بررسی تعامل اندیشههای اقتصادی و دگرگونیهای سیاسی ـ اجتماعی سده پانزده تا هجده میلادی
آرشیو
چکیده
تاریخچه مکتبها و نظریههای اقتصادی و تأثیرشان در اوضاع سیاسی ـ اجتماعی بهویژه رفتار اقتصادی دولتها و پیآمدهای سیاسی ـ اقتصادی آنها از بخشهای مهم تاریخ اندیشه اقتصادی به شمار میرود. مرکانتیلیسم در دوران رشد سرمایهداری در غرب بهویژه همزمان با کوششهای استعماری اروپاییان در مستعمراتشان پدید آمد و به آنان بسیار کمک کرد و حتی در سیاستهای اقتصادی قرن بیستم تأثیر گذارد؛ چنانکه بسیاری از سیاستهای این عصر از این مکتب برآمد. این جستار، مرکانتیلیسم و سیاستهای اقتصادی آن را برمیرسد و درباره اوضاع اجتماعی و فکری موجود در هنگامه ظهور سوداگران و بنیادهای اعتقادی و شیوه رفتاری آنان گزارش میدهد و علتهای افول آن را بازمیشمرد.متن
درآمد
اروپا در پایان قرن پانزدهم و آغاز قرن شانزدهم میلادی (پایانه قرون وسطی)، شاهد تحولی گسترده در اوضاع اقتصادی و سیاسی بود. این دگرگونی از سویی پیآمد مستقیم کشف قاره امریکا (1492م) به کوشش کریستف کلمب و پیدایی راه تازه دریایی از جنوب افریقا به هندوستان به همت واسکودوگاما (1497م) و از سوی دیگر معلول وحدت سیاسی کشورهای بزرگ اروپایی مانند فرانسه و انگلستان بود که به دنبال اندیشه دولت ملی درباره شکلگیری حاکمیتهای جدید و رقابت شدید برای دستیابی به مستعمرهها و ایجاد امپراطوریهای «مستملکاتی» پدید آمد. کلنیالیزم ، با ماهیتی اقتصادی و سیاسی آشکار شد و هرچند در حرکتش به ماورای دریاها، بیشتر انگیزه تجاری داشت، اندکی پس از این ماهیت سیاسیاش نمایان شد و شکل تازه روابط جهانی را ترسیم کرد و به دورانهای پسین رفت و در دگرگونیهای اروپا بسیار تأثیر گذارد. گشایش اقیانوس اطلس و کشف امریکا و دور زدن دماغه امیدنیک و گشوده شدن راه هندوستان، تجارت جهانی و بازرگانی خارجی و فراوانی فلزات پربها را در کشورهای اروپایی در پی آورد. این اوضاع تازه و ناسازگاری منافع اقتصادی کشورهای بزرگ با یکدیگر، موجب مهم شدن کارهای اقتصادی و پیدایی نظریهها و باورهای نوی شد که آنها را مرکانتیلیسم میخوانند.
این دگرگونیها، نه تنها در تجارت و صناعت که در وضع اقتصاد جهانی تأثیر گذارد و از اینرو، نفوذ کشورهایی که به دریاهای باختری راه داشتند مانند اسپانیا، پرتغال، فرانسه، هلند و انگلستان، فزونی گرفت و پس از سقوط دریای مدیترانه، به آرامی اهمیت جمهوریهای ایتالیا کمتر و تملک «بحریة تجاری و جنگی» به مهمترین عامل اقتدار سیاسی، اقتصادی و نظامی بدل گشت. شهرها و بندرهایی مانند آمستردام، آنورس، لندن، بردو و لیسبون در این دوران، بهآرامی در جایگاه اهمیت و رونق تجاری ژن، ونیز، اسکندریه و قسطنطنیه نشستند و اقیانوس اطلس به جای دریای مدیترانه محور اصلی کارهای اقتصادی شد. کشفهای جغرافیایی در زمینه مادی، سبب شد که افق بازرگانی گسترش یابد و مرکز ثقل اقتصاد جهانی جابهجا شود. این رویدادها، سرمایهها
و سلسلههای اجتماعی را زیر و رو کرد و در آتش ماجراجویی و سوداگری دمید. دنیایی
که بر پایه دهقانی و پیشهوری استوار بود، جایش را به جهان تجارتپیشگی و صنعتگری داد. دگرگونیهای مهم و فراوانی نیز در زمینههای ذهنی، سیاسی و اخلاقی پیدا شد؛
یعنی ساختمان متمرکز و یگانه دولتهای جدید، از میان خرابههای فئودالیته سر بر آوردند و نوزایی، به اندازهای ذهنها را لرزاند که آدمیان اقتصاد را از اخلاق جدا کردند و شیوه قرون وسطا را در بهره منصفانه به کناری گذاردند. این عوامل، زمینه را برای ظهور اندیشههای مرکانتیلیستها؛ یعنی فرمانروایان اروپا از میانه سده پانزدهم تا هجدهم فراهم آورد. این اندیشهها بر بنیاد افزایش قدرت و ثروت ملت از راه انباشت فلزات گرانبها استوار بود.
