با چهار نایب حضرت مهدى(عج) آشنا شویم
آرشیو
چکیده
متن
... مشهورترین مناسبت ماه شعبان تولد حضرت صاحبالزمان حجة بنالحسن(عج) است.
این ماه همچنین با وفات دو تن از نایبهاى حضرت مهدى(عج) نیز مصادف است.
از اینرو، با مرورى بر کتاب «الغیبة» شیخ طوسى به معرفى چهره چهار نایب حضرت(عثمان بنسعید، ابوجعفر محمد، ابوالقاسم حسین بنروح، ابوالحسن على بنمحمد سمرى) مىپردازیم.
نوابى که در طول69 سال غیبت صغرى هدایتشیعیان را بر عهده داشتند.
ابوعمرو عثمان بن سعید عمروى
عثمان بنسعید از یاران امامان پاک; على النقى و حسن عسکرى (علیهما السلام) بود. از طرف آن دو مورد تایید قرار گرفت و به شیعیان معرفى شد. «احمد بنعلى بننوح»، به نقل از «محمد بناسماعیل»، مىنویسد: در سامرا به حضور امام عسکرى رفتم. گروهى از شیعیان در حضورش بودند. خادم حضرت وارد شد و گفت: اى آقا، گروهى (مسافر) گردآلود به خانه آمدهاند.
حضرت فرمود: آنها گروهى از شیعیان یمنى هستند. برو، عثمان بنسعید عمروى را بیاور.
وقتى عثمان آمد، حضرت به او فرمود: اى عثمان، بىتردید تو وکیل و مورد اعتماد من هستى و در مال خدا امانتدارى. برو و مالى را که یمنىها آوردهاند، بگیر.
گفتم: سوگند به خدا، عثمان از شیعیان و برگزیدههاى شماست و شما به آگاهى ما، در اینباره که او امین بر اموال الهى و وکیل و مورد اعتماد شماست، افزودید.
فرمود: آرى، چنین است. شاهد باشید که عثمان بنسعید عمروى وکیل من و فرزندش محمد وکیل فرزندم مهدى است. (1)
مالک بنفزارى نیز به نقل گروهى از شیعیان، مىگوید: امام عسکرى، در مجلسى که چهل تن از شیعیان براى کسب اطلاع در باره امام بعد از وى به حضورش رسیده بودند، حضرت حجت را، که کودکى ماه سیما و شبیه پدر بود، نشان داد و فرمود: شما پس از این او را نمىبینید. بنابراین، آنچه عثمان مىگوید، بپذیرید که او جانشین امام شماست و نیابتبه او سپرده مىشود. (2)
دلیل دیگر بر نیابت عثمان بنسعید این است که نامه و توقیعات حضرت صاحبالامر که به وسیله عثمان بنسعید و پسرش محمد به شیعیان مىرسید، به همان خطى بود که در زمان حیات امام عسکرى(ع) نوشته مىشد و مردم با آن آشنا بودند. به همین سبب، شیعیان در عدالت و امانت پدر و پسر تردید روا نمىدارند. (3)
عثمان بنسعید در حدود سال 265ه .ق وفات یافت و آرامگاهش در سمت غربى مدینةالسلام - بغداد - در خیابان میدان واقع است. (4) شیخ طوسى در «الغیبة» مىنویسد: من قبرش را در مکان یاد شده دیدهام.
ابوجعفر فرزند عثمان بنسعید عمروى
وى دومین نایب حضرت حجت(عج) است. و پس از وفات پدرش، بر اساس بیان آشکار امام عسکرى(ع) به این مقام منصوب شد. نامه و توقیعات بسیار بر صدق و امانت و درستى ادعاهاى او دلالت مىکند. از جمله مىتوان به روایت عبدالله بنجعفر حمیرى اشاره کرد. عبدالله مىگوید: از طرف امام زمان به مناسبت وفات عثمان بنسعید، نامهاى براى فرزندش «محمد» ظاهر شد که در آن آمده بود: «انالله و انا الیه راجعون». پدرت سعادتمندانه زندگى کرد و با افتخار وفات یافت. خدایش رحمت کند و به اولیا و سرورانش ملحق گرداند. او همیشه در اطاعت از امرشان کوشا بود و در آنچه او را به خدا نزدیک مىکرد، مىکوشید. خدا روحش را تازه و شاداب کند و از لغزشهایش درگذرد ... خدا تو را کمک کند، نیرو بخشد، یارىات کند، توفیق دهد، ولى، حافظ، مواظب و کفایتکنندهات باشد. (5)
روزى اسحاق بنیعقوب به او نامهاى داد و گفت: پرسشهاى دشوارى دارم که در این نامه درج کردهام، آنها را به حضور امام برسانید.
