سعید بن مسیب
آرشیو
چکیده
متن
سعید بن مسیب بن حزن مخزومى، قرشى بود; ابومحمد کنیه داشت ومادرش امحبیب خوانده مىشد. وى یکى از فقهاى هفتگانه مدینه واز یاران برجسته حضرت على بن الحسین(ع) بود. سعید بن مسیب تاپایان عمر پیرو اهلبیت عصمتباقى ماند.
در تاریخ ولادت و وفاتش اندکى اختلاف است. به نوشته مورخان، اودر سال 15 هجرى دیده به جهان گشود و در سال 94 یا 95 هجرىبدرود حیات گفت.
سال رحلت او را «سنه الفقهاء» مىنامند; زیرا در این سالبسیارى از عالمان وارسته و فقهاى برجسته شیعه وفات یافتند.
در آیینه دیگران
اسحاق بنجریر مىگوید: سعید بن مسیب، قاسمبنمحمد بن ابىبکر و ابوخالد کابلى در شمار افراد مورد اعتمادعلى بن الحسین امام زینالعابدین(ع) جاى داشتند.
امام سجاد(ع) درباره شخصیت علمى وى مىفرماید:
«سعید بن المسیب اعلم الناس بما تقدمه من الاثار وافقههم فىزمانه.» سعید بن مسیب داناترین مردم به تاریخ پیشینیان ودانشورترین آنها در زمان خود بود. یحیى بن حیان مىگوید: سعیدبن مسیب در مدینه «فقیه الفقهاء» بود.
افزون بر این، او رابا عبارتهاى زیر نیز ستودهاند: سعید بن مسیب در عصر خود عالمالعلما (دانشمند دانشمندان) بود. سعید بن مسیب از عمر و عثمانآگاهتر بود.
دانش
سعید در طلب دانش و فرهنگ اهلبیت(ع) بسیارکوشید. به همین دلیل، دانشمندترین دانشمندان مدینه به شمارمىآمد. سعید مىگوید:
چه بسیار اتفاق مىافتاد که براى به دست آوردن یک حدیثشبها وروزها راه مىرفتم.
او همچنین مىگوید:
«ما بقى احد اعلم بکل قضاء قضاه رسول الله(ص) ولا ابوبکر وعمرمنى.» کسى باقى نماند که به تمام قضایایى که رسول خدا(ص) وابوبکر و عمر قضاوت کردهاند، از من داناتر باشد.
سعید در دانش از بسیارى از یاران رسول خدا پیشى گرفت. با آنکهدر زمان حیات اصحاب پیامبر قاعدتا نباید نوبتبه تابعین برسد،سعید فتوا مىداد. هر گاه کسى از عبدالله بن عمر مسالهاىمىپرسید و او نمىتوانست پاسخ دهد، مىگفت: برو از سعید بپرس وپاسخش را برایم بیاور; و چون فردا باز مىگشت و پاسخ مساله رابرایش بازگو مىکرد، مىگفت: نگفتم که او [سعید] در شماردانشمندترین دانشمندان جاى دارد.
عبادت
در «حلیه الاولیاء» چنین مى خوانیم: سعید بنمسیب مىگفت: پنجاه سال نماز با جماعت گزاردم و تکبیرهالاحرام امام رادرک کردم و در این مدت پشتسر هیچ یک از نماز گزاران راندیدم. دراین زمینه روایات اختلاف دارد. مراد از این جمله (پشتسرهیچ یک از نماز گزاران را ندیدم) آن است که در اول وقت قبلاز دیگران وارد مسجد شدم و در صف اول قرار گرفتم و پس از همهنماز گزاران، مسجد را ترک کردم. غلام سعید بنمسیب مى گوید:
سعید، چهل سال، قبل از صداى موذن، در مسجد حاضر مىشد.
درباره او همچنین گفتهاند:
وى پنجاه سال با وضوى اول شب، نماز صبح را به جاى آورد و چهلحج و عمره انجام داده است.
بکربن خنیس مى گوید: به سعید بن مسیب گفتم: مى بینى، این مردمخدا را عبادت مىکنند و نماز مى خوانند; چرا همراه این گروهعبادت نمى کنى؟ سعید گفت: فرزند برادرم; اینها عبادت نیست.
گفتم: پس عبادت چیست؟
گفت: تفکر در امر خدا، پرهیز از محارم ، انجام دادن واجبات ونیز تفقه در دین.
