آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

ششمین امام شیعیان ، و پنجمین امام از نسل امیرالمومنین (ع) کنیه او ابوعبدالله و لقب مشهورش «صادق‏» است . لقبهاى‏دیگر نیز دارد ، از آن جمله صابر ، طاهر و فاضل ، اما چون‏فقیهان و محدثان معاصر او که شیعه وى هم نبوده‏اند ، حضرتش رابه درستى حدیث و راستگویى در نقل روایات بدین لقب ستوده‏اند ،لقب «صادق‏» شهرت یافته است وگرنه امامى را که منصوب از طرف‏خدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست ، راستگو گفتن ، آفتاب‏را به «روشن‏» وصف کردن است .
ابن حجر عسقلانى نویسد : ابن حبان گوید : در فقه و علم وفضیلت از سادات اهل بیت‏بود .
ولادت او ماه ربیع‏الاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است . ولى بعض مورخان و تذکره‏نویسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشته‏اند و در ماه‏شوال سال صدوچهل‏وهشت هجرى به دیدار پروردگار شتافت . مدت‏زندگانى او شصت و پنج‏سال بوده است .
ابن قتیبه نویسد : جعفربن محمد ، کنیه او ابوعبدالله است وجعفریه بدو منسوب‏اند ; به سال یکصد و چهل و شش در مدینه درگذشت.
از آغاز ولادت تا هنگام رحلت این امام بزرگوار ، ده تن ازامویان به نامهاى : عبدالملک پسر مروان ، ولید پسر عبدالملک (ولید اول) ، سلیمان پسر عبدالملک ، عمر پسر عبدالعزیز ، یزیدپسر عبدالملک ، (یزید دوم) ، هشام پسر عبدالملک ، ولید پسریزید (ولید دوم) ، یزید پسر ولید (یزید سوم) ، ابراهیم پسرولید و مروان پسر محمد ، و دو تن از عباسیان ابوالعباس ،عبدالله پسر محمد معروف به سفاح و ابوجعفر پسر محمد معروف به‏منصور بر حوزه اسلامى حکومت داشته‏اند . آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبدالملک و پایان آن ، با دوازدهمین سال‏از حکومت ابوجعفر منصور (المنصوربالله) مشهور به دوانیقى‏مصادف بوده است . مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقیع است ،آنجا که پدر و جد او به خاک سپرده شده‏اند .
نام مادر او ، فاطمه یا قریبه دختر قاسم بن محمد بن ابى‏بکراست و ام فروه کنیت داشته است .
مادر ام فروه ، اسماء دختر عبدالرحمان ابن‏ابى‏بکر است .
امام صادق (ع) درباره مادرش فرموده است : مادرم مومن ،متقى و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد .
کلینى به اسناد خود از عبدالاعلى آورده است : ام‏فروه را دیدم‏ناشناس گرد کعبه طواف مى‏کرد و حجرالاسود را به دست چپ سود .
مردى از طواف کنندگان بدو گفت : در سنت‏خطا کردى . ام‏فروه پاسخ‏داد : ما از دانش تو بى‏نیازیم . و از این پاسخ مى‏توان آشنایى‏او را به مسائل فقهى دریافت .
چنان که مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بوده‏اند ، هفت پسربه نامهاى اسماعیل ، عبدالله ، موسى ، اسحاق ، محمد ، عباس وعلى و سه دختر به نامهاى ام‏فروه ، اسماء و فاطمه .
اسماعیل پسر بزرگتر آن امام است و پدر ، وى را دوست مى‏داشت .
گمان بعضى از شیعیان بود که اسماعیل بعد از پدرش به امامت‏خواهد رسید . اما او در روزگار زندگانى پدر درگذشت و امام وى‏را در گورستان بقیع به خاک سپرد و بر مردن او سخت گریان شد .
پیش از به خاک سپردن ، روى او را گشود تا مردم ببینند اسماعیل‏مرده است ، ولى پس از مرگ اسماعیل گروهى مردن او را باورنکردند و پس از امام صادق او را امام دانستند .
