زهیر بن قین بجلى رایتشجاعت
آرشیو
چکیده
متن
او از یاران بزرگ و با وفاى امام حسین(ع) و مردى شایسته وشریف بود; رزمندهاى دلیر و جنگجویى توانا شمرده مىشد و درمیان قبیله خود، که در کوفه سکونت داشتند، مىزیست. وى را زهیربن قین بن قیس انمارى بجلى مىخواندند. (1)
ویژگیهاى زهیر بن قین
1- شجاعت و پایمردى زهیر وى را بر آن داشت در کنار مدفعاناسلام قرار گیرد. او در برخى فتوحات اسلامى شرکت جست وافتخاراتى بزرگ به ثبت رساند. علامه سماوى در این بارهمىنویسد: «له فى المغازى مواقف مشهوره و مواطن مشهوده» (2) در جنگها مواضع مشهور و جایگاه مشهودى داشته است.
از موارد شرکت زهیر در فتوحات همانا شرکت در غزوه بلنجر استکه خاطرهاى نیز از آن باز گفته است. و در آینده به آن خواهیمپرداخت.
نمونه دیگرش حضور در کربلاست. او بحق بازوى تواناى امام شمردهمىشد. رشادت و دلاورى او چنان بود که امام حسین(ع) در روزعاشورا، هنگام تنظیم سپاه خود که بیش از هفتاد نفر بودند، وىرا بر میمنه گمارد; حبیب را در میسره جاى داد، خود در قلبسپاه قرار گرفت و پرچم را به برادرش عباس سپرد. (3)
2- از دیگر ویژگیهاى زهیر سخنورى اوست که زبانزد خاص و عام ودوست و دشمن بود. او آنچنان بر گفتار مسلط بود که گاه از اومىخواستند در جمع حاضر شود و در دفاع از امام حسین(ع) سخنبگوید.
3- سومین ویژگى زهیر، که در حقیقت مهمترین ویژگى اوست، عشقبه امام زمانش حسین بن على(ع) است.
زهیر در گفتار و عمل، در راه و کربلا در مواقع مختلف، اینویژگى را بخوبى به نمایش گذارد. گفتارش در شب عاشورا و عملشدر روز عاشورا بهترین گواه بر درستى این سخن است.
او در شب عاشورا، هنگامى که امام حسین(ع) اجازه رفتن به وىداد، اظهار داشت: «لا و الله لا یکون ذلک ابدا ا اترک ابن رسولالله(ص) اسیرا فى ید الاعداء و انجو انا؟! لا ارانى الله ذلکالیوم.» (4) نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد بود. آیافرزند رسول خدا را در دست دشمنان اسیر بگذارم و خود را نجاتدهم؟! خداى آن روز را به من نشان ندهد.
زهیر در راه مکه تا کوفه، هنگامى از خدمت امام حسین(ع) بازگشت، همسر و یارانش را مخاطب قرار داد و گفت:
من تصمیم گرفتهام همراه حسین باشم تا جانم را فدایش سازم و... (5)
پیوستن به حسین(ع)
زهیر بن قین در سال شصت هجرى به مقصد فریضه حج، همراه همسر وگروهى از یارانش، کوفه را ترک کرد.
او، پس از انجام فریضه حج، مکه را ترک گفت و رهسپار کوفه شد.
زهیر و یارانش آنقدر تند مىرفتند که در کوتاهترین زمان نزدیکمنزلگاه رسیدند. آنها همواره مىکوشیدند که قدرى دورتر از محلاستقرار موقت امام حسین(ع) فرود آیند.
امام و یارانش در محلى به نام زرود (6) فرود آمدند و چادرهاىخود را برپا ساختند. کاروان زهیر از راه رسید، اما چون دورتراز چادرهاى امام جایى مناسب نیافت، چادرهاى خود را در همانحوالى برپا ساخت. شیخ عباس قمى مىنویسد: گروهى از قبیله فزارهو بجیله چنین روایتشده است: هنگام مراجعت از مکه، با زهیر بنقین بجلى همراه بودیم. در منازل، که به حضرت امام حسین(ع)مىرسیدیم، از او دورى مىکردیم; زیرا سیر با آن حضرت را دوستنمىداشتیم. ناگزیر هرگاه امام حرکت مىکرد، زهیر مىماند وهرگاه آن حضرت توقف مىکرد، زهیر به راه مىافتاد. در یکى ازمنازل، آن حضرت در طرفى منزل کرد و ما نیز ناگزیر در طرف دیگرفرود آمدیم. هنگامى که مشغول غذا خوردن بودیم، ناگاه رسولى ازطرف امام حسین(ع) آمد و پس از ابراز سلام، به زهیر گفت:
ابا عبد الله(ع) تو را مىخواند.
ما از نهایتحیرت لقمههایى که در دست داشتیم، افکندیم ولحظهاى ساکت و بىحرکت ماندیم، گویا پرندهاى بر سر ما نشستهاست.
همسر زهیر، که دلهم نامیده مىشد، به زهیر گفت: سبحان الله،فرزند پیامبر(ص) تو را مىطلبد و تو در رفتن درنگ مىکنى... برخیز و نزدش شتاب، ببین چه مىفرماید.
