آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن


مقدمه عدالت چنان با فطرت انسانها آمیخته و باعث جلب دلهاى مردمان مى‏شود که حتى ظالمان و عدل ستیزان تاریخ هم براى استحمار و فریب ملتها این کلمه طیبه را دستاویز قرار داده‏اند. اما اسلام به عنوان دینى‏که از طرف خالق بشر آمده و ریشه در فطرت اصیل انسانها دارد و همه جهات نیکوى آن را تقویت مى‏کند، به این مسئله نیز توجه ویژه‏اى داشته است. (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط) یعنى: به راستى که پیامبران خود را با دلایل و براهین روشن فرستادیم و همراه آنان، کتابهاى آسمانى و معیارهایى هت‏سنجش حق از باطل، نازل نمودیم تا مردمان راه عدل و داد را بپادارند. اگر آیات قرآن و سنت پیامبر اسلام (ص) بررسى شود، به وضوح معلوم خواهد شد که مسئله مبارزه با ستمگرى و ستم‏پذیرى از اصولى‏ترین برنامه‏هاى دین مبین اسلام است. اما چرا در این مقاله، سعى داریم این زاویه از اسلام را از دیدگاه و سیره حضرت على (ع) بررسى نمائیم؟ هریک از محققان و علماى جهان که در باره زندگى و شخصیت آن حضرت، پژوهش نموده‏اند به این مسئله، اعتراف دارند که جنبه عدالت در زندگى ایشان و مبارزه وى با ظلم و ستم و سعى و اهتمام خستگى‏ناپذیرش در جهت تحقق و بسط عدالت در جامعه، از برجسته‏ترین جنبه‏هاى زندگى آن حضرت محسوب مى‏شود. برخى مجسمه‏عدالتش نامیده‏اند و دیگرانى، شهید راه عدالتش خوانده‏اند. از طرف دیگر، پس از پیامبر عالیقدر اسلام (ص) على (ع) دومین شخص عالم اسلام و برجسته‏ترین شخصیت است که نمونه‏اى از یک حکومت کامل بر اساس اسلام ناب را ارایه کرده است. لذا در این نوشتار، سعى نگارنده بر آن بوده است تا این منظر از اسلام از دیدگاه آن حضرت و بررسى عملکرد وى، مورد کنکاش قرار گیرد. موضع آن حضرت نسبت‏به ستم، به دو بخش اصلى تقسیم مى‏شود: 1- مبارزه با ستمگرى. 2- مبارزه با ستم‏پذیرى.
مبارزه با ستمگرى
این جنبه از موضع حضرت نیز خود به دو بخش تقسیم مى‏شود: 1- التزام عملى آن حضرت به نفى ظلم. 2- مبارزه ایشان با ظلم ظالمان. اگر صفحات زندگى و حکومت آن حضرت را ورق بزنیم، مى‏بینیم که سراسر زندگى آن حضرت، وقف مبارزه با ظلم ظالمان بوده است. لذا به جهت گستردگى دامنه این بخش، پیگیرى آن را به فرصتى وا مى‏گذاریم و به بخش دیگر که التزام عملى آن حضرت به نفى ظلم است، مى‏پردازیم.
التزام عملى به نفى ظلم
مراد از التزام عملى، این است که آن حضرت مقید بودند هرگز از ناحیه ایشان یا کارگزارانشان، ظلمى به کسى یا به جامعه روا داشته نشود یا حقى پایمال نگردد. این بخش نیز به دو قسمت، تقسیم مى‏گردد: 1- التزام از جنبه‏هاى انسانى. 2- التزام از جنبه‏هاى حکومتى.
