هشام بنحکم از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع)
آرشیو
چکیده
متن
قرن دوم هجرى عصر شکوفایى نهضت فرهنگى شیعه
در سال 132 هجرى، رژیم خودکامه و ستمگر بنىامیه، پس از 91 سال حکومت، سرانجام در آستانه سقوط قرار گرفت و با کشته شدن مروان بنمحمد (126 - 132) منقرض شد و حکمرانان عباسى حکومت استبدادى خویش را آغاز کردند. (1) در چنین موقعیتى، که کشمکشهاى سیاسى بنىامیه و بنىعباس به اوج خود رسیده بود، حضرت امام صادق(ع) با رایتخاص خویش نهضت علمى - فرهنگى تشیع را طرحریزى کرد و دانشگاه عالى جعفرى را بنیان نهاد. امام(ع)، با استفاده از فرصتبه دست آمده حوزه علمى با عظمتى تشکیل داد و در مدتى کوتاه علاقهمندان دانش معارف جعفرى را پیرامون خود گرد آورد. آنان مشتاقانه به دانشاندوزى پرداختند و از گنجینه علوم آل محمد(ص) به قدر توانایى خویش بهرهمند شدند. به گفته شیخ مفید(ره) چهار هزار تن از حوزه درسى آن حضرت استفاده کردند. (2) شیخ طوسى شاگردان امام صادق(ع) را3197 مرد و 12 زن ذکر کرده است. (3) امام ششم(ع) با توجه به شکوفایى دانش و به وجود آمدن مکتبهاى مختلف و هجوم افکار الحادى برنامه فرهنگى خویش را در محورهاى مختلف به انجام رساند. پاسخ به شبهههاى گوناگون ضد دینى، تشکیل جلسات مناظره، نشر روایات و تعالیم اسلام، تدریس رشتههاى گوناگون علوم و تربیتشاگردان بخشى از برنامههاى ششمین پیشواى شیعه بود.
هدف ما در این نوشتار کوتاه بررسى فرازهایى از زندگى یکى از ستارگان تابناک مکتب امامت و ولایت است. این کار، در روزگارى که تهاجم فرهنگى دشمنان اسلام و تشیع به اوج رسیده، از وظایف ما شیعیان است تا بهترین الگوها را به جوانان ارائه دهیم و از سقوط آنها در دام الگوهاى کاذب غرب پیشگیرى کنیم.
هشام بنحکم کیست؟
هشام در اوایل قرن دوم هجرى در کوفه دیده به جهان گشود و در شهر واسط رشد کرد و به عرصه اجتماع گام نهاد. او بعدها براى تجارت به بغداد آمد و در محله کرخ به بزازى مشغول شد. دانشمندان علم رجال مىنویسند: هشام دو فرزند دختر و پسر داشت. فرزند پسرش، حکم، متکلم بود و در بصره مىزیست. دخترش، فاطمه، یکى از زنان با ایمان روزگار بود. هشام همچنین برادرى به نام محمد بنحکم داشت که از راویان حدیثبود و محمد بنابىعمیر، راوى معروف شیعه، از او روایت نقل مىکند. (4)
هشام از همان آغاز جوانى سرى پرشور داشت و شیفته علم و معرفتبود. او، براى رسیدن به این هدف، علوم عصر خویش را آموخت، کتب فلسفى دانشمندان یونان را فرا گرفت و کتابى در رد یکى از فلاسفه یونان نگاشت. (5)
هشام، در مسیر تکامل اندیشهاش، به مکتبهاى گوناگون علمى عصر خویش پیوست; ولى هیچ مکتبى عطش حقیقتجویىاش را فرو ننشاند. او سرانجام به وسیله عمویش، عمیر بنیزید کوفى، با امام صادق(ع) آشنا شد و در شمار پیروان آن حضرت قرار گرفت. (6) سیر تکاملى اندیشه هشام نشان مىدهد که آگاهانه و بر اساس برهان عقلى تشیع را پذیرفته است. او به منظور کسب علم، تامین معاش، مناظره، تبلیغ معارف اهل بیت(ع) و انجام مناسک حج، به شهرهاى بغداد، بصره، مدائن، حجاز و کوفه سفر کرد و با برهانهاى دقیق و منطقىاش در گسترش فرهنگ اهل بیت(ع) کوشید.
سفر براى تحصیل دانش
هشام، به عنوان یک پژوهشگر شیعى، سعى مىکرد پرسشهاى خود را با امام صادق(ع) در میان نهد و از آن حضرت پاسخ دریافت کند. داستان زیر بر درستى این سخن گواهى مىدهد:
روزى، ابنابىالعوجاء یکى از دانشمندان مخالف اسلام، پرسشى در باره تعدد زوجات مطرح کرد و گفت: قرآن از سویى در آیه سوم سوره نساء مىگوید: «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة; با زنان پاک مسلمان ازدواج کنید، با دو یا سه یا چهار زن; و اگر مىترسید میان آنها به عدالت رفتار نکنید، پس به یک همسر بسنده کنید.»
از سوى دیگر در آیه129 همین سوره مىفرماید: «و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم; هرگز نمىتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هر چند کوشش کنید.» با ضمیمه کردن آیه دوم به آیه اول درمىیابیم که تعدد زوجات در اسلام ممنوع است; زیرا تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممکن نیست. پس تعدد زوجات در اسلام حرام است.
هشام از پاسخ باز ماند. پس از ابنابىالعوجاء فرصتخواست و براى گرفتن پاسخ به مدینه شتافت. هشام سخن ابنابىالعوجاء را براى حضرت باز گفت. امام فرمود: منظور از عدالت در آیه سوم سوره نساء، عدالت در نفقه و عایتحقوق همسرى و طرز رفتار و کردار است; و مراد از عدالت در آیه129 این سوره عدالت در تمایلات قلبى است. بنابراین تعدد زوجات در اسلام حرام نیست و با شرایطى جایز است.
هشام از سفر برگشت و پاسخ را در اختیار ابنابىالعوجاء قرار داد. او سوگند یاد کرد که این پاسخ از (هشام) تو نیست. (7)
هشام این گونه براى کسب علم و معارف اسلام تلاش مىکرد. امام صادق(ع) نیز متقابلا هشام را از کوثر زلال لایتسیراب مىساخت. امام در برابر پرسشهاى هشام، با بردبارى پاسخ مىداد و قانعش مىساخت. نمونههایى از این پرسش و پاسخها در کتابهاى توحید صدوق و علل الشرایع دیده مىشود.
