شهید بهشتى الگوى مسؤولان
آرشیو
چکیده
متن
اشاره: به مناسبت هفتم تیرماه، سالگرد حادثه جانسوز شهادت «72 شهید بزرگوار نظام اسلامى» به محضر جناب حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجرى، از چهرههاى برجسته فرهنگى کشور و شهداى زنده «7 تیر» رسیدیم. مطالب ذیل پاسخهاى ارزشمند ایشان به سؤالات ماهنامه «فرهنگ کوثر» است که با درود بر روح شهیدان (به ویژه شهداى هفتم تیر 1360) در دو بخش به خوانندگان گرامى تقدیم مىشود. «واحد مصاحبه»
کوثر: در آغاز از خاطرات خود راجع به هفتم تیر و شهیدان برزگوار حزب جمهورى اسلامى مطالبى بفرمائید. مهاجرى: بسم الله الرحمن الرحیم پیروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن 1357 در عین حال که پایان رژیم شاهنشاهى در ایران بود، آغاز درگیرى گروهها و جریانهاى قدرتطلب با همدیگر و با مردم براى کسب قدرت و مسلط شدن بر اوضاع و تصاحب انقلاب هم بود. منافقین، ملىگراها، چپهاى وابسته به شوروى سابق و غربگراها گروهها و جریانهایى بودند که در صدد تصاحب انقلاب بودند. خوشبختانه این مجموعه، مردم را با خودشان نداشتند. مردم با امام بودند. به همین جهت، این گروهها زیر چتر اولین رئیس جمهور، یعنى بنى صدر که جدا از رئیس جمهور شدن بناى مخالفتبا امام را گذاشته بود، قرار گرفتند. منافقین در این مجموعه، فعالتر بودند و براى تصاحب انقلاب، به اقدامات خشنى از قبیل ترور و انفجار متوسل شدند. اوج این اقدامات انفجار دفتر مرکزى حزب جمهورى اسلامى در تهران بود که در این واقعه دلخراش، آیت الله بهشتى، رئیس دیوان عالى کشور و دبیرکل حزب جمهورى اسلامى و 72 نفر از مسؤولین به شهادت رسیدند که «4 وزیر» و «27 نماینده مجلس» و چند معاون وزیر و چند نفر از اعضاء شوراى مرکزى حزب جمهورى اسلامى در میان آنها بودند و عدهاى هم مجروح شدند. اکثر شهداى هفتم تیر، انسانهایى با برجتسگىهاى اخلاقى و معنوى و اجتماعى زیادى بودند. بسیارى از آنها سوابق مبارزاتى زیادى علیه رژیم ستمشاهى و در میان مردم جایگاه ویژهاى داشتند. عموما افراد خدمتگزارى بودند و تمام وقت و نیرویشان را صرف حل مشکلات مردم مىکردند که برجستهترین آنها شهید مظلوم آیت الله بهشتى بودند.
کوثر: از آغاز آشنایى با شهید مظلوم بهشتى براى ما بگویید. مهاجرى: بنده با ایشان در سال 1349 هنگامى که از آلمان برگشتند، آشنا شدم. ایشان چند نفر را در حوزه علمیه قم براى یک کار علمى انتخاب کردند که یکى از آنها بنده بودم. این کار علمى تا سال 1357 یعنى پیروزى انقلاب اسلامى ادامه داشت و بعد از پیروزى انقلاب هم بنده به خواست ایشان به تهران آمدم و در خدمت انقلاب و نظام قرار گرفتم و تا هفتم تیر 1360 که روز شهادت آقاى بهشتى است، در کنار ایشان بودم.
کوثر: ویژگیهاى شخصى شهید مظلوم چه بود و این شخصیتبراى نسل امروز، چه پیامى دارد؟ مهاجرى: بهشتى برجستهترین فرد مجموعه شهداى فاجعه هفتم تیر بود، خیلى چیزها داشت که مىتوان آنها را الگو قرار داد و بنده هم نمىتوانم همه را بگویم چون یک نفر همه چیز را نمىتواند بگوید. به دلیل جامعیت آقاى بهشتى لازم است افراد مختلف گوشههاى مختلف زندگى ایشان را بگویند تا جامع و کامل باشد. من تنها چند مورد را مىگویم. نظم اولین ویژگى شهید بهشتى است. نظم پولادین آقاى بهشتى باید الگوى همه ما باشد. ایشان آدم بسیار منظمى بودند و نظم ایشان زبانزد همه آشنایان و همکاران خودشان بود. بیاد ندارم هیچ وقت ایشان سر وقتبه جلسات نیامده باشند. از همکاران ایشان در شوراى انقلاب، همکاران ایشان در حزب جمهورى اسلامى، همکاران ایشان در دیوان عالى کشور، همکاران ایشان در مجلس خبرگان قانون اساسى بپرسید، آنها همه همین را خواهند گفت. نظم ایشان همه جا آشکار بود و هیچ وقتخلاف نظمى در زندگى ایشان وجود نداشت. آن قدر این نظم قوى بود که گاهى بعضىها را که نمىتوانستند خودشان را با نظم ایشان همراه بکنند، آنها گله مىکردند که این قدر هم خوب نیست آدم منظم باشد. ولى ایشان مىگفتند این نظم است که کارهاى ما را سامان مىدهد و اى کاش همه ما این نظم را داشتیم، که اگر داشتیم وضعیت ما بسیار بهتر از این بود که الان هست. «واقعگرایى» دیگر مشخصه شهید بهشتى بود. ایشان یک انسان واقعى بود. به صورت خیلى جدى و واقعى زندگى مىکرد. شاید این جمله که آقاى بهشتى واقعى زندگى مىکرد خیلى مفهوم نباشد، این یعنى چه؟ من این جمله را با استمداد از یک حدیث از حضرت امیر (ع) توضیح مى دهم. حضرت مىفرماید: «لا یقیم امر الله سبحانه الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع» (حمکت 110، نهج البلاغه) یعنى حدود الهى را، از احکام خدا و حکومت اسلامى را فقط کسانى مىتوانند اجرا کنند که داراى سه خصوصیتباشند: یک: اهل مصانعه نباشند. یعنى ظاهرسازى نکنند. دو: اهل مضارعه نباشند یعنى با مسائل، به شیوه انفعالى برخورد نکنند، قوى باشند. برخوردشان با دشمن تهاجمى باشد. سوم اینکه اهل هواى نفس و دنبال دنیا رفتن نباشند. اینها سه خصوصیت است که خیلى مهم است و واقعا این حدیث، سخن عمیقى است و جاى مطالعه دقیق و به کار بستن دارد; اما من بیشتر روى آن نکته اول مىخواهم تکیه کنم. «من لا یصانع» یعنى اهل ظاهرسازى نباشد. اگر کسى ظاهرساز باشد اهل واقع نیست، زندگى واقعى ندارد. ظاهر مىسازد و با آن ظاهر زندگى مىکند ولى خودش یک چیز دیگرى است. مردم ظاهر او را مىبینند، واقع او را نمىبینند. و این بسیار چیز بدى است. براى مثال یک کسى که شخصیتش در یک حد معمولى باشد ولى به کمک ماشین آخرین مدل به کمک محافظ و مراقب و پسفنگ و پیشفنگهایى که براى خودش درست مىکند، در راه رفتنها و این طرف و آن طرف رفتنها به وسیله اتاقهاى بزرگ و میزهاى آنچنانى و تجمل و امثال اینها خودش را بخواهد بزرگتر از آنچه هست، نشان بدهد که متاسفانه الان گیریبان خیلى از ماها را گرفته است. فلان آقا مسؤول که مىشود و داخل اتاق مىنشیند، اول چیزى که براى خودش درست مىکند، مبل آنچنانى، میز آنچنانى، تجمل و... این که در اتاق من بسته باشد، یک منشى داشته باشم. تلفن که مىزنند منشى بردارد و بگوید آقا کار دارند، جلسه دارند و اگر کسى وقت ملاقات مىخواهد، بگوید هفته آینده! حالا ایشان کارى دارد، امروز هم مىتواند. همین الان هم مىتواند ملاقات بکند ولى براى اینکه جلوه بدهند که این آقا خیلى مهم است مىگوید وقتش پر است، سرش شلوغ است، کارش خیلى زیاد است، مىگویند امروز نه، فردا هم نه، این هفته هم نه، هفته آینده تلفن بزنید تا ببینیم آیا مىشود براى شما یک وقتى جور کنیم یانه! فریاد مردم هم از این چیزها خیلى بلند است که متاسفانه الان وجود دارد! کسى که اینگونه زندگى بکند، این اهل «مصانعه» است. واقعى زندگى نمىکند، در رؤیا و خیال زندگى مىکند. شهید بهشتى این طور نبود. امیر مؤمنان (ع) جمله دیگرى دارند که توضیح خوبى براى همین حدیثاست. حضرت خطاب به مردم مىفرمایند: «لا تخالطونى بالمصانعة و لا تکلمونى کما تکلم به الجبابرة» یعنى با من به مصانعه حرف نزنید. یعنى با من همانجورى رفتار بکنید که هستم، یک جورى با من حرف نزنید، یک جورى مرا احترام نکنید که براى جباران تاریخ، گردنکشها و طاغوتها کرنش مىکنند. من هم مثل شما مردم عادى هستم، شما هم مثل من هستید. با هم یکرنگ باشیم. البته خود مردم هم خیلى در این قضایا نقش دارند. یعنى اگر مردم میدان ندهند به بعضى مسؤولان که این طور عمل بکنند، آنها مىفهمند که نباید به این شیوه عمل بکنند. خدا در قرآن به پیامبر خطاب مىکند و مىفرماید: «قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی» اى پیغمبر به مردم بگو من هم مثل شما بشر هستم با این تفاوت که به من وحى مىشود. غیر از این امتیاز وحى که مال پیامبر است، پیغمبر هم مثل مردم است. مثل مردم راه مىرود مثل مردم صحبت مىکند. بدن دارد، جسم دارد، حوائج دارد. معلوم است که پیغمبر هم مثل سایر مردم است، با این حال چرا خدا از پیامبر مىخواهد که به مردم بگوید من هم مثل شما هستم؟ یکى از دلایل آن همین است که مردم براى پیغمبر حساب جدایى به این معانى باز نکنند. البته شان پیغمبر به دلایل دیگر جداست که حساب دیگرى است، اما از این ابعاد همین است. یعنى حکومت، ما را از مردم جدا نکند. فکر نکنیم که حاکم شدیم، کسى شدیم. نه حاکم یعنى خادم. رئیس القوم خادمهم، آقاى بهشتى این طور زندگى کرد. در طول این مدتى که به هرحال حکومتى و قدرتى دست ایشان بود. رئیس قوه قضائیه و رئیس شوراى انقلاب بود، اما هیچ تفاوتى با گذشتهاش نداشت. همانطور بود که قبلا هم بود و اگر دستور امام و ضرورت نبود، همان یک نفر راننده و یک نفر پاسدار را هم با خودش برنمىداشت. تازه وجود همان دو نفر همراه هم سبب نمىشد که ایشان خیال کند حالا که جداى از مردم است، و با مردم نباید مخالطه داشته باشد و نباید به صورت عادى با مردم زندگى کند. هرگز این طور نبود. در سخن گفتن هم همان طور که امیر مؤمنان (ع) فرمود «و لا تکلمونى کما تکلم به الجبابرة» خیلى عادى با مردم صحبت مىکرد و مردم عادى حرفشان را با او مىزدند. این طور نبود که اگر یک آقاى معمولى با او صحبت مىکند، بلرزد یا بترسد، نه او آن قدر محبت مىکرد که طرف هر طورى دلش مىخواستبا او حرف مىزد. شهید خیلى عادى با مردم برخورد مىکرد.
