پوشش ناکامل بانوان (4)
آرشیو
چکیده
متن
بیش از یکصد سال است که جهانیان بیش از پیش به موضوع حقوق زنپرداخته، مىکوشند با ارائه طرحهایى مساله امنیت زنان را موردتحقیق و چارهاندیشى قرار دهند. هرساله سمینارها و کنگرههایىاز سوى کارشناسان امور زنان برگزار مىشود و در این باره بهرایزنى مىپردازند. هدف این گفتگوها پاسخ به این پرسشهاست:
چگونه مىتوان حقوق از دست رفته زنان را، که سالها و بلکهقرنها بدان توجه نمىشده است، بدانها بازگرداند؟
چگونه مىتوان امنیت ربوده شده از آنان را بار دیگر به دستآورد و جهان را براى زن جایگاه امنیت و آرامش ساخت؟ چه عواملىاو را از دستیابى به حقوقش باز داشته است؟ چه عواملى مردان رابه بىتوجهى به حقوق زن فراخوانده است؟ چگونه مىتوان نگرش مردبه زن را از آلودگى تهى ساخت؟ چه عواملى محیط اجتماعى را برزن نامطمئن کرده است؟
این پرسشها از دیرباز در مجامع جهانى مطرح بوده، کارشناسانپیرامون آن اظهارنظر کردهاند. آنچه مشکل را بر این محققانپیچیدهتر ساخته، آن است که آنها دریافتن راه چاره هرگز بهآموزههاى دین توجه نمىکنند و مسایل را تنها از نظر جامعهشناسى و روان شناسى مورد ارزیابى قرار مىدهند. بدین سبب،تاکنون طرحهایشان نتیجه رضایتبخشى نداشته است.
مهمترین نظریهاى که نزدیک به یک قرن است در همه مجامع جهانى،در عمل، پذیرفته شده، نظریه فروید است.
پس از تجربه نظریه او، جهان به سویى رفت که دیگر حتى اگر کسىمىخواستبه شرایط پیشین بازگردد، راهى فرا رویش نبود. پس ازگذشت چند سال از نظریه او جهان، چنان به ابتذال افتاد که دیگرراه بازگشتى براى کسى وجود نداشت.
نسخههایى که آلوده بودند
از اولین نسخهها و طرحهایى که از سوى غربیان براى این موضوعارائه شد، نظریه فروید (روانکاو اتریشى) بود. او، که پدرروانکاوى غرب شهرت دارد، به کمک انگیزههاى سراسر آلوده صاحبانسرمایه و قدرت در اروپا، موضوع غرایز جنسى در مرد و زن را بهگونهاى تحلیل کرد که ثمره آن ترویج فرهنگ برهنگى بود. وى وجودهرگونه محدودیت میان جنس زن و مرد را عاملى براى تشدید بیمارىروانى قلمداد کرد و راه چاره را آزادى جنسى برشمرد. براساسنظر او، زنان باید در روابطشان با مردان به هرنحو که بخواهندرفتار کنند و میان خود و دنیاى مردان فاصلهاى نیندازند... تاشاید مردان رام شوند و دست از تجاوز به حریم آنان بردارند. درآن صورت، دیگر هیچ ناامنى آنها را تهدید نمىکند و همه در کنارهم همچون اعضاى یک خانواده به زندگى سالم ادامه خواهند داد.
هرچند فروید آشکارا سخنى از بىحجابى به میان نیاورد، نتیجهآنچه او درجهان منتشر ساخت چیزى جز «قانونى کردن زنا» و«آزادى بىمرز در شهوترانى» نبود. البته پس از فروید، افرادىمانند راسل و سارتر نیز با او در این طرح همنوا شدند. برتراندراسل مىگوید:
«اگر برهنگى مد روز مىشد، مسلما مردان از دیدن بدن برهنه یکزن دچار تحریک نمىشدند.» ژان پلسارتر، پس از سفرش به قاهره،درنامهاى به همسرش چنین نوشت: «به همسرم اجازه مىدهم با هرکهدوست داشت روابط جنسى بر قرار کند چنانچه به خودم همین اجازهرا مىدهم. چه آنکه تمام ما براى لذتبردن آفریده شدهایم وهرگاه خواستیم باید به سرچشمههاى آن دستیابیم.» گرچه امروزبسیارى از اندیشمندان بر این نظرات پوزخند مىزنند، ولىمتاسفانه کم نیستند افرادى که این بافتهها را پذیرفتهاند; وبا پوزش، جمعى از روشنفکرنمایان ما نیز همچنان درصددند تاحاصل تهوع غربیان را که خود به تعفن آن اقرار کردهاند ببلعند و بر این کار بر یکدیگر سبقتبجویند.
