جوانان امروز و نسخههاى غربى
آرشیو
چکیده
متن
جوان امروز چه مشکلى دارد؟
اصولا این مسائل در چه جوامعى به ظهور مىرسد؟
در جوامع غربى در خصوص این معضل چه چارهجویىها شده است؟
و بالاخره اسلام و جوامع اسلامى چه راهکارهایى براى نسل امروز ارائه مىکنند؟
پاسخ به این پرسشها توسط استاد محمدتقى مصباح یزدى در کنفرانس علمى دانشگاهشریف تهران ارائه شد. آنچه مىخوانید گزیده آن مباحث است. دوام توفیق ایشانرا از خداى بزرگ خواهانیم و شما را به مطالعه این مقاله فرا مىخوانیم.
کوثر
مشکلات جوانان
عامل اصلى; تضاد فکرها و عقیدههاى دینى و مذهبى است که درجامعه وجود دارد. جوانان با این اختلافها و تضادها آشنا مىشوند و در ذهنشانسوالهایى پدید مىآید مبنى بر اینکه در بین این افکار و عقاید کدام رابرگزیند؟ اگر نتوانند به این سؤال پاسخ قانعکنندهاى بدهند، دچار سرگردانىمىشوند و در صورت شدت این وضعیتبه بحران اعتقادى دچار مىشوند.
بنابراین اگر جامعهاى بسته و یکپارچه بود، که چندان ارتباطى با فرهنگ و تمدنپیرامون خود نداشته باشد و یک سلسله افکار و اعتقادهاى سنتى که در میان آنجامعه جارى است، پایدار خواهد ماند. نسل جوان هم بر اساس همان افکار و عقایدپرورش پیدا مىکنند. خواه عقاید حق باشد، خواه باطل. به هر حال مشکل و بحرانىپیش نخواهد آمد.
ولى امروزه اکثر قریب به اتفاق جوامع دنیا با هم ارتباط فرهنگى دارند و ازافکار و آراء و عقاید همدیگر مطلع مىشوند و طبعا این مساله در همه جوامعپیش مىآید. البته در داخل یک جامعه هم ممکن است ادیان، مذاهب و عقاید مختلفىوجود داشته باشد که موجب تضاد فکرى نوجوانان و جوانان شود.
جوان از یک طرف آغاز استقلال فکریش هست و مىخواهد حق و باطل را از هم تشخیصدهد، و از طرف دیگر رسوب عقاید سالمندان را ندارد، ذهنش انعطافپذیرتر است.
این است که بیش از سایر گروههاى سنى تحت تاثیر عقاید و افکار دیگران واقعمىشود و در معرض تضادهاى عقیدتى و احیانا بحرانهاى فکرى قرار مىگیرد.
لذا این موضوع را به عنوان مشکل جوانان مورد توجه قرار مىدهیم. و مىپرسیماینگونه مشکلات فکرى و عقیدتى که براى جوانها پیش مىآید، علتش چیست؟، چگونهمىشود با آن مبارزه کرد و این مشکل از چه راهى باید حل شود؟
شناخت عوامل
هر چند عامل کلى; تضاد عقاید، افکار و فرهنگهاست. اما مىتواناین عامل را در سه عامل جزئىتر مشخص کرد.
1 تضاد در مسائل دینى
گاه تضاد بین عقاید دینى خانوادگى با عقاید دینىدیگران مطرح مىشود.
فرض کنید شخصى در خانواده مسلمانى متولد مىشود، آنگاه با دوستان، همکلاسان وهمکاران که از مذاهب دیگرى مثلا مذهب مسیحى هستند تماس مىگیرد، این تضاد صرفادر زمینه مسایل دینى است. یعنى برخورد دو نوع معتقدات دینى، براى چنین جوانىاین مساله مطرح مىشود که آیا توحید حق استیا تثلیث؟ هر کدام براى خودشاندلائلى دارند.
