سیماى على بنجعفر(ع) یاور چهار امام(م 220ق)
آرشیو
چکیده
متن
در روزگارى که ائمه معصومین(علیهم السلام) در اختناق شدیدحکام جور به سر مىبردند شیفتگان اهل بیت عصمت(ع) به وسیله افرادى آگاه و ازجان گذشته با پیشواى محبوب خود در ارتباط بودند و جواب مسائل و مشکلاتخویش را بدین طریق از امام(ع) دریافت مىکردند.
یکى از افرادى که با شیوه خاصى توانست ارتباط برادر بزرگوارش امام کاظم(ع)را با مردم حفظ کند و پاسخ سوالات شیعیان را از امام(ع) درافت دارد فرزندبرومند امام صادق(ع) است.
گرچه در کتابهاى رجالى و تاریخى از تاریخ تولد وى ذکرى نشده، با دقت در بعضىاز روایات (1) آشکار مىشود که او از برادر والامقامش امام موسى بنجعفر(ع) بیشاز یکى دو سال کوچکتر نبوده است و تولدش نزدیک سالهاى129 یا 130 هجرىمىباشد.
پدر ارجمندش امام جعفر صادق(ع) در سال83 ه .ق متولد و در سال148ه .ق در 65 سالگى به تحریک منصور خلیفه عباسى مسموم و شهید گردید. (2)
آنحضرت پنج فرزند داشت که على کوچکترین آنها بود و در همان اوائل زندگى، پدررا از دست داد و در کنار برادرش امام کاظم(ع) رشد نمود و به درجات عالى علمىو اخلاقى رسید. (3)
القاب
ابوالحسن على بنجعفر به سبب انتسابش به خاندان وحى وامامت «حسینى»، «هاشمى» و «علوى» خوانده مىشد. و به موجب رشد و نمو درمدینه وى را «مدنى» مىخواندند.
اما مشهورترین القابش که جز بر او اطلاق نمىشود «عریضى» است. چون بیشتر عمرشریفش را در قریه «عریض» (در یک فرسخى مدینه) سپرى نموده و فرزندان وى نیزبه عریضیون معروفند. (4)
عصر امام کاظم(ع)
در آن ایام، گروههاى انحرافى زیادىچون اسماعیلیه، سمیطیه، فطحیه(5) به وجود آمدند و نیز جو اختناق شدیدى کهحاکمان وقتبه وجود آورده بودند تشخیص حق یعنى امامتحضرت موسى بنجعفر(ع) رابر بسیارى دشوار ساخته بود. و پیروى از امام بدون گذشت و فداکارى ممکن نبود.
از اینرو شمار انبوهى از مردم حتى بعضى از نزدیکان امام(ع) به دشمنانپیوستند. على بنجعفر در گفتارى چنین اظهار مىدارد:
عمره رجب را گزارده و در مکه بودیم.
محمد بناسماعیل [نوه امام صادق(ع)] نزدش آمد و گفت: عموجان، مىخواهم بهبغداد بروم و دوست دارم با عمویم ابوالحسن [موسى بنجعفر] خداحافظى کنم.
مىخواهم تو نیز همراهم باشى! من با او به سوى برادرم که در منزل «حوبه»بود رهسپار شدیم. اندکى از مغرب گذشته به آنجا رسیدم. من در زدم، برادرمجواب داد و در را باز کرد.
... حضرتش پیش آمد در حالى که پارچه رنگ کردهایى به گردنش بسته بود. پایینآستانه در نشست.
من به جانب او خم شدم و سرش را بوسیدم و گفتم: براى کارى آمدهام که اگرتصدیق فرمایى از توفیق خداست [بر ما] و اگر غیر از آن باشد چنین معلوم شودکه ما خطاى بسیار داریم.
فرمود: چه کار است؟
گفتم: این برادرزاده شماست که مىخواهد با شما خداحافظى کند و به بغداد رود.
فرمود: بگو بیاید.
من او را که در کنارى ایستاده بود، صدا زدم. نزدیک آمد و سر حضرت را بوسید وگفت: قربانت، مرا سفارشى کن.
فرمود: سفارشت مىکنم که در باره خون من از خدا بترسى! او پاسخ داد: هر کسبدى شما را بخواهد خدا آن بدى را به خودش رساند.
آنگاه به بدخواه او نفرین کرده و باز سر حضرت را بوسید و گفت: عمویم، مراسفارش کن.
فرمود: تو را سفارش مىکنم که در باره خون من از خدا بترسى! گفت: هر که بدشما را بخواهد، خدا به خودش رساند. باز سرش را بوسید و گفت: اى عمو! مراسفارش کن. فرمود: سفارشت مىکنم که در باره خون من از خدا بترسى! باز او بربدخواهان حضرت نفرین کرد و به کنارى رفت.
من نزدیک برادرم رفتم، وى به من فرمود: على، اینجا باش! من ایستادم. حضرت بهاندرون خانه رفت و مرا صدا زد، به نزدش رفتم. پس کیسهاى که صد دینار در آنبود به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو این پول را در سفر کمک خرجش سازد.
من آن را گرفتم و در گوشه عبایم گذاشتم. باز صد دینار دیگرم داد و فرمود:
این را هم به او بده. سپس کیسه دیگرى داد و فرمود: این را هم به او بده.
گفتم: قربانت، اگر به آنچه فرمودى از او مىترسى چرا او را علیه خود کمکمىکنى؟ ! فرمود: هرگاه من به او بپیوندم و او از من ببرد، خدا عمرش را قطعمىکند. سپس کیسه دیگرى که سه هزار درهم خالص در آن بود برگرفت و فرمود: اینرا هم به او بده.
من نزد محمد رفتم و صد دینار اول را به او دادم. بسیار خوشحال شد و عمویش رادعا کرد، سپس کیسه دوم و سوم را دادم. چنان خوشحالى کرد که گمان کردم منصرفشده و به بغداد نمىرود. در آخر سه هزار درهم را نیز به او دادم. ولى او راهخود را در پیش گرفت و نزد هارون رفت و با عنوان خلیفه به او سلام کرد و گفت:
من گمان نمىکردم که در روى زمین دو خلیفه باشد، تا آنکه دیدم مردم به عمویمموسى بنجعفر به عنوان خلافتسلام مىکنند.
هارون صد هزار درهم برایش فرستاد ولى خدا او را به بیمارى خنازیر و خناقمبتلا کرد و نتوانستبه یک درهم از آن اموال دستبرساند. (6) پس از آن بود کههارون با شنیدن سخن محمد و امثال او براى از بین بردن امام موسى بنجعفر(ع) نقشه کشید و حضرت را به وسیله سم شهید گردانید.
اما على بنجعفر هرگز از برادر بزرگوارش امام کاظم(ع) جدا نشد و همیشه همراهو پشتیبان وى بود.
