مبارزات ائمه علیه السلام در برابر حکام اموى(2)
آرشیو
چکیده
متن
2 - موضعگیرى فرهنگى
یکى از شیوههاى مبارزه امامان معصوم علیهم السلام با دستگاه خلافتبنىامیه فعالیتهاى فرهنگى و علمى آنها بود.
امام باقر و امام صادق علیهم السلام با تشخیض درست زمان و ژرف نگرى، به موضع گیرى در برابر افکار و سیاستهاى امویان، پرداختند.
هر چند امام حسن(ع) نیز، پس از صلح با معاویه، به مدینه هجرت فرمود و در آنجا به نشر احکام شریعت و تبیین معارف اسلام پرداخت; اما شکوفایى فرهنگ اسلام و عقاید شیعه در سالهاى امامت امام باقر و امام صادق علیهم السلام آشکار شد. روزگار امامت آن دو امام بزرگوار داراى چند ویژگى مهم بود:
1 - امامت امام باقر و امام صادق علیهم السلام با اوج ستمها و شهوترانى هاى امویان و استفادههاى نارواى آنها از بیتالمال مسلمانان مصادف شد. خشونتخلفاى اموى در این دوره در برخورد با امت اسلامى، بویژه شیعیان و فرزندان پیامبر(ص)، از حاکمان پیشین کمتر نبود. شدت اختناق و بیداد چنان بود که خلفا آشکارا به دشمنى با آل محمد(ص) مىپرداختند، موج دستگیرى و شکنجه به راه افتاد و زندانها از آل محمد(ص) آکنده شد. کمترین ستمى که به فرزندان و نوادگان پیامبر(ص) روا مىداشتند، حذف نامهاى آنها از دیوان بیتالمال بود.
2 - با گذشت نزدیک به یک قرن از وفات پیامبر گرامى اسلام، نسل جدیدى از مسلمانان به وجود آمد که از احکام اسلام و عقاید درست دین آگاهى نداشت. حدود 60 سال از خلافت امویان مىگذشت و تلاشهاى آنها در محو آثار دین و ایجاد شبهات اعتقادى در میان نسل جدید به بار نشسته بود.
3 - تجربه تاریخ نشان مىداد که امامان معصوم علیهم السلام بتقریب در هیچ یک از دوران گذشته از حمایتحقیقى و جوانمردانه مردم برخوردار نبودند. (1) بر این اساس، مبارزه نظامى و بهرهگیرى از شمشیر براى از بین بردن ستم و ایجاد فرهنگ اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله در جامعه ناممکن مىنمود.
از سوى دیگر امام صادق(ع) در دوران امامتخویش با موج تنشهاى اجتماعى و قومى میان قبایل رو به رو بود: بویژه درگیریهاى میان بنى عباس و بنى امیه که سرانجام به فروپاشى خلافت امویان انجامید.
در این موقعیت امام باقر و امام صادق علیهم السلام در مسیر ایجاد فرهنگ درست اسلامى و اعتقادات درست دینى کوشیدند.امام صادق(ع) دوران پدر بزرگوارش را چنین معرفى مىکند:
«شیعه، در زمان وى، احکام و مناسک حج و حلال و حرام خود را نمىشناخت و آن حضرت آنچه شیعیان نیاز داشتند، بیان فرمود.» (2)
امام باقر و امام صادق علیهم السلام براى رسیدن به این هدف حوزههاى علمى بر پا کردند و به تربیتشاگردان پرداختند; شاگردانى که بسیارى از آنها چراغ هدایت مردم شدند. فقه، کلام و بسیارى دیگر از علوم ائمه علیهم السلام از این مجرا به دریاى قلوب دانش پژوهان و شیفتگان معرفت راه یافت و انسانهاى بىشمارى را به بهشت رستگارى رهنمون شد.
آن دو امام بزرگوار همگام با تکمیل کاستیهاى علمى، فرهنگى و اعتقادى شیعه، پیروانشان را از همکارى با امویان و دخالت در امور حکومتى باز مىداشتند.
3 - موضع گیرى سیاسى
پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله رسالتخویش را در غدیر خم به اوج رسانده، دین را کامل کرد و خداوند مهر تائید بر آن زد. آن حضرت پذیرش ولایت علوى را تنها راه نجات و رستگارى امت دانست. کسانى که در غدیر حضور داشتند بر این باور بیعت کردند; اما پس از وفات حضرت رسول صلى الله علیه و آله بیعتشکستند و براى جانشینى پیامبر طرحى ننگین ریختند.
شوراى سقیفه، بر خلاف نظر پیامبر، ابوبکر را بر مسند خلافت نشاند. پس از او نیز صلاحیت على(ع) براى شورا آشکار نشد و جهل مرکب، عقولشان را تسخیر کرد. سرانجام، بعد از خلافت عثمان، کسى شایستهتر از امام(ع) یافت نشد.
ناتوانى صحابه در هدایت امت اسلامى و پاسخگویى به نیازهاى جامعه، اندیشمندان را بر آن داشت تا از دریاى علوم علوى بهره گیرند براى التیام زخمهاى ستمدیدگان دست نیاز به سوى عدالت وى دراز کنند. بدین ترتیب، عطش جامعه به برقرارى عدالت اجتماعى سبب پذیرش خلافت على(ع) شد و حضرت با شرایطى بدین خواست پاسخ مثبت داد; ولى دریغ که وقتى خورشید عدالت و ستم ستیزى على(ع) بر گستره زمین پرتو افکند، بنىامیه علم مخالفتبرافراشت.
