چکیده

تاریخ‌نگاری حسن‌بیگ روملو، مورخ و قورچی دربار شاه طهماسب و شاه اسماعیل دوم صفوی، در سنجش با تاریخ‌نگاری‌های دوره صفویه از سبک ویژه‌ای برخوردار است. روملو به مسائل نظامی توجه می‌کرد و از همین روی، افزون بر شکل ظاهری و نگارشی تاریخ او، محتوای آن نیز از منصب قورچی‏گری وی تأثیر پذیرفته و مسائل مربوط به منصب او با تاریخ‌نگاری‌اش گره خورده است. البته او به طرح هدف‌دارانه و برجسته ساختن برخی از مسائل سیاسی می‌پرداخت که از دید خودش مهم می‌نموند؛ مسائلی که در تذکره شاه طهماسب نیز به روشنی خود می‌نمایند. قلم مورخ با محتوای این تذکره هم‌سوست و او با این کار، به مصلحت نظام دولت صفوی توجه کرده است.

متن

درآمد
ویژگی تاریخ‌نگاری حسن‌بیگ این است که میان تحولات سیاسی و اجتماعی دوره وی و شیوه رفتار، عمل‌کرد و اندیشه او پیوندی دوسویه وجود دارد. این ویژگی در گزارش‌های هدف‌دار او درباره رویدادهای تاریخی نمایان می‌شود. از سوی دیگر، این شیوه تاریخ‌نگاری موجب نمود مبهم و تناقض‌آمیز شخصیت خود مورخ و رفتارهای سیاسی او شده و بدبینی کسانی مانند مرحوم عبدالحسین نوایی (نویسنده مقدمه‏ای بر کتاب رملو) را به رفتار و شخصیت او در پی داشته است. روی‌دادهایی که در این جستار گزارش می‌شوند، تنها بازگوی وقایع کتاب احسن التواریخ نیستند، بلکه شخصیت و انگیزه‌های مورخ را در شیوه نگارش و درون‌مایه اثر او نیز در بردارند.
این پژوهش با گزینش داده‌ها و گزارش‌هایی از آن، شخصیت مورخ، رفتارهای سیاسی او و دیدگاهش را درباره تاریخ‌نگاری برمی‌رسد. آقای نوائی در مقدمه این اثر درباره نسخه‌ها و دیگر ویژگی‌هایش و سبک نگارش مورخ سخن گفته‌اند و از این‌رو، یادآوری آنها بیهوده است. مقاله‌ای در این‌باره در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا (1378) وجود دارد که درون‌مایه‌اش کمابیش مانند مقدمه آقای نوائی است و سخن تازه‌ای که در آن هست، گویای دلایل پیش‌گفته نیست و از این‌رو، در این‌جا به شکل نمایان‌تری بازگو می‌شود.
زندگی‌نامه مورخ
حسن‌بیگ روملو در 937 هجری قمری؛ یعنی هفت سال پس از روی کار آمدن شاه طهماسب در «بلده قم» زاده  و سپس قورچی مخصوص شاه شد. وی خود را در اثرش «حسن نبیره امیر سلطان روملو» می‌خواند . امیر سلطان روملو ، از صاحب‌منصبان نظامی بود و جایگاه ویژه‌ای داشت؛ زیرا والی قزوین بود و آن بلده به «تیول» وی مقرر می‌شد . منصب نظامی او، قورچی‌گری بود و سال‌ها به شاه اسماعیل و پس از وی به شاه طهماسب خدمت می‌رساند. مورخ در اثر خود، به شرح دلاوری‌های او در جنگ‌های تصرف غرچستان (939ه) و جنگ با رومیان (941ه) می‌پردازد .
حسن بیگ پس از مرگ امیر سلطان (946ه) در نُه سالگی، به گفته خودش به محنت قورچی‌گری گرفتار شد . نامی از پدر و مادرش در نوشته او نیست و تنها یک بار به حضور مادرش در آیین استقبال از شاهزاده بهرام میرزا در قزوین هنگام بازگشت او از لشکرکشی به گیلان (943ه) پرداخته و خودش در آن زمان کودکی بیش نبوده است . این اشارات، بر ممتاز بودن خانواده او دلالت می‌کند؛ زیرا آیین استقبال از شاهزاده، در جایی روی داده که امیر سلطان روملو، والی‌اش و پایتخت کشور در آن زمان، تبریز بوده است. وی از یازده سالگی در سفر شاه طهماسب به دزفول (948 ه) تا هنگامی که روی‌دادهای 980 هجری را می‌نوشت، «در جمیع اسفار همراه اردوی گردون شکوه [شاه طهماسب] بوده و اکثر وقایع را به رﺃی العین مشاهده نموده است ». اینکه انگیزه شرکت حسن بیگ را در این سفر، «احراز وظیفه وقایع‏نگاری» دانسته‌اند،  گمان نادرستی است؛ زیرا این کار در توان فردی یازده ساله نیست. او در روی‌دادهای 953 هجری، در جنگ با گرجیان شرکت کرد و «با جمعی از قورچیان روملو و چَپَنی، با فوجی از گبران بی‌ایمان دچار گشت» و همراه کسی از قورچیان چپنی به نام شاهقلی، حمله‌هایی بر گرجیان سامان داد .
مورخ باز هم شرحی از شجاعت‌های وی در جنگ با کردان (957 ه) عرضه می‌کند و می‌نویسد وی پس از گریختن قورچیان از کردان، «همراه با رفیقش، حسینقلی خلفا حمله می‌کند و اکراد را متفرق می‌سازد ». او تنها قورچی نبود، بلکه در حضور دانش‌مند و حکیمی مانند مولانا ابوالحسن، فرزند مولانا احمد باوردی، به مطالعه شرح تجرید پرداخت  و حاشیه شمسیه را نزد مولانا مالک قزوینی، سرآمد خوشنویسان دوره شاه طهماسب، خواند .
حسن بیگ از فاضلان و مورخان دانش‌مند عصر خود به شمار می‌رفت  و به گفته فاروق سومر، محقق ترک، اطلاعات فراوانی داشت و روشن‌فکری ترک شمرده می‌شد و از کارهای ادبی ترکیه ناآگاه نبود .
