تداوم رهبرى ائمه علیهم السلام
آرشیو
چکیده
متن
فلسفه سیاسى اسلام، بخصوص از بعد شیعى که در «امامت» متجلىاست، براى دوره پس از ائمه نیز داراى طرح و برنامه و الگوست.
آنچه به نام «ولایت فقیه» مطرح است، اختیارات و شئونى است کهاز سوى امام معصوم(ع) به فقیه جامع الشرایط تفویض شده است تادر عصر غیبت، رهبرى و هدایت جهان اسلام و امتشیعى را برعهدهداشته باشد و حاکمیت و رهبرى دینى تداوم یابد.
براى ریشهیابى ولایت فقیه در مکتب و شناخت مستندات عقلى، فقهىو تاریخى آن، ناچار باید به اهداف مکتب و چگونگى تداوم آن درامتداد زمان اشارهاى داشت.
اهداف مکتب
در ریشهیابى «ولایت فقیه» در ولایت انبیا و ائمه، باید بطوراجمال به هدف و فلسفه بعثت پیامبران و ابعاد اجتماعى و مردمىآن اشاره کرد تا پیوند آن با مساله ولایت فقیه در عصر غیبتامام معصوم(ع) روشن شود. بنابرآنچه از انبوه آیات قرآن واحادیث اسلامى برمىآید، هدف دعوت و بعثت پیامبران در چند امرزیر خلاصه مىشود:
1- توحید:
انبیا با تفکر شرکآلود و عمل مشرکانه و پرستشهاى ناروا مبارزهکرده و مردم را از شرک به توحید دعوت مىکردهاند. دعوت بهتوحید، سرلوحه برنامه همه پیامبران بوده است.
2- ایجاد قسط و عدالت اجتماعى:
دعوت انبیا به مبارزه باستمها و نابرابریها و تبعیض و حق کشى،زمینهاى براى فراهم شدن قسط و عدل در جامعه انسانى بوده است.
(ر. ک: حدید، آیه 25 «لقد ارسلنا...»; نحل، آیه 90 «ان اللهیامر...»).
3- نجات انسانها:
اسارت بشر در کام جهلها، خرافات و حکومتهاى ستم و پذیرش ظلمحکام، با تعالیم آسمانى ناسازگار است. از اینرو نجات انسانهادر متن دعوت پیامبران قرار داشته است. (ر.ک: اعراف، آیه 157«الذین یتبعون الرسول ...»; آل عمران، آیه 64 «قل یا اهلالکتاب...»; نحل آیه 36 «و لقد بعثنا فى کل امه رسولا»;نساء، آیه 75 «و ما لکم لا تقاتلون...» که مضامین بالا در اینآیات مطرح است.)
4- تربیت و بعد معنوى انسانها:
با توجه به اینکه انسان تنها در بعد مادى خلاصه نمىشود و بعدمهمتر، بعد معنوى و انسانى اوست. انبیا براى تربیت و رشد دادنبه آن بعد متعالى مبعوث شدهاند. آنچه در آیات قرآن با عناوینتزکیه، تعلیم کتاب و حکمت، هدایت، حیات، بصائر، خروج از ظلمهابه نور و... آمده، اشاره به این هدف است. (از جمله ر.ک: جمعه،آیه 3 «هو الذى بعث ...»)
5- تامین زندگى بر اساس حکومت الهى:
به اقتضاى هدف انبیا، زندگى بشر از جهات مادى و معنوى و آسایشجسمى و روحى تامین مىشود.
6- تکمیل اخلاق انسانى:
طبق فرموده پیامبر اکرم(ص): «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.» براىانجام خواستهها و تحقق اهداف یاد شده، نیاز به «قدرتاجرایى» است تا در سایه حکومت، آن هدفها به دست آید. این،مبناى «ضرورت حکومت اسلامى» است. پس تشکیل حکومت و نظاماسلامى نیازمند دو چیز است: 1- مکتب، طرح، ایدئولوژى 2- قدرت اجرایى، حکومت پیامبر اسلام براى همین هدف، از محیطبسته مکه به مدینه هجرت کرد و خود در راس حکومت قرار گرفت.
پس از رحلت آن حضرت نیز، تداوم آن خط در قالب «امامت» پیشبینى شده بود که قدرت طلبى و دنیاخواهى برخى مانع از اجراىوصیت پیامبر و تداوم خط رسالت توسط امامان معصوم(علیهم السلام)گشت. اما ائمه(علیهم السلام) پیوسته در صدد بازگرداندن اینقدرت سیاسى اجتماعى به مجراى اصلى خودش بودند و درگیرىپیوسته با امویان و عباسیان در همین راستا بود. ائمه(علیهمالسلام) با دارا بودن قدرت «رهبرى مکتبى» و «رهبرى سیاسىمبارزاتى»، شایستهترین فرد براى حاکمیتبخشیدن به دین خدا بااستفاده از اهرم حکومتبودند; اما سیاستبازان حرفهاى این مجالرا از معصومین(علیهم السلام) سلب کردند، تا آنکه پس از شهادتامام عسکرى(ع)، دوره غیبت آغاز شد.
