حماسه حسینى در آینه اندیشه شهید مطهرى
آرشیو
چکیده
متن
عاشورا حدیث مکررى که حدود چهارده قرن نقل مجالس و محافلگوناگون بوده است. خاطره عاشورا جزئى از فرهنگ فراموشناشدنىشیعیانى است که با نام حسین(ع) روز و شب را به سر آوردهاند.
در فرهنگ عامه ایرانى نام حسین(ع) همچون ذکر خدا بر زبانمردمان همیشه جارى است. آنگونه که گفتهاند:
اگر در عروسى اگر در عزاست همیشه دلم سوى کرب و بلاست.
گویندگان و نویسندگان اینمرز و بوم با هر گرایش و هر اندیشهاى همواره دم از امامحسین(ع) زدهاند. گفتههاى بسیار و کتابهاى بىشمارى که در اینباره موجود استشاهدى استبر این مدعا (1) . اما شگفت آن که اینحدیث مکرر هرگز کهنه نمىگردد و هر چه بر این گفتارها ونوشتارها افزون مىشود از عطش عاشقان و دلباختگان حسینىنمىکاهد، اغلب این آثار چون رنگ و بوى حسینى دارد به زودىمخاطبان خود را مىیابند.
در عین حال برخى از آنها همچون اختران فروزان در آسمان معرفتهمیشه درخشان و ماندگار است. از این آثار جاویدان عاشورایى،میراث گرانسنگى است که از شهید مطهرى برجاى مانده است.
گرچه آثار قلمى مطهرى به قول امام خمینى(ره) «بىاستثناآموزنده و روانبخش» و «براى عارف و عامى سودمند و فرح زاست.» (2)
اما آنچه از او در باره امام حسین(ع) بر جاى ماندهاست از جاذبه و حلاوتى ویژه برخوردار است.
باید توجه داشت که آنچه شهید مطهرى از دوران جوانى به عنوان«حسن ختام» خطابههایش یاد کرده است لزوما دیدگاه علمى وتاریخى وى نیست. استاد شهید، در دوران پختگى بویژه در واپسینسالهاى عمر پربرکتخویش، دیدگاه خود را در این باره به صراحتبیان داشته است. مطهرى به عنوان یکى از مصلحان جامعه اسلامى واحیاگران اندیشهدینى، کوششهایش را در این زمینه پیرامون سهمحور متمرکز کرده است:
1- مبارزه با خرافات و تحریفات.
2- احیاى واقعیات تاریخى و حقایق معنوى.
3- تحلیل علمى و عقلى معارف دینى و رخدادهاى تاریخى.
در باره محور نخست، آن شهید سعید سخنان بلیغى ایراد کرده کهبه عنوان «تحریفات عاشورا» در نوبتهاى پیاپى انتشار یافتهاست. استاد مطهرى با استناد به سخنرانیهاى مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتى، مىنویسد:
«باید توجه داشت که تاریخ نهضت ابا عبد الله الحسین(ع) نسبتبهبسیارى از فصول تاریخ، از تحریف مصون و محفوظ مانده است.
(زیرا) فجیع بودن این فصل تاریخ، از نظر کسانى که قضیه را ازجنبه فجیع بودن آن مطالعه کردهاند و عظیم بودن و قابل تکریم واحترام بودن آن از نظر کسانى که این قضیه را از آن جهت موردمطالعه قرار دادهاند، خود سبب شده است که اهتمام عظیمى به ثبتجزئیات واقعه بشود. پس جزئیات واقعه بازگویى و ثبتشده است.
از این جهت امثال طبرى، ابن واضح (یعقوبى)، شیخ مفید،ابو الفرج اصفهانى، که در قرون دوم و سوم و چهارم مىزیستهاند،جزئیات وقایع را با نقل از روات موثق نقل کردهاند.
اهتمام زنان اهل بیت (علیهم السلام) به خطبه و خطابه درفرصتهاى مختلف، با بودن امام على بن الحسین(ع)، همه براى اینبوده که مانع تحریف حادثه کربلا بشوند. (چه تحریف لفظى و چهتحریف معنوى) و خواستند نگذارند این حادثه قلب و تحریف شود.
متن آنچه واقع شده بود را به صورت خطبه و خطابه بیان کردند وهدف امام را هم تشریح نمودند.
امروز مىتوان واقعه کربلا را از روى خطبههاى امام واهل بیت (علیهم السلام) که در مکه و بین راه حجاز و عراق و کربلاو کوفه و شام و مدینه ایراد کردهاند و از روى سخنانى که درپاسخ پرسشهاى این و آن گفتهاند و از روى رجزهایى که خود امامو اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خواندهاند و در مآخذمعتبر ثبت و ضبط شده است و از روى نامههایى که میان امام ومردم کوفه و بصره رد و بدل شده و نامهاى که یزید به ابن زیادنوشته و نامههایى که ابن زیاد به یزید و عمر بن سعد نوشته ونامههاى عمر بن سعد به ابن زیاد و نامه ابن زیاد به حاکممدینه که همهاش در تواریخ معتبر مضبوط است و به دست آیندگانهم خواهد رسید و همیشه محفوظ خواهد ماند، از روى این مدارکمىتوان واقعه عاشورا را با تمام جزئیات که روى داده استشرح وتوصیف کرد و هیچ نیازى به مدرک و ماخذ دیگرى نیست.» (3)
احیاى حقیقت عاشورا
مطهرى مانند هر احیاگر دینى، تنها به زدودن غبار خرافات وتحریفات از ساحت اندیشه دینى، سنت نبوى، سیرت علوى و نهضتحسینى، بسنده نکرده استبلکه در جهت آشکار ساختن حقایق پنهاننیز بسیار تلاش کرد. جستجو براى یافتن اقوال درست و گزارشهاىاستوار در باره حماسه حسینى و ارائه آنها به شکلى زیبا ومنطقى، بخشى از میراث ماندگار شهید مطهرى است.
