نگاهى به سیماى امام صادق علیه السلام
آرشیو
چکیده
متن
ششمین امام شیعیان ، و پنجمین امام از نسل امیرالمومنین (ع) کنیه او ابوعبدالله و لقب مشهورش «صادق» است . لقبهاىدیگر نیز دارد ، از آن جمله صابر ، طاهر و فاضل ، اما چونفقیهان و محدثان معاصر او که شیعه وى هم نبودهاند ، حضرتش رابه درستى حدیث و راستگویى در نقل روایات بدین لقب ستودهاند ،لقب «صادق» شهرت یافته است وگرنه امامى را که منصوب از طرفخدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست ، راستگو گفتن ، آفتابرا به «روشن» وصف کردن است .
ابن حجر عسقلانى نویسد : ابن حبان گوید : در فقه و علم وفضیلت از سادات اهل بیتبود .
ولادت او ماه ربیعالاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است . ولى بعض مورخان و تذکرهنویسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشتهاند و در ماهشوال سال صدوچهلوهشت هجرى به دیدار پروردگار شتافت . مدتزندگانى او شصت و پنجسال بوده است .
ابن قتیبه نویسد : جعفربن محمد ، کنیه او ابوعبدالله است وجعفریه بدو منسوباند ; به سال یکصد و چهل و شش در مدینه درگذشت.
از آغاز ولادت تا هنگام رحلت این امام بزرگوار ، ده تن ازامویان به نامهاى : عبدالملک پسر مروان ، ولید پسر عبدالملک (ولید اول) ، سلیمان پسر عبدالملک ، عمر پسر عبدالعزیز ، یزیدپسر عبدالملک ، (یزید دوم) ، هشام پسر عبدالملک ، ولید پسریزید (ولید دوم) ، یزید پسر ولید (یزید سوم) ، ابراهیم پسرولید و مروان پسر محمد ، و دو تن از عباسیان ابوالعباس ،عبدالله پسر محمد معروف به سفاح و ابوجعفر پسر محمد معروف بهمنصور بر حوزه اسلامى حکومت داشتهاند . آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبدالملک و پایان آن ، با دوازدهمین سالاز حکومت ابوجعفر منصور (المنصوربالله) مشهور به دوانیقىمصادف بوده است . مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقیع است ،آنجا که پدر و جد او به خاک سپرده شدهاند .
نام مادر او ، فاطمه یا قریبه دختر قاسم بن محمد بن ابىبکراست و ام فروه کنیت داشته است .
مادر ام فروه ، اسماء دختر عبدالرحمان ابنابىبکر است .
امام صادق (ع) درباره مادرش فرموده است : مادرم مومن ،متقى و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست مىدارد .
کلینى به اسناد خود از عبدالاعلى آورده است : امفروه را دیدمناشناس گرد کعبه طواف مىکرد و حجرالاسود را به دست چپ سود .
مردى از طواف کنندگان بدو گفت : در سنتخطا کردى . امفروه پاسخداد : ما از دانش تو بىنیازیم . و از این پاسخ مىتوان آشنایىاو را به مسائل فقهى دریافت .
چنان که مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بودهاند ، هفت پسربه نامهاى اسماعیل ، عبدالله ، موسى ، اسحاق ، محمد ، عباس وعلى و سه دختر به نامهاى امفروه ، اسماء و فاطمه .
اسماعیل پسر بزرگتر آن امام است و پدر ، وى را دوست مىداشت .
گمان بعضى از شیعیان بود که اسماعیل بعد از پدرش به امامتخواهد رسید . اما او در روزگار زندگانى پدر درگذشت و امام وىرا در گورستان بقیع به خاک سپرد و بر مردن او سخت گریان شد .
پیش از به خاک سپردن ، روى او را گشود تا مردم ببینند اسماعیلمرده است ، ولى پس از مرگ اسماعیل گروهى مردن او را باورنکردند و پس از امام صادق او را امام دانستند .
اسماعیلیان یا هفت امامیان که صدها سال بعد به دو فرقهنزاریه و مستعلویه تقسیم شدند ، بدین اسماعیل منسوباند . هفتامامیان هم اکنون در کشورهایى از جمله ایران ، پاکستان وهندوستان به سر مىبرند . امام صادق (ع) سىویکسال و به روایتىسى و چهار سال در کنار پدرش امام باقر (ع) بوده است . درسفرى که امام باقر ، به خواست هشام پسر عبدالملک به شام رفت ،همراه او بود . از او روایتشده است : چون به دمشق رسیدیم ،هشام سه روز ما را نپذیرفت و روز چهارم اجازه دیدار داد . چونبه مجلس او درآمدیم بر تخت نشسته بود و فرماندهان سپاه وى دردو صف ایستاده بودند . بزرگان خاندان او نیز حضور داشتند . پسپدرم را تکلیف تیراندازى کرد ، او عذر خواست و سرانجام بااصرار هشام پذیرفت و نه تیر پى همدیگر افکند و هر تیر بر تیرنخستین خورد . هشام را خوش نیامد و مدتى ما را ایستاده نگاهداشت . پدرم خشمگین گشت و هشام چون خشم او را دید ، وى را برسر تختبرد و دست در گردن او افکند و بر دست راستخود نشاند .
پس دست در گردن من درآورد و مرا بر دست راست پدرم جاى داد .
چنان که اشارت شد ، امام صادق (ع) گذشته از منزلتى که نزدشیعیان دارد ، در دیده عامه مسلمانان نیز داراى مقامى والاست .
بزرگان اهل سنت و جماعت از روزگار وى تا امروز ، او را بهکرامتخلق ، دانش فراوان ، بخشش بسیار و عبادت طولانى ستودهاندصدوق به اسناد خود از فقیه مدینه ، مالک پسر انس روایت کند :بر جعفربن محمد (ع) در مىآمدم ، براى من بالش مىنهاد و مراحرمت مىداشت و مىگفت : مالک ! تو را دوست مىدارم . و من ازگفته او خشنود مىشدم و خدا را سپاس مىگفتم . او همیشه در یکىاز سه حالتبود : روزهدار ، برپاایستاده به نماز ، ذکر گوینده. او از بزرگان ، عابدان و زاهدانى بود که از خدا مىترسند .
