شهداى قرآن (بررسى حادثه رجیع)
آرشیو
چکیده
متن
در طول تاریخ جنایتهاى بسیارى از طرف صاحبان قدرت ومفسدهجویان انجام گرفته است; اما به نظر مىرسد برخى اتفاقات ازبرخى دیگر غمانگیزتر است. حادثه رجیع یکى از همان حوادث تلخىاست که در آن هفت تن از معلمان قرآن و مبلغان دین به وسیلهگروهى از خدا بىخبر به قتل رسیدند، برخى دیگر اسیرگشته در مکهبه دار آویخته شدند. در مقاله حاضر ضمن آشنایى با اصل حادثه،به بررسى عوامل و آثار آن نیز پرداخته مىشود.
محدوده رجیع
«رجیع» ، محل شهادت این مبلغان، نزدیک آبى مربوط بهقبیله هذیل بود. و این محل نزدیک «هداه یا هده» است و در بینمکه وطایف قرار دارد.
کیفیتحادثه
این ماجراى غم انگیز، دل رسول خدا(ص)را سخت آزرد و تا یک ماهقاتلان را در قنوت نماز خویش لعنت مىکرد.
محمدبن عمر واقدى چنین مىنویسد:
چون سفیان بن خالد هذلى کشته شد. قبیله بنى لحیان سراغقبیلههاى «عضل» و «قاره» رفتند و براى آنها جوایزى تعیینکردند تا پیش رسول خدا بروند و از آن حضرت بخواهند بعضى ازیاران خود را براى تبلیغ اسلام نزد آنان بفرستد. آنها قرارگذاشته بودند گروهى از یاران پیامبر را که در قتل سفیان دستداشتند. بکشند و دیگران را به مکه ببرند و تسلیم قریش کنند.
مىگفتند: از قریش جایزه قابل توجهى خواهیم گرفت; زیرا هیچ چیزبراى آنها ارزندهتر از این نیست که یکى از یاران محمد را بهدست آورند و او را در برابر کشتهشدگان بدر بکشند و مثله کنند.
هفت نفر از قبیله «عضل و قاره» که از شاخههاى قبیله بزرگخزیمهاند. در حال که ظاهرا اقرار به اسلام داشتند. حضور پیامبرآمدند و گفتند: اسلام میان ما آشکار شده است. گروهى از اصحابخود را نزد ما بفرست تا قرآن و احکام اسلامى را به ما بیاموزد.
پیامبر(ص)هفت تن را با آنهاروانه فرمود. اینها عبارت بودند از:
مرثدبن ابى مرثد غنوى، خالد بن ابىبکیر، عبدالله بن طارقبلوى، معتب بن عبید، خبیب بن عدى بن بلحارث بن خزرج، زید بندثنه از بنىبیاضه و عاصم بن ثابتبن ابى الاقلح.
گفته شده است ده تن بودند و مرثد بن ابى مرثد فرمانده اینگروه به شمار مىآمد. چون مبلغان و معلمان قرآن به آبى از قبیلههذیل که نزد هده بود و رجیع نامیده مىشد. رسیدند، ناگاهگروهى برایشان یورش بردند و کسانى را که لحیانىها آماده کردهبودند به یارى خواندند. یاران رسول خدا(ص)شمشیرهاى خود رابیرون کشیدند و براى جنگ به پا خاستند. دشمنان گفتند: ما باشما جنگ نداریم و پیمان مىبندیم و خدا را گواه مىگیریم که شمارا نمىکشیم. مىخواهیم شما را به اهل مکه تسلیم کنیم و جایزهبگیریم. خبیب بن عدى، زید بن دثنه و عبدالله بن طارق به اسارتتن دادند. خبیب مىگفت: من پیش اهالى مکه حق نعمت دارم. عاصم بنثابت، مرثد، خالد بن ابىبکیر، و معتب بن عبید امان و پناه دشمنرا نپذیرفتند. عاصم گفت: من نذر کردهام هرگز پناه و امان مشرکىرا نپذیرم. او نخست تیراندازى کرد. وقتى تیرهایش تمام شد بانیزه جنگید. چون نیزهاش شکست و فقط شمشیرش باقى ماند، گفت:
پروردگارا! من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم، تو در پایانروز پیکرم را حمایت فرماى. این بدان جهتبود که دشمن کشتگانمسلمان را برهنه مىکرد. وقتى دسته شمشیرش شکست، همچنان جنگیدتا کشته شد. معتب بن عبید هم جنگ کرد و برخى از ایشان را زخمىکرد ولى آنها به او هجوم بردند و به قتل رساندند. آنگاه خبیب وعبدالله بن طارق و زید بن دثنه را با زه کمان محکم بستند و باخود به مکه بردند. چون به ناحیه «مرالظهران» رسیدند، عبداللهبن طارق گفت: این آغاز نیرنگ شما است. سوگند به خدا همراه شمانمىآیم و رفتار کشته شدگان سرمشق خود قرار مىدهم. آنها با اومدارا کردند، ولى عبدالله نپذیرفت; دستخود را از بند رها کردو شمشیر خود را برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او به شدتحمله کرد; ولى دشمنان سنگسارش کردند و به قتل رساندند. آنهاخبیب و زید را با خود بردند تا به مکه رسیدند. خبیب را حجیربنابى اهاب به هشتاد مثقال طلا یا پنجاه شتر خرید. و زید بن دثنهبه وسیله صفوان بن امیه به پنجاه شتر خریدارى شد تا او را بهجاى پدرش بکشد. چون آن دو را در ماه ذیقعده که از ماههاىحرام است. گرفته بودند، زندانى کردند. حجیر، خبیب بن عد را درخانه زنى به نام ماویه که کنیز بنى عبدمناف بود. حبس کرد وصفوان زید را نزد گروهى از بنى جمح زندانى کرد.
