آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

کربلا دریاى بیکران فضائل، خوبیها و زیباییهاست و هرچه برآن‏بگذرد تجلیات آن بیشترگشته و عمق این فداکارى‏ها روز به روزبهتر خود را نشان مى‏دهد.
حادثه عاشورا را وقتى که از زاویه دلاوریها و ایثارگرى‏ها وجانبازیهاى یاران امام و یا از دید امامان معصوم(علیهم‏السلام)در باره آنان مى‏نگریم بى‏اختیار حتى در برابر آن غلام سیاه‏چهره اما روسفید ابى‏عبدالله(ع) سرتعظیم فرود مى‏آوریم، چه رسدبه یاران آزاده حسین بن على(ع). همانهایى که سالها لحظه شمارى‏مى‏کردند تا در رکاب فرزند رسول خدا به عالیترین مقامات اخروى‏دست‏یابند و در مقابل چشمان حضرت همچو صید، دست و پا بزنند ودر خون خود بغلطند، یارانى متقى و پرهیزکار، عابد و شب‏زنده‏دار، عاشق و دلداده‏ى حسین همچو مسلم بن عوسجه اسدى مانندماه در آسمان پرستاره بدرخشد.
اینک به پاس احترام و ارج‏گذارى از مجاهدتهاى بى‏نظیر او برگ‏سبزى به خوانندگان تقدیم مى‏داریم:
نام و کنیه‏ى او
نامش مسلم فرزند عوسجه‏بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد بن‏خزیمه از قبیله بنى‏اسد و کنیه‏اش ابوجحل اسدى سعدى است.
وى یکى از چهره‏هاى نیکنامى است که تقوا و پرهیزکارى و اخلاق وشجاعت و تعهدش زبانزد خاص وعام و دوست و دشمن مى‏باشد. برخى اورا جزو یاران پیامبر بزرگوار اسلام شمرده‏اند و در برخى ازفتوحات نیز شرکت فعال داشته است. در کوفه و کربلا نقش بسیارمهمى ایفاکرد و در روز عاشورا همراه دیگر یاران‏ابى‏عبدالله(ع)به فیض شهادت نائل آمد.
ویژگیهاى مسلم بن عوسجه
1- صحابى رسول الله(ص)
از جمله افتخارات این مرد بزرگ آنست که افتخار شرف حضور به‏محضر پیامبربزرگوار پیدا کرده و از آن حضرت نیز روایت نقل کرده‏است و یکى از پنج صحابى است که در کربلا شرکت جسته و به فیض‏شهادت نائل آمده. علامه سماوى نام این پنج صحابى را بدین ترتیب‏یادآورشده است:
انس بن الحرث کاهلى و حبیب بن مظاهر اسدى و مسلم بن عوسجه‏اسدى و عبدالله بن یقطر و یک نفر هم در کوفه پیش از ورود امام‏به عراق به شهادت رسید، به نام هانى بن عروه.
نام وى در کتب تراجم در شمار یاران رسول الله(ص)نیامده جز درطبقات ابن سعد بنابرنقل ابصارالعین، البته در اسدالغابه والاصابه، به نام مسلم ابوعوسجه آمده و بسیار بعید است که برمسلم بن عوسجه انطباق داشته باشد.
2- عابد و شب زنده‏دار
ازجمله صفات پسندیده‏اى که مورخین براى این مرد بزرگ به ثبت‏رسانده‏اند عبادت و تهجد و شب زنده‏دارى اوست. مرحوم قمى‏مى‏نویسد: مسلم بن عوسجه از عباد روزگار بوده و پیوسته در مسجدکوفه در پاى ستونى از آن مشغول به عبادت و نماز بود.
3- قارى و معلم قرآن
از دیگر افتخارات مسلم این بود که وى هم عارف و آشنا به قرآن‏بود و هم قرآن‏آموز، چنانچه عسقلانى درباره‏اش گفته: «کان عابداقارئا متنسکا» وى عابد و پرهیزکار بود و قارى و اهل‏عبادت وراز و نیاز(و شب زنده‏دارى).
4- تهور و شجاعت
تهور و پایمردى و شجاعت مسلم زبان‏زد خاص و عام و دوست و دشمن‏بود. وى بنا بر نقل شبث‏بن ربعى: از رزمندگان دلیر و شجاع بوده‏و در جنگهایى که با مسلمانان شرکت مى‏جسته در آذربایجان کارى‏انجام داد که باعث اعجاب و حیرت دیگران شد.