ترسیم تاریخ نهضت از آغاز تا به انجام و ذکر مناقب و خطبهها ونامههاى امام و در کنار آن شرح صفات و روحیات خاندان و اصحابآن حضرت، نکات بىشمار ارجمندى است که شاید بسان آنها در هیچکتابى گرد نیامده باشد. بیان نکتههاى زیباى بسیار زیر عنوان«ریشههاى تاریخى حادثه کربلا» نمونهاى از این جهاد علمى وفرهنگى است. (4)
هنر دیگر شهید مطهرى در این باره، ترسیمصحنههاى جهاد و شهادت و حماسه و ایثار در تاریخ عاشورا است،که به حق سرشار از شور و احساس و لطافت و زیبایى است. (5)
تحلیل علمى نهضتحسینى
اما در باره محور سوم، یعنى تبیین ماهیت و تحلیل علل و عواملنهضت امام حسین(ع) و واقعه عاشورا، بىهیچ مبالغهاى کار اومنحصر به فرد است، زیرا شهید مطهرى با مطالعات ژرف و گستردهاىکه در زمینه علوم انسانى و معارف اسلامى داشتبه کاوش در متونمربوط به این موضوع پرداخت. او این کار بزرگ را در هنگامهاىآغاز کرد که واقعه عاشورا توسط گرایشهاى مختلف فکرى موردتحلیلهاى ناصواب قرار گرفته بود، از اینرو پرسشهاى بسیارى رادر اذهان فرهیختگان بویژه جوانان برانگیخته بود.
او نه تنها ازآن پرسشها استقبال کرد بلکه پرسشهاى دیگرى را برآنها افزود و شجاعانه و با صراحتبدانها پاسخ گفت. یکى ازپرسشهایى که متفکر شهید مطرح ساخت، این بود:
چگونه امت پیغمبر فرزند پیغمبر را کشتند؟
شهید مطهرى با تیز بینى و ژرفنگرى ویژهاى به کالبدشکافى اینموضوع مىپردازد و مىنویسد:
«این قضیه پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر اکرم(ص) واقع شد بهدست مسلمانان و پیروان رسول اکرم و مردمى که معروف به تشیع ودوستى آل على(ع) بودند و واقعا هم علاقه به آل على داشتند!
(آنهم) در زیر پرچم کسانى که تا سه چهار سال قبل از وفاتپیغمبر با او جنگیدند و عاقبت که مردم دیگر مسلمان شدند آنهاهم اجبارا و ظاهرا مسلمان شدند.
ابوسفیان در حدود بیستسال با پیغمبر جنگید و در حدود پنجششسال آخر، قائد اعظم تحریک علیه اسلام بود و حزب او یعنى امویها«اعدى عدو و الد الخصام» بزرگترین و کینهورزترین دشمن پیغمبربودند. بعد از ده سال از وفات پیغمبر، معاویه که همیشه دوش بهدوش و پا به پاى پدرش با اسلام مىجنگید، والى شام و سوریه شد،سى سال بعد از وفات پیغمبر، خلیفه و امیر المؤمنین! و پنجاهسال بعد از وفات پیغمبر پسرش یزید خلیفه شد.» (6) زیرا پس ازمرگ عمر، یک نفر از همین امویها که سابقه سوئى در میان مسلمیننداشت و از مسلمین اولین بود (یعنى عثمان) به خلافت رسید، اینکار سبب شد که امویها جاى پایى در دستگاه حکومت اسلامى پیداکنند، جاى پاى خوبى، به طورى که خلافت اسلامى را ملک خودبنامند، هر چند که جاى پا در زمان عمر پیدا شد که معاویه والىسرزمین زرخیز شام و سوریه شد، خصوصا با در نظر گرفتن این معماکه عمر جمیع حکام را عزل و نصب مىکرد و تغییر و تبدیل مىدادبه استثناء معاویه.
«امویها با نفوذ در دستگاه خلافت، به حیف ومیل کردن بیت المال و دستبه دست کردن مناصب پرداختند و موجبنارضایتى عمومى را فراهم آوردند. چه آنها که اهل دنیا بودند وچه آنها که اهل دین بودند. اهل دنیا بر دنیاى خود نگران بودندو نمىتوانستند ببینند که حریفان مىخورند و آنها نظاره کنند، واهل دین هم که مىدیدند اصول اجتماعى اسلام دارد از بین مىرود.