او مىگوید: همگام با برادرم در حالى که اهل و عیالش را همراه داشت چهارمرتبه پیاده به عمره مشرف شدم. یک بار26 روز، بار دگر 25 روز، دگربار 24روز و بار آخر 21 روز طول کشید. (7)
بعد از شهادت امام کاظم(ع) نیز گروهکهاىانحرافى چون «واقفه» و امثال آن مردم را به سوى گمراهى سوق دادند. اما علىبنجعفر پیرو هیچ یک از این گروهها نشد و امامتبحق فرزند برادرش امام رضا(ع)و بعد از او فرزندش امام جواد(ع) و سپس امام هادى را پذیرفت و از مدافعانآنها بود. دو روایت زیر بیانگر این عقیده صحیح و راسخ وى مىباشند.
حسن بنفضال مىگوید: از على بنجعفر شنیدم که مىگفت: «نزد برادرم موسىبنجعفر(ع) بودم در حالى که او به خدا سوگند بعد از پدرم حجتخدا روىزمین بود. ناگاه فرزندش على [بنموسى(ع)] وارد شد. برادرم به من فرمود: اىعلى! این صاحب [امام] تو است. او نسبتبه من منزله من است نسبتبه پدرم.
خداوند تو را بر دین او ثابت قدم بدارد.
من گریستم و با خود گفتم به خدا سوگند، پیام مرگ خود را مىدهد.
باز فرمود: اى على، ناچار حکم پروردگار در باره من جارى مىشود. من نیز بهراه رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین(ع) مىروم. آن حضرت سهروز قبل از اینکه هارون الرشید دوباره او را جلب نماید این سخنان را با مندرمیان گذاشت». (8)
زکریا بنیحیى مىگوید: شنیدم که على بنجعفر به حسن بنحسینفرزند على بنالحسین(ع) مىگفت: خداوند ابىالحسن، على بنموسى الرضا(ع) را یارىنمود زمانى که برادرها و عموهایش بر او ستم روا داشتند ... (9)
تسلیم ولایتبرجستهترین فضیلت على بنجعفر این است که نه تنها امر امامت و ولایت را خوبشناخت و آن را از دیگر ارزشها ظاهرى دنیا بسى والاتر دانستخود را تسلیم ولایتامامان معصوم(ع) ساخت از این رو با افتخار، امامتبرادرش امام کاظم(ع) وفرزندش حضرت رضا را پذیرفت و چون کمترین مردمان در مقابل آنها سر اطاعت وتسلیم فرود آورد.
تبلور این فضیلت هنگامى است که وى در کهنسالى بعد ازآنکه خود عالمى بزرگ، داراى منزلتى عظیم و شخصیت اجتماعى والایى است درمقابل فرزند فرزند برادرش امام جواد(ع) در حالى که کمتر از هشتسال دارد، سرتعظیم فرود آورده است، او امام را چنان معرفى مىکند که براى دوستانشتعجبانگیز است و بر او خرده مىگیرند. اما وى بر صحت رفتار و اعتقاد خویشتاکید مىکند. محمد بنحسن بنعمار مىگوید:
من دو سال نزد على بنجعفر (عموى امام رضا«ع») بودم و هر خبرى که او ازبرادرش امام کاظم(ع) شنیده بود، مىنوشتم. روزى در مدینه به خدمتش نشسته بودمکه ابوجعفر محمد بنعلى [حضرت جواد(ع)] در مسجد رسول خدا بر او وارد شد. علىبنجعفر برجست و بدون کفش و عبا نزد او شتافت و دستش را بوسید و احترامش کرد.
ابوجعفر به او فرمود: اى عمو! بنشین.
خدایت رحمت کند. او گفت: آقاى من، چگونه بنشینم و شما ایستاده باشى؟! چونعلى بنجعفر به جایگاه خود برگشت اصحابش او را سرزنش کرده، گفتند: شما عموىپدر او هستید، با او اینگونه رفتار مىکنید؟! او دستبه ریش خود گرفت و گفت:
خاموش باشید! اگر خداوند متعال [صاحب] این ریش سفید را سزاوار [امامت]ندانست و این کودک را شایسته دانست و به او چنان مقامى داد، من فضیلت او راانکار کنم؟! از سخن شما به خدا پناه مىبرم. من بنده او هستم. (10)
نمونهاى از احادیث على بن جعفر
«على بنجعفر مىگوید: از برادرم موسى بنجعفر(ع) چنینشنیدم: کسى که حاجتشخص ضعیفى را به صاحب قدرتى برساند، در حالى که خودش بهتنهایى چنین قدرتى ندارد، خداوند متعال وى را بر صراط ثابتقدم مىدارد.» (11)
على بنجعفر مىگوید: برادرم امام موسى بنجعفر(ع) فرمود: پدرم دستم را گرفت وفرمود: پدرم امام سجاد(ع) اینچنین دستم را گرفت و فرمود:
پسرجان، هر کس از تو خیرى خواستبجاى آور. اگر از اهل خیر باشد که بجا انجامدادهاى و اگر از اهل خیر نباشد تو از اهل خیر هستى و اگر شخصى از طرف راستتو را دشنام داد سپس از طرف چپ قرار گرفت و عذرخواهى کرد، عذرش رابپذیر. (12)
در منظر اهل نظر
على بنجعفر یکى از راویان بزرگوارى است که فقهاو محدثان در فضیلت و ثاقت و اعتماد به روایتش اتفاق نظر دارند.
ابوالحسن محمد بناحمد بنداود (متوفاى 378ه .ق) وى را در ردیف موثقین نامبرده است و او را ستوده است. (13)
شیخ مفید(ره) (متوفاى413 ه .ق) چنینمىگوید: «على بنجعفر و برادرش اسحاق دو شخصیتاند که هیچ کس در فضل وتقوایشان اختلاف نکرده است.» و در جاى دیگر از او اینگونه یاد کرده است:
«على بنجعفر از کسانى است که حدیث فراوان نقل کرده و روشى استوار داشتهاست. بسیار پارسا و دانشمند و ملازم خدمتبرادر ارجمندش امام موسى بنجعفر(ع)بود و خبرهاى زیادى از آن حضرت نقل نموده است.» (14)
شیخ طوسى(ره) (460385ه .ق) در باره وى چنین اظهار نظر کرده است:
«على بنجعفر برادر موسى بنجعفر(ع) شخصیتى بزرگوار و مورد اطمینان است.
کتاب مناسک و مسائل از اوست». (15) علماى متاخر از اینها نیز همه وى رامورد وثوق دانستهاند. (16)
اساتید
فرزند برومند امام صادق(ع) على بنجعفر عصرپنج امام معصوم(ع) را درک کرده و از محضر سه تن از آن بزرگواران بهرهمندگردیده است.
1 پدرش امام صادق(ع)
2 برادرش امام کاظم(ع)، که حاصل بهرهمندىوى از حضرتش در کتابى به نام مسائل على بنجعفر جمعآورى شده است.
3 فرزند برادرش، امام رضا(ع).
