امام على علیه السلام الگوى عدالت (1)
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه عدالت چنان با فطرت انسانها آمیخته و باعث جلب دلهاى مردمان مىشود که حتى ظالمان و عدل ستیزان تاریخ هم براى استحمار و فریب ملتها این کلمه طیبه را دستاویز قرار دادهاند. اما اسلام به عنوان دینىکه از طرف خالق بشر آمده و ریشه در فطرت اصیل انسانها دارد و همه جهات نیکوى آن را تقویت مىکند، به این مسئله نیز توجه ویژهاى داشته است. (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط) یعنى: به راستى که پیامبران خود را با دلایل و براهین روشن فرستادیم و همراه آنان، کتابهاى آسمانى و معیارهایى هتسنجش حق از باطل، نازل نمودیم تا مردمان راه عدل و داد را بپادارند. اگر آیات قرآن و سنت پیامبر اسلام (ص) بررسى شود، به وضوح معلوم خواهد شد که مسئله مبارزه با ستمگرى و ستمپذیرى از اصولىترین برنامههاى دین مبین اسلام است. اما چرا در این مقاله، سعى داریم این زاویه از اسلام را از دیدگاه و سیره حضرت على (ع) بررسى نمائیم؟ هریک از محققان و علماى جهان که در باره زندگى و شخصیت آن حضرت، پژوهش نمودهاند به این مسئله، اعتراف دارند که جنبه عدالت در زندگى ایشان و مبارزه وى با ظلم و ستم و سعى و اهتمام خستگىناپذیرش در جهت تحقق و بسط عدالت در جامعه، از برجستهترین جنبههاى زندگى آن حضرت محسوب مىشود. برخى مجسمهعدالتش نامیدهاند و دیگرانى، شهید راه عدالتش خواندهاند. از طرف دیگر، پس از پیامبر عالیقدر اسلام (ص) على (ع) دومین شخص عالم اسلام و برجستهترین شخصیت است که نمونهاى از یک حکومت کامل بر اساس اسلام ناب را ارایه کرده است. لذا در این نوشتار، سعى نگارنده بر آن بوده است تا این منظر از اسلام از دیدگاه آن حضرت و بررسى عملکرد وى، مورد کنکاش قرار گیرد. موضع آن حضرت نسبتبه ستم، به دو بخش اصلى تقسیم مىشود: 1- مبارزه با ستمگرى. 2- مبارزه با ستمپذیرى.
مبارزه با ستمگرى
این جنبه از موضع حضرت نیز خود به دو بخش تقسیم مىشود: 1- التزام عملى آن حضرت به نفى ظلم. 2- مبارزه ایشان با ظلم ظالمان. اگر صفحات زندگى و حکومت آن حضرت را ورق بزنیم، مىبینیم که سراسر زندگى آن حضرت، وقف مبارزه با ظلم ظالمان بوده است. لذا به جهت گستردگى دامنه این بخش، پیگیرى آن را به فرصتى وا مىگذاریم و به بخش دیگر که التزام عملى آن حضرت به نفى ظلم است، مىپردازیم.
التزام عملى به نفى ظلم
مراد از التزام عملى، این است که آن حضرت مقید بودند هرگز از ناحیه ایشان یا کارگزارانشان، ظلمى به کسى یا به جامعه روا داشته نشود یا حقى پایمال نگردد. این بخش نیز به دو قسمت، تقسیم مىگردد: 1- التزام از جنبههاى انسانى. 2- التزام از جنبههاى حکومتى.
