آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

«اسلام، کلام والا و نیز سخنران خداجوى را ارج مى‏نهد.»
اندکى تامل در تاریخ سرخ تشیع برهمگان آشکار مى‏سازد که‏بسیارى از انسانهاى پاک سیرت و والا در مسلخ عشق با شوق وافرسربه تیغ جلاد سپردند و عزت وجاودانگى خریدند. اینان حتى داغ یک‏آه را برغاصبان مقام عظماى ولایت الهى نهادند ودرخت‏خونین شیعه‏را با خون سرخ خود آبیارى کردند.
در این مقال زندگانى یکى ازاین «سربداران ولایت‏» را بررسى‏مى‏کنیم.
در یکى از روزهاى گرم خوزستان در سال 186 هجرى قمرى در شهر«دورق‏» کودکى چشم به جهان گشود. کودکى که از تبار سربداران‏خوزستان گردید.
دورق یکى از مراکز علمى و فرهنگى کهن ایران اسلامى است وعلما، خطبا و شعراى شهیرى از این منطقه قد برافراشتند; چنانکه‏امروزه کلمه «دورقى‏» را در پى نام بسیارى از علماى بزرگ‏مى‏بینیم.
البته برخى بغداد را محل ولادت این شخصیت‏بزرگ شیعى مى‏دانند.
کودک را یعقوب نام نهادند و به کنیه «ابویوسف‏» آراستند.
پدرش اسحاق نام داشت. این مرد صالح و درستکار در فنون ادبیات‏عرب، به ویژه لغت و شعر، استاد شمرده مى‏شد; دوستدار دانشمندان‏بود. و از اصحاب کسائى، یکى از قراء سبعه، به شمار مى‏آمد.
اسحاق ادیبى فرزانه و شاعرى زبردست‏بود; ولى براساس آموزه‏هاى‏اسلامى سکوت را برسخن ترجیح مى‏داد. به تدریج درسایه افراط درسکوت، به «سکیت‏» (بسیار سکوت کننده)شهرت یافت.بدین سبب،فرزندش را «ابن سکیت‏» خوانده‏اند.
اسحاق، پس از مهاجرت به بغداد که شاید به انگیزه تحصیل‏فرزندش انجام گرفت. در آن شهر مکتبخانه‏اى برپاساخت و به تربیت‏کودکان همت گماشت. او در کنار آموزش علوم و معارف،، آرام آرام‏معارف شیعى را در قلب پاک شاگردانش جاى مى‏داد.
دعاى پدر
اسحاق به تحصیل و عالم شدن فرزندش یعقوب بسیار علاقه داشت.
بدین سبب، وقتى توفیق زیارت خانه خدا به دست آورد، بعد از اداى‏مناسک پرشکوه حج، بادلى شکسته خداوند را خواند و از وى خواست‏پاداش تلاشهایش را استاد شدن فرزندش در «علم نحو» قرار دهد.
خداوند دعاى پدر را به هدف اجابت رسانید و یعقوب به زودى درشمار بزرگان ادبیات عرب جاى گرفت.
نقطه پرواز
اسحاق که از تربیت دینى فرزندش غافل نبود. از همان دوران‏کودکى او را با مسایل مذهبى و رازها و مظلومیت‏شیعه آشناساخته، براى آزمایشهاى سخت زندگى آماده کرد.
استادان ابن سکیت
یعقوب علوم و فنون عرب را در محضر «فراء» و «ابى‏عمروشیبانى‏» و «اثرم‏» و «ابن اعرابى‏» که همگى از مشاهیر وبزرگان علم و ادب روزگارش بودند. فراگرفت.
ابن سکیت، به منظور آشنایى بیشتر بازبان فصیح و اصیل عربى،به رسم آن روزگار مدتى در صحرا نزد اعراب بدوى به سربرد و بادقت در گفتار آنها معارف و علوم عربى خود را کامل کرد.
احترام به استاد
هنگامى که ابن سکیت نزد ابن اعرابى به تحصیل فن لغت اشتغال‏داشت، روزى ابن اعرابى حکایتى را که احتمالا شاهد مثالى در آن‏بود. براى شاگردان بیان کرد. ابن سکیت که نظرش مخالف راى‏استاد بود. براى دفاع از راى خود از راوى آن حکایت پرسید تابه صحیح بودن آن اطمینان یابد. استاد عصبانى شد و در جواب‏شاگردش گفت: کیفر گستاخى و جسارت تو این است که شخصى گوشهایت‏را گرفته، گوشمالت دهد و پیاپى برگردنت‏بزند تا دیگر در مقابل‏استاد مرتکب چنین بى‏احترامى نگردى.
