سیماى بهلول عاقل
آرشیو
چکیده
متن
و راه او شیوهاى دیگر در دفاع از ولایت و گریز از دوزخ درزمانه بیداد و ستم بود. در شهر کوفه دیده به جهان گشود و آرامآرام چنان دیگر مردان حق راه سعادت پیمود کوفه زادگاهفرزانگانى بیشمار و راد مردانى فرهیخته بود که در پرتو انوارهدایت و امامت تشیع نور افشانى مىکردند. آن دیار، جنب و جوشمردان بزرگى را به یاد دارد که هریک افتخارانى فراموش ناشدنىدر راه حقیقتخلق کردند.
و اینک نیز به تماشاى یکى از آن مردان خدایى مىنشینیم.
پدرش که عموى هارون الرشید خلیفه عباسى بود، «عمرو» نامداشت. عمرو کوفى فرزندى داشت که نامش را «وهب» نهاده بود وکنیهاش «ابو وهب» نام گرفت. اما این فرزند خوشنام کوفى، درمیان مردم به «بهلول» معروف شده بود.
آرى، «بهلول عاقل» همان مردى است که برخى دشمنان کم خرد، وىرا «بهلول دیوانه» نام نهاده بودند.
دل آن عاقل اندیشمند، برغم اینکه خود از عباسیان به شمارمىرفت، همچون برخى دیگر از کوفیان حق طلب، جلوهگاه نور ولایت وتشیع گردید.
در آن زمان، امام صادق(ع) از شهر مدینه نورافشانى مىکرد و هدایت امت پیامبراکرم(ص) را بر عهده داشت.
کوفه نیز یکى از آن شهرهایى بود که مردان بسیارى از آنبرخاسته، با حرکتبه سوى مدینه، چونان پروانههاى عاشق بر گردصادق آل محمد(ع) مىچرخیدند.
در عصر امام صادق(ع)
بهلول کوفىنیز بسان دیگر همشهریان خویش، در جرگه این عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن خورشید صداقت جاى گرفت.
علامه شهیدقاضى نورالله شوشترى، با استناد به کتاب «تاریخ گزیده» پساز بیان مطالب فوق آورده است:
«او (بهلول) در زمره متقیان عصر خویش قرار داشت.» مولف کتاب«روضات الجنات»، در معرفى بهلول عاقل چنین آورده است:
«عالم عارف کامل، کاشف از لطایف اسرار و فنون، بهلول بن عمروعاقل عادل کوفى صوفى (صیرفى) معروف به مجنون ... از شاگردانبرگزیده امام صادق(ع) است. وى در فنون حکمت، معارف و آداباسلامى، فردى تکمیل است.» سپس چنین مىنویسد:
«بهلول در ردیف فتوا دهندگان به شیوه مذهب تشیع بود و دردوران خویش، داراى مقبولیت عمومى بود.»
بهلول عاقل به ترویجو نشر معارف اهلبیت(علیهم السلام) پرداخت. فراگیرى و سپسبازگویى و نقل روایات و احادیث معصومین از جمله فعالیتهایىاست که هریک از راویان و شاگردان مکتب ائمه(علیهم السلام) بدانهمت مىگماردند.
بهلول، از افرادى همچون «عمر بن دینار» که خود نیز ازشاگردان امام صادق(ع) بود، روایت نقل کرده است.
علاوه بر وى«ایمن بن نابل» و «عاصم بن ابى النجود» از دیگر محدثانىهستند که بهلول به واسطه آنان، احادیثى را نقل کرده است.
اوهمواره به دفاع از مکتب تشیع عشق مىورزید و در کمترین فرصت،به این رسالت دینى خویش جامه عمل مىپوشید.
مناظرات بسیار او با مخالفان ولایت دلیلى گویا بر این مدعاست.
روزى، شخصى معروف به «عدوى» از نوادگان خلیفه دوم (عمر بنخطاب) در یک جلسه عمومى، به مناظره با بهلول نشست.عدوى در یکى از سوالهاى خود از بهلول پرسید: اگر تو خود رااهل ایمان مىدانى، بگو ایمان چیست؟
بهلول در جواب گفت: قال مولاى جعفر بن محمد الصادق(ع)،«الایمان عقد بالقلب و قول باللسان و عمل بالجوارح والارکان.» یعنى مولایم امام صادق(ع) فرمود: ایمان اعتقاد قلبىاست که بر زبان آورده مىشود و با اعضاء و جوارح خویشتن بدانعمل مىشود.
عدوى که از مخالفان تشیع و به دنبال تضعیف موقعیت امامصادق(ع) نزد مردمان بود، خطاب به بهلول گفت: تو به گونهاىمىگویى «مولاى صادق من» که گویا به جز وى انسان صادق وراستگویى وجود ندارد.
