آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

2 - موضع‏گیرى فرهنگى
یکى از شیوه‏هاى مبارزه امامان معصوم علیهم السلام با دستگاه خلافت‏بنى‏امیه فعالیتهاى فرهنگى و علمى آنها بود.
امام باقر و امام صادق علیهم السلام با تشخیض درست زمان و ژرف نگرى، به موضع گیرى در برابر افکار و سیاستهاى امویان، پرداختند.
هر چند امام حسن(ع) نیز، پس از صلح با معاویه، به مدینه هجرت فرمود و در آنجا به نشر احکام شریعت و تبیین معارف اسلام پرداخت; اما شکوفایى فرهنگ اسلام و عقاید شیعه در سالهاى امامت امام باقر و امام صادق علیهم السلام آشکار شد. روزگار امامت آن دو امام بزرگوار داراى چند ویژگى مهم بود:
1 - امامت امام باقر و امام صادق علیهم السلام با اوج ستمها و شهوترانى هاى امویان و استفاده‏هاى نارواى آنها از بیت‏المال مسلمانان مصادف شد. خشونت‏خلفاى اموى در این دوره در برخورد با امت اسلامى، بویژه شیعیان و فرزندان پیامبر(ص)، از حاکمان پیشین کمتر نبود. شدت اختناق و بیداد چنان بود که خلفا آشکارا به دشمنى با آل محمد(ص) مى‏پرداختند، موج دستگیرى و شکنجه به راه افتاد و زندانها از آل محمد(ص) آکنده شد. کمترین ستمى که به فرزندان و نوادگان پیامبر(ص) روا مى‏داشتند، حذف نامهاى آنها از دیوان بیت‏المال بود.
2 - با گذشت نزدیک به یک قرن از وفات پیامبر گرامى اسلام، نسل جدیدى از مسلمانان به وجود آمد که از احکام اسلام و عقاید درست دین آگاهى نداشت. حدود 60 سال از خلافت امویان مى‏گذشت و تلاشهاى آنها در محو آثار دین و ایجاد شبهات اعتقادى در میان نسل جدید به بار نشسته بود.
3 - تجربه تاریخ نشان مى‏داد که امامان معصوم علیهم السلام بتقریب در هیچ یک از دوران گذشته از حمایت‏حقیقى و جوانمردانه مردم برخوردار نبودند. (1) بر این اساس، مبارزه نظامى و بهره‏گیرى از شمشیر براى از بین بردن ستم و ایجاد فرهنگ اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله در جامعه ناممکن مى‏نمود.
از سوى دیگر امام صادق(ع) در دوران امامت‏خویش با موج تنش‏هاى اجتماعى و قومى میان قبایل رو به رو بود: بویژه درگیریهاى میان بنى عباس و بنى امیه که سرانجام به فروپاشى خلافت امویان انجامید.
در این موقعیت امام باقر و امام صادق علیهم السلام در مسیر ایجاد فرهنگ درست اسلامى و اعتقادات درست دینى کوشیدند.امام صادق(ع) دوران پدر بزرگوارش را چنین معرفى مى‏کند:
«شیعه، در زمان وى، احکام و مناسک حج و حلال و حرام خود را نمى‏شناخت و آن حضرت آنچه شیعیان نیاز داشتند، بیان فرمود.» (2)
امام باقر و امام صادق علیهم السلام براى رسیدن به این هدف حوزه‏هاى علمى بر پا کردند و به تربیت‏شاگردان پرداختند; شاگردانى که بسیارى از آنها چراغ هدایت مردم شدند. فقه، کلام و بسیارى دیگر از علوم ائمه علیهم السلام از این مجرا به دریاى قلوب دانش پژوهان و شیفتگان معرفت راه یافت و انسانهاى بى‏شمارى را به بهشت رستگارى رهنمون شد.
آن دو امام بزرگوار همگام با تکمیل کاستیهاى علمى، فرهنگى و اعتقادى شیعه، پیروانشان را از همکارى با امویان و دخالت در امور حکومتى باز مى‏داشتند.
3 - موضع گیرى سیاسى
پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله رسالت‏خویش را در غدیر خم به اوج رسانده، دین را کامل کرد و خداوند مهر تائید بر آن زد. آن حضرت پذیرش ولایت علوى را تنها راه نجات و رستگارى امت دانست. کسانى که در غدیر حضور داشتند بر این باور بیعت کردند; اما پس از وفات حضرت رسول صلى الله علیه و آله بیعت‏شکستند و براى جانشینى پیامبر طرحى ننگین ریختند.