ابن سکیت که هیچ گونه بى‏ادبى و گستاخى انجام نداده بود.
به احترام استاد ساکت‏شد و چیزى نگفت. بعد از مدتى، وقتى خشم‏ابن اعرابى فرو نشست، به استاد گفت:
اى استاد! بسیار شادمانم که من در باره راوى آن حکایت‏پرسیدم; زیرا اگر شخص دیگرى مى‏پرسید و چنین مورد سرزنش قرارمى‏گرفت، نمى‏توانست تحمل کند; ناگزیر لب به گفتار زشت مى‏گشود وبا توهین به شما مرا مى‏آزرد.
کرسى استادى
دعاى خیر پدر درکنار بیت‏الله الحرام به زودى ثمرداد و یعقوب‏به جرگه دانشمندان بزرگى چون ابن اعرابى و ابوالعباس ثعلب‏پیوست. این شخصیت‏برجسته قبل از این که مجلس درسى مستقل داشته‏باشد، پدرش را در تربیت کودکان و نوجوانان مسلمان یارى مى‏داد.
او چون پدرش در محله «درب القنطره‏» بغداد تدریس مى‏کرد.
ابوالعباس ثعلب مى‏گوید: ابن سکیت‏براى بیان مسایل و علوم ادبى‏مجلسى دایرکرده بود. مردم بسیار پیرامونش گردآمده، از سخنانش‏بهره‏مند مى‏شدند. به گونه‏اى که موفقیت‏خوبى به دست آورد. یکى ازدلیلهاى موفقیتش این بود که اشعار «ابوالنجم عجلى‏» را موردبحث و بررسى قرار مى‏داد... روزى از او خواستم نسخه‏اى از دیوان‏«ابوالنجم‏» را به من دهد; گفت: سوگند خورده‏ام اگراین نسخه رابه کسى دهم، طلاق دادن همسرم برمن واجب شود; ولى براى این که‏شما نیز از این دیوان بهره‏ببرید، مى‏توانید نزد من بیایید و یک‏نسخه از آن را براى خود استنساخ کنید.
من قبول کردم و روز دوشنبه‏اى نزد وى رفته، دیوان را استنساخ‏کردم. او مرا به کسانى که در مجلس درسش بودند، معرفى کرد.
جالب این که وقتى ابن سکیت‏برکرسى استادى نشست، تحصیل را رهانکرد و همواره درکنار تدریس، به تحصیل اشتغال داشت. او علوم‏گوناگون از جمله نحو، لغت، شعر، روایت و علوم قرآنى را تدریس‏مى‏کرد.
شاگردان
نام گروهى از معروف‏ترین شاگردان وى عبارت است از:
1- ابوالبشر بندنیجى.
2- حرانى، که به گفته خود او از سال 225 قمرى تا هنگام‏شهادت ابن سکیت از محضر وى استفاده کرد.
3- ابوسعید سکرى.
4- ابوعکرمه ضبى.
5- ابوحنیفه دینورى.
بسیارى نیز از ابن سکیت روایت کرده‏اند. نامهاى شمارى از آنهاچنین است:
1- ابوالعباس ثعلب، نحوى معروف.
2- احمد بن فرج مقرى.
3- محمدبن عجلان اخبارى.
4- میمون بن هارون کاتب.
اشعار ابن سکیت
این دانشمند بزرگ شیعى در نهضت گردآورى و تدوین اشعار عرب‏که از نیمه دوم قرن دوم هجرى تا اواخر قرن سوم با شور و شوق درشهرهاى بصره، کوفه و بغداد ادامه یافت. نقشى مهم داشت.
او از شاگردان اصمعى و ابوعبیده معمربن مثنى بود و از آن دوکه از پیشگامان نهضت گردآورى بودند. روایت مى‏کرد. گردآورى‏دیوانها و آثار پراکنده بسیارى از شعراى کهن ازجمله امروالقیس،زهیر بن ابى سلمى، نابغه ذبیانى، اعشى، عنتره‏بن شداد، طرفه بن‏عبد و عمروبن کلثوم که ذخایر گرانبهاى ادبیات عرب محسوب‏مى‏شوند. ثمره بخشى از تلاشهاى این ادیب بزرگ است. ابن ندیم 30شاعر قدیم را یادآور شده که دیوانهایشان را ابن سکیت گردآورده‏و شرح کرده است.
