بحران در آستانه خلافت امیرمومنان(ع) (2)
آرشیو
چکیده
متن
5- حکمرانى معاویه
سزاست که حکمرانى معاویه در عصر على(ع)را براى مسلمانان عصرحاضر چون وجود اسرائیل بدانیم. برپایه آنچه خواهیم گفت وجودمعاویه چون غده سرطانى بود که درنگ درسوزاندن ریشه آن از طبیبحاذقى چون على هیچ سزاوار نبود، چنانکه امام(ع) نیز در نخستینروزهاى خلافت فرمان عزل او را صادر کرد. اما چه مىشد کردکه درطرح پیشینان این فرمان از سالها قبل خنثى گردیده بود; چهمعاویه پیوسته مىگفت:
«به خدا سوگند، من تنها در پرتو منزلتى که در نزد خلیفه دومداشتم توانستم برمردم فرمان برانم. این جایگاهى است که وى مرادر آن قرار داده و از زمانى که مرا نصب کرد، عزل ننمود. درحالىکه هیچ امیرى را به کار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد یا بهموجب برخى اعمالش براو غضب کرد و او را به نزد خود فراخواند.
اما مرا نه عزل کرد و نه غضب نمود. او همه شامات را به من سپردو بعد از او عثمان مرا تقویت و تایید کرد.» (1)
هرگاه علىبن ابىطالب یک سیاستمدار حرفهاى بود که مهمترین هدفخود را رسیدن به حکومت و کامروایى به وسیله سلطنت قرار مىداد ودر آنچه براى نسلهاى آینده پیش مىآمد، بىتفاوت مىبود، آسانبودکه با ابقاى معاویه به کومتشام و با وعده خلافتبه او پساز خود، وى را راضى نگهدارد. در حالى که امام معتقد بود ابقاىمعاویه ونظایر او در حکومتبا تمام آنچه به تحقق آن مىاندیشید،منافات دارد و وى را در آینده برتمام جهان اسلام مسلط خواهدکرد.
کسانى که به سازش امام با معاویه نظر داشته و دارندنتوانستهاند بینش ژرف على(ع)و شناخت او نسبتبه معاویه و خطفکرى بنىامیه را چنان که باید، درک کنند و زیرکى معاویه وبلندپروازى و احتیاطکارى او را نیز نسنجیدهاند.
مغیرهبن شعبه، از سیاستمداران چهارگانه عرب به امام گفت: مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود باقىگذارى و هنگامى که از مردم براى تو بیعت گرفتند و فرمانروایىتو بر قلمرو امپراتورى اسلامى، از خاورتا باختر مسلم گردید وکاملا بر اوضاع مملکت مسلط شدى، هرکه را خواستى عزل کن و هرکسرا خواستى در مقام خود باقىبگذار. (2)
حضرت در پاسخ او فرمود: به خدا سوگند، من در دینم سازشکارىنمىکنم و امور مملکت را به دست افراد فرومایه و بىلیاقتنمىسپارم.
حقیقت آن است که تا موقعیت امام و معاویه را درنیابیم تحلیلو اظهار نظر پیرامون سیاست وى چندان واقع نگرانه نیست.
موقعیت امام(ع)و معاویه
تا زمان بیعت مردم با امیرمومنان(ع)سفیانیان حدود بیستسالبرنواحى شام تسلط داشتند. این مدت دراز کافى بود تا مردهوشیارى چون معاویه که خلافت و امارت مسلمانان را نوعى سلطنتمىدانست و به هیچ یک از مقررات و قیود دینى در دخل و خرج بیتالمال و سایر امور اخلاقى پایبند نبود. بتواند اساس محکم وقابل اعتمادى براى حکومتخود تدارک کند. وى در جلب ناراضیاندست توانایى داشت و هرکس را با هرمبلغ مىتوانست، مىخرید و بهتناسب افزایش ثروت اقلیت متنفذ علاقه و منفعت مشترک در حفظحکومت و نیرومندى آن فزونى مىگرفت.
درست درجهت عکس، اشخاصى که در محیط حکومتامیرالمؤمنین(ع)مایه اخلال و فتنه و فساد بودند و شب و روز براىواژگون کردن خلافت وى مىکوشیدند، همانندشان در دستگاه حکمرانىمعاویه از عوامل محافظت و نگاهبانى امارت بودند.
از درگذشت عمرتا آن زمان(سیزده سال)نفوذ بنىامیه در دستگاهخلافت و سستى اعتقادات مردم، فساد محیط و بازگشت دلها به سنتهاىجاهلى و تعصب عربى و قبیلهاى به مراتب شتاب بیشتر پذیرفته وتجربه و ریاستخواهى معاویه به مراتب بالا رفته و او سالها بابخششهاى بىحساب، سرکوب مخالفان و استعمار مردم و جلب عنایتخاصعثمان در ضمیمه کردن حمص به قلمرو حکومتخود، مقدمات سلطنتموروثى خود را تدارک مىدید.
منابع درآمد شام از تجارت تا جزیه و خراج و زکات و سایردرآمدهاى بیت المال، همه در شامات و در دسترس عمال معاویه قرارداشت و عمده آذوقه مردم مکه ومدینه هم از آنجا تامین مىشد.
