مبارزات منفى ائمه(علیهم السلام) در برابر حکام اموى( بخش اول)
آرشیو
چکیده
متن
امویان سرانجام به پذیرش اسلام و اطاعت از پیامبر گرامى(ص) گردن نهادند. این تسلیم با انگیزههایى چون ترس از کشته شدن و جستجوى راههاى آسانتر براىمبارزه با اسلام تحقق یافت.
روشن است که چنین انگیزهاى، در پذیرش اسلام، به ایمان کامل و اعتقاد راستیندر فرد نمىانجامد. اسلام ستیزى و دینگریزى امویان چنان روشن بود که حتىشخصیتهاى برجستهاى مانند سلمان، عمار، ابن مسعود و ابوذر را علیه آنانبرانگیخت و در برابر شیوه حکومتىشان به اعتراض واداشت.
امامان معصوم(علیهم السلام ) در سایه روشنبینى، هوشیارى و شجاعت ویژه خویشبیشترین و حقیقىترین یورشهاى فرهنگى و نظامى را علیه امویان انجام دادند. معصومان(علیهم السلام ) گاه به عکس العملهاى فردى و سیاسى بسنده مىکردند وزمانى براى از بین بردن ریشههاى فساد و کفر به حرکتهاى نظامى روى مىآوردند.
خطبههاى حضرت على(ع) ، نامههایى که براى برخى از امویان نگاشتند و برخورد آنحضرت در جنگ صفین با معاویه نشان دهنده سه شیوه گوناگون در رویارویى باستمگران است.
گاهى تشکیل حوزههاى علمى براى شناساندن معارف و حقایق اسلام ناب، به عنوانیکى از راههاى مبارزه با طاغوت، مورد توجه ائمه(علیهم السلام ) قرار مىگرفت وزمانى ذکر و دعا و جلب توجه مردم به خداترسى و یکتاپرستى و پرهیز از گناهراهى براى موضعگیرى در برابر وضعیت موجود شناخته مىشد. کلاسهاى درس امامحسن(ع) ، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و دعاهاى حضرت سجاد(ع) نمونههاى روشناین روشهاى مبارزه است.
در این نوشتار مبارزات منفى امامان معصوم(علیهم السلام ) و واکنشهاىپیامبر(ص) را با عنوانهاى موضعگیرى فردى، سیاسى، فرهنگى و نظامى، مورد بررسىقرار مىدهیم.
1- موضع گیرى فردى
مهمترین ویژگى امویان ضدیتبا اسلام و عدمپذیرش واقعى خدا و رسالت انبیا بود. پیش از ورود به اصل بحث، بیان چند روایتاز حضرت رسول(ص) درباره بنىامیه و واکنش آن حضرت در برابر معاویه سودمندمىنماید.
ابن عقیل در کتاب «النصایح الکافیه» روایاتى از کتب اهل سنت نقلکرده که در آن پیامبر گرامى اسلام(ص) امویان را مورد سرزنش قرار داده است. بهنوشته این کتاب رسول خدا(ص) فرموده است:
«هر گاه شمار افراد بنىامیه به چهل رسد، بندگان خدا را به بردگى کشند واموال خدا را فاسد کنند و در کتاب خدا شک و تردید پدید آورند.»
ابن مسعودنقل مىکند که پیامبر اکرم(ص) بنىامیه را آفت دین دانسته است.
آن حضرت همچنین فرمود: «همانا اهل بیت من بزودى با مردمى رو به رو مىشوندکه با آنان ستیز مىکنند و آنها را آواره مىسازند.»
پیامبر گرامى اسلامدرباره معاویه فرمود:
«هرگاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید، بکشید.»
و نیز از آن حضرت روایتشده که فرمود:
«با بودن تو «معاویه» چه روزهاى بدى در انتظار امت من است و فرزندانم چهروزهاى سختى را از فرزندان تو مشاهده خواهند کرد; کسانى که آیات خدا را بهتمسخر مىگیرند و حرام خدا را حلال مىکنند.»
على(ع) ، در روزگار خود، هموارهاز این قوم دلتنگ بود و از وجود و گسترش سلطه آنان بر جامعه اسلامى نگرانمىنمود; زیرا ماهیتبنىامیه براى امام(ع) روشن بود و آن حضرت بخوبى کردارهاىضد دینى آنها را، که رنگ اسلامیت داشت، تشخیص مىداد. على(ع) ، چه در ایامى کهبه دلیل فشارهاى سیاسى و اجتماعى خانه نشین شد و چه آن زمان که زمام امورمسلمانان را به دست گرفت، همواره نفاق بنىامیه در پذیرش اسلام را گوشزد مىکردو در برابر آنها موضع مىگرفت.
پیش از آنکه به بیان موضعگیرى امام(ع) بپردازیم، باید یادآورى کنیم که وقتىحضرت در راس حکومت قرار گرفت، با سه گروه عمده به مبارزه برخاست و براى ازمیان بردن بنیاد تفکر ضد دینىشان بسیار تلاش کرد. عدهاى چون طلحه و زبیر کهبدون شایستگى خواهان حکومتبودند، گروه خوارج (مقدس نمایان جاهل) که بهوسیله معاویه فریب خوردند و در برابر امام(ع) صف آرایى کردند و حکومت معاویهکه بساط ستمگرىاش را در شام گسترده بود. امام(ع) مشکل اول و دوم را بزودى ازمیان برد; اما مشکل سوم همچنان مانع بزرگى در راه اجراى عدالت اجتماعى آنحضرت به شمار مىرفت.