بهلول گفت: آرى چنین است. در این صورت این اشکال بر شما واردمىشود که جد تو عمر به گونهاى ابوبکر را صدیق نام نهاد کهگویا در زمان وى، راستگویى دیگر نبوده است.
عدوىگفت: آرى، بجز او کسى دیگر راستگو درست کردار نبود.
بهلول گفت: این سخن تو بر خلاف کتاب قرآن و سنت پیامبر(ص) است.
زیرا خداوند در کتابش، ایمان آورندگان به خدا و رسولش را صدیقمعرفى کرده و فرموده است:
«... والذین آمنوا بالله و رسوله اولئک هم الصدیقون»
همچنینسنت نبوى چنین است که پیامبر(ص) به اصحاب خویش فرمود: هرگاهکار نیکى انجام دادى، از صدیقان خواهى بود.
عدوى گفت: ابوبکر بدان جهت صدیق نامیده شد که اولین مردى بودکه نبوت پیامبر اسلام(ص) را تصدیق کرد.
بهلول گفت: با اینکه وى اولین نفر نبود (بلکه امام على(ع) اولین شخص بود)، آیه مورد نظر داراى معناى عام است و از نظرعلم ادبیات عرب و عبارت قرآن، اختصاص یافتن «صدیق» به یکنفر، نادرست است.
عدوى دیگر جوابى نداشت و براى فرار از این رسوایى، به سوالاتدیگرى روى آورد.
بهلول از یاران امام صادق(ع) شمرده مىشد. امابه نظر مىرسد فضاى اختناق و زورگویىهاى سیاسى خلفاى عباسى، برخى از اصحاب امام(ع) را بر آن مىداشت تا حمایت و پشتیبانىخویش را به صورت کامل آشکار ننمایند و شاید همین عامل موجبگردیده است تا برخى از متون اصلى علم رجال را ثبت نکنند.البته برخى از بزرگان به گوشهاى از خصوصیات وى، اشاراتىهرچند کوتاه کردهاند. از آن جمله محقق بزرگوار، علامهمامقانى است که پس از معرفى وى، نکاتى از ماجراهاى زندگانىاشرا بیان کرده است. ایشان در فهرست اولیه کتاب خود، بهلول رافردى عاقل و مورد اطمنان دانستهاند.
مولف گرانقدر «قاموسالرجال» که پژوهشهاى رجالى خویش را با دیدى منتقدانه بر اساسکتاب «تنقیح المقال» نگاشته است، پس از ذکر نام بهلول، بخشىاز مناظرات وى با خلفاى عباسى را بیان کرده است.
همچنینپژوهشگرى دیگر در کتاب «منتهىالمقال»، علاوه بر بیان برخى ازمناظرات بهلول دربارهاش چنین نوشته است:
«از برخى کتابهاى تاریخ و غیر آن، معلوم مىشود که بهلولداراى فضل و جلال و مقام بزرگى بوده است.»
بهلول در عصر امام کاظم(ع)
امت اسلام، پس از شهادت امام صادق(ع) رو به سوى فرزند و جانشینشایسته او کرده، از امام موسى کاظم(ع) به عنوان هفتمین ذخیرهالهى و نور آسمانى پیروى کردند.
عباسیان که همواره عظمت معنوى و اجتماعى ائمه(علیهم السلام) رامانع دنیا دارى و زور مدارى خویش مىدانستند با حیلههاى مختلف،در صدد از میان برداشتن صالحترین عناصر جامعه انسانى بودند.از این رو، هارون عباسى بر آن شد تا به هر شیوه ممکن، امامموسى بن جعفر(ع) را به قتل برساند. براى عملى کردن فکر خویش،به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قیام بر ضدحکومتخویش نموده، از این طریق ریختن خون ایشان را مباح وکردار زشتخویش را عمل مشروع جلوه دهد. بر این اساس، تصمیمگرفتحکم قتل امام کاظم(ع) را از فقیهان و دانشمندان با نفوذعصر خویش دریافت کند.
خلیفه عباسى به سراغ بهلول که در آن دوران، از فقیهان زبده ومورد قبول زمانه خویش بود رفته و از او در خواست کرد تا فتواىقتل امام(ع) را صادر کند. بهلول که از یک سو دلباخته امامخویش بود و از سوى دیگر بیم آن مىرفت که مخالفتبا در خواستهارون به قتل وى بینجامد، براى تعیین تکلیف نزد امام کاظم(ع)رفت و پس از بیان ماجرا خوستار راهنمایى از ایشان شد.