خوى و منش
سعید از نظر اخلاق و آداب و رسوماسلامى سرآمد روزگار بود. یکى از برجستگیهاى اخلاقى او فروتنىبود. با اینکه از رجال نامى مدینه به شمار مىآمد گاه پاىبرهنه راه مى رفت. وبه هرکس مى رسید دست مى داد. نظافت را بیشاز همه مراعات مى کرد; ناخنهایش را به موقع مى گرفت، هموارهبا وضو بود و از خنده بسیار خود دارى مى کرد. نمازهاى مستحبىرا در خانه انجام مى داد و نمازهاى واجب را در مسجد با جماعتمى خواند. لباسهاى تمیز و سفید مىپوشید.
با گذشت و بردبار بود; در امور مادى سخت گیر نبود. تمام ایام،جز اعیاد و روزهاى یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذى حجه، روزه مىگرفت; طبعى بلند و همتى عالى داشت; حتى هنگام افطار، با خودنوشابه به مسجد مىآورد و از دیگران چیزى نمى پذیرفت.
خاطرهها
لیثخزاعى در باره حادثه غارت مدینه، از سعید پرسید:
سعید گفت: وقتى سواران مهاجم، مدینه را غارت کردند و اسبهاىخود را به ستونهاى مسجد پیامبر بستند، من در خدمت امامسجاد(ع) بودم، بسوى قبر پیامبر مى رفتیم. حضرت، هنگام ورود برتربت جدش سخنانى فرمود که من در نیافتم; ولى به سبب آن بین ماو سربازان مهاجم حایلى به وجود آمد که ما آنها را مى دیدیم ولى آنها ما را نمىدیدند. وقتى مشغول نماز شدیم مردى سوار براسبى سیاه و سفید و زیبا در برابر ما آشکار شد. این مردحربهاى در دست داشت. جامهاى سبز پوشیده بود. او در محضر امامایستاد و شمشیرش را سمت دشمنانى که در صدد نزدیک شدن به حرمرسول خدا(ص) بر مى آمدند، دراز کرد. مهاجم، قبل از آنکه شمشیربه وى اصابت کند، مى مرد!!
چشم بینا
ابوبکر بن عبداللهاصفهانى مى گوید: مردى به نام خالد بنعبدالله، که خود را بهخاندان بنى امیه نسبت مى داد، پیوسته به على(ع) ناسزا مى گفت.
روز جمعهاى که خطبه نماز جمعه را ایراد مى کرد، گفت: بخداسوگند، پیامبر اکرم(ص) مىدانست على چگونه مردى است; ولى چوندامادش بود، کارها را به او مى سپرد. سعید، که در پاى منبر بهخوابى سبک فرو رفته بود، چشمانش را گشود و گفت: واى بر شما،این خبیث چه مى گوید؟ قبر رسول خدا را دیدم که شکافته شد و آنحضرت فرمود: دروغ گفتى، اى دشمن خدا.
گر تو را از غیب چشمى باز شد با تو ذرات جهان همراز شد نطق خاک و نطق آب و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل جمله ذرات عالم در نهان با تو مى گویند روزان و شبان ما سمیعیم و بصیرو با هشیم با شما نا محرمان ما خامشیم
تعبیر خواب
سعید افقه اهل حجازبود و در تعبیر رویا داناترین مردم شمرده مى شد. بر اساسروایات مردى گفت: خواب دیدم عبدالملک بن مروان چهار بار درمسجد النبى(ص) بول کرد; سعید گفت: اگر راست گفته باشى و چنینخوابى دیده باشى، از او چهار (نانجیب) پدید مى آید. البتهچنین نیز شد. ولید، سلیمان، هشام و یزید فرزندان عبدالملکبودند که بعدها به حکومت رسیدند.
شریک مى گوید: سعید را گفتم: خواب دیدم دندانهایم افتاد وآنها را دفن کردم. سعید گفت: اگر راست گفته باشى، بستگانت رادفن مىکنى. مردى گفت: خواب دیدم در دستم بول مى کنم.
گفت: همسرت از محارم تو است! مرد تحقیق کرد و دریافت که همسرشخواهر رضاعى او است!