این ادیب گرانقدر، علاوه برگردآورى آثار به شرح و تفسیر برخى‏از آنها نیز مى‏پرداخت. کمتر دیوانى است که او آن راروایت(شفاهى یاکتبى)یا شرح و تفسیر نکرده باشد.
این دانشمند بزرگ شیعه ذخایر گرانبهاى یاد شده را از خطرنابودى نجات داد و ادبیات عرب را وامدار ساخت. بى‏تردید ابن‏سکیت، در مقایسه با همگنانش، در این عرصه از بیشترین سهم‏برخوردار است.
نمونه‏اى از اشعار این «شاعر شهید ولایت‏» چنین است:
اذا اشتملت على الیاس القلوب وضاق لما به الصدرالرحیب و او طنت المکاره و استقرت ودارست فى امکانها الخطوب و لم ترلانشکاف الضر وجها و لااعنى بحیلته الاریب اتاک على قنوط منک غوث یمن به اللطیف المستجیب و کل الحادثات اذا تناهت فموصول بها فرج قریب
چون دلها را یاس و نومیدى فراگیرد و سینه‏ها وسیع و مصیبتهاو شدایدى که در آنها فراهم آمده تنگ شود و ناملایمات درمیان‏دلها بارگشاید و دانشمندان چاره جویى ندانند و براى کشف زیانهاراهى نیابند، در آن هنگام خداى داناى مهربان البته فریاد رسى‏مى‏کند و درعین ناامیدى، امیدوار مى‏سازد; زیرا وقتى حادثه‏ها وتلخى‏ها به بى‏نهایت رسند، گشایش از راه مى‏رسد.
ذهبى شعر ابن سکیت را ستوده است. حدود 20 بیت از اشعار وى درآثار ابوحیان توحیدى(الامتاع الموانسه)، خطیب بغدادى(تاریخ‏بغداد)، شمشاطى(الانوار و محاسن‏الاشعار)، ابن خلکان(وفیات)، ابن‏شاکر و ابوحیان غرناطى(تذکره‏النحاه)برجاى مانده است.
راوى نور
همان طور که در ابتدا متذکر شدیم، این دانشمند خوزستانى‏درکنار تعلیم و تعلم علوم عربى هیچ گاه از فراگیرى و تعلیم‏معارف شیعى غفلت نکرد; چون به خوبى مى‏دانست که سعادت و عزت درآثار ائمه اطهار(علیهم السلام)نهفته است. بدین سبب، هرگز از این‏منبع فیض الهى دور نمى‏شد و همواره چون پروانه‏اى پیرامون شمع‏ولایت مى‏چرخید.
نجاشى در کتاب «الرجال‏» درباره وى چنین مى‏نویسد:
او نزد ابوجعفر حضرت جواد و ابوالحسن هادى(علیهما السلام)مقرب‏بود... و به خاطر ایمان به اهل‏بیت(علیهم السلام)به دست متوکل‏کشته شد. او شخصى ثقه است و طعنى براو وارد نیست.
محمدبن احمد ذهبى نیز درکتاب «سیراعلام النبلاء» وى را بسیاردیندار و نیکوکار خوانده است. گفتار دانشمندان رجال نشان مى‏دهدکه او درنقل روایت استادى مورد اعتماد بود.