على(ع)، که تاکنون از کینه دشمنان زخمها برداشته بود، از نادانى مردم اندوهگین شد و بر جهل ستمشان اشک ریخت. خطبههاى آن حضرت نشان مىدهد که وى بنىامیه را آشکارا ستمگر مىخواند و آنها را شایسته حکومت نمىدانست. آن بزرگوار در خطبهاى فرمود:
«بنىامیه؟! تو را چه شده است، خداوند هدایتتان نکند. جز ستمگر و نابود کننده فرزندانم و تجاوزگر به حریم حرمتم کسى در بنىامیه نیست. اینان همواره ستم پیشه بوده، بر حرام دنیا طمع مىورزند و در دریاى هلاکت و خون شناورند.» (3)
و نیز، در خطبهاى دیگر، فرمود: «به خدا سوگند، اگر بنىامیه بر سر کار بمانند، هر حلال را حرام و هر حرامى را حلال مىکنند. هیچ پیمانى استوار نمىماند. هیچ خانه و خیمهاى در آبادى و بیابانى نیست مگر آنکه این گروه به ستم آن را ویران مىکند و با بدرفتارى مردمانش مىگریزاند. اینان در ستم تا آنجا پیش مىروند که همیشه دو دسته از مردم گریان باشند; دستهاى که دین خود را از دست داده و گروهى که به دنیاى خویش نرسیده است ... ممکن است کسى گمان کند که دنیا چون شترى زانو بسته، در اختیار فرزندان امیه است تا شیرش را به مردم بخورانند یا چون چشمهاى آمیخته است تا مردم را به آبشخور آن کشانند; نه تازیانهشان از مردم برداشته مىشود و نه شمشیرشان. این چیزى جز پندار نادرست و دروغین نیست. بهره بنىامیه از خوشى چندان است که لختى شیرینى را در کام کشند و سپس یکباره برونشان اندازد.» (4)
آن حضرت نگرانى از آینده امت اسلامى در حکومت امویان را چنین بیان مىفرماید:
«فتنه بنىامیه ترسناکترین فتنههاست، آشوبى سردرگم و تار. حکومت آنان بر همه مردم است و آزارشان دامنگیر دین باوران. به خدا سوگند، پس از من فرزندان امیه را براى خود اربابان بدى خواهید یافت; چون ماده شتر پیر و بدخویى که با دستبر زمین کوبد، با پا لگد زند و با دهان گاز مىگیرد و نمىگذارد شیرش را بدوشند. پیوسته با شما چنین کنند تا از شما جز آن که به آنها سودى مىرساند یا زیانى از آنان دفع مىکند، کسى باقى نماند. بلاى آنان با چهرهاى زشت و ترسآور و ظلمتى همسان تاریکى عصر جاهلیتبر سرتان فرود مىآید و نور هدایت در آنان آشکار نیست.» (5)
گفتار امام(ع) نشان مىدهد که، از نظر امام(ع)، وجود بنىامیه در راس حکومت و صحنه سیاسى جامعه براى اسلام و مسلمانان خطرناک و زیانآور بود. بر این اساس، وقتى آن حضرت به خلافت ظاهرى رسید تقریبا همه افراد بنىامیه را، که از طرف خلفاى پیشین بر مناطق مختلف حکومت مىکردند، از صحنه سیاسى بر کنار کرد و به جاى آنان صالحان را فرماندار ساخت. البته فرزندان امیه، در برابر این اقدام، خاموش نماندند; به کارشکنى پرداختند و مقدمات نبرد صفین را آماده کردند.
امام حسن(ع) نیز با حضور بنىامیه در صحنه سیاسى جامعه اسلامى مخالف بود. صلح آن حضرت با معاویه هرگز به معناى موافقت و همراهى با بنىامیه نبود; زیرا چنانکه در سخنان حضرتش دیده مىشود، صلح وى پیامد ستمپیشگى بنىامیه و عدم درک صحیح مردم از مسائل اجتماعى و سیاسى بود. آن حضرت بارها فرمود: اگر یاورى داشتم، خلافت را به معاویه واگذار نمىکردم; و صلح من تنها براى حفظ جامعه اسلامى از خونریزى و برادرکشى و پاسدارى از اسلام است.
پس از آنکه معاویه به خلافت رسید، در مجلسى، که امام حسن(ع) نیز حضور داشت، گفت: چون حسن بن على مرا شایسته خلافت دید و خود را سزاوار این کار نیافت، با من بیعت کرد و خلافت را به من وانهاد.
پس از او، امام حسن(ع) بر منبر قرار گرفت و بعد از سپاس خداى تعالى و یادآورى آیه مباهله و وقایع آن فرمود: معاویه گمان مىکند من او را شایسته خلافت مىدانم و خودم را براى این کار سزاوار نمىبینم. او دروغ مىگوید. چنانکه در کتاب خدا و گفتار پیامبر آمده است، ما از خود مردم به آنها سزاوارتریم. پس از رحلت پیامبر(ص)، ما اهل بیت مظلوم واقع شدیم. خداوند بین ما و کسى که به ما ستم روا داشته، به حق ما تجاوز کرده است، حکم خواهد کرد; کسى که مردم را بر ما شوراند، ما را از بیتالمال محروم ساخت و فدک را از مادر ما غصب کرد. به خدا سوگند، اگر آن هنگام که حضرت رسول صلى الله علیه و آله رحلت فرمود، مردم با پدرم بیعت مىکردند، آسمان و زمین برکتهاى خود را بر آنان فرو مىفرستاد: و تو، اى معاویه و قریش و آزادشدگان و فرزندان آنان در آن طمع نمىکردید. اى مردم، اگر شرق و غرب جهان را بگردید، جز من و برادرم فرزندى براى پیامبر نمىیابید; و من تنها براى دورى از آشوب و رعایت مصلحت امتبا این شخص بیعت کردم. (6)
بدین سبب آن حضرت، پس از امضاى پیمان صلح به مدینه هجرت فرمود و در آنجا به افشاى ماهیتبنىامیه و نشر دیدگاههاى سیاسى - فرهنگى خود پرداخت.
وجود امام حسن(ع) حتى در مدینه نیز براى خلافتبنىامیه خطرناک بود و گفتار و کردار آن حضرت نقشههاى امویان را خنثى مىکرد. بدین سبب، معاویه نتوانست وجود حضرت را تحمل کند و سرانجام وى را به شهادت رساند.
امام حسین(ع) نیز، چون پدر بزرگوار و برادر گرامىاش، با امویان به مبارزه برخاست و ماهیت ضد دینى آنها را افشا کرد. آن حضرت خلافت را حق مسلم خاندان پیامبر(ص) مىدانست و از آن دفاع مىکرد. امام(ع)، در نامهاى که براى سران بصره فرستاد، فرمود:
«خداوند حضرت محمد(ص) را به رسالتبرگزید، او نبوت را شرافتبخشید و آنگاه که رسالتخویش به پایان رساند، وى را به سوى خود خواند. ما اهلبیت وصى و وارث او هستیم. براى جانشینى پیامبر(ص) از دیگران شایستهتریم. هر چند زمانى براى حفظ انسجام و یگانگى مسلمانان سکوت کردیم; ولى به این حق، از کسانى که آن را در دست گرفتهاند، سزاوارتریم. من شما را به پیروى از کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دعوت مىکنم; زیرا امروز سنت پیامبر(ص) مرده، بدعت در دین آشکار شده است.» (7)
آن حضرت، در میان یاران خود و سربازان حر بن یزید، چنین فرمود:
«اى مردم، اگر تقوا پیشه کنید و بدانید که حق از آن کیست، رضایتخدا را به دست آوردهاید. ما اهل بیت پیامبر(ص)، از کسانى که بىهیچ حقى ادعاى خلافت مىکنند و با شما دشمنى مىورزند و ستم روا مىدارند، به ولایت و لافتشایستهتریم.» (8)
تحلیل امام(ع) از جامعهاى که بنىامیه بر آن فرمان مىراند، بسیار دقیق و روشن است، آن حضرت در خطبهاى فرمود:
«الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه.»
آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىگردد. (9)
آن بزرگوار همچنین فرمود: «بدانید که بنىامیه اطاعتخداى رحمان را به اطاعتشیطان عوض کرده است. تظاهر به فساد کرده و حدود الهى را تعطیل ساخته است. آنها به بیتالمال چنگ افکندهاند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردهاند.» (10)
امام حسین(ع) امویان را شایسته حکومتبر امت مسلمان نمىدانست و مىفرمود:
«سوگند به آن که جانم در دستان اوست، وظیفه امام عمل کردن به کتاب خدا و عدالت پیشگى و کرنش در برابر حق است. پیشواى امتباید بر اساس فرمان خدا عمل کند.» (11)
موضعگیرى سیاسى امام سجاد(ع) از ویژگى خاصى برخوردار بود، امامت آن حضرت با خلافت عبدالملک بن مروان و ولید بن عبدالملک همزمان بود. در این دوره، از نظر امام(ع) زمینه مبارزه نظامى وجود نداشت; زیرا آن حضرت طعم تلخ بىوفایى مردم را در کربلا چشیده بود و مىدانست جامعه براى دریافت معارف و فرهنگ آمادگى ندارد. در این موقعیتسیل عقاید ضد دینى جامعه اسلامى را فرا گرفته بود و مردم، بویژه نسل جدید، به احکام و مبانى اسلام پایبند نبودند. امام سجاد(ع)، با تشخیص درست واقعیات جامعه، به ایجاد انگیزههاى معنوى در مردم پرداخت و آنها را به خداترسى و کرنش در برابر معبود یکتا فرا خواند.
آن حضرت، در قالب دعا و تضرع و گریه، از سویى فضایى معنوى در جامعه پدید آورد و از سوى دیگر شیوه کومتستمپیشگان بنىامیه را مورد اعتراض قرار داد. آن بزرگوار در یکى از دعاهایش چنین مناجات مىکند:
«پروردگارا، دولت و حکومت ویژه خلفا و برگزیدگان توست. آنان که از سوى تو چنین فرمان داشتند و براى نمایندگىات در زمین از شایستگى برخوردار بودند. تو چنین خواستهاى و اراده تو به هر چه بپیوندد، با مصلحت مطلق و خیر محض مقرون است; ولى برگزیدگان پاکدامن و شایسته تو مقهور و مغلوب و مظلوم به سوى تو بازگشتند. [حقوق آنها را پایمال و به آنها ستم شده است] آنها فرمان تو را دستخوش تعطیل و اهمال یافتند، کتابت را متروک و سنتهاى پیامبرت را پایمال دیدند. پروردگارا، بر دشمنان برگزیدگانت و آنان که به دشمنى این قوم راضىاند، لعنت و نکبت فرو فرست و پیروان گمراه و سیاه کارشان را از درگاه خود دور ساز.» (12)
امام باقر(ع) نیز در برابر امویان واکنش نشان داد و هرگونه همکارى با آنها را نفى کرد. جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر(ع) پرسید: مراد از آیه 165 سوره بقره چیست؟ در این آیه مىخوانیم:
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله; بعضى از مردم معبودهایى جز خداوند براى خود بر مىگزینند و آنها را چون خدا دوست دارند. (13)
امام(ع) فرمود: آنان دوستداران بنىامیهاند که امویان را پیشواى خود داشتند و امامت کسانى که خداوند برگزیده بود، نپذیرفتند. اى جابر، به خدا سوگند! مصداق این آیه پیشوایان ستمگر و طرفداران آنهایند. (14)
ابوبصیر از آن حضرت درباره کسانى که در دستگاه حکومتى بنىامیه کار مىکردند، پرسید. حضرت فرمود: نباید، حتى به قدر کشیدن قلمى، در دستگاه آنها بود; زیرا مردم به چیزى از دنیاى آنان نمىرسند مگر آنکه به همان اندازه دینشان را از دستبدهند. (15)
کلینى روایتى در خور توجه از رویارویى امام باقر(ع) با بنىامیه نقل کرده است. او مىگوید:
روزى امام باقر(ع) در مسجدالحرام نشسته بود که از بنىامیه و دولت آنها سخن به میان آمد. فردى گفت: کاش شما همراه بنىامیه بودید و حکومت در دستانتان بود.
