آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

صعصعه فرزند صوحان فرزند حجر و کنیه‏اش «ابوطلحه‏» یا«ابوعمرو» بود و نسبتش با پانزده واسطه، به «عبدالقیس‏» ازبزرگان قبیله «ربیعه‏» مى‏رسید و از همین جهت‏به او «صعصعه‏بن‏صوحان عبدى‏» گفته‏اند.
اولین کسى که از این طایفه اسلام آورد، عمرو بود که به دستوریکى از روساى این قبیله به نام «منذربن عائذ» خدمت‏پیامبر(ص)رسید، تا از میزان علم آن حضرت آگاهى یابد. او پس ازشرفیابى به خدمت رسول خدا(ص)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا رابراى «منذر» بیان کرد. او نیز مسلمان شد و پس از چندى منذرخود به محضر پیامبر(ص)آمد. رسول خدا به او فرمود:
«اى اشج!(نام دیگر منذر)دو صفت در توهست که خداوند آن دو رادوست دارد: حیا و حلم.»
این طایفه عموما در کوفه زندگى مى‏کردندصعصعه نیز اهل کوفه بود و در یکى از محله‏هاى اطراف آن روزگارمى‏گذراند.
خاندان
مطالعه حالات چهار فرزند صوحان(زید، عبدالله، سیحان وصعصعه)فضایى آکنده از عشق على(ع)در این خاندان را به تصویرمى‏کشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر (صعصعه، زید، سیحان)حضورداشتند و سیحان پرچم‏داربود. وقتى او به شهادت رسید، زید پرچم‏را به دست گرفت و چون شهید شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاه‏داشت.
فصاحت و بلاغت‏خصوصیت دوم این خاندان بود. دانشمندان تاریخ،عنوان «خطبا» را از ویژگى‏هاى این خانواده دانسته‏اند.
ویژگیها
1- صحابى خاص على(ع)
امام صادق(ع)فرمود:
«هیچ یک از همراهان على(ع)حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعه‏و یاران صعصعه. »
2- خطیب
دانشمندان تاریخ و رجال، وى را به فصاحت و بلاغت و استادى درفن سخن ستوده‏اند و به او عنوان «خطیب‏» داده‏اندعلى(ع)نیز در نهج البلاغه در مورد او مى‏فرماید:
«هذا الخطیب الشحشح...»
«این خطیب ماهر و توانا...»
ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: این عبارت را على(ع)در مورد صعصعه‏بن‏صوحان فرموده است و همین افتخار براى او بس که على(ع)او را به‏مهارت در سخن و فصاحت در لسان بستاید.
شعبى(از فقیهان و شاعران بزرگ قرن اول)مى‏گوید: من فن خطابه وسخنرانى را از صعصعه بن‏صوحان آموختم. و جاحظ، دانشمند لغت ونحو(متوفاى 255)مى‏گوید: صعصعه از فصیح‏ترین مردم بود.
جالب آن که «عبدالملک بن مروان‏» که با على(ع)و اصحابش‏خصومت داشته در باره صعصعه مى‏گفت: «انه احضرالناس جوابا» ;او حاضر جواب‏ترین مردم بود.
قبل از آغاز نبرد نهروان، سفیر على(ع)بود و براى سخن گفتن باکوردلان خوارج، حضرت او را به سوى ایشان فرستاد.
3- شاعر
سرودن اشعار، یکى دیگر از ویژگى‏هاى صعصعه به شمار مى‏رود. نمونه آن، منظومه‏اى است که در رثاى مولایش على(ع) سرود. ترجمه‏بخشى از آن بدین شرح است:
برادرم! پس از تو با چه کسى انس گیرم و درد دلم را نزد که‏بازگو نمایم؟
غم‏هاى روزگار یکى پس از دیگرى برگرده تو جمع شد و اینک بارفتن تو آن غمها منتشر شد.
اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشکلاتى که نزد خود دارم،به تو شکوه مى‏کنم.
