امام على(ع) در آینه نهجالبلاغه(3)
آرشیو
چکیده
متن
چهارمین دوره از حیات امام على(ع) که ربع قرن ادامه داشت، دوران بعد از رحلت پیامبر(ص) و کنارگیرى امت از امام(ع) و محرومیت امام از منصب الهى و رهبرى و زعامت جامعه اسلامى است; که بر اثر شرائط خاص آن عصر حضرت ناگزیر از سکوت و کنارهگیرى از صحنه اجتماع شد; با این همه در شرائط مناسب از بیان حقائق و احقاق حق خود و خاندانش خوددارى نکرد; و بارها براى تبین جایگاه رفیع اهل بیت(ع) و اولویت و تقدم خاندان رسالتبراى رهبرى جامعه، به ایراد سخن پرداخت و با بیان کوبنده خویش خصم را زبون و زمینگیر نمود.
جایگاه رفیع اهل بیت(ع)
امام در بیانات خویش مقام رفیع و ممتاز اهل بیت(ع) را مشخص ساخته و منابع علوم و معارف آنان را منبعى فوق بشرى معرفى مىنماید.
قال (ع): «لا یقاس بآل محمد(ص) من هذه الامة احد و لا یسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا هم اساس الدین و عماد الیقین» (1) :
«احدى از مسلمین قابل قیاس با آل محمد(ص) نیست; و ریزه خوران نعمت اهل بیتبا آنان برابر نخواهند بود; چرا که آنان رکن دین و پایه یقینند».
قال(ع): «نحن الشعار والاصحاب والخزتة والابواب لاتؤتى البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمى سارقا» (2) :
«ما محرم اسرار حق هستیم و یاران و گنجوران دین، و درهاى ورودى اسلام ما اهل بیت هستیم، که به غیر از دزدها، همه از درهاى ورودى، داخل خانه مى شوند».
قال(ع): «هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحق فى نصابه وانزاح الباطل عن مقامه» (3) :
«آل محمد(ص) ارکان دین و پناهگاه مردمند، به وسیله آنها حق به نصاب خود رسید و باطل ریشهکن گردید».
قال(ع): «انه من مات منکم على فراشه و هو على معرفة حقه و حق رسوله و اهل بیته مات شهیدا» (4) :
«هرکس از شما در بستر خود بمیرد، در حالى که به حق خدا و پیامبر و خاندان رسالت آشنا باشد، شهید از دنیا رفته است».
قال(ع): «الا ان مثل آل محمد(ص) کمثل نجوم السماء اذا خوى نجم، طلع نجم» (5) :
«خاندان رسالت همانند ستارگان آسمانند که اگر یکى غروب کند دیگرى طلوع خواهد کرد».
اولویتخاندان رسالت
امیرالمؤمنین(ع)، در بیان اولویت اهل بیت و تقدم خاندان رسالتبر دیگران در امر خلافت و جانشینى رسول خدا و رهبرى امت اسلامى سخنان نغزى دارد:
قال(ع): «ان الائمة من قریش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غیرهم» (6)
«امامان از قریشند اما نه همه قریش بلکه خصوص تیره بنى هاشم که جامه امامت جز بر تن آنان راست نیاید و کسى غیر آنان شایسته آن نباشند».
قال(ع): «هم اساس الدین و عماد الیقین... ولهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة» (7)
«اهل بیت رکن دین و پایه یقینند ... و شرائط ولایت و رهبرى در آنها جمع است و پیامبر به ولایت آنها سفارش نموده و آنان کمالات معنوى را از آن حضرت به ارث بردهاند».
قال(ع): «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا والاشدون برسولالله(ص) نوطا فانها کانت اثرة شحت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس آخرین» (8)
«اما چیره شدن دیگران بر ما در تصاحب امر خلافت، بااینکه ما از نظر نسبتبالاتر و پیوندمان با رسول خدا(ص) محکمتر بود; بر خاسته از بخل ورزى عدهاى نالایق و سخاوت ورزى (شایستگان خلافت) بود; که به خاطر حفظ مصالح عالى دین و امتسکوت نمودند».
مقام رفیع على(ع)
اولویت على(ع) براى امامت و رهبرى جامعه دینى برخاسته از پاکى روح و برخوردارى از فضائل و مناقب ویژهایست که خداى متعال در آن بزرگ جانشین رسول خود به ودیعت نهاده که پى بردن به شایستگى آن حضرت براى زعامت امت اسلامى، معرفت کامل و جامعى نسبتبه کمالات معنوى و اجتماعى و سیاسى آنحضرت را مى طلبد و براى شناختى شایسته چه سخنى آشناتر و چه راهى مطمئنتر از سخنان خود حضرت چرا که: «الانسان على نفسه بصیرة»; «هر کسى به زوایاى شخصیتخود از دیگران آگاهتر است» لذا براى هر چه روشنتر شدن امتیاز امام على(ع) در رهبرى امت اسلامى بر دیگران; فضائل و کمالات ویژه او را در لابلاى سخنان حضرتش جستجو مى نمائیم.