کوثر: برخوردهاى شهید بهشتى با جریانهاى منحرف چگونه و با چه روحیهاى بود؟ مهاجرى: اساسا رفتارها وى گویاى اعتماد به نفس شهید بود که مىتوان ویژگى دیگر این شخصیتبزرگ دانست. شهید بهشتى در حد بسیار اعلا از اعتماد به نفس برخوردار بود و قسمت دوم همان حدیث امیر مؤمنان (ع) که مىفرمود «نباید برخورد انفعالى کرد»، به همین بعد شخصیتى بر مىگردد. الان شما مىبینید که در برابر مظاهر تمدن غرب، ماهواره، و خیلىچیزهاى دیگر بعضى از این آقایان خیلى «منفعلانه» برخورد مىکنند. تا مىگویید ماهواره، فورا مىگویند با ماهواره هیچ کارى نمىشود کرد. دستها را بالا مىبرند و تسلیم مىشوند! اینها برخوردى نیست که یک انسان قوى، داراى فکر و اندیشهاى اسلامى باید در مواجهه با مسایل از خود نشان دهد. باید تهاجمى برخورد کرد، همان برخوردى که امام مىکردند. امام برخوردشان با همه چیز برخورد تهاجمى بود و این اعتماد به نفس مىخواهد. اگر اعتماد به نفس باشد انسان برخورد قوى تهاجمى مىکند و اگر اعتماد به نفس نباشد در واقع برخورد «منفعلانه» مىکند. نمونه خیلى جالبى براى شما بگویم که از خاطرات بسیار آموزنده خودم از شهید بهشتى است. این خاطرهاى که مىخواهم عرض کنم، چیزى است که الان متاسفانه خلاف آن را مىبینیم. بعضى از آقایان مسؤولان یک کارى مىکنند که اگر بعدا انتقادى به آنها بشود، در روزنامهاى یا جایى به آنها گفته مىشود این کار درست نبود، فورا متوسل به برزگان مىشوند و مىگویند آقا من براى این کار از رهبر انقلاب اجازه گرفتم. آقا من براى این کار از رئیس جمهور اجازه گرفتم. از بزرگان مىخواهند که حمایتشان بکنند. این حرفها و این کارها این سئوال را به وجود مىآورد که خوب آقا شما این کار را بر اساس این که حق بود کردید یا ناحق بود؟ اگر حق بود و شما انجام دادید، خوب بیایید و بگویید بر اساس حق این کار را کردم، این هم دلیلش. و اگر ناحق بود، بیایید بگویید آقا اشتباه کردم. این که بیایید به رهبر انقلاب، رئیس جمهور، رئیس مجلس یا دیگران متوسل بشوید چه چیزى را مىفهماند؟ این نشان مىدهد که شما اعتماد به نفس ندارید. اما خاطرهاى که گفتم از شهید بهشتى نقل مىکنم این است که، بنده یک روز در اوج مظلومیتشهید بهشتى به ایشان گفتم آقا شما به امام بگویید فقط یک جمله در حمایت از شما بگویند. همه این مشکلات حل مىشود. این درخواست مربوط استبه تبلیغات سوئى که بنىصدر و منافقین علیه خط امامىها و در راس آنها آقاى بهشتى به راه انداخته بود. در آن ماجرا آقاى بهشتى در اوج مظلومیتبود. آقاى بهشتى در جواب من، دستشان را روى شانهام گذاشتند و با اطمینان خاطر گفتند: «آقاى مهاجرى، ما امام را براى کارهاى بزرگترى مىخواهیم، ما براى خودمان نباید از امام مایه بگذاریم، ما اگر کارمان درست است این را ادامه بدهیم و با درستى کارمان به مردم ثابت کنیم که راهمان درست است و از این جملات هم به خودمان هراسى راه ندهیم و نلرزیم. اگر هم درست نیست که خوب کار درست انجام بدهیم. چرا از امام مایه بگذاریم؟ امام، متعلق به انقلاب است و انقلاب ایشان را براى کارهاى مهمتر و بزرگترى لازم دارد. خوب این اعتماد به نفس شهید بهشتى است که براى یک مسؤول بسیار سرمایه با ارزشى است. مسؤولان ما باید این گونه باشند. کار را بر اساس تفکر صحیح انجام بدهند. که اگر انتقادى هم شد، بتوانند جواب بدهند و بگویند این کار ما رستبود و به این دلیل انتقادتان وارد نیست، نه اینکه انتقاد مىشود، فعلا بیایند بگویند آقا من مجوز داشتم! این از یک طرف نشانه عدم اعتماد به نفس است و از طرف دیگر از سرمایههاى بزرگ که براى کارهاى بزرگ به آنها نیاز هست، خرج کردن است. توصیه من این است که مسؤولان ما، مردم ما، جوانهاى ما و همه ما از شهید بهشتى در