امام موسى کاظم(ع) دستور داد تا بهلول براى فرار از صدور چنینفتوایى و نیز نجات جان خویش، خود را به دیوانگى زده خویشتن رااز این ماجرا رهایى سازد.
بهلول اندیشمند نیز به دستور امامعزیز خویش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگى وى به گونهاى دیگرچرخیدن گرفت.
ماجراى فوق که از علامه قاضى نورالله شوشترى نقل شده است.بخوبى نشان خواهد داد که موقعیت اجتماعى و مقبولیت عمومى ومقام فقهى بهلول به اندازهاى بود که هارون الرشید چنینمىپنداشت که چنانچه بهلول، ریختن خون آن امام معصوم(ع) راجایز بداند، دیگر هیچ خطرى ازناحیه مردم او را تهدید نخواهدکرد و به اصطلاح بیانیه فقهى و سیاسى بهلول در این باره، حکومتعباسیان را مصونیتسیاسى و دینى خواهد بخشید.
چرا دیوانگى؟
در باره اینکه چرا بهلول خود را به دیوانگى زد و از آن پس درمیان جامعه به «بهلول مجنون» معروف شد، داستانى دیگر آمدهاست:
هارون الرشید خلیفه عباسى تصمیم گرفت تا شخصى را به عنوانقاضى بغداد منصوب کند. از این رو با اطرافیان خویش مشورت کردو به راى آنها، بهلول را شایسته منصب قضاوت دانست. بهلول کهتا آن زمان در کوفه بسر مىبرد، از سوى هارون به بغداد دعوتشد. هارون به او گفت: درامر خلافتبه کمک تو نیازمندم.
بهلولگفت: چگونه باید تو را یارى کنم؟
هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذیر.
بهلول که خلافت عباسیان را غاصبانه مىدانستبه هیچ وجه حاضر بههمکارى با حکومت آنان نبود، جواب داد: من شایسته این مقامنیستم. هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شایسته این مقاممىدانند.
بهلول گفت: سبحان الله، من خویشتن را بهتر از دیگران مىشناسم.
اگر در گفته خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم، پسهمان است که گفتم. و چنانچه در این گفته خود، دروغگو باشم،انسان دروغگو شایسته تصدى قضاوت نیست.
هارون عباسى همچنان برنظر خویش اصرار و پافشارى مىکرد تا وى قضاوت را بپذیرد. هربارجواب و عذر بهلول را به گونهاى رد مىکرد. بهلول که حاضر بههمکارى با دشمنان اهلبیت: نبود، ناچار جواب داد: امشب را بهمن مهلت دهید.
هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردممشاهده کردند که بهلول سوار بر چوبى شده و چون اسب سوارى دربازار حرکت مىکند و مىگوید: کنار بروید و راه را باز کنید کهاسب من شما را لگد نزند.
زندگى با درد و رنج
اگر چه این داستان، نیز چون ماجراى قبل، بیانگر صلاحیت علمى وفقهى بهلول است اما از سوى دیگر نشان از غمى جانکاه در میانشیعیان و زندگى سخت و درد آور آنان در دوران حاکمیت ودیکتاتورهاى عباسى است.
فقیهان و فرزانگانى چون بهلول، هریک باید به گونهاى غیرمتعارف به زندگى خویش ادامه مىدادند و این همه تنها به جرمعشق به اهلبیت(علیهم السلام) بود و بس. شاید پیشنهاد قضاوت ازسوى هارون، براى اجراى همان نیت قتل امام(ع) بوده است و گویابهلول بخوبى مىدانست که با توجه به اوضاع سیاسى آن دوره،چنانچه در جایگاه قضاوت بغداد بنشیند، پس از چندى دو راه بیشنخواهد داشت. فتواى قتل امام کاظم(ع) و یا کشته شدن.
شیوه پیشنهادى امام کاظم(ع) نسبتبه بهلول نیز بهترین ومناسبترین راه حل مشکل بوده است.
تجربهاى دیگر
البته اینگونه مسائل در عصر امام کاظم(ع) تازگى نداشت. چهاینکه قبل از آن در دوران امامت امام محمد باقر(ع) اوضاعزمانه به گونهاى شد که جابر بن یزید جعفى که از شاگردان ویژهو بسیار صمیمى امام باقر(ع) بود، به سفارش امام خویش، شیوهاىهمچون شیوه زندگانى بهلول در پیش گرفت. جابر که از ارادتمندانخاندان پیامبر(ص) بود، در کوفه به ارشاد مردم مىپرداخت.
فعالیتهاى فرهنگى و تبلیغات مذهبى جابر، خلیفه و دستاندرکاران حکومت را به خشم آورد تا جایى که وجود وى را براىبقاى سیاسى خود خطرناک مىدانستند. از این رو هشام بنعبدالملک، توطئه قتل وى را طرح ریزى کرد.
