نامههاى فرزند صاحب «عروةالوثقی» به پدرش درباره مشروطه و شیخ فضلالله نورى
آرشیو
چکیده
پس از درگذشت آخوند خراسانی، بیشتر شیعیان جهان از آقا سیدمحمدکاظم طباطبایی تقلید کردند و مقلدان و عالمان شیعی، مرجعیت عام ایشان را پذیرفتند. کتاب ارزشمندشان، عروة الوثقی، دستگیره استواری است که مراجع بزرگ شیعه در دوران اخیر، مرجعیت خود را با نوشتن و انتشار حاشیه بر آن اعلام میکنند. صاحب عروه، از رویدادهای سیاسی ایران عصر مشروطه آگاه و دیدگاه و رویکردش درباره آنها، به آرا و نظرهای شیخ فضلالله نوری بسیار نزدیک بود. این مقاله با گزارشی کوتاه از زندگینامه علمی و سیاسی آقا سید احمد، فرزند صاحب عروه، به گزارش گزیدهای از نامههای وی درباره این رخدادها و کوششهای شیخ فضلالله میپردازد. وی این نامهها را از تهران به نجف میفرستاد و پدرش را از ماجراهای سیاسی تهران آگاه میساخت.متن
درآمد
آیتالله العظمى، آقا سید محمدکاظم طباطبایى، معروف به سیّد و صاحب عروه (1247ـ1337ق)، مرجع عامّ تشیع در عصر مشروطه بود که پس از درگذشت آخوند خراسانى، بیشتر شیعیان جهان از وى تقلید کردند و به حکم و فتوایش سرسپردند . محدث قمى، وى را «سیّد عالمان امّت و شیخ طائفه، پرچمدار تشیع و قطب آسیاى شریعت ... و مایه برکت روزگار ما» مىشمرد و علامه مدرس تبریزى در وصف او چنین مینوشت:
از فحول و متبحّرین علماى امامیّه قرن چهاردهم هجرت و عالمى است متّقى، عامل، محقّق، مدقّق، جامع تمامى علوم دینیّه فروعیّه و اصولیّه، سیّد علماى وقت، حامل لواى شریعت، از مفاخر شیعه و رئیس مذهبى فرقه مُحقّه، بالخصوص در فقه جعفرى به نهایت متبحّر، داراى فکرى عمیق و نظرى دقیق، مرجع تقلید اغلب شیعه، علامه وقت و سرآمد فقهاى عصر، حوزه درس او در نجف اشرف اَنفَعِ حوزههاى علمیه و مرجع استفاده اکابر و فُحول اساتید بود... .
بزرگواری سید در علم و تقوا، بیش از آن است که به وصف درآید و در اینباره، همین بس که مراجع بزرگ شیعه در این روزگار، مرجعیت خویش را با نوشتن حاشیه بر کتاب گرانسنگ عروة الوثقی اعلام مىکنند. شخصیتهاى برجستهاى مانند حاج شیخ عبدالکریم حائرى و حاج آقا حسین بروجردى از وى آموختهاند که جهان دانش به وجودشان افتخار میکند. مهدى ملکزاده درباره او مینویسد:
[وى] مریدان و مقلّدین زیاد در ایران داشت و عشایر شیعه عراق عرب، از او تقلید مىکردند و او را پیشواى مطلق خود مىدانستند و هر گاه ضرورت ایجاب مىکرد، ممکن بود هزارها عرب مسلّح تحت اختیار او گذارند و احکامش را با آهن و آتش پیش ببرند .
سیره صاحب عروه در کارهای سیاسى، به گفته خود او، آگاهی دقیق از رویدادها و گزینش بهترین، قاطعترین و مدبرانهترین راه برای برخورد با آنها بود و از شتابزدگی و کارهای حسى، سخت پرهیز میکرد . کسانى که مغرضانه یا از سر کمدانی، او را از دخالت در سیاست، برکنار شمردهاند ، سخن ناراستی گفتهاند؛ زیرا نامههاى فراوان او به علماى ایران پیش و پس از مشروطه و فتواهایش بر ضدّ اشغالگران روسى و انگلیسى و...، به روشنی بر پیگیری او برای حلّ مشکلات جامعه اسلامى با حفظ متانت و احتیاط در برخورد با مسائل دلالت میکند.
او در آغاز مشروطه، از امضاى بىقید و شرط مجلس شورا تن زد؛ زیرا از ماهیّت و عملکرد اعضاى آن در آینده بىاطلاع و نگران بود و پشتیبانیاش را از مجلس به انطباق کامل مصوبّههای آن با «موازین شرع» وابسته دانست. هنگامی که نیروهای تندرو و سکولار (گروه تقىزاده) زیر نقابِ هوادارى از آزادى و ستیز با استبداد، به «مبارزه با دین و روحانیت» میپرداختند، در جلوگیرى از کارهای آنان کوشید و در این راه سختىها کشید. دیدگاهش درباره مشروطه، با نظر مرحوم حاج شیخ فضلالله نورى همسو بود و آنگاه که شیخ با همراهانش در آرامگاه حضرت عبدالعظیم تحصن کرد و به تببین دیدگاههایش و انتقاد از عملکرد جناح سکولار پرداخت، به پشتیبانی از وی برخاست و در برابر تهدید گروههاى فشار فرمود:
[این] امر، راجع به دین اسلام است و حفظ [جان و آبرو] و شوکت مذهب جعفرى و [خونها] باید بشود و این معنا، جز به مطابقت با شریعت مطهره نخواهد شد و از کشتن هم باک ندارم، چیزى از عمر من باقى نمانده که از آن خائف باشم و از دین خود دست بردارم .
فرزند صاحب عروه، آقا سید احمد طباطبایى یزدى، در پگاه مشروطه در تهران مىزیست و با جناح شیخ فضل الله نورى ارتباط و تعامل داشت. او همواره خبرها را از تهران به پدرش در نجف میرساند و با تحلیل رویدادها، پیشنهادهای درباره چگونگى برخورد با آنها عرضه میکرد. گواه این مسئله، نامههاى فراوان اوست. این مقاله، با گزارشی گذارا از زندگىنامه علمى و سیاسى آقا سید احمد، گزیدهاى از نامههاى وى درباره رویدادهای عصر مشروطه و کوششهای شیخ فضلالله عرضه میکند. این نامهها با اجازه شادروان آیت الله حاج سید عبدالعزیز طباطبایى، حفید مرحوم صاحب عروه و محقق، نویسنده، کتابشناس و فهرستنگار فقید، در آستانه دهه شصت خورشیدی، استنساخ شدهاند.
زندگی علمى و سیاسى سید احمد طباطبایى
الف) تولد و تحصیلات
آقا سید احمد طباطبایى یزدى، یکى از پنج پسر آیت الله صاحب عروه از همسر یزدى (نخست) او بود که بهرغم برادرانش بیشتر عمر خود را در ایران (تهران و قم)، گذراند و البته پیش و پس از مشروطه نخست، چند بار به سوی پدرش در عراق سفر کرد. صاحب عروه، چهار پسر خود را در زمان حیاتش از دست داد که یکى از آنان همین سید احمد بود .
حاج سید احمد طباطبایى، روز شنبه، هجدهم ربیع الاول 1295 قمری دیده به گیتى گشود . مادرش، نخستین همسر سید و دختر حاج حسن یزدى، تاجری پارسا، دانشور و نیکوکار بود. احمد بخشى از روزگار جوانىاش را با تحصیل حوزوى در شهر مقدس قم گذراند و در آنجا شرح لمعه را نزد آقا شیخ محمدرضا دماوندى و قوانین الاصول را نزد آقا سید مهدى کاظمینى خواند .
وی نزدیک به 1317 قمری به تهران رفت و ده سال در پایتخت ماند. او در تهران نیز تحصیل و تدریس علوم دینى را پی گرفت و بر پایه سندهای موجود، در آستانه مشروطه در آنجا، مکاسب، نوشته شیخ انصارى را با شیخ حسین یزدى مباحثه و شرح لمعه و شرایع و معالم را نیز برای چند تن از طلاب تدریس میکرد .
ب) ازدواج
سید احمد، دختر صدرالعلماى راونجى را به همسرى پسندید (آغاز ذىالقعده 1317 ق) و صدر نیز به ازدواج او با دخترش رضایت داد. آقا شیخ عبدالمجید یزدى که به فرموده سید بر کار سید احمد نظارت میکرد، ماجرا را به پدر داماد (صاحب عروه) گفت و برای احمد در این کار اجازه گرفت. صاحب عروه نیز در نامهای (هفتم ذىالقعده همان سال) به پدر دختر (صدر العلما) موافقتش را با این پیوند اعلام کرد . آیین عقد سید احمد با دختر صدر العلماء راونجى، روز عید غدیر 1317 در خانه صدر در تهران برگزار شد. وکیلان دو طرف در اجراى صیغه عقد، آقا میرزا سید حسین قمى و آقا سید مهدى کاظمینى بودند . آیین عروسى او به ربیعالاول سال بعد (1318ق) افتاد؛ زیرا مُحرم در راه بود .
راونج از منطقههای سرسبز پیرامون قم در سمت تفرش است. صدر العلماى راونجى (پدر زن سید احمد)، آخوندى «اعیانی» بود که با رجال سیاسى پایتخت رفت و آمد میکرد . وى در عصر مشروطه، از مخالفان مشروطه سکولار شمرده مىشد و در این راه میکوشید و نسبت میان وى و صاحب عروه، بر اهمیت کارهای او و ناخشنودی و واکنش خصمانه جناح حریف مىافزود و از اینرو، آتش تبلیغات هواداران تندرو مشروطه دامنش را میگرفت. شاید وی به دست آنان و به انگیزه گرفتن زهر چشمى از صاحب عروه، چند ماه پس از فتح تهران و تجدید مشروطیت، در یازدهم ذیالقعده 1327 قمرى کشته
شده باشد .
رابطه صدر العلما بهویژه در آستانه مشروطه با حاج شیخ فضلالله نورى، خوب نبود و سید احمد، داماد او نیز در آن روزها، بر اثر سخنان او میانه خوبى با شیخ نداشت و حتى گاهی در نامههایش به پدر، از نقد شیخ دریغ نمىکرد. البته صاحب عروه به این گفتهها اعتنا نمیکرد. برای نمونه، در ماجرای درگذشت آیتالله العظمى فاضل شربیانى که سیدعلى یزدى، پدر سید ضیاءالدین طباطبایى شهیر به سفارش شیخ نورى و...، از مرجعیت آخوند خراسانى پشتیبانی کرده بود، سید احمد با اشاره به این مسئله در نامهای به پدرش، از آنان انتقاد کرد .
