صعصعه بن صوحان
آرشیو
چکیده
متن
صعصعه فرزند صوحان فرزند حجر و کنیهاش «ابوطلحه» یا«ابوعمرو» بود و نسبتش با پانزده واسطه، به «عبدالقیس» ازبزرگان قبیله «ربیعه» مىرسید و از همین جهتبه او «صعصعهبنصوحان عبدى» گفتهاند.
اولین کسى که از این طایفه اسلام آورد، عمرو بود که به دستوریکى از روساى این قبیله به نام «منذربن عائذ» خدمتپیامبر(ص)رسید، تا از میزان علم آن حضرت آگاهى یابد. او پس ازشرفیابى به خدمت رسول خدا(ص)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا رابراى «منذر» بیان کرد. او نیز مسلمان شد و پس از چندى منذرخود به محضر پیامبر(ص)آمد. رسول خدا به او فرمود:
«اى اشج!(نام دیگر منذر)دو صفت در توهست که خداوند آن دو رادوست دارد: حیا و حلم.»
این طایفه عموما در کوفه زندگى مىکردندصعصعه نیز اهل کوفه بود و در یکى از محلههاى اطراف آن روزگارمىگذراند.
خاندان
مطالعه حالات چهار فرزند صوحان(زید، عبدالله، سیحان وصعصعه)فضایى آکنده از عشق على(ع)در این خاندان را به تصویرمىکشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر (صعصعه، زید، سیحان)حضورداشتند و سیحان پرچمداربود. وقتى او به شهادت رسید، زید پرچمرا به دست گرفت و چون شهید شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاهداشت.
فصاحت و بلاغتخصوصیت دوم این خاندان بود. دانشمندان تاریخ،عنوان «خطبا» را از ویژگىهاى این خانواده دانستهاند.
ویژگیها
1- صحابى خاص على(ع)
امام صادق(ع)فرمود:
«هیچ یک از همراهان على(ع)حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعهو یاران صعصعه. »
2- خطیب
دانشمندان تاریخ و رجال، وى را به فصاحت و بلاغت و استادى درفن سخن ستودهاند و به او عنوان «خطیب» دادهاندعلى(ع)نیز در نهج البلاغه در مورد او مىفرماید:
«هذا الخطیب الشحشح...»
«این خطیب ماهر و توانا...»
ابن ابىالحدید مىگوید: این عبارت را على(ع)در مورد صعصعهبنصوحان فرموده است و همین افتخار براى او بس که على(ع)او را بهمهارت در سخن و فصاحت در لسان بستاید.
شعبى(از فقیهان و شاعران بزرگ قرن اول)مىگوید: من فن خطابه وسخنرانى را از صعصعه بنصوحان آموختم. و جاحظ، دانشمند لغت ونحو(متوفاى 255)مىگوید: صعصعه از فصیحترین مردم بود.
جالب آن که «عبدالملک بن مروان» که با على(ع)و اصحابشخصومت داشته در باره صعصعه مىگفت: «انه احضرالناس جوابا» ;او حاضر جوابترین مردم بود.
قبل از آغاز نبرد نهروان، سفیر على(ع)بود و براى سخن گفتن باکوردلان خوارج، حضرت او را به سوى ایشان فرستاد.
3- شاعر
سرودن اشعار، یکى دیگر از ویژگىهاى صعصعه به شمار مىرود. نمونه آن، منظومهاى است که در رثاى مولایش على(ع) سرود. ترجمهبخشى از آن بدین شرح است:
برادرم! پس از تو با چه کسى انس گیرم و درد دلم را نزد کهبازگو نمایم؟
غمهاى روزگار یکى پس از دیگرى برگرده تو جمع شد و اینک بارفتن تو آن غمها منتشر شد.
اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشکلاتى که نزد خود دارم،به تو شکوه مىکنم.
با چشمى پربار بر تو اشک مىریزم، هرچند که اشک ریختن من سودىندارد.
این اندوه براى من کافى است که خاک قبر تو را با دست تکانمىدهم.
زمانى که زنده بودى، براى من موعظهها داشتى و اینک براىزندگان موعظههاى بیشتر دارى.
چه قدر مشتاق هستم که لحظهاى به سوى من بازگردى.
آیا قبر خبر به زائران على(ع)مىدهد که نور چشم آنان را درآغوش کشیدهاست؟
اى مرگ! از من چه مىخواهى؟ آنچه از آن مىترسیدم، انجام شد.
اى مرگ! اگر فدا قبول مىکردى، جانم را قربان امیرالمومنینمىکردم.
آرى روزگار بافقدان یارم من را از خود طرد کرد; از این رواست که آن را مذمت مىکنم و از آن شکایت دارم...
