آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

آنچه پس از رحلت رسول اکرم(ص) مدینه به وقوع پیوست این پرسش‏را در ذهن تداعى مى‏کند که آیا رسول خدا(ص) به حوادث پس ازحیات خود اطلاع نداشت؟ در آن صورت براى پیشگیرى از آن رخدادهاى تاسف‏آور چه تدابیرى‏اندیشیده و مردم را تاچه حد آگاه ساخته بود؟ آنچه در این گفتار مى‏خوانیم پاسخ همین پرسش و بیان رویدادهایى‏است که با رحلت پیامبر(ص) به وقوع پیوست.
پیشگیریهاى رسول خدا(ص)
مهمترین موضوع بیان مقام زمامدارى على(ع) بود که تا توانست‏بدان سفارش کرد و چه بسا همان سفارشها فرصت‏طلبان آن روز رابه تلاش واداشت که از این کار جلوگیرى کنند. گاهى گفته مى‏شوداى کاش پیامبر(ص) بیش از این، مردم را نسبت‏به حق‏اهل بیت (علیهم السلام) و على(ع) آگاه مى‏ساخت. ولى در همان حدنیز رسول خدا تحت فشار قرار داشت و معمولا هرگاه فضیلتى ازعلى(ع) بیان مى‏فرمود برخى خرده مى‏گرفتند که آیا این همه را ازجانب خود مى‏گویى یا فرمانى از جانب خداست؟! این خرده‏گیرى‏حاکى از آن است که از همان ایام، پذیرش زمامدارى على(ع) واعتراف به مقام معنوى و اجتماعى او براى برخى چندان هم آسان‏نبوده است. مشکل‏ترین چاره‏اندیشى‏هاى پیامبر(ص) براى جانشین‏قرار دادن امام على(ع) به روزگار پس از غدیر باز مى‏گردد. ازغدیر (18 ذیحجه) تا روز رحلت آن حضرت (28 صفر) هفتاد روز بیش‏فاصله نبود. این زمان کوتاه براى آنان که در تدارک توطئه‏ها به‏سر مى‏بردند زمانى کافى بود تا عده‏اى را هم عقیده خویش سازند.شاید بهترین کارى که پیامبر مى‏توانست انجام دهد آن بود که ازاین مردم کسانى را که حضور آنان در مدینه پس از وفاتش براى‏حکومت على(ع) مشکل‏ساز بود، از شهر دور سازد. این کار توفیق‏على(ع) را براى عهده‏دارى خلافت افزون‏تر مى‏ساخت و به علاوه با دورشدن مخالفان، به موجب بى‏اطلاعى آنان از اوضاع مدینه، راه‏اندازى‏هر توطئه و نقشه دیگر را ناممکن مى‏نمود. اما چه بایدکرد که پس از فرمان پیامبر(ص) بر گسیل لشکر به سوى شام،منافقان به نقشه حضرت پى بردند و بر سرپیچى از این فرمان‏پاى‏فشارى کردند.
اعزام لشکر اسامه
در ماه محرم سال یازدهم، رسول گرامى اسلام(ص) پیش از آنکه دربستر بیمارى افتد مسلمانان را فرمان داد تا براى گسیل به‏مرزهاى روم از جانب شام آماده شوند.(1) این در حالى بود که‏عده‏اى از نامسلمانان نواحى جزیره العرب و مدعیان پیغمبرى، درتدارک حمله به مدینه بودند و به ظاهر بیرون رفتن سپاهى بدان‏بزرگى، چندان موافق احتیاط نبود. با این همه رسول خدا(ص)کمترین تردیدى در گسیل نیروهایش به سوى شام نداشت. حضرت اسامه‏بن زید را که کمتر از 20 سال داشت فرمانده این لشکر کرد وبرخى از صحابه چون ابوبکر، عمر بن خطاب، ابو عبیده بن جراح وسعد بن ابى وقاص را فرمان اکید داد تا هرچه زودتر به فرماندهى‏زید جوان راهى شوند.(2) پیامبر(ص) با دست‏خود پرچم فرمانده‏جوان را بست و به او چنین دستور داد: مسافت را آنچنان به سرعت‏طى کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا رسد خود و سربازانت‏به آنجا رسیده باشید. رسول اکرم(ص) صحابیان سالخورده‏اى چون ابوبکر و... را به زیرفرمان جوانى کم‏سال به نبرد امپراتورى بزرگ روم راهى مى‏سازدتا پس از این، کمى سن بهانه سرپیچى صحابه از فرمان فرد کاردان‏نشود. راستى چرا پیامبر(ص)، على(ع) را همراه آنان نفرستاد؟ آیاسالخوردگان لشکر اسامه تجربه نظامى و شجاعت ویژه داشتند؟در آن صورت چرا به عنوان فرمانده برگزیده نشدند؟ این سفرنزدیک به دو ماه به طول مى‏انجامیده است.(3) و رسول خدا(ص) یقین‏داشت روزهاى آخر عمر را سپرى مى‏کند.با این حال به تاکید از برخى صحابه خواسته بود تا گوش به‏فرمان اسامه هرچه زودتر مدینه را ترک کنند. اما حرکت این‏سپاه، به رغم تاکید فراوان رسول خدا(ص) نخست‏به سبب اعتراض‏برخى از صحابه نسبت‏به جوانى اسامه، سپس به بهانه تهیه ساز وبرگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیمارى‏پیامبر(ص) و باز گشت ابوبکر و عمر و برخى دیگر از از اردوگاه‏«جرف‏» به مدینه، سر نگرفت.(4) ابن ابى‏الحدید به نقل گفتارشیخ خود ابو یعقوب معتزلى در شرح خطبه 156 نهج البلاغه‏مى‏نویسد: چون بیمارى پیامبر اکرم(ص) شدت یافت دستور داد سپاه‏اسامه به سوى شام حرکت کند و فرمان داد ابوبکر و دیگر بزرگان‏مهاجرین و انصار در آن شرکت جویند.با این کیفیت اگر حادثه‏اى براى رسول خدا(ص) پیش آید دستیابى‏على(ع) به خلافت از اطمینان بیشترى برخوردار خواهد بود.(5) چون‏اسامه حال پیامبر را وخیم و افراد تحت امرش را سرکش دید ازرسول خدا(ص) در خواست کرد به او اجازه دهد تا بعد از سلامت‏یافتن پیامبر از بیمارى، سپاه را حرکت دهد. حضرت پیامبرموافقت نکرد و فرمود: همین حالا. اسامه دوباره عرض مى‏کند آیادر حالى که قلبم از بیمارى شما اندوهگین است‏حرکت کنم؟پیامبر(ص) مى‏فرماید: به پیروزى فکر کن! اما کسان حاضر درپیرامون بستر رسول خدا(ص) به فرمانهاى آن حضرت چندان عنایتى‏نداشتند و گاه فرمانهاى وى را بنابر منافع و اهداف خویش‏تفسیر و تحریف مى‏کردند.(6)
آخرین وصیت پیامبر(ص)
رسول‏خدا(ص)باآنکه در تب شدیدى به سر مى‏برد،با حالت‏خشم به مسجدآمد و ضمن نکوهش عاملان کارشکنى، متخلفان از حرکت‏سریع سپاه‏را ملعون خواند.(7) براى پیامبر جاى تردید نبود که جمعى درانتظار مرگ او و اندیشه قبض حکومت‏اند و براى این هدف در پى‏نقشه و توطئه‏اند. از همین رو با آگاهى از حوادثى که به انتظارمرگ حضرتش کمین کرده بود و با شناختى که از برخى اطرافیان خودداشت‏براى آخرین بار فرصت را غنیمت‏شمرد و بر آن شد تامهمترین پیام دوران رسالت را ساده و روشن بیان و مسیر آینده‏حرکت اسلامى را ترسیم نماید. عمر بن خطاب ماجراى رحلت پیامبررا براى ابن عباس چنین نقل مى‏کند:«... ما نزد پیامبر حضور داشتیم. بین ما و زنان (که فاطمه‏نیز در میانشان بود) پرده‏اى آویخته شده بود. رسول خدا به سخن‏درآمده، فرمود: نوشت‏افزار بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم‏که با وجود آن هرگز گمراه نشوید. زنان پیامبر(ص) از پس پرده‏گفتند: خواسته پیامبر را برآورید. من گفتم: ساکت‏باشید. »(8) بخارى در صحیح خود بى‏آنکه نامى از عمر ببرد مى‏نویسد:یکى از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد کرد و گفت‏درد بر او غلبه کرده و نمى‏داند چه مى‏گوید ... و رو به حاضران‏گفت: قرآن نزد شماست و همان ما را کفایت مى‏کند. در میان‏حاضران اختلاف شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخى سخن او راتایید مى‏کردند و برخى سخن رسول خدا را و بدین ترتیب از نوشتن‏نامه جلوگیرى شد. (9) به خوبى معلوم بود که موضوع آن نوشته چه‏بود; گفتارى صریح در تعیین جانشین پیامبر. بدین ترتیب چیزى‏نمانده بود که اصل نبوت حضرتش مورد تردید قرار گیرد و قرآن‏کلام غیر الهى پنداشته شود. زیرا قرآن، فرموده آن بزرگوار رادر هر حال، برگرفته از وحى یاد کرده بود.