اسماعیلیان یا هفت امامیان که صدها سال بعد به دو فرقه‏نزاریه و مستعلویه تقسیم شدند ، بدین اسماعیل منسوب‏اند . هفت‏امامیان هم اکنون در کشورهایى از جمله ایران ، پاکستان وهندوستان به سر مى‏برند . امام صادق (ع) سى‏ویک‏سال و به روایتى‏سى و چهار سال در کنار پدرش امام باقر (ع) بوده است . درسفرى که امام باقر ، به خواست هشام پسر عبدالملک به شام رفت ،همراه او بود . از او روایت‏شده است : چون به دمشق رسیدیم ،هشام سه روز ما را نپذیرفت و روز چهارم اجازه دیدار داد . چون‏به مجلس او درآمدیم بر تخت نشسته بود و فرماندهان سپاه وى دردو صف ایستاده بودند . بزرگان خاندان او نیز حضور داشتند . پس‏پدرم را تکلیف تیراندازى کرد ، او عذر خواست و سرانجام بااصرار هشام پذیرفت و نه تیر پى همدیگر افکند و هر تیر بر تیرنخستین خورد . هشام را خوش نیامد و مدتى ما را ایستاده نگاه‏داشت . پدرم خشمگین گشت و هشام چون خشم او را دید ، وى را برسر تخت‏برد و دست در گردن او افکند و بر دست راست‏خود نشاند .
پس دست در گردن من درآورد و مرا بر دست راست پدرم جاى داد .
چنان که اشارت شد ، امام صادق (ع) گذشته از منزلتى که نزدشیعیان دارد ، در دیده عامه مسلمانان نیز داراى مقامى والاست .
بزرگان اهل سنت و جماعت از روزگار وى تا امروز ، او را به‏کرامت‏خلق ، دانش فراوان ، بخشش بسیار و عبادت طولانى ستوده‏اندصدوق به اسناد خود از فقیه مدینه ، مالک پسر انس روایت کند :بر جعفربن محمد (ع) در مى‏آمدم ، براى من بالش مى‏نهاد و مراحرمت مى‏داشت و مى‏گفت : مالک ! تو را دوست مى‏دارم . و من ازگفته او خشنود مى‏شدم و خدا را سپاس مى‏گفتم . او همیشه در یکى‏از سه حالت‏بود : روزه‏دار ، برپاایستاده به نماز ، ذکر گوینده. او از بزرگان ، عابدان و زاهدانى بود که از خدا مى‏ترسند .
بسیار حدیث ، خوش محضر و بسیار فائدت بود . سالى با او به حج‏رفتم ، چون هنگام گفتن لبیک رسید ، سخن در گلوى او برید ونزدیک بود از شتر بیفتد ، گفتم : پسر رسول خدا ! مى‏بایست لبیک‏بگویى ! گفت : پسر ابى عامر ! چگونه جرات کنم و بگویم : لبیک ،اللهم لبیک ، در حالى که مى‏ترسم خدایم بگوید نه لبیک و نه‏سعدیک ؟ ! على بن عیسى اربلى مولف کشف‏الغمه از محمدبن طلحه‏درباره او آورده است : شنیدن سخنانش موجب زهد دنیا مى‏شد واقتداى به او بهشت را در پى داشت . نور چهره‏اش گواهى مى‏داد ازسلاله نبوت است و پاکى کردارش آشکار مى‏ساخت از ذریه رسالت است .
بزرگانى چون یحیى‏بن سعید انصارى ، ابن جریح ، مالک‏بن انس ،سفیان ثورى ، سفیان‏بن عیینه ، ابوحنیفه ، شعبه و ایوب سختیانى‏از علم او بهر گرفتند ، و آن بهره‏گیرى را براى خود مباهات‏شمردند و بدان شرف یافتند و فضیلت کسب کردند .
او از بزرگان اهل بیت و سادات آنان بود . علمى فراوان وعبادتى بسیار و اورادى پیوسته و زهدى آشکار داشت و بسیار تلاوت‏بود . معانى قرآن کریم را تتبع مى‏کرد و گوهرهاى آن را بیرون‏مى‏آورد و از عجایب آن بهره مى‏گرفت . اوقات خود را بر انواع‏طاعتها قسمت کرده بود که در آن حساب نفس خویش مى‏نمود . دیدن اوآخرت را به یاد مى‏آورد . ابن شهر آشوب ازمالک بن انس روایت کند: ازجعفربن محمد در فضل و علم و پارسایى برتر ندیدم . یا روزه‏بود ، یا نماز مى‏خواند ، یا ذکر مى‏گفت . از بزرگان و اکابر وزاهدان بود و از آنان که از پروردگار مى‏ترسند . بسیار حدیث ،نیکو محضر و پر فایدت بود . چون قال رسول‏الله مى‏گفت رنگش‏دگرگون مى‏گشت .