وی پس از مرگ شاه طهماسب، در دگرگونی‌ها و روی‌دادهای تاریخی فراوانی حاضر بود و در کنار حسینقلی خلیفه الخلفا، به‌رغم حضور حیدر میرزا پسر شاه طهماسب، در رساندن شاه اسماعیل دوم به حکومت بسیار تأثیر گذارد. او از روملوها بود و آنان از اسماعیل میرزا در برابر طایفه استاجلو بسیار پشتیبانی کردند. استاجلوها، در پی رساندن حیدر میرزا به قدرت بودند ، اما با روی کار آمدن شاه اسماعیل دوم، اوضاع به خواستشان پیش نرفت؛ زیرا همین که اسماعیل بر تخت سلطنت نشست، حسینقلی خلفا را عزل کرد  و کسان بسیاری را از شخصیت‌های هر دو طایفه (استاجلو و روملو) به کام مرگ کشاند. او با این کارها موجب بی‌اعتنایی آنان به خود و سرانجام به دست گروهی کشته شد . پس از او محمد میرزا، پسر ارشد شاه طهماسب که نیمه کور بود و در شیراز به سر می‌برد، به قزوین آمد و بر تخت شاهی نشست .
مورخ که زمانی هوادار شاه مقتول بود، در آن هنگام «ملازمت شاه دین‌پناه » را به جان خرید و در «بلده قم به شَرف تقبیل قبلة اقبال مشرف شده، رعایت تمام یافت و در سلک مقربان منتظم گردید »، اما گویی این بار نیز مورخ، نمی‌بایست چشمداشتی از پادشاه می‌داشت؛ زیرا ضبط حوادث هنگام جلوس شاه (985 ه) ناتمام مانده است و به خبری درباره وی، دسترس نیست. مورخان به این پرسش پاسخ نگفته‌اند که آیا عاملان شاه حاکم، او را کشتند؟ مورخ در این زمان بیش از 48 سال نداشته است.
قورچی و قورچی‌باشی
قورچیان، سپاه ویژه صفوی بودند. شاه اسماعیل در پدید آوردن این نیروها از دولت مغولی جغتای پیروی کرد. قورچی‌ها اردویی خاص و از دید نیروی نظامی نیز از جایگاه بالاتری برخوردار بودند؛ چنان‌که ارزش هر صد قورچی، با هزار مرد عادی برابری می‌کرد . آنان مانند مخزن‏های متحرّک سلاح، به کمان و تیر و شمشیر و خنجر و تبر و سپر مسلّح بودند . قورچیان، سواره به خدمت می‌رفتند و شامگاه پیرامون کاخ نگهبانی می‌کردند و هنگام بیرون شدن سلطان و آن گاه که شاه سواره بیرون می‌آمد، مردم را دور نگاه می‌داشتند و فرمان اعدام و ضبط اموال و توقیف خان‌ها را اجرا می‌کردند .
فرمانده قورچیان، قورچی‌باشی نام داشت که در دوره شاه اسماعیل اول، تابع «امیرالامرا» و در دوره شاه طهماسب اول، صاحبِ منصب ارشد نظامی کشور بود. او تا هنگامی که همه یا بسیاری از سپاهیان قزلباش، ارتش صفوی را پدید می‌آوردند، در این مقام جای داشت . قورچی‏باشی از دید مقام و نفوذ، پس از وزیر اعظم بود و از مهم‌ترین امیران و «ارکان دولت صفوی» و از «امرای جانقی»؛ یعنی مشاوران عالی مجلس به شمار می‌رفت . پرداخت مواجب و تیول و اَنعام قورچیانی که در سلک قورچیان عظام بودند، با طُغرا و مُهر قورچی‌باشی تأیید می‌شد .
کتاب «احسن التواریخ»
الف) نویسنده و درون‌مایه
نویسنده این کتاب، حسن بیگ روملو نام دارد که گویی آن را در دوازده مجلد و به شکل تاریخی عمومی نوشته بوده است؛ زیرا پس از پرداختن به روی‌دادهایی، می‌نویسد تفصیل آنها در مجلّدات پیشین آمده است ، اما با توجه به بخش چاپ شده اثر وی، آن را از منابع تاریخ‌نگاری سلسله‌ای می‌توان شمرد .
جلد یازدهم این کتاب، حوادث تاریخی را از 807 هجری؛ یعنی سال جلوس شاهرخ تیموری بر مسند قدرت پس از مرگ تیمور، تا سال نهصد هجری در برمی‌گیرد. خود مورخ در این‌باره چنین می‌نویسد: «راقم این حروف، حسن نبیرة سلطان روملو، جواهر اخبار و غرایب آثار پادشاهان روم، جغتای و آل‌قرامان را از سنة 807 تا 900 نوشت ».
او در جلد دوازدهم کتابش به روی‌دادهای سال‌های نهصد تا 985 ﻫجری؛ یعنی سال جلوس محمد خدابنده بر تخت شاهی می‌پردازد. «احوال حضرت شاه اسماعیل، خاقان اسکندر شان، شاه طهماسب، شاه دین پناه و شاهزاده عالمیان، اسماعیل میرزا و احوال سلاطین رومیه و خوانین جغتای و خانان اوزبکیه و مشاهیر علما و صدور و وزرا که معاصر ایشان بوده‌اند »، در این جلد آمده است.
ب) ویژگی‌ها
نویسنده در این کتاب از اصطلاح‌ها و واژگان سیاسی ـ نظامی بسیار بهره برده و برای نمونه، در توصیف طلوع صبح چنین نوشته است:
چون صبح ملمّع، شمشیر سیمین از سپهر قراب برکشید و دست دم، سدره فلک نیلی را چاک زد و چهره نور، شمشیر خورپیکر از قتق قیرگون شب بیرون آورد... .
او درباره مرگ عبیدخان ازبک (946 ه) می‌نویسد: «... تصرف والی روح از شهرستان بدن وی کوتاه گردید و شحنه فتنه از روی زمین رحلت کرده و در زیر زمین منزل گزید » و در جای دیگری می‌گوید: «چون این خبر به میرزا پیر بوداق رسید، سپاه فکر و اندیشه بر عرصه ضمیرش استیلا یافت ».
