آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در قسمت آغازین این بحث، برخى ویژگیهاى فردى و نیز شروع حرکت‏حجر، مورد اشاره قرار گرفت. در دومین بخش، گوشه‏اى از پایدارى و فداکارى آن افسر ولایت و نیز شهادت او و هفت تن از یارانش بررسى شد. مطلب حاضر که بخش سوم و پایانى این نوشتار است، به زندگى پربار حجر کندى و آثار قیام وى مى‏پردازد. امید آنکه بیان زندگى ارزشمند مردان بزرگ، جوانان این مرز و بوم را در پاک زیستن یارى دهد.
حجر در زمان عثمان:
در زمان عثمان بیشتر پستهاى دولتى در دست‏بنى امیه بود. علاوه بر این، مروان بن حکم و ابو سفیان بن حرب، دوتن از سران آن قبیله، راهنماى سیاسى عثمان بودند. چنان معروف است که ابو سفیان نزد چند تن از بنى امیه به عثمان گفت: حال که حکومت در دستان شماست، آن را نگه دارید و چون توپى به یکدیگر پاس دهید. بى‏تردید حاکمان چنین جامعه‏اى به آرمان مردم نمى‏اندیشند. ابن اعثم کوفى مى‏نویسد: مردم شهرها از ستم فرمانروایان خویش به تنگ آمده بودند. برخى از سران بصره، کوفه و مصر هنگام حج نزد عثمان شکایت‏بردند. او به حکمرانان آن شهرها تذکر داد; ولى وقتى به محل کار خود باز گشتند، بیدادگرى را از سر گرفتند. بزرگان دیندار کوفه، که حجر بن عدى از آنها بود، به کارهاى خلاف شرع سعیدبن عاص، حاکم کوفه، اعتراض کردند.
حجر در حکومت امیر مؤمنان (ع)
چنانکه مورخان نوشته‏اند: بعد از کشته شدن عثمان، مردم براى بیعت‏به سوى على (ع) شتافتند.
زندگى سیاسى و نظامى حجر بن عدى:
چنانکه در نخستین قسمت این گفتار اشاره شد، حجر همراه برادرش هانى بن عدى نزد رسول خدا (ص) رسید و آزادانه اسلام را پذیرفتند. او در راه کمال و قرب به رسول خدا (ص) چنان کوشید که در همان دوران، با سن اندکش، در شمار اصحاب جوان آن حضرت جاى گرفت.
حجر در زمان خلفا:
در حکومت ابو بکر نامى از حجر بن عدى نیست. اما در زمان حکمرانى عمر، بویژه در جنگهاى سرنوشت‏ساز «جلولا» و «حلوان‏»، نقشى کلیدى داشت. جلولا نزدیک «خانقین‏» امروز واقع بود که پس از پیروزى اسلام بر «مدائن‏» فتح شد و راه را براى پیروزى بزرگ «نهاوند»، که مسلمانان آن را «فتح الفتوح‏» نامیدند، گشود. حجر در آنجا با ده هزار نیرو از شام به کمک سعد بن ابى وقاص شتافت و در مقام فرماندهى 5 هزار رزمنده به نبرد پرداخت. «مرج عذراء»، که در آن روزگار از سرزمینهاى روم شرقى به شمار مى‏رفت، به دست‏حجر بن عدى فتح گردید. حضرت على (ع) که تا آن زمان براى جلوگیرى از پراکنده شدن اجتماع نوپاى مسلمانان شکیبایى پیشه کرده بود، به سبب اقبال گسترده مردم و ترس از بروز پدیده‏هاى ناخوشایند دیگر، حکومت را پذیرفت. او در نخستین فرصت، دست‏نشاندگان عثمان را که با بهره‏گیرى از اموال دولتى سرمایه‏هاى بسیار اندوخته بودند، از سمتهایشان عزل کرد. معاویه، که از سالها پیش، بر شام حکمرانى داشت و قدرت شگفت‏انگیزى فراهم آورده بود، به مخالفت‏با حضرت روى آورد. امام (ع) به منظور برطرف ساختن مشکلات مسلمانان و دفع شر معاویه فرزند ابوسفیان، سران قبایل و افراد با نفوذ خود را به یارى طلبید. حجر بن عدى و عمر بن حمق خزاعى، نخستین کسانى بودند که به کمک حضرت شتافتند و اعلام آمادگى کردند. آنان ضمن جلوه‏گر ساختن عزم خود، آشکارا به نفرین معاویه پرداختند و او را کوچک شمردند. حضرت اراده آنان را ستود، اما از نفرین بازشان داشت، و