امام على(ع) الگوى عدالت (3)
آرشیو
چکیده
متن
عدالت در امور مالى یکى از مصادیق بارز عدالتحضرت امیر علیه السلام و مبارزه با ستم در زندگى ایشان موضعش نسبتبه اموال حکومتى یا بیت المال بود. چون یکى از ظلمهاى فاحشى که در جامعه آن روز به وجود آمده بود مسئله عدم تساوى مردم در بهرهمندى از مواهب مادى زندگى و زراندوزیهاى بىحساب مسؤولین حکومتى بود که اموال عمومى را ملک و حق خود دانسته و امت مسلمان را در فقر و تهیدستى نگاه مىداشتند.
حضرت امیر علیه السلام از اوان خلافتخود در این زمینه اعلام موضع نموده و به اقدامات عملى دست زدند. این قسمت از مواضع امیرالمؤمنین نیز به چند بخش تقسیم مىشود:
1 - عدالت در زندگى شخصى.
2 - عدالت در زندگى کارگزاران.
3 - عدالت در تقسیم بیت المال.
4 - مبارزه با غارتگران بیت المال.
1 - عدالت در زندگى شخصى
حضرت به این نکته واقف بود که در اغلب جوامع، مردم روش و شیوه زندگى زمامداران خود را مورد تاسى و الگو بردارى قرار مىدهند، از این جهتبود که زندگى زاهدانه و بىتکلف خود را پس از رسیدن به مقام خلافت زاهدانهتر و بىتکلفتر ساخت تا قدم اول را از خود و خانواده خود برداشته باشد و تا سایر کارگزاران و مسؤولین حکومت تکلیف خود را بدانند. چنانکه در توبیخ بعضى از کارگزارانش در مورد خلافى که از او سر زده است زندگى خود را به عنوان معیار و الگو به رخ وى مىکشد و در نامهاى عتاب آمیز برایش مىنویسد:
«الا و ان لکل ماموم اماما یقتدى به و یستضیئى بنور علمه الا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه الا و انکم لا تقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد» (1)
یعنى بدان که هر پیروى را پیشوایى استباید از او تبعیت نماید و از نور دانش وى کسب فیض کند. پس بدان که پیشواى تو از دنیایش به دو پیراهن کهنه و مندرس بسنده کرده است و از غذاهایش به دو قرص نان، مىدانم که شما تاب چنین زندگى زاهدانهاى را ندارید اما حد اقل مىتوانید با پرهیزگارى، عفت و خود دارى مرا یارى کنید.
روى این اصل بود که حضرت از نظر مالى به خود و خانواده خود سخت مىگرفتند و هیچگاه حاضر نبودند سهمى بیش از آنچه براى همگان مقرر شده استبردارند در قسمت دیگرى از نامه قبل گوشهاى از شیوه زندگى خود را چنین ترسیم کرده است:
«فوالله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا ولاحزت من ارضها شبرا و لا اخذت منها الاکقوت اتان دبرة و لهى فى عینى اوهى و اوهن من عفصة مقرة...» (2)
به خدا سوگند که از دنیاى شما طلا و نقرهاى اندوخته نکردهام و از غنیمتهاى آن براى خود مالى فراهم نساختهام و حتى براى کهنه جامه خود فکر جامهاى جدید نکردهام.
حتى یک وجب از این زمینهاى حکومتم را براى خود بر نداشتهام و جز اندکى از غذاهاى دنیا استفاده نکردهام...
و بارها اعلام کرد که حتى نزدیکترین کسانش هم در برابر بیت المال مسئول هستند و اگر از آنان هم ناراستى سرزند مانند سایرین مجازات مىشوند.
در توبیخ نامهاى که براى یکى از کارگزاران خائن در بیت المال فرستادهاند آمده است:
«والله لو ان الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت ما کانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منى بارادة حتى آخذ الحق منهما و ازیح الباطل عن مظلمتهما...» (3)
به خداوند سوگند اگر (دو ریحانه رسول خدا) حسن و حسینم نسبتبه اموال عمومى مانند تو دستبه خیانتبگشایند هیچ گونه نسبت و خصوصیتخویشى با من نخواهند داشت و از چنگال عدالت گریزى برایشان نخواهد بود تا اینکه حق مردم را از آنان باز ستانم و بیداد و باطلى را که آفریدهاند محو و نابود سازم...
2 - عدالت در زندگى کارگازاران
آن حضرت نسبتبه نوع زندگى و رفتار کارگزاران خود بىنهایتحساس بودند و تمام زوایاى زندگى آنان را زیر نظر داشتند که به ذکر چند نمونه اکتفا مىشود.
روزى برایشان خبر آوردند که استاندار ایشان در بصره «عثمان بن حنیف انصارى» به مجلسى دعوت شده و بر سر سفرهاى رنگین نشسته که در میان دعوت شدگان به آن میهمانى از فقرا و مستمندان کسى نبوده است و مجلس فقط مخصوص افراد مرفه و سرمایهدار بوده است.
روح عدالت گستر و ملکوتى على(ع) این ناروا را تاب نیاورده و نامهاى مفصل در نکوهش وى مىنویسد و او را به جهت این کار بازخواست مىکند در قسمتى از این نامه آمده است:
«یابن حنیف فقد بلغنى ان رجلا من فتیة اهل البصرة دعاک الى مادبة فاسرعت الیها تستطاب لک الالوان و تنقل الیک الجفان و ما ظننت انک تجیب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنیهم مدعو...» (4)
یعنى اى پسر حنیف! به من خبر رسیده است که جوانى از اهل بصره تو را به میهمانى فرا خوانده است و تو نیز با سرعت دعوتش را اجابت کردهاى. در آنجا برایتسفرهاى رنگین چیدند و ظرفهاى غذا را پیاپى برایت مىآوردند.
اما من گمان نمىکردم که تو بر سفره کسانى حاضر شوى که بینوایان را از خود برانند و اغنیا را بر سفره خود بخوانند...
و در پایان نامه نوشتند:
«فاتق الله یابن حنیف و لتکفک اقر اصک لیکون من النار خلاصک» (5)
یعنى اى پسر حنیف! از خدا بترس و اگر خواستى از آتش خشمش رهایى یابى به نان خالى خود اکتفا کن. یا وقت دیگرى به ایشان خبر دادند، شریح بن حارث که قاضى ایشان در کوفه بوده استبراى خود خانهاى به قیمت 80 دینار خریده است. پس از اطلاع از این خبر وى را به حضور طلبیده و فرمود:
شنیدهام خانهاى خریدهاى به قیمت 80 دینار و قولنامهاى نوشتهاى و کسانى را هم به عنوان شاهد قرار دادهاى! شریح گفت: آرى چنین کردهام. آنگاه حضرت نگاهى از سر تاسف و خشم به وى انداخت و فرمود: اى شریح! بدان که روزى کسى به خانه تو خواهد آمد و بدون اینکه به سند و قولنامهات نگاه کند یا از شهود تو پرسشى نماید تو را از آن خانه بیرون خواهد انداخت و تسلیم گورت خواهد ساخت. (فرشته مرگ) پس فرمود:
«یا شریح لا تکون ابتعت هذه الدار من غیر مالک او نقدت الثمن من غیر حلالک فاذا انت قد خسرت دارالدنیا و دارالاخرة. ..» (6)
اى شریح! بنگر که این خانه را از مال خود خریده باشى نه از مال دیگران و پولش را از راهى ناصواب به دست نیاورده باشى که در این صورت هم در دنیا و هم در آخرت از زیان کاران خواهى بود...
