سیره امیر المؤمنین (ع) در برابر خوارج
آرشیو
چکیده
متن
طلوع خلافت امیرمؤمنان (ع) با پیدایش انحرافات مقارن بود. گروهى پیمان شکستند و به مخالفتبا حضرت پرداختند . ریشهاصلى به وجود آمدن این گروه به زمان خلفا و توسعه قلمرو اسلامى; بر مىگردد ; زیرا فرهنگ اسلامى متناسب با توسعه قلمرومسلمانان ، توسعه پیدا نکرد و مردمى که به اسلام مىگرویدند بااصول و حقایق و اهداف اسلام آشنا نشدند . در اثر غفلتخلفا ،میان مسلمانان طبقهاى پدید آمد که به اسلام علاقهمند بود ، امافقط با ظاهر اسلام آشنایى داشت ; طبقهاى مقدس مآب و زاهد مسلککه معاویه و عمروعاص از وجود آنان استفاده کردند و با قراردادن قرآنها بر فراز نیزهها کار را به حکمیت کشاندند . شعاراین گروه «ان الحکم الا لله» ; «حکم منحصرا مال خداستبود.» البته بعد از پشیمانى از جریان حکمیت این شعار را سردادند. آنها معتقد بودند قرآن فرموده است : حکم فقط مال خداست .
بنابراین ، داور معین کردن ، کفر است ; ماهم کافر شدیم و توبهکردیم . خوارج با این پندار سراغ على (ع) آمدند و گفتند : توبه کن .
حضرت فرمود : من هرگز گناهى مرتکب نشدهام . آنها حضرت راتکفیر کردند و از وى جدا شدند .
برخورد على (ع) با خوارج
امیرمؤمنان (ع) با آنان در نهایت مدارا و آزادى برخوردمىکرد . آنها به راحتى مىآمدند و حرفهاى خود را مىزدند . روزىیکى از اینها وارد مسجد شد . مردم پیرامون على (ع) گرد آمدهبودند . فریاد زد : «لاحکم الا لله و لوکره المشرکون» ; حکمفقط از آن خداست اگر چه مشرکین کراهت داشته باشند .
همه مردم متوجه او شدند . باز فریاد زد : حکم فقط از آنخداست اگرچه این مردم کراهت داشته باشند .
امام على (ع) به او نگاه کرد ، او فریاد زد : حکم فقط ازآن خداست اگر چه اباالحسن کراهت داشته باشد .
پس امام (ع) در جواب فرمود : اباالحسن کراهت ندارد که حکماز آن خدا باشد . بىتردید حکم خدا در انتظارتان است .
پس مردم پرسیدند : آیا امیرمؤمنان (ع) قصد از بین بردنآنان را دارد ؟ امام (ع) فرمود : اینان از بین نمىروند ; زیرا در صلبمردان و رحم زنان تا روز قیامت وجود دارند .
روزى دیگر ، وقتى حضرت بالاى منبر بود ، یکى از خوارج برخاستو گفت : نخست ما را از حکومت (حکمین) بازداشتى و پس از آنامر کردى . نفهمیدیم کدام فرمانتبه هدایت نزدیکتر است .
امام (ع) دستبر دست زد و فرمود : این جزاى کسى است کهاحتیاط از دست داده ، از گفتارم پیروى نکرد و به قبول حکمیتوادارم ساخت .
آگاه باشید ، به خدا سوگند ، اگر آن زمان که به شما امر کردم، فریب نخورده ، به حکمیت تن نداده بودید ، شما را وادار کردهبودم به کارى که میل نداشتید (جنگ با اهل شام) که خداوند درآن خیر و نیکویى قرار مىداد . پس اگر استقامت داشتید ، شما راهدایت مىکردم ; و اگر کجبودید ، شما را راست مىساختم . . . .
ولى به کمک و همراهى چه کسى ؟ مىخواهم به کمک شما مداوا کنم وحال آن که شما خود درد و بیمارىام هستید . من مانند کسى هستمکه مىخواهد خار از پا بیرون آورد در حالى که مىداند میل خار باخار است .
