آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

و راه او شیوه‏اى دیگر در دفاع از ولایت و گریز از دوزخ درزمانه بیداد و ستم بود. در شهر کوفه دیده به جهان گشود و آرام‏آرام چنان دیگر مردان حق راه سعادت پیمود کوفه زادگاه‏فرزانگانى بیشمار و راد مردانى فرهیخته بود که در پرتو انوارهدایت و امامت تشیع نور افشانى مى‏کردند. آن دیار، جنب و جوش‏مردان بزرگى را به یاد دارد که هریک افتخارانى فراموش ناشدنى‏در راه حقیقت‏خلق کردند.
و اینک نیز به تماشاى یکى از آن مردان خدایى مى‏نشینیم.
پدرش که عموى هارون الرشید خلیفه عباسى بود، «عمرو» نام‏داشت. عمرو کوفى فرزندى داشت که نامش را «وهب‏» نهاده بود وکنیه‏اش «ابو وهب‏» نام گرفت. اما این فرزند خوشنام کوفى، درمیان مردم به «بهلول‏» معروف شده بود.
آرى، «بهلول عاقل‏» همان مردى است که برخى دشمنان کم خرد، وى‏را «بهلول دیوانه‏» نام نهاده بودند.
دل آن عاقل اندیشمند، برغم اینکه خود از عباسیان به شمارمى‏رفت، همچون برخى دیگر از کوفیان حق طلب، جلوه‏گاه نور ولایت وتشیع گردید.
در آن زمان، امام صادق(ع) از شهر مدینه نورافشانى مى‏کرد و هدایت امت پیامبراکرم(ص) را بر عهده داشت.
کوفه نیز یکى از آن شهرهایى بود که مردان بسیارى از آن‏برخاسته، با حرکت‏به سوى مدینه، چونان پروانه‏هاى عاشق بر گردصادق آل محمد(ع) مى‏چرخیدند.
در عصر امام صادق(ع)
بهلول کوفى‏نیز بسان دیگر همشهریان خویش، در جرگه این عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن خورشید صداقت جاى گرفت.
علامه شهیدقاضى نورالله شوشترى، با استناد به کتاب «تاریخ گزیده‏» پس‏از بیان مطالب فوق آورده است:
«او (بهلول) در زمره متقیان عصر خویش قرار داشت.» مولف کتاب‏«روضات الجنات‏»، در معرفى بهلول عاقل چنین آورده است:
«عالم عارف کامل، کاشف از لطایف اسرار و فنون، بهلول بن عمروعاقل عادل کوفى صوفى (صیرفى) معروف به مجنون ... از شاگردان‏برگزیده امام صادق(ع) است. وى در فنون حکمت، معارف و آداب‏اسلامى، فردى تکمیل است.» سپس چنین مى‏نویسد:
«بهلول در ردیف فتوا دهندگان به شیوه مذهب تشیع بود و دردوران خویش، داراى مقبولیت عمومى بود.»
بهلول عاقل به ترویج‏و نشر معارف اهل‏بیت(علیهم السلام) پرداخت. فراگیرى و سپس‏بازگویى و نقل روایات و احادیث معصومین از جمله فعالیتهایى‏است که هریک از راویان و شاگردان مکتب ائمه(علیهم السلام) بدان‏همت مى‏گماردند.
بهلول، از افرادى همچون «عمر بن دینار» که خود نیز ازشاگردان امام صادق(ع) بود، روایت نقل کرده است.
علاوه بر وى‏«ایمن بن نابل‏» و «عاصم بن ابى النجود» از دیگر محدثانى‏هستند که بهلول به واسطه آنان، احادیثى را نقل کرده است.
اوهمواره به دفاع از مکتب تشیع عشق مى‏ورزید و در کمترین فرصت،به این رسالت دینى خویش جامه عمل مى‏پوشید.
مناظرات بسیار او با مخالفان ولایت دلیلى گویا بر این مدعاست.