التزام از جنبههاى انسانى
على (ع) به عنوان نمونه کاملى از یک انسان، داراى عواطفى بسیارى قوى و روحیات انسانى در حد اعلى بوده است; چنین است که او را جامع اضداد و مثل اعلاى انسانیت، خواندهاند. برخى وى را به اقیانوسى تشبیه کردهاند که هیچ طوفانى آن را متلاطم نمىکند. الا آه یتیمان و مظلومان. در قسمتى از خطبه 224 نهج البلاغه، آمده است: «و الله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان القى الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشیء من الحطام» یعنى سوگند به خدا، اگر شب را بر روى خارهاى نشکن بیابانى به صبح برسانم و با غل و زنجیر روى آن خارها و سنگها کشیده شوم، برایم دوست داشتنىتر است از اینکه در روز واپسین، خدا و پیامبرش را دیدار نمایم در حالى که به بعضى از بندگان خدا ظلم کرده باشم... و در فراز دیگرى از همان خطبه، مىفرماید: «و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعیرة ما فعلته» یعنى: به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم و آنچه را که زیر آسمان آنهاست، در اختیارم گذارند و در مقابل، این توقع را داشته باشند تا خداى را به همین مقدار معصیت کنم که پوست جوى را از دهان مورچهاى به جور و بیداد بستانم، هرگز تن به چنین کارى نخواهم داد. گاهى هم در دستور العملهایى که به کارگزاران خود صادر مىفرمودهاند، آنها را به سمت این دیدگاه انسانى، هدایت نموده و سوق مىدادند. در فرازى از «عهدنامه مالک اشتر» مىخوانیم: «و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکونن علیهم سبعا زاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان اما اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق» «اى مالک! جان خود را لباسى از رحمت و لطف و محبتبه مردم بپوشان و هرگز در برابر آنان چون درندهاى خونآشام، مباش تا خوردن آنان را غنیمت دانى زیرا آنان دو دستهاند: اگر مسلمانند، برادران دینى تواءند و اگر مسلمان هم نیستند، انسانند و از نظر خلقتبا تو یکسان» و گاه در خطبههاى عمومى، همه جامعه را از عواقب وخیم بیداد و باطن شیطانى این عمل زشت، برحذر مىداشته است. در خطبه 192 که معروف به «خطبه قاصعه» است در فرازى مىفرمایند: «فالله الله فى عاجل البغى و آجل وخامة الظلم و سوء عاقبة الکبر فانها مصیدة ابلیس العظمى و مکیدته الکبرى التی تساور قلوب الرجال مساورة السموم القاتلة...» پس خدا را خدا را بیاد آورید در بدى عاقبتبیداد که دامگاه بزرگ شیطان است و حیله عظیم او که مانند زهرهاى کشنده، دلهاى مردان را مىکشد...» روح عدالت و ستم ستیزى چنان در وجود وى به تبلور رسیده بود که نمودهاى بارز آن را حتى در وصیتنامه آن حضرت به دو فرزندش امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) مىتوان دید. آنجا که وصیت مىنماید تا همیشه یار ستمدیدگان و دشمن ستمگران باشند: «اوصیکما بتقوى الله ... و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» و این عدالت متبلور در هنگام شهادت و بستر مرگ نیز عملا پرتو افشانى مىکند که: «یا بنى عبد المطلب لا الفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون قتل امیر المؤمنین الا لا تقتلن بى الا قاتلی...» «اى پسران عبد المطلب! این گونه نباشد که پس از مرگ من میان مسلمانان افتاده و خون ریزى به راه بیاندازید به این بهانه که امیرمومنان کشته شده است و این مطلب را دستاویزى جهت آشوب و کشتار قرار دهید.آگاه باشید که شمابه تلافى قتل من، کسى جز قاتل مرا نباید بکشید...»
التزام به عدالت از جنبههاى حکومتى
این بخش که بخش مهمى از زندگى حضرت را تشکیل مىدهد، خود نیز به سه بخش مختلف، تقسیم مىشود: 1- عدالت در سیاست. 2- عدالت در امور مالى. 3- عدالت در امور نظامى.