نویسنده در توصیف‌های خود، به برجسته کردن چیزهایی مانند قلعه‌های نظامی و جنگ‌افزارها پرداخته و آنها را با تشبیه‌های گوناگون به تصویر کشیده؛ چنان‌که در توصیف «فتح قلعه اُستا» در 943 هجری گفته است:
آن حصاری بود سر به فلک الافلاک کشیده، دو چشم روزگار مثلش ندیده، کنگره بروجش از پی نظاره زمین از سپهر برین سر برآورده و جدار استوارش با سدّ سکندر دعوای همسری و برابری کرده است .
هم‌چنین در وصف تیر و کمان آورده است: «[قزلباشان] به دست جلادت عقاب تیز پرِ تیر را از آشیانِ کمان به پرواز درآورده، از مغز سر دشمنان طعمه می‌دادند ». او در توصیف امیران قزلباش بسیار کوشیده و جنگ‌های آنان را به نبرد رستم و اسفندیار تشبیه کرده  و از سربازان و لشکریان با عنوان‌هایی مانند «بهادران ظفرلَوا»، «عساکر ظفرمال»، «سوار جرّار»، «بهادران صف‌شکن» و «غازیان» نام برده و از لشکرکشی‌ها و فتوحاتشان به تفصیل گزارش داده است. این ویژگی‌ها بر تأثیرپذیری شیوه نوشتن مورخ، از منصب و شغل نظامی وی دلالت می‌کند.
مورخ این اثر، به‌رغم اینکه از منابع گوناگونی بهره برده و حتی در گزارش از روی‌دادهای تاریخی، اصطلاح‌ها و جمله‌های نویسندگان همان منابع را در کار آورده، به ذکر همه روی‌دادها نپرداخته، بلکه سلسله حوادث خاص سیاسی ـ نظامی را گزینش کرده است. برای نمونه، وی با اینکه در دوران شاه طهماسب می‌زیست، از نیاکان وی؛ یعنی شیخ صفی‌الدین اردبیلی و فرزندانش و رؤیاها و کرامات آنان گزارش یاد نکرده، اما لشکرکشی‌های آن دوره را به‌رغم بی‌ربط بودنشان با آن خاندان، شرح داده است. یکی از پژوهش‌گران در این‌باره می‌نویسد: «در احسن التواریخ هیچ اشاره‌ای نه فقط به اعجاز و کرامات خاندان صفوی، بلکه حتی به اجداد آنان نیز نشده است ».
چرایی اینکه مورخ درباره خاندان شیخ صفی‌الدین اردبیلی تنها به بازگویی روی‌دادهای مربوط به نبردهای شیخ جنید و شیخ حیدر می‏پردازد ، چنین پاسخ می‌یابد که جز افراد پیش‌گفته، کمابیش کسان دیگری از خاندان شیخ صفی تا ظهور شاه اسماعیل، به جنگ نپرداختند و کار مورخ نیز تنها ثبت همان روی‌دادهای نظامی بوده است. البته مورخان پیش از او مانند خواندمیر در حبیب السیر، و امیر محمود خواند امیر در تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب، که مورخ از مطالب آنها بسیار بهره برده است، درباره خاندان شیخ صفی و کراماتشان به تفصیل سخن گفته  و حتی بیش‌تر مورخان پس از او یا هم‌روزگارانش نیز به موضوع کرامات آنان پرداخته‌اند.
این سخن را شعله کویین، نویسنده مقاله «رؤیاهای شیخ صفی‌الدین و نوشته‌های تاریخی دوره صفوی» نیز تأیید می‌کند. او می‌گوید:
تا آن‌جایی که به رؤیاها مربوط می‌شود، به دلیل تعداد تاریخ‌نگارانی که یک رؤیا را نقل می‌کنند، سنّت تاریخ‌نگاری صفویه منحصر به فرد است. حداقل دوازده گزارش تاریخی صفویه، شرح رؤیاها را در بر می‌گیرد. در سرتاسر وقایع‌نامه‌های دوره شاه اسماعیل و شاه طهماسب و گزارش‌های بی‌شمار دوران حکومت شاه عباس، تاریخ‌نگاران، داستان رؤیاهای شیخ صفی (رؤیاهایی که عظمت یک حکم‌ران و یا یک سلسله را پیش‌گویی می‌کند) را مرتب تکرار می‏کنند .
باری، همین نویسنده، حسن بیگ روملو و مورخانی را مانند یحیی حسینی قزوینی و عبدی بیگ شیرازی از این کار مستثنا دانسته و گفته است که آنان «رؤیاهای شیخ صفی را در اوایل پیدایش سلسله صفوی نیاورده‌اند ». این سخن درست می‌نماید؛ زیرا حسن بیگ در تألیف اثرش انگیزه‌های دیگری داشت.
افزون بر این، مورخ با اینکه قورچی وی‍ژه شاه طهماسب بوده از یادآوری روی‌داد مهمی چون جلوس شاه طهماسب بر تخت سلطنت، درگذشته و تنها با آوردن دو بیت شعر از آن یاد کرده ، اما امیر محمود خواندمیر این موضوع را به شکل درازدامن و با شکوهی توصیف کرده است . روملو هم‌چنین از روی‌داد تولد آن پادشاه نیز به سرعت می‌گذرد، اما خواندمیر با توصیف‌های بسیار درباره آن گزارش می‌دهد . این نکته‌ها نشان می‌دهد که کار وی، بیش‌تر پرداختن به مسائلی مانند جنگ‌ها و لشکرکشی‌هاست و او خود را به جز اینها درگیر نمی‌کند.