2 تقابل مسائل دینى و علمى
قسم دیگر از تضادها، برخورد دینى با دستاوردهاىعلمى است. ممکن است جوانى در محیط خانواده اعتقاداتى را پذیرفته باشد. وقتىوارد محیطهاى علمى و دانشگاهى مىشود، با یک سلسله نظریات و آراء علمى آشنامىشود و درمىیابد که بین آراء علمى و معتقدات مذهبى چندان سازگارى وجودندارد. حاصل اینکه یا باید اعتقاداتى را که به عنوان اعتقادات مذهبى بوده،نگهدارد و عقاید علمى را رد کند و یا برعکس. البته اکثرا به خاطر گرایش وجاذبه مسایل علمى و مخصوصا جو علمى محیطهاى آموزشى عقاید مذهبى که مخالفنظریات علمى باشد، تحتالشعاع قرار مىگیرد و ممکن است موجب بحرانهایى هم شود.
3 تقابل با ارزشهاى موجود در جامعه
نوع دیگر تمایلاتى است که در جامعه وجوددارد. قسم اول بین دو دسته از عقاید دینى بود. قسم دوم بین عقاید دینى بانظریات علمى، اما قسم سوم بین عقاید و ارزشهاى دینى از یکسو و ارزشها وتمایلات اجتماعى از سوى دیگر است که براى این فرض هم مثالهاى زیادى مىتوان درنظر گرفت. هر کس بر اساس تربیتهاى دینى که در محیط خانواده عرضه مىشود، یکسلسله رفتارهایى را به عنوان کار خوب و متقابلا کارهاى دیگرى را به عنوانکارهاى بد مىپذیرد. اما وقتى وارد اجتماع مىشود یا ارزشهاى مخالف به او عرضهمىگردد (یعنى به او گفته مىشود که چیزهایى را که شما خوب مىدانید بد است وآنچه را بد مىپنداشتید، خوب است) عملا یک سلسله ارزشهایى که با معتقدات دینىاو سازگار نیست، ترویج مىشود. و یا لااقل به این شکل هست که محیط جامعهتمایلاتى را در جوان برمىانگیزاند که ارضاء آن تمایلات با معتقدات دینى سازگارنیست. جو جامعه به گونهاى است که غرایزى را تحریک مىکند، میلهایى رابرمىانگیزاند، کششهایى را در انسان به وجود مىآورد.
سائقههایى در روح شخص پدید مىآورد و او را به طرفى مىکشاند که بر خلاف جهتحرکتى است که مىبایستبر اساس معتقدات دینى انجام گیرد.
یعنى دین مىگوید: چیزهایى حرام است اما جامعه آنها را ترویج مىکند یا جوجامعه طورى است که انگیزههایى براى انجام آن کار حرام وجود دارد. شهوت وغریزه جوان را تحریک مىکند و او را به سوى کارهاى حرام مىکشاند. این هم عاملسومى است تا جوانى که هنوز عقاید دینى در او رسوخ نکرده، دچار اضطراب وآشفتگى بشود و با خود زمزمه کند به وجود این میل شدید که به این کار دارم،چگونه بپذیرم که کار بدى است؟ با وجود اینکه این کار در جامعه پذیرفته شدهاست، چگونه از آن اجتناب کنم؟ آیا واقعا بد است؟ حال اگر نتواند پاسخ صحیحىبه این سؤال بدهد، تدریجا به حالتسرگردانى مىافتد و نتیجتا یا عقاید دینىخود را انکار مىکند و یا دچار بحران و اضطراب روحى مىشود. به عبارت دیگرجوان همواره در بین یک کشش دینى و یک کشش اجتماعى در حال تضاد است.
شاید بیشترین جوامعى که دچار این مشکلات از سنخ مشکلات عقیدتى و دینى شدهاند،جوامع غربى (بعد از دوران رنسانس) باشند. در قرون وسطى عقاید حاکم درکشورهاى غربى مسیحیتى بود که کلیسا و عمدتا کلیساى کاتولیک ترویج مىکرد.
البته در بعضى از کشورها کلیساهاى ارتدکس هم فعالیت داشتند و برخى ازکلیساهاى دیگر که حالا منقرض شدهاند. مسایلى را به عنوان عقاید دینى به مردمارائه مىکردند و عمده جوامع غربى هم تابع این مذاهب بودند. اما از دورانرنسانس به بعد اکتشافات علمى جدید نوعى تضاد بین عقاید مذهبى که کلیسا عرضهمىکرد، با نظریات علمى که دانشمندان ارائه مىکردند و احیانا به اثباتمىرساندند، ظاهر شد و موجبات بحران فکرى و دینى در میان مردم اروپا و بخصوصقشر جوان فراهم آورد.