عمر بن حبیب بن قلیع مى گوید: روزگار برمن سخت و بسیار مقروض شدم. دستم از همه جاکوتاه بود و کسى راسراغ نداشتم که تقاضاى وام کنم. نمى دانستم کجا بروم. به محفلسعید بنمسیب رفتم. نزدش نشسته بودم که مردى آمد، سعید رامخاطب قرار داد و گفت: خوابى دیدهام برایم تعبیرکن، آنگاهادامه داد: خواب دیدم که با عبدالملک بن مروان درگیر شدم; اورا با صورت بر زمین خوابانیدم و چهار میخ در پشتش فرو کردم.
سعید گفت: این خواب تونیست، راستبگو؟
مرد گفت: آرى، عبدالله ابن زبیر چنین خواب دیده و مرا فرستادهتا تعبیرش را از شما جویا شوم؟
سعید گفت: عبدالملک، ابن زبیر را مى کشد!
هیهات من الذله
مسلم بن عقبه به فرمان یزید از مردم مدینه بیعتبردگى مى گرفت و هرکس بیعت نمى کرد، مى کشت. بعد از آنکه محمد بن ابى جهم و یزیدبن عبدالله را به سبب سرپیچى از بیعتبه قتل رساندند، مسلم بنعقبه، سعید بن مسیب را احضار کرد و از او خواست که بیعت کند.
سعید گفت:
لا ابایع عبدا و لاحرا. من نه به عنوان برده و نه به عنوانآزاد، بیعت نمى کنم. عوامل یزید گلویش را گرفتند و آن قدرفشردند تا به زمین افتاد! به تصور اینکه سعید مرده است، او رابه گوشهاى افکندند. وقتى سعید به حال آمد، گفت: لا والله، نهبه خدا; هرگز بیعت نمى کنم. وقتى او را چنین استوار یافتند،مروان و عمر، پسر عثمان، نزد فرستاده یزید شهادت دادند کهسعید دیوانه است. مسلم بن عقبه گفت: من فکر مى کردم واقعادیوانه باشد. گفتم او را رها کنند. چون سعید به خانه رفت،مروان و عمر بنعثمان نزدش شتافتند و گفتند: خداى را سپاس کهتو را سالم مى بینیم! سعید گفت: گم شوید، به دروغ شهادت دادیدکه من دیوانهام; درحالیکه من سالم و هوشیارم.
هرگز با شما سخن نخواهم گفت!
شانههاى زخمى
سعید بن مسیب چندبار به وسیله فرمانروایان ستمگر شکنجه شد و شلاق خورد. یک بادر حادثه حره و دومین بار در سال 85 وقتى که عبدالعزیز; مروانولیعهد و برادر مروان درگذشت. عبدالملک به فرماندار مدینههشام بن اسماعیل دستور داد براى فرزندانش از مردم بیعتبگیرد،سعید از بیعت امتناع ورزید. هشام نوشت همه بیعت کردهاند، جزسعید. عبدالملک دستور داد: او را به قتل تهدید کنید. چنینکردند، باز هم نپذیرفت. دستور آمد پنجاه ضربه شلاق بزنید و سپساو را در بازار مدینه بگردانید. از طرف فرماندار سه مامورنزد سعید آمدند و گفتند: عبدالملک مروان دستور داده اگر بیعتنکنى، تو را گردن بزنند; ما سه پیشنهاد مى کنیم. اگر یکى ازآنها را بپذیرى، حاکم را به همان مرتبه قانع مى سازیم.
1 وقتى نام خلیفه را برایت مى خوانند، سکوت کن و هیچ نگو.
سعید: اگر چنین کنم، مردم خواهند گفت: سعید بیعت کرده است.
این کار را نمى کنم.
2 در خانهات بنشین و چند روز در مسجد قدم مگذار. اگر تو رادر مسجد نیایند، تعقیب نمى کنند.
سعید: صداى اذان را بشنوم و به نماز نروم!؟ صداى حى علىالصلوه را بشنوم و در مسجد حاضر نشوم؟ نه قبول نمى کنم!
3 محل نشستن خویش را در مسجد تغییر ده و در گوشهاى دیگربنشین. اگر به محل همیشگىات مراجعه کنند و تو را نیابند، درپىات نمى گردند. سعید: آیا از مخلوقى بترسم و فرار کنم؟ نه یکوجب جلو و نه یک وجب عقب مى نشینم.