سالهاست ناپختگى اظهارات فروید بر همگان روشن شده است; درحالى که عدهاى، به خیال آنکه کشف تازهاى کردهاند، مىگویند:
راستى مگر زن با مرد چه فرقى دارد که باید همیشه در پوششباشد؟ چرا زنان نمىتوانند مثل مردان هر طور که پسندیدند و درهر مجلسى که خواستند حضور یابند؟! گمان مىرود اگر قلب بسیارىاز زنان بىحجاب و مردان بىمبالات را بشکافیم، در اعماق آن، پسماندههایى از عقاید فروید، راسل انگلیسى و ژانپلسارتر فرانسوىرا مشاهده خواهیم کرد.
آنچه فروید مىگفت
زیگموند فروید به ظاهر یهودى بود، ولى در حقیقتبه دین اعتقادنداشت و همچون راسل، مارکس و اریک فروم مذهب را خرافه وزاییده ترس و فقر بشر مىدانست. او در سال 1856 میلادى در اتریشمتولد شد و در 1939 در 83 سالگى (حدود 50 سال پیش) درگذشت. بهطورى که در کتابها نوشتهاند، او در 17 سالگى موفق به اخذدکتراى پزشکى شد و بعد، به علت علاقه به استادش شارکو، بهروانکاوى روى آورد و در این رشته صاحبنظر شد.
اگرچه غربیها دانشمند و مکتشف کم نداشتند، اما تا قبل ازفروید، در علم روانکاوى افراد صاحب نظر و ممتاز کمتر به خوددیده بودند. از این رو، تازگى آراى فروید سبب شد وى را پدرعلم روانکاوى غرب بشناسند و معتقد شوند او خالق روش درمانبیماریهاى عصبى از راه پیداکردن تاثرات جنسى است! به زبانسادهتر، او توانست کشف کند بسیارى از ناراحتیهاى عصبى بدینسبب در افراد به وجود مىآید که شخص در خاموش کردن آتش شهوتخویش ناکام بوده است; یعنى علتبیشتر بیماریهاى عصبى افرادبالغ، محرومیت در ارضاى غریزه جنسى است.
او عقیده داشت در وجود انسان، از هنگام تولد تا مرگ، نیرویىبه نام «لیبیدو»، [Libido] وجود دارد که اگر ارضا نشود،فرد را به بیماریهاى عصبى، عقده روانى، خودکشى و حتى جنایتمىکشاند. البته از بختبد فروید، این اصطلاح تقربیا در همهترجمههاى دنیا به «غریزه جنسى» و چیزى مترادف با «شهوت»ترجمه شده است. او در کتابى مىنویسد:
«اینکه بچه پستان مادر را خیلى دوست دارد براى همان وجودلیبیدو است که بامکیدن پستان مادر لیبیدوى خود را خاموشمىکند. این عنصر در طفل این قدر قوى است که اگر طفل، پسرباشد در صورتى که عقل بزرگسالان را مىیافت. اولین آرزویشاین بود که پدر بمیرد تا مادر در بست در اختیار خودش قرارگیرد.!» به موجب این قبیل تعابیر بود که مترجمان گفتند:
فروید معتقد است طفل از روى شهوت سینه مادر را مىمکد! اینتعابیر در حالى شایع شد که معنى واژه لیبیدو در حقیقت نهغریزه جنسى بلکه «شور زندگى» بود. یعنى طفل تا قبل از بزرگشدن، «وجود داشتن» خود را تنها در پرتو وجود مادر احساسمىکند. نه اینکه پستان مادر را از روى میل جنسى مىمکد.
البته چهبسا مترجمان کتابهاى فروید چندان مقصر نبودند، زیرافروید در کتابهایش در مورد غریزه جنسى آن قدر سماجت داشت کهجز شهوت و علاقه جنسى، معنىمناسبترى براى لفظ لیبیدو در ذهنمترجم خطور نمىکرد.
