رحلت پیامبر(ص)و آشکار شدن توطئهها
آرشیو
چکیده
متن
آنچه پس از رحلت رسول اکرم(ص) مدینه به وقوع پیوست این پرسشرا در ذهن تداعى مىکند که آیا رسول خدا(ص) به حوادث پس ازحیات خود اطلاع نداشت؟ در آن صورت براى پیشگیرى از آن رخدادهاى تاسفآور چه تدابیرىاندیشیده و مردم را تاچه حد آگاه ساخته بود؟ آنچه در این گفتار مىخوانیم پاسخ همین پرسش و بیان رویدادهایىاست که با رحلت پیامبر(ص) به وقوع پیوست.
پیشگیریهاى رسول خدا(ص)
مهمترین موضوع بیان مقام زمامدارى على(ع) بود که تا توانستبدان سفارش کرد و چه بسا همان سفارشها فرصتطلبان آن روز رابه تلاش واداشت که از این کار جلوگیرى کنند. گاهى گفته مىشوداى کاش پیامبر(ص) بیش از این، مردم را نسبتبه حقاهل بیت (علیهم السلام) و على(ع) آگاه مىساخت. ولى در همان حدنیز رسول خدا تحت فشار قرار داشت و معمولا هرگاه فضیلتى ازعلى(ع) بیان مىفرمود برخى خرده مىگرفتند که آیا این همه را ازجانب خود مىگویى یا فرمانى از جانب خداست؟! این خردهگیرىحاکى از آن است که از همان ایام، پذیرش زمامدارى على(ع) واعتراف به مقام معنوى و اجتماعى او براى برخى چندان هم آساننبوده است. مشکلترین چارهاندیشىهاى پیامبر(ص) براى جانشینقرار دادن امام على(ع) به روزگار پس از غدیر باز مىگردد. ازغدیر (18 ذیحجه) تا روز رحلت آن حضرت (28 صفر) هفتاد روز بیشفاصله نبود. این زمان کوتاه براى آنان که در تدارک توطئهها بهسر مىبردند زمانى کافى بود تا عدهاى را هم عقیده خویش سازند.شاید بهترین کارى که پیامبر مىتوانست انجام دهد آن بود که ازاین مردم کسانى را که حضور آنان در مدینه پس از وفاتش براىحکومت على(ع) مشکلساز بود، از شهر دور سازد. این کار توفیقعلى(ع) را براى عهدهدارى خلافت افزونتر مىساخت و به علاوه با دورشدن مخالفان، به موجب بىاطلاعى آنان از اوضاع مدینه، راهاندازىهر توطئه و نقشه دیگر را ناممکن مىنمود. اما چه بایدکرد که پس از فرمان پیامبر(ص) بر گسیل لشکر به سوى شام،منافقان به نقشه حضرت پى بردند و بر سرپیچى از این فرمانپاىفشارى کردند.
اعزام لشکر اسامه
در ماه محرم سال یازدهم، رسول گرامى اسلام(ص) پیش از آنکه دربستر بیمارى افتد مسلمانان را فرمان داد تا براى گسیل بهمرزهاى روم از جانب شام آماده شوند.(1) این در حالى بود کهعدهاى از نامسلمانان نواحى جزیره العرب و مدعیان پیغمبرى، درتدارک حمله به مدینه بودند و به ظاهر بیرون رفتن سپاهى بدانبزرگى، چندان موافق احتیاط نبود. با این همه رسول خدا(ص)کمترین تردیدى در گسیل نیروهایش به سوى شام نداشت. حضرت اسامهبن زید را که کمتر از 20 سال داشت فرمانده این لشکر کرد وبرخى از صحابه چون ابوبکر، عمر بن خطاب، ابو عبیده بن جراح وسعد بن ابى وقاص را فرمان اکید داد تا هرچه زودتر به فرماندهىزید جوان راهى شوند.(2) پیامبر(ص) با دستخود پرچم فرماندهجوان را بست و به او چنین دستور داد: مسافت را آنچنان به سرعتطى کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا رسد خود و سربازانتبه آنجا رسیده باشید. رسول اکرم(ص) صحابیان سالخوردهاى چون ابوبکر و... را به زیرفرمان جوانى کمسال به نبرد امپراتورى بزرگ روم راهى مىسازدتا پس از این، کمى سن بهانه سرپیچى صحابه از فرمان فرد کارداننشود. راستى چرا پیامبر(ص)، على(ع) را همراه آنان نفرستاد؟ آیاسالخوردگان لشکر اسامه تجربه نظامى و شجاعت ویژه داشتند؟در آن صورت چرا به عنوان فرمانده برگزیده نشدند؟ این سفرنزدیک به دو ماه به طول مىانجامیده است.(3) و رسول خدا(ص) یقینداشت روزهاى آخر عمر را سپرى مىکند.با این حال به تاکید از برخى صحابه خواسته بود تا گوش بهفرمان اسامه هرچه زودتر مدینه را ترک کنند. اما حرکت اینسپاه، به رغم تاکید فراوان رسول خدا(ص) نخستبه سبب اعتراضبرخى از صحابه نسبتبه جوانى اسامه، سپس به بهانه تهیه ساز وبرگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیمارىپیامبر(ص) و باز گشت ابوبکر و عمر و برخى دیگر از از اردوگاه«جرف» به مدینه، سر نگرفت.(4) ابن ابىالحدید به نقل گفتارشیخ خود ابو یعقوب معتزلى در شرح خطبه 156 نهج البلاغهمىنویسد: چون بیمارى پیامبر اکرم(ص) شدت یافت دستور داد سپاهاسامه به سوى شام حرکت کند و فرمان داد ابوبکر و دیگر بزرگانمهاجرین و انصار در آن شرکت جویند.با این کیفیت اگر حادثهاى براى رسول خدا(ص) پیش آید دستیابىعلى(ع) به خلافت از اطمینان بیشترى برخوردار خواهد بود.(5) چوناسامه حال پیامبر را وخیم و افراد تحت امرش را سرکش دید ازرسول خدا(ص) در خواست کرد به او اجازه دهد تا بعد از سلامتیافتن پیامبر از بیمارى، سپاه را حرکت دهد. حضرت پیامبرموافقت نکرد و فرمود: همین حالا. اسامه دوباره عرض مىکند آیادر حالى که قلبم از بیمارى شما اندوهگین استحرکت کنم؟پیامبر(ص) مىفرماید: به پیروزى فکر کن! اما کسان حاضر درپیرامون بستر رسول خدا(ص) به فرمانهاى آن حضرت چندان عنایتىنداشتند و گاه فرمانهاى وى را بنابر منافع و اهداف خویشتفسیر و تحریف مىکردند.(6)
آخرین وصیت پیامبر(ص)
رسولخدا(ص)باآنکه در تب شدیدى به سر مىبرد،با حالتخشم به مسجدآمد و ضمن نکوهش عاملان کارشکنى، متخلفان از حرکتسریع سپاهرا ملعون خواند.(7) براى پیامبر جاى تردید نبود که جمعى درانتظار مرگ او و اندیشه قبض حکومتاند و براى این هدف در پىنقشه و توطئهاند. از همین رو با آگاهى از حوادثى که به انتظارمرگ حضرتش کمین کرده بود و با شناختى که از برخى اطرافیان خودداشتبراى آخرین بار فرصت را غنیمتشمرد و بر آن شد تامهمترین پیام دوران رسالت را ساده و روشن بیان و مسیر آیندهحرکت اسلامى را ترسیم نماید. عمر بن خطاب ماجراى رحلت پیامبررا براى ابن عباس چنین نقل مىکند:«... ما نزد پیامبر حضور داشتیم. بین ما و زنان (که فاطمهنیز در میانشان بود) پردهاى آویخته شده بود. رسول خدا به سخندرآمده، فرمود: نوشتافزار بیاورید تا براى شما چیزى بنویسمکه با وجود آن هرگز گمراه نشوید. زنان پیامبر(ص) از پس پردهگفتند: خواسته پیامبر را برآورید. من گفتم: ساکتباشید. »(8) بخارى در صحیح خود بىآنکه نامى از عمر ببرد مىنویسد:یکى از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد کرد و گفتدرد بر او غلبه کرده و نمىداند چه مىگوید ... و رو به حاضرانگفت: قرآن نزد شماست و همان ما را کفایت مىکند. در میانحاضران اختلاف شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخى سخن او راتایید مىکردند و برخى سخن رسول خدا را و بدین ترتیب از نوشتننامه جلوگیرى شد. (9) به خوبى معلوم بود که موضوع آن نوشته چهبود; گفتارى صریح در تعیین جانشین پیامبر. بدین ترتیب چیزىنمانده بود که اصل نبوت حضرتش مورد تردید قرار گیرد و قرآنکلام غیر الهى پنداشته شود. زیرا قرآن، فرموده آن بزرگوار رادر هر حال، برگرفته از وحى یاد کرده بود.(10) و این گروه آنرا هذیان ناشى از تب برشمردند. راستى آیا پیامبر اسلام(ص) حقتعیین جانشین پس از خود را نداشت؟ و آیا کسى را براى این مقامبرنگزید؟ چگونه است که دیگران حق انتخاب داشتند و پیامبرنداشت؟ آیا عاقلانه است که رسول خدا با تعیین نکردن جانشین،امت را به حال خود رها سازد تا هر که توانستبر جان و نوامیسمسلمانان تسلط یابد؟ آیا اصولا جانشینى پیامبر امر الهى است کهتنها با تعیین پروردگار صورت مىپذیرد یا آنکه بر عهده بعضى ازمردم است تا هر کسى را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟ آیا ایندیدگاه که از سوى برخى ابراز شده صحیح است که پیروى از بیاناتپیامبر در مسائل سیاسى و اجتماعى بر اصحاب وى واجب نبوده است؟پاسخ این پرسشها را باید در علم کلام جستجو کرد.
