امالبنین(س)،مادر مهتاب
آرشیو
چکیده
متن
خورشید همواره در چشمان مادرانى طلوع مىکند که به دور دستها خیره شدهاند و براى فرداها مردان و زنانى مىپرورانند تا در زمین، این امانت الهى، جانشینى آسمانى باشند.
دامان تربیت مادران مهد پرورش انسانهاى پاک و خدایى است و ما با نگاهى درسآموز از زندگانى این مادران توشه معرفتبرمىچینیم.
یکى از مادران برجسته تاریخ «امالبنین، فاطمه کلابیه» است که زندگى او مالامال از عشق به ولایت و امامتبوده و در تربیت فرزندان دلیر و شجاع و با ادب چون عباس بنعلى(ع) بسیار موفق بوده است.
تولد و رشد او در خاندان با اصالت و شجاع، صفات و ویژگیهاى فردى این بانو و صبر و بردبارى در خانه امامت و تربیت فرزندانى که همگى پیرو امام خویش بوده و تا آخرین لحظات زندگى خویش دست از ولایت نکشیدهاند و پیامرسانى و مبارزه سیاسى این بانوى کریمه همه و همه نشان از مجد و عظمت وى دارد.
اینک پژوهشى کوتاه در زندگى این پاک بانوى عرب داریم تا از زلال صفات او قطرهاى معرفتیابیم و خویش را در مسیر کمال قرار دهیم.
از قبیله خورشید
«حزام بنخالد بنربیعة بنوحید بنکعب بنعامر بنکلاب» (1) پدر امالبنین است مردى شجاع و دلیر و راستگو که از صفات ویژه او اکرام به میهمان و منطق قوى اوست. تاریخ ویژگیهاى این مرد بزرگ را به مناسبتهاى گوناگون چون جریان خواستگارى امالبنین و ازدواج حضرت على(ع) ذکر مىکند.
مادر بزرگوار امالبنین، «ثمامه (یا لیلى) دختر سهیل بنعامر بنجعفر بنکلاب» (2) است که در تربیت فرزندان کوشا بوده و تاریخ از وى چهره درخشانى را به تصویر کشیده است. بینش عمیق، دوستى باء;ء فرزندان در کنار وظیفه مهم مادرى و چونان معلمى دلسوز آموختن باورهاى اعتقادى و مسایل مربوط به همسردارى و آداب معاشرت با دیگران از جمله ویژگیهاى خاص این بانو است.
در بسیارى از کتب تاریخى نام یازده تن از مادران وى ذکر شده است که همگى از خانوادههاى شریف و اصیل عرب بودهاند و به واقع مصداق بارز «شجره طیبه (3) » مىباشند شجرهاى که اصل آن در زمین است و فرع آن در آسمانها و حاصل و نتیجه این درخت پاک همانا عباس بنعلى و عثمان و لبید شاعر و ابوبراء بنعامر و ... بودهاند.
پیامبر گرامى فرمود: اى مردم! برحذر باشید از سبزهزارى که بر روى مزبله (منجلاب) مىروید. سؤال شد از حضرت: سبزهزارى که بر مزبله بروید چیست؟
حضرت فرمود: زن زیبارویى که در خانواده پلید و نادرست رشد کرده باشد. (4)
از اینروست که على بنابى طالب(ع) آنگاه که قصد ازدواج دارد به برادر خویش، عقیل بنابى طالب که در علم «انساب» معروف بود و ذهن و سینهاش گنجینهاى از اسرار خاندان گوناگون عرب بوده مىفرماید:
«زنى را براى من اختیار کن که از نسل دلیرمردان عرب باشد تا با او ازدواج کنم و او برایم پسرى شجاع و سوارکار به دنیا آورد.» (5)
و عقیل در پاسخ برادر گفت:
«با امالبنین کلابیه ازدواج کن زیرا در عرب شجاعتر از پدران و خاندان وى نیست.»
و سپس در مورد جد مادرى امالبنین، ابوبراء عامر بنمالک، که در آن روز از جهت دلاورى و شجاعت کمنظیر بود مىگوید:
«ابوبراء عامر بنمالک جد دوم فاطمه کلابیه از شجاعت در میان قبایل عرب بىنظیر است و کسى را شجاعتر از او جز حضرتت نمىشناسم از اینرو او را بازىکننده با شمشیرها (ملاعب الاسنة) مىنامند.» (6)
گویى نگاه نافذ على از مرز زمانها عبور کرده و کربلا را با همه سختیهایش مىبیند و براى یارى حسین(ع) از امروز در پى مادرى شجاع از خاندان شجاع و دلیر است تا فرزندى چونان عباس، پدر فضیلتها، به دنیا آورد و او یاریگر حسین در کربلاباشد.
در خاندان و تبار پاک امالبنین چند ویژگى مهم وجود دارد که همگى در وجود عباس(ع) به ظهور رسید و او را مانا کرد.
الف: شجاعت و دلاورى که در کربلا زیباترین چهره خویش را نمایاند.
ب: ادب و متانت و عزت نفس که در زندگانى 34 ساله عباس بنعلى به وضوح دیده مىشود.
ج: هنر و ادبیات که امالبنین از «دایى» خویش لبید شاعر به ارث برده بود و فرزند عزیزش عباس(ع) از مادر ادیبه خود. [البته شاعران دیگرى در این خاندان مىزیستهاند.]
د: ایثارگرى و احترام به حقوق دیگران که نمود آن در عشق به ولایت و امامت متجلى شد.
ه: وفا و پایبندى به تعهدات.
مهمترین درسى که از ازدواج حضرت على(ع) و امالبنین، مىآموزیم داشتن معیارهاى منطقى و صحیح در انتخاب همسر آینده است.