سپس فرمودند: اگر هنگام خرید این خانه به من مراجعه کرده بودى چنان قولنامهاى برایت مىنوشتم که هرگز رغبت آن را نمىیافتى تا آن را به درهمى خریدارى نمائى چه رسد به 80 دینار. (7)
از دیگر سخنان حضرت امیر در این زمینه تذکراتى بود که به کارگزاران، بخصوص آنها که با مسائل مالى بیشتر سرو کار دارند مىدادند و حساسیت موضوع و بزرگى خطر را به آنها یاد آور مىشدند در نامه 5 نهج البلاغه خطاب به «اشعثبن قیس» که حاکم آذربایجان بوده اینگونه مىفرماید:
«ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة و انت مسترعى لمن فوقک ... و فى یدک مال الله عزوجل و انت من خزانه ...»(1)
یعنى این مسئولیتى که به تو واگزاردم به منزله طعمه و خوراک تو نیست (براى استفاده شخصى تو نیست.) بلکه این امانتى است که به گردن تو آمده است و تو امانتدار مافوق خود مىباشى... و خزانه دارى هستى که باید حافظ اموال خداوند باشى ...
البته علاوه بر تذکرات اخلاقى، براى کارگزاران امور مالى، حقوق مکفى در نظر مىگرفتند تا به خیانت وسوسه نشوند و به این وسیله یکى از زمینههاى ایجاد خیانت و ظلم را از بین مىبردند. در نامه 26 نهج البلاغه به یکى از عمال صدقه یا کارگزاران جمع آورى زکات مىنویسند:
«و ان لک فى هذه الصدقة نصیبا مفروضا و حقا معلوما و شرکاء اهل مسکنة و ضعفاء ذوى فاقة و انا موفوک حقک فوفهم حقوقهم و الا تفعل فانک من اکثرالناس خصوما یوم القیامة و بؤسى لمن خصمه عندالله الفقراء و المساکین و السائلون و المدفوعون و الغارمون و ابن السبیل...» (9)
یعنى براى تو که کارگزار جمع آورى زکات هستى از محل در آمد زکات حقى و نصیبى از جانب خداوند تعیین شده است ولى این زکات مصارف دیگرى هم دارد که آنها هم با تو شریک مىباشند مانند ضعفا و فقرا و محرومان جامعه، و بدان آنچه حق توستبدون هیچ کاستى به تو داده خواهد شد. پس تو هم در تقسیم آن بر مستحقانش بدون هیچ کاستى و خیانتى و با درستکارى عمل کن.
در غیر این صورت در روز رستاخیز از کسانى خواهى بود که بیشترین دشمن را دارند و چه بد استحال کسى که در روز واپسین در نزد خداوند متعال دشمن و شاکى او فقرا و مساکین و طبقه محروم جامعه باشند. سپس فرمودند: بزرگترین خیانت آن است که نسبتبه اجتماع صورت پذیرد و بزرگترین فریبکارى آن است که نسبتبه رهبران جامعه باشد.
البته علاوه براین تمهیدات گاه حضرت جهت صیانت کارگزارانشان از خطا دستبه تهدید آنها هم مىزدهاند تا مگر ترس موجب این شود تا از راه ناصواب بر حذر باشند.
در نامه 20 نهج البلاغه خطاب به «زیاد بن ابیه» که حاکم منطقه اهواز و فارس و کرمان بوده مىنویسد:
«و انى اقسم بالله قسما صادقا لئن بلغنى انک خنت من فىء المسلمین شیئا صغیرا او کبیرا لاشدن علیک شدة تدعک قلیل الوفر ثقیل الظهر ضئیل الامر...» (10)
یعنى به خدا سوگند یاد مىکنم سوگندى راستین، اگر به من خبر برسد که تو در اموال مسلمین خیانتى هرچند کوچک انجام دادهاى چنان بر تو سختخواهم گرفت که نتوانى تا آخر عمر قد راست کنى...
3 - عدالت در تقسیم بیت المال
قبل از خلافت آن حضرت، تقسیم بیت المال با تبعیضهاى فراوان و به صورتى غیر عادلانه انجام مىگرفت تفاوت دریافتى افراد بسیار فاحش بود. و هر کس بواسطه امتیازاتى هرچند بىاساس وقتى در نزد حکومت جلوه مىکرد از حقوق بیشترى برخوردار مىگردید اما پس از روى کار آمدن امیر المؤمنین(ع) و از همان ابتداى خلافت، «مساوات در عطا» آغاز گردید و آن حضرت با صداى رسا و قاطعیت تمام اعلام کرد که:
«لوکان المال لى لسویتبینهم فکیف و انما المال مال الله الا و ان اعطاء المال فى غیر حقه اسراف و تبذیر» (11)
اگر این اموال ملک شخصى خودم بود آن را به مساوات میان آنان تقسیم مىکردم حال چگونه غیر از این عمل نمایم در حالى که این اموال متعلق به خداوند جهان است.
بدانید که اگر مال در غیر محل حقه خود به مصرف برسد از مصادیق بارز اسراف و تبذیر خواهد بود.
البته بودند کسانى که هنوز مزه اموال به نا حق گرفته در دهانشان باقى بود و طبیعتا معترض که چرا على(ع) امتیازات ما را در میزان دریافتى از بیت المال منظور نمىدارد؟
و بودند افرادى که از سرنادارى خویشاوندى خود با وى را مستمسک قرار داده و به وى فشار مىآوردند تا مثلا اندکى از سهم خود بیشتر دریافت کنند اما با جواب قاطع و سختحضرت مواجه مىشدند از جمله این افراد برادرش عقیل بن ابى طالب است.