محمد نامه را به حضرت رساند و جوابش را به خط خود حضرت برگرداند. در بخشى از آن نامه آمده بود: محمد بنعثمان عمروى - که خدا از او و پدرش راضى باشد - مورد اطمینان من است و نوشتهاش نوشته من است. (6)
یکى از دلایل راستگویى و صحت نیابت محمد این بود که توقیعها در زمان او به همان خطى بود که در زمان پدرش مىآمد. همچنین معجزات امام به وسیله او براى مردم آشکار مىشد که عامل دیگرى در تحکیم اعتقاد مردم بود. شیعیان همه بر امانت و عدالت او اتفاق دارند; زیرا گذشته از آنکه در زمان امام حسن و پس از آن ضمن توقیعات امام عصر مامور و نایب شده بود; پارسایى و درستکردارىاش، در طول چهل سال، جاى تردید براى کسى باقى نگذارد تا آنجا که علماى شیعه در عصرهاى بعد بر نیابت وى اجماع کردند. خبرى که «ابوالحسن على بناحمد» نقل کرده است، پرده از پارسایى، این مرد بزرگ برمىدارد. او مىگوید: روزى نزد محمد بنعثمان رفتم، به او سلام کردم و دیدم لوحى در برابرش جاى دارد و نقاشى بر آن نقش مىکند، آیاتى از قرآن بر آن مىنویسد و نامهاى ائمه(ع) را بر کنارههایش ثبت مىکند.
پرسیدم: سرور من، این لوح چیست؟
فرمود: این براى داخل قبرم است. مرا روى آن مىگذارند. (یا تکیه مىدهند)
هر روز به قبر خود مىروم، یک جزء قرآن مىخوانم و بیرون مىآیم ...
آنگاه روز، ماه و سال دقیق وفاتش را به من گفت و اضافه کرد که در این قبر دفن مىشوم.
چون از نزد او بیرون آمدم، تاریخى که گفته بود، نگاشتم. مدتى بعد، او بیمار شد و سرانجام در دهمان تاریخ وفات یافت.
محمد در آخر جمادىالاول سال 305 یا 304 درگذشت و کنار قبر مادرش در بغداد به خاک سپرده شد. بر مرقدش بنایى ساختند که به گفته شیخ طوسى [در عصر وى] مردم به زیارت آن مىشتافتند. (7)
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى
وى، که از صحابه مخصوص امام عسکرى و وکیل و کارگزار محمد بنعثمان بود، در سال 305ه .ق به امر امام عصر، به نیابتبرگزیده شد.