در یک تقسیمبندى دیگر مىتوان دورانهاى مکاتب آسمانى را چنینترسیم کرد که حکومت الهى در رابطه با نسلها و زمانها، از سهمرحله مىگذرد: 1- عصر انبیا 2- عصر اوصیا 3- عصر علما و فقها
آنچه به نام «امامت»، پس از دوران پیامبر به خاطر حفظ مکتبو ادامه آن خط ترسیم شده بود، در عصر غیبتبر محور پیشوایى وولایت فقیهان شایسته و واجد شرایط تحقق مىیابد، تا مردم را ازپیامدهاى حکومتهاى ستم نجات دهد. آثار حکومتهاى جور عبارت استاز: فساد آفرینى، ترویج فساد و فحشاء در زمین، طغیان درجوامع، به ذلت کشاندن مردم، ایجاد تفرقه براى بهره کشى وحکومت، تحریف و تضعیف باورهاى دینى مردم و عقاید نجات بخش. نهانبیا، نه ائمه و نه جانشینان آنان (فقها) این فسادها را تحملنمىکنند و در مقابل آنها سکوت و سازش نمىکنند.
بر اساس تعالیم قرآن و روایات، مىتوان هدف حکومت دینى را عبارتاز اینها دانست: 1- نظام بخشیدن به امور مسلمین 2- حفظ مکتب از زوال و تحریف 3- اجراى مکتب در جامعه 4- بسط مکتب در جهان 5- تامین مصالح جامعه 6- تحکیم روابط صحیح اجتماعى و پیوندهاى دینى.
در متون دینى، شواهد و منابع و اسناد بسیارى است که هدفهاىیاد شده را اثبات مىکند، کافى استبه عهدنامه حضرت امیر(ع) بهمالکاشتر دقتشود که آیین جهاندارى و آیین نامه حکومت وزمامدارى دینى را مطرح کرده است. بخشى از مفاهیم عهدنامهعبارت است از: مسئولیتهاى حاکم اسلامى، انتخاب فرمانداران وکارگزاران اجرایى صالح، گزینش مشاورین حکومتى، استقلال قضایى، نقش و سیستم ارتش اسلامى، نظام ادارى اسلام، صداقت در برخوردحکومتبا مردم، تساوى در برابر قانون، تربیت فرهنگى و انسانىآحاد ملت، حفظ حقوق و شخصیت افراد، پرهیز از استبداد وخودکامگى از سوى زمامداران، رعایت اصل مشورت، تامین نیازهاىرفاهى و فرهنگى و تربیتى جامعه، نظام اقتصادى و مبارزه با فقرو محورهاى گوناگون دیگر.
امامان معصوم (علیهم السلام) در صورت «بسط ید» و قرار گرفتندر راس قدرت سیاسى جامعه، مىبایست اهداف و شیوههاى یاد شدهرا عینیت مىبخشیدند. آنگونه که در عصر امام على(ع) دیده شد.
ولایت فقیه در عصر غیبت امام
باتوجه به اهدافى که در بعثت انبیا و حکومت الهى بیان شد،باتوجه به تلاشى که پیامبر، براى حکومت و کسب قدرت اجتماعىانجام داد، باتوجه به حرکت ائمه در خط ایجاد حکومت اسلامى واستفاده از زمینهها و شرایط مناسب، باتوجه به لزوم تداوم خطانبیا و ائمه (علیهم السلام)، در دورههاى بعدى، باتوجه بههمهجانبه بودن قوانین اسلام، که لزوم حکومت را هم به دنبالدارد، باتوجه به اینکه اسلام، براى همه زمانها و نسلهاست واختصاص به زمان پیامبر و ائمه(علیهم السلام) ندارد، و...
بالاخره، با توجه به ضرورت ایجاد حکومتى بر اساس عدل، حق، تقواو اسلام، در دوره غیبت امام معصوم (ع) عهدهدار تشکیل چنیننظامى، فقهاى عادلاند و چنین حقى را اسلام و ضرورت عقل، براىآنان در نظر گرفته است.
احکام سیاسى و اجتماعى و قضایى و حدود و قصاص و... که در اسلاماست، خود به خود ایجاب مىکند که در عصر غیبت هم حکومتى اسلامىبراى اجراى آنها سر کار بیاید. در این مورد، امام خمینى(ره)چنین تعبیر فرموده است:«ولایت فقیه از موضوعاتى است که تصور آنها موجب تصدیق مىشود وچندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنى که هرکس عقاید واحکام اسلام را حتى اجمالا دریافته باشد، چون به «ولایت فقیه»برسد و آن را به تصور آورد، بىدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن راضرورى و بدیهى خواهد شناخت...» باز از زبان امام امتبشنویم.
در کتاب «حکومت اسلامى» در فصل (دلایل لزوم تشکیل حکومت) پساز بیان ضرورت وجود یک حکومت و قوه مجریه براى اجراى قوانین ونیز شیوه عملى پیامبر اسلام و ائمه(علیهم السلام) در این مسیر وضرورت استمرار اجراى احکام در همه زمانها از طریق تشکیلحکومت، مىفرمایند: «بنابراین، به ضرورت شرع و عقل، آنچه در دوره حیات رسول اکرمو زمان امیر المؤمنین (ع) لازم بوده، یعنى حکومت و دستگاه اجرا واداره، پس از ایشان و در زمان ما لازم است...» وقتى تشکیلحکومت در عصر غیبت، از ضرورتهاى اجتناب ناپذیر است، باید ولایتو حکومت صالحان باشد و آن، همان «ولایت فقیه» است. وقتىمىگوییم در عصر غیبت کبرى، براى اداره امور مسلمین، فقهاىاسلام ولایت دارند و سرپرست مسلمیناند باید بدانیم «فقیه»کیست و کدام فقها، داراى ولایتاند و شرایط آن چیست؟
فقیه کیست؟
فقیه، از ریشه «فقه» است. فقه در لغت، یعنى فهم و ادراک، ودر اصطلاح، فقه یعنى علم به احکام شرعى، از روى استدلال واستنباط. «فقه»، در احکام شرعى و تکالیف عملى است. یعنى در«فروع دین» است نه «اصول دین.» فقیه، یعنى داناى به مسائلشرع، آگاه به احکام و قوانین دین، اسلام شناس. کسى که احکامفقهى را بطور مستدل و به شیوه اجتهادى و استدلالى مىتواند ازمنابع اولیه اسلام (قرآن، سنت، اجماع و عقل) استخراج و بیانکند. «تفقه»، تلاش عملى براى رسیدن به این اجتهاد است.
