امام على(ع)در آینه نهجالبلاغه(2)
آرشیو
چکیده
متن
قال على(ع): «فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض الله نبیه حتى یوم الناس هذا» (1) ;
«به خدا سوگند! از زمان رحلت پیامبر تا به امروز مرا از حق خویش (خلافت و رهبرى) محروم و دیگران را بر من مقدم داشتند.»
امام(ع) در جواب کسى که به حضرت گفت: تو بر امر خلافتحریصى! فرمود:
«بل انتم والله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبتحقا لى و انتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه» (2) ;
«شما (شیفتگان خلافت) بر تصاحب آن حریصتر و از پیغمبر خدا دورترید و حال آنکه من از نظر روحى و جسمى به آن حضرت نزدیکترم و حق خود را طلب مىکنم و این شمایید که میان من و حق مسلم من حائل مىشوید و از آن منصرفم مىسازید. «آیا آنکه حق خویش را مىطلبد حریصتر است؟ یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته؟».
قال(ع): «اللهم انى استعدیک على قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمى و صغروا عظیم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امرا هو لى» (3) ;
«خدایا! از ظلم قریش و همدستان آنها به تو شکایت مىکنم، اینها با من قطع رحم کردند و منزلت والاى مرا تحقیر نمودند; و در قیام بر علیه من در رابطه با خلافتى که خاص من بود، متحد شدند.»
قال(ع): «اما والله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر» (4) ;
«به خدا سوگند! (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنى به تن کرد، در حالى که مىدانست تنها محور دستگاه خلافت من هستم. چرا که سرچشمههاى علم و فضیلت از کوهسار شخصیت من سرازیر مىشود و شاهباز وهم و اندیشه از رسیدن به قله عظمت من عاجز است.»
سکوت و صبر
قال على(ع): «فنطرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى فضننتبهم عن الموت و اغضیت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الکظم و على امر من طعم العلقم» (5) ;
«پس از رحلت پیامبر (و محرومیت از خلافت) در کار خویش اندیشیدم و ناگهان دیدم که یاورى براى من جز اهل بیتم نیست; پس به مرگشان (در راه گرفتن حق خویش) راضى نشدم و چشمى را که خار در آن خلیده بود، بستم و با گلویى که استخوان در آن مانده بود، نوشیدم و بر گرفتگى راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر کردم».
قال(ع): «فرایت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجا ارى تزاثى نهبا» (6) ;
«عاقبت دیدم که بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، پس شکیبایى ورزیدم، مانند کسى که خاشاک در چشم و استخوان در گلو داشت، و آشکارا مىدیدم که میراثم به غارت مىرود.»
قال(ع): «لقد علمتم انى احق الناس به من غیرى، و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصة» (7) ;
«خوب مىدانید که من از همه به خلافتشایستهترم، و به خدا سوگند! تا زمانى که اوضاع مسلمین به سامان باشدو به غیر از من به دیگرى ستم نشود; همچنان خاموش خواهم بود.»
فلسفه سکوت
منطق دینورزى در مکتب علوى ایجاب مىکرد که على(ع) پس از رحلت رسول اکرم(ص)، بیست و پنجسال سکوت براى حفظ مصالح عالى دینى را بر قیام و برپایى نهضتحقطلبانه ترجیح دهد. گرچه انتخاب این راه بر آن حضرت بس تلخ و فرساینده بود، چرا که اگر قیام امام به شهادت خود و فرزندانش هم منجر مىشد، آرزوى دیرینه وى برآورده مىشد. ولى همانگونه که از کلمات حضرت استفاده مىشود، انتخاب راه نخست، نبود جز به انگیزه حفظ وحدت اسلامى و حراست از کیان نوپاى اسلام، که فرازهایى از این کلمات را ذکر مىکنیم:
قال على(ع): «فرایت ان الصبر على ذلک افضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثو عهد بالاسلام والدین یمخض مخض الوطب یفسده ادنى وهن و یعکسه اقل خلق» (8) ;
«با خود اندیشیدم و دیدم که صبر (بر محرومیت از حق ولایت و زعامت مسلمین) بهتر است از به هم زدن وحدت مسلمین و ریخته شدن خونشان، چرا که مردم تازه مسلمان بودند و دین نوپا به مشکى مىماند که کمترین سسستى آن را تباه و ناتوانترین مردم آن را وارانه مىکرد.»
قال(ع): «و ایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنا على غیر ما کنا علیه» (9) ;
«به خدا سوگند! اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر، و تباهى دین نبود، برخورد ما با (مدعیان خلافت) به گونهاى دیگر بود.»
على(ع) وقتى سروده یکى از فرزندان ابولهب را در ستایش خویش شنید فرمود:
«سلامة الدین احب الینا من غیره» (10) ; «در شرایط حساس بعد از رسول خدا(ص) براى ما حفظ اساس دین (که جز با چشمپوشى از حق خلافت ما حاصل نمىشود) از هر چیز دیگر ارزشمندتر است.»
باز حضرتش در جواب پیشنهاد عمویش عباس که حضرت را از شرکت در شوراى پیشنهادى خلیفه دوم برحذر مىداشت، فرمود:
«انى اکره الخلاف» (11) ;
«من ایجاد اختلاف بین مسلمین را نمىپسندم.»
و آنگاه که با فتنهانگیزى ابوسفیان در قالب پیشنهاد بیعتبا آن حضرت، روبرو شد جامعه اسلامى را براى مقابله هوشیارانه با امواج فتنههاى دینبرانداز کفرپیشگان دیروز و منافقان امروز، دعوت فرمود که:
«شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طریق المنافرة وضعوا عن تیجان المفاخرة» (12) ;
«امواج دریاى فتنه را با کشتیهاى نجات بشکافید، و از راه اختلاف و تفرقه دورى گزینید و نشانههاى تفاخر بر یکدیگر را بر زمین نهید.»