این ایام سالگرد ایشان اعتماد به نفس را بیاموزیم و واقعا متکى به خود و متکى به حق باشیم، اگر به کار خودمان تکیه کنیم، آنگاه کارى خواهیم کرد که بتوانیم از آن دفاع هم بکنیم. مورد بعدى براى الگو گرفتن از شهید بهشتى، تواضع ایشان است. شهید بهشتى ضمن اینکه صلابت در برخودر داشت، انسان بسیار متواضعى هم بود درستبرخلاف آنچه دشمنان در بارهاش مىگفتند. خیلى خوشبرخورد و در برابر همه متواضع بود. یادم هست آن روزها که رئیس شوراى انقلاب و خیلى هم پرمشغله بود، بعد از جلساتى که هفتهاى یکبار در حزب جمهورى اسلامى برگزار مىشد، بعضى از بچههاى کم سن و سال مىآمدند که ایشان را ببینند و ایشان با کمال خوشرویى آنها را مىپذیرفتند. من یادم هست که یکى از بستگان خودمان که آن وقتها حدود شاید ده دوازده سالش بود و چند سال بعد در جنگ در سن هفده هجدهسالگى شهید شد، این نوجوان در سن ده، دوازده سالگى خیلى دوست داشت که بیاید آقاى بهشتى را ببیند، عاشق آقاى بهشتى بود. گاهى تنها و گاهى با بچههاى هم سن و سالش مىآمد. گاهى صبر مىکرد جلسه که تمام مىشد، به من متوسل مىشد و مىگفت من مىخواهم آقاى بهشتى را ببینم. من هم به آقاى بهشتى مىگفتم آقا بچههایى هستند که آمدهاند و مىخواهند شما را ببینند. ایشان در عین حال که مشغول کار بودند مىگفتند: بیایند عیب ندارد. مىآمدند آقاى بهشتى را مىدیدند و مىبوسیدند و آقاى بهشتى هم با آنها با صمیمیتسخن مىگفت. یکبار یادم هستبه آقاى بهشتى گفت آقا اجازه مىدهید من یک عکس با شما بگیرم؟ علیرغم کار و گرفتارى که ایشان داشت گفت اشکال ندارد. آن نوجوان یک دوستى داشت او را صدا زد و آمد و یک عکس یادگارى با آقاى بهشتى انداختند. چنین روحیهاى داشت. در نهایت تواضع بود. کسانى که با آقاى بهشتى آشنا هستند این را مىدانند که فرقى هم نمىکرد آشنا و غیر آشنا، بزرگ و کوچک، پیر و جوان، از هر قشرى، در هر سنى و در هر مشغلى که بودند آقاى بهشتى نسبتبه آنها تواضع داشتند. نهایت تواضع را هم داشتند. یکى دیگر از خصوصیات شهید بهشتى، میدان دادن به دیگران در همه زمینههاى اجتماعى و بحث و فکر و مناظره بود که بسیار چیز جالبى بود. ایشان هیچ وقتبه خودشان به دلیل اینکه انسانى جامع و داراى ویژگیهاى عالى هستند، مغرور نبودند که حالا بنشیند توى جلسه. وقتى شاگرد ایشان مىآمد یا شاگرد ایشان یا یک آدم عامى یک حرفى دارد، به او بگوید آقا تو حرف نزن و فقط گوش کن! اینطور نبود. حرف همه را مىشنید. بارها اتفاق افتاد بنده خودم حرفهایى داشتم یا دیگرانى بودند که مطالبى داشتند، از همان اول ایشان مىفهمید که نظر درستى نیست ولى صبر مىکرد نظر را گوش مىکرد، تمام که مىشد آن وقتبا حوصله، با متانت، با ادب جواب مىداد و طرف قبول مىکرد. آن اظهار نظر کننده هر کس بود، به خاطر این همه کرامت نفس که آقاى بهشتى نشان مىداد و حوصله و صبر در مقابل حرفى که از اول مثلا براى خود آقاى بهشتى مشخص بود که حرف درستى نیست آن طرف خیلى خجالتزده مىشد و خیلى فریفته آقاى بهشتى مىشد. عاشق ایشان مىشد که ایشان داراى یک چنین روحیه والا و سعه صدرى است. خوب این خیلى کم است. این خصوصیات، خیلى کم است. کم حوصله هستیم، خیلى زود به دنده طرفدارى از حرف خودمان مىافتیم و میدان به دیگرى نمىدهیم که حرفش را تمام بکند، سعه صدر نشان نمىدهیم. این را هم باید الگو بگیریم از آقاى بهشتى که سعه صدر نشان بدهیم و میدان بدهیم به دیگران حرفشان را بزنند و بعد ما با متانتحرف خودمان را در مقابل بزنیم. موارد زیاد هست ولى من به همینها اکتفا مىکنم. ان شاء الله دیگرانى که چیزهاى بهتر و زیادترى دارند احتکار نکنند. مطالب خودشان را بگویند، اینها لازم است ویژگیهاى بزرگان باید براى الگو گرفتن در جامعه منتشر بشود.