وى زمان امام جواد(ع) و امام هادى(ع) را نیز درک کرد اما مشاهده نشده است کهاز آن دو بزرگوار حدیثى نقل کرده باشد. (17)
دیگر مشایخ على بنجعفر عبارتند از:
1 حسین، فرزند زید بنعلى بنالحسین(ع) که تا اندازهاى شناخته شده است.کنیهاش ابوعبدالله و ملقب به مدنى است. (18)
2 سفیان بنعیینه، فرزند عمرانهلالى است که جدش ابوعمران، از عمال خالد قسرى بود. (19)
3 محمد بنمسلم، مشهور است.
4 عبدالملک بنقدامه.
5 معتب غلام امام صادق(ع) اهل مدینه و مورد وثوق بود.
در روایتى آمده است کهامام صادق(ع) فرمود: ده غلام دارم که معتب بهترین آنهاست. وى مرا از دیگراناحق مىداند. (20) معتب از غلامانى است که براى امام صادق(ع) بسیار خدمتکرد. (21)
6 ابوسعید مکى.
شاگردان
چنانچه در کتابهاى رجالى و مجموعههاى روایى آمده است، بیش از چهلراوى از خوان نعمت علمى وى بهرهمند شدهاند که اسامى بعضى از آنها از اینقرار است:
1 احمد بنعلى بنجعفر (فرزندش)
2 احمد بنمحمد بنابىنصر بزنطى
3 اسحاق بنمحمد بناسحاق بنجعفر
4 اسحاق بنموسى بنجعفر (فرزند برادرش)
5 اسماعیلبنمحمد بناسحاق بنجعفر (فرزند پسر برادرش)
6 حسن بنعلى بنعثمان بنعلىبنحسین بنعلى بنابیطالب (حسن بنعلى بنعمرو عمرکى)
7 حسین بنزید بنعلىبنالحسین
8 حسین بنموسى بنجعفر (پسر برادرش)
9 عبدالعظیم حسنى
10 زیدبنعلى بنالحسین
11 عبدالله بنحسن بنعلى بنجعفر (نواده وى)
12 عمرکى بنعلىبوفکى خراسانى
13 محمد بنعلى بنجعفر (فرزندش)
14 نصر بنعلى جهضیمى. (22)
رحلت
در تاریخ وفات على بنجعفر اتفاق نظر وجود ندارد. بعضى رحلت او را درسال 210 ه .ق دانستهاند. (23) و عدهاى سال 220ه .ق و برخى دیگر، طولحیات وى را تا سال 252 نیز بعید نشمردهاند. (24) اما با دقتى که به عمل آمدروشن شد که تولد وى حدود سال 130ه . ق و وفاتش نزدیک سال 220ه .ق و سنشریف وى هنگام وفات حدود 90 سال بوده است.
مرقد شریف
محدث نورى(ره) مىگوید:
«مرقد شریف على بنجعفر در عریض (حدود یک فرصخى مدینه) است و من در بعضى ازسفرها آنجا را زیارت کردهام. داراى قبه و بارگاه مجللى است.» (25) محدثقمى(ره) و جمعى از نسبشناسان نیز بر همین عقیدهاند. (26)
مزار على بن جعفر در قم!
ملا محمدتقى مجلسى(ره) (1003 1070ه .ق) مىنویسد: «قبر على بنجعفر درشهر قم مشهور و معروف است. شنیدم که اهل کوفه از او تقاضا کردند به کوفهبیاید، على بنجعفر دعوت آنها را پذیرفت و به کوفه رفت و مدتى در آنجا ماندهمردم کوفه از وى احادیثى آموختند و او نیز از آنها روایاتى نقل کرد.
سپس مردم قم از وى خواستند به قم بیاید. او به قم آمد و تا آخر عمر در آنجاماند و بعد از رحلت در قم به خاک سپرده شد.» (27) محدث نورى(ره) با چند دلیلاین نظر را نادرستشمرده و مرقد على بنجعفر را در عریض مىداند. (28)
محدثقمى(ره): وقتى فرزندان على بنجعفر را مىشمارد چنین مىگوید: «از او چهار پسربه نامهاى محمد، احمد اشعرى، حسن و جعفر باقى ماند. از جعفر اصغر نیز فرزندىبه وجود آمد که على نام داشت و حال وى پوشیده است. احتمال دارد این قبرى کهدر قم است قبر همین على بنجعفر بنعلى بنجعفر صادق(ع) باشد.» (29)
با اینبیان مزار موجود در قم مقبره نواده امام صادق(ع) و نوه ابوالحسن علىبنجعفر(ع) است. بعضى نیز این قبر را به نواده دیگر على بنجعفر به نام «علىبنحسن بنعیسى بنمحمد بنعلى بنجعفر عریضى» نسبت دادهاند. (30) از نوشته روىقبر معلوم مىشود که زیر این بقعه دو تن از نوادگان امام(ع) مدفون مىباشند.
یکى از آنها، از فرزندان امام موسى بنجعفر(ع) به نام «محمد» مىباشد ودیگرى همان نواده امام جعفر صادق(ع) به نام «على» مىباشد.
مرقدى در سمنان
در خارج شهر سمنان، در وسط باغى سرسبز و خرم، بقعه و بارگاهمجللى وجود دارد که به على بنجعفر عریضى منسوب است. اما بعید است که او نیزعلى بنجعفر عریضى باشد بلکه شخصى همنام، یا از نوادگانش مىباشد. (31)
آثار
یکى از کتابهاى معتبرى که از مصادر کتاب پر ارج بحارالانوار مىباشد. کتاب«مسائل على بنجعفر» است که از آثار باقیمانده و پربرکت این فرزند برومندامام صادق(ع) مىباشد.
رجالشناسان همگى بر این عقیدهاند که على بنجعفر کتابى دارد که مطالبش را ازبرادرش، امام کاظم(ع) دریافت کرده است. اما در نامگذارى آن بیانات گوناگونىدارند. بعضى گمان کردهاند وى داراى دو یا سه کتاب است اما در واقع یک کتاببیشتر نیست.
نجاشى وى را صاحب یک کتاب مىداند، اما در یک جا مىگوید: او کتابى در حلال وحرام دارد. و در جاى دیگر آن را «المسائل» مىنامد. (32) شیخ طوسى(ره)مىگوید: «على بنجعفر داراى کتابى به نام مناسک و مسائل است.» (33) خاندانعلى بنجعفر فرزندانى داشته است که به عریضیون مشهور بودهاند و اسامى آنهابدین شرح است: 1 محمد اکبر، 2 محمداصغر،3 حسن، 4 احمد شعرانى، 5 على،6 جعفر اصغر،7 کلثوم (ام کلثوم)، 8 ملیکه،9 خدیجه، 10 حمدونه، 11زینب، 12 فاطمه، و بعضى فرزندى به نام عبدالله نیز براى وى شمردهاند. (34)
از فرزندان و نوادگان على بنجعفر عریضى خانواده بزرگى شکل گرفته که بیشترشهرها به سبب مهاجرت این بزرگواران بدان سرزمین از برکت وجودشان بهرهمندگردیدند. امروز نیز مراقد شریف آنها در دورافتادهترین نقاط عالم چشم و چراغآن دیارند. اسامى بعضى از آنها از این قرار است.