ج) همسویی قلم مورخ با تذکره شاه طهماسب
پرسشی که با بررسی نوشته حسن بیگ پدید می‌آید، این است که چرا مورخ درباره ازبکان با لحن تند و گزنده‌ای سخن می‌گوید، اما به‌رغم دیدن حملات پی در پی عثمانیان به مرزهای غربی دولت صفوی و غارت‌گری‌های آنان، چنین لحنی را درباره دولت عثمانی به کار نمی‏گیرد؟ برای نمونه، وی ازبکان را «بد نهاد، خرمن‌سوز و دیو شعار» می‌خواند و حتی پادشاهانشان را «خان» می‌نامد، اما درباره دولت عثمانی از عنوان «سلاطین» بهره می‌گیرد . او هم‌چنین از عبیدالله (پادشاه ازبکان)، با نام «جبّار شدیدالانتقام» و «شحنه فتنه» یاد می‌کند که به «عدم حِلم معروف است و به قساوت قلب موصوف » و متن کامل دو نمونه از نامه‌های شدیداللحن ازبکان می‌آورد که تحقیر و ریش‌خند شاهان صفوی را در بردارد. یکی از آنها، نامه شیبک خان  به شاه اسماعیل اول (916 ه) است. او در این نامه، اسماعیل اول را «داروغه» می‌خواند که باید به نام شیبک‌خان «خطبه» بیاورد و «سکّه» بزند .
دومین نامه، از عبیدخان ازبک به شاه طهماسب اول (936 ه) و در بردارنده نکته‌های زیر است:
... و آنها که نفاق می‌ورزند و گردن از اطاعت اسلام می‌پیچند، تفرقه‌ای که بدیشان عاید می‌شود، ظلم نخواهد بود... و اما با آن طایفه مجادله داریم که مذهب و
ملت پدران خود را گذاشته، تابع بدعت و ضلالت شیاطین شده ... رفض و تشیع
اختیار نموده[اند] .
تنها چکیده‌ای از نامه نخست در حبیب السیر، آمده  و در شاه اسماعیل و شاه طهماسب به هیچ روی بدان اشاره نشده و نویسنده از نامه دومی نیز یاد نکرده  و حتی در عالم آرای عباسی و عالم آرای صفوی نیز به طور کامل نیامده است .
گفته‌اند که این کار، بر جسارت فراوان روملو دلالت می‌کند ، اما به هر روی ازبکان از دشمنان دولت صفوی بودند که هردَم به مرزهای شرقی قلمرو آنان حمله می‌آوردند. شاید لحن بد حسن‌بیگ درباره ازبکان به این دلیل بوده باشد که او در جایگاه قورچی‌باشی دولت صفوی، خود را موظّف می‌دانسته است از سویی، سپاه قزلباش بدین نکته آگاه کند و از سوی دیگر، آنان را با سرگرم کردن به این نبردها از دامن زدن به اختلاف و چند دستگی در دربار بازدارد. به گمان، مورخ این نامه‌ها را به عمد آورده تا قزلباشان را به ایستادن در برابر ازبکان و جنگیدن با آنان برانگیزد و با این کار به شاه طهماسب خوش‌خدمتی کرده است . درون‌مایه این اثر، سیاست مملکت‌داری شاه طهماسب را نیز آشکار می سازد؛ زیرا با بررسی آن یا تذکره خود شاه طهماسب، به این مسئله می‌توان پی برد که پادشاه وقت، مصلحت را در این می‏دید که جنگ با امپراطور عثمانی به سود دولت صفوی نیست و افزون بر این، برای نبرد هم‌زمان با دو دشمن نیرومند، توان ندارد. کشور و دربار در این زمان، به فتنه‌ها و جنبش‌های امیران قزلباش و چنددستگی‌های آنان سرگرم بود و به سرکوبی طغیان و عصیان شاهزادگانی چون سام میرزا (941 ه)  و القاص میرزا (953 ه) می‌پرداخت . بسیاری از مردم در آن دوره، «سنّی مذهب» و به آموزه‌های شیعی نیازمند بودند و قیام و شورش آنان در هر آنی امکان‌پذیر می‌نمود. شاه طهماسب در چنین وضعی می‌بایست کاری درخور سامان می‌داد و از این روی که نمی‌توانست به همه این روی‌دادها بپردازد، بهترین راه حل را صلح با امپراطوری عثمانی می‌دانست و بنابراین، به پیمان صلح آماسیه (962 ه) با آن دولت تن داد  تا بتواند در شرق کشور بهتر بر دشمن بتازد و دست او را از غارت‌گری و کشتار شیعیان خراسان کوتاه کند. این صلح نزد شاه طهماسب، از اهمیت فراوانی برخوردار بود و به همین دلیل، از هیچ کاری برای استوار ساختنش فروگذار نمی‌کرد.
اختلاف‌های امیران و قزلباشان و فتنه‌های آنان و روی‌داد صلح آماسیه را خود شاه طهماسب در تذکره‌اش به گستردگی یاد کرده، اما با لحن تند درباره عثمانیان سخن نگفته است. او از سلطان سلیمان با نام «خواندکار» یاد می‌کند. شاه همچون حسن‌بیگ، در پی گزارش دادن از روی‌دادهای سیاسی مهم دوران خویش بوده است . او در بخش گسترده‌ای از اثرش به ماجرای شورش و طغیان پسرش، القاص میرزا می‏پردازد  و در بخش واپسین آن با عنوان «حکایت»، ماجرای صلح آماسیه و توجیه هم‌کاری‌اش را در زمینه کشتن شاهزاده بایزید، پسر سلطان سلیمان عثمانی می‌آورد . بنابراین، گزارش‌های مورخ با سیاست‌های شاه طهماسب، همسویی دارد.
شاه در 962 هجری به بستن پیمان صلح آماسیه با امپراطور عثمانی دست گشاد و هنگامی که بایزید، برادر سلیم عثمانی به وی پناه آورد ، از وجود او در تجدید و استوار ساختن این پیمان بسیار بهره برد. شاه با اینکه سوگند خورده بود که در حفظ جان شاهزاده بایزید بکوشد و به او پناه دهد، او را به دست سلیم ـ نه سلیمان ـ عثمانی سپرد تا به گفته خودش «نقض عهد» نکرده باشد ؛ زیرا در صلح آماسیه، با شاه سلیمان عهد بسته بود که «هر کس از جانبین پناه به دیگری آورد، او را به دولت مقابل برگردانند ». رفتار طهماسب در بازگرداندن وی به سلطان سلیمان، شکست آن قسم شمرده می‌شد و از این‌رو، وی را به پسر دیگر سلیمان؛ یعنی شاهزاده سلیم داد و او نیز بایزید را کشت . خود شاه طهماسب در تذکره‌اش چنین می‌گوید:
خواندکار خوب نکرد که به سخن القاسب بر سر ما آمد و من همیشه می‌گویم که حضرت خواندکار را رستم‌پاشا بازی داد و سَبُک کرد. اکنون آیا من خود نیز چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شوم؟ نقض صلح و عهد نمایم؟ ... و با خود گفتم که این شخص [بایزید] با پدرش عاق شده، ... و آیا درست است که وی با خواندکار بدی کرده، معاونت یک انسان عاق را نمایم؟ .
