امامحسین(ع) در برابر معاویه
آرشیو
چکیده
متن
امام حسن(ع)در اثر توطئهاى شوم که از سوى معاویه تدارک دیدهشد به شهادت رسید و جلوههاى شکوهمند امامت در دیگر یادگارفاطمه و على علیهماالسلام متجلى گشت. استبداد اموى جهت هدم امامت راستین و یاران دلباخته آن عزمرا دو چندان کرد و با تهدید و ارعاب و ترفندهاى عوامفریبانه بهنابودى مکتب و راه امام على و فرزندانش علیهم السلام همتگماشت. بدین جهت، رهبرى و هدایت امتشرایط دشوار و طاقت فرسایىیافت. دوران دهساله امامت ابىعبدالله(ع) بیانگر مواضع وبرنامههاى آن حضرت در مقابل این تحولات است که پیامها و درسهاىارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مىدهد و از سوى دیگر، سیرهاخلاقى تربیتى آن بزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و ازبایستههاى پژوهشى است که بخش مهمى از آن ظهور و درخشش همیندوران مبارک است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به یکى از مواضعو ابعاد زندگى سیاسى آن حضرت با عنوان «مبارزات امامحسین(ع)در دوران معاویه که محورهاى زیر بیانگر جوانب آنمىباشد.
اعلام منشور ولایت در سرزمین منا
شیعیان امام على(ع)روزهاى سختى را در حکومت معاویه سپرىمىکردند. تعداد زیادى از آنان توسط معاویه به شهادت رسیده وبسیارى دیگر فرارى یا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سرمىبردند. در منابر و اجتماعات اهانتبه امام على(ع) به صورترسمى رواج یافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران امیرمومنان راسخت جریحه دار کرده بود. اکنون دیدگان به سوى امام حسین(ع)دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهاى آن حضرت است تا این سکوت مرگبار را بشکند و راهى بهسوى افقهاى حقیقتبگشاید. امام حسین(ع)همراه عبدالله ابن عباسو عبدالله ابن جعفر حج مىگذارد. در سرزمین منى فرصتى دست مىدهدتا امام(ع)از اصحاب پیامبرو شیعیان و نیک مردان انصار دعوت کندو حقایق را براى آنان بازگو کند. بیش از هفتصد تن گرد اماماجتماع مىکنند که دویست نفر آنان از اصحاب پیامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود: «این تجاوزگر(معاویه)برما و شیعیان ما سختیها و ناملایماتىروا داشته است که خود دانسته و دیدهاید یا به شما رسیده است. مىخواهم از شما درباره حقیقتى جویا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصدیق کنید و در صورتى که خلاف گفتم،مرا تکذیب کنید. سخنم را بشنوید و گفتارم را بنویسید. سپسهنگامى که به سوى شهرها و قبایل خویش بازگشتید، هر آن کس را کهمورد وثوق و اطمینان دانستید به آنچه از حقوق ما مىدانید، دعوتکنید. من از آن مىترسم که حق ولایت از بین رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خویش را به رغم خواست کافران، غالب خواهدگردانید.»
سپس آنچه از قرآن و سنت پیامبر(ص)درباره پدر و مادرش واهلبیت(علیهم السلام )بود، براى آنان قرائت کرد. همگى گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا» ; همین طور است ما خود شنیدیمو افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرمودید، نقل کردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مىدهم آیا مىدانید کهپیامبر(ص) على(ع)را در غدیر خم به امامت منصوب کرد و مردم رابهولایت او فرا خواند و دستور داد که این پیام را حاضران بهغایبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنیدیم.» (1)
بدین ترتیب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقیقت امامت تاکیدورزیده و رسالت و مسوولیتخواص را براى ترویج مکتباهلبیت(علیهم السلام)و مبارزه با استبداد اموى ترسیم کرد. سخنرانى حضرت در مسجد پیامبر(ص)نیز در همین راستا است. مرحوممجلسى مىنویسد: به معاویه گفتند: دیدگان به سوى حسین(ع)است. کارى کن که اومنبر رود و خطابه ایراد کند; از چشم مردم خواهد افتاد; زیراتوانایى خطابه ندارد. معاویه گفت: این را درباره برادرش حسنابن على تجربه کردم، به رسوایى مامنجر شد.