امام باقر(ع) براى نجات جان جابر، نامهاى به او نوشت و دستورداد تا وى خود را به دیوانگى زده تا از این شر رهایى یابد. واو به دستور امام عمل کرد و از گزند خلیفه مصون ماند.
بهلول عاقل سرانجام چنین سرنوشتى پیدا کرد و بناچار تا آخرعمر خویش، به همان شیوه رفتار مىکرد. بطورى که در میان مردمبه «دیوانه» معروف شد.
شیوه به ظاهر دیوانگى او تنها و تنها در برخى از رفتارها وبرخوردها بوده است. و الا در هیچ یک از گفتارها و کلمات وعبارات بهلول، کوچکترین نشانى از ضعف عقلى و یا اختلال روانىوجود ندارد بلکه گفتهها و نظریات وى سرشار از زیرکى، عقل وفراست کامل است که هر شخصى با خواندن مناظرات و مباحثاتبهلول، خود بدین نتیجه خواهد رسید.
بهلول در همین موقعیتبه ظاهر دیوانگىاش، مناظرههاى بسیارى بامنکران اهلبیت و مخالفان مذهب تشیع ترتیب داد که در لابلاىآنها، سخنانى نغز و شیرین از او نقل شده است.
بهلول و ابو حنیفه
قاضى نورالله شوشترى یکى از مناظرات بهلول را چنین بیان کردهاست.
روزى بهلول از کنار خانه ابوحنیفه (از پیشوایان اهل سنت) عبورمىکرد. در این هنگام شنید که وى به شاگردان خویش مىگوید:
امام جعفرصادق(ع) سه مطلب گفته است که من آن را دوست نداشته ونمىپسندم. اول آنکه مىگوید: شیطان با آتش جهنم عذاب مىشود.
چگونه شیطان که خود از آتش است، با آتش عذاب مىشود؟
دیگر آنکه مىگوید: خدا را نمىتوان دید. چگونه چیزى را کهموجود باشد نمىتوان دید؟
سوم آنکه مىگوید: انسان در کارهاى خویش، فاعل مختار است و حالآنکه نصوص و متون دینى برخلاف آن است. (و خداوند خالق و پدیدآورنده همه چیز است.) بهلول کلوخى برداشت و به طرف ابوحنیفهپرتاب کرد و گریخت. کلوخ به پیشانى ابوحنیفه خورد و او راآزرد. پس از دستگیرى بهلول، براى شکایت وى را نزد حاکم بردند.
بهلول به او گفت: چه آزارى از سوى من به تو رسیده است؟
ابوحنیفه گفت: کلوخى به پیشانىام زده و سر من را به دردآوردهاى.
بهلول گفت: درد را به من نشان بده؟
ابوحنیفه گفت: درد را چگونه مىتوان دید؟
بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق(ع) اعتراض مىکردى و مىگفتىچگونه مىتوان گفت که خداوند موجود است ولى نمىتوان او را دید؟
علاوه آن کلوخ خاک بود و تو نیز از خاک هستى پس نمىبایستخاکاز خاک آزار ببیند وعذاب شود. همچنین من تقصیرى ندارم و بایداز خدا شکایت کنى، زیرا تو خود مىگفتى انسان فاعل کارهاى خویشنیست و همه کارها به ستخداست.
پس چرا تو مرا نزد حاکم آورده و ادعاى قصاص مىکنى؟
ابوحنیفه با شنیدن سخنان منطقى و عاقلانه بهلول شرمنده شد و ازشکایتخویش منصرف گشته، جلسه دادگاه را ترک کرد. پژوهشگرمعاصر، علامه شوشترى، پس از نقل ماجراى فوق، نظر علامه مامقانىرا تایید کرده مىنویسد:
سزاوار است که ابوحنیفه براى شکایت از بهلول، نزد منصور عباسىرفته باشد نه نزد هارون. زیرا ابو حنیفه، قبل از خلافت هارونوفات کرده است. ارادت بهلول به پیشوایان معصوم و مخالفتسرسختانه با مخالفان ایشان، همواره محور فعالیتهاى وى بود.
حتى پس از دیوانهنمایىاش این رفتار را نیز از خود بروز مىدادو از کمترین فرصتبراى تحقیر و تضعیف دشمنان مىکوشید.
داستانهاى زیر نمونهاى از آن است. روزى وزیر هارون الرشید(خلیفه عباسى) به بهلول گفت: خوشا به حالت که خلیفه تو راسرپرست و فرمانرواى خوکها وگرگها قرار داده است. بهلول بدونفاصله به وزیر گفت: پس مواظب باش که از اطاعت و فرمانروایى منخارج نشوى. پس از این جواب، وزیر خجل و شرمنده شد. هنگامى کهبهلول در بصره بود، برخى دور او را گرفته گفتند: اى بهلولدیوانگان بصره را براى ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش دیوانگانبسیار بطول مىانجامد ولى مىتوانم عاقلان را بشمارم.