4- شجاعت
مقاومت وى در برابر انحرافهاى بعضى از مدعیان خلافت از جملهمعاویه، حضور در سه جنگ بزرگ(جمل، صفین و نهروان)که گاه سمتفرماندهى را بر عهده داشت، گویاى شجاعت او است.
5- مورد اعتماد
على(ع)چاهها، قنوات و اموال زیادى براى محرومین وقف کرد. هنگامى که وقفنامه مىنوشت، عدهاى را شاهد مىگرفت و صعصعهبنصوحان از جمله آن شاهدان بود.
6- آشنایى با معارف اهلبیت علیهم السلام
روزى على(ع)در مورد خروج دجال و اوصاف او سخنانى فرمود و درضمن آن بیان داشت: قاتل دجال همان است که عیسى(ع)پشتسرش نمازمىگذارد. یکى از حاضران به نام «نزال بن سبره» به صعصعه گفت: مقصود از این فرد کیست؟ صعصعه پاسخ داد: کسى که عیسى(ع)به اواقتدا مىکند، دوازدهمین فرزند از عترت پیامبر(ص)است و نهمینفرزند از فرزندان حسین(ع)و او خورشیدى است که از مغرب اینجهان، از بین رکن و مقام، طلوع خواهد کرد و زمین را از وجودظالمان پاک و عدالت را آنچنان حاکم خواهد کرد که هیچ کس بردیگرى ظلم نکند.
7- تبعید
او در مقابل انحراف از سنت پیامبر(ص)و بىعدالتىها آرامنمىگرفت; از اینرو، حاکمانى که سخنانش را تاب نمىآوردند، راهىجز تبعید او نداشتند. صعصعه دوبار تبعید شد، زمانى توسط عثماناز کوفه به شام و زمانى دیگر به دستور معاویه از کوفه بهبحرین.
علامه امینى ماجراى تبعید و محل آن را بدینگونه نوشته است:
«پس از آنکه عثمان، ولیدبن عقبه را از فرماندارى کوفه عزلکرد و سعید بن عاص را برآن سرزمین حاکم قرار داد، به وى دستورداد تا با مردم کوفه مدارا کند. از این جهت، سعید با بزرگان وقاریان این شهر جلساتى ترتیب داد و حاضران در این مجالس افرادىهمچون; مالک اشتر، زید بن صوحان، صعصعهبن صوحان و... بودند;اما در یکى از این گفتگوها بر سر مسالهاى اختلاف درگرفت و همهبه سعید اعتراض کردند. سعید بن عاص این ماجرا را به عثمانگزارش کرد و نوشت: با وجود مالک اشتر و دوستانش که اساتیدمعروف قرآن و مشتى ابله هستند، من در کوفه از عهده کوچکترینکارى برنمىآیم. عثمان در جواب دستورداد: آنان را به شام تبعیدکن!
پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاویه رسید که عدهاى ازاهل دمشق با مالک اشتر و دوستانش مىنشینند و به گفتگومىپردازند. معاویه نامهاى به عثمان نوشت: که گروهى را نزد منفرستادهاى که شهر خود را دچار آشوب کردهاند و اینک از آنمىترسم که مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثماندستور داد، که آنان را به حمص(یکى از شهرهاى نزدیک دمشق)تبعیدکند. پس از مدتى عثمان دستور داد آنان را به کوفه بازگرداند;اما مدتى نگذشت که عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص تبعیدکرد.»
8- رهبرى قوم
در باره صعصعه نوشتهاند: «وکان سیدا من سادات قومه» ; اویکى از بزرگان قوم خود بود.
با پیامبر(ص)
در این که صحابى پیامبر(ص)به چه کسى گفته مىشود، نظریههاىگوناگونى وجود دارد. چنانچه صحابى آن حضرت را کسى بدانیم که ازایشان حدیث نقل کرده، یا در غزوات شرکت داشته است، صعصعه جزواصحاب نخواهد بود; زیرا وى در آن زمان خردسال بود. ابن عبدالبرو ابن اثیر(دو تاریخ نگار معروف)مىگویند: او در زمانپیامبر(ص)مسلمان بود، ولى آن حضرت را ندید; زیرا در آن زمانخردسال بود.
در کنار على(ع)
صعصعه به عنوان یارى صادق، همواره درکنار امیرمومنان(ع)حضورداشت.
دیدگاه متقابل
اصبغ بن نباته مىگوید: صعصعه بنصوحان مریض شد. به همراهىعلى(ع)براى عیادت وى به منزلش رفتیم. او که در بستر بیمارىافتاده بود، با دیدن حضرت بسیار خوشحال شد. على(ع)به او محبتفراوان کرد; اما موقع خدا حافظى، فرمود: اى صعصعه! این دیدارتکلیف من بود; مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قراردهى!