این است که مىبینیم مثلا هم عمرو عاص و زبیر مخالف بودند و همابوذر و عمار.
عمرو عاص گفت: بر هیچ چوپانى نگذشتم مگر آن که او را بر قتلعثمان تحریک کردم; او وقتى که خبر قتل عثمان را شنید گفت:
«من ابو عبد الله هستم، هیچ زخمى را نخراشیدم مگر این که خونشانداختم.» على(ع) به زبیر در جنگ جمل فرمود: «لعن اللهاولنا بقتل عثمان» خدا لعنت کند آن کس از ما را که به قتلعثمان اولویت دارد. به هر حال مردم علیه عثمان انقلاب کردند واو را کشتند و معاویه که همیشه خیال خلافت را در دماغمىپروراند از کشته شدن عثمان استفاده تبلیغاتى کرد و نامخلیفه مظلوم، خلیفه شهید به عثمان داد و پیراهن عثمان را بلندکرد و وجهه مظلومیتخلیفه پیغمبر را تقویت کرد و به مردم همگفت:
راس و رئیس کشندگان عثمان على است که بعد از عثمان خلیفه شدهو انقلابیون را هم پناه داده! چه گریهها و اشکها که از مردمنگرفت! تمام مردم شام یعنى قبایلى از عرب که بعد از فتح اسلامدر شام سکنى کرده بودند یکدل و یک زبان گفتند که در مقامانتقام و خونخواهى خلیفه مظلوم تا قطره آخر خون خود حاضریم وهر چه تو فرمان دهى ما اطاعت مىکنیم، به این وسیله معاویهنیروى اسلام را علیه خود اسلام تجهیز کرد!
در حقیقت علت نخستمبارزه امویان با اسلام رقابت نژادىاى بود که در سه نسل متوالىمتراکم شده بود. علت دیگر تباین قوانین اسلامى با نظام زندگىاجتماعى روساى قریش مخصوصا امویها که اسلام برهم زننده آنزندگانى بود و قرآن این را اصلى کلى مىداند. امویها در عصرحکومت عثمان بر بیت المال و مناصب دستیافتند. دو عامل ثروت ومناصب را در دست گرفتند، فقط یک عامل قوى و نیرومند را کسرداشتند که دیانتبود. بعد از قتل عثمان، معاویه با یک طرارى وزبردستى عجیبى بر این عامل هم دستیافت و آن را هم استخدامکرد و اینجا بود که توانستسپاهى به نام دین و با نیروى دینعلیه شخصى مانند على(ع) تجهیز کند.
معاویه بعدها در زمان خلافتش با اجیر کردن روحانیون امثالابو هریره کاملا عامل روحانیت را علاوه بر عامل دیانت استخدامکرد و به این اعتبار چهار عامل شد. عامل سیاست و پستهاىسیاسى، عامل ثروت، عامل دیانت، عامل روحانیت.» او به مدد اینعوامل افکار عمومى را به خود متمایل کرد و مخالفتخود را باخاندان پیغمبر آشکار ساخت و به خلافت على و فرزندانش پایانداد. و اسفناکتر آن که فرزندش یزید که به فسق مشهور بودجانشین خود قرار داد و مردمان را به بیعتبا او فرا خواند.
عوامل نهضت
در باره عوامل نهضتحسینى نظریات گوناگونى وجود دارد، ازنویسندگان و گویندگان مذهبى تا تحلیلگران تاریخ و علوماجتماعى، هر کدام کوشیدهاند تا انگیزه و عاملى براى این رخدادبزرگ در نظر گیرند.
شهید مطهرى عمده این دیدگاهها را در سه بخش از یک پرسش جمعآورده است، او در این باره مىنویسد:
چه عاملى سبب نهضت امام حسین(ع) گردیده است؟ بیعتخواهى یزید؟
دعوت مردم کوفه؟ و یا امر به معروف و نهى از منکر؟
آنگاه به پاسخگویى مىپردازد و ضمن دخیل دانستن همه این عواملمتعدد در ایجاد نهضت، آنها را این گونه مورد تحلیل قرارمىدهد:
عامل اول مساله بیعتخواهى یزید
یزید در نامه خصوصى خود چنین مىنویسد:
(خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا) حسین را براى بیعت گرفتن محکمبگیر و تا بیعت نکرده رها نکن.
امام حسین(ع) هم شدیدا در مقابل این تقاضا ایستاد. حتى درکربلا عمر سعد با امام مذاکره نمود تا آن حضرت را به بیعتوادار کند، اما موفق نشد و امام با قاطعیت اعلام کرد: (لا و اللهلا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید و لا افر فرارالعبید. (و لا افر فرار العبید) نه به خدا قسم هرگز دستم را بهدستشما نخواهم داد هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد و مانندبردگان فرار نخواهم کرد.
عامل دوم، مساله دعوت
استاد مطهرى در تحلیلى تاریخى کوشیده است تا ثابت نماید کهعامل اصلى حرکت امام حسین(ع) دعوت مردم کوفه نبوده است، زیراامام(ع) در آخر ماه رجب که اوایل حکومتیزید بود، براى امتناعاز بیعت از مدینه خارج شده و به مکه مهاجرت کرد، چون مکه حرمامن الهى است و در آنجا امنیتبیشترى وجود دارد و مورد احترامو مرکز اجتماع مردم و جایگاه مناسبى براى ارشاد و آگاهى است،آن دیار را انتخاب کرده بود. تازه پس از دو ماه اقامت در مکه،نامههاى مردم کوفه به آن حضرت مىرسید.