اما سهم امیرالمؤمنین(ع)از دولت اسلامى از حیث درآمد جز اینبود، چه آنکه حجازین(مکه و مدینه) ثروت طبیعى نداشت و از مصرهم چیزى عایدنمىشد. در همان چهار پنجسال چندین والى عوض شد و بعدها در آمدنقاط دور دست عراق نیز در نتیجه فتنههاى متوالى گروههاىغارتگرى که معاویه مىفرستاد و خروج متناوب سران خوارج اغلب بههدر مىرفت و آنچه منظم به دست مىآمد از کوفه و بصره بود.
مهمتر از منابع مالى، سهم امام در منابع انسانى است. از همانابتدا، صاحبان پول و قدرت و نفوذ در حجاز و عراق همه ازسختگیرى و حساب خواستن امیرالمؤمنین(ع)ناراضى و عاصى و درکاراخلال و توطئه بودند. قاریان و بزرگان صحابه یا ازترس فتنه خودرا کنار مىکشیدند، یا در اجراى امرش به آراء و افکار خودمراجعه مىکردند. نمونه آن خوارج بودند که بعدها سربرافراشتند.
تنها تکیه گاه على(ع)طبقات محروم بودند که دادگرى و مساواتى کهچشم روزگار مانند آن ندیده و نخواهد دید به آنها نیرو مىبخشید.
دراین موقعیت، هرگاه امام(ع)حکمرانى معاویه را تنفیذ مىکردهیچ چیز به نفع حضرت پایان نمىیافت و جز رویش مشکلات تازه، فرقىبابرکنارى وى نداشت، چه آنکه بازتاب این پیشنهاد از سوى معاویهاز دو حال خارج نبود: 1- معاویه به نقشه امام پى مىبرد. 2- معاویهآنرانشان صلحطلبى صادقانه مىدید.
در هریک از این دو صورت، معاویه حکومت على را به رسمیتنمىشناخت و از هیچ یک از ادعاها و موضعگیرىهاى خود که در فرض«عزل از سوى امام» مرتکب شد. دستبرنمىداشت. بنابراین،تنفیذ حکمرانى وى باتوجه به پیامدهاى مضاعفى که با عزل او رخمىداد و از آنها سخن خواهیم گفت. چه سود داشت؟
هرگاه معاویه به نقشه امام پىمىبرد
وقتى معاصران على(ع)و حتى امروزیان، تنفیذ معاویه ازسوىعلى(ع)را براى غافلگیرىاش مصلحتى موقت در یابند، طبیعى استمعاویه که یکى از باهوشترین مردان سیاست درزمان خود بود.
این امر را خیلى زودتر درمىیافت وحتى پیش ازفرمان على(ع)جوانبآن را پیشبینى کرده بود. او خود على را بهتر از دیگران مىشناختو مىدانست که على حتى نیم روز مسندوى را تحمل نخواهد کرد مگر به امید واردکردن ضربهاىسهمگینتر. به تصورما، اگر على(ع)چندى براى تجهیز قوا و تثبیتموقعیتخویش معاویه را درحکمرانى باقى مىنهاد، او حتى زودتر ازنزدیکان على(ع)به موقتى بودن این نقشه پىمىبرد و در آن صورت،بیش از آنچه امام مىتوانست، موقعیتخویش را تقویت و تثبیتمىکرد و چارهجویىها را افزون مىساخت.
در کنار تقویت قوا و تثبیت موقعیت، چاره معاویه منحصر به اینبود که ازتنها فرصتى که روزگار به او ارزانى داشته استفادهکند; و بزرگترین فرصت و تنها حربه «خون عثمان» بود.
معاویه خوب مىدانست اگر امروز خون عثمان را ندیده بگیرد وریختن این خون را به نام على(ع)حساب نکند دیگر فردا این کارممکن نیست، اگر امروز خلافت امام را بپذیرد و با او به پیشوایىمسلمانان بیعت کند، فردا هرگز نمىتواند از نو باعنوان مظلومىعثمان، به خونخواهى او برخیزد و خونش را به پاى على بگذارد.
اگر آن روزمعاویه این فرصتبسیار گرانبها را ازکف مىداد،فردا که امیرالمؤمنین(ع)با اطمینان کامل از تسلط برهمه نقاطامپراتورى اسلامى فارغ از هرگونه کارشکنى مخالفان و باتجهیزکافىاو را عزل مىکرد، چگونه مىتوانستبىبهانه، فرمان امام را نبردو به جنگ با او لشکر گردآورد!
از آن سو، بعدها براى امام چگونه ممکن و روا بود کسى را ازحکمرانى عزل کند که خود فرمان حکمرانىاش را امضا کرده، دوخلیفه قبل هم نزدیک به 22 سال او را حاکم نیمه مختار قراردادهاند. در این صورت آن عزل به چه عذرى رخ مىداد؟
اگر به جرایم گذشته معاویه مربوط مىشد، این دلیل در ایامتنفیذ(زمان خلافت امام)هم وجود داشت. این امر امام را بهسازشکارى و فرصت طلبى متهم مىکرد و مخالفتهاى دیگرى در پىداشت; و در صورتى که وى را به جرم تازه عزل مىکرد، تنها آن جرم عاملعزل معاویه شناخته مىشد و تاریخ از همه کردار گذشته وى به نیکىیادکرده از او تندیسى مىساخت که خدمتبیست و چند سالهاش بایدبه جرمى ناچیز فراموش مىشد. (3)
اگر معاویه حکم تنفیذ را نشان صلح صادقانه مىپنداشت
در آن صورت چه بسا سوء استفاده معاویه از این حکم بیشتر مىشدو پرونده سیاه معاویه را سپید مىساخت و پرونده حکومت امامرا...!