ابونعیم اصفهانى درباره او نوشته است : امام ناطق ، زمامدارسابق ، ابوعبدالله جعفربن محمد صادق بر عبادت و خضوع روى آوردو عزلت و خشوع را برگزید و از مهترى و ریاست دورى جست .
شهرستانى در ملل و نحل مى‏نویسد : جعفربن محمدالصادق داراى‏علمى بسیار و ادبى کامل بود . زهد و پارسایى داشت . نه گردمهترى گردید و نه بر سر خلافت‏با کسى به جنگ برخاست . آنکه دردریاى معرفت‏شنا کند در شط نمى‏افتد و آنکه به اوج حقیقت رسد ازفرود آمدن نمى‏ترسد .
ابن خلکان درباره حضرتش نوشته است : از سادات اهل بیت‏بود وبه خاطر راستى در گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر ازآن است که گفته‏اند .
و عطار از عارفان بزرگ سده هفتم درباره حضرتش چنین نوشته است: آن سلطان مصطفوى ، آن برهان حجت نبوى ، آن صدیق ، آن عالم‏تحقیق ، آن میوه دل اولیا ، آن جگر گوشه انبیاء ، آن ناقد على، آن وارث نبى ، آن عارف عاشق ، جعفرالصادق رضى‏الله عنه ، گفته‏بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم کتابى جداگانه‏باید ساخت . این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بوده‏اند امابه سبب تبرک به صادق ابتدا کنیم .
و چون از اهل بیت‏بیشتر سخن طریقت ، او گفته است و روایت ازاو پیش آمد ، کلمه‏اى چند از آن حضرت بیاورم که ایشان همه‏یکى‏اند . چون ذکر او کرده‏اند ، ذکر همه بود . نبینى که قوم‏مذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند . یعنى یکى دوازده است‏و دوازده یکى . اگر تنها صفت او گویم به زبان ، عبارت من راست‏نیاید که در جمله علوم و اشارت و عبادات بى‏تکف به کمال بود . وهمه الهیان را شیخ بود ، و همه محمدیان را امام بود . هم اهل‏ذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا . هم عباد را مقدم بودو هم زهاد را مکرم . هم در تصنیف اسرار حقایق خطیر بود ، هم درلطافت اسرار تنزیل و تفسیر بى‏نظیر .
عمرو بن ابى مقدام گفته است : هرگاه جعفربن محمد را مى‏دیدم‏مى‏دانستم او سلاله پیمبران است و ابوجعفر منصور او را از کسانى‏دانسته است که از خدا به آنان الهام مى‏شود (محدث) .
و خانقانى شروانى در منشات نوشته است : جعفر صادق عالم مطلق‏بود .
این چند گواهى را که اندکى از بسیار است‏براى آن نوشتم تاآنان که تتبعى چنان که باید در سیره معصومان ندارند و شرح‏زندگانى امامان شیعه را جز از گویندگان شیعى نشنیده و یا جز درماخذهاى غیر شیعى نخوانده‏اند ، بدانند که قدر و منزلت این‏امام تنها در دیده شیعیانش بزرگ نیست ، هر که علمى و بصیرتى‏داشته برابر او فروتن بوده و بزرگش مى‏داشته .
و زید عموى او درباره وى گفته است : در هر زمان مردى از مااهل بیت است که خدا بدو بر خلق خود احتجاج مى‏کند و حجت زمان مابرادرزاده‏ام جعفر است آنکه او را پیروى کند ، گمراه نگردد وآنکه مخالف وى بود ، هدایت نشود .
در روزگار رسول خدا ، هر گاه یاران آن حضرت را به حکمى فقهى‏نیاز مى‏افتاد به قرآن یا حدیث رجوع مى‏کردند و یا از شخص پیغمبر(ص) مى‏پرسیدند و پاسخ مى‏گرفتند و اگر بدو دسترسى نداشتند به‏آنان که از فقه بهره‏اى داشتند روى مى‏آوردند ، از یاران رسول (ص) آنکه مى‏توانست‏حکم خدا را چنان که هست‏بگوید و هر مشکل‏فقهى را به سرانگشت علم بگشاید ، على (ع) بود . على پیوسته‏با پیامبر (ص) به سر مى‏برد و معنى قرآن و حدیث را از او فرامى‏گرفت و خود در این باره چنین مى‏گوید :گاه رسول خدا را سخنى است و آن را دو گونه معنى است ، گفتارى‏است‏خاص و گفتارى است عام ، آن سخن را کسى شنود که نداند رسول‏خدا از آنچه خواهد ، پس شنونده آن را توجیه کند بى‏آنکه معنى آن‏را بداند ، یا مقصود او را بشناسد ، یا آنکه بداند آن حدیث چراگفته شده است و همه یاران رسول خدا چنان نبودند که از او چیزى‏پرسند و دانستن معنى آن را از او خواهند . . . و از این گونه‏چیزى بر من نگذشت جز آن که آن را از او پرسیدم و به خاطر سپردم.