صعصعه پاسخ داد: نه، یا امیرالمومنین! بلکه آن را اجر وذخیره آخرت مىدانم.
على(ع)فرمود: به خدا قسم من تو را کم هزینه(براى نظاماسلام)اما پرتلاش مىبینم.
صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسیار آگاه بهخداوند هستى و او در نظر شما بزرگ است. شما نیز نزد پروردگارتجایگاهى بلند دارى و اهل حکمت و نسبتبه مومنان، مهربان و رحیمهستى.
امام على بن موسى الرضا(ع) نیز در ملاقاتى که با احمدبن محمد بنابىنصر بزنطى، داشتند، از صعصعه تجلیل زیادى کرد و به همینداستان اشاره فرمود.
جنگهاى پیاپى
در جنگ جمل، بعد از آنکه زید و سیحان(دوبرادر صعصعه)به شهادترسیدند، صعصعه خود پرچم لشگر را به دست گرفت و در جنگ صفین،بعد از آنکه معاویه جلوى جریان آب را بست، على(ع)صعصعه را براىگفتگو نزد معاویه فرستاد و فرمود: به او بگو: ما مسیر خود راطى مىکنیم و دوست نداریم قبل از آنکه حجت را تمام کنیم، آغازگرجنگ باشیم; پس از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما وشما به کجا مىانجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آبخواهد بود.
صعصعه این پیام را رسانید. معاویه رو به همراهان خود کرد واز آنها نظر خواهى کرد. چند تن از یاران او همچون: ولید بنعقبه و عبدالله بن سعد(برادر رضاعى عثمان)گفتند: اینان عثمانرا تشنه کشتند، اکنون باید تشنه به قتل برسند. آنگاه بحثسختىبین معاویه و طرفدارانش از یک سو و صعصعه از سوى دیگر درگرفت.
در جنگ نهروان نیز امیرمومنان(ع)صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستادآنها به صعصعه گفتند: اگر على موضع ما را مىداشت، آیا تو بااو همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.
گفتند: برگرد; زیرا تو بىدین و مقلد هستىصعصعه در پاسخ گفت: واى بر شما! آیا پیروى نکنم از کسى کهخدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آیا رسول خدا(ص)وقتى جنگشدت مىگرفت، على(ع)را براى فرونشاندن آتش نبرد نمىفرستاد؟! کجامىروید و از چه کسى روى برمىگردانید؟! «عن القمرالباهر؟ والسراج الزاهر؟ و صراط الله المستقیم؟» از ماه درخشان و چراغروشن و راه مستقیم خداوند رو مىگردانید؟! خدا شما را نابودکند. عقلهاى شما فاسد شده است. آیا امیرمومنان و وصى رسولخدا(ص)را هدف گرفتهاید؟! هواى نفس، شما را در ضرر آشکارى فروبرده و شیطان، شما را از حق دور کرده است.
در این موقع «عبدالله بن وهب راسبى» (یکى از خوارج)جوابداد: اى پسرصوحان! سخن بسیار گفتى و به مولاى خود بگو: ما بهحکم خدا با وى نبرد خواهیم کرد.
صعصعه پاسخ داد: گویا مىبینم به زودى در خون خود غوطهورخواهى شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن برجسد تو را مىکشند ودر این هنگام کسى به فریاد شما نخواهد رسید. راسبى گفت: بهمولایتبگو: ما دستبردار از او نیستیم; مگر آنکه اقرار به کفرخود نماید، یا از گناهش توبه کند که خداوند توبه پذیراست.
وقتى صعصعه پاسخ و ماجرا را به على(ع)گزارش کرد، حضرت فرمود: اى پسرصوحان! اخبار این گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نهدروغ مىگویم و نه دروغ براى من نقل شده است. آنان روز سختى درپیش دارند. آنگاه سرمبارک و دستهایش را به آسمان بلند کرد و سهمرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش...
عیادت على(ع)
پس از ضربتشمشیر ابن ملجم که على(ع)در بستر بیمارى افتاد،صعصعه بن صوحان به عیادت حضرت آمد; اما به علت وخامتحالایشان، کسى اجازه ملاقات نداشت. از این جهت، صعصعه گفت: از طرفمن به امیرمومنان على(ع)بگویید: رحمتخداوند برتوباد اىامیرمومنان! درحال حیات و بعد از آن، چرا که خدا در نزد توبزرگ و آگاهى تو نسبتبه او زیاد است. لحظهاى بعد پاسخ حضرت رابرایش بازگفتند که: خدا تو را رحمت کند که کم هزینه و پرفایدههستى.