بسیار حدیث ، خوش محضر و بسیار فائدت بود . سالى با او به حجرفتم ، چون هنگام گفتن لبیک رسید ، سخن در گلوى او برید ونزدیک بود از شتر بیفتد ، گفتم : پسر رسول خدا ! مىبایست لبیکبگویى ! گفت : پسر ابى عامر ! چگونه جرات کنم و بگویم : لبیک ،اللهم لبیک ، در حالى که مىترسم خدایم بگوید نه لبیک و نهسعدیک ؟ ! على بن عیسى اربلى مولف کشفالغمه از محمدبن طلحهدرباره او آورده است : شنیدن سخنانش موجب زهد دنیا مىشد واقتداى به او بهشت را در پى داشت . نور چهرهاش گواهى مىداد ازسلاله نبوت است و پاکى کردارش آشکار مىساخت از ذریه رسالت است .
بزرگانى چون یحیىبن سعید انصارى ، ابن جریح ، مالکبن انس ،سفیان ثورى ، سفیانبن عیینه ، ابوحنیفه ، شعبه و ایوب سختیانىاز علم او بهر گرفتند ، و آن بهرهگیرى را براى خود مباهاتشمردند و بدان شرف یافتند و فضیلت کسب کردند .
او از بزرگان اهل بیت و سادات آنان بود . علمى فراوان وعبادتى بسیار و اورادى پیوسته و زهدى آشکار داشت و بسیار تلاوتبود . معانى قرآن کریم را تتبع مىکرد و گوهرهاى آن را بیرونمىآورد و از عجایب آن بهره مىگرفت . اوقات خود را بر انواعطاعتها قسمت کرده بود که در آن حساب نفس خویش مىنمود . دیدن اوآخرت را به یاد مىآورد . ابن شهر آشوب ازمالک بن انس روایت کند: ازجعفربن محمد در فضل و علم و پارسایى برتر ندیدم . یا روزهبود ، یا نماز مىخواند ، یا ذکر مىگفت . از بزرگان و اکابر وزاهدان بود و از آنان که از پروردگار مىترسند . بسیار حدیث ،نیکو محضر و پر فایدت بود . چون قال رسولالله مىگفت رنگشدگرگون مىگشت .
ابونعیم اصفهانى درباره او نوشته است : امام ناطق ، زمامدارسابق ، ابوعبدالله جعفربن محمد صادق بر عبادت و خضوع روى آوردو عزلت و خشوع را برگزید و از مهترى و ریاست دورى جست .
شهرستانى در ملل و نحل مىنویسد : جعفربن محمدالصادق داراىعلمى بسیار و ادبى کامل بود . زهد و پارسایى داشت . نه گردمهترى گردید و نه بر سر خلافتبا کسى به جنگ برخاست . آنکه دردریاى معرفتشنا کند در شط نمىافتد و آنکه به اوج حقیقت رسد ازفرود آمدن نمىترسد .
ابن خلکان درباره حضرتش نوشته است : از سادات اهل بیتبود وبه خاطر راستى در گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر ازآن است که گفتهاند .
و عطار از عارفان بزرگ سده هفتم درباره حضرتش چنین نوشته است: آن سلطان مصطفوى ، آن برهان حجت نبوى ، آن صدیق ، آن عالمتحقیق ، آن میوه دل اولیا ، آن جگر گوشه انبیاء ، آن ناقد على، آن وارث نبى ، آن عارف عاشق ، جعفرالصادق رضىالله عنه ، گفتهبودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم کتابى جداگانهباید ساخت . این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بودهاند امابه سبب تبرک به صادق ابتدا کنیم .
و چون از اهل بیتبیشتر سخن طریقت ، او گفته است و روایت ازاو پیش آمد ، کلمهاى چند از آن حضرت بیاورم که ایشان همهیکىاند . چون ذکر او کردهاند ، ذکر همه بود . نبینى که قوممذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند . یعنى یکى دوازده استو دوازده یکى . اگر تنها صفت او گویم به زبان ، عبارت من راستنیاید که در جمله علوم و اشارت و عبادات بىتکف به کمال بود . وهمه الهیان را شیخ بود ، و همه محمدیان را امام بود . هم اهلذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا . هم عباد را مقدم بودو هم زهاد را مکرم . هم در تصنیف اسرار حقایق خطیر بود ، هم درلطافت اسرار تنزیل و تفسیر بىنظیر .
عمرو بن ابى مقدام گفته است : هرگاه جعفربن محمد را مىدیدممىدانستم او سلاله پیمبران است و ابوجعفر منصور او را از کسانىدانسته است که از خدا به آنان الهام مىشود (محدث) .
و خانقانى شروانى در منشات نوشته است : جعفر صادق عالم مطلقبود .
این چند گواهى را که اندکى از بسیار استبراى آن نوشتم تاآنان که تتبعى چنان که باید در سیره معصومان ندارند و شرحزندگانى امامان شیعه را جز از گویندگان شیعى نشنیده و یا جز درماخذهاى غیر شیعى نخواندهاند ، بدانند که قدر و منزلت اینامام تنها در دیده شیعیانش بزرگ نیست ، هر که علمى و بصیرتىداشته برابر او فروتن بوده و بزرگش مىداشته .
و زید عموى او درباره وى گفته است : در هر زمان مردى از مااهل بیت است که خدا بدو بر خلق خود احتجاج مىکند و حجت زمان مابرادرزادهام جعفر است آنکه او را پیروى کند ، گمراه نگردد وآنکه مخالف وى بود ، هدایت نشود .