عدالت در سیاست: اگر بخواهیم این جنبه از مواضع آن حضرت را مورد بررسى قرار دهیم باید نوع دیدگاه ایشان نسبتبه حکومت را مورد مطالعه قرار بدهیم. حضرت با این دیدگاه به حکومت مىنگریسته که همانگونه که حاکم نسبتبه مردم، صاحب حق مىباشد، مردم هم در برابر او، صاحب حقوقى هستند. و حق، چیز یکطرفهاى نیست که همیشه به نفع کسى و به ضرر کس دیگرى باشد. در خطبه 216 دیدگاههاى خود را نسبتبه حکومت، حق و مردم به صورت کامل بیان کرده است: «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لى علیکم حقا بولایة امرکم و لکم على من الحق مثل الذى لى علیکم فالحق اوسع الاشیاء فى التواصف و اضیقها فى التناضف لا یجرى لاحد الا جرى علیه و لا یجرى علیه الا جرى الله.» یعنى: خداوند به جهتسرپرستى بر شما که به من داده است، برایم حقى در گردن شما نهاده و شماهم مانند همان حق را در گردن من دارید و حق در مرحله توصیف و گفتار، میدانى وسیع دارد ولى در مرحله عمل و انصاف دادن، تنگترین میدانهاست; چون حق به نفع کسى جارى نمىشود الا اینکه بر ضرر وى نیز جارى خواهد شد و بر ضرر کسى جارى نمىشود الا اینکه به نفع وى نیز جارى خواهد شد. چنانکه ملاحظه کردید، هنگامى که کسى با چنین دیدگاهى به مردم نگاه کند و حق را دو طرفه بداند، هیچ گاه حاضر به ظلم و انحصارطلبى نمىشود و چنین سیاستگذارى، قطعا عادلانه خواهد بود. اصولا فلسفه سیاسى حضرت على (ع) مبتنى بر استفاده از ابزار پاک جهت رسیدن به اهداف پاک بود و بطور کلى با بکار بردن حربههاى کثیف سیاسى که خود نوعى ظلم است، مخالف بود. مثلا زمانى که در «شوراى شش نفره تعیین خلیفه» به ایشان پیشنهاد خلافتشد به شرطى که به سیره شیخین عمل نماید، با کمال صراحت و قاطعیت فرمودند: «من به راءى و اجتهاد خود عمل مىنمایم.» در حالى که بسیارى از کسانى که به سیاستبا دید مادى و کثیف آن مىنگرند، در چنین مواقعى، توسل به دروغى به ظاهر مصلحت آمیز را نه تنها جائز بلکه لازم مىدانند. اما على (ع) با چنین سیاستى، بیگانه است چه آنکه مىداند: «الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم» یعنى: حکومت ممکن استبا کفر هم پایدار بماند ولى با ظلم، پایدار نمىماند. و دروغ و ناراستى هم نوعى ظلم است. و در جهت چنین فلسفهاى بود که حکومت اسلامى را پس از اقبال عمومى مردم، پذیرفت ولى با صداى بلند اعلام داشت که: من حکومت را فقط و فقط از این جهت مىپذیرم تا بتوانم به این وسیله، حق مظلومى را از ظالمى بستانم. در خطبه سوم نهج البلاغه که به «خطبه شقشقیه» معروف است، آمده است: «اما و الذى فلق الحبة و برا النسمة، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله من العلماء الا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیتحبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها ...» که خلاصه معنایش، این است: سوگند به آن کس که دانه را شکافت و بشر را آفرید، اگر بواسطه یارى و استقبال مردم حجتبر من تمام نمىشد و اگر نبود پیمانى که خداوند از عالمان گرفته تا در برابر سیرى ظالمان و گرسنگى ستمدیدگان ساکت نمانند، هرگزاین حکومت و خلافت را نمىپذیرفتم... یا در خطبه 131 نهج البلاغه در مقام دعا و نیایش با پروردگار، باز هم بر این نکته تاءکید مىکنند که پذیرش حکومت از جانب ایشان، هیچ گونه انگیزهاى جز تاءمین امنیت مظلومان جامعه و در نتیجه، اجراى احکام الهى نبوده است: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا فسة فى سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و تظهر الاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک...» یعنى: خداوندا! تو مىدانى آنچه را که از ما در امر خلافت و حکومت صادر شده است، تنازع و درگیرى بر سر قدرت و سلطنتیا بر سر مال حطام دنیوى، نبوده استبلکه مهمترین انگیزه