خود حضرت در خطبه 224 نهج البلاغه شرح ماجرا را بیان داشته است:
به خدا سوگند عقیل را دیدم آن چنان تنگدستى به او فشار آورده تا این که مجبور شد تقاضا کند تا اندکى از گندمهاى شما را (بیت المال) به وى دهم و من کودکانش را دیدم که چگونه از شدت فقر رنگ پریده و مو پریشان گشتهاند. اما من حاضر نشدم به وى بیش از سهمش چیزى بدهم و وقتى که او تقاضایش را مکرر نمود و اصرار کرد و گمان کرد که من دین خود را به وى خواهم فروخت آهنى را در آتش گداختم و آن را به جسم وى نزدیک نمودم ناگهان دیدم که ضجهاى بیمارگونه سرداد و نزدیک بود توسط آن آهن تفته بسوزد پس به او گفتم: اى عقیل! آیا تو از تکه آهنى که انسانى آن را به هزل گداخته است این چنین ناله سر مىدهى ولى مىخواهى تا مرا به آتشى بیافکنى که خداوند جبار از روى خشم افروختهاست؟ (12)
4 - مبارزه با غارتگران بیت المال
گفتیم که قبل از خلافت آن حضرت اموال بسیارى از بیت المال مسلمانان به غارت رفت وبدتر این که روحیه غارتگرى و چپاول اموال عمومى در میان دست اندرکاران حکومت نفوذ کرده بود که حتى بعد از خلافت آن حضرت در میان کارگزاران خود او هم چنین افرادى یافتشدند و ایشان با هر دو دسته مبارزه بىامانى کرد.
در برابر چنین افرادى ایستاده فرمود:
«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته...» (13)
اگر این اموال را بیابم آن را به بیت المال برخواهم گرداند اگر چه با آن کنیزانى خریده باشید یا آن را مهریه زنانتان کرده باشید...
در درجه اول از آنان به سختى و با دقتحساب مىکشیدند. در نامه 40 نهج البلاغه خطاب به یکى از عمال خاطى مىنویسند:
«بلغنى عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطت ربک و عصیت امامک و اخزیت امانتک بلغنى انک جردت الارض فاخذت ما تحت قدمیک و اکلت مابین یدیک فارفع الى حسابک و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس». (14)
یعنى به من خبرى رسیده که اگر صحت داشته باشد خدایت را به خشم آوردهاى و از امامتسرپیچى نمودهاى و بار امانتى که بر دوش داشتى ضایع نمودهاى و آن خبر این است که از زمینهاى منطقه حکومتت مقدارى را تصرف کردهاى و از اموالى که در اختیار تو بوده استبه نفع شخصى خود برداشت نمودهاى پس هرچه سریعتر تمام حساب و کتابت را نزد من بفرست و بدان که حساب خداوند بسیار از حساب مردم مشکلتر است.
یا در نامه دیگرى مجرم دیگرى را که جرمش بیشتر محرز بوده به قتل تهدید مىنماید:
«فاتق الله و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم فانک ان لم تفعل ثم امکننى الله منک لاعذرن الى الله فیک و لاضربنک بسیفى الذى ما ضربتبه احدا الادخل النار.» (15)
از خدا بترس و اموالى را که از مسلمانان غارت کردهاى به آنان باز گردان و الا دیگر پیش خدا عذرى نخواهم داشت و تو را با همان شمشیرى خواهم زد که هرکه را با آن زدهام وارد دوزخ شده است.
عدالت در امور نظامى
همه مىدانند که جنگ جاى کشتن و کشته شدن و شکستیا پیروزى است. در جنگ به تنها چیزى که فکر مىشود این است که چگونه باید بر دشمن پیروز شد و او را از پاى در آورد. در آنجا که سخن از قتل است دیگر جائى براى خود دارى از ستم نیست و بالطبع رعایت عدالت در چنین جایى معنائى نخواهد داشت. بلى این نگاه به جنگ از کسانى است که به جنگ با دید الهى نمىنگرند و از جنگ اهدافى پلید دارند. اما على(ع) که براى اهداف پاک مىجنگد در جنگ هم پاى بندى خود به اهداف و آرمانهاى والایش را حفظ مىنماید. نمونه بارز آنهم هنگامى بود که در جنگ صفین سپاه معاویه آب را بر سپاه کوفه بستند ولى پس از حمله پیروزمندانه سپاه امام و به دست گرفتن آب، اصحاب خود را از مقابله به مثل باز داشتند. (16)
هنگامى هم که در صفین دو سپاه در مقابل هم صف آرائى نمودند به سپاه خود توصیههائى نمودند که منشور جاویدى از عدالت در صحنههاى نبرد است:
«لا تقاتلو هم حتى یبدؤکم فانکم بحمدالله على الحجة و ترککم ایاهم حتى یبدؤکم حجة اخرى لکم علیهم فاذاکانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لاتصیبوا معورا و لا تجهزوا على جریح و لا تهیجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضکم و سببین امرائکم.» (17)
یعنى تا آنها شروع به جنگ نکردهاند شما جنگ را شروع نکنید. چون شما برحقید و ترک کردن شما و شروع به جنگ آنها بیشتر دلیل و نشانه حقانیتشما خواهد بود و اگر به یارى خداوند پیروزى از آن ما بود و شکست از آن دشمن، هیچ فرارى را نکشید و به هیچ بىدفاعى آسیب نرسانید و هیچ مجروحى را نکشید و هیچ زنى را آزار نرسانید. اگر چه به پدران شما توهین کنند و یا امیرانتان را دشنام گویند.
و به تمام سرداران توصیه مىکردند که قبل از اتمام حجتشرعى، جنگ را آغاز نکنند در خطبه 4 آمده است:
«فان عادوا الى ظل الطاعة فذاک الذى نحب» (18)
اگر به اطاعت از قانون الهى برگشتند، همان است که ما مىخواهیم.
در نهروان هم خود حضرت براى آنها مفصلا سخنرانى و اتمام حجت نمود که به عنوان خطبه36 نهج البلاغه آمده است. (19)
و درباره این دشمنان هم انصاف را رعایت مىکند که:
«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب الحق فاخطا کمن طلب الباطل فادرکه» (20)
یعنى بعد از من خوارج را نکشید زیرا آنکس که در طلب حق به راه خطا رفتبا کسى که در طلب باطل رفته استیکسان نیست.
مبارزه باستم پذیرى
نه تنها آن حضرت خود و اطرافیانش را ملزم به اقامه عدل کرده بود بلکه از طرف دیگر سعى بر آن داشتند تامردم مسلمان را جورى پرورش دهند که ستم پذیر نباشند تا اگر روزى سایه حکومت عدل بر سر آنان نبود بتوانند در برابر ستمگران مقاومت کنند و این لب فرهنگ اسلام است. تا آنجا که ظالم و مظلوم را هردو در آتش مىداند.
با چنین نگرشى است که این فریاد از ناى ابرمرد تاریخ بر مىآید که:
«الموت فى یاتکم مقهورین و الحیاة فى موتکم قاهرین» (21)
مرگ شرافتمندانه بهتر از زندگى ذلیلانه است.
از طرفى در عصر آن حضرت بزرگترین مظهر ستم که آشکارا به حریم عدالت تاخت و تاز مىنمود معاویه بود و تنها راه مبارزه با وى جنگ بود. پس یکى از اقدامات حضرت امیر در جهت مبارزه با روح ستم پذیرى در مردم، تحریص و ترغیب آنان به جهاد با معاویه بوده است. و دیگر از جهات نفسانى مردم که با ضعف و ذلت و زبونى آنها به هر شکلى مبارزه داشتند و آن را نفى مىکردند.