ایمان راسخ
قال على(ع): «وانى لعلى یقین من ربى و غیر شبهة من دینى» (9)
«براستى من به خداى خویش باور دارم و در آئین خود هیچ تردیدى به خود راه نمىدهم».
قال(ع): لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا: (10) اگر «پردههاى مادى» هم، از معارف غیبى برداشته شود; یقین و ایمان کامل من افزون نگردد.
قال(ع): «ما شککت فى الحق مذاریته»
«از هنگامى که حق را شناختهام، هرگز در رابطه با آن تردید نکردهام».
«قد ساله دغلب الیمانى فقال: هل رایت ربک یا امیرالمؤمنین؟ فقال(ع): افاعبد مالا ارى؟فقال: کیف تراه؟ فقال: لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان» (12)
«دغلب یمنى از حضرت سئوال کرد که: آیا پروردگار خود را دیدهاى؟ حضرت فرمود: آیا خدایى را که نمى بینم عبادت کنم؟ دغلب گفت: خدا را چگونه دیدهاى؟ امام فرمود: چشمها هرگز او را آشکارا نمى بینند; اما قلبها با نیروى ایمان وى را درک مى کنند».
قال(ع): «الهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک» (13)
«خدایا! من ترا به خاطر بیم از کیفر و عذاب یا به طمع بهشت پرستش نکردم; بلکه تو را «چون شایسته عبادت یافتم» پرستیدم».
علم امام على(ع)
قال على(ع): «ینحدر عنى السیل و لایرقى الى الطیر» (14)
«سیل دانش ار و جود من سرازیر است و بلنداى اندیشه کسى، به اوج شناخت من نمى رسد».
قال(ع): «لکمیل بن زیاد: یا کمیل بن زیاد...ها ان ههنا لعلما جما (و اشار بیده الى صدره) لو اصبت له حملة» (15) :
«اى کمیل! بدان، که در (سینه) من دانشى است انباشته، اگر افرادى را (شایسته آن) بیابیم».
قال(ع): «ایها الناس! سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض» (16) :
«اى مردم! پیش از آنکه مرا از دستبدهید، هرچه مى خواهید، بپرسید. چرا که من به راههاى آسمان از راههاى زمین داناترم».
قال(ع): «والله لوشئت ان اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شانه لفعلت ...» (17) :
«به خدا سوگند! اگر بخواهم حکایت هر یک از شما را باز مى گویم که از کجا آمده، به کجا مىرود و همه ویژگیهاى او را بیان مى کنم».
قال رسول الله(ص): «على بن ابى طالب اعلم امتى و اقضاهم ...» (18) :
«على بن ابى طالب داناترین امت من و شایسته ترین آنها به داورى است».
قال على(ع): «لانا اعلم بالتوراة و اعلم بالانجیل من اهل الانجیل» (19) :
«به راستى من از اهل تورات و انجیل به این دو کتاب آسمانى داناترم».
عدل على(ع)
قال على(ع): «والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء; لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق» (20) :
«حضرت بعد از رسیدن به خلافت فرمود: «به خدا سوگند! آنچه از (عطایاى عثمان) که بیهوده از «بیت المال» بخشیده، بیابم، باز خواهم ستاند; گرچه مهریه زنها و بهاى کنیزان قرار گرفته باشد. زیرا عدالتباعث گشایش درکارهاست و هر آنکس عدالتبر او گران آید، ظلم و ستم بر او گرانتر خواهد بود».
قال(ع): «...لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذالله على العلماء الا یقاروا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم; لالقیتحبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها» (21) :
«اگر نبود حضور انبوه مردم که به یاریم قیام کرده و حجت را بر من تمام نمودند; و عهد و پیمانى که خداوند از علما و دانشمندان «هر جامعه» گرفته که در برابر پر خورى ستمگران و گرسنگى (و محرومیت) ستمدیدگان آرام نگیرند; خلافت را رها کرده و از آن صرف نظر مىکردم».
قال(ع): «الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له، والقوى عندى ضعیف حتى آخذالحق منه» (22)
«انسان ذلیل و «ستمدیده» نزد من عزیز و سر بلند است تا حق او را از ستمگران بستانم و نیرومند ستمگر در برابر من ناتوان و خوار است تا حق دیگران را از او بگیرم».
