بررسى شخصیت و آثار ابوالحسین محمد بنبحر رُهنى کرمانى
آرشیو
چکیده
بهگمان، همه نوشتهها و کتابهای ابوالحسین رهنى کرمانى، متکلم، فقیه و مورخ نیمه دوم سده سوم و اوایل سده چهارم هجرى از میان رفتهاند، اما با بررسی شماری از آثار رجالى، حدیثى، کلامى و حتى جغرافیایى کهن، به بخشى از آثار از دست رفته وی مىتوان دست یافت. افزون بر این، با بهرهگیرى از سخنان موجود درباره او و سنجش و ارزیابى آثارش، تا اندازهای شخصیت وى را مىتوان شناخت. بر پایه این اطلاعات، اگرچه رهنى بیشتر دوران زندگى خود را در زادگاهش سپرى کرد، سالیان درازی نیز در بغداد به علمآموزی سرگرم بود و با شمارى از دانشمندان بزرگ أنس داشت و کسانی از او دانش میآموختند و به نقل شنیدههای خود از وى میپرداختند. این پژوهش درباره اتهام فساد عقیده به او در کتابهاى رجالى، داوری و نادرستیاش را اثبات میکند.متن
درآمد
ابوالحسین رهنى کرمانى، از عالمان و مورّخان شیعه در سدههاى سوم و چهارم هجرى بود که آثار بسیای پدید آورد و سوگمندانه از میان رفت. برای شناخت او، تنها به نقل قولهایى از وی در منابع دسترس هست. از سویی، شمارى از نویسندگان به رهنى طعن زده؛ چنانکه او را به غلو در عقیده و باور داشتن به تفویض منسوب کردهاند. این مقاله بر پایه این فرض که ابوالحسین رهنى به گونهاى از غلو باور داشت، به دنبال پاسخهایی براى پرسشهاى زیر است:
1. خاستگاه اجتماعى و قومى محمد بنبحر رهنى کجاست؟
2. آیا اطلاعاتی را که از وی نقل شده است، از منابع پرشمار موجود مىتوان بیرون آورد و دستهبندى و سامانمند کرد؟
3. آیا مىتوان ارزیابى کمابیش دقیقى از باورهای او به دست آورد؛ یعنی آیا انتساب او به غلات اثباتشدنی است؟
شرح زندگانی ابوالحسین رهنى
الف) نام و نسب
کنیه او ابوالحسین و نام و نسبش محمد بنبحر بنسهل شیبانى رهنى است . نام او گاهى با نام یکى از دیگر راویان شیعى؛ یعنی محمد بنبحر یا محمد بنیحیى فارسى مشتبه میشود ؛ چنانکه طوسى مىگوید: «او را فارسى نیز مىخوانند ». او زیر نام ابوالحسن محمد بنبحر بن احمد فارسى چنین مىنویسد:
ابوالحسن به شکل مکبر و در برخى از نسخهها به شکل مصغر [ابوالحسین] ذکر شده است، اما ابوالحسن شخصى به نام محمد بنبحر و به قولى محمد بنیحیى فارسى است که در دنیا به سیر و گردش پرداخت و از گروه بسیارى خبر روایت کرد و ابوالحسین شخصى است به نام محمد بنبحر و به قولى محمد بن یحیى شیبانى رهنى .
او را به دلیل انتسابش به چهار شهر و سرزمین، «رهنى»، «کرمانى»، «نرماشیرى» و «سیستانى» و در انتساب به قبیله بنىشیبان، «شیبانى» مىنامند. شیخ طوسى میگوید: «او در اصل از مردم سیستان بوده است »، اما هیچ منبعى اشاره نمیکند که وى به کدام شهر سیستان منسوب است. باری، او دوره درازی را از عمر خود در شهر کوچک نرماشیر کرمان گذراند . این نسبتها را نسخهنویسان یا مؤلفان منابع گوناگون تصحیف کردهاند؛ چنانکه رهنى را به شکلهاى رُهبى دهنى ، زهتى ، رعینى ، رمنى ، راهبى و رهینى و نرماشیرى را به شکل ترماشیرى و منسوب به نرماشین و ترماشیز ضبط کردهاند. این تصحیف گاهى در دیگر واژگان مربوط به ابوالحسین نیز به چشم مىخورد؛ چنانکه گاهى به جاى شیبانى آمده یا کوماله به جاى کرمان ضبط شده است .
برخى از رجالیان کنیه و نام و نسب او را ابوالحسن محمد بن حسن کرمانى نوشته و برخى از منابع، نام پدرش را «یحیى» ضبط کردهاند . این خطا، پیآمد همانندی واژگان «بحر» و «یحیى» در نوشتن است. رُهنى را ـ به ضم راء ـ، به جایى به نام «رهن» یا «رهنه» در کرمان منسوب پنداشتهاند؛ اما نامى از رهنه، در قالب شهر و حتى روستا در آثار جغرافیایى کهن به چشم نمىخورد و یاقوت نیز به گمان، کلمه رهنه را به قیاس با نام رهنى برساخته است. نرماشیر از آبادىهاى پیرامون بم به شمار میرود و جز این آبادى، نامهاى شامات، قار، خناب، غبیرا، کوغون، رائین، سروستان، دارجین یا دارزین میان بم و سیرجان و پهره (فهرج)، سبه، فردیر، ماهان و خبیص نیز در متون کهن جغرافیایى دیده میشود، اما هیچیک از این نامها جز «رائین»، به واژه رهنه شبیه نیست. راین در 1335 خورشیدی از بخشهاى سه گانه بَم و در شمال غربى آن بود .
نرماشیر نیز به مجموعه دهات و آبادىهاى بخش شرقى بم گفته مىشود . بنابراین، شاید واژه راینی در تلفظ راویان او، به رهنى بدل شده یا خودش آن را بدین شکل معرّب ساخته باشد. از اینرو، ابوالحسین به این دو آبادىِ بم منسوب خواهد بود.
دیدگاهی قطعی درباره انتساب نَسَبى یا ولائى ابوالحسین به قبیله بنىشیبان نمىتوان عرضه کرد، اما شیخ آغابزرگ میگوید: «این نسبت به سبب ولاء بوده » و بنابراین، او ایرانى تبار و از موالى بنىشیبان به شمار میرفته است. باری، سندى برای تأیید این سخن در دست نیست و شماری از روایتهای منقول از او، نشان مىدهند که وی به عربان مهاجر به سرزمینهاى ایرانى، توجه میکرده و حتى درباره انساب این قبایل کنجکاو و جستجوگر بوده است. افزون بر این، با توجه به چیرگی او بر زبان و ادبیات عرب و نثر منشیانه و ادیبانهاش، میتوان گمان زد که خودش نیز از نژاد عرب بوده باشد.