زهیر برخاسته، خدمتحضرت رفت و زمانى نگذشت که شاد و خرم، باچهره بر افروخته، نزد همسر و یارانش باز گشت. بىدرنگ دستورداد خیمهاش را برکنند و نزدیک سراپردههاى آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایى، به اهلخود بپیوند; زیرا نمىخواهم که از سوى من زیانى به تو رسد. (7)
مفید اضافه مىکند: آنگاه به یارانش گفت: هر یک از شما که دوستدارد، همراهم باشد، چه بهتر; و گرنه این آخرین دیدار ماست.
سپس گفت: شما را از حقیقتى آگاه مىکنم. یادم نمىرود، وقتى درغزوه بحر (8) شرکت کردیم; خداوند پیروزى را نصیب ما گردانید وغنمایمى به دست آوردیم. سلمان فارسى، همراه ما بود، هنگامى کهدید همگان از این پیش آمد خوشحال هستند، گفت: آیا از اینپیروزى که خداوند نصیب شما ساخت و از غنیمتهایى که به دستآوردید، شادمانید؟! گفتیم: آرى.
سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یارى اوخوشحالتر باشید از آنچه که امروز بر آن دستیافتید. و اکنونمن با شما خدا حافظى مىکنم. (9) آرى او با اهل و یارانش خداخافظى کرد تا به دنبال گمشدهاى که سالها در پىاش بود، برود.
او همه چیز و همه کس را رها کرد و رفت تا حسینى شود و جان خودرا نثار حسین و مکتب و عقیده وى کند.
نقش زهیر در حادثه کربلا
زهیر همسر خود را طلاق گفت، از یاران خود جدا شد، به اردوگاهحسینى پیوست و در شمار سربازان شیفته و فدایى امام حسین(ع)جاى گرفت. او در طول مسیر در موارد گوناگون، از جاى برمىخاستو به تایید سخنان امام مىپرداخت. بخشى از مواردى که زهیرارادت راستین خود را به نمایش گزارد، چنین است:
1- حمایت از امام در ذو حسم
پس از برخورد امام با سپاه حر در محلى به نام ذو حسم (10) امام(ع) در جمع حاضران سخن گفت. آنگاه زهیر از جاى برخاسته،به یاران امام گفت: شما سخن مىگویید یا من آغاز کنم؟
گفتند: آرى، تو سخن بگوى.
زهیر، پس از به جاى آوردن حمد وثناى خداوند، امام را مخاطب قرار داد و گفت: اى فرزند رسولخدا، سخنانت را شنیدیم... به خدا سوگند، اگر دنیا براى ماباقى بود و قرار بود در آن بمانیم و جدایى از این دنیا بهمعناى یارى تو بود; باز همراهى شما را برمىگزیدیم. امام(ع)،ضمن ستودن روحیه بالاى او، برایش دعاى خیر کرد. (11)
2- پیشنهاد جنگ در بین راه
کاروان حسینى به موازات سپاهیان حر حرکت مىکرد که ناگه از دورسوارى نمایان شد. او پیک ابن زیاد بود و نامهاى از سوى وىبراى حر آورده بود. در آن نامه، ابن زیاد نوشته بود: با رسیدناین نامه بر حسین بن على فشار بیاور و او را در بیابانى بىآبو علف فرود آر.
حر متن نامه را براى امام خواند و آن حضرت رادر جریان ماموریتخویش قرار داد. امام فرمود: پس بگذار ما دربیابان نینوا یا غاضریات و یا شفیه فرود آییم.
حر گفت: نمىتوانم با این پیشنهاد شما موافقت کنم; زیرا مندیگر در تصمیمگیرى آزاد نیستم و همین نامهرسان جاسوس ابنزیاد است...
در این هنگام، زهیر بن قین گفت: براى ما جنگیدن با این گروهاندک از نبرد با افراد بسیارى که پشتسر آنهاست آسانتر است.
به خدا سوگند، طولى نخواهد کشید که لشکریان بسیارى براى حمایتاز اینان مىرسد و دیگر ما در برابر آنان توان مقاومت نخواهیمداشت.
امام(ع) در پاسخ به پیشنهاد زهیر فرمود: «ما کنت لابداهمبالقتال.» من هرگز شروعکننده جنگ نخواهم بود. (12)
3- دفاع از امام حسین در حین ماموریت
در عصر تاسوعا، هنگامى که عمر بن سعد یارانش را فرمان داد تابه اردوگاه حسین بن على نزدیک شوند، حضرت به برادرش عباسفرمود: عباس جانم، فدایت گردم; برادرجان، سوار شو، آنها راملاقات کن و بپرس براى چه آمدهاند؟
عباس با بیستسوار، که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نیز درشمار آنها بودند، به دیدار یزیدیان رفت. و به آنها گفت: چهمىخواهید؟ گفتند: از امیر فرمان رسیده یا تسلیم شوید یابجنگیم.
گفتند: درنگ کنید تا آنچه مىگویید به ابى عبد الله(ع) برسانیم.
یزیدیان گفتند: او را دیدار کن و خبر بیاور.
عباس باز گشت تا به حسین خبر دهد. یارانش ماندند تا با آنهاگفتگو کنند. حبیب بن مظاهر به زهیر گفت: اگر مایلى، با اینقوم سخن بگو و اگر مىخواهى، من سخن بگویم.
زهیر گفت: تو پیشنهاد سخن دادى و خود نیز بدین امر بپرداز.
حبیب به آنها گفت: به خدا، فرداى قیامت پیش خدا بد مردمىاند،کسانى که نزد او روند و فرزند پیامبر خود، خاندان و عبادتکنندگاناین شهر را که نماز شب مىگزارند، کشته باشند... .