باری، هنگامی که سید احمد به بلوغ و استقلال سیاسى رسید بهویژه آنهنگام که شیخ نورى را در رویدادهای گرانبارِ مشروطیت، محورِ مبارزه با جناح غربگرا و سکولار مشروطه دید، دیدگاهش درباره وی دگرگون شد و واکنشهای یکسان او و شیخ، آن دو را به یکدیگر نزدیک کرد، اما رابطه سید احمد با صدر راونجى نیز آرام آرام تیره شد و اختلافهایشان به اندازهای بالا گرفت که صدر به بدگویى از سید احمد نزد صاحب عروه پرداخت و احمد مجبور شد در نامهای به پدرش از برخى از مفاسد او پرده بردارد .
ج) کوشش پدر در تربیت فرزند
صاحب عروه، به تربیت فرزندانش بسیار همت میگماشت و هر چند گاه یک بار، آنان را با سفارشها و نصایح شفاهى و مکتوب مىنواخت و همواره به رعایت شئون روحانیت و ادای وظایف مهمشان در جایگاه «منسوبان به مرجعیت» راهنمایی مىکرد. آقا سید احمد طباطبایى یزدى، فرزند سید که در عصر مشروطیت و سالهاى پیش از آن در پایتخت مىزیست، در آستانه ازدواجش با دختر صدر راونجى، در نامهاى به پدر (نزدیک ذىالحجه 1317ق) چنین نوشت:
امید از الطاف و فیض عامّ وجود مبارک، آنکه گاه گاهى به تعلیقهاى مشتمله بر مواعظ و نصایح مشفقانه سرافرازم دارید. چقدر آرزو دارم که نصیحتنامه [اى] نظیر آن نصیحتنامه که به جهت اخَوى، آسید حسن، سابقاً نوشته بودید، مرقوم فرمایید و هر هفته ارسال دارید که از روى آن عمل کنم. امید است دریغ نفرمایید!
وی سالها پس از آن تاریخ، در نامه دیگری (نوزدهم محرم 1324) به پدرش نوشت:
امیدوارم از توجهات قلبیه حضرتعالى، آنى از وظیفه خود که اشتغال به امر تحصیل و نشر احکام و مسائل باشد، غفلت نداشته باشیم و هرچند از درک فیض حضور محروم ماندهایم، ولى از حدود وظایف خود هم خارج نشدهایم... .
سید همچنین به فرزند دیگرش، آقا سید على طباطبایى که چندى پیش از مشروطیت در تهران مىزیست، بسیار توجه و به او سفارش میکرد. او در نامهای به آیتالله آقا سید ریحانالله کشفى بروجردى، عالم برجسته تهران در عصر قاجار و مشروطهم در پنجم جمادىالثانى 1324قمری مىنویسد:
... قرّة العین صفى، آقاى آقا سید على ـ حفظه الله تعالى ـ که الحق مجموعه [اى] از مکارم و مفاخر مىباشد، زیاده بر این مناسب نمىدانم که مَلَکات و استعداداتى که به زحمت تحصیل و تکمیل نموده، در غیر مواقع صرف نماید. ان شاء الله تعالى، بذل عنایتى در حرکت ایشان بفرمایید... .
به هر روى، سید در تعلیم و تربیت فرزندان خود بسیار میکوشید و و همواره به آنان که در پایتخت مىزیستند و راه ارتباطشان با شاه و وزیر باز بود، همواره این بود، چنین سفارش میکرد که از آمیزش با دولتیان بپرهیزید. خود صاحب عروه؛ یعنی مرجع و زعیم شیعیان جهان، روابط گستردهاى با دولتمردان عصر خویش داشت، اما این روابط، با مناعت و استغنا همراه بود و به هدف حفظ و پیشبرد مصالح اسلام و مسلمانان در ایران و عثمانى صورت مىگرفت. سید از این روابط سود مىجست و مقاصد اصلاحى خویش را آرام و بىسر و صدا پیش مىبرد؛ چنانکه از راه ارتباط با عین الدوله، صدراعظم وقت و محمدعلى میرزا، ولیعهد شاه، براى عزل شاهزاده جلالالدوله، حاکم ستمگر و دینستیز یزد در سالهاى پیش از مشروطه و اعاده حیثیت به عالمانى که حرمتشان هتک و به آنان توهین شده بود، زمینه را فراهم ساخت. البته او برقراری رابطه را با دولتمردان را براى هر روحانى حتى فرزندان فاضل خود در تهران تجویز نمىکرد. سفارش مؤکد وى به فرزندانش مانند سید احمد، همنشینی با صالحان و پرهیز از آمیزش با اهل دنیا و دیوانیان بود. این گفته را به روشنی از نامه فرزندش احمد از تهران پس از فوت مرحوم حاجى، میرزا حسین تهرانى (شوال 1326ق) میتوان دریافت. احمد در این نامه در پاسخ به نامه شکایتآمیز پدر از خبرهایى که درباره فرزندانش به وی رسیده بود، چنین مینویسد:
اعلى تعلیقه مطاعه که به سرفرازى فدوى شَرَفِ صدور یافته، زیارت نمودم و از نصایح و مواعظ شافیه مرقومه، امید است بهرهمند بوده باشم و تمام امیدوارى بنده همین است که گاه گاه سرافرازم فرمایند. اشاره فرموده بودند امیدها در باره فَدَویان؛ [یعنى فرزندان خویش] داشتهاند، خابَ الظَّنُّ و الامر... . خدا گواه است حرکات و سکنات و رفتار و معاشرت خود را گمان ندارم جزئى مخالف وضع و وظیفه خود و سلیقه حضرتعالى باشد. تمام معاشرت بنده با صلحای اهل علم و طلاب متدین است. با اهل دنیا و دیوانیان به هیچ وجه معاشرت نداشته و ندارم. صدق عرایض را خوب است از اشخاص متدینِ محلِّ وثوق تحقیق فرمایید... . همواره التماس دعا دارم و امیدوارم از توجهات و انفاس قدسیه، اصلاح جمیع حالات بشود... .
بر اثر همین نصیحتها و توصیههاى سید به فرزندانش، هنگامی که جنازه شکوه السلطنه، مادر مظفرالدین شاه را از تهران به نجف آوردند (ربیعالاول 1323ق) و مقرّر شد که شاه به همین مناسبت به علما و بستگان نزدیک آنان انگشتر و خلعت بدهد، سید احمد و برادرش، آقا سید على که آن هنگام در تهران مىزیست، از پذیرش انگشتر اهدایى سر باززدند و به واسطه شاه چنین پاسخ دادند «که ما بدون اذن» پدر، هدیه شاه را «قبول نخواهیم کرد، پس بهتر این است ببرند همان نجف ». از همین روی، میرزا ابوالقاسم، امام جمعه شهیر تهران در آن روزگار، در نامه تسلیت درگذشت سید حسن، فرزند سید
(24 صفر 1324ق)، با اشاره به سید احمد و سیدعلى که در تهران بودند، درباره آنان
چنین نوشت:
... خداوند وجود محترم حضرت حجتالاسلام عالى مد ظله ... و در زیر سایه مبارک وجودهاى شریفه سایر آقازادگان خودم سلمهم الله تعالى را محفوظ و سالم بخواهد که در حقیقت مایه روشنایى چشم همه دوستان هستند، خاصه نورین نیّرین، عَلَمَین عالِمَینِ عامِلَین سلّمهما الله تعالى...، در طهران قسمى به حُسن معاشرت، حرکت فرمودهاند که مایه امیدوارى همه کس شدهاند.
د) سفر به عتبات و مرگ زودرس
سید احمد پس از ازدواجش، باری به عتبات سفر کرد و سپس همراه برادرش سید على، اواخر رجب 1322 قمری از کاظمین روانه کرمانشاه شد. سید على بیمار بود و براى درمان به ایران میرفت . آن دو برادر، در شعبان 1322 به قم رفتند و چنانکه سید احمد در نامهای به پدرش (شوال 1322) مینویسد، پس از اقامت کوتاهى در آنجا، به پایتخت رفتند. سید احمد از آن پس تا سالهاى آغازین مشروطه دوم، در تهران و زمانی در قم زیست و پس از آن باری دیگر به عراق رفت و در آنجا زمینهای برای خدمترسانی به ایران فراهم کرد.
سید احمد، در دوره حیات صاحب عروه درگذشت و همچون سه برادر دیگرش، پدر را در سوگ خویش سوزاند. زمان مرگ سید احمد البته بهدرستی روشن نیست و مورخان درباره آن، دیدگاههای گوناگونی عرضه کردهاند. نویسنده مکارم الآثار به نقل از روزنامه چهرهنما، مرگ او را اواخر رجب 1334 قمری ثبت کرده ، اما کامل سلمان جبورى، زمان این رخداد را یازدهم جمادىالاول 1332 دانسته و به هر روی وى در سالهاى آغازین دهه سوم سده چهاردهم قمرى درگذشته است.
سید احمد، مشروطه و شیخ فضلاللّه نورى
آقا سید احمد در تهران به مباحثه و تدریس علوم دینى سرگرم بود که موج جنبش عدالتخواهى با شعار «عدالتخانه» سر برداشت و روند پرنشیب و فراز رویدادها، به برپایی مجلس شورا و نظام مشروطیت انجامید. روشن است که هنگام «نفى نظام موجود»، دیدگاهها و واکنشهای فعالان این جنبش، با یکدیگر بسیار متفاوت نبود، اما هنگام «تأسیس نظام مطلوب»، اختلاف نظرها و ناسازگاری هدفها نمایان شد و دیرى نگذشت که بر سر شیوه تدوین قانونهای اساسى و لزوم سازگاری آنها با احکام اسلامى، میان فعّالان جنبش اختلاف افتاد و شیخ فضلالله نورى در تهران و صاحب عروه در نجف، درفش مبارزه با جناح غربگراى مشروطه (گروه تقىزاده) را بر دوش گرفتند. سید احمد نیز در آن کشاکش سخت و فزاینده، همچون پدر بزرگوار و برادرانش، جانب «مشروعهخواهان» را گرفت و به صف همفکران و همرزمان شیخ نورى پیوست.