1 ابوالحسین احمد بنقاسم بناحمد شعرانى فرزند على بنجعفر عریضى، که ازامامزادگان مشهور قم مىباشد.(35) 2 سید کمالالدین، که مزارش در قریه «سینخوار» در استان اصفهان زیارتگاه مومنان است.
عالم بزرگوار سید مجدالدین حلبى نیز که از اساتید محقق حلى(ره) است ازنوادگان وى مىباشد. (36)
3 سید على امامى عالم متقى سید على فرزند سید محمداصفهانى از شاگردان برجسته علامه مجلسى است که به خطار انتسابش به امامزادهابوالحسن على زینالعابدین بننظامالدین احمد بنشمسالدین عیسى. ابنجمالالدینمحمد بنعلى عریضى فرزند امام صادق(ع) به امامى مشهورى است و قبر اینامامزاده ابوالحسن على زینالعابدین، در محله جملان اصفهان مىباشد. (37) درشهرهاى دیگر نیز افراد این خاندان بزرگوار داراى مراقدى هستند که زیارتگاهمؤمنین است. 4 در نائین سلطان سیدعلى فرزند عبیدالله بناحمد اشعرى.
5 در یزد، امامزاده ابوجعفر محمد، فرزند على بنعبیدالله بناحمد بنعلىبنجعفر.6 امامزاده، سید جعفر، فرزند على بنعبدالله بناحمد بنعلى بنجعفر.
7 و 8 و سید رکنالدین و سید شمسالدین که براى آشنایى با این بزرگان به کتبمفصلى که در تاریخ نائین و یزد نوشته شده مراجعه شود.
پىنوشتها:
1 ر.ک: اختیار معرفهالرجال، المعروف برجال الکشى، ص 355، روایت فیضیعقوبى، ترجمه ابراهیم آیتى. ج 2. ص373.
2 اصول کافى، کلینى، ترجمه سید جواد مصطفوى، ج 2، ص377; تاریخ بنمختار.
3 ر.ک: معجم رجال الحدیث، سید ابوالقاسم خویى، ج 11، ص 291 و 292; تاریخقم، محمد بنحسن قمى، ص 224و ...
4 ر.ک: رجال النجاشى، ص176; مسائل على بنجعفر و مستدرکاتها، موسسه آلالبیت، ص17 و شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، عبدالحى ابنالعماد، ج 2، ص 24;تاریخ الاسلام وفیات المشاهیر و «الاعلام» ذهبى، ج 14، ص263.
5 اسماعیلیه; لقبى استبراى همه فرقههایى که به امامت اسماعیل پسر امامجفعر صادق(ع) و پسرش محمد بناسماعیل قایل بودند. شعبههایى از ابنفرقه بهنامهاى دیگرى چون: قرامیطه، تعلیمیه، باطنیه، ملاحده نیز خوانده شدهاند.
(فرقالشیعه، نوبختى، ترجمه و تعلیقات محمدجواد مشکور، ص 101، زیرنویس)سمطیه: گروهى که بعد از امام صادق(ع) امامت محمد بنجعفر ملقب به دیباج وفرزندانش را گردن نهادند به نام پیشواى خود، یحیى بنابى سمیط نامیده شدند.
(فرق الشیعه، ص 112) فطحیه، گروهى که بعد از امام صادق(ع) امامت فرزند بزرگوى عبدالله بنجعفر را پذیرفتند و چون وى سرى پهن یا پاهاى پهنى داشت او راافطح مىگفتند و پیروان او را افطحى مىنامیدند. (فرق الشیعه، ص113)
6 اصول کافى، ج 2، ص 400 402; اختیار معرفه الرجال، ص263 و 264.
7 قرب الاسناد، عبدالله بنجعفر حمیرى، ص 122.
8 کتاب الغیبه، شیخ طوسى، ص 38.
9 سفینه البحار، محدث قمى، ج 2،ص 244.
10 اصول کافى، کلینى، ترجمه سیدجواد مصطفوى، ج 2، ص106 و107 و روایاتدیگر. ر.ک: بحارالانوار، ج 50، ص 104; اختیار معرفه الرجال، ص429.
11 قرب الاسناد، ص 122; مسائل على بنجعفر، ص 342.
12 الکافى، ج 8، ص 152; تنبیه الخواطر، ج 2، ص147; مسائل على بنجعفر، ص342.
13 رجال ابنداود، ص 238.
14 الارشاد، ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص206 و 208.
15 الفهرست، شیخ طوسى، ص87.
16 ر.ک: مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 325; رجال العلامه الحلى، ص93;بحارالانوار، ج 48، ص 300.
17 ر.ک: رجال البرقى، ص 25; الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص29 و287; رجال شیخطوسى، س 241 و353; مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 380; رجال ابنداوود، ص 238;مستدرک الوسائل، ج3، ص626; مسائل على بنجعفر و مستدرکاتها، ص56 و57;رجال العلامه، ص 92.
18 مجمع الرجال، القهپابى، ج 2، ص 175.
19 همان، ج3، ص133.
20 همان، ج6، ص103.
21 همان.
22 مستدرک الوسائل، محدث نورى، ج3، ص627; مسائل على بنجعفر ومستدرکاتها، ص 65 68.
23 ر.ک: العبر فى خبر من غیر، ذهبى، ج 1، ص 358; تهذیب التهذیب، ابنحجر، ج2، ص33; الذریعه الى تصانیف الشیعه، ج 20، ص 360.
24 ر.ک: معجم رجال الحدیث، خویى، ج 21، ص 291 و 292; عمده الطالب،ابنعنبه، ص 231.
25 تنقیح المقال، مامقانى، ج 2، ص273.
26 مستدرک الوسائل، ج3، ص627 و 628.
27 ر.ک: اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 8، ص177; اختران تابناک، ج 1، ص336; گنجینه آثار قم، عباس فیض، ج 2، ص 324; تربت پاکان، ج 2، ص43; انجمفروزان، عباس فیض، ص 181.
28 روضه المتقین، محمدتقى مجلسى، ج 14، ص 191.
29 مستدرک الوسائل، ج3، ص626 و627.
30 منتهىالامال، ج 2، ص186 ،187; ر.ک: انجم فروزان، عباس فیض، ص183.
31 گنجینه آثار قم، عباس فیض، ج 2، ص 322; تربت پاکان، ج 2، ص 42. به نقلاز ترجمه کتاب تاریخ قم، ص 224.
32 رجال النجاشى، ص176 و 21.
33 فهرست، طوسى، ص87 و 88.
34 منتهىالامال، ج 2، ص187; مهاجران آل ابیطالب، ابىطباطبا، ترجمه محمدرضاعطایى، ص303.
35 مهاجران آل ابیطالب، ص337; گنجینه آثار قم، ج 2، ص 374.