قال (ع): «فانى سمعت رسول الله(ص) یقول فى غیر موطن: «لن تقدس امة لا یؤ خذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متعتع» (23) :
«هر گز به سعادت و خوشبختى نرسد ملتى که در آن حق ضعیفان از زورمندان با صراحت گرفته نشود».
قال(ع): «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فى سلطان ولا التماس شىء من فضول الحطام و لکن لنردالمعالم من دینک و نظهرالاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک» (24) :
«پروردگارا! تو مى دانى (که پذیرفتن رهبرى جامعه) نه براى این بود که سلطنتى به دست آوریم و یا از متاع پست دنیا چیزى براى خود گیریم، بلکه (تنها هدف ما) بازگرداندن دین به جامعه و برقرارى صلح و آسایش در شهرها بود; تا ستمدیدگان آسوده زندگى کنند و احکام شریعت، حیاتى دو باره یابد».
قال(ع): «والله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا، او اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله یوم القیمة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام» (25) :
«به خدا سوگند! اگرشب را بر روى خارهاى «سعدان» بیدار بمانم و یا در زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم محبوب تر است از اینکه خدا و رسولش را در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده، و یا از مال دنیا چیزى را غصب نموده باشم».
بى اعتنائى به دنیا
قال على(ع): «یا دنیا، یا دنیا! الیک عنى ابى تعرضت؟ ام الى تشوقت؟ لا حان حینک هیهات! غرى غیرى، لا حاجة لى فیک، قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فیها! فعیشک قصیر و خطرک یسیر، و املک حقیر» (26)
«اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو; خود را به من عرضه مى کنى؟ یا مى خواهى مرابه شوق آورى؟ هر گز! آن زمان که تو در من نفوذ کنى، فرا نرسد. از من دور شو و دیگرى را فریب ده، من نیازى به تو ندارم و تو را سه طلاقه کردهام که رجوعى در آن نیست».
قال(ع): «والله لدنیاکم هذه اهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم» (27) :
«به خدا سوگند! دنیاى شما در نظر من از استخوان خوک «در دستشخص جذامى» پست تر است».
قال(ع): «ان دنیا کم عندى لاهون من و رقة فى فم جرادة تقضمها، ما لعلى و لنعیم یفنى ولذة لا تبقى» (28) :
«دنیاى شما نزد من «از برگ جویده شده در دهان ملخ» پستراست».
قال(ع): «ولؤشئت لا هتدیت الطریق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز، و لکن هیهات ان یغلبنى هواى و یقودنى جشعى الى تغیر الاطعمة و لعل بالحجاز اوالیمامة من لا طمع له فى القرص ولا عهد له بالشبع» (29) :
«اگر مىخواستم از عسل خالص و مغز گندم براى خود خوراک، و از بافتههاى ابریشم، لباس تهیه مى کردم. اما دور باد! که هوى و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع بر انتخاب غذاهاى لذیذ وادارم نماید، درحالیکه شاید در سر زمین «حجاز» یا «یمامه» کسى باشد که نه قرص نانى داشته و نه شکم سیرى».
قال(ع): «وایم الله «استثنى فیها بمشیة الله»، لاروضن نفسى ریاضة تهش معها الى القرص اذ قدرت علیه مطعوما و تقنع بالملح مادوما» (30) :
«به خدا سوگند! که به خواست او، نفس خویش را چنان ورزیده سازم و گرسنگى دهم که به قرص نان و نمکى قانع باشد».
قال(ع): «والله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لاادخرت من غنائمها وفرا ولا اعددت لبالى ثوبى طمرا ولاحزت من ارضها شبرا» (31) :
«به خدا سوگند! من از دنیاى شما، طلا و نقرهاى نیندوختم و از ثروتهاى آن مالى ذخیره نکردم و براى لباس کهنهام «بدلى تهیه ننمودم، و از زمین آن «حتى یک وجب» اختیار نکردم».
قال الباقر(ع): «و لقد ولى خمس سنین و ما و ضع آجرة على آجرة...و لا اقطع قطیعا و لا اورث بیضاء و لا حمزاء» (32) :
«على(ع) در پنجسال حکومتخود نه خانهاى ساخت و نه زمینى را به خود اختصاص داد و نه ثروتى (از طلا و نقره) به ارث گذاشت».
قال(ع): «قبض على(ع) و علیه دین ثمانماة الف درهم» (33) :
«على(ع) از دنیا رفت در حالى که هشتصد هزار در هم، بدهکار بود».