عزره گفت: هر چه توانى خود ستایى کن.
زهیر گفت: اى عزره، خدا او را ستوده و رهبرى کرده، اى عزره،از خدا پرهیز کن من برایتخیر مىخواهم; به خدا سوگند، اىعزره، تو از آنهایى که گمراهى را برکشتن پاکدامنان یارىمىدهند... .
عزره پاسخ داد: اى زهیر، تو نزد ما از شیعیان این خانوادهنبودى، تو عثمانخواه بودى.
زهیر گفت: از موقعیتى که اکنون دارم، درنمىیابى که ازشیعیانم. به خدا نه من نامهاى به حسین نوشتم و نه هرگز پیکىدر پىاش فرستادم و نه وعده یارىاش دادم; در راه با اوبرخوردم، به یاد رسول خدا و موقعیت وى افتادم و دانستم که بهسوى دشمن مىآید... .
پس بر آن شدم یارىاش کنم، در حزب او درآیم و جانم را فدایشسازم; براى آن که شما حق خدا و رسولش را ضایع کردید. (13)
4 - یادآورى به قمر بنى هاشم
پس از برگشتن سپاه عمر سعد به اردوگاه خویش، این بار صداى شمربن ذى الجوشن به گوش رسید که با صداى بلند مىگفت:
کجایند فرزندان خواهر ما، کجاست عباس و برادرانش؟
امام حسین(ع) فرمود: جوابش دهید، گر چه فاسق باشد.
قمر بنى هاشم به دستور ابى عبد الله(ع) سمت او رفت تا سخنش رابشنود. اما بىدرنگ، در حالى که بر او و امانى که داده بودلعنت مىفرستاد، باز گشت. زهیر بن قین از جاى برخاسته، قمربنى هاشم را مخاطب قرار داد و گفت: تو را از حدیثى که قبلا آنرا شنیدهام، آگاه سازم؟!
عباس فرمود: آرى، حدیث را بیان کن.
زهیر گفت: وقتى پدرت خواست ازدواج کند از برادرش عقیل، کهانساب عرب را مىشناخت، خواست همسرى برایش برگزیند که دلیراناو را به دنیا آورده باشند تا فرزندى به دنیا آورد که فرزندنشحسین را در کربلا یارى کند. آگاه باش! پدرت تو را براى چنینروزى ذخیره کرده; پس هرگز در یارى برادرت و حمایت از خواهرانتکوتاهى مکن.
قمر بنى هاشم به زهیر گفت: زهیر، تو در چنین روزى مرا به حمایتتشویق مىکنى; به خدا سوگند امروز صحنهاى به تو نشان دهم کهمانند آن را ندیده باشى. (14)
5- زهیر و مراتب عشق به رهبرى
در شب عاشورا هنگامى که حضرت خطبه خواند و یاران خود را ازآخرین وضعیت آگاه ساخت، یکى از کسانى که لب به سخن گشود واظهار عشق و وفادارى کرد زهیر بن قین بود. او، پس از اظهاروفادارى مسلم بن عوسجه، از جاى برخاست و گفت: به خدا سوگند،من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزاربار; و خداى عزوجل با کشته شدن من مرگ را از تو و جوانان وخاندانت دور سازد. (15)
6- سخنان زهیر در روز عاشورا
کثیر بن عبد الله شعبى گوید: چون بر حسین یورش بردیم، زهیر بنقین سوار بر اسب دمبلند خود سلاح پوشیده در برابر ما آمد وگفت: هشیار باشید، شما را از عذاب خدا بیم مىدهم; بر مسلمانلازم استبرادر مسلمانش را اندرز دهد. ما تا اکنون برادر وهمدین بودیم; تا شمشیر میان ما جدایى نیفکنده همکیش هستیم واندرز شما بر ما لازم است. چون کار به شمشیسر افتد، رشتهبرادرى مىگسلد; ما امتى باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شمارا به فرزندان پیامبر خود محمد(ص) آزمود تا بنگرد چه کارهایم.
ما شما را به یارى او و کنارهگیرى از سرکش فرزند سرکشعبید الله بن زیاد مىخوانیم، زیرا جز بدى از آنها ندیده ونبینند; چشمان شما را میل مىکشند، دست و پاى شما را مىبرند،شما را بر دار مىآویزند، گوش و بینى مىبرند و نیکان ودانشمندان شما چون حجر بن عدى و اصحابش و هانى بن عروه ومانند وى را مىکشند.
در پاسخ، او را دشنام دادند، ابن زیاد را ستودند و گفتند: بهخدا بازنمىگردیم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا نزد امیرعبید الله ببریم.
زهیر گفت: اى بندگان خدا; پسر فاطمه به دوستى و نصرت از زادهسمیه شایستهتر است. اگر یارىاش نمىکنید، به خدا پناهتان باد;
ولى او را نکشید و به یزید وا گذارید به جانم سوگند، که یزیدبا نکشتن حسین هم از طاعتشما راضى است.
شمر تیرى سمت وىافکند و گفت: خاموش باش، ما را از پرگویى خسته کردى.
زهیر گفت: اى بدوىزاده، با تو سخن نمىگویم; همانا تو از چهارپایانى.
به خدا، گمان ندارم دو آیه از قرآن درستبدانى.
مژدهات باد به رسوایى و عذاب دردناک قیامت.
شمر گفت: خدا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت.