شوراى سقیفه، بر خلاف نظر پیامبر، ابوبکر را بر مسند خلافت نشاند. پس از او نیز صلاحیت على(ع) براى شورا آشکار نشد و جهل مرکب، عقولشان را تسخیر کرد. سرانجام، بعد از خلافت عثمان، کسى شایسته‏تر از امام(ع) یافت نشد.
ناتوانى صحابه در هدایت امت اسلامى و پاسخگویى به نیازهاى جامعه، اندیشمندان را بر آن داشت تا از دریاى علوم علوى بهره گیرند براى التیام زخمهاى ستمدیدگان دست نیاز به سوى عدالت وى دراز کنند. بدین ترتیب، عطش جامعه به برقرارى عدالت اجتماعى سبب پذیرش خلافت على(ع) شد و حضرت با شرایطى بدین خواست پاسخ مثبت داد; ولى دریغ که وقتى خورشید عدالت و ستم ستیزى على(ع) بر گستره زمین پرتو افکند، بنى‏امیه علم مخالفت‏برافراشت.
على(ع)، که تاکنون از کینه دشمنان زخمها برداشته بود، از نادانى مردم اندوهگین شد و بر جهل ستمشان اشک ریخت. خطبه‏هاى آن حضرت نشان مى‏دهد که وى بنى‏امیه را آشکارا ستمگر مى‏خواند و آنها را شایسته حکومت نمى‏دانست. آن بزرگوار در خطبه‏اى فرمود:
«بنى‏امیه؟! تو را چه شده است، خداوند هدایتتان نکند. جز ستمگر و نابود کننده فرزندانم و تجاوزگر به حریم حرمتم کسى در بنى‏امیه نیست. اینان همواره ستم پیشه بوده، بر حرام دنیا طمع مى‏ورزند و در دریاى هلاکت و خون شناورند.» (3)
و نیز، در خطبه‏اى دیگر، فرمود: «به خدا سوگند، اگر بنى‏امیه بر سر کار بمانند، هر حلال را حرام و هر حرامى را حلال مى‏کنند. هیچ پیمانى استوار نمى‏ماند. هیچ خانه و خیمه‏اى در آبادى و بیابانى نیست مگر آنکه این گروه به ستم آن را ویران مى‏کند و با بدرفتارى مردمانش مى‏گریزاند. اینان در ستم تا آنجا پیش مى‏روند که همیشه دو دسته از مردم گریان باشند; دسته‏اى که دین خود را از دست داده و گروهى که به دنیاى خویش نرسیده است ... ممکن است کسى گمان کند که دنیا چون شترى زانو بسته، در اختیار فرزندان امیه است تا شیرش را به مردم بخورانند یا چون چشمه‏اى آمیخته است تا مردم را به آبشخور آن کشانند; نه تازیانه‏شان از مردم برداشته مى‏شود و نه شمشیرشان. این چیزى جز پندار نادرست و دروغین نیست. بهره بنى‏امیه از خوشى چندان است که لختى شیرینى را در کام کشند و سپس یکباره برونشان اندازد.» (4)
آن حضرت نگرانى از آینده امت اسلامى در حکومت امویان را چنین بیان مى‏فرماید:
«فتنه بنى‏امیه ترسناکترین فتنه‏هاست، آشوبى سردرگم و تار. حکومت آنان بر همه مردم است و آزارشان دامنگیر دین باوران. به خدا سوگند، پس از من فرزندان امیه را براى خود اربابان بدى خواهید یافت; چون ماده شتر پیر و بدخویى که با دست‏بر زمین کوبد، با پا لگد زند و با دهان گاز مى‏گیرد و نمى‏گذارد شیرش را بدوشند. پیوسته با شما چنین کنند تا از شما جز آن که به آنها سودى مى‏رساند یا زیانى از آنان دفع مى‏کند، کسى باقى نماند. بلاى آنان با چهره‏اى زشت و ترس‏آور و ظلمتى همسان تاریکى عصر جاهلیت‏بر سرتان فرود مى‏آید و نور هدایت در آنان آشکار نیست.» (5)
گفتار امام(ع) نشان مى‏دهد که، از نظر امام(ع)، وجود بنى‏امیه در راس حکومت و صحنه سیاسى جامعه براى اسلام و مسلمانان خطرناک و زیان‏آور بود. بر این اساس، وقتى آن حضرت به خلافت ظاهرى رسید تقریبا همه افراد بنى‏امیه را، که از طرف خلفاى پیشین بر مناطق مختلف حکومت مى‏کردند، از صحنه سیاسى بر کنار کرد و به جاى آنان صالحان را فرماندار ساخت. البته فرزندان امیه، در برابر این اقدام، خاموش نماندند; به کارشکنى پرداختند و مقدمات نبرد صفین را آماده کردند.