شاید نسبت سجستانى ابوالحسین را، برآمده از سفرهاى فراوان او به سیستان بتوان دانست؛ همچون حریز سجستانى که رهنى او را از اصحاب امام صادق دانسته است . بر پایه پندار نجاشى، او به این علت به آن سرزمین منسوب است که برای تجارت بدانجا سفر میکرد و به گمان کَشى و شیخ صدوق، بدین علت چنین نسبی دارد که به سیستان رفته و در همانجا ساکن شده است .
ب) زادگاه و زمانه زندگی رهنی
اطلاعاتی درباره تاریخ تولد رهنى در دست نیست، اما ابنحجر وفات او را پیش از 330 قمری (941 م) ضبط کرده است و شیخ آغابزرگ طهرانى و شیخ جعفر سبحانى بدون ذکر مأخذ، تاریخ مرگ او را نزدیک به 340 (951 م) نوشتهاند . برخى از اخبار نیز از این حکایت مىکنند که وى عمرى دراز داشته است . بر پایه این دو گزارش، چنانچه دوره زندگانى او نزدیک به نود سال فرض شود، وى در سالهاى 240 تا 250 (854 ـ 864م) به دنیا آمده و بنابراین، عمرش را همزمان با دورهاى گذرانده است که در اصطلاح تاریخ امامیه، «دوره غیبت صغرا» خوانده مىشود. سالهاى نخستین زندگى ابوالحسین، با حکومت یعقوب بنلیث صفار بر سیستان و کرمان همزمان بود و صفاریان در این روزگار چندان قدرت یافتند که در 276 (889 م) عبیدالله بنعبدالله بنطاهر به نیایت از عمرو بنلیث امور شرطه بغداد را به عهده گرفت .
ابوالفضل محمد بنعبدالله شیبانى در 335 (946 م)؛ یعنى سالیانى پس از وفات رهنى، از او خبری نقل کرده که نشان مىدهد وى در 286 (899 م) در عراق، آرامگاه شهدای اهلبیت را در کربلا و مشهد کاظمین را در مقابر قریش بغداد زیارت کرده است . معتمد عباسى در این هنگام هفتمین سال خلافتش را مىگذراند که مردى از قرامطه به نام ابوسعید گناوهاى در بحرین پیدا شد و گروه فراوانی از عربان به پشتیبانى او برخاستند و شهر قطیف را گرفتند. همچنین گروهى از عربان بنىشیبان به انبار و روستاهاى آن حمله کردند ، اما اطلاعات موجود درباره رهنى و لحن گفتار وى، از شخصیت مردى حکایت مىکند که از همه این آشفتگیها و غوغاها بر کنار بود.
روشن نیست که وی در چه زمانى عراق را به قصد کرمان ترک کرد، اما نسبت رهنى و نرماشیرى او و اینکه بیشتر نویسندگان شرححالها، ماندنش را در نرماشیر تأیید کردهاند و اینکه هرگز نسبت بغدادى نداشته، این موضوع را اثبات میکند که وى سالیانى دراز را از عمر خود در نرماشیر سپرى کرده است. شاید تأثر فراوان او از زیارت قبرهای ائمه در عراق، نشانهاى برای این نکته باشد که رهنى براى وداع به زیارت رفته و پس از 286 (899 م) به کرمان بازگشته است. دلیل این بازگشت روشن نیست، اما بیگمان وى در نرماشیر نیز به تلاش و کوشش علمى و پژوهش پرداخته و بیشتر آثارش را در ایالت کرمان نوشته است.
جایگاه علمى و آثار رهنى
الف) رتبه علمی
نویسندگان شرححالها در سه نکته درباره شخصیت ابوالحسین رهنى متفقند: دانش گسترده، نوشتههای فراوان و تخصص او در زمینههاى کلام، فقه و اخبار . یاقوت کلام استاد خود رشیدالدین را درباره رهنى چنین بازمیگوید:
او تیزهوش و خوشحافظه بود؛ به گونهاى که هشت هزار حدیث از بر داشت. او به دنبال احادیث غریب مىگشت... و مىدانست که در احادیث غریب، دروغ نیز راه دارد. وى انساب و اخبار مردم را مىدانست .
صفدى نیز او را به فضل و فقه معروف دانسته است . براى شناخت بهتر شخصیت علمى ابوالحسین، محیط زندگى، همروزگاران، استادان و شاگردانش را باید شناخت، آنگاه بررسى کرد که آثار او چیست و چه اندازه از اطلاعات آنان از راه دیگر منابع اکنون در دست است و کسانى که آنها را بیواسطه نقل کردهاند، درباره او چگونه به داوری پرداختهاند؟
ابوالحسین رهنى را محدث، فقیه، متکلم، مفسر و عالم به اخبار مىشناسند . بیگمان، پایه اصلى این علوم صرف و نحو و ادبیات عرب بوده و رهنى در این فن نیز جایگاه بلندی داشته است؛ چنانکه خودش میگوید: «کتاب سیبویه را بر احمد بنکیسان نحوى خواندم ». گویی مقصود او، ابوالحسن على بنمحمد بن احمد کیسان نحوى (م 299 ق/ 912 م) است . ابنکیسان، فردى دانا به ادب عربى و نحو و لغت و از مردم بغداد بود و از این روی که از مبرَّد و ثعلب دانش آموخت، بهراستی دو مکتب نحوى بصره و کوفه را در خویش فراهم آورده بود . بنابراین، رهنى در آغاز جوانى، پس از رفتن به بغداد، ادبیات عرب را در آنجا از ابنکیسان آموخت و چون ثعلب نیز در 291 (903 م) در همین شهر از دنیا رفته ، بهگمان با او نیز دیدار داشته است. چیرگی رنگ و بوى ادبى بر آثار رهنی، از مهمترین ویژگىهاى آنهاست. برای نمونه، خاطرهاى که ابوالمفضل شیبانى از رهنى درباره زیارت آرامگاه کاظمین در مقابر قریش بغداد آورده است، زیبایىهاى ادبى آنها را نشان میدهد:
وَرَدتُ کربلاءَ سنةَ ستٍ و ثمانینَ و مائتینِ و زرتُ قبرَ غریبِ رسولِاللَّه صلی اللَّه علیه و آله ثمَ انکفأتُ الى مدینةِ السلامِ متوجهاً الی مقابرِ قریشٍ فى وقتٍ تضرّمَ الهواجرُ و توقّد السمائمُ فلمّا وصلتُ منها الی مشهد الکاظم و استنشقتُ نسیمَ تربتِه المغمورةِ بالرحمةِ، المحفوفةِ بحدائقِ الغفرانِ، انکببتُ علیها بعبراتٍ متقاطرةٍ و زَفَراتٍ متتابعةٍ و قد حجبالدمعُ طَرفی عن النظر... ؛
به کربلا وارد شدم و قبر غریب رسول خدا را زیارت کردم. آنگاه به سوى مدینه السلام [بغداد] رفتم و رهسپار زیارتگاه کاظم شدم. من نسیم تربت پیچیده در رحمت او را بوییدم؛ تربتى که باغهاى آمرزش آن را در خود فرو پیچیده بود، با سرشکهایى که بر گونهام مىبارید و آه و نالهاى که پى در پى وجودم را در برمىگرفت در حالى که اشک نمىگذاشت جایى را ببینم... .