تسامح، نسخهاى که غرب مىپیچد
اول قلمرو دین را ازقلمرو علم جدا کردند آنگاه گفتند ما مسایلى داریم که باید از راه علم حلبشود و دین حق اظهار نظر نسبتبه این مسایل را ندارد.
قلمرو دین لاهوت و مسایل الهیات است. خدا، فرشتگان، قیامت و موضوعهایى از اینقبیل. اما مسایلى که مربوط به زندگى این جهان است، باید با سرانگشت علم حلشود. بنابراین بین دین و علم تضادى بوجود نخواهد آمد.
این راه حلى بود که براى بخش دوم از مشکلات عقیدتى و دینى جوانان به کارگرفته شد. اما قسم سوم (اختلاف بین دین و ارزشهاى دینى با ارزشهاى اجتماعى)عمدتا در مسایل حقوقى و قانونى ظهور پیدا مىکرد; مثلا معاشرت زنى که شوهردارد با مرد دیگرى یا برقرارى روابط جنسى بین یک زن بیگانه با مرد بیگانه،این از نظر دین ممنوع است.
غالب ادیانى که ما مىشناسیم، ارتباط جنسى رامحدود مىکنند اما تمایلاتى در جوامع وجود دارد که این مرز شکسته شود و مخصوصااز آن وقتى که جوامع رو به صنعتى شدن رفتند و شرکت زنها در کارخانجات واجتماعات زیاد شد، این مسایل بیشتر مطرح شد. براى این مشکل هم راه حلى شبیهتفکیک قلمرو دین از علم پیدا کردند و گفتند دین راجع به مسایل زندگى دنیاکارى ندارد. این مسایل مربوط به قانون است. دین در امور قانونى و حقوقىنباید دخالت کند و هر جامعهاى باید قانون خودش را به دلخواه خودش وضع کند هرچه اکثر مردم پسندیدند ارزش مثبت و هر چه را اکثریت رد کردند، ارزش منفىمىشود. بنابراین اگر در جامعهاى روابط جنسى بین دو هم جنس هم مطلوب واقع شدو اکثریت جامعه آن را پذیرفتند، هیچ مانعى ندارد. آن کسانى که دلشان مىخواهدخیلى مقید به دین باشند، در محیط خانواده خودشان این کار را نکنند و الا ازنظر قانونى اشکالى ندارد.
خلاصه اینکه دین فقط براى یک سلسله مراسم عبادى مثل دعا و نماز ماند و ازمسایل جدى زندگى (مربوط به علم یا قانون و ارزشهاى اجتماعى)شد.
تدریجا براى این مسایل فلسفههایى نوشتند و مورد بحث قرار دادند به این صورتکه اصولا ارزشها، باید و نبایدها با واقعیات سر و کارى ندارد اینها یک سلسلهمسایل سلیقهاى است. کسانى که خوششان مىآید، ارزشى را مىپذیرند، کسانى کهخوششان نمىآید، ارزش دیگرى را مىپذیرند.
همانطورى که مردم سلیقههاى مختلفى در انتخاب رنگ لباس دارند، ارزشهایى هم کهحاکم بر جامعه است از قبیل گرایشها، میلها و سلیقههایى است که افراد و جوامعدر آن مختلفند هر جامعهاى آنچه تمایل دارد به عنوان یک ارزش مثبت معرفىمىکند و از آن تبعیت مىکند. بنابراین ارزشهاى اجتماعى اعم از ارزشهاى رسمى واخلاقى، حقوقى و قانونى و آداب و رسوم از این قبیل است و نباید بر سر آنهادعوا کرد. طبعا آن جاهایى که در محل مشاجره و کشمکش قرار مىگیرد، مسایلحقوقى و قضایى است، که باید در آنها تابع اکثریتبود اما جاهایى که محلمشاجره نیست، باید به افکار همدیگر احترام گذاشت و هر کس در چارچوب زندگىشخصى خود مىتواند به هر چه مىخواهد، عمل کند و اگر کار به مشاجره کشید، بایدارزشهایى که اکثریت مردم مىپذیرند، حاکم و داور باشد; یعنى قانون تابع راىاکثریت مردم است. اما در آنجا که مسایل اجتماعى مطرح نیست، افراد مىتوانندطبق سلیقههاى جمعى خودشان با هم کنار بیایند و آنجایى هم که قانون نیست، هرکسى آزاد استبر اساس سلیقه خود عمل کند.