امام حسن(ع) نیز با حضور بنى‏امیه در صحنه سیاسى جامعه اسلامى مخالف بود. صلح آن حضرت با معاویه هرگز به معناى موافقت و همراهى با بنى‏امیه نبود; زیرا چنانکه در سخنان حضرتش دیده مى‏شود، صلح وى پیامد ستم‏پیشگى بنى‏امیه و عدم درک صحیح مردم از مسائل اجتماعى و سیاسى بود. آن حضرت بارها فرمود: اگر یاورى داشتم، خلافت را به معاویه واگذار نمى‏کردم; و صلح من تنها براى حفظ جامعه اسلامى از خونریزى و برادرکشى و پاسدارى از اسلام است.
پس از آنکه معاویه به خلافت رسید، در مجلسى، که امام حسن(ع) نیز حضور داشت، گفت: چون حسن بن على مرا شایسته خلافت دید و خود را سزاوار این کار نیافت، با من بیعت کرد و خلافت را به من وانهاد.
پس از او، امام حسن(ع) بر منبر قرار گرفت و بعد از سپاس خداى تعالى و یادآورى آیه مباهله و وقایع آن فرمود: معاویه گمان مى‏کند من او را شایسته خلافت مى‏دانم و خودم را براى این کار سزاوار نمى‏بینم. او دروغ مى‏گوید. چنانکه در کتاب خدا و گفتار پیامبر آمده است، ما از خود مردم به آنها سزاوارتریم. پس از رحلت پیامبر(ص)، ما اهل بیت مظلوم واقع شدیم. خداوند بین ما و کسى که به ما ستم روا داشته، به حق ما تجاوز کرده است، حکم خواهد کرد; کسى که مردم را بر ما شوراند، ما را از بیت‏المال محروم ساخت و فدک را از مادر ما غصب کرد. به خدا سوگند، اگر آن هنگام که حضرت رسول صلى الله علیه و آله رحلت فرمود، مردم با پدرم بیعت مى‏کردند، آسمان و زمین برکتهاى خود را بر آنان فرو مى‏فرستاد: و تو، اى معاویه و قریش و آزادشدگان و فرزندان آنان در آن طمع نمى‏کردید. اى مردم، اگر شرق و غرب جهان را بگردید، جز من و برادرم فرزندى براى پیامبر نمى‏یابید; و من تنها براى دورى از آشوب و رعایت مصلحت امت‏با این شخص بیعت کردم. (6)
بدین سبب آن حضرت، پس از امضاى پیمان صلح به مدینه هجرت فرمود و در آنجا به افشاى ماهیت‏بنى‏امیه و نشر دیدگاههاى سیاسى - فرهنگى خود پرداخت.
وجود امام حسن(ع) حتى در مدینه نیز براى خلافت‏بنى‏امیه خطرناک بود و گفتار و کردار آن حضرت نقشه‏هاى امویان را خنثى مى‏کرد. بدین سبب، معاویه نتوانست وجود حضرت را تحمل کند و سرانجام وى را به شهادت رساند.
امام حسین(ع) نیز، چون پدر بزرگوار و برادر گرامى‏اش، با امویان به مبارزه برخاست و ماهیت ضد دینى آنها را افشا کرد. آن حضرت خلافت را حق مسلم خاندان پیامبر(ص) مى‏دانست و از آن دفاع مى‏کرد. امام(ع)، در نامه‏اى که براى سران بصره فرستاد، فرمود:
«خداوند حضرت محمد(ص) را به رسالت‏برگزید، او نبوت را شرافت‏بخشید و آنگاه که رسالت‏خویش به پایان رساند، وى را به سوى خود خواند. ما اهل‏بیت وصى و وارث او هستیم. براى جانشینى پیامبر(ص) از دیگران شایسته‏تریم. هر چند زمانى براى حفظ انسجام و یگانگى مسلمانان سکوت کردیم; ولى به این حق، از کسانى که آن را در دست گرفته‏اند، سزاوارتریم. من شما را به پیروى از کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دعوت مى‏کنم; زیرا امروز سنت پیامبر(ص) مرده، بدعت در دین آشکار شده است.» (7)
آن حضرت، در میان یاران خود و سربازان حر بن یزید، چنین فرمود:
«اى مردم، اگر تقوا پیشه کنید و بدانید که حق از آن کیست، رضایت‏خدا را به دست آورده‏اید. ما اهل بیت پیامبر(ص)، از کسانى که بى‏هیچ حقى ادعاى خلافت مى‏کنند و با شما دشمنى مى‏ورزند و ستم روا مى‏دارند، به ولایت و لافت‏شایسته‏تریم.» (8)
تحلیل امام(ع) از جامعه‏اى که بنى‏امیه بر آن فرمان مى‏راند، بسیار دقیق و روشن است، آن حضرت در خطبه‏اى فرمود:
«الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه.»