زهیر گفت: مرا از مرگ مىترسانى؟! به خدا، مرگ با حسین نزد منبهتر است از آنگونه با شما جاویدان بمانم.
سپس خطاب به مردم گفت: اى بندگان خدا، این پست جفاجو وهمگنانش شما را از دینتان نفریبند; به خدا، شفاعت محمد(ص) بهمردمى که خون فرزندان و خاندان او را مىریزند و کسانى که آنهارا در این ستم یارى مىکنند و مدافعان آنان را مىکشند، نمىرسد.
مردى او را ندا داد که، ابى عبد الله مىگوید: بیا به جان خودم،اگر مؤمن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد و دعوت را به آنهاابلاغ کرد، تو نیز اینان را اندرز دادى و دعوت را بدانها ابلاغکردى. (16)
7- دفع هجوم وحشیانه
در روز عاشورا شمر بن ذى الجوشن به چادرها و محل استقرار حرماهل بیت (علیهم السلام) هجوم برد و فریاد زد: آتش بیاورید تااین خانه را با ساکنانش آتش بزنم.
زنان در حالى که فریادمىزدند از خیمه بیرون دویدند. امام حسین(ع) فریاد کشید:
اى فرزند ذى الجوشن آتش مىطلبى که خانه را بر اهل بیت من بهآتش بکشى، خدا تو را به آتش بسوزاند.
در این لحظه زهیر به همراه ده تن از یاران امام، جهت دفع حملهآنان، به شمر و یارانش حمله کرد و آنان را از حریم حسینى دورساخت. و در این درگیرى، ابا عزه ضبابى، که همراه شمر حمله کردهبود، به دست زهیر بن قین کشته شد. (17)
8- پیکار سخت
زهیر، همانند دیگر یاران امام حسین(ع)، در مصاف با دشمنان ازمکتب و عقیده و امامش سخت دفاع کرد و در حمایت از محبوب ومقصودش، لحظهاى کوتاهى نورزید. ابو محنف مىنویسد: پس از شهادتحبیب، بار دیگر آتش جنگ بالا گرفت. زهیر بن قین همراه حر واردمیدان شد. آن دو نبردى سخت کردند. هرگاه دشمن اطراف یکى رامىگرفت، دیگرى به یارىاش مىشتافت و نجاتش مىداد تا اینکه حربه شهادت رسید. آنگاه که نماز خوف به امامت ابى عبد الله(ع)خوانده شد، زهیر بار دیگر به میدان آمد و نبردى سخت آغاز کرد;
نبردى که مانند آن دیده یا شنیده نشده بود. او همچنان که بردشمن حمله مىکرد، چنین رجز مىخواند:
«انا زهیر و انا ابن القین» «اذودکم بالسیف عن حسین»
من زهیرم و فرزند قین هستم و با شمشیر خود شما را از حسین(ع)دور مىسازم.
سپس به طرف امام باز گشت و چون در مقابل امام قرار گرفت، چنینگفت:
فدتک نفسى هادیا مهدیا الیوم القى جدک النبیا و حسنا و المرتضى علیا و ذا الجناحین الشهید حیا
جانم فدایتباد که هدایتیافت و هدایت گردید. امروز جدتپیامبر را ملاقات مىکنم، همچنین برادرت حسن و پدرت على مرتضى وآن شهید زندهاى را که خداوند دو بال به او بخشید، ملاقات خواهمکرد.
گویا زهیر با این جملات با امام وداع کرد و بار دیگر رهسپارمیدان نبرد شد. او همچنان به پیکار ادامه داد تا اینکه کثیر بنعبد الله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله بردند و او را بهشهادت رساندند. (18)
حضور امام بر بالین زهیر
ابن شهرآشوب مىنویسد: پس از شهادت زهیر، امام حسین(ع) بربالین وى آمد و چنین فرمود: «لا یبعدنک یا زهیر و لعن اللهقاتلیک لعن الذین مسخوا قرده و خنازیر.» اى زهیر، خداوند تورا از رحمتش دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند; شبیه آن لعنتىکه مسخشدگان به شکل بوزینهگان و خوکان را فرا گرفت. (19)
این مختصرى از زندگى سرباز عاشق و شیفته ابى عبد الله(ع)، زهیر بودکه در کربلا افتخار آفرید و با افتخار به شهادت رسید. «فسلامعلیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعثحیا»
پىنوشتها:
1- ابصار العین، ص 161.
2- همان.
3- همان، ص 165.
4- معجم رجال الحدیث، ج7، ص297.
5- بحار الانوار، ج 44، ص 372.
6- منزلى استبین ثعلبیه و خزیمیه براى کسى که به طرف کوفهمىرود. (معجم البلدان، ج3، ص139)
7- منتهى الآمال، ج 1، ص 325.
8- در تاریخ طبرى ج3، ص 302 کلمه بحر، بلنجر آمده است.
بلنجر شهرى در بلاد خزر است که در سال33 به فرماندهى سلمان بنربیعه باهلى فتح شد.(معجم البلدان، ج 1، ص489) اما ابن حجردر الاصابه: بلنجر را در سرزمین عراق مىداند. (الاصابه، ج 2، ص274.)9- ارشاد مفید، ص 204.
10- بضم حا و فتح سین، نام کوهى است.
11- ابصار العین، ص 162.
12- سخنان حسین بن على، ص117.
13- رموز الشهاده، ص99.
14- مقتل الحسین(ع)، ص209.
15- رموز الشهاده، ص 101; ارشاد مفید، ج 2، ص 92.
