عابس بن ابىشبیب شاکرى
آرشیو
چکیده
متن
یکى از آثار خوب مطالعه و بررسى تاریخ و سرگذشت پیشینیان این است که نه تنها ما را بر بسیارى از فراز و نشیبهاى زندگى افراد و گروهها و طوایف و قبایل و نحوه عملکردهایشان آگاه مىسازد و در بسیارى از موارد، سرمشق زندگى آیندگان را نیز ترسیم مىکند. از این رو آگاهى یافتن بر زوایاى مجهول مردانى با تقوا و زاهد و شب زندهدار همچو عابس بن ابى شبیب شاکرى نقش مهمى را در ساختن فرد یا جامعه خواهد داشت. شخصیتى که در عین زهد و تقوى و تهجدش با جریانات سیاسى آن روز آشنایى کامل داشته و با حمایتهاى بىدریغ خود از على علیه السلام در جنگ صفین و پشتیبانى از مسلم بن عقیل در کوفه و جانبازیهایش در کربلا درس خوبى را به دشمن داده است. اینک در این نوشتار کوتاه نگاهى گذرا به نقش مهم عابس خواهیم داشت.
خاندان
عابس فرزند ابىشبیب بن شاکر شاکرى است و از طایفه بنوشاکرشمرده مىشود که در حقیقت تیرهاى از طایفه همدان است.
این طایفه از جمله قبایلى بودند که اخلاص و وفادارىشان بهعلى(ع)بسیار مشهور است. و همین اخلاص و ولایشان باعث آن همهرشادتها و فداکارىها در جنگ صفین بود. امیرمومنان(ع)در تقدیر وستایش از بنوشاکر در صفین فرمود:
«لو تمت عدتهم الفا لعبدالله حق عبادته»
اگر عده آنها به هزار مىرسید، خداوند به حقیقت عبادت مىشد.
عابس از رجال شیعه، رئیس، شجاع، خطیب، عابد ومتهجد بودهاست.
و به نقل شیخ طوسى، یکى از یاران امام حسین(ع)که در کربلاهمراه آن حضرت به شهادت رسیده است و در زیارت ناحیه و رجبیه براو سلام داده شده است.
همراهى با على(ع)در جنگ صفین
عشق و ولایى که عابس به اهلبیت(علیهم السلام)و خصوصا علىبن ابىطالب(ع) داشت، وى را بر آن داشت تا نداى امامش را لبیک گفته،در جنگ صفین حضور یابد و نقش به سزایى داشته باشد. و هنگامى کهبا دشمن خدا در کربلا به جنگ مىپردازد، ربیع بن تمیم همدانى بهیاد دلاوریهایش در جنگ صفین مىافتد و چنین مىگوید: وقتى عابسرادیدم به طرف ما مىآید، وى راشناختم; زیرا قبلا او را در مغازىو جنگها و خصوصا در جنگ صفین دیده بودم و از شجاعترین مردمبود...
مجروحیت از ناحیه پیشانى در جنگ
بسیارى از تاریخ نویسان به تبعیت از طبرى نوشتهاند که برپیشانى عابس بن ابىشبیب اثر ضربتى بود; اما نه او و نه دیگرانهیچ اشارهاى به علت این ضربت و این که در کجا برپیشانى عابسوارد شده نکردهاند. جالب این است که این ضربت در جنگ صفین دررویارویى و جنگ بادشمنان خدا وارد شده است که برخى امثال طبرىکلمه صفین را از روى عمد یا اشتباها انداختهاند. چنانچه حائرىعین نقل طبرى را آورده اما با اضافه کلمه صفین وى مىنویسد:
«ثم مضى بالسیف مصلتا نحو القوم و به ضربه على جبینه یومصفین فطلب البراز. »
عابس با شمشیر کشیده به طرف سپاه دشمن رفت در حالى که اثرضربتى بر پیشانىاش از جنگ صفین مانده بود.
