آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

5- حکمرانى معاویه
سزاست که حکمرانى معاویه در عصر على(ع)را براى مسلمانان عصرحاضر چون وجود اسرائیل بدانیم. برپایه آنچه خواهیم گفت وجودمعاویه چون غده سرطانى بود که درنگ درسوزاندن ریشه آن از طبیب‏حاذقى چون على هیچ سزاوار نبود، چنانکه امام(ع) نیز در نخستین‏روزهاى خلافت فرمان عزل او را صادر کرد. اما چه مى‏شد کردکه درطرح پیشینان این فرمان از سالها قبل خنثى گردیده بود; چه‏معاویه پیوسته مى‏گفت:
«به خدا سوگند، من تنها در پرتو منزلتى که در نزد خلیفه دوم‏داشتم توانستم برمردم فرمان برانم. این جایگاهى است که وى مرادر آن قرار داده و از زمانى که مرا نصب کرد، عزل ننمود. درحالى‏که هیچ امیرى را به کار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد یا به‏موجب برخى اعمالش براو غضب کرد و او را به نزد خود فراخواند.
اما مرا نه عزل کرد و نه غضب نمود. او همه شامات را به من سپردو بعد از او عثمان مرا تقویت و تایید کرد.» (1)
هرگاه على‏بن ابى‏طالب یک سیاستمدار حرفه‏اى بود که مهمترین هدف‏خود را رسیدن به حکومت و کامروایى به وسیله سلطنت قرار مى‏داد ودر آنچه براى نسلهاى آینده پیش مى‏آمد، بى‏تفاوت مى‏بود، آسان‏بودکه با ابقاى معاویه به کومت‏شام و با وعده خلافت‏به او پس‏از خود، وى را راضى نگهدارد. در حالى که امام معتقد بود ابقاى‏معاویه ونظایر او در حکومت‏با تمام آنچه به تحقق آن مى‏اندیشید،منافات دارد و وى را در آینده برتمام جهان اسلام مسلط خواهدکرد.
کسانى که به سازش امام با معاویه نظر داشته و دارندنتوانسته‏اند بینش ژرف على(ع)و شناخت او نسبت‏به معاویه و خطفکرى بنى‏امیه را چنان که باید، درک کنند و زیرکى معاویه وبلندپروازى و احتیاطکارى او را نیز نسنجیده‏اند.
مغیره‏بن شعبه، از سیاستمداران چهارگانه عرب به امام گفت: مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود باقى‏گذارى و هنگامى که از مردم براى تو بیعت گرفتند و فرمانروایى‏تو بر قلمرو امپراتورى اسلامى، از خاورتا باختر مسلم گردید وکاملا بر اوضاع مملکت مسلط شدى، هرکه را خواستى عزل کن و هرکس‏را خواستى در مقام خود باقى‏بگذار. (2)
حضرت در پاسخ او فرمود: به خدا سوگند، من در دینم سازشکارى‏نمى‏کنم و امور مملکت را به دست افراد فرومایه و بى‏لیاقت‏نمى‏سپارم.
حقیقت آن است که تا موقعیت امام و معاویه را درنیابیم تحلیل‏و اظهار نظر پیرامون سیاست وى چندان واقع نگرانه نیست.
موقعیت امام(ع)و معاویه
تا زمان بیعت مردم با امیرمومنان(ع)سفیانیان حدود بیست‏سال‏برنواحى شام تسلط داشتند. این مدت دراز کافى بود تا مردهوشیارى چون معاویه که خلافت و امارت مسلمانان را نوعى سلطنت‏مى‏دانست و به هیچ یک از مقررات و قیود دینى در دخل و خرج بیت‏المال و سایر امور اخلاقى پایبند نبود. بتواند اساس محکم وقابل اعتمادى براى حکومت‏خود تدارک کند. وى در جلب ناراضیان‏دست توانایى داشت و هرکس را با هرمبلغ مى‏توانست، مى‏خرید و به‏تناسب افزایش ثروت اقلیت متنفذ علاقه و منفعت مشترک در حفظحکومت و نیرومندى آن فزونى مى‏گرفت.
درست درجهت عکس، اشخاصى که در محیط حکومت‏امیرالمؤمنین(ع)مایه اخلال و فتنه و فساد بودند و شب و روز براى‏واژگون کردن خلافت وى مى‏کوشیدند، همانندشان در دستگاه حکمرانى‏معاویه از عوامل محافظت و نگاهبانى امارت بودند.