همه براى نماز ظهر رفتند، سعید هم مانند همیشه در مسجد در محلمعین نشست. پس از نماز ظهر، حاکم کسى را به سراغ سعید فرستادو او را نزد حاکم بردند.
هشام: امیر مومنان عبدالملک دستور داده اگر بیعت نکنى، تو راگردن بزنم. چون سعید، بیعت را نپذیرفت او را به خارج شهربردند. جلاد شمشیر را آماده کرد. ولى مشاهده کردند سعید از مرگنمىهراسد. او را برهنه کردند تا شلاق بزنند، دیدند در زیرلباسهاى نرم، لباس خشن پوشیده است! سعید گفت: اگر این حالت راپیش بینى مى کردم، لباسم را عوض مى کردم تا اسرارم فاش نشود.
آنگاه پنجاه ضربه بر پیکر نحیفش زدند و او را در شهرگرداندند. سعید دید مردم از نماز عصر بر مى گردند، خطاب بهآنان گفت: چهل سال است این چهرهها را ندیدهام. آنگاه اعلامداشتند، هیچ کس حق رفت و آمد و نشست و برخاستبا سعید ندارد.
ابو یونس غزى گوید: وارد مسجد مدینه شدم، سعید را دیدم کهتنها نشسته است، علت را پرسیدم. گفتند: سعید ممنوع الملاقاتاست!
ازدواج دختر
عبدالملک مروان دختر سعید بن مسیب را براىولیعهد و فرزندش ولید خواستگارى کرد، ولى سعید نپذیرفت ودخترش را، در برابر دو درهم مهریه، به عقد مردى تهیدست درآورد! عبدالملک از این داستان سختخشمگین شد. دستور داد صدضربه شلاق بروى زدند، در هواى سرد آب بر بدنش پاشیدند و لباسپشمین بر او پوشاندند.
اقتصاد در معاش
هنگامى که سعید بن مسیب را به زندان بردند،دخترش غذاى بسیار تهیه کرد و برایش فرستاد. سعید ابو امیهاسلم را که از هم پیمانان بنى مخزوم و مردى مورد اعتماد بودخواست و گفت: به دخترم بگو، دیگر چنین مکن; هدف هشام بناسماعیل و عبدالملک همین است که تهیدستشویم و نیازمند آنانگردیم; نمىدانم تا کى در زندان خواهم بود; بنا بر این، همانمقدار غذا که خانه مى خورم، برایم بفرست.
سعید حتى از گرفتن سهم خود از بیت المال هم خود دارى مى کرد.
تا مرهون ستمگران زمان خود نباشد. سى و پنج هزار درهم یادینار سهمیه او در بیت المال موجود بود و هرچه اصرار مىکردند، آن را نمى پذیرفت. او با سرمایهاىکه داشت تجارت مى کردو در برابر زمامداران خودسر سر بلند و استوار بود.
برخورد تربیتى
ابن حرمله گوید: صبحگاهى از خانه خارج شدم، مستى رادیدم که در کوچه افتاده است. پایش را گرفتم و بر زمین کشیدم وبه خانهام بردم. آنگاه سراغ سعید رفتم و گفتم: اگر کسى مستىرا بیابد، باید او را تحویل حکومت دهد تا حد بر او جارى شودیاخیر؟
سعید گفت: اگر مى توانى، پرده پوشى کنى بهتر است.
به خانه برگشتم، دیدم مرد هوشیار شده است. همین که مرا دید،شرمنده شد. گفتم: شرم نمىکنى! اگر تو را به آن حال مىدیدند،بر تو حد جارى مىشد. آنگاه از جامعه طرد مىشدى و جاى پایىنداشتى. گفت: به خدا قسم، توبه مىکنم; و عهد مىبندم که دیگرمرتکب خلاف نشوم.
پند حکیمانه
سعید بن مسیب، که جانش از کوثر کلام معصوم سیرابشده است، سخنان نغز و حکیمانهاى دارد که ذکر نمونههاى آنضرورى مى نماید:
ان الدنیا نذله و هى الى کل نذل اصیل و انذل منها من اخذ بغیرحقها و طلبها بغیر وجهها و وضعها فى غیر سبیلها.
دنیا پست است و به پست فطرتان بیشتر گرایش دارد; پست تر از آنکسى است که دنیا را به ناحق به چنگ آورد و از راه نامشروع طلبکند و در راه باطل مصرف نماید.