آرى دلائل فراوانى براین شجاعت از او به یادگار مانده که ازنظرتان خواهد گذشت. زیرا خرسندى دشمن بویژه عمربن‏سعد از کشته‏شدن مسلم بن عوسجه و شرکت چند نفر در شهادت رساندن وى از دلائل‏واضح و روشنى است که مسلم از شجاعان و دلیران به شمارمى‏رفته‏است.
5- ضدیت‏با حاکمان جور
نامه‏نگارى و دعوت وى از امام حسین(ع)جهت آمدن به کوفه و حضورنیافتن درجمعه و جماعات نماینده حکومت‏یزید و همکارى نکردن باآنها و ایفاى نقشى بسیار مهم در قیام نماینده و سفیر امام‏حسین(ع)در کوفه و سپس حضور در کربلا و ملحق شدن به امام‏حسین(ع)و شهادت در راه تحقق اهداف ابى‏عبدالله(ع) نشانه‏اى ازهمان ضدیت‏با حاکمان جور است.
6- عشق به امام حسین(ع)
از گفته‏ها و نحوه عملکرد وى در کوفه و کربلا به‏خوبى روشن وهویدا است که مسلم یک عشق فوق‏العاده‏اى نسبت‏به سرور آزادگان وسالار شهیدان داشته است. اگر مى‏خوانیم که در شب عاشورا خطاب به‏امام حسین(ع)مى‏گوید که: «به خدا سوگند من از تو جدا نمى‏گردم‏تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در دست من‏است‏با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحى نداشتم با سنگ و کلوخ به‏جنگشان مى‏روم. و اگر هفتاد مرتبه مرا بکشند و بسوزانند وخاکسترم را برباد دهند بار دیگر زنده شوم هرگز از توجدا نخواهم‏شد» . و اگر مى‏شنویم که با دریافت‏خبر ورود امام حسین(ع)به‏کربلا دست از همه چیز کشیده و به همراه همسرخود شبانه راه کربلارا در پیش مى‏گیرد، همه و همه از عشق به امام حسین(ع) و رهبرى‏سرچشمه مى‏گیرد.
7- مسلم در رواق چشم مهدى
چه زیبااست که یک انسان آنقدر ارزش معنوى و مقام پیدا کند که‏سه پیشواى معصوم براو ترحم کرده و از عمل با اخلاصش تقدیر وتشکر کنند و یا در سوگ او بگریند.
آرى، امام حسین(ع)به هنگامى که سربالین مسلم حضور پیدامى‏کند، مى‏فرماید:
«رحمک الله یا مسلم.» و امام زین العابدین(ع)در سوگ او وسایر یاران حضرت اشک مى‏ریزد و امام زمان(ع)در زیارت ناحیه باجملات بسیار زیبا و پرمعناى خود پس از سلام به وى و یاد آورى‏حماسه شب عاشورا خطاب به مسلم مى‏فرماید: «وتو اولین کسى بودى‏که جان خودش را فروخت و اولین شهید بودى که به ملاقات خدا رفت.
قسم به خداى کعبه که رستگار و کامیاب شدى، و خداوند این تلاش‏خالصانه و این مواساتى که نسبت‏به امامت داشتى از تو قبول‏کرد... خداوند لعنت کند عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن خشکاره‏بجلى و مسلم بن عبدالله ضبابى راکه در کشته شدن تو شرکت‏داشتند» .
8- نقش مسلم بن عوسجه در حوادث کوفه
مسلم بن عوسجه یکى از زبده‏ترین افرادى بود که در کوفه نقش‏خود را به‏خوبى ایفا کرد، وى به دلیل قابلیتهاى فراوانى که داشت‏مسوولیتهاى سنگینى را از طرف حضرت مسلم بن عقیل عهده‏دار شدبلکه وى یکى از دعوت کنندگان حضرت ابى‏عبدالله(ع)به کوفه بود.
چنانچه علامه سماوى مى‏نویسد: «وکان من المکاتبین حبیب ابن‏مظاهر و مسلم بن عوسجه.»; و ازجمله نویسندگان نامه به امام‏حسین(ع)حبیب بن مظاهر ومسلم بن عوسجه بودند.