... چون ماههاى حرام سپرى شد، خبیب را در حال که به زنجیربسته شده بود بیرون آوردند و به محل «تنعیم» بردند. زنان وکودکان و بردگان و بسیارى از مردم مکه به تنعیم رفتند. هیچ کسنبود که نرفته باشد. چون او و زید بن دثنه را به تنعیم آوردند،تیر چوبى بلندى را در زمین نصب کردند. وقتى خبیب را نزدیک آنآوردند، گفت: آیا مرا رها مىکنید و اجازه مىدهید دو رکعت نمازبگزارم؟ گفتند: آرى. دو رکعت نماز گزارد.
او نمازش را زود به پایان برد و گفت: به خدا سوگند، اگرنمىگفتید از مرگ مىترسم، بیشتر نماز مىگزاردم. سپس گفت:
پروردگارا! ایشان را یکى پس از دیگرى از میان بردار و هیچ یکاز آنان را از نظر خشم خود دور مدار...
چون وى را سمت تیر چوبى بردند، چهرهاش را سوى مدینهبرگرداندند. سپس او را محکم بستند و گفتند: از اسلام برگرد تاآزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه برزمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آیادوست دارى محمد به جاى تو بود و تو در خانهات نشسته بودى؟ گفت:
به خدا قسم، دوست ندارم من درخانه خود باشم و خارى وجودمحمد(ص)را بیازارد. پس آنها گفتند: خبیب! از اسلام برگرد. گفت:
هرگز برنخواهم گشت. گفتند: سوگند به لات وعزى اگر برنگردى، تورا خواهیم کشت. گفت: کشته شدن من در راه خدا چیز اندکى است.
آنها چهرهاش رابه سمت مدینه برگردانده بودند. خبیب گفت: امااین که چهرهام را از قبله برگرداندهاید، مهم نیست; خداوندمىفرماید:(فاینماتولوا فثم وجه الله...)سپس گفت: پروردگارا!
من چیزى جز چهره دشمن نمىبینم، خدایا در این جا کسى نیست کهسلامم را به رسولت ابلاغ کند، خودت سلامم را به او برسان ...
آنگاه فرزندان کسانى را که در بدر کشته شده بودند، فراخواندند. در مجموع چهل نوجوان یافتند. به هریک نیزهاى دادند وگفتند: این کسى است که پدران شما را کشته است. آنها با نیزههاىخود ضربتهاى خفیفى به او زدند. او بر روى چوبه دار گشتى زد وچهرهاش به سو کعبه برگشت و گفت: خداى را سپاس که چهرهام به سوىقبله برگشت... . مردى از بنى عبدالدار که نامش ابومسیره بود.
آنقدر به وى نیزه زد تا به شهادت رسید... .
براى زید بن دثنه هم یک چوبهدار بر پا کردند. او گفت:
مىخواهم دو رکعت نماز بگزارم. چون نماز گزارد، او را بهچوبهدار بستند و گفتند: از آیین خود برگرد و از آیین ما پیروىکن تا آزادت کنیم. گفت: سوگند به خدا، هرگز از دین دستبرنمىدارم.گفتند: اگر محمد دست ما بود و تو در خانهات بودى،خوشحال نمىشدى؟
گفت: به خدا اگر من سلامتباشم و خارى محمد(ص)را بیازارد،خشنود نخواهم بود. ابوسفیان گفت: هرگز ندیدهایم کسى چون یارانمحمد به رهبرشان محبت داشته باشند.
ویژگیهاى شهداى رجیع
قابلیتهاى بالاى این مربیان قرآن و مبلغان دین، پیامبر را برآن داشت تا آنها را به فرماندهى مرثدبن ابىمرثد همراه افرادىاز عضل و قاره به منطقه اعزام کند تا از وجود این عزیزان درراه پیشبرد و اعتلاى اسلام و مسلمانان بهره ببرند.
تاریخ نویسان ویژگیهاى این بزرگان را چنین نگاشتهاند:
1- آشنایى به قرآن و احکام اسلام
همان گونه که از شکل دعوت حضورى عضل و قاره برمىآید، آنهاافراد ورزیده و آشنا به قرآن و احکام اسلامى مىخواستند. بدینجهت، عرضه داشتند: اى پیامبرخدا! قلوب ما به سوى اسلام متوجهشده و محیط براى پذیرش وحى آماده گردیده است. گروهى از یارانخود را همراه ما اعزام فرمایید تا در میان قبیله ما تبلیغکرده، قرآن را به ما بیاموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاهسازند. پیامبر(ص)در پاسخ به نداى آنها این هفت تن را روانهکرد.
2- دلیران جبهه و جنگ
از خصوصیات روشن این گروه، حضور مستمر آنان در جبهههاى حقعلیه باطل بود. آنها در جنگ بدر شرکت کردند و برخى بزرگان قریشو نیز حارث بن عامر بن نوفل را به قتل رساندند. این گروه درجنگاحد و برخى از سریهها نیز شرکت فعال داشت. ابن اثیر مىنویسد:
خالد بن بکیر از افرادى بود که پیش از جنگ بدر پیامبر او راهمراه عبدالله بن جحش و گروهى از مهاجران فرستاد تا راه را برکاروان تجارتى قریش ببندند.
3- رزمجویان کار آزموده
از ویژگیهاى برخى از این شهداى نکونام، این بود که کاملا بافنون نظامى و آرایش جنگى آشنا بوده و نحوه جنگیدن آنها موردتایید پیامبر(ص)بود. آن حضرت فرمود: هرکه مىخواهد بجنگد، روشعاصم را پیش گیرد. ابن حجر عسقلانى مىنویسد:
گویند: در شب بیعت عقبه یا بدر، پیامبر به یارانى که همراهشبودند، فرمود: اگر در برابر دشمن قرار گرفتید چگونه مىجنگید؟
عاصم بن ثابت از جاى برخاسته، در حالى که تیر و کمانش را دردست گرفته بود، گفت: اگر دشمن در فاصله دویست ذراع باشد، فقطتیراندازى مىکنیم و اگر آنقدر نزدیک باشد که نیزهها به آنهابرسد، با نیزه به آنان حملهور مىشویم. هرگاه نیزهها شکست، آنرا کنار گذارده و دستبه شمشیر مىشویم.
