آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

 

منت ز بخت دارم و نصرت ز کردگار کافکند در دیار قمم روزگار، بار خوش بار یافتم به حریمى که جبرئیل بى‏اذن خادمان به حریمش نجسته بار این بارگاه بضعه باب الحوائج است کز وى رواست، حاجت مخلوق روزگار این پیشگاه فاطمه بنت موسى است کز بعد فاطمه به زنان دارد افتخار خارى اگر خلد به کف پاى زائرش گیرد ملک، به سوزن مژگان، ز پاش خار دختر بدین جلال، نپرورده مام دهر دختر بدین مقام، نیاورده روزگار چشم فلک ندیده و نشنیده گوش دهر دختر بدین جلالت و بانو بدین وقار اى بانوى بلند مقام فلک جناب اى خانم رفیع مکان بزرگوار هم دختر امامى و هم خواهر امام هم عمه امامى و هم نور هشت و چار تنها نه چشم من به در توست منتظر چشم دو عالم است‏بر این در، به انتظار اى والى ولایت عصمت! به عصمتت چشم کرم زبنده این آستان، مدار مسکین «طرب‏» ز درگه لطفت کجا رود؟ امیدوار بر توام، امید من بر آر
مهمان عصمت
جواد محدثى
بى‏بى! ... سلام! باز هم آمده‏ام، با دلى لبریز از شوق، با چشمانى در انتظار، آمده‏ام تا یک بار دیگر در «آستانه‏»، سر ادب در «خاک تواضع‏» نهم و رازمگو را، همچون سفره دل عاشقان مهجور، پیش تو بگشایم. زمانه غریبى است. «بوى غربت‏» چیزى نیست که مشام ما آن را حس نکند. اما ... «عطر آشنایى‏» هم وجود دارد.
اگر عده‏اى «ولایت‏» را همچون طعامى دیر هضم مى‏یابند، انبوهى عظیم هم، آن راهمچون «شراب طهور»، همچون «تسنیم‏» و «کوثر» مى‏دانند، جرعه جرعه جان‏تشنه خود را از زلال آن سیراب مى‏کنند.
بى‏بى‏جان! اگر کسانى تجربه «زیستن بى‏ولا» را مى‏آموزند که در حقیقت، نوعى‏مرگ تدریجى است جماعت این مملکت نیز، «زندگى بدون ولا» را غیر ممکن‏مى‏دانند و با «ولایت‏»، عشق مى‏کنند، با «محبت‏» نفس مى‏کشند، با «مودت‏ذى‏القربى‏» زنده‏اند. «کوثر اهل بیت‏»، براى اینان مایه حیات و سرمایه برکت است.
بانوى معصوم!.. بگذار جمعى فراریان از دین، گریزپایان از معنویت، دلباختگان به آزادى! به‏مقدسات، پوزخند بزنند.
این میزان شعورشان را نشان مى‏دهد. اینان چه مى‏فهمند «عصمت‏» و «عفاف‏» چه رنگ است! چه مى‏دانند «تعالى‏روحى‏» چه صیغه‏اى است! در این عرصه، باید خانواده‏هاى شهدا لب به سخن بگشایندو سرود ایمان سر دهند و شعر باور بسرایند.
باید فرزندان «فقه‏» و «فتوا»، تجربه برترین «قانون‏مدارى‏» را در سایه‏«تعبد» بازگو کنند.
از خفاشان خو گرفته به ظلمت و گریزان از نور، چه انتظارى است که به ستایش‏خورشید بپردازند! مگر کسى که صحن و سراى دلش را از ولاى بیگانه نشسته باشد،مى‏تواند «ذوى‏القربى‏» را مهمان خود کند؟
مگر محبت «بت‏» و «خدا» در یک دل مى‏گنجد؟ از آنان که «صنم‏» را از «صمد» نمى‏شناسند، چه انتظارى است؟
بى‏بى‏جان! بانوى عصمت و عفاف! چه مى‏توان کرد که دلهایى، هوس حضور در سواحل‏دریاى ترکیه دارند، جانهایى، در لجنزار غرب، سیراب مى‏شوند، کسانى هم در پى‏فسق و گناه‏اند، اما پشت‏شعار «آزادى‏» سنگر گرفته‏اند.
از اینها که بگذریم، میلیونها دل عارف و جان‏شیفته است که یک لحظه حضور دررواق روشن یک «حرم‏» را با عمرى تنفس در عفونت‏آباد فرنگ، عوض نمى‏کنند.
دو رکعت نماز خاشعانه در حریم یک «ولى خدا» را به هیچ لذت و تفریحى‏نمى‏فروشند.
وقتى یک «زیارت با معرفت‏» برابر با هزار حج و عمره مقبول است، کدام‏سرمایه‏گذارى به سودآورى و بهره‏ورى این «تجارت معنوى‏» مى‏رسد؟
اصلا آیا آن چشم و گوش بسته‏ها، مى‏دانند «زیارت‏» چه طعمى دارد؟ آنها که جز «شکم‏» و «شهوت‏»، چیزى درک نمى‏کنند، برایشان لرزیدن شانه‏هاى‏یک «زائر» در برابر یک «ضریح‏»، گنگ و ناشناخته است، جارى شدن اشک برپهناى صورت و هق‏هق گریه‏هاى عاشقانه، نامفهوم است.
بانوى نجیب عترت!... خدا را شاکریم که طعم محبت‏شما را به ما چشانده است.
مى‏فهمیم که «توسل‏» یعنى چه؟ «تبرک‏» را لمس مى‏کنیم و باور داریم. پشتوانه‏اى داریم، نامش «شفاعت‏» است! از سیر و سلوکى برخورداریم، با عنوان‏«تقرب‏». باز هم شکر. اینها سرمایه‏هاى ماست. خدا کند که اینها را نبازیم.
از شما آموخته‏ایم که «فقر پاک‏»، بهتر از «ثروت ناپاک‏» است. «گمنامى‏»هم اگر با «دیندارى‏» همراه باشد، باز هم خریداریم.
معصومه عصمت آموز! کریمه اهل بیت! ما هنوز هم محتاجیم و نیازمند. نیاز ما به قدر کرم شماست. ما را رها نکنید، دوست داریم همچنان اسیر شما باشیم، بسته درگاهتان، دلبسته مودتان.

تبلیغات