مورخ نیز در نوشته خود از این روی‌داد یاد می‌کند و به انگیزه هم‌نوایی با پادشاه، هم‌کاری وی را در کشتن بایزید عثمانی، در شعری چنین توجیه می‌کند:
شاها چه سان آید کسی از عهده شکرت برون
 
 کز عدل و خلقت، خلق را زین سان بود آسودگی

اعدای دین را سر به سر، بی‌تیغ کین کردی ز سر
 
 نه دست تو دارد خبر، نه تیغ تو آلودگی

بنابراین، این مورخ وابسته به دربار، با آوردن این روی‌دادها هدف‌هایی را دنبال می‌کرده؛ یعنی نشان می‌داده است که جنگ با دولت عثمانی به مصلحت کشور و دولت شیعی مذهب صفوی نیست؛ زیرا دولت عثمانی بسیار نیرومند می‌نماید. وی به جای آن، همچون شاه طهماسب از جواز جنگیدن با ازبکان سخن می‌گفته است. دلیل تأکید شاه طهماسب بر صلح آماسیه، بر پایه داده‌های تذکره خودش و نوشته حسن بیگ روملو، آشکار می‌شود. پس در پاسخ کسانی که رفتار شاه را در بازگرداندن بایزید، «ریاکاری مشمئزکننده» می‌خوانند ، چنین باید گفت که شاه برای حفظ مصالح حکومتی، از این کار ناگزیر بود. شاه طهماسب با سیاست‌های محافظه‌کارانه‌اش توانست 53 سال و شش ماه ، دولت نوپای شیعی را به‌رغم آن مشکلات درباری و کشوری و حمله‌های خارجی و شورش‌های داخلی امیران و شاهزادگان، سربلند و مستقل نگاه دارد. کار او را از دست‌آوردهای ویژه روزگار او می‌توان برشمرد.
مورخ در دوره شاه اسماعیل دوم و محمد خدابنده
صلح آماسیه برای شاه طهماسب به اندازه‌ای مهم بود که با آگاهی از هم‌دستی فرزندش، اسماعیل‌میرزا بر ضد او، به زندانی کردن وی در قلعه قهقهه فرمان داد. به شاه گفته بودند که اسماعیل میرزا در دوره حکومت بر هرات، عثمانیان را به جنگ با دولت ایران برانگیخته است . این مسئله درست دو سال پس از صلح آماسیه رخ داده بود. مورخ نیز به دلیل مصلحت‌اندیشی، در اثر خود از زندانی کردن او هیچ یاد نمی‏کند و دورانه بیست ساله حبس او نیز سخنی به میان نمی‌آورد. او، شجاعت‌ها و جنگ‌آوری‌های اسماعیل میرزا را پیش از زندانی شدنش آورده و از شخصیت جسور او یاد کرده است. این ویژگی‌ها چه در جنگ با ازبکان و چه در جنگ با عثمانیان، نه تنها در اثر مورخ، که در دیگر منابع دوره صفوی وجود دارد. او عثمانیانی مانند اسکندر پاشا (پاشای بلاد روم) را در 959 هجری، به‌سختی شکست داد و این کار ستودنی بود . وی به حقیقت نماد جنگ‌آوری شجاع و شاهزاده‌ای دارای نیروی روحانی و محبوب قزلباشان به شمار می‌آمد و در بسیاری از جاها شاه اسماعیل اول را به یاد می‌آورد و این برای قزلباشان پذیرفتنی‌تر و دوست‌داشتنی‌تر بود که شاهی همچون وی داشته باشند. آوازه پیروزی‌های اسماعیل بر ترکان، هنوز در یادها بود  و شاه طهماسب نیز این را می‌دانست و شاید از این هراس داشت که قزلباشان تخت شاهی را از چنگش درآورند و فرزندش را بر آن بنشانند. از سوی دیگر، قزلباشان قصه تلخ شکست چالدران را از یاد نبرده و از این‌رو، در پی جبران این تلخ‌کامی‌ها برآمده بودند و این شاهزاده را کسی می‌دانستند که توان رساندن آنان را به هدف‌هایشان داراست، اما شاه طهماسب برای جلوگیری از روی‌دادهای خطر آفرین، اسماعیل را حاکم هرات ساخت تا از جای حادثه‌آفرین [مرزهای غربی] دور باشد . گویی وجود او در هرات نیز فاجعه‌آفرین می‌نمود؛ زیرا صاحبان قدرت آن سامان نیز درباره جایگاه‌هایشان نگران بودند و به کارهایی بر ضد او دست زدند و او را به جنگ‌طلبی با عثمانیان متهّم ساختند و شاه برای حفظ نظم و آرامشی تازه پس از صلح، او را در 964 هجری زندانی کرد و او «قریب بیست سال در مبادی احوال به مقتضای حکمت کریم ذوالجلال در قلعه قهقهه» ماند .
باری، بسیاری از قزلباشان مانند طوایف روملو، ذوالقدر، تکلّو و فرد بسیار مهمی از روملوها، به نام حسینقلی خلیفه الخلفای دربار که ده هزار صوفی و مرید در پایتخت آن روز (قزوین) داشت ، پس از مرگ شاه طهماسب توانستند سلطنت را از کف حیدر میرزا درآورند. حیدر میرزا که به گفته مورخ «به استصواب مادر، در بالین پدر جای گرفته بود »، از تخت شاهی فرو افتاد و اسماعیل میرزا در همان سال بر آن نشست .