قال على(ع): «والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها» (34) :
«به خدا سوگند! آنقدر پیراهن خود را وصله زدم، که از وصله کننده آن خجالت کشیدم».
پایدارى در اقامه حق
قال(ع): «ما ضعفت ولا جبنت ولا خنت و ایم الله لابقرن الباطل حتى اخرج الحق من خاصرته» (35) :
«هر گز ضعیف و ناتوان نشده و نترسیدم و خیانت و سستى - در کار اسلام و مسلمین - نکردهام و سوگند به خدا، باطل را مىشکافم تا حق را از پهلوى آن بیرون بیاورم».
قال(ع): «انى والله لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الارض کلها ما بالیت و لا استوحشت» (36) :
«به خدا سوگند! اگر به تنهایى با (دشمنان) روبرو شوم، در حالى که تمام زمین را پرکرده باشند، نمى ترسم و (از نبرد با آنها) باکى به خود راه نمى دهم».
قال(ع): «انا وضعت فى الصغر بکلا کل العرب وکسرت نواجم قرون ربیعة و مضر» (37)
«من در نوجوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخههاى بلند درخت قبیله «ربیعه» و «مضر» را در هم شکستم».
قال(ع): «والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها و لو امکنت الفرص من رقابها لسارعت الیها» (38)
«به خدا سوگند اگر تمام قوم عرب به جنگ با من اجتماع کنند من از نبرد روى نگردانم و اگر فرصتى مناسبى به دستم آید به سوى آنان مى شتابم و نابودشان مىکنم».
قال(ع): «ولعمرى ما على من قتال من خالف الحق وخابط الغى من ادهان ولا ایهان» (39)
«به جان خودم سوگند! که در مبارزه با مخالفان حق و کسانى که در گمراهى غوطه ورند، درنگ و سستى نخواهم کرد».
عشق و شهادت
قال على(ع): «انى الى لقاءالله لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج» (40)
«همانا، من به ملاقات پروردگار مشتاق و به پاداش نیکوى او امیدوارم».
قال(ع): «والذى نفس بن ابى طالب بیده لالف ضربة بالسیف اهون على من میتة على الفراش فى غیر طاعة الله». (41)
«قسم به خدایى که جانم به دست اوست تحمل هزار ضربه شمشیر (در راه خدا) براى من آسان تر است از مرگ در بسترى که در راه طاعتخدا نباشد».
قال(ع): «والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه». (42)
«به خدا سوگند! علاقه فرزند ابى طالب به شهادت در راه خدا، بالاتر از علاقه طفل به شیر پستان مادر است.»
قال(ع): «ماکنت الا کقارب و رد وطالب وجد» (43)
«سرور من به هنگام شهادت، همانند شادى تشنهاى است که، ناگهان به (چشمه) آبى برسد و یا گم کردهاى که گمشده خود را بیابد».
قال(ع): «لولا طمعى عند لقائى عدوى فى الشهادة و توطینى نفسى على المنیة لاحببت الا القى مع هؤلآء یوما واحدا، و لا التقى بهم ابدا» (44)
«به خدا سوگند! اگر به هنگام پیکار، خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست نداشتم حتى یک روز با این مردم روبه رو شوم و با آنها ملاقات کنم».
قال(ع): «نسال الله منازل الشهداء و معایشة السعداء، و مرافقة الانبیاء» (45)
«از خدا مى خواهم که درجات شهیدان، و زندگى سعادتمندان و همنشینى پیامبران را به ما عنایت کند».
پىنوشتها:
1- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 2.
2- نهج البلاغه، خطبه 154.
3- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه239.
4- همان «عبده»، خطبه 185.
5- همان، خطبه96.
6- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 144.
7- همان، خطبه 2
8- همان، خطبه 162.
9- نهج البلاغه فیض، خطبه 22.
10- بحار، ج69، ص209.
11- همان، خطبه96
12- نهج البلاغه صبحى صالح، کلام179.
13- بحار، ج 41، ص 14
14- نهج البلاغه فیض، خطبه3
15- همان، حکمت139.
16- همان خطبه 231.
17- همان، خطبه 174.
18- بحار، ج 40، ص 144.
19- همان، ج 40، ص137.
20- نهج البلاغه صبحى صالح، کلام 15.
21- همان خطبه3.
22- همان، کلام،37.
23- همان، نامه53.
24- نهج البلاغه، خطبه 131.
25- همان، کلام 224.
26- نهج البلاغه صبحى صالح، کلمات قصار، ش77.
27- همان، ش236.
28- همان، ش 224.
29- همان، نامه 45.
30- نهج البلاغه، نامه 45.
31- همان.