در روزگار رسول خدا ، هر گاه یاران آن حضرت را به حکمى فقهىنیاز مىافتاد به قرآن یا حدیث رجوع مىکردند و یا از شخص پیغمبر(ص) مىپرسیدند و پاسخ مىگرفتند و اگر بدو دسترسى نداشتند بهآنان که از فقه بهرهاى داشتند روى مىآوردند ، از یاران رسول (ص) آنکه مىتوانستحکم خدا را چنان که هستبگوید و هر مشکلفقهى را به سرانگشت علم بگشاید ، على (ع) بود . على پیوستهبا پیامبر (ص) به سر مىبرد و معنى قرآن و حدیث را از او فرامىگرفت و خود در این باره چنین مىگوید :گاه رسول خدا را سخنى است و آن را دو گونه معنى است ، گفتارىاستخاص و گفتارى است عام ، آن سخن را کسى شنود که نداند رسولخدا از آنچه خواهد ، پس شنونده آن را توجیه کند بىآنکه معنى آنرا بداند ، یا مقصود او را بشناسد ، یا آنکه بداند آن حدیث چراگفته شده است و همه یاران رسول خدا چنان نبودند که از او چیزىپرسند و دانستن معنى آن را از او خواهند . . . و از این گونهچیزى بر من نگذشت جز آن که آن را از او پرسیدم و به خاطر سپردم.
پس از رحلت رسول (ص) و دوران خلافتخلفا هرگاه در مسئلهاىفقهى کار بر خلیفه یا صحابه رسول (ص) دشوار مىشد ، به على (ع) رجوع مىکردند و او مشکل آنان را مىگشود . چون على به شهادترسید ، دشمنان کار را بر فرزندان و شیعیان او تنگ کردند . ومیان مردم و آنان جدایى افکندند . از سوى دیگر ، دین به دنیافروختگان نیز براى خشنودى حاکمان وقت و یا سود خود ، به ساختنروایتها پرداختند ، تا آنجا که شناختحدیث درست از نادرستبرفقیهان دشوار گردید . مىتوان گفت از سال چهلم هجرى تا نزدیک بهپایان سده نخستین هجرت جز معدودى از صحابه و تابعان از فقهدرست فقه آل محمد (ص) بىبهره بودند .
در روزگار امام باقر اندکى گشایش پدید آمد و سالیان 148 - 114(دوران امامت امام صادق (ع» عصر انتشار فقه آل محمد یا بهتعبیر دیگر ، روزگار تعلیم و تدریس فقه جعفرى بود . در اینسالها مدینه نیز چهره دیگرى یافته بود .
در کتاب زندگانى علىبن الحسین (ع) نوشتهام قتل عام این شهرمقدس به دستسربازان مسلم پسر عقبه ، در بازمانگان از کشتارحالتى شبیه به نومیدى پدید آورد ، تا آنجا که سست اعتقادانبراى زدودن این حالت از خویش ، به خنیاگرى روى آوردند و مدینهدر سالهاى 80 65 مرکزى براى صدور آوازخوانان شد . اما با گذشتزمان آن حالت از میان رفت و دیگر بار مردم به مسائل مذهبى روىآوردند و محدثان و فقیهان روى کار آمدند .
آنکه در اخبار فقه شیعه تتبع کند خواهد دید روایتهاى رسیدهاز امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهى و کلامى مجموعهاىگسترده و متنوع است و براى همین است که مذهب شیعه را مذهبجعفرى خواندهاند . گشایشى که در آغاز دهه سوم سده دوم هجرىپدید آمد موجب شد مردم آزادانهتر به امام صادق (ع) روى آورندو گشودن مشکلات فقهى و غیر فقهى را از او بخواهند .
ابن حجر درباره حضرتش نوشته است : مردم از علم او چندان نقلکردند که آوازه آن به همه شهرها رسید . امامان بزرگ چون یحیىبن سعید ، ابن جریح ، مالک ، سفیان بن عیینه ، سفیان ثورى ،ابوحنیفه ، شعبه و ایوب سختیانى از او روایت کردهاند .
دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه ازعبدالله روایت دارند نقل نکردهاند ، و هیچ یک از آنان متعلمانو شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشتهاند ، و روایات هیچ یکاز آنان برابر با روایتهاى رسیده از او نیست . اصحاب حدیث نامراویان از او را چهار هزار تن نوشتهاند . نشانه آشکار امامت اوخردها را حیران مىکند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لالمىسازد .
ذهبى از ابوحنیفه آورده است : فقیهتر از جعفربن محمد ندیدم .
و چنان که نوشته شد ، مالک گفته است از فضل و علم و پارسایىاز او برتر ندیده است . سخن مالک بن انس که یکى از چهار پیشواىمذهبهاى اهل سنت و جماعت است درباره امام صادق (ع) نوشته شد، ابوحنیفه را نیز با آن حضرت دیدار یا دیدارها بوده است .
زبیر بکار نویسد : ابوحنیفه را با امام صادق ملاقاتها دستداده است . او در دادن فتوا بیشتر به راى و قیاس عمل مىکرد وکمتر به روایت . و از عبداللهبن شبرمه که در سال 120 هجرىقضاوت کوفه داشت روایت کند : من و ابوحنیفه بر جعفربن محمد (ع) در آمدیم . بر او سلام کردم و گفتم این مردى از عراق است و اورا فقه و علمى است . جعفر گفت : گویا اوست که دین را به راىخود قیاس مىکند . سپس رو به من کرد و گفت : او نعمان پسر ثابتاست و من تا آن روز نام او را نمىدانستم . ابوحنیفه گفت : آرى. جعفر بدو گفت : از خدا بترس و در دین قیاس مکن که نخست کس کهقیاس کرد شیطان بود . خدا او را فرمود آدم را سجده کن گفت مناز او بهترم . مرا از آتش و او را از خاک آفریدهاى .
سپس پرسید : قتل نفس مهمتر استیا زنا ؟
قتل نفس !
چرا قتل نفس با دو گواه ثابت مىشود ، زنا با چهار گواه ؟ باقیاس چه مىکنى ؟ روزه نزد خدا بزرگتر استیا نماز ؟
نماز !
چرا زن چون عادت مىبیند روزه را باید قضا کند و نماز را نه ؟. . .بنده خدا از خدا بترس و قیاس مکن .