روزى، شخصى معروف به «عدوى‏» از نوادگان خلیفه دوم (عمر بن‏خطاب) در یک جلسه عمومى، به مناظره با بهلول نشست.عدوى در یکى از سوالهاى خود از بهلول پرسید: اگر تو خود رااهل ایمان مى‏دانى، بگو ایمان چیست؟
بهلول در جواب گفت: قال مولاى جعفر بن محمد الصادق(ع)،«الایمان عقد بالقلب و قول باللسان و عمل بالجوارح والارکان.» یعنى مولایم امام صادق(ع) فرمود: ایمان اعتقاد قلبى‏است که بر زبان آورده مى‏شود و با اعضاء و جوارح خویشتن بدان‏عمل مى‏شود.
عدوى که از مخالفان تشیع و به دنبال تضعیف موقعیت امام‏صادق(ع) نزد مردمان بود، خطاب به بهلول گفت: تو به گونه‏اى‏مى‏گویى «مولاى صادق من‏» که گویا به جز وى انسان صادق وراستگویى وجود ندارد.
بهلول گفت: آرى چنین است. در این صورت این اشکال بر شما واردمى‏شود که جد تو عمر به گونه‏اى ابوبکر را صدیق نام نهاد که‏گویا در زمان وى، راستگویى دیگر نبوده است.
عدوى‏گفت: آرى، بجز او کسى دیگر راستگو درست کردار نبود.
بهلول گفت: این سخن تو بر خلاف کتاب قرآن و سنت پیامبر(ص) است.
زیرا خداوند در کتابش، ایمان آورندگان به خدا و رسولش را صدیق‏معرفى کرده و فرموده است:
«... والذین آمنوا بالله و رسوله اولئک هم الصدیقون‏»
همچنین‏سنت نبوى چنین است که پیامبر(ص) به اصحاب خویش فرمود: هرگاه‏کار نیکى انجام دادى، از صدیقان خواهى بود.
عدوى گفت: ابوبکر بدان جهت صدیق نامیده شد که اولین مردى بودکه نبوت پیامبر اسلام(ص) را تصدیق کرد.
بهلول گفت: با اینکه وى اولین نفر نبود (بلکه امام على(ع) اولین شخص بود)، آیه مورد نظر داراى معناى عام است و از نظرعلم ادبیات عرب و عبارت قرآن، اختصاص یافتن «صدیق‏» به یک‏نفر، نادرست است.
عدوى دیگر جوابى نداشت و براى فرار از این رسوایى، به سوالات‏دیگرى روى آورد.
بهلول از یاران امام صادق(ع) شمرده مى‏شد. امابه نظر مى‏رسد فضاى اختناق و زورگویى‏هاى سیاسى خلفاى عباسى، برخى از اصحاب امام(ع) را بر آن مى‏داشت تا حمایت و پشتیبانى‏خویش را به صورت کامل آشکار ننمایند و شاید همین عامل موجب‏گردیده است تا برخى از متون اصلى علم رجال را ثبت نکنند.البته برخى از بزرگان به گوشه‏اى از خصوصیات وى، اشاراتى‏هرچند کوتاه کرده‏اند. از آن جمله محقق بزرگوار، علامه‏مامقانى است که پس از معرفى وى، نکاتى از ماجراهاى زندگانى‏اش‏را بیان کرده است. ایشان در فهرست اولیه کتاب خود، بهلول رافردى عاقل و مورد اطمنان دانسته‏اند.
مولف گرانقدر «قاموس‏الرجال‏» که پژوهشهاى رجالى خویش را با دیدى منتقدانه بر اساس‏کتاب «تنقیح المقال‏» نگاشته است، پس از ذکر نام بهلول، بخشى‏از مناظرات وى با خلفاى عباسى را بیان کرده است.
همچنین‏پژوهشگرى دیگر در کتاب «منتهى‏المقال‏»، علاوه بر بیان برخى ازمناظرات بهلول درباره‏اش چنین نوشته است:
«از برخى کتابهاى تاریخ و غیر آن، معلوم مى‏شود که بهلول‏داراى فضل و جلال و مقام بزرگى بوده است.»