پس این دو قسم اختلاف و تفاوت تضاد دین با علم و دیگرى تضاد دین با ارزشهاىپذیرفته شده از طرف جامعه که در مسایل دین پیش مىآید، راه حل اصولى پیدا کردو تنها اختلافهایى ماند که بین ادیان وجود دارد.
در یک جامعهاى ممکن است چند مذهب که هر کدام طرفداران پر و پا قرصى دارند،وجود داشته باشد در این جامعه اختلافات مذهبى نمود خواهد یافت و طبعا بیشتراز همه در نسل جوان مىتوان اثرش را دید زیرا این اختلاف آنها را دچار حیرت وسرگردانى مىکند و احیانا به بحران مىانجامد.
حال چه باید کرد. در پاسخ گفتند اساسا وقتى دین از واقعیات زندگى جدا شد، ازسنخ همان سلیقهها و ارزشها مىشود، پذیرفتن دین مانند پذیرفتن یک واقعیت علمىو یک واقعیت عینى نیست زیرا چیزهایى را که در عالم مىپذیریم دو دسته هستند.
یک دسته واقعیاتى است که صرفنظر از شناختها و عحیده ما وجود دارد ماه وخورشید در آسمان هستند زمین به دور خورشید مىچرخد اینها واقعیات خارجى است وباید علم ثابت کند اما گاهى چیزهایى را مىپذیریم که جنبه شخصى و درونى دارد.ارزشها مطلقا از این گونه هستند.
بسیارى از زیباییهایى که ما براى اشیاء قائل هستیم، جنبه شخصى دارد.شاهدش این است که نسبتبه اشخاص و اصناف مردم، فرق مىکند.
ممکن است کسانى چیزى را زشتبدانند و چیز دیگرى را زیبا بدانند. ولى ما ازآن بدمان بیاید. پس پسندیدن و درک زیبایى امرى روانى و شخصى است. دین هم ازهمین قبیل است. باور قلبى است و نمىشود براى کسى اثبات کرد. پس دین عینیت،خارجیت و موضوعیت ندارد. آنها گفتند مسایل عقیدتى از سنخ ایمان است نه ازسنخ علم. ایمان جنبه شخصى دارد و نمىشود براى آن دلیل اقامه کرد. کسى دلش بهاین خوش است که معتقد به خداى یگانه باشد و یکى دیگر خوشش مىآید به دو خداقائل باشد; یکى خداى خیر و دیگرى خداى شر.
در معتقدات ماوراء طبیعت هم همینطور استیا اصلا ماوراء طبیعهاى در کار نیستدر این صورت مردم نباید با هم مجادله کنند چون نمىشود اثبات کرد، دلیل علمىندارد چون علم مخصوص به تجربیات است و آنچه قابل تجربه نباشد و قابل ارائهبه غیر نباشد، از قلمرو علم خارج است. وقتى دین از قلمرو علم خارج شد دیگرجایى براى دعوا نمىماند و دین امرى شخصى مىشود، هر کسى هر چى خوشش آمد.
بر این اساس مساله تسامح در دین را ترویج کردند و این ابتکار را یکى ازافتخارات فرهنگ خودشان قلمداد کردند که فرهنگ جامعه ما به قدرى در سطح بالاواقع شده است که با همه ادیان به خوبى و خوشى مىسازد و به همه احتراممىگذارد. عقیده هر کسى براى خودش مقدس و محترم دین هر کسى براى خودش محترم.