او همچنین فرمود: به یاوران ستمگران چشم ندوزید، مگر آنکه دردل از آنان تنفر داشته باشید; و گرنه کارهاى نیکتان نابودمىشود.
در تاریخ ولادت و وفاتش اندکى اختلاف است. به نوشته مورخان، اودر سال 15 هجرى دیده به جهان گشود و در سال 94 یا 95 هجرىبدرود حیات گفت.
سال رحلت او را «سنه الفقهاء» مىنامند; زیرا در این سالبسیارى از عالمان وارسته و فقهاى برجسته شیعه وفات یافتند.
در آیینه دیگران
اسحاق بنجریر مىگوید: سعید بن مسیب، قاسمبنمحمد بن ابىبکر و ابوخالد کابلى در شمار افراد مورد اعتمادعلى بن الحسین امام زینالعابدین(ع) جاى داشتند.
امام سجاد(ع) درباره شخصیت علمى وى مىفرماید:
«سعید بن المسیب اعلم الناس بما تقدمه من الاثار وافقههم فىزمانه.» سعید بن مسیب داناترین مردم به تاریخ پیشینیان ودانشورترین آنها در زمان خود بود. یحیى بن حیان مىگوید: سعیدبن مسیب در مدینه «فقیه الفقهاء» بود.
افزون بر این، او رابا عبارتهاى زیر نیز ستودهاند: سعید بن مسیب در عصر خود عالمالعلما (دانشمند دانشمندان) بود. سعید بن مسیب از عمر و عثمانآگاهتر بود.
دانش
سعید در طلب دانش و فرهنگ اهلبیت(ع) بسیارکوشید. به همین دلیل، دانشمندترین دانشمندان مدینه به شمارمىآمد. سعید مىگوید:
چه بسیار اتفاق مىافتاد که براى به دست آوردن یک حدیثشبها وروزها راه مىرفتم.
او همچنین مىگوید:
«ما بقى احد اعلم بکل قضاء قضاه رسول الله(ص) ولا ابوبکر وعمرمنى.» کسى باقى نماند که به تمام قضایایى که رسول خدا(ص) وابوبکر و عمر قضاوت کردهاند، از من داناتر باشد.
سعید در دانش از بسیارى از یاران رسول خدا پیشى گرفت. با آنکهدر زمان حیات اصحاب پیامبر قاعدتا نباید نوبتبه تابعین برسد،سعید فتوا مىداد. هر گاه کسى از عبدالله بن عمر مسالهاىمىپرسید و او نمىتوانست پاسخ دهد، مىگفت: برو از سعید بپرس وپاسخش را برایم بیاور; و چون فردا باز مىگشت و پاسخ مساله رابرایش بازگو مىکرد، مىگفت: نگفتم که او [سعید] در شماردانشمندترین دانشمندان جاى دارد.
عبادت
در «حلیه الاولیاء» چنین مى خوانیم: سعید بنمسیب مىگفت: پنجاه سال نماز با جماعت گزاردم و تکبیرهالاحرام امام رادرک کردم و در این مدت پشتسر هیچ یک از نماز گزاران راندیدم. دراین زمینه روایات اختلاف دارد. مراد از این جمله (پشتسرهیچ یک از نماز گزاران را ندیدم) آن است که در اول وقت قبلاز دیگران وارد مسجد شدم و در صف اول قرار گرفتم و پس از همهنماز گزاران، مسجد را ترک کردم. غلام سعید بنمسیب مى گوید:
سعید، چهل سال، قبل از صداى موذن، در مسجد حاضر مىشد.
درباره او همچنین گفتهاند:
وى پنجاه سال با وضوى اول شب، نماز صبح را به جاى آورد و چهلحج و عمره انجام داده است.
بکربن خنیس مى گوید: به سعید بن مسیب گفتم: مى بینى، این مردمخدا را عبادت مىکنند و نماز مى خوانند; چرا همراه این گروهعبادت نمى کنى؟ سعید گفت: فرزند برادرم; اینها عبادت نیست.
گفتم: پس عبادت چیست؟
گفت: تفکر در امر خدا، پرهیز از محارم ، انجام دادن واجبات ونیز تفقه در دین.