سقیفه، آشکار شدن توطئهها
درگذشت پیامبر گروهى را در سکوت فرو برد و چنانکه حضرتش پیشبینىکرده بود جمعى را نیز به تلاشهاى مرموز و مخفیانه واداشت.کسانى که از روزهاى شدت یافتن بیمارى پیامبر و احتمال درگذشتوى در پى این بیمارى، نیاتى براى دستیابى به قدرت در دلداشتند، بىدرنگ پس از شنیدن این خبر و هنگامى که هنوز على(ع)،فضل بن عباس و تنى چند سرگرم تجهیز پیکر پاک رسول خدا(ص) براىدفن بودند، دستبه کار شدند. اینان بىتوجه به همه آنچه رسولاکرم(ص) فرموده بود به شور نشستند تا شاید پیروان آخرینبرگزیده خدا را از بیراهه روى و بىرهبرى برهانند. چه به ادعاىایشان آن حضرت رهبرى براى امتش برنگزیده یا به پیروى فردىسفارش کرده که محبوبیتى در میان قوم خود نداشته و از عهده کاررهبرى برنمىآمده است.(11)
تکذیب وفات پیامبر(ص)
پس از رحلت پیامبر(ص) نخستین واقعهاى که مسلمانان با آن رو بهرو شدند موضوع تکذیب وفات آن حضرت از جانب عمر بن خطاب بود.او در برابر خانه پیامبر(ص) افرادى را که مىگفتند پیامبر فوتکرده استبه قتل تهدید مىکرد. هرچه ابن عباس و ابن مکتومآیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مىکردند مؤثرنمىافتاد. حرکات او که با نهایتشدت و قوت انجام مىشد همه رابه تعجب و تردید انداخته بود و پارهاى پرسیدند: آیا پیامبرسخن خاصى با تو گفته یا وصیت ویژهاى در مورد مرگش با تو کردهاست؟ او جواب منفى داد.(12) طولى نکشید که دوست او ابوبکر کهدر بیرون مدینه به سر مىبرد به وسیلهاى به مدینه فرا خواندهشد. ابوبکر هنگامى به مسجد رسید که عمر در میان مردم، خشمناک،کسانى را که سخن از وفات پیامبر(ص) به زبان مىآوردند، باانتساب آنان به منافقان، تهدید به قتل مىکرد. ابوبکر بامشاهده این صحنه جامه از چهره پیامبر به سویى زد و پس از بیانچند جمله به مسجد آمد و بىمحابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش» و سپس با استشهاد به آیهاى از قرآن (آیه 30 سوره زمر: (انک میت و انهم میتون) (تو مىمیرى و دیگران نیز مىمیرند) کهقبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش و وفاتپیامبر را تایید کرد.(13) این گفتگوها حتى اگر صحنهسازى ازپیش طراحىشده نبود، تا همینجا مىتوانست مردم را به نقشابوبکر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجهسازد.
گردهمایى انصار
در همین حال که پیکر مطهر خاتم الانبیاء(ص) بر زمین بود وبنى هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرین فرستاده خدا به سوگنشسته بودند، عدهاى از انصار به دلیل مشاهده این رفتارها کهحاکى از نوعى تحریکات سیاسى مهاجران براى تصاحب مقام جانشینىپیامبر، بود به انگیزه چارهجویى براى زمامدارى مسلمانان، درمحلى به نام سقیفه بنى ساعده تجمع نمود. آنها چنین وانمودند کهتعیین جانشینى پیامبر نیز مانند دیگر امور اجتماعى با گفتگوىبزرگان قوم، امرى شدنى است. پیغمبر(ص) خود هنگامى که زنده بوددر کارهاى بزرگ با مهاجر و انصار مشورت مىکرد.
به سوى محو وصیت پیامبر(ص)
در همین لحظات کسى براى ابوبکر و عمر خبر آورد که انصار بهگردهمایى پرداختهاند تا فردى را از میان خود به زمامدارىبرگزینند. وى و ابوبکر چون از برپایى چنین انجمنى آگاه شدندجسد پیامبر را که براى غسل آماده مىشد ترک کردند و بىآنکه بهکسى چیزى گویند به انجمن انصار در سقیفه پیوستند. آن دو درمیان راه به یار دیرین خود ابو عبیده بن جراح رسیدند و هر سهراهى سقیفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پیشواى خزرجیان، با حال بیمارى و تب،میان گروهى از انصار (اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگویى از سوىاو در فضایل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافتسخنمىگفت. معلوم نمىتوان داشت که انگیزه اقدام سعد و اجتماعانصار در سقیفه بدون مقدمه و ناشى از ریاستطلبى آنان بوده،یا بر اثر اطلاعات جسته و گریخته و قراین و اماراتى که دلالتبربرخى پیش بینیها و مقدمهچینیهاى سران مهاجران داشته است.آنچه منطقىتر مىنماید این است که طرح چنان سخنانى از سوىانصار در آن ساعات، واکنشى در مقابله با اقدامات مهاجرانباشد، نه موضعگیرى در برابر وصایاى پیامبر خدا(ص). اما هرچهبود تاریخ آنان را نخستین گروهى مىشناسد که به طور رسمى برخلاف خواسته رسول خدا(ص) اقدام به برپایى جلسه مشورتى براىتعیین جانشین پیامبر کردند. شاید هم اگر دیگران سالها پیشتراز ایشان مرموزانه در پى همین هدف بودهاند، چون زیرکانهترمقاصد خود را دنبال مىکردند کمتر کسى توانسته است از کردهایشان رد پایى بر این منظور بیابد. در هر صورت تردید نیست که مهاجران به مراتب نسبتبه انصار ازاطلاعات و تجارب اجتماعى و سیاسى بیشترى برخوردار بودهاند. بههمین سبب در آن نشست انصار از مهاجران شکستخوردند. غیر ازاینکه به موجب همان اقدام علنى بر خلاف فرموده رسول خدا(ص)براى همیشه از رسیدن به خلافت محروم ماندند. با این همهنمىتوان انکار کرد که حرکات مرموزانه برخى مهاجران عامل مهمىدر اقدام انصار بوده است. آن حرکات تا آنجا که از نگاه تاریخمخفى نمانده به قرار زیر است:- تخلف بعضى از مهاجران از همراهى با لشکر اسامه به رغمتاکید پیامبر بر اعزام هرچه سریعتر آن.(14) جلوگیرى ازنوشتن وصیت پیامبر - انکار وفات پیامبر از سوى عمر(16) - پیشگوییهاى پیامبر در باره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعىخود و روى آوردن سیاهى آشوبها در آینده نزدیک. (17) این امورانصار را واداشت تا نسنجیده براى حفظ موقعیت و منافع خود بهدستخویش زمینهساز شکلگیرى بزرگترین فتنه در سراسر تاریخاسلام گردند و شکافى در اجتماع مسلمانان پدید آورند که هرگز بههم نیاید.