رهنى به نقل از محمد بنعبدالجبار، همنشین ابوالعباس ثعلب در الیاقوتة و او از قول ابن اعرابى، سخنى درباره معناى لغوى واژه «عترت» آورده است . فارس بنسلیمان ارجانى، شاگرد رهنى نیز فردى ادیب بود و نوشتههایش مانند مسند ابىنؤاس، جحى، اَشْعَب، بهلول و جُعَیفِران ، بیشتر ویژگی ادبى داشت. ابنعساکر از ابوالحسین رهنى سخنی درباره معنای واژگان «غبر»؛ یعنى اندک و «جناح نَسر»؛ یعنى بیت آورده است .
ممکن نمینماید که رهنى در بغداد با احمد بنحنبل شیبانى وائلى (م 241 ق / 855 م)، امام حنابله دیدار کرده باشد، اما بیگمان، حرب بن اسماعیل سیرجانى، شاگرد شهیر ابنحنبل (م280 ق / 893 م)، را از نزدیک مىشناخته است؛ زیرا یاقوت هنگام ذکر نام سیرجان از قول رهنى میگوید: حرب بن اسماعیل صاحب تألیفاتى در فقه، بدین شهر منسوب است .
رهنى از کسان دیگرى چون على بنحارث، اسماعیل بنموسى، احمد بنمحمد بنمسرور، ابوالعباس محاربى، عبدالرحمن بن ابى احمد ذُهلى، سعد بنعبدالله بن ابىخَلَفِ اشعرى قمى و بشر بنسلیمان نخّاس، صحابى امام على هادى و امام حسن عسکرى نقل قول کرده است . او در جیرفت به دیدار مردى شیعى مذهب به نام محمد بنهارون نسّابه رفت و از او اطلاعاتى به دست آورد. وی درباره این شخص مىنویسد: «او داناترین مردمان به انساب و ایام مردم [عرب] بود». او هنگامی ابنهارون را دید که وى پیر شده بود .
ب) آثار
ابننوح، استاد نجاشى پس از برشماری برخی از کتابهاى رهنى میگوید: وى از دیگر کتابها و روایات خود براى ما حدیث نقل مىکرد . بر پایه این گزارش مىتوان گفت که رهنى روایات و اخبارش را از روى نوشتههاى خویش بر دیگران املا مىکرده است و آنان آنها را مىنوشتهاند.
شیخ طوسى (سده پنجم) خبر داده است که همه کتابهاى او اکنون موجود و بیشتر آنها در خراسانند. این پرسش که چرا بیشتر کتابهاى او در شهرهاى خراسان مانند نیشابور، طوس، مرو و هرات بوده است، با توجه به سکونت رهنى در شرق ایران پاسخ مییابد بهویژه اینکه مذهب تشیع او موجب مىشده است که دست کم براى زیارت بارگاه امام هشتم، على بنموسى الرضا به این سرزمین سفر کند. حتى گمان میرود که یاقوت حموى آثاری را از رهنى در کتابخانه مرو دیده باشد؛زیرا وى زمانی در آنجا به مطالعه سرگرم بود . بر پایه متن سخن سید بنطاووس (م 664 ق / 1265م) درباره نبود تواتر برای اختلاف قرائات، میتوان گمان زد که وى در نیمه سده هفتم هجرى به مقدمات علم القرائه رهنى دسترس داشته است . همچنین نسخهاى از النکاح رهنى به خط محمد بنمعد موسوى نزد علامه حلى (م 726 ق / 1325م) وجود داشت. رهنى بهگمان این کتاب را درباره فقه تطبیقى سامان داده بود. حلى مىنویسد:
بخشهاى پراکندهاى از آن را دیدم که شامل اجازهنامه مؤلف به یکى از کسانى
بود که کتاب را بر روى قرائت نموده بود. این فراز دربردارنده فقه، خلاف و
وفاق بود .
از میان رفتن بیشتر آثار رهنى نیز بىگمان در پیوند با هجوم مغول توجیه میشود؛ زیرا نقل قولهای مستقیم اندکی از آثار رهنى در منابع پس از قرن هفتم به چشم مىخورد. معروف است که رهنى کمابیش پانصد تصنیف و رساله داشت، اما بهرغم کندوکاو در منابع گوناگون، نام بیش از 27 کتاب منسوب به او به دست نمىآید. گمان میرود که بیشتر آثار او رسالههایى کوچک و کم حجم درون کتابهاى بزرگ
بوده باشند .
روایتهایى که از رهنى نقل کردهاند، در دو دسته جای میگیرند:
منقول از کتابهاى او؛
شنیده شده از زبان او.
روشن نیست که روایتهای دسته دوم در کدامیک از کتابهاى اوست. همه این روایات، به دو موضوع کلان «قرآن» و «عترت» میپردازند و رویکرد آنها به هر دو موضوع، تاریخى است. بنابراین، روایات وی را در چارچوب زیر میتوان دستهبندى کرد:
1. تفسیر و علوم قرآن و حدیث
رهنى با بهرهگیری از برخى از احادیث متواتر، به روند تاریخ اسلام پس از رحلت پیامبر چه از دید سیاسى و چه در موضوع جمع و تدوین قرآن، بدگمان شده است. از اینرو، این دسته از روایات وی، موضوعهای زیر را دربرمیگیرند:
1ـ1. مناقب اهلبیت
رهنى در حدیثى که سندش به ابنعباس مىرسد، در تفسیر آیه وقِفوهم اِنَّهم مسئولون مىنویسد:
رسول خدا فرمود: در روز رستاخیز من و على را در کنار صراط نگاه مىدارند؛ هیچکس از کنار ما عبور نمىکند مگر آنکه از او درباره ولایت على مىپرسیم. پس هر که با او بود مىگذرد و گرنه، به آتش افکنده مىشود .