سرانجام اصرار زیاد مردم باعثشد از امامحسین(ع)بخواهد بهمنبر رود و با مردم سخن بگوید. حضرت سخنرانى خود را با حمدوثناى الهى آغاز کرد. دراین حال مردى گفت: کیست که خطابهمىکند؟ حضرت فرمود: ماییم حزب پیروز الهى و عترت رسول خدا که نزدیکترین فرد بهاو هستند و اهلبیت پاکیزه او ویکى از دو چیز گرانبها که عدلقرآن قرار داده شده، همان کتاب که باطلى از پیش رو و پشتسر اوراه نمىیابد، آگاه به تاویل قرآن و روشنگر حقایق آن هستیم. مارا اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است; زیرااطاعت ما مقرون بهاطاعتخدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مىفرماید: «اطاعتکنید خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چیزىنزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید. اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، این براى شما بهتر وعاقبت و پایانش نیکوتر است.» (2)
و فرموده: «هنگامى که خبرى از پیروزى یا شکستبه آنها برسد،آن را شایع مىسازند در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایانکه قدرت تشخیص کافى دارند. بازگردانند از ریشههاى مسایلآگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمتخدا برشما نبود، جز عده کمىهمگى از شیطان پیروى مىکردید.» (3)
شما را برحذر مىدارم ازاین که به نداى شیطان گوش فرادهید; زیرا شیطان دشمن آشکار شما است. و در آن صورت از دوستان شیطانخواهید شد. دوستانى که شیطان به آنان مىگوید: امروز هیچ کس ازمردم بر شما پیروز نمىگردد و من همسایه شما هستم اما هنگامى کهدوگروه(کافران و مومنان مورد حمایت فرشتگان در جنگ بدر)دربرابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم. (4) که در این صورت «مثل کافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشیرها و نیزهها «از سوى ملائکه» قرار خواهید گرفتو در آن هنگام ایمان فردى که از پیش ایمان نیاورده استیاکارنیکى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند.
در این موقع، معاویه گفت: «حسبک یا اباعبدالله فقد ابلغت»; کافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا کردى. (5)
2- اعتراض به ولایتعهدى یزید
معاویه تصمیم به ولایتعهدى یزید گرفت. راهى حجشد; به مدینه آمد و از مردم براى او بیعت گرفت. سپسمنبر رفت و یزید را این چنین ستود: یزید دانا به سنت و قرآنشناس است و حلم و بردبارىاش برسنگهاى سخت افزون است. امامحسین(ع)برخاست و پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر(ص)فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصیل گوید نتوانسته استحق اندکى ازصفات ممتاز پیامبر(ص)را ادا کند. اى معاویه! از واقعیت دورماندهاى، سپیده صبح تاریکى شب را رسوا ساخته و نور خورشید پرتوروشنایى چراغ را بىفروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زیادهگفتى و در گزینش عدهاى حق دیگران را ضایع کردى و از بیان فضیلتصاحبان آن بخل ورزیدى و بیش از حد ستم رواداشتى. نشد که اندکى از فضیلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حالشیطان بهره فراوان و نصیب کامل خویش را برنگیرد. دانستم آنچهدرباره یزید از سیاستمدارى و کمالش گفتى، مىخواهى مردم را بااین سخنان به اشتباه اندازى. گمان مىکنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعریف مىکنى و از آنچه فقط خودت به آن دستیافتهاى، خبر مىدهى. «فخذ لیزید فیما اخذبه من استقرائه الکلاب المتهادشتهعندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القیناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا» ; وهمین کارهایى که یزید کرده، بگیر; همین که سگان را به حال پارس و گلاویزى مىخواند و کبوترانبازىرا به سوى همقطارانش و نیز کنیزکان آوازه خوان و انواع بیهودهگرى و هوس بازىهایش کافى است که تو را در وصف خویش یارى کردهباشد.