جزئیات رویداد
در سقیفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمر بنخطاب به مخالفتبا ایشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گرایید ابوبکر پیش شتافت و خودفصلى در بیان فضایل مهاجران ایراد کرد و با زبانى نرم راى رابا استفاده از اختلاف دیرینه دو قبیله بزرگ در مدینه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از این گفتار بعضى بدین راضىشدند که کار حکومتبا شرکت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شودو گفتند: از ما امیرى و از مهاجران امیرى. لیکن ابوبکر اینراى را نپذیرفت و گفت: چنین اقدامى وحدت مسلمانان را بر همخواهد زد. امیر از ما و وزیران از انصار انتخاب شود و بدونمشورت آنان کارى صورت نگیرد.(18) او روایتى از پیغمبر(ص) نقلکرد که الائمه من قریش. این روایتبا آنکه به طور کامل ذکرنشد، سخنى بود که در چنان مجمع اثرى بزرگ به جا گذاشت و بهدعوى انصار پایان داد. به نظر مىرسد دشمنى دیرینه دو قبیلهانصار، (اوس و خزرج) نیز در پیشبرد نظر مهاجران بىتاثیرنبوده است، چه بر فرض که امارت به انصار مىرسید هیچ یک از ایندو قبیله راضى به ریاست قبیله دیگر نبود. چون زمامدارى مهاجران و قریش مسلم شد، گفتگو بر تعیین شخص بهمیان آمد. آنها که در آن مجلس کار را در دست داشتند هر یک بهدیگرى واگذار مىکردند. سرانجام عمر و ابو عبیده جراح، ابوبکر رابه ریاست پذیرفتند و با او بیعت کردند. در همین هنگام فریادهابه موافقت و مخالفتبلند شد. طبرى نقل مىکند که حتى بعد ازبیعت عمر با ابوبکر هنوز جمعى از انصار بودند که به این تصمیماعتراض داشته، بانگ برآوردند:«ما جز با على با هیچ کس دیگر بیعت نخواهیم کرد. » ولى اینفریاد و فریادهاى دیگر در آن آشوب گم شدند. بعد از عمر وابو عبیده، مهاجران حاضر با ابوبکر بیعت کردند.(19) دو گروهانصار چون خود را شکستخورده دیدند هر یک در از دست ندادنآخرین موقعیت، در بیعتبا ابوبکر نسبتبه هم پیشدستى کردند.اوسیان گردن به فرمان رهبر قریشى را مطلوبتر و مفیدتر از اینمىدانستند تا اینکه بگذارند رئیس قبیله رقیب (خزرج) بر آنهاحکمرانى کند. از همین رو در میان ایشان اولین کسى که باابوبکر بیعت کرد، سعد بن حضیر (یکى از رؤساى اوس) بود.(20) سرانجام سیاست گروهى و رقابتهاى طایفهاى ابوبکر را قادر بهمطالبه بیعت از اکثر مردم کرد. از طرفى رقابتهاى طایفهاى درمیان قریش و بخصوص در میان مهاجران، قبول رهبرى ابوبکر کهمردى از تیره کماهمیتبنو تیم بن مره بود آسانتر ساخت. بنو تیم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سیاسى که قبایل رقیب قریش(همچون بنى امیه و بنى هاشم و بنى مخزوم) را به ستوده آوردهبود، درگیر نبودهاند. از طرف ابوبکر از اعتبار خاصى برخورداربود و در زیادى سن و برقرار ساختن رابطه نزدیک با پیامبر درپى تزویج دخترش با پیامبر(ص) و اظهار حمایت از اسلام از ابتداىرسالت، جلوهاى کسب کرده بود. بر پایه مآخذ ابوبکر و عمر از زمان بسیار دور اتحادى را تشکیلداده بودند که ابو عبیده جراح عضو سوم آن بود. این سه نفراهمیت و نفوذ چشمگیرى در شرافت اسلامى نوظهور و نیز در سیاستگروهى علیه حکومت اشرافى مکه کسب کرده بودند.
زمامدارى با پنج راى موافق
پس از جدالهاى لفظى و مشاجره، ابوبکر با پنج راى به عنوانخلیفه رسول الله انتخاب شد. اجتماعکنندگان هنوز پراکنده نشدهبودند که عدهاى سواره و پیاده در شهر خودنمایى کردند. قبیلهبنى اسلم که وابسته مهاجران بودند، وارد مدینه شدند، به آن سانکه کوچهها را پر کردند و با ابوبکر بیعت نمودند.(23) شیخ مفیدبه روایت از ابو مخنف آورده است که بنى اسلم براى تهیه خواربار به مدینه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما یارىدهید که براى جانشین پیامبر(ص) بیعتستانیم، به شما خوار وبار مىدهیم. پس بنى اسلم به امید دریافتخوار و بار به یارىبرخاستند، تا آنجا که هر کس را که از بیعتخوددارى مىکرد باضرب و زور بدین کار مجبور مى ساختند.(24) بىسبب نبود که عمرمىگفت: من تا بنى اسلم نیامده بودند به پیروزى اطمیناننیافتم.(25)
تاکید بر بیعتگیرى
در آن هنگامه دیگر جاى هیچ اقدام مخالفى که بتواند به نتیجهانجامد وجود نداشت. کمترین مخالفتبا شدیدترین پاسخ و شومترینکشتار و اختلاف مواجه مىشد. تا اینجا به خوبى معلوم بود که آنگفتگوها و مشورتهاى سران قبایل، نظر عمومى مسلمانان مدینه رادر بر نداشت و آنان هیچ فرصت اندیشه در این باره نداشته ومخالفان نیز با تهدید و تطمیع سکوت کردهاند. نیز با مطالعهمتن گفتگوها و دقت در استدلالهاى طرفین، آنچه که معیار تعیینحق اولویتخلافت مطرح و بر آن تاکید و توافق مىشود و بر هماناساس «ابوبکر» خلیفه مىگردد، مساله خویشاوندى و نسب باپیامبر(ص) مىباشد. اما به راستى آیا طبق این معیار کسىشایستهتر از ابوبکر یافت نشد؟ ابوبکر خود در فرداى آن روز اینپرسش را پاسخ گفت. وى به مسجد پیامبر آمد و عمر خطبهاى درفضیلت و سبقت او در اسلام و یارى وى از دین و همراهىاش باپیغمبر(ص) از مکه به مدینه خواند و از مردم خواستبا او بیعتکنند. مردم نیز جز عدهاى از انصار(26) و خویشاوندان پیغمبر(ص)بیعتبا او را پذیرفتند و ابوبکر به طور رسمى به خلافت رسید.او در آن مجلس خطبهاى خواند و در ضمن آن گفت: مرا که براىزمامدارى برگزیدهاید بهترین شما نیستم حاضرم این مسؤولیت رااز گردن خود بردارم. من در کار خود و اداره امور مسلمانان بهکتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم کرد. جز آنکه همراهپیامبر فرشتهاى بود که او را از گناه و خطا بازمىداشت اماآگاه باشید که مرا شیطانى است که گاهى مرا فرو مىگیرد. هرگاهپیش من آمد از من بپرهیزید.(27) با بیعت مردم با ابوبکر کارتعیین زمامدار به ظاهر پایان یافت. اما از آن زمان تا حال وآینده این پرسش باقى است که چرا در چنان مجلس مشورت که سرنوشتمسلمانان تعیین مىشد، خاندان حصرت محمد(ص) را در زمره مشاورانبه حساب نیاورند؟ براى آشوبگران سقیفه کاملا هویدا بود که فراخوانى خاندانپیامبر اکرم به آن مجلس، مانع از پیشبرد اهداف آنان است. زیرادر آن صورت ایشان حقایقى از فرمایشهاى رسول اکرم(ص) را کهگویاى منزلتخود بود به یاد مردم مىآوردند و توطئهها خنثىمىشد. به همین منظور بازیگران سقیفه براى این کار بهترین زمانممکن را انتخاب کردند تا اهل بیتبه موجب اشتغال به مراسمتجهیز پیامبر(ص) فرصتحضور نیابد.