در این که او در شمار یاران نزدیک حضرت جواد و امام‏هادى(علیهما السلام)جاى داشت، اختلافى نیست; ولى در مورد این که‏آیا توفیق نقل حدیث از حضرت رضا(ع) داشته یاخیر، اختلاف وجوددارد. برخى معتقدند او حضرت رضا(ع)را ملاقات و این روایت را ازوى نقل کرده است:
از حضرت امام رضا(ع)پرسیدم: چرا خداى متعال موسى بن‏عمران(ع)را با عصا و یدبیضا و بطلان سحر مبعوث گردانید ولى حضرت‏عیسى بن مریم را با طب و پیامبر اسلام(ص)را با کلام و فصاحت؟
حضرت در جواب فرمود: زیرا حضرت موسى بن عمران وقتى مبعوث شدکه موضوع رایج در میان مردم سحر و ساحرى بود; از این جهت، خداى‏بزرگ به او قدرتى داد که درتوان مردم آن زمان نبود. او به یارى‏این قدرت، سحرساحران را باطل و حجت را برآنان تمام کرد. اماحضرت عیسى(ع)زمانى بر انگیخته شد که بیمارى فلج‏شایع بود ومردم به پزشک نیاز داشتند. خداوند به حضرت عیسى معجزه‏اى داد که‏مردم از انجام مثل آن عاجز بودند; زیرا حضرت عیسى مرده را زنده‏مى‏کرد، نابیناى مادرزاد را شفا مى‏داد و پیسى را به اذن خدا ازمیان مى‏برد. بدین وسیله، حجت‏برمردم کامل گردید. هنگام بعثت‏پیامبر اسلام(ص)فصاحت و بلاغت در میان مردم بسیار رواج داشت.
بدین سبب، خدا مواعظ و احکامش را در قالب کتابى فصیح و بلیغ‏فرو فرستاد; کتابى که مردم از آوردن مثل آن عاجز بودند و حجت‏برآنان تمام شد.
ابن سکیت گفت: به خدا سوگند هرگز مثل شما ندیده‏ام.
سپس پرسید: امروز حجت‏برمردم چیست؟ امام(ع)فرمود: عقل حجت‏خدا است که به وسیله آن کسى که به خدا نسبت درست مى‏دهد تشخیص‏مى‏دهى و تصدیقش مى‏کنى و آن که به خدا دروغ مى‏بندد تشخیص مى‏دهى‏و تکذیبش مى‏کنى. ابن سکیت گفت: به خدا سوگند همین طور است.
مخالفان این نظریه معتقدند ابن سکیت امام رضا(ع)را ملاقات‏نکرده، احتمالا در سند حدیث ابوالحسن هادى با ابوالحسن الرضااشتباه شده است.
گروهى پا از این فراترگذاشته، معتقدند ابن سکیت از حضرت امام‏حسن عسکرى(ع) نیز روایت کرده است. منشا اشتباه آنان نام‏«یعقوب بن اسحاق‏» است. از آنجا که ابن سکیت توسط متوکل به‏شهادت رسید و متوکل نیز در زمان امام هادى(ع)درگذشت، مساله‏نقل روایت از امام عسکرى قابل پذیرش نمى‏نماید. احتمالا مراد از«یعقوب‏بن اسحاق‏» در سند روایات امام عسکرى، یعقوب بن اسحاق‏کندى است.
در اینجا براى نمونه یکى از روایتهاى ابن سکیت را متذکرمى‏شویم:
محمدبن ابى‏عبدالله عن على بن ابى‏القاسم عن یعقوب بن اسحاق‏قال: کتبت الى ابى محمداساله کیف یعبد العبد ربه و هو لایراه.
فوقع(ع): «یا ابایوسف، جل سیدى و مولاى و المنعم على و على‏آبائى ان یرى. قال و سالته: هل راى رسول الله(ص)ربه؟
فوقع(ع): ان الله تبارک و تعالى ارى رسوله بقلبه من نور عظمته‏ما احب.»
ابن سکیت مى‏گوید: به امام جواد(ع)نامه نوشتم و پرسیدم: چگونه‏بنده‏اى پروردگارش را مى‏پرستد در حالى که او را نمى‏بیند؟ امام‏جواد(ع)جواب داد:
اى ابویوسف! پروردگار و مولا و نعمت دهنده به من و اجداد من‏بزرگتراز آن است که دیده بشود.
ابن سکیت پرسید: آیا رسول الله(ص)پروردگار را دیده است؟
فرمود: خداوند از نور عظمت‏خود هرچه دوست داشت‏به قلب پیامبرش‏نشان داد.
گیاه شناسى
فواد سزگین، مولف کتاب «تاریخ نگارشها و تالیفات‏» ، درجلدچهارم از ابن سکیت و ابوحنیفه دینورى به عنوان دوتن از گیاه‏شناسان مسلمان نام مى‏برد و مى‏گوید:
«زیلبربرگ‏» که از زیبایى توصیفات ابن سکیت درباره گیاهان‏به شخصیت علمى وى پى‏برده بود. تنها وى را استاد اصلى ابوحنیفه‏دینورى درگیاه شناسى مى‏شناخت.