فرمود: هرچند معاویه بر این کار، سزاوار است، ولى دوست ندارم زبان پاک شما به بدگویى او آلوده شود. براى امیر مؤمنان (ع) سرنگونى معاویه، که بیش از صد هزار مرد جنگى زیر فرمان داشت، جز با جنگ ممکن نبود. بدین سبب، از بزرگان و سران سپاه خود خواست تا لشکرى نیرومند گرد آورند. سرانجام با تلاش و سخنرانى حجر بن عدى و چند پاکدل دیگر، نه هزار تن در بیرون شهر کوفه آماده کارزار شدند. حجر بن عدى در گروه پیش قراولان سپاه على (ع) جاى گرفت و با قلبى آکنده از حماسه، آهنگ دمشق کرد. حجر بن عدى را «حجر الخیر» هم مى‏خواندند; زیرا پسر عمویش که با وى همنام بود، «حجر الشر» شهرت داشت و در صف معاویه مى‏جنگید. او روزى آهنگ کارزار کرد و از یاران على (ع) هماورد خواست. حجر بن عدى به مصاف وى شتافت و با نیزه از اسب بر زمینش افکند. در همان حال، مردى از بنى اسد در رسید و ضربه‏اى بر حجر نواخت. حجر با چالاکى، حمله وى را دفع کرد و سینه‏اش را با نیزه درید. سپاه حضرت بر لشکر شام هجوم برد و حجر الشر گریخت. در روزهاى دیگر، ادهم، که در شمار لشکر معاویه جاى داشت، به میدان آمد و از سپاه امیرمومنان (ع) مبارز خواست. حجر بن عدى به سوى میدان تاخت و در نبردى دلاورانه حریف را از پاى در آورد. بى‏درنگ مردى دیگر به نام حکم هماورد طلبید. حجر شجاعانه به زندگى او نیز پایان داد. پس از وى، سومین جنگجو پاى به عرصه پیکار نهاد; اما پیش از آنکه به حجر برسد، با تیغ سپهسالار سپاه على (ع) ، مالک اشتر نخعى به هلاکت رسید. در یکى از روزهاى «صفین‏»، نیروهاى على (ع) بر لشکر معاویه حمله بردند و آتش پیکار بالا گرفت و مردان معاویه هراسان گریختند. شجاعت‏حجر بن عدى و معقل بن قیس ریاحى، دو یار فداکار امام (ع) ، در آن گیر و دار، لشکر شام را به حیرت واداشت. در آغاز این جنگ، ریاست قبیله کنده، که در اختیار اشعث‏بن قیس بود، از جانب امیر مؤمنان (ع) به حجر پیشنهاد شد. حجر، که از علاقه اشعث‏به مقام یاد شده، آگاه بود و مى‏دانست على (ع) در آن موقعیت‏به جنگجویانى چون او نیازمند است، از پذیرش آن مقام، چشم پوشید. حجر در «نهروان‏» فرماندهى چپ سپاه اسلام را به عهده داشت. پس از جنگ صفین، امام على (ع) دیگر بار به گرد آورى سپاه پرداخت. اما جز گروهى اندک، کسى دعوتش را اجابت نکرد. این رخداد، پس از شهادت مالک اشتر در آخرین روزهاى زندگانى امام (ع) تحقق یافت. مردى فریاد بر آورد: آثار مرگ مالک در میان مردم عراق احساس مى‏شود. شهادت مى‏دهم اگر او زنده بود، تمام مردم آماده رزم مى‏شدند. حضرت ناراحت‏شد و به کنایه چنین فرمود: من به این حق از او سزاوارترم. مالک، که خدایش رحمت کند، پیرو من بود. در این هنگام، حجر بن عدى و سعید بن قیس همدانى از جاى برخاسته گفتند: اى امیر مؤمنان (ع) ! ما فرمانبردار تو هستیم. گفتارت را مى‏پذیریم و در راه تو، از جان خود و نزدیکان خویش، چشم مى‏پوشیم. سپس معقل بن قیس ریاحى به‏پا خاست و سخنانى همانند آنان گفت. آنگاه امام آن سه یاور با وفا را، به جمع‏آورى نیرو گماشت. در سال چهلم هجرى، معاویه به قلمرو امیر مؤمنان (ع) تجاوز کرد.او، پس از کشتن مردم و غارت اموال آنان به کارهاى بسیار فجیع دست‏یازید. وقتى على (ع) از پیشروى و جنایات لشکر شام به سرپرستى ضحاک بن قیس فهرى، آگاه شد، سخنرانى پرشورى کرد و حجر بن عدى را به فرماندهى چهار هزار نفر به مصاف وى فرستاد. حجر در یکى از مناطق شام با آنها درگیر شد. مردان معاویه به سوى شام گریختند.