خاندان پیامبر را به شور نطلبیدند
این پرسش که چرا در سقیفه خاندان وحى را به شور نطلبیدند درهمان زمان نیز از سوى برخى مطرح شد. اما پاسخى که از طرفگردانندگان حکومت ارائه مىشد این بود که این حرکت تصمیمى ازپیش طراحىشده نبود بلکه ناخواسته و به یکباره اتخاذ شده است. صمیمىترین یار ابوبکر، خلیفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبکربراى زمامدارى کارى ناخواسته و نااندیشیده بود که خود جوشپیش آمد اما خداوند آثار زیانبار احتمالى آن را پیشگیرىکرد.(28) او این سخن را پس از وقتى بیان کرد که این زمزمه درمیان مردم رواج یافته بود که: اگر خلافتبراى ابوبکر به تعیینپیامبر(ص) نبوده و با راى تنى چند از افراد، استوار شده استپس هم اینک نیز مردم حق دارند با رایى به مراتب افزونتر،دیگرى را به زمامدارى برگزینند.
طراحى توطئه از قبل
جز دلایل و قراینى که پیشتر برشمردیم شواهدى نشان مىدهد که آنتصمیم با توطئه قبلى صورت گرفته است و گرنه براى گروهى اندکچگونه زمینه و امکان کودتایى این چنین وجود داشته است؟! برخىشواهد بر توطئه بودن آن غایله به قرار زیر است: الف- در آیهاى از قرآن در هشدار الهى به پیامبر(ص) چنینمىخوانیم: (و من اهل المدینه مردوا على النفاق لا تعلمهم) (29)یعنى هم اینک در شهر تو مدینه از کسانى که به ظاهر اسلامآوردهاند هستند کسانى که بر نفاق خویش باقىاند (آنان که برنفاق خو گرفتهاند و دمى از روى حقیقتبه تو ایمان نیاوردهاند)غیر از آنکه نفاق ایشان چنان زیرکانه است که اگر ما آنها رابه تو معرفى نکنیم هیچ گاه آنان را باز نشناسى! ب- تلاش عمر و ابوبکر براى تصدى امامت نماز به جاى پیامبر(ص)در ایام بیمارى آن حضرت(30) ج- گفتار امام على(ع) به عمر که «شیر خلافت را بدوش که براىتو نیز نصیبى خواهد بود. امروز زمام آن را محکم براى ابوبکردر دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد.»(31) د- نامه معاویه به محمد بن ابىبکر و اشاره به همدستى ابوبکرو عمر بر ضد على(ع) و غصب خلافت.(32) ه- واگذارى خلافت از طرف ابوبکر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ که اگر ابو عبیده زنده بود، او را بهجانشینى برمىگزیدم.(33) در برخى از روایات نیز به این زمینهچینى که ریشه در گذشته(زمان رسول اکرم-ص-) داشته تصریح شده است.(34) حوادث بعدآشکار نمود که انتخاب خلفا در عهد هر سه خلیفه بر اساس آن بودکه خلافت در خاندانهاى قریش به جز خاندان بنى هاشم به گردشدرآید. و در اجراى این سیاست، قریشیان، اول «ابوبکر» را ازتیره تیم و سپس «عمر» را از تیره عدى، و پس از او «عثمان»را از تیره بنى امیه، براى خلافت انتخاب کردند. خلفا بر پایههمین مقصد و سیاست، انصار و بنى هاشم را از صحنه سیاست دورنگاه داشتند و به هیچ وجه ریاست ارتش در فتوحات و حکومتشهرهاى اسلامى را به آنان واگذار نکردند.
پىنوشتها:
1- الکامل، ابن اثیر، ج 2، ص 317. 2- الاصابه، ابن حجر، ج 8، ص 124; تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص317-321; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 17، ص 177، ج 1، ص159. 3- در ایام خلافت ابوبکر سپاه اسامه راهى شام شد و نوشتهاندآنان پس از چهل یا هفتاد روز به مدینه باز گشتند. 4- تاریخ طبرى، ج 3، ص 186; شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص159-162. 5- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197. 6- مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 356; طبقات ابن سعد، ج 2، ص217، 242، 245; تاریخ طبرى، ج 3، ص 192 و 193. ابن ابى الحدید در تایید نظر شیعه مىگوید: مىتوان احتمال دادکه فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگیرى از رکتسپاه وىتوسط برخى از همین حاضران پیرامون بستر پیامبر، به قصد اعمالبرخى از اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82-90.) 7- شرح ابن ابىالحدید، ج 2، ص 20; المراجعات، ص 275 و 276;ملل و نحل شهرستانى، مقدمه چهارم، ص 29. 8- الطبقات الکبرى، ج 2، ص 243 و 244; چاپ بیروت. 9- صحیح بخارى، ج 8، ص 9; و ج 4، ص 85; مسند احمد، ج 1، ص425; الطبقات الکبرى، ج 2، ص 244. 10- سوره نجم، آیه 3 و 4. دلایل و مدارک این پندار را درمباحث بعدى خواهیم آورد. 11- الطبقات، ج 2، ص 271 و 272; ابن کثیر، ج 5، ص 243; حلبى،ج 3، ص 390 و 391. 12- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305; تاریخ طبرى، ج 3، ص 200-203;طبقات ابن سعد، ج 2، ص 265-270; انساب الاشراف بلاذرى ج 1، ص581. 13- شرح ابن ابىالحدید، ج 1، ص 162159. 14- ؟ 15- الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 2، ص 242، 245. 16- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305; ابن ابى الحدید، «زمانى کهعمر از مرگ رسول خدا مطلع گردید از شورش و انقلاب مردم درمساله امامتبه هراس افتاد. او مىترسید انصار یا دیگران رشتهحکومت را به دست گیرند. به ناچار مصلحت در این دید که مردم رابه هر نحوى که ممکن استساکت و آرام کند، به خاطر همین بود کهگفت آنچه را گفت، و مردم را در شک و تردید نگاه داشت تا حریمدین و دولت محفوظ ماند. همه اینها بود تا زمانى که ابوبکررسید.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 129. 17- صحیح بخارى، ج 8، ص 86 به بعد; المغازى واقدى، ج 2، ص113; سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130. 18- این وعده هیچ گاه تحقق نیافت. 19- تاریخ طبرى، ج 1، ص 1818. 20- الاستیعاب، ج 1، ص 172.21- ؟ 22- ؟ 23- تاریخ طبرى، ج 3، ص 205. 24- الجمل، شیخ مفید، ص 59; لامنس بااستناد بر مطالب تاریخابن فرات نوشته است این گروه سه نفره (ابوبکر، عمر، ابو عبیده)از همکارى بنى اسلم مطمئن شده بودند (ص 142، حاشیه 7) 25- تاریخ طبرى، ج 3، ص 222. 26- از گروه بیعت نکردگان، سعد بن عباد رئیس قبیله خزرج کهاز بیعتبا ابوبکر سر باز زد، هیچگاه در نماز او حاضر نشد. درروزگار خلافت عمر به زخم تیر از پا درآمد. جز سعد، على(ع) وبنى هاشم و چند تن دیگر از صحابه نیز تا مدتى از یعتباابوبکر سر باز زدند. 27- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212، تاریخ طبرى، ج 3، ص 223،الامامه، ج 1، ص 16. 28- سیره ابن هشام، ج 4، ص 308; تاریخ طبرى، ج 3، ص 205. 29- سوره توبه، آیه 110. 30- مسند احمد، ج 1; تاریخ طبرى، ج 3، ص 190. 31- ابن ابى الحدید، ج 6، ص 11. 32- مسعودى، مروج، ج 3، ص 21 و 22. 33- ابن سعد، ج 3، ص 413. 34- مسند احمد، ج 1، ص 110.