وى با حضور در خانه سلیمان بن صرد خزاعى و بررسى اوضاع کوفه‏به همراه دیگر سران، از حضرت دعوت کرده و تا آخر بر همین تعهدباقى‏ماند. از این رو مى‏بینیم که پس از شکست قیام مسلم و خیانت‏برخى اشراف کوفه در نقطه نامعلومى پنهان گشته و منتظر ورودحضرت امام حسین(ع)به کوفه بود. او همین که شنید امام حسین(ع)به‏کربلا رفته است‏با این که تمام راههاى خروجى کوفه از طرف‏عبیدالله شدیدا کنترل شده بود; اما شبانه به همراه همسر خود ازکوفه فرار کرده و به امام حسین(ع)در کربلا ملحق گردید و به نقل‏معالى السبطین: مسلم بن عوسجه و حبیب شبانه راه مى‏رفتند و روزرا پنهان مى‏شدند تا خود را به کربلا رساندند.
1- عهده‏دارى بیعت‏براى امام حسین(ع)
اولین نقشى که مسلم بن عوسجه پس از ورود نماینده امام‏حسین(ع)به کوفه ایفا کرد، پذیرفتن مسوولیت‏بیعت گرفتن از مردم‏براى امام حسین(ع)بود، بدین گونه هرکس که مى‏خواست‏با امام بیعت‏کند نزد مسلم بن عوسجه رفته و به نشانه اظهار وفادارى به ساحت‏مقدس ابى‏عبدالله(ع)با او بیعت مى‏کرد. علامه سماوى مى‏نویسد: «کام ممن تولى البیعه للحسین حینما دخل مسلم الکوفه.»
ممکن است این انتخاب دلائل فراوانى داشته باشد از جمله این که‏وى فردى داراى سابقه درخشان و نزد غالب مردم کوفه از احترام‏خاصى برخوردار بود، بدین جهت مى‏باید کسى مسوولیت چنین کارى رابپذیرد که روى تمام قبائل و طوائف و گروهها و اشراف شناختى‏داشته باشد تا بتواند براى حرکت آینده روى بیعت کنندگان حساب‏بازکرده و برنامه‏ریزى کند.
افزون براین شاید به دلائل امنیتى که همه روزه حضرت مسلم بن‏عقیل نمى‏توانست جهت‏بیعت گرفتن با مردم ملاقات کند، وى را بدین‏سمت انتخاب کرد.
نقشه خائنانه معقل
باورود عبیدالله بن زیاد به کوفه و تسلط بر اوضاع و سخنرانى‏و تهدید مردم و تطمیع اشراف کوفه، حضرت مسلم بن عقیل چنین صلاح‏دید که درخانه هانى بن عروه مستقر گردد. بدین جهت‏خانه مختاررا به قصد خانه هانى ترک گفت و از آن پس شیعیان و هواداران به‏طور مخفیانه به حضور مسلم بن عقیل مى‏رسیدند.
بدون شک مخفى شدن مسلم بن عقیل و رهبرى مردم از طرف امام‏حسین(ع)سخت عبیدالله را نگران ساخته و پیوسته تلاش مى‏کرد تا محل‏اختفاى مسلم بن عقیل را پیدا کند. اما همچنان تلاشهاى اوبى‏نتیجه مانده بود. در نهایت نظرش براین شد تا شخصى را در پوشش‏هوادارى اهل‏بیت(علیهم السلام)به نزد یکى از کارگزاران حضرت مسلم‏بفرستد تا از آن طریق بر محل اختفاى حضرت مسلم و اتفاقات ورخ‏دادها، آگاه شود.
بدین جهت‏یکى از غلامان خود را به نام «معقل‏» فراخواند وگفت: این سه‏هزار درهم را بگیر و خود را به گونه‏اى به نزد مسلم‏بن عقیل برسان و این کار فقط از طریق یارانش ساخته است، پس اگربریکى یا گروهى از آنها دست‏یافتى این پول را به آنها بده وبگو این پول را درراه جهاد با دشمنانتان به مصرف برسانید وآنها را مطمئن ساز که از آنان مى‏باشى و اگر این صداقت را از تودیدند اطمینان پیدا کرده و چیزى را ازتو پنهان نخواهند داشت وبا آنان در رفت و آمد باش تا تو را به محل اختفاى مسلم بن عقیل‏برسانند.