تشییع على(ع)
صعصعه بن صوحان از جمله کسانى بود که در نیمههاى شب، درتشییع پنهانى جنازه مطهر امیرمومنان على(ع)شرکت کرد. وقتى حضرترا دفن کردند، نزدیک قبر آمد. یک دستبر قلب خود گذاشت و بادست دیگر مشتى از خاک قبر برداشت و بر سرش ریخت و گفت:
«پدر و مادرم فداى تو یا امیرمومنان! گوارا باد برتو کهپاکیزه به دنیا آمدى. شکیبایىات زیاد و جهادت بزرگ بود.
تجارت سودمند انجام دادى و به پیشگاه خالق خود قدم گذاشتى وخداوند با بشارتهایش تو را گرامى داشت و در جوار پیامبر(ص)جاىگرفتى و از جامهاى بهشتى، از دست آن حضرت، سیراب شدى.
از خدا مىخواهم به ما توفیق دهد که راه تو را ادامه دهیم وبه ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنایت کند وما را در زمره اولیاى تو قرار دهد.
به مقامى رسیدى که هیچ کس به آن نمىرسد; زیرا در راه خداجهاد و قیام کردى تا این که سنت پیامبر(ص)زنده شد و فتنههاخاموش گردید.
بهترین درودهاى من برتوباد که مومنان به وسیله تو پیروز شدندو نشانههاى راه هدایتبه وسیله تو روشن بود.
اول کسى که باایثار جان و مال نداى پیامبر(ص)را اجابت کرد،تو بودى. با ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمایت کردى.
خداوند دژهاى ستمکاران و کافران و مشرکان را به وسیله تودرهم شکست. تو اهل گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو کهعلم و یقین و جهادت از همگان بیشتر بود.
به خدا قسم، زندگى تو کلید هرخوبى و بسته شدن همه بدىها بود;ولى امروز در شرها باز و راه خیرها بسته شد.
اگر مردم سخنان تو را مىپذیرفتند، نعمتهاى خداوند از همه جابر آنان سرازیر مىگردید، ولى آنان دنیا را بر آخرت ترجیحدادند.»
بعد از این سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گریستند و بهامام حسن و امام حسین(علیهما السلام)و سایر فرزندان على(ع)تسلیتگفتند.
اندرز به حاکمان
ابن عبدالبر(متوفاى 463)مىگوید: زمانى ابوموسى اشعرى یکمیلیون درهم از بیت المال براى عمر فرستاد تا بین مسلمانانقسمت کند. او این مال را تقسیم کرد; ولى مقدارى از آن زیادآمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف کردند. عمر به میان مردمآمد و اعلام کرد: اى مردم! این مقدار از بیت المال را در چهموردى مصرف کنیم؟
صعصعه که در آن زمان جوانى نورس بود، ایستاد و گفت: مشورت بامردم در جایى است که حکمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اماآنچه قرآن بدان دستور داده، باید در همان مورد مصرف کرد.
عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم و سپسمقدار اضافه را نیز بین مسلمانان تقسیم کرد.
در روزگار عثمان نیز زمانى که وى بر منبر بود، صعصعه خطاب بهاو ابراز داشت: اى عثمان! خود منحرف شدى و امت تو نیز منحرفشدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.
ماجراى دیگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شیخ طوسى این گونهنقل کرده است: صعصعه گفت: با چندتن از مردم مصر، نزد عثمانرفتیم. او گفت: مردى را پیش فرستید تا با من سخن گوید. مصریانمرا مقدم کردند. عثمان که از کمى سن من تعجب کرده بود، گفت: این؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاک دانش، سن آدمى بود، نه توسهمى در آن داشتى و نه من; بلکه علم به فراگیرى است.(آنچه ازقرآن مىدانى)بازگوى.
بسم الله الرحمن الرحیم. آنانى که وقتى قدرت در اختیارشانبگذاریم، نماز، زکات، امر به معروف و نهى از منکر را زندهمىکنند و پایان امور به دستخداوند است.
این آیه در مورد ما نازل شده است
گفتم: پس امر به معروف و نهى از منکر کن.
این سخنان را رهاکن و آنچه مىدانى، بیان کن.
بسم الله الرحمن الرحیم. کسانى که از خانههاى خود بدون هیچگناهى اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مىدانستند.
این آیه نیز در مورد ما نازل شده است.
پس آنچه از خداوند گرفتهاى، بین همه مسلمانان تقسیم کن.
اى مردم! مطیع حاکمان خود و همراه جامعه باشید و به سخناناین مرد که از خدا بىاطلاع است، گوش ندهید.
تو مىخواهى روز قیامتبگوییم: خدایا! ما از بزرگان خوداطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند؟! خدا پروردگار ما وپدران و در کمین ظالمان است.