پس از رسیدن به خلافتبیعت مردم
در تاریخ خلافت اسلامى هیچ خلیفهاى مانند على(ع) با اکثریت قریب به اتفاق آراء براى خلافت و زمامدارى مسلمین برگزیده نشد.
پس از قتل عثمان اجتماع عظیمى از مسلمانان در مسجد تشکیل شد، به گونهاى که مسجد پر از اصحاب و مهاجرین و انصار گردید; شخصیتهاى بزرگى همچون عمار یاسر و ابوالهیثم بنتیهان ر رفاعة بنرافع و مالک بنعجلان و ابو ابوب انصارى و ... پس از ذکر سوابق درخشان و فضایل امام على(ع) به این نتیجه رسیدند که باید با على(ع) بیعت کرد. در این هنگام انبوه جمعیت فریاد برآوردند که: ما به ولایت على(ع) راضى هستیم; و پس از آن همگى به سوى خانه حضرت حرکت کردند و با اصرار تمام خواهان بیعتبا امام(ع) شدند. امام على(ع) فرمود: اکنون که بر بیعتبا من اصرار دارید، باید مراسم بیعت علنى و در مسجد برگزار شود.
سرانجام در 25 ذىالحجه (13) مردم مسلمان با اکثریتى چشمگیر به پیشوایى حضرت راى داده و با او به عنوان امام و رهبر جامعه اسلامى بیعت نمودند.
على(ع) در رابطه با جریان بیعت مردم چنین مىفرماید:
«حتىانقطعت النعل و سقط الرداء و وطئ الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى انابتهجبها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب» (14) ;
«در اثر ازدحام جمعیت جهتبیعتبا من، بند کفشها بگسست و عبا از دوش افتاد و درماندهها زیر پا ماندند و شادى مردم به حدى رسید که حتى کودکان هم خشنود شدند. در آن روز، پیر و ناتوان براى بیعت آمدند و دختران براى مشاهده منظر باشکوه بیعت، نقاب از چهره برداشتند.»
و هنگام پیمانشکنى طلحه و زبیر، به بیعت همگانى مردم در آغاز خلافتخویش اشاره مىفرماید که: «والله ما کانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولایة اربة ولکنکم دعوتمونى الیها و حملتمونى علیها» (15) ;
«به خدا سوگند!، من نه به خلافت تمایل داشتم و نه از پذیرفتن آن هدف بدى در سر مىپروراندم; این شما بودید که با بیعتخود مرا به آن دعوت و بر گرفتن زمام آن وادارم نمودید.»
پیمانشکنى
با اینکه مردم با اکثریت قاطع دستبیعتبه امام خویش دادند، ولى هنوز چند صباحى نگذشته بود که عدهاى پیمانشکنى را آغاز نموده، با کارشکنىها و شورشهاى پى در پى خود مانع استقرار حکومت نوپاى امیرالمؤمنین(ع) و گسترش عدل و داد و تحقق اهداف عالى آن شدند.
امام على(ع) از این پیمانشکنان زمان خود و مارقین و قاسطین که به خاطر ریاستطلبى و فقدان بصیرت دینى در برابرش طغیان نمودند چنین یاد مىکند که:
«فلما نهضتبالامر نکثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون» (16) ;
«زمانى که زمام حکومت را در دست گرفتم، گروهى پیمان خود را شکستند و عدهاى از اطاعتم سرپیچى نموده و از دین خارج شدند و دستهاى براى ریاست و مقام از اطاعتحق سرباز زدند.»
حال جاى سؤال است که انگیزه این طغیانها و پیمانشکنیهاى بىسابقه چه بود؟ چرا با شخصیتى همچون امام على(ع) مخالفت ورزیدند؟ خلیفهاى که خود انتخاب نموده بودند و بر آرمانهاى والاى او آشنایى داشتند. با اندکى فراست، اوضاع آشفتهاى را در آغاز خلافت امام على بنابیطالب(ع) در جامعه اسلامى مىیابیم; دورهاى که خویشان خلیفه پیشین و فرومایگان متملق با مقدم داشتن خواسته سردمداران حکومت، بر همه چیز تسلط یافته و بیتالمال مسلمین را جزئى از ثروتهاى کلان خویش مىشمردند; ثروتهاى افسانهاى که نوعى تقلید از امپراطوریهاى بزرگ عصر و پادشاهى زمان جاهلیتبود.
امیرالمؤمنین وارث اجتماعى بود که معاویه در آن، قدرتى همانند قدرت پادشاهان روم براى خویش فراهم ساخته بود; بدیهى است در چنان شرایطى هر اقدامى براى اصلاح وضع نابسامان موجود، با کارشکنیهاى کوبنده روبرو مىشد.
کسانى که تا دیروز اموال عمومى را در اختیار داشتند، چگونه مىتوانند حکومت عدلى را بپذیرند که در آن پایینترین طبقات اجتماع با مرفهترین آنها در یک ردیف قرار داده مىشد; و همه امتیازات غیر منطقى لغو شده و تنها قانون الهى بر آنان حکومت مىکرد.