حسین، ایرانىنژاد و از خاندان «نوبخت» بود. هنگام عیادت نایب دوم از سوى حضرت انتخاب شد. وقتى محمد بنعثمان وفات یافت، حسین بنروح بقیه روز را در خانه او ماند. خادم محمد بنعثمان عصا، صندوقچه و کتابى را، که از محمد مانده بود، به وى سپرد. حسین بنروح وقتى آنها را دید، گفت: این عصا از آن مولایم امام عسکرى است; صندوقچه حاوى انگشتر امامان است و قنوت ائمه در کتاب ثبتشده است. (8)
پس از مدتى، اولین نامه در یکشنبه پنجم شوال سیصد و پنج هجرى قمرى، از ناحیه مقدس امام عصر(ع) به وى رسید. در آن نامه چنین نوشته بود: «ماوى [حسین بنروح] را مىشناسیم. خداوند تمام خوبیها و خشنودیهاى خود را به او بشناساند و با عنایات خود او را خوشحال کند. از نامه او آگاه شدیم و به او در مسؤولیتى که به او واگذار کردهایم، اطمینان داریم. او نزد ما مقامى دارد که سبب خشنودى او است. خداوند احسانش را به او افزونتر کند». (9)
حسین بنروح، که بیست و یک سال نیابت امام را بر عهده داشت، از مقام علمى والایى برخوردار بود. او کتابى در فقه به نام «التادیب» (10) نوشت که علماى آن روز حوزه علمیه قم محتوایش را تایید کرده بودند. فقهاى بزرگ شهر قم در آن عصر با تمام علم و فقاهت از وى پیروى مىکردند. «على بنبابویه»; محدث نامدار قم، براى دیدار با حسین بنروح به بغداد رفت، و پاسخ پرسشهایش را از وى دریافت کرد و به قم بازگشت. (11)
حسین بنروح پایگاه اجتماعى و موقعیت دینى والایى کسب کرد تا آنجا که همه مخالفان و موافقانش او را خردمندترین مرد زمانه مىدانستند. البته این امر همان فقاهت، دانش و تقواى او بود. او در برابر متعصبان و قدرتمندان روزگارش مامور به تقیه بود. با این همه، از سال 312 -317ه .ق گرفتار زندان خلیفه مقتدر عباسى شد. اما در این مدت هم به وسیله چند وکیل کارهاى شیعیان را سر و سامان داد. (12)
از نکات مهمى که در زمان وى روى داد، موضوع برخورد با کتابهاى گمراهکننده بود. ابوجعفر محمد بنعلى شلمغانى معروف به «ابن ابىالعزاقر» که از علماى صاحب تالیف بود، به خاطر جاهطلبى و حسادت ادعاى نیابت کرد و آراى فاسد دیگرى، که حلول و تناسخ را تایید مىکرد، بر زبان راند. مدتى بعد، بر دستحسین بنروح نامهاى از امام زمان در لعن وى صادر شد. (13) در پى این واقعه، مردم نزد حسین بنروح آمدند و از تکلیفشان در مقابل کتابهاى شلمغانى - که خانههایشان را پر کرده بود - پرسیدند؟ او پاسخ داد: همان را مىگویم که ابومحمد حسن بنعلى عسکرى(ع) فرموده است. وقتى در باره کتابهاى بنىفضال از امام حسن عسکرى پرسیدند، حضرت فرمود: آنچه از ما روایت کردهاند، بپذیرید و هر چه از خود گفتهاند، ترک کنید. (14)
ابوالقاسم حسین بنروح نوبختى سرانجام در 18 شعبان سال326 وفات یافت و در محله نوبختیه بغداد به خاک سپرده شد. شیخ عباس قمى مىنویسد: این مزار در یک خانه شخصى واقع شده که اگر کسى بخواهد وارد آن شود، نخستباید از صاحبخانه اجازه بگیرد. آن وقت داخل شود ... هنوز اهل خیرى پیدا نشده تا این خانه را بخرد و صحن مناسبى همراه با چند ایوان و حوض در اطراف آن بسازد. این کار، علاوه بر تعظیم صاحب بزرگوار آن، محل اجتماع و پناهگاه شیعیان در شهر بغداد خواهد شد. (15)
ابوالحسن على بنمحمد سمرى
حسین بنروح پس از بیست و یک سال تلاش، به دستور امام عصر، شخصیت گرانقدر بغداد به نام «على بنمحمد سمرى» را به نیابت معرفى کرد. (16)