امویان به سرگردگى معاویه بسیار کوشیدند تا خلافت در خاندان بنىامیه پایداربماند و براى رسیدن به این هدف از ترفندهاى مختلفى استفاده کردند. یکى ازاین ترفندها زیرک، عاقل و هوشمند معرفى کردن معاویه بود. او چنان القا مىکردکه با داشتن چنین ویژگیهاى برجستهاى، تنها فرد صالح براى خلافت است. على(ع)در برابر این تلقى کودکانه موضع گرفته، فرمود:
«به خدا سوگند، معاویه زیرکتر از من نیست، لیکن شیوه او پیمانشکنى و ستمگرىاست. اگر نیرنگ ناخوشانید شمرده نمىشد، زیرکتر از من کسى نبود. اما خداوند پیمانشکنان را در رستاخیز معرفى خواهد کرد.»
امام صادق(ع) نیزدرباره زیرکى و عقل معاویه فرمود:
«آن نوعى شیطنت و زرنگى است که شباهتبا عقل دارد، ولى عقل نیست. عقل چیزىاست که با آن خداى را عبادت کنند.»
على(ع) فریبخوردگان را به دلیل داشتناین باور غلط و بیعتبا معاویه، مورد سرزنش قرار مىدهد و مىفرماید:
«چه نادان مردمى هستند کسانى که رهبرشان معاویه و آموزگارشان عمرو بن عاصاست. معاویه گروهى نادان را به دنبال خود مىکشد و حقیقت را از آنان مخفىمىسازد. آنها کورکورانه در پى او مىروند تا خود را به کام مرگ افکنند.»
حضرت با این سخن، زیرکى و عقل معاویه را پندار مردمانى نادان دانسته و آنهارا ملامت کرده است. آن بزرگوار، که مىدانست معاویه هوس جانشینى پیامبر را درسر مىپروراند، در این باره چنین فرمود:
«اى معاویه، شما از چه وقت در شمار زمامداران رعیت و فرماندهان امت جاىداشتهاید؟ نه پیشینهاى در دین دارید و نه شرفى والا و مهین. از گرفتار شدن بهشقاوت دیرین شما به خدا پناه مىبرم و تو را از نفاق و فریب آرزو خوردنمىترسانم. اى معاویه تو بسیارى از مردم را تباه ساختى، به گمراهى خود فریفتىو در موج دریاى سرگشتگى خویش انداختى; به گونهاى که تاریکیهاى نادانى آنانرا پوشانید و شبهههاى اعتقادى، آنها را در برزخ تردید نهاد. پس از راه حقبازماندند، به گذشته جاهلى روى آوردند، به حق پشت کردند و به بزرگى خاندانخود نازیدند; جز اندکى که راه بصیرت یافتند، تو را شناختند و دست از یارىاتکشیدند. اى معاویه، از خدا بترس و مهار خود را از کف شیطان برهان که دنیا ازتو بریده، رشتهاش باریک گشته و آخرت به تو نزدیک شده است.» از سوى دیگر،معاویه با طرح مساله خویشاوندى خود با پیامبر(ص) و على(ع) مىخواست راهىبراى بقاى حکومتش بیابد و شایستگى خود را براى خلافتبه نمایش بگذارد.
امام(ع) به وى چنین نوشت: «طرح خویشاوندى با شما عزت دیرین و فضیلت پیشینرا از ما باز نمىدارد و ما و شما را در یک رتبه قرار نمىدهد. شما چگونه باما برابرید، در حالى که پیامبر از میان ما برخاست و ابوجهل دروغگو از میانشما; حمزه سیدالشهدا از ماست و ابوسفیان از شما; دو سید جوانان اهل بهشت ازما هستند و کودکانى که آتش نصیبشان گردید از شما، بهترین زنان جهان از ماستو هیزم کش دوزخیان از شما. این فضیلتها از ماست و آن رسواییها از شما.»
موضعگیرىهاى بموقع و شایسته امام(ع) در برابر بنىامیه نمونههاى بسیار دارد. آن بزرگوار در پاسخ کسى که بقاى حکومت معاویه بر شام را به وى پیشنهاد دادهبود، فرمود: «به خدا قسم هرگز حتى دو روز هم معاویه را به کار نخواهمگرفت.» و نیز فرمود: گمراهان را به کمک نمىگیرم. عکسالعمل امام در مقابلمروان بن حکم نیز قابل توجه است. در روایات مىخوانیم که آن حضرت به مرواننگریست و فرمود: «واى بر تو و امت محمد(ص) ، چه روزگارى از تو و فرزندانتدر انتظار آنهاست.» امام حسن(ع) نیز، چون پدر گرامىاش، در مقابل اعمال وروشهاى ضد دینى بنىامیه و در راس آنها معاویه موضع گرفته و به روشهاىگونهگون با آنان به مبارزه برخاست. آن حضرت در سخنانى به معاویه فرمود: «اگر به بیعتبا من تن در ندهى و همچنان در گمراهىات اصرار ورزى، من بااجتماع مسلمانان به سویت رهسپار مىشوم و تا هنگامى که خداوند بین ما حکم کندبا تو ستیز مىکنم. خداوند بهترین حکم کنندگان است.»