شناخت استدلالى احکام و حدود اسلام، به نام «اجتهاد» معروفاست. اجتهاد و فقاهت، و مجتهد و فقیه، از نظر معناى اصطلاحىیکى است; اجتهاد در به کار گرفتن تمام جد و جهد خویش، براى بهدست آوردن احکام شرع، از روى دلیلهاى شرعى. «ولایت فقیه»،براى فقهایى است که علاوه بر «فقه»، شرایط دیگرى هم داشتهباشند که بعدا بیان خواهد شد.
با کسب دانشهاى ویژه که در حوزههاى علمیه متداول است، در عالممذهبى قدرت و استعدادى پدید مىآید که مىتواند به کمک اینمبانى و مقدمات به درجه «اجتهاد» برسد و احکام الهى را ازروى ادله شرعى کشف و استخراج کند. اگر کسى در احکام، مجتهدشد، دیگر نمىتواند تقلید کند، بلکه باید به تشخیص فقهى و نظرشخصى خود و استنباطهاى خویش از قوانین اسلام عمل کند. کسى کهبه حد اجتهاد نرسیده باشد، باید از یک مجتهد تقلید کند یعنىبه فتوا و شناخت و نظر او در مسائل شرعى عمل کند.
تقلید، در واقع رجوع افراد به کارشناس امور مذهب و دین و عملبه نظر متخصصین در شناخت احکام خداست و رجوع به متخصص در هرفن و علم و رشتهاى، امرى است کاملا طبیعى و معقول و مقبول.
فقیه، از آن جهت ولایت دارد و نظرش براى مسلمین، معتبر و حجتاست که توانسته با صرف وقت و زحمتهاى زیاد، قدرت و توانایىدرک احکام الهى را کسب کند.
مرجع، مجتهد و فقیه
ناگفته نماند که هرکس به حد اجتهاد و فقاهت رسید، «مرجع»نمىشود. یعنى بسیارى از فقها و مجتهدین «مرجعیت» ندارند ومردم در امور مختلف مذهبى و فقهى به حکم و نظر آنان «رجوع»نمىکنند. مرجع شدن، علاوه بر توفیق الهى، نیاز به این دارد کهمردم از یک فقیه، شناخت داشته و در جریان عمل و زندگى بااو مانوس شده و او را به عنوان یک پناهگاه و ملجا و مرجع ومحور قابل اعتماد در دین و دنیاى خود دانسته و تقوا و دیانتاو را دریافته باشند. گاهى یک فرد، مرجع تقلید اکثریت افراداست. در این صورت «مرجعیت عامه» است و اگر عده کمى تقلیدکنند مرجعیت، غیر تامه و غیر عامه است.
تقلید، مراجعه افرادى عادى به فقهاى صاحبنظر در مسایل شرعىاست. تبعیت از نظر و فتواى مجتهد و مرجع تقلید را در روزگارپس از ائمه «تقلید» مىگوییم، یعنى گردن نهادن به حکم وفتواى علماى دین. این تبعیت و پذیرش ولایت و حکم و نظر امامانمعصوم(علیهم السلام)، نوعى «تبعیت» است. بنابراین مىتوانگفت: بیعت، تبعیت از امام معصوم (در زمان حضور) تقلید: تبعیتاز نایب امام (در زمان غیبت)
شرایط ولى فقیه
براى زعامت امور مسلمین و تصدى مقام افتاء و مرجعیت و رهبرى وتشکیل حکومت اسلامى در عصر غیبت کبرى، فقیهى داراى «ولایت» استو امرش لازم الاجرا و فتوایش نافذ و حکمش واجب الاتباع، که شرایطزیر را دارا باشد: 1- بلوغ 2- عقل 3- ایمان (به معناى شیعه دوازده امامى) 4- عدالت (ملکهاى که موجب ترک گناهان کبیره و عدم اصرار برصغیره باشد.) 5- مرد بودن 6- زنده بودن (تقلید ابتدایى از مرده جایز نیست و بقاى برتقلید میت، مشروط به اجازه مجتهد زنده است.) 7- حلالزاده بودن 8- اجتهاد.
صرف شناخت اسلام و احکام خدا کافى نیست، بلکه شرایط اخلاقى،تقوایى و دارا بودن ارزشهاى دیگر هم لازم است. بر اساس شرایط وصلاحیتها و ارزشهاى لازم در «ولى فقیه»، مىتوان گفت: «ولایتفقیه» حق کسى است که: حدود اسلام را بشناسد و به آنها تعهد داشته باشد. شناخت احکام اسلام و تعهد عملى به آنها. تجسم ارزشهاى مکتبى; مثل تقوا، عدالت و ... خویشتندارى ودورى از هواها و هوسهاى نفسانى، تقوا در حد«ملکه». حمایت از محرومین و مظلومین و مقابله با مستکبران و ظالمان. علم و آگاهى به زمان، کفایت و رشد سیاسى، دور اندیشى وتدبیر. تقواى فردى و تقواى اجتماعى سیاسى. علم، عدالت و کفایت
از مجموع شرایط گذشته، این مطلب به دست مىآید: فقیه براىسرپرستى و ولایت، یک سلسله شرایط علمى و فتوایى و آشنایى بهاحکام الله لازم دارد، و یک سرى خصایص اخلاقى و تقوایى و عدالتو تعهد، و یک سلسله هم شرایط و ویژگیهاى مربوط به اداره امورو شناخت زمان و آگاهى بر جریانهاى سیاسى و اقتصادى جهان، تابتواند هدایت کننده امت اسلام، در کشاکش روزگار باشد.