ترغیب به جهاد
اما قسم اول که ترغیب به جنگ استبسیار زیاد است:
البته ذکر این نکته لازم است که مردم زمان آن حضرت هم افرادى بودند که از نظر اندیشه و اخلاق کاملا بر عکس تفکرات ایشان بودند و جهت اصلاح و تربیت آنان متحمل زحمات زیادى شدند.
در خطبه27 نهج البلاغه در توصیف جهاد مىفرمایند:
«فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه ... فمن ترکه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و یثبالصغار و القماءة و ضرب على قلبه بالاسحاب و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد ...» (22)
یعنى همانا جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند براى بندگان خاص خود گشوده است. پس اگر کسى از آن روى گرداند خداوند لباس خوارى بر اندامش مىپوشاند و بلاهاى گوناگون وى را در برخواهند گرفت و به ذلت دچار مىگردد و از دایره عقل خارج شده و خداوند دیگرانى را جایگزین وى خواهد ساخت تا حق را بپادارند چون وى جهاد را ضایع ساخته است...
در قسمت دیگرى از همین خطبه مىفرماید:
«اغزوهم قبل ان یغزوکم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا...» (23)
یعنى قبل از آنکه سپاه دشمن بر سر شما بریزند شما هم براى جنگ با آنان از شهر خارج شوید. به خدا سوگند اگر قومى در خانه خود بنشینند تا دشمن را در خانه خود ملاقات کنند به ذلت مبتلا مىشوند...
در زمانى که سپاه معاویه در اثر سستى و کاهلى مردم و اطرافیان امام به شهر مرزى انبار حمله کردند و دستبه جنایاتى زدند جهت ملامت مردم از روح ستم پذیرى سخن گفت و تجلى یک روح ظلم ستیز را براى آنها آشکار ساخت که:
«ولقد بلغنى ان الرجل منهم کان یدخل على المراة المسلمة و الاخرى المعاهدة فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها ما تمتنع منه الا بالاسترجاع الاسترحام ... فلو ان امرا مسلمامات من بعد هذا اسفا ماکان به ملوما بل کان به عندى جدیرا... » (24)
یعنى به من از شهر انبار خبر رسیده که مردان سپاه معاویه بر زنان مسلمان و غیر مسلمان (اهل ذمه) هجوم برده و زیور آلات آنان را کندهاند و با خود به غنیمتبردهاند و آن ستمدیدگان جز طلب رحم و استرجاع کار دیگرى از آنان ساخته نبوده است.
سپس فرمود: اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه از شدت تاسف بمیرد نه تنها از نظر من مورد نکوهش نیستبلکه به این عمل سزاوار است.
و در همین راستا است ترغیب آن حضرت به شهادت در راه خدا که در برابر قبول ظلم از نظر على(ع) ترجیح دارد و پسندیدهتر است. در خطبه123 مىفرماید:
«ان اکرم الموت القتل. و الذى نفس ابن ابىطالب بیده لالف ضربة بالسیف اهون على من میتة علىالفراش فى غیر طاعة الله» (25)
یعنى برترین نوع مرگ کشته شدن در راه خدا است. قسم به آنکس که جان پسر ابوطالب در دست اوست هزار ربتشمشیر بر من آسانتر است از مردن با خوارى در بستر که در اطاعت پروردگارم نباشم.
و اجمالا در بیش از ده خطبه و نامه در نهج البلاغه به جهاد با ظالمین ترغیب شده است.(1)
مبارزه با روحیه پستى و زبونى در مردم
هستند حاکمانى زورمدار که وقتى به قدرت مىرسند از اینکه مردم در برابر آنها اظهار پستى و زبونى کنند و به چاپلوسى وتملق بپردازند از خوشحالى در پوستخود نمىگنجند و عزت و جبروت خود را در ذلت و زبونى زیر دستان مىبینند. در این عرصه هم حضرت على(ع) که حکومتش براى برقرارى حق و عدالت است رویهاى الهى و انسانى داشته است در فرازى از خطبه216 آمده است:
«فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنوا بىاستثقالا فى حق قیل لى...» (27)
یعنى با من چنانکه با ستمگران و جابران سخن مىگویند سخن نگوئید و مانند حرف زدن با افراد تندخو از من نهراسید و از در سازشکارى با من در نیائید و مپندارید حرف حقى که به من مىزنید بر من گران مىآید...
یا هنگامى که به سمتشام در حرکتبودند در مسیر خود از شهر انبار مىگذشتند دهقانان شهر به رسم دیرین خود با پاى پیاده به دنبال اسب آن حضرت مىدویدند. على(ع) از این کار آنان برآشفت و به آنان اعتراض کرد و گفت: این کار چه معنایى دارد؟
جواب دادند: این شیوهاى است که ما براى بزرگداشت امیرانمان انجام مىدهیم.
حضرت در پاسخ فرمودند:
«والله ما ینتفع بهذا امرائکم و انکم لتشقون على انفسکم فى دنیاکم و تشقون به فى اخرتکم.» (28)
به خدا سوگند که امیرانتان از این عمل شما سودى نمىبرند و شما هم با این عمل در دنیا چیزى جز زحمتبراى خود ایجاد نمىکنید و در آخرت هم موجب بدبختى شما خواهد بود.
مواضع حضرت امیر علیه السلام در برابر ستم بسیار گسترده است که این مختصر مقال و مختصر مجال را هیچگاه یاراى شمارش تمام آنها نیست. چه رسد به بررسى و تحلیل، امید است این سعى متواضع در پیشگاه دوست مورد قبول افتد.
پىنوشتها:
2 - 1 - نهج البلاغه، ص417.
3 - همان، ص 414.
5 - 4 - همان، ص416.
6 - همان، ص 364.
7 - همان، ص 8.
8 - همان، ص366.
9 - همان، ص 382; در همین رابطه نامه 35، ص380.
10 - همان، ص377.
11 - همان، ص183.
12 - همان، ص346.
13 - همان، ص57.
14 - همان، ص 412.
15 - همان، ص413.
16 - وقعه صفین، نصر ابن مزاحم، ص 162.
18 -17 - نهج البلاغه، ص373.
19 - همان، ص 80.
20 - همان، ص 4.
21 - همان، ص 88.
24 -23 - 22 - همان، ص69.
25 - همان، ص 180.
26 - همان، خطبه 34، ص 78; خطبه29، ص 72; خطبه27، ص69; خطبه 25، ص66; خطبه69، ص99; خطبه 71، ص 100; خطبه97، ص 141; خطبه123، ص179; خطبه 180، ص 208; و نامه 2، ص 364 وغیره.
27 - همان، ص 335.
28 - همان، ص 475.
فهرست منابع:
1 - نهج البلاغه، تحقیق دکتر صبحى صالح، چاپ قم، دارالهجرة.