پس از رحلت رسول (ص) و دوران خلافت‏خلفا هرگاه در مسئله‏اى‏فقهى کار بر خلیفه یا صحابه رسول (ص) دشوار مى‏شد ، به على (ع) رجوع مى‏کردند و او مشکل آنان را مى‏گشود . چون على به شهادت‏رسید ، دشمنان کار را بر فرزندان و شیعیان او تنگ کردند . ومیان مردم و آنان جدایى افکندند . از سوى دیگر ، دین به دنیافروختگان نیز براى خشنودى حاکمان وقت و یا سود خود ، به ساختن‏روایتها پرداختند ، تا آنجا که شناخت‏حدیث درست از نادرست‏برفقیهان دشوار گردید . مى‏توان گفت از سال چهلم هجرى تا نزدیک به‏پایان سده نخستین هجرت جز معدودى از صحابه و تابعان از فقه‏درست فقه آل محمد (ص) بى‏بهره بودند .
در روزگار امام باقر اندکى گشایش پدید آمد و سالیان 148 - 114(دوران امامت امام صادق (ع‏» عصر انتشار فقه آل محمد یا به‏تعبیر دیگر ، روزگار تعلیم و تدریس فقه جعفرى بود . در این‏سالها مدینه نیز چهره دیگرى یافته بود .
در کتاب زندگانى على‏بن الحسین (ع) نوشته‏ام قتل عام این شهرمقدس به دست‏سربازان مسلم پسر عقبه ، در بازمانگان از کشتارحالتى شبیه به نومیدى پدید آورد ، تا آنجا که سست اعتقادان‏براى زدودن این حالت از خویش ، به خنیاگرى روى آوردند و مدینه‏در سالهاى 80 65 مرکزى براى صدور آوازخوانان شد . اما با گذشت‏زمان آن حالت از میان رفت و دیگر بار مردم به مسائل مذهبى روى‏آوردند و محدثان و فقیهان روى کار آمدند .
آنکه در اخبار فقه شیعه تتبع کند خواهد دید روایتهاى رسیده‏از امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهى و کلامى مجموعه‏اى‏گسترده و متنوع است و براى همین است که مذهب شیعه را مذهب‏جعفرى خوانده‏اند . گشایشى که در آغاز دهه سوم سده دوم هجرى‏پدید آمد موجب شد مردم آزادانه‏تر به امام صادق (ع) روى آورندو گشودن مشکلات فقهى و غیر فقهى را از او بخواهند .
ابن حجر درباره حضرتش نوشته است : مردم از علم او چندان نقل‏کردند که آوازه آن به همه شهرها رسید . امامان بزرگ چون یحیى‏بن سعید ، ابن جریح ، مالک ، سفیان بن عیینه ، سفیان ثورى ،ابوحنیفه ، شعبه و ایوب سختیانى از او روایت کرده‏اند .
دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه ازعبدالله روایت دارند نقل نکرده‏اند ، و هیچ یک از آنان متعلمان‏و شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشته‏اند ، و روایات هیچ یک‏از آنان برابر با روایتهاى رسیده از او نیست . اصحاب حدیث نام‏راویان از او را چهار هزار تن نوشته‏اند . نشانه آشکار امامت اوخردها را حیران مى‏کند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لال‏مى‏سازد .
ذهبى از ابوحنیفه آورده است : فقیه‏تر از جعفربن محمد ندیدم .
و چنان که نوشته شد ، مالک گفته است از فضل و علم و پارسایى‏از او برتر ندیده است . سخن مالک بن انس که یکى از چهار پیشواى‏مذهبهاى اهل سنت و جماعت است درباره امام صادق (ع) نوشته شد، ابوحنیفه را نیز با آن حضرت دیدار یا دیدارها بوده است .