ماهیت اندیشه اقتصادی تا قرن شانزدهم از اخلاق و مذهب تأثیر میپذیرفت، اما از آن هنگام نخست این پرسش مطرح شد که «چگونه میتوان ثروت پادشاه را افزایش داد؟» اندکی بعد (سده هجدهم)، این فکر پدید آمد که دولتمند شدن پادشاه تنها با ثروتمند شدن ملت امکانپذیر است و از اینرو، پرسش پیشگفته اصلاح شد: «چگونه باید ملت را به ثروت رساند؟» بنابراین، اندیشه اقتصادی بدون پایبندی به اخلاق یا وجدان فردی، به آرمانی (ایدهآل) سیاسی وابسته شد. این شیوه تازه را در طرح مسائل اقتصادی، مکتب سوداگران پدید آوردند که از قرن پانزدهم تا میانه قرن هجدهم میلادی، بنمایه سیاست اقتصادی دولتهای توانای اروپا به شمار میرفت.
از سوی دیگر، در پی کشفهای جغرافیایی، امکانات گستردهای پیدا شد و غنیمتهای گرانبهای سرزمینهای نوپدید، زندگی اقتصادی اروپاییان را دگرگون ساخت. دلبستگی به تبلیغ مسیحیت نیز اندیشهها و انگیزههای اروپاییان را در روی آوردن به این سرزمینها استوارتر کرد. بسیاری از مردم در این دوران همچون همه دورههایی که افراد جامعه از بندهای سنتها و آیینهای کهن رها میشوند، بهرغم سرزنشهای اهل اخلاق، راه افراط را در حب مال در پیش گرفتند. دگرگونیهای بنیادین مذهبی و معنوی نیز به این وضع تازه دامن زد و اصالت فرد و مقام انسان در جامعه و اعتلای آن با گسترش فرهنگ و حقوق فردی، بر اثر اندیشههای دوره رنسانس دوباره مهم شمرده شد. از اینروی و به انگیزه نقد وضع موجود، سنت نوشتن «مدینه فاضله» شکل گرفت. توماس مور را نمونه برجستهای از نویسندگان مدینه فاضله میتوان برشمرد. از سوی دیگر، اصلاحات مذهبی، اندیشه آزادی و استقلال و مسئولیت فردی را در میان افراد جامعه گستراند. کالون بر این بود که وجدان انسانی از حب مال و سودجویی هراسی نباید داشته باشد و چنین اندیشهها، خصلت بازرگانی و سوداگری افراد جامعه را پشتیبانی میکرد . بررسی دگرگونیهای قرون جدید، راه شناخت ساخت اندیشهای این دوران را هموار خواهد ساخت.
دگرگونیهای قرون جدید
رنسانس، اصلاح مذهبی، اختراع دستگاه چاپ و کشف امریکا، اروپا را دگرگون ساختند. گزارش درباره پارهای از دگرگونیها که نشانه دوران انتقال این قاره است، پیوند نزدیک مرکانتیلیسم را با گرایشهای سیاسی فراگیر در آن روزگار آشکار خواهد کرد:
1. تحول سیاسی و ظهور اندیشههای نو
اروپا پیش از دگرگونیهای پیشگفته، بر اثر نفوذ کلیسای کاتولیک و فراگیری (عمومیت شمولی) حقوق و قانونهای مذهبی و سنتهای ملوکالطوایفی و بهرهگیریاش از زبان لاتین در مکاتبهها و کارهای علمی، از وحدتی نسبی برخودار بود، اما با انحطاط آرام قدرت کلیسا و رهایی افراد از قید سنتهای کهن، واحدهای ملی اندک اندک در منطقهها و سرزمینهای گوناگون پدید آمدند و به ثبات و حاکمیت دست یافتند. دولت در این دوره جدید که آن را روزگار پیدایی ملتها میتوان نامید، در جای کلیسا نشست و قدرت یافت و مردم سرچشمه حقوق پادشاهان را تقدیر و مشیت الهی دانستند. این وضع با وحدت سیاسی پیشین ناسازگار بود و دیری نپایید که پادشاهان و امیران توسعهطلب به نزاع پرداختند. از سوی دیگر استوار کردن بنیادهای قدرت حکومت مذهبی با اجرای پارهای از قانونهای کلیسایی نمیساخت. کلبر که از دخالت کشیشان در ممالک دیگر برای جلوگیری از رواج و فروش مشروبهای الکلی سخت ناخرسند بود، نمونه برجسته این ناسازگاری است.
رنسانس ساختار اجتماعی ـ سیاسی اروپا را دگرگون و حکومت ملوکالطوایفی را
به دولتهای مرکزی و توانمندی بدل کرد که ویژگی مهم آنها قدرت مطلقه پادشاهان
و امیران بود. این تحول در نوشته ماکیاولی (1527 ـ 1469) نمایان شد. او در
نوشته شهیرش با نام «شهریار» راههای افزایش قدرت را به امیران و شاهان نشان داد
و سیاست را از بازنگریهای اخلاقی جدا کرد . ژان بدن)1596ـ 1520)، نویسنده فرانسوی نیز به توضیح درباره مفهوم مهم حاکمیت پرداخت که سخنانش حتی تا امروز در مبحث روابط بینالملل مهم شمرده میشود؛ چنانکه اندیشة سیاسی برتر و بازتابنده وضعی بوده است که در سایه دولتهای مقتدر پدید میآید. ژان بدن بر این است که کشورها قدرتی نامحدود دارند؛ یعنی هیچ نیرویی آنها را محدود نمیکند و اهمیت قدرت، تأییدکننده دولت متمرکز است و هدف و آرمانی مرکزی از دید اقتصادی برای دولتهای مقتدر پدید میآورد . مرکانتیلیسم، تبادل اقتصادی افکار ماکیاول و ژان بدن بود؛ یعنی مجموعه ابزارهای اقتصادی که برای رسیدن به هدف سیاسی ایجاد دولتی نیرومند
به کار میرفت.