جایگاه هشام در محضر امام صادق(ع)
نمونههایى از رفتار امام صادق(ع) با شاگرد ممتازش مىتواند از جایگاه هشام نزد آن بزرگوار پرده بردارد:
1 - این جوان کیست؟
آن روز یکى از شلوغترین ایام حجبود. امام صادق(ع) با گروهى از یارانش گفتگو مىکرد. در این هنگام، هشام بنحکم که تازه به جوانى گام نهاده بود، خدمت امام رسید. پیشواى شیعیان از دیدن جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و کنار خویش نشاند و گرامى داشت. این رفتار امام حاضران را، که از شخصیتهاى علمى شمرده مىشدند، شگفتزده ساخت. وقتى امام(ع) آثار شگفتى را در چهره حاضران مشاهده کرد، فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده; این جوان با دل و زبان و دستش یاور ماست.»
سپس براى اثبات مقام علمى هشام در باره نامهاى خداوند متعال و فروعات آنها از وى پرسید و هشام همه را نیک پاسخ گفت. آنگاه حضرت فرمود: هشام، آیا چنان فهم دارى که با درک و تفکرت دشمنان ما را دفع کنى؟ هشام گفت: آرى.
امام فرمود: نفعک الله به و ثبتک; خداوند تو را در این راه ثابت قدم دارد و از آن بهرهمند سازد.
هشام مىگوید: بعد از این دعا، هرگز در بحثهاى خداشناسى و توحید شکست نخوردم. (8)
روح القدس تو را یارى کند
هشام چنان مورد توجه امام صادق(ع) بود که در یکى از روزها وى را به حضور طلبید و فرمود: در باره تو سخنى را مىگویم که رسول خدا(ص) به «حسان بنثابت انصارى» (شاعر معروف عصر پیامبر که با شعرش از حریم اسلام حمایت مىکرد) فرمود: تا وقتى که ما را با زبانتیارى مىکنى، پیوسته تو را به وسیله روح القدس تایید کند. (9) (10)
مناظرههاى علمى
هشام بنحکم، علاوه بر هوش سرشار و دانش وسیع، از قدرت بیان و صراحت لهجه و شهامت در مناظره برخوردار بود و با استفاده از این نعمتهاى ارزشمند الهى، با دانشمندان و متفکران در مناظره شرکت مىکرد. استادش امام صادق(ع) از شیوه مناظره و بیان وى خشنود بود و همواره او را تحسین مىکرد. ششمین پیشواى معصوم روزى فرمود: اى هشام، با مردم سخن بگو، من دوست دارم همانند تو در میان شیعیان ما باشد. (11) (12)
آن بزرگوار گاه شیوه بحث هشام را مىستود و مىفرمود: این گونه استدلال در صحف ابراهیم و موسى(ع) آمده است. (13)
نگاهى گذرا به چند نمونه از مناظرههاى هشام براى آشنایى با مقام علمى و شیوه بحث وى سودمند است.
هشام و مناظره با عمرو بن عبید معتزلى
یونس بنیعقوب، یکى از شاگردان برجسته امام صادق(ع) مىگوید: در یکى از سالهایى که هشام بنحکم به سفر حج مشرف شده بود، در «منا» حضور امام صادق(ع) شرفیاب شد. حمران بناعین، محمد بننعمان، هشام بنسالم و دیگر بزرگان شیعه نیز در مجلس حاضر بودند. حضرت(ع) به هشام فرمود: آیا نمىخواهى داستان مناظره و گفتگوى خود با عمرو بنعبید را براى ما بیان کنى؟ هشام، که از همه اهل مجلس جوانتر به نظر مىرسید، گفت: اى فرزند رسول خدا(ص)، جلالتشما مانع مىشود; از شما شرم دارم و در حضورتان توان سخن گفتن در خویش نمىیابم. امام صادق(ع) فرمود: وقتى به شما امر مىکنیم، اطاعت کنید. آنگاه هشام داستان مناظره خودش با عمرو بنعبید را چنین بیان کرد:
به من خبر دادند که عمرو بنعبید روزها در مسجد جامع بصره با شاگردانش مىنشیند، در باره امامتبحث مىکند و عقیده شیعه در باره امام را بىاساس و باطل مىشمارد. این خبر برایم خیلى ناگوار بود، به همین سبب به بصره رفتم. وقتى وارد مسجد جامع بصره شدم، بسیارى اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران تقاضا کردم اجازه دهند تا بتوانم نزدیک عمرو بنشینم. وقتى نشستم، به عمرو بنعبید گفتم: اى مرد دانشمند، من غریبم، اجازه مىدهید چیزى بپرسم؟ گفت: آرى. گفتم: آیا شما چشم دارید؟ گفت: پسرجان این چه پرسشى است، چرا در باره چیزى که مىبینى مىپرسى؟ گفتم: استاد عزیز پوزش مىخواهم. پرسشهایم این گونه است، خواهش مىکنم، پاسخ دهید. گفت: گرچه پرسشهایت احمقانه است، ولى آنچه مىخواهى بپرس. گفتم: آیا چشم دارید؟ گفت: آرى. پرسیدم: با آن چه مىکنى؟ گفت: به وسیله آن رنگها و اشخاص را مىبینم. گفتم: آیا بینى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: از آن چه بهرهاى مىبرى؟ گفت: به وسیله آن بوها را استشمام مىکنم. گفتم: آیا زبان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: طعم اشیا را مىچشم. گفتم: آیا شما گوش دارید؟ گفت: آرى. گفتم: از آن چه سود مىبرى؟ گفت: به آن صداها را مىشنوم. گفتم: بسیار خوب، حالا بفرمایید دل هم دارید؟ گفت: آرى. گفتم: دل براى چیست؟ گفت: به وسیله دل (مرکز ادراکات) آنچه بر حواس پنجگانه و اعضاى بدنم مىگذرد، تشخیص مىدهم، اشتباههایم را برطرف مىکنم و درست را از نادرست تشخیص مىدهم. گفتم: مگر با وجود این اعضا از دل بىنیاز نیستى؟ گفت: نه، هرگز. گفتم: در حالى که حواس و اعضاى بدنتسالم است چگونه نیاز به دل دارى؟ گفت: پسرجان، وقتى اعضاى بدن در چیزى که با حواس درک مىشود تردید کند، آن را به دل ارجاع مىدهد تا تردیدش برطرف شود. گفتم: پس خداوند، دل را براى رفع تردید اعضا گذاشته است. گفت: آرى. گفتم: پس وجود دل براى رفع حیرت و تردید ضرورى است؟ گفت: آرى، چنین است. گفتم: شما مىگویید خداى تبارک و تعالى اعضاى بدنت را بدون پیشوایى که هنگام حیرت و شک به او مراجعه کنند نگذاشته است، پس چگونه ممکن ستبندگانش را در وادى حیرت و گمراهى رها کرده، براى رفع تردید و تحیرشان پیشوایى تعیین نفرماید؟ عمرو بنعبید پس از لحظهاى تامل و سکوت، سر بلند کرد، به من نگریست و گفت: تو هشام بنحکم هستى؟ گفتم: نه. گفت: از همنشینیان اویى؟ گفتم: نه. پرسید: اهل کجایى؟ گفتم: کوفه. گفت: تو همان هشامى; سپس مرا در آغوش گرفت; به جاى خود نشانید و تا من آنجا بودم، سخن نگفت.