مورخ با اینکه از پیروان سیاست صلح‌جویانه شاه طهماسب بود، از هوادارن به قدرت رسیدن شاه اسماعیل دوم شد که ویژگی‌هایی ناسازگار با وی منش پدرش داشت. برای دانستن چرایی این مسئله، درون‌مایه اثر او را باید بررسید. حسن بیگ در ذکر روی‌دادهای 984 (دوره شاه اسماعیل دوم)، انگیزه‌های خود را آشکار و از چند چیز یاد کرده و درباره «فتنه» چنین نوشته است:
در سایه عنایت و حمایت آن شهریار گردون‌غلام، باز در هواداری کبوتر، در پرواز آمد و از ترس سیاست پادشاهانه، سیمرغ فتنه در پس کوهستان، اعتکاف عزلت و انزوا اختیار کرد .
موضوع فتنه و عصیان، از چیزهایی است که مورخ در سراسر روی‌دادهای مربوط به دولت صفویان، آن را برجسته می‌کند و بازمی‌گوید. وی از عصیان و شورش‌های ضد حکومت مرکزی، با نام فتنه یاد می‌کند و برای فتنه‌گران، شدیدترین کیفرها را برمی‌شمرد . این مسئله از دید برخی از پژوهش‌گران نیز دور نمانده؛ زیرا گفته‌اند که مورخ از دشنام دادن به شورشیان و ملامت آنان خودداری نکرده و درباره دشمنان خاندان صفویه، تا اندازه‌ای بی‌غرضانه سخن گفته است . این سخن به دلیل دشنام‌های پیش‌گفته وی به دولت ازبکان درست نیست. از سوی دیگر، اگرچه او درباره دولت عثمانی با لحن خوبی سخن گفته، این کار به انگیزه سیاسی و به سود حکومت صفوی صورت پذیرفته است. به‌گمان، مورخ با آوردن این جمله‌ها درباره فتنه در بخش مربوط به شاه اسماعیل دوم، می‌خواهد او را خاموش‌کننده آتش فتنه‌ها بنماید. او شاه را پاسدار شریعت و دین می‌خواند: «چه استقامت امور مملکت بی استحکام قواعد شریعت میسّر نمی‌شود ». وی درباره لشکریان؛ یعنی مهم‌ترین دغدغه فکری‌اش چنین می‌نویسد:
لشکریان را که استقامت کارخانه سلطنت به وسیله جان‌سپاری ایشان مقرّر است، مسرور نگاه داشت و دست سخا و بذل گشاده، عین المالی که در نظر مردم، چون مردمک عین نور چشم می‌افزود و صرف جنود ظفرشعار کرد. مرسوم [مزد] قورچیان را که شاه دین‌پناه مدت چهارده سال نداده بود، شفقت فرمود؛ چنان‌که مرد مجهولی صد تومان و دویست تومان گرفت .
اگر فرد مجهولی از شفقت شاه اسماعیل چنین بهره‌مند شده باشد، بهره خود مورخ را از لطف شاهانه می‌توان پیش‌بینی کرد؛ زیرا او خود از عاملان دگرگونی‌های آن دوره و فرد مهمی به شمار می‌رفته است. مورخ از اینکه شاه جدید مواجب سپاهیان را می‌پردازد، چنان مبتهج می‏شود که از پرداخت نشدن آنها در دوره شاه پیشین پرده برمی‌دارد. صلح آماسیه، در 969 هجری تمدید شد و از این زمان تا مرگ طهماسب (984 ه)، چهارده سال گذشت و شاه در این سال‌ها مزد سپاهیان را نپرداخته بود. جنگی با عثمانیان در این سال‌ها در نگرفته بود، اما به هر روی جنگ‌هایی با ازبکان و گرجیان صورت می‌پذیرفت و شاه به گمان یا به بهانه صلح، مزد سپاهیان را نمی‌پرداخت. شاه اسماعیل دوم پس از نشستن بر تخت سلطنت، این مواجب را با دست باز پرداخت و این مسئله برای مورخ که خود فردی نظامی شمرده می‌شد، مایه خرسندی بود. عبدالحسین نوائی در مقدمه احسن التواریخ، نویسنده آن را شخصیتی «با آن همه تملّقات مبتنی بر اضطرار و آمیخته به پستی و دنائت طبع» خوانده و علت پیروی‌اش را از اسماعیل دوم، همین ویژگی‌ها دانسته است. از دید نوائی، پیروی مورخ از شاه به علت چشم داشتن بر دست او تملّق‌گویی ویژه‌اش بوده که از پستی طبع او سرچشمه می‌گرفته است ، اما نسبت دادن چنین ویژگی‌ها به این مورخ، کار شایسته‌ای نیست؛ زیرا وی در پی مصلحت حکومت صفوی بود. راز این مسئله را در جای دیگری؛ یعنی در خصلت‌های شاه طهماسب باید جست؛ زیرا او در پایان عمرش به خرافات گرفتار شده بود. خود حسن بیگ روملو پس از مرگ شاه طهماسب، از این ویژگی او پرده برداشته و چنین نوشته است: «در ایام کهولت، از صباح تا ارواح، دفتر را پیش گذاشته و در کار ملکی می پرداخت و به جزئیات مهمات خود می رسید؛ چنان‌که وکلا و وزرا، بی‌اذن آن حضرت فلوسی به کسی نمی‌توانست داد ». وی از همین روی با پرداخت مواجب چهارده ساله قورچیان خوشحالی می‌کند و می‌نویسد: «قائده آن حضرت آن بود که یک روز ناخن می‌گرفتی و روز دیگر، صباح تا شام در حمّام می‌بودی، اکثر اشیا را نجس می‌دانست و نیم‌خورده خود را به آب و آتش می‌ریخت... ». این رفتار شاه در پایان عمر، نظر امیران و روملوها را از وی برگرداند و آنان را به سوی شاهی جنگ‌آور؛ یعنی اسماعیل میرزا راند.