«طلحه و زبیر» که گمان مىکردند با به حکومت رسیدن على(ع) هم، مىتوانند موقعیتسیاسى خود را حفظ نموده و به زراندوزى پردازد، هنگامى که سختیگیرى بجا و مراقبتشدید در حفظ بیتالمال راء;ا خخ مشاهده کردند و از رسیدن به آرزوهاى خویش مایوس گشتند; در صدد شورش برآمدند که جنگ جمل ساخته این گروه زراندوز بود. و معاویه که واپسین روزهاى خلافت عثمان زمینه سلطه و حکومتبلا منازع خود را بر سرزمین پهناور اسلامى فراهم نموده بود; وقتى با حکومتى روبرو مىشود که حتى براى یکروز هم او و حکومتش را تحمل نمىکند علم مخالفت و شورش برمىدارد و با حکومت الهى على(ع) وارد جنگ مىشود و عمده توان جنگى و اقتصادى مسلمین را فداى جاهطلبى خود نموده و جنگ صفین را تدارک مىبیند. ولى آنگاه که خود را در آستانه نابودى و شکست مىبیند و دیگر توان مقابله با سربازان امام على(ع) را ندارد، از راه نیرنگ و تزویر وارد شده و خود را از شکست نهایى نجات مىدهد.
فریب و تزویرى که سرانجام گروهى متعصب و مقدس ماب، فاقد بینش و بصیرت صحیح دینى (خوارج) را به عنوان سومین مانع موفقیتحکومت عدل، پدید مىآورد و فتنهاى به مراتب خطرناکتر از فتنههاى نخستین در جامعه به پا مىشود و این مولى الموحدین على بنابیطالب(ع) بود که توانست، آن را در نطفه خفه کند و سرطانى مهلک را از جامعه اسلامى ریشهکن نماید.
آن حضرت براى اجراى عدالت و برپایى حکومت قانون در جامعه اسلامى با هر یک از موانع برخوردى مناسب نموده و عزم راسخ خویش را در اجراى عدل و مساوات اسلامى بر همگان آشکار ساخت; و به راستى پنجسال حکومت و خلافت امام على(ع) نمودى از حکومت اسلامى و الگوى راستى و درستى بود.
برخورد على(ع) با ناکثین
ناکثین، پیمانشکنانى بودند که به رهبرى طلحه و زبیر بر حکومت عدل على(ع) شوریده بودند، هنگامى که عدهاى به ظاهر خیراندیش از امام(ع) خواستند تا از تعقیب طلحه و زبیر صرفنظر نماید، در جواب آنها فرمود:
«والله لا اکون کالضبع: تنام على طول اللدم، حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها و لکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع، العاصى المریب ابدا حتى یاتى على یومى» (17) ;
«به خدا سوگند! من همچون «کفتار» نیستم که با ضربات آرام و ملایم بر در لانهاش به خواب رود; و ناگهان دستگیرش سازند; نه «من کاملا مراقب مخالفان هستم» و با شمشیر برنده پیروان حق، کسانى را که به حق پشت کردهاند، ریشهکن خواهم کرد و به کمک پیروان راستین، افراد نافرمان و طغیانگر، و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه برکنار خواهم نمود. من تا واپسین روزهاى زندگیم این راه را ادامه خواهم داد.»
قال(ع): «اللهم انهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و آلبا الناس على فاحلل ما عقدا و لا تحکم لهما ما ابرما» (18) ;
«پروردگارا! این دو نفر (طلحه و زبیر) رشته خویشاوندى را با من بریدند، و بىپروا به من ستم کردند; بیعتخود را با من شکسته و مردم را علیه من برانگیختند.
خداى! تو خود گرههایى را که اینها بستهاند، بگشا; و رشتهها و (اهداف شوم) آنها را استوار مکن.»
حضرت على(ع) خطاب به اصحاب جمل فرمود:
«کنتم جند المراة و اتباع البهیمة; رغا فاجبتم و عقر فهربتم; اخلاقکم دقاق و عهدکم شقاق و دینکم نفاق» (19) ;
«شما (پیمانشکنان جنگ جمل) سپاه «زن» بودید و پیروان حیران (شتر); به «صداى او» برخاستید و با «پى شدندش» فرار کردید. اخلاق شما پست، پیمانتان سست و آیین شما دورویى و نفاق است.»
برخورد على(ع) با معاویه
حضرت على(ع) در رد پیشنهاد سازش با معاویه فرمود:
«والله لا اداهن فى دینى و لا اعطى الدنى فى امرى» (20) ;
«به خدا سوگند من در دینم (با ستمگران) سازش نمىکنم و امور مملکت را به دست افراد پستى (چون معاویه) نمىسپارم.»
قال(ع): «ساجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص المعکوس، حتى تخرج المدرة من بین حب الحصید» (21) ;
«به زودى مىکوشم تا زمین را از این شخص وارونه و کالبد واژگون (معاویه) پاک سازم، باشد که سنگ و خاشاک (افراد ناشایست) از میان دانههاى درو شده بیرون آید.»
امام(ع) در جواب نامه معاویه چنین نوشت:
«و اما طلبک الى الشام فانى لم اکن لاعطیک الیوم ما منعتک امس» (22) ;
«اما اینکه خواستهاى (حکومت) شام را به تو واگذارم!
آگاه باش، من چیزى را که دیروز از تو منع کردم; امروز به تو نخواهم بخشید.»
على(ع) در نامهاى به عمروعاص مىنویسد:
«... فان یمکنى الله منک و منابن ابىسفیان اجزکما بما قدمتما» (23) ;
«اگر خداوند به من امکان دسترسى به تو و پسر ابوسفیان (معاویه) را بدهد; شما را به خاطر اعمال گذشته (و ظلم و تجاوزهایتان) کیفر خواهم نمود.»
موضعگیرى على(ع) در برابر خوارج
قال على(ع): «ثم انتم شرار الناس و من رمى به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه» (24) ;
«شما بدترین مردم هستید. شما تیرهایى هستید در دستشیطان که از وجود پلید شما براى زدن نشانه خود استفاده مىکند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهى مىافکند.»