او در دوران مشروطه نخست (1326 ـ 1324 ق)، اوضاع پایتخت و کارهای سیاسى و تبلیغاتىِ مشروطهخواهان و مشروعهخواهان را به دقت میپایید و در نامههاى خود به پدرش، با گزارش اوضاع و کارها و محذورات شیخ فضلالله، صاحب عروه را به ایستادگی در برابر غربگرایان و تلاش براى حفظ «اسلامیت قوانین»، بر میانگیخت. هنگامی که نورى با گروه چشمگیرى از مجتهدان و فاضلان پایتخت به تحصن در آرامگاه حضرت عبدالعظیم و افشاى مقاصد سوء جناح سکولار پرداخت، سید احمد نیز بدانان پیوست. شیخ در لایحههای روزهای تحصن، متن دو نامه را از شیخ عبدالحسین یزدى، یکی از پیروان صاحب عروه و آقا سید على یزدى، فرزند او منتشر کرد. این نامهها در یکم جمادىالثانى و دوم رجب 1325 به سید احمد فرستاده شده بودند و افزون بر نقد مشروطه سکولار، مسائلى چون درگیرى صاحب عروه با هواداران تندرو مشروطه در نجف و تصمیم آنان به کشتن (ترور) سید و واکنش تند مردم در برابر آنها و پایدارى شگرف سید بر عقیده دینى و سیاسى خویش، در برداشتند. تلگراف صاحب عروه به آخوند ملاّ محمد آملى (جمادىالاول 1325) و نامه او به میر سید حسین قمى (جمادىالثانى همان سال) که هر دو، از عالمان برجسته تهران و همرزمان شیخ نوری بودند، سندهای دیگرى بودند که شیخ در روزهای تحصن آنها را چاپ کرد . سید احمد همچنین در دوران موسوم به استبداد صغیر، عریضه شیخ و علماى تهران را به محمدعلى شاه درباره منع تجدید مشروطه (شوال 1326 ق) امضا کرد .
شیخ و سید احمد، در همه دوران مشروطه، پیش و پس از انحلال مجلس نخست، بارها با یکدیگر دیدار و گفتوگو کردند. نامهاى از سید احمد به صاحب عروه در اینباره وجود دارد که آن را پس از یکى از این دیدارها نوشته و در آن، افزون بر گزارش دیدار خود با شیخ، سلام و اخلاص شیخ را به پدرش رسانده و خواستار نوشتن نامه تفقدآمیزی برای او شده است. شیخ فضلالله نیز سید احمد را از لطف و نوازش ویژه خود محروم نمىکرد؛ چنانکه در نامهای به آیتالله سید کاظم یزدى، صاحب عروه (محرّم 1327)، یک ماه پس از ترور نافرجامش، با انتقاد سخت از مشروطهچیان تندرو و پیآمدهاى بد رفتارشان در کشور چنین نوشت:
جناب مستطاب شریعتمدار آقازاده مکرّم، آقاى آقا سید احمد ـ سلّمه الله ـ غالباً با داعى هستند و از واردات و حالات طهران خوب اطلاع دارند؛ البته به عرض مى رسانند که مطلب از چه قرار است؟
از اینرو، اعدام فجیع شیخ و شهادت مظلومانهاش، سید احمد را سخت اندوهگین ساخت و به این دلیل که گویی جان خودش نیز از آسیب دور نبود، به گفته شیخ تهران را «خائفاً یترقّب» به سوى قم ترک کرد و چندى بعد به عراق رفت و در آنجا با پشتیبانی از صاحب عروه در برابر مشروطه، کارهایی به سود استقلال سیاسى و تمامیت ارضى ایران سامان داد که آنها را در جای دیگری باید شرح داد. نامههاى فراوانی از سید احمد به پدرش (صاحب عروه) در عصر مشروطه، در دست است که در آنها، به شرح رویدادهای این دوران و رویارویی اسلامگرایان و غربباوران در تهران مىپردازد. گزیدهای از آنها که از آغاز مشروطه نخست تا پایان استبداد صغیر نوشته شده است، چنین گزارش میشود:
نامه نخست (شوال 1324ق)
سید احمد در این نامه از روی دادن آشوبها و ناآرامیهایی در سراسر ایران خبر مىدهد که همزمان با تغییر رژیم از استبداد به مشروطیت، فزونی گرفت. او این نامه را پس از گشایش مجلس شورا و در روزهاى نخست طرح تأسیس بانک ملی نوشت؛ یعنی پیش از اینکه مظفرالدین شاه قانون اساسى را امضا کند. وی با اشاره به تلاش برخی از نیروهای غربگرا براى تحمیل قانون اروپا بر کشور، پیشبینى مىکند که بهزودى آسیبهای فراوانی از این کار به اسلام خواهد رسید و به علما و مراجع بزرگ نجف هشدار مىدهد که «متوجه خطورات اوضاع» باشند و از غربزدگان فریب نخورند.
پیشنهاد سید احمد به پدرش درباره لزوم نظارت شرعى مجتهدان بر مصوّبههای مجلس شوراى ملى، از نکتههای مهم این نامه است؛ پیشنهادى که چندى بعد، شیخ فضلالله نورى آن را کاملتر و پختهتر و به طور رسمی در مجلس شورا مطرح کرد و با تلاشهاى و پیگیریهای وى و همرزمانش، با تغییراتى در جایگاه اصل دوم متمم قانون اساسى نشست و «اصل طراز» نام گرفت.
دیگر نکته مهم این نامه، اشاره سید احمد به طرح تأسیس «بانک ملى» است. وی در اینباره چنین مینویسد:
وضع طهران، بلکه کلیّه ایران، زیاده از حد مغشوش است. مجلس شوراى ملى دائر، ولى عنقریب مفاسدى از آن ظاهر خواهد شد که دیگر از دین اسلام اسمى و اثرى باقى نخواهد ماند. اسم آن عدالتخانه، ولى واقع آن، محلّ تأسیس ظلم و مَحق دین است. مثلاً ابتدا که بناى افتتاح این مجلس بود و در نظامنامه نوشته بودند حکمى مخالف شرع از مجلس صادر نشود و اسم آن را هم عدالتخانه و مجلس شوراى ملى گذاشتهاند، ولى حال خیال دارند قواعد مجلس پارلمنت فرانسه را اجرا دارند و از روى آن قانون اهل فرنگ عمل نمایند، ولى شاه هنوز این کار را صحه نگذاشته است .
ظاهراً بنا دارند از علمای نجف در این باب، تقویت و تصدیق و تصویب کار خود را بخواهند. لابد عنوان مطلب [را] به وجه خوش، صورتى خواهند کرد و تعریف و توصیف عدالت را خواهند کرد، کما اینکه در اینجا اگر کسى یک کلمه حرفى یا خدشه [اى] در جهات مجلس بکند، هوهو مىکنند و بدگویى مىنمایند که این، دشمن عدالت است. غرض آنکه کلمةُ حقٍّ یُریدونَ بها باطلاً .
خاطر مبارک مسبوق باشد! از آن طرف اگر چنانچه کسى مذمّت کند یا مساعدت نکند، مورد طعن خواهد بود. در این صورت باید یا بهکلّى ساکت شد در این مقام، یا باید به نحو صحیح ترتیب داد. مثلاً اگر جورى بشود [که] در هر یک از بلاد، جمعى از علمای متدین نافذالحکم باشند که [چنانچه] حکمى از مجلس صادر شود، عرضه بر مجلس علمای حقه گردد، اگر تصویب کردند و تصدیق نمودند، مُجرا شود و الاّ مُجرا نشود، بسیار خوب است. یا آنکه قواعدى که بنا هست از روى آن حکم نوشته شود، نوشته بر علمای اَعلام؛ یعنى علمای مقلَّدین عرضه دارند، اگر صحیح دانستند، قرار بدهند از روى همان عمل شود. ولى هیهات هیهات! چون جمعى از اهل مجلس بابیّهاند و جمعى دیگر فرنگىمآب که شاید بعض آنها ندانند نماز صبح دو رکعت است یا چهار رکعت یا هشت رکعت؟!
غرض آن بود که خاطر مبارک را مسبوق سازم که در تکلیف، بصیر بوده باشید. این روزها خیال دارند اعانه [اى] جمع نمایند که قرض دولت داده شود و از بقیه آن هم بانکى ساخته شود براى دولت ایران که هر وقت پول خواسته باشد، نباید از خارجه قرض کند. این کار اگر بر وجه صحت و امانت بشود خوب است. زیاده جسارت است... .
نامه دوم (ذىالقعده 1324)
این نامه سه ماه پس از گشایش مجلس شوراى آغاز مشروطه نوشته شد؛ یعنی
چهار روز پس از اینکه مظفرالدین شاه قانون اساسى را امضا کرد . وی در این نامه،
از پیآمدهای ضد اسلامى گشایش مجلس شورا مانند کاهش حرمت و اعتبار علما
نزد مردم، شِکوه مىکند و سید جمال واعظ اصفهانى را که از ناطقان چربزبان و سستباور مشروطه و به ازلىگرایى متهم بود ، به دلیل بدگویىهایش از علما بر منبر به نقد میگیرد:
... از وقتى که این مجلس شوراى ملى برقرار گردیده، تمام آثار اسلام از بین رفته و مىرود و وَقعِ علما را بهکلى از میان بردهاند و خصوص که چند نفر متلبّسین به لباس اهل علم، مؤسس این کار و تمام از روى قوانین فرنگستان رفتار و وضع خود را فرنگىمآب کرده، بعضى بىدینها را روى منبر مىکنند و به کلیه علما بدگویى مىنمایند. مثلاً تعبیر از علمای حقه نجف و غیره به علمای بىعلم مىکنند و مرادشان از علم، قوانین فرنگى است.
مثلاً آن سید جمال [واعظ اصفهانى] روى منبر گفته بوده است، هر ضررى که به اسلام وارد شد از علمای بىعلم بود.
زمان سید مجاهد چقدر نفوس به واسطه بىعلمى علما کشته شدند و چقدر اسیر گردیدند و همچنین در زمان افغان و محاصره اصفهان و همچنین وقعه کربلا به واسطه سندى بود که از حاجى میرزا حسین گرفتند و سایر علما با متحصنین در سفارت همراهى کردند و غرض آنکه، کفر عالَم را عنقریب فراخواهد گرفت و مفاسد این مجلس بسیار است که قابل بیان نیست.