زبیر بکار نویسد : ابوحنیفه را با امام صادق ملاقاتها دست‏داده است . او در دادن فتوا بیشتر به راى و قیاس عمل مى‏کرد وکمتر به روایت . و از عبدالله‏بن شبرمه که در سال 120 هجرى‏قضاوت کوفه داشت روایت کند : من و ابوحنیفه بر جعفربن محمد (ع) در آمدیم . بر او سلام کردم و گفتم این مردى از عراق است و اورا فقه و علمى است . جعفر گفت : گویا اوست که دین را به راى‏خود قیاس مى‏کند . سپس رو به من کرد و گفت : او نعمان پسر ثابت‏است و من تا آن روز نام او را نمى‏دانستم . ابوحنیفه گفت : آرى. جعفر بدو گفت : از خدا بترس و در دین قیاس مکن که نخست کس که‏قیاس کرد شیطان بود . خدا او را فرمود آدم را سجده کن گفت من‏از او بهترم . مرا از آتش و او را از خاک آفریده‏اى .
سپس پرسید : قتل نفس مهمتر است‏یا زنا ؟
قتل نفس !
چرا قتل نفس با دو گواه ثابت مى‏شود ، زنا با چهار گواه ؟ باقیاس چه مى‏کنى ؟ روزه نزد خدا بزرگتر است‏یا نماز ؟
نماز !
چرا زن چون عادت مى‏بیند روزه را باید قضا کند و نماز را نه ؟. . .بنده خدا از خدا بترس و قیاس مکن .
آنچه متتبع از خواندن کتابهایى که درباره ابوحنیفه نوشته شده‏و در آن از امام صادق (ع) سخن به میان آمده در مى‏یابد ، این‏است که ابوحنیفه هر چند خود را فقیهى بزرگ مى‏دانست ، امام صادق‏را حرمت مى‏داشته است و ظاهرا بلکه مطمئنا عبارتى را که مولف‏روضات‏الجنات از او آورده که «من داناتر از جعفربن محمد هستم‏چرا که مردانى را دیدم و از آنان حدیث‏شنیدم و جعفربن محمدصحفى است‏» سخن ابوحنیفه نیست و گفته عبدالله بن حسن پدر محمدنفس زکیه است . چنان که در روضه کافى آمده است : عبدالله‏بن حسن کسى را نزد ابوعبدالله (ع) فرستاد و گفت :بدو بگو ابو محمد مى‏گوید من از تو شجاع‏تر ، بخشنده‏تر و داناترم. امام به پیام‏آورنده گفت : اما شجاعت نه ، چرا که هنوزحادثه‏اى پیش نیامده تا شجاعت‏یا ترس تو در آن معلوم شود . اماسخاوت او ، از یک سو مال را مى‏گیرد و در جایى که نباید مصرف‏مى‏کند . اما علم ، پدرت على‏بن‏ابى‏طالب هزار بنده آزاد کرد نام‏پنج تن از آنان را بگو ، پیام‏آورنده رفت و بازگشت و گفت :مى‏گوید تو صحفى هستى (علم را از صحیفه‏هاى پدرانت در مى‏آورى). امام گفت : بدو بگو آرى به خدا صحف ابراهیم و موسى و عیسى که‏از پدرانم به ارث برده‏ام .
امام صادق در آغاز حکومت عباسیان سفرى به عراق کرده و روزى‏چند را در حیره بسر برده است محدث قمى در منتهى‏الامال نوشته است‏این سفر در حکومت‏سفاح بوده است ولى از برخى سندها معلوم مى‏شوداو در خلافت منصور به عراق رفته است ومنصور خود او را به عراق‏خواسته است . در این سفر بوده است که امام صادق را باابوحنیفه‏ملاقاتى دست داده ؟ و یا هنگامى که ابوحنیفه به مدینه رفته است. مى‏توان گفت ملاقات او با آن حضرت یک بار نبوده و در عراق وحجاز با او دیدار کرده است .