نیاز شاهان به پول و ناگزیری آنان از گرفتن مالیات به طور سامانمند و اوضاع مالی جدید اروپا که بر اثر کشفهای جغرافیایی بهویژه کشف قاره امریکا رخ نمودند و سرازیری فلزات پربها به بازارهای اروپا و دگرگونی پرشتاب تجارت در این قاره نکتههایی در خور درنگند؛ زیرا اقتصاد طبیعی جای خود را به اقتصاد پولی داد و گرفتن مالیاتها بر پایه پول به آسانی امکان پذیرفت و از اینرو پول، منبع قدرت کشور و پادشاهان شناخته شد و از همین روی که هزینه کردن آن برای هر هدفی امکانپذیر بود، پاس داشته شد .
2. تحول فکری و ظهور نظریههای نو
وضع زندگی اجتماعی قرون وسطایی در این دوران که کلیسا آن را بنیاد نهاده بود و با سنتهای پایدار جوامع آن روز حفظ میشد، بر اثر عوامل و رویدادهای اقتصادی و همسو با دگرگونیهای عمومی، به تزلزل و تغییر دچار شد. زندگی اجتماعی دوره ملوکالطوایفی در سکون و ثبات بود، سلسلههای اجتماعی وجود داشت، کلیسا رشدهای دنیایی را نکوهش میکرد، کوششهای اقتصادی از باورهای مذهبی و اصول رایج اخلاقی تأثیر میپذیرفت و سود و بها و دستمزد، عادلانه میبایست باشد، اما دگرگونیهای اقتصادی و سیاسی، اندیشهها را نیز دگرگون ساختند؛ یعنی از سویی امکانپذیری کسب سود و درآمد بیشتر در داد و ستدها برای بهبود وضع زندگی موجب برانگیختگی حسّ جلب منافع شخصی در افراد جامعه شد و از سوی دیگر، کشفهای جغرافیایی، کسانی را به ماجراجویی و رهایی از اوضاع بسته جامعه و استقلال فردی کشاند و اصول حاکم بر قرون وسطی فروریخت و ویژگی ثروتاندوزی پدید آمد و وضعی ناآرام، دنیای آرام قرون وسطا را فراگرفت.
افزون بر دولت که در نیمه نخست قرن شانزدهم میلادی به کسب ثروت و پول و فراچنگ آوردن مستعمرهها (استعمار ملتها) و انتقال فلزات پربها توجه کرد، افراد با رها شدن از زهد و قیدهای قرون وسطایی و بر اثر دگرگونی فکری برآمده از رنسانس، به گردآوری مال و ثروتاندوزی روی آوردند؛ یعنی رنسانس، شوق مردم را به برخورداری از لذتهای زندگی برانگیخت. هرچند اصلاح مذهبی در قالب نهضت نوپدید پروتستان، به زهد و ریاضت سفارش میکرد، گردآوری ثروت را نیز نیکو میدانست. برای نمونه، کالوین از رهبران این نهضت، بر دو موضوع در زمینه اقتصاد تأکید میکرد: انسان در شغل خود با همه توانش باید تلاش کند و در مصرف خوددار باشد.
پیآمد این دستور، گرد آمدن ثروت بود. کالوین کوشید که با افزودن رضای خداوند در بحث ثروتاندوزی، این نظریه را کامل کند. وی بر این بود که موفقیت در هر شغلی نشانهای از لطف الهی به فرد است و بنابراین، ثروتمند شدن با خرسندی خداوند ناسازگاری نیست . مکتب مرکانتیلیسم در این اوضاع فکری و سیاسی ظهور کرد؛ هنگامه پیدایی رنسانس و دورانی که دولت در جستوجوی ثروت و فرد در اندیشه گرد آوردن پول و کار اقتصادی بود.
بنیادهای اعتقادی و سیاستهای مرکانتیلیسم
مرکانتیلیسم (سوداگری) در قرن شانزدهم تا پایانه قرن هجدهم میلادی در اروپا پدید آمد و گسترش یافت و کسانی در 1750 میلادی اصولش را نقد کردند. بنیان این مکتب بر دو پایه استوار بود :
1. برتری فلزات پربها بر دیگر ثروتها؛
2. لزوم تأمین آذوقه و تسلیحات کشور.
هانت در بحثی با عنوان «سوداگری، پدرسالاری فئودالی در سرمایهداری ابتدایی» چنین میگوید:
نخستین مرحله سوداگری که معمولاً شمشطلبی نامیده میشود، در دورانی آغاز گردید که اروپا کمبود شدیدی را در مورد شمش طلا و نقره احساس میکرد و به این دلیل پول کافی برای تجارت، که حجم آن بهطور سریعی رو به افزایش بود، وجود نداشت. سیاست شمشطلبان جلب طلا و نقره به داخل و نگهداری آن بود. این محدودیتها از اواخر قرون وسطا شروع شد تا قرن شانزدهم و هفدهم
دوام داشت .