و ولیعهد هم در باطن [با مجلس] همراه نیست و در ظاهر فعلاً مدارات و مماشات دارد و محرمانه صورتى نوشتهام و فرستادهام نزد اخَوى، آقا سید على که اگر محتاج به حک و اصلاح باشد، اصلاح نمایند و از طرف حضرتعالى به ولیعهد نوشته شود. خیلى مهم است و لازم. شاید رفع بعضى مفاسد بشود. عنوانش موعظه و نصیحت است. شاید مؤثر گردد؛ چون ولیعهد، مقلّد حضرتعالى و خیلى معتقد است. امید است مواعظ حضرتعالى نافع باشد، خصوص در این موقع که اول کار و ورود او به مقرّ سلطنت است. وجوه صلاحیت آن را هم خدمت اخوى نوشتهام. زیاده جسارت است ... .
نامه سوم و چهارم (ذىالحجه 1324 و ربیعالثانى 1325)
این نامه نیز هشدار و پیشنهادهایی در بردارد. سید احمد در این نامه که همزمان با روزهایی نوشته شد که شیخ فضلالله مسئله اصلاحات اسلامى را در متمم قانون اساسى طرح کرد . او با اشاره به مخالفت نمایندگان غربزده و دهرىمسلک مجلس (گروه تقىزاده) با درج اصلاحات اسلامى در قانون اساسى، بر لزوم ایستادگی مراجع بزرگ نجف مانند صاحب عروه، در برابر موج غربگرایى موجود (اندیشههای کسانی مانند عبدالرحیم طالبوف) تأکید مىکند و خواستار عرضه کردن نظرشان درباره مواد متمم قانون اساسى و تطبیق دادن آنها با موازین شرعی و فرستادن تلگرافى در اینباره به شاه و مردم
ایران مىشود:
... حال، وقتى است که کفر و اسلام [با یکدیگر] تقابل نموده است. مجال تهاون نیست. اگر فى الجمله تهاون شود، اسلام و عوائد و احکام آن بهکلّى از دست
خواهد رفت.
قانون اساسى مجلس را که نوشتهاند، بعد از گفتوگوى زیاد و داد و فریاد مقدّسین، بنا شد علما و اهل علم تصحیح نمایند. چند نفر نشسته و بعضى عبارات آن را تغییر داده و بعضى فصول بر او افزودند. حال منشأ مشاجره شده است. با وجود آنکه این تصحیح شدهها هم غیر صحیح است، مع ذلک قبول نکردهاند و مىگویند قوانین مشروطه باید مطابق قوانین دوَل خارجه باشد و غیر آن ممکن نیست پیشرفت نماید و عجالتاً مردم دو فرقهاند. شاه هم گفته است من مشروطه را قبول کردم در صورتى که مطابق قانون شرع بوده باشد و باید تمام قانونها را بفرستیم نجف اشرف نزد علمای اعلام. اگر تصحیح کردند و تصویب نمودند، آن وقت اجرا شود و فرنگىمآبها و دهرىمذهبها، سخت در مخالفت شرع ایستادگى دارند و تمام بلاد را شوراندهاند که شاه مىخواهد مجلس را بر هم زند و مشروطه را بر طرف نماند، این حرف را زده است.
در این صورت باید ایستادگى نمود که احکام شرع از بین نرود و ترتیب این کار این است که اول [از سوى مراجع عراق] تلگرافى مجتمعاً به تمام بلاد ایران بشود، مردم را تسلّى بدهید که باید اساس امر مجلس از اول، محکم باشد که بعدها اسباب گفتوگو و نزاع نشود. لذا باید قدرى تأمل نمایید، قانون اساسى را طلبیده تصحیح نماییم. آنوقت به موقع اجرا برسد. یک تلگرافى هم مجتمعاً به شاه بشود که نظامنامه و قانون اساسى را ارسال نجف دارید [تا] به نظر ما هم برسد که شورش مردم بخوابد و کار هم صحیح شود. زیاده جسارت است.
قانونى را که نوشته بودند، سواد کرده در جوف پاکت ارسال مىدارم [که] از لحاظ مبارک بگذرد. آنچه به مرکّب سیاه نوشته، اصلى است و آنچه به مرکّب قرمز نوشته شده، آن تصحیحاتى است که شده است. آن ورقه علىحده ، فصولى است که نوشتهاند [تا] اضافه شود و تمام آنها محلّ حرف شده است و حرف بزرگ عمده این است که حقوق [مسلمانان و کافران] باید مساوى باشد؛ کفار و مسلمین یکسان باشند. آن لفظ مشروعه [را] باید ساقط نمود و دیگر آنکه انجمن علمى [هیئت مجتهدان ناظر بر مصوبههای مجلس] هم لازم نیست، مرافعات هم نباید به احکام شرع باشد. زیاده جسارت است.
اجمالاً عرض مىکنم ترویجى [که] در این ازمنه، من و حاجى میرزا ابوتراب
و بعضى از مقدسین دیگر از شرع کردیم، احدى نکرده تا بحمد الله کار به
اینجا کشیده که حال نصف اهل تهران که متدین باشند در انجام این امر
همراه شدهاند. این عرض هم خودستایى نبوده، غرض، تشکر است از توفیقات پروردگار... .
همواره ملتمس دعا هستم و عرض مىکنم تأکیداً که این امر را تعلّل نفرمایید که جاى درنگ نیست و مطلب از دست خواهد رفت و السلام.
وی در نامه دیگرش نیز که آن را با همین درونمایه و در همان روزها نوشته است، با اشاره به سخنان و تبلیغات گروههای سکولار بر ضدّ اجراى قانونهای اسلامى، از تکاپوى ویرانکننده آنان و لزوم کار گروهی مراجع نجف براى ایستادگی با آن کژرویها
سخن مىگوید:
... ان شاء الله تعالى همواره وجود مبارک در ظلّ الطاف امام عصر ـ عجل الله فرجه ـ مصون و محروس بوده باشد و ظلّ ظلیل مبارک از سر قاطبه اهل ایمان خاصّه فدَویان، مستدام و پاینده بوده باشد. اجمالاً دیگر گمان ندارم که تا یک سال دیگر از اسلام اثرى باقى بماند. اللهم العن من اسّس اساس الظلم و الجور! تمام دلخوشى و امیدوارى که داریم، این است که این آثار مشهوده، مقدّمه ظهور امام زمان ـ ارواحنا و ارواح العالمین فداه ـ بوده باشد.
از اول که بناى تأسیس این مجلس بود، تمام حرف این بود که [برپایی آن]، براى اجراى احکام شرع و ترویج قوانین اسلام است. حال که قوّت گرفتهاند، مىگویند احکام قرآن ناقص است و احکام شرع [را] به اقتضاى زمان تغییر باید داده، قوانین شرعیه براى هزار سال قبل وضع شده [است]؛ همانطور که در کتاب مسالک المحسنین، تألیف میرزا عبدالرحیم طالبوف نوشته [شده] است و اگر کسى اسمى از شرع ببرد، مىگویند این مغرض است و ضدّ مجلس است و من تعجب دارم که چگونه یکمرتبه، هامّة مردم، مرتد و دهرى شدهاند! علاوه، بابیّه على الاتصال، مزخرفات مىنویسند و چاپ نموده و در کوچه و بازار مىاندازند که 1300 سال است مردم اسیر و عبید این ملاّها و سیدها بودند. بس است. حال دیگر بیدار شده و از خواب غفلت آگاه شدهاند. دیگر به اسم شرع و مذهب، کارى از پیش نخواهد رفت. در روزنامهجات هم الى ماشاء الله مزخرفات مىنویسند و عقاید عوام بیچاره را بهکلى سلب کردهاند. از آن روزنامهجات را مىفرستم نزد اخوى، آقا سید على که از لحاظ مبارک بگذرانند و خاطر مبارک مسبوق باشد.
در این هفته هم باز شرحى از آقاى حاجى [میرزا حسین تهرانى] و آخوند [خراسانى] و آقا شیخ عبدالله [مازندرانى] به طریق سؤال و جواب رسید، در تعریف و تمجید [از] مجلس و تکفیر کسانى که [با آن] مخالفت نمایند، به این مضمون که مخالفت مجلس، معانده با صاحب شرع است. اعاذ الله جمیع المسلمین فى ذلک . بارى، دیگر از اسلام اثرى نخواهد ماند. شرحى هم هفته قبل عرض کرده بود[م] و نظامنامه؛ یعنى قانون اساسى را هم فرستادم که ملاحظه فرمایید.
آن فصولى که علاوه شده و آن تصحیحاتى که شده است، خیلى محلّ گیر و دار و گفتوگو شده است و مشکل بالاخره هم قبول شود. سابق هم عرض شد: اگر تلگرافى اجماعاً از علما بشود، به جمعى [در اینباره] که باید قانون اساسى که نوشته شده است، ارسال نجف شود که به نظر ما هم برسد و الاّ قبول نخواهد شد و حتى المقدور نخواهیم گذاشت اجرا شود و این تلگراف به جمیع بلاد ایران بشود که علما هرجا [هستند]، مطلع شوند و اگر از روى خوف سکوت کردهاند، به صدا درآیند و همراه شوند. این مطلب خیلى لازم است و به جهت پیشرفت کار، من جمعى از آقایان طهران را در این خیال همراه کردهام و حاضر شدهاند که در این باب همراهى نمایند، ولى تلگرافى که مىشود از آنجا، باید از عموم علما باشد که حمل بر غرضى نتوانند بکنند.
بارى، شرح مطالب را هم به اخوى، آقا سید على خواهم نوشت. دیگر جاى هیچ تأمّل و درنگ نیست. به این نحو که عرض کردم، مىشود کارى کرد که اقلاً بهکلّى شرع از بین نرود و فى الجمله احکام شرع ملحوظ باشد و الاّ بهکلى از بین خواهد رفت... .
همچنین از دیگر کار مهم سید احمد درباره فرستادن پیشنویس متمم قانون اساسى و عرضه کردن پیشنهادهایى برای اصلاح و تکمیل آن، به پدرش باید یاد کرد. خوشبختانه متن این پیشنویس و پیشنهادهای پیوسته به آن به خط سید احمد و حاشیههای مرحوم سید بر جاى جاى آن، در دست است. هنگامی که پیشنویس متمم قانون اساسى مشروطه، مطرح و در مجلس شوراى ملى دربارهاش بحث و بررسى شد، سید احمد متن آن را همراه با پیشنهادهاى اصلاحى و تکمیلى خود و یارانش، نزد سید صاحب عروه فرستاد. با توجه به این حاشیهها که گویی خود صاحب عروه آنها را بر متن پیشنویس نوشته، وی از مطالعه دقیق این متن مهمّ قانونی و عرضه نظرهای اصلاحى و تکمیلىاش دریغ نورزیده و جناب آقای عطا احمدى، حاشیههای اصلاح و تکمیل شده پیشنهادىِ سید و دوستانش را درباره نخستین پیشنویس متمم قانون اساسى، با متن مصوّب متمم پایانی سنجیده و با بحثى سودمند، اثبات کرده که بخش فراوانی از این حواشى، در تصویب پایانی متمم قانون اساسى، در نظر نمایندگان مجلس شوراى اول
بوده است .