آنچه متتبع از خواندن کتابهایى که درباره ابوحنیفه نوشته شدهو در آن از امام صادق (ع) سخن به میان آمده در مىیابد ، ایناست که ابوحنیفه هر چند خود را فقیهى بزرگ مىدانست ، امام صادقرا حرمت مىداشته است و ظاهرا بلکه مطمئنا عبارتى را که مولفروضاتالجنات از او آورده که «من داناتر از جعفربن محمد هستمچرا که مردانى را دیدم و از آنان حدیثشنیدم و جعفربن محمدصحفى است» سخن ابوحنیفه نیست و گفته عبدالله بن حسن پدر محمدنفس زکیه است . چنان که در روضه کافى آمده است : عبداللهبن حسن کسى را نزد ابوعبدالله (ع) فرستاد و گفت :بدو بگو ابو محمد مىگوید من از تو شجاعتر ، بخشندهتر و داناترم. امام به پیامآورنده گفت : اما شجاعت نه ، چرا که هنوزحادثهاى پیش نیامده تا شجاعتیا ترس تو در آن معلوم شود . اماسخاوت او ، از یک سو مال را مىگیرد و در جایى که نباید مصرفمىکند . اما علم ، پدرت علىبنابىطالب هزار بنده آزاد کرد نامپنج تن از آنان را بگو ، پیامآورنده رفت و بازگشت و گفت :مىگوید تو صحفى هستى (علم را از صحیفههاى پدرانت در مىآورى). امام گفت : بدو بگو آرى به خدا صحف ابراهیم و موسى و عیسى کهاز پدرانم به ارث بردهام .
امام صادق در آغاز حکومت عباسیان سفرى به عراق کرده و روزىچند را در حیره بسر برده است محدث قمى در منتهىالامال نوشته استاین سفر در حکومتسفاح بوده است ولى از برخى سندها معلوم مىشوداو در خلافت منصور به عراق رفته است ومنصور خود او را به عراقخواسته است . در این سفر بوده است که امام صادق را باابوحنیفهملاقاتى دست داده ؟ و یا هنگامى که ابوحنیفه به مدینه رفته است. مىتوان گفت ملاقات او با آن حضرت یک بار نبوده و در عراق وحجاز با او دیدار کرده است .
ابن شهرآشوب از حسنبن زیاد روایت کند از ابوحنیفه پرسیدند :فقیهترین کس که دیدهاى کیست ؟ گفت : جعفربن محمد ، چون منصور او را خواست ، پى من فرستاد وگفت : مردم فریفته جعفربن محمد شدهاند چند مسئله دشوار براىپرسش از او آماده کن . من چهل مسئله فراهم کردم . منصور جعفربنمحمد را که در حیره به سر مىبرد به مجلس خود خواست . من نزدمنصور رفتم و جعفر را دیدم بر دست راست او نشسته است هیبت اوبیش از منصور بر دلم راه یافت منصور به من رخصت نشستن داد . پسگفت : این ابوحنیفه است !او را مىشناسم .
منصور گفت : مسائلى را که در خاطر دارى به ابوعبدالله بگو .
من یکیک را مىگفتم و او پاسخ مىداد که شما چنین مىگوئید ،مردم مدینه چنین مىگویند و ما چنین مىگوئیم در مسائلى گفته شمارا مىپذیرم و در مسائلى گفته آنان را ، و گاه راءى ما مخالفشما و آنان است تا آنکه هر چهل مسئله را گفتم و او هیچ یک رابىپاسخ نگذاشت .
سپس ابوحنیفه گفت : آیا داناترین مردم داناتر آنان به اختلاف(آراء) نیست ؟
هنگامى که امام صادق در حیره به سر مىبرده است ، مردم چناندر خانه او گرد مىآمدهاند که ملاقتکننده را دیدار او دشوار بودهاست .
و چون خواستبه مدینه باز گردد ، عدهاى اهل فضل از مردم کوفه، او را مشایعت کردند و در جمله مشایعتکنندگان سفیان ثورى بود.
چنان که نوشته شد ، شاگردان امام صادق را تا چهار هزارتننوشتهاند و مقصود کسانى است که در مدت افاضه امام به تناوب وتفریق از او علم فرا گرفتهاند نه آنکه این چهار هزارتن همه روزدر محضر او حاضر بودهاند . مولف کشفالغمه نویسد شمارى ازتابعین از او روایت کردهاند که از جمله آنان : یحیىبن سعیدانصارى ، ایوب سختیانى ، ابانبن تغلب ، ابو عمرو ابنالعلاء ویزیدبن عبدالله است و از ائمه ، مالکبن انس ، شعبهبن الحجاج ،سفیانثورى ، ابن جریح ، عبداللهبن عمرو ، روحبن قاسم ، سفیانبنعیینه ، سلیمانبن بلال ، عبدالعزیزبن مختار ، وهببن خالد وابراهیمبن طهماناند که از او روایت دارند .
یکى از کسانى که او را شاگرد امام صادق (ع) شمردهاند ،جابربن حیان کوفى است . درباره جابر سخنان گوناگون گفتهاند ومطالب مختلف نوشتهاند . ابن ندیم گوید : جماعتى از اهل علم وبزرگان وراقان گویند جابر حقیقت ندارد . و بعضى گفتهاند او راتصنیفى نیست . گروهى گفتهاند او از مردم کوفه بود و از اصحابامام صادق بود و گفتهاند از فیلسوفان بود و بعضى گفتهاند وى بهجعفربن یحیى برمکى اختصاص داشت و آنجا که سیدى جعفر گوید مقصودجعفر برمکى است .
اما شیعه گوید او شاگرد جعفر صادق (ع) بود . ابن خلکان درشرح حال امام صادق نویسد : شاگرد او ابوموسى جابربن حیان صوفىطرسوسى است . کتابى در هزار ورق تالیف کرده و رسالههاىجعفرصادق (ع) را که پانصد رساله است در آن فراهم آورده .
شاگردى جابر در محضر امام صادق در کتابهایى چون تاریخالحکما، قفطى ، قاموسالاعلام ، روضات الجنات ریاض العلما و دیگر کتابهاآمده است . دایره المعارف اسلامى نیز بدان اشارت دارد .