از درگذشت عمرتا آن زمان(سیزده سال)نفوذ بنى‏امیه در دستگاه‏خلافت و سستى اعتقادات مردم، فساد محیط و بازگشت دلها به سنتهاى‏جاهلى و تعصب عربى و قبیله‏اى به مراتب شتاب بیشتر پذیرفته وتجربه و ریاست‏خواهى معاویه به مراتب بالا رفته و او سالها بابخششهاى بى‏حساب، سرکوب مخالفان و استعمار مردم و جلب عنایت‏خاص‏عثمان در ضمیمه کردن حمص به قلمرو حکومت‏خود، مقدمات سلطنت‏موروثى خود را تدارک مى‏دید.
منابع درآمد شام از تجارت تا جزیه و خراج و زکات و سایردرآمدهاى بیت المال، همه در شامات و در دسترس عمال معاویه قرارداشت و عمده آذوقه مردم مکه ومدینه هم از آنجا تامین مى‏شد.
اما سهم امیرالمؤمنین(ع)از دولت اسلامى از حیث درآمد جز این‏بود، چه آنکه حجازین(مکه و مدینه) ثروت طبیعى نداشت و از مصرهم چیزى عایدنمى‏شد. در همان چهار پنج‏سال چندین والى عوض شد و بعدها در آمدنقاط دور دست عراق نیز در نتیجه فتنه‏هاى متوالى گروه‏هاى‏غارتگرى که معاویه مى‏فرستاد و خروج متناوب سران خوارج اغلب به‏هدر مى‏رفت و آنچه منظم به دست مى‏آمد از کوفه و بصره بود.
مهمتر از منابع مالى، سهم امام در منابع انسانى است. از همان‏ابتدا، صاحبان پول و قدرت و نفوذ در حجاز و عراق همه ازسختگیرى و حساب خواستن امیرالمؤمنین(ع)ناراضى و عاصى و درکاراخلال و توطئه بودند. قاریان و بزرگان صحابه یا ازترس فتنه خودرا کنار مى‏کشیدند، یا در اجراى امرش به آراء و افکار خودمراجعه مى‏کردند. نمونه آن خوارج بودند که بعدها سربرافراشتند.
تنها تکیه گاه على(ع)طبقات محروم بودند که دادگرى و مساواتى که‏چشم روزگار مانند آن ندیده و نخواهد دید به آنها نیرو مى‏بخشید.
دراین موقعیت، هرگاه امام(ع)حکمرانى معاویه را تنفیذ مى‏کردهیچ چیز به نفع حضرت پایان نمى‏یافت و جز رویش مشکلات تازه، فرقى‏بابرکنارى وى نداشت، چه آنکه بازتاب این پیشنهاد از سوى معاویه‏از دو حال خارج نبود: 1- معاویه به نقشه امام پى مى‏برد. 2- معاویه‏آن‏رانشان صلح‏طلبى صادقانه مى‏دید.
در هریک از این دو صورت، معاویه حکومت على را به رسمیت‏نمى‏شناخت و از هیچ یک از ادعاها و موضع‏گیرى‏هاى خود که در فرض‏«عزل از سوى امام‏» مرتکب شد. دست‏برنمى‏داشت. بنابراین،تنفیذ حکمرانى وى باتوجه به پیامدهاى مضاعفى که با عزل او رخ‏مى‏داد و از آنها سخن خواهیم گفت. چه سود داشت؟
هرگاه معاویه به نقشه امام پى‏مى‏برد
وقتى معاصران على(ع)و حتى امروزیان، تنفیذ معاویه ازسوى‏على(ع)را براى غافلگیرى‏اش مصلحتى موقت در یابند، طبیعى است‏معاویه که یکى از باهوش‏ترین مردان سیاست درزمان خود بود.
این امر را خیلى زودتر درمى‏یافت وحتى پیش ازفرمان على(ع)جوانب‏آن را پیش‏بینى کرده بود. او خود على را بهتر از دیگران مى‏شناخت‏و مى‏دانست که على حتى نیم روز مسندوى را تحمل نخواهد کرد مگر به امید واردکردن ضربه‏اى‏سهمگین‏تر. به تصورما، اگر على(ع)چندى براى تجهیز قوا و تثبیت‏موقعیت‏خویش معاویه را درحکمرانى باقى مى‏نهاد، او حتى زودتر ازنزدیکان على(ع)به موقتى بودن این نقشه پى‏مى‏برد و در آن صورت،بیش از آنچه امام مى‏توانست، موقعیت‏خویش را تقویت و تثبیت‏مى‏کرد و چاره‏جویى‏ها را افزون مى‏ساخت.