وی با اشاره به نسخهاى از پیشنویس متمم قانون اساسى مشروطه ایران یا به گفته مردمان آن روزگار، متمم «نظامنامه اساسى» مىنویسد:
صاحب عروه که در عصر خود، ملجأ و مرجع شیعیان عرب و عجم و حتى مورد احترام خاص اعاظم اهل سنت بوده، در هر جاى از عبارات متن پیشنویس، نسبت به اصلاح و یا تکمیل آن نظرى داشته، آن را متذکر شده است [و] تدوینکنندگان پیشنویس متمم قانون اساسى [نیز] در نهایت، رأى و نظر وى را پاس داشتهاند؛ بهطورى که بعداً عبارات اصلاحى ایشان را در مواردى عیناً و در مواردى با اندک تغییر، در متن نهایى متمم قانون اساسى ایران گنجاندهاند.
او در اینباره به نمونههای زیر اشاره مىکند:
1. در خصوص تحصیل علوم و معارف براى آحاد مردم، در پیشنویس چنین آمده است: «تحصیل علوم و معارف، آزاد است» که صاحب عروه، آن را بدین گونه اصلاح نموده است: «تعلیم و علوم و معارف و صنایع، آزاد است، مگر آنچه شرعا ممنوع باشد». عین این عبارات اصلاحى ایشان، در اصل هجدهم متمم قانون اساسى، بدون کم و کاست آمده است؛
2. در مورد اصل آزادى مطبوعات، در پیشنویس مىخوانیم: «مطبوعات بهکلى آزاد و ممیّزى در روزنامجات و مطبوعات ممنوع است، ولى در این مطبوعات اگر چیزى مضر به دین مبین و مشتمل تعرّض شخصى و تهمت و توهین یا حاوى هزلیّات باشد، به موجب قانون، نشردهنده و نویسنده مجازات مىشوند». علامه صاحب عروه، عبارات این اصل را هرچند در آن به منع نشر کتب ضلال اشاره دارد، در قالب عبارت زیر اصلاح نموده است: «عامّه مطبوعات، غیر از کتب ضلال و مواد مضرّه به دین مبین و مشتمله بر تهمت و هتک و توهین، آزاد است و...» که در اصل بیستم متمم قانون اساسى، آغاز عبارت اصلاحى ایشان (فریب به عین آن) به شرح زیر آمده است: «عامه مطبوعات غیر از کتب ضلال و مواد مضرّه به دین مبین، آزاد و ممیّزى در آنها ممنوع است...»؛
3. موضوع اصل 21 در پیشنویس این گونه شده است: «انجمنها و اجتماعات، بهطور مسالمت در تمام مملکت آزاد است...». عبارت اصلاحى مرجع بزرگ شیعه در این خصوص بدین قرار است: «انجمنها و اجتماعاتى که مولد فتنه دینى و دنیوى و مخلّ به نظم نباشند، در تمام مملکت آزاد است...». ملاحظه مىشود که شکل عبارت و واژههاى به کار رفته در اصلاحیه ایشان، در متن نهایى کاملاً مورد توجه واقع گردیده است؛
4. اصل 27 که راجع به قواى سه گانه مىباشد، عبارت متن پیشنویس آن در خصوص قوّه مقنّنه به شرح زیر تنظیم شده است: «قوه مقننه که ناشى مىشود از اعلا حضرت شاهنشاهى و مجلس شوراى ملى و مجلس سنا...». آیتالله آقاسید کاظم یزدى، عبارت فوق را به شرح زیر اصلاح نموده است: «قوه مقننه که مخصوص است به وضع و تهذیب قوانین عرفیّه و این قوّه ناشى مىشود از...» که عبارت «مخصوص است به وضع تهذیب قوانین»، عیناً در متن نهایى قید گردیده؛
5. در همان اصل یاد شده، عبارت متن پیشنویس راجع به قوه قضائیه چنین آمده است: «قوه قضائیه که اِعمال آن، مخصوص است به محاکم و دیوانخانهها». مرجع بزرگ شیعه، اصلاحیه خود را در این خصوص بدین گونه آورده است: «قوه قضا و حکم که عبارت است از تمیز حقوق و این قوه، مخصوص است به محاکم شرع در شرعیات و به محاکم عرف در عرفیات». در عبارت متن نهایى، اصلاحیه ایشان که در واقع بیانگر هدف اصلى تشکیل این قوّه و تفکیک وظایف محاکم شرعیه و عدلیه است، به قرار زیر منظور شده است: «قوه قضائیه و حکمیه که عبارت است از تمیز حقوق و این قوه مخصوص است به محاکم شرعیه در شرعیات و به محاکم عدلیه در عرفیات»؛
6. صاحب عروه، در خصوص مرجع رسیدگى به دعاوى و مرافعات، تأکید بر این دارد که «فصل خصومات و مرافعات در اموال و حقوق و اَعراض و نُفوس و اشباه آنها، مختصّ به محاکم شرعیه مجتهدین عظام است [و] مشاجرات در حقوق سیاسیه که عبارت است از وظایت دیوانى و امور مالیات و گمرک و مأموریت و امثال اینها، مستقلاً راجع به محکمه عدلیه است، مگر در موقعى که قانون استثنا مىنماید». این نظر ایشان نیز در اصول 71 و 72 متمم قانون اساسى، به نحو بارزى تأمین گردیده است.
نامه پنجم (جمادى الاول 25)
سید احمد در این نامه با اشاره به تکاپوى شیخ فضلالله براى آوردن اصلاحات اسلامى در متمم قانون اساسى، از تبلیغات روزنامهها (جراید) تندرو مشروطه بر ضدّ باورها و احکام اسلام سخن مىگوید و از گسترش دامنه ناخشنودی مردم متدین از اوضاع مشروطه خبر مىدهد. وی همچنین، پیشنهاد پیشین خود را درباره لزوم فرستادن تلگراف گروهیِ مراجع نجف به تهران و درخواست ارسال متمم قانون اساسى به عراق برای بررسی میزان انطباق موادّ آن با اسلام، تکرار و تأکید مىکند:
... هر چند شرح مطالب را آقاى حاجى میرزا ابوتراب [شهیدى قزوینی] به توسط آقاى اخوى عرض نمودهاند، فدَوى هم به همین مختصر اقتصار مىکنم. اجمالاً حالا کَمکَمک، حُسن وضع و رفتار حضرتعالى بر قاطبه مردم دارد واضح مىشود. آن تلگرافى که در جواب تلگراف تبریزیها چندى قبل مخابره فرموده بودید، نسخه آن نزد حاجى میرزا حسن آقا [مجتهد تبریزى ] بود، در این ایام که قدرى تقیه برطرف و مفاسد مجلس علنى شد که اجمال آن را به توسط آقاى اخوى عرض کردهام، مقدسین و متدینین به صدا درآمده؛ یعنى به تحریک و داد و فریادهاى من و آقاى حاجى میرزا ابوتراب و بحمدالله حال، قدرى کار صورت گرفته. حاجى شیخ فضلالله کلمه حق را که «مطابقه مجلس با شرع باید باشد»، گرفته و عقب دارد. ان شاء الله امید است کار، دیگر از پیش برود. غرض آنکه، محض قوّت خودشان طبع کرده منتشر نمودند و بحمدالله در خوب موقعى طبع شد و خیلى با وَقع بود و تا حال محض آنکه مىگفتند این صورت به واسطه قیودى که دارد، مخالف مجلس و مخالف اغراض ماست، ولى مفسده طارى بر مجلس لا تُعَدُّ و لاتُحصى است. مذاهب باطله تمام، آشکارا بناى دعوت گذاشتهاند و مطالب باطله خود را طبع و نشر نمودهاند و فعلاً هم در باب تساوى حقوق و حدود [کافران و مسلمانان] سخت ایستادگى دارند؛ بهحدى که توقع فساد عظیم مترقّب است. زیاده جسارت است. همواره ملتمس دعا هستم.
اجمالاً یک نفر مسلمان نیست که با وضع این مجلس مساعد باشد، مگر دهریّه و کسانى که من حیث لایَشعُرون، دهرى شده باشند. مثلاً این حرف در دهان تمام مردم است که احکام شرع، مطابق صلاح و فساد زمان تغییر مىکند و باید تغییر داد و بعضى مىگویند: احکام شرع و قوانین قرآن ناقص است و الاّ کو راه آهن؟ کو کارخانجات؟ کو وسعت تجارات؟ کو فلان؟ کو فلان؟ حتى مىگویند: در بلاد خارجه به واسطه تمامیت قانون و انضباط آن، در سال یکى دو مرافعه و مخاصمه بیشتر واقع نمىشود و 1300 سال است على الاتصال، محاکم شرعى و عرفى ایران،
بلکه سایر بلاد مسلمین مملو از مرافعهچى است و این، دلیل بر ناقص بودن قواعد
شرعیه است.
به هر حال، اگر خواسته باشم مقالات آنها را که به واسطه این روزنامجات و بعضى اهل منبر نشر دادهاند عرض کنم، تحقیقاً هفتاد من کاغذ مىخواهد. اجمالاً الیوم باید اجماعاً تلگراف بفرمایید و نظامنامه را که نوشتهاند بخواهید به اینکه باید ما هم در آن نظر داشته باشیم... .
گفتنى است که تهران در جمادى الاول 1325، با پیدایی چالش میان مشروطهخواهان سکولار و مشروعهطلبان، دوران بسیار پر تب و تابى را گذراند. هفتم این ماه، شیخ نورى تلگرافى از سوى آخوند خراسانى به مجلس شورا آورد. آخوند در این پیغام با تأیید اصل دوم متمم قانون اساسى (نظارت فقها بر مصوّبههای مجلس)، از مجلس خواسته بود که ماده دیگری نیز درباره «لزوم قلع و قمع عناصر منحرف از اسلام و فِرَق ضالّه» بر آن بیافزاید که از تریبون مجلس خوانده نشد.