امام امت، در کتاب «حکومت اسلامى»، در مورد بیان شرایطزمامدار، علاوه بر عقل و تدبیر، که از شرایط عامه است، دو شرطاساسى: 1- علم به قانون 2- عدالت، را بیان مىکند و در دوره غیبت هم این شرایط راضرورى به حساب مىآورد. و بعد از بیان اینکه «علم به قانون»و «عدالت» در عده بیشمارى از فقهاى عصر ما موجود است،مىفرماید: «اگر فرد لایقى که داراى این دو خصلتباشد به پاخاست و تشکیلحکومت داد، همان ولایتى را که حضرت رسول اکرم(ص) در اداره امرجامعه داشته، دارا مىباشد و بر همه مردم لازم است که از اواطاعت کنند...» در جاى دیگر، در مورد ضرورت تشکیل حکومتاسلامى درعصر غیبتبه دست فقهاى واجد شرایط و گستردگى اختیاراتفقیه، مىفرماید: «همانطور که پیامبر اکرم(ص) مامور اجراىاحکام و برقرارى نظامات اسلام بود و خداوند، او را رئیس و حاکممسلمین قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است، فقهاى عادل همبایستى رئیس و حاکم باشند و اجراى احکام کنند و نظام اجتماعىاسلام را مستقر گردانند...» تشکیل حکومت، بدون شناخت دقیقزمان و شرایط اجتماعى و مناسبات کشورها و بدون آگاهیهاى سیاسىو بدون کفایت و تدبیر و کاردانى و مدیریت، امکان ندارد.
از این رو، مىتوان گفت: شرایط لازم براى تصدى امر مسلمین به دستفقیه، در سه بخش زیر خلاصه مىگردد: 1- علم 2- عدالت 3- کفایت و تدبیر.
در «قانون اساسى» جمهورى اسلامى هم، با توجه به ضرورتهاى لازمبراى زعامت، شرایط علمى، اخلاقى و سیاسى بیان شده است. (اصل109) نکته جالب دراین اصل، بیان صفت «شجاعت» براى رهبر وولى امر است. زیرا اگر پیشواى مسلمین و ولى فقیه، با داشتنتمام شرایط علمى و اخلاقى و تقوایى و آگاهیهاى اجتماعى وسیاسى، فاقد روحیه شجاعت و شهامت ایستادن در برابر باطل وطاغوتها و مبارزه با شیاطین و سلاطین باشد، «ولایت» سودىنخواهد داشت و «حکومت اسلامى» مسیر درستى نخواهد پیمود و تحتسلطه و نفوذ اجانب خواهد رفت.
ابعاد مبحث «ولایت فقیه»
جنبهها و ابعاد فقیه، در این سه بعد خلاصه مىشود: بعداعتقادى (حکومت الله و حاکمیتخط انبیا) بعد فقهى (حدوداختیارات فقیه در عصر غیبت) بعد سیاسى (مسائل مربوط بهرابطه دین و سیاست و حکومت) در یک بعد، بحث از زیربناىاعتقادى ولایت فقیه است، به این معنى که براى سعادت بشر، دین ومکتب، که مرامنامه الهى است، توسط انبیا بیان شده و مطرحمىگردد و باید حکومت و قانون از آن خدا باشد و دین او پیادهگردد و انبیا، در صورت توانایى، کومتحق تشکیل دهند.
در یک بعد هم، بحث علمى بر سر این است که محدوده اختیارات وولایت فقها درعصر غیبت چیست؟ بحث در وسعت و حد و حدود اینزعامت و سرپرستى دینى است. در بعد سیاسى هم، محور بحث، ایناست که آیا دین از سیاست جداستیا سیاست مسلمین باید بر اساسمکتب باشد و مسلمین در امور حکومت، دخالت نمایند و نسبتبهمقدرات خود، حساس بوده و از علماى دین در امور اجتماعى تبعیتنمایند؟ «سیاست اسلامى» را بر «اسلام سیاسى» برترى دهند وبا تشکیل حکومتى بر مبناى دین، زمینه را براى اجراى قوانین حقخداوند فراهم نمایند.
در پایان به سخنى در مورد جایگاه ولایت فقیه از دیدگاه استادمحمد رضا حکیمى توجه فرمایید: «ولایت تشریعى، یعنى اولویت و مولویت ثابته براى پیامبر وامام، به نص قرآن مجید، و این، همان سرپرستى و راهبرى کامل وریاست تامه و مدیریت عام و نظارت همه جانبه است، در همه شئوندینى و دنیایى افراد و جامعه (امت).
و این سرپرستى ومدیریت عامه و نظارت تامه در جامعه اسلام، مختصبه پیامبر اکرم(ص) است و پس از پیامبر، مختص به ائمه(علیهمالسلام) است، و سپس یعنى در عصر غیبت، از آن کسى است که بتواندحامل «ولایت فقیه» باشد، یعنى عالم ربانى و فقیه جامع شرایطرهبرى، نه فقط شرایط اجتهاد و جواز تقلید...»