آیا نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏شود و از باطل جلوگیرى نمى‏گردد. (9)
آن بزرگوار همچنین فرمود: «بدانید که بنى‏امیه اطاعت‏خداى رحمان را به اطاعت‏شیطان عوض کرده است. تظاهر به فساد کرده و حدود الهى را تعطیل ساخته است. آنها به بیت‏المال چنگ افکنده‏اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده‏اند.» (10)
امام حسین(ع) امویان را شایسته حکومت‏بر امت مسلمان نمى‏دانست و مى‏فرمود:
«سوگند به آن که جانم در دستان اوست، وظیفه امام عمل کردن به کتاب خدا و عدالت پیشگى و کرنش در برابر حق است. پیشواى امت‏باید بر اساس فرمان خدا عمل کند.» (11)
موضع‏گیرى سیاسى امام سجاد(ع) از ویژگى خاصى برخوردار بود، امامت آن حضرت با خلافت عبدالملک بن مروان و ولید بن عبدالملک همزمان بود. در این دوره، از نظر امام(ع) زمینه مبارزه نظامى وجود نداشت; زیرا آن حضرت طعم تلخ بى‏وفایى مردم را در کربلا چشیده بود و مى‏دانست جامعه براى دریافت معارف و فرهنگ آمادگى ندارد. در این موقعیت‏سیل عقاید ضد دینى جامعه اسلامى را فرا گرفته بود و مردم، بویژه نسل جدید، به احکام و مبانى اسلام پایبند نبودند. امام سجاد(ع)، با تشخیص درست واقعیات جامعه، به ایجاد انگیزه‏هاى معنوى در مردم پرداخت و آنها را به خداترسى و کرنش در برابر معبود یکتا فرا خواند.
آن حضرت، در قالب دعا و تضرع و گریه، از سویى فضایى معنوى در جامعه پدید آورد و از سوى دیگر شیوه کومت‏ستم‏پیشگان بنى‏امیه را مورد اعتراض قرار داد. آن بزرگوار در یکى از دعاهایش چنین مناجات مى‏کند:
«پروردگارا، دولت و حکومت ویژه خلفا و برگزیدگان توست. آنان که از سوى تو چنین فرمان داشتند و براى نمایندگى‏ات در زمین از شایستگى برخوردار بودند. تو چنین خواسته‏اى و اراده تو به هر چه بپیوندد، با مصلحت مطلق و خیر محض مقرون است; ولى برگزیدگان پاکدامن و شایسته تو مقهور و مغلوب و مظلوم به سوى تو بازگشتند. [حقوق آنها را پایمال و به آنها ستم شده است] آنها فرمان تو را دستخوش تعطیل و اهمال یافتند، کتابت را متروک و سنتهاى پیامبرت را پایمال دیدند. پروردگارا، بر دشمنان برگزیدگانت و آنان که به دشمنى این قوم راضى‏اند، لعنت و نکبت فرو فرست و پیروان گمراه و سیاه کارشان را از درگاه خود دور ساز.» (12)
امام باقر(ع) نیز در برابر امویان واکنش نشان داد و هرگونه همکارى با آنها را نفى کرد. جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر(ع) پرسید: مراد از آیه 165 سوره بقره چیست؟ در این آیه مى‏خوانیم:
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله; بعضى از مردم معبودهایى جز خداوند براى خود بر مى‏گزینند و آنها را چون خدا دوست دارند. (13)
امام(ع) فرمود: آنان دوستداران بنى‏امیه‏اند که امویان را پیشواى خود داشتند و امامت کسانى که خداوند برگزیده بود، نپذیرفتند. اى جابر، به خدا سوگند! مصداق این آیه پیشوایان ستمگر و طرفداران آنهایند. (14)
ابوبصیر از آن حضرت درباره کسانى که در دستگاه حکومتى بنى‏امیه کار مى‏کردند، پرسید. حضرت فرمود: نباید، حتى به قدر کشیدن قلمى، در دستگاه آنها بود; زیرا مردم به چیزى از دنیاى آنان نمى‏رسند مگر آنکه به همان اندازه دینشان را از دست‏بدهند. (15)
کلینى روایتى در خور توجه از رویارویى امام باقر(ع) با بنى‏امیه نقل کرده است. او مى‏گوید:
روزى امام باقر(ع) در مسجدالحرام نشسته بود که از بنى‏امیه و دولت آنها سخن به میان آمد. فردى گفت: کاش شما همراه بنى‏امیه بودید و حکومت در دستانتان بود.