جالبتر این که این ضربتبه پیشانى عابس اصابت کرده که نشاندهنده شجاعت و دلیرى این مرد بزرگ و قهرمان بوده است.
نقش عابس در حوادث کوفه
تاریخ به خوبى نشان مىدهد که عابس از کسانى نبود که خود رااز حرکت و قیام مردم در کوفه دور بدارد. او با داشتن سوابقدرخشان در جنگ صفین باردیگر باآمدن سفیر و نماینده امامحسین(ع)در کوفه به وظیفه اسلامى خود که حمایت از مسلم بن عقیلبود. عمل کرد. دونکتهاى که مورخان در این راستا ثبت کردهاند،عبارت است از:
1- سخنان پرشور در تایید مسلم
پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه و استقرار در منزل مختاربنابىعبیده و قرائت نامه امام حسین(ع)بر شیفتگانابىعبدالله(ع)، عابس از جاى برمىخیزد و در آن جمعى که براىبیعتحضور پیدا کرده بودند، چنین اظهار مىدارد:
اما بعد، من خبر نمىدهم شما را از مردم و نمىدانم چه در دلایشان است و مغرور نمىسازم شما را به ایشان، به خدا سوگند کهمن خبر مىدهم شما را از آنچه که نفس خود را برآن آماده کردهام،به خدا قسم که جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانید و کارزارخواهم کرد، البته با دشمنان شما. و پیوسته دریارى شما شمشیرمىزنم تا خدا را ملاقات کنم و مزد از کسى نخواهم جز از خدا.
این سخن چنان در دیگران اثر گذاشت که بلافاصله حبیب بن مظاهراز جاى برخاسته، سخنان عابس را چنین تایید مىکند:
«رحمک الله فقد قضیت ما فى نفسک بواجز من قولک والله الذى لااله الا هو على مثل ما انت علیه.»
خدا تو را رحمت کند اى عابس، همانا آنچه را در دل داشتى، بهبیان کوتاهى اداکردى، قسم به خدا، من نیز با تو هم عقیدهام.
2- پیک مسلم به امام حسین(ع)
نقش دوم عابس بنابى شبیب این بود که وى ماموریتیافت نامهحضرت مسلم بن عقیل را که در باره اوضاع کوفه و بیعت آنها نوشتهبود، به مکه خدمت امام حسین(ع)ببرد.
استاد باقر شریف قرشى مىنویسد: «عابس به همراه عدهاى از اهلکوفه، نامه مسلم بن عقیل را جهت تسلیم به امام حسین(ع)به مکهبرد و ضمن تسلیم نامه به امام(ع) گزارشى از ورود مسلم و اجتماعمردم جهتبیعتبا او، دادند که حضرت با دریافت نامه و گزارشپیک مسلم آماده سفر به کوفه شد.»
همسفر امام حسین(ع)از مکه تا کربلا
در این که عابس بن ابىشبیب پس از تسلیم نامه به امامحسین(ع)بار دیگر به کوفه برگشته باشد، ظاهرا هیچ مورخى به آناشاره نکرده و تصور هم نمىشود که وى به کوفه برگشته باشد. عابسدر مکه ماند و با کاروان امام حسین(ع)بود تا همراه آن حضرتوارد کربلا شد. علامه مازندرانى مىنویسد:
«وکان مع الحسین الى ان نزل معه کربلا مع شوذب.»
همراه حسین بن على(ع)بود تا این که همراه آن حضرت در کربلافرود آمدند.
نقش عابس در کربلا
همان گونه که از بیانات عابس بن ابىشبیب پیدا بود، وى خودرا آماده فداکارى و جانبازى در راه سبط پیامبر و تحقق آرمانهاىآن حضرت کرد. بدین جهت دست از همه چیز شسته و با حضرت به کربلارفت تا این عقیده راسخ را به اثبات برساند و جانش را فداىابىعبدالله(ع)کند.