آنچه به نام «ولایت فقیه» مطرح است، اختیارات و شئونى است کهاز سوى امام معصوم(ع) به فقیه جامع الشرایط تفویض شده است تادر عصر غیبت، رهبرى و هدایت جهان اسلام و امتشیعى را برعهدهداشته باشد و حاکمیت و رهبرى دینى تداوم یابد.
براى ریشهیابى ولایت فقیه در مکتب و شناخت مستندات عقلى، فقهىو تاریخى آن، ناچار باید به اهداف مکتب و چگونگى تداوم آن درامتداد زمان اشارهاى داشت.
اهداف مکتب
در ریشهیابى «ولایت فقیه» در ولایت انبیا و ائمه، باید بطوراجمال به هدف و فلسفه بعثت پیامبران و ابعاد اجتماعى و مردمىآن اشاره کرد تا پیوند آن با مساله ولایت فقیه در عصر غیبتامام معصوم(ع) روشن شود. بنابرآنچه از انبوه آیات قرآن واحادیث اسلامى برمىآید، هدف دعوت و بعثت پیامبران در چند امرزیر خلاصه مىشود:
1- توحید:
انبیا با تفکر شرکآلود و عمل مشرکانه و پرستشهاى ناروا مبارزهکرده و مردم را از شرک به توحید دعوت مىکردهاند. دعوت بهتوحید، سرلوحه برنامه همه پیامبران بوده است.
2- ایجاد قسط و عدالت اجتماعى:
دعوت انبیا به مبارزه باستمها و نابرابریها و تبعیض و حق کشى،زمینهاى براى فراهم شدن قسط و عدل در جامعه انسانى بوده است.
(ر. ک: حدید، آیه 25 «لقد ارسلنا...»; نحل، آیه 90 «ان اللهیامر...»).
3- نجات انسانها:
اسارت بشر در کام جهلها، خرافات و حکومتهاى ستم و پذیرش ظلمحکام، با تعالیم آسمانى ناسازگار است. از اینرو نجات انسانهادر متن دعوت پیامبران قرار داشته است. (ر.ک: اعراف، آیه 157«الذین یتبعون الرسول ...»; آل عمران، آیه 64 «قل یا اهلالکتاب...»; نحل آیه 36 «و لقد بعثنا فى کل امه رسولا»;نساء، آیه 75 «و ما لکم لا تقاتلون...» که مضامین بالا در اینآیات مطرح است.)
4- تربیت و بعد معنوى انسانها:
با توجه به اینکه انسان تنها در بعد مادى خلاصه نمىشود و بعدمهمتر، بعد معنوى و انسانى اوست. انبیا براى تربیت و رشد دادنبه آن بعد متعالى مبعوث شدهاند. آنچه در آیات قرآن با عناوینتزکیه، تعلیم کتاب و حکمت، هدایت، حیات، بصائر، خروج از ظلمهابه نور و... آمده، اشاره به این هدف است. (از جمله ر.ک: جمعه،آیه 3 «هو الذى بعث ...»)
5- تامین زندگى بر اساس حکومت الهى:
به اقتضاى هدف انبیا، زندگى بشر از جهات مادى و معنوى و آسایشجسمى و روحى تامین مىشود.
6- تکمیل اخلاق انسانى:
طبق فرموده پیامبر اکرم(ص): «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.» براىانجام خواستهها و تحقق اهداف یاد شده، نیاز به «قدرتاجرایى» است تا در سایه حکومت، آن هدفها به دست آید. این،مبناى «ضرورت حکومت اسلامى» است. پس تشکیل حکومت و نظاماسلامى نیازمند دو چیز است: 1- مکتب، طرح، ایدئولوژى 2- قدرت اجرایى، حکومت پیامبر اسلام براى همین هدف، از محیطبسته مکه به مدینه هجرت کرد و خود در راس حکومت قرار گرفت.
پس از رحلت آن حضرت نیز، تداوم آن خط در قالب «امامت» پیشبینى شده بود که قدرت طلبى و دنیاخواهى برخى مانع از اجراىوصیت پیامبر و تداوم خط رسالت توسط امامان معصوم(علیهم السلام)گشت. اما ائمه(علیهم السلام) پیوسته در صدد بازگرداندن اینقدرت سیاسى اجتماعى به مجراى اصلى خودش بودند و درگیرىپیوسته با امویان و عباسیان در همین راستا بود. ائمه(علیهمالسلام) با دارا بودن قدرت «رهبرى مکتبى» و «رهبرى سیاسىمبارزاتى»، شایستهترین فرد براى حاکمیتبخشیدن به دین خدا بااستفاده از اهرم حکومتبودند; اما سیاستبازان حرفهاى این مجالرا از معصومین(علیهم السلام) سلب کردند، تا آنکه پس از شهادتامام عسکرى(ع)، دوره غیبت آغاز شد.