و اینک نیز به تماشاى یکى از آن مردان خدایى مىنشینیم.
پدرش که عموى هارون الرشید خلیفه عباسى بود، «عمرو» نامداشت. عمرو کوفى فرزندى داشت که نامش را «وهب» نهاده بود وکنیهاش «ابو وهب» نام گرفت. اما این فرزند خوشنام کوفى، درمیان مردم به «بهلول» معروف شده بود.
آرى، «بهلول عاقل» همان مردى است که برخى دشمنان کم خرد، وىرا «بهلول دیوانه» نام نهاده بودند.
دل آن عاقل اندیشمند، برغم اینکه خود از عباسیان به شمارمىرفت، همچون برخى دیگر از کوفیان حق طلب، جلوهگاه نور ولایت وتشیع گردید.
در آن زمان، امام صادق(ع) از شهر مدینه نورافشانى مىکرد و هدایت امت پیامبراکرم(ص) را بر عهده داشت.
کوفه نیز یکى از آن شهرهایى بود که مردان بسیارى از آنبرخاسته، با حرکتبه سوى مدینه، چونان پروانههاى عاشق بر گردصادق آل محمد(ع) مىچرخیدند.
در عصر امام صادق(ع)
بهلول کوفىنیز بسان دیگر همشهریان خویش، در جرگه این عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن خورشید صداقت جاى گرفت.
علامه شهیدقاضى نورالله شوشترى، با استناد به کتاب «تاریخ گزیده» پساز بیان مطالب فوق آورده است:
«او (بهلول) در زمره متقیان عصر خویش قرار داشت.» مولف کتاب«روضات الجنات»، در معرفى بهلول عاقل چنین آورده است:
«عالم عارف کامل، کاشف از لطایف اسرار و فنون، بهلول بن عمروعاقل عادل کوفى صوفى (صیرفى) معروف به مجنون ... از شاگردانبرگزیده امام صادق(ع) است. وى در فنون حکمت، معارف و آداباسلامى، فردى تکمیل است.» سپس چنین مىنویسد:
«بهلول در ردیف فتوا دهندگان به شیوه مذهب تشیع بود و دردوران خویش، داراى مقبولیت عمومى بود.»
بهلول عاقل به ترویجو نشر معارف اهلبیت(علیهم السلام) پرداخت. فراگیرى و سپسبازگویى و نقل روایات و احادیث معصومین از جمله فعالیتهایىاست که هریک از راویان و شاگردان مکتب ائمه(علیهم السلام) بدانهمت مىگماردند.
بهلول، از افرادى همچون «عمر بن دینار» که خود نیز ازشاگردان امام صادق(ع) بود، روایت نقل کرده است.
علاوه بر وى«ایمن بن نابل» و «عاصم بن ابى النجود» از دیگر محدثانىهستند که بهلول به واسطه آنان، احادیثى را نقل کرده است.
اوهمواره به دفاع از مکتب تشیع عشق مىورزید و در کمترین فرصت،به این رسالت دینى خویش جامه عمل مىپوشید.
مناظرات بسیار او با مخالفان ولایت دلیلى گویا بر این مدعاست.
روزى، شخصى معروف به «عدوى» از نوادگان خلیفه دوم (عمر بنخطاب) در یک جلسه عمومى، به مناظره با بهلول نشست.عدوى در یکى از سوالهاى خود از بهلول پرسید: اگر تو خود رااهل ایمان مىدانى، بگو ایمان چیست؟
بهلول در جواب گفت: قال مولاى جعفر بن محمد الصادق(ع)،«الایمان عقد بالقلب و قول باللسان و عمل بالجوارح والارکان.» یعنى مولایم امام صادق(ع) فرمود: ایمان اعتقاد قلبىاست که بر زبان آورده مىشود و با اعضاء و جوارح خویشتن بدانعمل مىشود.
عدوى که از مخالفان تشیع و به دنبال تضعیف موقعیت امامصادق(ع) نزد مردمان بود، خطاب به بهلول گفت: تو به گونهاىمىگویى «مولاى صادق من» که گویا به جز وى انسان صادق وراستگویى وجود ندارد.
بهلول گفت: آرى چنین است. در این صورت این اشکال بر شما واردمىشود که جد تو عمر به گونهاى ابوبکر را صدیق نام نهاد کهگویا در زمان وى، راستگویى دیگر نبوده است.