على بنمحمد از شعبان326 تا نیمه شعبان329ه .ق نیابت امام را بر عهده گرفت. ولى هنگام مرگ کسى را، به عنوان جانشین خود معرفى نکرد. شیخ طوسى به نقل از احمد بنمحمد صفوانى، مىنویسد: ابوالقاسم، حسین بنروح به ابوالحسن; محمد سمرى امر نیابت را وصیت کرد. سمرى هم همان کارهایى که نوبختى مىکرد، انجام داد. وقتى زمان مرگ علىبنمحمد فرا رسید، شیعیان به حضور من آمدند و از وکیل و نایبش پرسیدند: او گفت: مامور نیستم، به عنوان نایب، کسى را معرفى کنم! (17)
شیخ صدوق نیز مىنویسد: هنگام وفات، از او خواستند جانشینى معرفى کند، گفت: خدا را امرى است که خود به انجام مىرساند. (18)
از على بىمحمد کرامات بسیار دیده شد که هر یک کمال ایمانش را نشان مىدهد. از جمله خبرى است که صدوق ده سال بعد از شروع غیبت از صالح بنشعیب طالقانى نقل مىکند. صالح مىگوید: «احمد بنابراهیم بنمحلد» به من گفت: در بغداد نزد مشایخ و علما رسیدم. در آن مجلس «على بنمحمد سمرى» بدون مقدمه گفت: خدا «على بنحسین بنبابویه» [پدر صدوق] را رحمت کند. مشایخ تاریخ این روز را یادداشت کردند. بعد خبر رسید که على بنحسین بنبابویه در همان روز درگذشته است. (19)
همچنین «ابوجعفر محمد بنعلى بنحسین بنبابویه» به نقل از «احمد بنحسن» مىگوید: در همان سالى که ابوالحسن سمرى رحلت کرد، در بغداد بودم. چند روز پیش از وفات نزدش رفتم و توقیعى را به مردم نشان داد که در آن نوشته بود:
اى على بنمحمد سمرى، خداوند پاداش برادرانت را در سوگ تو بیشتر کند. تو تا شش روز دیگر خواهى مرد. پس امور خود را سامان بده و به هیچ کس وصیت نکن. زیرا غیبت کامل واقع شده، ظهورى نخواهد بود; مگر به اجازه خداى تعالى; و این پس از مدت درازى خواهد بود که دلها را سختى و قساوت فرا گیرد و زمین از جور و ستم پر شود ...
پىنوشتها:
1- الغیبة، ص 214.
2- همان، ص217. (با تلخیص)
3- همان، ص216.
4- تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ص 155.
5- الغیبة، ص219 - 220.
6- همان، ص 220.
7- همان، ص223.
8- بحارالانوار، ج 85، ص 211.
9- همان، ص 372 و ج 51، ص356.
10- معجم المؤلفین، عمر رضا کحاله، ج 4، ص8.
11- رجال نجاشى، ص 261.
12- خاندان نوبختى، ص 218.
13- الغیبة، ص 252.
14- همان، ص239.
15- تتمةالمنتهى، ص303; ابوالقاسم حسین بنروح نوبختى، سفیر سوم، ص129.
16- همان، ص 394; بحارالانوار، ج 51، ص359.
17- الغیبة، ص 242.
18- همان.
19- همان.
این ماه همچنین با وفات دو تن از نایبهاى حضرت مهدى(عج) نیز مصادف است.
از اینرو، با مرورى بر کتاب «الغیبة» شیخ طوسى به معرفى چهره چهار نایب حضرت(عثمان بنسعید، ابوجعفر محمد، ابوالقاسم حسین بنروح، ابوالحسن على بنمحمد سمرى) مىپردازیم.
نوابى که در طول69 سال غیبت صغرى هدایتشیعیان را بر عهده داشتند.
ابوعمرو عثمان بن سعید عمروى
عثمان بنسعید از یاران امامان پاک; على النقى و حسن عسکرى (علیهما السلام) بود. از طرف آن دو مورد تایید قرار گرفت و به شیعیان معرفى شد. «احمد بنعلى بننوح»، به نقل از «محمد بناسماعیل»، مىنویسد: در سامرا به حضور امام عسکرى رفتم. گروهى از شیعیان در حضورش بودند. خادم حضرت وارد شد و گفت: اى آقا، گروهى (مسافر) گردآلود به خانه آمدهاند.
حضرت فرمود: آنها گروهى از شیعیان یمنى هستند. برو، عثمان بنسعید عمروى را بیاور.
وقتى عثمان آمد، حضرت به او فرمود: اى عثمان، بىتردید تو وکیل و مورد اعتماد من هستى و در مال خدا امانتدارى. برو و مالى را که یمنىها آوردهاند، بگیر.
گفتم: سوگند به خدا، عثمان از شیعیان و برگزیدههاى شماست و شما به آگاهى ما، در اینباره که او امین بر اموال الهى و وکیل و مورد اعتماد شماست، افزودید.