حضرت صادق(ع) از شنیدن داستان خشنود و شادمان شد و فرمود: هشام، این گونه استدلال را از که آموختى؟ هشام گفت: آنچه از شما شنیده بودم، تنظیم و چنین بیان کردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطلب در صحف ابراهیم و موسى نوشته شده است. (14)
اکثریت دلیل حقانیت نیست
یکى از خصوصیات بارز این دانشمند برجسته صراحت لهجه و حاضرجوابى بود. او سخنان مخالف و موافق را مىشنید و پس از بررسى، نظر خود را آشکارا بیان مىکرد. روزى ابوعبیده معتزلى به هشام گفت: دلیل درستى اعتقاد ما و بطلان اعتقاد شما این است که طرفداران ما بسیار و پیروان شما اندکند. هشام بىدرنگ گفت: با این سخن ما را نکوهش نمىکنى; بلکه بر حضرت نوح خرده مىگیرى. او 950 سال پیامبرى کرد و شب و روز قومش را به سوى خدا فراخواند; ولى جز گروهى اندک به وى ایمان نیاوردند. بنابراین، اکثریت دلیل حقانیت نیست. (15)
خواستگارى
روزى یکى از دوستانش به نام عبدالله بنزید اباضى، که از گروه خوارج بود، از دخترش فاطمه خواستگارى کرد و گفت: بین ما همیشه دوستى و محبتبرقرار استبراى تقویت این پیوند مىخواهم دخترت فاطمه را خواستگارى کنم. هشام بىدرنگ گفت: او زن باایمانى است. عبدالله مراد هشام را دریافت و دیگر تقاضایش را تکرار نکرد. هشام با این جمله کوتاه به او فهماند که ازدواج یک زن باایمان با مرد بىایمان جایز نیست. (16)
هشام ترازوى امامت و الگوى شیعیان
امام صادق(ع) مىفرمود: هشام بنحکم مراقب و نگهبان حق ما و مؤید صدق ما و نابودکننده نظرهاى باطل دشمنان ماست. کسى که از او پیروى کند، از ما پیروى کرده است و کسى که با او مخالفت کند، با ما مخالفت ورزیده است. (17)
هشام در محضر امام کاظم(ع)
پایههاى اعتقادى و شخصیت والاى علمى هشام در مکتب امام صادق(ع) استوار شد. چون پیشواى ششم، در سال 148 به شهادت رسید، هشام به امام کاظم(ع) روى آورد; از محضر آن معصوم والامقام کامیاب شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جاى گرفت. او نزد هفتمین امام(ع) چنان جایگاهى یافت که تاریخنگاران وى را از کارگزاران مطمئن و مورد عنایتخاص آن حضرت شمردهاند. (18)
هشام بنحکم کارگزار خصوصى امام هفتم(ع)
امام هفتم(ع) به هشام بنحکم توجه خاص داشت و او را متصدى کارهاى شخصىاش قرار داده بود. حسن فرزند على بنیقطین مىگوید: هر گاه حضرت موسى بنجعفر(ع) براى رفع نیازهاى شخصى یا عمومى چیزى لازم داشت، به پدرم (على بنیقطین) مىنوشت: فلان چیز را خریدارى یا تهیه کن و باید متصدى این کار هشام بنحکم باشد.
عنایتحضرت به هشام چنان بود که پانزده هزار درهم به او وام داد و فرمود: با این پول تجارت کن، سودش را بردار و سرمایه را به ما برگردان.
هشام پذیرفت و طبق دستور امام(ع) رفتار کرد. (19)
امام کاظم(ع) به هشام دستور تقیه مىدهد
هشام مىگوید: امام هفتم براى من پیام فرستاد: در این ایام که مهدى (سومین خلیفه عباسى) بر سر کار است مواظب باش و از سخن گفتن بپرهیز; زیرا خطر جدى تهدیدت مىکند.
هشام به فرمان امام(ع) عمل کرد و از خطر نجات یافت تا آنکه مهدى عباسى درگذشت و بار دیگر اوضاع به حال عادى برگشت. (20)
مقام علمى هشام بنحکم
شاگرد ممتاز مکتب اهل بیت(ع) نه تنها در علوم نقلى و عقلى سرآمد عصر خویش بود; بلکه هر گاه احساس مىکرد حمایت از اسلام به تحصیل علوم دیگر نیاز دارد، با جان و دل در پى آن مىشتافت و دانشى تازه مىآموخت. او در مقام فتوا، یک فقیه پرهیزکار، در مقام مناظره و دفاع از اعتقادات شیعه یک متکلم ورزیده و در علم حدیثیک محدث ممتاز و مورد اعتماد راویان معروف شیعه بود. کتابهاى حدیثى مختلف به رشته نگارش کشید و شاگردان بسیار تربیت کرد.