عدوىگفت: آرى، بجز او کسى دیگر راستگو درست کردار نبود.
بهلول گفت: این سخن تو بر خلاف کتاب قرآن و سنت پیامبر(ص) است.
زیرا خداوند در کتابش، ایمان آورندگان به خدا و رسولش را صدیقمعرفى کرده و فرموده است:
«... والذین آمنوا بالله و رسوله اولئک هم الصدیقون»
همچنینسنت نبوى چنین است که پیامبر(ص) به اصحاب خویش فرمود: هرگاهکار نیکى انجام دادى، از صدیقان خواهى بود.
عدوى گفت: ابوبکر بدان جهت صدیق نامیده شد که اولین مردى بودکه نبوت پیامبر اسلام(ص) را تصدیق کرد.
بهلول گفت: با اینکه وى اولین نفر نبود (بلکه امام على(ع) اولین شخص بود)، آیه مورد نظر داراى معناى عام است و از نظرعلم ادبیات عرب و عبارت قرآن، اختصاص یافتن «صدیق» به یکنفر، نادرست است.
عدوى دیگر جوابى نداشت و براى فرار از این رسوایى، به سوالاتدیگرى روى آورد.
بهلول از یاران امام صادق(ع) شمرده مىشد. امابه نظر مىرسد فضاى اختناق و زورگویىهاى سیاسى خلفاى عباسى، برخى از اصحاب امام(ع) را بر آن مىداشت تا حمایت و پشتیبانىخویش را به صورت کامل آشکار ننمایند و شاید همین عامل موجبگردیده است تا برخى از متون اصلى علم رجال را ثبت نکنند.البته برخى از بزرگان به گوشهاى از خصوصیات وى، اشاراتىهرچند کوتاه کردهاند. از آن جمله محقق بزرگوار، علامهمامقانى است که پس از معرفى وى، نکاتى از ماجراهاى زندگانىاشرا بیان کرده است. ایشان در فهرست اولیه کتاب خود، بهلول رافردى عاقل و مورد اطمنان دانستهاند.
مولف گرانقدر «قاموسالرجال» که پژوهشهاى رجالى خویش را با دیدى منتقدانه بر اساسکتاب «تنقیح المقال» نگاشته است، پس از ذکر نام بهلول، بخشىاز مناظرات وى با خلفاى عباسى را بیان کرده است.
همچنینپژوهشگرى دیگر در کتاب «منتهىالمقال»، علاوه بر بیان برخى ازمناظرات بهلول دربارهاش چنین نوشته است:
«از برخى کتابهاى تاریخ و غیر آن، معلوم مىشود که بهلولداراى فضل و جلال و مقام بزرگى بوده است.»
بهلول در عصر امام کاظم(ع)
امت اسلام، پس از شهادت امام صادق(ع) رو به سوى فرزند و جانشینشایسته او کرده، از امام موسى کاظم(ع) به عنوان هفتمین ذخیرهالهى و نور آسمانى پیروى کردند.
عباسیان که همواره عظمت معنوى و اجتماعى ائمه(علیهم السلام) رامانع دنیا دارى و زور مدارى خویش مىدانستند با حیلههاى مختلف،در صدد از میان برداشتن صالحترین عناصر جامعه انسانى بودند.از این رو، هارون عباسى بر آن شد تا به هر شیوه ممکن، امامموسى بن جعفر(ع) را به قتل برساند. براى عملى کردن فکر خویش،به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قیام بر ضدحکومتخویش نموده، از این طریق ریختن خون ایشان را مباح وکردار زشتخویش را عمل مشروع جلوه دهد. بر این اساس، تصمیمگرفتحکم قتل امام کاظم(ع) را از فقیهان و دانشمندان با نفوذعصر خویش دریافت کند.
خلیفه عباسى به سراغ بهلول که در آن دوران، از فقیهان زبده ومورد قبول زمانه خویش بود رفته و از او در خواست کرد تا فتواىقتل امام(ع) را صادر کند. بهلول که از یک سو دلباخته امامخویش بود و از سوى دیگر بیم آن مىرفت که مخالفتبا در خواستهارون به قتل وى بینجامد، براى تعیین تکلیف نزد امام کاظم(ع)رفت و پس از بیان ماجرا خوستار راهنمایى از ایشان شد.
امام موسى کاظم(ع) دستور داد تا بهلول براى فرار از صدور چنینفتوایى و نیز نجات جان خویش، خود را به دیوانگى زده خویشتن رااز این ماجرا رهایى سازد.
بهلول اندیشمند نیز به دستور امامعزیز خویش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگى وى به گونهاى دیگرچرخیدن گرفت.