از مجموع آنچه درباره جابر نوشتهاند مىتوان دریافت که اوبرخلاف گفته آنان که وى را شخصى افسانهاى شمردهاند ، وجود داشتهو در سده دوم هجرى مىزیسته . هر چند مجموع کتابهایى را که بهوى نسبت دادهاند نمىتوان از آن او دانست ، اما کتابهایى درکیمیا (شیمى) نوشته که به زبان لاتین ترجمه شده است .
ابن حجر عسقلانى نویسد : ابن حبان گوید : در فقه و علم وفضیلت از سادات اهل بیتبود .
ولادت او ماه ربیعالاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است . ولى بعض مورخان و تذکرهنویسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشتهاند و در ماهشوال سال صدوچهلوهشت هجرى به دیدار پروردگار شتافت . مدتزندگانى او شصت و پنجسال بوده است .
ابن قتیبه نویسد : جعفربن محمد ، کنیه او ابوعبدالله است وجعفریه بدو منسوباند ; به سال یکصد و چهل و شش در مدینه درگذشت.
از آغاز ولادت تا هنگام رحلت این امام بزرگوار ، ده تن ازامویان به نامهاى : عبدالملک پسر مروان ، ولید پسر عبدالملک (ولید اول) ، سلیمان پسر عبدالملک ، عمر پسر عبدالعزیز ، یزیدپسر عبدالملک ، (یزید دوم) ، هشام پسر عبدالملک ، ولید پسریزید (ولید دوم) ، یزید پسر ولید (یزید سوم) ، ابراهیم پسرولید و مروان پسر محمد ، و دو تن از عباسیان ابوالعباس ،عبدالله پسر محمد معروف به سفاح و ابوجعفر پسر محمد معروف بهمنصور بر حوزه اسلامى حکومت داشتهاند . آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبدالملک و پایان آن ، با دوازدهمین سالاز حکومت ابوجعفر منصور (المنصوربالله) مشهور به دوانیقىمصادف بوده است . مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقیع است ،آنجا که پدر و جد او به خاک سپرده شدهاند .
نام مادر او ، فاطمه یا قریبه دختر قاسم بن محمد بن ابىبکراست و ام فروه کنیت داشته است .
مادر ام فروه ، اسماء دختر عبدالرحمان ابنابىبکر است .
امام صادق (ع) درباره مادرش فرموده است : مادرم مومن ،متقى و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست مىدارد .
کلینى به اسناد خود از عبدالاعلى آورده است : امفروه را دیدمناشناس گرد کعبه طواف مىکرد و حجرالاسود را به دست چپ سود .
مردى از طواف کنندگان بدو گفت : در سنتخطا کردى . امفروه پاسخداد : ما از دانش تو بىنیازیم . و از این پاسخ مىتوان آشنایىاو را به مسائل فقهى دریافت .
چنان که مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بودهاند ، هفت پسربه نامهاى اسماعیل ، عبدالله ، موسى ، اسحاق ، محمد ، عباس وعلى و سه دختر به نامهاى امفروه ، اسماء و فاطمه .
اسماعیل پسر بزرگتر آن امام است و پدر ، وى را دوست مىداشت .
گمان بعضى از شیعیان بود که اسماعیل بعد از پدرش به امامتخواهد رسید . اما او در روزگار زندگانى پدر درگذشت و امام وىرا در گورستان بقیع به خاک سپرد و بر مردن او سخت گریان شد .
پیش از به خاک سپردن ، روى او را گشود تا مردم ببینند اسماعیلمرده است ، ولى پس از مرگ اسماعیل گروهى مردن او را باورنکردند و پس از امام صادق او را امام دانستند .
اسماعیلیان یا هفت امامیان که صدها سال بعد به دو فرقهنزاریه و مستعلویه تقسیم شدند ، بدین اسماعیل منسوباند . هفتامامیان هم اکنون در کشورهایى از جمله ایران ، پاکستان وهندوستان به سر مىبرند . امام صادق (ع) سىویکسال و به روایتىسى و چهار سال در کنار پدرش امام باقر (ع) بوده است . درسفرى که امام باقر ، به خواست هشام پسر عبدالملک به شام رفت ،همراه او بود . از او روایتشده است : چون به دمشق رسیدیم ،هشام سه روز ما را نپذیرفت و روز چهارم اجازه دیدار داد . چونبه مجلس او درآمدیم بر تخت نشسته بود و فرماندهان سپاه وى دردو صف ایستاده بودند . بزرگان خاندان او نیز حضور داشتند . پسپدرم را تکلیف تیراندازى کرد ، او عذر خواست و سرانجام بااصرار هشام پذیرفت و نه تیر پى همدیگر افکند و هر تیر بر تیرنخستین خورد . هشام را خوش نیامد و مدتى ما را ایستاده نگاهداشت . پدرم خشمگین گشت و هشام چون خشم او را دید ، وى را برسر تختبرد و دست در گردن او افکند و بر دست راستخود نشاند .
پس دست در گردن من درآورد و مرا بر دست راست پدرم جاى داد .
چنان که اشارت شد ، امام صادق (ع) گذشته از منزلتى که نزدشیعیان دارد ، در دیده عامه مسلمانان نیز داراى مقامى والاست .
بزرگان اهل سنت و جماعت از روزگار وى تا امروز ، او را بهکرامتخلق ، دانش فراوان ، بخشش بسیار و عبادت طولانى ستودهاندصدوق به اسناد خود از فقیه مدینه ، مالک پسر انس روایت کند :بر جعفربن محمد (ع) در مىآمدم ، براى من بالش مىنهاد و مراحرمت مىداشت و مىگفت : مالک ! تو را دوست مىدارم . و من ازگفته او خشنود مىشدم و خدا را سپاس مىگفتم . او همیشه در یکىاز سه حالتبود : روزهدار ، برپاایستاده به نماز ، ذکر گوینده. او از بزرگان ، عابدان و زاهدانى بود که از خدا مىترسند .