چون کتاب فروید در زمینه «ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه» چاپشد، تازگى مطالب آن آوازهاش را همچون ادعاهاى گالیله وفرضیههاى انیشتین به همه جهان رسانید. خلاصه آراى او در آنکتاب به بیان ساده چنین است:
هنگامى که ما از چیزى اندوهگین مىشویم، ضمیر خودآگاه ما از آنمسئله متاثر مىشود; مثلا رنگ چهره ما تغییر مىکند و در خوداحساس افسردگى و پریشانى مىکنیم; یا گاه دوست داریم شیرینىخوشمزهاى بخوریم ولى پولى در دست نداریم... براى لحظاتى درخود حالتى احساس مىکنیم که براى ما آشکار و ملموس است و آنهمان حالت افسردگى و تاثر ظاهر است. اگر در این دو حالتنتوانیم ناراحتى را از ریشه درمان کنیم، این ناکامى به صورتظاهر فراموش مىشود; ولى به درون سرایت مىکند، در اعماقخاطرهها و اندوخته ما در گوشهاى لانه مىکند و به تعبیر خوداو به ضمیر ناخودآگاه منتقل شده، به طور پنهان در صندوقچهدل، جاى مىگیرد. آن مساله ناراحت کننده در ظاهر پایانپذیرفته، ولى حقیقتا اثر ناکامى و تلخى آن هرگز تمام نشده، ازضمیر خودآگاه به ضمیر ناخودآگاه کوچیده است; به عبارت دیگر،از حالتى که در یاد شخص استبه حالتى که فعلا در یاد آن نیستانتقال یافته ولى به طور کلى از میان نرفته است هرچند انساندر فرداى آن روز یا هفته بعد نامرادى خود را به یاد ندارد امادستگاه عصبى او در درون، آن قضیه را به طور کامل به خاطرسپرده، حتى با گذشتسالها نیز فراموش نمىکند. فروید دراینباره مىگفت:
ناکامى که هم اینک در درون فرد به یک عقده درونى و قدیمى مبدلشده است، سرانجام روزى ازجایى به شکلى سر در مىآورد و فرد وجامعه را دچار مشکل مىکند. همچون دملى که مىخواسته از جایى سربرون آورد ولى از بیرون آمدنش جلوگیرى شده است. در این میان،آنچه فروید بدان توجهى نمىکرد این بود که اگر فرد ربیتیافتهو خود ساخته باشد، ناکامیها برایش ایجاد عقده نمىکند و حتىمحرومیتها را ناکامى نمىپندارد.
زیگموند فروید، پس از گذشت چند سال از طرح این نظر، اعلام داشتکه ناکامماندن در خاموش کردن شهوت، سبب مىشود ضمیر ناخودآگاهانسان به شدت دچار تاثرات روانى گردد و فرد را به بیمارىعصبى گرفتار سازد; به بیان سادهتر، اگر شما در جایى بادخترخانم زیبارویى برخورد کردید و هوسى در شما برانگیخته شدکه تحقق یافتنى نبود، به تدریجبه بیماریهاى عصبى گرفتارمىشوید. فروید خود در این باره مىگوید: «خویشتندارى و تقواىدینى در برابر میل جنسى، گناهى است نابخشودنى و جنایتى استبهجامعه و بلکه تاریخ و بشریت...»! در اینجا بود که همگان ازفروید چارهجویى خواستند. او به طور علنى با پایبندى اخلاقىنستیزید و زنان را به برهنگى دعوت نکرد; ولى در عمل چنان باموضوع «خویشتندارى در برابر طغیان غریزه» برخورد کرد که همهاصول اخلاقى و حتى دینى را بىهویت نمایاند. پس از مدتى، درکتاب خود پیرامون «محرم و غیر محرم»، همه محدودیتهاى دینىرا به تمسخر گرفت و روابط جنسى میان خواهر و برادر یا پدر ودختر را عادى قلمداد کرد!
پس از این نظر، آنچه فورى به ذهن همگان خطور مىکرد این بود کهوجود محدودیتبین زن و مرد هیچ لزوم ندارد و باید موانع را ازمسیر روابط آزاد زن و مرد برداشت تا هیتلرى دیگر پدید نیاید وبه جامعه و بشریتخیانت نشود; زیرا به پندار او هرگونهمحدودیت در این امر، فرد را عقدهاى و عصبى گردانده، در یاس،ناکامى، افسردگى و افکار شدید انتقام جویانه فرو مىبرد و اگرفرد بسیار بىکفایتباشد به سادیسم «لذت بردن از آزار رسانىبه دیگران» یا خیالبافى گرفتار مىشود. به پندار ناپختهفروید، اغلب هنرها و حرفهها مثل موسیقى، نقاشى و سنگتراشى بهنوعى بر اثر وازدگیها و عقدههاى دوران بلوغ پدید مىآید، بهتعبیر او، سنگتراشى که بسیار با علاقه روى سنگها چکش مىکوبد،در واقع مىکوشد با اینکار انرژیهاى شهوتهاى خاموش نشدهاش راآزاد کند. نقاش نیز خیالپردازیهاى خود را بر صفحه کاغذمىنگارد.