راستى آیا در این صورت معاویه دعوت على(ع)را مىپذیرفت و ازمردم شام براى وى بیعت مىگرفت و خاطر حضرت را از شام آسودهمىکرد؟ هرگز. او چگونه مىتوانست از مردم شام براى کسى بیعتگیرد که سالها علیه وى به شدیدترین شیوه تبلیغ کرده بود; کسىکه مردم لعن او را در نماز جمعه واجب(!)مىدانستند. (4)
پذیرفتن على درمقام خلافت، معاویه را از همه نظر خلع سلاحمىکرد. بیت المال را او مىستاند و جانشینى هیچ کس از خاندانشرا بر وى روا نمىساخت و بلکه به جرایم گذشتهاش او را به میزمحاکمه مىکشاند و رنجسىساله خاندان سفیانى را به هدر مىداد وبدون کمترین جنگ، حکومت و سلطنت را از دست او خارج مىساخت. امااگر این صلح صادقانه را نپذیرد همچنان در همه چیز آزاد است.
اگر وى از اولین فرصت ممکن براى نپذیرفتن این صلح، سودنمىجست فردا راه اعتراض بر وى بسته بود که اعلام کند; چرا براىخلافتشورا تعیین نشده است؟ افزون بر این که بهانه کشتن عثماننیز همچنان براى وى باقى نبود. اگر او در روز نخست، کیفیتانتخاب شدن امام را گردن مىنهاد، فردا کسى از او عذرىنمىپذیرفت; و البته منظور وى شورایى از بزرگان شام یا موافقانعثمان در حجاز و عراق بود; چه در جواب نامه امام نوشت: «اهلشام جز جنگ باتو را خواهان نیستند تا روزى که کشندگان عثمان راتسلیم کنى. اگر کردى، تازه وقت آن است که مساله خلافت در شوراىمسلمانان(از اهلشام)طرح شود; (زیرا)درگذشته حق حکومتباحجازیان(مردم مکه و مدینه)بود ولى چون این حق(به موجب شرکتایشان در کشتن عثمان)از میان آنها رفته اکنون تصمیم با مردمشام است.(و نتیجه این تصمیم هم از پیش معلوم است. »
امام از سازش چه نصیب مىبرد؟
مهمترین اعتراضى که على(ع)بارها برعثمان و روش حکومت او داشتابقاى معاویه در حکومتشام بود. این انتقاد شدید را مردم بارهااز زبان امام شنیده بودند; نیز عذرعثمان را به یاد داشتند کهمىگفت: چون معاویه از طرف خلیفه دوم منصوب شده نمىتوان درصلاحیت او تردید کرد و امام مىفرمود: در ایام او معاویه بیش ازیرفاء(غلام سیاه عمر)از او مىترسید و اکنون در نتیجه نرمى عریکهعثمان، برگردن او سوار و برجان وعرض و مال مردم مسلط است. (5)
اولین هدف انقلاب مردمى که حتى به خون خلیفه با همه کهولت وپیشگامى او در اسلام دست آلودند. تغییر وضع و برکنارى عمالفاسدى بود که معاویه در طلیعه آنها قرار داشت و اگر ازامام خلافانتظار مىدیدند، شاید زحمت معاویه را در جنگ با على(ع)کممىکردند و خود دنباله انقلاب را مىگرفتند و براى نیل به هدف ازهمان روزهاى اول با على(ع) نبرد مىکردند.
استبداد و خودرایى معاویه و فساد عمال و دستگاه حکومت اووصرف بیت المال درراه اغراض سیاسى به حدى آشکار و مسلم بود کهاغماض و مسامحه امام در این باب جز دنیادارى و سازش با ظلمه ازروى جاه طلبى معناى دیگرى نداشت و احساسات تند و توفانى مردمدر این مورد جز با اعلام عزل و انفصال پسر ابىسفیان فرونشاندهنمىشد. بنابراین مداهنه و مماشات با معاویه و گفتگو از روز اولحکومت، اکثر طرفداران امام را به او و برنامه حکومتش عاصى، سردو بىعقیده مىکرد و میان آنها و اقلیتى که در هرحال تشخیصامیرالمؤمنین(ع)را حجت مىدانستند و به او وفادار مىماندند، اختلاف و دو دستگى شدید پدید مىآورد.