36 روضه المتقین، ج 14، ص 191; ریحانه الادب، ج 5، ص186; منتهىالامال، ج3،ص187.
37 منتهىالامال، ج 2، ص 188; ریحانهالادب، ج 1، ص173.
یکى از افرادى که با شیوه خاصى توانست ارتباط برادر بزرگوارش امام کاظم(ع)را با مردم حفظ کند و پاسخ سوالات شیعیان را از امام(ع) درافت دارد فرزندبرومند امام صادق(ع) است.
گرچه در کتابهاى رجالى و تاریخى از تاریخ تولد وى ذکرى نشده، با دقت در بعضىاز روایات (1) آشکار مىشود که او از برادر والامقامش امام موسى بنجعفر(ع) بیشاز یکى دو سال کوچکتر نبوده است و تولدش نزدیک سالهاى129 یا 130 هجرىمىباشد.
پدر ارجمندش امام جعفر صادق(ع) در سال83 ه .ق متولد و در سال148ه .ق در 65 سالگى به تحریک منصور خلیفه عباسى مسموم و شهید گردید. (2)
آنحضرت پنج فرزند داشت که على کوچکترین آنها بود و در همان اوائل زندگى، پدررا از دست داد و در کنار برادرش امام کاظم(ع) رشد نمود و به درجات عالى علمىو اخلاقى رسید. (3)
القاب
ابوالحسن على بنجعفر به سبب انتسابش به خاندان وحى وامامت «حسینى»، «هاشمى» و «علوى» خوانده مىشد. و به موجب رشد و نمو درمدینه وى را «مدنى» مىخواندند.
اما مشهورترین القابش که جز بر او اطلاق نمىشود «عریضى» است. چون بیشتر عمرشریفش را در قریه «عریض» (در یک فرسخى مدینه) سپرى نموده و فرزندان وى نیزبه عریضیون معروفند. (4)
عصر امام کاظم(ع)
در آن ایام، گروههاى انحرافى زیادىچون اسماعیلیه، سمیطیه، فطحیه(5) به وجود آمدند و نیز جو اختناق شدیدى کهحاکمان وقتبه وجود آورده بودند تشخیص حق یعنى امامتحضرت موسى بنجعفر(ع) رابر بسیارى دشوار ساخته بود. و پیروى از امام بدون گذشت و فداکارى ممکن نبود.
از اینرو شمار انبوهى از مردم حتى بعضى از نزدیکان امام(ع) به دشمنانپیوستند. على بنجعفر در گفتارى چنین اظهار مىدارد:
عمره رجب را گزارده و در مکه بودیم.
محمد بناسماعیل [نوه امام صادق(ع)] نزدش آمد و گفت: عموجان، مىخواهم بهبغداد بروم و دوست دارم با عمویم ابوالحسن [موسى بنجعفر] خداحافظى کنم.
مىخواهم تو نیز همراهم باشى! من با او به سوى برادرم که در منزل «حوبه»بود رهسپار شدیم. اندکى از مغرب گذشته به آنجا رسیدم. من در زدم، برادرمجواب داد و در را باز کرد.
... حضرتش پیش آمد در حالى که پارچه رنگ کردهایى به گردنش بسته بود. پایینآستانه در نشست.
من به جانب او خم شدم و سرش را بوسیدم و گفتم: براى کارى آمدهام که اگرتصدیق فرمایى از توفیق خداست [بر ما] و اگر غیر از آن باشد چنین معلوم شودکه ما خطاى بسیار داریم.
فرمود: چه کار است؟
گفتم: این برادرزاده شماست که مىخواهد با شما خداحافظى کند و به بغداد رود.
فرمود: بگو بیاید.
من او را که در کنارى ایستاده بود، صدا زدم. نزدیک آمد و سر حضرت را بوسید وگفت: قربانت، مرا سفارشى کن.
فرمود: سفارشت مىکنم که در باره خون من از خدا بترسى! او پاسخ داد: هر کسبدى شما را بخواهد خدا آن بدى را به خودش رساند.
آنگاه به بدخواه او نفرین کرده و باز سر حضرت را بوسید و گفت: عمویم، مراسفارش کن.
فرمود: تو را سفارش مىکنم که در باره خون من از خدا بترسى! گفت: هر که بدشما را بخواهد، خدا به خودش رساند. باز سرش را بوسید و گفت: اى عمو! مراسفارش کن. فرمود: سفارشت مىکنم که در باره خون من از خدا بترسى! باز او بربدخواهان حضرت نفرین کرد و به کنارى رفت.
من نزدیک برادرم رفتم، وى به من فرمود: على، اینجا باش! من ایستادم. حضرت بهاندرون خانه رفت و مرا صدا زد، به نزدش رفتم. پس کیسهاى که صد دینار در آنبود به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو این پول را در سفر کمک خرجش سازد.
من آن را گرفتم و در گوشه عبایم گذاشتم. باز صد دینار دیگرم داد و فرمود:
این را هم به او بده. سپس کیسه دیگرى داد و فرمود: این را هم به او بده.
گفتم: قربانت، اگر به آنچه فرمودى از او مىترسى چرا او را علیه خود کمکمىکنى؟ ! فرمود: هرگاه من به او بپیوندم و او از من ببرد، خدا عمرش را قطعمىکند. سپس کیسه دیگرى که سه هزار درهم خالص در آن بود برگرفت و فرمود: اینرا هم به او بده.
من نزد محمد رفتم و صد دینار اول را به او دادم. بسیار خوشحال شد و عمویش رادعا کرد، سپس کیسه دوم و سوم را دادم. چنان خوشحالى کرد که گمان کردم منصرفشده و به بغداد نمىرود. در آخر سه هزار درهم را نیز به او دادم. ولى او راهخود را در پیش گرفت و نزد هارون رفت و با عنوان خلیفه به او سلام کرد و گفت:
من گمان نمىکردم که در روى زمین دو خلیفه باشد، تا آنکه دیدم مردم به عمویمموسى بنجعفر به عنوان خلافتسلام مىکنند.
هارون صد هزار درهم برایش فرستاد ولى خدا او را به بیمارى خنازیر و خناقمبتلا کرد و نتوانستبه یک درهم از آن اموال دستبرساند. (6) پس از آن بود کههارون با شنیدن سخن محمد و امثال او براى از بین بردن امام موسى بنجعفر(ع) نقشه کشید و حضرت را به وسیله سم شهید گردانید.
اما على بنجعفر هرگز از برادر بزرگوارش امام کاظم(ع) جدا نشد و همیشه همراهو پشتیبان وى بود.
او مىگوید: همگام با برادرم در حالى که اهل و عیالش را همراه داشت چهارمرتبه پیاده به عمره مشرف شدم. یک بار26 روز، بار دگر 25 روز، دگربار 24روز و بار آخر 21 روز طول کشید. (7)
بعد از شهادت امام کاظم(ع) نیز گروهکهاىانحرافى چون «واقفه» و امثال آن مردم را به سوى گمراهى سوق دادند. اما علىبنجعفر پیرو هیچ یک از این گروهها نشد و امامتبحق فرزند برادرش امام رضا(ع)و بعد از او فرزندش امام جواد(ع) و سپس امام هادى را پذیرفت و از مدافعانآنها بود. دو روایت زیر بیانگر این عقیده صحیح و راسخ وى مىباشند.