متکلم مجاهد و خستگىناپذیر قرن دوم هجرى، علاوه بر فقه و اصول و کلام و فلسفه و علم حدیث، در علوم روانشناسى و سایر دانشهاى رایج عصر خویش اطلاعات گستردهاى داشت. عبدالله نعمه مىنویسد: یحیى بنخالد برمکى، وزیر هارونالرشید، با حضور دانشمندان مختلف، نشستهاى علمى و تخصصى برگزار مىکرد. در یکى از نشستها، که هشام بنحکم نیز حضور داشت، پس از گفتگو و بحث در موضوعات مختلف علمى، یحیى گفت: در باره «عشق» هم سخن بگویید. حاضران هر یک در حد معلومات خویش مطالبى بیان کردند و سخنانشان به وسیله منشیان وزیر ثبتشد. وقتى نوبتبه هشام بنحکم رسید، با بیانى شیرین مطالبى بیان کرد که حاضران بىاختیار لب به تحسین گشودند. (21)
شاگردان هشام
چنانکه اشاره شد، هشام در پرتو انوار تابناک اهل بیت(ع) شاگردان بسیار تربیت کرد که بعضى از آنان گوى سبقت از همگان ربودند. محمد بنابى عمیر یکى از آنان شمرده مىشود که مورد اعتماد و احترام علماى بزرگ امامیه قرار گرفته، از چهرههاى درخشان شیعه است. صفوان بنیحیى کوفى، حماد بنعثمان، یونس بنیعقوب، على بنمنصور و یونس بنعبدالرحمن از دیگر شاگردان هشام به شمار مىآیند. یونس بنعبدالرحمن فقیهى نامور و یاور مخصوص امام کاظم(ع) بود. (22) على بنمنصور در علم کلام دانشورى برجسته بود و درسهاى توحید و امامت را در مجموعهاى با عنوان «تدبیر» گرد آورد. (23)
تالیفات هشام
چهره درخشان مکتب ولایت، علاوه بر فعالیتهاى گسترده در دانشاندوزى و تبلیغ، حدود سى جلد کتاب در موضوعات مختلف علمى به رشته نگارش کشید. «الامامه» و جبر و اختیار در علم کلام و «الفاظ» در اصول فقه بخشى از یادگارهاى آن دانشمند برجسته است. (24)
شخصیت ممتاز شیعه در معرض اتهام
موقعیت و لیاقت هشام در محضر امام صادق و امام کاظم(ع) چنان بود که گروهى بدان حسد ورزیدند و شایعات گوناگون علیه او رواج دادند. متاسفانه این شایعات سودمند واقع شد و حتى بعضى از شیعیان نیز در باره اعتقادات هشام در تردید فرو رفتند. وقتى این نسبتهاى ناروا به اوج خود رسید، موسى مشرقى خدمت امام رضا(ع) حضور یافت و گفت: آیا هشام را دوستبداریم یا از او بیزارى بجوییم؟ امام رضا(ع) فرمود: هشام را دوستبدارید. وقتى که به شما چنین گفتم، عمل کنید. اکنون برو و به شیعیان بگو امام مرا به ولایت و دوستى هشام فرمان داد. (25)
آخرین روزهاى زندگى هشام بنحکم
یحیى برمکى در آغاز به هشام بنحکم اظهار علاقه مىکرد و مدتى نیز وى را دبیر مجالس مناظره خود ساخت. او سرانجام از هشام رنجید و اسباب کشتن وى را فراهم کرد. انتقادهاى هشام آراى فلسفى یحیى بنخالد، مغلوب ساختن پیوسته وى در بحثها و نیز هراس وزیر از نزدیکى هشام به هارون علل اصلى دشمنى یحیى با هشام بود. روزى هارون گفت: دوست دارم در مجالس مناظره شما شرکت کنم; اما نه در حضور دیگران، بلکه در پشت پرده تا حاضران نظرهاى خویش را بىپروا بیان کنند.
یحیى مجلس مناظره ترتیب داد و هشام را نیز دعوت کرد. هارون طبق برنامه قبلى پشت پرده نشست. وزیر که اندیشه انتقام در سر مىپروراند با نقشه قبلى هشام را وارد بحث امامت کرد. هشام بعد از گفتگوى بسیار، گفت: «اگر امام مرا به جنگ فرمان دهد، اطاعت مىکنم.»
منطق هشام طاغوت زمان را مىلرزاند
هارون با شنیدن این جمله، چهره درهم کشید و گفت: هشام مطلب را آشکار کرد. آیا با زنده بودن وى سلطنت من یک ساعتباقى مىماند؟ به خدا سوگند، اثر زبان این مرد در دلهاى مردم از صد هزار شمشیر برندهتر و مؤثرتر است. (26)
بىدرنگ فرمان داد هشام را دستگیر کنند. هشام از گرداب خشم هارون به مدائن گریخت. از آنجا به کوفه رفت، در منزل ابنشرف پنهان شد و حدود دو ماه بعد جهان مادى را وداع گفت.
حضرت رضا(ع) در باره او فرمود: خدا او را رحمت کند. بندهاى خیرخواه و دلسوز و یک انسان حقیقى بود. اصحابش بر او حسد بردند و آزارش کردند. (27)
در پایان این نوشتار، بیان سفارشهاى اخلاقى امام هفتم(ع) به هشام بنحکم بسیار مناسب مىنماید:
1 - «یا هشام ان العاقل الذى لا یشغل الحلال شکره و لا یغلب الحرام صبره.»
اى هشام، عاقل کسى است که حلال او را از سپاسگزارى باز ندارد و حرام بر صبرش چیره نشود.
2 - «یا هشام ان العاقل لا یکذب و ان کان فیه هواه.» (28)
اى هشام، عاقل دروغ نمىگوید، هر چند دلخواهش باشد.
3 - «یا هشام لا دین لمن لا مروة له و لا مروة لمن لا عقل له. ان اعظم الناس قدرا الذى لا یرى الدنیا لنفسه خطرا. اما ان ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنة فلا تبیعوها بغیرها.» (29)
اى هشام کسى که جوانمردى ندارد، دین ندارد و کسى که عقل ندارد، جوانمردى ندارد. با ارزشترین مردم کسى است که دنیا را براى خود منزلت و مقام با ارزشى نداند. همانا براى بدنهاى شما بهایى جز بهشت نیست. پس آن را به غیر بهشت [و ارزانتر] نفروشید.
4 - «اى هشام، عاقل به کسى که مىترسد دروغگویش بخواند، خبر نمىدهد و از آنکه نگرانى مضایقه دارد، چیزى نمىطلبد و به آنچه توانا نیست، وعده نمىدهد و به آنچه در امیدوارىاش سرزنش شود، امید نمىبندد و به کارى که مىترسد در آن درماند، اقدام نمىکند.»
پىنوشتها:
1- تتمه المنتهى، ص 155.
2- ارشاد مفید، ص 254.
3- رجال شیخ طوسى، ص 342.
4- معجم رجال الحدیث، ج 10، ص273.
5- هشام بنحکم، صفایى، ص 14.
6- رجال نجاشى، ص433.
7- منتهىالآمال، ج 2، ص 251.
8- تفسیر برهان، ج 1، ص 420.
9- تنقیح المقال، ج3، ص 294.
10- لا تزال مویدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.
11- قاموس الرجال، ج9، ص317.
12- هزاره شیخ طوسى، ج 2، ص 142.
13- یا هشام کلم الناس انى احب ان ارى مثلکم فى الشیعه.
14- کافى، ج 1، ح3.
15- همان; معجم الرجال الحدیث، ج19، ص 282.
16- بحار، ج 11، ص226.
17- هشام بنحکم، صفایى، ص 14.; رجال نجاشى، ص433; فهرستشیخ طوسى، ص 355.
18- معجم رجال الحدیث، ج19، ص 271.
19- رجال نجاشى، ص433; فهرست طوسى، ص 355.
20- عوالم، ج 21، ص403.
21- قاموس الرجال، ج9، ص 324.
22- هشام بنحکم، عبدالله نعمه، ص 62.
23- در مورد شرح حال او به مقاله نگارنده در شماره 15 ماهنامه کوثر رجوع شود.
24- هشام بنحکم، عبدالله نعمه، ص59.
25- رجال نجاشى، ص433.
26- جامع الرواة، اردبیلى، ج 2، ص313.
27- هشام بنحکم، صفایى، ص 121.
28- معجم رجال الحدیث، ج19، ص 281.