سپس فرمود: قصدى را که براى ولایتعهدى یزید دارى فروگذار ورهاکن، چه نیازى دارى که افزون برهمه کارهاى بدى که کردهاى بااین گناه نیز خدا را ملاقات کنى. (6)
افشاى جنایات معاویه
جهت دیگرى که بیانگر مبارزات آن حضرت است نامهاى است که درآن جنایات معاویه و ستمگرىهایش شمارش کرده، حکومت معاویه رافتنهاى سهمگین بر امت قلمداد مىکند. قسمتى از آن چنین است: مگرتو نبودى که حجر و یاران عابد و خاشع حق را کشتى، همانان که ازبدعتها نگران و بىتاب مىگشتند و امر به معروف و نهى از منکرمىکردند؟ آنان را پس از تعهدات محکم و تضمینهاى مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزکارانه کشتى، در برابر خدا گستاخى ورزیدى و عهدو پیمان الهى را سبک شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نیستى،همان که از زیادى عبادت صورت و پیشانىاش پینه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمینهایى کشتى که اگر به حفاظتشدگان درکوهساران داده مىشد، از قلههاى آن فرود مىآمدند. مگر تونیستىکه زیاد را در دوره اسلام به خویشتن منسوب گردانیدى و او را پسرابىسفیان قلمداد کردى، با این که رسول خدا(ص)حکم کرده که فرزندمتعلق به بستر(پدر و مادر)است و پاداش مرد زناکار را سنگ است.
آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بکشد و دست وپایشان را قطع کند و بر تنه درختبه دارشان آویزاد؟ پناهبرخدا، اى معاویه! گویا تو از این امت نیستى و ایشان از تونیستند. مگر تو آن خضرمى را نکشتى که ابن زیاد درباره او به توگزارش داده بود داراى دین على(ع)است; و دین على(ع) همان دینىاست که پسر عمویش(ص)برآن بود; همان دینى که تو به نامش به اینمقام نشستهاى; و اگر دین او نبود، بالاترین افتخارات تو واجدادت کوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه مابراى این که نعمتى گران ببخشد، سختیهاى آن را از دوشتانبرداشت. به من گفتهاى که این امت را به فتنه مینداز. من فتنهاىسهمگینتر از حکومتتبرامت نمىیابم; و نیز گفتهاى: به مصلحتخویش و دین و امت محمد(ص)بیندیش. به خدا قسم، کارى بهتر ازجهاد علیه تو نمىشناسم. بنابراین، هرگاه به انجام آن اقدام کنم، مایه تقرب بهپروردگار من است و در صورتى که به انجامش نپردازم، از خدا براىحفظ دینم آمرزش مىطلبم و از او توفیق انجام آنچه او دوستمىدارد و مىپسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه مىفرماید: بدان که خدا را دیوانى است کههرکار کوچک و بزرگ به حساب مىکشد و شمارش مىکند. بدان که خدافراموش نمىکند که تو به مجرد گمان افراد را مىکشى و به محضوارد آمدن اتهامى دستگیر مىسازى و پسرى را به حکومت نشاندهاىکه باده مىنوشد و سگبازى مىکند، تو را مىبینم که خویشتن بهگناه و عذاب در انداختهاى و دینت را تباه کردهاى و رعیت راضایعساختهاى. (7)
یادآورى رسالتها
استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و رکود کرده، زمینهتجاوز و ستمگریهاى بیشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ویادآورى رسالتها و مسوولیتهاى سنگین آنان از ضرورتهاى فورى آنبود; و چه فردى شایستهتر از ابىعبدالله الحسین(ع)و چه موقعیتىوالاتر از حج.
براین اساس، حضرت در اجتماع شکوهمند مردم در سرزمین منى بهسخنرانى پرداخت و وظیفه امر به معروف ونهى از منکر را به مردمو دانشمندان یادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر بهمعروف و نهى از منکر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولیاى خود را پند داده، پندگیرید مانند بدگفتن او از دانشمندان یهود، آنجا که مىفرماید: چرا دانشمندان نصارى و علماى یهود آنان را از گفتار گناهآمیز وخوردن مال حرام نهى نمىکنند؟ چه زشت است عملى که انجاممىدادند. (8) و نیز فرموده است: کافران بنى اسرائیل بر زبان داود وعیسى ابن مریم، لعن و نفرین شدند. این به خاطر آن بود که گناهوتجاوز مىکردند. تا آنجا که فرمود: چه بدکارى انجام مىدادند. (9)
خداوند آنها را بدین خاطر نکوهش کرده که از ستمکارانى کهمیان آنها بودند، کار زشت و فساد مىدیدند و آنها را نهىنمىکردند; زیرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنانمىترسیدند با این که خداوند مىفرماید: از مردم نترسید و از منبترسید. (10)
سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مىفرماید: شما اى جماعتکه معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خیرخواهى هستید وبه وسیله خدا در دل مردم مهابتى دارید; شرافتمند از شما حسابمىبرد و ناتوان شما را گرامى مىدارد...