روز دیگر معقل به دنبال انجام ماموریت‏به مسجد آمده و درفاصله چند قدمى مسلم بن عوسجه اسدى که مشغول نماز بود نشست. درآن هنگام شنید که مى‏گویند: این مرد مسلم بن عوسجه براى‏امام حسین(ع)بیعت مى‏گیرد. همین که از نماز فارغ شد به نزد اورفته و در کنارش قرار گرفت و وى را مخاطب قرار داده چنین گفت: اى بنده خدا! من مردى از اهل شام هستم که خداوند نعمت محبت‏اهل‏بیت و محبت کسانى که آنها را دوست دارند به من ارزانى داشته‏است. ضمنا براى این که جلب توجه کند خود را به حالت گریه درآورد و گفت: سه هزار درهم همراه من است که مى‏خواهم بدین وسیله‏به ملاقات یکى از آنها که شنیده‏ام به تازگى وارد کوفه شده وبراى فرزند رسول خدا از مردم بیعت مى‏گیرد. بروم. خواستم او راملاقات کنم اما تا کنون کسى را پیدا نکرده تا مرا به سوى اوببرد و محل استقرار او را یاد ندارم که خودم بروم. حال که درمسجد نشسته بودم شنیدم که عده‏اى از مؤمنین به یکدیگر مى‏گفتند: که این مرد اطلاعاتى از این خاندان دارد و من نیز نزد تو آمده‏ام‏تا این اموال را از من بستانى و برصاحبت‏بدهى. بدان که من‏برادرى از برادرانت مى‏باشم و مورد ثقه و اعتماد تو نیز مى‏باشم‏و اگر مى‏خواهى پیش از آنکه مرا به ملاقات او ببرى نخست از من‏بیعت‏بگیر.
مسلم بن عوسجه گفت: خداى را حمد و سپاس مى‏گویم که تو راملاقات کردم و از این دیدار بسیار خوشحالم، امید ست‏به آنچه که‏دوست دارى برسى و خداوند به وسیله تو اهل‏بیت پیامبرش را نصرت‏دهد. ...
معقل گفت: چیزى جز خیر نخواهد بود، حال از من بیعت‏بگیر.
مسلم بن عوسجه از او بیعت گرفته در ضمن پیمان سختى گرفت که‏صداقت داشته باشد و خیانت ننموده و هرآنچه را که مى‏بیند یامى‏شنود کتمان کند.
معقل در ظاهر به او اطمینان داد که خواسته‏هاى مسلم بن عوسجه‏را عملى سازد. ضمنا چند روزى به منزل مسلم بن عوسجه در رفت وآمد بود اما همچنان منتظر ورود برمسلم بن عقیل بود. و پس ازدرخواست ورود معقل از طرف مسلم بن عوسجه، عاقبت موفق شد که برمسلم بن عقیل وارد شود و پس از اخذ بیعت آن مبلغ را در اختیارمسلم قرار داد.
دراینجا «استاد شریف قرشى‏» اعضا و گردانندگان قیام مسلم بن‏عقیل را مخاطب قرار داده و کار آنها را زیر سؤال برده به این‏که: مگر نمى‏دانستند که معقل از اهل‏شام است و اهل شام نیز معروف‏به بغض اهل‏بیت و دوستى و محبت‏بنى‏امیه مى‏باشند، پس چرا به اواعتماد کردند؟ ثانیا خوب بود به خاطر همان مبلغى که پیشنهادکرده و به جهت آن گریه فریبنده که نموده بود نسبت‏به او احتیاطبیشترى مى‏کردند و لا اقل درباره‏اش مشکوک مى‏بودند. و ثالثا چه‏دلیلى داشت‏یک فرد ناآشنا و به قول خودش شامى هر روز یک توقف‏طولانى آن هم در مرکز فرماندهى داشته باشد تا جائى‏که اولین فردبرمسلم بن عقیل داخل شده و آخرین فرد خارج گردد؟ آیا این حرکات‏مرموز دلیل برمشکوک بودن او نبوده که شاید عامل نفوذى باشد؟!
در پاسخ مى‏گوییم که: ممکن است درمجموع کارى برخلاف امنیت صورت‏گرفته باشد، اما هرگز این راهیابى به توسط مسلم بن عوسجه نقطه‏ضعفى براو حساب نمى‏شود، بلکه از دقت و مطالعه بیشترى دراین‏جریان به دست مى‏آید که وى کمال دقت و احتیاط را مراعات کرده‏بود; زیرا او نه اولین فردى بود که بیعت مى‏کرده و پول مى‏آورده‏و نه آخرین آنها بلکه صدها و هزاران نفر با مسلم ملاقات‏داشته‏اند. حال خود قضاوت کنید که مشخص کردن نیت‏سوء وى از بین‏هجده هزار نفرى که بیعت کردند چه‏گونه ممکن بود با توجه به این‏که نه او امام معصوم بود که از ضمائر و نیت‏هاى انسان‏هاباخبرباشد و نه اگر امام بود مى‏توانست‏بر اساس باطن انسان‏ها ونیت‏هاى سوء شان عمل کند؟ بدین جهت مسلم بن عوسجه با گرفتن عهدو پیمان سخت و معطل گذاشتن چند روزه وى بر ملاقات با حضرت مسلم‏چنین به نظر مى‏رسد که هیچ گونه بى‏دقتى و بى‏احتیاطى دراین راستانبوده است; زیرا این اقدام خائنانه از هرکس امکانش بود.