قال(ع): «اف لکم! لقد لقیت منکم برحا، یوما انادیکم و یوما اناجیکم، فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقة عند النجاء! » (25) ;
«واى بر شما! (از گفتار و کردار زشتشما به تنگ آمدم)، چقدر ناراحتى از شماء;ء دیدم؟! روزى شما را «براى یارى دین» مىخوانم و روزى، راز جنگ به شما مىگویم، و شما، نه مردان آزاده راستگو هستید و نه برادران مطمئن و رازدار.»
امام پس از مقابله با فتنه خوارج فرماید:
«فانا فقات عین الفتنة و لم یکن لیجترئ علیها احد غیرى بعد ان ماج غیهبها واشتد کلبها» (26) ;
«این من بودم که چشم فتنه را درآوردم (و کمر به نابودى انسانهایى به ظاهر مقدس ماب بستم) «و حال آنکه غیر من کسى جرات چنین کارى را نداشت» پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبههناکى آن بالا گرفته بود (و انسانهایى را فریفته) و هارى آن فزونى یافته بود.»
منشور جاوید امام على(ع)
پیشواى تقواپیشگان حضرت على(ع) در حکومت پنجساله خویش با وجود تمامى مشکلات در جهت اجراى عدالت و مساوات اسلامى و احیاى ارزشهاى دینى تمام توان خویش را به کار برد و دست چپاولگران را از بیتالمال کوتاه و افراد نالایق را از حکومتبرکنار نمود و با کمال دقت مراقب اجراى احکام و فرامین حیاتبخش اسلام شد و از کوچکترین تخلف و بىاعتنایى مسؤولین و آحاد ملتبه قوانین الهى چشمپوشى نکرد و با صدور فرامین حکومتى و ایراد سخنرانیهاى روشنگر خویش، راههاى رشد و کمال بشرى را بیان فرمود و تا آخرین روزهاى عمر پربرکتخویش، در بستر شهادت هم بر ایراد سخنان ماندگار و توصیههاى سرنوشتساز اهتمام ورزید. با نقل فرازهایى از وصیتنامه امام در واپسین روزهاى حیات این مجموعه را به پایان مىرسانیم:
«قال على(ع) للحسن و الحسین (علیهما السلام) - اوصیکما بتقوى الله و الا تبغیا الدنیا و ان بغتکما ... و قولا بالحق واعملا للاجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتابى: بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم.
الله الله فى الایتام فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم.
والله الله فى جیرانکم، فانهم وصیة نبیکم. والله الله فى القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم. والله الله فى الصلاة فانها عمود دینکم.
والله الله فى بیت ربکم، لاتخلوه ما بقیتم ... والله الله فى الجهاد باموالکم و انفسکم والسنتکم فى سبیل الله ...
لا تترکوا الامر بالمعروف والنهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم (27) ;
«1 - شما را به تقواى الهى و ترس از خداوند سفارش مىکنم، در پى دنیاپرستى نباشید گرچه به سراغ شما آید ... سخن حق بگویید و براى اجر و پاداش (الهى) عمل کنید. دشمن ستمگران و یاور ستمدیدگان باشید.
2 - من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که، این وصیتنامه به آنها مىرسد، به تقوى و ترس از خداوند و رعایت نظم در تمام امور و اصلاح بین مسلمین، سفارش مىکنم.
3 - در رابطه با رعایتحقوق یتیمان از خدا پروا کنید. چنان نباشد که آنان گاه سیر و گاه گرسنه باشند، مباد که در اثر غفلتشما از بین بروند.
4 - خدا را، خدا را، در نظر داشته باشید، در باره همسایگان، و با آنها خوشرفتارى کنید، چرا که همیشه پیامبر خدا(ص) در باره آنها سفارش مىفرمود.
5 - خدا را، خدا را! در توجه به قرآن، نکند که دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند.
6 - در مورد «نماز» از خدا پروا کنید، چرا که ستون دین شماست.
7 - خدا را، خدا را! در باره (حج) خانه پروردگارتان، تا زندهاید آن را خالى نگذارید.
8 - در رابطه با جهاد با مالها و جانها و زبانهاى خویش، خدا را در نظر گیرید.
9 - امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، که اشرار بر شما مسلط شوند، سپس هر چه (براى نابودى آنها) دعا کنید، مستجاب نشود. (چرا که تسلط اشرار نتیجه بىتفاوتى شما در برابر مفاسد و منکرات جامعه است.»
پىنوشتها:
1- نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه6.
2- همان، خطبه 172.
3- همان.
4- همان، خطبه3.
5- نهجالبلاغه، خطبه26.
6- همان، خطبه3.
7- همان، خطبه 74.
8- شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ذیل خطبه 65 (به نقل از سیرى در نهجالبلاغه).
9- همان، ذیل خطبه119.
10- همان.
11- همان، خطبه119 (نقل از سیرى در نهجالبلاغه).
12- نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه 5.
13- تاریخ طبرى (مترجم)، ج6، ص 2338، چاپ انتشارات بنیاد فرهنگ.
14- نهجالبلاغه، خطبه 224.
15- نهجالبلاغه عبده، خطبه 200.
16- نهجالبلاغه، خطبه3.
17- همان، کلام6.
18- همان، کلام137.
19- همان، خطبه13.
20- تاریخ طبرى، ج 5، ص 160.
21- نهجالبلاغه فیض، نامه 45.
22- همان، نامه17.
23- همان، نامه39.
24- نهجالبلاغه، خطبه127.
25- همان، خطبه 125.