البته پس از اندک زمانی، نظر مورخ درباره شاه اسماعیل دوم دگرگون می‌شود و وی را «شهریار دیوسار» می‌خواند ؛ زیرا شاه اسماعیل دوم پس از روی کار آمدن به رفتارهای بدی دست می‌زند. برای نمونه، به گفته مورخ، حکم می‌کند که «هیچ کس املاک نخرد و قضات قباله ننویسند. او سیورغال سادات و علما را قطع کرد و اراده داشت که مردم را به مذهب شافعی درآرد ... و ... جمع اصفهان را به سی هزار تومان قرار داد ». کسانی که شاه را بر تخت نشانده بودند و خود مورخ نیز که از همین گروه به شمار می‌رفت، این رفتارهای شاه را برنمی‌تابیدند و از این‌رو، او را کشتند. مورخ به شکل مبهمی، به این موضوع اشاره کرده و به تلویح کسانی را از عاملان قتل وی دانسته است: «حسن بیگ حلواچی اوغلی که منظور نظر آن حضرت (اسماعیل) بود»، پریخان خانم، علما و «لشکر قزلباش که از وی متنفر شدند ».
این پرسش هنوز بی‌پاسخ مانده که آیا خود وی نیز از هم‌دستان این گروه بوده و ازاین‌رو، به دست رقیبانش کشته شده است؛ زیرا اندک زمانی پس از آن، نامی از او نیست و کتابش پایان می‌یابد.
اهمیت کتاب
مطالب جلد دوازدهم از دو جلد مانده از اثر وی، از اهمیت بیش‌تری برخوردارند؛ زیرا درون‌مایه آن، یا از دیده‌های خود نویسنده یا شنیده‏هایش از افراد موثّق به شمار می‌رود. افزون بر این، وی به دلیل شغل و تخصصش در دربار، به مدارک و منابع حکومتی دسترس و از پدیده‌های اجتماعی و سیاسی آگاهی بیش‌تری داشته است.
مورخ در نوشتن این جلد از اثر خود، از منابع پیشینیان نیز تا روی‌دادهای 957 هجری بهره می‌گیرد، اما این ویژگی از اهمیت کتاب او نمی‏کاهد؛ زیرا به هر روی بیش‌تر مطالب آن، دیده‌ها و شنیده‌های خود اوست. این کتاب از منابع مهم دوران شاه طهماسب به شمار می‏رود و مستندترین روی‌دادها را در بردارد . مورخ خود می‏گوید که از 948 هجری تا پایان عمرش در کنار اردوی شاه بوده و بیش‌تر روی‌دادها را به چشم دیده است . اهمیت فراوان اثر او از این ویژگی سرچشمه می‌گیرد که با توجه به داده‌های آن، شخصیت سیاسی شاه طهماسب و انگیزه وی را در نوشتن تذکره‌اش می‌توان بازشناخت و به شخصیت و سیاست مجهول شاه اسماعیل دوم پی برد.
محمدباقر آرام، در اندیشه تاریخ‌نگاری عصر صفوی، در تقسیم‌بندی کتاب‌های دوره صفوی، احسن التواریخ را از نوشته‌های دوره صفویه از دید «تاریخ‌نگاری موعودگرایی» نمی‌داند. این سخن درست می‌نماید. او هم‌چنین می‌گوید صاحبان این آثار «اندیشه جایگزینی برای آن مطرح نکرده‌اند »، اما با توجه به مستندات پیش‌گفته درباره این اثر، اندیشه و انگیزه مورخ در تألیف آن آشکار شد. حسن بیگ به تاریخ، از دید قورچی لشکری می‌نگرد و بیش‌تر به لشکرکشی‌ها، محاربات، فتوحات، روابط خارجی، صلح‌ها و مکاتبات دولت صفوی با دولت‌های همسایه توجه می‌کند و از این‌رو، اثر وی برای محققانی که در این زمینه‌ها قلم می‌زنند، بهترین منبع درباره این دوران شمرده می‌شود.
این اثر از منابع یگانه دوره صفویه است که چنین اندیشه نظامی‌گری را در بردارد و از همین روی، نویسنده آن پرداختن به چنین روی‌دادها را در عنوان «گفتار در قضایای هر سال» گنجانده و آنها را مهم‌تر شمرده، اما دیگر روی‌دادها را نیز فرونگذارده و هر گفتار را با «وقایع متنوعه» و «متوفیّات» پایان داده و سال‌نگاری‌های خود را با پرداختن به شرح حال «مشاهیر، علما، شعرا و وزرای» درگذشته در همان سال در بخش «متوفیات»، زیور کرده است. این بخش‌های کتاب نیز از اهمیت بسیاری برخوردارند؛ زیرا مورخ افزون بر ذکر فوت افراد پیش‏گفته، به شرح تولد، اصل و نسب و مهم‌ترین کارهای آنان در زندگی و به وصف ویژگی شخصی و روحی‌شان می‌پردازد. برای نمونه، وی در متوفیّات 956 هجری چنین می‌گوید:
شریف تبریزی به صفای ذهن سلیم و ذکای طبع مستقیم، از سایر شعرای زمان خود ممتاز بود و همواره ابیات فصاحت آثار و اشعار بلاغت شعار بر لوح ضمیر و صحیفه خاطر می نگاشت و عقاید و دیوان غزلیاتش مشهور به السنه و افواه مذکور... .
بنابراین، این اثر از این‌رو که نویسنده‌اش مورخی وظیفه‌شناس و از عاملان برخی از دگرگونی‌های دوره خود بوده و از روی‌دادهای خرد گزارش داده است، بسیار مهم و در جای خود سال‌نگاری خواندنی و آهنگین شمرده می‌شود که برای مورخان پس از صفویه نیز سودمند بوده است. اسکندر بیک منشی در عالم آرای عباسی  و ابوالحسن قزوینی در فوائدالصفویه، در آثارشان از آن یاد کرده‌اند . اسکندر بیگ در جلد نخست کتاب خود، در چند جا، حسن بیگ روملو را مورخ خوانده و در به کتاب وی استناد است .