خوى و منش
سعید از نظر اخلاق و آداب و رسوماسلامى سرآمد روزگار بود. یکى از برجستگیهاى اخلاقى او فروتنىبود. با اینکه از رجال نامى مدینه به شمار مىآمد گاه پاىبرهنه راه مى رفت. وبه هرکس مى رسید دست مى داد. نظافت را بیشاز همه مراعات مى کرد; ناخنهایش را به موقع مى گرفت، هموارهبا وضو بود و از خنده بسیار خود دارى مى کرد. نمازهاى مستحبىرا در خانه انجام مى داد و نمازهاى واجب را در مسجد با جماعتمى خواند. لباسهاى تمیز و سفید مىپوشید.
با گذشت و بردبار بود; در امور مادى سخت گیر نبود. تمام ایام،جز اعیاد و روزهاى یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذى حجه، روزه مىگرفت; طبعى بلند و همتى عالى داشت; حتى هنگام افطار، با خودنوشابه به مسجد مىآورد و از دیگران چیزى نمى پذیرفت.
خاطرهها
لیثخزاعى در باره حادثه غارت مدینه، از سعید پرسید:
سعید گفت: وقتى سواران مهاجم، مدینه را غارت کردند و اسبهاىخود را به ستونهاى مسجد پیامبر بستند، من در خدمت امامسجاد(ع) بودم، بسوى قبر پیامبر مى رفتیم. حضرت، هنگام ورود برتربت جدش سخنانى فرمود که من در نیافتم; ولى به سبب آن بین ماو سربازان مهاجم حایلى به وجود آمد که ما آنها را مى دیدیم ولى آنها ما را نمىدیدند. وقتى مشغول نماز شدیم مردى سوار براسبى سیاه و سفید و زیبا در برابر ما آشکار شد. این مردحربهاى در دست داشت. جامهاى سبز پوشیده بود. او در محضر امامایستاد و شمشیرش را سمت دشمنانى که در صدد نزدیک شدن به حرمرسول خدا(ص) بر مى آمدند، دراز کرد. مهاجم، قبل از آنکه شمشیربه وى اصابت کند، مى مرد!!
چشم بینا
ابوبکر بن عبداللهاصفهانى مى گوید: مردى به نام خالد بنعبدالله، که خود را بهخاندان بنى امیه نسبت مى داد، پیوسته به على(ع) ناسزا مى گفت.
روز جمعهاى که خطبه نماز جمعه را ایراد مى کرد، گفت: بخداسوگند، پیامبر اکرم(ص) مىدانست على چگونه مردى است; ولى چوندامادش بود، کارها را به او مى سپرد. سعید، که در پاى منبر بهخوابى سبک فرو رفته بود، چشمانش را گشود و گفت: واى بر شما،این خبیث چه مى گوید؟ قبر رسول خدا را دیدم که شکافته شد و آنحضرت فرمود: دروغ گفتى، اى دشمن خدا.
گر تو را از غیب چشمى باز شد با تو ذرات جهان همراز شد نطق خاک و نطق آب و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل جمله ذرات عالم در نهان با تو مى گویند روزان و شبان ما سمیعیم و بصیرو با هشیم با شما نا محرمان ما خامشیم
تعبیر خواب
سعید افقه اهل حجازبود و در تعبیر رویا داناترین مردم شمرده مى شد. بر اساسروایات مردى گفت: خواب دیدم عبدالملک بن مروان چهار بار درمسجد النبى(ص) بول کرد; سعید گفت: اگر راست گفته باشى و چنینخوابى دیده باشى، از او چهار (نانجیب) پدید مى آید. البتهچنین نیز شد. ولید، سلیمان، هشام و یزید فرزندان عبدالملکبودند که بعدها به حکومت رسیدند.
شریک مى گوید: سعید را گفتم: خواب دیدم دندانهایم افتاد وآنها را دفن کردم. سعید گفت: اگر راست گفته باشى، بستگانت رادفن مىکنى. مردى گفت: خواب دیدم در دستم بول مى کنم.
گفت: همسرت از محارم تو است! مرد تحقیق کرد و دریافت که همسرشخواهر رضاعى او است!
عمر بن حبیب بن قلیع مى گوید: روزگار برمن سخت و بسیار مقروض شدم. دستم از همه جاکوتاه بود و کسى راسراغ نداشتم که تقاضاى وام کنم. نمى دانستم کجا بروم. به محفلسعید بنمسیب رفتم. نزدش نشسته بودم که مردى آمد، سعید رامخاطب قرار داد و گفت: خوابى دیدهام برایم تعبیرکن، آنگاهادامه داد: خواب دیدم که با عبدالملک بن مروان درگیر شدم; اورا با صورت بر زمین خوابانیدم و چهار میخ در پشتش فرو کردم.