پیامبر(ص)فرمود: آفرین بر تو، روش جنگ کردن همین است که بیانکردى. سپس به یارانش فرمود: هرکه مىخواهد جنگ کند، مانند عاصمبجنگد.
4- شب زندهداران روزهدار
واقدى مىنویسد: گویند: زید بن دثنه در خانواده صفوان بن امیهبه زنجیر کشیده شده بود. او شبها، شبزندهدارى مىکرد و نمازمىگزارد و روزها روزه مىگرفت... صفوان هنگام افطار کاسه بزرگىشیر برایش مىفرستاد.
5- عاشقان پیامبر(ص)
ابن اثیر مىنویسد: هنگامى که خواستند زید را به قتل برسانند،ابوسفیان به وى گفت: آیا دوست داشتى محمد به جاى تو نزد مابود; او را به قتل مىرساندیم و تو نزد خانوادهات بودى؟ گفت:
هرگز مایل نیستم در همین جایى که محمد(ص)هست، خارى در پایش رودو او را بیازارد در حالى که من کنار زن و فرزندانم باشم.
ابوسفیان که از این عشق به پیامبر(ص)سختشگفت زده شدهبود. لب به سخن گشود و اظهار داشت: تاکنون ندیدهام کسانىمانند یاران محمد چنین یکدیگر را دوست داشته باشند.
این واقعیت را در آخرین لحظات عمر خبیب نیز مشاهده مىکنیم.
چون دو رکعت نماز گزارد، او را به سوى تیر چوبىبرده، چهرهاش رابه سوى مدینه گرداندند و محکم وى را بستند. سپس به او گفتند:
از اسلام برگرد تا آزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم، دوستندارم همه آنچه بر زمین است از آن من باشد و از اسلام برگشتهباشم. گفتند: آیا دوست داشتى محمد به جاى تو بود و تو درخانهات نشسته بودى؟ گفت: به خدا قسم، دوست ندارم من در خانهامباشم و خارى وجود محمد(ص)را بیازارد....
6- پاىبندى به اصول در سختترین شرایط
بسیارى از مردم هنگامى که در شرایط ویژه و بسیار دشوار قرارمىگیرند، به بهانه عوض شدن شرایط، سستى پیشه کرده و از اصولپذیرفته شده دستبر مىدارند. این پدیده زشت هرگز در وجود اینمردان الهى راه نیافت و در شرایط دشوار اسارت، نه مرتکب خلافشدند، نه گوشتحرام خوردند و نه به خیانتى تن دادند. گویند:
زید بن دثنه در خانواده صفوان بن امیه به زنجیر کشیده شده بود.
او شبها شب زندهدارى مىکرد و نماز مىگزارد و روزها روزه مىگرفتو از خوراکیهایى که با گوشتهاى کشته شده به غیر ذبح شرعى بود،نمىخورد... . این موضوع بر صفوان گران آمد. کسى نزد زید فرستادو پرسید: چه خوراکى مىخورى؟ گفت: من از گوشت جانورانى که براىغیر خدا کشته شده باشند، نمىخورم و فقط شیر خواهم آشامید.
در باره خبیب نیز نوشتهاند: وى در خانه زنى به نام ماویه،کنیز بنى عبدمناف، زندانى شده بود. ماویه گوید: چون ماههاىحرام سپرى شد و تصمیم به کشتن او گرفتند، پیش او رفتم و آگاهشساختم. به خدا قسم، ندیدم از این هتبیمى به خود راه دهد. اوگفت: براى من تیغى بفرست تا خود را اصلاح کنم. پس من به وسیلهپسرم ابوحسین تیغى برایش فرستادم. چون پسرم راه افتاد و رفت،با خود گفتم: نکند در صدد انتقام برآید، پسرک را بکشد و بگویدمردى در مقابل مردى. اتفاقا وقتى پسرم تیغ را به او داد و بهشوخى گفته بود: به جان پدرت قسم، خیلى پرجرئتى؟! آیا مادرتنهراسید وقتى تو را همراه تیغ نزد من فرستاد. من فکرى بکنم.
مگر نه این است که شما مىخواهید مرا بکشید؟
ماویه مىگوید: من این سخن را شنیدم. پس گفتم: اى خبیب! مندرتو همان امانت الهى را مىبینم و این تیغ را براى رضاىپروردگارت برایت فرستادم نه براى این که پسرم رابکشى. گفت:
مطمئن باش او را نمىکشم. در آیین ما مکر و غافلگیرى روا نیست.
7- توصیه به پایدارى در روز شهادت
واقدى مىنویسد: زید بن دثنه و خبیب را در یک روز براى اعدامآوردند... چون یکدیگر را ملاقات کردند، یکدیگر را به صبر وپایدارى توصیه کردند و از هم جدا شدند.
8- پایهگذارى سنتحسنه
وقتى خبیب را نزدیک دار آوردند، گفت: آیا اجازه مىدهید دورکعت نماز بگزارم؟ گفتند: آرى. دو رکعت نماز گزارد... واقدىمىنویسد: براى من از ابوهریره روایت کردهاند که مىگفت: نخستینکسى که هنگام کشته شدن، دو رکعت نماز خواندن را سنت کرد، خبیببود.
زید بن دثنه نیز پیش از شهادت این کار را انجام داد.
9- تبلیغ از اسلام درحین اسارت
خبیب در حال اسارت با صداى بلند قرآن مىخواند تاگوش شنوندگانبا آیات الهى آشنا شوند.