آن امام راستین همچنیننامهاى به معاویه نوشت و او را به بیعتبا خود فرا خواند. در قسمتى از ایننامه چنین آمده است: «تعجب من در این است که چگونه تو، که نه سابقهاى دراسلام داشتهاى و نه فضیلتیا اثر مثبتى بر جاى گذاردهاى، این چنین ما را ازحق خود دور مىسازى. اى معاویه، چگونه در امرى که اهل آن نیستى دخالت مىکنى؟تو پسر حزبى از احزاب (بنى امیه) و دشمنترین افراد قریش در برابر رسول اللهو کتاب خدایى.»
وقتى لشکر معاویه با سپاهیان امام حسن(ع) رو به رو شد،معاویه در جمع سربازان دو طرف درباره حکومتخود سخن گفت و على(ع) را دشنامداد. امام حسن(ع) در جواب او فرمود: «اى کسى که از على(ع) سخن مىگویى، منحسن و پدرم على است و تو معاویه و پدرت صخر است. مادر من فاطمه زهرا(س) ومادر تو هند است. جد من رسول خدا(ص) و جد تو عتبه است. جده من خدیجه و جدهتو فتیله است. لعنتخدا بر کسى که ما را به ضعف یاد کند، نسب و شرف ما راپست جلوه دهد و ما را به کفر و نفاق متهم سازد.» به اعتقاد دکتر طه حسین،امام حسن(ع) ، در دوران اقامتش در مدینه، حزبى سیاسى پدید آورد و با ترسیمخط فکرى و سیاسى مردم کوفه را براى مبارزه مسلحانه در هر زمانى که امام صلاحبداند، آماده ساخت.
دومین امام معصوم، حتى پس از صلح نیز از بیان عدمشایستگى معاویه براى خلافت دست نمىکشید و گاه تذکر مىداد که: «چون یاورى نیافتم با تو صلح کردم; اگر یاورانى مخلص مىیافتم، هرگز به صلحرضایت نمىدادم اگر قرار باشد با اهل قبله جنگ داشته باشم، اول جنگ با تو راانتخاب خواهم کرد. اما اینک به جهتحفظ مصلحت امت اسلامى و جلوگیرى ازخونریزى از تو دست کشیدم.» امام حسن(ع) ، پس از امضاى قرارداد صلح، تصمیمگرفتبه مدینه هجرت کند.
پیش از هجرت، معاویه از حضرت خواست تا بر منبر رود و به مردم بگوید که اینکحکومت از آن معاویه است.
امام(ع) به منبر رفت و پس از حمد و سپاس الهى چنین فرمود: «همانا زرنگى از آن تقوى پیشگان است. ضعیفترین مردم، ستمکارانند. این حکومتحق من است و من تنها براى حفظ خون و اموال مسلمانان با معاویه صلحکردم. من براى اصلاح امت اسلام از خلافت دست کشیدم.
امام زینالعابدین(ع) ، پس از رخداد عاشورا و در دربار یزید، درباره سابقهیزید و پدرانش در اسلام چنین فرمود: «اى پسر معاویه و هند و صخر، پیش از آنکه تو به دنیا بیایى، نبوت و ولایتهمواره از آن پدران و اجداد ما بود. در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم اسلام دردستان جدم على(ع) بود; در حالى که پدر و جد تو پرچمدار جبهه کفر بودند. واىبر تو، اگر مىدانستى که با پدرم چه کردى، هر آینه به کوهها مىگریختى،خاکسترنشین مىشدى و آرزوى مرگ مىکردى. پس تو را به پستى و پشیمانى در روزرستاخیز خبر مىدهم.»
امام صادق(ع) نیز درباره بنىامیه دیدگاهى مانند نظر جدبزرگوارش داشته است. آن بزرگوار فرمود: ثلاثه هم شرار الخلق ابتلى بهم خیار الخلق، ابوسفیان احدهم قاتل رسولالله(ص)وعاداه و معاویه قاتل علیا و عاداه و یزید بن معاویه لعنهالله قاتل الحسینبن علىعلیهماالسلام و عاداه حتى قتله.