فرمود: آرى، چنین است. شاهد باشید که عثمان بنسعید عمروى وکیل من و فرزندش محمد وکیل فرزندم مهدى است. (1)
مالک بنفزارى نیز به نقل گروهى از شیعیان، مىگوید: امام عسکرى، در مجلسى که چهل تن از شیعیان براى کسب اطلاع در باره امام بعد از وى به حضورش رسیده بودند، حضرت حجت را، که کودکى ماه سیما و شبیه پدر بود، نشان داد و فرمود: شما پس از این او را نمىبینید. بنابراین، آنچه عثمان مىگوید، بپذیرید که او جانشین امام شماست و نیابتبه او سپرده مىشود. (2)
دلیل دیگر بر نیابت عثمان بنسعید این است که نامه و توقیعات حضرت صاحبالامر که به وسیله عثمان بنسعید و پسرش محمد به شیعیان مىرسید، به همان خطى بود که در زمان حیات امام عسکرى(ع) نوشته مىشد و مردم با آن آشنا بودند. به همین سبب، شیعیان در عدالت و امانت پدر و پسر تردید روا نمىدارند. (3)
عثمان بنسعید در حدود سال 265ه .ق وفات یافت و آرامگاهش در سمت غربى مدینةالسلام - بغداد - در خیابان میدان واقع است. (4) شیخ طوسى در «الغیبة» مىنویسد: من قبرش را در مکان یاد شده دیدهام.
ابوجعفر فرزند عثمان بنسعید عمروى
وى دومین نایب حضرت حجت(عج) است. و پس از وفات پدرش، بر اساس بیان آشکار امام عسکرى(ع) به این مقام منصوب شد. نامه و توقیعات بسیار بر صدق و امانت و درستى ادعاهاى او دلالت مىکند. از جمله مىتوان به روایت عبدالله بنجعفر حمیرى اشاره کرد. عبدالله مىگوید: از طرف امام زمان به مناسبت وفات عثمان بنسعید، نامهاى براى فرزندش «محمد» ظاهر شد که در آن آمده بود: «انالله و انا الیه راجعون». پدرت سعادتمندانه زندگى کرد و با افتخار وفات یافت. خدایش رحمت کند و به اولیا و سرورانش ملحق گرداند. او همیشه در اطاعت از امرشان کوشا بود و در آنچه او را به خدا نزدیک مىکرد، مىکوشید. خدا روحش را تازه و شاداب کند و از لغزشهایش درگذرد ... خدا تو را کمک کند، نیرو بخشد، یارىات کند، توفیق دهد، ولى، حافظ، مواظب و کفایتکنندهات باشد. (5)
روزى اسحاق بنیعقوب به او نامهاى داد و گفت: پرسشهاى دشوارى دارم که در این نامه درج کردهام، آنها را به حضور امام برسانید.
محمد نامه را به حضرت رساند و جوابش را به خط خود حضرت برگرداند. در بخشى از آن نامه آمده بود: محمد بنعثمان عمروى - که خدا از او و پدرش راضى باشد - مورد اطمینان من است و نوشتهاش نوشته من است. (6)
یکى از دلایل راستگویى و صحت نیابت محمد این بود که توقیعها در زمان او به همان خطى بود که در زمان پدرش مىآمد. همچنین معجزات امام به وسیله او براى مردم آشکار مىشد که عامل دیگرى در تحکیم اعتقاد مردم بود. شیعیان همه بر امانت و عدالت او اتفاق دارند; زیرا گذشته از آنکه در زمان امام حسن و پس از آن ضمن توقیعات امام عصر مامور و نایب شده بود; پارسایى و درستکردارىاش، در طول چهل سال، جاى تردید براى کسى باقى نگذارد تا آنجا که علماى شیعه در عصرهاى بعد بر نیابت وى اجماع کردند. خبرى که «ابوالحسن على بناحمد» نقل کرده است، پرده از پارسایى، این مرد بزرگ برمىدارد. او مىگوید: روزى نزد محمد بنعثمان رفتم، به او سلام کردم و دیدم لوحى در برابرش جاى دارد و نقاشى بر آن نقش مىکند، آیاتى از قرآن بر آن مىنویسد و نامهاى ائمه(ع) را بر کنارههایش ثبت مىکند.
پرسیدم: سرور من، این لوح چیست؟
فرمود: این براى داخل قبرم است. مرا روى آن مىگذارند. (یا تکیه مىدهند)
هر روز به قبر خود مىروم، یک جزء قرآن مىخوانم و بیرون مىآیم ...