حسن بنفضال مىگوید: از على بنجعفر شنیدم که مىگفت: «نزد برادرم موسىبنجعفر(ع) بودم در حالى که او به خدا سوگند بعد از پدرم حجتخدا روىزمین بود. ناگاه فرزندش على [بنموسى(ع)] وارد شد. برادرم به من فرمود: اىعلى! این صاحب [امام] تو است. او نسبتبه من منزله من است نسبتبه پدرم.
خداوند تو را بر دین او ثابت قدم بدارد.
من گریستم و با خود گفتم به خدا سوگند، پیام مرگ خود را مىدهد.
باز فرمود: اى على، ناچار حکم پروردگار در باره من جارى مىشود. من نیز بهراه رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین(ع) مىروم. آن حضرت سهروز قبل از اینکه هارون الرشید دوباره او را جلب نماید این سخنان را با مندرمیان گذاشت». (8)
زکریا بنیحیى مىگوید: شنیدم که على بنجعفر به حسن بنحسینفرزند على بنالحسین(ع) مىگفت: خداوند ابىالحسن، على بنموسى الرضا(ع) را یارىنمود زمانى که برادرها و عموهایش بر او ستم روا داشتند ... (9)
تسلیم ولایتبرجستهترین فضیلت على بنجعفر این است که نه تنها امر امامت و ولایت را خوبشناخت و آن را از دیگر ارزشها ظاهرى دنیا بسى والاتر دانستخود را تسلیم ولایتامامان معصوم(ع) ساخت از این رو با افتخار، امامتبرادرش امام کاظم(ع) وفرزندش حضرت رضا را پذیرفت و چون کمترین مردمان در مقابل آنها سر اطاعت وتسلیم فرود آورد.
تبلور این فضیلت هنگامى است که وى در کهنسالى بعد ازآنکه خود عالمى بزرگ، داراى منزلتى عظیم و شخصیت اجتماعى والایى است درمقابل فرزند فرزند برادرش امام جواد(ع) در حالى که کمتر از هشتسال دارد، سرتعظیم فرود آورده است، او امام را چنان معرفى مىکند که براى دوستانشتعجبانگیز است و بر او خرده مىگیرند. اما وى بر صحت رفتار و اعتقاد خویشتاکید مىکند. محمد بنحسن بنعمار مىگوید:
من دو سال نزد على بنجعفر (عموى امام رضا«ع») بودم و هر خبرى که او ازبرادرش امام کاظم(ع) شنیده بود، مىنوشتم. روزى در مدینه به خدمتش نشسته بودمکه ابوجعفر محمد بنعلى [حضرت جواد(ع)] در مسجد رسول خدا بر او وارد شد. علىبنجعفر برجست و بدون کفش و عبا نزد او شتافت و دستش را بوسید و احترامش کرد.
ابوجعفر به او فرمود: اى عمو! بنشین.
خدایت رحمت کند. او گفت: آقاى من، چگونه بنشینم و شما ایستاده باشى؟! چونعلى بنجعفر به جایگاه خود برگشت اصحابش او را سرزنش کرده، گفتند: شما عموىپدر او هستید، با او اینگونه رفتار مىکنید؟! او دستبه ریش خود گرفت و گفت:
خاموش باشید! اگر خداوند متعال [صاحب] این ریش سفید را سزاوار [امامت]ندانست و این کودک را شایسته دانست و به او چنان مقامى داد، من فضیلت او راانکار کنم؟! از سخن شما به خدا پناه مىبرم. من بنده او هستم. (10)
نمونهاى از احادیث على بن جعفر
«على بنجعفر مىگوید: از برادرم موسى بنجعفر(ع) چنینشنیدم: کسى که حاجتشخص ضعیفى را به صاحب قدرتى برساند، در حالى که خودش بهتنهایى چنین قدرتى ندارد، خداوند متعال وى را بر صراط ثابتقدم مىدارد.» (11)
على بنجعفر مىگوید: برادرم امام موسى بنجعفر(ع) فرمود: پدرم دستم را گرفت وفرمود: پدرم امام سجاد(ع) اینچنین دستم را گرفت و فرمود:
پسرجان، هر کس از تو خیرى خواستبجاى آور. اگر از اهل خیر باشد که بجا انجامدادهاى و اگر از اهل خیر نباشد تو از اهل خیر هستى و اگر شخصى از طرف راستتو را دشنام داد سپس از طرف چپ قرار گرفت و عذرخواهى کرد، عذرش رابپذیر. (12)
در منظر اهل نظر
على بنجعفر یکى از راویان بزرگوارى است که فقهاو محدثان در فضیلت و ثاقت و اعتماد به روایتش اتفاق نظر دارند.
ابوالحسن محمد بناحمد بنداود (متوفاى 378ه .ق) وى را در ردیف موثقین نامبرده است و او را ستوده است. (13)
شیخ مفید(ره) (متوفاى413 ه .ق) چنینمىگوید: «على بنجعفر و برادرش اسحاق دو شخصیتاند که هیچ کس در فضل وتقوایشان اختلاف نکرده است.» و در جاى دیگر از او اینگونه یاد کرده است:
«على بنجعفر از کسانى است که حدیث فراوان نقل کرده و روشى استوار داشتهاست. بسیار پارسا و دانشمند و ملازم خدمتبرادر ارجمندش امام موسى بنجعفر(ع)بود و خبرهاى زیادى از آن حضرت نقل نموده است.» (14)
شیخ طوسى(ره) (460385ه .ق) در باره وى چنین اظهار نظر کرده است:
«على بنجعفر برادر موسى بنجعفر(ع) شخصیتى بزرگوار و مورد اطمینان است.
کتاب مناسک و مسائل از اوست». (15) علماى متاخر از اینها نیز همه وى رامورد وثوق دانستهاند. (16)
اساتید
فرزند برومند امام صادق(ع) على بنجعفر عصرپنج امام معصوم(ع) را درک کرده و از محضر سه تن از آن بزرگواران بهرهمندگردیده است.
1 پدرش امام صادق(ع)
2 برادرش امام کاظم(ع)، که حاصل بهرهمندىوى از حضرتش در کتابى به نام مسائل على بنجعفر جمعآورى شده است.
3 فرزند برادرش، امام رضا(ع).
وى زمان امام جواد(ع) و امام هادى(ع) را نیز درک کرد اما مشاهده نشده است کهاز آن دو بزرگوار حدیثى نقل کرده باشد. (17)
دیگر مشایخ على بنجعفر عبارتند از:
1 حسین، فرزند زید بنعلى بنالحسین(ع) که تا اندازهاى شناخته شده است.کنیهاش ابوعبدالله و ملقب به مدنى است. (18)
2 سفیان بنعیینه، فرزند عمرانهلالى است که جدش ابوعمران، از عمال خالد قسرى بود. (19)
3 محمد بنمسلم، مشهور است.