سه تن بدترین مردمند و بهترین مردم به آنها مبتلا بودند. یکى از آنهاابوسفیان بود که با پیامبر(ص) ستیز کرد و دشمنى ورزید. دیگرى معاویه بود کهبا على(ع) به جنگ پرداخت و دشمنى پیشه کرد. سومین فرد یزید بن معاویه بود هلعنتخدا بر او باد. او با امام حسین(ع) دشمنى و ستیز کرد و سرانجام آن حضرترا به شهادت رساند. »
ششمین معصوم(ع) همچنین فرمود: «معاویه مصداق آیهاى است که خداوند فرمود: او را در جهنم به زنجیرى که طولآن هفتاد زرع استببندید; زیرا به خداى بزرگ ایمان نمىآورد. او به منزلهفرعون این امت است.» پیش از این گتفیم که رفتار ضد دینى امویان حتى از سوىبرخى از بزرگان صحابى پیامبر گرامى اسلام(ص) نیز مورد انتقاد قرار گرفت. جابربن عبدالله انصارى، یاور گرانقدر پیامبر(ص) مىگوید:
«دشمنى معاویه با على(ع) به خاطر دشمنىاش با پیامبر(ص) بود، زیرا على(ع) درجنگ با او و پدرش همواره بر این عقیده بود که خداوند و پیامبرش راست مىگویندو به رسالت پیامبر(ص) ایمان کامل داشت، ولى معاویه و ابوسفیان، خدا و رسولشرا دروغگو مىپنداشتند. به خدا قسم، کسى که از سابقان در اسلام و از یاورانپیامبر اکرم(ص) در جنگ بدر است، هرگز با اهل نفاق برابر نیست.» حکومت عثمانبر اصولى استوار بود که، از نظر بسیارى از یاران پیامبر(ص) ، با کتاب خدا وسنت پیامبر(ص) سازگارى نداشت. به همین دلیل، ده تن از اصحاب رسول خدا(ص) برآن شدند تا اعتراض خود را به گوش وى برسانند. آنها نامهاى به عثمان نوشتند ودر آن به موارد زیر اشاره کردند:
1- عملکرد خلیفه (عثمان) و شیوه زمامدارىاش با سنت پیامبر(ص) مخالف است;
2- خلیفه خمس درآمدهاى افریقا را به مروان بخشیده است، در حالى که خمس آناموال از آن خدا و رسولش، ذوىالقربى، یتیمان و فقراست;
3- بخششهاى خلیفه بهفرزندان و نزدیکانش; (از جمله هفتخانه براى آنان در مدینه ساخته بود)
4- ساختن قصر به وسیله مروان که مخارج آن از راه خمس تامین شده بود;
5- احرازپستهاى حکومتى به وسیله نزدیکان عثمان و اعطاى حکومتبه جوانانى کهپیامبر(ص) را درک نکرده، در اداره امور تجربه نداشتند;
6- اعمال ناشایست وضد دینى ولید بن عقبه در کوفه و عدم واکنش عثمان در برابر وى; او که از سوىعثمان حاکم کوفه بود، روزى در حالى که مستبود، امامت نماز صبح را به عهدهگرفت و چهار رکعت نماز گزارد; سپس رو به مردم کرد و گفت: اگر مىخواهید،بیشتر بخوانم.
7- عثمان در اداره امور جامعه اسلامى از آراى مهاجر و انصاربهره نگرفت و در بسیارى از مسایل به راى خود عمل کرد.
یاران پیامبر با یکدیگر عهد بستند تا این نامه را، به هر شکل ممکن، به دستعثمان برسانند. اما وقتى به منزل عثمان نزدیک شدند، پراکنده گردیدند. عماربه تنهایى وارد منزل عثمان شد و در حالى که مروان بن حکم و اطرافیان عثمانحضور داشتند، نامه را به خلیفه داد. عثمان نامه را خواند و به عمار گفت: آیاتو این نامه را نوشتهاى؟ عمار گفت: آرى. پرسید: چه کسانى با تو بودند. عمار گفت: عدهاى که نمىخواستند با تو ملاقات کنند. عثمان پرسید: نامشان چیست؟ عمار پاسخ داد: نمىگویم. عثمان گفت: پس چگونه تو به تنهایى جرات کردى و اینجا آمدى؟
در این هنگام مروان گفت: این مرد سیاه (عمار) مردم را علیه تو شورانده است،اگر او را بکشى، دیگران را از شورش باز داشتهاى. عثمان گفت: او را بزنید.
آنگاه خود نیز با اطرافیانش همراهى کرد و عمار را زدند. طبق برخى از روایاتچنان عمار را زدند که پهلویش پاره شد و بیهوش گردید. سپس او را کشان کشان ازمنزل بیرون بردند و در کوچه افکندند.
مردمى که پیرامون خانه عثمان بودند، به دستور ام سلمه همسر پیامبر عماررا به منزل وى بردند و به مداوایش پرداختند.
ابوذر غفارى نیز از معدود یاران نزدیک پیامبر گرامى اسلام(ص) بود که پس ازرحلت پیامبر، از حریم ولایت و امامت دفاع کرد.
ابوذر در زمان خلافت ابوبکر و عمر به عملکرد نادرست آنان اعتراض کرد و دردوره خلافت عثمان بر انتقادها و اعتراضهایش افزود. او با اصل خلافت عثمانمخالف بود و علاوه بر این شیوه حکومتش را بر خلاف سنت پیامبر مىدانست. تاریخنویسان داستانهاى زیادى درباره مخالفت او با عثمان نقل کردهاند که به بیانیک مورد آن بسنده مىکنیم:
ابوذر در سخنانى گفت: اینک والیان و حاکمان کارهاى ناشایستى انجام مىدهند که بىسابقه است. آنانسنت پیامبر(ص) را کنار گذارده، بدعتهاى ضد دینى را احیا کردهاند. هیچ انسانحق گویى نیست مگر آنکه سخنانش تکذیب مىشود ...