بسیار حدیث ، خوش محضر و بسیار فائدت بود . سالى با او به حجرفتم ، چون هنگام گفتن لبیک رسید ، سخن در گلوى او برید ونزدیک بود از شتر بیفتد ، گفتم : پسر رسول خدا ! مىبایست لبیکبگویى ! گفت : پسر ابى عامر ! چگونه جرات کنم و بگویم : لبیک ،اللهم لبیک ، در حالى که مىترسم خدایم بگوید نه لبیک و نهسعدیک ؟ ! على بن عیسى اربلى مولف کشفالغمه از محمدبن طلحهدرباره او آورده است : شنیدن سخنانش موجب زهد دنیا مىشد واقتداى به او بهشت را در پى داشت . نور چهرهاش گواهى مىداد ازسلاله نبوت است و پاکى کردارش آشکار مىساخت از ذریه رسالت است .
بزرگانى چون یحیىبن سعید انصارى ، ابن جریح ، مالکبن انس ،سفیان ثورى ، سفیانبن عیینه ، ابوحنیفه ، شعبه و ایوب سختیانىاز علم او بهر گرفتند ، و آن بهرهگیرى را براى خود مباهاتشمردند و بدان شرف یافتند و فضیلت کسب کردند .
او از بزرگان اهل بیت و سادات آنان بود . علمى فراوان وعبادتى بسیار و اورادى پیوسته و زهدى آشکار داشت و بسیار تلاوتبود . معانى قرآن کریم را تتبع مىکرد و گوهرهاى آن را بیرونمىآورد و از عجایب آن بهره مىگرفت . اوقات خود را بر انواعطاعتها قسمت کرده بود که در آن حساب نفس خویش مىنمود . دیدن اوآخرت را به یاد مىآورد . ابن شهر آشوب ازمالک بن انس روایت کند: ازجعفربن محمد در فضل و علم و پارسایى برتر ندیدم . یا روزهبود ، یا نماز مىخواند ، یا ذکر مىگفت . از بزرگان و اکابر وزاهدان بود و از آنان که از پروردگار مىترسند . بسیار حدیث ،نیکو محضر و پر فایدت بود . چون قال رسولالله مىگفت رنگشدگرگون مىگشت .
ابونعیم اصفهانى درباره او نوشته است : امام ناطق ، زمامدارسابق ، ابوعبدالله جعفربن محمد صادق بر عبادت و خضوع روى آوردو عزلت و خشوع را برگزید و از مهترى و ریاست دورى جست .
شهرستانى در ملل و نحل مىنویسد : جعفربن محمدالصادق داراىعلمى بسیار و ادبى کامل بود . زهد و پارسایى داشت . نه گردمهترى گردید و نه بر سر خلافتبا کسى به جنگ برخاست . آنکه دردریاى معرفتشنا کند در شط نمىافتد و آنکه به اوج حقیقت رسد ازفرود آمدن نمىترسد .
ابن خلکان درباره حضرتش نوشته است : از سادات اهل بیتبود وبه خاطر راستى در گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر ازآن است که گفتهاند .
و عطار از عارفان بزرگ سده هفتم درباره حضرتش چنین نوشته است: آن سلطان مصطفوى ، آن برهان حجت نبوى ، آن صدیق ، آن عالمتحقیق ، آن میوه دل اولیا ، آن جگر گوشه انبیاء ، آن ناقد على، آن وارث نبى ، آن عارف عاشق ، جعفرالصادق رضىالله عنه ، گفتهبودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم کتابى جداگانهباید ساخت . این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بودهاند امابه سبب تبرک به صادق ابتدا کنیم .
و چون از اهل بیتبیشتر سخن طریقت ، او گفته است و روایت ازاو پیش آمد ، کلمهاى چند از آن حضرت بیاورم که ایشان همهیکىاند . چون ذکر او کردهاند ، ذکر همه بود . نبینى که قوممذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند . یعنى یکى دوازده استو دوازده یکى . اگر تنها صفت او گویم به زبان ، عبارت من راستنیاید که در جمله علوم و اشارت و عبادات بىتکف به کمال بود . وهمه الهیان را شیخ بود ، و همه محمدیان را امام بود . هم اهلذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا . هم عباد را مقدم بودو هم زهاد را مکرم . هم در تصنیف اسرار حقایق خطیر بود ، هم درلطافت اسرار تنزیل و تفسیر بىنظیر .
عمرو بن ابى مقدام گفته است : هرگاه جعفربن محمد را مىدیدممىدانستم او سلاله پیمبران است و ابوجعفر منصور او را از کسانىدانسته است که از خدا به آنان الهام مىشود (محدث) .
و خانقانى شروانى در منشات نوشته است : جعفر صادق عالم مطلقبود .
این چند گواهى را که اندکى از بسیار استبراى آن نوشتم تاآنان که تتبعى چنان که باید در سیره معصومان ندارند و شرحزندگانى امامان شیعه را جز از گویندگان شیعى نشنیده و یا جز درماخذهاى غیر شیعى نخواندهاند ، بدانند که قدر و منزلت اینامام تنها در دیده شیعیانش بزرگ نیست ، هر که علمى و بصیرتىداشته برابر او فروتن بوده و بزرگش مىداشته .
و زید عموى او درباره وى گفته است : در هر زمان مردى از مااهل بیت است که خدا بدو بر خلق خود احتجاج مىکند و حجت زمان مابرادرزادهام جعفر است آنکه او را پیروى کند ، گمراه نگردد وآنکه مخالف وى بود ، هدایت نشود .
در روزگار رسول خدا ، هر گاه یاران آن حضرت را به حکمى فقهىنیاز مىافتاد به قرآن یا حدیث رجوع مىکردند و یا از شخص پیغمبر(ص) مىپرسیدند و پاسخ مىگرفتند و اگر بدو دسترسى نداشتند بهآنان که از فقه بهرهاى داشتند روى مىآوردند ، از یاران رسول (ص) آنکه مىتوانستحکم خدا را چنان که هستبگوید و هر مشکلفقهى را به سرانگشت علم بگشاید ، على (ع) بود . على پیوستهبا پیامبر (ص) به سر مىبرد و معنى قرآن و حدیث را از او فرامىگرفت و خود در این باره چنین مىگوید :گاه رسول خدا را سخنى است و آن را دو گونه معنى است ، گفتارىاستخاص و گفتارى است عام ، آن سخن را کسى شنود که نداند رسولخدا از آنچه خواهد ، پس شنونده آن را توجیه کند بىآنکه معنى آنرا بداند ، یا مقصود او را بشناسد ، یا آنکه بداند آن حدیث چراگفته شده است و همه یاران رسول خدا چنان نبودند که از او چیزىپرسند و دانستن معنى آن را از او خواهند . . . و از این گونهچیزى بر من نگذشت جز آن که آن را از او پرسیدم و به خاطر سپردم.