امام فرمود: «ما انا بصاحبهم ولایسرنى ان اکون صاحبهم، ان اصحابهم اولاد الزنا، ان الله تبارک و تعالى لم‏یخلق منذ خلق السموات والارض سنین ولا ایاما اقصر من سنینهم وایامهم; با آنها همکارى نمى‏کنم و همراهى با آنان مرا شادمان نمى‏سازد. همانا یاران آنها فرزندان نامشروع شمرده مى‏شوند. وقتى آفریدگار زمین و آسمان را آفرید، روزگارى کمتر از روزگار امویان تقدیر نکرد.» (16)
امام صادق(ع) نیز، چون پدران ارجمندش، در برابر امویان واکنشى حساب شده نشان داد. چنان روایت مى‏کند که یکى از کارگزاران دستگاه اموى نزد حضرت صادق(ع) آمد و گفت: در حکومت منشى دیوان بودم و از این راه ثروت بسیار به دست آوردم در این باره چه مى‏فرمایید؟
حضرت فرمود: اگر بنى‏امیه کسانى را نمى‏یافتند که برایشان بنویسند، لشکریانى گرد آورند، در راه استوارى حکومتشان بستیزند، و در جماعت و دولتشان حاضر شوند، هرگز حق ما اهل بیت را نمى‏گرفتند; و اگر مردم از آنها کناره‏گیرى کنند، حکومتشان پایدار نخواهد ماند. (177)
4 - موضع‏گیرى نظامى
واکنش نظامى، آخرین وسیله امامان معصوم علیهم السلام در مبارزه با ستم بنى‏امیه بود. چنانکه گفتیم، برخى از معصومان علیهم السلام ، به سبب موقعیت‏خاص جامعه، به مبارزه فرهنگى - سیاسى مى‏پرداختند; اما گاهى نیز تنها راه دفاع از ارزشهاى اسلامى واکنش نظامى و استفاده از شمشیر بود. وقتى على(ع) به خلافت رسید، براى اجراى عدالت و پاسدارى از احکام الهى سلاح برگرفت و با قاسطین و مارقین و ناکثین به جنگ پرداخت. آن امام راستین، همه کارگزارانى که عثمان برگزیده بود، کنار نهاد و در نامه‏اى از معاویه خواست‏حکومت‏شام را رها سازد. معاویه، که اندیشه خلافت در سر مى‏پروراند، براى رویارویى با امام(ع) به سمت صفین به راه افتاد و سرانجام نبردى سخت منطقه صفین را در اضطراب و خون فرو برد. هر چند در این جنگ برخى از یاران نزدیک امام به شهادت رسیدند، اما بسیارى از سپاهیان معاویه نیز تن به خاک سپردند و لشکر گمراهان از هم پاشید. على(ع) بر آن بود تا دین‏ستیزى معاویه را از ریشه برکند، اما نادانى مردم بار دیگر اندوهى گران بر دل حضرت نهاد و طبلهاى بى‏وفایى‏شان به صدا درآمد، با نیرنگ معاویه و عمرو بن عاص قرآنها بر نیزه شد و سپاهیان على(ع) در دام تزلزل فرو غلتیدند. بدین ترتیب، حکمیت‏شکل گرفت و حضرت در آرزوى یاورانى هوشمند و معتقد اشک حسرت ریخت.