عثمان که از انتقادها و افشاگریهاى ابوذر نگران شده بود، او را از مرکزحکومتبه ربذه تبعید کرد و آن یاور رسول خدا در آن دیار درگذشت.
روشن است که چنین انگیزهاى، در پذیرش اسلام، به ایمان کامل و اعتقاد راستیندر فرد نمىانجامد. اسلام ستیزى و دینگریزى امویان چنان روشن بود که حتىشخصیتهاى برجستهاى مانند سلمان، عمار، ابن مسعود و ابوذر را علیه آنانبرانگیخت و در برابر شیوه حکومتىشان به اعتراض واداشت.
امامان معصوم(علیهم السلام ) در سایه روشنبینى، هوشیارى و شجاعت ویژه خویشبیشترین و حقیقىترین یورشهاى فرهنگى و نظامى را علیه امویان انجام دادند. معصومان(علیهم السلام ) گاه به عکس العملهاى فردى و سیاسى بسنده مىکردند وزمانى براى از بین بردن ریشههاى فساد و کفر به حرکتهاى نظامى روى مىآوردند.
خطبههاى حضرت على(ع) ، نامههایى که براى برخى از امویان نگاشتند و برخورد آنحضرت در جنگ صفین با معاویه نشان دهنده سه شیوه گوناگون در رویارویى باستمگران است.
گاهى تشکیل حوزههاى علمى براى شناساندن معارف و حقایق اسلام ناب، به عنوانیکى از راههاى مبارزه با طاغوت، مورد توجه ائمه(علیهم السلام ) قرار مىگرفت وزمانى ذکر و دعا و جلب توجه مردم به خداترسى و یکتاپرستى و پرهیز از گناهراهى براى موضعگیرى در برابر وضعیت موجود شناخته مىشد. کلاسهاى درس امامحسن(ع) ، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و دعاهاى حضرت سجاد(ع) نمونههاى روشناین روشهاى مبارزه است.
در این نوشتار مبارزات منفى امامان معصوم(علیهم السلام ) و واکنشهاىپیامبر(ص) را با عنوانهاى موضعگیرى فردى، سیاسى، فرهنگى و نظامى، مورد بررسىقرار مىدهیم.
1- موضع گیرى فردى
مهمترین ویژگى امویان ضدیتبا اسلام و عدمپذیرش واقعى خدا و رسالت انبیا بود. پیش از ورود به اصل بحث، بیان چند روایتاز حضرت رسول(ص) درباره بنىامیه و واکنش آن حضرت در برابر معاویه سودمندمىنماید.
ابن عقیل در کتاب «النصایح الکافیه» روایاتى از کتب اهل سنت نقلکرده که در آن پیامبر گرامى اسلام(ص) امویان را مورد سرزنش قرار داده است. بهنوشته این کتاب رسول خدا(ص) فرموده است:
«هر گاه شمار افراد بنىامیه به چهل رسد، بندگان خدا را به بردگى کشند واموال خدا را فاسد کنند و در کتاب خدا شک و تردید پدید آورند.»
ابن مسعودنقل مىکند که پیامبر اکرم(ص) بنىامیه را آفت دین دانسته است.
آن حضرت همچنین فرمود: «همانا اهل بیت من بزودى با مردمى رو به رو مىشوندکه با آنان ستیز مىکنند و آنها را آواره مىسازند.»
پیامبر گرامى اسلامدرباره معاویه فرمود:
«هرگاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید، بکشید.»
و نیز از آن حضرت روایتشده که فرمود:
«با بودن تو «معاویه» چه روزهاى بدى در انتظار امت من است و فرزندانم چهروزهاى سختى را از فرزندان تو مشاهده خواهند کرد; کسانى که آیات خدا را بهتمسخر مىگیرند و حرام خدا را حلال مىکنند.»
على(ع) ، در روزگار خود، هموارهاز این قوم دلتنگ بود و از وجود و گسترش سلطه آنان بر جامعه اسلامى نگرانمىنمود; زیرا ماهیتبنىامیه براى امام(ع) روشن بود و آن حضرت بخوبى کردارهاىضد دینى آنها را، که رنگ اسلامیت داشت، تشخیص مىداد. على(ع) ، چه در ایامى کهبه دلیل فشارهاى سیاسى و اجتماعى خانه نشین شد و چه آن زمان که زمام امورمسلمانان را به دست گرفت، همواره نفاق بنىامیه در پذیرش اسلام را گوشزد مىکردو در برابر آنها موضع مىگرفت.
پیش از آنکه به بیان موضعگیرى امام(ع) بپردازیم، باید یادآورى کنیم که وقتىحضرت در راس حکومت قرار گرفت، با سه گروه عمده به مبارزه برخاست و براى ازمیان بردن بنیاد تفکر ضد دینىشان بسیار تلاش کرد. عدهاى چون طلحه و زبیر کهبدون شایستگى خواهان حکومتبودند، گروه خوارج (مقدس نمایان جاهل) که بهوسیله معاویه فریب خوردند و در برابر امام(ع) صف آرایى کردند و حکومت معاویهکه بساط ستمگرىاش را در شام گسترده بود. امام(ع) مشکل اول و دوم را بزودى ازمیان برد; اما مشکل سوم همچنان مانع بزرگى در راه اجراى عدالت اجتماعى آنحضرت به شمار مىرفت.
