آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

تقدیم به : آستان آخرین پیشواى نور، عدالت‏گستر عترت(علیهم‏السلام)، قائم آل محمد(ص)
سنت الهى همواره بر این اصل استوار بوده که، هیچ‏گاه زمینش رااز معصوم خالى نگذارد. خداوند همواره دعوتگران به حق وشیفتگان به راستى را در میان امم و طوایف مى‏فرستد تا مردم رابه «حقیقت‏» فرا خوانند و جلوه‏هایى از نور «توحید» را برقلبهاى زنگار گرفته آدمیان بتابانند.
از سوى دیگر، از آغاز تاریخ تاکنون، روند جبارانه حکام ستمگربزرگترین مانع انتشار نور الهى بوده است. ظالمان تاریخ به‏خوبى مى‏دانستند که با پخش انوار «وحى‏»، دیگر مخفیگاهى جهت‏پنهان ساختن نیات شومشان باقى نمى‏ماند و با انتشار انوار«خدایى‏» حقایق برجهان حاکم مى‏گردد و «مکر» و «فریب‏» و«تزویر» خاصیت‏خود را از دست مى‏دهد; بدین سبب، براى استقرارو استمرار سلطه خویش و گرم ماندن بازار «نیرنگ‏»، بر قلع وقمع خداداران و خدا پرستان همت گماردند.
اینجا بود که یکى از بزرگترین اعجاز پروردگار تحقق یافت و درمقابل تیزبین‏ترین چشمان خصم، کدرترین پرده «پرخاش‏» و«انزجار» آویخته شد و آخرین برگزیده معصوم(ع) از دیدگان‏پنهان گشت تا مبادا رخسار پاکش به نگاه شوم جباران آلوده شود.
بگذار در حسرت همیشگى بسوزند و آلام برخاسته از «شگفتن‏شکوفه‏» گلستان هاشمى بر قلبهایشان ماندگار بماند.
از آن زمان، غیبت آغاز مى‏شود و بعد از گذشت قرنها هنوز ادامه‏دارد و اکنون آن دسته‏گل باغ معنا و آن میوه باغ معصومیت، درعالم غیبت‏به سر مى‏برد و دوستانش بى‏صبرانه دیدارش را تاکنون‏به انتظار نشسته‏اند. افسوس که این آرزوى دیرینه به پایان‏نرسید و این «انتظار» گلوگیر، به درازا کشید و شوق دیدار«آفتاب‏» بر دلهاى دوستان باقى ماند.
نه تنها نسل ما، که گذشتگانمان نیز از آدم تا خاتم و از خاتم‏تاکنون در آرزوى «لقاى‏» حضرتش بودند و هستند. اما از«ظهور» و «قیام‏» آقا خبرى نیست!
راستى آیا از خود پرسیده‏ایم چرا لقاى حضرت تحقق نیافته است؟ مگر زمین را ستم و نابرابرى و بیداد فرا نگرفته است؟ مگر دنیا به خانه مى‏فروشان و مى‏گساران تبدیل نشده است؟ مگر زراندوزان و زرفروشان بر زمین حکم نمى‏رانند؟ پس چرا «انتظار» ما به پایان نمى‏رسد و این درد کهن التیام‏نمى‏یابد؟ نکند عیب در انتظار ماست؟! آیا ما در شمار منتظران واقعى‏هستیم؟ حقیقت این است که: گوشه‏اى نشستن و سر به زانوى تحیر نهادن‏انتظار نیست.
انتظار بى‏رنج، انتظار تن آسایى، انتظار دیدن و سکوت کردن،انتظار نیست.
انتظار واقعى، سلاح کشنده و دشنه زهرآگینى است که قلب دشمنان‏خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) را مى‏درد و در برابروسوسه‏هاى آنان که در قالب «زدودن جامعه دینى و ترویج فساد وبى‏بندو بارى‏» سخن مى‏گویند، مقاومت مى‏کند.
انتظار، مکتب ماندگار، انقلاب‏ساز، عزت بخش و جنبش آفرین است.
منتظر نه ستمگر است و نه ستم پذیر.
منتظر نه تماشاگر است و نه بى‏تفاوت و خلوت پسند. منتظر،اصلاحگر، خیراندیش، آرمانخواه، هدایتگر و آمر و ناهى است.
آیا ما در حال سپرى کردن چنین انتظارى هستیم و یا با تداعى‏تدریجى و مقطعى خوانده‏ها و شنیده‏هاى خویش بدون کمترین تفکرو معرفت زندگى مسالمت‏آمیزى براى خود جستجو مى‏کنیم؟! به‏راستى، نه دنیاى ما دنیاى عزت است و نه زندگى ما! دنیا، دنیاى‏ذلت و فرومایگى است. اهریمن حکمران زمین است و ما پیوسته مطیع‏اهریمن! اهریمن چیست؟
اهریمن بت‏پرستى و طغیانگرى و مال اندوزى است و آن امام پوشیده‏از نظرها، دشمن همه اینها.