نورى و همرزمانش، به نشانه اعتراض به عملکرد گروههاى تندرو و سکولار مشروطه، در آرامگاه حضرت عبدالعظیم تحصن کردند (یازدهم جمادىالاول) و در آنجا با سخنرانى در نقد مفاسد روز، به چاپ و نشر لایحههای افشاگرانه همت گماشتند. سید طباطبایى و سید بهبهانى همراه سید جمال افجهاى و امام جمعه تهران، شب 22 همین ماه، براى گفتوگو با شیخ و بازگرداندن او و همراهانش به به تهران، بدانجا رفتند، اما از دیدار و گفتوگو با شیخ و دیگر متحصنان طرفى نبستند و ناکام به پایتخت بازگشتند . فرداى آن روز نیز، اعلامیه مشترک دو سید و شیخ و برخى از دیگر علماى تهران درباره اسلامی شدن مجلس شورا و مشروطه منتشر شد. این اعلامیه در پایان ربیع الثانى تنظیم و امضا شده بود.
بنابراین، رویدادها به سود مشروعهخواهان و زیان نیروهای سکولار و ضد اسلام پیش مىرفت تا سرانجام در سوم شعبان 1325، نمایندگان مجلس و علما؛ یعنی آن دو سید و شیخ و دیگران، در پاسخ به پرسش درباره «اسلامیت مجلس و مشروطه»، بر اسلامیت رژیم تازه تأکید کردند و شیخ و همراهانش پس از نشر این پاسخ نامه، به تهران بازگشتند.
نامه ششم (شعبان 1325)
سید احمد این نامه را در اوایل شعبان 1325؛ یعنی چندى پس از بازگشت نورى از تحصن نوشت و در آن از حال شیخ پس از این ماجرا گزارش داد و به شرح دیدارش با شیخ پرداخت و «اخلاص و سلام» وى و درخواستش را درباره تفقد سید از فرزندش، آقا ضیاءالدین نورى در نجف، به صاحب عروه رساند.
.. جناب حاجى شیخ فضلالله، حال که از حضرت عبدالعظیم مراجعت نموده است، بهکلى آن عناوین سابقش را موقوف داشته؛ نه دخالت در امور مرافعه و غیرها مىکند، حتى [از] کاغذ مُهر کردن هم ابا دارد، نه مراوده با احدى از ارکان و اعیان [دارد]، بلکه بهکلى کناره جستهاند. فقط درس و مباحثه[اى] شروع کرده تدریس مىکنند.
مخصوصاً دو شب قبل [با ایشان] ملاقات شد. خیلى عرض اخلاص و سلام رسانیده و خواهش نمودهاند عرض کنم که در حقّ آقا ضیاء، پسر ایشان، اظهار مرحمت بفرمایند. خیلى مناسب مىدانم در این موقع، دو کلمه کاغذ احوالپرسى فقط به ایشان نوشته شود، خیلى مناسب است و کذا مناسب است تفقّد خاصّى از آقا ضیاء و پسر ایشان بنمایید با قصد قربت. زیاده جسارت است. وقعه جدیدى که قابل عرض باشد نیست... .
نامه هفتم (بیستم ربیعالثانى 1326)
سید احمد در آن روزهاى تنشزاى کشور در پایان مشروطه اول و نزدیک به یک ماه پیش از انحلال خونین مجلس شورا، این نامه را نوشت و در آن از انتشار اعلامیه مراجع مشروطهخواه نجف؛ یعنی حاجى میرزا حسین تهرانى، آخوند خراسانى، سید اسماعیل صدر اصفهانى، شیخ عبدالله مازندرانى در تهران خبر داد؛ اعلامیهاى که از مجلس شورا پشتیبانی میکرد و مخالفت افراد را با قانونهای وضع شده در آن، دشمنى با امام زمان میشمرد . سید احمد، از این وضع بهشدت دلتنگى مىکند و پشتیبانی آن مراجع را از مجلس در آن دوره پر افسوس، کارى برای مصلحت اسلام و مسلمانان نمیخواند، بلکه آن را سبب «عدول متدیّنان از تقلید ایشان» مىشمارد:
... امیدوارم همواره، اوقات [شما] به موجب دَعَوات اقلّ دعاگویان، قرین کمال صحت و استقامت [و] در ظلّ توجهات خاصه حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ پاینده و دائم البقاء بوده باشید. از حال فدَوى خواسته باشید، بحمدالله تعالى مزاجاً با نور چشمان سلامت و به وظیفه خود اشتغال داریم، ولى از حوادث زمان که یوماً فیوماً حادثه روى مىدهد که موجب ضعف اسلام و مسلمین، و ماحىِ آثار حضرت سید المرسلین است، بىنهایت افسرده و منکسر. ولى نظر به اخبار وارده در علامات ظهور خیلى امیدوار و خود را به ظهور امام زمان تسلّى مىدهم.
اگر خواسته باشم بعضى وقایع را به عرض برسانم، اسباب ملال خاطر مبارک خواهد بود. لذا عرض نمىکنم. همین قدر [مىگویم که] این هفته صورت سؤال و جوابى که در خصوص این مجلسِ شخصىِ واقع در بهارستان طهران است از آقایان سؤال شده و آقاى حاجى [میرزا حسین تهرانى] و آخوند [خراسانى] و صدر اصفهانى و آقا شیخ عبدالله مازندرانى جواب صریح نوشتهاند که حاصل مضمون، آنکه همین مجلس شخصى واقع در بهارستان، اطاعت احکام صادره از او، واجب و لازم و تشیید آن بر همه کس لازم است و کسى که مخالفت احکام آن را نماید، مستحقّ مجازات، و محادّ با امام زمان است و این معنى دیگر خیلى اسباب نفرت مسلمین متدینین شده ... است ... .
اجمالاً این مطلب را هم عرض کنم که بحمدالله ما بَقِىَ عَلى وَجهِ الارضِ، مُسلِمٌ. الاّ اینکه در تقلید رجوع کرده به حضرتعالى یا آقا میرزا محمدتقى شیرازى. و اِن کانَ ، مسلمانِ معتقد خیلى کم شده است، ولى این [شمار] باقىمانده، اخلاص و ارادتشان یک بَر ده شده است. زیاده جسارت است. همواره التماس دعا دارم و امید است فراموش نباشم ... .
وی در دنباله نامه به تأیید و تعریف کسی به نام آقا میرزا علىاکبر عراقى مىپردازد که از شاگردان برجسته آخوند خراسانى به شمار مىرفت، اما در برابر مشروطیت، موضعى همچون صاحب عروه و مشروعهخواهان داشت. آیتالله آقا میرزا علىاکبر عراقى، از علماى بسیار فاضل و وارسته تهران در عصر مشروطیت و پهلوى و پدرِ مرحوم دکتر محمد خاور، وکیل و قاضى محترم دادگسترى بود. آخوند، عنایتى خاص به وى داشت و اجتهادش را امضا کرده بود. فرزند او (دکتر خاور)، دربارهاش چنین مىگوید:
پدرم نخستین بار که در درس آخوند حضور مىیابد، در خلال درس، اشکال علمى مهمى را مطرح مىسازد. آخوند، کمتر به اشکالات توجه نشان مىداده است، اما سخن این یکى را از میان سر و صداى مستشکلین، از گونهاى دیگر مىیابد و مىگوید: جلوتر بیا، ببینم چه مىگویى. پدر جلو مىرود و اشکالش را مجدداً بیان مىدارد. آخوند بسیار مىپسندد و روى به سیدى که نزدیک وى نشسته و ظاهراً از فضلا و مستشکلانِ درس آخوند بوده است مىفرماید: اگر اشکال مىکنى، مثل این آقا اشکال کن که ارزشمند باشد!
دکتر خاور، همچنین میگوید مرحوم عراقى، پس از شهادت شیخ فضلالله نورى، از بزرگان و پیشوایانِ پیروان آن شهید شمرده مىشد. وی داستانی از او نقل میکرد، که نشاندهنده تیزبینى و درایت مرحوم عراقى است:
شیخ حسن سنگلجى، پدر شیخ غلامرضا، مشهور به شریعت سنگلجى (وهّابىمآب مشهور)، به اصرار از پدرم (میرزا علىاکبر عراقى) مىخواست که به پسرش، شریعت سنگلجى فقه و اصول درس بدهد، ولى پدرم بهرغم اصرار فراوان شیخ حسن، تدریس به فرزند وى را نمىپذیرفت و از این امر امتناع مىورزید. شیخ حسن نیز اینجا و آنجا، زبان به غیبت و طعن پدرم گشوده بود. روزى یکى از دوستان پدرم به ایشان گفت: آخر چرا شما خواهش شیخ حسن را برنمىآورید و با این کار، زبان او را پشت سر خودتان به طعنه و هتاکى باز کردهاید؟! خُب، درسى به پسرش بدهید و خودتان را از شرّ او خلاص کنید! پدرم جواب عجیبى به وى داد. [او گفت]: من ذائقه و سلیقه پسر او را منحرف مىبینم؛ لذا شمشیرش را با تدریس فقه و اصول به وى تیز نمىکنم!
آن زمان، مفهوم کلام پدر براى دیگران چندان مشخص نبود، اما گذشت زمان، صدق تشخیص و قضاوت وى درباره شریعت سنگلجى را بر همگان ظاهر و آشکار ساخت.
بارى، مرحوم عراقى در روزگار مشروطه، در محله حسن آباد تهران مىزیست و بهرغم اینکه در محضر آخوند خراسانى درس خوانده بود، به دلیل آشناییاش با اندیشه و رفتار ضدّ اسلامىِ مدّعیان مشروطهخواهى (تقىزادهها)، شیوه سیاسىاش را از آخوند جدا کرد و با کسانی مانند شیخ فضلالله نورى و صاحب عروه، در نقد مشروطیت همسو شد و این موضوع، کفّه را به سود مشروعهخواهان پایتخت سنگین کرد.
بنابراین، عالمان مشروعهخواه تهران مانند سید احمد طباطبایى یزدى، حاجى میرزا ابوتراب شهیدى و حاج شیخ روحالله قزوینى، به تقویت عراقى پرداختند و در نامهای به صاحب عروه، از آن مرجع بزرگ خواستند که با انتشار نوشتههایى، مجتهد عراقى را به گونهای رسمی توثیق و تأیید کند. از اینرو، سید احمد در دنباله این نامه (بیستم ربیعالثانى 1326ق) چنین نوشت:
مطلب دیگر [اینکه] در دو هفته قبل [اوایل ربیعالاول 1326]، اجمالاً عرض شد، باز هم عرض مىشود: آقا میرزا علىاکبر نامى است از طلاب خیلى فاضل، و سابقْ، مروّج آخوند [خراسانى]، و حال، برگشته و برعکس شده، در محله حسن آباد [تهران] محل توجه مردم است و فعلاً تکلیف خود را در ارجاع به حضرتعالى مىداند و مجدّانه مروّج است.