امام فرمود: «ما انا بصاحبهم ولایسرنى ان اکون صاحبهم، ان اصحابهم اولاد الزنا، ان الله تبارک و تعالى لمیخلق منذ خلق السموات والارض سنین ولا ایاما اقصر من سنینهم وایامهم; با آنها همکارى نمىکنم و همراهى با آنان مرا شادمان نمىسازد. همانا یاران آنها فرزندان نامشروع شمرده مىشوند. وقتى آفریدگار زمین و آسمان را آفرید، روزگارى کمتر از روزگار امویان تقدیر نکرد.» (16)
امام صادق(ع) نیز، چون پدران ارجمندش، در برابر امویان واکنشى حساب شده نشان داد. چنان روایت مىکند که یکى از کارگزاران دستگاه اموى نزد حضرت صادق(ع) آمد و گفت: در حکومت منشى دیوان بودم و از این راه ثروت بسیار به دست آوردم در این باره چه مىفرمایید؟
حضرت فرمود: اگر بنىامیه کسانى را نمىیافتند که برایشان بنویسند، لشکریانى گرد آورند، در راه استوارى حکومتشان بستیزند، و در جماعت و دولتشان حاضر شوند، هرگز حق ما اهل بیت را نمىگرفتند; و اگر مردم از آنها کنارهگیرى کنند، حکومتشان پایدار نخواهد ماند. (177)
4 - موضعگیرى نظامى
واکنش نظامى، آخرین وسیله امامان معصوم علیهم السلام در مبارزه با ستم بنىامیه بود. چنانکه گفتیم، برخى از معصومان علیهم السلام ، به سبب موقعیتخاص جامعه، به مبارزه فرهنگى - سیاسى مىپرداختند; اما گاهى نیز تنها راه دفاع از ارزشهاى اسلامى واکنش نظامى و استفاده از شمشیر بود. وقتى على(ع) به خلافت رسید، براى اجراى عدالت و پاسدارى از احکام الهى سلاح برگرفت و با قاسطین و مارقین و ناکثین به جنگ پرداخت. آن امام راستین، همه کارگزارانى که عثمان برگزیده بود، کنار نهاد و در نامهاى از معاویه خواستحکومتشام را رها سازد. معاویه، که اندیشه خلافت در سر مىپروراند، براى رویارویى با امام(ع) به سمت صفین به راه افتاد و سرانجام نبردى سخت منطقه صفین را در اضطراب و خون فرو برد. هر چند در این جنگ برخى از یاران نزدیک امام به شهادت رسیدند، اما بسیارى از سپاهیان معاویه نیز تن به خاک سپردند و لشکر گمراهان از هم پاشید. على(ع) بر آن بود تا دینستیزى معاویه را از ریشه برکند، اما نادانى مردم بار دیگر اندوهى گران بر دل حضرت نهاد و طبلهاى بىوفایىشان به صدا درآمد، با نیرنگ معاویه و عمرو بن عاص قرآنها بر نیزه شد و سپاهیان على(ع) در دام تزلزل فرو غلتیدند. بدین ترتیب، حکمیتشکل گرفت و حضرت در آرزوى یاورانى هوشمند و معتقد اشک حسرت ریخت.
امام حسن(ع) نیز، وقتى خبر حرکتسپاه معاویه به سوى عراق را دریافت، لشکرى از مردم کوفه فراهم آورد و به منطقه نخیله رهسپار ساخت. آن بزرگوار به سپاهیانش چنین فرمود:
«خداوند جهاد را، با همه سختىاش، به بندگانش واجب ساخت ... شکیبایى پیشه کنید که خداوند با صابران است. اى مردم، به آنچه که دوست دارید دست نمىیابید مگر آنکه در دشواریها بردبار باشید. به من خبر دادهاند که معاویه، براى مقابله با ما، لشکرى سمت کوفه فرستاده است; بنابراین، شما به سوى نخیله - منطقهاى نزدیک کوفه در مسیر شام - حرکت کنید تا ببینید و ببینیم که در این جنگ چه خواهیم کرد.» (18)
البته آنچه در این بازار خریدارى نداشت، دعوت به ایستادگى در برابر ستم بود. این بار نیز کوفیان بىوفایى و نادانى خویش را به اثبات رساندند و چون سپاه معاویه به عرصه کارزار رسید، امام(ع) را تنها گذاشتند.
هر چند بىوفایى کوفیان سرانجام امام حسن(ع) را ناگزیر به صلح ساخت، ولى حضرت هرگز مخالفتبا ستمگران را رها نکرد. طبرى مىگوید: پس از امضاى پیمان صلح امام حسن(ع) رهسپار مدینه شد. در راه معاویه از وى خواست فرماندهى سپاه وى در جنگ با خوارج را به عهده گیرد. امام فرمود:
«به خدا سوگند، تنها براى حفظ خون مسلمانان از نبرد با تو دست کشیدم. از سوى تو به جنگ گسیل شوم؟ هرگز! به خدا سوگند، ستیز با تو از جنگ با خوارج سزاوارتر است.» (19)
پس از امام حسن(ع)، رهبرى امتبه اباعبدالله علیه السلام رسید. آن بزرگوار دریافت که تنها راه نجات اساس اسلام واکنش نظامى است. پس آماده شهادت شد و حماسه جاودان کربلا را پدید آورد. ترویج فساد و فحشا در جامعه، تحریف اسلام واقعى و ایجاد یک نوع اسلام جدید با ویژگیهاى اموى بخشى از عوامل قیام سومین امام معصوم علیه السلام به شمار مىآید. آن حضرت پارهاى از عوامل نهضت کربلا را چنین بازگو مىکند:
«شما امویان طاغوت امت، بدترین احزاب، تحریف کننده کتاب خدا و از میان برنده سنت پیامبرید. شما قاتلان فرزندان انبیا شمرده مىشوید; مؤمنان را مىآزارید و آنان که شریعت را مورد تمسخر قرار مىدهند، پناه مىدهید ... این فرومایه [ابن زیاد] و فرزند فرومایه چنان کرده است که میان شمشیر و خوارى یکى را برگزینم و البته خوارى از ما بسیار دور است; زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان هرگز ذلتپذیرى ما را نمىپسندند. دامنهاى پاک مادران و اندیشههاى با غیرت و نفوس شرافتمند پدران روا نمىدارند که پیروى از دونان را بر شهادت مقدم بداریم. آگاه باشید، من با این گروه کوچک و یاران اندک به جهاد با شما آمدهام.» (20)
بىتردید بیشتر نهضتهاى بشرى در طول تاریخ مرهون قیام امام حسین(ع) است. قیامهاى زید بن على(ع) و یحیى بن زید، و قیامهایى که به رهبرى برخى از فرزندان امام موسى بن جعفر علیه السلام رخ داد و سرانجام انقلاب شکوهمند ایران اسلامى همگى از آثار نهضتبزرگ کربلاست.
پىنوشتها:
1- الاختصاص، ص24.
2- کافى، ج2، ص20.
3- نهج البلاغه، نامه 32.
4- همان، خطبه 98.
5- همان، خطبه93.
6- تاریخ طبرى، ج5، ص163; الامالى، ج2، ص172.
7- تاریخ طبرى، ج5، ص357.
8- همان، ص402: مقتل الحسین، ص83.
9- شرح الاخبار، ج3، ص150.
10- تاریخ طبرى، ج5، ص403.
11- همان، ص352 و353.
12- صحیفه سجادیه، دعاى 48.
13- بقره، 165.
14- کافى، ج1، ص374.
15-؟
16- کافى، ج8، ص282.
17- همان، ج2، ص600.
18- حیاة الحسن(ع)، ج2، ص72; شرح نهج البلاغه، ج4، ص13.
19- تاریخ طبرى، ج5، ص133.