(10) و این گروه آن‏را هذیان ناشى از تب برشمردند. راستى آیا پیامبر اسلام(ص) حق‏تعیین جانشین پس از خود را نداشت؟ و آیا کسى را براى این مقام‏برنگزید؟ چگونه است که دیگران حق انتخاب داشتند و پیامبرنداشت؟ آیا عاقلانه است که رسول خدا با تعیین نکردن جانشین،امت را به حال خود رها سازد تا هر که توانست‏بر جان و نوامیس‏مسلمانان تسلط یابد؟ آیا اصولا جانشینى پیامبر امر الهى است که‏تنها با تعیین پروردگار صورت مى‏پذیرد یا آنکه بر عهده بعضى ازمردم است تا هر کسى را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟ آیا این‏دیدگاه که از سوى برخى ابراز شده صحیح است که پیروى از بیانات‏پیامبر در مسائل سیاسى و اجتماعى بر اصحاب وى واجب نبوده است؟پاسخ این پرسشها را باید در علم کلام جستجو کرد.
سقیفه، آشکار شدن توطئه‏ها
درگذشت پیامبر گروهى را در سکوت فرو برد و چنانکه حضرتش پیش‏بینى‏کرده بود جمعى را نیز به تلاشهاى مرموز و مخفیانه واداشت.کسانى که از روزهاى شدت یافتن بیمارى پیامبر و احتمال درگذشت‏وى در پى این بیمارى، نیاتى براى دستیابى به قدرت در دل‏داشتند، بى‏درنگ پس از شنیدن این خبر و هنگامى که هنوز على(ع)،فضل بن عباس و تنى چند سرگرم تجهیز پیکر پاک رسول خدا(ص) براى‏دفن بودند، دست‏به کار شدند. اینان بى‏توجه به همه آنچه رسول‏اکرم(ص) فرموده بود به شور نشستند تا شاید پیروان آخرین‏برگزیده خدا را از بیراهه روى و بى‏رهبرى برهانند. چه به ادعاى‏ایشان آن حضرت رهبرى براى امتش برنگزیده یا به پیروى فردى‏سفارش کرده که محبوبیتى در میان قوم خود نداشته و از عهده کاررهبرى برنمى‏آمده است.(11)
تکذیب وفات پیامبر(ص)
پس از رحلت پیامبر(ص) نخستین واقعه‏اى که مسلمانان با آن رو به‏رو شدند موضوع تکذیب وفات آن حضرت از جانب عمر بن خطاب بود.او در برابر خانه پیامبر(ص) افرادى را که مى‏گفتند پیامبر فوت‏کرده است‏به قتل تهدید مى‏کرد. هرچه ابن عباس و ابن مکتوم‏آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مى‏کردند مؤثرنمى‏افتاد. حرکات او که با نهایت‏شدت و قوت انجام مى‏شد همه رابه تعجب و تردید انداخته بود و پاره‏اى پرسیدند: آیا پیامبرسخن خاصى با تو گفته یا وصیت ویژه‏اى در مورد مرگش با تو کرده‏است؟ او جواب منفى داد.(12) طولى نکشید که دوست او ابوبکر که‏در بیرون مدینه به سر مى‏برد به وسیله‏اى به مدینه فرا خوانده‏شد. ابوبکر هنگامى به مسجد رسید که عمر در میان مردم، خشمناک،کسانى را که سخن از وفات پیامبر(ص) به زبان مى‏آوردند، باانتساب آنان به منافقان، تهدید به قتل مى‏کرد. ابوبکر بامشاهده این صحنه جامه از چهره پیامبر به سویى زد و پس از بیان‏چند جمله به مسجد آمد و بى‏محابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش‏» و سپس با استشهاد به آیه‏اى از قرآن (آیه 30 سوره زمر: (انک میت و انهم میتون) (تو مى‏میرى و دیگران نیز مى‏میرند) که‏قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش و وفات‏پیامبر را تایید کرد.(13) این گفتگوها حتى اگر صحنه‏سازى ازپیش طراحى‏شده نبود، تا همینجا مى‏توانست مردم را به نقش‏ابوبکر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه‏سازد.