عابس هم خود و هم شوذب را که آزادشده شاکر و یکى از بزرگانو شجاعان کوفه که در سفر، عابس را همراهى کرده بود. آماده کردتا او هم به فیض شهادت برسد.
تشویق عابس از شوذب
در روزعاشورا شوذب را که همراه خود به کربلا آورده بود.
مخاطب قرار داده، مىگوید: اى شوذب! امروز چه در خاطردارى؟ شوذبگفت:
مىخواهى چه در خاطر داشته باشم؟
قصدکردهام با تو در رکاب پسر پیامبرخدا(ص)مبارزه کنم تا کشتهشوم. عابس گفت:
گمان من هم به تو همین بود. هم اکنون به خدمت آن حضرت بشتابتا تو را چون دیگر یاران در شمار شهدا به حساب گیرد; زیرادراین ساعت اگر کسى همراهم بود که من به او ازتو نزدیکتر بودمبه رفتنش بسیار خرسند مىشدم، بدان که از پس امروز چنین سعادتىبه دست هیچ کس نیاید. بدین جهت، سزاوار است در چنین روزى در حدتوان به دنبال اجر و ثواب برویم، زیرا از پس امروز عملى درکارنیست و روز جزا فرا مىرسد. شوذب خدمتحضرت شتافت و پس از رخصتمیدان رفتن، سلام وداع گفته، روانه میدان شد و جنگید تا به فیضشهادت نائل آمد.
آخرین دیدار و آخرین سخن با معشوق
پس از شهادت شوذب، عابس بن ابىشبیب نزد امام شتافته، نخستسلام کرد و سپس عرضه داشت: یا اباعبدالله! هیچ آفریدهاى چهنزدیک و چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روى زمین در نزد منعزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر قدرت داشتم این ظلم و ستم وکشتن را از تو دفع کنم... در آن سستى نمىکردم و آن را به پایانمىرسانیدم. آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت: گواه باش که من بردین تو و دین پدرت هستم. سپس راهى میدان شد.
عابس در میدان نبرد
هنگامى که عابس بن ابىشبیب پا به میدان نبرد گذارد در حالىکه ضربتى برپیشانى او رسیده بود، ربیع بن تمیم که مردى ازلشکر عمربن سعد بود. تا نگاهش به عابس افتاد، بى درنگ او راشناخت و چون سابقه دلاورىهاى او را از جنگ صفین در ذهن داشتبىاختیار فریاد زد:
«هذا اسد الاسود، هذا ابن ابى شبیب...»
این شیر شیران است، ابن عابس بن ابىشبیب است. هیچ کس به جنگاو نرود و گرنه از جنگ او به سلامت نرهد.
علامه مجلسى اضافه مىکند: عابس فریاد مىکشید: «الا رجل،الا رجل; آیا هماوردى نیست، آیا مردى نیست که به جنگ منبیاید؟»لشکر ابن سعد همچنان از نزدیک شدن به او خوددارى مىکرد، اینکار برابن سعد ناگوار آمد. بدین جهت، فریاد کشید: او راسنگباران کنید. سپاه به دستور او از هرسو عابس را سنگ بارانکردند. عابس که چنین دید زره از تن دور کرد و کلاهخود را ازسربیفکند.
شمشیر به دست، مردانه وارد کارزار شد.
ربیع گوید: چون چنین دیدم، به عابس گفتم:
آیا پرهیز نمىکنى و وحشتى ندارى که در گرماگرم جنگسربرهنهاى؟! عابس در پاسخ گفت: آنچه از سوى دوستبه دوستبرسد،آسان است.
ربیع مىگوید: به خدا قسم مىدیدم که عابس به هر طرف که حملهمىکرد، زیاده از دویست تن از پیش او مىگریختند و بر روى یکدیگرمىریختندبه تعبیر مرحوم ملاحبیب الله شریف(به نقل از برخى راویان):
«فوالله لقد رایت الناس یجفلون من بین یدیه کما یجفل الغنم منالذئب وهو یفرس فیهم مثل الاسد و هو یضربهم یمینا و شمالا فقتلمنهم تسعمائه فارس.»