ابن سکیت در این زمینه بسیارتلاش کرد و کتابهایى نیز نگاشت.
کتاب «النبات و الشجر» یادگار او در این عرصه است. ابن ندیم‏در «فهرست‏» خود این کتاب را از آثار وى مى‏داند; ولى چون‏اکنون دردسترس نیست، اکثر پژوهشگران آن را از آثار منسوب به وى‏شمرده‏اند. قرائنى نیز بردرستى این انتساب گواهى مى‏دهد; براى‏مثال ابوحنیفه دینورى، شاگرد ابن سکیت، درکتاب هفت جلدى النبات‏خود به طور مکرر از این اثر استادش استفاده کرده است.
«ابن سیره‏» ، مولف کتاب «المخصص‏» ، در فصول 10، 11، 12،این اثر بیش از 200 بار از «النبات و الشجر» ابن سکیت نقل‏قول مى‏کند.
این که «زیلبربرگ‏» در رساله دکتراى خود، ابن سکیت را به‏خاطر خوب توصیف کردن نباتات مورد ستایش قرار مى‏دهد، برگرفته ازهمین اقوال پراکنده است. این سخنان باید جمع آورى گردد تامرجعیت ابن سکیت را در گیاه شناسى اسلامى وجامعیت «النبات والشجر» یا «الشجر و النبات‏» نشان دهد.
ستاره شناسى
ابن سکیت درنجوم نیز صاحب نظر بود. یکى از محققان در این‏مورد مى‏گوید:
ابن سکیت در مسایل مربوط به احکام نجوم و منازل قمر صاحب نظربود... صاحب کتاب «المخصص‏» در مبحث اول کتاب به نام‏«الانواء» پیرامون «صفه‏الشمس و اسمائها» (ص 18 23)دوازده‏بار، در موضوع «طلوع الشمس و کسوفها و غروبها» (ص 23 26)نه‏بار و در خصوص «صفه‏القمر و اسمائها» (ص 2826)سیزده بار...
از ابن سکیت نقل قول کرده است.
در بار خلیفه
به تدریج‏شهرت ابن سکیت‏به دربار رسید. بنابراین، وقتى به‏سامرا رفت، مورد توجه عبدالله بن یحیى بن خاقان، وزیر متوکل،قرار گرفت. عبدالله بن یحیى، متوکل را از مقام علمى «ابن‏سکیت‏» آگاه ساخت. خلیفه از او خواست تا فرزندانش معتز و مویدرا به شاگردى قبول کند و به آنها دانش آموزد.
ابن سکیت که در پذیرش این پیشنهاد تردید داشت. با برخى ازشخصیتهاى آن زمان مشورت کرد. احمدبن عبید مى‏گوید: ابن سکیت درمورد همنشینى و استادى فرزندان متوکل با من مشورت کرد. من اورا از مجالست و منادمت‏با متوکل نهى کردم; ولى او گمان کرد به‏سبب حسادت وى را از همنشینى با خلیفه باز مى‏دارم; به سخنان ونصیحت من گوش فرا نداد و با متوکل همنشین شد و در مجالس‏خصوصى‏اش شرکت کرد.
عبدالله بن عبدالعزیز نیز مى‏گوید: ابن سکیت در مورد تعلیم‏فرزندان متوکل با من مشورت کرد ومن او را نهى کردم. او تصورکرد به سبب حسد او را نهى مى‏کنم.
سرانجام «ابن سکیت‏» تعلیم فرزندان متوکل را به عهده گرفت.
کسى از نیت و هدفش چیزى نمى‏داند; ولى باتوجه به فضل و تقواى وى‏شاید بتوان گفت: او مى‏خواست در دربار نفوذ کند و با تربیت‏فرزندان خلیفه در روند ستمهایى که به شیعیان مى‏شد، تغییر پدیدآورد.
البته، باتوجه به شیعه ستیزى متوکل و وزیرش، مى‏توان چنان‏استنباط کرد که آنها مى‏خواستند ابن سکیت را در کنار خود داشته‏باشند تا نتواند در پیشبرد اهداف شیعى فعالیتهاى چشمگیرى داشته‏باشد.