اگر على(ع)در این مورد اغماض و مسامحه مىکرد، کار او جزنادیده گرفتن اهداف انقلابیان و نیکان صحابه تلقى نمىشد. تثبیتموقعیت افرادى مانند معاویه در نظر فداکاران پاکبار امام(ع)یکنوع مصالحه سیاسى و ریاکارى به شمار مىآمد و هرقدر که معاویهاز این کار براى تطهیر خود استفاده مىکرد على(ع)زیان مىدید وهرچه معاویه به دست مىآورد امام از دست مىداد; زیرا ماهیتمعاویه اشتباه ناپذیر بود. سالهاى آخر خلافت عثمان همه او را بهستم و نیرنگ و بىدینى شناخته بودند. قبل از اسلام آوردن همدشمنى او و پدرش با پیغمبر(ص)و اسلام و مسلمانان انکار ناپذیرمىنمود. همه مىدانستند ابوسفیان و فرزندانش به جبر اسلام راگردن نهادند. اگر قرار بود شکى پیش بیاید در صداقت و شهامتامیرالمؤمنین(ع)پیدا مىشد و بدون گفتگو، فتنه انگیزان جاه طلباز قبیل طلحه و زبیر و مخالفان بانفوذ مانند عبدالله بن عمر وسعدبنوقاص بهتر و بیشتر از آنچه توانستند و کردند، بذر شبهه واختلاف رادرافکار عمومى مردم عراق و حجاز مىافشاندند و این حربهبران را علیه شخصیت امیرالمؤمنین(ع)به کار مىبردند; درحالى کهامیرالمؤمنین(ع)در تمام ایام زندگى به صراحت و صداقت لهجهامتحان داده و در هیچ مورد و مقام مداهنه و مجامله نکرده بود. اگر قرار بود از راى امثال ابن عباس تبعیت کند، اولینبارى بودکه به ریا و تظاهر متوسل مىشد.
6- انگیزههاى طرفداران
آنان که عثمان را ازتختخلافت فرو کشیدند و گرد على(ع)حلقهزدند; جمعیتى متفرق بودند که وحدت هدف براى مدتى آنان را متحدساخته بود. درمیان ایشان چنانکه مالک اشتر و عماربن یاسر حضورداشت، طلحه و زبیر و اشعث و عایشه هم بودند. بصریان و کوفیانهم با طلحه و زبیر بیشتر آشنایى داشتند تا باعلى(ع). مصریاننیز هیچ کس را به درستى نمىشناختند. جمعى از ستم حکومت عثمانبه تنگ آمده بودند، گروهى امید ریاست داشتند و برخى هم فقط درپى تغییر اوضاع بودند و برایشان تفاوتى نداشت این تغییر به دستعلى(ع)یا دیگرى تحقق یابد. عدهاى هم تنها على(ع) را مىخواستند. در میان این جمع شمار زیادى علاوه بر اعتقاد به حکومت جدید،خلفاى قبلى را هم پذیرفته بودند و به چیزى که ضد شیوه آنان بودرضایت نمىدادند. بىسبب نبود که امام درهمان روزهاى نخست درحضور همگان فرموده بود: ما به سوى چیزى مىرویم که سخت متفرق ورنگارنگ است.(آیندهاى پرآشوب و ابهام فرا روى ماست.
دراین میان هنوز کینههاى کهنه وجود داشت. ابنابىالحدیدمىنویسد:
«روزى که على(ع)به مسند خلافت نشست، بیست و پنجسال از رحلتپیامبر(ص) مىگذشت و انتظار مىرفت که در این مدت طولانى عداوتهاو کینهها به دست فراموشى سپرده شده باشد; ولى بر خلاف انتظار،روحیه مخالفان على(ع)پس از گذشت ربع قرن عوض نشده و عداوتو کینهاى که در دوران پیامبر و پس از درگذشت وى نسبتبهعلى(ع)داشتند کاهش نیافته بود.» (6)
در زمانى که هنوز وسایل جدید تبلیغاتى فراهم نشده بود، براىیک سیاستمدار بسیار مشکل بود که محبت صدها هزار تن از مردم رادر حالى که هیچ یک باوى رابطه فامیلى نداشتند و حتى در دلدشمنش مىشمردند. به سوى خود جلب کند و تبلیغاتى که سالها علیهاو صورت گرفته، خنثى سازد.
مشکلات على(ع)از زبان خلیفه دوم
بحرانها و موانعى که حکومت امام على(ع)با آنها رو به رو بودچنان آشکار بود که پیش بینىاش چندان سخت نمىنمود. خلیفه دومضمن گفتگو با ابنعباس به این مشکلات اشاره مىکند و مىگوید:
«به راستى که على پس از آن کشمکشها زمام خلافت را به دستخواهد گرفت و آنگاه، گامهایش خواهد لغزید و به هدف خود نخواهدرسید... . وانگهى همه چیز روشن مىشود و تو به صحت نظر نخستینمهاجرانى که وى را از خلافت منع کردند خواهى رسید.» (7)
پىنوشتها:
1- مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 161، تاریخ طبرى، ج 5، ص 88-90، رسائل الجاحظ (الرسائل السیاسیه)، ص 385، الغدیر، ج 9، ص 35.
2- ابن عباس نیز چنین پیشنهاد مىکرد.( تاریخ طبرى، ج 5، ص 160.)
3- چنین کارى درباره معاویه صورت نگرفت و تا سالها دروغپردازان هزاران حدیث در شان معاویه جعل کردند و صدها حدیث- که در شان امیر مؤمنان على(ع) بود.- به معاویه نسبت دادند.( سنن دارمى، ج 1، ص 6، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63.)
4- تاریخ طبرى، ج 6، ص 96، الکامل، ج 3، ص 165.
5- منابع اهل تسنن و تشیع از پیامبر اکرم(ص) نقل کردهاند که معاویه و پدرش و فرزندش را لعنت کرد.( تاریخ طبرى، ج 11، ص 357، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 103، تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 115.)
و نیز حضرت در نفرین بر معاویه و عمرو بن عاص فرمود: خدایا این دو را در فتنه فروانداز و در آتش سرنگون کن.( مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 421.)
6- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 114.(خطبه، 311.)
7- شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 115 و ج 12، ص 80.
سزاست که حکمرانى معاویه در عصر على(ع)را براى مسلمانان عصرحاضر چون وجود اسرائیل بدانیم. برپایه آنچه خواهیم گفت وجودمعاویه چون غده سرطانى بود که درنگ درسوزاندن ریشه آن از طبیبحاذقى چون على هیچ سزاوار نبود، چنانکه امام(ع) نیز در نخستینروزهاى خلافت فرمان عزل او را صادر کرد. اما چه مىشد کردکه درطرح پیشینان این فرمان از سالها قبل خنثى گردیده بود; چهمعاویه پیوسته مىگفت:
«به خدا سوگند، من تنها در پرتو منزلتى که در نزد خلیفه دومداشتم توانستم برمردم فرمان برانم. این جایگاهى است که وى مرادر آن قرار داده و از زمانى که مرا نصب کرد، عزل ننمود. درحالىکه هیچ امیرى را به کار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد یا بهموجب برخى اعمالش براو غضب کرد و او را به نزد خود فراخواند.
اما مرا نه عزل کرد و نه غضب نمود. او همه شامات را به من سپردو بعد از او عثمان مرا تقویت و تایید کرد.» (1)
هرگاه علىبن ابىطالب یک سیاستمدار حرفهاى بود که مهمترین هدفخود را رسیدن به حکومت و کامروایى به وسیله سلطنت قرار مىداد ودر آنچه براى نسلهاى آینده پیش مىآمد، بىتفاوت مىبود، آسانبودکه با ابقاى معاویه به کومتشام و با وعده خلافتبه او پساز خود، وى را راضى نگهدارد. در حالى که امام معتقد بود ابقاىمعاویه ونظایر او در حکومتبا تمام آنچه به تحقق آن مىاندیشید،منافات دارد و وى را در آینده برتمام جهان اسلام مسلط خواهدکرد.
کسانى که به سازش امام با معاویه نظر داشته و دارندنتوانستهاند بینش ژرف على(ع)و شناخت او نسبتبه معاویه و خطفکرى بنىامیه را چنان که باید، درک کنند و زیرکى معاویه وبلندپروازى و احتیاطکارى او را نیز نسنجیدهاند.
مغیرهبن شعبه، از سیاستمداران چهارگانه عرب به امام گفت: مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود باقىگذارى و هنگامى که از مردم براى تو بیعت گرفتند و فرمانروایىتو بر قلمرو امپراتورى اسلامى، از خاورتا باختر مسلم گردید وکاملا بر اوضاع مملکت مسلط شدى، هرکه را خواستى عزل کن و هرکسرا خواستى در مقام خود باقىبگذار. (2)
حضرت در پاسخ او فرمود: به خدا سوگند، من در دینم سازشکارىنمىکنم و امور مملکت را به دست افراد فرومایه و بىلیاقتنمىسپارم.
حقیقت آن است که تا موقعیت امام و معاویه را درنیابیم تحلیلو اظهار نظر پیرامون سیاست وى چندان واقع نگرانه نیست.
موقعیت امام(ع)و معاویه
تا زمان بیعت مردم با امیرمومنان(ع)سفیانیان حدود بیستسالبرنواحى شام تسلط داشتند. این مدت دراز کافى بود تا مردهوشیارى چون معاویه که خلافت و امارت مسلمانان را نوعى سلطنتمىدانست و به هیچ یک از مقررات و قیود دینى در دخل و خرج بیتالمال و سایر امور اخلاقى پایبند نبود. بتواند اساس محکم وقابل اعتمادى براى حکومتخود تدارک کند. وى در جلب ناراضیاندست توانایى داشت و هرکس را با هرمبلغ مىتوانست، مىخرید و بهتناسب افزایش ثروت اقلیت متنفذ علاقه و منفعت مشترک در حفظحکومت و نیرومندى آن فزونى مىگرفت.
درست درجهت عکس، اشخاصى که در محیط حکومتامیرالمؤمنین(ع)مایه اخلال و فتنه و فساد بودند و شب و روز براىواژگون کردن خلافت وى مىکوشیدند، همانندشان در دستگاه حکمرانىمعاویه از عوامل محافظت و نگاهبانى امارت بودند.
از درگذشت عمرتا آن زمان(سیزده سال)نفوذ بنىامیه در دستگاهخلافت و سستى اعتقادات مردم، فساد محیط و بازگشت دلها به سنتهاىجاهلى و تعصب عربى و قبیلهاى به مراتب شتاب بیشتر پذیرفته وتجربه و ریاستخواهى معاویه به مراتب بالا رفته و او سالها بابخششهاى بىحساب، سرکوب مخالفان و استعمار مردم و جلب عنایتخاصعثمان در ضمیمه کردن حمص به قلمرو حکومتخود، مقدمات سلطنتموروثى خود را تدارک مىدید.
منابع درآمد شام از تجارت تا جزیه و خراج و زکات و سایردرآمدهاى بیت المال، همه در شامات و در دسترس عمال معاویه قرارداشت و عمده آذوقه مردم مکه ومدینه هم از آنجا تامین مىشد.