حضرت على (ع) گاه خود به اردوگاه آنان تشریف مىبرد ; باآنان به مناظره مىپرداخت و مىفرمود : آیا هنگامى که اهلشام ازروى حیله قرآنها را بر نیزهها زدند ، نگفتید : آنها برادرانمسلمان مایند ، پایان جنگ از ما مىطلبند و راحتى و آسایش درخواست مىکنند . مصلحت آن است که خواستشان را بپذیریم واندوهشان را بر طرف سازیم . پس به شما گفتم : این کار اهلشامظاهرش ایمان و خدا پرستى و باطنش ستم است ; اولش مهربانى وآخرش پشیمانى است . پس رویه خود را تعقیب کنید و به راهى کهمىرفتید ، ادامه دهید و به سوى فریاد کنندهاى که فریاد مىکند ،متوجه نشوید ; زیرا اگر در خواست او پذیرفته شود ، گمراه مىکندو اگر اعتنایى به او نشود ، خوار خواهد شد . این کار انجامگرفت و دیدم شما را که بر آن اقدام و کوشش کردید . سوگند بهخدا اگر از حکومتحکمین امتناع کرده ، زیر بار آن نمىرفتم ، برمن هیچ فرضى نبود و خداوند گناه ترک آن را بر من بار نمىکرد .
به خدا سوگند ، اگر برآن اقدام مىکردم سزاوار بودم که از منپیروى بشود و کتاب خدا با من است و از وقتى که با آن همراهگردیدهام ، از آن جدا نگشتهام .
زمانى آنان گفتند : در امانتى که خداوند براى تو معین فرمودهاست ، مردم را حاکم قرار دادهاى از اینرو موجب کفر و ضلالتشدهاى .
امام (ع) فرمود : ما مردان را حاکم قرار ندادیم بلکه قرآنرا حاکم گردانیدیم . قرآن خطى است نوشته میان دو پاره جلد کهزبان سخن گفتن ندارد و ناچار براى آن مترجمى و مفسرى لازم است ومردانى که از آن سخن مىگویند و چون اهلشام از ماخواستند کهقرآن را بین خود حکم قرار دهیم ، درخواستشان را پذیرفتیم ;زیرا از کسانى نبودیم که از کتاب خدا روى گردان باشیم . خداوندسبحان فرمود : اگر در چیزى با یکدیگر نزاع و دشمنى داشته باشید، به خداوند و رسول مراجعه کنید . در نزاع و دشمنى رجوع به خدا، این است که طبق کتاب او حکم کنیم و رجوع به رسول خدا ، ایناست که سنت و طریقه او را پیش بگیریم . پس اگر از روى راستى درکتاب خدا حکم شود ، ما به آن حکم از همه مردم سزاوارتریم و اگربه سنت رسول خدا حکم شود ، ما از مردم به آن حکم شایستهتر .
اما اینکه مىگویند : چرا میان خود و ایشان در تحکیم مهلت دادى؟ مهلت دادم تا جاهل تحقیق کند و عالم استوار باشد و شاید خداامر این امت را در این متارکه و مدارا اصلاح فرماید . . . .
البته ، خوارج به مناظره و استدلال کفایت نمىکردند و چونمعتقد بودند : هرکس گناهى مرتکب شده ، کافر است ; پذیرندگانحکمیت را کافر و کوفه را دارالکفر مىخواندند . بنابراین ازکوفیان دستبرنداشته ، حتى کودکان و چهارپایان آنها را نیزمىکشتند . به همین سبب امام (ع) ابتدا با آنان با ملاطفتبرخورد کرد و فرمود : اگر مخالفتشما با من براى این است کهگمان مىکنید در نصب حکمین و تن دادن به حکمیتخطا کرده و گمراهشدهام ، پس چرا به سبب گمراهى من همه امت محمد (ص) را گمراهمىدانید و تکفیر مىکنید ؟ شمشیرهایتان را برجاهاى سلامت وبیمارى ، هردو ، فرود مىآورید و کسى را که گناه کرده با کسى کهگناهى مرتکب نشده ، خلط مىکنید . مىدانید رسول خدا (ص) زناکنندهاى را که همسر داشت ، سنگسار کرد و بعد بر او نماز گزارده، میراثش را به کسانش داد ; قاتل را کشت و ارث او را به وارثشتقسیم کرد ; و دست دزد را برید و زنا کننده بىهمسر را تازیانهزد . بعد از آن مالى را که مسلمانها به غنیمت آورده بودند ، بهآنها داده و آنان هم زنهاى مسلمان را به نکاح خود در آوردند .