اگر جوانان ما معیارهاى اخلاقى و معنوى را جایگزین معیارهاى مادى و ظاهرى کنند زندگى مشترک آنها با سعادت و سلامتخانوادگى توام خواهدبود. ملاکهاى مادى و صورى ناپایدار بوده و به زندگى رنگ سبز عشق و محبت نمىبخشد و با از دست دادن یک امتیاز مادى پایههاى زندگىاى که با آنها بنا شده استسستشده و فرو ریختن سقف خانواده حتمى خواهدبود.
چنانچه رسول رحمت(ص) مىفرماید:
«کسى که با زنى به خاطر مال او ازدواج کند خداوند او را به حال خود وا مىگذارد و کسى که به خاطر زیبایى زنى با او ازدواج کند در او مسایل ناخوشایند مىبیند و آنکه به خاطر دین زن با او ازدواج کند خداوند مال و زیبایى را هم براى او قرار مىدهد (جمع مىکند بین امتیازات.)» (7)
صحیفه صفات
آنچه در آدمى الگویى کامل براى نسلهاى آینده مىسازد وجود صفات نیک و اخلاق برجسته در صحیفه وجود آنان است.
شاید بتوان گفت مجموعه صفات امالبنین در ضمن یک جمله زیبا و مختصر از زبان شهید ثانى، زینالدین، ذکر شده است آنجا که این عالم فرهیخته و اندیشمند مىگوید:
«ام البنین از بانوان با معرفت و پر فضیلتبوده و نسبتبه اهل بیت(ع) معرفت و محبتخالص و شدید داشته است و نزد آنان مقام و منزلتبالایى داشت.» (8)
در این عبارت ابعاد شخصیتى امالبنین، با ظرافتخاصى مطرح شده است که به این ظرایف مىپردازیم:
دانش و دانایى
از ویژگیهاى مهم زندگى انسانهاى برجسته، علم و دانش آنان است که بسان نورى درخشان جداکننده حق از باطل است و سرچشمه جوشان این نعمت الهى علمى است که از خداوند متعال، معلم اول، آموخته و مىآموزند.
زندگانى امالبنین همواره با بصیرت و نور دانش همراه بوده است و این ویژگى والا در جاى جاى کتب تاریخى ذکر شده است و ما را با عظمت این بانوى عالمه و فاضله آشنا مىسازد.
علاقه امالبنین به اهل بیت(ع) و بصیرت دینى او به امامتبه قدرى بود که در باره او مىنویسند:
براى عظمت و معرفت و بصیرت امالبنین کافى است که او هر گاه بر امیرالمؤمنین وارد مىشد و حسنین مریض بودند با ملاطفت و مهربانى با آنها صحبت مىکرد و از صمیم قلب با آنها برخورد مىکرد چونان مادرى مهربان و دلسوز. (9)
او همسرش را تنها همسر نمىدانست که قبل از همسر او را امام و «ولى» خویش مىداند و همچنین به این دو بزرگوار، حسنین، به جهت عشق به امامت و ولایت و به خاطر اتصال آنها با ولى خویش اینچنین محبت و ارادت نشان مىدهد.
یکى دیگر از مظاهر بصیرت و بینش این بانو که مبتنى بر علم و معرفت اوست جریان صحبت او با «بشیر» است. «بشیر» پس از واقعه کربلا به مدینه باز مىگردد و از وقایع جانسوز کربلا و کربلاییها براى اهل مدینه سخن مىگوید.
مورخان مىنویسند:
پس از واقعه کربلا بشیر در مدینه امالبنین را ملاقات مىکند تا خبر شهادت فرزندانش را به او بدهد. امالبنین پس از دیدن وى مىگوید:
از حسین(ع) مرا خبر بده.
بشیر مىگوید: عباس را کشتند.
امالبنین باز مىگوید: از حسین(ع) مرا خبر بده. و به همین ترتیب خبر شهادت هر چهار فرزند بزرگوارش را به او مىدهد. امالبنین با صبر و بصیرتى بىنظیر مىگوید:
«یا بشیر اخبرنى عن ابى عبدالله الحسین(ع). اولادى و من تحت الخضراء کلهم فداء لابى عبدالله الحسین(ع).»
اى بشیر خبر از [امام من]اباعبدالله الحسین بده فرزندان من و همه آنچه زیر این آسمان مینایى است فداى اباعبدالله(ع) باد.
و آنگاه که بشیر خبر شهادت مولا و امام او، حسین بنعلى(ع) را مىدهد آهى کشیده و با دنیایى از غم و اندوه مىگوید:
آه که بندهاى (رگهاى) قلبم را پاره پاره کردى. (10)
این نهایتبینش و بصیرت و علم و دانایى است که محور زندگى فردى امام و مولاى او باشد. کمال بندگى و عبادت نیز همین است که آدمى خود و تعلقات خود را در جهتخواست محبوب ازلى، خداوند یکتا، فدا کرده و از آنها بگذرد.
بینش و بینایى
افق فکرى و نگرش امالبنین آنقدر بالا و والاست که فرزندانى چون عباس را که خود یگانه دهر بود قربانى آرمانها و اندیشههاى آسمانى امام و مولاى خویش، حسین(ع)، مىکند و اگر آه و سوزى براى مظلومیت مىکشد آهى استبر مظلومیتحسین(ع).
علامه مامقانى در کتاب تنقیح المقال مىنویسد:
علاقه و ارادت او [امالبنین] به حسین(ع) به علت امر امامتبود و اینکه به فرض سلامتحسین مرگ چهار فرزند برومندش را بر خود آسان و قابل تحمل مىدانست نشانه بالا بودن درجه ایمان اوست و من او را از نیکان به حساب مىآورم. (11)
تبلور این عشق به ولایت و پیروى از امام و پیشوا تا مرز از دست دادن جان خود و عزیزان در وجود فرزندان برومند و دلیر این بانوى ولایى بود. به ویژه عباس بنعلى که فرزند بزرگ او بوده و بیشتر صفات مادر را داراست.