32- بحار، ج 40، ص 322.
33- همان، ص 338.
34- نهج البلاغه، نامه 45.
35- نهج البلاغه فیض، خطبه103.
36- نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62.
37- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 192.
38- نهج البلاغه فیض، نامه 45.
39- همان، خطبه 24.
40- نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62.
41- همان، خطبه123.
42- همان، خطبه 5.
43- همان، نامه23.
44- همان، نامه 35.
45- همان، خطبه23.
جایگاه رفیع اهل بیت(ع)
امام در بیانات خویش مقام رفیع و ممتاز اهل بیت(ع) را مشخص ساخته و منابع علوم و معارف آنان را منبعى فوق بشرى معرفى مىنماید.
قال (ع): «لا یقاس بآل محمد(ص) من هذه الامة احد و لا یسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا هم اساس الدین و عماد الیقین» (1) :
«احدى از مسلمین قابل قیاس با آل محمد(ص) نیست; و ریزه خوران نعمت اهل بیتبا آنان برابر نخواهند بود; چرا که آنان رکن دین و پایه یقینند».
قال(ع): «نحن الشعار والاصحاب والخزتة والابواب لاتؤتى البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمى سارقا» (2) :
«ما محرم اسرار حق هستیم و یاران و گنجوران دین، و درهاى ورودى اسلام ما اهل بیت هستیم، که به غیر از دزدها، همه از درهاى ورودى، داخل خانه مى شوند».
قال(ع): «هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحق فى نصابه وانزاح الباطل عن مقامه» (3) :
«آل محمد(ص) ارکان دین و پناهگاه مردمند، به وسیله آنها حق به نصاب خود رسید و باطل ریشهکن گردید».
قال(ع): «انه من مات منکم على فراشه و هو على معرفة حقه و حق رسوله و اهل بیته مات شهیدا» (4) :
«هرکس از شما در بستر خود بمیرد، در حالى که به حق خدا و پیامبر و خاندان رسالت آشنا باشد، شهید از دنیا رفته است».
قال(ع): «الا ان مثل آل محمد(ص) کمثل نجوم السماء اذا خوى نجم، طلع نجم» (5) :
«خاندان رسالت همانند ستارگان آسمانند که اگر یکى غروب کند دیگرى طلوع خواهد کرد».
اولویتخاندان رسالت
امیرالمؤمنین(ع)، در بیان اولویت اهل بیت و تقدم خاندان رسالتبر دیگران در امر خلافت و جانشینى رسول خدا و رهبرى امت اسلامى سخنان نغزى دارد:
قال(ع): «ان الائمة من قریش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غیرهم» (6)
«امامان از قریشند اما نه همه قریش بلکه خصوص تیره بنى هاشم که جامه امامت جز بر تن آنان راست نیاید و کسى غیر آنان شایسته آن نباشند».
قال(ع): «هم اساس الدین و عماد الیقین... ولهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة» (7)
«اهل بیت رکن دین و پایه یقینند ... و شرائط ولایت و رهبرى در آنها جمع است و پیامبر به ولایت آنها سفارش نموده و آنان کمالات معنوى را از آن حضرت به ارث بردهاند».
قال(ع): «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا والاشدون برسولالله(ص) نوطا فانها کانت اثرة شحت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس آخرین» (8)
«اما چیره شدن دیگران بر ما در تصاحب امر خلافت، بااینکه ما از نظر نسبتبالاتر و پیوندمان با رسول خدا(ص) محکمتر بود; بر خاسته از بخل ورزى عدهاى نالایق و سخاوت ورزى (شایستگان خلافت) بود; که به خاطر حفظ مصالح عالى دین و امتسکوت نمودند».
مقام رفیع على(ع)
اولویت على(ع) براى امامت و رهبرى جامعه دینى برخاسته از پاکى روح و برخوردارى از فضائل و مناقب ویژهایست که خداى متعال در آن بزرگ جانشین رسول خود به ودیعت نهاده که پى بردن به شایستگى آن حضرت براى زعامت امت اسلامى، معرفت کامل و جامعى نسبتبه کمالات معنوى و اجتماعى و سیاسى آنحضرت را مى طلبد و براى شناختى شایسته چه سخنى آشناتر و چه راهى مطمئنتر از سخنان خود حضرت چرا که: «الانسان على نفسه بصیرة»; «هر کسى به زوایاى شخصیتخود از دیگران آگاهتر است» لذا براى هر چه روشنتر شدن امتیاز امام على(ع) در رهبرى امت اسلامى بر دیگران; فضائل و کمالات ویژه او را در لابلاى سخنان حضرتش جستجو مى نمائیم.