ذهبى در «سیراعلام النبلاء» مى‏نویسد: متوکل ماهیانه دوهزاردرهم به ابن سکیت مى‏داد و افزون برآن، گاه از پاداشهاى‏گرانبهایى نیز بهره‏مندش مى‏ساخت; چنانکه در مجلسى پنجاه هزاردرهم به او بخشید.
به گفته ابن زبیر در «الذخایر و التحف‏» مقام ابن سکیت چنان‏مورد توجه خلیفه قرار گرفته بود که در شمار ندیمان و خاصان‏متوکل قرار گرفت.
گویند: اولین روزى که ابن سکیت‏براى تدریس وارد محل مورد نظرگردید، فرزندان متوکل دیرتر از وى وارد شدند. ابن سکیت‏به معتزگفت: ایهاالامیر، شما دوست دارید درس را از چه بحثى شروع کنیم؟
معتز به استاد گفت: دوست دارم، امروز مرا مرخص کنید تاآزادانه به گردش و بازى بپردازیم.
ابن سکیت گفت: پس برخیزم و بروم؟
معتز با گستاخى تمام گفت: من از شما سبک‏ترم و زودتربرمى‏خیزم. آنگاه با شتاب برخاست و دوید تا از اتاق بیرون برود;در اثر شتاب بیش از حد، در راه برزمین افتاد و چهره‏اش از خجالت‏سرخ شد. ابن سکیت‏بى‏درنگ چنین سرود:
یصاب الفتى من عثره بلسانه ولیس یصاب المرء من عثره الرجل فعثرته فى القول تذهب راسه و عثرته بالرجل تبرى على مهل
لغزش زبان سخت مصیبتى است;برخلاف لغزش پا که مصیبتش چنان سخت نیست; زیرا لغزش‏زبان(گاهى)سررا به باد مى‏دهد ولى لغزش پا گاه در اندک زمانى‏بهبودى مى‏یابد.
شهادت استاد
در این که ابن سکیت‏به دست متوکل ملعون به شهادت رسید، هیچ‏اختلافى وجود ندارد; اما در چگونگى شهادتش اختلاف است.
عبدالرحمان بن محمدابن انبارى در کتاب «نزهه‏الالباء» و محمدبن‏احمد ازهرى در کتاب «تهذیب اللغه‏» چنین آورده‏اند:
علت‏خشم متوکل که باعث قتل ابن سکیت‏شد. این بود که روزى‏مردى قرشى و ابن سکیت و متوکل مشغول حبت‏بودند. خلیفه که درپى آزار مرد قرشى بود. ابن سکیت را فرمان داد تا وى را دشنام‏دهد.
ابن سکیت که این را خلاف اخلاق مى‏دانست. به امر خلیفه توجه‏نکرد و ناسزا نگفت. خلیفه این عمل ابن سکیت را ناپسند شمرده،به مرد قرشى گفت: همان کارى که ابن سکیت در باره تو انجام‏نداد، انجام ده.
مرد قرشى که از متوکل مى‏ترسید. به فرمانش عمل کرده و لب‏به یاوه‏گویى گشاد. ابن سکیت‏با مشاهده این بى‏احترامى از کرده‏خود پشیمان شد و گفت: اى خلیفه! اینک به فرمانت عمل مى‏کنم و اورا ناسزا مى‏گویم.
متوکل گفت: آنچه اکنون مى‏گویى، انتقام است نه اطاعت امر من.
سپس به نوکران ترکش فرمان داد ابن سکیت را بزنند. آنها چنان‏لگد برشکمش کوفتند که بیهوش گردید. سپس او را بردوش گذاشته، به‏خانه‏اش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عمیق‏درگذشت.
در باره شهادت این بزرگمرد روایت دیگرى نیز وجود دارد.
براساس این روایت مشهور که اکثر منابع نیز آن را تاییدمى‏کنند. روزى متوکل وارد کلاس فرزندانش شده، با ایشان گفتگوکرد و به ابن سکیت گفت: از تو مى‏خواهم آنچه در دلت پنهان‏کرده‏اى آشکار کنى. بگو بدانم آیا فرزندان مرا بیشتر دوست دارى‏یا فرزندان على‏بن ابى‏طالب حسن و حسین را؟
ابن سکیت از این سخن گستاخانه سخت عصبانى شده، گفت: به خداى‏على اعلى سوگند، رتبه و مقام کمترین غلامان آن حضرت که قنبرحبشى است. از تو و فرزندانت‏بسى بالاتر و عظیم‏تر است. این‏عقیده با وجودم آمیخته و از من جدا نمى‏شود.