ما این بوده است تا پرچمهاى دین تو آشکار گردد و شهرهایت اصلاح گردد تا به این وسیله، بندگان مظلومتبه امنیتبرسند و قوانین فراموش شدهات، اجرا گردد... این مطلب را حضرت به مالک اشتر هم در هنگام فرستادنش براى «حکومت مصر» فرمودند. در فرازى از عهدنامه، آمده است: «و ان افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فى البلاد و ظهور مودة الرعیة...» یعنى: اى مالک! هر آینه بهترین چیزى که مایه چشم روشنى والیان است، این است که عدالت در شهرها گسترش یابد و اهالى مملکتبا حکمرانان اظهار مودت و دوستى نمایند... یا در خطبه 40 نهج البلاغه که در جواب شعار «لا حکم الا لله» خوارج، است; باز به این نکته اشاره شده است که حاکم باید حق ضعیف را از قوى بگیرد. «و یؤخذ به للضعیف من القوی» پس از قبول خلافت و رسیدن به قدرت هم اولین کارى که انجام دادند، گسترش عدالت در جامعه و گرفتن حق ضعیفان از ستمگران و غاصبان حقوق ملتبود و بنا را بر عزل والیان نالایق و بازگرداندن اموال عمومى از دست غارتگران و تعقیب آنان، گذاردند با این شعار که: «فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق...» یعنى: همانا این عدالت است که موجب گشایش و آسایش در جامعه است و هرکس که جامعه داراى عدالتبر وى تنگ آید، به یقین زندگى در حکومتبیداد بر وى تنگتر خواهد بود. در همین روزها، کسانى از اصحاب و یاران آن حضرت از سر دلسوزى به حضورش مىرسیدند و عرض مىکردند: این اعمال شما از نظر سیاسى، خطا محسوب مىشود، چون حکومتشما تازه پاگرفته و هنوز این قدرت و استحکام را ندارد که دستبه اعمال انقلابى بزنید، خوب است کمى صبر نمائید و با این افراد کمى مماشات نموده و با آنها کارى نداشته باشید تا اینکه بعد از چندى با استحکام پایههاى خلافتبتوانید سر فرصتبا چنین کسانى به مقابله برخیزید. در برابر این استدلال به ظاهر منطقى، حضرت این گونه جواب دادند که: «على کسى نیست که حتى چشم بر هم زدنى در حکومتش ستم را بپذیرد و به ستمگرى اجازه حیات سیاسى بدهد.» در اینجاست که بر سر این ناصحان، بانگ مىزند که: «ا تامرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه و الله لا اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فى السماء نجما...» یعنى:آیا مرا فرا مىخوانید تا پیروزى را به قیمتستم بر کسانى که تحتسرپرستى من هستند، به دست آورم؟! به خدا سوگند تا هنگامى که جهان باقى است و ستارهاى در آسمان سوسو مىزند، به چنین کارى دست نخواهم زد. در احکامى که به کارگزاران خود مىدادهاند نیز همواره بر این مطلب تاکید مىکردند که باید سمتگیریهاى حکومتى به جانب عدل باشد و از طریق مستقیم خارج نشود. در عهدنامه مالک اشتر مىخوانیم: «و لیکن احب الامور الیک اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعیة ...» یعنى: اى مالک! باید همیشه به کارهائى بپردازى که در طریق حق و در جهت فراگیر شدن عدالتباشد و جهت جلب رضایت عامه مردم به کار آید... البته ممکن است اینگونه تصور شود که عدالتسیاسى حضرت به این معنى است که بین طبقات مردم هیچگونه تفاوت نمىگذاشتند ولى این، تصور صحیحى نیستبلکه عدالت آن است که هرچیز سرجاى خود باشد. خود آن حضرت فرمودهاند: «العدل یضع الامور مواضعها» یعنى: عدالت هر چیز را سرجاى خود قرار مىدهد. بنابراین، عدالت در سیاست گذارى حضرت به معنى اعطاى حقوق هر قشر از جامعه فرا خور حال آن طبقه است. چنانکه به مالک فرموده: «و اعلم ان الرعیة طبقات لا یصلح بعضها الا ببعض و لا غنى ببعضها عن بعض... و کل قد سمى الله له سهمه و وضع على حده فرضیه فى کتابه و سنه نبیه ...» یعنى: اى مالک! آگاه باش که مردم چند طبقهاند که خداوند متعال در قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم (ص) براى هر کدام از این طبقات سهمى و حقى تعیین فرموده است...