اما سهم امیرالمؤمنین(ع)از دولت اسلامى از حیث درآمد جز اینبود، چه آنکه حجازین(مکه و مدینه) ثروت طبیعى نداشت و از مصرهم چیزى عایدنمىشد. در همان چهار پنجسال چندین والى عوض شد و بعدها در آمدنقاط دور دست عراق نیز در نتیجه فتنههاى متوالى گروههاىغارتگرى که معاویه مىفرستاد و خروج متناوب سران خوارج اغلب بههدر مىرفت و آنچه منظم به دست مىآمد از کوفه و بصره بود.
مهمتر از منابع مالى، سهم امام در منابع انسانى است. از همانابتدا، صاحبان پول و قدرت و نفوذ در حجاز و عراق همه ازسختگیرى و حساب خواستن امیرالمؤمنین(ع)ناراضى و عاصى و درکاراخلال و توطئه بودند. قاریان و بزرگان صحابه یا ازترس فتنه خودرا کنار مىکشیدند، یا در اجراى امرش به آراء و افکار خودمراجعه مىکردند. نمونه آن خوارج بودند که بعدها سربرافراشتند.
تنها تکیه گاه على(ع)طبقات محروم بودند که دادگرى و مساواتى کهچشم روزگار مانند آن ندیده و نخواهد دید به آنها نیرو مىبخشید.
دراین موقعیت، هرگاه امام(ع)حکمرانى معاویه را تنفیذ مىکردهیچ چیز به نفع حضرت پایان نمىیافت و جز رویش مشکلات تازه، فرقىبابرکنارى وى نداشت، چه آنکه بازتاب این پیشنهاد از سوى معاویهاز دو حال خارج نبود: 1- معاویه به نقشه امام پى مىبرد. 2- معاویهآنرانشان صلحطلبى صادقانه مىدید.
در هریک از این دو صورت، معاویه حکومت على را به رسمیتنمىشناخت و از هیچ یک از ادعاها و موضعگیرىهاى خود که در فرض«عزل از سوى امام» مرتکب شد. دستبرنمىداشت. بنابراین،تنفیذ حکمرانى وى باتوجه به پیامدهاى مضاعفى که با عزل او رخمىداد و از آنها سخن خواهیم گفت. چه سود داشت؟
هرگاه معاویه به نقشه امام پىمىبرد
وقتى معاصران على(ع)و حتى امروزیان، تنفیذ معاویه ازسوىعلى(ع)را براى غافلگیرىاش مصلحتى موقت در یابند، طبیعى استمعاویه که یکى از باهوشترین مردان سیاست درزمان خود بود.
این امر را خیلى زودتر درمىیافت وحتى پیش ازفرمان على(ع)جوانبآن را پیشبینى کرده بود. او خود على را بهتر از دیگران مىشناختو مىدانست که على حتى نیم روز مسندوى را تحمل نخواهد کرد مگر به امید واردکردن ضربهاىسهمگینتر. به تصورما، اگر على(ع)چندى براى تجهیز قوا و تثبیتموقعیتخویش معاویه را درحکمرانى باقى مىنهاد، او حتى زودتر ازنزدیکان على(ع)به موقتى بودن این نقشه پىمىبرد و در آن صورت،بیش از آنچه امام مىتوانست، موقعیتخویش را تقویت و تثبیتمىکرد و چارهجویىها را افزون مىساخت.
در کنار تقویت قوا و تثبیت موقعیت، چاره معاویه منحصر به اینبود که ازتنها فرصتى که روزگار به او ارزانى داشته استفادهکند; و بزرگترین فرصت و تنها حربه «خون عثمان» بود.
معاویه خوب مىدانست اگر امروز خون عثمان را ندیده بگیرد وریختن این خون را به نام على(ع)حساب نکند دیگر فردا این کارممکن نیست، اگر امروز خلافت امام را بپذیرد و با او به پیشوایىمسلمانان بیعت کند، فردا هرگز نمىتواند از نو باعنوان مظلومىعثمان، به خونخواهى او برخیزد و خونش را به پاى على بگذارد.
اگر آن روزمعاویه این فرصتبسیار گرانبها را ازکف مىداد،فردا که امیرالمؤمنین(ع)با اطمینان کامل از تسلط برهمه نقاطامپراتورى اسلامى فارغ از هرگونه کارشکنى مخالفان و باتجهیزکافىاو را عزل مىکرد، چگونه مىتوانستبىبهانه، فرمان امام را نبردو به جنگ با او لشکر گردآورد!
از آن سو، بعدها براى امام چگونه ممکن و روا بود کسى را ازحکمرانى عزل کند که خود فرمان حکمرانىاش را امضا کرده، دوخلیفه قبل هم نزدیک به 22 سال او را حاکم نیمه مختار قراردادهاند. در این صورت آن عزل به چه عذرى رخ مىداد؟
اگر به جرایم گذشته معاویه مربوط مىشد، این دلیل در ایامتنفیذ(زمان خلافت امام)هم وجود داشت. این امر امام را بهسازشکارى و فرصت طلبى متهم مىکرد و مخالفتهاى دیگرى در پىداشت; و در صورتى که وى را به جرم تازه عزل مىکرد، تنها آن جرم عاملعزل معاویه شناخته مىشد و تاریخ از همه کردار گذشته وى به نیکىیادکرده از او تندیسى مىساخت که خدمتبیست و چند سالهاش بایدبه جرمى ناچیز فراموش مىشد. (3)
اگر معاویه حکم تنفیذ را نشان صلح صادقانه مىپنداشت
در آن صورت چه بسا سوء استفاده معاویه از این حکم بیشتر مىشدو پرونده سیاه معاویه را سپید مىساخت و پرونده حکومت امامرا...!