آثار ویرانگرى که پس از پذیرش نظریه برهنگى در جهان پدید آمد،ثابت کرد که نظریهپردازان آن، زن و غریزه جنسى مرد را عمیقنشناختهاند و یا آن را گسسته از مبانى دینى و اصول آسمانى،مورد مطالعه و تحقیق قرار دادهاند.
شگفتى آن جاست که در جهان، بیشتر گروهى که از نظریه برهنگىاستقبال کرد و به اجراى آن تاکید ورزید، سرمایهداران اروپابودند. تولد فروید و زمان ارائه تئورى او با دوران رشدسرمایهداران اروپا و آمریکا مصادف بود.
همان ایام بود که مستعمرات کشورهاى سلطهجو روز به روز گسترش وفزونى مىیافت و کشورهاى تحتسلطه استعمار فرهنگى و اقتصادىفزایندهاى یافتند. بازار مصرف در این کشورها رونق چشمگیر یافتو مواد خام از این مناطق به سهولت در اروپا و آمریکا انتقالمىیافت. رفته رفته فرهنگ مصرف به سویى اوج گرفت کهاستعمارگران مىخواستند و عمدهترین مانع این رشد، فرهنگ اصیلدینى و ملى کشورها بود که با طرح برهنگى و بىمقدار کردنارزشهاى معنوى، دستیابى به آن آسان بود. به تدریج که زندگى زنو مرد به هم در آمیخت و مرزها خرافه پنداشته شد و پوششهاى ملىو مذهبى فرسودگى پذیرفت و زمینه اشتغال آزاد زنان بیشتر فراهمگردید، راه براىهر اقدام فرهنگى و سیاسى ویرانگر هموار شد. بااین پیروزى هم زنان به دام افتادند و هم مردان. زن که قدرتجاذبه و فریبندگى سحرآمیزى داشتبه میدان پا نهاد. او اسیراهداف سیاستپیشگان سلطهگر، و مرد در بند جاذبههاى زن قرارگرفت. هریک از طریق جاذبه طرف مقابل به همان سویى شتافتند کهسرمایهداران مىخواستند.
سیاستبازان و کارخانهداران اروپایى، باترویج و تبلیغ نظرفروید، دو هدف را دنبال کردند. یکى اینکه بىبند وبارى جنسى ومصرفگرایى را رواج دهند و نسل جوان را براحتى به دام اندازندو نابود سازند، و دوم اینکه به نام آزادى زن او را از خانه بهکارخانه بکشند و از قدرت بدنى او با مزد کمتر سود جویند; همحقوق کمترى به وى دهند و هم از اندام و ویژگیهاى زنانه او درراه فروش و تولید اجناسشان بهره برند. از آن پس، زن مورد دههابهرهجویى دیگر نیز قرار گرفت که در آغاز کسى به آننمىاندیشید. باکشاندن زنها به بیرون خانه و کار در مراکزتولیدى، نظام خانواده متزلزل شد و آمار طلاق، جرایم و فسادفرزندان افزون گشت.
آنها ابتدا اندکى به تکاپو افتادند تا شاید از شدت این بحرانبکاهند; ولىبعدها دریافتند که این اوضاع آشفته از جنبههاىدیگر برایشان سودمند است; زیرا زن رهیده از خانه، به دلیل ازدست دادن پناهگاه اقتصادى، به کار کردن نیاز دارد و حاضر استحتى با کمترین حقوق در اختیار کارخانهها و فروشگاههاى بزرگ وکوچک قرار گیرد.
بعداز آن نیز آمیختگى و تماس زنان با مردان فزونى یافت وپوششهاى ملى روز به روز کاستى پذیرفت. رفته رفته کار به جایىرسید که چهار هزار زن در یک کارخانه فقط با یک زیر پیراهنو... بدون هیچ پوششى دیگر، پشت دستگاههاى پتوبافى و... مشغولکار شدند و بسیار دلخوش بودند که همه چیز را از آنها گرفتهاندو بدانان اجازه دادهاند تا با پوشش کمتر در کوچه و کارخانهتردد کنند.
بدین ترتیب، هنوز فروید به دهه پایانى عمرش گام ننهاده بود کهامان اللهخان (حاکم وقت افغانستان)، پس از بازگشت از سفراروپایىاش در سال 1306 ش، لزوم بىحجابى زنان افغانستان رااعلام کرد.