16- رموز الشهاده، ص 108.
17- ابصار العین، ص166; تاریخ طبرى، ج3، ص326.
18- تاریخ طبرى، ج3، ص 328.
19- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص103.
ویژگیهاى زهیر بن قین
1- شجاعت و پایمردى زهیر وى را بر آن داشت در کنار مدفعاناسلام قرار گیرد. او در برخى فتوحات اسلامى شرکت جست وافتخاراتى بزرگ به ثبت رساند. علامه سماوى در این بارهمىنویسد: «له فى المغازى مواقف مشهوره و مواطن مشهوده» (2) در جنگها مواضع مشهور و جایگاه مشهودى داشته است.
از موارد شرکت زهیر در فتوحات همانا شرکت در غزوه بلنجر استکه خاطرهاى نیز از آن باز گفته است. و در آینده به آن خواهیمپرداخت.
نمونه دیگرش حضور در کربلاست. او بحق بازوى تواناى امام شمردهمىشد. رشادت و دلاورى او چنان بود که امام حسین(ع) در روزعاشورا، هنگام تنظیم سپاه خود که بیش از هفتاد نفر بودند، وىرا بر میمنه گمارد; حبیب را در میسره جاى داد، خود در قلبسپاه قرار گرفت و پرچم را به برادرش عباس سپرد. (3)
2- از دیگر ویژگیهاى زهیر سخنورى اوست که زبانزد خاص و عام ودوست و دشمن بود. او آنچنان بر گفتار مسلط بود که گاه از اومىخواستند در جمع حاضر شود و در دفاع از امام حسین(ع) سخنبگوید.
3- سومین ویژگى زهیر، که در حقیقت مهمترین ویژگى اوست، عشقبه امام زمانش حسین بن على(ع) است.
زهیر در گفتار و عمل، در راه و کربلا در مواقع مختلف، اینویژگى را بخوبى به نمایش گذارد. گفتارش در شب عاشورا و عملشدر روز عاشورا بهترین گواه بر درستى این سخن است.
او در شب عاشورا، هنگامى که امام حسین(ع) اجازه رفتن به وىداد، اظهار داشت: «لا و الله لا یکون ذلک ابدا ا اترک ابن رسولالله(ص) اسیرا فى ید الاعداء و انجو انا؟! لا ارانى الله ذلکالیوم.» (4) نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد بود. آیافرزند رسول خدا را در دست دشمنان اسیر بگذارم و خود را نجاتدهم؟! خداى آن روز را به من نشان ندهد.
زهیر در راه مکه تا کوفه، هنگامى از خدمت امام حسین(ع) بازگشت، همسر و یارانش را مخاطب قرار داد و گفت:
من تصمیم گرفتهام همراه حسین باشم تا جانم را فدایش سازم و... (5)
پیوستن به حسین(ع)
زهیر بن قین در سال شصت هجرى به مقصد فریضه حج، همراه همسر وگروهى از یارانش، کوفه را ترک کرد.
او، پس از انجام فریضه حج، مکه را ترک گفت و رهسپار کوفه شد.
زهیر و یارانش آنقدر تند مىرفتند که در کوتاهترین زمان نزدیکمنزلگاه رسیدند. آنها همواره مىکوشیدند که قدرى دورتر از محلاستقرار موقت امام حسین(ع) فرود آیند.
امام و یارانش در محلى به نام زرود (6) فرود آمدند و چادرهاىخود را برپا ساختند. کاروان زهیر از راه رسید، اما چون دورتراز چادرهاى امام جایى مناسب نیافت، چادرهاى خود را در همانحوالى برپا ساخت. شیخ عباس قمى مىنویسد: گروهى از قبیله فزارهو بجیله چنین روایتشده است: هنگام مراجعت از مکه، با زهیر بنقین بجلى همراه بودیم. در منازل، که به حضرت امام حسین(ع)مىرسیدیم، از او دورى مىکردیم; زیرا سیر با آن حضرت را دوستنمىداشتیم. ناگزیر هرگاه امام حرکت مىکرد، زهیر مىماند وهرگاه آن حضرت توقف مىکرد، زهیر به راه مىافتاد. در یکى ازمنازل، آن حضرت در طرفى منزل کرد و ما نیز ناگزیر در طرف دیگرفرود آمدیم. هنگامى که مشغول غذا خوردن بودیم، ناگاه رسولى ازطرف امام حسین(ع) آمد و پس از ابراز سلام، به زهیر گفت:
ابا عبد الله(ع) تو را مىخواند.
ما از نهایتحیرت لقمههایى که در دست داشتیم، افکندیم ولحظهاى ساکت و بىحرکت ماندیم، گویا پرندهاى بر سر ما نشستهاست.
همسر زهیر، که دلهم نامیده مىشد، به زهیر گفت: سبحان الله،فرزند پیامبر(ص) تو را مىطلبد و تو در رفتن درنگ مىکنى... برخیز و نزدش شتاب، ببین چه مىفرماید.
زهیر برخاسته، خدمتحضرت رفت و زمانى نگذشت که شاد و خرم، باچهره بر افروخته، نزد همسر و یارانش باز گشت. بىدرنگ دستورداد خیمهاش را برکنند و نزدیک سراپردههاى آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایى، به اهلخود بپیوند; زیرا نمىخواهم که از سوى من زیانى به تو رسد. (7)
مفید اضافه مىکند: آنگاه به یارانش گفت: هر یک از شما که دوستدارد، همراهم باشد، چه بهتر; و گرنه این آخرین دیدار ماست.