مرکانتیلیستها فلزات پربها را ثروت اصلی کشور میدانستند و کشورهایی که خود و مستعمراتشان معدنهای پربهایی نداشتند از راه بازرگانی، طلا و نقره به دست میآوردند و بر ثروتشان میافزودند. این مکتب، بازرگانی و سیاستهای دربردارنده تراز بازرگانی مثبت را بسیار مهم میشمرد و از اینرو، هر صادراتی را مطلوب و هر وارداتی را زیانآور میدانست. پیآمد این اندیشه، پیدایی و مهم شدن سلسلههای شغلی و حرفههایی برای جلب فلزات پربها بود. همچنین به انگیزه افزایش صادرات، صنعتهای تولیدکننده کالاهای صادراتی باید تشویق میشدند و برای جلوگیری از واردات و خروج فلزات پربها، با بهرهگیری کامل از منابع کشور و تن دادن به زندگی دشوار، همه کالاها در درون کشور میبایست تولید شوند تا کشور صنعتی گردد.
اهمیت کشاورزی با پیدایی مرکانتیلیسم و طبقههای شغلی، از دیگر شغلها کمتر شد؛ زیرا کشاورزان غذای مردم را تأمین میکردند، اما نمیتوانستند پول و ثروت فراوانی به کشور بیاورند. از اینرو، صنعت در این مکتب در سنجش با کشاورزی مهمتر است و زمینه تولید بیشتر را برای صادرات و به دست آوردن منافع خالص فراهم میکند. تجارت بهویژه تجارت خارجی، که موجب ورود فلزات پربها به کشور میشد، بیش از دیگر حرفهها اهمیت یافت و به هسته اصلی اقتصاد کشور در اندیشه سوداگری بدل شد.
بر پایه اندیشه مرکانتیلیستی، برای تحقق این سیاستها، دولت پدرسالاری باید باشد تا در همه کوششهای اقتصادی کشور و برتری یافتن بر رقیبان دخالت کند و با پشتیبانی از تولیدکنندگان، حقی انحصاری به آنان بدهد و زمینه پیدایی صنعتهای نو را فراهم سازد و حتی بردگان و کارگران خارجی را برای تولید و ایجاد صنعتها به کار گیرد و با پرداخت دستمزد مناسب بدانان، از سود تولیدکنندگان پشتیبانی کند. شیوه رفتار دولت در زمینه محدودیت واردات و افزایش صادرات، ایجاد موانع گمرکی در برابر واردات و برانگیختن مردم به صادرات بود. مرکانتیلیستها به برپایی شرکتهای تجاری در مستعمرهها معتقد بودند و به دست آوردن مستعمرهها و کشورگشایی را برای تهیه مواد خام ارزان و بازارهای فروش، از وظیفههای دولت میشمردند. این سیاست به استعمار ملتها و رفتار استعماری کمپانیها در ممالک مستعمره انجامید .
سوداگران درباره افزایش جمعیت نیز که موجب فزونی نیروی مولّد و پیدایی ارتش بزرگ میشد، نظر مثبتی داشتند و از اینرو، تشویق به افزایش جمعیت، یکی از مبانی مکتب مرکانتیلیسم به شمار میرود. بنابراین، بنیادهای نظری این مکتب را چنین
میتوان برشمرد:
1. ثروت اقتصادی
پیروان این مکتب فلزات پربها؛ یعنی طلا و نقره را بهترین نمونه ثروت میخواندند و در راه به دست آوردن آن بسیار میکوشیدند و ثروت اقتصادی را بنیاد قدرت سیاسی و نشانه و معیار قدرت و نیروی کشور و زمینهساز موفقیت در رقابتهای خارجی میدانستند.
2. سیاستهای گمرکی
سوداگران معتقد بودند که وضع عوارض گمرکی برای صادرات زیانآورست و جامعه (مردم) تنها با پرداخت عوارض کمتر، به صادرات خواهد پرداخت. از سوی دیگر، با گرفتن هزینه گزاف گمرکی از واردکنندگان کالاها، از میزان واردات باید کاست و با افزایش صادرات و کم شدن واردات به تراز بازرگانی مثبت دست یافت. پیآمد این سیاست، فزونی فلزات پربها و ثروت و قدرت اقتصادی کشور خواهد بود.
3. نیروی مولّد و نامولّد
سطح تولید را با مهم شمردن صادرات باید بالا برد تا زمینه صدور کالا فراهم آید. سوداگران بر این بودند که اگر مواد خام (اولیه) در کشوری نباشد، با وارد کردن آنها کالای تولیدی را باید صادر کرد. آنان از همین روی، کارگران مولد و نامولد را از یکدیگر جدا میکردند و میکوشیدند نیروی کار را به سوی تولید و کار مولّد سوق دهند. سلسلههای شغلی در مرکانتیلیسم به دنبال همین تمایز پدید آمد.