گردهمایى انصار
در همین حال که پیکر مطهر خاتم الانبیاء(ص) بر زمین بود وبنى هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرین فرستاده خدا به سوگ‏نشسته بودند، عده‏اى از انصار به دلیل مشاهده این رفتارها که‏حاکى از نوعى تحریکات سیاسى مهاجران براى تصاحب مقام جانشینى‏پیامبر، بود به انگیزه چاره‏جویى براى زمامدارى مسلمانان، درمحلى به نام سقیفه بنى ساعده تجمع نمود. آنها چنین وانمودند که‏تعیین جانشینى پیامبر نیز مانند دیگر امور اجتماعى با گفتگوى‏بزرگان قوم، امرى شدنى است. پیغمبر(ص) خود هنگامى که زنده بوددر کارهاى بزرگ با مهاجر و انصار مشورت مى‏کرد.
به سوى محو وصیت پیامبر(ص)
در همین لحظات کسى براى ابوبکر و عمر خبر آورد که انصار به‏گردهمایى پرداخته‏اند تا فردى را از میان خود به زمامدارى‏برگزینند. وى و ابوبکر چون از برپایى چنین انجمنى آگاه شدندجسد پیامبر را که براى غسل آماده مى‏شد ترک کردند و بى‏آنکه به‏کسى چیزى گویند به انجمن انصار در سقیفه پیوستند. آن دو درمیان راه به یار دیرین خود ابو عبیده بن جراح رسیدند و هر سه‏راهى سقیفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پیشواى خزرجیان، با حال بیمارى و تب،میان گروهى از انصار (اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگویى از سوى‏او در فضایل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت‏سخن‏مى‏گفت. معلوم نمى‏توان داشت که انگیزه اقدام سعد و اجتماع‏انصار در سقیفه بدون مقدمه و ناشى از ریاست‏طلبى آنان بوده،یا بر اثر اطلاعات جسته و گریخته و قراین و اماراتى که دلالت‏بربرخى پیش بینیها و مقدمه‏چینیهاى سران مهاجران داشته است.آنچه منطقى‏تر مى‏نماید این است که طرح چنان سخنانى از سوى‏انصار در آن ساعات، واکنشى در مقابله با اقدامات مهاجران‏باشد، نه موضع‏گیرى در برابر وصایاى پیامبر خدا(ص). اما هرچه‏بود تاریخ آنان را نخستین گروهى مى‏شناسد که به طور رسمى برخلاف خواسته رسول خدا(ص) اقدام به برپایى جلسه مشورتى براى‏تعیین جانشین پیامبر کردند. شاید هم اگر دیگران سالها پیشتراز ایشان مرموزانه در پى همین هدف بوده‏اند، چون زیرکانه‏ترمقاصد خود را دنبال مى‏کردند کمتر کسى توانسته است از کرده‏ایشان رد پایى بر این منظور بیابد. در هر صورت تردید نیست که مهاجران به مراتب نسبت‏به انصار ازاطلاعات و تجارب اجتماعى و سیاسى بیشترى برخوردار بوده‏اند. به‏همین سبب در آن نشست انصار از مهاجران شکست‏خوردند. غیر ازاینکه به موجب همان اقدام علنى بر خلاف فرموده رسول خدا(ص)براى همیشه از رسیدن به خلافت محروم ماندند. با این همه‏نمى‏توان انکار کرد که حرکات مرموزانه برخى مهاجران عامل مهمى‏در اقدام انصار بوده است. آن حرکات تا آنجا که از نگاه تاریخ‏مخفى نمانده به قرار زیر است:- تخلف بعضى از مهاجران از همراهى با لشکر اسامه به رغم‏تاکید پیامبر بر اعزام هرچه سریعتر آن.(14) جلوگیرى ازنوشتن وصیت پیامبر - انکار وفات پیامبر از سوى عمر(16) - پیشگوییهاى پیامبر در باره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعى‏خود و روى آوردن سیاهى آشوبها در آینده نزدیک. (17) این امورانصار را واداشت تا نسنجیده براى حفظ موقعیت و منافع خود به‏دست‏خویش زمینه‏ساز شکل‏گیرى بزرگترین فتنه در سراسر تاریخ‏اسلام گردند و شکافى در اجتماع مسلمانان پدید آورند که هرگز به‏هم نیاید.