عثمان در حالى که از پاسخهاى من بسیار به خشم آمده بود،دستور برگشتن ما را صادر کرد و درها را به روى ما بست.
اولین کسى که از این طایفه اسلام آورد، عمرو بود که به دستوریکى از روساى این قبیله به نام «منذربن عائذ» خدمتپیامبر(ص)رسید، تا از میزان علم آن حضرت آگاهى یابد. او پس ازشرفیابى به خدمت رسول خدا(ص)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا رابراى «منذر» بیان کرد. او نیز مسلمان شد و پس از چندى منذرخود به محضر پیامبر(ص)آمد. رسول خدا به او فرمود:
«اى اشج!(نام دیگر منذر)دو صفت در توهست که خداوند آن دو رادوست دارد: حیا و حلم.»
این طایفه عموما در کوفه زندگى مىکردندصعصعه نیز اهل کوفه بود و در یکى از محلههاى اطراف آن روزگارمىگذراند.
خاندان
مطالعه حالات چهار فرزند صوحان(زید، عبدالله، سیحان وصعصعه)فضایى آکنده از عشق على(ع)در این خاندان را به تصویرمىکشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر (صعصعه، زید، سیحان)حضورداشتند و سیحان پرچمداربود. وقتى او به شهادت رسید، زید پرچمرا به دست گرفت و چون شهید شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاهداشت.
فصاحت و بلاغتخصوصیت دوم این خاندان بود. دانشمندان تاریخ،عنوان «خطبا» را از ویژگىهاى این خانواده دانستهاند.
ویژگیها
1- صحابى خاص على(ع)
امام صادق(ع)فرمود:
«هیچ یک از همراهان على(ع)حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعهو یاران صعصعه. »
2- خطیب
دانشمندان تاریخ و رجال، وى را به فصاحت و بلاغت و استادى درفن سخن ستودهاند و به او عنوان «خطیب» دادهاندعلى(ع)نیز در نهج البلاغه در مورد او مىفرماید:
«هذا الخطیب الشحشح...»
«این خطیب ماهر و توانا...»
ابن ابىالحدید مىگوید: این عبارت را على(ع)در مورد صعصعهبنصوحان فرموده است و همین افتخار براى او بس که على(ع)او را بهمهارت در سخن و فصاحت در لسان بستاید.
شعبى(از فقیهان و شاعران بزرگ قرن اول)مىگوید: من فن خطابه وسخنرانى را از صعصعه بنصوحان آموختم. و جاحظ، دانشمند لغت ونحو(متوفاى 255)مىگوید: صعصعه از فصیحترین مردم بود.
جالب آن که «عبدالملک بن مروان» که با على(ع)و اصحابشخصومت داشته در باره صعصعه مىگفت: «انه احضرالناس جوابا» ;او حاضر جوابترین مردم بود.
قبل از آغاز نبرد نهروان، سفیر على(ع)بود و براى سخن گفتن باکوردلان خوارج، حضرت او را به سوى ایشان فرستاد.
3- شاعر
سرودن اشعار، یکى دیگر از ویژگىهاى صعصعه به شمار مىرود. نمونه آن، منظومهاى است که در رثاى مولایش على(ع) سرود. ترجمهبخشى از آن بدین شرح است:
برادرم! پس از تو با چه کسى انس گیرم و درد دلم را نزد کهبازگو نمایم؟
غمهاى روزگار یکى پس از دیگرى برگرده تو جمع شد و اینک بارفتن تو آن غمها منتشر شد.
اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشکلاتى که نزد خود دارم،به تو شکوه مىکنم.
با چشمى پربار بر تو اشک مىریزم، هرچند که اشک ریختن من سودىندارد.
این اندوه براى من کافى است که خاک قبر تو را با دست تکانمىدهم.
زمانى که زنده بودى، براى من موعظهها داشتى و اینک براىزندگان موعظههاى بیشتر دارى.
چه قدر مشتاق هستم که لحظهاى به سوى من بازگردى.
آیا قبر خبر به زائران على(ع)مىدهد که نور چشم آنان را درآغوش کشیدهاست؟
اى مرگ! از من چه مىخواهى؟ آنچه از آن مىترسیدم، انجام شد.
اى مرگ! اگر فدا قبول مىکردى، جانم را قربان امیرالمومنینمىکردم.
آرى روزگار بافقدان یارم من را از خود طرد کرد; از این رواست که آن را مذمت مىکنم و از آن شکایت دارم...
4- شجاعت
مقاومت وى در برابر انحرافهاى بعضى از مدعیان خلافت از جملهمعاویه، حضور در سه جنگ بزرگ(جمل، صفین و نهروان)که گاه سمتفرماندهى را بر عهده داشت، گویاى شجاعت او است.