در کلیساى خودش هر جورى مىخواهد عبادت کند. مباحث متافیزیک به طور کامل ازقلمرو علم و اثبات و تحقیق خارج شد و تفکر پوزیتیویسم جاى تفکر متافیزیک راگرفت. مسائل دینى که از جمله مسائل متافیزیکى، استبه عنوان مسائل غیرقابلحل به وسیله علم و غیر قابل حل یقینى قلمداد شد و اینگونه ترویجشد که همهادیان با هم بسازند. این راه حلى بود که جوامع غربى بعد از رنسانس تا به حالبراى حل تضادهاى دینى جوانان چارهاندیشى کردند و به کار بستند، آنان روحتسامح را در مسائل دینى ترویج کردند و صدور فرهنگ غرب به جوامع دیگر.
روح تسامح دینى به جوامع دیگر از جمله جامعه ما سرایت کرد و به همان اندازهکه ایران تحت تاثیر فرهنگ غربى واقع شده بود (به خصوص در پنجاه سال گذشته)تحت تاثیر این عنصر فرهنگى غرب نیز واقع شد و روح تسامح دینى کاملا ترویجگردید.
اسلام چه مىگوید
کسانى که کمترین آشنایى با الفباى اسلام و قرآن دارندمىدانند که اسلام هیچ گاه آشتى بین توحید شرک و حق و باطل را نمىپسندد، درستاست که در مقام دعوت به پیغمبر مىفرماید: «ادع الى سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن»(سوره16، آیه 125) و در مقاممعاشرت مىفرماید; هیچ مانعى نیستبه دشمنانتان هم احسان کنید. با کفار ومشرکین هم با «نیکى» و «قسط» رفتار کنید.
اما از نظر فکرى و عقیدتى آنچنان باید به دین خود قائل باشید که کوچکتریناحتمال براى حقانیت مذاهب دیگر در دلتان پیدا نشود و در مقابل کسانى کهرویاروى شما قرار مىگیرند و در مسائل عقیدتى با شما مبارزه مىکنند، باسرسختى تمام بایستید.
از اینروى خداوند در قرآن، سوره 60، آیه 4، مىفرماید: «اى مسلمانها باید دراین جهت از حضرت ابراهیم و پیروان او الگو بگیرید. حضرت ابراهیم به مردمبتپرست فرمود ما از شما بیزاریم. بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى برقراراست تا هنگامى که به خداى یگانه ایمان بیاورید.» و در سوره ممتحنهمىفرماید: «اسوه حسنه» استبراى شما حضرت ابراهیم که برخوردشان با مشرکیناین چنین بود. با کمال صراحت گفتبین ما و شما تا روز قیامت دشمنى برقراراست مگر اینکه ایمان به خداى یگانه بیاورید.
قرآن به مسلمانان مىگوید شما باید به ابراهیم تاسى کنید. با این بینشى کهاسلام به ما عرضه مىکند و با این الگویى که براى ما معرفى مىکند، آیا مىتوانحتى براى مذهب بتپرستى نوعى قداست قایل شویم و به عنوان یک عنصرى در فرهنگاصیل مردمان رنجدیده آن را مطرح کنیم و بگوییم که اینها داراى یک فرهنگ اصیلهستند استعمارگران آمدند اینها را از بین بردند و بتکدههاشان را خراب واینها را از فرهنگ خودشان جدا کردند.
البته کسانى که به سرخپوستان آمریکایى یا به سایر کشورهاى دیگر ستم رواداشتند، ظلمشان محکوم است اما این مجوز نمىشود که بتپرستى آنها را تقدیسکنیم و بگوییم این عنصرى از عناصر اصیل فرهنگ اصیل اقوامى است پس ما باید بهچشم قداستبه اینها نگاه بکنیم. آیا این یک اقتباس از فرهنگ تسامحگرایىفرهنگ غرب نسبتبه مسایل دینى نیست؟! این راه یک راه اسلامى به نظر نمىرسد کهما براى اینکه جوانان ایرانى دچار تضاد فکرى در زمینه مسائل عقیدتى نشوند بهآنها بیاموزیم که به همه ادیان احترام بگذارند، و ما فقط ارزشهایى عمومى راترویج کنیم; راستگویى، درستکردارى، گفتار نیک.