29- اصول کافى، ج 1; کتاب عقل و جهل، ج 12.
در سال 132 هجرى، رژیم خودکامه و ستمگر بنىامیه، پس از 91 سال حکومت، سرانجام در آستانه سقوط قرار گرفت و با کشته شدن مروان بنمحمد (126 - 132) منقرض شد و حکمرانان عباسى حکومت استبدادى خویش را آغاز کردند. (1) در چنین موقعیتى، که کشمکشهاى سیاسى بنىامیه و بنىعباس به اوج خود رسیده بود، حضرت امام صادق(ع) با رایتخاص خویش نهضت علمى - فرهنگى تشیع را طرحریزى کرد و دانشگاه عالى جعفرى را بنیان نهاد. امام(ع)، با استفاده از فرصتبه دست آمده حوزه علمى با عظمتى تشکیل داد و در مدتى کوتاه علاقهمندان دانش معارف جعفرى را پیرامون خود گرد آورد. آنان مشتاقانه به دانشاندوزى پرداختند و از گنجینه علوم آل محمد(ص) به قدر توانایى خویش بهرهمند شدند. به گفته شیخ مفید(ره) چهار هزار تن از حوزه درسى آن حضرت استفاده کردند. (2) شیخ طوسى شاگردان امام صادق(ع) را3197 مرد و 12 زن ذکر کرده است. (3) امام ششم(ع) با توجه به شکوفایى دانش و به وجود آمدن مکتبهاى مختلف و هجوم افکار الحادى برنامه فرهنگى خویش را در محورهاى مختلف به انجام رساند. پاسخ به شبهههاى گوناگون ضد دینى، تشکیل جلسات مناظره، نشر روایات و تعالیم اسلام، تدریس رشتههاى گوناگون علوم و تربیتشاگردان بخشى از برنامههاى ششمین پیشواى شیعه بود.
هدف ما در این نوشتار کوتاه بررسى فرازهایى از زندگى یکى از ستارگان تابناک مکتب امامت و ولایت است. این کار، در روزگارى که تهاجم فرهنگى دشمنان اسلام و تشیع به اوج رسیده، از وظایف ما شیعیان است تا بهترین الگوها را به جوانان ارائه دهیم و از سقوط آنها در دام الگوهاى کاذب غرب پیشگیرى کنیم.
هشام بنحکم کیست؟
هشام در اوایل قرن دوم هجرى در کوفه دیده به جهان گشود و در شهر واسط رشد کرد و به عرصه اجتماع گام نهاد. او بعدها براى تجارت به بغداد آمد و در محله کرخ به بزازى مشغول شد. دانشمندان علم رجال مىنویسند: هشام دو فرزند دختر و پسر داشت. فرزند پسرش، حکم، متکلم بود و در بصره مىزیست. دخترش، فاطمه، یکى از زنان با ایمان روزگار بود. هشام همچنین برادرى به نام محمد بنحکم داشت که از راویان حدیثبود و محمد بنابىعمیر، راوى معروف شیعه، از او روایت نقل مىکند. (4)
هشام از همان آغاز جوانى سرى پرشور داشت و شیفته علم و معرفتبود. او، براى رسیدن به این هدف، علوم عصر خویش را آموخت، کتب فلسفى دانشمندان یونان را فرا گرفت و کتابى در رد یکى از فلاسفه یونان نگاشت. (5)
هشام، در مسیر تکامل اندیشهاش، به مکتبهاى گوناگون علمى عصر خویش پیوست; ولى هیچ مکتبى عطش حقیقتجویىاش را فرو ننشاند. او سرانجام به وسیله عمویش، عمیر بنیزید کوفى، با امام صادق(ع) آشنا شد و در شمار پیروان آن حضرت قرار گرفت. (6) سیر تکاملى اندیشه هشام نشان مىدهد که آگاهانه و بر اساس برهان عقلى تشیع را پذیرفته است. او به منظور کسب علم، تامین معاش، مناظره، تبلیغ معارف اهل بیت(ع) و انجام مناسک حج، به شهرهاى بغداد، بصره، مدائن، حجاز و کوفه سفر کرد و با برهانهاى دقیق و منطقىاش در گسترش فرهنگ اهل بیت(ع) کوشید.
سفر براى تحصیل دانش
هشام، به عنوان یک پژوهشگر شیعى، سعى مىکرد پرسشهاى خود را با امام صادق(ع) در میان نهد و از آن حضرت پاسخ دریافت کند. داستان زیر بر درستى این سخن گواهى مىدهد:
روزى، ابنابىالعوجاء یکى از دانشمندان مخالف اسلام، پرسشى در باره تعدد زوجات مطرح کرد و گفت: قرآن از سویى در آیه سوم سوره نساء مىگوید: «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة; با زنان پاک مسلمان ازدواج کنید، با دو یا سه یا چهار زن; و اگر مىترسید میان آنها به عدالت رفتار نکنید، پس به یک همسر بسنده کنید.»
از سوى دیگر در آیه129 همین سوره مىفرماید: «و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم; هرگز نمىتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هر چند کوشش کنید.» با ضمیمه کردن آیه دوم به آیه اول درمىیابیم که تعدد زوجات در اسلام ممنوع است; زیرا تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممکن نیست. پس تعدد زوجات در اسلام حرام است.
هشام از پاسخ باز ماند. پس از ابنابىالعوجاء فرصتخواست و براى گرفتن پاسخ به مدینه شتافت. هشام سخن ابنابىالعوجاء را براى حضرت باز گفت. امام فرمود: منظور از عدالت در آیه سوم سوره نساء، عدالت در نفقه و عایتحقوق همسرى و طرز رفتار و کردار است; و مراد از عدالت در آیه129 این سوره عدالت در تمایلات قلبى است. بنابراین تعدد زوجات در اسلام حرام نیست و با شرایطى جایز است.
هشام از سفر برگشت و پاسخ را در اختیار ابنابىالعوجاء قرار داد. او سوگند یاد کرد که این پاسخ از (هشام) تو نیست. (7)
هشام این گونه براى کسب علم و معارف اسلام تلاش مىکرد. امام صادق(ع) نیز متقابلا هشام را از کوثر زلال لایتسیراب مىساخت. امام در برابر پرسشهاى هشام، با بردبارى پاسخ مىداد و قانعش مىساخت. نمونههایى از این پرسش و پاسخها در کتابهاى توحید صدوق و علل الشرایع دیده مىشود.