5- مورد اعتماد
على(ع)چاهها، قنوات و اموال زیادى براى محرومین وقف کرد. هنگامى که وقفنامه مىنوشت، عدهاى را شاهد مىگرفت و صعصعهبنصوحان از جمله آن شاهدان بود.
6- آشنایى با معارف اهلبیت علیهم السلام
روزى على(ع)در مورد خروج دجال و اوصاف او سخنانى فرمود و درضمن آن بیان داشت: قاتل دجال همان است که عیسى(ع)پشتسرش نمازمىگذارد. یکى از حاضران به نام «نزال بن سبره» به صعصعه گفت: مقصود از این فرد کیست؟ صعصعه پاسخ داد: کسى که عیسى(ع)به اواقتدا مىکند، دوازدهمین فرزند از عترت پیامبر(ص)است و نهمینفرزند از فرزندان حسین(ع)و او خورشیدى است که از مغرب اینجهان، از بین رکن و مقام، طلوع خواهد کرد و زمین را از وجودظالمان پاک و عدالت را آنچنان حاکم خواهد کرد که هیچ کس بردیگرى ظلم نکند.
7- تبعید
او در مقابل انحراف از سنت پیامبر(ص)و بىعدالتىها آرامنمىگرفت; از اینرو، حاکمانى که سخنانش را تاب نمىآوردند، راهىجز تبعید او نداشتند. صعصعه دوبار تبعید شد، زمانى توسط عثماناز کوفه به شام و زمانى دیگر به دستور معاویه از کوفه بهبحرین.
علامه امینى ماجراى تبعید و محل آن را بدینگونه نوشته است:
«پس از آنکه عثمان، ولیدبن عقبه را از فرماندارى کوفه عزلکرد و سعید بن عاص را برآن سرزمین حاکم قرار داد، به وى دستورداد تا با مردم کوفه مدارا کند. از این جهت، سعید با بزرگان وقاریان این شهر جلساتى ترتیب داد و حاضران در این مجالس افرادىهمچون; مالک اشتر، زید بن صوحان، صعصعهبن صوحان و... بودند;اما در یکى از این گفتگوها بر سر مسالهاى اختلاف درگرفت و همهبه سعید اعتراض کردند. سعید بن عاص این ماجرا را به عثمانگزارش کرد و نوشت: با وجود مالک اشتر و دوستانش که اساتیدمعروف قرآن و مشتى ابله هستند، من در کوفه از عهده کوچکترینکارى برنمىآیم. عثمان در جواب دستورداد: آنان را به شام تبعیدکن!
پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاویه رسید که عدهاى ازاهل دمشق با مالک اشتر و دوستانش مىنشینند و به گفتگومىپردازند. معاویه نامهاى به عثمان نوشت: که گروهى را نزد منفرستادهاى که شهر خود را دچار آشوب کردهاند و اینک از آنمىترسم که مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثماندستور داد، که آنان را به حمص(یکى از شهرهاى نزدیک دمشق)تبعیدکند. پس از مدتى عثمان دستور داد آنان را به کوفه بازگرداند;اما مدتى نگذشت که عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص تبعیدکرد.»
8- رهبرى قوم
در باره صعصعه نوشتهاند: «وکان سیدا من سادات قومه» ; اویکى از بزرگان قوم خود بود.
با پیامبر(ص)
در این که صحابى پیامبر(ص)به چه کسى گفته مىشود، نظریههاىگوناگونى وجود دارد. چنانچه صحابى آن حضرت را کسى بدانیم که ازایشان حدیث نقل کرده، یا در غزوات شرکت داشته است، صعصعه جزواصحاب نخواهد بود; زیرا وى در آن زمان خردسال بود. ابن عبدالبرو ابن اثیر(دو تاریخ نگار معروف)مىگویند: او در زمانپیامبر(ص)مسلمان بود، ولى آن حضرت را ندید; زیرا در آن زمانخردسال بود.
در کنار على(ع)
صعصعه به عنوان یارى صادق، همواره درکنار امیرمومنان(ع)حضورداشت.
دیدگاه متقابل
اصبغ بن نباته مىگوید: صعصعه بنصوحان مریض شد. به همراهىعلى(ع)براى عیادت وى به منزلش رفتیم. او که در بستر بیمارىافتاده بود، با دیدن حضرت بسیار خوشحال شد. على(ع)به او محبتفراوان کرد; اما موقع خدا حافظى، فرمود: اى صعصعه! این دیدارتکلیف من بود; مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قراردهى!
صعصعه پاسخ داد: نه، یا امیرالمومنین! بلکه آن را اجر وذخیره آخرت مىدانم.