پیشگیریهاى رسول خدا(ص)
مهمترین موضوع بیان مقام زمامدارى على(ع) بود که تا توانستبدان سفارش کرد و چه بسا همان سفارشها فرصتطلبان آن روز رابه تلاش واداشت که از این کار جلوگیرى کنند. گاهى گفته مىشوداى کاش پیامبر(ص) بیش از این، مردم را نسبتبه حقاهل بیت (علیهم السلام) و على(ع) آگاه مىساخت. ولى در همان حدنیز رسول خدا تحت فشار قرار داشت و معمولا هرگاه فضیلتى ازعلى(ع) بیان مىفرمود برخى خرده مىگرفتند که آیا این همه را ازجانب خود مىگویى یا فرمانى از جانب خداست؟! این خردهگیرىحاکى از آن است که از همان ایام، پذیرش زمامدارى على(ع) واعتراف به مقام معنوى و اجتماعى او براى برخى چندان هم آساننبوده است. مشکلترین چارهاندیشىهاى پیامبر(ص) براى جانشینقرار دادن امام على(ع) به روزگار پس از غدیر باز مىگردد. ازغدیر (18 ذیحجه) تا روز رحلت آن حضرت (28 صفر) هفتاد روز بیشفاصله نبود. این زمان کوتاه براى آنان که در تدارک توطئهها بهسر مىبردند زمانى کافى بود تا عدهاى را هم عقیده خویش سازند.شاید بهترین کارى که پیامبر مىتوانست انجام دهد آن بود که ازاین مردم کسانى را که حضور آنان در مدینه پس از وفاتش براىحکومت على(ع) مشکلساز بود، از شهر دور سازد. این کار توفیقعلى(ع) را براى عهدهدارى خلافت افزونتر مىساخت و به علاوه با دورشدن مخالفان، به موجب بىاطلاعى آنان از اوضاع مدینه، راهاندازىهر توطئه و نقشه دیگر را ناممکن مىنمود. اما چه بایدکرد که پس از فرمان پیامبر(ص) بر گسیل لشکر به سوى شام،منافقان به نقشه حضرت پى بردند و بر سرپیچى از این فرمانپاىفشارى کردند.
اعزام لشکر اسامه
در ماه محرم سال یازدهم، رسول گرامى اسلام(ص) پیش از آنکه دربستر بیمارى افتد مسلمانان را فرمان داد تا براى گسیل بهمرزهاى روم از جانب شام آماده شوند.(1) این در حالى بود کهعدهاى از نامسلمانان نواحى جزیره العرب و مدعیان پیغمبرى، درتدارک حمله به مدینه بودند و به ظاهر بیرون رفتن سپاهى بدانبزرگى، چندان موافق احتیاط نبود. با این همه رسول خدا(ص)کمترین تردیدى در گسیل نیروهایش به سوى شام نداشت. حضرت اسامهبن زید را که کمتر از 20 سال داشت فرمانده این لشکر کرد وبرخى از صحابه چون ابوبکر، عمر بن خطاب، ابو عبیده بن جراح وسعد بن ابى وقاص را فرمان اکید داد تا هرچه زودتر به فرماندهىزید جوان راهى شوند.(2) پیامبر(ص) با دستخود پرچم فرماندهجوان را بست و به او چنین دستور داد: مسافت را آنچنان به سرعتطى کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا رسد خود و سربازانتبه آنجا رسیده باشید. رسول اکرم(ص) صحابیان سالخوردهاى چون ابوبکر و... را به زیرفرمان جوانى کمسال به نبرد امپراتورى بزرگ روم راهى مىسازدتا پس از این، کمى سن بهانه سرپیچى صحابه از فرمان فرد کارداننشود. راستى چرا پیامبر(ص)، على(ع) را همراه آنان نفرستاد؟ آیاسالخوردگان لشکر اسامه تجربه نظامى و شجاعت ویژه داشتند؟در آن صورت چرا به عنوان فرمانده برگزیده نشدند؟ این سفرنزدیک به دو ماه به طول مىانجامیده است.(3) و رسول خدا(ص) یقینداشت روزهاى آخر عمر را سپرى مىکند.با این حال به تاکید از برخى صحابه خواسته بود تا گوش بهفرمان اسامه هرچه زودتر مدینه را ترک کنند. اما حرکت اینسپاه، به رغم تاکید فراوان رسول خدا(ص) نخستبه سبب اعتراضبرخى از صحابه نسبتبه جوانى اسامه، سپس به بهانه تهیه ساز وبرگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیمارىپیامبر(ص) و باز گشت ابوبکر و عمر و برخى دیگر از از اردوگاه«جرف» به مدینه، سر نگرفت.(4) ابن ابىالحدید به نقل گفتارشیخ خود ابو یعقوب معتزلى در شرح خطبه 156 نهج البلاغهمىنویسد: چون بیمارى پیامبر اکرم(ص) شدت یافت دستور داد سپاهاسامه به سوى شام حرکت کند و فرمان داد ابوبکر و دیگر بزرگانمهاجرین و انصار در آن شرکت جویند.با این کیفیت اگر حادثهاى براى رسول خدا(ص) پیش آید دستیابىعلى(ع) به خلافت از اطمینان بیشترى برخوردار خواهد بود.(5) چوناسامه حال پیامبر را وخیم و افراد تحت امرش را سرکش دید ازرسول خدا(ص) در خواست کرد به او اجازه دهد تا بعد از سلامتیافتن پیامبر از بیمارى، سپاه را حرکت دهد. حضرت پیامبرموافقت نکرد و فرمود: همین حالا. اسامه دوباره عرض مىکند آیادر حالى که قلبم از بیمارى شما اندوهگین استحرکت کنم؟پیامبر(ص) مىفرماید: به پیروزى فکر کن! اما کسان حاضر درپیرامون بستر رسول خدا(ص) به فرمانهاى آن حضرت چندان عنایتىنداشتند و گاه فرمانهاى وى را بنابر منافع و اهداف خویشتفسیر و تحریف مىکردند.(6)
آخرین وصیت پیامبر(ص)
رسولخدا(ص)باآنکه در تب شدیدى به سر مىبرد،با حالتخشم به مسجدآمد و ضمن نکوهش عاملان کارشکنى، متخلفان از حرکتسریع سپاهرا ملعون خواند.(7) براى پیامبر جاى تردید نبود که جمعى درانتظار مرگ او و اندیشه قبض حکومتاند و براى این هدف در پىنقشه و توطئهاند. از همین رو با آگاهى از حوادثى که به انتظارمرگ حضرتش کمین کرده بود و با شناختى که از برخى اطرافیان خودداشتبراى آخرین بار فرصت را غنیمتشمرد و بر آن شد تامهمترین پیام دوران رسالت را ساده و روشن بیان و مسیر آیندهحرکت اسلامى را ترسیم نماید. عمر بن خطاب ماجراى رحلت پیامبررا براى ابن عباس چنین نقل مىکند:«... ما نزد پیامبر حضور داشتیم. بین ما و زنان (که فاطمهنیز در میانشان بود) پردهاى آویخته شده بود. رسول خدا به سخندرآمده، فرمود: نوشتافزار بیاورید تا براى شما چیزى بنویسمکه با وجود آن هرگز گمراه نشوید. زنان پیامبر(ص) از پس پردهگفتند: خواسته پیامبر را برآورید. من گفتم: ساکتباشید. »(8) بخارى در صحیح خود بىآنکه نامى از عمر ببرد مىنویسد:یکى از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد کرد و گفتدرد بر او غلبه کرده و نمىداند چه مىگوید ... و رو به حاضرانگفت: قرآن نزد شماست و همان ما را کفایت مىکند. در میانحاضران اختلاف شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخى سخن او راتایید مىکردند و برخى سخن رسول خدا را و بدین ترتیب از نوشتننامه جلوگیرى شد. (9) به خوبى معلوم بود که موضوع آن نوشته چهبود; گفتارى صریح در تعیین جانشین پیامبر. بدین ترتیب چیزىنمانده بود که اصل نبوت حضرتش مورد تردید قرار گیرد و قرآنکلام غیر الهى پنداشته شود. زیرا قرآن، فرموده آن بزرگوار رادر هر حال، برگرفته از وحى یاد کرده بود.(10) و این گروه آنرا هذیان ناشى از تب برشمردند. راستى آیا پیامبر اسلام(ص) حقتعیین جانشین پس از خود را نداشت؟ و آیا کسى را براى این مقامبرنگزید؟ چگونه است که دیگران حق انتخاب داشتند و پیامبرنداشت؟ آیا عاقلانه است که رسول خدا با تعیین نکردن جانشین،امت را به حال خود رها سازد تا هر که توانستبر جان و نوامیسمسلمانان تسلط یابد؟ آیا اصولا جانشینى پیامبر امر الهى است کهتنها با تعیین پروردگار صورت مىپذیرد یا آنکه بر عهده بعضى ازمردم است تا هر کسى را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟ آیا ایندیدگاه که از سوى برخى ابراز شده صحیح است که پیروى از بیاناتپیامبر در مسائل سیاسى و اجتماعى بر اصحاب وى واجب نبوده است؟پاسخ این پرسشها را باید در علم کلام جستجو کرد.