جایگاه هشام در محضر امام صادق(ع)
نمونههایى از رفتار امام صادق(ع) با شاگرد ممتازش مىتواند از جایگاه هشام نزد آن بزرگوار پرده بردارد:
1 - این جوان کیست؟
آن روز یکى از شلوغترین ایام حجبود. امام صادق(ع) با گروهى از یارانش گفتگو مىکرد. در این هنگام، هشام بنحکم که تازه به جوانى گام نهاده بود، خدمت امام رسید. پیشواى شیعیان از دیدن جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و کنار خویش نشاند و گرامى داشت. این رفتار امام حاضران را، که از شخصیتهاى علمى شمرده مىشدند، شگفتزده ساخت. وقتى امام(ع) آثار شگفتى را در چهره حاضران مشاهده کرد، فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده; این جوان با دل و زبان و دستش یاور ماست.»
سپس براى اثبات مقام علمى هشام در باره نامهاى خداوند متعال و فروعات آنها از وى پرسید و هشام همه را نیک پاسخ گفت. آنگاه حضرت فرمود: هشام، آیا چنان فهم دارى که با درک و تفکرت دشمنان ما را دفع کنى؟ هشام گفت: آرى.
امام فرمود: نفعک الله به و ثبتک; خداوند تو را در این راه ثابت قدم دارد و از آن بهرهمند سازد.
هشام مىگوید: بعد از این دعا، هرگز در بحثهاى خداشناسى و توحید شکست نخوردم. (8)
روح القدس تو را یارى کند
هشام چنان مورد توجه امام صادق(ع) بود که در یکى از روزها وى را به حضور طلبید و فرمود: در باره تو سخنى را مىگویم که رسول خدا(ص) به «حسان بنثابت انصارى» (شاعر معروف عصر پیامبر که با شعرش از حریم اسلام حمایت مىکرد) فرمود: تا وقتى که ما را با زبانتیارى مىکنى، پیوسته تو را به وسیله روح القدس تایید کند. (9) (10)
مناظرههاى علمى
هشام بنحکم، علاوه بر هوش سرشار و دانش وسیع، از قدرت بیان و صراحت لهجه و شهامت در مناظره برخوردار بود و با استفاده از این نعمتهاى ارزشمند الهى، با دانشمندان و متفکران در مناظره شرکت مىکرد. استادش امام صادق(ع) از شیوه مناظره و بیان وى خشنود بود و همواره او را تحسین مىکرد. ششمین پیشواى معصوم روزى فرمود: اى هشام، با مردم سخن بگو، من دوست دارم همانند تو در میان شیعیان ما باشد. (11) (12)
آن بزرگوار گاه شیوه بحث هشام را مىستود و مىفرمود: این گونه استدلال در صحف ابراهیم و موسى(ع) آمده است. (13)
نگاهى گذرا به چند نمونه از مناظرههاى هشام براى آشنایى با مقام علمى و شیوه بحث وى سودمند است.
هشام و مناظره با عمرو بن عبید معتزلى
یونس بنیعقوب، یکى از شاگردان برجسته امام صادق(ع) مىگوید: در یکى از سالهایى که هشام بنحکم به سفر حج مشرف شده بود، در «منا» حضور امام صادق(ع) شرفیاب شد. حمران بناعین، محمد بننعمان، هشام بنسالم و دیگر بزرگان شیعه نیز در مجلس حاضر بودند. حضرت(ع) به هشام فرمود: آیا نمىخواهى داستان مناظره و گفتگوى خود با عمرو بنعبید را براى ما بیان کنى؟ هشام، که از همه اهل مجلس جوانتر به نظر مىرسید، گفت: اى فرزند رسول خدا(ص)، جلالتشما مانع مىشود; از شما شرم دارم و در حضورتان توان سخن گفتن در خویش نمىیابم. امام صادق(ع) فرمود: وقتى به شما امر مىکنیم، اطاعت کنید. آنگاه هشام داستان مناظره خودش با عمرو بنعبید را چنین بیان کرد:
به من خبر دادند که عمرو بنعبید روزها در مسجد جامع بصره با شاگردانش مىنشیند، در باره امامتبحث مىکند و عقیده شیعه در باره امام را بىاساس و باطل مىشمارد. این خبر برایم خیلى ناگوار بود، به همین سبب به بصره رفتم. وقتى وارد مسجد جامع بصره شدم، بسیارى اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران تقاضا کردم اجازه دهند تا بتوانم نزدیک عمرو بنشینم. وقتى نشستم، به عمرو بنعبید گفتم: اى مرد دانشمند، من غریبم، اجازه مىدهید چیزى بپرسم؟ گفت: آرى. گفتم: آیا شما چشم دارید؟ گفت: پسرجان این چه پرسشى است، چرا در باره چیزى که مىبینى مىپرسى؟ گفتم: استاد عزیز پوزش مىخواهم. پرسشهایم این گونه است، خواهش مىکنم، پاسخ دهید. گفت: گرچه پرسشهایت احمقانه است، ولى آنچه مىخواهى بپرس. گفتم: آیا چشم دارید؟ گفت: آرى. پرسیدم: با آن چه مىکنى؟ گفت: به وسیله آن رنگها و اشخاص را مىبینم. گفتم: آیا بینى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: از آن چه بهرهاى مىبرى؟ گفت: به وسیله آن بوها را استشمام مىکنم. گفتم: آیا زبان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىکنى؟ گفت: طعم اشیا را مىچشم. گفتم: آیا شما گوش دارید؟ گفت: آرى. گفتم: از آن چه سود مىبرى؟ گفت: به آن صداها را مىشنوم. گفتم: بسیار خوب، حالا بفرمایید دل هم دارید؟ گفت: آرى. گفتم: دل براى چیست؟ گفت: به وسیله دل (مرکز ادراکات) آنچه بر حواس پنجگانه و اعضاى بدنم مىگذرد، تشخیص مىدهم، اشتباههایم را برطرف مىکنم و درست را از نادرست تشخیص مىدهم. گفتم: مگر با وجود این اعضا از دل بىنیاز نیستى؟ گفت: نه، هرگز. گفتم: در حالى که حواس و اعضاى بدنتسالم است چگونه نیاز به دل دارى؟ گفت: پسرجان، وقتى اعضاى بدن در چیزى که با حواس درک مىشود تردید کند، آن را به دل ارجاع مىدهد تا تردیدش برطرف شود. گفتم: پس خداوند، دل را براى رفع تردید اعضا گذاشته است. گفت: آرى. گفتم: پس وجود دل براى رفع حیرت و تردید ضرورى است؟ گفت: آرى، چنین است. گفتم: شما مىگویید خداى تبارک و تعالى اعضاى بدنت را بدون پیشوایى که هنگام حیرت و شک به او مراجعه کنند نگذاشته است، پس چگونه ممکن ستبندگانش را در وادى حیرت و گمراهى رها کرده، براى رفع تردید و تحیرشان پیشوایى تعیین نفرماید؟ عمرو بنعبید پس از لحظهاى تامل و سکوت، سر بلند کرد، به من نگریست و گفت: تو هشام بنحکم هستى؟ گفتم: نه. گفت: از همنشینیان اویى؟ گفتم: نه. پرسید: اهل کجایى؟ گفتم: کوفه. گفت: تو همان هشامى; سپس مرا در آغوش گرفت; به جاى خود نشانید و تا من آنجا بودم، سخن نگفت.