در یک تقسیمبندى دیگر مىتوان دورانهاى مکاتب آسمانى را چنینترسیم کرد که حکومت الهى در رابطه با نسلها و زمانها، از سهمرحله مىگذرد: 1- عصر انبیا 2- عصر اوصیا 3- عصر علما و فقها
آنچه به نام «امامت»، پس از دوران پیامبر به خاطر حفظ مکتبو ادامه آن خط ترسیم شده بود، در عصر غیبتبر محور پیشوایى وولایت فقیهان شایسته و واجد شرایط تحقق مىیابد، تا مردم را ازپیامدهاى حکومتهاى ستم نجات دهد. آثار حکومتهاى جور عبارت استاز: فساد آفرینى، ترویج فساد و فحشاء در زمین، طغیان درجوامع، به ذلت کشاندن مردم، ایجاد تفرقه براى بهره کشى وحکومت، تحریف و تضعیف باورهاى دینى مردم و عقاید نجات بخش. نهانبیا، نه ائمه و نه جانشینان آنان (فقها) این فسادها را تحملنمىکنند و در مقابل آنها سکوت و سازش نمىکنند.
بر اساس تعالیم قرآن و روایات، مىتوان هدف حکومت دینى را عبارتاز اینها دانست: 1- نظام بخشیدن به امور مسلمین 2- حفظ مکتب از زوال و تحریف 3- اجراى مکتب در جامعه 4- بسط مکتب در جهان 5- تامین مصالح جامعه 6- تحکیم روابط صحیح اجتماعى و پیوندهاى دینى.
در متون دینى، شواهد و منابع و اسناد بسیارى است که هدفهاىیاد شده را اثبات مىکند، کافى استبه عهدنامه حضرت امیر(ع) بهمالکاشتر دقتشود که آیین جهاندارى و آیین نامه حکومت وزمامدارى دینى را مطرح کرده است. بخشى از مفاهیم عهدنامهعبارت است از: مسئولیتهاى حاکم اسلامى، انتخاب فرمانداران وکارگزاران اجرایى صالح، گزینش مشاورین حکومتى، استقلال قضایى، نقش و سیستم ارتش اسلامى، نظام ادارى اسلام، صداقت در برخوردحکومتبا مردم، تساوى در برابر قانون، تربیت فرهنگى و انسانىآحاد ملت، حفظ حقوق و شخصیت افراد، پرهیز از استبداد وخودکامگى از سوى زمامداران، رعایت اصل مشورت، تامین نیازهاىرفاهى و فرهنگى و تربیتى جامعه، نظام اقتصادى و مبارزه با فقرو محورهاى گوناگون دیگر.
امامان معصوم (علیهم السلام) در صورت «بسط ید» و قرار گرفتندر راس قدرت سیاسى جامعه، مىبایست اهداف و شیوههاى یاد شدهرا عینیت مىبخشیدند. آنگونه که در عصر امام على(ع) دیده شد.
ولایت فقیه در عصر غیبت امام
باتوجه به اهدافى که در بعثت انبیا و حکومت الهى بیان شد،باتوجه به تلاشى که پیامبر، براى حکومت و کسب قدرت اجتماعىانجام داد، باتوجه به حرکت ائمه در خط ایجاد حکومت اسلامى واستفاده از زمینهها و شرایط مناسب، باتوجه به لزوم تداوم خطانبیا و ائمه (علیهم السلام)، در دورههاى بعدى، باتوجه بههمهجانبه بودن قوانین اسلام، که لزوم حکومت را هم به دنبالدارد، باتوجه به اینکه اسلام، براى همه زمانها و نسلهاست واختصاص به زمان پیامبر و ائمه(علیهم السلام) ندارد، و...
بالاخره، با توجه به ضرورت ایجاد حکومتى بر اساس عدل، حق، تقواو اسلام، در دوره غیبت امام معصوم (ع) عهدهدار تشکیل چنیننظامى، فقهاى عادلاند و چنین حقى را اسلام و ضرورت عقل، براىآنان در نظر گرفته است.
احکام سیاسى و اجتماعى و قضایى و حدود و قصاص و... که در اسلاماست، خود به خود ایجاب مىکند که در عصر غیبت هم حکومتى اسلامىبراى اجراى آنها سر کار بیاید. در این مورد، امام خمینى(ره)چنین تعبیر فرموده است:«ولایت فقیه از موضوعاتى است که تصور آنها موجب تصدیق مىشود وچندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنى که هرکس عقاید واحکام اسلام را حتى اجمالا دریافته باشد، چون به «ولایت فقیه»برسد و آن را به تصور آورد، بىدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن راضرورى و بدیهى خواهد شناخت...» باز از زبان امام امتبشنویم.
در کتاب «حکومت اسلامى» در فصل (دلایل لزوم تشکیل حکومت) پساز بیان ضرورت وجود یک حکومت و قوه مجریه براى اجراى قوانین ونیز شیوه عملى پیامبر اسلام و ائمه(علیهم السلام) در این مسیر وضرورت استمرار اجراى احکام در همه زمانها از طریق تشکیلحکومت، مىفرمایند: «بنابراین، به ضرورت شرع و عقل، آنچه در دوره حیات رسول اکرمو زمان امیر المؤمنین (ع) لازم بوده، یعنى حکومت و دستگاه اجرا واداره، پس از ایشان و در زمان ما لازم است...» وقتى تشکیلحکومت در عصر غیبت، از ضرورتهاى اجتناب ناپذیر است، باید ولایتو حکومت صالحان باشد و آن، همان «ولایت فقیه» است. وقتىمىگوییم در عصر غیبت کبرى، براى اداره امور مسلمین، فقهاىاسلام ولایت دارند و سرپرست مسلمیناند باید بدانیم «فقیه»کیست و کدام فقها، داراى ولایتاند و شرایط آن چیست؟
فقیه کیست؟
فقیه، از ریشه «فقه» است. فقه در لغت، یعنى فهم و ادراک، ودر اصطلاح، فقه یعنى علم به احکام شرعى، از روى استدلال واستنباط. «فقه»، در احکام شرعى و تکالیف عملى است. یعنى در«فروع دین» است نه «اصول دین.» فقیه، یعنى داناى به مسائلشرع، آگاه به احکام و قوانین دین، اسلام شناس. کسى که احکامفقهى را بطور مستدل و به شیوه اجتهادى و استدلالى مىتواند ازمنابع اولیه اسلام (قرآن، سنت، اجماع و عقل) استخراج و بیانکند. «تفقه»، تلاش عملى براى رسیدن به این اجتهاد است.