به خدا قسم، دیدم لشکر را در پیش انداخته و ایشان چنان فرارمىکردند مانند گوسفندانى که از گرگ فرار مىکنند و او مانند شیرژیان میزند و مىکشد و از چپ و راست مىاندازد. او همچنان مىغریدو مىرزمید تا آن که لشکر ازهرسو او را به محاصره خود در آوردهو از کثرت جراحتسنگ و زخم شمشیر و سنان وى را از پاى درآوردندو به شهادت رساندند.
نزاع براى بریدن سرعابس
پس از شهادت عابس، دشمن به طرف پیکر پاکش شتافته تا سر مقدسشرا از بدن جدا کند; اما سختبه نزاع افتادند، زیرا هریکمىخواستخودش این کار را انجام دهد. عمربن سعد که این اختلاف رامشاهده کرد، براى قطع نزاع، خود آمد و سرعابس را از تن جداکرد.
به نقل ربیع، چون سر او را بریدند، جماعتى از دلاوران هریکمىخواست کشته شدن عابس را به خود نسبت دهد. عمربن سعد گفت: بىجهت نزاع نکنید; زیرا هیچ یک به تنهایى او را نکشته، همگى درکشتن او دست داشتید.
پرتاب کردن سرعابس به سوى امام حسین(ع)
گرچه روشن نیست عمر بنسعد از پرتاب کردن برخى سرهاى شهدا بهسوى امام حسین(ع) چه هدفى را دنبال مىکرد، اما این روشن است کهوى سرمقدس سه تن از شهدا را به طرف امام حسین(ع)پرتاب کرد:
1- عبدالله بن عمیر کلبى.
2- عمروبن جناده.
3- عابس بن ابىشبیب شاکرى.
پایان زندگى عابس
این بود خلاصهاى از زندگى و راه و روش این مرد باوفا و بااخلاص و این مرد بىنظیر و استثنایى. آرى، سلام برتو اى عابس، اىکه سراسر زندگىات براى ما درس اخلاق بود و راه و رسم زندگى. بهآیندگان تفهیم کردى که عبادت و شب زندهدارى بدون ولایتاهلبیت(علیهم السلام)هیچ معنى و مفهومى ندارد و زندگى راهبانهاىکه در عبادت و گوشه نشینى و کنارهگیرى از مردم بدون درک مسایلسیاسى زمان و شناخت ولىامر دوران خلاصه شود، جز زیان و از دستدادن ایمان چیز دیگرى در برنخواهد داشت.
خاندان
عابس فرزند ابىشبیب بن شاکر شاکرى است و از طایفه بنوشاکرشمرده مىشود که در حقیقت تیرهاى از طایفه همدان است.
این طایفه از جمله قبایلى بودند که اخلاص و وفادارىشان بهعلى(ع)بسیار مشهور است. و همین اخلاص و ولایشان باعث آن همهرشادتها و فداکارىها در جنگ صفین بود. امیرمومنان(ع)در تقدیر وستایش از بنوشاکر در صفین فرمود:
«لو تمت عدتهم الفا لعبدالله حق عبادته»
اگر عده آنها به هزار مىرسید، خداوند به حقیقت عبادت مىشد.
عابس از رجال شیعه، رئیس، شجاع، خطیب، عابد ومتهجد بودهاست.
و به نقل شیخ طوسى، یکى از یاران امام حسین(ع)که در کربلاهمراه آن حضرت به شهادت رسیده است و در زیارت ناحیه و رجبیه براو سلام داده شده است.
همراهى با على(ع)در جنگ صفین
عشق و ولایى که عابس به اهلبیت(علیهم السلام)و خصوصا علىبن ابىطالب(ع) داشت، وى را بر آن داشت تا نداى امامش را لبیک گفته،در جنگ صفین حضور یابد و نقش به سزایى داشته باشد. و هنگامى کهبا دشمن خدا در کربلا به جنگ مىپردازد، ربیع بن تمیم همدانى بهیاد دلاوریهایش در جنگ صفین مىافتد و چنین مىگوید: وقتى عابسرادیدم به طرف ما مىآید، وى راشناختم; زیرا قبلا او را در مغازىو جنگها و خصوصا در جنگ صفین دیده بودم و از شجاعترین مردمبود...