حضرت صادق(ع) از شنیدن داستان خشنود و شادمان شد و فرمود: هشام، این گونه استدلال را از که آموختى؟ هشام گفت: آنچه از شما شنیده بودم، تنظیم و چنین بیان کردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطلب در صحف ابراهیم و موسى نوشته شده است. (14)
اکثریت دلیل حقانیت نیست
یکى از خصوصیات بارز این دانشمند برجسته صراحت لهجه و حاضرجوابى بود. او سخنان مخالف و موافق را مىشنید و پس از بررسى، نظر خود را آشکارا بیان مىکرد. روزى ابوعبیده معتزلى به هشام گفت: دلیل درستى اعتقاد ما و بطلان اعتقاد شما این است که طرفداران ما بسیار و پیروان شما اندکند. هشام بىدرنگ گفت: با این سخن ما را نکوهش نمىکنى; بلکه بر حضرت نوح خرده مىگیرى. او 950 سال پیامبرى کرد و شب و روز قومش را به سوى خدا فراخواند; ولى جز گروهى اندک به وى ایمان نیاوردند. بنابراین، اکثریت دلیل حقانیت نیست. (15)
خواستگارى
روزى یکى از دوستانش به نام عبدالله بنزید اباضى، که از گروه خوارج بود، از دخترش فاطمه خواستگارى کرد و گفت: بین ما همیشه دوستى و محبتبرقرار استبراى تقویت این پیوند مىخواهم دخترت فاطمه را خواستگارى کنم. هشام بىدرنگ گفت: او زن باایمانى است. عبدالله مراد هشام را دریافت و دیگر تقاضایش را تکرار نکرد. هشام با این جمله کوتاه به او فهماند که ازدواج یک زن باایمان با مرد بىایمان جایز نیست. (16)
هشام ترازوى امامت و الگوى شیعیان
امام صادق(ع) مىفرمود: هشام بنحکم مراقب و نگهبان حق ما و مؤید صدق ما و نابودکننده نظرهاى باطل دشمنان ماست. کسى که از او پیروى کند، از ما پیروى کرده است و کسى که با او مخالفت کند، با ما مخالفت ورزیده است. (17)
هشام در محضر امام کاظم(ع)
پایههاى اعتقادى و شخصیت والاى علمى هشام در مکتب امام صادق(ع) استوار شد. چون پیشواى ششم، در سال 148 به شهادت رسید، هشام به امام کاظم(ع) روى آورد; از محضر آن معصوم والامقام کامیاب شد و در شمار شاگردان و یاران آن حضرت جاى گرفت. او نزد هفتمین امام(ع) چنان جایگاهى یافت که تاریخنگاران وى را از کارگزاران مطمئن و مورد عنایتخاص آن حضرت شمردهاند. (18)
هشام بنحکم کارگزار خصوصى امام هفتم(ع)
امام هفتم(ع) به هشام بنحکم توجه خاص داشت و او را متصدى کارهاى شخصىاش قرار داده بود. حسن فرزند على بنیقطین مىگوید: هر گاه حضرت موسى بنجعفر(ع) براى رفع نیازهاى شخصى یا عمومى چیزى لازم داشت، به پدرم (على بنیقطین) مىنوشت: فلان چیز را خریدارى یا تهیه کن و باید متصدى این کار هشام بنحکم باشد.
عنایتحضرت به هشام چنان بود که پانزده هزار درهم به او وام داد و فرمود: با این پول تجارت کن، سودش را بردار و سرمایه را به ما برگردان.
هشام پذیرفت و طبق دستور امام(ع) رفتار کرد. (19)
امام کاظم(ع) به هشام دستور تقیه مىدهد
هشام مىگوید: امام هفتم براى من پیام فرستاد: در این ایام که مهدى (سومین خلیفه عباسى) بر سر کار است مواظب باش و از سخن گفتن بپرهیز; زیرا خطر جدى تهدیدت مىکند.
هشام به فرمان امام(ع) عمل کرد و از خطر نجات یافت تا آنکه مهدى عباسى درگذشت و بار دیگر اوضاع به حال عادى برگشت. (20)
مقام علمى هشام بنحکم
شاگرد ممتاز مکتب اهل بیت(ع) نه تنها در علوم نقلى و عقلى سرآمد عصر خویش بود; بلکه هر گاه احساس مىکرد حمایت از اسلام به تحصیل علوم دیگر نیاز دارد، با جان و دل در پى آن مىشتافت و دانشى تازه مىآموخت. او در مقام فتوا، یک فقیه پرهیزکار، در مقام مناظره و دفاع از اعتقادات شیعه یک متکلم ورزیده و در علم حدیثیک محدث ممتاز و مورد اعتماد راویان معروف شیعه بود. کتابهاى حدیثى مختلف به رشته نگارش کشید و شاگردان بسیار تربیت کرد.