بر کرانه وفا
فاطمه کلابیه بنا به نقل تاریخ دومین یا سومین همسر على بنابى طالب(ع) بوده است. آنچه در زندگى مشترک این دو بزرگوار مطرح استحس وفادارى به یکدیگر و احترام متقابل مىباشد.
وقتى عقیل به خواستگارى امالبنین براى مولایش على بنابى طالب آمد با حرام بنحالد، پدر او، در این باره صحبت کرد و «حرام» با کمال صداقت و راستگویى گفت: «شایسته امیرالمؤمنین یک زن بادیهنشین با فرهنگ ابتدایى بادیهنشینان نیست. او با یک زن که فرهنگ بالاترى دارد باید ازدواج کند و این دو فرهنگ با هم فرق دارند.»
عقیل پس از شنیدن سخنان وى گفت:
امیرالمؤمنین از آنچه تو مىگویى خبر دارد و با این اوصاف میل به ازدواج با او دارد.
پدر امالبنین از عقیل مهلتخواست تا از مادر دختر، ثمامه بنتسهیل، و خود دختر سؤال کند و به او گفت:
«زنان بیشتر از روحیات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بیشتر مىدانند.»
وقتى پدر امالبنین به نزد همسر و دخترش برگشت دید همسرش موهاى امالبنین را شانه مىزند و او از خوابى که شب گذشته دیده بود براى مادر سخن مىگفت:
«مادر خواب دیدم که در باغ سرسبز و پردرختى نشستهام. نهرهاى روان و میوههاى فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان مىدرخشیدند و من به آنها چشم دوخته بودم و در باره عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر مىکردم. در مورد آسمان که بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنین روشنى ماه و ستارگان ... در این افکار غرق بودم که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نورى از آن ساطع مىشد که چشمها را خیره مىکرد. در حال تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانى دیگر هم در دامنم دیدم. نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود. هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفى ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد من صدایش را مىشنیدم ولى او را نمىدیدم گفت:
«فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت. به ماه نورانى و سه ستاره درخشان پدرشان سید و سرور همه انسانهاستبعد از پیامبر گرامى و اینگونه در خبر آمده است.»
پس از خواب بیدار شدم در حالى که مىترسیدم. مادرم! تاویل رؤیاى من چیست؟!» مادر به دخترک فهیمه و عاقله خود گفت:
«دخترم رؤیاى تو صادقه است اى دخترکم به زودى تو با مرد جلیلالقدرى که مجد و عظمت فراوانى دارد ازدواج مىکنى. مردى که مورد اطاعت امتخود است. از او صاحب 4 فرزند مىشوى که اولین آنها مثل ماه چهرهاش درخشان است وسه تاى دیگر چونان ستارگانند.»
پس از صحبتهاى دوستانه و صمیمانه مادر و دختر، حزام بنخالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذیرش على(ع) سؤال کرد و گفت:
آیا دخترمان را شایسته همسرى امیرالمؤمنین(ع) مىدانى؟ بدان که خانه او خانه وحى و نبوت و خانه علم و حکمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لایق این خانه مىدانى - که خادمه این خانه باشد - قبول کنیم و اگر اهلیت در او نمىبینى پس نه؟
همسر او که قلبى مالامال از عشق به امامت داشت گفت:
اى «حزام» به خدا سوگند من او را خوب تربیت کردم و از خداى متعال و قدیر خواستارم که او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براى خدمتبه آقا و مولایم امیرالمؤمنین(ع) پس او را به على بنابیطالب، مولایم، تزویج کن. (12)
اگر چه خواب حجت نیست و جهت امور مهمى مثل ازدواج نمىتوان تنها به خوابها اکتفا کرد ولى راهنماى خوبى براى رسیدن به مقصود مىباشد اگر بیننده خواب مهذب باشد و طهارت ظاهرى و باطنى را حفظ کند و اندیشههاى شیطانى و خطورات ذهنى پراکنده نداشته باشد خوابهاى او داراى تعبیر و تاویل مناسبى خواهد بود. امالبنین از شخصیتهایى بود که این طهارت را داشته و همواره در رفتار و کردار خویش راه صحیح و مناسب را پیش مىگرفته است و از این رو رؤیاى او به این زیبایى لباس واقعیت و حقیقت مىپوشد و چهار پسر براى سید عالمیان على(ع) مىآورد که یکى قمر بنىهاشم مىشود و دیگران نیز ستارگان آسمان ولایت و امامت هستند.
اینگونه ازدواج آسمانى این دو بزرگوار صورت مىگیرد و در طول زندگى مشترک همواره اطاعت و احترام و تکریم و ملاطفت در مورد فرزندان على(ع) از سوى امالبنین مشهود بوده است.
در هنگام شهادت مولا على بنابیطالب(ع) فرزند بزرگ امالبنین، عباس بنعلى، کمتر از15 سال سن داشت و همراه با برادرانش که کوچکتر از وى بودند در دوران کودکى پدر بزرگوار خویش را از دست داده و غبار یتیمى بر سیمایشان نشسته بود.
این زن فداکار و ایثارگر جوانى و نیروى خویش را صرف تربیت و حفظ فرزندان خانه ولایت نموده و چونان گذشته خود را وقف فرزندان فاطمه زهرا(س) نیز مىکرد و بسان مادرى مهربان و دلسوز در خدمت آنها بود.