امویان به سرگردگى معاویه بسیار کوشیدند تا خلافت در خاندان بنىامیه پایداربماند و براى رسیدن به این هدف از ترفندهاى مختلفى استفاده کردند. یکى ازاین ترفندها زیرک، عاقل و هوشمند معرفى کردن معاویه بود. او چنان القا مىکردکه با داشتن چنین ویژگیهاى برجستهاى، تنها فرد صالح براى خلافت است. على(ع)در برابر این تلقى کودکانه موضع گرفته، فرمود:
«به خدا سوگند، معاویه زیرکتر از من نیست، لیکن شیوه او پیمانشکنى و ستمگرىاست. اگر نیرنگ ناخوشانید شمرده نمىشد، زیرکتر از من کسى نبود. اما خداوند پیمانشکنان را در رستاخیز معرفى خواهد کرد.»
امام صادق(ع) نیزدرباره زیرکى و عقل معاویه فرمود:
«آن نوعى شیطنت و زرنگى است که شباهتبا عقل دارد، ولى عقل نیست. عقل چیزىاست که با آن خداى را عبادت کنند.»
على(ع) فریبخوردگان را به دلیل داشتناین باور غلط و بیعتبا معاویه، مورد سرزنش قرار مىدهد و مىفرماید:
«چه نادان مردمى هستند کسانى که رهبرشان معاویه و آموزگارشان عمرو بن عاصاست. معاویه گروهى نادان را به دنبال خود مىکشد و حقیقت را از آنان مخفىمىسازد. آنها کورکورانه در پى او مىروند تا خود را به کام مرگ افکنند.»
حضرت با این سخن، زیرکى و عقل معاویه را پندار مردمانى نادان دانسته و آنهارا ملامت کرده است. آن بزرگوار، که مىدانست معاویه هوس جانشینى پیامبر را درسر مىپروراند، در این باره چنین فرمود:
«اى معاویه، شما از چه وقت در شمار زمامداران رعیت و فرماندهان امت جاىداشتهاید؟ نه پیشینهاى در دین دارید و نه شرفى والا و مهین. از گرفتار شدن بهشقاوت دیرین شما به خدا پناه مىبرم و تو را از نفاق و فریب آرزو خوردنمىترسانم. اى معاویه تو بسیارى از مردم را تباه ساختى، به گمراهى خود فریفتىو در موج دریاى سرگشتگى خویش انداختى; به گونهاى که تاریکیهاى نادانى آنانرا پوشانید و شبهههاى اعتقادى، آنها را در برزخ تردید نهاد. پس از راه حقبازماندند، به گذشته جاهلى روى آوردند، به حق پشت کردند و به بزرگى خاندانخود نازیدند; جز اندکى که راه بصیرت یافتند، تو را شناختند و دست از یارىاتکشیدند. اى معاویه، از خدا بترس و مهار خود را از کف شیطان برهان که دنیا ازتو بریده، رشتهاش باریک گشته و آخرت به تو نزدیک شده است.» از سوى دیگر،معاویه با طرح مساله خویشاوندى خود با پیامبر(ص) و على(ع) مىخواست راهىبراى بقاى حکومتش بیابد و شایستگى خود را براى خلافتبه نمایش بگذارد.
امام(ع) به وى چنین نوشت: «طرح خویشاوندى با شما عزت دیرین و فضیلت پیشینرا از ما باز نمىدارد و ما و شما را در یک رتبه قرار نمىدهد. شما چگونه باما برابرید، در حالى که پیامبر از میان ما برخاست و ابوجهل دروغگو از میانشما; حمزه سیدالشهدا از ماست و ابوسفیان از شما; دو سید جوانان اهل بهشت ازما هستند و کودکانى که آتش نصیبشان گردید از شما، بهترین زنان جهان از ماستو هیزم کش دوزخیان از شما. این فضیلتها از ماست و آن رسواییها از شما.»
موضعگیرىهاى بموقع و شایسته امام(ع) در برابر بنىامیه نمونههاى بسیار دارد. آن بزرگوار در پاسخ کسى که بقاى حکومت معاویه بر شام را به وى پیشنهاد دادهبود، فرمود: «به خدا قسم هرگز حتى دو روز هم معاویه را به کار نخواهمگرفت.» و نیز فرمود: گمراهان را به کمک نمىگیرم. عکسالعمل امام در مقابلمروان بن حکم نیز قابل توجه است. در روایات مىخوانیم که آن حضرت به مرواننگریست و فرمود: «واى بر تو و امت محمد(ص) ، چه روزگارى از تو و فرزندانتدر انتظار آنهاست.» امام حسن(ع) نیز، چون پدر گرامىاش، در مقابل اعمال وروشهاى ضد دینى بنىامیه و در راس آنها معاویه موضع گرفته و به روشهاىگونهگون با آنان به مبارزه برخاست. آن حضرت در سخنانى به معاویه فرمود: «اگر به بیعتبا من تن در ندهى و همچنان در گمراهىات اصرار ورزى، من بااجتماع مسلمانان به سویت رهسپار مىشوم و تا هنگامى که خداوند بین ما حکم کندبا تو ستیز مىکنم. خداوند بهترین حکم کنندگان است.»