2- وکیل مسلم در قبض اموال وخرید اسلحه
دومین مسوولیت مسلم بن عوسجه در ایام حضور مسلم بن عقیل درکوفه این بود که وى از طرف مسلم وکالت گرفتن اموال و خرید وفروش اسلحه جنگى را پذیرا شده بود. بدون شک این دو وظیفه کارى‏بس دشوار و پرخطر بود که یقینا از همه کس ساخته نبود، ولى مسلم‏بن عوسجه این وظیفه را به خوبى ایفاکرده و آنچه را که مى‏بایداز ادوات جنگى تهیه کرده و آمادگى‏هاى لازم خود را تا روز قیام‏حضرت مسلم بن عقیل انجام داده بود.
3- فرماندهى برگروهى از مذحج و اسد
سومین سمت مسلم بن عوسجه عهده‏دارى فرماندهى برگروهى از قبیله‏مذحج و اسد بود. زیرا با مسلط شدن عبیدالله بر اوضاع و دستگیرى‏هانى بن عروه اوضاع رو به وخامت گذارده و نظر مسلم بن عقیل‏براین شد تا براى کوتاه کردن دست عبیدالله بن زیاد از نیروهاى‏وفادار به امام حسین(ع)، قیام خود را آغاز کند. بدین جهت ازعبدالله بن حازم خواست تا نیروها را فراخوان کند. پس از اعلان‏عبدالله حدود چهار هزار نفر یا چهل هزار نفر گرداگرد مسلم جمع‏گشته و شعار مسلمانان در روز بدر «یا منصور امت‏» را تکرارمى‏کردند.
مسلم بن عقیل به سرعت نیروها را سازماندهى کرده و فرماندهى‏گردانهاى لشکر را به عده‏اى واگذار نمود. از جمله مسلم بن عوسجه‏بودکه وى را فرمانده گروهى از قبیله مذحج و قبیله اسد نمود.
نقش مسلم بن عوسجه در حادثه عاشورا
اما نقش وى درحادثه کربلا چیزى نیست که برکسى پوشیده باشد ویا تاریخ‏نگارى آن را نادیده گرفته باشد. زیرا از همان وقتى که‏وارد کربلا شد، پیوسته مایه دلگرمى یاران امام بوده به طورى که‏در شب عاشورا با آن سخن پرشور وهیجان انگیز خود آن چنان‏صادقانه سخن گفت و عمل کرد که در روز عاشورا دشمن را به حیرت‏واداشت. مسلم کسى بود که دشمنان از حضور وى سخت وحشت زده‏بودند. دلیلش آن است که پس از شهادت وى لشکر عمربن سعد آن قدرخوشحال شد که با فریاد، شادى‏کنان مى‏گفتند: مسلم را کشتیم.
و به نقل علامه مازندرانى خود عمر ازشهادت مسلم بن عوسجه‏خوشحال بود و فریاد مى‏زد که مسلم را کشتیم.
اینک در یک نگاه کوتاه نقش مسلم را در کربلا ازنظر مى‏گذرانیم:
1- سخنان پرشور مسلم در شب عاشورا
در شب عاشورا هنگامى که امام حسین(ع)براى آخرین‏بار یاران خودرا طى سخنانى آزمایش کرد، به این که «هنگام شهادت فرا رسیده ومن بیعت‏خود را از شما برداشتم از این تاریکى شب استفاده کنیدو راه شهر و دیار خویش را پیش گیرید.»
اولین کسى که پس از بنى‏هاشم از جاى برخاسته و سخنان پرشورى‏را در تایید مواضع به حق امام حسین(ع)بیان داشت مسلم بن عوسجه‏بود. وى امام را مخاطب قرار داده چنین گفت: ما چگونه دست ازیارى تو برداریم؟! در این صورت در پیشگاه خدا چه عذرى خواهیم‏داشت؟ به خدا سوگند، من از تو جدا نمى‏گردم تا با نیزه خودسینه‏ى دشمنان تو رابشکافم و تا شمشیر در دست من است‏با آنان‏بجنگم و اگر هیچ سلاحى نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان مى‏روم تاجان به جان آفرین تسلیم کنم.