بهلول در عصر امام کاظم(ع)
امت اسلام، پس از شهادت امام صادق(ع) رو به سوى فرزند و جانشین‏شایسته او کرده، از امام موسى کاظم(ع) به عنوان هفتمین ذخیره‏الهى و نور آسمانى پیروى کردند.
عباسیان که همواره عظمت معنوى و اجتماعى ائمه(علیهم السلام) رامانع دنیا دارى و زور مدارى خویش مى‏دانستند با حیله‏هاى مختلف،در صدد از میان برداشتن صالح‏ترین عناصر جامعه انسانى بودند.از این رو، هارون عباسى بر آن شد تا به هر شیوه ممکن، امام‏موسى بن جعفر(ع) را به قتل برساند. براى عملى کردن فکر خویش،به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قیام بر ضدحکومت‏خویش نموده، از این طریق ریختن خون ایشان را مباح وکردار زشت‏خویش را عمل مشروع جلوه دهد. بر این اساس، تصمیم‏گرفت‏حکم قتل امام کاظم(ع) را از فقیهان و دانشمندان با نفوذعصر خویش دریافت کند.
خلیفه عباسى به سراغ بهلول که در آن دوران، از فقیهان زبده ومورد قبول زمانه خویش بود رفته و از او در خواست کرد تا فتواى‏قتل امام(ع) را صادر کند. بهلول که از یک سو دلباخته امام‏خویش بود و از سوى دیگر بیم آن مى‏رفت که مخالفت‏با در خواست‏هارون به قتل وى بینجامد، براى تعیین تکلیف نزد امام کاظم(ع)رفت و پس از بیان ماجرا خوستار راهنمایى از ایشان شد.
امام موسى کاظم(ع) دستور داد تا بهلول براى فرار از صدور چنین‏فتوایى و نیز نجات جان خویش، خود را به دیوانگى زده خویشتن رااز این ماجرا رهایى سازد.
بهلول اندیشمند نیز به دستور امام‏عزیز خویش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگى وى به گونه‏اى دیگرچرخیدن گرفت.
ماجراى فوق که از علامه قاضى نورالله شوشترى نقل شده است.بخوبى نشان خواهد داد که موقعیت اجتماعى و مقبولیت عمومى ومقام فقهى بهلول به اندازه‏اى بود که هارون الرشید چنین‏مى‏پنداشت که چنانچه بهلول، ریختن خون آن امام معصوم(ع) راجایز بداند، دیگر هیچ خطرى ازناحیه مردم او را تهدید نخواهدکرد و به اصطلاح بیانیه فقهى و سیاسى بهلول در این باره، حکومت‏عباسیان را مصونیت‏سیاسى و دینى خواهد بخشید.
چرا دیوانگى؟
در باره اینکه چرا بهلول خود را به دیوانگى زد و از آن پس درمیان جامعه به «بهلول مجنون‏» معروف شد، داستانى دیگر آمده‏است:
هارون الرشید خلیفه عباسى تصمیم گرفت تا شخصى را به عنوان‏قاضى بغداد منصوب کند. از این رو با اطرافیان خویش مشورت کردو به راى آنها، بهلول را شایسته منصب قضاوت دانست. بهلول که‏تا آن زمان در کوفه بسر مى‏برد، از سوى هارون به بغداد دعوت‏شد. هارون به او گفت: درامر خلافت‏به کمک تو نیازمندم.
بهلول‏گفت: چگونه باید تو را یارى کنم؟
هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذیر.
بهلول که خلافت عباسیان را غاصبانه مى‏دانست‏به هیچ وجه حاضر به‏همکارى با حکومت آنان نبود، جواب داد: من شایسته این مقام‏نیستم. هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شایسته این مقام‏مى‏دانند.
بهلول گفت: سبحان الله، من خویشتن را بهتر از دیگران مى‏شناسم.
اگر در گفته خود (که شایسته قضاوت نیستم) راستگو باشم، پس‏همان است که گفتم. و چنانچه در این گفته خود، دروغگو باشم،انسان دروغگو شایسته تصدى قضاوت نیست.