آنگاه روز، ماه و سال دقیق وفاتش را به من گفت و اضافه کرد که در این قبر دفن مىشوم.
چون از نزد او بیرون آمدم، تاریخى که گفته بود، نگاشتم. مدتى بعد، او بیمار شد و سرانجام در دهمان تاریخ وفات یافت.
محمد در آخر جمادىالاول سال 305 یا 304 درگذشت و کنار قبر مادرش در بغداد به خاک سپرده شد. بر مرقدش بنایى ساختند که به گفته شیخ طوسى [در عصر وى] مردم به زیارت آن مىشتافتند. (7)
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى
وى، که از صحابه مخصوص امام عسکرى و وکیل و کارگزار محمد بنعثمان بود، در سال 305ه .ق به امر امام عصر، به نیابتبرگزیده شد.
حسین، ایرانىنژاد و از خاندان «نوبخت» بود. هنگام عیادت نایب دوم از سوى حضرت انتخاب شد. وقتى محمد بنعثمان وفات یافت، حسین بنروح بقیه روز را در خانه او ماند. خادم محمد بنعثمان عصا، صندوقچه و کتابى را، که از محمد مانده بود، به وى سپرد. حسین بنروح وقتى آنها را دید، گفت: این عصا از آن مولایم امام عسکرى است; صندوقچه حاوى انگشتر امامان است و قنوت ائمه در کتاب ثبتشده است. (8)
پس از مدتى، اولین نامه در یکشنبه پنجم شوال سیصد و پنج هجرى قمرى، از ناحیه مقدس امام عصر(ع) به وى رسید. در آن نامه چنین نوشته بود: «ماوى [حسین بنروح] را مىشناسیم. خداوند تمام خوبیها و خشنودیهاى خود را به او بشناساند و با عنایات خود او را خوشحال کند. از نامه او آگاه شدیم و به او در مسؤولیتى که به او واگذار کردهایم، اطمینان داریم. او نزد ما مقامى دارد که سبب خشنودى او است. خداوند احسانش را به او افزونتر کند». (9)
حسین بنروح، که بیست و یک سال نیابت امام را بر عهده داشت، از مقام علمى والایى برخوردار بود. او کتابى در فقه به نام «التادیب» (10) نوشت که علماى آن روز حوزه علمیه قم محتوایش را تایید کرده بودند. فقهاى بزرگ شهر قم در آن عصر با تمام علم و فقاهت از وى پیروى مىکردند. «على بنبابویه»; محدث نامدار قم، براى دیدار با حسین بنروح به بغداد رفت، و پاسخ پرسشهایش را از وى دریافت کرد و به قم بازگشت. (11)
حسین بنروح پایگاه اجتماعى و موقعیت دینى والایى کسب کرد تا آنجا که همه مخالفان و موافقانش او را خردمندترین مرد زمانه مىدانستند. البته این امر همان فقاهت، دانش و تقواى او بود. او در برابر متعصبان و قدرتمندان روزگارش مامور به تقیه بود. با این همه، از سال 312 -317ه .ق گرفتار زندان خلیفه مقتدر عباسى شد. اما در این مدت هم به وسیله چند وکیل کارهاى شیعیان را سر و سامان داد. (12)
از نکات مهمى که در زمان وى روى داد، موضوع برخورد با کتابهاى گمراهکننده بود. ابوجعفر محمد بنعلى شلمغانى معروف به «ابن ابىالعزاقر» که از علماى صاحب تالیف بود، به خاطر جاهطلبى و حسادت ادعاى نیابت کرد و آراى فاسد دیگرى، که حلول و تناسخ را تایید مىکرد، بر زبان راند. مدتى بعد، بر دستحسین بنروح نامهاى از امام زمان در لعن وى صادر شد. (13) در پى این واقعه، مردم نزد حسین بنروح آمدند و از تکلیفشان در مقابل کتابهاى شلمغانى - که خانههایشان را پر کرده بود - پرسیدند؟ او پاسخ داد: همان را مىگویم که ابومحمد حسن بنعلى عسکرى(ع) فرموده است. وقتى در باره کتابهاى بنىفضال از امام حسن عسکرى پرسیدند، حضرت فرمود: آنچه از ما روایت کردهاند، بپذیرید و هر چه از خود گفتهاند، ترک کنید. (14)