کوثر: در آغاز از خاطرات خود راجع به هفتم تیر و شهیدان برزگوار حزب جمهورى اسلامى مطالبى بفرمائید. مهاجرى: بسم الله الرحمن الرحیم پیروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن 1357 در عین حال که پایان رژیم شاهنشاهى در ایران بود، آغاز درگیرى گروهها و جریانهاى قدرتطلب با همدیگر و با مردم براى کسب قدرت و مسلط شدن بر اوضاع و تصاحب انقلاب هم بود. منافقین، ملىگراها، چپهاى وابسته به شوروى سابق و غربگراها گروهها و جریانهایى بودند که در صدد تصاحب انقلاب بودند. خوشبختانه این مجموعه، مردم را با خودشان نداشتند. مردم با امام بودند. به همین جهت، این گروهها زیر چتر اولین رئیس جمهور، یعنى بنى صدر که جدا از رئیس جمهور شدن بناى مخالفتبا امام را گذاشته بود، قرار گرفتند. منافقین در این مجموعه، فعالتر بودند و براى تصاحب انقلاب، به اقدامات خشنى از قبیل ترور و انفجار متوسل شدند. اوج این اقدامات انفجار دفتر مرکزى حزب جمهورى اسلامى در تهران بود که در این واقعه دلخراش، آیت الله بهشتى، رئیس دیوان عالى کشور و دبیرکل حزب جمهورى اسلامى و 72 نفر از مسؤولین به شهادت رسیدند که «4 وزیر» و «27 نماینده مجلس» و چند معاون وزیر و چند نفر از اعضاء شوراى مرکزى حزب جمهورى اسلامى در میان آنها بودند و عدهاى هم مجروح شدند. اکثر شهداى هفتم تیر، انسانهایى با برجتسگىهاى اخلاقى و معنوى و اجتماعى زیادى بودند. بسیارى از آنها سوابق مبارزاتى زیادى علیه رژیم ستمشاهى و در میان مردم جایگاه ویژهاى داشتند. عموما افراد خدمتگزارى بودند و تمام وقت و نیرویشان را صرف حل مشکلات مردم مىکردند که برجستهترین آنها شهید مظلوم آیت الله بهشتى بودند.
کوثر: از آغاز آشنایى با شهید مظلوم بهشتى براى ما بگویید. مهاجرى: بنده با ایشان در سال 1349 هنگامى که از آلمان برگشتند، آشنا شدم. ایشان چند نفر را در حوزه علمیه قم براى یک کار علمى انتخاب کردند که یکى از آنها بنده بودم. این کار علمى تا سال 1357 یعنى پیروزى انقلاب اسلامى ادامه داشت و بعد از پیروزى انقلاب هم بنده به خواست ایشان به تهران آمدم و در خدمت انقلاب و نظام قرار گرفتم و تا هفتم تیر 1360 که روز شهادت آقاى بهشتى است، در کنار ایشان بودم.
کوثر: ویژگیهاى شخصى شهید مظلوم چه بود و این شخصیتبراى نسل امروز، چه پیامى دارد؟ مهاجرى: بهشتى برجستهترین فرد مجموعه شهداى فاجعه هفتم تیر بود، خیلى چیزها داشت که مىتوان آنها را الگو قرار داد و بنده هم نمىتوانم همه را بگویم چون یک نفر همه چیز را نمىتواند بگوید. به دلیل جامعیت آقاى بهشتى لازم است افراد مختلف گوشههاى مختلف زندگى ایشان را بگویند تا جامع و کامل باشد. من تنها چند مورد را مىگویم. نظم اولین ویژگى شهید بهشتى است. نظم پولادین آقاى بهشتى باید الگوى همه ما باشد. ایشان آدم بسیار منظمى بودند و نظم ایشان زبانزد همه آشنایان و همکاران خودشان بود. بیاد ندارم هیچ وقت ایشان سر وقتبه جلسات نیامده باشند. از همکاران ایشان در شوراى انقلاب، همکاران ایشان در حزب جمهورى اسلامى، همکاران ایشان در دیوان عالى کشور، همکاران ایشان در مجلس خبرگان قانون اساسى بپرسید، آنها همه همین را خواهند گفت. نظم ایشان همه جا آشکار بود و هیچ وقتخلاف نظمى در زندگى ایشان وجود نداشت. آن قدر این نظم قوى بود که گاهى بعضىها را که نمىتوانستند خودشان را با نظم ایشان همراه بکنند، آنها گله مىکردند که این قدر هم خوب نیست آدم منظم باشد. ولى ایشان مىگفتند این نظم است که کارهاى ما را سامان مىدهد و اى کاش همه ما این نظم را داشتیم، که اگر داشتیم وضعیت ما بسیار بهتر از این بود که الان هست. «واقعگرایى» دیگر مشخصه شهید بهشتى بود. ایشان یک انسان واقعى بود. به صورت خیلى جدى و واقعى زندگى مىکرد. شاید این جمله که آقاى بهشتى واقعى زندگى مىکرد خیلى مفهوم نباشد، این یعنى چه؟ من این جمله را با استمداد از یک حدیث از حضرت امیر (ع) توضیح مى دهم. حضرت مىفرماید: «لا یقیم امر الله سبحانه الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع» (حمکت 110، نهج البلاغه) یعنى حدود الهى را، از احکام خدا و حکومت اسلامى را فقط کسانى مىتوانند اجرا کنند که داراى سه خصوصیتباشند: یک: اهل مصانعه نباشند. یعنى ظاهرسازى نکنند. دو: اهل مضارعه نباشند یعنى با مسائل، به شیوه انفعالى برخورد نکنند، قوى باشند. برخوردشان با دشمن تهاجمى باشد. سوم اینکه اهل هواى نفس و دنبال دنیا رفتن نباشند. اینها سه خصوصیت است که خیلى مهم است و واقعا این حدیث، سخن عمیقى است و جاى مطالعه دقیق و به کار بستن دارد; اما من بیشتر روى آن نکته اول مىخواهم تکیه کنم. «من لا یصانع» یعنى اهل ظاهرسازى نباشد. اگر کسى ظاهرساز باشد اهل واقع نیست، زندگى واقعى ندارد. ظاهر مىسازد و با آن ظاهر زندگى مىکند ولى خودش یک چیز دیگرى است. مردم ظاهر او را مىبینند، واقع او را نمىبینند. و این بسیار چیز بدى است. براى مثال یک کسى که شخصیتش در یک حد معمولى باشد ولى به کمک ماشین آخرین مدل به کمک محافظ و مراقب و پسفنگ و پیشفنگهایى که براى خودش درست مىکند، در راه رفتنها و این طرف و آن طرف رفتنها به وسیله اتاقهاى بزرگ و میزهاى آنچنانى و تجمل و امثال اینها خودش را بخواهد بزرگتر از آنچه هست، نشان بدهد که متاسفانه الان گیریبان خیلى از ماها را گرفته است. فلان آقا مسؤول که مىشود و داخل اتاق مىنشیند، اول چیزى که براى خودش درست مىکند، مبل آنچنانى، میز آنچنانى، تجمل و... این که در اتاق من بسته باشد، یک منشى داشته باشم. تلفن که مىزنند منشى بردارد و بگوید آقا کار دارند، جلسه دارند و اگر کسى وقت ملاقات مىخواهد، بگوید هفته آینده! حالا ایشان کارى دارد، امروز هم مىتواند. همین الان هم مىتواند ملاقات بکند ولى براى اینکه جلوه بدهند که این آقا خیلى مهم است مىگوید وقتش پر است، سرش شلوغ است، کارش خیلى زیاد است، مىگویند امروز نه، فردا هم نه، این هفته هم نه، هفته آینده تلفن بزنید تا ببینیم آیا مىشود براى شما یک وقتى جور کنیم یانه! فریاد مردم هم از این چیزها خیلى بلند است که متاسفانه الان وجود دارد! کسى که اینگونه زندگى بکند، این اهل «مصانعه» است. واقعى زندگى نمىکند، در رؤیا و خیال زندگى مىکند. شهید بهشتى این طور نبود. امیر مؤمنان (ع) جمله دیگرى دارند که توضیح خوبى براى همین حدیثاست. حضرت خطاب به مردم مىفرمایند: «لا تخالطونى بالمصانعة و لا تکلمونى کما تکلم به الجبابرة» یعنى با من به مصانعه حرف نزنید. یعنى با من همانجورى رفتار بکنید که هستم، یک جورى با من حرف نزنید، یک جورى مرا احترام نکنید که براى جباران تاریخ، گردنکشها و طاغوتها کرنش مىکنند. من هم مثل شما مردم عادى هستم، شما هم مثل من هستید. با هم یکرنگ باشیم. البته خود مردم هم خیلى در این قضایا نقش دارند. یعنى اگر مردم میدان ندهند به بعضى مسؤولان که این طور عمل بکنند، آنها مىفهمند که نباید به این شیوه عمل بکنند. خدا در قرآن به پیامبر خطاب مىکند و مىفرماید: «قل انما انا بشر مثلکم یوحى الی» اى پیغمبر به مردم بگو من هم مثل شما بشر هستم با این تفاوت که به من وحى مىشود. غیر از این امتیاز وحى که مال پیامبر است، پیغمبر هم مثل مردم است. مثل مردم راه مىرود مثل مردم صحبت مىکند. بدن دارد، جسم دارد، حوائج دارد. معلوم است که پیغمبر هم مثل سایر مردم است، با این حال چرا خدا از پیامبر مىخواهد که به مردم بگوید من هم مثل شما هستم؟ یکى از دلایل آن همین است که مردم براى پیغمبر حساب جدایى به این معانى باز نکنند. البته شان پیغمبر به دلایل دیگر جداست که حساب دیگرى است، اما از این ابعاد همین است. یعنى حکومت، ما را از مردم جدا نکند. فکر نکنیم که حاکم شدیم، کسى شدیم. نه حاکم یعنى خادم. رئیس القوم خادمهم، آقاى بهشتى این طور زندگى کرد. در طول این مدتى که به هرحال حکومتى و قدرتى دست ایشان بود. رئیس قوه قضائیه و رئیس شوراى انقلاب بود، اما هیچ تفاوتى با گذشتهاش نداشت. همانطور بود که قبلا هم بود و اگر دستور امام و ضرورت نبود، همان یک نفر راننده و یک نفر پاسدار را هم با خودش برنمىداشت. تازه وجود همان دو نفر همراه هم سبب نمىشد که ایشان خیال کند حالا که جداى از مردم است، و با مردم نباید مخالطه داشته باشد و نباید به صورت عادى با مردم زندگى کند. هرگز این طور نبود. در سخن گفتن هم همان طور که امیر مؤمنان (ع) فرمود «و لا تکلمونى کما تکلم به الجبابرة» خیلى عادى با مردم صحبت مىکرد و مردم عادى حرفشان را با او مىزدند. این طور نبود که اگر یک آقاى معمولى با او صحبت مىکند، بلرزد یا بترسد، نه او آن قدر محبت مىکرد که طرف هر طورى دلش مىخواستبا او حرف مىزد. شهید خیلى عادى با مردم برخورد مىکرد.