سوگند به خدا که ما دست از یارى تو برنمى‏داریم تا بدانند که‏ما حرمت پیامبر را در حق تو رعایت نمودیم. به خدا سوگند که من‏در مقام یارى تو به رتبه‏اى رسیده‏ام که اگر بدانم کشته مى‏شوم‏آنگاه مرا زنده کنند و بکشند و بسوزانند و خاکستر مرا برباددهند و این کردار را هفتاد مرتبه با من به جاى آورند، هرگز ازتو جدا نخواهم شد تا هنگامى که مرگ را درخدمت تو ملاقات کنم وچگونه این خدمت را به انجام نرسانم و حال آن که یک شهادت بیش‏نیست و پس از آن کرامت جاودانه و سعادت ابدى است.
آرى، سخنان پرشور مسلم بن عوسجه در جمع امام حسین(ع)و یارانش‏آن قدر تحسین‏آمیز بود که برخى از یاران امام همانند زهیر راواداشت تا او هم به نشانه حمایت از امام حسین(ع)سخنانى راایراد کند.
2- خوددارى از تیراندازى به دستور امام(ع)
در روز عاشورا که‏به دستورامام(ع) درآن گودالى که در پشت چادرهاقرار گرفته بود آتش روشن کردندبه گونه‏اى که دشمن نتواند از پشت‏سربه امام و یارانش حمله کند.
لشکر عمربن سعد، از هرطرف که مى‏رفت آن آتش افروخته را در خندق‏مى‏دید. پس شمربن ذى‏الجوشن به صداى بلند فریاد برآورد: اى حسین!
پیش از آن که قیامت رسد به آتش شتاب کردى. حضرت فرمود: این‏گوینده کیست؟ گویا شمر است. گفتند: آرى جز او نمى‏باشد. حضرت‏فرمود: اى پسر آن زنى که بزچرانى مى‏کرده! تو سزاوارترى به دخول‏در آتش جهنم! مسلم بن عوسجه خواست‏به طرف او تیرى افکند که آن‏حضرت اجازه‏اش نداد. مسلم عرض کرد: مرا رخصت ده تا او را هدف‏تیر سازم که همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان‏ستمکاران است و خداوند مرا بر او توان و قدرت داده است. حضرت‏در پاسخ فرمود: کراهت دارم که من شروع کننده جنگ با اینهاباشم.
3- پیکار در راه خدا
مهمترین نقش این یار باوفاى ابى‏عبدالله‏الحسین(ع) پیکار در راه‏خدا و دفاع ازاسلام و قرآن و امام زمان خودش مى‏باشد. او به حق‏راه خود را پیداکرده و در دفاع از راهش یک لحظه عقب نشینى‏نکرد. و در روز عاشورا آن چنان حماسه آفرید که دشمن به حیرت‏افتاد و به تعبیر مرحوم سماوى: جنگى که همانند آن شنیده نشده‏است. او در یک جنگ نابرابر به شهادت رسید. شیخ مفید مى‏نویسد: آنگاه که مزاحم بن حریث‏به دست تواناى نافع بن هلال به هلاکت‏رسید، عمروبن الحجاج برلشکر عمربن سعد فریاد زد و گفت: اى مردم‏احمق! آیا مى‏دانید شما با چه مردمى جنگ مى‏کنید؟ همانا این‏جماعت دلیران مصرند و از پستان شجاعت‏شیرمکیده‏اند و طالب مرگ‏مى‏باشند. از این پس هیچ یک از شما به تنهایى به جنگ ایشان نرودکه هلاک خواهد شد. همانا این گروه عددشان اندک است و به زودى‏هلاک خواهند شد و به خدا سوگند اگر همگى هیچ کارى ننمایید جزآنکه ایشان را سنگ باران کنید همه را خواهید کشت. عمربن سعدگفت: راى محکم همین است که تودیده‏اى. پس قاصدى به جانب لشکرفرستاد تا ندا کند که هیچ کس از سپاهیان حق ندارد که یک تنه‏بجنگد. به دنبال این تصمیم، عمروبن الحجاج از کنار فرات بانیروهاى تحت امر خود برمیمنه اصحاب امام حسین(ع) حمله کرد وساعتى این دو لشکر به نبرد سختى باهم پرداختند. در این جنگ‏نابرابر عده‏زیادى از طرفین کشته و زخمى شدند. از جمله مسلم بن‏عوسجه به شدت زخمى شده روى خاک افتاد.