سپس گفت: شما را از حقیقتى آگاه مىکنم. یادم نمىرود، وقتى درغزوه بحر (8) شرکت کردیم; خداوند پیروزى را نصیب ما گردانید وغنمایمى به دست آوردیم. سلمان فارسى، همراه ما بود، هنگامى کهدید همگان از این پیش آمد خوشحال هستند، گفت: آیا از اینپیروزى که خداوند نصیب شما ساخت و از غنیمتهایى که به دستآوردید، شادمانید؟! گفتیم: آرى.
سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یارى اوخوشحالتر باشید از آنچه که امروز بر آن دستیافتید. و اکنونمن با شما خدا حافظى مىکنم. (9) آرى او با اهل و یارانش خداخافظى کرد تا به دنبال گمشدهاى که سالها در پىاش بود، برود.
او همه چیز و همه کس را رها کرد و رفت تا حسینى شود و جان خودرا نثار حسین و مکتب و عقیده وى کند.
نقش زهیر در حادثه کربلا
زهیر همسر خود را طلاق گفت، از یاران خود جدا شد، به اردوگاهحسینى پیوست و در شمار سربازان شیفته و فدایى امام حسین(ع)جاى گرفت. او در طول مسیر در موارد گوناگون، از جاى برمىخاستو به تایید سخنان امام مىپرداخت. بخشى از مواردى که زهیرارادت راستین خود را به نمایش گزارد، چنین است:
1- حمایت از امام در ذو حسم
پس از برخورد امام با سپاه حر در محلى به نام ذو حسم (10) امام(ع) در جمع حاضران سخن گفت. آنگاه زهیر از جاى برخاسته،به یاران امام گفت: شما سخن مىگویید یا من آغاز کنم؟
گفتند: آرى، تو سخن بگوى.
زهیر، پس از به جاى آوردن حمد وثناى خداوند، امام را مخاطب قرار داد و گفت: اى فرزند رسولخدا، سخنانت را شنیدیم... به خدا سوگند، اگر دنیا براى ماباقى بود و قرار بود در آن بمانیم و جدایى از این دنیا بهمعناى یارى تو بود; باز همراهى شما را برمىگزیدیم. امام(ع)،ضمن ستودن روحیه بالاى او، برایش دعاى خیر کرد. (11)
2- پیشنهاد جنگ در بین راه
کاروان حسینى به موازات سپاهیان حر حرکت مىکرد که ناگه از دورسوارى نمایان شد. او پیک ابن زیاد بود و نامهاى از سوى وىبراى حر آورده بود. در آن نامه، ابن زیاد نوشته بود: با رسیدناین نامه بر حسین بن على فشار بیاور و او را در بیابانى بىآبو علف فرود آر.
حر متن نامه را براى امام خواند و آن حضرت رادر جریان ماموریتخویش قرار داد. امام فرمود: پس بگذار ما دربیابان نینوا یا غاضریات و یا شفیه فرود آییم.
حر گفت: نمىتوانم با این پیشنهاد شما موافقت کنم; زیرا مندیگر در تصمیمگیرى آزاد نیستم و همین نامهرسان جاسوس ابنزیاد است...
در این هنگام، زهیر بن قین گفت: براى ما جنگیدن با این گروهاندک از نبرد با افراد بسیارى که پشتسر آنهاست آسانتر است.
به خدا سوگند، طولى نخواهد کشید که لشکریان بسیارى براى حمایتاز اینان مىرسد و دیگر ما در برابر آنان توان مقاومت نخواهیمداشت.
امام(ع) در پاسخ به پیشنهاد زهیر فرمود: «ما کنت لابداهمبالقتال.» من هرگز شروعکننده جنگ نخواهم بود. (12)
3- دفاع از امام حسین در حین ماموریت
در عصر تاسوعا، هنگامى که عمر بن سعد یارانش را فرمان داد تابه اردوگاه حسین بن على نزدیک شوند، حضرت به برادرش عباسفرمود: عباس جانم، فدایت گردم; برادرجان، سوار شو، آنها راملاقات کن و بپرس براى چه آمدهاند؟
عباس با بیستسوار، که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نیز درشمار آنها بودند، به دیدار یزیدیان رفت. و به آنها گفت: چهمىخواهید؟ گفتند: از امیر فرمان رسیده یا تسلیم شوید یابجنگیم.
گفتند: درنگ کنید تا آنچه مىگویید به ابى عبد الله(ع) برسانیم.
یزیدیان گفتند: او را دیدار کن و خبر بیاور.
عباس باز گشت تا به حسین خبر دهد. یارانش ماندند تا با آنهاگفتگو کنند. حبیب بن مظاهر به زهیر گفت: اگر مایلى، با اینقوم سخن بگو و اگر مىخواهى، من سخن بگویم.
زهیر گفت: تو پیشنهاد سخن دادى و خود نیز بدین امر بپرداز.
حبیب به آنها گفت: به خدا، فرداى قیامت پیش خدا بد مردمىاند،کسانى که نزد او روند و فرزند پیامبر خود، خاندان و عبادتکنندگاناین شهر را که نماز شب مىگزارند، کشته باشند... .
عزره گفت: هر چه توانى خود ستایى کن.