من مىترسم عذابى از عذابهاى الهى برشما فرودآید; زیرا شماهااز کرامتخدا به منزلتى رسیدید که بردیگران برترى یافتهاید. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمىشوند ولى شما به خاطر خدادر میان بندگان الهى ارجمندید. این در حالى است که مىبینید کهپیمانهاى خدا شکسته شده و هیچ عکس العمل و هراسى به خود راهنمىدهید. براى یک نقض تعهد پدران خویش بىتابى مىکنید با این که تعهدرسول خدا خوار و بىمقدار شده، کورها و لالها و زمینگیرها در همهشهرها بىسرپرست مانده و برآنها ترحم نمىشود، شما به اندازهمقام و در خور مسوولیتخویش کار نمىکنید و در مقابل کسى کهاقدام مىکند خضوع نمىکنید. برعکس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مىداریدبا این که خداوند شما را فرمان داده که از کار خلاف باز ایستیدو دیگران را نیز نهى کنید; اما شما غافلید. مصیبتشما از همهمردم بزرگتر است; زیرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوانشدید. کاش کوشش مىکردید. علت این ناتوانى این است که جریان امور و احکام به دستدانشمندان الهى است که امین برحلال و حرام اویند; ولى این مقاماز شما گرفته شده است. بدین جهت، که شما ازحق متفرق شدید و درباره روش پیغمبر باوجود دلیل روشن دچار اختلاف شدید. اگر براذیت و آزارها شکیبابودید و در راه خدا مشکلات را متحمل مىشدید، زمام امور الهى بهشما برمىگشت و از طرف شما دستور آن صادر مىگشت و به سوى شماباز مىگشت; اما برعکس شما خودتان ستمگران را به جاى خویش جاىدادید و امور الهى را به آنها واگذاشتید تا به شبهه کارکنند وبه شهوتها و میلهاى نفسانى خویش حرکت کنند. علتسلطه ستمگرانگریز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنیا است که از شماجدا خواهد شد. (11)
اما متاسفانه این فریادها و خروشهاى الهى برجان و قلبهاىغافل کارگر نیفتاد و دوباره هرکس به اندیشه دنیایى خویش مشغولوکارهاى روزمره خویش را استمرار بخشید و چنان شد که بنىامیهاحکام الهى را تعطیل کردند; نیکمردان تنها مانده میدان را بهشهادت رساندند و تاریخ را براى همیشه سوگمند از بین رفتن حق وعدالت و حاکمیت امامت راستین ساختند.
تاکید براستمرار برائت
معاویه به مروان که ازکارگزاران حکومتى او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى یزید خواستگارى کند. عبدالله تصمیم درباره این موضوع را به دائى فرزند خویش امامحسین(ع)واگذار کرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم که موردپسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزیند. همگى در مسجداجتماع کردند. مروان در حضور مردم گفت: امیر مومنان معاویه بهمن دستور داده که هرقدر از مهر را که پدرش بگوید، قبول کنم وتمامى بدهکارى پدرش را بپردازم. افزون آن که صلح بین دو فامیلنیز برقرار خواهد شد. امام حسین(ع)پس از حمد و ثناى الهى وبیان فضایل اهلبیت(علیهم السلام)پاسخ داد: این که گفتى مهرش هرقدر باشد، معاویه قبول کرده، سوگند به جان خود که در صورتتصمیم، ما برمهر السنه چیزى اضافه نمىکنیم. و این سخن کهبدهکارى پدرش هرچه باشد، پرداخت مىکند، هیچ گاه زنان مابدهکاریهاى ما را نپرداختهاند; و اما مصالحه و سازش، ما افرادىهستیم که به خاطر خدا با شما دشمنى کردیم و براى دنیا با شماصلح نخواهیم کرد. خویش نسبى نتوانسته است مانع از این کار شودتا چه رسد به ازدواج و خویشى سببى.
سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغى که خود در مدینه و به نقلى در سرزمین عقیقداشت. به دختر خواهر خویش بخشید. (12)
پىنوشتها:
1- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162.
2- نساء، آیه59.
3- همان، آیه83.
4- انفال، آیه 48.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206.
6- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدیر، ج19، ص 250 و 251.
7- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدیر، ج19، ص 250 و 251.
8- مائده، آیه63.
9- همان، آیات 78 و79.
10- همان، آیه47.
11- تحف العقول، ص 240، کلمات امامحسین(ع).
12- بحارالانوار، ج 44، ص207.
اعلام منشور ولایت در سرزمین منا
شیعیان امام على(ع)روزهاى سختى را در حکومت معاویه سپرىمىکردند. تعداد زیادى از آنان توسط معاویه به شهادت رسیده وبسیارى دیگر فرارى یا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سرمىبردند. در منابر و اجتماعات اهانتبه امام على(ع) به صورترسمى رواج یافته بود و دلهاى عاشقان و دوستداران امیرمومنان راسخت جریحه دار کرده بود. اکنون دیدگان به سوى امام حسین(ع)دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهاى آن حضرت است تا این سکوت مرگبار را بشکند و راهى بهسوى افقهاى حقیقتبگشاید. امام حسین(ع)همراه عبدالله ابن عباسو عبدالله ابن جعفر حج مىگذارد. در سرزمین منى فرصتى دست مىدهدتا امام(ع)از اصحاب پیامبرو شیعیان و نیک مردان انصار دعوت کندو حقایق را براى آنان بازگو کند. بیش از هفتصد تن گرد اماماجتماع مىکنند که دویست نفر آنان از اصحاب پیامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود: «این تجاوزگر(معاویه)برما و شیعیان ما سختیها و ناملایماتىروا داشته است که خود دانسته و دیدهاید یا به شما رسیده است. مىخواهم از شما درباره حقیقتى جویا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصدیق کنید و در صورتى که خلاف گفتم،مرا تکذیب کنید. سخنم را بشنوید و گفتارم را بنویسید. سپسهنگامى که به سوى شهرها و قبایل خویش بازگشتید، هر آن کس را کهمورد وثوق و اطمینان دانستید به آنچه از حقوق ما مىدانید، دعوتکنید. من از آن مىترسم که حق ولایت از بین رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خویش را به رغم خواست کافران، غالب خواهدگردانید.»
سپس آنچه از قرآن و سنت پیامبر(ص)درباره پدر و مادرش واهلبیت(علیهم السلام )بود، براى آنان قرائت کرد. همگى گفتند: «اللهم نعم قد سمعنا و شهدنا» ; همین طور است ما خود شنیدیمو افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرمودید، نقل کردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مىدهم آیا مىدانید کهپیامبر(ص) على(ع)را در غدیر خم به امامت منصوب کرد و مردم رابهولایت او فرا خواند و دستور داد که این پیام را حاضران بهغایبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنیدیم.» (1)
بدین ترتیب، امام(ع)در آن اجتماع بر حقیقت امامت تاکیدورزیده و رسالت و مسوولیتخواص را براى ترویج مکتباهلبیت(علیهم السلام)و مبارزه با استبداد اموى ترسیم کرد. سخنرانى حضرت در مسجد پیامبر(ص)نیز در همین راستا است. مرحوممجلسى مىنویسد: به معاویه گفتند: دیدگان به سوى حسین(ع)است. کارى کن که اومنبر رود و خطابه ایراد کند; از چشم مردم خواهد افتاد; زیراتوانایى خطابه ندارد. معاویه گفت: این را درباره برادرش حسنابن على تجربه کردم، به رسوایى مامنجر شد.