کتاب خدا در حدیث «ثقلین» که رهنى آن را به استناد ابوسعید خُدرى از پیامبر نقل کرده، به ریسمانى مانند شده که از زمین تا آسمان یا از خاک تا افلاک کشیده شده است و انسان مؤمن مىتواند با آن به مراتب بالا صعود کند . او در تفسیر حدیثى که سندش به زید بنثابت مىرسد و واژه «خلیفتین» در آن به جاى ثقلین آمده است،
چنین مىگوید:
عقل و نقل چگونه مىپذیرد که پیامبر، قرآن و اهلبیت خود را به جاى خود در میان امت تعیین کند؛ اما در این دو، کفایت از غیرشان و کفایت از آنچه در امت حادث شد و اختلافى که درباره قرآن پدید آمد وجود نداشته باشد .
1ـ2. متواتر نبودن قرائتهاى هفتگانه
على بنطاووس، بخشى را از کتاب رهنى به نام مقدمات علم القرآن، نقل کرده است. رهنى در این نوشتار بر این است که بیپایگی قرائتهاى هفتگانه رایج را نشان دهد. وى تأکید مىکند که على و اهلبیت تنها مرجع قرائت و تفسیر قرآنند. باورمندی رهنی به تحریف درونمایه قرآن و حتى بیشتر الفاظ آن، از گفتههاى وی برنمىآید، بلکه او موضوع اختلاف قرائتها را به دلیل رویگردانى بیشتر مسلمانان از مرجعیت على بن ابىطالب نقد کرده و براى اثبات این دیدگاه خود، به کتابى از سهل بنمحمد سجزى و نیز شنیدههایش از ابوحاتم استناد کرده است. این دو، اهل کوفه و بصره را به دلیل اختلاف کردن در قرائتها و برداشتهاى گوناگونشان از قرآن سرزنش کردهاند؛ زیرا على بن ابىطالب بنابر وصیت پیامبر متعهد شده بود که جز براى شرکت در نماز جمعه ردا بر تن نکند تا قرآن را گردآورَد. رهنى سپس حکایت ابوحاتم را از شعبى نقل کرده است: «داناترین فرد درباره آنچه میان دو لوح است، على بن ابىطالب بود ».
رهنى پایه آن هفت قرائت و ماندن اهلسنت را در عدد هفت، هفت مصحفى مىداند که در روزگار عثمان، خلیفه سوم فراهم آمده و به سرزمینهاى گوناگون (مدینه، مکه، بصره، کوفه، شام، یمن و بحرین) فرستاده شده بود. او در گفتاری درازدامن، درباره اختلاف این مصاحف با یکدیگر گزارش میدهد. برای نمونه، میگوید: میان مصحف مدینه و مصحف بصره، چهارده و به قولى 21 حرف اختلاف بود . او همچنین فرایند شکلگیرى قرائتهاى هفتگانه را نقد میکند و مىنویسد:
هر یک از قاریان، پیش از روى کار آمدن قارى بعدى، جز قرائت خود، قرائت دیگرى را روا نمىشمرد. پس از آنکه قارى دوم آمد، از آن ممنوعیت به جواز قرائت دومى روى آوردند و این روند در قرائتهاى هفتگانه تکرار شد. بدین ترتیب، هر قرائت مشتمل بر انکار قرائت دیگرى بود. سپس بر خلاف انکار پیشین به هفت قرائت به وجود آمده اکتفا کردند. این در حالى بود که در میان دانشمندان مسلمان و آشنایان با قرآن، پیش از این قرائتى برتر یافت شده بود. به علاوه، در روزگار صحابه این هفت قارى وجود نداشتهاند و حتى شمار دانستهاى از صحابه، قرائت را از ایشان اخذ نکردهاند .
رهنى به نقد ماجراى سوزاندن برخى از مصحفها در روزگار عثمان نیز
میپردازد:
در روز رستاخیز پیامبر در گفتوگو با صحابه از آنان خواهد پرسید: «پس از من با ثقلین چه کردید؟» گویند: «اما ثقل اکبر (قرآن) را سوزاندیم و آن را دگرگون ساختیم و اما ثقل اصغر (عترت) را کشتیم .
2. تاریخ و جغرافیا
تاریخنگارى رهنى بیش از هر چیز با علم کلام آمیخته مینماید. برای نمونه، بخشى از کتاب نحل العرب او با عنوان «نحل اهل المشرق» نزد یاقوت حموى بوده و یاقوت زیر عنوان «جیرفت» از آن یاد کرده است . یاقوت درباره شیوه بیان رهنى در این کتاب مىنویسد:
رهنى در آن، اعراب سرزمینهاى اسلامى و مذاهب آنان را از شیعى، خارجى و سنى ذکر کرده است. او در این کتاب از شیعیان به نیکى یاد کرده و به پر و پاى غیر ایشان مىپیچید .
روایات تاریخى رهنى را در بخشهای زیر مىتوان گنجاند:
2ـ1. تاریخ امامان شیعه
داورى على میان پیامبر و مرد عرب
رهنى روایتى نقل میکند که سندش به ابنعباس مىرسد و بر پایه آن روزى پیامبر از عربی بیابانى شترى به چهارصد درهم خرید؛ اما مرد عرب از دادن شتر خوددارى کرد و مدعى شد که هم شتر و هم درهمها از آن اوست و اگر محمد ادعایى داشته باشد، باید بیّنه بیاورد. ماجرا دنبال شد و سرانجام مرد عرب به قضاوت هر کس که بیاید، راضى شد و از قضا على درآمد . اگر این روایت درست باشد، قضاوتهای على تنها در دوران خلفا یا روزگار حکومت آن حضرت در کوفه تحقق نیافت، بلکه وی حتى در زمان پیامبر گاهى به داوری مىپرداخت.
تحلیل ماجراى صلح امام حسن با معاویه
این موضوع را شیخ صدوق از الفروق بین الاباطیل و الحقوق رهنى نقل کرده است. این رساله به انگیزه پاسخگویی به پرسش فردى از رهنی درباره تفسیر سخن یوسف بنمازن راسبى درباره صلح امام حسن نوشته شد . وی در این رساله به بررسى چند روایت در اینباره میپردازد و با استدلالى محکم، عملکرد معاویه را نقد میکند. او بندهایى را به قرارداد صلح میان امام حسن و معاویه نسبت میدهد و به تجزیه و تحلیل آنها یکى پس از دیگرى و بیان فلسفه هر یک از آنها از دیدی فقهى و حقوقى میپردازد. امام حسن بر پایه روایت راسبى، با معاویه به این شرط بیعت کرد که معاویه خود را امیرالمؤمنین نخواند. حسن از اقامه شهادت نزد معاویه معاف باشد، معاویه از پیگرد شیعیان على خوددارى کند و معاویه در میان فرزندان کشته شدگان جنگهاى جمل و صفین، یک میلیون درهم از خراج دارابگرد پخش کند. رهنى میگوید:
آنچه ابنمازن درباره ماجراى حسن و معاویه آورده است، نزد خردورزان و دانایان، نرمش و به عهدهگذارى نامیده مىشود. آیا نمىبینى که معاویه در این مبایعه به هیچیک از تعهدات خود عمل نکرد؟ و به همین علت براى حسن الزام آور نبوده است. حسن در این قرارداد از معاویه تعهد گرفت که خود را امیرالمؤمنین نخواند و حسن نزد خود بدون تردید مؤمن بود. بنابراین، او از معاویه تعهد گرفته است که بر وى امیر نباشد.