پس رسول خدا (ص) آنها را به گناهانشان گرفته ، حق خدا را درباره آنان جارى ساخت و از بهره آنها از اسلام جلوگیرى نکرده ،اسمشان را از بین مسلمانان خارج نفرمود . پس شما بدترین مردم وبدترین کسى هستید که شیطان او را به گمراهیهاى خود پرتاب کرده، به حیرت و سرگردانى واداشته است . . . . و جز این نیست کهحکمین حاکم شدند که آنچه قرآن زنده کرده ، زنده کنند و آنچهقرآن میرانده ، بمیرانند . زنده کردن قرآن هماهنگى با آن است ومیرانیدن آن ، جدایى از آن . پس اگر قرآن ما را به سوى ایشانبکشد ، از آنها پیروى مىکنیم و اگر آنها رابه سوى ما بکشد ،آنان پیرو ما باشند . پس اى بىپدرها ! من شرى به جانیاوردم وشما را فریب نداده ، به اشتباه نیفکندم ; بلکه راءى و اندیشهخودتان بود که این دو مرد را اختیار کردید . ماهم از آنهاپیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند ; ولى آنان گمراه گشته ،دست از حق شستند . . .
از مناظرهها و استدلالهاى امام (ع) در برابر خوارج آشکارمىشود که فکر آنان چقدر سطحى و ظاهرى بود و تا چه اندازه بافرهنگ و معارف اسلامى نا آشنا بودند .
امام (ع) در باره آنان مىفرماید :«جفاه طغام عبید اقزام ، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کلشوب ممن ینبغى ان یفقه و یودب و یعلم و یدرب و یولى علیه ویوخذ على یدیه لیسوا من المهاجرین و الانصار و لامن الذین تبواواالدار و الایمان .»
«مردمى هستند دل سخت و اوباش ، بندگان پست که از هر سوگردآمده و از هر آمیختهاى برچیده شدهاند از جمله کسانىاند کهسزاوار است (احکام اسلام را) به آنها یاد دهند و تربیتشانکنند و (خوبى و بدى را) یادشان دهند و کار آزموده شانگردانند و زمامدارشان شوند و دستهاشان را بگیرند و از انصار ومهاجرین نیستند و نه از کسانى که بر ایمان استوار بودند .»
بالاخره ، سخت دلى و نا آگاهى و عدم شناخت معارف اسلام ، کارخوارج را که ابن عباس درباره آنان گفته بود : به خدا سوگندنمىدانم آنها چه هستند ، چهره آنان مانند چهره منافقین نیست ودر پیشانیهایشان اثر سجده است و قرآن تلاوت مىکنند .» به آنجارساند که امام (ع) در مقابل آنها اردو زد و با آنان جنگید .
امام بعد از اتمام جنگ فرمود : «اما بعد ایهاالناس ! فانافقات عین الفتنه و لمیکن لیجتبرىء علیها احد غیرى بعد آن ماجغیهبها واشتد کلبها»
«اى مردم ! من چشم فتنه و فساد را کور کردم و غیر از منکسى بر آن جراءت نداشت ، پس از آن که تاریکى آن موج زده و سختىآن رو به فزونى نهاده بود .»