هارون عباسى همچنان برنظر خویش اصرار و پافشارى مى‏کرد تا وى قضاوت را بپذیرد. هربارجواب و عذر بهلول را به گونه‏اى رد مى‏کرد. بهلول که حاضر به‏همکارى با دشمنان اهل‏بیت: نبود، ناچار جواب داد: امشب را به‏من مهلت دهید.
هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردم‏مشاهده کردند که بهلول سوار بر چوبى شده و چون اسب سوارى دربازار حرکت مى‏کند و مى‏گوید: کنار بروید و راه را باز کنید که‏اسب من شما را لگد نزند.
زندگى با درد و رنج
اگر چه این داستان، نیز چون ماجراى قبل، بیانگر صلاحیت علمى وفقهى بهلول است اما از سوى دیگر نشان از غمى جانکاه در میان‏شیعیان و زندگى سخت و درد آور آنان در دوران حاکمیت ودیکتاتورهاى عباسى است.
فقیهان و فرزانگانى چون بهلول، هریک باید به گونه‏اى غیرمتعارف به زندگى خویش ادامه مى‏دادند و این همه تنها به جرم‏عشق به اهل‏بیت(علیهم السلام) بود و بس. شاید پیشنهاد قضاوت ازسوى هارون، براى اجراى همان نیت قتل امام(ع) بوده است و گویابهلول بخوبى مى‏دانست که با توجه به اوضاع سیاسى آن دوره،چنانچه در جایگاه قضاوت بغداد بنشیند، پس از چندى دو راه بیش‏نخواهد داشت. فتواى قتل امام کاظم(ع) و یا کشته شدن.
شیوه پیشنهادى امام کاظم(ع) نسبت‏به بهلول نیز بهترین ومناسب‏ترین راه حل مشکل بوده است.
تجربه‏اى دیگر
البته اینگونه مسائل در عصر امام کاظم(ع) تازگى نداشت. چه‏اینکه قبل از آن در دوران امامت امام محمد باقر(ع) اوضاع‏زمانه به گونه‏اى شد که جابر بن یزید جعفى که از شاگردان ویژه‏و بسیار صمیمى امام باقر(ع) بود، به سفارش امام خویش، شیوه‏اى‏همچون شیوه زندگانى بهلول در پیش گرفت. جابر که از ارادتمندان‏خاندان پیامبر(ص) بود، در کوفه به ارشاد مردم مى‏پرداخت.
فعالیتهاى فرهنگى و تبلیغات مذهبى جابر، خلیفه و دست‏اندرکاران حکومت را به خشم آورد تا جایى که وجود وى را براى‏بقاى سیاسى خود خطرناک مى‏دانستند. از این رو هشام بن‏عبدالملک، توطئه قتل وى را طرح ریزى کرد.
امام باقر(ع) براى نجات جان جابر، نامه‏اى به او نوشت و دستورداد تا وى خود را به دیوانگى زده تا از این شر رهایى یابد. واو به دستور امام عمل کرد و از گزند خلیفه مصون ماند.
بهلول عاقل سرانجام چنین سرنوشتى پیدا کرد و بناچار تا آخرعمر خویش، به همان شیوه رفتار مى‏کرد. بطورى که در میان مردم‏به «دیوانه‏» معروف شد.
شیوه به ظاهر دیوانگى او تنها و تنها در برخى از رفتارها وبرخوردها بوده است. و الا در هیچ یک از گفتارها و کلمات وعبارات بهلول، کوچکترین نشانى از ضعف عقلى و یا اختلال روانى‏وجود ندارد بلکه گفته‏ها و نظریات وى سرشار از زیرکى، عقل وفراست کامل است که هر شخصى با خواندن مناظرات و مباحثات‏بهلول، خود بدین نتیجه خواهد رسید.
بهلول در همین موقعیت‏به ظاهر دیوانگى‏اش، مناظره‏هاى بسیارى بامنکران اهل‏بیت و مخالفان مذهب تشیع ترتیب داد که در لابلاى‏آنها، سخنانى نغز و شیرین از او نقل شده است.