التزام از جنبه‏هاى انسانى
على (ع) به عنوان نمونه کاملى از یک انسان، داراى عواطفى بسیارى قوى و روحیات انسانى در حد اعلى بوده است; چنین است که او را جامع اضداد و مثل اعلاى انسانیت، خوانده‏اند. برخى وى را به اقیانوسى تشبیه کرده‏اند که هیچ طوفانى آن را متلاطم نمى‏کند. الا آه یتیمان و مظلومان. در قسمتى از خطبه 224 نهج البلاغه، آمده است: «و الله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان القى الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشی‏ء من الحطام‏» یعنى سوگند به خدا، اگر شب را بر روى خارهاى نشکن بیابانى به صبح برسانم و با غل و زنجیر روى آن خارها و سنگها کشیده شوم، برایم دوست داشتنى‏تر است از اینکه در روز واپسین، خدا و پیامبرش را دیدار نمایم در حالى که به بعضى از بندگان خدا ظلم کرده باشم... و در فراز دیگرى از همان خطبه، مى‏فرماید: «و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعیرة ما فعلته‏» یعنى: به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم و آنچه را که زیر آسمان آنهاست، در اختیارم گذارند و در مقابل، این توقع را داشته باشند تا خداى را به همین مقدار معصیت کنم که پوست جوى را از دهان مورچه‏اى به جور و بیداد بستانم، هرگز تن به چنین کارى نخواهم داد. گاهى هم در دستور العملهایى که به کارگزاران خود صادر مى‏فرموده‏اند، آنها را به سمت این دیدگاه انسانى، هدایت نموده و سوق مى‏دادند. در فرازى از «عهدنامه مالک اشتر» مى‏خوانیم: «و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکونن علیهم سبعا زاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان اما اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق‏» «اى مالک! جان خود را لباسى از رحمت و لطف و محبت‏به مردم بپوشان و هرگز در برابر آنان چون درنده‏اى خون‏آشام، مباش تا خوردن آنان را غنیمت دانى زیرا آنان دو دسته‏اند: اگر مسلمانند، برادران دینى تواءند و اگر مسلمان هم نیستند، انسانند و از نظر خلقت‏با تو یکسان‏» و گاه در خطبه‏هاى عمومى، همه جامعه را از عواقب وخیم بیداد و باطن شیطانى این عمل زشت، برحذر مى‏داشته است. در خطبه 192 که معروف به «خطبه قاصعه‏» است در فرازى مى‏فرمایند: «فالله الله فى عاجل البغى و آجل وخامة الظلم و سوء عاقبة الکبر فانها مصیدة ابلیس العظمى و مکیدته الکبرى التی تساور قلوب الرجال مساورة السموم القاتلة...» پس خدا را خدا را بیاد آورید در بدى عاقبت‏بیداد که دامگاه بزرگ شیطان است و حیله عظیم او که مانند زهرهاى کشنده، دلهاى مردان را مى‏کشد...» روح عدالت و ستم ستیزى چنان در وجود وى به تبلور رسیده بود که نمودهاى بارز آن را حتى در وصیت‏نامه آن حضرت به دو فرزندش امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) مى‏توان دید. آنجا که وصیت مى‏نماید تا همیشه یار ستمدیدگان و دشمن ستمگران باشند: «اوصیکما بتقوى الله ... و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» و این عدالت متبلور در هنگام شهادت و بستر مرگ نیز عملا پرتو افشانى مى‏کند که: «یا بنى عبد المطلب لا الفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون قتل امیر المؤمنین الا لا تقتلن بى الا قاتلی...» «اى پسران عبد المطلب! این گونه نباشد که پس از مرگ من میان مسلمانان افتاده و خون ریزى به راه بیاندازید به این بهانه که امیرمومنان کشته شده است و این مطلب را دستاویزى جهت آشوب و کشتار قرار دهید.آگاه باشید که شمابه تلافى قتل من، کسى جز قاتل مرا نباید بکشید...»
التزام به عدالت از جنبه‏هاى حکومتى
این بخش که بخش مهمى از زندگى حضرت را تشکیل مى‏دهد، خود نیز به سه بخش مختلف، تقسیم مى‏شود: 1- عدالت در سیاست. 2- عدالت در امور مالى. 3- عدالت در امور نظامى.