درسها و عبرتها
یکى از درسهایى که مىتوان از برخورد امام (ع) با این فرقهآموخت ، این است که اسلام آزادى افکار و عقاید را تا آنجا جایزمىداند که سبب فتنه و فساد در جامعه نگردد . بنابراین ، اصل درتعالیم اسلامى ، آزادى است . امام (ع) مىفرماید : «بامن سخنى که با گردنکشان گفته مىشود ، نگویید و آنچه رااز مردم خشمگین خوددارى کرده ، پنهان مىکنید از من پنهاننسازید و به مدارا و چاپلوسى و رشوهدادن با من آمیزش نکنید ودر باره من گمان مبرید که اگر حقى گفته شود ، دشوار آید . . .
; زیرا من برترنیستم از این که خطا کنم و از آن در کار خویشایمن نیستم مگر آن که خدا از نفس من کفایت کند آن را ، که اوبه آن از من مالکتر و تواناتر است .»
درس دیگرى که مىتوان گرفت این است که ملاک در ابراز افکار وعقاید ، حقجویى و حقیقتگویى است ; یعنى انسانها آزادند کهدنبال حقیقتبگردند و اگر احساس کردند آنچه به دست آوردهاند ،حق است ، بیان کنند . امام (ع) در مورد رفتار با خوارج ، بعداز خود فرمود : «لاتقتلوا الخوارج بعدى ، فلیس من طلب الحقفاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه»
«بعد از من خوارج را نکشید . زیرا کسى که مىخواسته حق رابه دست آورد و خطا کرده مانند کسى نیست که در راه باطل قدمنهاده و آن را دریافته .»
درس دیگرى که مىتوان از برخورد امام (ع) با مخالفان خودگرفت ، این است که جهاد و مبارزه در اسلام براى این است کهموانع رسیدن حقایق به جویندگان آن از میان برود و این با آزادىمنافات ندارد ، چون چنان که آزادى یک حق عمومى و مربوط به همهافراد جامعه است و همه باید از آن بهرهمند شوند ، حقایق وعقاید صالح چون سبب رشد و تکامل بشر و موجب سعادت انسانمىگردند . نیز مربوط به همه افراد جامعه است ; زیرا هرکسى حقدارد به سعادت و تعالى انسانى برسد . جهاد در اسلام براى ایناست که امور مانع سعادت انسانها از سر راه برداشته شود . همانطور که جهالتخوارج مانع از رسیدن حقایق به آنها شد . اینروحیه آنها سبب شد جوى مهآلود و سراسر شبهه و فساد در جامعهپدید آید . سرانجام امام (ع) به جهاد با آنها مجبور گردید وبه فتنهاى که ایجاد شده بود ، خاتمه بخشید .
بنابراین ، داور معین کردن ، کفر است ; ماهم کافر شدیم و توبهکردیم . خوارج با این پندار سراغ على (ع) آمدند و گفتند : توبه کن .
حضرت فرمود : من هرگز گناهى مرتکب نشدهام . آنها حضرت راتکفیر کردند و از وى جدا شدند .
برخورد على (ع) با خوارج
امیرمؤمنان (ع) با آنان در نهایت مدارا و آزادى برخوردمىکرد . آنها به راحتى مىآمدند و حرفهاى خود را مىزدند . روزىیکى از اینها وارد مسجد شد . مردم پیرامون على (ع) گرد آمدهبودند . فریاد زد : «لاحکم الا لله و لوکره المشرکون» ; حکمفقط از آن خداست اگر چه مشرکین کراهت داشته باشند .
همه مردم متوجه او شدند . باز فریاد زد : حکم فقط از آنخداست اگرچه این مردم کراهت داشته باشند .
امام على (ع) به او نگاه کرد ، او فریاد زد : حکم فقط ازآن خداست اگر چه اباالحسن کراهت داشته باشد .
پس امام (ع) در جواب فرمود : اباالحسن کراهت ندارد که حکماز آن خدا باشد . بىتردید حکم خدا در انتظارتان است .