جزئیات رویداد
در سقیفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمر بن‏خطاب به مخالفت‏با ایشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گرایید ابوبکر پیش شتافت و خودفصلى در بیان فضایل مهاجران ایراد کرد و با زبانى نرم راى رابا استفاده از اختلاف دیرینه دو قبیله بزرگ در مدینه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از این گفتار بعضى بدین راضى‏شدند که کار حکومت‏با شرکت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شودو گفتند: از ما امیرى و از مهاجران امیرى. لیکن ابوبکر این‏راى را نپذیرفت و گفت: چنین اقدامى وحدت مسلمانان را بر هم‏خواهد زد. امیر از ما و وزیران از انصار انتخاب شود و بدون‏مشورت آنان کارى صورت نگیرد.(18) او روایتى از پیغمبر(ص) نقل‏کرد که الائمه من قریش. این روایت‏با آنکه به طور کامل ذکرنشد، سخنى بود که در چنان مجمع اثرى بزرگ به جا گذاشت و به‏دعوى انصار پایان داد. به نظر مى‏رسد دشمنى دیرینه دو قبیله‏انصار، (اوس و خزرج) نیز در پیشبرد نظر مهاجران بى‏تاثیرنبوده است، چه بر فرض که امارت به انصار مى‏رسید هیچ یک از این‏دو قبیله راضى به ریاست قبیله دیگر نبود. چون زمامدارى مهاجران و قریش مسلم شد، گفتگو بر تعیین شخص به‏میان آمد. آنها که در آن مجلس کار را در دست داشتند هر یک به‏دیگرى واگذار مى‏کردند. سرانجام عمر و ابو عبیده جراح، ابوبکر رابه ریاست پذیرفتند و با او بیعت کردند. در همین هنگام فریادهابه موافقت و مخالفت‏بلند شد. طبرى نقل مى‏کند که حتى بعد ازبیعت عمر با ابوبکر هنوز جمعى از انصار بودند که به این تصمیم‏اعتراض داشته، بانگ برآوردند:«ما جز با على با هیچ کس دیگر بیعت نخواهیم کرد. » ولى این‏فریاد و فریادهاى دیگر در آن آشوب گم شدند. بعد از عمر وابو عبیده، مهاجران حاضر با ابوبکر بیعت کردند.(19) دو گروه‏انصار چون خود را شکست‏خورده دیدند هر یک در از دست ندادن‏آخرین موقعیت، در بیعت‏با ابوبکر نسبت‏به هم پیشدستى کردند.اوسیان گردن به فرمان رهبر قریشى را مطلوب‏تر و مفیدتر از این‏مى‏دانستند تا اینکه بگذارند رئیس قبیله رقیب (خزرج) بر آنهاحکمرانى کند. از همین رو در میان ایشان اولین کسى که باابوبکر بیعت کرد، سعد بن حضیر (یکى از رؤساى اوس) بود.(20) سرانجام سیاست گروهى و رقابتهاى طایفه‏اى ابوبکر را قادر به‏مطالبه بیعت از اکثر مردم کرد. از طرفى رقابتهاى طایفه‏اى درمیان قریش و بخصوص در میان مهاجران، قبول رهبرى ابوبکر که‏مردى از تیره کم‏اهمیت‏بنو تیم بن مره بود آسانتر ساخت. بنو تیم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سیاسى که قبایل رقیب قریش(همچون بنى امیه و بنى هاشم و بنى مخزوم) را به ستوده آورده‏بود، درگیر نبوده‏اند. از طرف ابوبکر از اعتبار خاصى برخورداربود و در زیادى سن و برقرار ساختن رابطه نزدیک با پیامبر درپى تزویج دخترش با پیامبر(ص) و اظهار حمایت از اسلام از ابتداى‏رسالت، جلوه‏اى کسب کرده بود. بر پایه مآخذ ابوبکر و عمر از زمان بسیار دور اتحادى را تشکیل‏داده بودند که ابو عبیده جراح عضو سوم آن بود. این سه نفراهمیت و نفوذ چشمگیرى در شرافت اسلامى نوظهور و نیز در سیاست‏گروهى علیه حکومت اشرافى مکه کسب کرده بودند.