سعید گفت: این خواب تونیست، راستبگو؟
مرد گفت: آرى، عبدالله ابن زبیر چنین خواب دیده و مرا فرستادهتا تعبیرش را از شما جویا شوم؟
سعید گفت: عبدالملک، ابن زبیر را مى کشد!
هیهات من الذله
مسلم بن عقبه به فرمان یزید از مردم مدینه بیعتبردگى مى گرفت و هرکس بیعت نمى کرد، مى کشت. بعد از آنکه محمد بن ابى جهم و یزیدبن عبدالله را به سبب سرپیچى از بیعتبه قتل رساندند، مسلم بنعقبه، سعید بن مسیب را احضار کرد و از او خواست که بیعت کند.
سعید گفت:
لا ابایع عبدا و لاحرا. من نه به عنوان برده و نه به عنوانآزاد، بیعت نمى کنم. عوامل یزید گلویش را گرفتند و آن قدرفشردند تا به زمین افتاد! به تصور اینکه سعید مرده است، او رابه گوشهاى افکندند. وقتى سعید به حال آمد، گفت: لا والله، نهبه خدا; هرگز بیعت نمى کنم. وقتى او را چنین استوار یافتند،مروان و عمر، پسر عثمان، نزد فرستاده یزید شهادت دادند کهسعید دیوانه است. مسلم بن عقبه گفت: من فکر مى کردم واقعادیوانه باشد. گفتم او را رها کنند. چون سعید به خانه رفت،مروان و عمر بنعثمان نزدش شتافتند و گفتند: خداى را سپاس کهتو را سالم مى بینیم! سعید گفت: گم شوید، به دروغ شهادت دادیدکه من دیوانهام; درحالیکه من سالم و هوشیارم.
هرگز با شما سخن نخواهم گفت!
شانههاى زخمى
سعید بن مسیب چندبار به وسیله فرمانروایان ستمگر شکنجه شد و شلاق خورد. یک بادر حادثه حره و دومین بار در سال 85 وقتى که عبدالعزیز; مروانولیعهد و برادر مروان درگذشت. عبدالملک به فرماندار مدینههشام بن اسماعیل دستور داد براى فرزندانش از مردم بیعتبگیرد،سعید از بیعت امتناع ورزید. هشام نوشت همه بیعت کردهاند، جزسعید. عبدالملک دستور داد: او را به قتل تهدید کنید. چنینکردند، باز هم نپذیرفت. دستور آمد پنجاه ضربه شلاق بزنید و سپساو را در بازار مدینه بگردانید. از طرف فرماندار سه مامورنزد سعید آمدند و گفتند: عبدالملک مروان دستور داده اگر بیعتنکنى، تو را گردن بزنند; ما سه پیشنهاد مى کنیم. اگر یکى ازآنها را بپذیرى، حاکم را به همان مرتبه قانع مى سازیم.
1 وقتى نام خلیفه را برایت مى خوانند، سکوت کن و هیچ نگو.
سعید: اگر چنین کنم، مردم خواهند گفت: سعید بیعت کرده است.
این کار را نمى کنم.
2 در خانهات بنشین و چند روز در مسجد قدم مگذار. اگر تو رادر مسجد نیایند، تعقیب نمى کنند.
سعید: صداى اذان را بشنوم و به نماز نروم!؟ صداى حى علىالصلوه را بشنوم و در مسجد حاضر نشوم؟ نه قبول نمى کنم!
3 محل نشستن خویش را در مسجد تغییر ده و در گوشهاى دیگربنشین. اگر به محل همیشگىات مراجعه کنند و تو را نیابند، درپىات نمى گردند. سعید: آیا از مخلوقى بترسم و فرار کنم؟ نه یکوجب جلو و نه یک وجب عقب مى نشینم.
همه براى نماز ظهر رفتند، سعید هم مانند همیشه در مسجد در محلمعین نشست. پس از نماز ظهر، حاکم کسى را به سراغ سعید فرستادو او را نزد حاکم بردند.