پس مردم پرسیدند : آیا امیرمؤمنان (ع) قصد از بین بردنآنان را دارد ؟ امام (ع) فرمود : اینان از بین نمىروند ; زیرا در صلبمردان و رحم زنان تا روز قیامت وجود دارند .
روزى دیگر ، وقتى حضرت بالاى منبر بود ، یکى از خوارج برخاستو گفت : نخست ما را از حکومت (حکمین) بازداشتى و پس از آنامر کردى . نفهمیدیم کدام فرمانتبه هدایت نزدیکتر است .
امام (ع) دستبر دست زد و فرمود : این جزاى کسى است کهاحتیاط از دست داده ، از گفتارم پیروى نکرد و به قبول حکمیتوادارم ساخت .
آگاه باشید ، به خدا سوگند ، اگر آن زمان که به شما امر کردم، فریب نخورده ، به حکمیت تن نداده بودید ، شما را وادار کردهبودم به کارى که میل نداشتید (جنگ با اهل شام) که خداوند درآن خیر و نیکویى قرار مىداد . پس اگر استقامت داشتید ، شما راهدایت مىکردم ; و اگر کجبودید ، شما را راست مىساختم . . . .
ولى به کمک و همراهى چه کسى ؟ مىخواهم به کمک شما مداوا کنم وحال آن که شما خود درد و بیمارىام هستید . من مانند کسى هستمکه مىخواهد خار از پا بیرون آورد در حالى که مىداند میل خار باخار است .
حضرت على (ع) گاه خود به اردوگاه آنان تشریف مىبرد ; باآنان به مناظره مىپرداخت و مىفرمود : آیا هنگامى که اهلشام ازروى حیله قرآنها را بر نیزهها زدند ، نگفتید : آنها برادرانمسلمان مایند ، پایان جنگ از ما مىطلبند و راحتى و آسایش درخواست مىکنند . مصلحت آن است که خواستشان را بپذیریم واندوهشان را بر طرف سازیم . پس به شما گفتم : این کار اهلشامظاهرش ایمان و خدا پرستى و باطنش ستم است ; اولش مهربانى وآخرش پشیمانى است . پس رویه خود را تعقیب کنید و به راهى کهمىرفتید ، ادامه دهید و به سوى فریاد کنندهاى که فریاد مىکند ،متوجه نشوید ; زیرا اگر در خواست او پذیرفته شود ، گمراه مىکندو اگر اعتنایى به او نشود ، خوار خواهد شد . این کار انجامگرفت و دیدم شما را که بر آن اقدام و کوشش کردید . سوگند بهخدا اگر از حکومتحکمین امتناع کرده ، زیر بار آن نمىرفتم ، برمن هیچ فرضى نبود و خداوند گناه ترک آن را بر من بار نمىکرد .
به خدا سوگند ، اگر برآن اقدام مىکردم سزاوار بودم که از منپیروى بشود و کتاب خدا با من است و از وقتى که با آن همراهگردیدهام ، از آن جدا نگشتهام .
زمانى آنان گفتند : در امانتى که خداوند براى تو معین فرمودهاست ، مردم را حاکم قرار دادهاى از اینرو موجب کفر و ضلالتشدهاى .
امام (ع) فرمود : ما مردان را حاکم قرار ندادیم بلکه قرآنرا حاکم گردانیدیم . قرآن خطى است نوشته میان دو پاره جلد کهزبان سخن گفتن ندارد و ناچار براى آن مترجمى و مفسرى لازم است ومردانى که از آن سخن مىگویند و چون اهلشام از ماخواستند کهقرآن را بین خود حکم قرار دهیم ، درخواستشان را پذیرفتیم ;زیرا از کسانى نبودیم که از کتاب خدا روى گردان باشیم . خداوندسبحان فرمود : اگر در چیزى با یکدیگر نزاع و دشمنى داشته باشید، به خداوند و رسول مراجعه کنید . در نزاع و دشمنى رجوع به خدا، این است که طبق کتاب او حکم کنیم و رجوع به رسول خدا ، ایناست که سنت و طریقه او را پیش بگیریم . پس اگر از روى راستى درکتاب خدا حکم شود ، ما به آن حکم از همه مردم سزاوارتریم و اگربه سنت رسول خدا حکم شود ، ما از مردم به آن حکم شایستهتر .