وفادارى امالبنین به همسر بزرگوار خویش به حدى است که پس از شهادت حضرت على(ع) با آنکه جوان بوده و از زیبایى ویژه نیز برخوردار مىباشد تا پایان عمر ازدواج نکرده و همسر دیگرى را اختیار نمىکند. این همسر شهید ایثارگونه به تربیت فرزندان على(ع) مشغول بوده و بذر عشق و محبت و ایثار در وجود آنها مىافشاند.
نگرش سیاسى
از ویژگیهاى بسیار مهم امالبنین توجه به زمان و مسایل مربوط به آن است. وى پس از واقعه عاشورا از مرثیهخوانى و نوحهسرایى استفاده کرده تا نداى مظلومیت کربلائیان را به گوش نسلهاى آینده برساند.
امالبنین براى عزادارى هر روز به همراه عبیدالله (فرزند عباس بنعلى(ع)) به بقیع مىرفت و نوحه مىخواند و گریه مىکرد و این اشعار را مىخواند:
یا من راى العباس کر على جماهیر النقد ووراه من ابناء حیدر کل لیث ذى لبد (13)
«اى آنکه عباس را دیدى در حالى که بر گروه ضعیفان حمله مىکرد و دنبال او از فرزندان حیدر (على(ع)) جنگاورانى بودند که هر یک داراى یال و کوپالى بودند.»
و آنگاه که در عزاى فرزندان شجاع و دلیر خود مىگریست مىگفت:
«دیگر مرا امالبنین مخوانید زیرا که به یاد شیران بیشه مىاندازد (این نام) مرا.
من پسرانى داشتم که به نام آنها مرا امالبنین مىخواندند اما دیگر فرزندى (پسرى) ندارم.»
خواندن اشعار براى عزادارى گاه جنبههاى دیگرى دارد. امالبنین با این اشعار هم حماسه کربلا و شجاعت پسران خود و مظلومیتحق را به مردم زمان خود و آیندگان معرفى مىکرد و هم تاریخ کربلا را واگویه مىکرد و در قالب عزادارى و مرثیهسرایى نوعى اعتراض به حکومت وقت مىکرد و مردم که اطراف او اجتماع مىکردند نسبتبه عمال بنىامیه متنفر و منزجر مىشدند.
به راستى وقتى قبر مطهر عباس(ع) و برادرانش در کربلاست چرا امالبنین به بقیع مىرود؟ آیا به این نیست که مردم در آنجا اجتماع مىکنند؟ و آیا به خاطر این نیست که بزرگان اسلام و پیشینه اسلامى مردم در این خاک خفتهاند و در آنجا مردم به یاد حماسههاى جوانمردان صدر اسلام مىافتادند؟
مسئله مهم دیگر اینکه چرا فرزند عباس، عبیدالله، را همراه خود مىبرد؟ آیا این عمل براى این نبود که نسل آینده را نسبتبه حقایق آگاه و بینا کند؟ آیا این یک تربیتسیاسى نبود؟ آیا او در صدد این نبود که پیام عاشورا را به مردم ابلاغ کند و پرچمدار این پیامرسانى همانا فرزند علمدار حسین(ع)، عبیدالله، نباید باشد؟ امالبنین، این شجاعترین زن بنىکلاب، که از پیامآوران کربلاست چونان زینب، دختر على(ع)، رسالتى بر دوش دارد و اکنون به انجام آن رسالت مهم و ویژه همت مىگمارد. گفتنى است که عبیدالله بنعباس به همراه مادرش لبابه در کربلا حضور داشت و سند زندهاى براى بیان وقایع عاشورا بود.
عروج عرشى
زندگى سراسر مهر و عاطفه و مبارزه امالبنین رو به پایان بود. او به عنوان همسر شهید، رسالتخویش را به خوبى به پایان رسانید و فرزندانى تربیت کرد که فدایى ولایت و امامتبودند و هر 4 تن در در کربلا قربانى آرمانهاى «ولى» و «امام» خویش شدند و بدین وسیله بر صحیفه تربیت امالبنین امضاى سبز مولاى متقیان على(ع) قرار گرفت.
پس از کربلا بار رسالتسیاسى و اجتماعى خویش را به دوش گرفت و پیامهاى مهم کربلا را به فرداها صادر کرد و ارزشهاى معنوى این حماسه عرفانى را زنده نگاه داشت.
همسر شهید، مادر چهار شهید و طلایهدار پیامآوران کربلا پس از زینب(س) که لحظه لحظه عمر خویش را با خداى خود معامله کرد و لحظهاى خطا و انحراف در زندگى وى راه نیافت در سال 70 ه.ق دار فانى را وداع گفت (14) و در قبرستان بقیع در کنار سبط رسول خدا، امام حسن(ع)، و فاطمه بنتاسد و دیگر چهرههاى درخشان شریعت محمدى(ص) به خاک سپرده شد.
اگر چه جسم او در خاک است اما روح بلند او و صفات کریمه و عظیمه وى نام او را به بلنداى آفتاب زنده نگاه داشته است و در پرتو صفات این بانوى فاضله انسانهایى تربیتشدهاند که در تاریخ مانا و ماندگار خواهد بود.
پىنوشتها:
1- قمر بنىهاشم، عبدالرزاق المقرم، ص9.
2- همان، ص 10.
3- قرآن کریم، سوره ابراهیم / 24.
4- وسایل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج 14، ص29.
5- قمر بنىهاشم، مقرم، ص 15.
6- تنقیح المقال، علامه مامقانى، ج3، ص 70 با ترجمه.
7- وسایل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج 14، ص29.
8- قمر بنىهاشم، مقرم، ص16.
9- همان، ص16.
10- تنقیح المقال، ج3، ص 70 و منتهى الامال، حاج شیخ عباس قمى، ص226.
11- تنقیح المقال، ج3، ص 70.
12- مولد عباس بنعلى(ع)، محمد على الناصرى، صص 38 -36.