آیا در وجود ما، تخم بت‏پرستى و مال اندوزى و طغیانگرى پاشیده‏نشده است؟آیا ما شیفته «مقام‏» و عاشق «طلا» و تشنه «دلار» نیستیم؟آیا «تجمل‏» و «مصرف‏گرایى‏»، ما را در کام خود فرو نبرده‏است؟ما طلا پرستان با «گاوپرستان‏» بنى‏اسرائیلى چه تفاوتى داریم؟خداوند گاوپرستان بنى اسرائیلى را مورد خشم خویش قرار داد،چون به پرستش «گاو» پرداختند. ما که «طلا» مى‏پرستیم، چه؟آیا خشم و قهر خدا دامنگیرمان نخواهد شد؟ ما که فراهم کننده‏خشم خداییم، چگونه مى‏توانیم اسباب خشنودى خدا و عبدصالح او،حضرت «بقیه‏الله (عج‏») را فراهم کنیم؟آیا با مقیم ساختن «ولى‏الله‏» در جزیره «خضراء» و با نوشتن‏نمایشنامه «کنکور» و «ظهور» مى‏توانیم رضایت‏حضرت را فراهم‏کنیم یا در جهت تازه ساختن جراحات دیرینه آن امام همام(ع)،گام برمى‏داریم؟! اینجاست که «بیداران‏» را درد فرا مى‏گیرد و«عاشقان‏» را سوزش; سوزشى که به مراتب سوزناکتر از درد«هجران‏» است. آیا درد «آشنا» را نشناختن و «آفتاب‏» راانکار کردن سوزناکتر از درد هجران نیست؟
فراموش نکنیم که او را «غایب‏» پنداشتن، خطاست. او آشکاراست، از آفتاب هم آشکارتر. راهش روشن، پیامش روشن و آرمانش‏روشن.
ما غایبیم. ما که در ظلمت فرو رفته و با تاریکى انس گرفته‏ایم.
نه هدف روشن داریم و نه جهت روشن. نه پیام داریم و نه آرمان ورسالت. در زنجیرهاى ساخته خویش گرفتاریم که رهایى از آن به‏تصورمان نمى‏آید. شایسته است که «رجعت‏» دوباره کنیم و درپى‏شناخت‏خود و امام خویش برآییم و با ندامت‏به پیشگاه حضرتش،عرض ادب کنیم: اماما! از این‏که غبار کردار بد، شالوده زندگیمان را احاطه‏ساخته است، شرمنده‏ایم و از این‏که امراض جسمى و روحى تن وجانمان را فرسوده، بیمناکیم.
اعتراف مى‏کنیم که کینه و کدورت و اختلاف و جداییها تار وپودمان را از هم گسسته است. وسوسه‏هاى شیطانى قدرت تفکر وتعقل‏ما را ربوده است. با بى‏حرمتى و ناسپاسى و هتک حرمت دیگران‏خوى گرفته‏ایم. فضاى زندگیمان را بدبینى و حقارت پوشانده است.
نجات بخشى، جز شما سراغ نداریم. خودمان را از عاشقان مکتب وراهیان راهت مى‏دانیم. روزمان را با «یادتو» آغاز مى‏کنیم وشبمان را با ذکر تو به سحر مى‏رسانیم و همواره در انتظاردیدارت لحظه شمارى مى‏کنیم. آرزوداریم که دیدگان بى‏فروغمان باجمال نورانى‏ات آشنا شود و آنگاه قلبهایمان از تپیش بازماند.
اماما! گاه که درد غیبتت دلهایمان را به تلاطم مى‏آورد، دست‏به‏آسمان مى‏گشاییم و با نجواهاى غریبانه، ظهورت را مى‏طلبیم. آیارخ عیان خواهید کرد؟ تا کى در سراپرده غیبت پنهانى که «دنیا» را «دشمنان‏عیسى(ع‏») گرفته است و «دشمنان موسى(ع‏») بر آن فرمان‏مى‏رانند.
«ناکثین‏» در مکه و مدینه جولان مى‏دهند.
«کربلا و نجف‏» به اردوگاه قاسطین و مارقین تبدیل شده است. ازهرسو آواز محزون یتیمانى که دنبال نان مى‏دوند و به نان‏نمى‏رسند، شنیده مى‏شود و مرثیه مادران جوان از دست داده ومردان مجروح دلهایمان را به درد آورده است.
اماما! تا نیایى، دریاى زندگیمان از اسارت توفان رها نمى‏شود.
بیا که زورقهاى شکسته‏مان را بادبانى و ما بى‏صاحبان را صاحب!بیا که هر دردى را درمانى و اطبا را طبیب!
رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست
غربت على علیه السلام (1)
محمد جواد هاشمى
درد نشسته در دل ما را دوا على است محراب عشق و آینه روح ماعلى است تصویر او در آینه‏ام آن چنان شگفت پنداشتم که معبد دل‏را خدا على است آن حق حق مداوم و اندوه مرغ شب هشدار مى‏دهد که‏امام شما على است‏حتى بهار فرصت فریاد کردنش از اشک گرم وزمزمه چاه با على است وقتى ظهور مى‏کند از غرب، آفتاب تنهانشان روشن او ذکر یاعلى است دیشب شکسته‏اند
ترازوى آفتاب خون مى‏چکد میان دو ابروى آفتاب آن سایه‏اى که‏حرمت مهتاب را شکست‏خنجر نشانده است‏به پهلوى آفتاب از سایه‏سایه‏هاى نفسگیر کوچه‏ها باید پناه برد به سو سوى آفتاب حتى‏نبست پنجره یک لحظه پلک خویش دیشب به یمن دیدن گیسوى آفتاب اى‏آفتاب کعبه و محراب عاشقى با خود مرا ببر به فراسوى آفتاب مرابه خلوت سجاده باز دعوت کن قنوت خیس مرا لحظه‏اى اجابت کن شبیه‏غنچه خاموش در شب باغم کمى براى من از آفتاب صحبت کن اگر چه‏مثل درختان بلند بالایى به همنشینى با خار و خاک عادت کن شب‏گریستنم ماه پچ پچش این بود: براى یافتنش بازهم سماجت کن

تبلیغات