ایمان راسخ
قال على(ع): «وانى لعلى یقین من ربى و غیر شبهة من دینى» (9)
«براستى من به خداى خویش باور دارم و در آئین خود هیچ تردیدى به خود راه نمىدهم».
قال(ع): لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا: (10) اگر «پردههاى مادى» هم، از معارف غیبى برداشته شود; یقین و ایمان کامل من افزون نگردد.
قال(ع): «ما شککت فى الحق مذاریته»
«از هنگامى که حق را شناختهام، هرگز در رابطه با آن تردید نکردهام».
«قد ساله دغلب الیمانى فقال: هل رایت ربک یا امیرالمؤمنین؟ فقال(ع): افاعبد مالا ارى؟فقال: کیف تراه؟ فقال: لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان» (12)
«دغلب یمنى از حضرت سئوال کرد که: آیا پروردگار خود را دیدهاى؟ حضرت فرمود: آیا خدایى را که نمى بینم عبادت کنم؟ دغلب گفت: خدا را چگونه دیدهاى؟ امام فرمود: چشمها هرگز او را آشکارا نمى بینند; اما قلبها با نیروى ایمان وى را درک مى کنند».
قال(ع): «الهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک» (13)
«خدایا! من ترا به خاطر بیم از کیفر و عذاب یا به طمع بهشت پرستش نکردم; بلکه تو را «چون شایسته عبادت یافتم» پرستیدم».
علم امام على(ع)
قال على(ع): «ینحدر عنى السیل و لایرقى الى الطیر» (14)
«سیل دانش ار و جود من سرازیر است و بلنداى اندیشه کسى، به اوج شناخت من نمى رسد».
قال(ع): «لکمیل بن زیاد: یا کمیل بن زیاد...ها ان ههنا لعلما جما (و اشار بیده الى صدره) لو اصبت له حملة» (15) :
«اى کمیل! بدان، که در (سینه) من دانشى است انباشته، اگر افرادى را (شایسته آن) بیابیم».
قال(ع): «ایها الناس! سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض» (16) :
«اى مردم! پیش از آنکه مرا از دستبدهید، هرچه مى خواهید، بپرسید. چرا که من به راههاى آسمان از راههاى زمین داناترم».
قال(ع): «والله لوشئت ان اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شانه لفعلت ...» (17) :
«به خدا سوگند! اگر بخواهم حکایت هر یک از شما را باز مى گویم که از کجا آمده، به کجا مىرود و همه ویژگیهاى او را بیان مى کنم».
قال رسول الله(ص): «على بن ابى طالب اعلم امتى و اقضاهم ...» (18) :
«على بن ابى طالب داناترین امت من و شایسته ترین آنها به داورى است».
قال على(ع): «لانا اعلم بالتوراة و اعلم بالانجیل من اهل الانجیل» (19) :
«به راستى من از اهل تورات و انجیل به این دو کتاب آسمانى داناترم».
عدل على(ع)
قال على(ع): «والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء; لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق» (20) :
«حضرت بعد از رسیدن به خلافت فرمود: «به خدا سوگند! آنچه از (عطایاى عثمان) که بیهوده از «بیت المال» بخشیده، بیابم، باز خواهم ستاند; گرچه مهریه زنها و بهاى کنیزان قرار گرفته باشد. زیرا عدالتباعث گشایش درکارهاست و هر آنکس عدالتبر او گران آید، ظلم و ستم بر او گرانتر خواهد بود».
قال(ع): «...لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذالله على العلماء الا یقاروا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم; لالقیتحبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها» (21) :
«اگر نبود حضور انبوه مردم که به یاریم قیام کرده و حجت را بر من تمام نمودند; و عهد و پیمانى که خداوند از علما و دانشمندان «هر جامعه» گرفته که در برابر پر خورى ستمگران و گرسنگى (و محرومیت) ستمدیدگان آرام نگیرند; خلافت را رها کرده و از آن صرف نظر مىکردم».
قال(ع): «الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له، والقوى عندى ضعیف حتى آخذالحق منه» (22)
«انسان ذلیل و «ستمدیده» نزد من عزیز و سر بلند است تا حق او را از ستمگران بستانم و نیرومند ستمگر در برابر من ناتوان و خوار است تا حق دیگران را از او بگیرم».
قال (ع): «فانى سمعت رسول الله(ص) یقول فى غیر موطن: «لن تقدس امة لا یؤ خذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متعتع» (23) :
«هر گز به سعادت و خوشبختى نرسد ملتى که در آن حق ضعیفان از زورمندان با صراحت گرفته نشود».