2 - بیست گفتار، استاد شهید مطهرى، چاپ تهران، کتاب فروشى صدوق.
3 - وقعه صفین، نصر بن مزاحم منقرى، چاپ قم، منشورات مکتبه نجفى مرعشى.
4 - امالى، شیخ طوسى، چاپ قم، منشورات داورى.
حضرت امیر علیه السلام از اوان خلافتخود در این زمینه اعلام موضع نموده و به اقدامات عملى دست زدند. این قسمت از مواضع امیرالمؤمنین نیز به چند بخش تقسیم مىشود:
1 - عدالت در زندگى شخصى.
2 - عدالت در زندگى کارگزاران.
3 - عدالت در تقسیم بیت المال.
4 - مبارزه با غارتگران بیت المال.
1 - عدالت در زندگى شخصى
حضرت به این نکته واقف بود که در اغلب جوامع، مردم روش و شیوه زندگى زمامداران خود را مورد تاسى و الگو بردارى قرار مىدهند، از این جهتبود که زندگى زاهدانه و بىتکلف خود را پس از رسیدن به مقام خلافت زاهدانهتر و بىتکلفتر ساخت تا قدم اول را از خود و خانواده خود برداشته باشد و تا سایر کارگزاران و مسؤولین حکومت تکلیف خود را بدانند. چنانکه در توبیخ بعضى از کارگزارانش در مورد خلافى که از او سر زده است زندگى خود را به عنوان معیار و الگو به رخ وى مىکشد و در نامهاى عتاب آمیز برایش مىنویسد:
«الا و ان لکل ماموم اماما یقتدى به و یستضیئى بنور علمه الا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه الا و انکم لا تقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد» (1)
یعنى بدان که هر پیروى را پیشوایى استباید از او تبعیت نماید و از نور دانش وى کسب فیض کند. پس بدان که پیشواى تو از دنیایش به دو پیراهن کهنه و مندرس بسنده کرده است و از غذاهایش به دو قرص نان، مىدانم که شما تاب چنین زندگى زاهدانهاى را ندارید اما حد اقل مىتوانید با پرهیزگارى، عفت و خود دارى مرا یارى کنید.
روى این اصل بود که حضرت از نظر مالى به خود و خانواده خود سخت مىگرفتند و هیچگاه حاضر نبودند سهمى بیش از آنچه براى همگان مقرر شده استبردارند در قسمت دیگرى از نامه قبل گوشهاى از شیوه زندگى خود را چنین ترسیم کرده است:
«فوالله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا ولاحزت من ارضها شبرا و لا اخذت منها الاکقوت اتان دبرة و لهى فى عینى اوهى و اوهن من عفصة مقرة...» (2)
به خدا سوگند که از دنیاى شما طلا و نقرهاى اندوخته نکردهام و از غنیمتهاى آن براى خود مالى فراهم نساختهام و حتى براى کهنه جامه خود فکر جامهاى جدید نکردهام.
حتى یک وجب از این زمینهاى حکومتم را براى خود بر نداشتهام و جز اندکى از غذاهاى دنیا استفاده نکردهام...
و بارها اعلام کرد که حتى نزدیکترین کسانش هم در برابر بیت المال مسئول هستند و اگر از آنان هم ناراستى سرزند مانند سایرین مجازات مىشوند.
در توبیخ نامهاى که براى یکى از کارگزاران خائن در بیت المال فرستادهاند آمده است:
«والله لو ان الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت ما کانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منى بارادة حتى آخذ الحق منهما و ازیح الباطل عن مظلمتهما...» (3)
به خداوند سوگند اگر (دو ریحانه رسول خدا) حسن و حسینم نسبتبه اموال عمومى مانند تو دستبه خیانتبگشایند هیچ گونه نسبت و خصوصیتخویشى با من نخواهند داشت و از چنگال عدالت گریزى برایشان نخواهد بود تا اینکه حق مردم را از آنان باز ستانم و بیداد و باطلى را که آفریدهاند محو و نابود سازم...
2 - عدالت در زندگى کارگازاران
آن حضرت نسبتبه نوع زندگى و رفتار کارگزاران خود بىنهایتحساس بودند و تمام زوایاى زندگى آنان را زیر نظر داشتند که به ذکر چند نمونه اکتفا مىشود.
روزى برایشان خبر آوردند که استاندار ایشان در بصره «عثمان بن حنیف انصارى» به مجلسى دعوت شده و بر سر سفرهاى رنگین نشسته که در میان دعوت شدگان به آن میهمانى از فقرا و مستمندان کسى نبوده است و مجلس فقط مخصوص افراد مرفه و سرمایهدار بوده است.
روح عدالت گستر و ملکوتى على(ع) این ناروا را تاب نیاورده و نامهاى مفصل در نکوهش وى مىنویسد و او را به جهت این کار بازخواست مىکند در قسمتى از این نامه آمده است:
«یابن حنیف فقد بلغنى ان رجلا من فتیة اهل البصرة دعاک الى مادبة فاسرعت الیها تستطاب لک الالوان و تنقل الیک الجفان و ما ظننت انک تجیب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنیهم مدعو...» (4)
یعنى اى پسر حنیف! به من خبر رسیده است که جوانى از اهل بصره تو را به میهمانى فرا خوانده است و تو نیز با سرعت دعوتش را اجابت کردهاى. در آنجا برایتسفرهاى رنگین چیدند و ظرفهاى غذا را پیاپى برایت مىآوردند.
اما من گمان نمىکردم که تو بر سفره کسانى حاضر شوى که بینوایان را از خود برانند و اغنیا را بر سفره خود بخوانند...
و در پایان نامه نوشتند:
«فاتق الله یابن حنیف و لتکفک اقر اصک لیکون من النار خلاصک» (5)
یعنى اى پسر حنیف! از خدا بترس و اگر خواستى از آتش خشمش رهایى یابى به نان خالى خود اکتفا کن. یا وقت دیگرى به ایشان خبر دادند، شریح بن حارث که قاضى ایشان در کوفه بوده استبراى خود خانهاى به قیمت 80 دینار خریده است. پس از اطلاع از این خبر وى را به حضور طلبیده و فرمود:
شنیدهام خانهاى خریدهاى به قیمت 80 دینار و قولنامهاى نوشتهاى و کسانى را هم به عنوان شاهد قرار دادهاى! شریح گفت: آرى چنین کردهام. آنگاه حضرت نگاهى از سر تاسف و خشم به وى انداخت و فرمود: اى شریح! بدان که روزى کسى به خانه تو خواهد آمد و بدون اینکه به سند و قولنامهات نگاه کند یا از شهود تو پرسشى نماید تو را از آن خانه بیرون خواهد انداخت و تسلیم گورت خواهد ساخت. (فرشته مرگ) پس فرمود:
«یا شریح لا تکون ابتعت هذه الدار من غیر مالک او نقدت الثمن من غیر حلالک فاذا انت قد خسرت دارالدنیا و دارالاخرة. ..» (6)
اى شریح! بنگر که این خانه را از مال خود خریده باشى نه از مال دیگران و پولش را از راهى ناصواب به دست نیاورده باشى که در این صورت هم در دنیا و هم در آخرت از زیان کاران خواهى بود...