على(ع)فرمود: به خدا قسم من تو را کم هزینه(براى نظاماسلام)اما پرتلاش مىبینم.
صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسیار آگاه بهخداوند هستى و او در نظر شما بزرگ است. شما نیز نزد پروردگارتجایگاهى بلند دارى و اهل حکمت و نسبتبه مومنان، مهربان و رحیمهستى.
امام على بن موسى الرضا(ع) نیز در ملاقاتى که با احمدبن محمد بنابىنصر بزنطى، داشتند، از صعصعه تجلیل زیادى کرد و به همینداستان اشاره فرمود.
جنگهاى پیاپى
در جنگ جمل، بعد از آنکه زید و سیحان(دوبرادر صعصعه)به شهادترسیدند، صعصعه خود پرچم لشگر را به دست گرفت و در جنگ صفین،بعد از آنکه معاویه جلوى جریان آب را بست، على(ع)صعصعه را براىگفتگو نزد معاویه فرستاد و فرمود: به او بگو: ما مسیر خود راطى مىکنیم و دوست نداریم قبل از آنکه حجت را تمام کنیم، آغازگرجنگ باشیم; پس از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما وشما به کجا مىانجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آبخواهد بود.
صعصعه این پیام را رسانید. معاویه رو به همراهان خود کرد واز آنها نظر خواهى کرد. چند تن از یاران او همچون: ولید بنعقبه و عبدالله بن سعد(برادر رضاعى عثمان)گفتند: اینان عثمانرا تشنه کشتند، اکنون باید تشنه به قتل برسند. آنگاه بحثسختىبین معاویه و طرفدارانش از یک سو و صعصعه از سوى دیگر درگرفت.
در جنگ نهروان نیز امیرمومنان(ع)صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستادآنها به صعصعه گفتند: اگر على موضع ما را مىداشت، آیا تو بااو همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.
گفتند: برگرد; زیرا تو بىدین و مقلد هستىصعصعه در پاسخ گفت: واى بر شما! آیا پیروى نکنم از کسى کهخدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آیا رسول خدا(ص)وقتى جنگشدت مىگرفت، على(ع)را براى فرونشاندن آتش نبرد نمىفرستاد؟! کجامىروید و از چه کسى روى برمىگردانید؟! «عن القمرالباهر؟ والسراج الزاهر؟ و صراط الله المستقیم؟» از ماه درخشان و چراغروشن و راه مستقیم خداوند رو مىگردانید؟! خدا شما را نابودکند. عقلهاى شما فاسد شده است. آیا امیرمومنان و وصى رسولخدا(ص)را هدف گرفتهاید؟! هواى نفس، شما را در ضرر آشکارى فروبرده و شیطان، شما را از حق دور کرده است.
در این موقع «عبدالله بن وهب راسبى» (یکى از خوارج)جوابداد: اى پسرصوحان! سخن بسیار گفتى و به مولاى خود بگو: ما بهحکم خدا با وى نبرد خواهیم کرد.
صعصعه پاسخ داد: گویا مىبینم به زودى در خون خود غوطهورخواهى شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن برجسد تو را مىکشند ودر این هنگام کسى به فریاد شما نخواهد رسید. راسبى گفت: بهمولایتبگو: ما دستبردار از او نیستیم; مگر آنکه اقرار به کفرخود نماید، یا از گناهش توبه کند که خداوند توبه پذیراست.
وقتى صعصعه پاسخ و ماجرا را به على(ع)گزارش کرد، حضرت فرمود: اى پسرصوحان! اخبار این گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نهدروغ مىگویم و نه دروغ براى من نقل شده است. آنان روز سختى درپیش دارند. آنگاه سرمبارک و دستهایش را به آسمان بلند کرد و سهمرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش...
عیادت على(ع)
پس از ضربتشمشیر ابن ملجم که على(ع)در بستر بیمارى افتاد،صعصعه بن صوحان به عیادت حضرت آمد; اما به علت وخامتحالایشان، کسى اجازه ملاقات نداشت. از این جهت، صعصعه گفت: از طرفمن به امیرمومنان على(ع)بگویید: رحمتخداوند برتوباد اىامیرمومنان! درحال حیات و بعد از آن، چرا که خدا در نزد توبزرگ و آگاهى تو نسبتبه او زیاد است. لحظهاى بعد پاسخ حضرت رابرایش بازگفتند که: خدا تو را رحمت کند که کم هزینه و پرفایدههستى.