در کنار تقویت قوا و تثبیت موقعیت، چاره معاویه منحصر به این‏بود که ازتنها فرصتى که روزگار به او ارزانى داشته استفاده‏کند; و بزرگترین فرصت و تنها حربه «خون عثمان‏» بود.
معاویه خوب مى‏دانست اگر امروز خون عثمان را ندیده بگیرد وریختن این خون را به نام على(ع)حساب نکند دیگر فردا این کارممکن نیست، اگر امروز خلافت امام را بپذیرد و با او به پیشوایى‏مسلمانان بیعت کند، فردا هرگز نمى‏تواند از نو باعنوان مظلومى‏عثمان، به خونخواهى او برخیزد و خونش را به پاى على بگذارد.
اگر آن روزمعاویه این فرصت‏بسیار گرانبها را ازکف مى‏داد،فردا که امیرالمؤمنین(ع)با اطمینان کامل از تسلط برهمه نقاط‏امپراتورى اسلامى فارغ از هرگونه کارشکنى مخالفان و باتجهیزکافى‏او را عزل مى‏کرد، چگونه مى‏توانست‏بى‏بهانه، فرمان امام را نبردو به جنگ با او لشکر گردآورد!
از آن سو، بعدها براى امام چگونه ممکن و روا بود کسى را ازحکمرانى عزل کند که خود فرمان حکمرانى‏اش را امضا کرده، دوخلیفه قبل هم نزدیک به 22 سال او را حاکم نیمه مختار قرارداده‏اند. در این صورت آن عزل به چه عذرى رخ مى‏داد؟
اگر به جرایم گذشته معاویه مربوط مى‏شد، این دلیل در ایام‏تنفیذ(زمان خلافت امام)هم وجود داشت. این امر امام را به‏سازشکارى و فرصت طلبى متهم مى‏کرد و مخالفتهاى دیگرى در پى‏داشت; و در صورتى که وى را به جرم تازه عزل مى‏کرد، تنها آن جرم عامل‏عزل معاویه شناخته مى‏شد و تاریخ از همه کردار گذشته وى به نیکى‏یادکرده از او تندیسى مى‏ساخت که خدمت‏بیست و چند ساله‏اش بایدبه جرمى ناچیز فراموش مى‏شد. (3)
اگر معاویه حکم تنفیذ را نشان صلح صادقانه مى‏پنداشت
در آن صورت چه بسا سوء استفاده معاویه از این حکم بیشتر مى‏شدو پرونده سیاه معاویه را سپید مى‏ساخت و پرونده حکومت امام‏را...!
راستى آیا در این صورت معاویه دعوت على(ع)را مى‏پذیرفت و ازمردم شام براى وى بیعت مى‏گرفت و خاطر حضرت را از شام آسوده‏مى‏کرد؟ هرگز. او چگونه مى‏توانست از مردم شام براى کسى بیعت‏گیرد که سالها علیه وى به شدیدترین شیوه تبلیغ کرده بود; کسى‏که مردم لعن او را در نماز جمعه واجب(!)مى‏دانستند. (4)
پذیرفتن على درمقام خلافت، معاویه را از همه نظر خلع سلاح‏مى‏کرد. بیت المال را او مى‏ستاند و جانشینى هیچ کس از خاندانش‏را بر وى روا نمى‏ساخت و بلکه به جرایم گذشته‏اش او را به میزمحاکمه مى‏کشاند و رنج‏سى‏ساله خاندان سفیانى را به هدر مى‏داد وبدون کمترین جنگ، حکومت و سلطنت را از دست او خارج مى‏ساخت. امااگر این صلح صادقانه را نپذیرد همچنان در همه چیز آزاد است.
