آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

رویکرد ناملایمات
على(ع)پس از دوران جانسوز بردبارى، عهده‏دار اداره حکومتى شدکه دوره آرامشش را سپرى کرده و زمان رنجش‏هاى دلخراش آن فرارسیده بود. پیش از این، امت پیامبر به هرچه اقدام ورزیده بود،از مواهب نقد آن سودجسته بود ولى هم اینک پیامدهاى تلخ آن‏کرده‏ها، رفته رفته نمایان مى‏شد; آن هم بسیار سریع. برپایه آنچه‏خواهیم گفت، معلوم مى‏شود که انبوه مشکلات سهمگین‏امیرمومنان(ع)همه یا اغلب در سایه عملکرد گذشتگان به وجود آمده‏بود. گویا شیطانى بزرگ از سالها پیش، امور را به گونه‏اى طراحى‏و اجرا کرده بود که پیروزى على(ع)را در رسیدن به یک حکومت آرام‏غیر ممکن سازدبى‏تردید توکل و حوصله‏اى که امام در سالهاى خلافت در مقابل آن‏همه مشکلات و بحرانهاى کمرشکن نشان داد، از بى‏پروایى که درنبردهاى صدر اسلام با مشرکان از او دیده شد، حیرت انگیزتر است.
ریشه‏یابى بحران
در نیل به شناخت ریشه مشکلات و بحرانهایى که حکومت امام با آن‏مواجه شد، باید به عوامل ذیل اشاره کرد:
1- بیگانگى امت‏با اصول و معارف دین
پیش از سخن از انحرافات دینى و بدعتگرایى بعد از پیامبر(ص)،باید به عاملى نگریست که زمینه‏ساز انحرافات شد و آن این که: پیامبر(ص)پس از فتح مکه و آرامش نسبى جزیره عرب، عمرزیادى نکردتا بتواند تازه مسلمانان را اصول و فروع دین و مفاهیم قرآن‏بیاموزد. بیشتر مردم از کمترین آگاهى و بینش دینى بى‏بهره بودندو وقت آن بود تا زمامداران بعدى اقدامى هرچه جدى تر و فراگیردر جهت ارائه آگاهیهاى مذهبى به مردم دهند و این چیزى بود که‏به طور کلى در دستور کار خلفا قرار نگرفت. آنچه بود، سرکوب‏مخالفان حکومت و فتح سرزمینهاى دور و نزدیک و ضمیمه آن به حوزه‏اسلام بود که خود مشکل را پیچیده‏تر و افزونتر کرد.
هنوز فرهنگ جاهلى برافکار مردم سایه‏اى گسترده و سنگین داشت وروح تسلیم و سازش و پیروى از آنچه حق است، در میانشان جایگاهى‏نداشت. بدون این امور نیز اسلام چون جسمى بى‏روح نزد آنان به‏امانت مانده بود و کسى در الحاق روح به این بدن نمى‏کوشید. ازآن پس، اهداف سیاسى گروهى با نفوذ، مفسران واقعى اسلام را که‏خاندان پیامبر بودند. از قرآن و اسلام جدا کرد. تفسیرقرآن ونگارش وحتى نقل فرموده پیامبر(ص)در زمانى که بیشترین نیازبدان بود. به طور رسمى ممنوع شد. با مفارقت جان و جسم اسلام ازیکدیگر، براى کسانى که از کمترین نفوذ اجتماعى و ذکاوت سیاسى‏برخوردار بودند، این امکان و زمینه فراهم شد تا روحى تقلبى درقالب جسم خسته اسلام بدمند و از آن، موجودى بسازند که نه به‏اسلام پیامبر شبیه است (چون هنوز مردم تصویر روشن و کاملى از آن‏اسلام ندیده‏بودند.)و نه دیگرى بتواند آن روح رهیده و گمنام رابه کالبد باز گرداند. چه پیکرى که 25 سال با روح دیگرى زیسته‏باشد، نمى‏تواند در شرایط جدید، کالبد روحى تازه باشدبى‏سبب نبودکه امام على(ع)از پذیرفتن مسوولیت زمامدارى در این‏موقعیت، سرباز مى‏زد; زیرا خود بهتر از همه مى‏دانست که آنچه به‏وى سپرده مى‏شود، چه وضع وحالى دارد؟ جامعه عصر امام، فاسدتر ازآن بود که امام بتواند بدون مشکل، عهده‏دار رهبرى آن شود ومعیارها و مقاصد خود را در آن به اجرا در آورد.