حجر بن عدى آنان را تا محلى به نام «سماوه‏» نزدیک شام دنبال کرد. پس از آن نزد امیر مؤمنان (ع) باز گشت و خبر مسرت‏بخش پیروزى را به امام (ع) عرضه داشت. او همواره سرباز فداکار رهبرش بود و آرمانى جز خشنودى وى نداشت. شبى که ابن ملجم با هدف به شهادت رساندن مولاى متقیان در مسجد خفته بود، حجر بن عدى نیز براى عبادت پروردگار در مسجد به سر مى‏برد. او اشعث‏بن قیس را دید که بر ابن ملجم گذشت و به وى گفت: براى کارى که آمده‏اى، برخیز که اکنون روشنى صبح، رسوایت مى‏سازد. حجر، با توجه به شناختى که از اشعث داشت، به رمز کلامش پى‏برد و از وجود توطئه، آگاه شد. بنابراین، به اشعث گفت: خدایت‏بکشد اى یک چشم! مى‏خواهى امیر مؤمنان (ع) را به شهادت رسانى؟ پس به ابن ملجم اشاره کرد و ادامه داد: اکنون، این نامرد را نیز به کشتن دادى. آنگاه به سوى خانه على (ع) حرکت کرد، ولى وقتى به آنجا رسید، حضرت از مسیرى دیگر به مسجد رفته بود. شتابان برگشت و نزدیک مسجد، خبر شهادت امیر مؤمنان (ع) را شنید.
حجر در حکومت امام حسن علیه السلام
حجر در حکومت امام حسن (ع) نقشى کلیدى داشت و در پیروى از امامش پایدار بود. پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) ، معاویه که از خطر سوء قصد رهایى یافته بود، گستاخ شد و براى درهم کوفتن حکومت نوپاى امام حسن (ع) با صدهزار مرد جنگى راه عراق پیش گرفت. وقتى امام (ع) از حرکت لشکر شام آگاه شد، مردم را در مسجد گرد آورد و به جنگ فراخواند. مردم خاموش ماندند و از پاسخ به حضرت خوددارى کردند. در میان گفتار شورانگیز امام (ع) ، صداى رعدآساى حجر سکوت مجلس را شکست و چهره حاضران را سمت‏خویش جلب کرد. او گفت: اى مردم نادان! شرمتان باد، این جگر گوشه رسول خدا (ص) و جانشین شایسته آن بزرگوار است که شما را به یارى دین مى‏خواند... سخنان آتشین حجربن عدى و تنى چند از یاران امام (ع) ، غیرت زودگذر مردم را تحریک کرد و آنان را براى نبرد آماده ساخت. شمار سربازان امام (ع) از سپاه معاویه، بسیار کمتر بود. حضرت براى گردآورى مردان بیشتر، به افراد با نفوذ نیاز داشت; کسانى که بتوانند با کاردانى و نفوذ کلامشان، مردم اطراف کوفه را به میدان مسؤولیت‏پذیرى بکشند. حضرت این شایستگى را در چهره حجر بن عدى دید و به او فرمان داد در بیرون شهر به گردآورى سپاه پردازد. او بسیارى از مردم را در «نخیله‏» گرد آورد. آخرین ماموریت‏حجر بن عدى در لشکر امام حسن (ع) ، بردن پیام ویژه آن حضرت بود. او، به منظور جلوگیرى از تاثیر نقشه‏هاى فریبکارانه معاویه بر فرماندهان سپاه امام پیام ویژه حضرت را به خط مقدم رساند.
قیام و سیماى حجر در نگاه معصومین (ع)
پیامبر اکرم (ص): معاویه، در یکى از سفرهایش، در مدینه با عایشه ملاقات کرد. عایشه از شهادت حجر و یارانش سخن راند به سرزنش معاویه پرداخت. سرانجام معاویه چهره در هم کشید، خود را ناراحت نمایاند و گفت: مرا با حجر تنها بگذار تا خداوند بین من و آنها داورى کند. عایشه لختى مکث کرد و گفت: انى سمعت رسول الله (ص) یقول: «یقتل بمرج عذراء نفر یغضب لهم اهل السموات‏»; از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: بعد از من در محلى به نام «مرج عذراء» کسانى کشته خواهند شد که فرشتگان الهى به سبب کشته شدن آنها، به خشم مى‏آیند.