زمامدارى با پنج راى موافق
پس از جدالهاى لفظى و مشاجره، ابوبکر با پنج راى به عنوان‏خلیفه رسول الله انتخاب شد. اجتماع‏کنندگان هنوز پراکنده نشده‏بودند که عده‏اى سواره و پیاده در شهر خودنمایى کردند. قبیله‏بنى اسلم که وابسته مهاجران بودند، وارد مدینه شدند، به آن سان‏که کوچه‏ها را پر کردند و با ابوبکر بیعت نمودند.(23) شیخ مفیدبه روایت از ابو مخنف آورده است که بنى اسلم براى تهیه خواربار به مدینه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما یارى‏دهید که براى جانشین پیامبر(ص) بیعت‏ستانیم، به شما خوار وبار مى‏دهیم. پس بنى اسلم به امید دریافت‏خوار و بار به یارى‏برخاستند، تا آنجا که هر کس را که از بیعت‏خوددارى مى‏کرد باضرب و زور بدین کار مجبور مى ساختند.(24) بى‏سبب نبود که عمرمى‏گفت: من تا بنى اسلم نیامده بودند به پیروزى اطمینان‏نیافتم.(25)
تاکید بر بیعت‏گیرى
در آن هنگامه دیگر جاى هیچ اقدام مخالفى که بتواند به نتیجه‏انجامد وجود نداشت. کمترین مخالفت‏با شدیدترین پاسخ و شوم‏ترین‏کشتار و اختلاف مواجه مى‏شد. تا اینجا به خوبى معلوم بود که آن‏گفتگوها و مشورتهاى سران قبایل، نظر عمومى مسلمانان مدینه رادر بر نداشت و آنان هیچ فرصت اندیشه در این باره نداشته ومخالفان نیز با تهدید و تطمیع سکوت کرده‏اند. نیز با مطالعه‏متن گفتگوها و دقت در استدلالهاى طرفین، آنچه که معیار تعیین‏حق اولویت‏خلافت مطرح و بر آن تاکید و توافق مى‏شود و بر همان‏اساس «ابوبکر» خلیفه مى‏گردد، مساله خویشاوندى و نسب باپیامبر(ص) مى‏باشد. اما به راستى آیا طبق این معیار کسى‏شایسته‏تر از ابوبکر یافت نشد؟ ابوبکر خود در فرداى آن روز این‏پرسش را پاسخ گفت. وى به مسجد پیامبر آمد و عمر خطبه‏اى درفضیلت و سبقت او در اسلام و یارى وى از دین و همراهى‏اش باپیغمبر(ص) از مکه به مدینه خواند و از مردم خواست‏با او بیعت‏کنند. مردم نیز جز عده‏اى از انصار(26) و خویشاوندان پیغمبر(ص)بیعت‏با او را پذیرفتند و ابوبکر به طور رسمى به خلافت رسید.او در آن مجلس خطبه‏اى خواند و در ضمن آن گفت: مرا که براى‏زمامدارى برگزیده‏اید بهترین شما نیستم حاضرم این مسؤولیت رااز گردن خود بردارم. من در کار خود و اداره امور مسلمانان به‏کتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم کرد. جز آنکه همراه‏پیامبر فرشته‏اى بود که او را از گناه و خطا بازمى‏داشت اماآگاه باشید که مرا شیطانى است که گاهى مرا فرو مى‏گیرد. هرگاه‏پیش من آمد از من بپرهیزید.(27) با بیعت مردم با ابوبکر کارتعیین زمامدار به ظاهر پایان یافت. اما از آن زمان تا حال وآینده این پرسش باقى است که چرا در چنان مجلس مشورت که سرنوشت‏مسلمانان تعیین مى‏شد، خاندان حصرت محمد(ص) را در زمره مشاوران‏به حساب نیاورند؟ براى آشوبگران سقیفه کاملا هویدا بود که فراخوانى خاندان‏پیامبر اکرم به آن مجلس، مانع از پیشبرد اهداف آنان است. زیرادر آن صورت ایشان حقایقى از فرمایشهاى رسول اکرم(ص) را که‏گویاى منزلت‏خود بود به یاد مردم مى‏آوردند و توطئه‏ها خنثى‏مى‏شد. به همین منظور بازیگران سقیفه براى این کار بهترین زمان‏ممکن را انتخاب کردند تا اهل بیت‏به موجب اشتغال به مراسم‏تجهیز پیامبر(ص) فرصت‏حضور نیابد.