با چشمى پربار بر تو اشک مى‏ریزم، هرچند که اشک ریختن من سودى‏ندارد.
این اندوه براى من کافى است که خاک قبر تو را با دست تکان‏مى‏دهم.
زمانى که زنده بودى، براى من موعظه‏ها داشتى و اینک براى‏زندگان موعظه‏هاى بیشتر دارى.
چه قدر مشتاق هستم که لحظه‏اى به سوى من بازگردى.
آیا قبر خبر به زائران على(ع)مى‏دهد که نور چشم آنان را درآغوش کشیده‏است؟
اى مرگ! از من چه مى‏خواهى؟ آنچه از آن مى‏ترسیدم، انجام شد.
اى مرگ! اگر فدا قبول مى‏کردى، جانم را قربان امیرالمومنین‏مى‏کردم.
آرى روزگار بافقدان یارم من را از خود طرد کرد; از این رواست که آن را مذمت مى‏کنم و از آن شکایت دارم...
4- شجاعت
مقاومت وى در برابر انحرافهاى بعضى از مدعیان خلافت از جمله‏معاویه، حضور در سه جنگ بزرگ(جمل، صفین و نهروان)که گاه سمت‏فرماندهى را بر عهده داشت، گویاى شجاعت او است.
5- مورد اعتماد
على(ع)چاهها، قنوات و اموال زیادى براى محرومین وقف کرد. هنگامى که وقفنامه مى‏نوشت، عده‏اى را شاهد مى‏گرفت و صعصعه‏بن‏صوحان از جمله آن شاهدان بود.
6- آشنایى با معارف اهل‏بیت علیهم السلام
روزى على(ع)در مورد خروج دجال و اوصاف او سخنانى فرمود و درضمن آن بیان داشت: قاتل دجال همان است که عیسى(ع)پشت‏سرش نمازمى‏گذارد. یکى از حاضران به نام «نزال بن سبره‏» به صعصعه گفت: مقصود از این فرد کیست؟ صعصعه پاسخ داد: کسى که عیسى(ع)به اواقتدا مى‏کند، دوازدهمین فرزند از عترت پیامبر(ص)است و نهمین‏فرزند از فرزندان حسین(ع)و او خورشیدى است که از مغرب این‏جهان، از بین رکن و مقام، طلوع خواهد کرد و زمین را از وجودظالمان پاک و عدالت را آنچنان حاکم خواهد کرد که هیچ کس بردیگرى ظلم نکند.
7- تبعید
او در مقابل انحراف از سنت پیامبر(ص)و بى‏عدالتى‏ها آرام‏نمى‏گرفت; از این‏رو، حاکمانى که سخنانش را تاب نمى‏آوردند، راهى‏جز تبعید او نداشتند. صعصعه دوبار تبعید شد، زمانى توسط عثمان‏از کوفه به شام و زمانى دیگر به دستور معاویه از کوفه به‏بحرین.
علامه امینى ماجراى تبعید و محل آن را بدین‏گونه نوشته است:
«پس از آنکه عثمان، ولیدبن عقبه را از فرماندارى کوفه عزل‏کرد و سعید بن عاص را برآن سرزمین حاکم قرار داد، به وى دستورداد تا با مردم کوفه مدارا کند. از این جهت، سعید با بزرگان وقاریان این شهر جلساتى ترتیب داد و حاضران در این مجالس افرادى‏همچون; مالک اشتر، زید بن صوحان، صعصعه‏بن صوحان و... بودند;اما در یکى از این گفتگوها بر سر مساله‏اى اختلاف درگرفت و همه‏به سعید اعتراض کردند. سعید بن عاص این ماجرا را به عثمان‏گزارش کرد و نوشت: با وجود مالک اشتر و دوستانش که اساتیدمعروف قرآن و مشتى ابله هستند، من در کوفه از عهده کوچکترین‏کارى برنمى‏آیم. عثمان در جواب دستورداد: آنان را به شام تبعیدکن!
پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاویه رسید که عده‏اى ازاهل دمشق با مالک اشتر و دوستانش مى‏نشینند و به گفتگومى‏پردازند. معاویه نامه‏اى به عثمان نوشت: که گروهى را نزد من‏فرستاده‏اى که شهر خود را دچار آشوب کرده‏اند و اینک از آن‏مى‏ترسم که مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثمان‏دستور داد، که آنان را به حمص(یکى از شهرهاى نزدیک دمشق)تبعیدکند. پس از مدتى عثمان دستور داد آنان را به کوفه بازگرداند;اما مدتى نگذشت که عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص تبعیدکرد.»
8- رهبرى قوم
در باره صعصعه نوشته‏اند: «وکان سیدا من سادات قومه‏» ; اویکى از بزرگان قوم خود بود.
با پیامبر(ص)
در این که صحابى پیامبر(ص)به چه کسى گفته مى‏شود، نظریه‏هاى‏گوناگونى وجود دارد. چنانچه صحابى آن حضرت را کسى بدانیم که ازایشان حدیث نقل کرده، یا در غزوات شرکت داشته است، صعصعه جزواصحاب نخواهد بود; زیرا وى در آن زمان خردسال بود. ابن عبدالبرو ابن اثیر(دو تاریخ نگار معروف)مى‏گویند: او در زمان‏پیامبر(ص)مسلمان بود، ولى آن حضرت را ندید; زیرا در آن زمان‏خردسال بود.
در کنار على(ع)
صعصعه به عنوان یارى صادق، همواره درکنار امیرمومنان(ع)حضورداشت.
دیدگاه متقابل
اصبغ بن نباته مى‏گوید: صعصعه بن‏صوحان مریض شد. به همراهى‏على(ع)براى عیادت وى به منزلش رفتیم. او که در بستر بیمارى‏افتاده بود، با دیدن حضرت بسیار خوشحال شد. على(ع)به او محبت‏فراوان کرد; اما موقع خدا حافظى، فرمود: اى صعصعه! این دیدارتکلیف من بود; مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قراردهى!
صعصعه پاسخ داد: نه، یا امیرالمومنین! بلکه آن را اجر وذخیره آخرت مى‏دانم.
على(ع)فرمود: به خدا قسم من تو را کم هزینه(براى نظام‏اسلام)اما پرتلاش مى‏بینم.
صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسیار آگاه به‏خداوند هستى و او در نظر شما بزرگ است. شما نیز نزد پروردگارت‏جایگاهى بلند دارى و اهل حکمت و نسبت‏به مومنان، مهربان و رحیم‏هستى.
امام على بن موسى الرضا(ع) نیز در ملاقاتى که با احمدبن محمد بن‏ابى‏نصر بزنطى، داشتند، از صعصعه تجلیل زیادى کرد و به همین‏داستان اشاره فرمود.
جنگهاى پیاپى
در جنگ جمل، بعد از آنکه زید و سیحان(دوبرادر صعصعه)به شهادت‏رسیدند، صعصعه خود پرچم لشگر را به دست گرفت و در جنگ صفین،بعد از آنکه معاویه جلوى جریان آب را بست، على(ع)صعصعه را براى‏گفتگو نزد معاویه فرستاد و فرمود: به او بگو: ما مسیر خود راطى مى‏کنیم و دوست نداریم قبل از آنکه حجت را تمام کنیم، آغازگرجنگ باشیم; پس از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما وشما به کجا مى‏انجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آب‏خواهد بود.
صعصعه این پیام را رسانید. معاویه رو به همراهان خود کرد واز آنها نظر خواهى کرد. چند تن از یاران او همچون: ولید بن‏عقبه و عبدالله بن سعد(برادر رضاعى عثمان)گفتند: اینان عثمان‏را تشنه کشتند، اکنون باید تشنه به قتل برسند. آنگاه بحث‏سختى‏بین معاویه و طرفدارانش از یک سو و صعصعه از سوى دیگر درگرفت.