سپس فرمودند: اگر هنگام خرید این خانه به من مراجعه کرده بودى چنان قولنامهاى برایت مىنوشتم که هرگز رغبت آن را نمىیافتى تا آن را به درهمى خریدارى نمائى چه رسد به 80 دینار. (7)
از دیگر سخنان حضرت امیر در این زمینه تذکراتى بود که به کارگزاران، بخصوص آنها که با مسائل مالى بیشتر سرو کار دارند مىدادند و حساسیت موضوع و بزرگى خطر را به آنها یاد آور مىشدند در نامه 5 نهج البلاغه خطاب به «اشعثبن قیس» که حاکم آذربایجان بوده اینگونه مىفرماید:
«ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة و انت مسترعى لمن فوقک ... و فى یدک مال الله عزوجل و انت من خزانه ...»(1)
یعنى این مسئولیتى که به تو واگزاردم به منزله طعمه و خوراک تو نیست (براى استفاده شخصى تو نیست.) بلکه این امانتى است که به گردن تو آمده است و تو امانتدار مافوق خود مىباشى... و خزانه دارى هستى که باید حافظ اموال خداوند باشى ...
البته علاوه بر تذکرات اخلاقى، براى کارگزاران امور مالى، حقوق مکفى در نظر مىگرفتند تا به خیانت وسوسه نشوند و به این وسیله یکى از زمینههاى ایجاد خیانت و ظلم را از بین مىبردند. در نامه 26 نهج البلاغه به یکى از عمال صدقه یا کارگزاران جمع آورى زکات مىنویسند:
«و ان لک فى هذه الصدقة نصیبا مفروضا و حقا معلوما و شرکاء اهل مسکنة و ضعفاء ذوى فاقة و انا موفوک حقک فوفهم حقوقهم و الا تفعل فانک من اکثرالناس خصوما یوم القیامة و بؤسى لمن خصمه عندالله الفقراء و المساکین و السائلون و المدفوعون و الغارمون و ابن السبیل...» (9)
یعنى براى تو که کارگزار جمع آورى زکات هستى از محل در آمد زکات حقى و نصیبى از جانب خداوند تعیین شده است ولى این زکات مصارف دیگرى هم دارد که آنها هم با تو شریک مىباشند مانند ضعفا و فقرا و محرومان جامعه، و بدان آنچه حق توستبدون هیچ کاستى به تو داده خواهد شد. پس تو هم در تقسیم آن بر مستحقانش بدون هیچ کاستى و خیانتى و با درستکارى عمل کن.
در غیر این صورت در روز رستاخیز از کسانى خواهى بود که بیشترین دشمن را دارند و چه بد استحال کسى که در روز واپسین در نزد خداوند متعال دشمن و شاکى او فقرا و مساکین و طبقه محروم جامعه باشند. سپس فرمودند: بزرگترین خیانت آن است که نسبتبه اجتماع صورت پذیرد و بزرگترین فریبکارى آن است که نسبتبه رهبران جامعه باشد.
البته علاوه براین تمهیدات گاه حضرت جهت صیانت کارگزارانشان از خطا دستبه تهدید آنها هم مىزدهاند تا مگر ترس موجب این شود تا از راه ناصواب بر حذر باشند.
در نامه 20 نهج البلاغه خطاب به «زیاد بن ابیه» که حاکم منطقه اهواز و فارس و کرمان بوده مىنویسد:
«و انى اقسم بالله قسما صادقا لئن بلغنى انک خنت من فىء المسلمین شیئا صغیرا او کبیرا لاشدن علیک شدة تدعک قلیل الوفر ثقیل الظهر ضئیل الامر...» (10)
یعنى به خدا سوگند یاد مىکنم سوگندى راستین، اگر به من خبر برسد که تو در اموال مسلمین خیانتى هرچند کوچک انجام دادهاى چنان بر تو سختخواهم گرفت که نتوانى تا آخر عمر قد راست کنى...
3 - عدالت در تقسیم بیت المال
قبل از خلافت آن حضرت، تقسیم بیت المال با تبعیضهاى فراوان و به صورتى غیر عادلانه انجام مىگرفت تفاوت دریافتى افراد بسیار فاحش بود. و هر کس بواسطه امتیازاتى هرچند بىاساس وقتى در نزد حکومت جلوه مىکرد از حقوق بیشترى برخوردار مىگردید اما پس از روى کار آمدن امیر المؤمنین(ع) و از همان ابتداى خلافت، «مساوات در عطا» آغاز گردید و آن حضرت با صداى رسا و قاطعیت تمام اعلام کرد که:
«لوکان المال لى لسویتبینهم فکیف و انما المال مال الله الا و ان اعطاء المال فى غیر حقه اسراف و تبذیر» (11)
اگر این اموال ملک شخصى خودم بود آن را به مساوات میان آنان تقسیم مىکردم حال چگونه غیر از این عمل نمایم در حالى که این اموال متعلق به خداوند جهان است.
بدانید که اگر مال در غیر محل حقه خود به مصرف برسد از مصادیق بارز اسراف و تبذیر خواهد بود.
البته بودند کسانى که هنوز مزه اموال به نا حق گرفته در دهانشان باقى بود و طبیعتا معترض که چرا على(ع) امتیازات ما را در میزان دریافتى از بیت المال منظور نمىدارد؟
و بودند افرادى که از سرنادارى خویشاوندى خود با وى را مستمسک قرار داده و به وى فشار مىآوردند تا مثلا اندکى از سهم خود بیشتر دریافت کنند اما با جواب قاطع و سختحضرت مواجه مىشدند از جمله این افراد برادرش عقیل بن ابى طالب است.
خود حضرت در خطبه 224 نهج البلاغه شرح ماجرا را بیان داشته است:
به خدا سوگند عقیل را دیدم آن چنان تنگدستى به او فشار آورده تا این که مجبور شد تقاضا کند تا اندکى از گندمهاى شما را (بیت المال) به وى دهم و من کودکانش را دیدم که چگونه از شدت فقر رنگ پریده و مو پریشان گشتهاند. اما من حاضر نشدم به وى بیش از سهمش چیزى بدهم و وقتى که او تقاضایش را مکرر نمود و اصرار کرد و گمان کرد که من دین خود را به وى خواهم فروخت آهنى را در آتش گداختم و آن را به جسم وى نزدیک نمودم ناگهان دیدم که ضجهاى بیمارگونه سرداد و نزدیک بود توسط آن آهن تفته بسوزد پس به او گفتم: اى عقیل! آیا تو از تکه آهنى که انسانى آن را به هزل گداخته است این چنین ناله سر مىدهى ولى مىخواهى تا مرا به آتشى بیافکنى که خداوند جبار از روى خشم افروختهاست؟ (12)
4 - مبارزه با غارتگران بیت المال
گفتیم که قبل از خلافت آن حضرت اموال بسیارى از بیت المال مسلمانان به غارت رفت وبدتر این که روحیه غارتگرى و چپاول اموال عمومى در میان دست اندرکاران حکومت نفوذ کرده بود که حتى بعد از خلافت آن حضرت در میان کارگزاران خود او هم چنین افرادى یافتشدند و ایشان با هر دو دسته مبارزه بىامانى کرد.