26- همان، خطبه 92.
27- نهجالبلاغه، نامه47.
«به خدا سوگند! از زمان رحلت پیامبر تا به امروز مرا از حق خویش (خلافت و رهبرى) محروم و دیگران را بر من مقدم داشتند.»
امام(ع) در جواب کسى که به حضرت گفت: تو بر امر خلافتحریصى! فرمود:
«بل انتم والله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبتحقا لى و انتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه» (2) ;
«شما (شیفتگان خلافت) بر تصاحب آن حریصتر و از پیغمبر خدا دورترید و حال آنکه من از نظر روحى و جسمى به آن حضرت نزدیکترم و حق خود را طلب مىکنم و این شمایید که میان من و حق مسلم من حائل مىشوید و از آن منصرفم مىسازید. «آیا آنکه حق خویش را مىطلبد حریصتر است؟ یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته؟».
قال(ع): «اللهم انى استعدیک على قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمى و صغروا عظیم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امرا هو لى» (3) ;
«خدایا! از ظلم قریش و همدستان آنها به تو شکایت مىکنم، اینها با من قطع رحم کردند و منزلت والاى مرا تحقیر نمودند; و در قیام بر علیه من در رابطه با خلافتى که خاص من بود، متحد شدند.»
قال(ع): «اما والله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر» (4) ;
«به خدا سوگند! (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنى به تن کرد، در حالى که مىدانست تنها محور دستگاه خلافت من هستم. چرا که سرچشمههاى علم و فضیلت از کوهسار شخصیت من سرازیر مىشود و شاهباز وهم و اندیشه از رسیدن به قله عظمت من عاجز است.»
سکوت و صبر
قال على(ع): «فنطرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى فضننتبهم عن الموت و اغضیت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الکظم و على امر من طعم العلقم» (5) ;
«پس از رحلت پیامبر (و محرومیت از خلافت) در کار خویش اندیشیدم و ناگهان دیدم که یاورى براى من جز اهل بیتم نیست; پس به مرگشان (در راه گرفتن حق خویش) راضى نشدم و چشمى را که خار در آن خلیده بود، بستم و با گلویى که استخوان در آن مانده بود، نوشیدم و بر گرفتگى راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر کردم».
قال(ع): «فرایت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجا ارى تزاثى نهبا» (6) ;
«عاقبت دیدم که بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، پس شکیبایى ورزیدم، مانند کسى که خاشاک در چشم و استخوان در گلو داشت، و آشکارا مىدیدم که میراثم به غارت مىرود.»
قال(ع): «لقد علمتم انى احق الناس به من غیرى، و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصة» (7) ;
«خوب مىدانید که من از همه به خلافتشایستهترم، و به خدا سوگند! تا زمانى که اوضاع مسلمین به سامان باشدو به غیر از من به دیگرى ستم نشود; همچنان خاموش خواهم بود.»
فلسفه سکوت
منطق دینورزى در مکتب علوى ایجاب مىکرد که على(ع) پس از رحلت رسول اکرم(ص)، بیست و پنجسال سکوت براى حفظ مصالح عالى دینى را بر قیام و برپایى نهضتحقطلبانه ترجیح دهد. گرچه انتخاب این راه بر آن حضرت بس تلخ و فرساینده بود، چرا که اگر قیام امام به شهادت خود و فرزندانش هم منجر مىشد، آرزوى دیرینه وى برآورده مىشد. ولى همانگونه که از کلمات حضرت استفاده مىشود، انتخاب راه نخست، نبود جز به انگیزه حفظ وحدت اسلامى و حراست از کیان نوپاى اسلام، که فرازهایى از این کلمات را ذکر مىکنیم:
قال على(ع): «فرایت ان الصبر على ذلک افضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثو عهد بالاسلام والدین یمخض مخض الوطب یفسده ادنى وهن و یعکسه اقل خلق» (8) ;
«با خود اندیشیدم و دیدم که صبر (بر محرومیت از حق ولایت و زعامت مسلمین) بهتر است از به هم زدن وحدت مسلمین و ریخته شدن خونشان، چرا که مردم تازه مسلمان بودند و دین نوپا به مشکى مىماند که کمترین سسستى آن را تباه و ناتوانترین مردم آن را وارانه مىکرد.»
قال(ع): «و ایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنا على غیر ما کنا علیه» (9) ;
«به خدا سوگند! اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر، و تباهى دین نبود، برخورد ما با (مدعیان خلافت) به گونهاى دیگر بود.»
على(ع) وقتى سروده یکى از فرزندان ابولهب را در ستایش خویش شنید فرمود:
«سلامة الدین احب الینا من غیره» (10) ; «در شرایط حساس بعد از رسول خدا(ص) براى ما حفظ اساس دین (که جز با چشمپوشى از حق خلافت ما حاصل نمىشود) از هر چیز دیگر ارزشمندتر است.»
باز حضرتش در جواب پیشنهاد عمویش عباس که حضرت را از شرکت در شوراى پیشنهادى خلیفه دوم برحذر مىداشت، فرمود:
«انى اکره الخلاف» (11) ;
«من ایجاد اختلاف بین مسلمین را نمىپسندم.»
و آنگاه که با فتنهانگیزى ابوسفیان در قالب پیشنهاد بیعتبا آن حضرت، روبرو شد جامعه اسلامى را براى مقابله هوشیارانه با امواج فتنههاى دینبرانداز کفرپیشگان دیروز و منافقان امروز، دعوت فرمود که:
«شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طریق المنافرة وضعوا عن تیجان المفاخرة» (12) ;
«امواج دریاى فتنه را با کشتیهاى نجات بشکافید، و از راه اختلاف و تفرقه دورى گزینید و نشانههاى تفاخر بر یکدیگر را بر زمین نهید.»