سقیفه، آشکار شدن توطئهها
درگذشت پیامبر گروهى را در سکوت فرو برد و چنانکه حضرتش پیشبینىکرده بود جمعى را نیز به تلاشهاى مرموز و مخفیانه واداشت.کسانى که از روزهاى شدت یافتن بیمارى پیامبر و احتمال درگذشتوى در پى این بیمارى، نیاتى براى دستیابى به قدرت در دلداشتند، بىدرنگ پس از شنیدن این خبر و هنگامى که هنوز على(ع)،فضل بن عباس و تنى چند سرگرم تجهیز پیکر پاک رسول خدا(ص) براىدفن بودند، دستبه کار شدند. اینان بىتوجه به همه آنچه رسولاکرم(ص) فرموده بود به شور نشستند تا شاید پیروان آخرینبرگزیده خدا را از بیراهه روى و بىرهبرى برهانند. چه به ادعاىایشان آن حضرت رهبرى براى امتش برنگزیده یا به پیروى فردىسفارش کرده که محبوبیتى در میان قوم خود نداشته و از عهده کاررهبرى برنمىآمده است.(11)
تکذیب وفات پیامبر(ص)
پس از رحلت پیامبر(ص) نخستین واقعهاى که مسلمانان با آن رو بهرو شدند موضوع تکذیب وفات آن حضرت از جانب عمر بن خطاب بود.او در برابر خانه پیامبر(ص) افرادى را که مىگفتند پیامبر فوتکرده استبه قتل تهدید مىکرد. هرچه ابن عباس و ابن مکتومآیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مىکردند مؤثرنمىافتاد. حرکات او که با نهایتشدت و قوت انجام مىشد همه رابه تعجب و تردید انداخته بود و پارهاى پرسیدند: آیا پیامبرسخن خاصى با تو گفته یا وصیت ویژهاى در مورد مرگش با تو کردهاست؟ او جواب منفى داد.(12) طولى نکشید که دوست او ابوبکر کهدر بیرون مدینه به سر مىبرد به وسیلهاى به مدینه فرا خواندهشد. ابوبکر هنگامى به مسجد رسید که عمر در میان مردم، خشمناک،کسانى را که سخن از وفات پیامبر(ص) به زبان مىآوردند، باانتساب آنان به منافقان، تهدید به قتل مىکرد. ابوبکر بامشاهده این صحنه جامه از چهره پیامبر به سویى زد و پس از بیانچند جمله به مسجد آمد و بىمحابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش» و سپس با استشهاد به آیهاى از قرآن (آیه 30 سوره زمر: (انک میت و انهم میتون) (تو مىمیرى و دیگران نیز مىمیرند) کهقبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش و وفاتپیامبر را تایید کرد.(13) این گفتگوها حتى اگر صحنهسازى ازپیش طراحىشده نبود، تا همینجا مىتوانست مردم را به نقشابوبکر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجهسازد.
گردهمایى انصار
در همین حال که پیکر مطهر خاتم الانبیاء(ص) بر زمین بود وبنى هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرین فرستاده خدا به سوگنشسته بودند، عدهاى از انصار به دلیل مشاهده این رفتارها کهحاکى از نوعى تحریکات سیاسى مهاجران براى تصاحب مقام جانشینىپیامبر، بود به انگیزه چارهجویى براى زمامدارى مسلمانان، درمحلى به نام سقیفه بنى ساعده تجمع نمود. آنها چنین وانمودند کهتعیین جانشینى پیامبر نیز مانند دیگر امور اجتماعى با گفتگوىبزرگان قوم، امرى شدنى است. پیغمبر(ص) خود هنگامى که زنده بوددر کارهاى بزرگ با مهاجر و انصار مشورت مىکرد.
به سوى محو وصیت پیامبر(ص)
در همین لحظات کسى براى ابوبکر و عمر خبر آورد که انصار بهگردهمایى پرداختهاند تا فردى را از میان خود به زمامدارىبرگزینند. وى و ابوبکر چون از برپایى چنین انجمنى آگاه شدندجسد پیامبر را که براى غسل آماده مىشد ترک کردند و بىآنکه بهکسى چیزى گویند به انجمن انصار در سقیفه پیوستند. آن دو درمیان راه به یار دیرین خود ابو عبیده بن جراح رسیدند و هر سهراهى سقیفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پیشواى خزرجیان، با حال بیمارى و تب،میان گروهى از انصار (اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگویى از سوىاو در فضایل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافتسخنمىگفت. معلوم نمىتوان داشت که انگیزه اقدام سعد و اجتماعانصار در سقیفه بدون مقدمه و ناشى از ریاستطلبى آنان بوده،یا بر اثر اطلاعات جسته و گریخته و قراین و اماراتى که دلالتبربرخى پیش بینیها و مقدمهچینیهاى سران مهاجران داشته است.آنچه منطقىتر مىنماید این است که طرح چنان سخنانى از سوىانصار در آن ساعات، واکنشى در مقابله با اقدامات مهاجرانباشد، نه موضعگیرى در برابر وصایاى پیامبر خدا(ص). اما هرچهبود تاریخ آنان را نخستین گروهى مىشناسد که به طور رسمى برخلاف خواسته رسول خدا(ص) اقدام به برپایى جلسه مشورتى براىتعیین جانشین پیامبر کردند. شاید هم اگر دیگران سالها پیشتراز ایشان مرموزانه در پى همین هدف بودهاند، چون زیرکانهترمقاصد خود را دنبال مىکردند کمتر کسى توانسته است از کردهایشان رد پایى بر این منظور بیابد. در هر صورت تردید نیست که مهاجران به مراتب نسبتبه انصار ازاطلاعات و تجارب اجتماعى و سیاسى بیشترى برخوردار بودهاند. بههمین سبب در آن نشست انصار از مهاجران شکستخوردند. غیر ازاینکه به موجب همان اقدام علنى بر خلاف فرموده رسول خدا(ص)براى همیشه از رسیدن به خلافت محروم ماندند. با این همهنمىتوان انکار کرد که حرکات مرموزانه برخى مهاجران عامل مهمىدر اقدام انصار بوده است. آن حرکات تا آنجا که از نگاه تاریخمخفى نمانده به قرار زیر است:- تخلف بعضى از مهاجران از همراهى با لشکر اسامه به رغمتاکید پیامبر بر اعزام هرچه سریعتر آن.(14) جلوگیرى ازنوشتن وصیت پیامبر - انکار وفات پیامبر از سوى عمر(16) - پیشگوییهاى پیامبر در باره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعىخود و روى آوردن سیاهى آشوبها در آینده نزدیک. (17) این امورانصار را واداشت تا نسنجیده براى حفظ موقعیت و منافع خود بهدستخویش زمینهساز شکلگیرى بزرگترین فتنه در سراسر تاریخاسلام گردند و شکافى در اجتماع مسلمانان پدید آورند که هرگز بههم نیاید.