پس از رحلت رسول (ص) و دوران خلافتخلفا هرگاه در مسئلهاىفقهى کار بر خلیفه یا صحابه رسول (ص) دشوار مىشد ، به على (ع) رجوع مىکردند و او مشکل آنان را مىگشود . چون على به شهادترسید ، دشمنان کار را بر فرزندان و شیعیان او تنگ کردند . ومیان مردم و آنان جدایى افکندند . از سوى دیگر ، دین به دنیافروختگان نیز براى خشنودى حاکمان وقت و یا سود خود ، به ساختنروایتها پرداختند ، تا آنجا که شناختحدیث درست از نادرستبرفقیهان دشوار گردید . مىتوان گفت از سال چهلم هجرى تا نزدیک بهپایان سده نخستین هجرت جز معدودى از صحابه و تابعان از فقهدرست فقه آل محمد (ص) بىبهره بودند .
در روزگار امام باقر اندکى گشایش پدید آمد و سالیان 148 - 114(دوران امامت امام صادق (ع» عصر انتشار فقه آل محمد یا بهتعبیر دیگر ، روزگار تعلیم و تدریس فقه جعفرى بود . در اینسالها مدینه نیز چهره دیگرى یافته بود .
در کتاب زندگانى علىبن الحسین (ع) نوشتهام قتل عام این شهرمقدس به دستسربازان مسلم پسر عقبه ، در بازمانگان از کشتارحالتى شبیه به نومیدى پدید آورد ، تا آنجا که سست اعتقادانبراى زدودن این حالت از خویش ، به خنیاگرى روى آوردند و مدینهدر سالهاى 80 65 مرکزى براى صدور آوازخوانان شد . اما با گذشتزمان آن حالت از میان رفت و دیگر بار مردم به مسائل مذهبى روىآوردند و محدثان و فقیهان روى کار آمدند .
آنکه در اخبار فقه شیعه تتبع کند خواهد دید روایتهاى رسیدهاز امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهى و کلامى مجموعهاىگسترده و متنوع است و براى همین است که مذهب شیعه را مذهبجعفرى خواندهاند . گشایشى که در آغاز دهه سوم سده دوم هجرىپدید آمد موجب شد مردم آزادانهتر به امام صادق (ع) روى آورندو گشودن مشکلات فقهى و غیر فقهى را از او بخواهند .
ابن حجر درباره حضرتش نوشته است : مردم از علم او چندان نقلکردند که آوازه آن به همه شهرها رسید . امامان بزرگ چون یحیىبن سعید ، ابن جریح ، مالک ، سفیان بن عیینه ، سفیان ثورى ،ابوحنیفه ، شعبه و ایوب سختیانى از او روایت کردهاند .
دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه ازعبدالله روایت دارند نقل نکردهاند ، و هیچ یک از آنان متعلمانو شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشتهاند ، و روایات هیچ یکاز آنان برابر با روایتهاى رسیده از او نیست . اصحاب حدیث نامراویان از او را چهار هزار تن نوشتهاند . نشانه آشکار امامت اوخردها را حیران مىکند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لالمىسازد .
ذهبى از ابوحنیفه آورده است : فقیهتر از جعفربن محمد ندیدم .
و چنان که نوشته شد ، مالک گفته است از فضل و علم و پارسایىاز او برتر ندیده است . سخن مالک بن انس که یکى از چهار پیشواىمذهبهاى اهل سنت و جماعت است درباره امام صادق (ع) نوشته شد، ابوحنیفه را نیز با آن حضرت دیدار یا دیدارها بوده است .
زبیر بکار نویسد : ابوحنیفه را با امام صادق ملاقاتها دستداده است . او در دادن فتوا بیشتر به راى و قیاس عمل مىکرد وکمتر به روایت . و از عبداللهبن شبرمه که در سال 120 هجرىقضاوت کوفه داشت روایت کند : من و ابوحنیفه بر جعفربن محمد (ع) در آمدیم . بر او سلام کردم و گفتم این مردى از عراق است و اورا فقه و علمى است . جعفر گفت : گویا اوست که دین را به راىخود قیاس مىکند . سپس رو به من کرد و گفت : او نعمان پسر ثابتاست و من تا آن روز نام او را نمىدانستم . ابوحنیفه گفت : آرى. جعفر بدو گفت : از خدا بترس و در دین قیاس مکن که نخست کس کهقیاس کرد شیطان بود . خدا او را فرمود آدم را سجده کن گفت مناز او بهترم . مرا از آتش و او را از خاک آفریدهاى .
سپس پرسید : قتل نفس مهمتر استیا زنا ؟
قتل نفس !
چرا قتل نفس با دو گواه ثابت مىشود ، زنا با چهار گواه ؟ باقیاس چه مىکنى ؟ روزه نزد خدا بزرگتر استیا نماز ؟
نماز !
چرا زن چون عادت مىبیند روزه را باید قضا کند و نماز را نه ؟. . .بنده خدا از خدا بترس و قیاس مکن .