20- بحارالانوار، ج45، ص8 و9.
یکى از شیوههاى مبارزه امامان معصوم علیهم السلام با دستگاه خلافتبنىامیه فعالیتهاى فرهنگى و علمى آنها بود.
امام باقر و امام صادق علیهم السلام با تشخیض درست زمان و ژرف نگرى، به موضع گیرى در برابر افکار و سیاستهاى امویان، پرداختند.
هر چند امام حسن(ع) نیز، پس از صلح با معاویه، به مدینه هجرت فرمود و در آنجا به نشر احکام شریعت و تبیین معارف اسلام پرداخت; اما شکوفایى فرهنگ اسلام و عقاید شیعه در سالهاى امامت امام باقر و امام صادق علیهم السلام آشکار شد. روزگار امامت آن دو امام بزرگوار داراى چند ویژگى مهم بود:
1 - امامت امام باقر و امام صادق علیهم السلام با اوج ستمها و شهوترانى هاى امویان و استفادههاى نارواى آنها از بیتالمال مسلمانان مصادف شد. خشونتخلفاى اموى در این دوره در برخورد با امت اسلامى، بویژه شیعیان و فرزندان پیامبر(ص)، از حاکمان پیشین کمتر نبود. شدت اختناق و بیداد چنان بود که خلفا آشکارا به دشمنى با آل محمد(ص) مىپرداختند، موج دستگیرى و شکنجه به راه افتاد و زندانها از آل محمد(ص) آکنده شد. کمترین ستمى که به فرزندان و نوادگان پیامبر(ص) روا مىداشتند، حذف نامهاى آنها از دیوان بیتالمال بود.
2 - با گذشت نزدیک به یک قرن از وفات پیامبر گرامى اسلام، نسل جدیدى از مسلمانان به وجود آمد که از احکام اسلام و عقاید درست دین آگاهى نداشت. حدود 60 سال از خلافت امویان مىگذشت و تلاشهاى آنها در محو آثار دین و ایجاد شبهات اعتقادى در میان نسل جدید به بار نشسته بود.
3 - تجربه تاریخ نشان مىداد که امامان معصوم علیهم السلام بتقریب در هیچ یک از دوران گذشته از حمایتحقیقى و جوانمردانه مردم برخوردار نبودند. (1) بر این اساس، مبارزه نظامى و بهرهگیرى از شمشیر براى از بین بردن ستم و ایجاد فرهنگ اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله در جامعه ناممکن مىنمود.
از سوى دیگر امام صادق(ع) در دوران امامتخویش با موج تنشهاى اجتماعى و قومى میان قبایل رو به رو بود: بویژه درگیریهاى میان بنى عباس و بنى امیه که سرانجام به فروپاشى خلافت امویان انجامید.
در این موقعیت امام باقر و امام صادق علیهم السلام در مسیر ایجاد فرهنگ درست اسلامى و اعتقادات درست دینى کوشیدند.امام صادق(ع) دوران پدر بزرگوارش را چنین معرفى مىکند:
«شیعه، در زمان وى، احکام و مناسک حج و حلال و حرام خود را نمىشناخت و آن حضرت آنچه شیعیان نیاز داشتند، بیان فرمود.» (2)
امام باقر و امام صادق علیهم السلام براى رسیدن به این هدف حوزههاى علمى بر پا کردند و به تربیتشاگردان پرداختند; شاگردانى که بسیارى از آنها چراغ هدایت مردم شدند. فقه، کلام و بسیارى دیگر از علوم ائمه علیهم السلام از این مجرا به دریاى قلوب دانش پژوهان و شیفتگان معرفت راه یافت و انسانهاى بىشمارى را به بهشت رستگارى رهنمون شد.
آن دو امام بزرگوار همگام با تکمیل کاستیهاى علمى، فرهنگى و اعتقادى شیعه، پیروانشان را از همکارى با امویان و دخالت در امور حکومتى باز مىداشتند.
3 - موضع گیرى سیاسى
پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله رسالتخویش را در غدیر خم به اوج رسانده، دین را کامل کرد و خداوند مهر تائید بر آن زد. آن حضرت پذیرش ولایت علوى را تنها راه نجات و رستگارى امت دانست. کسانى که در غدیر حضور داشتند بر این باور بیعت کردند; اما پس از وفات حضرت رسول صلى الله علیه و آله بیعتشکستند و براى جانشینى پیامبر طرحى ننگین ریختند.
شوراى سقیفه، بر خلاف نظر پیامبر، ابوبکر را بر مسند خلافت نشاند. پس از او نیز صلاحیت على(ع) براى شورا آشکار نشد و جهل مرکب، عقولشان را تسخیر کرد. سرانجام، بعد از خلافت عثمان، کسى شایستهتر از امام(ع) یافت نشد.
ناتوانى صحابه در هدایت امت اسلامى و پاسخگویى به نیازهاى جامعه، اندیشمندان را بر آن داشت تا از دریاى علوم علوى بهره گیرند براى التیام زخمهاى ستمدیدگان دست نیاز به سوى عدالت وى دراز کنند. بدین ترتیب، عطش جامعه به برقرارى عدالت اجتماعى سبب پذیرش خلافت على(ع) شد و حضرت با شرایطى بدین خواست پاسخ مثبت داد; ولى دریغ که وقتى خورشید عدالت و ستم ستیزى على(ع) بر گستره زمین پرتو افکند، بنىامیه علم مخالفتبرافراشت.