جزئیات رویداد
در سقیفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمر بنخطاب به مخالفتبا ایشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گرایید ابوبکر پیش شتافت و خودفصلى در بیان فضایل مهاجران ایراد کرد و با زبانى نرم راى رابا استفاده از اختلاف دیرینه دو قبیله بزرگ در مدینه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از این گفتار بعضى بدین راضىشدند که کار حکومتبا شرکت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شودو گفتند: از ما امیرى و از مهاجران امیرى. لیکن ابوبکر اینراى را نپذیرفت و گفت: چنین اقدامى وحدت مسلمانان را بر همخواهد زد. امیر از ما و وزیران از انصار انتخاب شود و بدونمشورت آنان کارى صورت نگیرد.(18) او روایتى از پیغمبر(ص) نقلکرد که الائمه من قریش. این روایتبا آنکه به طور کامل ذکرنشد، سخنى بود که در چنان مجمع اثرى بزرگ به جا گذاشت و بهدعوى انصار پایان داد. به نظر مىرسد دشمنى دیرینه دو قبیلهانصار، (اوس و خزرج) نیز در پیشبرد نظر مهاجران بىتاثیرنبوده است، چه بر فرض که امارت به انصار مىرسید هیچ یک از ایندو قبیله راضى به ریاست قبیله دیگر نبود. چون زمامدارى مهاجران و قریش مسلم شد، گفتگو بر تعیین شخص بهمیان آمد. آنها که در آن مجلس کار را در دست داشتند هر یک بهدیگرى واگذار مىکردند. سرانجام عمر و ابو عبیده جراح، ابوبکر رابه ریاست پذیرفتند و با او بیعت کردند. در همین هنگام فریادهابه موافقت و مخالفتبلند شد. طبرى نقل مىکند که حتى بعد ازبیعت عمر با ابوبکر هنوز جمعى از انصار بودند که به این تصمیماعتراض داشته، بانگ برآوردند:«ما جز با على با هیچ کس دیگر بیعت نخواهیم کرد. » ولى اینفریاد و فریادهاى دیگر در آن آشوب گم شدند. بعد از عمر وابو عبیده، مهاجران حاضر با ابوبکر بیعت کردند.(19) دو گروهانصار چون خود را شکستخورده دیدند هر یک در از دست ندادنآخرین موقعیت، در بیعتبا ابوبکر نسبتبه هم پیشدستى کردند.اوسیان گردن به فرمان رهبر قریشى را مطلوبتر و مفیدتر از اینمىدانستند تا اینکه بگذارند رئیس قبیله رقیب (خزرج) بر آنهاحکمرانى کند. از همین رو در میان ایشان اولین کسى که باابوبکر بیعت کرد، سعد بن حضیر (یکى از رؤساى اوس) بود.(20) سرانجام سیاست گروهى و رقابتهاى طایفهاى ابوبکر را قادر بهمطالبه بیعت از اکثر مردم کرد. از طرفى رقابتهاى طایفهاى درمیان قریش و بخصوص در میان مهاجران، قبول رهبرى ابوبکر کهمردى از تیره کماهمیتبنو تیم بن مره بود آسانتر ساخت. بنو تیم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سیاسى که قبایل رقیب قریش(همچون بنى امیه و بنى هاشم و بنى مخزوم) را به ستوده آوردهبود، درگیر نبودهاند. از طرف ابوبکر از اعتبار خاصى برخورداربود و در زیادى سن و برقرار ساختن رابطه نزدیک با پیامبر درپى تزویج دخترش با پیامبر(ص) و اظهار حمایت از اسلام از ابتداىرسالت، جلوهاى کسب کرده بود. بر پایه مآخذ ابوبکر و عمر از زمان بسیار دور اتحادى را تشکیلداده بودند که ابو عبیده جراح عضو سوم آن بود. این سه نفراهمیت و نفوذ چشمگیرى در شرافت اسلامى نوظهور و نیز در سیاستگروهى علیه حکومت اشرافى مکه کسب کرده بودند.
زمامدارى با پنج راى موافق
پس از جدالهاى لفظى و مشاجره، ابوبکر با پنج راى به عنوانخلیفه رسول الله انتخاب شد. اجتماعکنندگان هنوز پراکنده نشدهبودند که عدهاى سواره و پیاده در شهر خودنمایى کردند. قبیلهبنى اسلم که وابسته مهاجران بودند، وارد مدینه شدند، به آن سانکه کوچهها را پر کردند و با ابوبکر بیعت نمودند.(23) شیخ مفیدبه روایت از ابو مخنف آورده است که بنى اسلم براى تهیه خواربار به مدینه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما یارىدهید که براى جانشین پیامبر(ص) بیعتستانیم، به شما خوار وبار مىدهیم. پس بنى اسلم به امید دریافتخوار و بار به یارىبرخاستند، تا آنجا که هر کس را که از بیعتخوددارى مىکرد باضرب و زور بدین کار مجبور مى ساختند.(24) بىسبب نبود که عمرمىگفت: من تا بنى اسلم نیامده بودند به پیروزى اطمیناننیافتم.(25)
تاکید بر بیعتگیرى
در آن هنگامه دیگر جاى هیچ اقدام مخالفى که بتواند به نتیجهانجامد وجود نداشت. کمترین مخالفتبا شدیدترین پاسخ و شومترینکشتار و اختلاف مواجه مىشد. تا اینجا به خوبى معلوم بود که آنگفتگوها و مشورتهاى سران قبایل، نظر عمومى مسلمانان مدینه رادر بر نداشت و آنان هیچ فرصت اندیشه در این باره نداشته ومخالفان نیز با تهدید و تطمیع سکوت کردهاند. نیز با مطالعهمتن گفتگوها و دقت در استدلالهاى طرفین، آنچه که معیار تعیینحق اولویتخلافت مطرح و بر آن تاکید و توافق مىشود و بر هماناساس «ابوبکر» خلیفه مىگردد، مساله خویشاوندى و نسب باپیامبر(ص) مىباشد. اما به راستى آیا طبق این معیار کسىشایستهتر از ابوبکر یافت نشد؟ ابوبکر خود در فرداى آن روز اینپرسش را پاسخ گفت. وى به مسجد پیامبر آمد و عمر خطبهاى درفضیلت و سبقت او در اسلام و یارى وى از دین و همراهىاش باپیغمبر(ص) از مکه به مدینه خواند و از مردم خواستبا او بیعتکنند. مردم نیز جز عدهاى از انصار(26) و خویشاوندان پیغمبر(ص)بیعتبا او را پذیرفتند و ابوبکر به طور رسمى به خلافت رسید.او در آن مجلس خطبهاى خواند و در ضمن آن گفت: مرا که براىزمامدارى برگزیدهاید بهترین شما نیستم حاضرم این مسؤولیت رااز گردن خود بردارم. من در کار خود و اداره امور مسلمانان بهکتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم کرد. جز آنکه همراهپیامبر فرشتهاى بود که او را از گناه و خطا بازمىداشت اماآگاه باشید که مرا شیطانى است که گاهى مرا فرو مىگیرد. هرگاهپیش من آمد از من بپرهیزید.(27) با بیعت مردم با ابوبکر کارتعیین زمامدار به ظاهر پایان یافت. اما از آن زمان تا حال وآینده این پرسش باقى است که چرا در چنان مجلس مشورت که سرنوشتمسلمانان تعیین مىشد، خاندان حصرت محمد(ص) را در زمره مشاورانبه حساب نیاورند؟ براى آشوبگران سقیفه کاملا هویدا بود که فراخوانى خاندانپیامبر اکرم به آن مجلس، مانع از پیشبرد اهداف آنان است. زیرادر آن صورت ایشان حقایقى از فرمایشهاى رسول اکرم(ص) را کهگویاى منزلتخود بود به یاد مردم مىآوردند و توطئهها خنثىمىشد. به همین منظور بازیگران سقیفه براى این کار بهترین زمانممکن را انتخاب کردند تا اهل بیتبه موجب اشتغال به مراسمتجهیز پیامبر(ص) فرصتحضور نیابد.