بنابراین حسین(ع) پیش از دریافت دعوت کوفیان نهضتخویش راآغاز و به مکه آمده بود.
شهید مطهرى بر این باور است که حداکثر تاثیرى که براى دعوتمردم کوفه مىتوان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم وقضاوت تاریخ در آینده فرصتبه ظاهر مناسبى براى امام بوجودآورد.
کوفه ایالتبزرگ و مرکز ارتش اسلامى بود. این شهر در زمان عمربن الخطاب ساخته شده، یک شهر لشکرنشین بود و نقش بسیار مؤثرىدر سرنوشت کشورهاى اسلامى داشت و اگر مردم کوفه در پیمان خودباقى مىماندند احتمالا امام حسین(ع) موفق مىشد.
حد اکثر تاثیر دعوت مردم کوفه در شکل این نهضتبود.
یعنى در این بود که امام حسین(ع) از مکه حرکت کند و آنجا رامرکز قرار ندهد. همچنین پیشنهاد ابن عباس براى رفتن و پناهبردن به کوهستانهاى یمن را رد کند و نیز مدینه جدش را مرکزقرار ندهد و به سوى کوفه حرکت کند. زیرا همه این سرزمینهابراى او ناامن بود و به دلایل بسیار نمىتوانست در آنجاهابماند. بخصوص در مکه که اگر مىماند ممکن بود در همان حالاحرام که قاعدتا کسى مسلح نیست مامورین مسلح بنى امیه خون اورا بریزند و خانه کعبه و حج و اسلام را هتک نمایند و آنگاهشایع کنند که حسین بن على با فلان کس اختلاف شخصى داشت و لذامورد سوء قصد واقع شد و قاتل پس از انجام جنایت مخفى گردد. در نتیجه خون او هدر رود.
امام در فرمایشات خود به این موضوع اشاره کردهاند. در بین راهکه مىرفتند یکى از امام پرسید: چرا بیرون آمدى؟ معنى سخنش اینبود که تو در مدینه جاى امنى داشتى آنجا در حرم جدت کنار قبرپیغمبر کسى متعرض نمىشد. یا در مکه مىماندى در بیت اللهالحرام، اکنون که بیرون آمدى براى خودت خطر ایجاد کردهاى!
امام فرمود:
اشتباه مىکنى! من اگر در لانه یک حیوان هم پنهان شوم آنها مرارها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند.
اختلاف من با آنها اختلاف آشتىپذیرى نیست. آنها از من چیزىمىخواهند که من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم، من همچیزى مىخواهم که آنها به هیچ وجه قبول نمىکنند.
عامل سوم، مساله امر به معروف
عامل سوم امر به معروف است. این نیز نص کلام خود امام است.
تاریخ مىنویسد:
محمد حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلجشده بود، قدرت برجهاد نداشت، از این رو نتوانست امام را همراهى کند.
امام وصیتنامهاى مىنویسد و به وى مىسپارد، در آن وصیتنامه پساز شهادت به یگانگى خدا و رسالت پیامبر، راز قیام خود را بیانمىکند.
«انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجتلطلب الاصلاح فى امه جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکرو اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب.»
دیگر در این جامساله دعوت اهل کوفه وجود ندارد. حتى مساله امتناع از بیعترا هم مطرح نمىکند. مساله دیگرى وجود دارد. اینها اگر از منبیعت هم نخواهند، ساکت نخواهم نشست. مردم دنیا بدانند که: لماخرج اشرا و لا بطرا ... حسین بن على، طالب جاه نبود، طالبمقام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگر نبود، ظالم و ستمگرنبود. او یک انسان مصلح بود که براى امر به معروف و نهى ازمنکر و عمل به سیره جدش و پدرش قیام کرد. (7)
پىنوشتها:
1- کتابنامه امام حسین(ع) رضا استادى، کیهان اندیشه شماره13، ص 104.
2- پیام امام خمینى به مناسبتسالروز شهادت استاد مطهرى.(مورخ9/2/1360)
3- استاد مطهرى این بخش را به استناد سخنان دکتر محمدابراهیم آیتى نوشتهاند. بررسى تاریخ عاشورا، ص 175 و176.
همچنین نگارنده مقاله حاضر نیز در مقالهاى با نام «مقتل و مقتلنگاران» به گونهاى مفصلبه این موضوع پرداخته است. مقتل الشمس، محمد جواد صاحبى،انتشارات هجرت، مقدمه چاپ سوم.
4- تحریفات عاشورا عنوان مجموعهاى از سخنرانیهاى شهید مطهرىاست که نخست در کتابى با همین نام توسط انتشارات حزب جمهورىاسلامى منتشر شد و اینک در جلد اول و سوم کتاب حماسه حسینى درجگردیده است.
5- حماسه حسینى، ج3، ص169-15.
6- حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهرى، محمد جواد صاحبى،فصل پنجم حماسههاى حسین و حسینیان.
7- حماسه حسینى، ج 2; همچنین یادداشتهاى استاد شهید در جلدسوم.
در فرهنگ عامه ایرانى نام حسین(ع) همچون ذکر خدا بر زبانمردمان همیشه جارى است. آنگونه که گفتهاند:
اگر در عروسى اگر در عزاست همیشه دلم سوى کرب و بلاست.
گویندگان و نویسندگان اینمرز و بوم با هر گرایش و هر اندیشهاى همواره دم از امامحسین(ع) زدهاند. گفتههاى بسیار و کتابهاى بىشمارى که در اینباره موجود استشاهدى استبر این مدعا (1) . اما شگفت آن که اینحدیث مکرر هرگز کهنه نمىگردد و هر چه بر این گفتارها ونوشتارها افزون مىشود از عطش عاشقان و دلباختگان حسینىنمىکاهد، اغلب این آثار چون رنگ و بوى حسینى دارد به زودىمخاطبان خود را مىیابند.
در عین حال برخى از آنها همچون اختران فروزان در آسمان معرفتهمیشه درخشان و ماندگار است. از این آثار جاویدان عاشورایى،میراث گرانسنگى است که از شهید مطهرى برجاى مانده است.
گرچه آثار قلمى مطهرى به قول امام خمینى(ره) «بىاستثناآموزنده و روانبخش» و «براى عارف و عامى سودمند و فرح زاست.» (2)
اما آنچه از او در باره امام حسین(ع) بر جاى ماندهاست از جاذبه و حلاوتى ویژه برخوردار است.
باید توجه داشت که آنچه شهید مطهرى از دوران جوانى به عنوان«حسن ختام» خطابههایش یاد کرده است لزوما دیدگاه علمى وتاریخى وى نیست. استاد شهید، در دوران پختگى بویژه در واپسینسالهاى عمر پربرکتخویش، دیدگاه خود را در این باره به صراحتبیان داشته است. مطهرى به عنوان یکى از مصلحان جامعه اسلامى واحیاگران اندیشهدینى، کوششهایش را در این زمینه پیرامون سهمحور متمرکز کرده است:
1- مبارزه با خرافات و تحریفات.
2- احیاى واقعیات تاریخى و حقایق معنوى.
3- تحلیل علمى و عقلى معارف دینى و رخدادهاى تاریخى.
در باره محور نخست، آن شهید سعید سخنان بلیغى ایراد کرده کهبه عنوان «تحریفات عاشورا» در نوبتهاى پیاپى انتشار یافتهاست. استاد مطهرى با استناد به سخنرانیهاى مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتى، مىنویسد:
«باید توجه داشت که تاریخ نهضت ابا عبد الله الحسین(ع) نسبتبهبسیارى از فصول تاریخ، از تحریف مصون و محفوظ مانده است.
(زیرا) فجیع بودن این فصل تاریخ، از نظر کسانى که قضیه را ازجنبه فجیع بودن آن مطالعه کردهاند و عظیم بودن و قابل تکریم واحترام بودن آن از نظر کسانى که این قضیه را از آن جهت موردمطالعه قرار دادهاند، خود سبب شده است که اهتمام عظیمى به ثبتجزئیات واقعه بشود. پس جزئیات واقعه بازگویى و ثبتشده است.
از این جهت امثال طبرى، ابن واضح (یعقوبى)، شیخ مفید،ابو الفرج اصفهانى، که در قرون دوم و سوم و چهارم مىزیستهاند،جزئیات وقایع را با نقل از روات موثق نقل کردهاند.
اهتمام زنان اهل بیت (علیهم السلام) به خطبه و خطابه درفرصتهاى مختلف، با بودن امام على بن الحسین(ع)، همه براى اینبوده که مانع تحریف حادثه کربلا بشوند. (چه تحریف لفظى و چهتحریف معنوى) و خواستند نگذارند این حادثه قلب و تحریف شود.
متن آنچه واقع شده بود را به صورت خطبه و خطابه بیان کردند وهدف امام را هم تشریح نمودند.
امروز مىتوان واقعه کربلا را از روى خطبههاى امام واهل بیت (علیهم السلام) که در مکه و بین راه حجاز و عراق و کربلاو کوفه و شام و مدینه ایراد کردهاند و از روى سخنانى که درپاسخ پرسشهاى این و آن گفتهاند و از روى رجزهایى که خود امامو اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خواندهاند و در مآخذمعتبر ثبت و ضبط شده است و از روى نامههایى که میان امام ومردم کوفه و بصره رد و بدل شده و نامهاى که یزید به ابن زیادنوشته و نامههایى که ابن زیاد به یزید و عمر بن سعد نوشته ونامههاى عمر بن سعد به ابن زیاد و نامه ابن زیاد به حاکممدینه که همهاش در تواریخ معتبر مضبوط است و به دست آیندگانهم خواهد رسید و همیشه محفوظ خواهد ماند، از روى این مدارکمىتوان واقعه عاشورا را با تمام جزئیات که روى داده استشرح وتوصیف کرد و هیچ نیازى به مدرک و ماخذ دیگرى نیست.» (3)
احیاى حقیقت عاشورا
مطهرى مانند هر احیاگر دینى، تنها به زدودن غبار خرافات وتحریفات از ساحت اندیشه دینى، سنت نبوى، سیرت علوى و نهضتحسینى، بسنده نکرده استبلکه در جهت آشکار ساختن حقایق پنهاننیز بسیار تلاش کرد. جستجو براى یافتن اقوال درست و گزارشهاىاستوار در باره حماسه حسینى و ارائه آنها به شکلى زیبا ومنطقى، بخشى از میراث ماندگار شهید مطهرى است.