عدالت در سیاست: اگر بخواهیم این جنبه از مواضع آن حضرت را مورد بررسى قرار دهیم باید نوع دیدگاه ایشان نسبت‏به حکومت را مورد مطالعه قرار بدهیم. حضرت با این دیدگاه به حکومت مى‏نگریسته که همان‏گونه که حاکم نسبت‏به مردم، صاحب حق مى‏باشد، مردم هم در برابر او، صاحب حقوقى هستند. و حق، چیز یک‏طرفه‏اى نیست که همیشه به نفع کسى و به ضرر کس دیگرى باشد. در خطبه 216 دیدگاههاى خود را نسبت‏به حکومت، حق و مردم به صورت کامل بیان کرده است: «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لى علیکم حقا بولایة امرکم و لکم على من الحق مثل الذى لى علیکم فالحق اوسع الاشیاء فى التواصف و اضیقها فى التناضف لا یجرى لاحد الا جرى علیه و لا یجرى علیه الا جرى الله.» یعنى: خداوند به جهت‏سرپرستى بر شما که به من داده است، برایم حقى در گردن شما نهاده و شماهم مانند همان حق را در گردن من دارید و حق در مرحله توصیف و گفتار، میدانى وسیع دارد ولى در مرحله عمل و انصاف دادن، تنگ‏ترین میدانهاست; چون حق به نفع کسى جارى نمى‏شود الا اینکه بر ضرر وى نیز جارى خواهد شد و بر ضرر کسى جارى نمى‏شود الا اینکه به نفع وى نیز جارى خواهد شد. چنانکه ملاحظه کردید، هنگامى که کسى با چنین دیدگاهى به مردم نگاه کند و حق را دو طرفه بداند، هیچ گاه حاضر به ظلم و انحصارطلبى نمى‏شود و چنین سیاست‏گذارى، قطعا عادلانه خواهد بود. اصولا فلسفه سیاسى حضرت على (ع) مبتنى بر استفاده از ابزار پاک جهت رسیدن به اهداف پاک بود و بطور کلى با بکار بردن حربه‏هاى کثیف سیاسى که خود نوعى ظلم است، مخالف بود. مثلا زمانى که در «شوراى شش نفره تعیین خلیفه‏» به ایشان پیشنهاد خلافت‏شد به شرطى که به سیره شیخین عمل نماید، با کمال صراحت و قاطعیت فرمودند: «من به راءى و اجتهاد خود عمل مى‏نمایم.» در حالى که بسیارى از کسانى که به سیاست‏با دید مادى و کثیف آن مى‏نگرند، در چنین مواقعى، توسل به دروغى به ظاهر مصلحت آمیز را نه تنها جائز بلکه لازم مى‏دانند. اما على (ع) با چنین سیاستى، بیگانه است چه آنکه مى‏داند: «الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم‏» یعنى: حکومت ممکن است‏با کفر هم پایدار بماند ولى با ظلم، پایدار نمى‏ماند. و دروغ و ناراستى هم نوعى ظلم است. و در جهت چنین فلسفه‏اى بود که حکومت اسلامى را پس از اقبال عمومى مردم، پذیرفت ولى با صداى بلند اعلام داشت که: من حکومت را فقط و فقط از این جهت مى‏پذیرم تا بتوانم به این وسیله، حق مظلومى را از ظالمى بستانم. در خطبه سوم نهج البلاغه که به «خطبه شقشقیه‏» معروف است، آمده است: «اما و الذى فلق الحبة و برا النسمة، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله من العلماء الا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت‏حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها ...» که خلاصه معنایش، این است: سوگند به آن کس که دانه را شکافت و بشر را آفرید، اگر بواسطه یارى و استقبال مردم حجت‏بر من تمام نمى‏شد و اگر نبود پیمانى که خداوند از عالمان گرفته تا در برابر سیرى ظالمان و گرسنگى ستمدیدگان ساکت نمانند، هرگزاین حکومت و خلافت را نمى‏پذیرفتم... یا در خطبه 131 نهج البلاغه در مقام دعا و نیایش با پروردگار، باز هم بر این نکته تاءکید مى‏کنند که پذیرش حکومت از جانب ایشان، هیچ گونه انگیزه‏اى جز تاءمین امنیت مظلومان جامعه و در نتیجه، اجراى احکام الهى نبوده است: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا فسة فى سلطان و لا التماس شی‏ء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و تظهر الاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک...» یعنى: خداوندا! تو مى‏دانى آنچه را که از ما در امر خلافت و حکومت صادر شده است، تنازع و درگیرى بر سر قدرت و سلطنت‏یا بر سر مال حطام دنیوى، نبوده است‏بلکه مهمترین