متوکل که انتظار چنین صراحتى را نداشت. خشمگین شد و به‏غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت‏سرش بیرون آورند.
گروهى براین عقیده‏اند که گردآورى اشعار «کمیت اسدى‏» ، بزرگ‏شاعر شهید شیعه، توسط «ابن سکیت‏» سبب شهادت او شد; این کارمذهب واقعى‏اش را نمایان ساخت. متوکل در پى بهانه‏اى بود تا ابن‏سکیت را به اظهار عقیده ناگزیر سازد. بنابراین، به کلاس درس‏فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح کرد. افزون براین، گروهى سودجوو شیعه ستیز که چه بسا به مذهب واقعى ابن سکیت پى برده‏بودند. در پى تحریک متوکل علیه او بودند.
«ازهرى‏» در «تهذیب اللغه‏» مى‏گوید: پس از شهادت استادبى‏درنگ ده هزار درهم دیه او را به خانواده‏اش پرداخت کردند.
این کردار نشان مى‏دهد که نقشه قتل ابن سکیت از پیش طراحى شده‏بود.
ممکن است کسى بپرسد چرا استاد طبق روال همیشگى تقیه نکردوجان خود را از مرگ حتمى نرهانید؟ آیا این کردار وى با معارف‏شیعى مطابقت دارد؟
در پاسخ باید گفت: عمل ابن سکیت در صدر اسلام نیز سابقه داشت.
این مرد فرزانه همانند جمعى از اصحاب امیرمومنان(ع)مانند حجربن‏عدى و عمروبن حمق بود. معاویه آنان را به بیزارى جستن ازاهل‏بیت(علیهم السلام)و لعن آنها تکلیف کرد و آنان معاویه وخاندانش را لعن کرده، به استقبال شهادت شتافتند. البته گروهى‏نیز راه تقیه پیمودند و خواست معاویه را انجام دادند. وقتى‏اخبار این دو دسته به امامان بزرگوار حضرت امام حسن و امام‏حسین(علیهما السلام)رسید، درباره دسته اول فرمودند: «قد اسرع‏الى الجنه‏» ; ت‏بهشت‏شتافت. آن پاکان درباره دسته دوم‏فرمودند: «و قداحرز دمه‏» ; خون و زندگانى خود را حفظ کرد.
این اخبار نشان مى‏دهد عدم رعایت تقیه و برسر محبت‏اهل‏بیت(علیهم السلام)جان باختن به معناى ارتکاب خلاف شرع نیست.
مرحوم دکتر شریعتى در این مورد مى‏گوید:
ابن سکیت(بعد از پرسش متوکل)باید انتخاب مى‏کرد. اینجا دیگرتقیه پلیدى و خیانت است. در تشیع علوى، تقیه تاکتیک بوده است.
تقیه براى حفظ ایمان است و نه مثل امروز حفظ مومن.
شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243، 244 یا 246هجرى تحقق یافت.
آثار استاد
ابن سکیت، علاوه برتربیت‏شاگردان وارسته، کتب متعددى نگاشت.
تالیفات ابن سکیت در شمار مهمترین منابع علم لغت جاى دارد وپدید آورندگان معجم‏هاى بزرگى چون «لسان العرب‏» و «القاموس‏المحیط‏» از آن بهره بسیار برده‏اند. عبدالرحمان همدانى در کتاب‏«الالفاظ‏» برابن سکیت تکیه دارد و سیوطى در «المزهر» بسیارى‏از اقوال او را نقل مى‏کند.
1- اصلاح المنطق
یکى از معروفترین آثار ابن سکیت، اصلاح المنطق است. در این‏کتاب بسیارى از واژه‏هاى عربى به صورت صحیح ضبط شده و ازجنبه‏هاى صرفى، فصاحت و غیر آن مورد بررسى قرار گرفته است. این‏اثر از معتبرترین کتابهاى لغت‏به شمار مى‏رود و شرح‏هاى بسیاربرآن نگاشته شده است. اصلاح المنطق نخستین بار در سال 1368ق(1949 م)به کوشش «عبدالسلام محمدهارون‏» و «احمدمحمد شاکر»
در قاهره به چاپ رسید; و در 1956 م تجدید چاپ شد.