مرکانتیلیسم در عمل
الف) اسپانیا
اسپانیا در رقابتهای استعماری آغاز قرن شانزدهم میلادی با تأثیرپذیری از اندیشههای مرکانتیلیستی، پیشدستی و به انگیزه استعمار به سوی نیمکره شمالی امریکا حرکت کرد و سیاست شمشگرایی را در این قاره برگزید. طلای جزایر آنتیل در نخستین سالهای کشف امریکا و نقرة پرو در نیمه دوم قرن شانزدهم میلادی به اسپانیا سرازیر شدند. اسپانیاییها با گردآوری فلزهای گرانبها در پاناما و از راه کاروانهای دریایی در بندر سویل یا اشبیلیه به مقصد میرسیدند. ماندگاری این سیاست اقتصادی و فزونی طلا و نقره در این کشور، موجب افزایش پولِ در گردش و تورم و بحران اقتصادی شد. اسپانیاییها، از گسترش تجارت و صنعت؛ یعنی شیوه دیگری از سیاست سوداگری در انگلیس و فرانسه بیبهره ماندند. انباشت فلزهای گرانبها در اسپانیا، موجب پیدایی «عصر طلایی» و با رشد صنعت، پیشرفت ناپایداری پیدا شد؛ اما مردم در قرن هفدهم میلادی با بهرهگیری از این ثروت، راه تنآسایی و سستی را برگزیدند و به کاروانهای دریایی امریکا چشم دوختند و در راه انحطاط اسپانیا گام نهادند. این ثروتهای نازا که به شکل فلزهای بهادار از قاره جدید فراچنگ آمده بودند، موجب توسعه تولید ملی در اسپانیا نشدند و حتی به گفته پارهای از مورخان اقتصاد، عقبماندگی نسبی اسپانیا را در دوران معاصر، پیآمد سیاست «بولیونیسم» باید دانست.
ب) انگلستان
هدف سوداگران انگلیسی نیز افزودن بر فلزهای گرانبها، اما شیوه دستیابیشان بدانها بیشتر بر پایه تجارت استوار بود؛ یعنی انگلیسیان بازرگانی را روش آسانتری برای افزایش ثروت میدانستند. صنعت و تجارت در انگلستان، لازم و ملزوم یکدیگر بودند و کلبر نیز در فرانسه هر دوی آنها را یکسان تشویق میکرد. ویژگی بنیادی انگلستان؛ یعنی مهم شمردن سنتها و آداب و پاسداشتن آیینها و توجه به لزوم توسعه ناوگان جنگی و تجاری در اجرای این سیاست آشکار است. کمپانیها را در انگلستان ـ بهرغم فرانسه ـ دولت پدید نمیآورد، بلکه آنها را بازرگانان و صنفها به انگیزه تجارت با کشورهای خارجی ایجاد میکردند. از اینرو، سرمایهداری در انگلستان بهآرامی و در قالب تحول؛ یعنی بدل شدن اصناف به شرکتها و کمپانیها برای تجارت کالا و مواد خام پدید آمد و رشد کرد. البته دولت نیز در این دگرگونیها تأثیر میگذارد؛ یعنی کمپانیها به پشتوانه سیاسی دولت و نمایندگان (پارلمان) به کارهای توسعهطلبانه اقتصادی و سیاسی در مستعمرهها میپرداختند. شیوه استعماری انگلیس درباره کمپانی هند شرقی در شبه قاره هندوستان، نمونه برجسته و غمانگیز همین ادعاست. نمونه دیگر برای دخالت دولت انگلستان در تحولهای اقتصادی، وضع قانون کشتیرانی کرمول (1650م) است که با پدید آمدن سیاست مبادله آزاد (1850م) لغو شد. این قانون، همه صادرات و واردات انگلستان را تنها به دست ناوگان تجاری انگلیس سپرد و به رونق یافتن دریانوردی این کشور انجامید و اندیشه برپایی و گسترش بحریة ملی را در ذهن بازرگانان پدید آورد. تاجران بر پایه این قانون تنها با کشتیهای انگلیس میتوانستند به تجارت خارجی بپردازند. از اینرو، تأثیر کشتیهای هلندی در تجارت انگلیس کاهش یافت .
ج) فرانسه
سیاست «مرکانتیلیسم زراعتی» که نماینده آن در فرانسه سولی ، وزیر لوئی سیزدهم بود بیشتر به گسترش کشاورزی توجه میکرد، اما در روزگار کلبر، وزیر لوئی چهاردهم مرکانتیلیسم صنعتی بسیار مهم شمرده شد و «کلبریسم» نام گرفت. اسپانیاییها بر آن بودند که با اندوختن فلزهای بهادار از دید سیاسی برتر شوند، انگلیسیان با ابزار تجارت و هلندیان با گسترش حمل و نقل دریایی و سیاست پولی و مالی در پی برتری سیاسی بودند، اما فرانسویان گسترش صنعت بهویژه تولیدهای تجملی را برای دستیابی بدین هدف مهم شمردند و با پیش داشتن صنعت بر زراعت و گسترش صنایع داخلی کوشیدند که بر ثروت اقتصادی خود بیافزایند. این روش کلبریسم خوانده شد.
کلبر معتقد بود که با پشتیبانی و تشویق تولید ملی و صنایع نوزاد، صادرات افزایش و واردات کاهش خواهد یافت. دخالت دولت، کمک مالی به برخی از صنایع مانند نساجی، دادن امتیاز به صنایع کمککننده (معین)، به کارگیری کارگران چیرهدست خارجی و جلوگیری از خروج کارگران از کشور، افزایش مستعمرهها و شرکتهای تجاری و کشتیرانی، واگذاری انحصار به مؤسسههای نوپدید، تشویق مخترعان، ساماندهی قانونهای دقیق و یکسان برای صنفها و برقراری پیوند میان آنان و سران دولتی و دادن امتیاز به صنایع و بنگاههای خصوصی به شرط پیروی از رهنمودهای دولت، ابزارهای او شمرده میشدند. سیاست کلبر، پرستش کار و پسانداز و سر دادن شعار نظم بود و او اصل کیفیت را نیز به اینها افزود. این کارها، فرانسه را به نیرومندترین کشور منطقه از دید صنعتی بدل کرد .