شناخت استدلالى احکام و حدود اسلام، به نام «اجتهاد» معروفاست. اجتهاد و فقاهت، و مجتهد و فقیه، از نظر معناى اصطلاحىیکى است; اجتهاد در به کار گرفتن تمام جد و جهد خویش، براى بهدست آوردن احکام شرع، از روى دلیلهاى شرعى. «ولایت فقیه»،براى فقهایى است که علاوه بر «فقه»، شرایط دیگرى هم داشتهباشند که بعدا بیان خواهد شد.
با کسب دانشهاى ویژه که در حوزههاى علمیه متداول است، در عالممذهبى قدرت و استعدادى پدید مىآید که مىتواند به کمک اینمبانى و مقدمات به درجه «اجتهاد» برسد و احکام الهى را ازروى ادله شرعى کشف و استخراج کند. اگر کسى در احکام، مجتهدشد، دیگر نمىتواند تقلید کند، بلکه باید به تشخیص فقهى و نظرشخصى خود و استنباطهاى خویش از قوانین اسلام عمل کند. کسى کهبه حد اجتهاد نرسیده باشد، باید از یک مجتهد تقلید کند یعنىبه فتوا و شناخت و نظر او در مسائل شرعى عمل کند.
تقلید، در واقع رجوع افراد به کارشناس امور مذهب و دین و عملبه نظر متخصصین در شناخت احکام خداست و رجوع به متخصص در هرفن و علم و رشتهاى، امرى است کاملا طبیعى و معقول و مقبول.
فقیه، از آن جهت ولایت دارد و نظرش براى مسلمین، معتبر و حجتاست که توانسته با صرف وقت و زحمتهاى زیاد، قدرت و توانایىدرک احکام الهى را کسب کند.
مرجع، مجتهد و فقیه
ناگفته نماند که هرکس به حد اجتهاد و فقاهت رسید، «مرجع»نمىشود. یعنى بسیارى از فقها و مجتهدین «مرجعیت» ندارند ومردم در امور مختلف مذهبى و فقهى به حکم و نظر آنان «رجوع»نمىکنند. مرجع شدن، علاوه بر توفیق الهى، نیاز به این دارد کهمردم از یک فقیه، شناخت داشته و در جریان عمل و زندگى بااو مانوس شده و او را به عنوان یک پناهگاه و ملجا و مرجع ومحور قابل اعتماد در دین و دنیاى خود دانسته و تقوا و دیانتاو را دریافته باشند. گاهى یک فرد، مرجع تقلید اکثریت افراداست. در این صورت «مرجعیت عامه» است و اگر عده کمى تقلیدکنند مرجعیت، غیر تامه و غیر عامه است.
تقلید، مراجعه افرادى عادى به فقهاى صاحبنظر در مسایل شرعىاست. تبعیت از نظر و فتواى مجتهد و مرجع تقلید را در روزگارپس از ائمه «تقلید» مىگوییم، یعنى گردن نهادن به حکم وفتواى علماى دین. این تبعیت و پذیرش ولایت و حکم و نظر امامانمعصوم(علیهم السلام)، نوعى «تبعیت» است. بنابراین مىتوانگفت: بیعت، تبعیت از امام معصوم (در زمان حضور) تقلید: تبعیتاز نایب امام (در زمان غیبت)
شرایط ولى فقیه
براى زعامت امور مسلمین و تصدى مقام افتاء و مرجعیت و رهبرى وتشکیل حکومت اسلامى در عصر غیبت کبرى، فقیهى داراى «ولایت» استو امرش لازم الاجرا و فتوایش نافذ و حکمش واجب الاتباع، که شرایطزیر را دارا باشد: 1- بلوغ 2- عقل 3- ایمان (به معناى شیعه دوازده امامى) 4- عدالت (ملکهاى که موجب ترک گناهان کبیره و عدم اصرار برصغیره باشد.) 5- مرد بودن 6- زنده بودن (تقلید ابتدایى از مرده جایز نیست و بقاى برتقلید میت، مشروط به اجازه مجتهد زنده است.) 7- حلالزاده بودن 8- اجتهاد.
صرف شناخت اسلام و احکام خدا کافى نیست، بلکه شرایط اخلاقى،تقوایى و دارا بودن ارزشهاى دیگر هم لازم است. بر اساس شرایط وصلاحیتها و ارزشهاى لازم در «ولى فقیه»، مىتوان گفت: «ولایتفقیه» حق کسى است که: حدود اسلام را بشناسد و به آنها تعهد داشته باشد. شناخت احکام اسلام و تعهد عملى به آنها. تجسم ارزشهاى مکتبى; مثل تقوا، عدالت و ... خویشتندارى ودورى از هواها و هوسهاى نفسانى، تقوا در حد«ملکه». حمایت از محرومین و مظلومین و مقابله با مستکبران و ظالمان. علم و آگاهى به زمان، کفایت و رشد سیاسى، دور اندیشى وتدبیر. تقواى فردى و تقواى اجتماعى سیاسى. علم، عدالت و کفایت
از مجموع شرایط گذشته، این مطلب به دست مىآید: فقیه براىسرپرستى و ولایت، یک سلسله شرایط علمى و فتوایى و آشنایى بهاحکام الله لازم دارد، و یک سرى خصایص اخلاقى و تقوایى و عدالتو تعهد، و یک سلسله هم شرایط و ویژگیهاى مربوط به اداره امورو شناخت زمان و آگاهى بر جریانهاى سیاسى و اقتصادى جهان، تابتواند هدایت کننده امت اسلام، در کشاکش روزگار باشد.