مجروحیت از ناحیه پیشانى در جنگ
بسیارى از تاریخ نویسان به تبعیت از طبرى نوشتهاند که برپیشانى عابس بن ابىشبیب اثر ضربتى بود; اما نه او و نه دیگرانهیچ اشارهاى به علت این ضربت و این که در کجا برپیشانى عابسوارد شده نکردهاند. جالب این است که این ضربت در جنگ صفین دررویارویى و جنگ بادشمنان خدا وارد شده است که برخى امثال طبرىکلمه صفین را از روى عمد یا اشتباها انداختهاند. چنانچه حائرىعین نقل طبرى را آورده اما با اضافه کلمه صفین وى مىنویسد:
«ثم مضى بالسیف مصلتا نحو القوم و به ضربه على جبینه یومصفین فطلب البراز. »
عابس با شمشیر کشیده به طرف سپاه دشمن رفت در حالى که اثرضربتى بر پیشانىاش از جنگ صفین مانده بود.
جالبتر این که این ضربتبه پیشانى عابس اصابت کرده که نشاندهنده شجاعت و دلیرى این مرد بزرگ و قهرمان بوده است.
نقش عابس در حوادث کوفه
تاریخ به خوبى نشان مىدهد که عابس از کسانى نبود که خود رااز حرکت و قیام مردم در کوفه دور بدارد. او با داشتن سوابقدرخشان در جنگ صفین باردیگر باآمدن سفیر و نماینده امامحسین(ع)در کوفه به وظیفه اسلامى خود که حمایت از مسلم بن عقیلبود. عمل کرد. دونکتهاى که مورخان در این راستا ثبت کردهاند،عبارت است از:
1- سخنان پرشور در تایید مسلم
پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه و استقرار در منزل مختاربنابىعبیده و قرائت نامه امام حسین(ع)بر شیفتگانابىعبدالله(ع)، عابس از جاى برمىخیزد و در آن جمعى که براىبیعتحضور پیدا کرده بودند، چنین اظهار مىدارد:
اما بعد، من خبر نمىدهم شما را از مردم و نمىدانم چه در دلایشان است و مغرور نمىسازم شما را به ایشان، به خدا سوگند کهمن خبر مىدهم شما را از آنچه که نفس خود را برآن آماده کردهام،به خدا قسم که جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانید و کارزارخواهم کرد، البته با دشمنان شما. و پیوسته دریارى شما شمشیرمىزنم تا خدا را ملاقات کنم و مزد از کسى نخواهم جز از خدا.
این سخن چنان در دیگران اثر گذاشت که بلافاصله حبیب بن مظاهراز جاى برخاسته، سخنان عابس را چنین تایید مىکند:
«رحمک الله فقد قضیت ما فى نفسک بواجز من قولک والله الذى لااله الا هو على مثل ما انت علیه.»
خدا تو را رحمت کند اى عابس، همانا آنچه را در دل داشتى، بهبیان کوتاهى اداکردى، قسم به خدا، من نیز با تو هم عقیدهام.
2- پیک مسلم به امام حسین(ع)
نقش دوم عابس بنابى شبیب این بود که وى ماموریتیافت نامهحضرت مسلم بن عقیل را که در باره اوضاع کوفه و بیعت آنها نوشتهبود، به مکه خدمت امام حسین(ع)ببرد.
استاد باقر شریف قرشى مىنویسد: «عابس به همراه عدهاى از اهلکوفه، نامه مسلم بن عقیل را جهت تسلیم به امام حسین(ع)به مکهبرد و ضمن تسلیم نامه به امام(ع) گزارشى از ورود مسلم و اجتماعمردم جهتبیعتبا او، دادند که حضرت با دریافت نامه و گزارشپیک مسلم آماده سفر به کوفه شد.»