ترسیم تاریخ نهضت از آغاز تا به انجام و ذکر مناقب و خطبهها ونامههاى امام و در کنار آن شرح صفات و روحیات خاندان و اصحابآن حضرت، نکات بىشمار ارجمندى است که شاید بسان آنها در هیچکتابى گرد نیامده باشد. بیان نکتههاى زیباى بسیار زیر عنوان«ریشههاى تاریخى حادثه کربلا» نمونهاى از این جهاد علمى وفرهنگى است. (4)
هنر دیگر شهید مطهرى در این باره، ترسیمصحنههاى جهاد و شهادت و حماسه و ایثار در تاریخ عاشورا است،که به حق سرشار از شور و احساس و لطافت و زیبایى است. (5)
تحلیل علمى نهضتحسینى
اما در باره محور سوم، یعنى تبیین ماهیت و تحلیل علل و عواملنهضت امام حسین(ع) و واقعه عاشورا، بىهیچ مبالغهاى کار اومنحصر به فرد است، زیرا شهید مطهرى با مطالعات ژرف و گستردهاىکه در زمینه علوم انسانى و معارف اسلامى داشتبه کاوش در متونمربوط به این موضوع پرداخت. او این کار بزرگ را در هنگامهاىآغاز کرد که واقعه عاشورا توسط گرایشهاى مختلف فکرى موردتحلیلهاى ناصواب قرار گرفته بود، از اینرو پرسشهاى بسیارى رادر اذهان فرهیختگان بویژه جوانان برانگیخته بود.
او نه تنها ازآن پرسشها استقبال کرد بلکه پرسشهاى دیگرى را برآنها افزود و شجاعانه و با صراحتبدانها پاسخ گفت. یکى ازپرسشهایى که متفکر شهید مطرح ساخت، این بود:
چگونه امت پیغمبر فرزند پیغمبر را کشتند؟
شهید مطهرى با تیز بینى و ژرفنگرى ویژهاى به کالبدشکافى اینموضوع مىپردازد و مىنویسد:
«این قضیه پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر اکرم(ص) واقع شد بهدست مسلمانان و پیروان رسول اکرم و مردمى که معروف به تشیع ودوستى آل على(ع) بودند و واقعا هم علاقه به آل على داشتند!
(آنهم) در زیر پرچم کسانى که تا سه چهار سال قبل از وفاتپیغمبر با او جنگیدند و عاقبت که مردم دیگر مسلمان شدند آنهاهم اجبارا و ظاهرا مسلمان شدند.
ابوسفیان در حدود بیستسال با پیغمبر جنگید و در حدود پنجششسال آخر، قائد اعظم تحریک علیه اسلام بود و حزب او یعنى امویها«اعدى عدو و الد الخصام» بزرگترین و کینهورزترین دشمن پیغمبربودند. بعد از ده سال از وفات پیغمبر، معاویه که همیشه دوش بهدوش و پا به پاى پدرش با اسلام مىجنگید، والى شام و سوریه شد،سى سال بعد از وفات پیغمبر، خلیفه و امیر المؤمنین! و پنجاهسال بعد از وفات پیغمبر پسرش یزید خلیفه شد.» (6) زیرا پس ازمرگ عمر، یک نفر از همین امویها که سابقه سوئى در میان مسلمیننداشت و از مسلمین اولین بود (یعنى عثمان) به خلافت رسید، اینکار سبب شد که امویها جاى پایى در دستگاه حکومت اسلامى پیداکنند، جاى پاى خوبى، به طورى که خلافت اسلامى را ملک خودبنامند، هر چند که جاى پا در زمان عمر پیدا شد که معاویه والىسرزمین زرخیز شام و سوریه شد، خصوصا با در نظر گرفتن این معماکه عمر جمیع حکام را عزل و نصب مىکرد و تغییر و تبدیل مىدادبه استثناء معاویه.
«امویها با نفوذ در دستگاه خلافت، به حیف ومیل کردن بیت المال و دستبه دست کردن مناصب پرداختند و موجبنارضایتى عمومى را فراهم آوردند. چه آنها که اهل دنیا بودند وچه آنها که اهل دین بودند. اهل دنیا بر دنیاى خود نگران بودندو نمىتوانستند ببینند که حریفان مىخورند و آنها نظاره کنند، واهل دین هم که مىدیدند اصول اجتماعى اسلام دارد از بین مىرود.
این است که مىبینیم مثلا هم عمرو عاص و زبیر مخالف بودند و همابوذر و عمار.