مرکانتیلیستها در کشورها و دورههای گوناگون سه نظریه متفاوت عرضه کردند:
1. گروهی از آنان معتقد بودند که با گردآوری فلزات گرانبها از کشورهای جهان و جلوگیری از خروج آنها، ثروت ملی افزایش خواهد یافت و بهای کالاها ثابت خواهد ماند. پرتغال و اسپانیا از پیروان این نظریه به شمار میرفتند. البته پرتغال به دلیل نداشتن اقتصادانان صاحبنظر نتوانست زمان بسیاری برای گردآوری این فلزات از قاره نویافته امریکا صرف کند و اندکی بعد، خود در چارچوب مستعمرههای اسپانیا جای گرفت. اسپانیا نیز بر پایه نظریههای اقتصاددانانش، به جابهجایی منابع و معادن امریکای شمالی پرداخت و این سیاست به افزایش فلزات گرانبهای این کشور انجامید، اما این ثروتها تورم و افزایش بهای کالاها بهویژه عدم فعالیتهای تولیدی و اقتصادی را در آنجا به دنبال آورد و به اقتصاد اسپانیا زیان رساند؛
2. برخی دیگر از آنان در اندیشه سیاستهایی بودند تا با آنها ثروت اسپانیا و دیگر کشورهای ثروتمند را جذب کنند و از همین روی، راهکار افزایش تولیدات صنعتی و صدور آنها را به این کشورها عرضه کردند. فرانسه در جرگه این گروه بود؛ یعنی اقتصاددانان فرانسوی معتقد بودند که با افزایش صادرات به اسپانیا، زمینه برای فراچنگ آوردن طلا و نقره این کشور فراهم خواهد آمد و از اینرو، سیاستهای دیگری در پیش گرفتند و با ایجاد تسهیلات و قانونهای گمرکی و سرمایهگذاریهای دولتی از تولیدکنندگان داخلی پشتیبانی کردند. بنابراین، روند وارد کردن کالاهای خارجی و گرفتن مالیاتهای گزاف از واردکنندگان در عمل بازایستاد و صادرکنندگان به طرز ویژهای تشویق شدند؛
3. برخی از کشورها نمیخواستند که صنعتی بشوند و مانند گروه نخست توانی برای بهرهگیری از فلزات بهادار امریکای شمالی نداشتند و چنین میاندیشیدند که تجارت و واسطهگری، ثروت فراوانی برای کشورشان به دنبال خواهد آورد. هلند و انگلستان، در این سته جای داشتند و شاید شکلگیری کمپانی هند شرقی، نمودی از همین اندیشه بوده اشد.
اندیشمندان مرکانتیلیسم
الف) منکرتین (1621 ـ 1576)
وی از صاحبنظران این مکتب بود که در روزگار هِنری پنجم و لوئی سیزدهم میزیست و کتابی با عنوان رسالهای درباره اقتصاد سیاسی نوشت. منکرتین، کشاورزی را بسیار میستاید و آن را سرچشمه ثروت میداند و بر این است که سیاست دولت به گونهای باید سامان یابد که هیچیک از مردم بیکار نباشند؛ زیرا کار موجب رونق اقتصادی خواهد شد. بنابراین، افراد هم از دید رونق اقتصادی و هم از دید اخلاقی باید به کار بپردازند.
ویژگی دیگر منکرتین، ستایش پرشور او درباره فرانسه است. او معتقد بود که این کشور ثروت فراوانی دارد که آن را باید افزایش داد و از کشور در برابر خارجیان دفاع کرد. او با به کارگیری تباع خارجی در کارها مخالف بود و تنها بر صادرات و فراوانی و ارزانی مصنوعات تأکید میکرد. وی این موضوع را میپذیرفت که یکی از دو سوی تجارت زیان خواهد دید و نقد آدام اسمیت، بنیادگذار مکتب کلاسیکها را درست میدانست که مرکانتیلیستها نه در پی ثروت که به دنبال پولند.
ب) توماس من (1641 ـ 1571)
این نویسنده انگلیسی، بهترین نماینده مرکانتیلیسم به شمار میرفت که نظریههایش را ر کتاب خزانه انگلیس ثمره تجارت خارجی است یا موازنه تجارت خارجی قاعده خزانه ماست، گنجاند. او نیز مانند دیگر سوداگران بر افزایش صادرات و محدود شدن واردات برای دستیابی به ثروت و قدرت اقتصادی تأکید میکرد و در فصل سوم کتابش، راههای گوناگونی برای افزایش صادرات پیش نهاد:
1. کالاهای مهم و راهبردی (استراتژیک) کشاورزی مانند کنف، تنباکو و کتان کاشته شود تا درآمد کشاورزی فزونی یابد؛
2. از مصرف افراطی و «مُدگرایی» پرهیز شود؛
3. وضع همسایگان در زمینه صادرات بازبینی شود تا با کاهش بهای کالاها، بازارمان بیش از بازار رقیبان گسترش یابد؛
4. با بهرهگیری از کشتیهای بومی برای حمل و نقل، از خروج پول جلوگیری کنیم؛
5. ماهیگیری در ساحلهای کشور گسترش یابد؛
6. کشور را با ساختن کشتیها و انبارها و تأسیسات، به مرکز توزیع بینالمللی بدل کنیم تا کشتیرانی و تجارت و درآمدهای گمرکی افزایش یابد؛
7. پول به شرط وجود زمینه مناسب از کشور خارج شود و با سود به کشور بازگردد؛ زیرا پول، تجارت را پدید میآورد و تجارت به افزایش پول میانجامد.