مؤمنان حقیقى به باور رهنى، اهلبیتند و هم آنانند که ایمان بر دلهایشان نوشته شده است ، اما این طبقه، امارت و وجوب پیروی را از او را نپذیرفتند و چون حسن امیر نیکوکاران و کشنده تبهکاران است، هیچ نیکوکارى نباید امارت او را بپذیرد. وی درباره خراج دارابگرد مىنویسد:
این شهر به صلح گشوده شده بود و لذا امام حسن مالى را که از نظرش پاکیزهتر و بهتر از مال اردشیر خُرّه بود، گرفت .
حکایت غیبت امام دوازدهم از زبان امام صادق
رهنى به استناد از سدیر صیرفى نقل کرده است که او و گروهى از بزرگان شیعه نزد امام صادق شتافتند. امام در گفتاری کمابیش بلند، از زاده شدن قائم همچون زادن موسى از دید هراس از فرعون خبر دادند. غیبت او را همچون غیبت عیسى و ماندگارىاش را همچون مانایى نوح دانستند و عمر بنده صالح، خضر را دلیلی بر عمر او گرفتند. مفضل که در این گروه بود، از امام پرسید: کسانی مىگویند که آیه و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فى الارض ، درباره دوران ابوبکر، عمر، عثمان و على است و امام به وی پاسخ داد: «چنین نیست. این دوران، سرشار از جنگها، فتنهها و ارتدادها بوده است؛ اما در آیه مذکور، سخن از امنیت و آرامش پس از ترس است. این آیه مربوط به دوران ظهور قائم است ».
حکایت بانو نرجس، مادر امام دوازدهم
وی از بشر بنسلیمان نخاس، از فرزندان ابوایوب انصارى که از شیعیان و همسایه «امامین عسکریین» در سامرا بودند، روایتی نقل کرده است. بر پایه این روایت، امام على هادى بشر نخاس را درباره احکام بردگان آموزش داده بود و او کار خرید و فروش برده را با اذن امام سامان مىداد. روزى کافور، خادم امام او را به خانه آن حضرت فراخواند و امام، ویژگىهاى کنیزی رومى را برایش برشمرد و از او خواست که آن کنیز را بیابد و به 220 دینار بخرد. بر پایه این روایت بلند، کنیز یاد شده بانو نرجس دختر پادشاه روم و از مسیحیان ملکانى بود. او پیش از این رخداد رسول خدا را در خواب دید که وى را براى یکى از پسرانش خواستگارى کرد. او در یکى از جنگها به خواست خود به اسارت مسلمانان در آمد .
2ـ2. جغرافیاى تاریخى
بر پایه همان اطلاعات جغرافیایى که در کتابهای رهنى هست، چنین مىتوان دانست که وی در این رشته نیز چیرهدست و توانا بوده و شهرهاى نواحى شرقى ایران؛ یعنى خراسان، سیستان، قهستان و مکران را به نیکی مىشناخته و بدین سرزمینها توجه ویژهاى داشته؛ چنانکه گاهى از شهرهاى دیگر نواحى همچون فارس نام برده و اطلاعاتی تاریخى درباره آنها عرضه کرده است. یاقوت نیز در مدخلهای بردسیر، ابارق، حبق، ببق، خبیص، هرات، قوهستان و چند شهر دیگر از مدخلهای کتابش، به اطلاعات او استناد میکند .
رهنى به موضوع پراکندگى جغرافیایى قبیلههای عرب در سرزمینهاى شرقى توجه داشته و در این زمینه کتابى به نام الدلائل علی نحل القبائل نوشته و یاقوت به نقل از البقاع رهنى، ویژگیهای فرهنگى و مذهبى مردم سیستان و مکران را آورده و بهگمان، به جغرافیا و برخى از ویژگىهاى بومشناختى مردم سرزمینهاى گوناگون میپرداخته است. رهنى از گفتن سخنان فیلسوفانه و انسانشناسانه خوددارى نمیکرد. نمونه این دست از سخنان وی، در مردمشناسى قوم قفص (کوفچ) یافت میشود. توجه او به اعتقادات مردم سرزمینها بهویژه درباره اهلبیت، در معلومات جغرافیایى وی نمایان است. او درباره واژه قفص مىنویسد:
قفص کوهى است از کوههاى کرمان که به دریا پیوسته است و ساکنان آنجا از یمانیان و فرزندان ازد بنغوث... هستند. اینان در جزیرة العرب بر دین عرب نبودهاند؛ زیرا آنها به معاد معترف بوده و به رستاخیز اقرار داشتهاند. با این همه، پایبند به دین خود در پرستش طواغیت نبودهاند. آنگاه آنان به آتشپرستى روى آوردند، ولى آن را نیز نپرستیدند. آنگاه کرمان به دست عثمان بنعفان گشوده شد، ولى از آن هنگام تاکنون چیزى که بتوان نام آن را «نحله» یا عقیده و ذمه و عهد خواند از ایشان دیده نشده است. در کوهستانى که پناهگاه ایشان است، آتشکده یا کنیسه یهود و کلیساى مسیحى و یا نمازگاه مسلمانان وجود ندارد؛ مگر آنچه که احتمالاً جنگجویان براى ایشان ساختهاند. کسى به من خبر داد که از کوههاى ایشان بتهاى فراوانى بیرون آورده است، ولى من به حقیقت این موضوع راه نیافتم. ... با این همه، از آنجا که سرشت آدمى با رحمت آمیخته است، مردم قفص از میان همه انسانها على بن ابىطالب را بزرگ مىشمرند؛ نه از آن روى که به او اعتقاد دینى داشته باشند بلکه ویژگىهاى فطرى است که ایشان را وا مىدارد تا منزلت او را بزرگ دارند .