پس از رسیدن به خلافتبیعت مردم
در تاریخ خلافت اسلامى هیچ خلیفهاى مانند على(ع) با اکثریت قریب به اتفاق آراء براى خلافت و زمامدارى مسلمین برگزیده نشد.
پس از قتل عثمان اجتماع عظیمى از مسلمانان در مسجد تشکیل شد، به گونهاى که مسجد پر از اصحاب و مهاجرین و انصار گردید; شخصیتهاى بزرگى همچون عمار یاسر و ابوالهیثم بنتیهان ر رفاعة بنرافع و مالک بنعجلان و ابو ابوب انصارى و ... پس از ذکر سوابق درخشان و فضایل امام على(ع) به این نتیجه رسیدند که باید با على(ع) بیعت کرد. در این هنگام انبوه جمعیت فریاد برآوردند که: ما به ولایت على(ع) راضى هستیم; و پس از آن همگى به سوى خانه حضرت حرکت کردند و با اصرار تمام خواهان بیعتبا امام(ع) شدند. امام على(ع) فرمود: اکنون که بر بیعتبا من اصرار دارید، باید مراسم بیعت علنى و در مسجد برگزار شود.
سرانجام در 25 ذىالحجه (13) مردم مسلمان با اکثریتى چشمگیر به پیشوایى حضرت راى داده و با او به عنوان امام و رهبر جامعه اسلامى بیعت نمودند.
على(ع) در رابطه با جریان بیعت مردم چنین مىفرماید:
«حتىانقطعت النعل و سقط الرداء و وطئ الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایاى انابتهجبها الصغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب» (14) ;
«در اثر ازدحام جمعیت جهتبیعتبا من، بند کفشها بگسست و عبا از دوش افتاد و درماندهها زیر پا ماندند و شادى مردم به حدى رسید که حتى کودکان هم خشنود شدند. در آن روز، پیر و ناتوان براى بیعت آمدند و دختران براى مشاهده منظر باشکوه بیعت، نقاب از چهره برداشتند.»
و هنگام پیمانشکنى طلحه و زبیر، به بیعت همگانى مردم در آغاز خلافتخویش اشاره مىفرماید که: «والله ما کانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولایة اربة ولکنکم دعوتمونى الیها و حملتمونى علیها» (15) ;
«به خدا سوگند!، من نه به خلافت تمایل داشتم و نه از پذیرفتن آن هدف بدى در سر مىپروراندم; این شما بودید که با بیعتخود مرا به آن دعوت و بر گرفتن زمام آن وادارم نمودید.»
پیمانشکنى
با اینکه مردم با اکثریت قاطع دستبیعتبه امام خویش دادند، ولى هنوز چند صباحى نگذشته بود که عدهاى پیمانشکنى را آغاز نموده، با کارشکنىها و شورشهاى پى در پى خود مانع استقرار حکومت نوپاى امیرالمؤمنین(ع) و گسترش عدل و داد و تحقق اهداف عالى آن شدند.
امام على(ع) از این پیمانشکنان زمان خود و مارقین و قاسطین که به خاطر ریاستطلبى و فقدان بصیرت دینى در برابرش طغیان نمودند چنین یاد مىکند که:
«فلما نهضتبالامر نکثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون» (16) ;
«زمانى که زمام حکومت را در دست گرفتم، گروهى پیمان خود را شکستند و عدهاى از اطاعتم سرپیچى نموده و از دین خارج شدند و دستهاى براى ریاست و مقام از اطاعتحق سرباز زدند.»
حال جاى سؤال است که انگیزه این طغیانها و پیمانشکنیهاى بىسابقه چه بود؟ چرا با شخصیتى همچون امام على(ع) مخالفت ورزیدند؟ خلیفهاى که خود انتخاب نموده بودند و بر آرمانهاى والاى او آشنایى داشتند. با اندکى فراست، اوضاع آشفتهاى را در آغاز خلافت امام على بنابیطالب(ع) در جامعه اسلامى مىیابیم; دورهاى که خویشان خلیفه پیشین و فرومایگان متملق با مقدم داشتن خواسته سردمداران حکومت، بر همه چیز تسلط یافته و بیتالمال مسلمین را جزئى از ثروتهاى کلان خویش مىشمردند; ثروتهاى افسانهاى که نوعى تقلید از امپراطوریهاى بزرگ عصر و پادشاهى زمان جاهلیتبود.
امیرالمؤمنین وارث اجتماعى بود که معاویه در آن، قدرتى همانند قدرت پادشاهان روم براى خویش فراهم ساخته بود; بدیهى است در چنان شرایطى هر اقدامى براى اصلاح وضع نابسامان موجود، با کارشکنیهاى کوبنده روبرو مىشد.
کسانى که تا دیروز اموال عمومى را در اختیار داشتند، چگونه مىتوانند حکومت عدلى را بپذیرند که در آن پایینترین طبقات اجتماع با مرفهترین آنها در یک ردیف قرار داده مىشد; و همه امتیازات غیر منطقى لغو شده و تنها قانون الهى بر آنان حکومت مىکرد.