کوثر: برخوردهاى شهید بهشتى با جریانهاى منحرف چگونه و با چه روحیهاى بود؟ مهاجرى: اساسا رفتارها وى گویاى اعتماد به نفس شهید بود که مىتوان ویژگى دیگر این شخصیتبزرگ دانست. شهید بهشتى در حد بسیار اعلا از اعتماد به نفس برخوردار بود و قسمت دوم همان حدیث امیر مؤمنان (ع) که مىفرمود «نباید برخورد انفعالى کرد»، به همین بعد شخصیتى بر مىگردد. الان شما مىبینید که در برابر مظاهر تمدن غرب، ماهواره، و خیلىچیزهاى دیگر بعضى از این آقایان خیلى «منفعلانه» برخورد مىکنند. تا مىگویید ماهواره، فورا مىگویند با ماهواره هیچ کارى نمىشود کرد. دستها را بالا مىبرند و تسلیم مىشوند! اینها برخوردى نیست که یک انسان قوى، داراى فکر و اندیشهاى اسلامى باید در مواجهه با مسایل از خود نشان دهد. باید تهاجمى برخورد کرد، همان برخوردى که امام مىکردند. امام برخوردشان با همه چیز برخورد تهاجمى بود و این اعتماد به نفس مىخواهد. اگر اعتماد به نفس باشد انسان برخورد قوى تهاجمى مىکند و اگر اعتماد به نفس نباشد در واقع برخورد «منفعلانه» مىکند. نمونه خیلى جالبى براى شما بگویم که از خاطرات بسیار آموزنده خودم از شهید بهشتى است. این خاطرهاى که مىخواهم عرض کنم، چیزى است که الان متاسفانه خلاف آن را مىبینیم. بعضى از آقایان مسؤولان یک کارى مىکنند که اگر بعدا انتقادى به آنها بشود، در روزنامهاى یا جایى به آنها گفته مىشود این کار درست نبود، فورا متوسل به برزگان مىشوند و مىگویند آقا من براى این کار از رهبر انقلاب اجازه گرفتم. آقا من براى این کار از رئیس جمهور اجازه گرفتم. از بزرگان مىخواهند که حمایتشان بکنند. این حرفها و این کارها این سئوال را به وجود مىآورد که خوب آقا شما این کار را بر اساس این که حق بود کردید یا ناحق بود؟ اگر حق بود و شما انجام دادید، خوب بیایید و بگویید بر اساس حق این کار را کردم، این هم دلیلش. و اگر ناحق بود، بیایید بگویید آقا اشتباه کردم. این که بیایید به رهبر انقلاب، رئیس جمهور، رئیس مجلس یا دیگران متوسل بشوید چه چیزى را مىفهماند؟ این نشان مىدهد که شما اعتماد به نفس ندارید. اما خاطرهاى که گفتم از شهید بهشتى نقل مىکنم این است که، بنده یک روز در اوج مظلومیتشهید بهشتى به ایشان گفتم آقا شما به امام بگویید فقط یک جمله در حمایت از شما بگویند. همه این مشکلات حل مىشود. این درخواست مربوط استبه تبلیغات سوئى که بنىصدر و منافقین علیه خط امامىها و در راس آنها آقاى بهشتى به راه انداخته بود. در آن ماجرا آقاى بهشتى در اوج مظلومیتبود. آقاى بهشتى در جواب من، دستشان را روى شانهام گذاشتند و با اطمینان خاطر گفتند: «آقاى مهاجرى، ما امام را براى کارهاى بزرگترى مىخواهیم، ما براى خودمان نباید از امام مایه بگذاریم، ما اگر کارمان درست است این را ادامه بدهیم و با درستى کارمان به مردم ثابت کنیم که راهمان درست است و از این جملات هم به خودمان هراسى راه ندهیم و نلرزیم. اگر هم درست نیست که خوب کار درست انجام بدهیم. چرا از امام مایه بگذاریم؟ امام، متعلق به انقلاب است و انقلاب ایشان را براى کارهاى مهمتر و بزرگترى لازم دارد. خوب این اعتماد به نفس شهید بهشتى است که براى یک مسؤول بسیار سرمایه با ارزشى است. مسؤولان ما باید این گونه باشند. کار را بر اساس تفکر صحیح انجام بدهند. که اگر انتقادى هم شد، بتوانند جواب بدهند و بگویند این کار ما رستبود و به این دلیل انتقادتان وارد نیست، نه اینکه انتقاد مىشود، فعلا بیایند بگویند آقا من مجوز داشتم! این از یک طرف نشانه عدم اعتماد به نفس است و از طرف دیگر از سرمایههاى بزرگ که براى کارهاى بزرگ به آنها نیاز هست، خرج کردن است. توصیه من این است که مسؤولان ما، مردم ما، جوانهاى ما و همه ما از شهید بهشتى در