13- ریاحین الشریعه، ذبیحالله محلاتى، ج3، ص 294 و تنقیح المقال، ج3، ص 70.
14- محدثات شیعه، دکتر شهلا غروى نایینى، ص53.
دامان تربیت مادران مهد پرورش انسانهاى پاک و خدایى است و ما با نگاهى درسآموز از زندگانى این مادران توشه معرفتبرمىچینیم.
یکى از مادران برجسته تاریخ «امالبنین، فاطمه کلابیه» است که زندگى او مالامال از عشق به ولایت و امامتبوده و در تربیت فرزندان دلیر و شجاع و با ادب چون عباس بنعلى(ع) بسیار موفق بوده است.
تولد و رشد او در خاندان با اصالت و شجاع، صفات و ویژگیهاى فردى این بانو و صبر و بردبارى در خانه امامت و تربیت فرزندانى که همگى پیرو امام خویش بوده و تا آخرین لحظات زندگى خویش دست از ولایت نکشیدهاند و پیامرسانى و مبارزه سیاسى این بانوى کریمه همه و همه نشان از مجد و عظمت وى دارد.
اینک پژوهشى کوتاه در زندگى این پاک بانوى عرب داریم تا از زلال صفات او قطرهاى معرفتیابیم و خویش را در مسیر کمال قرار دهیم.
از قبیله خورشید
«حزام بنخالد بنربیعة بنوحید بنکعب بنعامر بنکلاب» (1) پدر امالبنین است مردى شجاع و دلیر و راستگو که از صفات ویژه او اکرام به میهمان و منطق قوى اوست. تاریخ ویژگیهاى این مرد بزرگ را به مناسبتهاى گوناگون چون جریان خواستگارى امالبنین و ازدواج حضرت على(ع) ذکر مىکند.
مادر بزرگوار امالبنین، «ثمامه (یا لیلى) دختر سهیل بنعامر بنجعفر بنکلاب» (2) است که در تربیت فرزندان کوشا بوده و تاریخ از وى چهره درخشانى را به تصویر کشیده است. بینش عمیق، دوستى باء;ء فرزندان در کنار وظیفه مهم مادرى و چونان معلمى دلسوز آموختن باورهاى اعتقادى و مسایل مربوط به همسردارى و آداب معاشرت با دیگران از جمله ویژگیهاى خاص این بانو است.
در بسیارى از کتب تاریخى نام یازده تن از مادران وى ذکر شده است که همگى از خانوادههاى شریف و اصیل عرب بودهاند و به واقع مصداق بارز «شجره طیبه (3) » مىباشند شجرهاى که اصل آن در زمین است و فرع آن در آسمانها و حاصل و نتیجه این درخت پاک همانا عباس بنعلى و عثمان و لبید شاعر و ابوبراء بنعامر و ... بودهاند.
پیامبر گرامى فرمود: اى مردم! برحذر باشید از سبزهزارى که بر روى مزبله (منجلاب) مىروید. سؤال شد از حضرت: سبزهزارى که بر مزبله بروید چیست؟
حضرت فرمود: زن زیبارویى که در خانواده پلید و نادرست رشد کرده باشد. (4)
از اینروست که على بنابى طالب(ع) آنگاه که قصد ازدواج دارد به برادر خویش، عقیل بنابى طالب که در علم «انساب» معروف بود و ذهن و سینهاش گنجینهاى از اسرار خاندان گوناگون عرب بوده مىفرماید:
«زنى را براى من اختیار کن که از نسل دلیرمردان عرب باشد تا با او ازدواج کنم و او برایم پسرى شجاع و سوارکار به دنیا آورد.» (5)
و عقیل در پاسخ برادر گفت:
«با امالبنین کلابیه ازدواج کن زیرا در عرب شجاعتر از پدران و خاندان وى نیست.»
و سپس در مورد جد مادرى امالبنین، ابوبراء عامر بنمالک، که در آن روز از جهت دلاورى و شجاعت کمنظیر بود مىگوید:
«ابوبراء عامر بنمالک جد دوم فاطمه کلابیه از شجاعت در میان قبایل عرب بىنظیر است و کسى را شجاعتر از او جز حضرتت نمىشناسم از اینرو او را بازىکننده با شمشیرها (ملاعب الاسنة) مىنامند.» (6)
گویى نگاه نافذ على از مرز زمانها عبور کرده و کربلا را با همه سختیهایش مىبیند و براى یارى حسین(ع) از امروز در پى مادرى شجاع از خاندان شجاع و دلیر است تا فرزندى چونان عباس، پدر فضیلتها، به دنیا آورد و او یاریگر حسین در کربلاباشد.
در خاندان و تبار پاک امالبنین چند ویژگى مهم وجود دارد که همگى در وجود عباس(ع) به ظهور رسید و او را مانا کرد.
الف: شجاعت و دلاورى که در کربلا زیباترین چهره خویش را نمایاند.
ب: ادب و متانت و عزت نفس که در زندگانى 34 ساله عباس بنعلى به وضوح دیده مىشود.
ج: هنر و ادبیات که امالبنین از «دایى» خویش لبید شاعر به ارث برده بود و فرزند عزیزش عباس(ع) از مادر ادیبه خود. [البته شاعران دیگرى در این خاندان مىزیستهاند.]
د: ایثارگرى و احترام به حقوق دیگران که نمود آن در عشق به ولایت و امامت متجلى شد.
ه: وفا و پایبندى به تعهدات.
مهمترین درسى که از ازدواج حضرت على(ع) و امالبنین، مىآموزیم داشتن معیارهاى منطقى و صحیح در انتخاب همسر آینده است.