آرى، بیشتر معارف دین و اصول سیاسى و اقتصادى اسلام که به‏زمان تجربه عملى نیازمند بود، به فراموشى سپرده شد و در ایام‏خلفا چه بسا ضد آنها سنت‏شد(مانند برترى عرب برعجم)و هم اینک‏على(ع)مى‏خواست مردم را از ریشه آن یاد آورد.
2- زمینه‏هاى انحراف و بدعت
ناآگاهى مردم از تفسیر قرآن و مبانى دین، آنگاه که با منع‏نقل و نوشتن حدیث پیامبر در آمیخت، رفته رفته زمینه‏سازبى‏اعتنایى به سنت پیامبر شد. قرآنى که نزد على(ع) حاوى تفاسیرى‏بود که پیامبر(ص)پیرامون آیات بیان فرموده بود، کنار گذاشته وهمین امر شان نزول و منظور اصلى آیات را به فراموشى مى‏سپرد وراه را براى تاویل و توجیه آیات باز مى‏گذاردبدین ترتیب کارگزاران حق داشتند تا در برخى از امور، تشریع‏ویژه‏اى پایه‏ریزى کنند و سنت قطعى را کنار گذارندمسلمانان به تدریج رفتار و گفتار خلفا را به صورت سنت‏شرعى‏تخطى ناپذیر پذیرفتند. از آن نمونه، نوشته‏اند: عمربن خطاب‏هنگام مرگ گفت: جانشین معین نکردن، سنت(پیامبر)است و جانشین‏تعیین کردن هم سنت(ابوبکر). در حقیقت‏براى خلیفه و نیز مردم‏این امر پذیرفته شده بود که آنچه خلیفه وقت کند، همانند کرده‏رسول خدا(ص) ارزش(سنت)ى دارد، هرچند برخلاف شیوه پیامبر(ص)باشد.
موضوع «همردیفى سنت پیامبر و راى خلفا» پس از گذشت‏حدودسیزده سال از رحلت پیامبر(ص)(در آغاز خلافت عثمان) تا بدانجامسلم و مورد پذیرش عموم قرار گرفته بود که شرط زمامدارى قلمدادشد عبدالرحمن بن عوف حکم زمامدارى را به کسى سپرد که متعهد شوددر کنار کتاب خدا و سنت پیامبر، از سیره دو خلیفه قبل تبعیت‏کند. و مردم هم بدین شرط اعتراضى نکردند!
پس از این، دوره حکومت عثمان هم برآن زمان سیزده ساله افزوده‏شد و امام باید مى‏کوشید تا با چیزى به خالفت‏برخیزد که یک ربع‏قرن، چهره‏اى دیگر پذیرفته است. در همین دگرگونى، حضرت کسانى رازیر پرچم داشت که برخلیفه قبل(عثمان)خرده گرفته بودند که چرابه سیره ابوبکر و عمر رفتار نمى‏کند!
ابن ابى‏الحدید در همین باره گام را فراتر نهاده، مى‏نویسد: عادت مردم به روش عمر سبب اصلى مخالفت اصحاب با على(ع)بود. این‏اعتراضات گاه بالا مى‏گرفت و امام را هم به خشم مى‏آورد که: آیاسنت پیامبر به پیروى سزاوارتر است‏یا سنت عمر؟!