متکلم مجاهد و خستگىناپذیر قرن دوم هجرى، علاوه بر فقه و اصول و کلام و فلسفه و علم حدیث، در علوم روانشناسى و سایر دانشهاى رایج عصر خویش اطلاعات گستردهاى داشت. عبدالله نعمه مىنویسد: یحیى بنخالد برمکى، وزیر هارونالرشید، با حضور دانشمندان مختلف، نشستهاى علمى و تخصصى برگزار مىکرد. در یکى از نشستها، که هشام بنحکم نیز حضور داشت، پس از گفتگو و بحث در موضوعات مختلف علمى، یحیى گفت: در باره «عشق» هم سخن بگویید. حاضران هر یک در حد معلومات خویش مطالبى بیان کردند و سخنانشان به وسیله منشیان وزیر ثبتشد. وقتى نوبتبه هشام بنحکم رسید، با بیانى شیرین مطالبى بیان کرد که حاضران بىاختیار لب به تحسین گشودند. (21)
شاگردان هشام
چنانکه اشاره شد، هشام در پرتو انوار تابناک اهل بیت(ع) شاگردان بسیار تربیت کرد که بعضى از آنان گوى سبقت از همگان ربودند. محمد بنابى عمیر یکى از آنان شمرده مىشود که مورد اعتماد و احترام علماى بزرگ امامیه قرار گرفته، از چهرههاى درخشان شیعه است. صفوان بنیحیى کوفى، حماد بنعثمان، یونس بنیعقوب، على بنمنصور و یونس بنعبدالرحمن از دیگر شاگردان هشام به شمار مىآیند. یونس بنعبدالرحمن فقیهى نامور و یاور مخصوص امام کاظم(ع) بود. (22) على بنمنصور در علم کلام دانشورى برجسته بود و درسهاى توحید و امامت را در مجموعهاى با عنوان «تدبیر» گرد آورد. (23)
تالیفات هشام
چهره درخشان مکتب ولایت، علاوه بر فعالیتهاى گسترده در دانشاندوزى و تبلیغ، حدود سى جلد کتاب در موضوعات مختلف علمى به رشته نگارش کشید. «الامامه» و جبر و اختیار در علم کلام و «الفاظ» در اصول فقه بخشى از یادگارهاى آن دانشمند برجسته است. (24)
شخصیت ممتاز شیعه در معرض اتهام
موقعیت و لیاقت هشام در محضر امام صادق و امام کاظم(ع) چنان بود که گروهى بدان حسد ورزیدند و شایعات گوناگون علیه او رواج دادند. متاسفانه این شایعات سودمند واقع شد و حتى بعضى از شیعیان نیز در باره اعتقادات هشام در تردید فرو رفتند. وقتى این نسبتهاى ناروا به اوج خود رسید، موسى مشرقى خدمت امام رضا(ع) حضور یافت و گفت: آیا هشام را دوستبداریم یا از او بیزارى بجوییم؟ امام رضا(ع) فرمود: هشام را دوستبدارید. وقتى که به شما چنین گفتم، عمل کنید. اکنون برو و به شیعیان بگو امام مرا به ولایت و دوستى هشام فرمان داد. (25)
آخرین روزهاى زندگى هشام بنحکم
یحیى برمکى در آغاز به هشام بنحکم اظهار علاقه مىکرد و مدتى نیز وى را دبیر مجالس مناظره خود ساخت. او سرانجام از هشام رنجید و اسباب کشتن وى را فراهم کرد. انتقادهاى هشام آراى فلسفى یحیى بنخالد، مغلوب ساختن پیوسته وى در بحثها و نیز هراس وزیر از نزدیکى هشام به هارون علل اصلى دشمنى یحیى با هشام بود. روزى هارون گفت: دوست دارم در مجالس مناظره شما شرکت کنم; اما نه در حضور دیگران، بلکه در پشت پرده تا حاضران نظرهاى خویش را بىپروا بیان کنند.
یحیى مجلس مناظره ترتیب داد و هشام را نیز دعوت کرد. هارون طبق برنامه قبلى پشت پرده نشست. وزیر که اندیشه انتقام در سر مىپروراند با نقشه قبلى هشام را وارد بحث امامت کرد. هشام بعد از گفتگوى بسیار، گفت: «اگر امام مرا به جنگ فرمان دهد، اطاعت مىکنم.»
منطق هشام طاغوت زمان را مىلرزاند
هارون با شنیدن این جمله، چهره درهم کشید و گفت: هشام مطلب را آشکار کرد. آیا با زنده بودن وى سلطنت من یک ساعتباقى مىماند؟ به خدا سوگند، اثر زبان این مرد در دلهاى مردم از صد هزار شمشیر برندهتر و مؤثرتر است. (26)
بىدرنگ فرمان داد هشام را دستگیر کنند. هشام از گرداب خشم هارون به مدائن گریخت. از آنجا به کوفه رفت، در منزل ابنشرف پنهان شد و حدود دو ماه بعد جهان مادى را وداع گفت.
حضرت رضا(ع) در باره او فرمود: خدا او را رحمت کند. بندهاى خیرخواه و دلسوز و یک انسان حقیقى بود. اصحابش بر او حسد بردند و آزارش کردند. (27)
در پایان این نوشتار، بیان سفارشهاى اخلاقى امام هفتم(ع) به هشام بنحکم بسیار مناسب مىنماید:
1 - «یا هشام ان العاقل الذى لا یشغل الحلال شکره و لا یغلب الحرام صبره.»
اى هشام، عاقل کسى است که حلال او را از سپاسگزارى باز ندارد و حرام بر صبرش چیره نشود.
2 - «یا هشام ان العاقل لا یکذب و ان کان فیه هواه.» (28)
اى هشام، عاقل دروغ نمىگوید، هر چند دلخواهش باشد.
3 - «یا هشام لا دین لمن لا مروة له و لا مروة لمن لا عقل له. ان اعظم الناس قدرا الذى لا یرى الدنیا لنفسه خطرا. اما ان ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنة فلا تبیعوها بغیرها.» (29)
اى هشام کسى که جوانمردى ندارد، دین ندارد و کسى که عقل ندارد، جوانمردى ندارد. با ارزشترین مردم کسى است که دنیا را براى خود منزلت و مقام با ارزشى نداند. همانا براى بدنهاى شما بهایى جز بهشت نیست. پس آن را به غیر بهشت [و ارزانتر] نفروشید.
4 - «اى هشام، عاقل به کسى که مىترسد دروغگویش بخواند، خبر نمىدهد و از آنکه نگرانى مضایقه دارد، چیزى نمىطلبد و به آنچه توانا نیست، وعده نمىدهد و به آنچه در امیدوارىاش سرزنش شود، امید نمىبندد و به کارى که مىترسد در آن درماند، اقدام نمىکند.»
پىنوشتها:
1- تتمه المنتهى، ص 155.
2- ارشاد مفید، ص 254.
3- رجال شیخ طوسى، ص 342.
4- معجم رجال الحدیث، ج 10، ص273.
5- هشام بنحکم، صفایى، ص 14.
6- رجال نجاشى، ص433.
7- منتهىالآمال، ج 2، ص 251.
8- تفسیر برهان، ج 1، ص 420.
9- تنقیح المقال، ج3، ص 294.
10- لا تزال مویدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.
11- قاموس الرجال، ج9، ص317.
12- هزاره شیخ طوسى، ج 2، ص 142.
13- یا هشام کلم الناس انى احب ان ارى مثلکم فى الشیعه.
14- کافى، ج 1، ح3.
15- همان; معجم الرجال الحدیث، ج19، ص 282.
16- بحار، ج 11، ص226.
17- هشام بنحکم، صفایى، ص 14.; رجال نجاشى، ص433; فهرستشیخ طوسى، ص 355.
18- معجم رجال الحدیث، ج19، ص 271.
19- رجال نجاشى، ص433; فهرست طوسى، ص 355.
20- عوالم، ج 21، ص403.
21- قاموس الرجال، ج9، ص 324.
22- هشام بنحکم، عبدالله نعمه، ص 62.
23- در مورد شرح حال او به مقاله نگارنده در شماره 15 ماهنامه کوثر رجوع شود.
24- هشام بنحکم، عبدالله نعمه، ص59.
25- رجال نجاشى، ص433.
26- جامع الرواة، اردبیلى، ج 2، ص313.
27- هشام بنحکم، صفایى، ص 121.
28- معجم رجال الحدیث، ج19، ص 281.
29- اصول کافى، ج 1; کتاب عقل و جهل، ج 12.