4 عبدالملک بنقدامه.
5 معتب غلام امام صادق(ع) اهل مدینه و مورد وثوق بود.
در روایتى آمده است کهامام صادق(ع) فرمود: ده غلام دارم که معتب بهترین آنهاست. وى مرا از دیگراناحق مىداند. (20) معتب از غلامانى است که براى امام صادق(ع) بسیار خدمتکرد. (21)
6 ابوسعید مکى.
شاگردان
چنانچه در کتابهاى رجالى و مجموعههاى روایى آمده است، بیش از چهلراوى از خوان نعمت علمى وى بهرهمند شدهاند که اسامى بعضى از آنها از اینقرار است:
1 احمد بنعلى بنجعفر (فرزندش)
2 احمد بنمحمد بنابىنصر بزنطى
3 اسحاق بنمحمد بناسحاق بنجعفر
4 اسحاق بنموسى بنجعفر (فرزند برادرش)
5 اسماعیلبنمحمد بناسحاق بنجعفر (فرزند پسر برادرش)
6 حسن بنعلى بنعثمان بنعلىبنحسین بنعلى بنابیطالب (حسن بنعلى بنعمرو عمرکى)
7 حسین بنزید بنعلىبنالحسین
8 حسین بنموسى بنجعفر (پسر برادرش)
9 عبدالعظیم حسنى
10 زیدبنعلى بنالحسین
11 عبدالله بنحسن بنعلى بنجعفر (نواده وى)
12 عمرکى بنعلىبوفکى خراسانى
13 محمد بنعلى بنجعفر (فرزندش)
14 نصر بنعلى جهضیمى. (22)
رحلت
در تاریخ وفات على بنجعفر اتفاق نظر وجود ندارد. بعضى رحلت او را درسال 210 ه .ق دانستهاند. (23) و عدهاى سال 220ه .ق و برخى دیگر، طولحیات وى را تا سال 252 نیز بعید نشمردهاند. (24) اما با دقتى که به عمل آمدروشن شد که تولد وى حدود سال 130ه . ق و وفاتش نزدیک سال 220ه .ق و سنشریف وى هنگام وفات حدود 90 سال بوده است.
مرقد شریف
محدث نورى(ره) مىگوید:
«مرقد شریف على بنجعفر در عریض (حدود یک فرصخى مدینه) است و من در بعضى ازسفرها آنجا را زیارت کردهام. داراى قبه و بارگاه مجللى است.» (25) محدثقمى(ره) و جمعى از نسبشناسان نیز بر همین عقیدهاند. (26)
مزار على بن جعفر در قم!
ملا محمدتقى مجلسى(ره) (1003 1070ه .ق) مىنویسد: «قبر على بنجعفر درشهر قم مشهور و معروف است. شنیدم که اهل کوفه از او تقاضا کردند به کوفهبیاید، على بنجعفر دعوت آنها را پذیرفت و به کوفه رفت و مدتى در آنجا ماندهمردم کوفه از وى احادیثى آموختند و او نیز از آنها روایاتى نقل کرد.
سپس مردم قم از وى خواستند به قم بیاید. او به قم آمد و تا آخر عمر در آنجاماند و بعد از رحلت در قم به خاک سپرده شد.» (27) محدث نورى(ره) با چند دلیلاین نظر را نادرستشمرده و مرقد على بنجعفر را در عریض مىداند. (28)
محدثقمى(ره): وقتى فرزندان على بنجعفر را مىشمارد چنین مىگوید: «از او چهار پسربه نامهاى محمد، احمد اشعرى، حسن و جعفر باقى ماند. از جعفر اصغر نیز فرزندىبه وجود آمد که على نام داشت و حال وى پوشیده است. احتمال دارد این قبرى کهدر قم است قبر همین على بنجعفر بنعلى بنجعفر صادق(ع) باشد.» (29)
با اینبیان مزار موجود در قم مقبره نواده امام صادق(ع) و نوه ابوالحسن علىبنجعفر(ع) است. بعضى نیز این قبر را به نواده دیگر على بنجعفر به نام «علىبنحسن بنعیسى بنمحمد بنعلى بنجعفر عریضى» نسبت دادهاند. (30) از نوشته روىقبر معلوم مىشود که زیر این بقعه دو تن از نوادگان امام(ع) مدفون مىباشند.
یکى از آنها، از فرزندان امام موسى بنجعفر(ع) به نام «محمد» مىباشد ودیگرى همان نواده امام جعفر صادق(ع) به نام «على» مىباشد.
مرقدى در سمنان
در خارج شهر سمنان، در وسط باغى سرسبز و خرم، بقعه و بارگاهمجللى وجود دارد که به على بنجعفر عریضى منسوب است. اما بعید است که او نیزعلى بنجعفر عریضى باشد بلکه شخصى همنام، یا از نوادگانش مىباشد. (31)
آثار
یکى از کتابهاى معتبرى که از مصادر کتاب پر ارج بحارالانوار مىباشد. کتاب«مسائل على بنجعفر» است که از آثار باقیمانده و پربرکت این فرزند برومندامام صادق(ع) مىباشد.
رجالشناسان همگى بر این عقیدهاند که على بنجعفر کتابى دارد که مطالبش را ازبرادرش، امام کاظم(ع) دریافت کرده است. اما در نامگذارى آن بیانات گوناگونىدارند. بعضى گمان کردهاند وى داراى دو یا سه کتاب است اما در واقع یک کتاببیشتر نیست.
نجاشى وى را صاحب یک کتاب مىداند، اما در یک جا مىگوید: او کتابى در حلال وحرام دارد. و در جاى دیگر آن را «المسائل» مىنامد. (32) شیخ طوسى(ره)مىگوید: «على بنجعفر داراى کتابى به نام مناسک و مسائل است.» (33) خاندانعلى بنجعفر فرزندانى داشته است که به عریضیون مشهور بودهاند و اسامى آنهابدین شرح است: 1 محمد اکبر، 2 محمداصغر،3 حسن، 4 احمد شعرانى، 5 على،6 جعفر اصغر،7 کلثوم (ام کلثوم)، 8 ملیکه،9 خدیجه، 10 حمدونه، 11زینب، 12 فاطمه، و بعضى فرزندى به نام عبدالله نیز براى وى شمردهاند. (34)
از فرزندان و نوادگان على بنجعفر عریضى خانواده بزرگى شکل گرفته که بیشترشهرها به سبب مهاجرت این بزرگواران بدان سرزمین از برکت وجودشان بهرهمندگردیدند. امروز نیز مراقد شریف آنها در دورافتادهترین نقاط عالم چشم و چراغآن دیارند. اسامى بعضى از آنها از این قرار است.