نتیجه
با توجه به اوضاع دوران شاه طهماسب، مورخ؛ یعنی قورچی ویژه او از هنگامی که چشم گشود، دربار را درگیر اختلاف‌ها و فتنه‌های امیران دید. او در دوره پادشاهی می‌زیست که دگرگونی‌های روزگارش، وی را به محافظه‌کاری وامی‌داشت. حکومت طهماسب تا پیش از صلح آماسیه (962 ه) از دید اوضاع سیاسی، حکومتی شمرده می‌شد که فتنه‌های امیران و درباریانی مانند القاص میرزا در آن، با حمله‌های خارجی پیوند می‌خورد و از عاملان پیدایی آن مشکلات فراوان به شمار می‌آمد. بنابراین و با وجود فتنه‌ها و اختلاف‌های موجود درباری و لشکری و حمله‌های پی در پی دشمنان؛ یعنی ازبکان و عثمانیان و بر پایه گفته‌های نویسنده احسن التواریخ و سنجش تطبیقی آن با تذکره شاه طهماسب، می‌توان دریافت که حسن بیگ نیز همچون شاه به دنبال راهی برای حل مشکلات بود و انگیزه‌های خویش را در کتابش آشکار ساخت.
این قورچی ویژه، چنان با مسائل و دگرگونی‌های سیاسی ـ نظامی درگیر شد که تاریخ‌نویسی‌اش از منصب وی تأثیر پذیرفت و در جایگاه مورخ، شخصیت و رفتار سیاسی‌اش را در اثر خود آشکار ساخت. بی‌اعتنایی وی به خاندان شیخ صفی و کراماتشان و روی‌دادهای فرهنگی ـ مذهبی، ستایش عملیات جنگی قزلباشان و بهره‌گیری از تشبیه‌های بسیار درباره جنگ‌افزارهای آنان، نشان‌دهنده گرایش او به مسائل مربوط به منصب قورچی‌گری است.
او از پرداختن به مسائلی آسیب‌رسان به دولت دوری می‌جست و تنها مصالح نظام را در نظر می‌آورد؛ چنان‌که پیروی او از شاه طهماسب در زمینه تلاش او برای صلح با دولت عثمانی، نیک‌اندیشی‌اش درباره آن دولت، توجه او به نبرد با ازبکان و برانگیختن سپاه به آن، کوشش در بازداشتن فتنه‌گران از شورش، خاموشی او درباره اسماعیل میرزا که پس از صلح آماسیه به فردی خطرناک برای طهماسب بدل شد، از نمونه‌های خدمات وی بدان دولت بوده است. تناقض‌های قلم او در بخش‌های واپسین اثرش، از رفتارهای سیاسی وی سرچشمه می‌گیرد؛ زیرا او خود از بازیگران مهم سیاسی در دوره پس از مرگ شاه طهماسب بود. سخن در این نیست که مورخ، سیاست ثابتی درباره شاهان صفوی داشت، بلکه مقصود این است که رفتارهای سیاسی آن پادشاهان، برای مورخ نیز که در سال‌های واپسین؛ یعنی هم‌زمان با روی‏دادهای پیش‌گفته می‌زیست و آنها را ثبت می‌کرد، پیش‌بینی‌ناپذیر بود. پشتیبانی نخستین حسن بیگ و روملوها از شاه اسماعیل دوم، با توجه به داده‌های اثر وی، بر نیاز دستگاه حکومت به شاهی جنگ‌آور پس از دوره رکود برآمده از اخلاق محافظه‌کارانه طهماسب دلالت می‌کند. شاه اسماعیل دوم، برآورنده این نیاز بود و روی‌گردانی حسن بیگ از شاه نیز پس از بدرفتارهای او رخ داد.
 
کتاب‌شناسی
1. آرام، محمدباقر (1386)، اندیشه تاریخ‌نگاری عصر صفوی، تهران، امیر کبیر.
2. براون، ادوارد (1369)، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه بهرام مقدادی، تهران، نشر مروارید.
3. بیات، عزیرالله (1383)، شناسایی منابع و مآخذ تاریخ ایران، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر.
4. بیگ ترکمان (1382)، تاریخ عالم‌آرای عبّاسی، مقدمه ایرج افشار، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر.
5. پیگولوسکایا و دیگران (1354)، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم، چاپ چهارم، ترجمه کریم کشاورز، تهران، پیام.
6. ثواقب، جهان‌بخش (1380)، تاریخ‌نگاری عصر صفویه و شناخت منابع و مآخذ، شیراز، نوید.
7. خواندامیر، امیرمحمود (1370)، تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، تصحیح محمدعلی جراح، نشر گستره.
8. خواندمیر، غیاث‌الدین (1353)، حبیب السیر فی الاخبار البشر، چاپ دوم، با نظارت محمد دبیر ساقی، تهران، کتاب‌فروشی تهران.
9. روملو، حسن بیگ (1384)، احسن التواریخ، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، اساطیر.
10. رویمر، ﻫ. ر (1380)، تاریخ ایران در دوره صفویان (کمبریج)، ترجمه یعقوب آژند، تهران، جامی.
11. سومر، فاروق (1371)، نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، ترجمه احسان اشراقی، تهران، نشر گستره.
12. سیوری، راجر (1366)، ایران عصر صفوی، چاپ دوم، ترجمه کامبیز عزیزی، تهران، انتشارات سحر.
13. شاه طهماسب (1383)، تذکره، تصحیح کریم فیضی، قم، انتشارات مطبوعات دینی.
14. صفا، ذبیح الله (1370)، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، فردوسی.
15. میرزا سمعیا (1368)، تذکرة الملوک، سازمان اداری حکومت صفوی (تعلیقات مینورسکی)، چاپ دوم، به کوشش محمد دبیر سیاقی، ترجمه مسعود رجب‌نیا، تهران، انتشارات امیر کبیر.
16. نوایی، عبدالحسین و عباسقلی غفاری فرد (1381)، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفوی، تهران، سمت.
17. سیادت، سید عبدالرزاق (1387)، «بررسی کتاب احسن التواریخ»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، فروردین، شماره هجدهم.
18. کویین، شعله (1380)، «رویاهای شیخ صفی الدین و نوشته های تاریخی دوره صفوی»، ترجمه پروانه عروج‌نیا و افسانه منفرد، چاپ شده در یاد پاینده، به کوشش رضا رضازاده لنگرودی، تهران، نشر سالی

تبلیغات