اگر وى از اولین فرصت ممکن براى نپذیرفتن این صلح، سودنمى‏جست فردا راه اعتراض بر وى بسته بود که اعلام کند; چرا براى‏خلافت‏شورا تعیین نشده است؟ افزون بر این که بهانه کشتن عثمان‏نیز همچنان براى وى باقى نبود. اگر او در روز نخست، کیفیت‏انتخاب شدن امام را گردن مى‏نهاد، فردا کسى از او عذرى‏نمى‏پذیرفت; و البته منظور وى شورایى از بزرگان شام یا موافقان‏عثمان در حجاز و عراق بود; چه در جواب نامه امام نوشت: «اهل‏شام جز جنگ باتو را خواهان نیستند تا روزى که کشندگان عثمان راتسلیم کنى. اگر کردى، تازه وقت آن است که مساله خلافت در شوراى‏مسلمانان(از اهل‏شام)طرح شود; (زیرا)درگذشته حق حکومت‏باحجازیان(مردم مکه و مدینه)بود ولى چون این حق(به موجب شرکت‏ایشان در کشتن عثمان)از میان آنها رفته اکنون تصمیم با مردم‏شام است.(و نتیجه این تصمیم هم از پیش معلوم است. »
امام از سازش چه نصیب مى‏برد؟
مهمترین اعتراضى که على(ع)بارها برعثمان و روش حکومت او داشت‏ابقاى معاویه در حکومت‏شام بود. این انتقاد شدید را مردم بارهااز زبان امام شنیده بودند; نیز عذرعثمان را به یاد داشتند که‏مى‏گفت: چون معاویه از طرف خلیفه دوم منصوب شده نمى‏توان درصلاحیت او تردید کرد و امام مى‏فرمود: در ایام او معاویه بیش ازیرفاء(غلام سیاه عمر)از او مى‏ترسید و اکنون در نتیجه نرمى عریکه‏عثمان، برگردن او سوار و برجان وعرض و مال مردم مسلط است. (5)
اولین هدف انقلاب مردمى که حتى به خون خلیفه با همه کهولت وپیشگامى او در اسلام دست آلودند. تغییر وضع و برکنارى عمال‏فاسدى بود که معاویه در طلیعه آنها قرار داشت و اگر ازامام خلاف‏انتظار مى‏دیدند، شاید زحمت معاویه را در جنگ با على(ع)کم‏مى‏کردند و خود دنباله انقلاب را مى‏گرفتند و براى نیل به هدف ازهمان روزهاى اول با على(ع) نبرد مى‏کردند.
استبداد و خودرایى معاویه و فساد عمال و دستگاه حکومت اووصرف بیت المال درراه اغراض سیاسى به حدى آشکار و مسلم بود که‏اغماض و مسامحه امام در این باب جز دنیادارى و سازش با ظلمه ازروى جاه طلبى معناى دیگرى نداشت و احساسات تند و توفانى مردم‏در این مورد جز با اعلام عزل و انفصال پسر ابى‏سفیان فرونشانده‏نمى‏شد. بنابراین مداهنه و مماشات با معاویه و گفتگو از روز اول‏حکومت، اکثر طرفداران امام را به او و برنامه حکومتش عاصى، سردو بى‏عقیده مى‏کرد و میان آنها و اقلیتى که در هرحال تشخیص‏امیرالمؤمنین(ع)را حجت مى‏دانستند و به او وفادار مى‏ماندند، اختلاف و دو دستگى شدید پدید مى‏آورد.
اگر على(ع)در این مورد اغماض و مسامحه مى‏کرد، کار او جزنادیده گرفتن اهداف انقلابیان و نیکان صحابه تلقى نمى‏شد. تثبیت‏موقعیت افرادى مانند معاویه در نظر فداکاران پاکبار امام(ع)یک‏نوع مصالحه سیاسى و ریاکارى به شمار مى‏آمد و هرقدر که معاویه‏از این کار براى تطهیر خود استفاده مى‏کرد على(ع)زیان مى‏دید وهرچه معاویه به دست مى‏آورد امام از دست مى‏داد; زیرا ماهیت‏معاویه اشتباه ناپذیر بود. سالهاى آخر خلافت عثمان همه او را به‏ستم و نیرنگ و بى‏دینى شناخته بودند. قبل از اسلام آوردن هم‏دشمنى او و پدرش با پیغمبر(ص)و اسلام و مسلمانان انکار ناپذیرمى‏نمود. همه مى‏دانستند ابوسفیان و فرزندانش به جبر اسلام راگردن نهادند. اگر قرار بود شکى پیش بیاید در صداقت و شهامت‏امیرالمؤمنین(ع)پیدا مى‏شد و بدون گفتگو، فتنه انگیزان جاه طلب‏از قبیل طلحه و زبیر و مخالفان بانفوذ مانند عبدالله بن عمر وسعدبن‏وقاص بهتر و بیشتر از آنچه توانستند و کردند، بذر شبهه واختلاف رادرافکار عمومى مردم عراق و حجاز مى‏افشاندند و این حربه‏بران را علیه شخصیت امیرالمؤمنین(ع)به کار مى‏بردند; درحالى که‏امیرالمؤمنین(ع)در تمام ایام زندگى به صراحت و صداقت لهجه‏امتحان داده و در هیچ مورد و مقام مداهنه و مجامله نکرده بود. اگر قرار بود از راى امثال ابن عباس تبعیت کند، اولین‏بارى بودکه به ریا و تظاهر متوسل مى‏شد.