ماجراى فوق که از علامه قاضى نورالله شوشترى نقل شده است.بخوبى نشان خواهد داد که موقعیت اجتماعى و مقبولیت عمومى ومقام فقهى بهلول به اندازهاى بود که هارون الرشید چنینمىپنداشت که چنانچه بهلول، ریختن خون آن امام معصوم(ع) راجایز بداند، دیگر هیچ خطرى ازناحیه مردم او را تهدید نخواهدکرد و به اصطلاح بیانیه فقهى و سیاسى بهلول در این باره، حکومتعباسیان را مصونیتسیاسى و دینى خواهد بخشید.
چرا دیوانگى؟
در باره اینکه چرا بهلول خود را به دیوانگى زد و از آن پس درمیان جامعه به «بهلول مجنون» معروف شد، داستانى دیگر آمدهاست:
هارون الرشید خلیفه عباسى تصمیم گرفت تا شخصى را به عنوانقاضى بغداد منصوب کند. از این رو با اطرافیان خویش مشورت کردو به راى آنها، بهلول را شایسته منصب قضاوت دانست. بهلول کهتا آن زمان در کوفه بسر مىبرد، از سوى هارون به بغداد دعوتشد. هارون به او گفت: درامر خلافتبه کمک تو نیازمندم.
بهلولگفت: چگونه باید تو را یارى کنم؟
هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذیر.
بهلول که خلافت عباسیان را غاصبانه مىدانستبه هیچ وجه حاضر بههمکارى با حکومت آنان نبود، جواب داد: من شایسته این مقامنیستم. هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شایسته این مقاممىدانند.
بهلول گفت: سبحان الله، من خویشتن را بهتر از دیگران مىشناسم.
اگر در گفته خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم، پسهمان است که گفتم. و چنانچه در این گفته خود، دروغگو باشم،انسان دروغگو شایسته تصدى قضاوت نیست.
هارون عباسى همچنان برنظر خویش اصرار و پافشارى مىکرد تا وى قضاوت را بپذیرد. هربارجواب و عذر بهلول را به گونهاى رد مىکرد. بهلول که حاضر بههمکارى با دشمنان اهلبیت: نبود، ناچار جواب داد: امشب را بهمن مهلت دهید.
هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردممشاهده کردند که بهلول سوار بر چوبى شده و چون اسب سوارى دربازار حرکت مىکند و مىگوید: کنار بروید و راه را باز کنید کهاسب من شما را لگد نزند.
زندگى با درد و رنج
اگر چه این داستان، نیز چون ماجراى قبل، بیانگر صلاحیت علمى وفقهى بهلول است اما از سوى دیگر نشان از غمى جانکاه در میانشیعیان و زندگى سخت و درد آور آنان در دوران حاکمیت ودیکتاتورهاى عباسى است.
فقیهان و فرزانگانى چون بهلول، هریک باید به گونهاى غیرمتعارف به زندگى خویش ادامه مىدادند و این همه تنها به جرمعشق به اهلبیت(علیهم السلام) بود و بس. شاید پیشنهاد قضاوت ازسوى هارون، براى اجراى همان نیت قتل امام(ع) بوده است و گویابهلول بخوبى مىدانست که با توجه به اوضاع سیاسى آن دوره،چنانچه در جایگاه قضاوت بغداد بنشیند، پس از چندى دو راه بیشنخواهد داشت. فتواى قتل امام کاظم(ع) و یا کشته شدن.
شیوه پیشنهادى امام کاظم(ع) نسبتبه بهلول نیز بهترین ومناسبترین راه حل مشکل بوده است.
تجربهاى دیگر
البته اینگونه مسائل در عصر امام کاظم(ع) تازگى نداشت. چهاینکه قبل از آن در دوران امامت امام محمد باقر(ع) اوضاعزمانه به گونهاى شد که جابر بن یزید جعفى که از شاگردان ویژهو بسیار صمیمى امام باقر(ع) بود، به سفارش امام خویش، شیوهاىهمچون شیوه زندگانى بهلول در پیش گرفت. جابر که از ارادتمندانخاندان پیامبر(ص) بود، در کوفه به ارشاد مردم مىپرداخت.
فعالیتهاى فرهنگى و تبلیغات مذهبى جابر، خلیفه و دستاندرکاران حکومت را به خشم آورد تا جایى که وجود وى را براىبقاى سیاسى خود خطرناک مىدانستند. از این رو هشام بنعبدالملک، توطئه قتل وى را طرح ریزى کرد.
امام باقر(ع) براى نجات جان جابر، نامهاى به او نوشت و دستورداد تا وى خود را به دیوانگى زده تا از این شر رهایى یابد. واو به دستور امام عمل کرد و از گزند خلیفه مصون ماند.