امیر مؤمنان (ع): على (ع) بامداد بیستم ماه رمضان، مردم را به حضور پذیرفت و از آنها خواست، درباره هرچیزى که مى‏خواهند بپرسند; ولى پرسشها را کوتاه سازند. مردم گریستند. حجر بن عدى برخاست و شعر زیبایى را که خود درباره حضرت سروده بود، خواند. حضرت پرسید: حجر! وقتى از تو بخواهند از من بیزارى جویى، چه خواهى کرد؟ پاسخ داد، اى امیر مؤمنان (ع) ! اگر با شمشیر ریز ریزم کنند و در آتشم بسوزانند، هرگز از شما دورى نخواهم جست. امام (ع) درباره‏اش چنین دعا کرد:«وفقت لکل خیر یا حجر جزاک الله خیرا عن اهل بیت نبیک‏» اى حجر! همواره توفیق الهى رفیق راهت‏باد. خداوند از سوى اهل بیت پیامبرت (ص) (به پاس یارى ایشان) به تو پاداش خیر دهد. عبد الله بن رزین مى‏گوید: شنیدم امیر مؤمنان (ع) به مردم فرمود: «یا اهل العراق سیقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم کمثل اصحاب الاخدود»; اى اهل عراق! به زودى هفت تن در سرزمین «عذراء» کشته خواهند شد که چون اصحاب اخدودند. چیزى نگذشت که حجر بن عدى و شش تن از یارانش به شهادت رسیدند.
امام حسن (ع): چون امام حسن (ع) خبر شهادت حجر بن عدى را شنید، بر زیاد بن ابیه چنین نفرین کرد: خدایا! بلایى بر زیاد نازل ساز که چاره‏اى از آن نیابد، تو بر همه چیز توانایى. به نوشته برخى از تاریخ‏نگاران دعاى آن حضرت مستجاب شد. نخست‏برجستگى سفتى در انگشت زیاد، آشکار گشت و سرانجام با همان زخم به هلاکت رسید.
امام حسین (ع) چون خبر شهادت حجر بن عدى به امام حسین (ع) رسید، اندوهگین شد. نامه‏اى به معاویه نوشت و او را سرزنش کرد. امام (ع) شهادت حجر را سند سیه‏روزى و جنایت‏پیشگى معاویه برشمرد و افزود: «مگر تو قاتل حجر بن عدى و یارانش نیستى؟! آن مردان عبادت‏پیشه و فروتنى که بدعت را گناهى بزرگ مى‏شمردند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کردند. با آنکه پیمانهاى مستحکم و عهدهاى مؤکد بسته بودى، از روى دشمنى و ستمگرى، آنان را به قتل رساندى، پیمان خدا شکستى و بر فرمانش بى‏اعتنا شدى!» مطالب یاد شده از زبان مبارک رسول خدا (ص) و سه معصوم زمان حجر، علاوه بر بیان جایگاه والاى او نزد آن رهبران راه نور، نشان دهنده خشنودى آنان از «قیام سرخ حجر بن عدى‏» است. چون عایشه از دستگیرى حجر و همراهانش آگاه شد، عبد الرحمن بن حارث بن هشام را همراه با نامه‏اى نزد معاویه فرستاد. او، ضمن تاکید جدى بر آزادى حجر و یارانش، نوشت: «الله الله فى الحجر و اصحابه‏» او با این جمله در حقیقت، مقام بلند حجر و اهمیت زنده ماندنش را به فرزند هند، گوشزد کرد; ولى چه سود که پیک بعد از شهادت جانسوز حجر و همراهانش به شام رسید. و سودمند واقع نشد. وقتى شریح بن هانى، صحابه رسول خدا (ص) وافسر سرشناس سپاه امام على (ع) از گرفتارى حجر و شهادت دادن عده‏اى از سران خودفروخته کوفه، علیه او آگاه شد، نامه‏اى نزد معاویه فرستاد و ضمن برشمردن فضایل حجر، چنین نوشت: شهادت مى‏دهم، حجر نماز مى‏خواند، زکات مى‏دهد، حج‏به جاى مى‏آورد و از امر به معروف و نهى از منکر نیز غفلت نمى‏ورزد.