آن امام راستین همچنیننامهاى به معاویه نوشت و او را به بیعتبا خود فرا خواند. در قسمتى از ایننامه چنین آمده است: «تعجب من در این است که چگونه تو، که نه سابقهاى دراسلام داشتهاى و نه فضیلتیا اثر مثبتى بر جاى گذاردهاى، این چنین ما را ازحق خود دور مىسازى. اى معاویه، چگونه در امرى که اهل آن نیستى دخالت مىکنى؟تو پسر حزبى از احزاب (بنى امیه) و دشمنترین افراد قریش در برابر رسول اللهو کتاب خدایى.»
وقتى لشکر معاویه با سپاهیان امام حسن(ع) رو به رو شد،معاویه در جمع سربازان دو طرف درباره حکومتخود سخن گفت و على(ع) را دشنامداد. امام حسن(ع) در جواب او فرمود: «اى کسى که از على(ع) سخن مىگویى، منحسن و پدرم على است و تو معاویه و پدرت صخر است. مادر من فاطمه زهرا(س) ومادر تو هند است. جد من رسول خدا(ص) و جد تو عتبه است. جده من خدیجه و جدهتو فتیله است. لعنتخدا بر کسى که ما را به ضعف یاد کند، نسب و شرف ما راپست جلوه دهد و ما را به کفر و نفاق متهم سازد.» به اعتقاد دکتر طه حسین،امام حسن(ع) ، در دوران اقامتش در مدینه، حزبى سیاسى پدید آورد و با ترسیمخط فکرى و سیاسى مردم کوفه را براى مبارزه مسلحانه در هر زمانى که امام صلاحبداند، آماده ساخت.
دومین امام معصوم، حتى پس از صلح نیز از بیان عدمشایستگى معاویه براى خلافت دست نمىکشید و گاه تذکر مىداد که: «چون یاورى نیافتم با تو صلح کردم; اگر یاورانى مخلص مىیافتم، هرگز به صلحرضایت نمىدادم اگر قرار باشد با اهل قبله جنگ داشته باشم، اول جنگ با تو راانتخاب خواهم کرد. اما اینک به جهتحفظ مصلحت امت اسلامى و جلوگیرى ازخونریزى از تو دست کشیدم.» امام حسن(ع) ، پس از امضاى قرارداد صلح، تصمیمگرفتبه مدینه هجرت کند.
پیش از هجرت، معاویه از حضرت خواست تا بر منبر رود و به مردم بگوید که اینکحکومت از آن معاویه است.
امام(ع) به منبر رفت و پس از حمد و سپاس الهى چنین فرمود: «همانا زرنگى از آن تقوى پیشگان است. ضعیفترین مردم، ستمکارانند. این حکومتحق من است و من تنها براى حفظ خون و اموال مسلمانان با معاویه صلحکردم. من براى اصلاح امت اسلام از خلافت دست کشیدم.
امام زینالعابدین(ع) ، پس از رخداد عاشورا و در دربار یزید، درباره سابقهیزید و پدرانش در اسلام چنین فرمود: «اى پسر معاویه و هند و صخر، پیش از آنکه تو به دنیا بیایى، نبوت و ولایتهمواره از آن پدران و اجداد ما بود. در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم اسلام دردستان جدم على(ع) بود; در حالى که پدر و جد تو پرچمدار جبهه کفر بودند. واىبر تو، اگر مىدانستى که با پدرم چه کردى، هر آینه به کوهها مىگریختى،خاکسترنشین مىشدى و آرزوى مرگ مىکردى. پس تو را به پستى و پشیمانى در روزرستاخیز خبر مىدهم.»
امام صادق(ع) نیز درباره بنىامیه دیدگاهى مانند نظر جدبزرگوارش داشته است. آن بزرگوار فرمود: ثلاثه هم شرار الخلق ابتلى بهم خیار الخلق، ابوسفیان احدهم قاتل رسولالله(ص)وعاداه و معاویه قاتل علیا و عاداه و یزید بن معاویه لعنهالله قاتل الحسینبن علىعلیهماالسلام و عاداه حتى قتله.