اما اینکه مىگویند : چرا میان خود و ایشان در تحکیم مهلت دادى؟ مهلت دادم تا جاهل تحقیق کند و عالم استوار باشد و شاید خداامر این امت را در این متارکه و مدارا اصلاح فرماید . . . .
البته ، خوارج به مناظره و استدلال کفایت نمىکردند و چونمعتقد بودند : هرکس گناهى مرتکب شده ، کافر است ; پذیرندگانحکمیت را کافر و کوفه را دارالکفر مىخواندند . بنابراین ازکوفیان دستبرنداشته ، حتى کودکان و چهارپایان آنها را نیزمىکشتند . به همین سبب امام (ع) ابتدا با آنان با ملاطفتبرخورد کرد و فرمود : اگر مخالفتشما با من براى این است کهگمان مىکنید در نصب حکمین و تن دادن به حکمیتخطا کرده و گمراهشدهام ، پس چرا به سبب گمراهى من همه امت محمد (ص) را گمراهمىدانید و تکفیر مىکنید ؟ شمشیرهایتان را برجاهاى سلامت وبیمارى ، هردو ، فرود مىآورید و کسى را که گناه کرده با کسى کهگناهى مرتکب نشده ، خلط مىکنید . مىدانید رسول خدا (ص) زناکنندهاى را که همسر داشت ، سنگسار کرد و بعد بر او نماز گزارده، میراثش را به کسانش داد ; قاتل را کشت و ارث او را به وارثشتقسیم کرد ; و دست دزد را برید و زنا کننده بىهمسر را تازیانهزد . بعد از آن مالى را که مسلمانها به غنیمت آورده بودند ، بهآنها داده و آنان هم زنهاى مسلمان را به نکاح خود در آوردند .
پس رسول خدا (ص) آنها را به گناهانشان گرفته ، حق خدا را درباره آنان جارى ساخت و از بهره آنها از اسلام جلوگیرى نکرده ،اسمشان را از بین مسلمانان خارج نفرمود . پس شما بدترین مردم وبدترین کسى هستید که شیطان او را به گمراهیهاى خود پرتاب کرده، به حیرت و سرگردانى واداشته است . . . . و جز این نیست کهحکمین حاکم شدند که آنچه قرآن زنده کرده ، زنده کنند و آنچهقرآن میرانده ، بمیرانند . زنده کردن قرآن هماهنگى با آن است ومیرانیدن آن ، جدایى از آن . پس اگر قرآن ما را به سوى ایشانبکشد ، از آنها پیروى مىکنیم و اگر آنها رابه سوى ما بکشد ،آنان پیرو ما باشند . پس اى بىپدرها ! من شرى به جانیاوردم وشما را فریب نداده ، به اشتباه نیفکندم ; بلکه راءى و اندیشهخودتان بود که این دو مرد را اختیار کردید . ماهم از آنهاپیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند ; ولى آنان گمراه گشته ،دست از حق شستند . . .
از مناظرهها و استدلالهاى امام (ع) در برابر خوارج آشکارمىشود که فکر آنان چقدر سطحى و ظاهرى بود و تا چه اندازه بافرهنگ و معارف اسلامى نا آشنا بودند .
امام (ع) در باره آنان مىفرماید :«جفاه طغام عبید اقزام ، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کلشوب ممن ینبغى ان یفقه و یودب و یعلم و یدرب و یولى علیه ویوخذ على یدیه لیسوا من المهاجرین و الانصار و لامن الذین تبواواالدار و الایمان .»