اگر جوانان ما معیارهاى اخلاقى و معنوى را جایگزین معیارهاى مادى و ظاهرى کنند زندگى مشترک آنها با سعادت و سلامتخانوادگى توام خواهدبود. ملاکهاى مادى و صورى ناپایدار بوده و به زندگى رنگ سبز عشق و محبت نمىبخشد و با از دست دادن یک امتیاز مادى پایههاى زندگىاى که با آنها بنا شده استسستشده و فرو ریختن سقف خانواده حتمى خواهدبود.
چنانچه رسول رحمت(ص) مىفرماید:
«کسى که با زنى به خاطر مال او ازدواج کند خداوند او را به حال خود وا مىگذارد و کسى که به خاطر زیبایى زنى با او ازدواج کند در او مسایل ناخوشایند مىبیند و آنکه به خاطر دین زن با او ازدواج کند خداوند مال و زیبایى را هم براى او قرار مىدهد (جمع مىکند بین امتیازات.)» (7)
صحیفه صفات
آنچه در آدمى الگویى کامل براى نسلهاى آینده مىسازد وجود صفات نیک و اخلاق برجسته در صحیفه وجود آنان است.
شاید بتوان گفت مجموعه صفات امالبنین در ضمن یک جمله زیبا و مختصر از زبان شهید ثانى، زینالدین، ذکر شده است آنجا که این عالم فرهیخته و اندیشمند مىگوید:
«ام البنین از بانوان با معرفت و پر فضیلتبوده و نسبتبه اهل بیت(ع) معرفت و محبتخالص و شدید داشته است و نزد آنان مقام و منزلتبالایى داشت.» (8)
در این عبارت ابعاد شخصیتى امالبنین، با ظرافتخاصى مطرح شده است که به این ظرایف مىپردازیم:
دانش و دانایى
از ویژگیهاى مهم زندگى انسانهاى برجسته، علم و دانش آنان است که بسان نورى درخشان جداکننده حق از باطل است و سرچشمه جوشان این نعمت الهى علمى است که از خداوند متعال، معلم اول، آموخته و مىآموزند.
زندگانى امالبنین همواره با بصیرت و نور دانش همراه بوده است و این ویژگى والا در جاى جاى کتب تاریخى ذکر شده است و ما را با عظمت این بانوى عالمه و فاضله آشنا مىسازد.
علاقه امالبنین به اهل بیت(ع) و بصیرت دینى او به امامتبه قدرى بود که در باره او مىنویسند:
براى عظمت و معرفت و بصیرت امالبنین کافى است که او هر گاه بر امیرالمؤمنین وارد مىشد و حسنین مریض بودند با ملاطفت و مهربانى با آنها صحبت مىکرد و از صمیم قلب با آنها برخورد مىکرد چونان مادرى مهربان و دلسوز. (9)
او همسرش را تنها همسر نمىدانست که قبل از همسر او را امام و «ولى» خویش مىداند و همچنین به این دو بزرگوار، حسنین، به جهت عشق به امامت و ولایت و به خاطر اتصال آنها با ولى خویش اینچنین محبت و ارادت نشان مىدهد.
یکى دیگر از مظاهر بصیرت و بینش این بانو که مبتنى بر علم و معرفت اوست جریان صحبت او با «بشیر» است. «بشیر» پس از واقعه کربلا به مدینه باز مىگردد و از وقایع جانسوز کربلا و کربلاییها براى اهل مدینه سخن مىگوید.
مورخان مىنویسند:
پس از واقعه کربلا بشیر در مدینه امالبنین را ملاقات مىکند تا خبر شهادت فرزندانش را به او بدهد. امالبنین پس از دیدن وى مىگوید:
از حسین(ع) مرا خبر بده.
بشیر مىگوید: عباس را کشتند.
امالبنین باز مىگوید: از حسین(ع) مرا خبر بده. و به همین ترتیب خبر شهادت هر چهار فرزند بزرگوارش را به او مىدهد. امالبنین با صبر و بصیرتى بىنظیر مىگوید:
«یا بشیر اخبرنى عن ابى عبدالله الحسین(ع). اولادى و من تحت الخضراء کلهم فداء لابى عبدالله الحسین(ع).»
اى بشیر خبر از [امام من]اباعبدالله الحسین بده فرزندان من و همه آنچه زیر این آسمان مینایى است فداى اباعبدالله(ع) باد.
و آنگاه که بشیر خبر شهادت مولا و امام او، حسین بنعلى(ع) را مىدهد آهى کشیده و با دنیایى از غم و اندوه مىگوید:
آه که بندهاى (رگهاى) قلبم را پاره پاره کردى. (10)
این نهایتبینش و بصیرت و علم و دانایى است که محور زندگى فردى امام و مولاى او باشد. کمال بندگى و عبادت نیز همین است که آدمى خود و تعلقات خود را در جهتخواست محبوب ازلى، خداوند یکتا، فدا کرده و از آنها بگذرد.
بینش و بینایى
افق فکرى و نگرش امالبنین آنقدر بالا و والاست که فرزندانى چون عباس را که خود یگانه دهر بود قربانى آرمانها و اندیشههاى آسمانى امام و مولاى خویش، حسین(ع)، مىکند و اگر آه و سوزى براى مظلومیت مىکشد آهى استبر مظلومیتحسین(ع).
علامه مامقانى در کتاب تنقیح المقال مىنویسد:
علاقه و ارادت او [امالبنین] به حسین(ع) به علت امر امامتبود و اینکه به فرض سلامتحسین مرگ چهار فرزند برومندش را بر خود آسان و قابل تحمل مىدانست نشانه بالا بودن درجه ایمان اوست و من او را از نیکان به حساب مىآورم. (11)
تبلور این عشق به ولایت و پیروى از امام و پیشوا تا مرز از دست دادن جان خود و عزیزان در وجود فرزندان برومند و دلیر این بانوى ولایى بود. به ویژه عباس بنعلى که فرزند بزرگ او بوده و بیشتر صفات مادر را داراست.