خاندان پیامبر را به شور نطلبیدند
این پرسش که چرا در سقیفه خاندان وحى را به شور نطلبیدند درهمان زمان نیز از سوى برخى مطرح شد. اما پاسخى که از طرف‏گردانندگان حکومت ارائه مى‏شد این بود که این حرکت تصمیمى ازپیش طراحى‏شده نبود بلکه ناخواسته و به یکباره اتخاذ شده است. صمیمى‏ترین یار ابوبکر، خلیفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبکربراى زمامدارى کارى ناخواسته و نااندیشیده بود که خود جوش‏پیش آمد اما خداوند آثار زیانبار احتمالى آن را پیشگیرى‏کرد.(28) او این سخن را پس از وقتى بیان کرد که این زمزمه درمیان مردم رواج یافته بود که: اگر خلافت‏براى ابوبکر به تعیین‏پیامبر(ص) نبوده و با راى تنى چند از افراد، استوار شده است‏پس هم اینک نیز مردم حق دارند با رایى به مراتب افزون‏تر،دیگرى را به زمامدارى برگزینند.
طراحى توطئه از قبل
جز دلایل و قراینى که پیشتر برشمردیم شواهدى نشان مى‏دهد که آن‏تصمیم با توطئه قبلى صورت گرفته است و گرنه براى گروهى اندک‏چگونه زمینه و امکان کودتایى این چنین وجود داشته است؟! برخى‏شواهد بر توطئه بودن آن غایله به قرار زیر است: الف- در آیه‏اى از قرآن در هشدار الهى به پیامبر(ص) چنین‏مى‏خوانیم: (و من اهل المدینه مردوا على النفاق لا تعلمهم) (29)یعنى هم اینک در شهر تو مدینه از کسانى که به ظاهر اسلام‏آورده‏اند هستند کسانى که بر نفاق خویش باقى‏اند (آنان که برنفاق خو گرفته‏اند و دمى از روى حقیقت‏به تو ایمان نیاورده‏اند)غیر از آنکه نفاق ایشان چنان زیرکانه است که اگر ما آنها رابه تو معرفى نکنیم هیچ گاه آنان را باز نشناسى! ب- تلاش عمر و ابوبکر براى تصدى امامت نماز به جاى پیامبر(ص)در ایام بیمارى آن حضرت(30) ج- گفتار امام على(ع) به عمر که «شیر خلافت را بدوش که براى‏تو نیز نصیبى خواهد بود. امروز زمام آن را محکم براى ابوبکردر دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد.»(31) د- نامه معاویه به محمد بن ابى‏بکر و اشاره به همدستى ابوبکرو عمر بر ضد على(ع) و غصب خلافت.(32) ه- واگذارى خلافت از طرف ابوبکر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ که اگر ابو عبیده زنده بود، او را به‏جانشینى برمى‏گزیدم.(33) در برخى از روایات نیز به این زمینه‏چینى که ریشه در گذشته(زمان رسول اکرم-ص-) داشته تصریح شده است.(34) حوادث بعدآشکار نمود که انتخاب خلفا در عهد هر سه خلیفه بر اساس آن بودکه خلافت در خاندانهاى قریش به جز خاندان بنى هاشم به گردش‏درآید. و در اجراى این سیاست، قریشیان، اول «ابوبکر» را ازتیره تیم و سپس «عمر» را از تیره عدى، و پس از او «عثمان‏»را از تیره بنى امیه، براى خلافت انتخاب کردند. خلفا بر پایه‏همین مقصد و سیاست، انصار و بنى هاشم را از صحنه سیاست دورنگاه داشتند و به هیچ وجه ریاست ارتش در فتوحات و حکومت‏شهرهاى اسلامى را به آنان واگذار نکردند.