«مردمى هستند دل سخت و اوباش ، بندگان پست که از هر سوگردآمده و از هر آمیختهاى برچیده شدهاند از جمله کسانىاند کهسزاوار است (احکام اسلام را) به آنها یاد دهند و تربیتشانکنند و (خوبى و بدى را) یادشان دهند و کار آزموده شانگردانند و زمامدارشان شوند و دستهاشان را بگیرند و از انصار ومهاجرین نیستند و نه از کسانى که بر ایمان استوار بودند .»
بالاخره ، سخت دلى و نا آگاهى و عدم شناخت معارف اسلام ، کارخوارج را که ابن عباس درباره آنان گفته بود : به خدا سوگندنمىدانم آنها چه هستند ، چهره آنان مانند چهره منافقین نیست ودر پیشانیهایشان اثر سجده است و قرآن تلاوت مىکنند .» به آنجارساند که امام (ع) در مقابل آنها اردو زد و با آنان جنگید .
امام بعد از اتمام جنگ فرمود : «اما بعد ایهاالناس ! فانافقات عین الفتنه و لمیکن لیجتبرىء علیها احد غیرى بعد آن ماجغیهبها واشتد کلبها»
«اى مردم ! من چشم فتنه و فساد را کور کردم و غیر از منکسى بر آن جراءت نداشت ، پس از آن که تاریکى آن موج زده و سختىآن رو به فزونى نهاده بود .»
درسها و عبرتها
یکى از درسهایى که مىتوان از برخورد امام (ع) با این فرقهآموخت ، این است که اسلام آزادى افکار و عقاید را تا آنجا جایزمىداند که سبب فتنه و فساد در جامعه نگردد . بنابراین ، اصل درتعالیم اسلامى ، آزادى است . امام (ع) مىفرماید : «بامن سخنى که با گردنکشان گفته مىشود ، نگویید و آنچه رااز مردم خشمگین خوددارى کرده ، پنهان مىکنید از من پنهاننسازید و به مدارا و چاپلوسى و رشوهدادن با من آمیزش نکنید ودر باره من گمان مبرید که اگر حقى گفته شود ، دشوار آید . . .
; زیرا من برترنیستم از این که خطا کنم و از آن در کار خویشایمن نیستم مگر آن که خدا از نفس من کفایت کند آن را ، که اوبه آن از من مالکتر و تواناتر است .»
درس دیگرى که مىتوان گرفت این است که ملاک در ابراز افکار وعقاید ، حقجویى و حقیقتگویى است ; یعنى انسانها آزادند کهدنبال حقیقتبگردند و اگر احساس کردند آنچه به دست آوردهاند ،حق است ، بیان کنند . امام (ع) در مورد رفتار با خوارج ، بعداز خود فرمود : «لاتقتلوا الخوارج بعدى ، فلیس من طلب الحقفاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه»
«بعد از من خوارج را نکشید . زیرا کسى که مىخواسته حق رابه دست آورد و خطا کرده مانند کسى نیست که در راه باطل قدمنهاده و آن را دریافته .»
درس دیگرى که مىتوان از برخورد امام (ع) با مخالفان خودگرفت ، این است که جهاد و مبارزه در اسلام براى این است کهموانع رسیدن حقایق به جویندگان آن از میان برود و این با آزادىمنافات ندارد ، چون چنان که آزادى یک حق عمومى و مربوط به همهافراد جامعه است و همه باید از آن بهرهمند شوند ، حقایق وعقاید صالح چون سبب رشد و تکامل بشر و موجب سعادت انسانمىگردند . نیز مربوط به همه افراد جامعه است ; زیرا هرکسى حقدارد به سعادت و تعالى انسانى برسد . جهاد در اسلام براى ایناست که امور مانع سعادت انسانها از سر راه برداشته شود . همانطور که جهالتخوارج مانع از رسیدن حقایق به آنها شد . اینروحیه آنها سبب شد جوى مهآلود و سراسر شبهه و فساد در جامعهپدید آید . سرانجام امام (ع) به جهاد با آنها مجبور گردید وبه فتنهاى که ایجاد شده بود ، خاتمه بخشید .