على(ع)، که تاکنون از کینه دشمنان زخمها برداشته بود، از نادانى مردم اندوهگین شد و بر جهل ستمشان اشک ریخت. خطبههاى آن حضرت نشان مىدهد که وى بنىامیه را آشکارا ستمگر مىخواند و آنها را شایسته حکومت نمىدانست. آن بزرگوار در خطبهاى فرمود:
«بنىامیه؟! تو را چه شده است، خداوند هدایتتان نکند. جز ستمگر و نابود کننده فرزندانم و تجاوزگر به حریم حرمتم کسى در بنىامیه نیست. اینان همواره ستم پیشه بوده، بر حرام دنیا طمع مىورزند و در دریاى هلاکت و خون شناورند.» (3)
و نیز، در خطبهاى دیگر، فرمود: «به خدا سوگند، اگر بنىامیه بر سر کار بمانند، هر حلال را حرام و هر حرامى را حلال مىکنند. هیچ پیمانى استوار نمىماند. هیچ خانه و خیمهاى در آبادى و بیابانى نیست مگر آنکه این گروه به ستم آن را ویران مىکند و با بدرفتارى مردمانش مىگریزاند. اینان در ستم تا آنجا پیش مىروند که همیشه دو دسته از مردم گریان باشند; دستهاى که دین خود را از دست داده و گروهى که به دنیاى خویش نرسیده است ... ممکن است کسى گمان کند که دنیا چون شترى زانو بسته، در اختیار فرزندان امیه است تا شیرش را به مردم بخورانند یا چون چشمهاى آمیخته است تا مردم را به آبشخور آن کشانند; نه تازیانهشان از مردم برداشته مىشود و نه شمشیرشان. این چیزى جز پندار نادرست و دروغین نیست. بهره بنىامیه از خوشى چندان است که لختى شیرینى را در کام کشند و سپس یکباره برونشان اندازد.» (4)
آن حضرت نگرانى از آینده امت اسلامى در حکومت امویان را چنین بیان مىفرماید:
«فتنه بنىامیه ترسناکترین فتنههاست، آشوبى سردرگم و تار. حکومت آنان بر همه مردم است و آزارشان دامنگیر دین باوران. به خدا سوگند، پس از من فرزندان امیه را براى خود اربابان بدى خواهید یافت; چون ماده شتر پیر و بدخویى که با دستبر زمین کوبد، با پا لگد زند و با دهان گاز مىگیرد و نمىگذارد شیرش را بدوشند. پیوسته با شما چنین کنند تا از شما جز آن که به آنها سودى مىرساند یا زیانى از آنان دفع مىکند، کسى باقى نماند. بلاى آنان با چهرهاى زشت و ترسآور و ظلمتى همسان تاریکى عصر جاهلیتبر سرتان فرود مىآید و نور هدایت در آنان آشکار نیست.» (5)
گفتار امام(ع) نشان مىدهد که، از نظر امام(ع)، وجود بنىامیه در راس حکومت و صحنه سیاسى جامعه براى اسلام و مسلمانان خطرناک و زیانآور بود. بر این اساس، وقتى آن حضرت به خلافت ظاهرى رسید تقریبا همه افراد بنىامیه را، که از طرف خلفاى پیشین بر مناطق مختلف حکومت مىکردند، از صحنه سیاسى بر کنار کرد و به جاى آنان صالحان را فرماندار ساخت. البته فرزندان امیه، در برابر این اقدام، خاموش نماندند; به کارشکنى پرداختند و مقدمات نبرد صفین را آماده کردند.
امام حسن(ع) نیز با حضور بنىامیه در صحنه سیاسى جامعه اسلامى مخالف بود. صلح آن حضرت با معاویه هرگز به معناى موافقت و همراهى با بنىامیه نبود; زیرا چنانکه در سخنان حضرتش دیده مىشود، صلح وى پیامد ستمپیشگى بنىامیه و عدم درک صحیح مردم از مسائل اجتماعى و سیاسى بود. آن حضرت بارها فرمود: اگر یاورى داشتم، خلافت را به معاویه واگذار نمىکردم; و صلح من تنها براى حفظ جامعه اسلامى از خونریزى و برادرکشى و پاسدارى از اسلام است.
پس از آنکه معاویه به خلافت رسید، در مجلسى، که امام حسن(ع) نیز حضور داشت، گفت: چون حسن بن على مرا شایسته خلافت دید و خود را سزاوار این کار نیافت، با من بیعت کرد و خلافت را به من وانهاد.
پس از او، امام حسن(ع) بر منبر قرار گرفت و بعد از سپاس خداى تعالى و یادآورى آیه مباهله و وقایع آن فرمود: معاویه گمان مىکند من او را شایسته خلافت مىدانم و خودم را براى این کار سزاوار نمىبینم. او دروغ مىگوید. چنانکه در کتاب خدا و گفتار پیامبر آمده است، ما از خود مردم به آنها سزاوارتریم. پس از رحلت پیامبر(ص)، ما اهل بیت مظلوم واقع شدیم. خداوند بین ما و کسى که به ما ستم روا داشته، به حق ما تجاوز کرده است، حکم خواهد کرد; کسى که مردم را بر ما شوراند، ما را از بیتالمال محروم ساخت و فدک را از مادر ما غصب کرد. به خدا سوگند، اگر آن هنگام که حضرت رسول صلى الله علیه و آله رحلت فرمود، مردم با پدرم بیعت مىکردند، آسمان و زمین برکتهاى خود را بر آنان فرو مىفرستاد: و تو، اى معاویه و قریش و آزادشدگان و فرزندان آنان در آن طمع نمىکردید. اى مردم، اگر شرق و غرب جهان را بگردید، جز من و برادرم فرزندى براى پیامبر نمىیابید; و من تنها براى دورى از آشوب و رعایت مصلحت امتبا این شخص بیعت کردم. (6)
بدین سبب آن حضرت، پس از امضاى پیمان صلح به مدینه هجرت فرمود و در آنجا به افشاى ماهیتبنىامیه و نشر دیدگاههاى سیاسى - فرهنگى خود پرداخت.
وجود امام حسن(ع) حتى در مدینه نیز براى خلافتبنىامیه خطرناک بود و گفتار و کردار آن حضرت نقشههاى امویان را خنثى مىکرد. بدین سبب، معاویه نتوانست وجود حضرت را تحمل کند و سرانجام وى را به شهادت رساند.
امام حسین(ع) نیز، چون پدر بزرگوار و برادر گرامىاش، با امویان به مبارزه برخاست و ماهیت ضد دینى آنها را افشا کرد. آن حضرت خلافت را حق مسلم خاندان پیامبر(ص) مىدانست و از آن دفاع مىکرد. امام(ع)، در نامهاى که براى سران بصره فرستاد، فرمود:
«خداوند حضرت محمد(ص) را به رسالتبرگزید، او نبوت را شرافتبخشید و آنگاه که رسالتخویش به پایان رساند، وى را به سوى خود خواند. ما اهلبیت وصى و وارث او هستیم. براى جانشینى پیامبر(ص) از دیگران شایستهتریم. هر چند زمانى براى حفظ انسجام و یگانگى مسلمانان سکوت کردیم; ولى به این حق، از کسانى که آن را در دست گرفتهاند، سزاوارتریم. من شما را به پیروى از کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دعوت مىکنم; زیرا امروز سنت پیامبر(ص) مرده، بدعت در دین آشکار شده است.» (7)
آن حضرت، در میان یاران خود و سربازان حر بن یزید، چنین فرمود:
«اى مردم، اگر تقوا پیشه کنید و بدانید که حق از آن کیست، رضایتخدا را به دست آوردهاید. ما اهل بیت پیامبر(ص)، از کسانى که بىهیچ حقى ادعاى خلافت مىکنند و با شما دشمنى مىورزند و ستم روا مىدارند، به ولایت و لافتشایستهتریم.» (8)
تحلیل امام(ع) از جامعهاى که بنىامیه بر آن فرمان مىراند، بسیار دقیق و روشن است، آن حضرت در خطبهاى فرمود:
«الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه.»
آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىگردد. (9)
آن بزرگوار همچنین فرمود: «بدانید که بنىامیه اطاعتخداى رحمان را به اطاعتشیطان عوض کرده است. تظاهر به فساد کرده و حدود الهى را تعطیل ساخته است. آنها به بیتالمال چنگ افکندهاند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردهاند.» (10)
امام حسین(ع) امویان را شایسته حکومتبر امت مسلمان نمىدانست و مىفرمود:
«سوگند به آن که جانم در دستان اوست، وظیفه امام عمل کردن به کتاب خدا و عدالت پیشگى و کرنش در برابر حق است. پیشواى امتباید بر اساس فرمان خدا عمل کند.» (11)
موضعگیرى سیاسى امام سجاد(ع) از ویژگى خاصى برخوردار بود، امامت آن حضرت با خلافت عبدالملک بن مروان و ولید بن عبدالملک همزمان بود. در این دوره، از نظر امام(ع) زمینه مبارزه نظامى وجود نداشت; زیرا آن حضرت طعم تلخ بىوفایى مردم را در کربلا چشیده بود و مىدانست جامعه براى دریافت معارف و فرهنگ آمادگى ندارد. در این موقعیتسیل عقاید ضد دینى جامعه اسلامى را فرا گرفته بود و مردم، بویژه نسل جدید، به احکام و مبانى اسلام پایبند نبودند. امام سجاد(ع)، با تشخیص درست واقعیات جامعه، به ایجاد انگیزههاى معنوى در مردم پرداخت و آنها را به خداترسى و کرنش در برابر معبود یکتا فرا خواند.
آن حضرت، در قالب دعا و تضرع و گریه، از سویى فضایى معنوى در جامعه پدید آورد و از سوى دیگر شیوه کومتستمپیشگان بنىامیه را مورد اعتراض قرار داد. آن بزرگوار در یکى از دعاهایش چنین مناجات مىکند:
«پروردگارا، دولت و حکومت ویژه خلفا و برگزیدگان توست. آنان که از سوى تو چنین فرمان داشتند و براى نمایندگىات در زمین از شایستگى برخوردار بودند. تو چنین خواستهاى و اراده تو به هر چه بپیوندد، با مصلحت مطلق و خیر محض مقرون است; ولى برگزیدگان پاکدامن و شایسته تو مقهور و مغلوب و مظلوم به سوى تو بازگشتند. [حقوق آنها را پایمال و به آنها ستم شده است] آنها فرمان تو را دستخوش تعطیل و اهمال یافتند، کتابت را متروک و سنتهاى پیامبرت را پایمال دیدند. پروردگارا، بر دشمنان برگزیدگانت و آنان که به دشمنى این قوم راضىاند، لعنت و نکبت فرو فرست و پیروان گمراه و سیاه کارشان را از درگاه خود دور ساز.» (12)
امام باقر(ع) نیز در برابر امویان واکنش نشان داد و هرگونه همکارى با آنها را نفى کرد. جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر(ع) پرسید: مراد از آیه 165 سوره بقره چیست؟ در این آیه مىخوانیم:
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله; بعضى از مردم معبودهایى جز خداوند براى خود بر مىگزینند و آنها را چون خدا دوست دارند. (13)
امام(ع) فرمود: آنان دوستداران بنىامیهاند که امویان را پیشواى خود داشتند و امامت کسانى که خداوند برگزیده بود، نپذیرفتند. اى جابر، به خدا سوگند! مصداق این آیه پیشوایان ستمگر و طرفداران آنهایند. (14)
ابوبصیر از آن حضرت درباره کسانى که در دستگاه حکومتى بنىامیه کار مىکردند، پرسید. حضرت فرمود: نباید، حتى به قدر کشیدن قلمى، در دستگاه آنها بود; زیرا مردم به چیزى از دنیاى آنان نمىرسند مگر آنکه به همان اندازه دینشان را از دستبدهند. (15)
کلینى روایتى در خور توجه از رویارویى امام باقر(ع) با بنىامیه نقل کرده است. او مىگوید:
روزى امام باقر(ع) در مسجدالحرام نشسته بود که از بنىامیه و دولت آنها سخن به میان آمد. فردى گفت: کاش شما همراه بنىامیه بودید و حکومت در دستانتان بود.