توماس من، میدانست که افزایش پول، بر بهای کالاها خواهد افزود. وی به این پرسشها توجه میکرد:
اگر کالاهای خارجی مصرف نکنیم، چگونه میتوانیم کالای خود را بفروشیم؟
چگونه میتوان امیدوار بود که کشورهای خارجی پول خود را برای خرید کالاهای ما بپردازند؟
زوال اندیشه سوداگری
مرکانتیلیسم در 1750 میلادی به اوج فراگیری رسید، اما به هر روی نقدها و اعتراضهایی دامانش را گرفت و اقتصاددانان جدید، نظریههای تازهای در برابرش عرضه و زمینه زوال اندیشة سوداگری را فراهم کردند. مهمترین ناقد این مکتب، آدام اسمیت، نویسنده ثروت ملل شمرده میشد. وی بر این بود که سوداگران ثروت را پول میانگارند و چیزهایی را که با طلا و نقره میتوان خرید، ثروت نمیدانند و میپندارند که شمش طلا ویژگی سحرآمیزی دارد که به دست آوردن آن تنها میتواند هدف شایسته ملی
خوانده شود.
نقد دوم اسمیت درباره نظریه کار و پیوندش با رفاه بود. سرمایه و کار در این مکتب، هدف اصلی زندگی انسان به شمار میرفت و به رفاه توجه نمیشد و بهرغم اینکه پیروانش بر کار سخت برای گردآوری ثروت تأکید و به انگیزه فراهم آمدن زمینه صدور کالا صرفهجویی میکردند، رفاه فراموش و بر رشد بدون رفاه تأکید میشد.
سوداگران معتقد بودند که منافع کشور در تجارت خارجی به نفع کشور دیگر ضبط خواهد شد و از اینرو، میکوشیدند که در این رویداد شکست نخورند. آنان به امکانپذیری سود برای دو طرف داد و ستد توجه نمیکردند.
دادلی نورث نیز به نقد این مکتب پرداخت. وی معتقد بود که کشورها با کار و تولید نه با تجارت و انباشتن طلا و نقره ثروتمند میشوند. او تولید فراوان کالا و مبادله آن را
با دیگر کالاها، نشانه ثروتمندی میدانست؛ چنانکه طلا و نقره در داد و ستدها
به کار نمیرفت.
ریچارد کنتیلان ، در نقد سیاستهای مرکانتیلیستی میگفت: کشور با بهرهبرداری همیشگی از معادن طلا و ذخیرههای ارزشمند، ورشکسته خواهد شد؛ زیرا توان خرید مردم بدون بالا رفتن سطح تولید افزایش مییابد و پیآمد افزایش توان خرید، رشد بهای کالاها خواهد بود و اگر کالاهای داخلی گرانتر شوند، واردات کالا صرفه اقتصادی خواهند داشت و از اینرو، دیگر کشورها تولیدکننده و دارای اقتصادی پویا خواهند شد و ما با انباشتن فلزهای پربها، با واردات کالا زندگی خواهیم کرد و ورود کالا موجب خروج طلا از کشور و فقر و ورشکستگی میشود. دیوید هیوم و فرانسوا کنه نیز در گروه ناقدان مکتب سوداگری بودند. نقدها و عقاید تازه این افراد، زمینه را برای ظهور اندیشهای نوتر
فراهم کرد.
افزون بر فراهم آمدن زمینه برای اندیشههای تازه اقتصادی در قرن هجدهم میلادی، باورهای سوداگران به سوء استفادهها و مشکلات فراوانی انجامید. این عقاید همزمان با شکلگیری دولتها و جایگیر شدن ملتها منتشر شد و با اندیشههای قرن هجدهم سازگار نبود. ضعف اندیشههای مرکانتیلیستی در آن سه قرن آشکار و اوضاع اقتصادی بهویژه بخش کشاورزی بر پایه این اندیشهها به بحران دچار شد. کشاورزی در این دوران، قربانی نعت گردید و صنایع نیز بهویژه در فرانسه در سراشیب رکود و بحران قرار گرفت. البته پسرفت کشاورزی بیش از دیگر بخشها نمایان شد. زمینهای بسیاری بر اثر کاهش بهای محصولات کشاورزی، بایر ماند و ارزش زمینهای کشاورزی کاهش یافت، اما کشاورزان با دادن مالیات گزاف، زیر فشار خردکنندهای بودند و سرانجام به شهرها هجوم آوردند.
گرایشهای سیاسی لیبرال در قرن هجدهم میلادی، از دید فکری در اروپا بهویژه فرانسه آشکار شدند و زمینه را برای ظهور اندیشههای تازه و از میان رفتن باورهای سوداگرانه فراهم آوردند.