عمرو عاص گفت: بر هیچ چوپانى نگذشتم مگر آن که او را بر قتلعثمان تحریک کردم; او وقتى که خبر قتل عثمان را شنید گفت:
«من ابو عبد الله هستم، هیچ زخمى را نخراشیدم مگر این که خونشانداختم.» على(ع) به زبیر در جنگ جمل فرمود: «لعن اللهاولنا بقتل عثمان» خدا لعنت کند آن کس از ما را که به قتلعثمان اولویت دارد. به هر حال مردم علیه عثمان انقلاب کردند واو را کشتند و معاویه که همیشه خیال خلافت را در دماغمىپروراند از کشته شدن عثمان استفاده تبلیغاتى کرد و نامخلیفه مظلوم، خلیفه شهید به عثمان داد و پیراهن عثمان را بلندکرد و وجهه مظلومیتخلیفه پیغمبر را تقویت کرد و به مردم همگفت:
راس و رئیس کشندگان عثمان على است که بعد از عثمان خلیفه شدهو انقلابیون را هم پناه داده! چه گریهها و اشکها که از مردمنگرفت! تمام مردم شام یعنى قبایلى از عرب که بعد از فتح اسلامدر شام سکنى کرده بودند یکدل و یک زبان گفتند که در مقامانتقام و خونخواهى خلیفه مظلوم تا قطره آخر خون خود حاضریم وهر چه تو فرمان دهى ما اطاعت مىکنیم، به این وسیله معاویهنیروى اسلام را علیه خود اسلام تجهیز کرد!
در حقیقت علت نخستمبارزه امویان با اسلام رقابت نژادىاى بود که در سه نسل متوالىمتراکم شده بود. علت دیگر تباین قوانین اسلامى با نظام زندگىاجتماعى روساى قریش مخصوصا امویها که اسلام برهم زننده آنزندگانى بود و قرآن این را اصلى کلى مىداند. امویها در عصرحکومت عثمان بر بیت المال و مناصب دستیافتند. دو عامل ثروت ومناصب را در دست گرفتند، فقط یک عامل قوى و نیرومند را کسرداشتند که دیانتبود. بعد از قتل عثمان، معاویه با یک طرارى وزبردستى عجیبى بر این عامل هم دستیافت و آن را هم استخدامکرد و اینجا بود که توانستسپاهى به نام دین و با نیروى دینعلیه شخصى مانند على(ع) تجهیز کند.
معاویه بعدها در زمان خلافتش با اجیر کردن روحانیون امثالابو هریره کاملا عامل روحانیت را علاوه بر عامل دیانت استخدامکرد و به این اعتبار چهار عامل شد. عامل سیاست و پستهاىسیاسى، عامل ثروت، عامل دیانت، عامل روحانیت.» او به مدد اینعوامل افکار عمومى را به خود متمایل کرد و مخالفتخود را باخاندان پیغمبر آشکار ساخت و به خلافت على و فرزندانش پایانداد. و اسفناکتر آن که فرزندش یزید که به فسق مشهور بودجانشین خود قرار داد و مردمان را به بیعتبا او فرا خواند.
عوامل نهضت
در باره عوامل نهضتحسینى نظریات گوناگونى وجود دارد، ازنویسندگان و گویندگان مذهبى تا تحلیلگران تاریخ و علوماجتماعى، هر کدام کوشیدهاند تا انگیزه و عاملى براى این رخدادبزرگ در نظر گیرند.
شهید مطهرى عمده این دیدگاهها را در سه بخش از یک پرسش جمعآورده است، او در این باره مىنویسد:
چه عاملى سبب نهضت امام حسین(ع) گردیده است؟ بیعتخواهى یزید؟
دعوت مردم کوفه؟ و یا امر به معروف و نهى از منکر؟
آنگاه به پاسخگویى مىپردازد و ضمن دخیل دانستن همه این عواملمتعدد در ایجاد نهضت، آنها را این گونه مورد تحلیل قرارمىدهد:
عامل اول مساله بیعتخواهى یزید
یزید در نامه خصوصى خود چنین مىنویسد:
(خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا) حسین را براى بیعت گرفتن محکمبگیر و تا بیعت نکرده رها نکن.
امام حسین(ع) هم شدیدا در مقابل این تقاضا ایستاد. حتى درکربلا عمر سعد با امام مذاکره نمود تا آن حضرت را به بیعتوادار کند، اما موفق نشد و امام با قاطعیت اعلام کرد: (لا و اللهلا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید و لا افر فرارالعبید. (و لا افر فرار العبید) نه به خدا قسم هرگز دستم را بهدستشما نخواهم داد هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد و مانندبردگان فرار نخواهم کرد.
عامل دوم، مساله دعوت
استاد مطهرى در تحلیلى تاریخى کوشیده است تا ثابت نماید کهعامل اصلى حرکت امام حسین(ع) دعوت مردم کوفه نبوده است، زیراامام(ع) در آخر ماه رجب که اوایل حکومتیزید بود، براى امتناعاز بیعت از مدینه خارج شده و به مکه مهاجرت کرد، چون مکه حرمامن الهى است و در آنجا امنیتبیشترى وجود دارد و مورد احترامو مرکز اجتماع مردم و جایگاه مناسبى براى ارشاد و آگاهى است،آن دیار را انتخاب کرده بود. تازه پس از دو ماه اقامت در مکه،نامههاى مردم کوفه به آن حضرت مىرسید.