1 ابوالحسین احمد بنقاسم بناحمد شعرانى فرزند على بنجعفر عریضى، که ازامامزادگان مشهور قم مىباشد.(35) 2 سید کمالالدین، که مزارش در قریه «سینخوار» در استان اصفهان زیارتگاه مومنان است.
عالم بزرگوار سید مجدالدین حلبى نیز که از اساتید محقق حلى(ره) است ازنوادگان وى مىباشد. (36)
3 سید على امامى عالم متقى سید على فرزند سید محمداصفهانى از شاگردان برجسته علامه مجلسى است که به خطار انتسابش به امامزادهابوالحسن على زینالعابدین بننظامالدین احمد بنشمسالدین عیسى. ابنجمالالدینمحمد بنعلى عریضى فرزند امام صادق(ع) به امامى مشهورى است و قبر اینامامزاده ابوالحسن على زینالعابدین، در محله جملان اصفهان مىباشد. (37) درشهرهاى دیگر نیز افراد این خاندان بزرگوار داراى مراقدى هستند که زیارتگاهمؤمنین است. 4 در نائین سلطان سیدعلى فرزند عبیدالله بناحمد اشعرى.
5 در یزد، امامزاده ابوجعفر محمد، فرزند على بنعبیدالله بناحمد بنعلىبنجعفر.6 امامزاده، سید جعفر، فرزند على بنعبدالله بناحمد بنعلى بنجعفر.
7 و 8 و سید رکنالدین و سید شمسالدین که براى آشنایى با این بزرگان به کتبمفصلى که در تاریخ نائین و یزد نوشته شده مراجعه شود.
پىنوشتها:
1 ر.ک: اختیار معرفهالرجال، المعروف برجال الکشى، ص 355، روایت فیضیعقوبى، ترجمه ابراهیم آیتى. ج 2. ص373.
2 اصول کافى، کلینى، ترجمه سید جواد مصطفوى، ج 2، ص377; تاریخ بنمختار.
3 ر.ک: معجم رجال الحدیث، سید ابوالقاسم خویى، ج 11، ص 291 و 292; تاریخقم، محمد بنحسن قمى، ص 224و ...
4 ر.ک: رجال النجاشى، ص176; مسائل على بنجعفر و مستدرکاتها، موسسه آلالبیت، ص17 و شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، عبدالحى ابنالعماد، ج 2، ص 24;تاریخ الاسلام وفیات المشاهیر و «الاعلام» ذهبى، ج 14، ص263.
5 اسماعیلیه; لقبى استبراى همه فرقههایى که به امامت اسماعیل پسر امامجفعر صادق(ع) و پسرش محمد بناسماعیل قایل بودند. شعبههایى از ابنفرقه بهنامهاى دیگرى چون: قرامیطه، تعلیمیه، باطنیه، ملاحده نیز خوانده شدهاند.
(فرقالشیعه، نوبختى، ترجمه و تعلیقات محمدجواد مشکور، ص 101، زیرنویس)سمطیه: گروهى که بعد از امام صادق(ع) امامت محمد بنجعفر ملقب به دیباج وفرزندانش را گردن نهادند به نام پیشواى خود، یحیى بنابى سمیط نامیده شدند.
(فرق الشیعه، ص 112) فطحیه، گروهى که بعد از امام صادق(ع) امامت فرزند بزرگوى عبدالله بنجعفر را پذیرفتند و چون وى سرى پهن یا پاهاى پهنى داشت او راافطح مىگفتند و پیروان او را افطحى مىنامیدند. (فرق الشیعه، ص113)
6 اصول کافى، ج 2، ص 400 402; اختیار معرفه الرجال، ص263 و 264.
7 قرب الاسناد، عبدالله بنجعفر حمیرى، ص 122.
8 کتاب الغیبه، شیخ طوسى، ص 38.
9 سفینه البحار، محدث قمى، ج 2،ص 244.
10 اصول کافى، کلینى، ترجمه سیدجواد مصطفوى، ج 2، ص106 و107 و روایاتدیگر. ر.ک: بحارالانوار، ج 50، ص 104; اختیار معرفه الرجال، ص429.
11 قرب الاسناد، ص 122; مسائل على بنجعفر، ص 342.
12 الکافى، ج 8، ص 152; تنبیه الخواطر، ج 2، ص147; مسائل على بنجعفر، ص342.
13 رجال ابنداود، ص 238.
14 الارشاد، ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص206 و 208.
15 الفهرست، شیخ طوسى، ص87.
16 ر.ک: مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 325; رجال العلامه الحلى، ص93;بحارالانوار، ج 48، ص 300.
17 ر.ک: رجال البرقى، ص 25; الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص29 و287; رجال شیخطوسى، س 241 و353; مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 380; رجال ابنداوود، ص 238;مستدرک الوسائل، ج3، ص626; مسائل على بنجعفر و مستدرکاتها، ص56 و57;رجال العلامه، ص 92.
18 مجمع الرجال، القهپابى، ج 2، ص 175.
19 همان، ج3، ص133.
20 همان، ج6، ص103.
21 همان.
22 مستدرک الوسائل، محدث نورى، ج3، ص627; مسائل على بنجعفر ومستدرکاتها، ص 65 68.
23 ر.ک: العبر فى خبر من غیر، ذهبى، ج 1، ص 358; تهذیب التهذیب، ابنحجر، ج2، ص33; الذریعه الى تصانیف الشیعه، ج 20، ص 360.
24 ر.ک: معجم رجال الحدیث، خویى، ج 21، ص 291 و 292; عمده الطالب،ابنعنبه، ص 231.
25 تنقیح المقال، مامقانى، ج 2، ص273.
26 مستدرک الوسائل، ج3، ص627 و 628.
27 ر.ک: اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 8، ص177; اختران تابناک، ج 1، ص336; گنجینه آثار قم، عباس فیض، ج 2، ص 324; تربت پاکان، ج 2، ص43; انجمفروزان، عباس فیض، ص 181.
28 روضه المتقین، محمدتقى مجلسى، ج 14، ص 191.
29 مستدرک الوسائل، ج3، ص626 و627.
30 منتهىالامال، ج 2، ص186 ،187; ر.ک: انجم فروزان، عباس فیض، ص183.
31 گنجینه آثار قم، عباس فیض، ج 2، ص 322; تربت پاکان، ج 2، ص 42. به نقلاز ترجمه کتاب تاریخ قم، ص 224.
32 رجال النجاشى، ص176 و 21.
33 فهرست، طوسى، ص87 و 88.
34 منتهىالامال، ج 2، ص187; مهاجران آل ابیطالب، ابىطباطبا، ترجمه محمدرضاعطایى، ص303.
35 مهاجران آل ابیطالب، ص337; گنجینه آثار قم، ج 2، ص 374.
36 روضه المتقین، ج 14، ص 191; ریحانه الادب، ج 5، ص186; منتهىالامال، ج3،ص187.
37 منتهىالامال، ج 2، ص 188; ریحانهالادب، ج 1، ص173.