ماویه مىگوید: خبیب شبها قرآن مىخواند; زنها که صداى قرآنخواندن او را مىشنیدند. مىگریستند و بر او دل مىسوزاندند.
10- مقاومت در برابر خواست دشمن
عظمت و بزرگوارى این مردان الهى آن وقت در نظر ما جلوه مىکندکه روحیه عالى این گروه را بیشتر مورد مطالعه و دقت نظر قراردهیم. در تاریخ مىخوانیم:
عاصم با دیدن این خیانت هرگز حاضر نشد در امان دشمن واردشود. بدین جهت، گفت: من نذرکردهام هرگز پناه مشرکى را نپذیرم.
سپس دستبه شمشیر برده، در راه دفاع از اسلام و تبلیغ آیین حقجان سپرد.
عبدالله بن طارق نیز در نیمه راه که دستخود را از بند رهاساخت. دستبه شمشیر برد و به آنها حمله برد. دشمنان که ازتسلیم شدن وى نومید بودند. به شدت او را سنگباران کردند و در«مرالظهران» به شهادت رساندند.
چون خبیب را به چوبهدار بستند، به او گفتند: از اسلام برگردتا آزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه کهدر زمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم.
او در بالاى چوبهدار زیر لب چنین زمزمه مىکرد:
به خدا سوگند! اگر مسلمان بمیرم، غصهاى ندارم که در کداممنطقه به خاک سپرده شوم. مرگ رقتبار من در راه خدا است و اگراو بخواهد، این شهادت را بر اعضاى قطعه قطعه من مبارک مىسازد.
11- منزلت والا نزد پروردگار
شهداى والامقام رجیع آنقدر نزد پروردگارشان آبرو کسب کردند کهخداوند دعایشان را مستجاب کرد:
الف واقدى مىنویسد: عاصم در آن روز به خدا عرضه داشت:
پروردگارا! من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم، تو در پایانروز پیکرم را حمایت فرماى. این بدان جهتبود که دشمن شهدا رابرهنه مىکرد. دشمنان آن قدر نیزه به او زدند تا کشته شد. سلافهدختر سعد بنشهید که همسر و چهار پسرش کشته شده بودند و عاصمدو پسرش را در جنگ احد کشته بود. نذر کردهبود اگر بر عاصمچیره شود، درکاسه سرش شراب بیاشامد. به همین منظور، براى کسىکه سرعاصم را بیاورد، صد ماده شتر جایزه قرار داده بود. اینموضوع را اکثر اعراب و بنىلحیان مىدانستند. بنابراین، تصمیمگرفتند: سرعاصم را جدا کنند و آن را براى سلافه دختر سعد ببرندو صد شتر جایزه بگیرند. خداوند متعال زنبوران را برانگیخت تااز پیکرش حفاظت کنند. هرکس نزدیک مىشد، با نیش زنبورها رو بهرو مىگردید. زنبورها آنقدر زیاد بودند که کسى یاراى مقابله باآنها را نداشت. پس گفتند: تاشب رهایش کنید; چون شب فرا رسد،زنبوران خواهند رفت. چون شب رسید، خداوند سیلى فرستاد که پیکراو را با خود برد.
ب- هنگامى که خبیب را به چوبه دار بستند، خداى خود را مخاطبقرار داده، گفت:
پروردگارا! من چیزى جز چهره دشمن نمىبینم، خدایا! در اینجاکسى نیست که سلامم را به رسول تو ابلاغ کند، خودت چنین کن.
اسامه بن زید از قول پدرش چنین روایت مىکند: پیامبر(ص)همراهیارانش نشسته بود، حالتى همچون حالت نزول وحى به او دست داد وشنیدیم که مىفرماید: «سلام و رحمتخدا بر او باد.»
سپس فرمود: «جبرئیل از خبیب بر من سلام مىرساند.»
ج- ماویه مىگفت: به خدا سوگند، هیچ کس را بهتر از خبیبندیدهام. من از شکاف در مواظب او بودم. او را به زنجیر کشیدهبودند و من مىدیدم که او خوشههاى انگورى به بزرگى سرانسان دردست داشت و مىخورد. در صورتى که آن هنگام، موسم انگور نبود وحتى یک حبه انگور هم پیدا نمىشد. بدون تردید این روزى خاصى بودکه خداوند به او ارزانى مىفرمود.
12- خرسندى از انجام ماموریت
برخلاف اظهارات برخى از منافقان مدینه که مىگفتند: اینان نهدر خانه خود نشستند و نه پیام صاحب خود را(پیامبر) «ص» رساندند.
باید گفت: غرض رساندن رسالت الهى و بیدار کردن مردم بود، حالهرکجا که باشد. وحشیگرىهایى که در برابر یک معلم قرآن و مبلغدین انجام دادند، زمینه مساعد براى پذیرش اسلام فراهم آورد کهآثار آن به تدریج ظاهر گردید.
در پایان، خبیب از این که به ماموریت و وظیفه دینىاش عملکرده، خشنود است و خدا را چنین مىخواند: خداوندا! ما بهماموریتى که از سوى پیامبر(ص)داشتیم، عمل کردیم.
یک درس از یک واقعه
از این خاطره ناگوار ما چه درسى مىگیریم و دشمن چه نتیجهاىگرفت؟
خوشبختانه باید گفت: این جریان براى دشمن جز زیان دستاوردىنداشت. دشمن هدف تضعیف قدرت اسلام و مسلمانان را تعقیب مىکرد;ولى ناکام ماند و به عمق محبت مسلمانان به رسولالله پىبرد.
ابوسفیان و دیگران که شاهد صلابت و مقاومتخبیب بودند. بدینواقعیت اعتراف کردند.
اخنس بن شریف مىگفت:
اگر یادمحمد(ص)مىبایست در موقعیتى فراموش شود، این موقعیتبود; ولى ماهرگز ندیدیم پدرى براى فرزندش آن قدر تحمل سختى بکند که اصحابپیامبر(ص)به خاطر وى تحمل کردند.