امام فرمود: «ما انا بصاحبهم ولایسرنى ان اکون صاحبهم، ان اصحابهم اولاد الزنا، ان الله تبارک و تعالى لمیخلق منذ خلق السموات والارض سنین ولا ایاما اقصر من سنینهم وایامهم; با آنها همکارى نمىکنم و همراهى با آنان مرا شادمان نمىسازد. همانا یاران آنها فرزندان نامشروع شمرده مىشوند. وقتى آفریدگار زمین و آسمان را آفرید، روزگارى کمتر از روزگار امویان تقدیر نکرد.» (16)
امام صادق(ع) نیز، چون پدران ارجمندش، در برابر امویان واکنشى حساب شده نشان داد. چنان روایت مىکند که یکى از کارگزاران دستگاه اموى نزد حضرت صادق(ع) آمد و گفت: در حکومت منشى دیوان بودم و از این راه ثروت بسیار به دست آوردم در این باره چه مىفرمایید؟
حضرت فرمود: اگر بنىامیه کسانى را نمىیافتند که برایشان بنویسند، لشکریانى گرد آورند، در راه استوارى حکومتشان بستیزند، و در جماعت و دولتشان حاضر شوند، هرگز حق ما اهل بیت را نمىگرفتند; و اگر مردم از آنها کنارهگیرى کنند، حکومتشان پایدار نخواهد ماند. (177)
4 - موضعگیرى نظامى
واکنش نظامى، آخرین وسیله امامان معصوم علیهم السلام در مبارزه با ستم بنىامیه بود. چنانکه گفتیم، برخى از معصومان علیهم السلام ، به سبب موقعیتخاص جامعه، به مبارزه فرهنگى - سیاسى مىپرداختند; اما گاهى نیز تنها راه دفاع از ارزشهاى اسلامى واکنش نظامى و استفاده از شمشیر بود. وقتى على(ع) به خلافت رسید، براى اجراى عدالت و پاسدارى از احکام الهى سلاح برگرفت و با قاسطین و مارقین و ناکثین به جنگ پرداخت. آن امام راستین، همه کارگزارانى که عثمان برگزیده بود، کنار نهاد و در نامهاى از معاویه خواستحکومتشام را رها سازد. معاویه، که اندیشه خلافت در سر مىپروراند، براى رویارویى با امام(ع) به سمت صفین به راه افتاد و سرانجام نبردى سخت منطقه صفین را در اضطراب و خون فرو برد. هر چند در این جنگ برخى از یاران نزدیک امام به شهادت رسیدند، اما بسیارى از سپاهیان معاویه نیز تن به خاک سپردند و لشکر گمراهان از هم پاشید. على(ع) بر آن بود تا دینستیزى معاویه را از ریشه برکند، اما نادانى مردم بار دیگر اندوهى گران بر دل حضرت نهاد و طبلهاى بىوفایىشان به صدا درآمد، با نیرنگ معاویه و عمرو بن عاص قرآنها بر نیزه شد و سپاهیان على(ع) در دام تزلزل فرو غلتیدند. بدین ترتیب، حکمیتشکل گرفت و حضرت در آرزوى یاورانى هوشمند و معتقد اشک حسرت ریخت.
امام حسن(ع) نیز، وقتى خبر حرکتسپاه معاویه به سوى عراق را دریافت، لشکرى از مردم کوفه فراهم آورد و به منطقه نخیله رهسپار ساخت. آن بزرگوار به سپاهیانش چنین فرمود:
«خداوند جهاد را، با همه سختىاش، به بندگانش واجب ساخت ... شکیبایى پیشه کنید که خداوند با صابران است. اى مردم، به آنچه که دوست دارید دست نمىیابید مگر آنکه در دشواریها بردبار باشید. به من خبر دادهاند که معاویه، براى مقابله با ما، لشکرى سمت کوفه فرستاده است; بنابراین، شما به سوى نخیله - منطقهاى نزدیک کوفه در مسیر شام - حرکت کنید تا ببینید و ببینیم که در این جنگ چه خواهیم کرد.» (18)
البته آنچه در این بازار خریدارى نداشت، دعوت به ایستادگى در برابر ستم بود. این بار نیز کوفیان بىوفایى و نادانى خویش را به اثبات رساندند و چون سپاه معاویه به عرصه کارزار رسید، امام(ع) را تنها گذاشتند.
هر چند بىوفایى کوفیان سرانجام امام حسن(ع) را ناگزیر به صلح ساخت، ولى حضرت هرگز مخالفتبا ستمگران را رها نکرد. طبرى مىگوید: پس از امضاى پیمان صلح امام حسن(ع) رهسپار مدینه شد. در راه معاویه از وى خواست فرماندهى سپاه وى در جنگ با خوارج را به عهده گیرد. امام فرمود:
«به خدا سوگند، تنها براى حفظ خون مسلمانان از نبرد با تو دست کشیدم. از سوى تو به جنگ گسیل شوم؟ هرگز! به خدا سوگند، ستیز با تو از جنگ با خوارج سزاوارتر است.» (19)
پس از امام حسن(ع)، رهبرى امتبه اباعبدالله علیه السلام رسید. آن بزرگوار دریافت که تنها راه نجات اساس اسلام واکنش نظامى است. پس آماده شهادت شد و حماسه جاودان کربلا را پدید آورد. ترویج فساد و فحشا در جامعه، تحریف اسلام واقعى و ایجاد یک نوع اسلام جدید با ویژگیهاى اموى بخشى از عوامل قیام سومین امام معصوم علیه السلام به شمار مىآید. آن حضرت پارهاى از عوامل نهضت کربلا را چنین بازگو مىکند:
«شما امویان طاغوت امت، بدترین احزاب، تحریف کننده کتاب خدا و از میان برنده سنت پیامبرید. شما قاتلان فرزندان انبیا شمرده مىشوید; مؤمنان را مىآزارید و آنان که شریعت را مورد تمسخر قرار مىدهند، پناه مىدهید ... این فرومایه [ابن زیاد] و فرزند فرومایه چنان کرده است که میان شمشیر و خوارى یکى را برگزینم و البته خوارى از ما بسیار دور است; زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان هرگز ذلتپذیرى ما را نمىپسندند. دامنهاى پاک مادران و اندیشههاى با غیرت و نفوس شرافتمند پدران روا نمىدارند که پیروى از دونان را بر شهادت مقدم بداریم. آگاه باشید، من با این گروه کوچک و یاران اندک به جهاد با شما آمدهام.» (20)
بىتردید بیشتر نهضتهاى بشرى در طول تاریخ مرهون قیام امام حسین(ع) است. قیامهاى زید بن على(ع) و یحیى بن زید، و قیامهایى که به رهبرى برخى از فرزندان امام موسى بن جعفر علیه السلام رخ داد و سرانجام انقلاب شکوهمند ایران اسلامى همگى از آثار نهضتبزرگ کربلاست.
پىنوشتها:
1- الاختصاص، ص24.
2- کافى، ج2، ص20.
3- نهج البلاغه، نامه 32.
4- همان، خطبه 98.
5- همان، خطبه93.
6- تاریخ طبرى، ج5، ص163; الامالى، ج2، ص172.
7- تاریخ طبرى، ج5، ص357.
8- همان، ص402: مقتل الحسین، ص83.
9- شرح الاخبار، ج3، ص150.
10- تاریخ طبرى، ج5، ص403.
11- همان، ص352 و353.
12- صحیفه سجادیه، دعاى 48.
13- بقره، 165.
14- کافى، ج1، ص374.
15-؟
16- کافى، ج8، ص282.
17- همان، ج2، ص600.
18- حیاة الحسن(ع)، ج2، ص72; شرح نهج البلاغه، ج4، ص13.
19- تاریخ طبرى، ج5، ص133.
20- بحارالانوار، ج45، ص8 و9.