سابق عرض شد [که] مناسب است ترویجى از ایشان بشود و شخص موثّق متدیّنى است. عریضهاى هم عرض کرده که از لحاظ مبارک مىگذرد. مناسب است جوابش نوشته شود؛ بهنحوى خوش که ترویج از ایشان شده باشد، در ضمن هم اذنى به او داده شود در تصدّى امور شرعیه حسبیه، ولى تصریح به لفظ اذن نشود؛ چون ارفعُ شأناً است و از آخوند و غیره مُجاز است. شرحى هم در این باب، آقاى حاجى میرزا ابوتراب [شهیدى قزوینى] نوشته بودند، شاید باز هم بنویسند. مستدعى است در این باب هم مسامحه نشود و مستدعیام این ایام قدرى توجه به عرایض حقیر بفرمایید و ترتیب اثرى هم بدهید و جواب عرایض را اقلاً گاه گاه مرقوم دارید؛ ضرر ندارد. زیاده هم جسارت نمىکنم ... .
سندهای موجود نشاندهنده این است که مرحوم صاحب عروه، درخواست فرزندش و عالمان همفکر وى را در تهران برآورد، اما نوشته او که در به کار بردن لقبها و عنوانهای تأیید کننده دیگران امساک مىورزید، آنان را خرسند نساخت و از اینرو، از دادن آن به مجتهد عراقى خوددارى کردند و خواستار نوشته دیگری متناسب با شأن علمى و اجتماعى وى شدند. نامه آیتالله حاج شیخ روحالله دانایى قزوینى به صاحب عروه پس از انحلال مجلس اول، گویاى همین موضوع است:
چون تعلیفه شریفه که به سرافرازى جناب مستطاب شریعتمدار، آقا میرزا علىاکبر عراقى، شرف صدور یافته بود، عنوان ایشان از آن تعلیقه مبارکه کما یَنبَغى محفوظ نشده بوده، مخلصین ابلاغ آن را صلاح ندیده، فلذا لازم شد که جسارت شود و از حضرت حجتالاسلام استدعا شود که یک تعلیقه دیگر که حاوى بر حفظ عنوان جناب ایشان باشد، مرقوم و به سرافرازى ایشان روانه فرمایید که لیاقت و شایستگى ایشان مقتضى آن مراحم و الطاف خاصه است. امیدوار است که این استدعاى خالى از غرض، به اجابت مقرون شود.
حاج شیخ روحالله از اینرو بر «خالى از غرض» بودن این درخواست تأکید کرد که سید صاحب عروه از آنچه اندکى بوى «دکاندارى یا باندبازى» مىداد، به شدت پرهیز مىکرد و مرحوم دانایى مىخواست او را مطمئن کند که در این سفارش، شائبه چنین
چیزهایی نیست.
نامه هشتم (شوال 26)
محمدعلى شاه به دلیل افزایش فراوان موج اغتشاش و آشوب در کشور که بیشتر از کارهای تندروانه و ویرانگر نیروهای تندرو و سکولار (جناح تقىزاده) سرچشمه میگرفت، مجلس را تعطیل کرد و از اینرو، دوران تازهاى در کشور آغاز شد. این دوران را که نزدیک یک سال عمر کرد، در تاریخ مشروطیت، دوران «استبداد صغیر» میخوانند.
شیخ نورى و یارانش با توجه به تجربه تلخ دوران تنشزاى مشروطه نخست، در میانه این دوران نسخه مشروطه وارداتى را براى کشور سودمند ندانستند و کوشیدند با تحریم مشروطیت راهی براى بازگشت به «عدالتخانه» بگشایند که بر اثر تحصن سفارت انگلیس در صدر مشروطه، آرام و بىصدا، زیر پاى مشروطه وارداتى ذبح شده بود. البته مرحوم آخوند خراسانى و یارانش، بر پشتیبانی از مشروطه پاى میفشردند و حتى براى تجدید آن، به جنگ با دولت و شاه ایران حکم میکردند.
آیتالله حاج میرزا حسین تهرانى؛ یعنی پیرترین مرجع مشروطهخواه نجف، در این کشاکش درگذشت (شوال 1326ق). مرگ وى به طور طبیعى، مقلدانش را به تکاپوى برگزیدن مرجع زنده اعلم از میان افراد موجود برمىانگیخت و این خود آزمونى براى روشن شدن نفوذ و محبوبیت گسترده صاحب عروه به شمار میرفت.
سید احمد در این نامه که آن را پس از درگذشت مرحوم حاج میرزا حسین تهرانى نوشت، از روی آوردن مردم دینورز پایتخت به تقلید از صاحب عروه پس از آن مرحوم خبر مىدهد و از نوشتههای دروغین روزنامه حبل المتین کلکته در اینباره انتقاد مىکند. پیشنهاد وی به پدرش درباره نوشتن نامه به علماى تهران و تفقد حال آنان از دیگر نکتههای مهم این نامه است:
... چند مطلب لازمالعرض بود، لذا در مقام مصادعت برآمده جسارت مىکنم:
اولاً آنکه بحمد الله تعالى وجهه تمام اهل ایمان بعد از مرحوم حاجى [میرزا حسین تهرانى] به حضرتعالى شده است. هرچند مفسدین و حاسدین، چه کسانى که در اینجاها هستند و چه کسانى که از آنجا، بعضى مطالب نوشتهاند و چه مقالات بَیِّن الفسادِ بىمعنا که فرستادهاند در روزنامه حبل المتین کلکته نوشتهاند که معلوم است به دستور العمل کى است. به هرحال، اَرادو لیُطفئوا نور الله بافواههم و الله مُتِمُّ نوره و لو کره الکافرون ... بحمد الله تمام اهل طهران [در تقلید]، ارجاع به حضرتعالى کردند و اسمى هم از آقا میرزا محمدتقى هست... .
امام جمعه طهران هم بهکلى از دیگران صرف نظر کرده و توجه او هم به حضرتعالى شده است که در مسجد خودش امر کرده غیر از فتاواى حضرتعالى و آقا میرزا محمدتقى گفته نشود. چندى قبل به اخوى آقا سیدعلى نوشته بودم، در این موقع لازم است فىالجمله بذل مرحمت و توجه خاص به بعضى مقدسین و ائمه جماعات بشود و به هر یک کاغذى که مشتمل بر ترویج و تجلیل آنها باشد نوشته شود. مثل آقاى آقا احمد قمى و آقا سید حسین شوشترى، پسر مرحوم آقا میر محمدعلى و آقا محسن قمى و آقا میرزا علىاکبر عراقى و آقاى حاج سید على شوشترى و آقاى حاجى سید مهدى شوشترى، که مکرّر به اخوى، آقا سید على [طباطبایى یزدى] نوشتهام. باز هم نوشتهام. البته لازم است و ضرر به جایى ندارد. زیاده چه تصدیع دهم ... .
گفتنى است، چنانکه از نامههاى سید احمد به پدرش در دوران مشروطه و پیش از آن میتوان دانست، وی در جایگاه مسئول دفتر آیتالله صاحب عروه در تهران، به گسترش مرجعیت ایشان از راههای گوناگون مانند گفتوگو با علما و رجال با نفوذ سیاسى به انگیزه جلب پشتیبانی آنان از مرجعیت سید و چاپ و انتشار پی در پی رسالههاى عملیه ایشان میان مردم بهویژه هنگام درگذشت مراجع تقلید، میپرداخت و پیوسته لزوم این کارها را به پدرش یادآوری مىکرد، اما صاحب عروه با این پیشنهادها کمابیش به سردی روبهرو میشد و به اصرار منسوبان خود در پایتخت در این زمینه، بیاعتنایی میکرد.
نامه نهم (محرم 1327)
غروب 25 ذىالقعده 1326، همزمان با فشار سخت و رو به فزونی سفیران روسیه و انگلستان بر شاه و صدراعظم وقت (مشیرالسلطنه) براى تجدید مجلس و مشروطیت ، گروهی از علما و تاجران تهران مانند صدرالعلما، سید جمال افجهاى به پشتیبانی از مشروطه، در سفارت عثمانى و آرامگاه حضرت عبدالعظیم تحصن کردند . سید على یزدى نیز که تا آن هنگام، در صف ناقدان مشروطه بود، پرچم مشروطهخواهى برافراشت و همراه تنى چند از روحانیان مانند میرزا مصطفى آشتیانى، در آن آرامگاه متحصن و خواستار برپایی مشروطه شد . اعلامیههایى منسوب به مراجع مشروطهخواه نجف، در دوران تحصن در تهران منتشر شد که درونمایه آنها، پشتیبانى از متحصنان بود. سید احمد در نامه 26 محرم 1327 به پدرش، با اشاره به تحصن گروهی از روحانیان و مردم تهران در اواخر دوران استبداد صغیر براى تجدید مشروطه در سفارت عثمانى، از این خبر میدهد که گروههای تندرو همزمان با این تحصن به تهدید و ارعاب مردم براى وادار کردنشان
به پشتیبانی از مشروطیت پرداختند. وی به درستی انتساب آن اعلامیه به مراجع
بدگمان است:
... در این ایام که قدرى طهران مغشوش شده است، نوشتجات جعلى از بعضى آقایان نجف ابراز داشتهاند که کسب کردن حرام و معاونت و همراهى با اشخاصى که در سفارت عثمانى متحصن شدهاند براى اجرای مشروطیت واجب و لازم است. مفسدین که این نوشتجات را دستآویز کرده در خفا مردم را اغوا به بلوا مىکنند، بعضى از دکاکین را به هزار حیله بستهاند. شبها نوشتجات درب خانه مردم مىاندازند که هرکس دکانش را نبندد، با نارنجک خانهاش را خراب و خودش را خواهیم کشت. بیچاره کسبه، بعضى از ترس دکانها را بستهاند. خداوند ترحم فرماید! مردم بیچاره على الملأ لعن مىکنند به اشخاصى که سبب این فتنه و فساد شدهاند. مردم فقیر که باید صبح تاشب کسب نمایند، لقمه نانى تحصیل کرده با عیالات خود مصرف نمایند، با [این] وضع چه بر آنها مىگذرد؟ خداوند ترحم فرماید!