«طلحه و زبیر» که گمان مىکردند با به حکومت رسیدن على(ع) هم، مىتوانند موقعیتسیاسى خود را حفظ نموده و به زراندوزى پردازد، هنگامى که سختیگیرى بجا و مراقبتشدید در حفظ بیتالمال راء;ا خخ مشاهده کردند و از رسیدن به آرزوهاى خویش مایوس گشتند; در صدد شورش برآمدند که جنگ جمل ساخته این گروه زراندوز بود. و معاویه که واپسین روزهاى خلافت عثمان زمینه سلطه و حکومتبلا منازع خود را بر سرزمین پهناور اسلامى فراهم نموده بود; وقتى با حکومتى روبرو مىشود که حتى براى یکروز هم او و حکومتش را تحمل نمىکند علم مخالفت و شورش برمىدارد و با حکومت الهى على(ع) وارد جنگ مىشود و عمده توان جنگى و اقتصادى مسلمین را فداى جاهطلبى خود نموده و جنگ صفین را تدارک مىبیند. ولى آنگاه که خود را در آستانه نابودى و شکست مىبیند و دیگر توان مقابله با سربازان امام على(ع) را ندارد، از راه نیرنگ و تزویر وارد شده و خود را از شکست نهایى نجات مىدهد.
فریب و تزویرى که سرانجام گروهى متعصب و مقدس ماب، فاقد بینش و بصیرت صحیح دینى (خوارج) را به عنوان سومین مانع موفقیتحکومت عدل، پدید مىآورد و فتنهاى به مراتب خطرناکتر از فتنههاى نخستین در جامعه به پا مىشود و این مولى الموحدین على بنابیطالب(ع) بود که توانست، آن را در نطفه خفه کند و سرطانى مهلک را از جامعه اسلامى ریشهکن نماید.
آن حضرت براى اجراى عدالت و برپایى حکومت قانون در جامعه اسلامى با هر یک از موانع برخوردى مناسب نموده و عزم راسخ خویش را در اجراى عدل و مساوات اسلامى بر همگان آشکار ساخت; و به راستى پنجسال حکومت و خلافت امام على(ع) نمودى از حکومت اسلامى و الگوى راستى و درستى بود.
برخورد على(ع) با ناکثین
ناکثین، پیمانشکنانى بودند که به رهبرى طلحه و زبیر بر حکومت عدل على(ع) شوریده بودند، هنگامى که عدهاى به ظاهر خیراندیش از امام(ع) خواستند تا از تعقیب طلحه و زبیر صرفنظر نماید، در جواب آنها فرمود:
«والله لا اکون کالضبع: تنام على طول اللدم، حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها و لکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع، العاصى المریب ابدا حتى یاتى على یومى» (17) ;
«به خدا سوگند! من همچون «کفتار» نیستم که با ضربات آرام و ملایم بر در لانهاش به خواب رود; و ناگهان دستگیرش سازند; نه «من کاملا مراقب مخالفان هستم» و با شمشیر برنده پیروان حق، کسانى را که به حق پشت کردهاند، ریشهکن خواهم کرد و به کمک پیروان راستین، افراد نافرمان و طغیانگر، و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه برکنار خواهم نمود. من تا واپسین روزهاى زندگیم این راه را ادامه خواهم داد.»
قال(ع): «اللهم انهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و آلبا الناس على فاحلل ما عقدا و لا تحکم لهما ما ابرما» (18) ;
«پروردگارا! این دو نفر (طلحه و زبیر) رشته خویشاوندى را با من بریدند، و بىپروا به من ستم کردند; بیعتخود را با من شکسته و مردم را علیه من برانگیختند.
خداى! تو خود گرههایى را که اینها بستهاند، بگشا; و رشتهها و (اهداف شوم) آنها را استوار مکن.»
حضرت على(ع) خطاب به اصحاب جمل فرمود:
«کنتم جند المراة و اتباع البهیمة; رغا فاجبتم و عقر فهربتم; اخلاقکم دقاق و عهدکم شقاق و دینکم نفاق» (19) ;
«شما (پیمانشکنان جنگ جمل) سپاه «زن» بودید و پیروان حیران (شتر); به «صداى او» برخاستید و با «پى شدندش» فرار کردید. اخلاق شما پست، پیمانتان سست و آیین شما دورویى و نفاق است.»
برخورد على(ع) با معاویه
حضرت على(ع) در رد پیشنهاد سازش با معاویه فرمود:
«والله لا اداهن فى دینى و لا اعطى الدنى فى امرى» (20) ;
«به خدا سوگند من در دینم (با ستمگران) سازش نمىکنم و امور مملکت را به دست افراد پستى (چون معاویه) نمىسپارم.»
قال(ع): «ساجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص المعکوس، حتى تخرج المدرة من بین حب الحصید» (21) ;
«به زودى مىکوشم تا زمین را از این شخص وارونه و کالبد واژگون (معاویه) پاک سازم، باشد که سنگ و خاشاک (افراد ناشایست) از میان دانههاى درو شده بیرون آید.»
امام(ع) در جواب نامه معاویه چنین نوشت:
«و اما طلبک الى الشام فانى لم اکن لاعطیک الیوم ما منعتک امس» (22) ;
«اما اینکه خواستهاى (حکومت) شام را به تو واگذارم!
آگاه باش، من چیزى را که دیروز از تو منع کردم; امروز به تو نخواهم بخشید.»
على(ع) در نامهاى به عمروعاص مىنویسد:
«... فان یمکنى الله منک و منابن ابىسفیان اجزکما بما قدمتما» (23) ;
«اگر خداوند به من امکان دسترسى به تو و پسر ابوسفیان (معاویه) را بدهد; شما را به خاطر اعمال گذشته (و ظلم و تجاوزهایتان) کیفر خواهم نمود.»
موضعگیرى على(ع) در برابر خوارج
قال على(ع): «ثم انتم شرار الناس و من رمى به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه» (24) ;
«شما بدترین مردم هستید. شما تیرهایى هستید در دستشیطان که از وجود پلید شما براى زدن نشانه خود استفاده مىکند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهى مىافکند.»