در برابر چنین افرادى ایستاده فرمود:
«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته...» (13)
اگر این اموال را بیابم آن را به بیت المال برخواهم گرداند اگر چه با آن کنیزانى خریده باشید یا آن را مهریه زنانتان کرده باشید...
در درجه اول از آنان به سختى و با دقتحساب مىکشیدند. در نامه 40 نهج البلاغه خطاب به یکى از عمال خاطى مىنویسند:
«بلغنى عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطت ربک و عصیت امامک و اخزیت امانتک بلغنى انک جردت الارض فاخذت ما تحت قدمیک و اکلت مابین یدیک فارفع الى حسابک و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس». (14)
یعنى به من خبرى رسیده که اگر صحت داشته باشد خدایت را به خشم آوردهاى و از امامتسرپیچى نمودهاى و بار امانتى که بر دوش داشتى ضایع نمودهاى و آن خبر این است که از زمینهاى منطقه حکومتت مقدارى را تصرف کردهاى و از اموالى که در اختیار تو بوده استبه نفع شخصى خود برداشت نمودهاى پس هرچه سریعتر تمام حساب و کتابت را نزد من بفرست و بدان که حساب خداوند بسیار از حساب مردم مشکلتر است.
یا در نامه دیگرى مجرم دیگرى را که جرمش بیشتر محرز بوده به قتل تهدید مىنماید:
«فاتق الله و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم فانک ان لم تفعل ثم امکننى الله منک لاعذرن الى الله فیک و لاضربنک بسیفى الذى ما ضربتبه احدا الادخل النار.» (15)
از خدا بترس و اموالى را که از مسلمانان غارت کردهاى به آنان باز گردان و الا دیگر پیش خدا عذرى نخواهم داشت و تو را با همان شمشیرى خواهم زد که هرکه را با آن زدهام وارد دوزخ شده است.
عدالت در امور نظامى
همه مىدانند که جنگ جاى کشتن و کشته شدن و شکستیا پیروزى است. در جنگ به تنها چیزى که فکر مىشود این است که چگونه باید بر دشمن پیروز شد و او را از پاى در آورد. در آنجا که سخن از قتل است دیگر جائى براى خود دارى از ستم نیست و بالطبع رعایت عدالت در چنین جایى معنائى نخواهد داشت. بلى این نگاه به جنگ از کسانى است که به جنگ با دید الهى نمىنگرند و از جنگ اهدافى پلید دارند. اما على(ع) که براى اهداف پاک مىجنگد در جنگ هم پاى بندى خود به اهداف و آرمانهاى والایش را حفظ مىنماید. نمونه بارز آنهم هنگامى بود که در جنگ صفین سپاه معاویه آب را بر سپاه کوفه بستند ولى پس از حمله پیروزمندانه سپاه امام و به دست گرفتن آب، اصحاب خود را از مقابله به مثل باز داشتند. (16)
هنگامى هم که در صفین دو سپاه در مقابل هم صف آرائى نمودند به سپاه خود توصیههائى نمودند که منشور جاویدى از عدالت در صحنههاى نبرد است:
«لا تقاتلو هم حتى یبدؤکم فانکم بحمدالله على الحجة و ترککم ایاهم حتى یبدؤکم حجة اخرى لکم علیهم فاذاکانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لاتصیبوا معورا و لا تجهزوا على جریح و لا تهیجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضکم و سببین امرائکم.» (17)
یعنى تا آنها شروع به جنگ نکردهاند شما جنگ را شروع نکنید. چون شما برحقید و ترک کردن شما و شروع به جنگ آنها بیشتر دلیل و نشانه حقانیتشما خواهد بود و اگر به یارى خداوند پیروزى از آن ما بود و شکست از آن دشمن، هیچ فرارى را نکشید و به هیچ بىدفاعى آسیب نرسانید و هیچ مجروحى را نکشید و هیچ زنى را آزار نرسانید. اگر چه به پدران شما توهین کنند و یا امیرانتان را دشنام گویند.
و به تمام سرداران توصیه مىکردند که قبل از اتمام حجتشرعى، جنگ را آغاز نکنند در خطبه 4 آمده است:
«فان عادوا الى ظل الطاعة فذاک الذى نحب» (18)
اگر به اطاعت از قانون الهى برگشتند، همان است که ما مىخواهیم.
در نهروان هم خود حضرت براى آنها مفصلا سخنرانى و اتمام حجت نمود که به عنوان خطبه36 نهج البلاغه آمده است. (19)
و درباره این دشمنان هم انصاف را رعایت مىکند که:
«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب الحق فاخطا کمن طلب الباطل فادرکه» (20)
یعنى بعد از من خوارج را نکشید زیرا آنکس که در طلب حق به راه خطا رفتبا کسى که در طلب باطل رفته استیکسان نیست.
مبارزه باستم پذیرى
نه تنها آن حضرت خود و اطرافیانش را ملزم به اقامه عدل کرده بود بلکه از طرف دیگر سعى بر آن داشتند تامردم مسلمان را جورى پرورش دهند که ستم پذیر نباشند تا اگر روزى سایه حکومت عدل بر سر آنان نبود بتوانند در برابر ستمگران مقاومت کنند و این لب فرهنگ اسلام است. تا آنجا که ظالم و مظلوم را هردو در آتش مىداند.
با چنین نگرشى است که این فریاد از ناى ابرمرد تاریخ بر مىآید که:
«الموت فى یاتکم مقهورین و الحیاة فى موتکم قاهرین» (21)
مرگ شرافتمندانه بهتر از زندگى ذلیلانه است.
از طرفى در عصر آن حضرت بزرگترین مظهر ستم که آشکارا به حریم عدالت تاخت و تاز مىنمود معاویه بود و تنها راه مبارزه با وى جنگ بود. پس یکى از اقدامات حضرت امیر در جهت مبارزه با روح ستم پذیرى در مردم، تحریص و ترغیب آنان به جهاد با معاویه بوده است. و دیگر از جهات نفسانى مردم که با ضعف و ذلت و زبونى آنها به هر شکلى مبارزه داشتند و آن را نفى مىکردند.
ترغیب به جهاد
اما قسم اول که ترغیب به جنگ استبسیار زیاد است:
البته ذکر این نکته لازم است که مردم زمان آن حضرت هم افرادى بودند که از نظر اندیشه و اخلاق کاملا بر عکس تفکرات ایشان بودند و جهت اصلاح و تربیت آنان متحمل زحمات زیادى شدند.