راستى آیا در این صورت معاویه دعوت على(ع)را مىپذیرفت و ازمردم شام براى وى بیعت مىگرفت و خاطر حضرت را از شام آسودهمىکرد؟ هرگز. او چگونه مىتوانست از مردم شام براى کسى بیعتگیرد که سالها علیه وى به شدیدترین شیوه تبلیغ کرده بود; کسىکه مردم لعن او را در نماز جمعه واجب(!)مىدانستند. (4)
پذیرفتن على درمقام خلافت، معاویه را از همه نظر خلع سلاحمىکرد. بیت المال را او مىستاند و جانشینى هیچ کس از خاندانشرا بر وى روا نمىساخت و بلکه به جرایم گذشتهاش او را به میزمحاکمه مىکشاند و رنجسىساله خاندان سفیانى را به هدر مىداد وبدون کمترین جنگ، حکومت و سلطنت را از دست او خارج مىساخت. امااگر این صلح صادقانه را نپذیرد همچنان در همه چیز آزاد است.
اگر وى از اولین فرصت ممکن براى نپذیرفتن این صلح، سودنمىجست فردا راه اعتراض بر وى بسته بود که اعلام کند; چرا براىخلافتشورا تعیین نشده است؟ افزون بر این که بهانه کشتن عثماننیز همچنان براى وى باقى نبود. اگر او در روز نخست، کیفیتانتخاب شدن امام را گردن مىنهاد، فردا کسى از او عذرىنمىپذیرفت; و البته منظور وى شورایى از بزرگان شام یا موافقانعثمان در حجاز و عراق بود; چه در جواب نامه امام نوشت: «اهلشام جز جنگ باتو را خواهان نیستند تا روزى که کشندگان عثمان راتسلیم کنى. اگر کردى، تازه وقت آن است که مساله خلافت در شوراىمسلمانان(از اهلشام)طرح شود; (زیرا)درگذشته حق حکومتباحجازیان(مردم مکه و مدینه)بود ولى چون این حق(به موجب شرکتایشان در کشتن عثمان)از میان آنها رفته اکنون تصمیم با مردمشام است.(و نتیجه این تصمیم هم از پیش معلوم است. »
امام از سازش چه نصیب مىبرد؟
مهمترین اعتراضى که على(ع)بارها برعثمان و روش حکومت او داشتابقاى معاویه در حکومتشام بود. این انتقاد شدید را مردم بارهااز زبان امام شنیده بودند; نیز عذرعثمان را به یاد داشتند کهمىگفت: چون معاویه از طرف خلیفه دوم منصوب شده نمىتوان درصلاحیت او تردید کرد و امام مىفرمود: در ایام او معاویه بیش ازیرفاء(غلام سیاه عمر)از او مىترسید و اکنون در نتیجه نرمى عریکهعثمان، برگردن او سوار و برجان وعرض و مال مردم مسلط است. (5)
اولین هدف انقلاب مردمى که حتى به خون خلیفه با همه کهولت وپیشگامى او در اسلام دست آلودند. تغییر وضع و برکنارى عمالفاسدى بود که معاویه در طلیعه آنها قرار داشت و اگر ازامام خلافانتظار مىدیدند، شاید زحمت معاویه را در جنگ با على(ع)کممىکردند و خود دنباله انقلاب را مىگرفتند و براى نیل به هدف ازهمان روزهاى اول با على(ع) نبرد مىکردند.
استبداد و خودرایى معاویه و فساد عمال و دستگاه حکومت اووصرف بیت المال درراه اغراض سیاسى به حدى آشکار و مسلم بود کهاغماض و مسامحه امام در این باب جز دنیادارى و سازش با ظلمه ازروى جاه طلبى معناى دیگرى نداشت و احساسات تند و توفانى مردمدر این مورد جز با اعلام عزل و انفصال پسر ابىسفیان فرونشاندهنمىشد. بنابراین مداهنه و مماشات با معاویه و گفتگو از روز اولحکومت، اکثر طرفداران امام را به او و برنامه حکومتش عاصى، سردو بىعقیده مىکرد و میان آنها و اقلیتى که در هرحال تشخیصامیرالمؤمنین(ع)را حجت مىدانستند و به او وفادار مىماندند، اختلاف و دو دستگى شدید پدید مىآورد.