پى‏نوشتها:
1- الکامل، ابن اثیر، ج 2، ص 317. 2- الاصابه، ابن حجر، ج 8، ص 124; تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص‏317-321; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 17، ص 177، ج 1، ص‏159. 3- در ایام خلافت ابوبکر سپاه اسامه راهى شام شد و نوشته‏اندآنان پس از چهل یا هفتاد روز به مدینه باز گشتند. 4- تاریخ طبرى، ج 3، ص 186; شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص‏159-162. 5- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197. 6- مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 356; طبقات ابن سعد، ج 2، ص‏217، 242، 245; تاریخ طبرى، ج 3، ص 192 و 193. ابن ابى الحدید در تایید نظر شیعه مى‏گوید: مى‏توان احتمال دادکه فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگیرى از رکت‏سپاه وى‏توسط برخى از همین حاضران پیرامون بستر پیامبر، به قصد اعمال‏برخى از اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82-90.) 7- شرح ابن ابى‏الحدید، ج 2، ص 20; المراجعات، ص 275 و 276;ملل و نحل شهرستانى، مقدمه چهارم، ص 29. 8- الطبقات الکبرى، ج 2، ص 243 و 244; چاپ بیروت. 9- صحیح بخارى، ج 8، ص 9; و ج 4، ص 85; مسند احمد، ج 1، ص‏425; الطبقات الکبرى، ج 2، ص 244. 10- سوره نجم، آیه 3 و 4. دلایل و مدارک این پندار را درمباحث بعدى خواهیم آورد. 11- الطبقات، ج 2، ص 271 و 272; ابن کثیر، ج 5، ص 243; حلبى،ج 3، ص 390 و 391. 12- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305; تاریخ طبرى، ج 3، ص 200-203;طبقات ابن سعد، ج 2، ص 265-270; انساب الاشراف بلاذرى ج 1، ص‏581. 13- شرح ابن ابى‏الحدید، ج 1، ص 162159. 14- ؟ 15- الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 2، ص 242، 245. 16- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305; ابن ابى الحدید، «زمانى که‏عمر از مرگ رسول خدا مطلع گردید از شورش و انقلاب مردم درمساله امامت‏به هراس افتاد. او مى‏ترسید انصار یا دیگران رشته‏حکومت را به دست گیرند. به ناچار مصلحت در این دید که مردم رابه هر نحوى که ممکن است‏ساکت و آرام کند، به خاطر همین بود که‏گفت آنچه را گفت، و مردم را در شک و تردید نگاه داشت تا حریم‏دین و دولت محفوظ ماند. همه اینها بود تا زمانى که ابوبکررسید.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 129. 17- صحیح بخارى، ج 8، ص 86 به بعد; المغازى واقدى، ج 2، ص‏113; سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130. 18- این وعده هیچ گاه تحقق نیافت. 19- تاریخ طبرى، ج 1، ص 1818. 20- الاستیعاب، ج 1، ص 172.21- ؟ 22- ؟ 23- تاریخ طبرى، ج 3، ص 205. 24- الجمل، شیخ مفید، ص 59; لامنس بااستناد بر مطالب تاریخ‏ابن فرات نوشته است این گروه سه نفره (ابوبکر، عمر، ابو عبیده)از همکارى بنى اسلم مطمئن شده بودند (ص 142، حاشیه 7) 25- تاریخ طبرى، ج 3، ص 222. 26- از گروه بیعت نکردگان، سعد بن عباد رئیس قبیله خزرج که‏از بیعت‏با ابوبکر سر باز زد، هیچگاه در نماز او حاضر نشد. درروزگار خلافت عمر به زخم تیر از پا درآمد. جز سعد، على(ع) وبنى هاشم و چند تن دیگر از صحابه نیز تا مدتى از یعت‏باابوبکر سر باز زدند. 27- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212، تاریخ طبرى، ج 3، ص 223،الامامه، ج 1، ص 16. 28- سیره ابن هشام، ج 4، ص 308; تاریخ طبرى، ج 3، ص 205. 29- سوره توبه، آیه 110. 30- مسند احمد، ج 1; تاریخ طبرى، ج 3، ص 190. 31- ابن ابى الحدید، ج 6، ص 11. 32- مسعودى، مروج، ج 3، ص 21 و 22. 33- ابن سعد، ج 3، ص 413. 34- مسند احمد، ج 1، ص 110.
 

تبلیغات