و در معالى السبطین آمده: وکان مسلم یقاتل قتالا شدیدا و یحمل‏فیهم و سیفه مصلت‏بیمینه و یقول:
ان تسالوا عفى فانى ذولبد من فرع قوم من ذرى بنى‏اسد فمن بغانا حائد عن الرشد و کافر بدین جبار صمد
مسلم بن عوسجه با حمله به صفوف دشمنان، سخت‏با آنان جنگید. وى در حالى‏که شمشیر خود را به دست راست گرفته بود این رجز رامى‏خواند:
اگر از من بپرسید من آن شیرى هستم، از تبار قومى که از ریشه‏و ذریه بنى‏اسد مى‏باشند. هرکه به ما تجاوز کند از راه رشد فاصله‏گرفته، و به دین خداوند جبار و صمد کافر گشته است.
امام بربالین مسلم بن عوسجه
هنگامى که لشکر عمربن سعد از حمله خود دست کشید و گردوغباردر معرکه فرو نشست، مسلم بن عوسجه را بر روى زمین افتاده‏دیدند. هنوز رمقى در وى بود، حسین بن على(ع)به همراه حبیب بن‏مظاهر اسدى به بالین او آمد، و درکنارش نشست و چنین گفت: «رحمک الله یا مسلم‏» ; اى مسلم! خدا تو را رحمت کند. سپس این‏آیه را خواند:
«بعضى از آنها به پیمان خود عمل نموده و بعضى دیگر به‏انتظار نشسته‏اند و تغییر و تبدیلى در پیمانشان نداده‏اند.»
در اینجا حبیب بن مظاهر خطاب به مسلم چنین گفت: مسلم کشته‏شدن تو بر من سخت است ولى به تو مژده مى‏دهم که چند لحظه دیگروارد بهشت‏خواهى شد. مسلم گفت: «جزاک‏الله خیرا.»
حبیب گفت: اگر مى‏دانستم که پس از تو بلافاصله به میدان نخواهم‏رفت، دوست داشتم که اگر وصیتى‏دارى انجام دهم. مسلم با صداى‏ضعیف در حالى که به حسین بن على(ع) اشاره مى‏نمود به حبیب گفت: «اوصیک بهذا ان تموت دونه‏» ; وصیت من این است که تا آخرین‏قطره خون دست از او برندارى.
حبیب گفت: به خدا سوگند! این وصیت تو را عملى خواهم کرد و درهمین گفتگو بودند که مسلم بن عوسجه جان به جان آفرین تسلیم‏کرد.
انعکاس خبر شهادت در اردوى دشمن
پس از باخبرشدن لشکر عمربن سعد از شهادت مسلم بن عوسجه،ولوله عجیبى در بین سپاهیان افتاد، عده‏اى از خوشحالى به یکدیگرتبریک گفته اما عده‏اى دیگر شدیدا از شهادت مسلم متاثر بودند.
شبث‏بن ربعى‏با این که خود یکى از جنایتکاران جنگى به شمارمى‏رفت، اما این خبر به حدى او را متاثر کرد و از خوشحالى‏عمربن سعد و سپاهیانش به حدى عصبانى گشته بود که همه آنها رابه باد انتقاد گرفته چنین مى‏گفت: مادرهایتان به عزایتان‏بنشینند، شما به دست‏خود خودتان را مى‏کشید و نفسهاى خود رابراى دیگرى ذلیل و خوار مى‏کنید! آیا براى کشته شدن شخصیتى‏همانند مسلم، شادى مى‏کنید؟! قسم به آن که تسلیم او هستم، چه‏صحنه‏هاى زیبا و مهمى را از او دیده‏ام و در روز سلق آذربایجان‏او را دیدم که شش نفر از مشرکین را به هلاکت رسانده بود، پیش ازآن که اسبهاى مسلمانان به خواب روند آیا همانند چنین کسى کشته‏مى‏شود، شما خوشحالى و شادى مى‏کنید؟!
در سوگ فرزند عوسجه
اما در سوگ مسلم بن عوسجه و سایر یاران وشهداى کربلا همه‏گریستند و برآن همه ایثار و شجاعت و مقاومت و دفاع از رهبرى‏آفرین گفتند.