قال(ع): «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فى سلطان ولا التماس شىء من فضول الحطام و لکن لنردالمعالم من دینک و نظهرالاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک» (24) :
«پروردگارا! تو مى دانى (که پذیرفتن رهبرى جامعه) نه براى این بود که سلطنتى به دست آوریم و یا از متاع پست دنیا چیزى براى خود گیریم، بلکه (تنها هدف ما) بازگرداندن دین به جامعه و برقرارى صلح و آسایش در شهرها بود; تا ستمدیدگان آسوده زندگى کنند و احکام شریعت، حیاتى دو باره یابد».
قال(ع): «والله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا، او اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله یوم القیمة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام» (25) :
«به خدا سوگند! اگرشب را بر روى خارهاى «سعدان» بیدار بمانم و یا در زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم محبوب تر است از اینکه خدا و رسولش را در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده، و یا از مال دنیا چیزى را غصب نموده باشم».
بى اعتنائى به دنیا
قال على(ع): «یا دنیا، یا دنیا! الیک عنى ابى تعرضت؟ ام الى تشوقت؟ لا حان حینک هیهات! غرى غیرى، لا حاجة لى فیک، قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فیها! فعیشک قصیر و خطرک یسیر، و املک حقیر» (26)
«اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو; خود را به من عرضه مى کنى؟ یا مى خواهى مرابه شوق آورى؟ هر گز! آن زمان که تو در من نفوذ کنى، فرا نرسد. از من دور شو و دیگرى را فریب ده، من نیازى به تو ندارم و تو را سه طلاقه کردهام که رجوعى در آن نیست».
قال(ع): «والله لدنیاکم هذه اهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم» (27) :
«به خدا سوگند! دنیاى شما در نظر من از استخوان خوک «در دستشخص جذامى» پست تر است».
قال(ع): «ان دنیا کم عندى لاهون من و رقة فى فم جرادة تقضمها، ما لعلى و لنعیم یفنى ولذة لا تبقى» (28) :
«دنیاى شما نزد من «از برگ جویده شده در دهان ملخ» پستراست».
قال(ع): «ولؤشئت لا هتدیت الطریق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز، و لکن هیهات ان یغلبنى هواى و یقودنى جشعى الى تغیر الاطعمة و لعل بالحجاز اوالیمامة من لا طمع له فى القرص ولا عهد له بالشبع» (29) :
«اگر مىخواستم از عسل خالص و مغز گندم براى خود خوراک، و از بافتههاى ابریشم، لباس تهیه مى کردم. اما دور باد! که هوى و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع بر انتخاب غذاهاى لذیذ وادارم نماید، درحالیکه شاید در سر زمین «حجاز» یا «یمامه» کسى باشد که نه قرص نانى داشته و نه شکم سیرى».
قال(ع): «وایم الله «استثنى فیها بمشیة الله»، لاروضن نفسى ریاضة تهش معها الى القرص اذ قدرت علیه مطعوما و تقنع بالملح مادوما» (30) :
«به خدا سوگند! که به خواست او، نفس خویش را چنان ورزیده سازم و گرسنگى دهم که به قرص نان و نمکى قانع باشد».
قال(ع): «والله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لاادخرت من غنائمها وفرا ولا اعددت لبالى ثوبى طمرا ولاحزت من ارضها شبرا» (31) :
«به خدا سوگند! من از دنیاى شما، طلا و نقرهاى نیندوختم و از ثروتهاى آن مالى ذخیره نکردم و براى لباس کهنهام «بدلى تهیه ننمودم، و از زمین آن «حتى یک وجب» اختیار نکردم».
قال الباقر(ع): «و لقد ولى خمس سنین و ما و ضع آجرة على آجرة...و لا اقطع قطیعا و لا اورث بیضاء و لا حمزاء» (32) :
«على(ع) در پنجسال حکومتخود نه خانهاى ساخت و نه زمینى را به خود اختصاص داد و نه ثروتى (از طلا و نقره) به ارث گذاشت».
قال(ع): «قبض على(ع) و علیه دین ثمانماة الف درهم» (33) :
«على(ع) از دنیا رفت در حالى که هشتصد هزار در هم، بدهکار بود».
قال على(ع): «والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها» (34) :
«به خدا سوگند! آنقدر پیراهن خود را وصله زدم، که از وصله کننده آن خجالت کشیدم».
پایدارى در اقامه حق
قال(ع): «ما ضعفت ولا جبنت ولا خنت و ایم الله لابقرن الباطل حتى اخرج الحق من خاصرته» (35) :
«هر گز ضعیف و ناتوان نشده و نترسیدم و خیانت و سستى - در کار اسلام و مسلمین - نکردهام و سوگند به خدا، باطل را مىشکافم تا حق را از پهلوى آن بیرون بیاورم».