خاندان پیامبر را به شور نطلبیدند
این پرسش که چرا در سقیفه خاندان وحى را به شور نطلبیدند درهمان زمان نیز از سوى برخى مطرح شد. اما پاسخى که از طرفگردانندگان حکومت ارائه مىشد این بود که این حرکت تصمیمى ازپیش طراحىشده نبود بلکه ناخواسته و به یکباره اتخاذ شده است. صمیمىترین یار ابوبکر، خلیفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبکربراى زمامدارى کارى ناخواسته و نااندیشیده بود که خود جوشپیش آمد اما خداوند آثار زیانبار احتمالى آن را پیشگیرىکرد.(28) او این سخن را پس از وقتى بیان کرد که این زمزمه درمیان مردم رواج یافته بود که: اگر خلافتبراى ابوبکر به تعیینپیامبر(ص) نبوده و با راى تنى چند از افراد، استوار شده استپس هم اینک نیز مردم حق دارند با رایى به مراتب افزونتر،دیگرى را به زمامدارى برگزینند.
طراحى توطئه از قبل
جز دلایل و قراینى که پیشتر برشمردیم شواهدى نشان مىدهد که آنتصمیم با توطئه قبلى صورت گرفته است و گرنه براى گروهى اندکچگونه زمینه و امکان کودتایى این چنین وجود داشته است؟! برخىشواهد بر توطئه بودن آن غایله به قرار زیر است: الف- در آیهاى از قرآن در هشدار الهى به پیامبر(ص) چنینمىخوانیم: (و من اهل المدینه مردوا على النفاق لا تعلمهم) (29)یعنى هم اینک در شهر تو مدینه از کسانى که به ظاهر اسلامآوردهاند هستند کسانى که بر نفاق خویش باقىاند (آنان که برنفاق خو گرفتهاند و دمى از روى حقیقتبه تو ایمان نیاوردهاند)غیر از آنکه نفاق ایشان چنان زیرکانه است که اگر ما آنها رابه تو معرفى نکنیم هیچ گاه آنان را باز نشناسى! ب- تلاش عمر و ابوبکر براى تصدى امامت نماز به جاى پیامبر(ص)در ایام بیمارى آن حضرت(30) ج- گفتار امام على(ع) به عمر که «شیر خلافت را بدوش که براىتو نیز نصیبى خواهد بود. امروز زمام آن را محکم براى ابوبکردر دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد.»(31) د- نامه معاویه به محمد بن ابىبکر و اشاره به همدستى ابوبکرو عمر بر ضد على(ع) و غصب خلافت.(32) ه- واگذارى خلافت از طرف ابوبکر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ که اگر ابو عبیده زنده بود، او را بهجانشینى برمىگزیدم.(33) در برخى از روایات نیز به این زمینهچینى که ریشه در گذشته(زمان رسول اکرم-ص-) داشته تصریح شده است.(34) حوادث بعدآشکار نمود که انتخاب خلفا در عهد هر سه خلیفه بر اساس آن بودکه خلافت در خاندانهاى قریش به جز خاندان بنى هاشم به گردشدرآید. و در اجراى این سیاست، قریشیان، اول «ابوبکر» را ازتیره تیم و سپس «عمر» را از تیره عدى، و پس از او «عثمان»را از تیره بنى امیه، براى خلافت انتخاب کردند. خلفا بر پایههمین مقصد و سیاست، انصار و بنى هاشم را از صحنه سیاست دورنگاه داشتند و به هیچ وجه ریاست ارتش در فتوحات و حکومتشهرهاى اسلامى را به آنان واگذار نکردند.
پىنوشتها:
1- الکامل، ابن اثیر، ج 2، ص 317. 2- الاصابه، ابن حجر، ج 8، ص 124; تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص317-321; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 17، ص 177، ج 1، ص159. 3- در ایام خلافت ابوبکر سپاه اسامه راهى شام شد و نوشتهاندآنان پس از چهل یا هفتاد روز به مدینه باز گشتند. 4- تاریخ طبرى، ج 3، ص 186; شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص159-162. 5- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197. 6- مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 356; طبقات ابن سعد، ج 2، ص217، 242، 245; تاریخ طبرى، ج 3، ص 192 و 193. ابن ابى الحدید در تایید نظر شیعه مىگوید: مىتوان احتمال دادکه فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگیرى از رکتسپاه وىتوسط برخى از همین حاضران پیرامون بستر پیامبر، به قصد اعمالبرخى از اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82-90.) 7- شرح ابن ابىالحدید، ج 2، ص 20; المراجعات، ص 275 و 276;ملل و نحل شهرستانى، مقدمه چهارم، ص 29. 8- الطبقات الکبرى، ج 2، ص 243 و 244; چاپ بیروت. 9- صحیح بخارى، ج 8، ص 9; و ج 4، ص 85; مسند احمد، ج 1، ص425; الطبقات الکبرى، ج 2، ص 244. 10- سوره نجم، آیه 3 و 4. دلایل و مدارک این پندار را درمباحث بعدى خواهیم آورد. 11- الطبقات، ج 2، ص 271 و 272; ابن کثیر، ج 5، ص 243; حلبى،ج 3، ص 390 و 391. 12- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305; تاریخ طبرى، ج 3، ص 200-203;طبقات ابن سعد، ج 2، ص 265-270; انساب الاشراف بلاذرى ج 1، ص581. 13- شرح ابن ابىالحدید، ج 1، ص 162159. 14- ؟ 15- الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 2، ص 242، 245. 16- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305; ابن ابى الحدید، «زمانى کهعمر از مرگ رسول خدا مطلع گردید از شورش و انقلاب مردم درمساله امامتبه هراس افتاد. او مىترسید انصار یا دیگران رشتهحکومت را به دست گیرند. به ناچار مصلحت در این دید که مردم رابه هر نحوى که ممکن استساکت و آرام کند، به خاطر همین بود کهگفت آنچه را گفت، و مردم را در شک و تردید نگاه داشت تا حریمدین و دولت محفوظ ماند. همه اینها بود تا زمانى که ابوبکررسید.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 129. 17- صحیح بخارى، ج 8، ص 86 به بعد; المغازى واقدى، ج 2، ص113; سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130. 18- این وعده هیچ گاه تحقق نیافت. 19- تاریخ طبرى، ج 1، ص 1818. 20- الاستیعاب، ج 1، ص 172.21- ؟ 22- ؟ 23- تاریخ طبرى، ج 3، ص 205. 24- الجمل، شیخ مفید، ص 59; لامنس بااستناد بر مطالب تاریخابن فرات نوشته است این گروه سه نفره (ابوبکر، عمر، ابو عبیده)از همکارى بنى اسلم مطمئن شده بودند (ص 142، حاشیه 7) 25- تاریخ طبرى، ج 3، ص 222. 26- از گروه بیعت نکردگان، سعد بن عباد رئیس قبیله خزرج کهاز بیعتبا ابوبکر سر باز زد، هیچگاه در نماز او حاضر نشد. درروزگار خلافت عمر به زخم تیر از پا درآمد. جز سعد، على(ع) وبنى هاشم و چند تن دیگر از صحابه نیز تا مدتى از یعتباابوبکر سر باز زدند. 27- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212، تاریخ طبرى، ج 3، ص 223،الامامه، ج 1، ص 16. 28- سیره ابن هشام، ج 4، ص 308; تاریخ طبرى، ج 3، ص 205. 29- سوره توبه، آیه 110. 30- مسند احمد، ج 1; تاریخ طبرى، ج 3، ص 190. 31- ابن ابى الحدید، ج 6، ص 11. 32- مسعودى، مروج، ج 3، ص 21 و 22. 33- ابن سعد، ج 3، ص 413. 34- مسند احمد، ج 1، ص 110.