این ایام سالگرد ایشان اعتماد به نفس را بیاموزیم و واقعا متکى به خود و متکى به حق باشیم، اگر به کار خودمان تکیه کنیم، آنگاه کارى خواهیم کرد که بتوانیم از آن دفاع هم بکنیم. مورد بعدى براى الگو گرفتن از شهید بهشتى، تواضع ایشان است. شهید بهشتى ضمن اینکه صلابت در برخودر داشت، انسان بسیار متواضعى هم بود درستبرخلاف آنچه دشمنان در بارهاش مىگفتند. خیلى خوشبرخورد و در برابر همه متواضع بود. یادم هست آن روزها که رئیس شوراى انقلاب و خیلى هم پرمشغله بود، بعد از جلساتى که هفتهاى یکبار در حزب جمهورى اسلامى برگزار مىشد، بعضى از بچههاى کم سن و سال مىآمدند که ایشان را ببینند و ایشان با کمال خوشرویى آنها را مىپذیرفتند. من یادم هست که یکى از بستگان خودمان که آن وقتها حدود شاید ده دوازده سالش بود و چند سال بعد در جنگ در سن هفده هجدهسالگى شهید شد، این نوجوان در سن ده، دوازده سالگى خیلى دوست داشت که بیاید آقاى بهشتى را ببیند، عاشق آقاى بهشتى بود. گاهى تنها و گاهى با بچههاى هم سن و سالش مىآمد. گاهى صبر مىکرد جلسه که تمام مىشد، به من متوسل مىشد و مىگفت من مىخواهم آقاى بهشتى را ببینم. من هم به آقاى بهشتى مىگفتم آقا بچههایى هستند که آمدهاند و مىخواهند شما را ببینند. ایشان در عین حال که مشغول کار بودند مىگفتند: بیایند عیب ندارد. مىآمدند آقاى بهشتى را مىدیدند و مىبوسیدند و آقاى بهشتى هم با آنها با صمیمیتسخن مىگفت. یکبار یادم هستبه آقاى بهشتى گفت آقا اجازه مىدهید من یک عکس با شما بگیرم؟ علیرغم کار و گرفتارى که ایشان داشت گفت اشکال ندارد. آن نوجوان یک دوستى داشت او را صدا زد و آمد و یک عکس یادگارى با آقاى بهشتى انداختند. چنین روحیهاى داشت. در نهایت تواضع بود. کسانى که با آقاى بهشتى آشنا هستند این را مىدانند که فرقى هم نمىکرد آشنا و غیر آشنا، بزرگ و کوچک، پیر و جوان، از هر قشرى، در هر سنى و در هر مشغلى که بودند آقاى بهشتى نسبتبه آنها تواضع داشتند. نهایت تواضع را هم داشتند. یکى دیگر از خصوصیات شهید بهشتى، میدان دادن به دیگران در همه زمینههاى اجتماعى و بحث و فکر و مناظره بود که بسیار چیز جالبى بود. ایشان هیچ وقتبه خودشان به دلیل اینکه انسانى جامع و داراى ویژگیهاى عالى هستند، مغرور نبودند که حالا بنشیند توى جلسه. وقتى شاگرد ایشان مىآمد یا شاگرد ایشان یا یک آدم عامى یک حرفى دارد، به او بگوید آقا تو حرف نزن و فقط گوش کن! اینطور نبود. حرف همه را مىشنید. بارها اتفاق افتاد بنده خودم حرفهایى داشتم یا دیگرانى بودند که مطالبى داشتند، از همان اول ایشان مىفهمید که نظر درستى نیست ولى صبر مىکرد نظر را گوش مىکرد، تمام که مىشد آن وقتبا حوصله، با متانت، با ادب جواب مىداد و طرف قبول مىکرد. آن اظهار نظر کننده هر کس بود، به خاطر این همه کرامت نفس که آقاى بهشتى نشان مىداد و حوصله و صبر در مقابل حرفى که از اول مثلا براى خود آقاى بهشتى مشخص بود که حرف درستى نیست آن طرف خیلى خجالتزده مىشد و خیلى فریفته آقاى بهشتى مىشد. عاشق ایشان مىشد که ایشان داراى یک چنین روحیه والا و سعه صدرى است. خوب این خیلى کم است. این خصوصیات، خیلى کم است. کم حوصله هستیم، خیلى زود به دنده طرفدارى از حرف خودمان مىافتیم و میدان به دیگرى نمىدهیم که حرفش را تمام بکند، سعه صدر نشان نمىدهیم. این را هم باید الگو بگیریم از آقاى بهشتى که سعه صدر نشان بدهیم و میدان بدهیم به دیگران حرفشان را بزنند و بعد ما با متانتحرف خودمان را در مقابل بزنیم. موارد زیاد هست ولى من به همینها اکتفا مىکنم. ان شاء الله دیگرانى که چیزهاى بهتر و زیادترى دارند احتکار نکنند. مطالب خودشان را بگویند، اینها لازم است ویژگیهاى بزرگان باید براى الگو گرفتن در جامعه منتشر بشود.