آرى، آنان به وظیفه خود عمل کردند و مشمول آیه(الذین یبلغونرسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفى باللهحسیبا)شدند. امروز نوبت ما است که این وظیفه خطیر را به هر شکلممکن انجام دهیم و خود را مشمول این آیه سازیم.
محدوده رجیع
«رجیع» ، محل شهادت این مبلغان، نزدیک آبى مربوط بهقبیله هذیل بود. و این محل نزدیک «هداه یا هده» است و در بینمکه وطایف قرار دارد.
کیفیتحادثه
این ماجراى غم انگیز، دل رسول خدا(ص)را سخت آزرد و تا یک ماهقاتلان را در قنوت نماز خویش لعنت مىکرد.
محمدبن عمر واقدى چنین مىنویسد:
چون سفیان بن خالد هذلى کشته شد. قبیله بنى لحیان سراغقبیلههاى «عضل» و «قاره» رفتند و براى آنها جوایزى تعیینکردند تا پیش رسول خدا بروند و از آن حضرت بخواهند بعضى ازیاران خود را براى تبلیغ اسلام نزد آنان بفرستد. آنها قرارگذاشته بودند گروهى از یاران پیامبر را که در قتل سفیان دستداشتند. بکشند و دیگران را به مکه ببرند و تسلیم قریش کنند.
مىگفتند: از قریش جایزه قابل توجهى خواهیم گرفت; زیرا هیچ چیزبراى آنها ارزندهتر از این نیست که یکى از یاران محمد را بهدست آورند و او را در برابر کشتهشدگان بدر بکشند و مثله کنند.
هفت نفر از قبیله «عضل و قاره» که از شاخههاى قبیله بزرگخزیمهاند. در حال که ظاهرا اقرار به اسلام داشتند. حضور پیامبرآمدند و گفتند: اسلام میان ما آشکار شده است. گروهى از اصحابخود را نزد ما بفرست تا قرآن و احکام اسلامى را به ما بیاموزد.
پیامبر(ص)هفت تن را با آنهاروانه فرمود. اینها عبارت بودند از:
مرثدبن ابى مرثد غنوى، خالد بن ابىبکیر، عبدالله بن طارقبلوى، معتب بن عبید، خبیب بن عدى بن بلحارث بن خزرج، زید بندثنه از بنىبیاضه و عاصم بن ثابتبن ابى الاقلح.
گفته شده است ده تن بودند و مرثد بن ابى مرثد فرمانده اینگروه به شمار مىآمد. چون مبلغان و معلمان قرآن به آبى از قبیلههذیل که نزد هده بود و رجیع نامیده مىشد. رسیدند، ناگاهگروهى برایشان یورش بردند و کسانى را که لحیانىها آماده کردهبودند به یارى خواندند. یاران رسول خدا(ص)شمشیرهاى خود رابیرون کشیدند و براى جنگ به پا خاستند. دشمنان گفتند: ما باشما جنگ نداریم و پیمان مىبندیم و خدا را گواه مىگیریم که شمارا نمىکشیم. مىخواهیم شما را به اهل مکه تسلیم کنیم و جایزهبگیریم. خبیب بن عدى، زید بن دثنه و عبدالله بن طارق به اسارتتن دادند. خبیب مىگفت: من پیش اهالى مکه حق نعمت دارم. عاصم بنثابت، مرثد، خالد بن ابىبکیر، و معتب بن عبید امان و پناه دشمنرا نپذیرفتند. عاصم گفت: من نذر کردهام هرگز پناه و امان مشرکىرا نپذیرم. او نخست تیراندازى کرد. وقتى تیرهایش تمام شد بانیزه جنگید. چون نیزهاش شکست و فقط شمشیرش باقى ماند، گفت:
پروردگارا! من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم، تو در پایانروز پیکرم را حمایت فرماى. این بدان جهتبود که دشمن کشتگانمسلمان را برهنه مىکرد. وقتى دسته شمشیرش شکست، همچنان جنگیدتا کشته شد. معتب بن عبید هم جنگ کرد و برخى از ایشان را زخمىکرد ولى آنها به او هجوم بردند و به قتل رساندند. آنگاه خبیب وعبدالله بن طارق و زید بن دثنه را با زه کمان محکم بستند و باخود به مکه بردند. چون به ناحیه «مرالظهران» رسیدند، عبداللهبن طارق گفت: این آغاز نیرنگ شما است. سوگند به خدا همراه شمانمىآیم و رفتار کشته شدگان سرمشق خود قرار مىدهم. آنها با اومدارا کردند، ولى عبدالله نپذیرفت; دستخود را از بند رها کردو شمشیر خود را برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او به شدتحمله کرد; ولى دشمنان سنگسارش کردند و به قتل رساندند. آنهاخبیب و زید را با خود بردند تا به مکه رسیدند. خبیب را حجیربنابى اهاب به هشتاد مثقال طلا یا پنجاه شتر خرید. و زید بن دثنهبه وسیله صفوان بن امیه به پنجاه شتر خریدارى شد تا او را بهجاى پدرش بکشد. چون آن دو را در ماه ذیقعده که از ماههاىحرام است. گرفته بودند، زندانى کردند. حجیر، خبیب بن عد را درخانه زنى به نام ماویه که کنیز بنى عبدمناف بود. حبس کرد وصفوان زید را نزد گروهى از بنى جمح زندانى کرد.
... چون ماههاى حرام سپرى شد، خبیب را در حال که به زنجیربسته شده بود بیرون آوردند و به محل «تنعیم» بردند. زنان وکودکان و بردگان و بسیارى از مردم مکه به تنعیم رفتند. هیچ کسنبود که نرفته باشد. چون او و زید بن دثنه را به تنعیم آوردند،تیر چوبى بلندى را در زمین نصب کردند. وقتى خبیب را نزدیک آنآوردند، گفت: آیا مرا رها مىکنید و اجازه مىدهید دو رکعت نمازبگزارم؟ گفتند: آرى. دو رکعت نماز گزارد.