ژان بدن، با توجه به اوضاع جدید قرن هجدهم، عوامل زوال سوداگران را چنین برمیشمارد :
1. تلاش برای ایجاد تعادل در بازرگانی خارجی گاهی به جنگ متنهی گردید و بخشی از جنگهای عمده و استعماری در مسائل اقتصادی قابل ارزیابی است؛
2. بارونق قاچاق در مستعمرات، بنیان میثاق مستعمراتی متزلزل شد و به تدریج مقرراتی برای اجازه صادرات و واردات برخی از کالاها در زمان قحطی و تنگدستی وضع گردید، اما اصل انحصار مطلق، همچنان پابرجا ماند؛
3. یکی از پیآمدهای میثاق مستعمراتی آن بود که مهاجرین مستعمرات را بر ضد میهن خویش به شورش واداشت و در همه مستعمرات، شورشهایی علیه فعالیت و تسلط کمپانیها در گرفت و علت شروع جنگهای استقلال در امریکای شمالی و جنوبی و اجرای اصول غیرمنطقی، میثاق مستعمراتی بوده است؛
4. این انحصار مطلق، مانعی در پیشرفت و ترقی گردید و استادکاران به طرق مختلف میکوشیدند تا از افزایش تعداد خویش جلوگیری کنند؛
5. جنبه غیرانسانی مجموعه تدابیر اقتصادی سوداگران، که صرفاً در جستوجوی قدرت و ازدیاد ثروت بود، روز بهروز آشکارتر شد و دستمزد ناچیز و کار طاقتفرسا موجب فقر کشاورزان و کارگران گردید.
نتیجه
نقدهای اندیشمندان به مرکانتیلیستها و اوضاع آشفته اقتصادی و اجتماعی که بر اثر اندیشههای سوداگرانه آنان پدید آمده بود و پیدایی گرایشهای سیاسی و آزادیخواهانه در قرن هجدهم، زمینه را برای افول مرکانتیلیستها و ظهور مکتب تازهای به نام «فیزیوکراتها» فراهم کرد. باورهای سوداگران در ساماندهی بسیاری از سیاستهای اقتصادی قرن بیستم تأثیر گذارد و به پایهای برای بسیاری از سیاستهای این عصر بدل گردید ؛ چنانکه برخی از اندیشمندان اقتصادی برآنند که رکود اقتصادی روزگار کنونی، از ناکفایتی میزان پول در گردش سرچشمه میگیرد و کشورهایی که ثروت را در خود انباشتهاند، عامل مشکلات اقتصادی به شمار میآیند. نظریه (دکترین) مرکانتیلیستها را دارای ویژگی پولی برای به دست آوردن طلا و نقره، ویژگی ملی به اندازه کشور و به سود دولت و ویژگی دخالت دولت در کارهای اقتصادی میتوان دانست.
کتابشناسی
1. اسمیت، آدام (1357)، ثروت ملل، ترجمه سیروس ابراهیمزاده، تهران، انتشارات پیام.
2. باربر، ویلیام (1370)، سیر اندیشه اقتصادی، ترجمه حبیبالله تیموری، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
3. بدن، لویی (1352)، تاریخ عقاید اقتصادی، ترجمه هوشنگ نهاوندی، تهران، دانشگاه تهران.
4. پورهمایون، علیاصغر (1328)، اقتصاد، تهران، دانشگاه تهران.
5. تفضلی، فریدون (1375)، تاریخ عقاید اقتصادی از افلاطون تا معاصر، تهران، نشر نی.
6. جاسبی، عبدالله (1364)، نظامهای اقتصادی، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
7. دادگر، یدالله (1383)، تاریخ تحولات اندیشه اقتصادی، قم، مؤسسه انتشارات دانشگاه مفید.
8. زندی حقیقی، منوچهر (1368)، نظریههای اقتصادی در قرن بیستم، تهران، دانشگاه تهران.
9. ژید، شارل و ریست، شارل (1370)، تاریخ عقاید اقتصادی، تهران، دانشگاه تهران.
10. ساول، جرج (بیتا)، عقاید بزرگترین علمای اقتصاد، ترجمه حسین پیرنیا، تهران، ابنسینا.
11. سیف، احمد (1376)، مقدمهای بر اقتصاد سیاسی، تهران، نشر نی.
12. شریعتی، علی (بیتا)، ریشه اقتصادی رنسانس، مشهد، هجرت.
13. شومپتر، جوزف آ (1375)، تاریخ تحلیل اقتصادی، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز.
14. شهید نورانی، حسن (1337)، تاریخ عقاید اقتصادی، تهران، دانشگاه تهران.
15. قدیری اصلی، باقر (1348)، سیر اندیشه اقتصادی از افلاطون تا کینز، تهران، پیام.
16. لاژوژی، ژوزف (1353)، عقاید اقتصادی، ترجمه ابراهیم مدرسی، تهران، دانشگاه تهران.
17. ــــــــــــــ (1367)، مکتبهای اقتصادی، ترجمه جهانگیر افکاری، تهران، شرکت انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
18. هاردکوئل، راین (1354)، لیبرالیسم، ترجمه منوچهر فکری ارشاد، تهران، توس.
19. هانت، ای. ک (بیتا)، تکامل نهادها و ایدئولوژیهای اقتصادی، ترجمه سهراب بهداد، تهران.
20. هیکس، جان (2536پ)، نظریهای درباره تاریخ اقتصاد، ترجمه فرهنگ مهر، شیراز، دانشگاه پهلوی.