6- انگیزه‏هاى طرفداران
آنان که عثمان را ازتخت‏خلافت فرو کشیدند و گرد على(ع)حلقه‏زدند; جمعیتى متفرق بودند که وحدت هدف براى مدتى آنان را متحدساخته بود. درمیان ایشان چنانکه مالک اشتر و عماربن یاسر حضورداشت، طلحه و زبیر و اشعث و عایشه هم بودند. بصریان و کوفیان‏هم با طلحه و زبیر بیشتر آشنایى داشتند تا باعلى(ع). مصریان‏نیز هیچ کس را به درستى نمى‏شناختند. جمعى از ستم حکومت عثمان‏به تنگ آمده بودند، گروهى امید ریاست داشتند و برخى هم فقط درپى تغییر اوضاع بودند و برایشان تفاوتى نداشت این تغییر به دست‏على(ع)یا دیگرى تحقق یابد. عده‏اى هم تنها على(ع) را مى‏خواستند. در میان این جمع شمار زیادى علاوه بر اعتقاد به حکومت جدید،خلفاى قبلى را هم پذیرفته بودند و به چیزى که ضد شیوه آنان بودرضایت نمى‏دادند. بى‏سبب نبود که امام درهمان روزهاى نخست درحضور همگان فرموده بود: ما به سوى چیزى مى‏رویم که سخت متفرق ورنگارنگ است.(آینده‏اى پرآشوب و ابهام فرا روى ماست.
دراین میان هنوز کینه‏هاى کهنه وجود داشت. ابن‏ابى‏الحدیدمى‏نویسد:
«روزى که على(ع)به مسند خلافت نشست، بیست و پنج‏سال از رحلت‏پیامبر(ص) مى‏گذشت و انتظار مى‏رفت که در این مدت طولانى عداوتهاو کینه‏ها به دست فراموشى سپرده شده باشد; ولى بر خلاف انتظار،روحیه مخالفان على(ع)پس از گذشت ربع قرن عوض نشده و عداوت‏و کینه‏اى که در دوران پیامبر و پس از درگذشت وى نسبت‏به‏على(ع)داشتند کاهش نیافته بود.» (6)
در زمانى که هنوز وسایل جدید تبلیغاتى فراهم نشده بود، براى‏یک سیاستمدار بسیار مشکل بود که محبت صدها هزار تن از مردم رادر حالى که هیچ یک باوى رابطه فامیلى نداشتند و حتى در دل‏دشمنش مى‏شمردند. به سوى خود جلب کند و تبلیغاتى که سالها علیه‏او صورت گرفته، خنثى سازد.
مشکلات على(ع)از زبان خلیفه دوم
بحرانها و موانعى که حکومت امام على(ع)با آنها رو به رو بودچنان آشکار بود که پیش بینى‏اش چندان سخت نمى‏نمود. خلیفه دوم‏ضمن گفتگو با ابن‏عباس به این مشکلات اشاره مى‏کند و مى‏گوید:
«به راستى که على پس از آن کشمکش‏ها زمام خلافت را به دست‏خواهد گرفت و آنگاه، گامهایش خواهد لغزید و به هدف خود نخواهدرسید... . وانگهى همه چیز روشن مى‏شود و تو به صحت نظر نخستین‏مهاجرانى که وى را از خلافت منع کردند خواهى رسید.» (7)
پى‏نوشتها:
1- مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 161، تاریخ طبرى، ج 5، ص 88-90، رسائل الجاحظ (الرسائل السیاسیه)، ص 385، الغدیر، ج 9، ص 35.
2- ابن عباس نیز چنین پیشنهاد مى‏کرد.( تاریخ طبرى، ج 5، ص 160.)
3- چنین کارى درباره معاویه صورت نگرفت و تا سالها دروغپردازان هزاران حدیث در شان معاویه جعل کردند و صدها حدیث- که در شان امیر مؤمنان على(ع) بود.- به معاویه نسبت دادند.( سنن دارمى، ج 1، ص 6، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63.)
4- تاریخ طبرى، ج 6، ص 96، الکامل، ج 3، ص 165.
5- منابع اهل تسنن و تشیع از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده‏اند که معاویه و پدرش و فرزندش را لعنت کرد.( تاریخ طبرى، ج 11، ص 357، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 103، تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 115.)
و نیز حضرت در نفرین بر معاویه و عمرو بن عاص فرمود: خدایا این دو را در فتنه فروانداز و در آتش سرنگون کن.( مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 421.)
6- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 114.(خطبه، 311.)
7- شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 115 و ج 12، ص 80.

تبلیغات