تشییع على(ع)
صعصعه بن صوحان از جمله کسانى بود که در نیمههاى شب، درتشییع پنهانى جنازه مطهر امیرمومنان على(ع)شرکت کرد. وقتى حضرترا دفن کردند، نزدیک قبر آمد. یک دستبر قلب خود گذاشت و بادست دیگر مشتى از خاک قبر برداشت و بر سرش ریخت و گفت:
«پدر و مادرم فداى تو یا امیرمومنان! گوارا باد برتو کهپاکیزه به دنیا آمدى. شکیبایىات زیاد و جهادت بزرگ بود.
تجارت سودمند انجام دادى و به پیشگاه خالق خود قدم گذاشتى وخداوند با بشارتهایش تو را گرامى داشت و در جوار پیامبر(ص)جاىگرفتى و از جامهاى بهشتى، از دست آن حضرت، سیراب شدى.
از خدا مىخواهم به ما توفیق دهد که راه تو را ادامه دهیم وبه ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنایت کند وما را در زمره اولیاى تو قرار دهد.
به مقامى رسیدى که هیچ کس به آن نمىرسد; زیرا در راه خداجهاد و قیام کردى تا این که سنت پیامبر(ص)زنده شد و فتنههاخاموش گردید.
بهترین درودهاى من برتوباد که مومنان به وسیله تو پیروز شدندو نشانههاى راه هدایتبه وسیله تو روشن بود.
اول کسى که باایثار جان و مال نداى پیامبر(ص)را اجابت کرد،تو بودى. با ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمایت کردى.
خداوند دژهاى ستمکاران و کافران و مشرکان را به وسیله تودرهم شکست. تو اهل گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو کهعلم و یقین و جهادت از همگان بیشتر بود.
به خدا قسم، زندگى تو کلید هرخوبى و بسته شدن همه بدىها بود;ولى امروز در شرها باز و راه خیرها بسته شد.
اگر مردم سخنان تو را مىپذیرفتند، نعمتهاى خداوند از همه جابر آنان سرازیر مىگردید، ولى آنان دنیا را بر آخرت ترجیحدادند.»
بعد از این سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گریستند و بهامام حسن و امام حسین(علیهما السلام)و سایر فرزندان على(ع)تسلیتگفتند.
اندرز به حاکمان
ابن عبدالبر(متوفاى 463)مىگوید: زمانى ابوموسى اشعرى یکمیلیون درهم از بیت المال براى عمر فرستاد تا بین مسلمانانقسمت کند. او این مال را تقسیم کرد; ولى مقدارى از آن زیادآمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف کردند. عمر به میان مردمآمد و اعلام کرد: اى مردم! این مقدار از بیت المال را در چهموردى مصرف کنیم؟
صعصعه که در آن زمان جوانى نورس بود، ایستاد و گفت: مشورت بامردم در جایى است که حکمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اماآنچه قرآن بدان دستور داده، باید در همان مورد مصرف کرد.
عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم و سپسمقدار اضافه را نیز بین مسلمانان تقسیم کرد.
در روزگار عثمان نیز زمانى که وى بر منبر بود، صعصعه خطاب بهاو ابراز داشت: اى عثمان! خود منحرف شدى و امت تو نیز منحرفشدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.
ماجراى دیگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شیخ طوسى این گونهنقل کرده است: صعصعه گفت: با چندتن از مردم مصر، نزد عثمانرفتیم. او گفت: مردى را پیش فرستید تا با من سخن گوید. مصریانمرا مقدم کردند. عثمان که از کمى سن من تعجب کرده بود، گفت: این؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاک دانش، سن آدمى بود، نه توسهمى در آن داشتى و نه من; بلکه علم به فراگیرى است.(آنچه ازقرآن مىدانى)بازگوى.
بسم الله الرحمن الرحیم. آنانى که وقتى قدرت در اختیارشانبگذاریم، نماز، زکات، امر به معروف و نهى از منکر را زندهمىکنند و پایان امور به دستخداوند است.
این آیه در مورد ما نازل شده است
گفتم: پس امر به معروف و نهى از منکر کن.
این سخنان را رهاکن و آنچه مىدانى، بیان کن.
بسم الله الرحمن الرحیم. کسانى که از خانههاى خود بدون هیچگناهى اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مىدانستند.
این آیه نیز در مورد ما نازل شده است.
پس آنچه از خداوند گرفتهاى، بین همه مسلمانان تقسیم کن.
اى مردم! مطیع حاکمان خود و همراه جامعه باشید و به سخناناین مرد که از خدا بىاطلاع است، گوش ندهید.
تو مىخواهى روز قیامتبگوییم: خدایا! ما از بزرگان خوداطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند؟! خدا پروردگار ما وپدران و در کمین ظالمان است.
عثمان در حالى که از پاسخهاى من بسیار به خشم آمده بود،دستور برگشتن ما را صادر کرد و درها را به روى ما بست.