سرانجام اصرار زیاد مردم باعثشد از امامحسین(ع)بخواهد بهمنبر رود و با مردم سخن بگوید. حضرت سخنرانى خود را با حمدوثناى الهى آغاز کرد. دراین حال مردى گفت: کیست که خطابهمىکند؟ حضرت فرمود: ماییم حزب پیروز الهى و عترت رسول خدا که نزدیکترین فرد بهاو هستند و اهلبیت پاکیزه او ویکى از دو چیز گرانبها که عدلقرآن قرار داده شده، همان کتاب که باطلى از پیش رو و پشتسر اوراه نمىیابد، آگاه به تاویل قرآن و روشنگر حقایق آن هستیم. مارا اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است; زیرااطاعت ما مقرون بهاطاعتخدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مىفرماید: «اطاعتکنید خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چیزىنزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید. اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، این براى شما بهتر وعاقبت و پایانش نیکوتر است.» (2)
و فرموده: «هنگامى که خبرى از پیروزى یا شکستبه آنها برسد،آن را شایع مىسازند در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایانکه قدرت تشخیص کافى دارند. بازگردانند از ریشههاى مسایلآگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمتخدا برشما نبود، جز عده کمىهمگى از شیطان پیروى مىکردید.» (3)
شما را برحذر مىدارم ازاین که به نداى شیطان گوش فرادهید; زیرا شیطان دشمن آشکار شما است. و در آن صورت از دوستان شیطانخواهید شد. دوستانى که شیطان به آنان مىگوید: امروز هیچ کس ازمردم بر شما پیروز نمىگردد و من همسایه شما هستم اما هنگامى کهدوگروه(کافران و مومنان مورد حمایت فرشتگان در جنگ بدر)دربرابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم. (4) که در این صورت «مثل کافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشیرها و نیزهها «از سوى ملائکه» قرار خواهید گرفتو در آن هنگام ایمان فردى که از پیش ایمان نیاورده استیاکارنیکى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند.
در این موقع، معاویه گفت: «حسبک یا اباعبدالله فقد ابلغت»; کافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا کردى. (5)
2- اعتراض به ولایتعهدى یزید
معاویه تصمیم به ولایتعهدى یزید گرفت. راهى حجشد; به مدینه آمد و از مردم براى او بیعت گرفت. سپسمنبر رفت و یزید را این چنین ستود: یزید دانا به سنت و قرآنشناس است و حلم و بردبارىاش برسنگهاى سخت افزون است. امامحسین(ع)برخاست و پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر(ص)فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصیل گوید نتوانسته استحق اندکى ازصفات ممتاز پیامبر(ص)را ادا کند. اى معاویه! از واقعیت دورماندهاى، سپیده صبح تاریکى شب را رسوا ساخته و نور خورشید پرتوروشنایى چراغ را بىفروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زیادهگفتى و در گزینش عدهاى حق دیگران را ضایع کردى و از بیان فضیلتصاحبان آن بخل ورزیدى و بیش از حد ستم رواداشتى. نشد که اندکى از فضیلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حالشیطان بهره فراوان و نصیب کامل خویش را برنگیرد. دانستم آنچهدرباره یزید از سیاستمدارى و کمالش گفتى، مىخواهى مردم را بااین سخنان به اشتباه اندازى. گمان مىکنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعریف مىکنى و از آنچه فقط خودت به آن دستیافتهاى، خبر مىدهى. «فخذ لیزید فیما اخذبه من استقرائه الکلاب المتهادشتهعندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القیناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا» ; وهمین کارهایى که یزید کرده، بگیر; همین که سگان را به حال پارس و گلاویزى مىخواند و کبوترانبازىرا به سوى همقطارانش و نیز کنیزکان آوازه خوان و انواع بیهودهگرى و هوس بازىهایش کافى است که تو را در وصف خویش یارى کردهباشد.
سپس فرمود: قصدى را که براى ولایتعهدى یزید دارى فروگذار ورهاکن، چه نیازى دارى که افزون برهمه کارهاى بدى که کردهاى بااین گناه نیز خدا را ملاقات کنى. (6)
افشاى جنایات معاویه
جهت دیگرى که بیانگر مبارزات آن حضرت است نامهاى است که درآن جنایات معاویه و ستمگرىهایش شمارش کرده، حکومت معاویه رافتنهاى سهمگین بر امت قلمداد مىکند. قسمتى از آن چنین است: مگرتو نبودى که حجر و یاران عابد و خاشع حق را کشتى، همانان که ازبدعتها نگران و بىتاب مىگشتند و امر به معروف و نهى از منکرمىکردند؟ آنان را پس از تعهدات محکم و تضمینهاى مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزکارانه کشتى، در برابر خدا گستاخى ورزیدى و عهدو پیمان الهى را سبک شمردى. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نیستى،همان که از زیادى عبادت صورت و پیشانىاش پینه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمینهایى کشتى که اگر به حفاظتشدگان درکوهساران داده مىشد، از قلههاى آن فرود مىآمدند. مگر تونیستىکه زیاد را در دوره اسلام به خویشتن منسوب گردانیدى و او را پسرابىسفیان قلمداد کردى، با این که رسول خدا(ص)حکم کرده که فرزندمتعلق به بستر(پدر و مادر)است و پاداش مرد زناکار را سنگ است.
آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بکشد و دست وپایشان را قطع کند و بر تنه درختبه دارشان آویزاد؟ پناهبرخدا، اى معاویه! گویا تو از این امت نیستى و ایشان از تونیستند. مگر تو آن خضرمى را نکشتى که ابن زیاد درباره او به توگزارش داده بود داراى دین على(ع)است; و دین على(ع) همان دینىاست که پسر عمویش(ص)برآن بود; همان دینى که تو به نامش به اینمقام نشستهاى; و اگر دین او نبود، بالاترین افتخارات تو واجدادت کوچهاى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه مابراى این که نعمتى گران ببخشد، سختیهاى آن را از دوشتانبرداشت. به من گفتهاى که این امت را به فتنه مینداز. من فتنهاىسهمگینتر از حکومتتبرامت نمىیابم; و نیز گفتهاى: به مصلحتخویش و دین و امت محمد(ص)بیندیش. به خدا قسم، کارى بهتر ازجهاد علیه تو نمىشناسم. بنابراین، هرگاه به انجام آن اقدام کنم، مایه تقرب بهپروردگار من است و در صورتى که به انجامش نپردازم، از خدا براىحفظ دینم آمرزش مىطلبم و از او توفیق انجام آنچه او دوستمىدارد و مىپسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه مىفرماید: بدان که خدا را دیوانى است کههرکار کوچک و بزرگ به حساب مىکشد و شمارش مىکند. بدان که خدافراموش نمىکند که تو به مجرد گمان افراد را مىکشى و به محضوارد آمدن اتهامى دستگیر مىسازى و پسرى را به حکومت نشاندهاىکه باده مىنوشد و سگبازى مىکند، تو را مىبینم که خویشتن بهگناه و عذاب در انداختهاى و دینت را تباه کردهاى و رعیت راضایعساختهاى. (7)
یادآورى رسالتها
استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و رکود کرده، زمینهتجاوز و ستمگریهاى بیشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ویادآورى رسالتها و مسوولیتهاى سنگین آنان از ضرورتهاى فورى آنبود; و چه فردى شایستهتر از ابىعبدالله الحسین(ع)و چه موقعیتىوالاتر از حج.
براین اساس، حضرت در اجتماع شکوهمند مردم در سرزمین منى بهسخنرانى پرداخت و وظیفه امر به معروف ونهى از منکر را به مردمو دانشمندان یادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر بهمعروف و نهى از منکر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولیاى خود را پند داده، پندگیرید مانند بدگفتن او از دانشمندان یهود، آنجا که مىفرماید: چرا دانشمندان نصارى و علماى یهود آنان را از گفتار گناهآمیز وخوردن مال حرام نهى نمىکنند؟ چه زشت است عملى که انجاممىدادند. (8) و نیز فرموده است: کافران بنى اسرائیل بر زبان داود وعیسى ابن مریم، لعن و نفرین شدند. این به خاطر آن بود که گناهوتجاوز مىکردند. تا آنجا که فرمود: چه بدکارى انجام مىدادند. (9)
خداوند آنها را بدین خاطر نکوهش کرده که از ستمکارانى کهمیان آنها بودند، کار زشت و فساد مىدیدند و آنها را نهىنمىکردند; زیرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنانمىترسیدند با این که خداوند مىفرماید: از مردم نترسید و از منبترسید. (10)
سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مىفرماید: شما اى جماعتکه معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خیرخواهى هستید وبه وسیله خدا در دل مردم مهابتى دارید; شرافتمند از شما حسابمىبرد و ناتوان شما را گرامى مىدارد...