ابوالقاسم حسین بنروح نوبختى سرانجام در 18 شعبان سال326 وفات یافت و در محله نوبختیه بغداد به خاک سپرده شد. شیخ عباس قمى مىنویسد: این مزار در یک خانه شخصى واقع شده که اگر کسى بخواهد وارد آن شود، نخستباید از صاحبخانه اجازه بگیرد. آن وقت داخل شود ... هنوز اهل خیرى پیدا نشده تا این خانه را بخرد و صحن مناسبى همراه با چند ایوان و حوض در اطراف آن بسازد. این کار، علاوه بر تعظیم صاحب بزرگوار آن، محل اجتماع و پناهگاه شیعیان در شهر بغداد خواهد شد. (15)
ابوالحسن على بنمحمد سمرى
حسین بنروح پس از بیست و یک سال تلاش، به دستور امام عصر، شخصیت گرانقدر بغداد به نام «على بنمحمد سمرى» را به نیابت معرفى کرد. (16)
على بنمحمد از شعبان326 تا نیمه شعبان329ه .ق نیابت امام را بر عهده گرفت. ولى هنگام مرگ کسى را، به عنوان جانشین خود معرفى نکرد. شیخ طوسى به نقل از احمد بنمحمد صفوانى، مىنویسد: ابوالقاسم، حسین بنروح به ابوالحسن; محمد سمرى امر نیابت را وصیت کرد. سمرى هم همان کارهایى که نوبختى مىکرد، انجام داد. وقتى زمان مرگ علىبنمحمد فرا رسید، شیعیان به حضور من آمدند و از وکیل و نایبش پرسیدند: او گفت: مامور نیستم، به عنوان نایب، کسى را معرفى کنم! (17)
شیخ صدوق نیز مىنویسد: هنگام وفات، از او خواستند جانشینى معرفى کند، گفت: خدا را امرى است که خود به انجام مىرساند. (18)
از على بىمحمد کرامات بسیار دیده شد که هر یک کمال ایمانش را نشان مىدهد. از جمله خبرى است که صدوق ده سال بعد از شروع غیبت از صالح بنشعیب طالقانى نقل مىکند. صالح مىگوید: «احمد بنابراهیم بنمحلد» به من گفت: در بغداد نزد مشایخ و علما رسیدم. در آن مجلس «على بنمحمد سمرى» بدون مقدمه گفت: خدا «على بنحسین بنبابویه» [پدر صدوق] را رحمت کند. مشایخ تاریخ این روز را یادداشت کردند. بعد خبر رسید که على بنحسین بنبابویه در همان روز درگذشته است. (19)
همچنین «ابوجعفر محمد بنعلى بنحسین بنبابویه» به نقل از «احمد بنحسن» مىگوید: در همان سالى که ابوالحسن سمرى رحلت کرد، در بغداد بودم. چند روز پیش از وفات نزدش رفتم و توقیعى را به مردم نشان داد که در آن نوشته بود:
اى على بنمحمد سمرى، خداوند پاداش برادرانت را در سوگ تو بیشتر کند. تو تا شش روز دیگر خواهى مرد. پس امور خود را سامان بده و به هیچ کس وصیت نکن. زیرا غیبت کامل واقع شده، ظهورى نخواهد بود; مگر به اجازه خداى تعالى; و این پس از مدت درازى خواهد بود که دلها را سختى و قساوت فرا گیرد و زمین از جور و ستم پر شود ...
پىنوشتها:
1- الغیبة، ص 214.
2- همان، ص217. (با تلخیص)
3- همان، ص216.
4- تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ص 155.
5- الغیبة، ص219 - 220.
6- همان، ص 220.
7- همان، ص223.
8- بحارالانوار، ج 85، ص 211.
9- همان، ص 372 و ج 51، ص356.
10- معجم المؤلفین، عمر رضا کحاله، ج 4، ص8.
11- رجال نجاشى، ص 261.
12- خاندان نوبختى، ص 218.
13- الغیبة، ص 252.
14- همان، ص239.
15- تتمةالمنتهى، ص303; ابوالقاسم حسین بنروح نوبختى، سفیر سوم، ص129.
16- همان، ص 394; بحارالانوار، ج 51، ص359.
17- الغیبة، ص 242.
18- همان.
19- همان.