قال(ع): «انى والله لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الارض کلها ما بالیت و لا استوحشت» (36) :
«به خدا سوگند! اگر به تنهایى با (دشمنان) روبرو شوم، در حالى که تمام زمین را پرکرده باشند، نمى ترسم و (از نبرد با آنها) باکى به خود راه نمى دهم».
قال(ع): «انا وضعت فى الصغر بکلا کل العرب وکسرت نواجم قرون ربیعة و مضر» (37)
«من در نوجوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخههاى بلند درخت قبیله «ربیعه» و «مضر» را در هم شکستم».
قال(ع): «والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها و لو امکنت الفرص من رقابها لسارعت الیها» (38)
«به خدا سوگند اگر تمام قوم عرب به جنگ با من اجتماع کنند من از نبرد روى نگردانم و اگر فرصتى مناسبى به دستم آید به سوى آنان مى شتابم و نابودشان مىکنم».
قال(ع): «ولعمرى ما على من قتال من خالف الحق وخابط الغى من ادهان ولا ایهان» (39)
«به جان خودم سوگند! که در مبارزه با مخالفان حق و کسانى که در گمراهى غوطه ورند، درنگ و سستى نخواهم کرد».
عشق و شهادت
قال على(ع): «انى الى لقاءالله لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج» (40)
«همانا، من به ملاقات پروردگار مشتاق و به پاداش نیکوى او امیدوارم».
قال(ع): «والذى نفس بن ابى طالب بیده لالف ضربة بالسیف اهون على من میتة على الفراش فى غیر طاعة الله». (41)
«قسم به خدایى که جانم به دست اوست تحمل هزار ضربه شمشیر (در راه خدا) براى من آسان تر است از مرگ در بسترى که در راه طاعتخدا نباشد».
قال(ع): «والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه». (42)
«به خدا سوگند! علاقه فرزند ابى طالب به شهادت در راه خدا، بالاتر از علاقه طفل به شیر پستان مادر است.»
قال(ع): «ماکنت الا کقارب و رد وطالب وجد» (43)
«سرور من به هنگام شهادت، همانند شادى تشنهاى است که، ناگهان به (چشمه) آبى برسد و یا گم کردهاى که گمشده خود را بیابد».
قال(ع): «لولا طمعى عند لقائى عدوى فى الشهادة و توطینى نفسى على المنیة لاحببت الا القى مع هؤلآء یوما واحدا، و لا التقى بهم ابدا» (44)
«به خدا سوگند! اگر به هنگام پیکار، خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست نداشتم حتى یک روز با این مردم روبه رو شوم و با آنها ملاقات کنم».
قال(ع): «نسال الله منازل الشهداء و معایشة السعداء، و مرافقة الانبیاء» (45)
«از خدا مى خواهم که درجات شهیدان، و زندگى سعادتمندان و همنشینى پیامبران را به ما عنایت کند».
پىنوشتها:
1- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 2.
2- نهج البلاغه، خطبه 154.
3- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه239.
4- همان «عبده»، خطبه 185.
5- همان، خطبه96.
6- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 144.
7- همان، خطبه 2
8- همان، خطبه 162.
9- نهج البلاغه فیض، خطبه 22.
10- بحار، ج69، ص209.
11- همان، خطبه96
12- نهج البلاغه صبحى صالح، کلام179.
13- بحار، ج 41، ص 14
14- نهج البلاغه فیض، خطبه3
15- همان، حکمت139.
16- همان خطبه 231.
17- همان، خطبه 174.
18- بحار، ج 40، ص 144.
19- همان، ج 40، ص137.
20- نهج البلاغه صبحى صالح، کلام 15.
21- همان خطبه3.
22- همان، کلام،37.
23- همان، نامه53.
24- نهج البلاغه، خطبه 131.
25- همان، کلام 224.
26- نهج البلاغه صبحى صالح، کلمات قصار، ش77.
27- همان، ش236.
28- همان، ش 224.
29- همان، نامه 45.
30- نهج البلاغه، نامه 45.
31- همان.
32- بحار، ج 40، ص 322.
33- همان، ص 338.
34- نهج البلاغه، نامه 45.
35- نهج البلاغه فیض، خطبه103.
36- نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62.
37- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 192.
38- نهج البلاغه فیض، نامه 45.
39- همان، خطبه 24.
40- نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62.
41- همان، خطبه123.
42- همان، خطبه 5.
43- همان، نامه23.
44- همان، نامه 35.
45- همان، خطبه23.