انگیزه ما این بوده است تا پرچمهاى دین تو آشکار گردد و شهرهایت اصلاح گردد تا به این وسیله، بندگان مظلومت‏به امنیت‏برسند و قوانین فراموش شده‏ات، اجرا گردد... این مطلب را حضرت به مالک اشتر هم در هنگام فرستادنش براى «حکومت مصر» فرمودند. در فرازى از عهدنامه، آمده است: «و ان افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فى البلاد و ظهور مودة الرعیة...» یعنى: اى مالک! هر آینه بهترین چیزى که مایه چشم روشنى والیان است، این است که عدالت در شهرها گسترش یابد و اهالى مملکت‏با حکمرانان اظهار مودت و دوستى نمایند... یا در خطبه 40 نهج البلاغه که در جواب شعار «لا حکم الا لله‏» خوارج، است; باز به این نکته اشاره شده است که حاکم باید حق ضعیف را از قوى بگیرد. «و یؤخذ به للضعیف من القوی‏» پس از قبول خلافت و رسیدن به قدرت هم اولین کارى که انجام دادند، گسترش عدالت در جامعه و گرفتن حق ضعیفان از ستمگران و غاصبان حقوق ملت‏بود و بنا را بر عزل والیان نالایق و بازگرداندن اموال عمومى از دست غارتگران و تعقیب آنان، گذاردند با این شعار که: «فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق...» یعنى: همانا این عدالت است که موجب گشایش و آسایش در جامعه است و هرکس که جامعه داراى عدالت‏بر وى تنگ آید، به یقین زندگى در حکومت‏بیداد بر وى تنگ‏تر خواهد بود. در همین روزها، کسانى از اصحاب و یاران آن حضرت از سر دلسوزى به حضورش مى‏رسیدند و عرض مى‏کردند: این اعمال شما از نظر سیاسى، خطا محسوب مى‏شود، چون حکومت‏شما تازه پاگرفته و هنوز این قدرت و استحکام را ندارد که دست‏به اعمال انقلابى بزنید، خوب است کمى صبر نمائید و با این افراد کمى مماشات نموده و با آنها کارى نداشته باشید تا اینکه بعد از چندى با استحکام پایه‏هاى خلافت‏بتوانید سر فرصت‏با چنین کسانى به مقابله برخیزید. در برابر این استدلال به ظاهر منطقى، حضرت این گونه جواب دادند که: «على کسى نیست که حتى چشم بر هم زدنى در حکومتش ستم را بپذیرد و به ستمگرى اجازه حیات سیاسى بدهد.» در اینجاست که بر سر این ناصحان، بانگ مى‏زند که: «ا تامرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه و الله لا اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فى السماء نجما...» یعنى:آیا مرا فرا مى‏خوانید تا پیروزى را به قیمت‏ستم بر کسانى که تحت‏سرپرستى من هستند، به دست آورم؟! به خدا سوگند تا هنگامى که جهان باقى است و ستاره‏اى در آسمان سوسو مى‏زند، به چنین کارى دست نخواهم زد. در احکامى که به کارگزاران خود مى‏داده‏اند نیز همواره بر این مطلب تاکید مى‏کردند که باید سمت‏گیریهاى حکومتى به جانب عدل باشد و از طریق مستقیم خارج نشود. در عهدنامه مالک اشتر مى‏خوانیم: «و لیکن احب الامور الیک اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعیة ...» یعنى: اى مالک! باید همیشه به کارهائى بپردازى که در طریق حق و در جهت فراگیر شدن عدالت‏باشد و جهت جلب رضایت عامه مردم به کار آید... البته ممکن است این‏گونه تصور شود که عدالت‏سیاسى حضرت به این معنى است که بین طبقات مردم هیچ‏گونه تفاوت نمى‏گذاشتند ولى این، تصور صحیحى نیست‏بلکه عدالت آن است که هرچیز سرجاى خود باشد. خود آن حضرت فرموده‏اند: «العدل یضع الامور مواضعها» یعنى: عدالت هر چیز را سرجاى خود قرار مى‏دهد. بنابراین، عدالت در سیاست گذارى حضرت به معنى اعطاى حقوق هر قشر از جامعه فرا خور حال آن طبقه است. چنانکه به مالک فرموده: «و اعلم ان الرعیة طبقات لا یصلح بعضها الا ببعض و لا غنى ببعضها عن بعض... و کل قد سمى الله له سهمه و وضع على حده فرضیه فى کتابه و سنه نبیه ...» یعنى: اى مالک! آگاه باش که مردم چند طبقه‏اند که خداوند متعال در قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم (ص) براى هر کدام از این طبقات سهمى و حقى تعیین فرموده است...

تبلیغات