ابن شهرآشوب از حسن‏بن زیاد روایت کند از ابوحنیفه پرسیدند :فقیه‏ترین کس که دیده‏اى کیست ؟ گفت : جعفربن محمد ، چون منصور او را خواست ، پى من فرستاد وگفت : مردم فریفته جعفربن محمد شده‏اند چند مسئله دشوار براى‏پرسش از او آماده کن . من چهل مسئله فراهم کردم . منصور جعفربن‏محمد را که در حیره به سر مى‏برد به مجلس خود خواست . من نزدمنصور رفتم و جعفر را دیدم بر دست راست او نشسته است هیبت اوبیش از منصور بر دلم راه یافت منصور به من رخصت نشستن داد . پس‏گفت : این ابوحنیفه است !او را مى‏شناسم .
منصور گفت : مسائلى را که در خاطر دارى به ابوعبدالله بگو .
من یک‏یک را مى‏گفتم و او پاسخ مى‏داد که شما چنین مى‏گوئید ،مردم مدینه چنین مى‏گویند و ما چنین مى‏گوئیم در مسائلى گفته شمارا مى‏پذیرم و در مسائلى گفته آنان را ، و گاه راءى ما مخالف‏شما و آنان است تا آنکه هر چهل مسئله را گفتم و او هیچ یک رابى‏پاسخ نگذاشت .
سپس ابوحنیفه گفت : آیا داناترین مردم داناتر آنان به اختلاف(آراء) نیست ؟
هنگامى که امام صادق در حیره به سر مى‏برده است ، مردم چنان‏در خانه او گرد مى‏آمده‏اند که ملاقت‏کننده را دیدار او دشوار بوده‏است .
و چون خواست‏به مدینه باز گردد ، عده‏اى اهل فضل از مردم کوفه، او را مشایعت کردند و در جمله مشایعت‏کنندگان سفیان ثورى بود.
چنان که نوشته شد ، شاگردان امام صادق را تا چهار هزارتن‏نوشته‏اند و مقصود کسانى است که در مدت افاضه امام به تناوب وتفریق از او علم فرا گرفته‏اند نه آنکه این چهار هزارتن همه روزدر محضر او حاضر بوده‏اند . مولف کشف‏الغمه نویسد شمارى ازتابعین از او روایت کرده‏اند که از جمله آنان : یحیى‏بن سعیدانصارى ، ایوب سختیانى ، ابان‏بن تغلب ، ابو عمرو ابن‏العلاء ویزیدبن عبدالله است و از ائمه ، مالک‏بن انس ، شعبه‏بن الحجاج ،سفیان‏ثورى ، ابن جریح ، عبدالله‏بن عمرو ، روح‏بن قاسم ، سفیان‏بن‏عیینه ، سلیمان‏بن بلال ، عبدالعزیزبن مختار ، وهب‏بن خالد وابراهیم‏بن طهمان‏اند که از او روایت دارند .
یکى از کسانى که او را شاگرد امام صادق (ع) شمرده‏اند ،جابربن حیان کوفى است . درباره جابر سخنان گوناگون گفته‏اند ومطالب مختلف نوشته‏اند . ابن ندیم گوید : جماعتى از اهل علم وبزرگان وراقان گویند جابر حقیقت ندارد . و بعضى گفته‏اند او راتصنیفى نیست . گروهى گفته‏اند او از مردم کوفه بود و از اصحاب‏امام صادق بود و گفته‏اند از فیلسوفان بود و بعضى گفته‏اند وى به‏جعفربن یحیى برمکى اختصاص داشت و آنجا که سیدى جعفر گوید مقصودجعفر برمکى است .
اما شیعه گوید او شاگرد جعفر صادق (ع) بود . ابن خلکان درشرح حال امام صادق نویسد : شاگرد او ابوموسى جابربن حیان صوفى‏طرسوسى است . کتابى در هزار ورق تالیف کرده و رساله‏هاى‏جعفرصادق (ع) را که پانصد رساله است در آن فراهم آورده .
شاگردى جابر در محضر امام صادق در کتابهایى چون تاریخ‏الحکما، قفطى ، قاموس‏الاعلام ، روضات الجنات ریاض العلما و دیگر کتابهاآمده است . دایره المعارف اسلامى نیز بدان اشارت دارد .
از مجموع آنچه درباره جابر نوشته‏اند مى‏توان دریافت که اوبرخلاف گفته آنان که وى را شخصى افسانه‏اى شمرده‏اند ، وجود داشته‏و در سده دوم هجرى مى‏زیسته . هر چند مجموع کتابهایى را که به‏وى نسبت داده‏اند نمى‏توان از آن او دانست ، اما کتابهایى درکیمیا (شیمى) نوشته که به زبان لاتین ترجمه شده است .

تبلیغات