در سال 1313 ش، کمال آتاترک نیز پس از سفر به اروپا چنینکرد و حجاب را در ترکیه ممنوع ساخت. یک سال پس از این، رضاخاندر پى ملاقاتش با آتاترک در ترکیه فرمان کشف حجاب را در سراسرایران صادر کرد.
چگونه مىتوان حقوق از دست رفته زنان را، که سالها و بلکهقرنها بدان توجه نمىشده است، بدانها بازگرداند؟
چگونه مىتوان امنیت ربوده شده از آنان را بار دیگر به دستآورد و جهان را براى زن جایگاه امنیت و آرامش ساخت؟ چه عواملىاو را از دستیابى به حقوقش باز داشته است؟ چه عواملى مردان رابه بىتوجهى به حقوق زن فراخوانده است؟ چگونه مىتوان نگرش مردبه زن را از آلودگى تهى ساخت؟ چه عواملى محیط اجتماعى را برزن نامطمئن کرده است؟
این پرسشها از دیرباز در مجامع جهانى مطرح بوده، کارشناسانپیرامون آن اظهارنظر کردهاند. آنچه مشکل را بر این محققانپیچیدهتر ساخته، آن است که آنها دریافتن راه چاره هرگز بهآموزههاى دین توجه نمىکنند و مسایل را تنها از نظر جامعهشناسى و روان شناسى مورد ارزیابى قرار مىدهند. بدین سبب،تاکنون طرحهایشان نتیجه رضایتبخشى نداشته است.
مهمترین نظریهاى که نزدیک به یک قرن است در همه مجامع جهانى،در عمل، پذیرفته شده، نظریه فروید است.
پس از تجربه نظریه او، جهان به سویى رفت که دیگر حتى اگر کسىمىخواستبه شرایط پیشین بازگردد، راهى فرا رویش نبود. پس ازگذشت چند سال از نظریه او جهان، چنان به ابتذال افتاد که دیگرراه بازگشتى براى کسى وجود نداشت.
نسخههایى که آلوده بودند
از اولین نسخهها و طرحهایى که از سوى غربیان براى این موضوعارائه شد، نظریه فروید (روانکاو اتریشى) بود. او، که پدرروانکاوى غرب شهرت دارد، به کمک انگیزههاى سراسر آلوده صاحبانسرمایه و قدرت در اروپا، موضوع غرایز جنسى در مرد و زن را بهگونهاى تحلیل کرد که ثمره آن ترویج فرهنگ برهنگى بود. وى وجودهرگونه محدودیت میان جنس زن و مرد را عاملى براى تشدید بیمارىروانى قلمداد کرد و راه چاره را آزادى جنسى برشمرد. براساسنظر او، زنان باید در روابطشان با مردان به هرنحو که بخواهندرفتار کنند و میان خود و دنیاى مردان فاصلهاى نیندازند... تاشاید مردان رام شوند و دست از تجاوز به حریم آنان بردارند. درآن صورت، دیگر هیچ ناامنى آنها را تهدید نمىکند و همه در کنارهم همچون اعضاى یک خانواده به زندگى سالم ادامه خواهند داد.
هرچند فروید آشکارا سخنى از بىحجابى به میان نیاورد، نتیجهآنچه او درجهان منتشر ساخت چیزى جز «قانونى کردن زنا» و«آزادى بىمرز در شهوترانى» نبود. البته پس از فروید، افرادىمانند راسل و سارتر نیز با او در این طرح همنوا شدند. برتراندراسل مىگوید:
«اگر برهنگى مد روز مىشد، مسلما مردان از دیدن بدن برهنه یکزن دچار تحریک نمىشدند.» ژان پلسارتر، پس از سفرش به قاهره،درنامهاى به همسرش چنین نوشت: «به همسرم اجازه مىدهم با هرکهدوست داشت روابط جنسى بر قرار کند چنانچه به خودم همین اجازهرا مىدهم. چه آنکه تمام ما براى لذتبردن آفریده شدهایم وهرگاه خواستیم باید به سرچشمههاى آن دستیابیم.» گرچه امروزبسیارى از اندیشمندان بر این نظرات پوزخند مىزنند، ولىمتاسفانه کم نیستند افرادى که این بافتهها را پذیرفتهاند; وبا پوزش، جمعى از روشنفکرنمایان ما نیز همچنان درصددند تاحاصل تهوع غربیان را که خود به تعفن آن اقرار کردهاند ببلعند و بر این کار بر یکدیگر سبقتبجویند.