بهلول عاقل سرانجام چنین سرنوشتى پیدا کرد و بناچار تا آخرعمر خویش، به همان شیوه رفتار مىکرد. بطورى که در میان مردمبه «دیوانه» معروف شد.
شیوه به ظاهر دیوانگى او تنها و تنها در برخى از رفتارها وبرخوردها بوده است. و الا در هیچ یک از گفتارها و کلمات وعبارات بهلول، کوچکترین نشانى از ضعف عقلى و یا اختلال روانىوجود ندارد بلکه گفتهها و نظریات وى سرشار از زیرکى، عقل وفراست کامل است که هر شخصى با خواندن مناظرات و مباحثاتبهلول، خود بدین نتیجه خواهد رسید.
بهلول در همین موقعیتبه ظاهر دیوانگىاش، مناظرههاى بسیارى بامنکران اهلبیت و مخالفان مذهب تشیع ترتیب داد که در لابلاىآنها، سخنانى نغز و شیرین از او نقل شده است.
بهلول و ابو حنیفه
قاضى نورالله شوشترى یکى از مناظرات بهلول را چنین بیان کردهاست.
روزى بهلول از کنار خانه ابوحنیفه (از پیشوایان اهل سنت) عبورمىکرد. در این هنگام شنید که وى به شاگردان خویش مىگوید:
امام جعفرصادق(ع) سه مطلب گفته است که من آن را دوست نداشته ونمىپسندم. اول آنکه مىگوید: شیطان با آتش جهنم عذاب مىشود.
چگونه شیطان که خود از آتش است، با آتش عذاب مىشود؟
دیگر آنکه مىگوید: خدا را نمىتوان دید. چگونه چیزى را کهموجود باشد نمىتوان دید؟
سوم آنکه مىگوید: انسان در کارهاى خویش، فاعل مختار است و حالآنکه نصوص و متون دینى برخلاف آن است. (و خداوند خالق و پدیدآورنده همه چیز است.) بهلول کلوخى برداشت و به طرف ابوحنیفهپرتاب کرد و گریخت. کلوخ به پیشانى ابوحنیفه خورد و او راآزرد. پس از دستگیرى بهلول، براى شکایت وى را نزد حاکم بردند.
بهلول به او گفت: چه آزارى از سوى من به تو رسیده است؟
ابوحنیفه گفت: کلوخى به پیشانىام زده و سر من را به دردآوردهاى.
بهلول گفت: درد را به من نشان بده؟
ابوحنیفه گفت: درد را چگونه مىتوان دید؟
بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق(ع) اعتراض مىکردى و مىگفتىچگونه مىتوان گفت که خداوند موجود است ولى نمىتوان او را دید؟
علاوه آن کلوخ خاک بود و تو نیز از خاک هستى پس نمىبایستخاکاز خاک آزار ببیند وعذاب شود. همچنین من تقصیرى ندارم و بایداز خدا شکایت کنى، زیرا تو خود مىگفتى انسان فاعل کارهاى خویشنیست و همه کارها به ستخداست.
پس چرا تو مرا نزد حاکم آورده و ادعاى قصاص مىکنى؟
ابوحنیفه با شنیدن سخنان منطقى و عاقلانه بهلول شرمنده شد و ازشکایتخویش منصرف گشته، جلسه دادگاه را ترک کرد. پژوهشگرمعاصر، علامه شوشترى، پس از نقل ماجراى فوق، نظر علامه مامقانىرا تایید کرده مىنویسد:
سزاوار است که ابوحنیفه براى شکایت از بهلول، نزد منصور عباسىرفته باشد نه نزد هارون. زیرا ابو حنیفه، قبل از خلافت هارونوفات کرده است. ارادت بهلول به پیشوایان معصوم و مخالفتسرسختانه با مخالفان ایشان، همواره محور فعالیتهاى وى بود.
حتى پس از دیوانهنمایىاش این رفتار را نیز از خود بروز مىدادو از کمترین فرصتبراى تحقیر و تضعیف دشمنان مىکوشید.
داستانهاى زیر نمونهاى از آن است. روزى وزیر هارون الرشید(خلیفه عباسى) به بهلول گفت: خوشا به حالت که خلیفه تو راسرپرست و فرمانرواى خوکها وگرگها قرار داده است. بهلول بدونفاصله به وزیر گفت: پس مواظب باش که از اطاعت و فرمانروایى منخارج نشوى. پس از این جواب، وزیر خجل و شرمنده شد. هنگامى کهبهلول در بصره بود، برخى دور او را گرفته گفتند: اى بهلولدیوانگان بصره را براى ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش دیوانگانبسیار بطول مىانجامد ولى مىتوانم عاقلان را بشمارم.