مبرد که از دانشمندان ادبیات عرب شمرده مى‏شود. در مورداین کتاب مى‏گوید: از پل بغداد(در علم لغت)کتابى همانند آن‏نگذشته است.
این کتاب را «ابوالقاسم بن حسین‏» معروف به «ابن مغربى‏»
تلخیص کرده است. «خطیب تبریزى‏» این اثر ابن سکیت را منقح‏ساخته و «ابن سیرافى‏» ابیات آن را مورد بررسى قرار داده است.
2- الاضداد
این کتاب که به شرح معانى متضاد اختصاص دارد. در 1912 م‏به کوشش «اگوست هافنر» همراه دو اثر دیگر «اصمعى‏» و«سجستانى‏» با عنوانهاى «ثلاثه کتب فى الاضداد» در بیروت به‏چاپ رسید و در 1980 م تجدید چاپ شد.
3- الالفاظ
کتابى در باره واژه‏هاى متشابه است و 148 فصل دارد. روش کارابن سکیت در این اثر براساس تقسیم بندى موضوعى است. این کتاب‏باعنوان «تهذیب الالفاظ‏» همراه اضافاتى از نسخه‏هاى گوناگون درسال 1896 م در بیروت به چاپ رسید.
چند نسخه خطى از این اثر گرانبها در کتابخانه‏هاى «لندن‏» و«پاریس‏» موجود است.
4- القلب و الابدال
این کتاب در سال 1903 م به کوشش «اگوست هافنر» در بیروت ودر سال 1905 م در «لایپزیک‏» در مجموعه‏اى به نام «الکنتراللغوى فى اللسان العربى‏» و نیز در سال 1978 م با عنوان‏«الابدال‏» به کوشش «محمدشرف‏» در قاهره به چاپ رسید.
5- شرح دیوان الحطیئه
این کتاب براى اولین بار در سال 1958 م در قاهره منتشر شد وباردیگر در سال 1987 م به کوشش «نعمان محمدامین طه‏» به چاپ‏رسید.
6- شرح دیوان الخنساء
این کتاب به کوشش «لویس شیخو» در سال 1896 م در بیروت به‏چاپ رسید.
7- دیوان طرفه بن عبد(به روایت ابن سکیت
این کتاب در 1909 م به اهتمام «احمد امین شنقیطى‏» در قازان‏چاپ شده است.
8- شرح دیوان عروه‏بن ورد
این کتاب نخستین بار در سال 1923 م همراه چهار دیوان دیگر درقاهره و سپس به کوشش «عبدالمعین الملوحى‏» در دمشق به چاپ‏رسید.
9- شرح دیوان مزرد
این کتاب به کوشش «خلیل ابراهیم عطیه‏» در سال 1962 م دربغداد به چاپ رسید.
علاوه براین آثار که به زیور طبع آراسته شده است و در صحت‏انتساب آنها به ابن سکیت تردید نیست. آثار فراوانى نیز دردسترس است که صحت انتساب برخى از آنها مورد تردید است. مهمترین‏این کتابها عبارت است از:
1- الابل
2- الاجناس الکبیر
3- الاصوات
4- الارضین و الجبال و الادویه
5- الامصال
6- الانساب
7- الانواع
8- البیان
9- الایام و اللیالى
10- التصغیر
11- معانى الابیات
12- معانى الشعرالکبیر
13- معانى الشعر الصغیر
14- النبات و الشجر
15- الطرق
16- سرقات الشعراء
17- الوحوش
18- الحشرات
19- المذکر و المونث
20- فعل و افعل
21- النوادر
22- المثنى
نام آثارخطى‏مربوط به‏ابن‏سکیت چنین‏است:
1- البحث
سه نسخه از آن در دارالکتاب(قاهره)و یک نسخه دیگر درکتابخانه تیموریه موجود است.
2- منطق الطیر و منطق الریاحین
نسخه‏اى از آن در کتابخانه آستان قدس رضوى موجود است.
3- المقصود و الممدود
نسخه‏اى‏از این‏اثردر کتابخانه‏عارف‏حکمت در مدینه به کتابت‏«ابویوسف‏» موجود است. البته صحت انتساب المقصود و الممدود به‏ابن سکیت دقیقا روشن نیست.

تبلیغات