بر کرانه وفا
فاطمه کلابیه بنا به نقل تاریخ دومین یا سومین همسر على بنابى طالب(ع) بوده است. آنچه در زندگى مشترک این دو بزرگوار مطرح استحس وفادارى به یکدیگر و احترام متقابل مىباشد.
وقتى عقیل به خواستگارى امالبنین براى مولایش على بنابى طالب آمد با حرام بنحالد، پدر او، در این باره صحبت کرد و «حرام» با کمال صداقت و راستگویى گفت: «شایسته امیرالمؤمنین یک زن بادیهنشین با فرهنگ ابتدایى بادیهنشینان نیست. او با یک زن که فرهنگ بالاترى دارد باید ازدواج کند و این دو فرهنگ با هم فرق دارند.»
عقیل پس از شنیدن سخنان وى گفت:
امیرالمؤمنین از آنچه تو مىگویى خبر دارد و با این اوصاف میل به ازدواج با او دارد.
پدر امالبنین از عقیل مهلتخواست تا از مادر دختر، ثمامه بنتسهیل، و خود دختر سؤال کند و به او گفت:
«زنان بیشتر از روحیات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بیشتر مىدانند.»
وقتى پدر امالبنین به نزد همسر و دخترش برگشت دید همسرش موهاى امالبنین را شانه مىزند و او از خوابى که شب گذشته دیده بود براى مادر سخن مىگفت:
«مادر خواب دیدم که در باغ سرسبز و پردرختى نشستهام. نهرهاى روان و میوههاى فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان مىدرخشیدند و من به آنها چشم دوخته بودم و در باره عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر مىکردم. در مورد آسمان که بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنین روشنى ماه و ستارگان ... در این افکار غرق بودم که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نورى از آن ساطع مىشد که چشمها را خیره مىکرد. در حال تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانى دیگر هم در دامنم دیدم. نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود. هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفى ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد من صدایش را مىشنیدم ولى او را نمىدیدم گفت:
«فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت. به ماه نورانى و سه ستاره درخشان پدرشان سید و سرور همه انسانهاستبعد از پیامبر گرامى و اینگونه در خبر آمده است.»
پس از خواب بیدار شدم در حالى که مىترسیدم. مادرم! تاویل رؤیاى من چیست؟!» مادر به دخترک فهیمه و عاقله خود گفت:
«دخترم رؤیاى تو صادقه است اى دخترکم به زودى تو با مرد جلیلالقدرى که مجد و عظمت فراوانى دارد ازدواج مىکنى. مردى که مورد اطاعت امتخود است. از او صاحب 4 فرزند مىشوى که اولین آنها مثل ماه چهرهاش درخشان است وسه تاى دیگر چونان ستارگانند.»
پس از صحبتهاى دوستانه و صمیمانه مادر و دختر، حزام بنخالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذیرش على(ع) سؤال کرد و گفت:
آیا دخترمان را شایسته همسرى امیرالمؤمنین(ع) مىدانى؟ بدان که خانه او خانه وحى و نبوت و خانه علم و حکمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لایق این خانه مىدانى - که خادمه این خانه باشد - قبول کنیم و اگر اهلیت در او نمىبینى پس نه؟
همسر او که قلبى مالامال از عشق به امامت داشت گفت:
اى «حزام» به خدا سوگند من او را خوب تربیت کردم و از خداى متعال و قدیر خواستارم که او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براى خدمتبه آقا و مولایم امیرالمؤمنین(ع) پس او را به على بنابیطالب، مولایم، تزویج کن. (12)
اگر چه خواب حجت نیست و جهت امور مهمى مثل ازدواج نمىتوان تنها به خوابها اکتفا کرد ولى راهنماى خوبى براى رسیدن به مقصود مىباشد اگر بیننده خواب مهذب باشد و طهارت ظاهرى و باطنى را حفظ کند و اندیشههاى شیطانى و خطورات ذهنى پراکنده نداشته باشد خوابهاى او داراى تعبیر و تاویل مناسبى خواهد بود. امالبنین از شخصیتهایى بود که این طهارت را داشته و همواره در رفتار و کردار خویش راه صحیح و مناسب را پیش مىگرفته است و از این رو رؤیاى او به این زیبایى لباس واقعیت و حقیقت مىپوشد و چهار پسر براى سید عالمیان على(ع) مىآورد که یکى قمر بنىهاشم مىشود و دیگران نیز ستارگان آسمان ولایت و امامت هستند.
اینگونه ازدواج آسمانى این دو بزرگوار صورت مىگیرد و در طول زندگى مشترک همواره اطاعت و احترام و تکریم و ملاطفت در مورد فرزندان على(ع) از سوى امالبنین مشهود بوده است.
در هنگام شهادت مولا على بنابیطالب(ع) فرزند بزرگ امالبنین، عباس بنعلى، کمتر از15 سال سن داشت و همراه با برادرانش که کوچکتر از وى بودند در دوران کودکى پدر بزرگوار خویش را از دست داده و غبار یتیمى بر سیمایشان نشسته بود.
این زن فداکار و ایثارگر جوانى و نیروى خویش را صرف تربیت و حفظ فرزندان خانه ولایت نموده و چونان گذشته خود را وقف فرزندان فاطمه زهرا(س) نیز مىکرد و بسان مادرى مهربان و دلسوز در خدمت آنها بود.
وفادارى امالبنین به همسر بزرگوار خویش به حدى است که پس از شهادت حضرت على(ع) با آنکه جوان بوده و از زیبایى ویژه نیز برخوردار مىباشد تا پایان عمر ازدواج نکرده و همسر دیگرى را اختیار نمىکند. این همسر شهید ایثارگونه به تربیت فرزندان على(ع) مشغول بوده و بذر عشق و محبت و ایثار در وجود آنها مىافشاند.