او درباره مردم سیستان نیز مىنویسد:
[در روزگار بنىامیه] در همه منابر على را لعن مىکردند، ولى در سیستان تنها یک بار چنین کارى انجام شد. مردم سیستان از همکارى با بنىامیه خوددارى کردند [و بهگمان خراج نپرداختند] تا اینکه از بنىامیه تعهد ستاندند که بر منبر ایشان، کسى لعن على نکند و چه شرفى از این بالاتر !
3. باورهای مذهبی رهنی
3ـ1. اختلاف درباره عقاید رهنى
نویسندگان شرححالها از آغاز درباره ارزیابى اعتقادى ابوالحسین رهنى با یکدیگر اختلاف داشتهاند. برخى از عالمان شیعه به خطا، رهنى را از بزرگان اهلسنت پنداشته؛ چنانکه سید بنطاووس و سید نعمت الله جزایرى و میرزا ابوالقاسم قمى (م 1231 ق / 1810 م) به پیروی از وی، او را در جرگه علماى بزرگ عامه گنجاندهاند . باری، صاحبان منابع رجالى اهلسنت کمابیش کسى را به نام محمد بنبحر رهنى نمىشناسند و از او نقل نمىکنند. کسان اندکی از اهلسنت نیز که از وی نام بردهاند، از منابع شیعیان نقل کردهاند؛ چنانکه ابنحجر عسقلانى (م852 ق / 1448 م) به نقل از تاریخ الری شیخ منتجبالدین شیعى، به رهنى اشاره میکند . حتى ذهبى نیز در مؤلفات خود، از رهنى نام نبرده؛ چنانکه سیوطى نیز در طبقات الحفاظ به شاگردى خطابى نزد رهنى اشاره نکرده است . البته سیوطى واژه «رهنى» را نامى منسوب به قریه «رهنه» میخواند . دیگر منابع تشیع، او را انکار نکردهاند. سه دیدگاه درباره رهنى وجود دارد:
اتهام به انحراف عقیدتى
مهمترین جرحى که درباره ابوالحسین رهنى هست، باورهای غلوآمیز اوست. شاید نخست کشى (م 328 ق / 939 م) او را به غلو منسوب کرده باشد. کشى در روایتى به نقل از رهنى که طعنی بر زُراره دربردارد و بهگمان آن را بدون واسطه از زبان رهنى شنیده است، چنین ادعا میکند که رهنى از افراد به شدت غالى است و بدین شیوه، درستى روایت را نمیپذیرد. پس از او ابنغضائرى (م 411 ق / 1020 م) در یکى از آثارش درباره او مىنویسد: «رهنى ضعیف است و در مذهبش ارتفاع وجود دارد ». این اتهام در آثار جدید رجالى نیز تکرار شده است . مرحوم آیتاله خویی در اینباره مىنویسد:
ظاهراً این مرد از جمله غلات است؛ زیرا کَشى بر این امر شهادت داده و مىدانیم که کشى همعصر رهنى بوده است. گفته ابن غضائرى نیز که «فى مذهبه ارتفاع»، آن را تأیید مىکند. به علاوه ما دلیل و توجیه گفته نجاشى را نمىدانیم که معتقد است سخن او به سلامت نزدیک است. شاید نجاشى اطلاعى از گفته کشى نداشته یا در هنگام نوشتن این مطالب از آن غافل بوده است و الله العالم... . منظور نجاشى از اینکه حدیث رهنى به سلامت نزدیک است، این است که در احادیث او غلو دیده نمىشود، ولى نیکویى حال و اعتقاد او نیز ثابت نشده است .
پیراستگی رهنى از فساد در عقیده
نجاشى (م 451 ق / 1059 م) پس از اشاره به اتهام یاد شده مىنویسد: «نمىدانم این اتهام از کجا ناشى شده در حالى که حدیث او به سلامت و استوارى نزدیک است ». شیخ صدوق نیز در من لا یحضره الفقیه، نام رهنى را ذکر میکند و بر او رحمت میفرستد و بدین شیوه او را از اتهام به غلو تبرئه میکند . وی همچنین در علل الشرایع پس از نام رهنى عبارت «رضى الله عنه» را آورده است . سید محمد مهدى بحرالعلوم، محمد بنبحر رهنى را موجّه میداند و میگوید: «قدح در مذهب از او به ظهور نرسیده است ».
توقف
برخى از عالمان شیعه همچون ابنداود حلى (درگذشته سده هشتم هجرى) و علامه حلى (م 726 ق)، پس از آوردن دو دیدگاه در اینباره، سرانجام به هیچ نظریه ویژهای نرسیده و «قائل به توقف» شدهاند .
3ـ2. سنجش دیدگاهها
بیشتر نویسندگانی که رهنى را به غلو و ارتفاع در عقیده متهم کردهاند، از هیچ نمونهای از باورهای او گواهی و سند نیاوردهاند و کمابیش با الفاظ و عبارتهایى مانند «یقال»، «قیل»، «اُتّهِمَ» و «و الله عالم»، در درستى این گزاره شک کردهاند، اما رهنی بر پایه سندهایی، نه تنها از غلات نیست، که برخى از غالیان شیعه در ردّ باورهای او کتاب نوشتهاند؛ چنانکه کسی به نام ابوالقاسم على بن احمد علوى کوفى (م 352 ق / 963 م) به گفته نجاشى در پایان زندگانىاش به مذهب غلات گرایید و کتابهاى بسیارى پدید آورد که بیشتر آنها زیانبار و مُفسد است. یکی از این کتابها، الرد على محمد بن بحر الرهنى نام دارد . سعد بن عبدالله اشعرى قمى، استاد رهنى نیز کتابى در رد عقاید غلات داشته است . افزون بر اینها، بسیارى از راویان احادیث بر پایه آموزههای دانش رجال، به دلیل اینکه عقایدشان درباره معصومان به گمان مخالفانشان غلوآمیز (غلو در صفات) بوده است، به غالى بودن متهم شده و احادیث آنان را از اعتبار انداختهاند. نمونه برجسته این راویان را در رجال ابنغضائرى میتوان یافت . وى در بسیارى از جاها، راویان را به همین دلیل و یا دیگر دلایل، تضعیف کرده است. از اینرو، این سخن در میان رجالشناسان شیعه آوازهای یافته است که «توثیقات ابنغضائرى معتبر، اما تضعیفات او نامعتبر است ». درباره کشى نیز گفتهاند: «او از افراد ضعیف بسیار نقل مىکرد ». استاد او، عیاشى بود که در آغاز بر مذهب اهلسنت و احادیث آنان را فراوان شنیده بود . شاید وی بر اثر همین احادیث، رهنى را فردى غالى پنداشته باشد.