آنچه متتبع از خواندن کتابهایى که درباره ابوحنیفه نوشته شدهو در آن از امام صادق (ع) سخن به میان آمده در مىیابد ، ایناست که ابوحنیفه هر چند خود را فقیهى بزرگ مىدانست ، امام صادقرا حرمت مىداشته است و ظاهرا بلکه مطمئنا عبارتى را که مولفروضاتالجنات از او آورده که «من داناتر از جعفربن محمد هستمچرا که مردانى را دیدم و از آنان حدیثشنیدم و جعفربن محمدصحفى است» سخن ابوحنیفه نیست و گفته عبدالله بن حسن پدر محمدنفس زکیه است . چنان که در روضه کافى آمده است : عبداللهبن حسن کسى را نزد ابوعبدالله (ع) فرستاد و گفت :بدو بگو ابو محمد مىگوید من از تو شجاعتر ، بخشندهتر و داناترم. امام به پیامآورنده گفت : اما شجاعت نه ، چرا که هنوزحادثهاى پیش نیامده تا شجاعتیا ترس تو در آن معلوم شود . اماسخاوت او ، از یک سو مال را مىگیرد و در جایى که نباید مصرفمىکند . اما علم ، پدرت علىبنابىطالب هزار بنده آزاد کرد نامپنج تن از آنان را بگو ، پیامآورنده رفت و بازگشت و گفت :مىگوید تو صحفى هستى (علم را از صحیفههاى پدرانت در مىآورى). امام گفت : بدو بگو آرى به خدا صحف ابراهیم و موسى و عیسى کهاز پدرانم به ارث بردهام .
امام صادق در آغاز حکومت عباسیان سفرى به عراق کرده و روزىچند را در حیره بسر برده است محدث قمى در منتهىالامال نوشته استاین سفر در حکومتسفاح بوده است ولى از برخى سندها معلوم مىشوداو در خلافت منصور به عراق رفته است ومنصور خود او را به عراقخواسته است . در این سفر بوده است که امام صادق را باابوحنیفهملاقاتى دست داده ؟ و یا هنگامى که ابوحنیفه به مدینه رفته است. مىتوان گفت ملاقات او با آن حضرت یک بار نبوده و در عراق وحجاز با او دیدار کرده است .
ابن شهرآشوب از حسنبن زیاد روایت کند از ابوحنیفه پرسیدند :فقیهترین کس که دیدهاى کیست ؟ گفت : جعفربن محمد ، چون منصور او را خواست ، پى من فرستاد وگفت : مردم فریفته جعفربن محمد شدهاند چند مسئله دشوار براىپرسش از او آماده کن . من چهل مسئله فراهم کردم . منصور جعفربنمحمد را که در حیره به سر مىبرد به مجلس خود خواست . من نزدمنصور رفتم و جعفر را دیدم بر دست راست او نشسته است هیبت اوبیش از منصور بر دلم راه یافت منصور به من رخصت نشستن داد . پسگفت : این ابوحنیفه است !او را مىشناسم .
منصور گفت : مسائلى را که در خاطر دارى به ابوعبدالله بگو .
من یکیک را مىگفتم و او پاسخ مىداد که شما چنین مىگوئید ،مردم مدینه چنین مىگویند و ما چنین مىگوئیم در مسائلى گفته شمارا مىپذیرم و در مسائلى گفته آنان را ، و گاه راءى ما مخالفشما و آنان است تا آنکه هر چهل مسئله را گفتم و او هیچ یک رابىپاسخ نگذاشت .
سپس ابوحنیفه گفت : آیا داناترین مردم داناتر آنان به اختلاف(آراء) نیست ؟
هنگامى که امام صادق در حیره به سر مىبرده است ، مردم چناندر خانه او گرد مىآمدهاند که ملاقتکننده را دیدار او دشوار بودهاست .
و چون خواستبه مدینه باز گردد ، عدهاى اهل فضل از مردم کوفه، او را مشایعت کردند و در جمله مشایعتکنندگان سفیان ثورى بود.
چنان که نوشته شد ، شاگردان امام صادق را تا چهار هزارتننوشتهاند و مقصود کسانى است که در مدت افاضه امام به تناوب وتفریق از او علم فرا گرفتهاند نه آنکه این چهار هزارتن همه روزدر محضر او حاضر بودهاند . مولف کشفالغمه نویسد شمارى ازتابعین از او روایت کردهاند که از جمله آنان : یحیىبن سعیدانصارى ، ایوب سختیانى ، ابانبن تغلب ، ابو عمرو ابنالعلاء ویزیدبن عبدالله است و از ائمه ، مالکبن انس ، شعبهبن الحجاج ،سفیانثورى ، ابن جریح ، عبداللهبن عمرو ، روحبن قاسم ، سفیانبنعیینه ، سلیمانبن بلال ، عبدالعزیزبن مختار ، وهببن خالد وابراهیمبن طهماناند که از او روایت دارند .
یکى از کسانى که او را شاگرد امام صادق (ع) شمردهاند ،جابربن حیان کوفى است . درباره جابر سخنان گوناگون گفتهاند ومطالب مختلف نوشتهاند . ابن ندیم گوید : جماعتى از اهل علم وبزرگان وراقان گویند جابر حقیقت ندارد . و بعضى گفتهاند او راتصنیفى نیست . گروهى گفتهاند او از مردم کوفه بود و از اصحابامام صادق بود و گفتهاند از فیلسوفان بود و بعضى گفتهاند وى بهجعفربن یحیى برمکى اختصاص داشت و آنجا که سیدى جعفر گوید مقصودجعفر برمکى است .
اما شیعه گوید او شاگرد جعفر صادق (ع) بود . ابن خلکان درشرح حال امام صادق نویسد : شاگرد او ابوموسى جابربن حیان صوفىطرسوسى است . کتابى در هزار ورق تالیف کرده و رسالههاىجعفرصادق (ع) را که پانصد رساله است در آن فراهم آورده .
شاگردى جابر در محضر امام صادق در کتابهایى چون تاریخالحکما، قفطى ، قاموسالاعلام ، روضات الجنات ریاض العلما و دیگر کتابهاآمده است . دایره المعارف اسلامى نیز بدان اشارت دارد .
از مجموع آنچه درباره جابر نوشتهاند مىتوان دریافت که اوبرخلاف گفته آنان که وى را شخصى افسانهاى شمردهاند ، وجود داشتهو در سده دوم هجرى مىزیسته . هر چند مجموع کتابهایى را که بهوى نسبت دادهاند نمىتوان از آن او دانست ، اما کتابهایى درکیمیا (شیمى) نوشته که به زبان لاتین ترجمه شده است .