بهلول و ابو حنیفه
قاضى نورالله شوشترى یکى از مناظرات بهلول را چنین بیان کرده‏است.
روزى بهلول از کنار خانه ابوحنیفه (از پیشوایان اهل سنت) عبورمى‏کرد. در این هنگام شنید که وى به شاگردان خویش مى‏گوید:
امام جعفرصادق(ع) سه مطلب گفته است که من آن را دوست نداشته ونمى‏پسندم. اول آنکه مى‏گوید: شیطان با آتش جهنم عذاب مى‏شود.
چگونه شیطان که خود از آتش است، با آتش عذاب مى‏شود؟
دیگر آنکه مى‏گوید: خدا را نمى‏توان دید. چگونه چیزى را که‏موجود باشد نمى‏توان دید؟
سوم آنکه مى‏گوید: انسان در کارهاى خویش، فاعل مختار است و حال‏آنکه نصوص و متون دینى برخلاف آن است. (و خداوند خالق و پدیدآورنده همه چیز است.) بهلول کلوخى برداشت و به طرف ابوحنیفه‏پرتاب کرد و گریخت. کلوخ به پیشانى ابوحنیفه خورد و او راآزرد. پس از دستگیرى بهلول، براى شکایت وى را نزد حاکم بردند.
بهلول به او گفت: چه آزارى از سوى من به تو رسیده است؟
ابوحنیفه گفت: کلوخى به پیشانى‏ام زده و سر من را به دردآورده‏اى.
بهلول گفت: درد را به من نشان بده؟
ابوحنیفه گفت: درد را چگونه مى‏توان دید؟
بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق(ع) اعتراض مى‏کردى و مى‏گفتى‏چگونه مى‏توان گفت که خداوند موجود است ولى نمى‏توان او را دید؟
علاوه آن کلوخ خاک بود و تو نیز از خاک هستى پس نمى‏بایست‏خاک‏از خاک آزار ببیند وعذاب شود. همچنین من تقصیرى ندارم و بایداز خدا شکایت کنى، زیرا تو خود مى‏گفتى انسان فاعل کارهاى خویش‏نیست و همه کارها به ست‏خداست.
پس چرا تو مرا نزد حاکم آورده و ادعاى قصاص مى‏کنى؟
ابوحنیفه با شنیدن سخنان منطقى و عاقلانه بهلول شرمنده شد و ازشکایت‏خویش منصرف گشته، جلسه دادگاه را ترک کرد. پژوهشگرمعاصر، علامه شوشترى، پس از نقل ماجراى فوق، نظر علامه مامقانى‏را تایید کرده مى‏نویسد:
سزاوار است که ابوحنیفه براى شکایت از بهلول، نزد منصور عباسى‏رفته باشد نه نزد هارون. زیرا ابو حنیفه، قبل از خلافت هارون‏وفات کرده است. ارادت بهلول به پیشوایان معصوم و مخالفت‏سرسختانه با مخالفان ایشان، همواره محور فعالیتهاى وى بود.
حتى پس از دیوانه‏نمایى‏اش این رفتار را نیز از خود بروز مى‏دادو از کمترین فرصت‏براى تحقیر و تضعیف دشمنان مى‏کوشید.
داستانهاى زیر نمونه‏اى از آن است. روزى وزیر هارون الرشید(خلیفه عباسى) به بهلول گفت: خوشا به حالت که خلیفه تو راسرپرست و فرمانرواى خوکها وگرگها قرار داده است. بهلول بدون‏فاصله به وزیر گفت: پس مواظب باش که از اطاعت و فرمانروایى من‏خارج نشوى. پس از این جواب، وزیر خجل و شرمنده شد. هنگامى که‏بهلول در بصره بود، برخى دور او را گرفته گفتند: اى بهلول‏دیوانگان بصره را براى ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش دیوانگان‏بسیار بطول مى‏انجامد ولى مى‏توانم عاقلان را بشمارم.

تبلیغات