اگر على(ع)در این مورد اغماض و مسامحه مىکرد، کار او جزنادیده گرفتن اهداف انقلابیان و نیکان صحابه تلقى نمىشد. تثبیتموقعیت افرادى مانند معاویه در نظر فداکاران پاکبار امام(ع)یکنوع مصالحه سیاسى و ریاکارى به شمار مىآمد و هرقدر که معاویهاز این کار براى تطهیر خود استفاده مىکرد على(ع)زیان مىدید وهرچه معاویه به دست مىآورد امام از دست مىداد; زیرا ماهیتمعاویه اشتباه ناپذیر بود. سالهاى آخر خلافت عثمان همه او را بهستم و نیرنگ و بىدینى شناخته بودند. قبل از اسلام آوردن همدشمنى او و پدرش با پیغمبر(ص)و اسلام و مسلمانان انکار ناپذیرمىنمود. همه مىدانستند ابوسفیان و فرزندانش به جبر اسلام راگردن نهادند. اگر قرار بود شکى پیش بیاید در صداقت و شهامتامیرالمؤمنین(ع)پیدا مىشد و بدون گفتگو، فتنه انگیزان جاه طلباز قبیل طلحه و زبیر و مخالفان بانفوذ مانند عبدالله بن عمر وسعدبنوقاص بهتر و بیشتر از آنچه توانستند و کردند، بذر شبهه واختلاف رادرافکار عمومى مردم عراق و حجاز مىافشاندند و این حربهبران را علیه شخصیت امیرالمؤمنین(ع)به کار مىبردند; درحالى کهامیرالمؤمنین(ع)در تمام ایام زندگى به صراحت و صداقت لهجهامتحان داده و در هیچ مورد و مقام مداهنه و مجامله نکرده بود. اگر قرار بود از راى امثال ابن عباس تبعیت کند، اولینبارى بودکه به ریا و تظاهر متوسل مىشد.
6- انگیزههاى طرفداران
آنان که عثمان را ازتختخلافت فرو کشیدند و گرد على(ع)حلقهزدند; جمعیتى متفرق بودند که وحدت هدف براى مدتى آنان را متحدساخته بود. درمیان ایشان چنانکه مالک اشتر و عماربن یاسر حضورداشت، طلحه و زبیر و اشعث و عایشه هم بودند. بصریان و کوفیانهم با طلحه و زبیر بیشتر آشنایى داشتند تا باعلى(ع). مصریاننیز هیچ کس را به درستى نمىشناختند. جمعى از ستم حکومت عثمانبه تنگ آمده بودند، گروهى امید ریاست داشتند و برخى هم فقط درپى تغییر اوضاع بودند و برایشان تفاوتى نداشت این تغییر به دستعلى(ع)یا دیگرى تحقق یابد. عدهاى هم تنها على(ع) را مىخواستند. در میان این جمع شمار زیادى علاوه بر اعتقاد به حکومت جدید،خلفاى قبلى را هم پذیرفته بودند و به چیزى که ضد شیوه آنان بودرضایت نمىدادند. بىسبب نبود که امام درهمان روزهاى نخست درحضور همگان فرموده بود: ما به سوى چیزى مىرویم که سخت متفرق ورنگارنگ است.(آیندهاى پرآشوب و ابهام فرا روى ماست.
دراین میان هنوز کینههاى کهنه وجود داشت. ابنابىالحدیدمىنویسد:
«روزى که على(ع)به مسند خلافت نشست، بیست و پنجسال از رحلتپیامبر(ص) مىگذشت و انتظار مىرفت که در این مدت طولانى عداوتهاو کینهها به دست فراموشى سپرده شده باشد; ولى بر خلاف انتظار،روحیه مخالفان على(ع)پس از گذشت ربع قرن عوض نشده و عداوتو کینهاى که در دوران پیامبر و پس از درگذشت وى نسبتبهعلى(ع)داشتند کاهش نیافته بود.» (6)
در زمانى که هنوز وسایل جدید تبلیغاتى فراهم نشده بود، براىیک سیاستمدار بسیار مشکل بود که محبت صدها هزار تن از مردم رادر حالى که هیچ یک باوى رابطه فامیلى نداشتند و حتى در دلدشمنش مىشمردند. به سوى خود جلب کند و تبلیغاتى که سالها علیهاو صورت گرفته، خنثى سازد.
مشکلات على(ع)از زبان خلیفه دوم
بحرانها و موانعى که حکومت امام على(ع)با آنها رو به رو بودچنان آشکار بود که پیش بینىاش چندان سخت نمىنمود. خلیفه دومضمن گفتگو با ابنعباس به این مشکلات اشاره مىکند و مىگوید:
«به راستى که على پس از آن کشمکشها زمام خلافت را به دستخواهد گرفت و آنگاه، گامهایش خواهد لغزید و به هدف خود نخواهدرسید... . وانگهى همه چیز روشن مىشود و تو به صحت نظر نخستینمهاجرانى که وى را از خلافت منع کردند خواهى رسید.» (7)
پىنوشتها:
1- مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 161، تاریخ طبرى، ج 5، ص 88-90، رسائل الجاحظ (الرسائل السیاسیه)، ص 385، الغدیر، ج 9، ص 35.
2- ابن عباس نیز چنین پیشنهاد مىکرد.( تاریخ طبرى، ج 5، ص 160.)
3- چنین کارى درباره معاویه صورت نگرفت و تا سالها دروغپردازان هزاران حدیث در شان معاویه جعل کردند و صدها حدیث- که در شان امیر مؤمنان على(ع) بود.- به معاویه نسبت دادند.( سنن دارمى، ج 1، ص 6، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63.)
4- تاریخ طبرى، ج 6، ص 96، الکامل، ج 3، ص 165.
5- منابع اهل تسنن و تشیع از پیامبر اکرم(ص) نقل کردهاند که معاویه و پدرش و فرزندش را لعنت کرد.( تاریخ طبرى، ج 11، ص 357، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 103، تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 115.)
و نیز حضرت در نفرین بر معاویه و عمرو بن عاص فرمود: خدایا این دو را در فتنه فروانداز و در آتش سرنگون کن.( مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 421.)
6- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 114.(خطبه، 311.)
7- شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 115 و ج 12، ص 80.