او نمازش را زود به پایان برد و گفت: به خدا سوگند، اگرنمىگفتید از مرگ مىترسم، بیشتر نماز مىگزاردم. سپس گفت:
پروردگارا! ایشان را یکى پس از دیگرى از میان بردار و هیچ یکاز آنان را از نظر خشم خود دور مدار...
چون وى را سمت تیر چوبى بردند، چهرهاش را سوى مدینهبرگرداندند. سپس او را محکم بستند و گفتند: از اسلام برگرد تاآزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه برزمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آیادوست دارى محمد به جاى تو بود و تو در خانهات نشسته بودى؟ گفت:
به خدا قسم، دوست ندارم من درخانه خود باشم و خارى وجودمحمد(ص)را بیازارد. پس آنها گفتند: خبیب! از اسلام برگرد. گفت:
هرگز برنخواهم گشت. گفتند: سوگند به لات وعزى اگر برنگردى، تورا خواهیم کشت. گفت: کشته شدن من در راه خدا چیز اندکى است.
آنها چهرهاش رابه سمت مدینه برگردانده بودند. خبیب گفت: امااین که چهرهام را از قبله برگرداندهاید، مهم نیست; خداوندمىفرماید:(فاینماتولوا فثم وجه الله...)سپس گفت: پروردگارا!
من چیزى جز چهره دشمن نمىبینم، خدایا در این جا کسى نیست کهسلامم را به رسولت ابلاغ کند، خودت سلامم را به او برسان ...
آنگاه فرزندان کسانى را که در بدر کشته شده بودند، فراخواندند. در مجموع چهل نوجوان یافتند. به هریک نیزهاى دادند وگفتند: این کسى است که پدران شما را کشته است. آنها با نیزههاىخود ضربتهاى خفیفى به او زدند. او بر روى چوبه دار گشتى زد وچهرهاش به سو کعبه برگشت و گفت: خداى را سپاس که چهرهام به سوىقبله برگشت... . مردى از بنى عبدالدار که نامش ابومسیره بود.
آنقدر به وى نیزه زد تا به شهادت رسید... .
براى زید بن دثنه هم یک چوبهدار بر پا کردند. او گفت:
مىخواهم دو رکعت نماز بگزارم. چون نماز گزارد، او را بهچوبهدار بستند و گفتند: از آیین خود برگرد و از آیین ما پیروىکن تا آزادت کنیم. گفت: سوگند به خدا، هرگز از دین دستبرنمىدارم.گفتند: اگر محمد دست ما بود و تو در خانهات بودى،خوشحال نمىشدى؟
گفت: به خدا اگر من سلامتباشم و خارى محمد(ص)را بیازارد،خشنود نخواهم بود. ابوسفیان گفت: هرگز ندیدهایم کسى چون یارانمحمد به رهبرشان محبت داشته باشند.
ویژگیهاى شهداى رجیع
قابلیتهاى بالاى این مربیان قرآن و مبلغان دین، پیامبر را برآن داشت تا آنها را به فرماندهى مرثدبن ابىمرثد همراه افرادىاز عضل و قاره به منطقه اعزام کند تا از وجود این عزیزان درراه پیشبرد و اعتلاى اسلام و مسلمانان بهره ببرند.
تاریخ نویسان ویژگیهاى این بزرگان را چنین نگاشتهاند:
1- آشنایى به قرآن و احکام اسلام
همان گونه که از شکل دعوت حضورى عضل و قاره برمىآید، آنهاافراد ورزیده و آشنا به قرآن و احکام اسلامى مىخواستند. بدینجهت، عرضه داشتند: اى پیامبرخدا! قلوب ما به سوى اسلام متوجهشده و محیط براى پذیرش وحى آماده گردیده است. گروهى از یارانخود را همراه ما اعزام فرمایید تا در میان قبیله ما تبلیغکرده، قرآن را به ما بیاموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاهسازند. پیامبر(ص)در پاسخ به نداى آنها این هفت تن را روانهکرد.
2- دلیران جبهه و جنگ
از خصوصیات روشن این گروه، حضور مستمر آنان در جبهههاى حقعلیه باطل بود. آنها در جنگ بدر شرکت کردند و برخى بزرگان قریشو نیز حارث بن عامر بن نوفل را به قتل رساندند. این گروه درجنگاحد و برخى از سریهها نیز شرکت فعال داشت. ابن اثیر مىنویسد:
خالد بن بکیر از افرادى بود که پیش از جنگ بدر پیامبر او راهمراه عبدالله بن جحش و گروهى از مهاجران فرستاد تا راه را برکاروان تجارتى قریش ببندند.
3- رزمجویان کار آزموده
از ویژگیهاى برخى از این شهداى نکونام، این بود که کاملا بافنون نظامى و آرایش جنگى آشنا بوده و نحوه جنگیدن آنها موردتایید پیامبر(ص)بود. آن حضرت فرمود: هرکه مىخواهد بجنگد، روشعاصم را پیش گیرد. ابن حجر عسقلانى مىنویسد:
گویند: در شب بیعت عقبه یا بدر، پیامبر به یارانى که همراهشبودند، فرمود: اگر در برابر دشمن قرار گرفتید چگونه مىجنگید؟
عاصم بن ثابت از جاى برخاسته، در حالى که تیر و کمانش را دردست گرفته بود، گفت: اگر دشمن در فاصله دویست ذراع باشد، فقطتیراندازى مىکنیم و اگر آنقدر نزدیک باشد که نیزهها به آنهابرسد، با نیزه به آنان حملهور مىشویم. هرگاه نیزهها شکست، آنرا کنار گذارده و دستبه شمشیر مىشویم.