سالهاست ناپختگى اظهارات فروید بر همگان روشن شده است; درحالى که عدهاى، به خیال آنکه کشف تازهاى کردهاند، مىگویند:
راستى مگر زن با مرد چه فرقى دارد که باید همیشه در پوششباشد؟ چرا زنان نمىتوانند مثل مردان هر طور که پسندیدند و درهر مجلسى که خواستند حضور یابند؟! گمان مىرود اگر قلب بسیارىاز زنان بىحجاب و مردان بىمبالات را بشکافیم، در اعماق آن، پسماندههایى از عقاید فروید، راسل انگلیسى و ژانپلسارتر فرانسوىرا مشاهده خواهیم کرد.
آنچه فروید مىگفت
زیگموند فروید به ظاهر یهودى بود، ولى در حقیقتبه دین اعتقادنداشت و همچون راسل، مارکس و اریک فروم مذهب را خرافه وزاییده ترس و فقر بشر مىدانست. او در سال 1856 میلادى در اتریشمتولد شد و در 1939 در 83 سالگى (حدود 50 سال پیش) درگذشت. بهطورى که در کتابها نوشتهاند، او در 17 سالگى موفق به اخذدکتراى پزشکى شد و بعد، به علت علاقه به استادش شارکو، بهروانکاوى روى آورد و در این رشته صاحبنظر شد.
اگرچه غربیها دانشمند و مکتشف کم نداشتند، اما تا قبل ازفروید، در علم روانکاوى افراد صاحب نظر و ممتاز کمتر به خوددیده بودند. از این رو، تازگى آراى فروید سبب شد وى را پدرعلم روانکاوى غرب بشناسند و معتقد شوند او خالق روش درمانبیماریهاى عصبى از راه پیداکردن تاثرات جنسى است! به زبانسادهتر، او توانست کشف کند بسیارى از ناراحتیهاى عصبى بدینسبب در افراد به وجود مىآید که شخص در خاموش کردن آتش شهوتخویش ناکام بوده است; یعنى علتبیشتر بیماریهاى عصبى افرادبالغ، محرومیت در ارضاى غریزه جنسى است.
او عقیده داشت در وجود انسان، از هنگام تولد تا مرگ، نیرویىبه نام «لیبیدو»، [Libido] وجود دارد که اگر ارضا نشود،فرد را به بیماریهاى عصبى، عقده روانى، خودکشى و حتى جنایتمىکشاند. البته از بختبد فروید، این اصطلاح تقربیا در همهترجمههاى دنیا به «غریزه جنسى» و چیزى مترادف با «شهوت»ترجمه شده است. او در کتابى مىنویسد:
«اینکه بچه پستان مادر را خیلى دوست دارد براى همان وجودلیبیدو است که بامکیدن پستان مادر لیبیدوى خود را خاموشمىکند. این عنصر در طفل این قدر قوى است که اگر طفل، پسرباشد در صورتى که عقل بزرگسالان را مىیافت. اولین آرزویشاین بود که پدر بمیرد تا مادر در بست در اختیار خودش قرارگیرد.!» به موجب این قبیل تعابیر بود که مترجمان گفتند:
فروید معتقد است طفل از روى شهوت سینه مادر را مىمکد! اینتعابیر در حالى شایع شد که معنى واژه لیبیدو در حقیقت نهغریزه جنسى بلکه «شور زندگى» بود. یعنى طفل تا قبل از بزرگشدن، «وجود داشتن» خود را تنها در پرتو وجود مادر احساسمىکند. نه اینکه پستان مادر را از روى میل جنسى مىمکد.
البته چهبسا مترجمان کتابهاى فروید چندان مقصر نبودند، زیرافروید در کتابهایش در مورد غریزه جنسى آن قدر سماجت داشت کهجز شهوت و علاقه جنسى، معنىمناسبترى براى لفظ لیبیدو در ذهنمترجم خطور نمىکرد.