«...(بدعتها چنان پابرجا شده بود که)اگر حکم واقعى را اظهارمى‏کردم و تحریفها را کنار مى‏زدم هرآینه از گرد من متفرق‏مى‏شدند. قسم به خدا، به مردم گفتم که در ماه رمضان جز براى‏نماز واجب حاضرنشوند و اعلام کردم که جماعت در نمازهاى مستحب،بدعت است. پس از لشکریانم که همراهم مى‏جنگیدند، بانگ برداشتند: اى اهل اسلام! سنت عمر تغییریافت. على ما را از نماز مستحب درماه رمضان باز مى‏دارد. همانا ترسیدم در گوشه‏اى از لشکرم شورش‏به پاشود.»
3- داعیه‏داران خلافت
پس از سقیفه و روى کار آمدن ابوبکر و سپس عمر زعامت على بن‏ابى‏طالب(ع)روز به روز ناممکن‏تر مى‏نمود. آنها دیگر على را رقیبى‏شکست‏خورده مى‏شناختند که نه امیدى به قیام داشت و نه زمینه‏اى‏برایش فراهم است. جز على(ع)نیز چندان ترس از رقیبى دیگر وجودنداشت. اما امور به گونه‏اى طراحى شد که اگر به احتمالى على(ع) برسرکار آید داعیه‏دارانى ریاست طلب رقیب وى شوند و کار براوآرام نگذرد.
خلیفه دوم در وصیت‏خود شش کس را همردیف یکدیگر، منتخب کرد: عثمان، طلحه، زبیر، سعدابن ابى‏وقاص، عبدالرحمن بن عوف و على. عمر مطمئن بود که تنها یکى از این شش نفر آن هم عثمان‏خلیفه مى‏شود، ولى از طرف دیگر ایمان داشت که آنان به منظورفرصت‏یابى براى دسترسى به رهبرى، با یکدیگر مخالفت مى‏ورزند. اومطمئن بود که اگر این اختلافات در زمان عثمان هم بروز نکندخلیفه بعدى از آن نمى‏رهد. (زیرا چه عثمان با سخاوتهاى بى‏حدومرز، در موافق‏سازى رقیبان زبردست‏بود.
جز على و عثمان که به خلافت رسیدند، آن چهارتن اگر در شوراعضویت نمى‏یافتند، هیچ کدام چشم طمع به خلافت نمى‏دوختند. امتیازعضویت آنان در شورا آن هم در ردیف على(ع) علاوه برآن که شان‏على(ع)را در نظرها خرد مى‏داشت، آن چهارتن را که در علم و عمل وخویشاوندى با پیامبر(ص)هیچ به على(ع)نمى‏رسیدند، از نظر سیاسى واجتماعى تا مرتبه على(ع)و مساوى با او بالا مى‏برد. این عضویت درنهان آن چهارتن، باورشایستگى زمامدارى امت و احساس امتیازبردیگر مسلمانان را بیدار ساخت.
این درحالى بود که پس از رحلت رسول خدا(ص)میان مهاجران‏دوگرایش اموى و هاشمى بود که هیچ کدام نتوانستند خلافت پس از آن‏حضرت را به دست آورند. نتیجه کنارگذاشتن این گروه، آن بود که‏جناح میانى قریش(ابوبکر و عمر) برسرکار آمدند. در دوره این دونفر زمینه مناسبى براى عثمان که از بنى امیه بود. پیش آمد. زمانى که عثمان در دایره قریش تنها به امویان پرداخت، بار دیگرخط میانى، هوس خلافت کرد. در میان آنان، طلحه که هم طایفه‏اى‏ابوبکر(ازبنى تیم)بود، خواست تا با حمایت عایشه، به خلافت‏دست‏یابد. زبیر نیز چندى او را کمک مى‏کرد و گاه خود هوس خلافت‏داشت. علاوه براین، ثروت اندوزى طلحه و زبیر در دوره عثمان،قدرت و نفوذ اقتصادى و اجتماعى ایشان را افزایش بخشید.