بنابراین حسین(ع) پیش از دریافت دعوت کوفیان نهضتخویش راآغاز و به مکه آمده بود.
شهید مطهرى بر این باور است که حداکثر تاثیرى که براى دعوتمردم کوفه مىتوان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم وقضاوت تاریخ در آینده فرصتبه ظاهر مناسبى براى امام بوجودآورد.
کوفه ایالتبزرگ و مرکز ارتش اسلامى بود. این شهر در زمان عمربن الخطاب ساخته شده، یک شهر لشکرنشین بود و نقش بسیار مؤثرىدر سرنوشت کشورهاى اسلامى داشت و اگر مردم کوفه در پیمان خودباقى مىماندند احتمالا امام حسین(ع) موفق مىشد.
حد اکثر تاثیر دعوت مردم کوفه در شکل این نهضتبود.
یعنى در این بود که امام حسین(ع) از مکه حرکت کند و آنجا رامرکز قرار ندهد. همچنین پیشنهاد ابن عباس براى رفتن و پناهبردن به کوهستانهاى یمن را رد کند و نیز مدینه جدش را مرکزقرار ندهد و به سوى کوفه حرکت کند. زیرا همه این سرزمینهابراى او ناامن بود و به دلایل بسیار نمىتوانست در آنجاهابماند. بخصوص در مکه که اگر مىماند ممکن بود در همان حالاحرام که قاعدتا کسى مسلح نیست مامورین مسلح بنى امیه خون اورا بریزند و خانه کعبه و حج و اسلام را هتک نمایند و آنگاهشایع کنند که حسین بن على با فلان کس اختلاف شخصى داشت و لذامورد سوء قصد واقع شد و قاتل پس از انجام جنایت مخفى گردد. در نتیجه خون او هدر رود.
امام در فرمایشات خود به این موضوع اشاره کردهاند. در بین راهکه مىرفتند یکى از امام پرسید: چرا بیرون آمدى؟ معنى سخنش اینبود که تو در مدینه جاى امنى داشتى آنجا در حرم جدت کنار قبرپیغمبر کسى متعرض نمىشد. یا در مکه مىماندى در بیت اللهالحرام، اکنون که بیرون آمدى براى خودت خطر ایجاد کردهاى!
امام فرمود:
اشتباه مىکنى! من اگر در لانه یک حیوان هم پنهان شوم آنها مرارها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند.
اختلاف من با آنها اختلاف آشتىپذیرى نیست. آنها از من چیزىمىخواهند که من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم، من همچیزى مىخواهم که آنها به هیچ وجه قبول نمىکنند.
عامل سوم، مساله امر به معروف
عامل سوم امر به معروف است. این نیز نص کلام خود امام است.
تاریخ مىنویسد:
محمد حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلجشده بود، قدرت برجهاد نداشت، از این رو نتوانست امام را همراهى کند.
امام وصیتنامهاى مىنویسد و به وى مىسپارد، در آن وصیتنامه پساز شهادت به یگانگى خدا و رسالت پیامبر، راز قیام خود را بیانمىکند.
«انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجتلطلب الاصلاح فى امه جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکرو اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب.»
دیگر در این جامساله دعوت اهل کوفه وجود ندارد. حتى مساله امتناع از بیعترا هم مطرح نمىکند. مساله دیگرى وجود دارد. اینها اگر از منبیعت هم نخواهند، ساکت نخواهم نشست. مردم دنیا بدانند که: لماخرج اشرا و لا بطرا ... حسین بن على، طالب جاه نبود، طالبمقام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگر نبود، ظالم و ستمگرنبود. او یک انسان مصلح بود که براى امر به معروف و نهى ازمنکر و عمل به سیره جدش و پدرش قیام کرد. (7)
پىنوشتها:
1- کتابنامه امام حسین(ع) رضا استادى، کیهان اندیشه شماره13، ص 104.
2- پیام امام خمینى به مناسبتسالروز شهادت استاد مطهرى.(مورخ9/2/1360)
3- استاد مطهرى این بخش را به استناد سخنان دکتر محمدابراهیم آیتى نوشتهاند. بررسى تاریخ عاشورا، ص 175 و176.
همچنین نگارنده مقاله حاضر نیز در مقالهاى با نام «مقتل و مقتلنگاران» به گونهاى مفصلبه این موضوع پرداخته است. مقتل الشمس، محمد جواد صاحبى،انتشارات هجرت، مقدمه چاپ سوم.
4- تحریفات عاشورا عنوان مجموعهاى از سخنرانیهاى شهید مطهرىاست که نخست در کتابى با همین نام توسط انتشارات حزب جمهورىاسلامى منتشر شد و اینک در جلد اول و سوم کتاب حماسه حسینى درجگردیده است.
5- حماسه حسینى، ج3، ص169-15.
6- حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهرى، محمد جواد صاحبى،فصل پنجم حماسههاى حسین و حسینیان.
7- حماسه حسینى، ج 2; همچنین یادداشتهاى استاد شهید در جلدسوم.