در خطبه27 نهج البلاغه در توصیف جهاد مىفرمایند:
«فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه ... فمن ترکه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و یثبالصغار و القماءة و ضرب على قلبه بالاسحاب و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد ...» (22)
یعنى همانا جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند براى بندگان خاص خود گشوده است. پس اگر کسى از آن روى گرداند خداوند لباس خوارى بر اندامش مىپوشاند و بلاهاى گوناگون وى را در برخواهند گرفت و به ذلت دچار مىگردد و از دایره عقل خارج شده و خداوند دیگرانى را جایگزین وى خواهد ساخت تا حق را بپادارند چون وى جهاد را ضایع ساخته است...
در قسمت دیگرى از همین خطبه مىفرماید:
«اغزوهم قبل ان یغزوکم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا...» (23)
یعنى قبل از آنکه سپاه دشمن بر سر شما بریزند شما هم براى جنگ با آنان از شهر خارج شوید. به خدا سوگند اگر قومى در خانه خود بنشینند تا دشمن را در خانه خود ملاقات کنند به ذلت مبتلا مىشوند...
در زمانى که سپاه معاویه در اثر سستى و کاهلى مردم و اطرافیان امام به شهر مرزى انبار حمله کردند و دستبه جنایاتى زدند جهت ملامت مردم از روح ستم پذیرى سخن گفت و تجلى یک روح ظلم ستیز را براى آنها آشکار ساخت که:
«ولقد بلغنى ان الرجل منهم کان یدخل على المراة المسلمة و الاخرى المعاهدة فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها ما تمتنع منه الا بالاسترجاع الاسترحام ... فلو ان امرا مسلمامات من بعد هذا اسفا ماکان به ملوما بل کان به عندى جدیرا... » (24)
یعنى به من از شهر انبار خبر رسیده که مردان سپاه معاویه بر زنان مسلمان و غیر مسلمان (اهل ذمه) هجوم برده و زیور آلات آنان را کندهاند و با خود به غنیمتبردهاند و آن ستمدیدگان جز طلب رحم و استرجاع کار دیگرى از آنان ساخته نبوده است.
سپس فرمود: اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه از شدت تاسف بمیرد نه تنها از نظر من مورد نکوهش نیستبلکه به این عمل سزاوار است.
و در همین راستا است ترغیب آن حضرت به شهادت در راه خدا که در برابر قبول ظلم از نظر على(ع) ترجیح دارد و پسندیدهتر است. در خطبه123 مىفرماید:
«ان اکرم الموت القتل. و الذى نفس ابن ابىطالب بیده لالف ضربة بالسیف اهون على من میتة علىالفراش فى غیر طاعة الله» (25)
یعنى برترین نوع مرگ کشته شدن در راه خدا است. قسم به آنکس که جان پسر ابوطالب در دست اوست هزار ربتشمشیر بر من آسانتر است از مردن با خوارى در بستر که در اطاعت پروردگارم نباشم.
و اجمالا در بیش از ده خطبه و نامه در نهج البلاغه به جهاد با ظالمین ترغیب شده است.(1)
مبارزه با روحیه پستى و زبونى در مردم
هستند حاکمانى زورمدار که وقتى به قدرت مىرسند از اینکه مردم در برابر آنها اظهار پستى و زبونى کنند و به چاپلوسى وتملق بپردازند از خوشحالى در پوستخود نمىگنجند و عزت و جبروت خود را در ذلت و زبونى زیر دستان مىبینند. در این عرصه هم حضرت على(ع) که حکومتش براى برقرارى حق و عدالت است رویهاى الهى و انسانى داشته است در فرازى از خطبه216 آمده است:
«فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنوا بىاستثقالا فى حق قیل لى...» (27)
یعنى با من چنانکه با ستمگران و جابران سخن مىگویند سخن نگوئید و مانند حرف زدن با افراد تندخو از من نهراسید و از در سازشکارى با من در نیائید و مپندارید حرف حقى که به من مىزنید بر من گران مىآید...
یا هنگامى که به سمتشام در حرکتبودند در مسیر خود از شهر انبار مىگذشتند دهقانان شهر به رسم دیرین خود با پاى پیاده به دنبال اسب آن حضرت مىدویدند. على(ع) از این کار آنان برآشفت و به آنان اعتراض کرد و گفت: این کار چه معنایى دارد؟
جواب دادند: این شیوهاى است که ما براى بزرگداشت امیرانمان انجام مىدهیم.
حضرت در پاسخ فرمودند:
«والله ما ینتفع بهذا امرائکم و انکم لتشقون على انفسکم فى دنیاکم و تشقون به فى اخرتکم.» (28)
به خدا سوگند که امیرانتان از این عمل شما سودى نمىبرند و شما هم با این عمل در دنیا چیزى جز زحمتبراى خود ایجاد نمىکنید و در آخرت هم موجب بدبختى شما خواهد بود.
مواضع حضرت امیر علیه السلام در برابر ستم بسیار گسترده است که این مختصر مقال و مختصر مجال را هیچگاه یاراى شمارش تمام آنها نیست. چه رسد به بررسى و تحلیل، امید است این سعى متواضع در پیشگاه دوست مورد قبول افتد.
پىنوشتها:
2 - 1 - نهج البلاغه، ص417.
3 - همان، ص 414.
5 - 4 - همان، ص416.
6 - همان، ص 364.
7 - همان، ص 8.
8 - همان، ص366.
9 - همان، ص 382; در همین رابطه نامه 35، ص380.
10 - همان، ص377.
11 - همان، ص183.
12 - همان، ص346.
13 - همان، ص57.
14 - همان، ص 412.
15 - همان، ص413.
16 - وقعه صفین، نصر ابن مزاحم، ص 162.
18 -17 - نهج البلاغه، ص373.
19 - همان، ص 80.
20 - همان، ص 4.
21 - همان، ص 88.
24 -23 - 22 - همان، ص69.
25 - همان، ص 180.
26 - همان، خطبه 34، ص 78; خطبه29، ص 72; خطبه27، ص69; خطبه 25، ص66; خطبه69، ص99; خطبه 71، ص 100; خطبه97، ص 141; خطبه123، ص179; خطبه 180، ص 208; و نامه 2، ص 364 وغیره.
27 - همان، ص 335.
28 - همان، ص 475.
فهرست منابع:
1 - نهج البلاغه، تحقیق دکتر صبحى صالح، چاپ قم، دارالهجرة.
2 - بیست گفتار، استاد شهید مطهرى، چاپ تهران، کتاب فروشى صدوق.
3 - وقعه صفین، نصر بن مزاحم منقرى، چاپ قم، منشورات مکتبه نجفى مرعشى.
4 - امالى، شیخ طوسى، چاپ قم، منشورات داورى.