امام امت، در کتاب «حکومت اسلامى»، در مورد بیان شرایطزمامدار، علاوه بر عقل و تدبیر، که از شرایط عامه است، دو شرطاساسى: 1- علم به قانون 2- عدالت، را بیان مىکند و در دوره غیبت هم این شرایط راضرورى به حساب مىآورد. و بعد از بیان اینکه «علم به قانون»و «عدالت» در عده بیشمارى از فقهاى عصر ما موجود است،مىفرماید: «اگر فرد لایقى که داراى این دو خصلتباشد به پاخاست و تشکیلحکومت داد، همان ولایتى را که حضرت رسول اکرم(ص) در اداره امرجامعه داشته، دارا مىباشد و بر همه مردم لازم است که از اواطاعت کنند...» در جاى دیگر، در مورد ضرورت تشکیل حکومتاسلامى درعصر غیبتبه دست فقهاى واجد شرایط و گستردگى اختیاراتفقیه، مىفرماید: «همانطور که پیامبر اکرم(ص) مامور اجراىاحکام و برقرارى نظامات اسلام بود و خداوند، او را رئیس و حاکممسلمین قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است، فقهاى عادل همبایستى رئیس و حاکم باشند و اجراى احکام کنند و نظام اجتماعىاسلام را مستقر گردانند...» تشکیل حکومت، بدون شناخت دقیقزمان و شرایط اجتماعى و مناسبات کشورها و بدون آگاهیهاى سیاسىو بدون کفایت و تدبیر و کاردانى و مدیریت، امکان ندارد.
از این رو، مىتوان گفت: شرایط لازم براى تصدى امر مسلمین به دستفقیه، در سه بخش زیر خلاصه مىگردد: 1- علم 2- عدالت 3- کفایت و تدبیر.
در «قانون اساسى» جمهورى اسلامى هم، با توجه به ضرورتهاى لازمبراى زعامت، شرایط علمى، اخلاقى و سیاسى بیان شده است. (اصل109) نکته جالب دراین اصل، بیان صفت «شجاعت» براى رهبر وولى امر است. زیرا اگر پیشواى مسلمین و ولى فقیه، با داشتنتمام شرایط علمى و اخلاقى و تقوایى و آگاهیهاى اجتماعى وسیاسى، فاقد روحیه شجاعت و شهامت ایستادن در برابر باطل وطاغوتها و مبارزه با شیاطین و سلاطین باشد، «ولایت» سودىنخواهد داشت و «حکومت اسلامى» مسیر درستى نخواهد پیمود و تحتسلطه و نفوذ اجانب خواهد رفت.
ابعاد مبحث «ولایت فقیه»
جنبهها و ابعاد فقیه، در این سه بعد خلاصه مىشود: بعداعتقادى (حکومت الله و حاکمیتخط انبیا) بعد فقهى (حدوداختیارات فقیه در عصر غیبت) بعد سیاسى (مسائل مربوط بهرابطه دین و سیاست و حکومت) در یک بعد، بحث از زیربناىاعتقادى ولایت فقیه است، به این معنى که براى سعادت بشر، دین ومکتب، که مرامنامه الهى است، توسط انبیا بیان شده و مطرحمىگردد و باید حکومت و قانون از آن خدا باشد و دین او پیادهگردد و انبیا، در صورت توانایى، کومتحق تشکیل دهند.
در یک بعد هم، بحث علمى بر سر این است که محدوده اختیارات وولایت فقها درعصر غیبت چیست؟ بحث در وسعت و حد و حدود اینزعامت و سرپرستى دینى است. در بعد سیاسى هم، محور بحث، ایناست که آیا دین از سیاست جداستیا سیاست مسلمین باید بر اساسمکتب باشد و مسلمین در امور حکومت، دخالت نمایند و نسبتبهمقدرات خود، حساس بوده و از علماى دین در امور اجتماعى تبعیتنمایند؟ «سیاست اسلامى» را بر «اسلام سیاسى» برترى دهند وبا تشکیل حکومتى بر مبناى دین، زمینه را براى اجراى قوانین حقخداوند فراهم نمایند.
در پایان به سخنى در مورد جایگاه ولایت فقیه از دیدگاه استادمحمد رضا حکیمى توجه فرمایید: «ولایت تشریعى، یعنى اولویت و مولویت ثابته براى پیامبر وامام، به نص قرآن مجید، و این، همان سرپرستى و راهبرى کامل وریاست تامه و مدیریت عام و نظارت همه جانبه است، در همه شئوندینى و دنیایى افراد و جامعه (امت).
و این سرپرستى ومدیریت عامه و نظارت تامه در جامعه اسلام، مختصبه پیامبر اکرم(ص) است و پس از پیامبر، مختص به ائمه(علیهمالسلام) است، و سپس یعنى در عصر غیبت، از آن کسى است که بتواندحامل «ولایت فقیه» باشد، یعنى عالم ربانى و فقیه جامع شرایطرهبرى، نه فقط شرایط اجتهاد و جواز تقلید...»