همسفر امام حسین(ع)از مکه تا کربلا
در این که عابس بن ابىشبیب پس از تسلیم نامه به امامحسین(ع)بار دیگر به کوفه برگشته باشد، ظاهرا هیچ مورخى به آناشاره نکرده و تصور هم نمىشود که وى به کوفه برگشته باشد. عابسدر مکه ماند و با کاروان امام حسین(ع)بود تا همراه آن حضرتوارد کربلا شد. علامه مازندرانى مىنویسد:
«وکان مع الحسین الى ان نزل معه کربلا مع شوذب.»
همراه حسین بن على(ع)بود تا این که همراه آن حضرت در کربلافرود آمدند.
نقش عابس در کربلا
همان گونه که از بیانات عابس بن ابىشبیب پیدا بود، وى خودرا آماده فداکارى و جانبازى در راه سبط پیامبر و تحقق آرمانهاىآن حضرت کرد. بدین جهت دست از همه چیز شسته و با حضرت به کربلارفت تا این عقیده راسخ را به اثبات برساند و جانش را فداىابىعبدالله(ع)کند.
عابس هم خود و هم شوذب را که آزادشده شاکر و یکى از بزرگانو شجاعان کوفه که در سفر، عابس را همراهى کرده بود. آماده کردتا او هم به فیض شهادت برسد.
تشویق عابس از شوذب
در روزعاشورا شوذب را که همراه خود به کربلا آورده بود.
مخاطب قرار داده، مىگوید: اى شوذب! امروز چه در خاطردارى؟ شوذبگفت:
مىخواهى چه در خاطر داشته باشم؟
قصدکردهام با تو در رکاب پسر پیامبرخدا(ص)مبارزه کنم تا کشتهشوم. عابس گفت:
گمان من هم به تو همین بود. هم اکنون به خدمت آن حضرت بشتابتا تو را چون دیگر یاران در شمار شهدا به حساب گیرد; زیرادراین ساعت اگر کسى همراهم بود که من به او ازتو نزدیکتر بودمبه رفتنش بسیار خرسند مىشدم، بدان که از پس امروز چنین سعادتىبه دست هیچ کس نیاید. بدین جهت، سزاوار است در چنین روزى در حدتوان به دنبال اجر و ثواب برویم، زیرا از پس امروز عملى درکارنیست و روز جزا فرا مىرسد. شوذب خدمتحضرت شتافت و پس از رخصتمیدان رفتن، سلام وداع گفته، روانه میدان شد و جنگید تا به فیضشهادت نائل آمد.
آخرین دیدار و آخرین سخن با معشوق
پس از شهادت شوذب، عابس بن ابىشبیب نزد امام شتافته، نخستسلام کرد و سپس عرضه داشت: یا اباعبدالله! هیچ آفریدهاى چهنزدیک و چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روى زمین در نزد منعزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر قدرت داشتم این ظلم و ستم وکشتن را از تو دفع کنم... در آن سستى نمىکردم و آن را به پایانمىرسانیدم. آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت: گواه باش که من بردین تو و دین پدرت هستم. سپس راهى میدان شد.
عابس در میدان نبرد
هنگامى که عابس بن ابىشبیب پا به میدان نبرد گذارد در حالىکه ضربتى برپیشانى او رسیده بود، ربیع بن تمیم که مردى ازلشکر عمربن سعد بود. تا نگاهش به عابس افتاد، بى درنگ او راشناخت و چون سابقه دلاورىهاى او را از جنگ صفین در ذهن داشتبىاختیار فریاد زد:
«هذا اسد الاسود، هذا ابن ابى شبیب...»
این شیر شیران است، ابن عابس بن ابىشبیب است. هیچ کس به جنگاو نرود و گرنه از جنگ او به سلامت نرهد.