زهیر گفت: اى عزره، خدا او را ستوده و رهبرى کرده، اى عزره،از خدا پرهیز کن من برایتخیر مىخواهم; به خدا سوگند، اىعزره، تو از آنهایى که گمراهى را برکشتن پاکدامنان یارىمىدهند... .
عزره پاسخ داد: اى زهیر، تو نزد ما از شیعیان این خانوادهنبودى، تو عثمانخواه بودى.
زهیر گفت: از موقعیتى که اکنون دارم، درنمىیابى که ازشیعیانم. به خدا نه من نامهاى به حسین نوشتم و نه هرگز پیکىدر پىاش فرستادم و نه وعده یارىاش دادم; در راه با اوبرخوردم، به یاد رسول خدا و موقعیت وى افتادم و دانستم که بهسوى دشمن مىآید... .
پس بر آن شدم یارىاش کنم، در حزب او درآیم و جانم را فدایشسازم; براى آن که شما حق خدا و رسولش را ضایع کردید. (13)
4 - یادآورى به قمر بنى هاشم
پس از برگشتن سپاه عمر سعد به اردوگاه خویش، این بار صداى شمربن ذى الجوشن به گوش رسید که با صداى بلند مىگفت:
کجایند فرزندان خواهر ما، کجاست عباس و برادرانش؟
امام حسین(ع) فرمود: جوابش دهید، گر چه فاسق باشد.
قمر بنى هاشم به دستور ابى عبد الله(ع) سمت او رفت تا سخنش رابشنود. اما بىدرنگ، در حالى که بر او و امانى که داده بودلعنت مىفرستاد، باز گشت. زهیر بن قین از جاى برخاسته، قمربنى هاشم را مخاطب قرار داد و گفت: تو را از حدیثى که قبلا آنرا شنیدهام، آگاه سازم؟!
عباس فرمود: آرى، حدیث را بیان کن.
زهیر گفت: وقتى پدرت خواست ازدواج کند از برادرش عقیل، کهانساب عرب را مىشناخت، خواست همسرى برایش برگزیند که دلیراناو را به دنیا آورده باشند تا فرزندى به دنیا آورد که فرزندنشحسین را در کربلا یارى کند. آگاه باش! پدرت تو را براى چنینروزى ذخیره کرده; پس هرگز در یارى برادرت و حمایت از خواهرانتکوتاهى مکن.
قمر بنى هاشم به زهیر گفت: زهیر، تو در چنین روزى مرا به حمایتتشویق مىکنى; به خدا سوگند امروز صحنهاى به تو نشان دهم کهمانند آن را ندیده باشى. (14)
5- زهیر و مراتب عشق به رهبرى
در شب عاشورا هنگامى که حضرت خطبه خواند و یاران خود را ازآخرین وضعیت آگاه ساخت، یکى از کسانى که لب به سخن گشود واظهار عشق و وفادارى کرد زهیر بن قین بود. او، پس از اظهاروفادارى مسلم بن عوسجه، از جاى برخاست و گفت: به خدا سوگند،من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزاربار; و خداى عزوجل با کشته شدن من مرگ را از تو و جوانان وخاندانت دور سازد. (15)
6- سخنان زهیر در روز عاشورا
کثیر بن عبد الله شعبى گوید: چون بر حسین یورش بردیم، زهیر بنقین سوار بر اسب دمبلند خود سلاح پوشیده در برابر ما آمد وگفت: هشیار باشید، شما را از عذاب خدا بیم مىدهم; بر مسلمانلازم استبرادر مسلمانش را اندرز دهد. ما تا اکنون برادر وهمدین بودیم; تا شمشیر میان ما جدایى نیفکنده همکیش هستیم واندرز شما بر ما لازم است. چون کار به شمشیسر افتد، رشتهبرادرى مىگسلد; ما امتى باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شمارا به فرزندان پیامبر خود محمد(ص) آزمود تا بنگرد چه کارهایم.
ما شما را به یارى او و کنارهگیرى از سرکش فرزند سرکشعبید الله بن زیاد مىخوانیم، زیرا جز بدى از آنها ندیده ونبینند; چشمان شما را میل مىکشند، دست و پاى شما را مىبرند،شما را بر دار مىآویزند، گوش و بینى مىبرند و نیکان ودانشمندان شما چون حجر بن عدى و اصحابش و هانى بن عروه ومانند وى را مىکشند.
در پاسخ، او را دشنام دادند، ابن زیاد را ستودند و گفتند: بهخدا بازنمىگردیم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا نزد امیرعبید الله ببریم.
زهیر گفت: اى بندگان خدا; پسر فاطمه به دوستى و نصرت از زادهسمیه شایستهتر است. اگر یارىاش نمىکنید، به خدا پناهتان باد;
ولى او را نکشید و به یزید وا گذارید به جانم سوگند، که یزیدبا نکشتن حسین هم از طاعتشما راضى است.
شمر تیرى سمت وىافکند و گفت: خاموش باش، ما را از پرگویى خسته کردى.
زهیر گفت: اى بدوىزاده، با تو سخن نمىگویم; همانا تو از چهارپایانى.
به خدا، گمان ندارم دو آیه از قرآن درستبدانى.
مژدهات باد به رسوایى و عذاب دردناک قیامت.
شمر گفت: خدا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت.
زهیر گفت: مرا از مرگ مىترسانى؟! به خدا، مرگ با حسین نزد منبهتر است از آنگونه با شما جاویدان بمانم.