قال(ع): «اف لکم! لقد لقیت منکم برحا، یوما انادیکم و یوما اناجیکم، فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقة عند النجاء! » (25) ;
«واى بر شما! (از گفتار و کردار زشتشما به تنگ آمدم)، چقدر ناراحتى از شماء;ء دیدم؟! روزى شما را «براى یارى دین» مىخوانم و روزى، راز جنگ به شما مىگویم، و شما، نه مردان آزاده راستگو هستید و نه برادران مطمئن و رازدار.»
امام پس از مقابله با فتنه خوارج فرماید:
«فانا فقات عین الفتنة و لم یکن لیجترئ علیها احد غیرى بعد ان ماج غیهبها واشتد کلبها» (26) ;
«این من بودم که چشم فتنه را درآوردم (و کمر به نابودى انسانهایى به ظاهر مقدس ماب بستم) «و حال آنکه غیر من کسى جرات چنین کارى را نداشت» پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبههناکى آن بالا گرفته بود (و انسانهایى را فریفته) و هارى آن فزونى یافته بود.»
منشور جاوید امام على(ع)
پیشواى تقواپیشگان حضرت على(ع) در حکومت پنجساله خویش با وجود تمامى مشکلات در جهت اجراى عدالت و مساوات اسلامى و احیاى ارزشهاى دینى تمام توان خویش را به کار برد و دست چپاولگران را از بیتالمال کوتاه و افراد نالایق را از حکومتبرکنار نمود و با کمال دقت مراقب اجراى احکام و فرامین حیاتبخش اسلام شد و از کوچکترین تخلف و بىاعتنایى مسؤولین و آحاد ملتبه قوانین الهى چشمپوشى نکرد و با صدور فرامین حکومتى و ایراد سخنرانیهاى روشنگر خویش، راههاى رشد و کمال بشرى را بیان فرمود و تا آخرین روزهاى عمر پربرکتخویش، در بستر شهادت هم بر ایراد سخنان ماندگار و توصیههاى سرنوشتساز اهتمام ورزید. با نقل فرازهایى از وصیتنامه امام در واپسین روزهاى حیات این مجموعه را به پایان مىرسانیم:
«قال على(ع) للحسن و الحسین (علیهما السلام) - اوصیکما بتقوى الله و الا تبغیا الدنیا و ان بغتکما ... و قولا بالحق واعملا للاجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتابى: بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم.
الله الله فى الایتام فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم.
والله الله فى جیرانکم، فانهم وصیة نبیکم. والله الله فى القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم. والله الله فى الصلاة فانها عمود دینکم.
والله الله فى بیت ربکم، لاتخلوه ما بقیتم ... والله الله فى الجهاد باموالکم و انفسکم والسنتکم فى سبیل الله ...
لا تترکوا الامر بالمعروف والنهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم (27) ;
«1 - شما را به تقواى الهى و ترس از خداوند سفارش مىکنم، در پى دنیاپرستى نباشید گرچه به سراغ شما آید ... سخن حق بگویید و براى اجر و پاداش (الهى) عمل کنید. دشمن ستمگران و یاور ستمدیدگان باشید.
2 - من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که، این وصیتنامه به آنها مىرسد، به تقوى و ترس از خداوند و رعایت نظم در تمام امور و اصلاح بین مسلمین، سفارش مىکنم.
3 - در رابطه با رعایتحقوق یتیمان از خدا پروا کنید. چنان نباشد که آنان گاه سیر و گاه گرسنه باشند، مباد که در اثر غفلتشما از بین بروند.
4 - خدا را، خدا را، در نظر داشته باشید، در باره همسایگان، و با آنها خوشرفتارى کنید، چرا که همیشه پیامبر خدا(ص) در باره آنها سفارش مىفرمود.
5 - خدا را، خدا را! در توجه به قرآن، نکند که دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند.
6 - در مورد «نماز» از خدا پروا کنید، چرا که ستون دین شماست.
7 - خدا را، خدا را! در باره (حج) خانه پروردگارتان، تا زندهاید آن را خالى نگذارید.
8 - در رابطه با جهاد با مالها و جانها و زبانهاى خویش، خدا را در نظر گیرید.
9 - امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید، که اشرار بر شما مسلط شوند، سپس هر چه (براى نابودى آنها) دعا کنید، مستجاب نشود. (چرا که تسلط اشرار نتیجه بىتفاوتى شما در برابر مفاسد و منکرات جامعه است.»
پىنوشتها:
1- نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه6.
2- همان، خطبه 172.
3- همان.
4- همان، خطبه3.
5- نهجالبلاغه، خطبه26.
6- همان، خطبه3.
7- همان، خطبه 74.
8- شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ذیل خطبه 65 (به نقل از سیرى در نهجالبلاغه).
9- همان، ذیل خطبه119.
10- همان.
11- همان، خطبه119 (نقل از سیرى در نهجالبلاغه).
12- نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه 5.
13- تاریخ طبرى (مترجم)، ج6، ص 2338، چاپ انتشارات بنیاد فرهنگ.
14- نهجالبلاغه، خطبه 224.
15- نهجالبلاغه عبده، خطبه 200.
16- نهجالبلاغه، خطبه3.
17- همان، کلام6.
18- همان، کلام137.
19- همان، خطبه13.
20- تاریخ طبرى، ج 5، ص 160.
21- نهجالبلاغه فیض، نامه 45.
22- همان، نامه17.
23- همان، نامه39.
24- نهجالبلاغه، خطبه127.
25- همان، خطبه 125.
26- همان، خطبه 92.
27- نهجالبلاغه، نامه47.