به هر روی، دیگر کسانى که آثار رهنى را خواندهاند، دربارهاش به گونهاى دیگر داوری کرده و به درستى و اتقان و بىاشکال بودن آثارش گواهی دادهاند؛ چنانکه علامه حلى درباره القلائد رهنى مىنویسد:
من آن را به خط سید سعید صفىالدین محمد بنمعد یافتم. در آن برخى از مسائل مورد اختلاف میان ما و مخالفان بیان شده است. این کتاب که از خراسان به دستم رسید، کتابى است سودمند و در آن مطالب ناگفته و غریبى یافت مىشود. [النکاح او نیز]، کتابى است نیکو که در آن حق مطلب را ادا کرده است .
یاقوت نیز درباره البدع رهنی مىنویسد: «من در آن چیز منکَر و ناخوشایندى ندیدم ». اگر نشانهاى از غلو در آثار او مىبود، بىگمان کسانى مانند قاضى سعید الدین ایجى (م 403 ق / 1012 م)، غزالى (م 505 ق / 1111 م)، آمدى (م 631 ق / 1233 م)، ابنتیمیه حرانى (م 738 ق / 1337 م)، یافعى (م 718 ق / 1318 م) و ابنقیم جوزیه براى محکوم کردن شیعه بدانها استناد مىجستند. اینکه آثار وی به دست آنان نرسیده بود نیز نکتهای گماننزدنی است و دست نیافتن کسانى چون اسفراینى و غزالى، به آثار کسى چون رهنى که نزدیک به پانصد کتاب و رساله نوشته و آثارش در خراسان پراکنده و آنجا را فراگرفته بود، امکانناپذیر مینماید؛ زیرا یاقوت در مرو به آثار او دسترس داشت و هم او و هم ابنعساکر دمشقى و خطابى بارها به نوشتههاى وی استناد کردهاند.
شاید یکى از دلایلى که موجب متهم شدن ابوالحسین رهنى به غلو شد، اعتقاد او به برترى انبیا و امامان بر فرشتگان باشد ، اما موضوع سجده فرشتگان در برابر انسان کامل، از قرآن به دست مىآید . اتهام دیگر رهنى اعتقاد وی به تفویض است . مفوضه بر این بودند که خداوند کارهای عالم و قدرت و اختیار آفرینش را به را به محمد و على واگذارده است. آنان میگفتند: ائمه شریعتها را نسخ مىکنند. همچنین بدین باور داشتند که ملائکه بر آنان فرود مىآیند و به آنان وحى مىرسانند . حسنى رازى مىگوید: «معتزله و جمله نواصب این قول را بر علماى امامیه مىبندند و این دعوى بدون دلیل است ». این اتهام از رهنى دور است؛ زیرا کسى که اندیشه دینىاش بر این بنیاد استوار باشد، درباره اختلاف قرائات قرآن نگران نمیشود یا از پذیرفته نشدن مرجعیت دینى اهلبیت در آستانه تاریخ اسلام افسوس نمیخورَد .
نتیجه
ابوالحسین رهنى با توجه به گزارشهاى درستی که دربارهاش هست، فردى دانا به علوم و معارف اهلبیت و اخبار تاریخ اسلام و تشیع بوده است و بازسازى اطلاعات منقول از آثار او، در فهم و تحلیل بهتر تاریخ اسلام و بازسازى گذشته به کار خواهد آمد. همچنین همه آثار و اقوال منسوب به رهنى به دست ما نرسیده است و از اینرو، بیگمان و به قطع درباره باورهای او نمىتوان سخن گفت. باری، با توجه به بیشتر آنچه از او روایت شده است، دیدگاه کسانى که او را از تهمت غلو دور دانستهاند، به حقیقت نزدیکتر مىنماید. به هر روی، چنانچه روایات منقول از او درباره علم قرائت قرآن بررسی شود، رگههایى از باور به تحریف قرآن که از عقاید غلات بوده است، در آنها میتوان یافت؛ زیرا گمان میرود که گفتار او درباره ردّ تواتر قرائات، زمینهچینى براى باورمندی به گونهای از تحریف در قرآن باشد.
کتابشناسی
1. ابطحى، محمدعلى موحد (1412 ق)، تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرجال، قم، سیدالشهداء.
2. ابناثیر، عزالدین محمد (1415 ق / 1995 م)، الکامل فی التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبدالله القاضى، بیروت، دارالکتب العلمیه.
3. ابنحجر عسقلانى، احمد بن على (1406 ق / 1986 م)، لسان المیزان، به کوشش دائرة المعارف النظامیه للهند، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
4. ابنخلکان، شمسالدین احمد بنمحمد (1968 م)، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارالثقافة.
5. ابن رستم طبرى، محمد بن جریر (1413 ق)، دلائل الامامة، قم، مؤسسة البعثه.
6. ابن زینالدین، حسن (1411 ق)، التحریر الطاووسی المستخرج من کتاب حل الاشکال، به کوشش فاضل الجواهرى، قم، مکتبة آیة الله العظمى المرعشى.
7. ابن شهر آشوب، محمد بن على (بیتا)، معالم العلماء، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة.
8. ابن طاووس، على بنموسى (1369 ق / 1950 م)، سعد السعود، نجف، المطبعة الحیدریة.
9. ابنعساکر، على بنحسن (1415 ق)، تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الاماثل او اجتاز بنواحیها من واردیها و اهلها، به کوشش على شیرى، بىجا، دارالفکر.
10. ابنغضائرى، احمد بنحسین (1364 ق)، رجال ابن الغضائری، قم، اسماعیلیان.
11. اردبیلى، محمد بنعلى (1413 ق)، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، قم، مکتبة آیةالله العظمى المرعشى.
12. اشعرى قمى، سعد بن عبدالله (1361 ش)، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى.
13. اصطخرى، ابواسحاق ابراهیم (1368 ش)، مسالک و ممالک، ترجمه فارسى، به اهتمام ایرج افشار، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى.
14. امین عاملى، سید محسن (بیتا)، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات.
15. بحرالعلوم، محمد مهدى (1363ق)، الفوائد الرجالیة، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، طهران، مکتبة الصادق.
16. بحرانى، سید هاشم (1413 ق)، مدینة معاجز الائمه الاثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، به کوشش عزت الله مولائى همدانى، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة.
17. بروجردى، سیدعلى (1410 ق)، طرائف المقال، به کوشش سید مهدى رجائى، قم، مکتبة آیةالله المرعشى.
18. بغدادى، اسماعیل پاشا (بیتا)، ایضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
19. بینا (بیتا)، هدیة العارفین اسماء المؤلفین و آثار المصنفین، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
20. بغدادى، محمد بن عبدالغنى (1408 ق)، التقیید، به کوشش کمال یوسف الحوت، بیروت، دارالکتب العلمیة.