در جنگ نهروان نیز امیرمومنان(ع)صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستادآنها به صعصعه گفتند: اگر على موضع ما را مى‏داشت، آیا تو بااو همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.
گفتند: برگرد; زیرا تو بى‏دین و مقلد هستى‏صعصعه در پاسخ گفت: واى بر شما! آیا پیروى نکنم از کسى که‏خدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آیا رسول خدا(ص)وقتى جنگ‏شدت مى‏گرفت، على(ع)را براى فرونشاندن آتش نبرد نمى‏فرستاد؟! کجامى‏روید و از چه کسى روى برمى‏گردانید؟! «عن القمرالباهر؟ والسراج الزاهر؟ و صراط الله المستقیم؟» از ماه درخشان و چراغ‏روشن و راه مستقیم خداوند رو مى‏گردانید؟! خدا شما را نابودکند. عقلهاى شما فاسد شده است. آیا امیرمومنان و وصى رسول‏خدا(ص)را هدف گرفته‏اید؟! هواى نفس، شما را در ضرر آشکارى فروبرده و شیطان، شما را از حق دور کرده است.
در این موقع «عبدالله بن وهب راسبى‏» (یکى از خوارج)جواب‏داد: اى پسرصوحان! سخن بسیار گفتى و به مولاى خود بگو: ما به‏حکم خدا با وى نبرد خواهیم کرد.
صعصعه پاسخ داد: گویا مى‏بینم به زودى در خون خود غوطه‏ورخواهى شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن برجسد تو را مى‏کشند ودر این هنگام کسى به فریاد شما نخواهد رسید. راسبى گفت: به‏مولایت‏بگو: ما دست‏بردار از او نیستیم; مگر آنکه اقرار به کفرخود نماید، یا از گناهش توبه کند که خداوند توبه پذیراست.
وقتى صعصعه پاسخ و ماجرا را به على(ع)گزارش کرد، حضرت فرمود: اى پسرصوحان! اخبار این گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نه‏دروغ مى‏گویم و نه دروغ براى من نقل شده است. آنان روز سختى درپیش دارند. آنگاه سرمبارک و دستهایش را به آسمان بلند کرد و سه‏مرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش...
عیادت على(ع)
پس از ضربت‏شمشیر ابن ملجم که على(ع)در بستر بیمارى افتاد،صعصعه بن صوحان به عیادت حضرت آمد; اما به علت وخامت‏حال‏ایشان، کسى اجازه ملاقات نداشت. از این جهت، صعصعه گفت: از طرف‏من به امیرمومنان على(ع)بگویید: رحمت‏خداوند برتوباد اى‏امیرمومنان! درحال حیات و بعد از آن، چرا که خدا در نزد توبزرگ و آگاهى تو نسبت‏به او زیاد است. لحظه‏اى بعد پاسخ حضرت رابرایش بازگفتند که: خدا تو را رحمت کند که کم هزینه و پرفایده‏هستى.
تشییع على(ع)
صعصعه بن صوحان از جمله کسانى بود که در نیمه‏هاى شب، درتشییع پنهانى جنازه مطهر امیرمومنان على(ع)شرکت کرد. وقتى حضرت‏را دفن کردند، نزدیک قبر آمد. یک دست‏بر قلب خود گذاشت و بادست دیگر مشتى از خاک قبر برداشت و بر سرش ریخت و گفت:
«پدر و مادرم فداى تو یا امیرمومنان! گوارا باد برتو که‏پاکیزه به دنیا آمدى. شکیبایى‏ات زیاد و جهادت بزرگ بود.
تجارت سودمند انجام دادى و به پیشگاه خالق خود قدم گذاشتى وخداوند با بشارتهایش تو را گرامى داشت و در جوار پیامبر(ص)جاى‏گرفتى و از جامهاى بهشتى، از دست آن حضرت، سیراب شدى.
از خدا مى‏خواهم به ما توفیق دهد که راه تو را ادامه دهیم وبه ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنایت کند وما را در زمره اولیاى تو قرار دهد.