چون کتاب فروید در زمینه «ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه» چاپشد، تازگى مطالب آن آوازهاش را همچون ادعاهاى گالیله وفرضیههاى انیشتین به همه جهان رسانید. خلاصه آراى او در آنکتاب به بیان ساده چنین است:
هنگامى که ما از چیزى اندوهگین مىشویم، ضمیر خودآگاه ما از آنمسئله متاثر مىشود; مثلا رنگ چهره ما تغییر مىکند و در خوداحساس افسردگى و پریشانى مىکنیم; یا گاه دوست داریم شیرینىخوشمزهاى بخوریم ولى پولى در دست نداریم... براى لحظاتى درخود حالتى احساس مىکنیم که براى ما آشکار و ملموس است و آنهمان حالت افسردگى و تاثر ظاهر است. اگر در این دو حالتنتوانیم ناراحتى را از ریشه درمان کنیم، این ناکامى به صورتظاهر فراموش مىشود; ولى به درون سرایت مىکند، در اعماقخاطرهها و اندوخته ما در گوشهاى لانه مىکند و به تعبیر خوداو به ضمیر ناخودآگاه منتقل شده، به طور پنهان در صندوقچهدل، جاى مىگیرد. آن مساله ناراحت کننده در ظاهر پایانپذیرفته، ولى حقیقتا اثر ناکامى و تلخى آن هرگز تمام نشده، ازضمیر خودآگاه به ضمیر ناخودآگاه کوچیده است; به عبارت دیگر،از حالتى که در یاد شخص استبه حالتى که فعلا در یاد آن نیستانتقال یافته ولى به طور کلى از میان نرفته است هرچند انساندر فرداى آن روز یا هفته بعد نامرادى خود را به یاد ندارد امادستگاه عصبى او در درون، آن قضیه را به طور کامل به خاطرسپرده، حتى با گذشتسالها نیز فراموش نمىکند. فروید دراینباره مىگفت:
ناکامى که هم اینک در درون فرد به یک عقده درونى و قدیمى مبدلشده است، سرانجام روزى ازجایى به شکلى سر در مىآورد و فرد وجامعه را دچار مشکل مىکند. همچون دملى که مىخواسته از جایى سربرون آورد ولى از بیرون آمدنش جلوگیرى شده است. در این میان،آنچه فروید بدان توجهى نمىکرد این بود که اگر فرد ربیتیافتهو خود ساخته باشد، ناکامیها برایش ایجاد عقده نمىکند و حتىمحرومیتها را ناکامى نمىپندارد.
زیگموند فروید، پس از گذشت چند سال از طرح این نظر، اعلام داشتکه ناکامماندن در خاموش کردن شهوت، سبب مىشود ضمیر ناخودآگاهانسان به شدت دچار تاثرات روانى گردد و فرد را به بیمارىعصبى گرفتار سازد; به بیان سادهتر، اگر شما در جایى بادخترخانم زیبارویى برخورد کردید و هوسى در شما برانگیخته شدکه تحقق یافتنى نبود، به تدریجبه بیماریهاى عصبى گرفتارمىشوید. فروید خود در این باره مىگوید: «خویشتندارى و تقواىدینى در برابر میل جنسى، گناهى است نابخشودنى و جنایتى استبهجامعه و بلکه تاریخ و بشریت...»! در اینجا بود که همگان ازفروید چارهجویى خواستند. او به طور علنى با پایبندى اخلاقىنستیزید و زنان را به برهنگى دعوت نکرد; ولى در عمل چنان باموضوع «خویشتندارى در برابر طغیان غریزه» برخورد کرد که همهاصول اخلاقى و حتى دینى را بىهویت نمایاند. پس از مدتى، درکتاب خود پیرامون «محرم و غیر محرم»، همه محدودیتهاى دینىرا به تمسخر گرفت و روابط جنسى میان خواهر و برادر یا پدر ودختر را عادى قلمداد کرد!
پس از این نظر، آنچه فورى به ذهن همگان خطور مىکرد این بود کهوجود محدودیتبین زن و مرد هیچ لزوم ندارد و باید موانع را ازمسیر روابط آزاد زن و مرد برداشت تا هیتلرى دیگر پدید نیاید وبه جامعه و بشریتخیانت نشود; زیرا به پندار او هرگونهمحدودیت در این امر، فرد را عقدهاى و عصبى گردانده، در یاس،ناکامى، افسردگى و افکار شدید انتقام جویانه فرو مىبرد و اگرفرد بسیار بىکفایتباشد به سادیسم «لذت بردن از آزار رسانىبه دیگران» یا خیالبافى گرفتار مىشود. به پندار ناپختهفروید، اغلب هنرها و حرفهها مثل موسیقى، نقاشى و سنگتراشى بهنوعى بر اثر وازدگیها و عقدههاى دوران بلوغ پدید مىآید، بهتعبیر او، سنگتراشى که بسیار با علاقه روى سنگها چکش مىکوبد،در واقع مىکوشد با اینکار انرژیهاى شهوتهاى خاموش نشدهاش راآزاد کند. نقاش نیز خیالپردازیهاى خود را بر صفحه کاغذمىنگارد.