پیامبر(ص)فرمود: آفرین بر تو، روش جنگ کردن همین است که بیانکردى. سپس به یارانش فرمود: هرکه مىخواهد جنگ کند، مانند عاصمبجنگد.
4- شب زندهداران روزهدار
واقدى مىنویسد: گویند: زید بن دثنه در خانواده صفوان بن امیهبه زنجیر کشیده شده بود. او شبها، شبزندهدارى مىکرد و نمازمىگزارد و روزها روزه مىگرفت... صفوان هنگام افطار کاسه بزرگىشیر برایش مىفرستاد.
5- عاشقان پیامبر(ص)
ابن اثیر مىنویسد: هنگامى که خواستند زید را به قتل برسانند،ابوسفیان به وى گفت: آیا دوست داشتى محمد به جاى تو نزد مابود; او را به قتل مىرساندیم و تو نزد خانوادهات بودى؟ گفت:
هرگز مایل نیستم در همین جایى که محمد(ص)هست، خارى در پایش رودو او را بیازارد در حالى که من کنار زن و فرزندانم باشم.
ابوسفیان که از این عشق به پیامبر(ص)سختشگفت زده شدهبود. لب به سخن گشود و اظهار داشت: تاکنون ندیدهام کسانىمانند یاران محمد چنین یکدیگر را دوست داشته باشند.
این واقعیت را در آخرین لحظات عمر خبیب نیز مشاهده مىکنیم.
چون دو رکعت نماز گزارد، او را به سوى تیر چوبىبرده، چهرهاش رابه سوى مدینه گرداندند و محکم وى را بستند. سپس به او گفتند:
از اسلام برگرد تا آزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم، دوستندارم همه آنچه بر زمین است از آن من باشد و از اسلام برگشتهباشم. گفتند: آیا دوست داشتى محمد به جاى تو بود و تو درخانهات نشسته بودى؟ گفت: به خدا قسم، دوست ندارم من در خانهامباشم و خارى وجود محمد(ص)را بیازارد....
6- پاىبندى به اصول در سختترین شرایط
بسیارى از مردم هنگامى که در شرایط ویژه و بسیار دشوار قرارمىگیرند، به بهانه عوض شدن شرایط، سستى پیشه کرده و از اصولپذیرفته شده دستبر مىدارند. این پدیده زشت هرگز در وجود اینمردان الهى راه نیافت و در شرایط دشوار اسارت، نه مرتکب خلافشدند، نه گوشتحرام خوردند و نه به خیانتى تن دادند. گویند:
زید بن دثنه در خانواده صفوان بن امیه به زنجیر کشیده شده بود.
او شبها شب زندهدارى مىکرد و نماز مىگزارد و روزها روزه مىگرفتو از خوراکیهایى که با گوشتهاى کشته شده به غیر ذبح شرعى بود،نمىخورد... . این موضوع بر صفوان گران آمد. کسى نزد زید فرستادو پرسید: چه خوراکى مىخورى؟ گفت: من از گوشت جانورانى که براىغیر خدا کشته شده باشند، نمىخورم و فقط شیر خواهم آشامید.
در باره خبیب نیز نوشتهاند: وى در خانه زنى به نام ماویه،کنیز بنى عبدمناف، زندانى شده بود. ماویه گوید: چون ماههاىحرام سپرى شد و تصمیم به کشتن او گرفتند، پیش او رفتم و آگاهشساختم. به خدا قسم، ندیدم از این هتبیمى به خود راه دهد. اوگفت: براى من تیغى بفرست تا خود را اصلاح کنم. پس من به وسیلهپسرم ابوحسین تیغى برایش فرستادم. چون پسرم راه افتاد و رفت،با خود گفتم: نکند در صدد انتقام برآید، پسرک را بکشد و بگویدمردى در مقابل مردى. اتفاقا وقتى پسرم تیغ را به او داد و بهشوخى گفته بود: به جان پدرت قسم، خیلى پرجرئتى؟! آیا مادرتنهراسید وقتى تو را همراه تیغ نزد من فرستاد. من فکرى بکنم.
مگر نه این است که شما مىخواهید مرا بکشید؟
ماویه مىگوید: من این سخن را شنیدم. پس گفتم: اى خبیب! مندرتو همان امانت الهى را مىبینم و این تیغ را براى رضاىپروردگارت برایت فرستادم نه براى این که پسرم رابکشى. گفت:
مطمئن باش او را نمىکشم. در آیین ما مکر و غافلگیرى روا نیست.
7- توصیه به پایدارى در روز شهادت
واقدى مىنویسد: زید بن دثنه و خبیب را در یک روز براى اعدامآوردند... چون یکدیگر را ملاقات کردند، یکدیگر را به صبر وپایدارى توصیه کردند و از هم جدا شدند.
8- پایهگذارى سنتحسنه
وقتى خبیب را نزدیک دار آوردند، گفت: آیا اجازه مىدهید دورکعت نماز بگزارم؟ گفتند: آرى. دو رکعت نماز گزارد... واقدىمىنویسد: براى من از ابوهریره روایت کردهاند که مىگفت: نخستینکسى که هنگام کشته شدن، دو رکعت نماز خواندن را سنت کرد، خبیببود.
زید بن دثنه نیز پیش از شهادت این کار را انجام داد.
9- تبلیغ از اسلام درحین اسارت
خبیب در حال اسارت با صداى بلند قرآن مىخواند تاگوش شنوندگانبا آیات الهى آشنا شوند.
ماویه مىگوید: خبیب شبها قرآن مىخواند; زنها که صداى قرآنخواندن او را مىشنیدند. مىگریستند و بر او دل مىسوزاندند.