نگرش سیاسى
از ویژگیهاى بسیار مهم امالبنین توجه به زمان و مسایل مربوط به آن است. وى پس از واقعه عاشورا از مرثیهخوانى و نوحهسرایى استفاده کرده تا نداى مظلومیت کربلائیان را به گوش نسلهاى آینده برساند.
امالبنین براى عزادارى هر روز به همراه عبیدالله (فرزند عباس بنعلى(ع)) به بقیع مىرفت و نوحه مىخواند و گریه مىکرد و این اشعار را مىخواند:
یا من راى العباس کر على جماهیر النقد ووراه من ابناء حیدر کل لیث ذى لبد (13)
«اى آنکه عباس را دیدى در حالى که بر گروه ضعیفان حمله مىکرد و دنبال او از فرزندان حیدر (على(ع)) جنگاورانى بودند که هر یک داراى یال و کوپالى بودند.»
و آنگاه که در عزاى فرزندان شجاع و دلیر خود مىگریست مىگفت:
«دیگر مرا امالبنین مخوانید زیرا که به یاد شیران بیشه مىاندازد (این نام) مرا.
من پسرانى داشتم که به نام آنها مرا امالبنین مىخواندند اما دیگر فرزندى (پسرى) ندارم.»
خواندن اشعار براى عزادارى گاه جنبههاى دیگرى دارد. امالبنین با این اشعار هم حماسه کربلا و شجاعت پسران خود و مظلومیتحق را به مردم زمان خود و آیندگان معرفى مىکرد و هم تاریخ کربلا را واگویه مىکرد و در قالب عزادارى و مرثیهسرایى نوعى اعتراض به حکومت وقت مىکرد و مردم که اطراف او اجتماع مىکردند نسبتبه عمال بنىامیه متنفر و منزجر مىشدند.
به راستى وقتى قبر مطهر عباس(ع) و برادرانش در کربلاست چرا امالبنین به بقیع مىرود؟ آیا به این نیست که مردم در آنجا اجتماع مىکنند؟ و آیا به خاطر این نیست که بزرگان اسلام و پیشینه اسلامى مردم در این خاک خفتهاند و در آنجا مردم به یاد حماسههاى جوانمردان صدر اسلام مىافتادند؟
مسئله مهم دیگر اینکه چرا فرزند عباس، عبیدالله، را همراه خود مىبرد؟ آیا این عمل براى این نبود که نسل آینده را نسبتبه حقایق آگاه و بینا کند؟ آیا این یک تربیتسیاسى نبود؟ آیا او در صدد این نبود که پیام عاشورا را به مردم ابلاغ کند و پرچمدار این پیامرسانى همانا فرزند علمدار حسین(ع)، عبیدالله، نباید باشد؟ امالبنین، این شجاعترین زن بنىکلاب، که از پیامآوران کربلاست چونان زینب، دختر على(ع)، رسالتى بر دوش دارد و اکنون به انجام آن رسالت مهم و ویژه همت مىگمارد. گفتنى است که عبیدالله بنعباس به همراه مادرش لبابه در کربلا حضور داشت و سند زندهاى براى بیان وقایع عاشورا بود.
عروج عرشى
زندگى سراسر مهر و عاطفه و مبارزه امالبنین رو به پایان بود. او به عنوان همسر شهید، رسالتخویش را به خوبى به پایان رسانید و فرزندانى تربیت کرد که فدایى ولایت و امامتبودند و هر 4 تن در در کربلا قربانى آرمانهاى «ولى» و «امام» خویش شدند و بدین وسیله بر صحیفه تربیت امالبنین امضاى سبز مولاى متقیان على(ع) قرار گرفت.
پس از کربلا بار رسالتسیاسى و اجتماعى خویش را به دوش گرفت و پیامهاى مهم کربلا را به فرداها صادر کرد و ارزشهاى معنوى این حماسه عرفانى را زنده نگاه داشت.
همسر شهید، مادر چهار شهید و طلایهدار پیامآوران کربلا پس از زینب(س) که لحظه لحظه عمر خویش را با خداى خود معامله کرد و لحظهاى خطا و انحراف در زندگى وى راه نیافت در سال 70 ه.ق دار فانى را وداع گفت (14) و در قبرستان بقیع در کنار سبط رسول خدا، امام حسن(ع)، و فاطمه بنتاسد و دیگر چهرههاى درخشان شریعت محمدى(ص) به خاک سپرده شد.
اگر چه جسم او در خاک است اما روح بلند او و صفات کریمه و عظیمه وى نام او را به بلنداى آفتاب زنده نگاه داشته است و در پرتو صفات این بانوى فاضله انسانهایى تربیتشدهاند که در تاریخ مانا و ماندگار خواهد بود.
پىنوشتها:
1- قمر بنىهاشم، عبدالرزاق المقرم، ص9.
2- همان، ص 10.
3- قرآن کریم، سوره ابراهیم / 24.
4- وسایل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج 14، ص29.
5- قمر بنىهاشم، مقرم، ص 15.
6- تنقیح المقال، علامه مامقانى، ج3، ص 70 با ترجمه.
7- وسایل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج 14، ص29.
8- قمر بنىهاشم، مقرم، ص16.
9- همان، ص16.
10- تنقیح المقال، ج3، ص 70 و منتهى الامال، حاج شیخ عباس قمى، ص226.
11- تنقیح المقال، ج3، ص 70.
12- مولد عباس بنعلى(ع)، محمد على الناصرى، صص 38 -36.
13- ریاحین الشریعه، ذبیحالله محلاتى، ج3، ص 294 و تنقیح المقال، ج3، ص 70.
14- محدثات شیعه، دکتر شهلا غروى نایینى، ص53.