تاثیر شهادت حجر
اولین اثر شهادت حجر بن عدى و یارانش، رسوایى معاویه و شکل گرفتن اعتراضها و سرزنشهاى گسترده علیه او بود. او، که خویشتن را منادى حلم و آزادى مى‏دانست، دیگر حرفى براى گفتن نداشت. «فاجعه عذراء» مردم را به هیجان آورد. خشم و اندوه، جهان اسلام را فرا گرفت. در نگاه شخصیتهاى آگاه مسلمان، شهادت حجر بن عدى، صحابى نامدار رسول خدا (ص)، با آن وضع رقت‏بار، حرمت اسلام را در هم شکسته بود. برخى از سرشناسان مسلمان، که دل به گوشه‏گیرى و دورى از رخدادهاى سیاسى روز سپرده بودند، با شنیدن فاجعه شهادت حجر ناخشنودى خویش را آشکار ساختند. عبد الله بن عمر زنبیل در دست از بازار مدینه مى‏گذشت که خبر شهادت حجر را شنید. از حرکت‏باز ایستاد و از فرط ناراحتى زنبیل از دستش افتاد. گوشه‏اى نشست و در حالى که زانوان خویش را به نشانه اندوه در آغوش گرفته بود، ناخشنودى خود را از ناتوانى و گرفتار آمدن مسلمانان به فرمانروایى چون معاویه ابراز داشت. حسن بصرى، از دانشمندان معروف اهل سنت و معاصر حجر بن عدى، پس از شنیدن خبر شهادت حجر همواره غمگین مى‏نمود و مکرر مى‏گفت: معاویه در زندگى چهار گناه مرتکب شد که هر یک به تنهایى براى اعلام گمراهى و رسیدن او به عذاب الهى کافى است: 1- شمشیر کشید و با مکر و نیرنگ حکومت را به چنگ آورد. 2- زیاد بن ابیه را برادر خود و پسر ابو سفیان خواند. با آن که رسول خدا (ص) فرموده بود: فرزند از آن بستر (زن و شوهر) است و پاداش زناکار، سنگسار شدن است. 3- خلافت مسلمانان را به فرزند مى‏خواره‏اش، که طنبور مى‏نواخت و حریر مى‏پوشید، سپرد. 4- حجر بن عدى را به شهادت رساند. سپس سه بار با چهره و صداى اندوهگین، مى‏گفت: «فیا ویلا له من حجر» پس واى بر معاویه از حجر! ربیع بن زیاد بصرى از سوى معاویه فرمانرواى خراسان بود. چون خبر شهادت حجر بن عدى و یارانش را شنید، بسیار عصبانى شد، اندوه فراوان قلبش را آزرد و به انتظار روز جمعه نشست. سرانجام جمعه فرا رسید. خطبه‏هاى نماز را به پایان برد و از مردم خواست از دل بر دعاهایش، آمین گویند. آنگاه دست‏به دعا برداشت و گفت: «خدایا! اگر ربیع را در پیشگاه تو خیرى است، جانش را بگیر.» هنوز نماز تمام نشده بود، که به سراى جاودانگى پر کشید. معاویه در بستر مرگ، وحشت‏زده مى‏گریست و مى‏گفت: روز محاکمه من درباره حجر بن عدى بس دراز خواهد بود. مرا با حق تو، چه افتاد؟ اى پسر ابو طالب! مرا با تو، چه افتاد اى حجر بن عدى؟ حجر وصیت کرد: زنجیر آهنین از من برندارید و خونم را نشویید، زیرا مى‏خواهم در صراط با همین حال معاویه را ملاقات کنم. مرحوم صدوق حدیث زیر را با شش واسطه از عمر بن بشر همدانى نقل مى‏کند: عمر بن بشر از ابى اسحاق، که در جامعه‏شناسى آن روزگار از نگرش خوبى برخوردار بود، چنین پرسید: «متى ذل الناس؟ قال حین قتل الحسین بن على و ادعى زیاد و قتل حجر بن عدى‏» «خوارى و ذلت مردم از چه زمانى آغاز شد و چه وقت مردم به این بدبختى افتادند؟» ابن اسحاق پاسخ داد: «از زمان شهادت حسین بن على (ع) و ملحق ساختن زیاد به ابو سفیان از سوى معاویه و کشته شدن حجر بن عدى‏». این گفتگو، سالها پس از واقعه عذرا نشان‏دهنده تاثیر گسترده شهادت حجر بر جامعه آن روز است.