امام حسن(ع) نیز، وقتى خبر حرکت‏سپاه معاویه به سوى عراق را دریافت، لشکرى از مردم کوفه فراهم آورد و به منطقه نخیله رهسپار ساخت. آن بزرگوار به سپاهیانش چنین فرمود:
«خداوند جهاد را، با همه سختى‏اش، به بندگانش واجب ساخت ... شکیبایى پیشه کنید که خداوند با صابران است. اى مردم، به آنچه که دوست دارید دست نمى‏یابید مگر آنکه در دشواریها بردبار باشید. به من خبر داده‏اند که معاویه، براى مقابله با ما، لشکرى سمت کوفه فرستاده است; بنابراین، شما به سوى نخیله - منطقه‏اى نزدیک کوفه در مسیر شام - حرکت کنید تا ببینید و ببینیم که در این جنگ چه خواهیم کرد.» (18)
البته آنچه در این بازار خریدارى نداشت، دعوت به ایستادگى در برابر ستم بود. این بار نیز کوفیان بى‏وفایى و نادانى خویش را به اثبات رساندند و چون سپاه معاویه به عرصه کارزار رسید، امام(ع) را تنها گذاشتند.
هر چند بى‏وفایى کوفیان سرانجام امام حسن(ع) را ناگزیر به صلح ساخت، ولى حضرت هرگز مخالفت‏با ستمگران را رها نکرد. طبرى مى‏گوید: پس از امضاى پیمان صلح امام حسن(ع) رهسپار مدینه شد. در راه معاویه از وى خواست فرماندهى سپاه وى در جنگ با خوارج را به عهده گیرد. امام فرمود:
«به خدا سوگند، تنها براى حفظ خون مسلمانان از نبرد با تو دست کشیدم. از سوى تو به جنگ گسیل شوم؟ هرگز! به خدا سوگند، ستیز با تو از جنگ با خوارج سزاوارتر است.» (19)
پس از امام حسن(ع)، رهبرى امت‏به اباعبدالله علیه السلام رسید. آن بزرگوار دریافت که تنها راه نجات اساس اسلام واکنش نظامى است. پس آماده شهادت شد و حماسه جاودان کربلا را پدید آورد. ترویج فساد و فحشا در جامعه، تحریف اسلام واقعى و ایجاد یک نوع اسلام جدید با ویژگیهاى اموى بخشى از عوامل قیام سومین امام معصوم علیه السلام به شمار مى‏آید. آن حضرت پاره‏اى از عوامل نهضت کربلا را چنین بازگو مى‏کند:
«شما امویان طاغوت امت، بدترین احزاب، تحریف کننده کتاب خدا و از میان برنده سنت پیامبرید. شما قاتلان فرزندان انبیا شمرده مى‏شوید; مؤمنان را مى‏آزارید و آنان که شریعت را مورد تمسخر قرار مى‏دهند، پناه مى‏دهید ... این فرومایه [ابن زیاد] و فرزند فرومایه چنان کرده است که میان شمشیر و خوارى یکى را برگزینم و البته خوارى از ما بسیار دور است; زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان هرگز ذلت‏پذیرى ما را نمى‏پسندند. دامنهاى پاک مادران و اندیشه‏هاى با غیرت و نفوس شرافتمند پدران روا نمى‏دارند که پیروى از دونان را بر شهادت مقدم بداریم. آگاه باشید، من با این گروه کوچک و یاران اندک به جهاد با شما آمده‏ام.» (20)
بى‏تردید بیشتر نهضتهاى بشرى در طول تاریخ مرهون قیام امام حسین(ع) است. قیامهاى زید بن على(ع) و یحیى بن زید، و قیامهایى که به رهبرى برخى از فرزندان امام موسى بن جعفر علیه السلام رخ داد و سرانجام انقلاب شکوهمند ایران اسلامى همگى از آثار نهضت‏بزرگ کربلاست.
پى‏نوشتها:
1- الاختصاص، ص‏24.
2- کافى، ج‏2، ص‏20.
3- نهج البلاغه، نامه 32.
4- همان، خطبه 98.
5- همان، خطبه‏93.
6- تاریخ طبرى، ج‏5، ص‏163; الامالى، ج‏2، ص‏172.
7- تاریخ طبرى، ج‏5، ص‏357.
8- همان، ص‏402: مقتل الحسین، ص‏83.
9- شرح الاخبار، ج‏3، ص‏150.
10- تاریخ طبرى، ج‏5، ص‏403.
11- همان، ص‏352 و353.
12- صحیفه سجادیه، دعاى 48.
13- بقره، 165.
14- کافى، ج‏1، ص‏374.
15-؟
16- کافى، ج‏8، ص‏282.
17- همان، ج‏2، ص‏600.
18- حیاة الحسن(ع)، ج‏2، ص‏72; شرح نهج البلاغه، ج‏4، ص‏13.
19- تاریخ طبرى، ج‏5، ص‏133.
20- بحارالانوار، ج‏45، ص‏8 و9.

تبلیغات