سپس خطاب به مردم گفت: اى بندگان خدا، این پست جفاجو وهمگنانش شما را از دینتان نفریبند; به خدا، شفاعت محمد(ص) بهمردمى که خون فرزندان و خاندان او را مىریزند و کسانى که آنهارا در این ستم یارى مىکنند و مدافعان آنان را مىکشند، نمىرسد.
مردى او را ندا داد که، ابى عبد الله مىگوید: بیا به جان خودم،اگر مؤمن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد و دعوت را به آنهاابلاغ کرد، تو نیز اینان را اندرز دادى و دعوت را بدانها ابلاغکردى. (16)
7- دفع هجوم وحشیانه
در روز عاشورا شمر بن ذى الجوشن به چادرها و محل استقرار حرماهل بیت (علیهم السلام) هجوم برد و فریاد زد: آتش بیاورید تااین خانه را با ساکنانش آتش بزنم.
زنان در حالى که فریادمىزدند از خیمه بیرون دویدند. امام حسین(ع) فریاد کشید:
اى فرزند ذى الجوشن آتش مىطلبى که خانه را بر اهل بیت من بهآتش بکشى، خدا تو را به آتش بسوزاند.
در این لحظه زهیر به همراه ده تن از یاران امام، جهت دفع حملهآنان، به شمر و یارانش حمله کرد و آنان را از حریم حسینى دورساخت. و در این درگیرى، ابا عزه ضبابى، که همراه شمر حمله کردهبود، به دست زهیر بن قین کشته شد. (17)
8- پیکار سخت
زهیر، همانند دیگر یاران امام حسین(ع)، در مصاف با دشمنان ازمکتب و عقیده و امامش سخت دفاع کرد و در حمایت از محبوب ومقصودش، لحظهاى کوتاهى نورزید. ابو محنف مىنویسد: پس از شهادتحبیب، بار دیگر آتش جنگ بالا گرفت. زهیر بن قین همراه حر واردمیدان شد. آن دو نبردى سخت کردند. هرگاه دشمن اطراف یکى رامىگرفت، دیگرى به یارىاش مىشتافت و نجاتش مىداد تا اینکه حربه شهادت رسید. آنگاه که نماز خوف به امامت ابى عبد الله(ع)خوانده شد، زهیر بار دیگر به میدان آمد و نبردى سخت آغاز کرد;
نبردى که مانند آن دیده یا شنیده نشده بود. او همچنان که بردشمن حمله مىکرد، چنین رجز مىخواند:
«انا زهیر و انا ابن القین» «اذودکم بالسیف عن حسین»
من زهیرم و فرزند قین هستم و با شمشیر خود شما را از حسین(ع)دور مىسازم.
سپس به طرف امام باز گشت و چون در مقابل امام قرار گرفت، چنینگفت:
فدتک نفسى هادیا مهدیا الیوم القى جدک النبیا و حسنا و المرتضى علیا و ذا الجناحین الشهید حیا
جانم فدایتباد که هدایتیافت و هدایت گردید. امروز جدتپیامبر را ملاقات مىکنم، همچنین برادرت حسن و پدرت على مرتضى وآن شهید زندهاى را که خداوند دو بال به او بخشید، ملاقات خواهمکرد.
گویا زهیر با این جملات با امام وداع کرد و بار دیگر رهسپارمیدان نبرد شد. او همچنان به پیکار ادامه داد تا اینکه کثیر بنعبد الله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله بردند و او را بهشهادت رساندند. (18)
حضور امام بر بالین زهیر
ابن شهرآشوب مىنویسد: پس از شهادت زهیر، امام حسین(ع) بربالین وى آمد و چنین فرمود: «لا یبعدنک یا زهیر و لعن اللهقاتلیک لعن الذین مسخوا قرده و خنازیر.» اى زهیر، خداوند تورا از رحمتش دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند; شبیه آن لعنتىکه مسخشدگان به شکل بوزینهگان و خوکان را فرا گرفت. (19)
این مختصرى از زندگى سرباز عاشق و شیفته ابى عبد الله(ع)، زهیر بودکه در کربلا افتخار آفرید و با افتخار به شهادت رسید. «فسلامعلیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعثحیا»
پىنوشتها:
1- ابصار العین، ص 161.
2- همان.
3- همان، ص 165.
4- معجم رجال الحدیث، ج7، ص297.
5- بحار الانوار، ج 44، ص 372.
6- منزلى استبین ثعلبیه و خزیمیه براى کسى که به طرف کوفهمىرود. (معجم البلدان، ج3، ص139)
7- منتهى الآمال، ج 1، ص 325.
8- در تاریخ طبرى ج3، ص 302 کلمه بحر، بلنجر آمده است.
بلنجر شهرى در بلاد خزر است که در سال33 به فرماندهى سلمان بنربیعه باهلى فتح شد.(معجم البلدان، ج 1، ص489) اما ابن حجردر الاصابه: بلنجر را در سرزمین عراق مىداند. (الاصابه، ج 2، ص274.)9- ارشاد مفید، ص 204.
10- بضم حا و فتح سین، نام کوهى است.
11- ابصار العین، ص 162.
12- سخنان حسین بن على، ص117.
13- رموز الشهاده، ص99.
14- مقتل الحسین(ع)، ص209.
15- رموز الشهاده، ص 101; ارشاد مفید، ج 2، ص 92.
16- رموز الشهاده، ص 108.
17- ابصار العین، ص166; تاریخ طبرى، ج3، ص326.
18- تاریخ طبرى، ج3، ص 328.
19- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص103.