فرزندان حجر:
حجر دو پسر و یک دختر داشت. فرزند بزرگش را عبد الرحمان و فرزند کوچکترش را همام مى‏خواندند. عبد الرحمان سالها پس از شهادت پدر زیست، اما همام با وى به شهادت رسید. به نوشته گروهى از محققان: چون حجر آماده ملاقات با خدا شد، از جلاد خواست اگر فرزندش نیز در گروه شهیدشوندگان است، او را پیش از پدر بکشند. آنگاه به پسرش گفت: نزد جلاد رو تا با شکیبایى بر مرگت، در پیشگاه پروردگار، اجر بیشتر یابم. وقتى سر فرزند را بریدند، به حجر گفتند: در مرگ پسرت، شتاب کردى؟ پاسخ داد: بیم داشتم چون لبه شمشیر را بر گردنم مى‏بیند، ترس از مرگ، او را از دوستى على (ع) باز دارد. خواستم در سراى جاوید، که خداوند براى شکیبایان، شهیدان و محبان اهل بیت (ع) مهیا کرده است، گرد هم باشیم. دختر حجر از پسرانش کوچکتر بود. او شبى که حجر را در زنجیر اسارت رهسپار شام دید، شعر زیبایى بدرقه راه پدر کرد و مظلومیت‏حجر و ناجوانمردى دشمن را با بهترین مضامین، بر سینه ستبر تاریخ نگاشت. به نظر مى‏رسد نسل حجر از پسر بزرگ و دخترش، تداوم یافته باشد. حجر پیرو راستین ولایت‏بود و خون پاکش را به پاى شجره طیبه امامت ریخت. او از معارف اسلام، درکى عمیق داشت و جویندگان حقیقت از سرچشمه زلال دانشش بهره مى‏بردند. او همچنین سخنان حضرت على (ع) را در مجموعه‏اى گرد آورده بود، هنگام نیاز، از آن بهره مى‏جست و از کسى جز على (ع) حدیث نقل نمى‏کرد. روزى غلامش گفت: فرزندت عبد الرحمان را دیدم، از دستشویى بیرون آمد، ولى دستانش را نشست. حجر گفت: بگذار ببینم، آقایم در این باره چه فرموده است؟ به اتاق رفت، چیزى مانند کتاب، که گفتار على (ع) در آن نگاشته بود، بیرون آورد. در آن نگریست و گفت: «الطهر نصف الایمان‏» پاکیزگى نیمى از ایمان است.
آرامگاه حجر
مقبره حجر در 40 کیلومترى شهر دمشق، در روستایى به نام «مرج عذرا»، واقع شده است. روى قبر گنبد بزرگى به رنگ خاکسترى براق وجود دارد. اطراف مرقد، مساحت وسیعى براى نشستن زوار دیده مى‏شود. روى دیوارها و سقف، چراغها و هدایاى گرانبهاى اهدایى از سوى مؤمنان جهان، قابل مشاهده است. بر بالاى قبر، ضریح زیبایى قرار دارد و اطراف آن با قالیهاى گرانبها مفروش شده است. هر روز بسیارى از مردم ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و سایر کشورهاى اسلامى به زیارت آن مرقد شریف مى‏شتابند. بر یکى از دیوارهاى حرم وى، تابلو زیبایى از حریر وجود دارد که شعرى از «محمد جواد سهلانى‏» بر آن گلدوزى شده است. در کنار مرقد، مسجد بزرگى به نام «حجر بن عدى‏» ساخته شده است که هر روز در آن نماز جماعت‏برگزار مى‏شود. محوطه وسیع اطراف آن پر از زوار و وسایل مختلف براى راحتى زائران مهیاست. چنانکه پیداست این روستا به زودى شهرى بزرگ خواهد شد; زیرا در آن ساختمانها و محلهاى تجارى در دست‏ساخت است.
کتابنامه حجر بن عدى
کتابهایى نیز در رابطه با حجر بن عدى نوشته شده که نام برخى از آنان چنین است: 1- پیمان جوانمردان، سید غلامرضا سعیدى، دار الفکر. 2- حجر بن عدى، واحد آموزش سپاه، سپاه پاسداران. 3- حجر بن عدى، اللهیارى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى. 4- حجر بن عدى، على مقدم‏منش، آزادى. 5- حجر بن عدى، محمد محمدى، علامه. 6- حجر بن عدى، ناصر کمره‏اى. 7- حجر بن عدى، انقلابى شهید، محمد فوزى، مؤسسه انجام کتاب. 8- حجر بن عدى، درخشش در تاریکى، حسن اکبرى مرزناک، امت.

تبلیغات