هشام: امیر مومنان عبدالملک دستور داده اگر بیعت نکنى، تو راگردن بزنم. چون سعید، بیعت را نپذیرفت او را به خارج شهربردند. جلاد شمشیر را آماده کرد. ولى مشاهده کردند سعید از مرگنمىهراسد. او را برهنه کردند تا شلاق بزنند، دیدند در زیرلباسهاى نرم، لباس خشن پوشیده است! سعید گفت: اگر این حالت راپیش بینى مى کردم، لباسم را عوض مى کردم تا اسرارم فاش نشود.
آنگاه پنجاه ضربه بر پیکر نحیفش زدند و او را در شهرگرداندند. سعید دید مردم از نماز عصر بر مى گردند، خطاب بهآنان گفت: چهل سال است این چهرهها را ندیدهام. آنگاه اعلامداشتند، هیچ کس حق رفت و آمد و نشست و برخاستبا سعید ندارد.
ابو یونس غزى گوید: وارد مسجد مدینه شدم، سعید را دیدم کهتنها نشسته است، علت را پرسیدم. گفتند: سعید ممنوع الملاقاتاست!
ازدواج دختر
عبدالملک مروان دختر سعید بن مسیب را براىولیعهد و فرزندش ولید خواستگارى کرد، ولى سعید نپذیرفت ودخترش را، در برابر دو درهم مهریه، به عقد مردى تهیدست درآورد! عبدالملک از این داستان سختخشمگین شد. دستور داد صدضربه شلاق بروى زدند، در هواى سرد آب بر بدنش پاشیدند و لباسپشمین بر او پوشاندند.
اقتصاد در معاش
هنگامى که سعید بن مسیب را به زندان بردند،دخترش غذاى بسیار تهیه کرد و برایش فرستاد. سعید ابو امیهاسلم را که از هم پیمانان بنى مخزوم و مردى مورد اعتماد بودخواست و گفت: به دخترم بگو، دیگر چنین مکن; هدف هشام بناسماعیل و عبدالملک همین است که تهیدستشویم و نیازمند آنانگردیم; نمىدانم تا کى در زندان خواهم بود; بنا بر این، همانمقدار غذا که خانه مى خورم، برایم بفرست.
سعید حتى از گرفتن سهم خود از بیت المال هم خود دارى مى کرد.
تا مرهون ستمگران زمان خود نباشد. سى و پنج هزار درهم یادینار سهمیه او در بیت المال موجود بود و هرچه اصرار مىکردند، آن را نمى پذیرفت. او با سرمایهاىکه داشت تجارت مى کردو در برابر زمامداران خودسر سر بلند و استوار بود.
برخورد تربیتى
ابن حرمله گوید: صبحگاهى از خانه خارج شدم، مستى رادیدم که در کوچه افتاده است. پایش را گرفتم و بر زمین کشیدم وبه خانهام بردم. آنگاه سراغ سعید رفتم و گفتم: اگر کسى مستىرا بیابد، باید او را تحویل حکومت دهد تا حد بر او جارى شودیاخیر؟
سعید گفت: اگر مى توانى، پرده پوشى کنى بهتر است.
به خانه برگشتم، دیدم مرد هوشیار شده است. همین که مرا دید،شرمنده شد. گفتم: شرم نمىکنى! اگر تو را به آن حال مىدیدند،بر تو حد جارى مىشد. آنگاه از جامعه طرد مىشدى و جاى پایىنداشتى. گفت: به خدا قسم، توبه مىکنم; و عهد مىبندم که دیگرمرتکب خلاف نشوم.
پند حکیمانه
سعید بن مسیب، که جانش از کوثر کلام معصوم سیرابشده است، سخنان نغز و حکیمانهاى دارد که ذکر نمونههاى آنضرورى مى نماید:
ان الدنیا نذله و هى الى کل نذل اصیل و انذل منها من اخذ بغیرحقها و طلبها بغیر وجهها و وضعها فى غیر سبیلها.
دنیا پست است و به پست فطرتان بیشتر گرایش دارد; پست تر از آنکسى است که دنیا را به ناحق به چنگ آورد و از راه نامشروع طلبکند و در راه باطل مصرف نماید.
او همچنین فرمود: به یاوران ستمگران چشم ندوزید، مگر آنکه دردل از آنان تنفر داشته باشید; و گرنه کارهاى نیکتان نابودمىشود.