آثار ویرانگرى که پس از پذیرش نظریه برهنگى در جهان پدید آمد،ثابت کرد که نظریهپردازان آن، زن و غریزه جنسى مرد را عمیقنشناختهاند و یا آن را گسسته از مبانى دینى و اصول آسمانى،مورد مطالعه و تحقیق قرار دادهاند.
شگفتى آن جاست که در جهان، بیشتر گروهى که از نظریه برهنگىاستقبال کرد و به اجراى آن تاکید ورزید، سرمایهداران اروپابودند. تولد فروید و زمان ارائه تئورى او با دوران رشدسرمایهداران اروپا و آمریکا مصادف بود.
همان ایام بود که مستعمرات کشورهاى سلطهجو روز به روز گسترش وفزونى مىیافت و کشورهاى تحتسلطه استعمار فرهنگى و اقتصادىفزایندهاى یافتند. بازار مصرف در این کشورها رونق چشمگیر یافتو مواد خام از این مناطق به سهولت در اروپا و آمریکا انتقالمىیافت. رفته رفته فرهنگ مصرف به سویى اوج گرفت کهاستعمارگران مىخواستند و عمدهترین مانع این رشد، فرهنگ اصیلدینى و ملى کشورها بود که با طرح برهنگى و بىمقدار کردنارزشهاى معنوى، دستیابى به آن آسان بود. به تدریج که زندگى زنو مرد به هم در آمیخت و مرزها خرافه پنداشته شد و پوششهاى ملىو مذهبى فرسودگى پذیرفت و زمینه اشتغال آزاد زنان بیشتر فراهمگردید، راه براىهر اقدام فرهنگى و سیاسى ویرانگر هموار شد. بااین پیروزى هم زنان به دام افتادند و هم مردان. زن که قدرتجاذبه و فریبندگى سحرآمیزى داشتبه میدان پا نهاد. او اسیراهداف سیاستپیشگان سلطهگر، و مرد در بند جاذبههاى زن قرارگرفت. هریک از طریق جاذبه طرف مقابل به همان سویى شتافتند کهسرمایهداران مىخواستند.
سیاستبازان و کارخانهداران اروپایى، باترویج و تبلیغ نظرفروید، دو هدف را دنبال کردند. یکى اینکه بىبند وبارى جنسى ومصرفگرایى را رواج دهند و نسل جوان را براحتى به دام اندازندو نابود سازند، و دوم اینکه به نام آزادى زن او را از خانه بهکارخانه بکشند و از قدرت بدنى او با مزد کمتر سود جویند; همحقوق کمترى به وى دهند و هم از اندام و ویژگیهاى زنانه او درراه فروش و تولید اجناسشان بهره برند. از آن پس، زن مورد دههابهرهجویى دیگر نیز قرار گرفت که در آغاز کسى به آننمىاندیشید. باکشاندن زنها به بیرون خانه و کار در مراکزتولیدى، نظام خانواده متزلزل شد و آمار طلاق، جرایم و فسادفرزندان افزون گشت.
آنها ابتدا اندکى به تکاپو افتادند تا شاید از شدت این بحرانبکاهند; ولىبعدها دریافتند که این اوضاع آشفته از جنبههاىدیگر برایشان سودمند است; زیرا زن رهیده از خانه، به دلیل ازدست دادن پناهگاه اقتصادى، به کار کردن نیاز دارد و حاضر استحتى با کمترین حقوق در اختیار کارخانهها و فروشگاههاى بزرگ وکوچک قرار گیرد.
بعداز آن نیز آمیختگى و تماس زنان با مردان فزونى یافت وپوششهاى ملى روز به روز کاستى پذیرفت. رفته رفته کار به جایىرسید که چهار هزار زن در یک کارخانه فقط با یک زیر پیراهنو... بدون هیچ پوششى دیگر، پشت دستگاههاى پتوبافى و... مشغولکار شدند و بسیار دلخوش بودند که همه چیز را از آنها گرفتهاندو بدانان اجازه دادهاند تا با پوشش کمتر در کوچه و کارخانهتردد کنند.
بدین ترتیب، هنوز فروید به دهه پایانى عمرش گام ننهاده بود کهامان اللهخان (حاکم وقت افغانستان)، پس از بازگشت از سفراروپایىاش در سال 1306 ش، لزوم بىحجابى زنان افغانستان رااعلام کرد.
در سال 1313 ش، کمال آتاترک نیز پس از سفر به اروپا چنینکرد و حجاب را در ترکیه ممنوع ساخت. یک سال پس از این، رضاخاندر پى ملاقاتش با آتاترک در ترکیه فرمان کشف حجاب را در سراسرایران صادر کرد.