سه تن بدترین مردمند و بهترین مردم به آنها مبتلا بودند. یکى از آنهاابوسفیان بود که با پیامبر(ص) ستیز کرد و دشمنى ورزید. دیگرى معاویه بود کهبا على(ع) به جنگ پرداخت و دشمنى پیشه کرد. سومین فرد یزید بن معاویه بود هلعنتخدا بر او باد. او با امام حسین(ع) دشمنى و ستیز کرد و سرانجام آن حضرترا به شهادت رساند. »
ششمین معصوم(ع) همچنین فرمود: «معاویه مصداق آیهاى است که خداوند فرمود: او را در جهنم به زنجیرى که طولآن هفتاد زرع استببندید; زیرا به خداى بزرگ ایمان نمىآورد. او به منزلهفرعون این امت است.» پیش از این گتفیم که رفتار ضد دینى امویان حتى از سوىبرخى از بزرگان صحابى پیامبر گرامى اسلام(ص) نیز مورد انتقاد قرار گرفت. جابربن عبدالله انصارى، یاور گرانقدر پیامبر(ص) مىگوید:
«دشمنى معاویه با على(ع) به خاطر دشمنىاش با پیامبر(ص) بود، زیرا على(ع) درجنگ با او و پدرش همواره بر این عقیده بود که خداوند و پیامبرش راست مىگویندو به رسالت پیامبر(ص) ایمان کامل داشت، ولى معاویه و ابوسفیان، خدا و رسولشرا دروغگو مىپنداشتند. به خدا قسم، کسى که از سابقان در اسلام و از یاورانپیامبر اکرم(ص) در جنگ بدر است، هرگز با اهل نفاق برابر نیست.» حکومت عثمانبر اصولى استوار بود که، از نظر بسیارى از یاران پیامبر(ص) ، با کتاب خدا وسنت پیامبر(ص) سازگارى نداشت. به همین دلیل، ده تن از اصحاب رسول خدا(ص) برآن شدند تا اعتراض خود را به گوش وى برسانند. آنها نامهاى به عثمان نوشتند ودر آن به موارد زیر اشاره کردند:
1- عملکرد خلیفه (عثمان) و شیوه زمامدارىاش با سنت پیامبر(ص) مخالف است;
2- خلیفه خمس درآمدهاى افریقا را به مروان بخشیده است، در حالى که خمس آناموال از آن خدا و رسولش، ذوىالقربى، یتیمان و فقراست;
3- بخششهاى خلیفه بهفرزندان و نزدیکانش; (از جمله هفتخانه براى آنان در مدینه ساخته بود)
4- ساختن قصر به وسیله مروان که مخارج آن از راه خمس تامین شده بود;
5- احرازپستهاى حکومتى به وسیله نزدیکان عثمان و اعطاى حکومتبه جوانانى کهپیامبر(ص) را درک نکرده، در اداره امور تجربه نداشتند;
6- اعمال ناشایست وضد دینى ولید بن عقبه در کوفه و عدم واکنش عثمان در برابر وى; او که از سوىعثمان حاکم کوفه بود، روزى در حالى که مستبود، امامت نماز صبح را به عهدهگرفت و چهار رکعت نماز گزارد; سپس رو به مردم کرد و گفت: اگر مىخواهید،بیشتر بخوانم.
7- عثمان در اداره امور جامعه اسلامى از آراى مهاجر و انصاربهره نگرفت و در بسیارى از مسایل به راى خود عمل کرد.
یاران پیامبر با یکدیگر عهد بستند تا این نامه را، به هر شکل ممکن، به دستعثمان برسانند. اما وقتى به منزل عثمان نزدیک شدند، پراکنده گردیدند. عماربه تنهایى وارد منزل عثمان شد و در حالى که مروان بن حکم و اطرافیان عثمانحضور داشتند، نامه را به خلیفه داد. عثمان نامه را خواند و به عمار گفت: آیاتو این نامه را نوشتهاى؟ عمار گفت: آرى. پرسید: چه کسانى با تو بودند. عمار گفت: عدهاى که نمىخواستند با تو ملاقات کنند. عثمان پرسید: نامشان چیست؟ عمار پاسخ داد: نمىگویم. عثمان گفت: پس چگونه تو به تنهایى جرات کردى و اینجا آمدى؟
در این هنگام مروان گفت: این مرد سیاه (عمار) مردم را علیه تو شورانده است،اگر او را بکشى، دیگران را از شورش باز داشتهاى. عثمان گفت: او را بزنید.
آنگاه خود نیز با اطرافیانش همراهى کرد و عمار را زدند. طبق برخى از روایاتچنان عمار را زدند که پهلویش پاره شد و بیهوش گردید. سپس او را کشان کشان ازمنزل بیرون بردند و در کوچه افکندند.
مردمى که پیرامون خانه عثمان بودند، به دستور ام سلمه همسر پیامبر عماررا به منزل وى بردند و به مداوایش پرداختند.
ابوذر غفارى نیز از معدود یاران نزدیک پیامبر گرامى اسلام(ص) بود که پس ازرحلت پیامبر، از حریم ولایت و امامت دفاع کرد.
ابوذر در زمان خلافت ابوبکر و عمر به عملکرد نادرست آنان اعتراض کرد و دردوره خلافت عثمان بر انتقادها و اعتراضهایش افزود. او با اصل خلافت عثمانمخالف بود و علاوه بر این شیوه حکومتش را بر خلاف سنت پیامبر مىدانست. تاریخنویسان داستانهاى زیادى درباره مخالفت او با عثمان نقل کردهاند که به بیانیک مورد آن بسنده مىکنیم:
ابوذر در سخنانى گفت: اینک والیان و حاکمان کارهاى ناشایستى انجام مىدهند که بىسابقه است. آنانسنت پیامبر(ص) را کنار گذارده، بدعتهاى ضد دینى را احیا کردهاند. هیچ انسانحق گویى نیست مگر آنکه سخنانش تکذیب مىشود ...
عثمان که از انتقادها و افشاگریهاى ابوذر نگران شده بود، او را از مرکزحکومتبه ربذه تبعید کرد و آن یاور رسول خدا در آن دیار درگذشت.