من مىترسم عذابى از عذابهاى الهى برشما فرودآید; زیرا شماهااز کرامتخدا به منزلتى رسیدید که بردیگران برترى یافتهاید. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمىشوند ولى شما به خاطر خدادر میان بندگان الهى ارجمندید. این در حالى است که مىبینید کهپیمانهاى خدا شکسته شده و هیچ عکس العمل و هراسى به خود راهنمىدهید. براى یک نقض تعهد پدران خویش بىتابى مىکنید با این که تعهدرسول خدا خوار و بىمقدار شده، کورها و لالها و زمینگیرها در همهشهرها بىسرپرست مانده و برآنها ترحم نمىشود، شما به اندازهمقام و در خور مسوولیتخویش کار نمىکنید و در مقابل کسى کهاقدام مىکند خضوع نمىکنید. برعکس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مىداریدبا این که خداوند شما را فرمان داده که از کار خلاف باز ایستیدو دیگران را نیز نهى کنید; اما شما غافلید. مصیبتشما از همهمردم بزرگتر است; زیرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوانشدید. کاش کوشش مىکردید. علت این ناتوانى این است که جریان امور و احکام به دستدانشمندان الهى است که امین برحلال و حرام اویند; ولى این مقاماز شما گرفته شده است. بدین جهت، که شما ازحق متفرق شدید و درباره روش پیغمبر باوجود دلیل روشن دچار اختلاف شدید. اگر براذیت و آزارها شکیبابودید و در راه خدا مشکلات را متحمل مىشدید، زمام امور الهى بهشما برمىگشت و از طرف شما دستور آن صادر مىگشت و به سوى شماباز مىگشت; اما برعکس شما خودتان ستمگران را به جاى خویش جاىدادید و امور الهى را به آنها واگذاشتید تا به شبهه کارکنند وبه شهوتها و میلهاى نفسانى خویش حرکت کنند. علتسلطه ستمگرانگریز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنیا است که از شماجدا خواهد شد. (11)
اما متاسفانه این فریادها و خروشهاى الهى برجان و قلبهاىغافل کارگر نیفتاد و دوباره هرکس به اندیشه دنیایى خویش مشغولوکارهاى روزمره خویش را استمرار بخشید و چنان شد که بنىامیهاحکام الهى را تعطیل کردند; نیکمردان تنها مانده میدان را بهشهادت رساندند و تاریخ را براى همیشه سوگمند از بین رفتن حق وعدالت و حاکمیت امامت راستین ساختند.
تاکید براستمرار برائت
معاویه به مروان که ازکارگزاران حکومتى او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى یزید خواستگارى کند. عبدالله تصمیم درباره این موضوع را به دائى فرزند خویش امامحسین(ع)واگذار کرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم که موردپسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزیند. همگى در مسجداجتماع کردند. مروان در حضور مردم گفت: امیر مومنان معاویه بهمن دستور داده که هرقدر از مهر را که پدرش بگوید، قبول کنم وتمامى بدهکارى پدرش را بپردازم. افزون آن که صلح بین دو فامیلنیز برقرار خواهد شد. امام حسین(ع)پس از حمد و ثناى الهى وبیان فضایل اهلبیت(علیهم السلام)پاسخ داد: این که گفتى مهرش هرقدر باشد، معاویه قبول کرده، سوگند به جان خود که در صورتتصمیم، ما برمهر السنه چیزى اضافه نمىکنیم. و این سخن کهبدهکارى پدرش هرچه باشد، پرداخت مىکند، هیچ گاه زنان مابدهکاریهاى ما را نپرداختهاند; و اما مصالحه و سازش، ما افرادىهستیم که به خاطر خدا با شما دشمنى کردیم و براى دنیا با شماصلح نخواهیم کرد. خویش نسبى نتوانسته است مانع از این کار شودتا چه رسد به ازدواج و خویشى سببى.
سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغى که خود در مدینه و به نقلى در سرزمین عقیقداشت. به دختر خواهر خویش بخشید. (12)
پىنوشتها:
1- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162.
2- نساء، آیه59.
3- همان، آیه83.
4- انفال، آیه 48.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206.
6- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدیر، ج19، ص 250 و 251.
7- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدیر، ج19، ص 250 و 251.
8- مائده، آیه63.
9- همان، آیات 78 و79.
10- همان، آیه47.
11- تحف العقول، ص 240، کلمات امامحسین(ع).
12- بحارالانوار، ج 44، ص207.