علامه مجلسى اضافه مىکند: عابس فریاد مىکشید: «الا رجل،الا رجل; آیا هماوردى نیست، آیا مردى نیست که به جنگ منبیاید؟»لشکر ابن سعد همچنان از نزدیک شدن به او خوددارى مىکرد، اینکار برابن سعد ناگوار آمد. بدین جهت، فریاد کشید: او راسنگباران کنید. سپاه به دستور او از هرسو عابس را سنگ بارانکردند. عابس که چنین دید زره از تن دور کرد و کلاهخود را ازسربیفکند.
شمشیر به دست، مردانه وارد کارزار شد.
ربیع گوید: چون چنین دیدم، به عابس گفتم:
آیا پرهیز نمىکنى و وحشتى ندارى که در گرماگرم جنگسربرهنهاى؟! عابس در پاسخ گفت: آنچه از سوى دوستبه دوستبرسد،آسان است.
ربیع مىگوید: به خدا قسم مىدیدم که عابس به هر طرف که حملهمىکرد، زیاده از دویست تن از پیش او مىگریختند و بر روى یکدیگرمىریختندبه تعبیر مرحوم ملاحبیب الله شریف(به نقل از برخى راویان):
«فوالله لقد رایت الناس یجفلون من بین یدیه کما یجفل الغنم منالذئب وهو یفرس فیهم مثل الاسد و هو یضربهم یمینا و شمالا فقتلمنهم تسعمائه فارس.»
به خدا قسم، دیدم لشکر را در پیش انداخته و ایشان چنان فرارمىکردند مانند گوسفندانى که از گرگ فرار مىکنند و او مانند شیرژیان میزند و مىکشد و از چپ و راست مىاندازد. او همچنان مىغریدو مىرزمید تا آن که لشکر ازهرسو او را به محاصره خود در آوردهو از کثرت جراحتسنگ و زخم شمشیر و سنان وى را از پاى درآوردندو به شهادت رساندند.
نزاع براى بریدن سرعابس
پس از شهادت عابس، دشمن به طرف پیکر پاکش شتافته تا سر مقدسشرا از بدن جدا کند; اما سختبه نزاع افتادند، زیرا هریکمىخواستخودش این کار را انجام دهد. عمربن سعد که این اختلاف رامشاهده کرد، براى قطع نزاع، خود آمد و سرعابس را از تن جداکرد.
به نقل ربیع، چون سر او را بریدند، جماعتى از دلاوران هریکمىخواست کشته شدن عابس را به خود نسبت دهد. عمربن سعد گفت: بىجهت نزاع نکنید; زیرا هیچ یک به تنهایى او را نکشته، همگى درکشتن او دست داشتید.
پرتاب کردن سرعابس به سوى امام حسین(ع)
گرچه روشن نیست عمر بنسعد از پرتاب کردن برخى سرهاى شهدا بهسوى امام حسین(ع) چه هدفى را دنبال مىکرد، اما این روشن است کهوى سرمقدس سه تن از شهدا را به طرف امام حسین(ع)پرتاب کرد:
1- عبدالله بن عمیر کلبى.
2- عمروبن جناده.
3- عابس بن ابىشبیب شاکرى.
پایان زندگى عابس
این بود خلاصهاى از زندگى و راه و روش این مرد باوفا و بااخلاص و این مرد بىنظیر و استثنایى. آرى، سلام برتو اى عابس، اىکه سراسر زندگىات براى ما درس اخلاق بود و راه و رسم زندگى. بهآیندگان تفهیم کردى که عبادت و شب زندهدارى بدون ولایتاهلبیت(علیهم السلام)هیچ معنى و مفهومى ندارد و زندگى راهبانهاىکه در عبادت و گوشه نشینى و کنارهگیرى از مردم بدون درک مسایلسیاسى زمان و شناخت ولىامر دوران خلاصه شود، جز زیان و از دستدادن ایمان چیز دیگرى در برنخواهد داشت.