10- مقاومت در برابر خواست دشمن
عظمت و بزرگوارى این مردان الهى آن وقت در نظر ما جلوه مىکندکه روحیه عالى این گروه را بیشتر مورد مطالعه و دقت نظر قراردهیم. در تاریخ مىخوانیم:
عاصم با دیدن این خیانت هرگز حاضر نشد در امان دشمن واردشود. بدین جهت، گفت: من نذرکردهام هرگز پناه مشرکى را نپذیرم.
سپس دستبه شمشیر برده، در راه دفاع از اسلام و تبلیغ آیین حقجان سپرد.
عبدالله بن طارق نیز در نیمه راه که دستخود را از بند رهاساخت. دستبه شمشیر برد و به آنها حمله برد. دشمنان که ازتسلیم شدن وى نومید بودند. به شدت او را سنگباران کردند و در«مرالظهران» به شهادت رساندند.
چون خبیب را به چوبهدار بستند، به او گفتند: از اسلام برگردتا آزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه کهدر زمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم.
او در بالاى چوبهدار زیر لب چنین زمزمه مىکرد:
به خدا سوگند! اگر مسلمان بمیرم، غصهاى ندارم که در کداممنطقه به خاک سپرده شوم. مرگ رقتبار من در راه خدا است و اگراو بخواهد، این شهادت را بر اعضاى قطعه قطعه من مبارک مىسازد.
11- منزلت والا نزد پروردگار
شهداى والامقام رجیع آنقدر نزد پروردگارشان آبرو کسب کردند کهخداوند دعایشان را مستجاب کرد:
الف واقدى مىنویسد: عاصم در آن روز به خدا عرضه داشت:
پروردگارا! من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم، تو در پایانروز پیکرم را حمایت فرماى. این بدان جهتبود که دشمن شهدا رابرهنه مىکرد. دشمنان آن قدر نیزه به او زدند تا کشته شد. سلافهدختر سعد بنشهید که همسر و چهار پسرش کشته شده بودند و عاصمدو پسرش را در جنگ احد کشته بود. نذر کردهبود اگر بر عاصمچیره شود، درکاسه سرش شراب بیاشامد. به همین منظور، براى کسىکه سرعاصم را بیاورد، صد ماده شتر جایزه قرار داده بود. اینموضوع را اکثر اعراب و بنىلحیان مىدانستند. بنابراین، تصمیمگرفتند: سرعاصم را جدا کنند و آن را براى سلافه دختر سعد ببرندو صد شتر جایزه بگیرند. خداوند متعال زنبوران را برانگیخت تااز پیکرش حفاظت کنند. هرکس نزدیک مىشد، با نیش زنبورها رو بهرو مىگردید. زنبورها آنقدر زیاد بودند که کسى یاراى مقابله باآنها را نداشت. پس گفتند: تاشب رهایش کنید; چون شب فرا رسد،زنبوران خواهند رفت. چون شب رسید، خداوند سیلى فرستاد که پیکراو را با خود برد.
ب- هنگامى که خبیب را به چوبه دار بستند، خداى خود را مخاطبقرار داده، گفت:
پروردگارا! من چیزى جز چهره دشمن نمىبینم، خدایا! در اینجاکسى نیست که سلامم را به رسول تو ابلاغ کند، خودت چنین کن.
اسامه بن زید از قول پدرش چنین روایت مىکند: پیامبر(ص)همراهیارانش نشسته بود، حالتى همچون حالت نزول وحى به او دست داد وشنیدیم که مىفرماید: «سلام و رحمتخدا بر او باد.»
سپس فرمود: «جبرئیل از خبیب بر من سلام مىرساند.»
ج- ماویه مىگفت: به خدا سوگند، هیچ کس را بهتر از خبیبندیدهام. من از شکاف در مواظب او بودم. او را به زنجیر کشیدهبودند و من مىدیدم که او خوشههاى انگورى به بزرگى سرانسان دردست داشت و مىخورد. در صورتى که آن هنگام، موسم انگور نبود وحتى یک حبه انگور هم پیدا نمىشد. بدون تردید این روزى خاصى بودکه خداوند به او ارزانى مىفرمود.
12- خرسندى از انجام ماموریت
برخلاف اظهارات برخى از منافقان مدینه که مىگفتند: اینان نهدر خانه خود نشستند و نه پیام صاحب خود را(پیامبر) «ص» رساندند.
باید گفت: غرض رساندن رسالت الهى و بیدار کردن مردم بود، حالهرکجا که باشد. وحشیگرىهایى که در برابر یک معلم قرآن و مبلغدین انجام دادند، زمینه مساعد براى پذیرش اسلام فراهم آورد کهآثار آن به تدریج ظاهر گردید.
در پایان، خبیب از این که به ماموریت و وظیفه دینىاش عملکرده، خشنود است و خدا را چنین مىخواند: خداوندا! ما بهماموریتى که از سوى پیامبر(ص)داشتیم، عمل کردیم.
یک درس از یک واقعه
از این خاطره ناگوار ما چه درسى مىگیریم و دشمن چه نتیجهاىگرفت؟
خوشبختانه باید گفت: این جریان براى دشمن جز زیان دستاوردىنداشت. دشمن هدف تضعیف قدرت اسلام و مسلمانان را تعقیب مىکرد;ولى ناکام ماند و به عمق محبت مسلمانان به رسولالله پىبرد.
ابوسفیان و دیگران که شاهد صلابت و مقاومتخبیب بودند. بدینواقعیت اعتراف کردند.
اخنس بن شریف مىگفت:
اگر یادمحمد(ص)مىبایست در موقعیتى فراموش شود، این موقعیتبود; ولى ماهرگز ندیدیم پدرى براى فرزندش آن قدر تحمل سختى بکند که اصحابپیامبر(ص)به خاطر وى تحمل کردند.
آرى، آنان به وظیفه خود عمل کردند و مشمول آیه(الذین یبلغونرسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفى باللهحسیبا)شدند. امروز نوبت ما است که این وظیفه خطیر را به هر شکلممکن انجام دهیم و خود را مشمول این آیه سازیم.