اما معاویه امکانات بیشتر و هوس قوى‏تر داشت. آن وصیت، روح‏شیطانى او را هم تحریک کرده بود; زیرا عمر به آن شش نفر بیم‏داده بود که اگر باهم یک راى نشوند، معاویه برایشان تسلطمى‏یابد. تعجب این که معاویه این احساس را نسبت‏به دیگران انکارنکرده، مى‏گوید: شوراى عمر بود که اختلاف را میان مسلمانان دامن‏زد، زیرا طلحه و زبیر و سعدابن ابى وقاص‏چنین باورکردند که‏لیاقت‏خلافت دارند.
شورشى که طلحه و زبیر علیه امام برپا داشتند، حاکى از عمق‏تاثیر آن وصیت در روح این دو بوده است که جنگ جمل از پیامدهاى‏زیانبار آن است.
4- فساد اجتماعى
برپایه آنچه تاکنون گفتیم، هر چه از عصر پیامبر مى‏گذشت،فاصله مردم از اسلام اصیل بیشتر مى‏شد. مال‏اندوزى، تن‏آسایى ورفاه‏گرایى شدید مردم که بیشتر ناشى از غنایم به دست آمده‏فتوحات بود، سبب تضعیف آرمانها و ارزشهاى دینى در جامعه شده‏بود و مردم به دین جزبه صورت ظاهر بهاى چندانى نمى‏دادند. مردم‏اگرچه از تبعیض و ستم دوره عثمان به تنگ آمده بودند، جزاندک،هواخواه خلافت دینى به معناى واقعى نبودند. زیرا بیشترشان‏بى‏آن که تربیت صحیح دینى شده باشند، به تغییر یکباره اوضاع‏مى‏اندیشیدند و شایستگى این که آن تحول را در حکومت على(ع) به‏فرجام نیک برسانند، نداشتند. طبیعى بود که چنین جامعه‏اى به‏سادگى نمى‏تواند خود را به تعادل اخلاقى برساند. آنان را نه مى‏شداز تن‏آسایى و رفاه دور داشت و نه امام آن بود که اموال و ثروت‏ملى را آزادانه در اختیارشان نهد.
موضوع دیگر این که در پى فتوحات، اسیران جنگى بسیار به قبایل‏عربى تعلق گرفته، از مناطق مختلف به شام، عراق و حجاز آورده‏مى‏شدند. اسیران آزاد شده را «موالى‏» مى‏نامیدند; زیرا باطایفه‏اى که از سوى آنان آزاد شده بودند، پیوند داشتندطبیعى بود که طبقه موالى پایین‏تر از اعراب و از حقوق کمترى‏برخوردار بودند. زمانى که امام برسرکار آمد، جامعه، برترى عرب‏برموالى را اصل مسلمى فرض کرده بود; تا آنجا که عمر گفته بودبردگان عرب زبان را از بیت المال آزاد کنند.
از طرف دیگر، عمر دیوان بیت المال را براساس سوابق اسلامى‏افراد و ترکیب قبایلى قرار داد و همین امر فاصله دو طبقه غنى وفقیر را دامن مى‏زد.
امام با هردو موضوع به مخالفت‏برخاست و تقاضاى بعضى را که‏خواهان برترى اشراف عرب و قریش برموالى وعجم بودند، رد کرد وفرمود: حضرت آدم نه غلام به دنیا آورد و نه کنیز، بندگان خداهمه آزادند... اکنون مالى نزد من است و من میان سفید و سیاه‏فرقى نخواهم گذاشت و آن را به گونه مساوى تقسیم خواهم کرد.
حضرت خوب مى‏دانست که برچیدن فساد و امتیاز طبقاتى و تبعیض،عناصر بانفوذ را که نمى‏خواستند امتیازات خود را از دست دهند. با او دشمن مى‏سازد; اما جز این چاره‏اى نبود. مردم هرچند نه‏آگاهانه و عمیق با همین شرط با وى بیعت کرده بودند و امام‏خود دشمن تبعیض بود.

تبلیغات