به مقامى رسیدى که هیچ کس به آن نمى‏رسد; زیرا در راه خداجهاد و قیام کردى تا این که سنت پیامبر(ص)زنده شد و فتنه‏هاخاموش گردید.
بهترین درودهاى من برتوباد که مومنان به وسیله تو پیروز شدندو نشانه‏هاى راه هدایت‏به وسیله تو روشن بود.
اول کسى که باایثار جان و مال نداى پیامبر(ص)را اجابت کرد،تو بودى. با ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمایت کردى.
خداوند دژهاى ستمکاران و کافران و مشرکان را به وسیله تودرهم شکست. تو اهل گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو که‏علم و یقین و جهادت از همگان بیشتر بود.
به خدا قسم، زندگى تو کلید هرخوبى و بسته شدن همه بدى‏ها بود;ولى امروز در شرها باز و راه خیرها بسته شد.
اگر مردم سخنان تو را مى‏پذیرفتند، نعمت‏هاى خداوند از همه جابر آنان سرازیر مى‏گردید، ولى آنان دنیا را بر آخرت ترجیح‏دادند.»
بعد از این سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گریستند و به‏امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)و سایر فرزندان على(ع)تسلیت‏گفتند.
اندرز به حاکمان
ابن عبدالبر(متوفاى 463)مى‏گوید: زمانى ابوموسى اشعرى یک‏میلیون درهم از بیت المال براى عمر فرستاد تا بین مسلمانان‏قسمت کند. او این مال را تقسیم کرد; ولى مقدارى از آن زیادآمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف کردند. عمر به میان مردم‏آمد و اعلام کرد: اى مردم! این مقدار از بیت المال را در چه‏موردى مصرف کنیم؟
صعصعه که در آن زمان جوانى نورس بود، ایستاد و گفت: مشورت بامردم در جایى است که حکمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اماآنچه قرآن بدان دستور داده، باید در همان مورد مصرف کرد.
عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم و سپس‏مقدار اضافه را نیز بین مسلمانان تقسیم کرد.
در روزگار عثمان نیز زمانى که وى بر منبر بود، صعصعه خطاب به‏او ابراز داشت: اى عثمان! خود منحرف شدى و امت تو نیز منحرف‏شدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.
ماجراى دیگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شیخ طوسى این گونه‏نقل کرده است: صعصعه گفت: با چندتن از مردم مصر، نزد عثمان‏رفتیم. او گفت: مردى را پیش فرستید تا با من سخن گوید. مصریان‏مرا مقدم کردند. عثمان که از کمى سن من تعجب کرده بود، گفت: این؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاک دانش، سن آدمى بود، نه توسهمى در آن داشتى و نه من; بلکه علم به فراگیرى است.(آنچه ازقرآن مى‏دانى)بازگوى.
بسم الله الرحمن الرحیم. آنانى که وقتى قدرت در اختیارشان‏بگذاریم، نماز، زکات، امر به معروف و نهى از منکر را زنده‏مى‏کنند و پایان امور به دست‏خداوند است.
این آیه در مورد ما نازل شده است
گفتم: پس امر به معروف و نهى از منکر کن.
این سخنان را رهاکن و آنچه مى‏دانى، بیان کن.
بسم الله الرحمن الرحیم. کسانى که از خانه‏هاى خود بدون هیچ‏گناهى اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مى‏دانستند.
این آیه نیز در مورد ما نازل شده است.
پس آنچه از خداوند گرفته‏اى، بین همه مسلمانان تقسیم کن.
اى مردم! مطیع حاکمان خود و همراه جامعه باشید و به سخنان‏این مرد که از خدا بى‏اطلاع است، گوش ندهید.
تو مى‏خواهى روز قیامت‏بگوییم: خدایا! ما از بزرگان خوداطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند؟! خدا پروردگار ما وپدران و در کمین ظالمان است.
عثمان در حالى که از پاسخهاى من بسیار به خشم آمده بود،دستور برگشتن ما را صادر کرد و درها را به روى ما بست.

تبلیغات