اولین کسى که در سوگ فرزند عوسجه متاثر شد و به شدت گریست‏امام سجاد(ع)بود. و آن در وقتى بود که امام حسین(ع)پس از شهادت‏تمام اصحاب و بنى‏هاشم در آخرین لحظات که به دیدار جگرگوشه‏اش‏رفته تا با اوهم آخرین دیدار را داشته باشد.
علامه مازندرانى به نقل از «الدمعه الساکبه‏» مى‏نویسد:
هنگامى که امام حسین(ع)در روز عاشورا تنها شد، نگاهى به‏چادرهاى فرزندان پدر خود انداخت و آنها را خالى از برادران خوددید، سپس نگاهى به چادرهاى بنى‏عقیل انداخت که آنها را نیز خالى‏از اهلش دید. آنگاه، نگاهى به چادرهاى یاران و اصحاب خود افکندو احدى را در آنجا نیافت. پس جمله «لاحول و لا قوه الا بالله‏»را همواره تکرار کرده بر زبان جارى مى‏ساخت و به طرف خیمه‏هاى‏زنان حرکت کرد. ابتدا به چادر فرزند خود امام سجاد(ع)رفت.
ملاحظه کرد که بر پوستینى در بستر افتاده است و زینب(س) او راپرستارى مى‏کند. همین که چشم امام سجاد(ع)به پدر افتاد; خواست‏از جاى برخیزد اما در اثر شدت بیمارى نتوانست از جاى برخیزد،به عمه خود روکرده گفت: عمه جان! مرا به سینه خود به چسبان تاقدرى خودم را از جاى بلند کنم، زیرا این فرزند رسول الله است‏که به دیدار ما آمده.
زینب(س)در پشت‏سرامام سجاد(ع)قرار گرفته و او را به سینه خودتکیه داد. امام حسین(ع)از بیمارى فرزندش جویا شد. در حالى که‏امام سجاد(ع)خدا را حمد و سپاس مى‏نمود، و آنگاه ازامام(ع)پرسید: پدرجان! کار شما با این منافقین امروز به کجاانجامید؟
امام حسین(ع)فرمود: فرزندم! شیطان برآنها غلبه کرد و یاد خدارا به فراموشى سپردند. بدان که جنگ بین ما و آنها بالا گرفت تازمین از خون ما و آنها رنگین شد. امام سجاد(ع)فرمود: پدرجان! عمویم عباس کجاست؟ تا نام عباس به میان آمد، اشک در چشمان زینب‏حلقه و پیوسته به برادر خود نگاه مى‏کرد که جواب امام سجاد(ع)راچگونه خواهد داد؟ زیرا خبر شهادت عمویش عباس را به جهت‏شدت‏نیافتن بیماریش، به او نگفته بودند. حضرت در پاسخ فرمود: فرزندم! عموى تو عباس، کشته شد و دو دستش را در کنار نهر فرات‏قطع کردند. امام زین العابدین(ع)گریه سختى کرد تا از هوش رفت وهمین که به هوش آمد، از عموهاى خود یک به یک سؤال کرد و امام‏در جواب مى‏فرمود: کشته شد. امام سجاد(ع) پرسید: پدرجان! برادرم‏کجاست؟ حبیب کجاست و مسلم بن عوسجه و زهیر بن القین چه شدند وکجایند؟
امام(ع)در جواب فرمود: بدان فرزندم که در این خیمه‏ها مردى جزمن و تو یافت نمى‏شود و از تمام اینهایى‏که پرسیدى، همه‏شان به‏شهادت رسیدند.
امام سجاد(ع)بار دیگر گریه سختى کرد و به عمه‏اش فرمود: عمه‏جان! شمشیر و عصا را برایم بیاور. امام حسین(ع)فرمود: براى‏چه مى‏خواهى؟
امام سجاد(ع)فرمود: پدرجان! ... اما عصا را مى‏خواهم که به آن‏تکیه کنم و اما شمشیر را مى‏خواهم تا به وسیله آن از جان فرزندپیامبر دفاع کنم، زیرا هیچ خیرى در زندگى پس از او نمى‏باشد. امام(ع)فرزند خود را به سینه چسبانید و از اقدام چنین کارى‏به خاطر بیمارى‏اش منع نمود.
سلام علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعث‏حیا.
اللهم احشرنا مع الحسین و مع اصحاب الحسین، الذین بذلوامهجهم دون الحسین(ع) انک سمیع مجیب.

تبلیغات