نامه دهم (رجب 1327)
وی این نامه را در اواخر رجب 1327؛ یعنی چند روز پس از شهادت گرانبار و
مظلومانه حاج شیخ فضلالله نورى، نوشت و در آن با اظهار افسوس از اعدام فجیع
شیخ، اعلام کرد که به علت ترس از جان، از تهران به قم میرود. وی بر پایه تصریحش در این نامه، بر این بود که منسوب کردن شیخ به چیزهایی مانند وابستگى به روسها، «دروغِ صِرف و بهتانِ محض» است و «جُرمِ او و امثال او» چیزى جز مخالفت اصولى
با مشروطه اروپایى نیست؛ چنانکه فتح تهران و خلع محمدعلى شاه از سلطنت به
کوشش سردار اسعد بختیارى و سپهدار تنکابنى نیز «از تحریکات روس و انگلیس» سرچشمه میگیرد:
جَعَلَنِىَ اللهُ فِداک و مِن کُلِّ مَکروهٍ وَقاک . امیدوارم ـ ان شاء الله تعالى ـ
وجود مبارک در ظلّ الطاف و عنایات خاصه حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ
از عامّه حوادث و طوارق ـ الاّ ما یَطرُقُ بخیر ـ مصون و محروس بوده
باشد.
از حال فدوى جویا باشید، عجالتاً بحمد الله تعالى سالماً در بلده طیّبه قم زنده [و به] دعاگویى وجود مقدس [سرگرم] هستیم. پس از این انقلابات از طهران به موجب اخبار وارده از معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) که اِذَا اشتَدَّتِ الفِتَنُ فى العالَم فَعَلَیکُم بِقُم و حوالیها ، عازم قم شدم و با کمال دستتنگى و فلاکت محض آنکه مرقوم داشته بودید بر حضرتعالى براتى نکنم، جرئت بر برات کردن ننموده و با کمال صعوبت و نهایت دشوارى در این موقع، مقدارى قرض کرده بودم که خود و عیال و اطفال خود را به قم برسانم.
حرکت کردیم و در بین راه دچار دزدهاى بختیارى شدیم که ما را لخت کرده،
هرچه از نقد و جنس و اسباب [و] لوازم زندگانى که همراه داشتیم، بردند. سه چهار روز است وارد قم شدهایم و کمال تشکر را داریم که بحمد الله زنده ماندیم.
این است شرح احوال داعى [که] محض استحضار خاطر مبارک معروض داشتم
که فکرى به حال گرفتارى و قروض این فدوى داشته باشید. زیاده بر این تصدیع نمىدهم.
و اما اوضاع عالم پس از کشتن آقا شیخ فضلالله به آن نحو که لابد به سمع مبارک رسیده، هیجانِ باطنى در عموم مردم پیدا شد، بهحدّى که رؤساى آنها حاشا کردند که این قتل بدون تصویب و اجازه ماها بوده است و خودِ مجاهدین، این کار را کردهاند. حتى آنکه مذکور داشتند سپهدار [تنکابنى] و علیقلى خان [سردار اسعد بختیارى] تعرّض کردند و در ظاهر، نصفه روزى خود را به ناخوشى زده، قهر کردند و روز بعدش هم محض تسکیت فوران مردم، اشاعه دادند که این کار به حکم آقاى آخوند بوده و هرکس خواسته باشد تلگرافاً استفسار نماید، تلگراف او مجاناً مخابره خواهد شد.
بارى، چون این هیجان باطنى را در مردم مشاهده نمودند، از قتل آخوند آملى و حاجى علىاکبر بروجردى درگذشتند به حَسَب، و آنها را تبعید به مازندران نمودهاند تا بین راه چه به آنها کرده باشند یا چه بکنند؟!
به هر حال، آن نسبتهایى که به شیخ دادهاند، از اینکه باعث آمدن روس شده و آنهارا دعوت کرده یا غیر ذلک، دروغِ صِرف و بهتانِ محض است. فقط جُرمِ او و امثال او، مخالفت با آن اساس بوده است. شاید محتاج به بیان هم نباشد و خاطر مبارک کاملاً مستحضر از وضعِ دروغگویى آنها باشد.
آمدن روس هم در بعض نقاط، مُحَقَّق است و به عقیده فَدَوى، تمام این ترتیبات واقعه، از تحریکات روس و انگلیس است، از ابتدای امر تا حال و باز هم دستبَردار نیستند و در باطن با ملّتیها ، همعهد مىباشند و شاه را گول زده به بعضى اقدامات واداشتند و او را بردند به سفارت و به اسم تحصّن، در آنجا حبس کردهاند و حالیه هم انواع تحریکات مىکنند تا به مقصود خود نائل شوند.
خداوند عاقبت امر را به خیر بگرداند، مگر آنکه [به حرمتِ] انفاسِ قُدسیه، رفع و دفع این مفاسد بشود... .
صاحب عروه نیز از اعدام فجیع حاج شیخ فضلالله نورى بسیار اندوهگین شد. اعظام الوزاره، از فعالان مشروطه که در میانه جنگ جهانى نخست با سید در نجف دیدار کرده بود، در گزارشى که از اغراق و مبالغه تهی نیست، چنین مینویسد: «آیت الله یزدى ... خاصّه پس از به دار زدن حاج شیخ فضلالله نورى، دیگر تمام مشروطهخواهان ...
را بىدین تلقى مىکرد». وی میافزاید که سید با انتقاد از مشروطهخواهان به او چنین
گفته است:
آخر آن کسى که دین دارد این کارها را دنبال نمىکند... . مسلمان، پیشوا و عالم خود را به دار مىزند و خود پاى دار او [هنگامی که وی] بالاى دار است، دست مىزند و شادى مىکند؟ اینها را مىتوان مسلمان گفت؟!... .
کتابشناسی
کتابها
1. ابوالحسنی (منذر)، علی (1383)، تراز سیاست؛ جلوههایی از سیاست و مدیریت شیخ انصاری، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
2. ــــــــــــــــــــ (1368)، پاسداری تا پای دار؛ سیری در حیات پربار علمی، معنوی، اجتماعی و سیاسی شهید حاج شیخ فضلالله نوری، تهران، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی نور.
3. اعظام قدسی (اعظام الوزاره)، حسن (1379)، خاطرات من یا تاریخ صد ساله ایران، ویرایش حسن مرسلوند، تهران، نشر کارنگ.
4. افشار، ایرج (1362)، اسناد مشروطیت، خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق مجموعه دوم، تهران، انتشارات فردوسی و انتشارات ایران و اسلام.
5. ــــــــــــــــ (1359)، مبارزه با محمدعلیشاه؛ اسنادی از فعالیتهای آزادیخواهان ایران در اروپا و استانبول در 1326ـ 1328 قمری، تهران، انتشارات توس.
6. ـــــــــــــــــ (1372)، زندگی طوفانی؛ خاطرات سید حسن تقی زاده، تهران، انتشارات علمی.
7. امین، سید محسن (1403ق)،اعیانالشیعة، تحقیق و اخراج، حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات.
8. بشیرى، احمد (1362)، کتاب آبی، ترجمه سردار اسعد بختیارى تهران، نشر نو.
9. ـــــــــــــــ (1367)، کتاب نارنجی (گزارشهای سیاسی وزارت خارجه روس تزاری در باره انقلاب مشروطه ایران)، تهران، نشر نور .
10. بینا(1353)، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران؛ مستخرجه از روی اسناد
محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان، ترجمه حسن معاصر، تهران، چاپ
دوم، ابنسینا.
11. ترکمان، محمد (1362)، چند گزارش پیرامون نقش شیخ شهید فضلاللّه نوری در مشروطیت، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا.
12. ــــــــــــــــــــ (1362)، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات... و روزنامه شیخ شهید فضل اللّه نوری، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا.
13. جبورى، کامل سلمان (1385)، السید محمد کاظم الیزدی؛ سیرته و اضواء علی مرجعیته و مواقفه و وثائقه السیاسیة، قم، منشورات ذوى القربى.
14. حائری عبدالهادی (1360)، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، امیرکبیر.
15. دولتآبادى، یحیى (1361)، حیات یحیی، تهران، انتشارات عطار و انتشارات
فردوسى.
16. ذکاء، یحیى (بیتا)، خاطرات شرف الدوله، تهران، انتشارات فکر روز.
17. شریف کاشانى، محمدمهدى (1362)، واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران.
18. شهیدی قزوینی، ابوتراب (1326ق)، تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، طبع سنگی، تهران، بینا.
19. قمی،عباس (1327)، فوائدالرضویه، تهران، کتابخانه مرکزى.
20. کسروى، احمد (1340)، تاریخ مشروطه ایران، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات امیرکبیر.
21. ـــــــــــــــــــ (1340)، تاریخ هجده ساله آذربایجان، تهران، امیر کبیر.
22. مامونتوف، ن. پ (1363)، بمباران مجلس شورای ملّی (حکومت تزار و محمدعلیشاه)، ترجمه شرفالدین قهرمانى، تهران، اشکان.
23. مدرس تبریزی (بیتا)، ریحانةالأدب، تبریز، چاپ دوم، کتابفروشى خیام.
24. مستوفى، عبداللّه (1360)، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، کتابفروشى زوّار.
25. معلّم حبیبآبادى، محمدعلى (1352)، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن سیزده و چهارده هجری، اصفهان، انجمن کتابخانههاى عمومى اصفهان.
26. ملکزاده، مهدی (1363)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، انتشارات
علمی.
27. ـــــــــــــــ (1331)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، کتابفروشى ابنسینا.
28. میرزایى، محسن (1376)، خاطرات غلامعلی خان عزیزالسلطان ملیجک، تهران، انتشارات زریاب.
29. ناظمالاسلام کرمانى، محمدخان (1357)، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علىاکبر سعیدى سیرجانى، تهران، انتشارات آگاه.
روزنامهها
1. احمدى، عطا (تابستان 1385)، «معرفى یک سند تاریخی؛ دیدگاه صاحب عروة الوثقی راجع به متمم قانون اساسى مشروطه»، گنجینه اسناد، سال شانزدهم، شماره 62.
2. افشار، ایرج (1351)، «یادداشتهاى سید احمد تفرشى، هوادارى سید على یزدى از مشروطیت»، اخبار مشروطیت و انقلاب ایران، تهران، امیرکبیر.
3. سالور، مسعود (1377)، «قهرمان میرزا سالور»، خاطرات عینالسلطنه، تهران، انتشارات اساطیر.
4. سفرى، محمدعلى و میرزایى، محسن (ذیالقعده 1326)، «28 هزار روز تاریخ ایران و جهان؛ خاطرات عزیز السلطان»، پیوست اطلاعات.