21. تسترى، محمدتقى (1411 ق)، قاموس الرجال، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین.
22. تفرشى، سید مصطفى بنحسین (1418 ق / 1376 ش)، نقد الرجال، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
23. جزایرى، سید نعمت الله (1417 ق)، نورالبراهین فی اخبار السادة الطاهرین، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
24. حسکانى، عبیدالله بن احمد (1411 ق)، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل فی آیات النازلة فی اهلالبیت، بىجا، مؤسسه چاپ و نشر.
25. حسنى رازى، مرتضى بنداعى (1313 ش)، تبصرة العوام فی مقالات الانام، به کوشش عباس اقبال آشتیانى، تهران، چاپخانه مجلس.
26. حلى، تقىالدین حسن بنعلى بنداود (1392 ق)، رجال ابنداود، نجف، المطبعة الحیدریة.
27. حلى، حسن بنیوسف (1411 ق)، ایضاح الاشتباه، به کوشش شیخ محمد الحسون، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
28. ـــ (1381 ق)، خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، بیجا، المطبعة الحیدریة.
29. حویزى، عبد على بنجمعه (1412 ق)، تفسیر نورالثقلین، به کوشش سید هاشم رسولى محلاتى، قم، اسماعیلیان.
30. دهخدا، على اکبر (1377 ش)، لغتنامه، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران.
31. راوندى، قطبالدین (1409 ق)، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدى.
32. زبیدى، محمد مرتضى (بیتا)، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، مکتبة الحیاة.
33. سبحانى، جعفر (1410 ق)، کلیات فی علم الرجال، قم، جامعه مدرسین.
34. ـــ (بیتا)، موسوعة طبقات الفقهاء، قم، مؤسسه امام صادق..
35. سیوطى، عبدالرحمن بن ابىبکر (بیتا)، لب اللباب فی تحریر الانساب، بیروت، دارصادر.
36. صدوق، ابوجعفر محمد بنعلى بنبابویه (بیتا)، علل الشرایع، قم، انتشارات مکتبة الداورى.
37. ـــ (1405 ق)، کمالالدین و تمام النعمة، به کوشش على اکبر غفارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
38. ـــ (1361 ش)، معانی الاخبار، بىجا، انتشارات اسلامى.
39. ـــ (1404 ق)، من لایحضره الفقیه، به کوشش على اکبر غفارى، قم، جامعة المدرسین.
40. صفدى، صلاحالدین خلیل بن ایبک (1381 ق / 1962 م)، الوافی بالوفیات، به کوشش هلموت ریشه، ویسبادن، دارالنشر فرانز شتانیز.
41. صفرى فروشانى، نعمت الله (1378 ش)، غالیان کاوشی در جریانها و برآیندها، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى.
42. طبرى، ابوجعفر محمد بنجریر (1407 ق)، تاریخ الامم و الملوک، به کوشش احسان حقى، بیروت، دارالکتب العلمیة.
43. طریحى، فخرالدین (1408 ق)، مجمع البحرین، به کوشش سید احمد الحسینى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
44. طوسى، ابوجعفر محمد بنحسن (1404 ق)، اختیار معرفة الرجال، به کوشش سیدمهدى رجائى، قم، مؤسسة آلالبیت.
45. ـــ (1415 ق)، رجال الشیخ الطوسی، به کوشش جواد قیومى اصفهانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
46. ـــ (1417 ق)، الغیبة، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة.
47. ـــ (1417 ق)، الفهرست، به کوشش جواد قیومى، قم، مؤسسة نشر الفقاهة.
48. طهرانى، آغا بزرگ (1983 م)، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت، دارالاضواء.
49. عاملى، شیخ حّر (1414 ق)، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، به کوشش محمدرضا الحسینى الجلالى، قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث.
50. عسکرى، مرتضى (1392 ق)، عبدالله بن سبأ وا ساطیر اخری، بیجا، المطبعة الاسلامیة.
51. قمى، میرزا ابوالقاسم (بیتا)، قوانین الاصول، چاپ سنگى.
52. کحاله، عمر رضا (بیتا)، معجم المؤلفین تراجم مصنفی الکتب العربیة، بیروت، مکتبة المثنى.
53. کشى، محمد بنعمر (1348 ش)، رجال الکشی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد.
54. کلباسى، ابوالهدى (1419 ق)، سماء المقال فی علم الرجال، به کوشش سید محمد الحسینى القزوینى، قم، مؤسسة ولى العصر للدراسات الاسلامیه.
55. کلبرگ، اتان (1413 ق)، کتابخانه ابنطاووس و احوال و آثار او، ترجمه سیدعلى قرائى و رسول جعرفیان، قم، کتابخانه مرعشى.
56. کوفى، ابوالقاسم على بن احمد (بیتا)، الاستغاثه، بىجا، بىنا.
57. مجلسى، محمدباقر (1404 ق)، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
58. مرعشى، شهابالدین (1411 ق)، شرح احقاق الحق وازهاق الباطل، قم، منشورات مکتبة آیةالله المرعشى.
59. مزى، ابوالحجاج یوسف بنالزکى (1400 ق / 1980 م)، تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، مؤسسه الرسالة.
60. موسوى خویى، ابوالقاسم (1413 ق / 1992 م)، معجم رجال الحدیث و تفضیل طبقات الرواة، به کوشش لجنه التحقیق، بىجا، بىنا.
61. میلانى، على (1420 ق)، نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار، قم، یاران.
62. بینا (1373 ش)، حدود العالم من المشرق الی المغرب، به کوشش مریم میراحمدى و غلامرضا ورهرام، تهران، انتشارات دانشگاه الزهراء.
63. نجاشى، ابوالعباس احمد بنعلى (بیتا)، اسماء مصنفی الشیعة المشتهر برجال النجاشی، به کوشش سید موسى شبیرى زنجانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
64. نجفى، بهاءالدین على بنعبدالکریم (1420 ق)، منتخب الانوار المضیئه، قم، مؤسسة الامام الهادى.
65. نمازى شاهرودى، على (1419 ق)، مستدرک سفینة البحار، به کوشش حسن بنعلى نمازى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
66. نورى، میرزا حسین (1408 ق)، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسه آلالبیت.
67. ـــ (1415 ق)، خاتمه مستدرک الوسائل، قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث.
68. یاقوت حموى، شهابالدین ابوعبدالله (1408 ق / 1988 م)، معجم الادباء، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
69. ـــ (1418ق)، معجم البلدان، به کوشش صلاح بنسالم المصراتى، بیروت، دارالفکر