کردار نیک، پندار نیک، همینها، بقیه چیزها را بگذاریم مردم هر طورى که دلشانبخواهد، با آنها رفتار کند. این کار معنایش نفى اصالت دین استیعنى ما دینحقى نداریم و اسلام و مسیحیت، در این جهت تفاوتى با هم ندارند.
نظیرش در مساله رابطه دین با ارزشها مطرح مىشود که امورى شخصى است. مىگویندبیخود زحمت نکشید همانطور که رنگ و سلیقه لباس براى هر کسى محترم است،ارزشهاى اخلاقى و ارزشهاى اجتماعى هم که منشا وضع قوانین حقوقى و قضایى وجزایى مىشود، همینطور از امور دلخواه و پسند شخصى است و مبتنى بر حقایق نفسالامرى نیست. تابع مصالح و مفاسد واقعى نیست و معنایش این است که اسلام، درواقع قانون و حکمى ندارد.
دیگر این اصلى که امروز در فرهنگ دنیا حاکم است و در علوم انسانى به عنوانیکى از محورهاى مهم شناخته مىشود که (انسان سالم انسانى است که با دیگرانسازگار باشد چه انسان نرمال انسان بهنجار است که با همه خوب مىتواند بسازد.
اصل این است، اما انسانى که مىگوید: من معتقدم یک خدا هست و تو مىگویى دوخدا، پس ما با هم دشمن هستیم «بدابیننا و بینکم العداوه و البغضاء» (سوره60، آیه 4) اینها در روانشناسى جدید انسانهاى بهنجارى نیستند.) اسلام اینهارا نمىپسندد مىگوید: «قد کانت لکم اسوه حسنه فى ابراهیم» همانطور که او بامشرکین گفت «بدابیننا و بینکم العداوه و البغضاء ابدا حتى تومنوا باللهوحده» (سوره 60، آیه 4) شما هم باید بگویید تا روز قیامتبا مشرکین دشمنیممگر به خداى یگانه ایمان بیاورند. دشمنیم دشمنى آشکار «بدابیننا و بینکمالعداوه و البغضاء» این هم ته دلش نبود، صاف گفت «قال لقومه» به مردم صافگفت آهاى مردم بتپرست من دلم از شما صاف نمىشود محبتشما در دل من نمىآید بهخداى یگانه ایمان بیاورید وگرنه تا روز قیامت دشمن شما خواهیم بود. قرآن مامسلمانها مىگوید شما باید از ابراهیم پیروى کنید و باید اینگونه باشید.
فرهنگ غربى مىگوید روح تسامح در دین باید آسانگیر باشید. هر کس هر دینى داردمقدس است. دین یک موضوع سلیقهاى است. این راهحل با قرآن نمىسازد.
چگونه مىتوانیم با آنها که روح تسامح دارند، سازگار باشیم دین ما مىگویدنسبتبه مشرکین و دشمنان اسلام باید دشمن باشیم. آنها مىگویند با هم مهربانباشید. مىگویند اسلام مربوط به لاهوت است نه در سیاستحرفى دارد نه در اقتصاد،نه در علوم انسانى، نه در علوم تجربى. دین حق ندارد در قلمرو علم دخالت کند.
براى اینکه اروپایىها گفتند و موفق شدند ما هم اگر بخواهیم دینمان محفوظباشد. باید در علم دخالت نکنیم آیا اسلام همین را مىگوید؟ یا اسلام مىگوید«ولا یاتیه الباطل من بین یدیه و من خلفه»؟ (سوره 41، آیه 41) آنچه یقیناخدا و پیغمبر فرمودند و به عنوان بیان یک واقعیتى در دست مردم قرار دادهاند،حق است ولو تمام عالم برخلافش را بگویند. یک روز تمام عالم مىگفتند زمین مرکزعالم استستارگان دور زمین مىچرخند، قرآن گفت «کل فى فلک یسبحون» هر یک ازاین ستارههایى را که شما در آسمان مىبینید در فلکى شناور است در مدارىمىچرخد. این موضوع علمى است آیا موضوع لاهوتى است؟ مربوط به رابطه انسان بالاهوت است؟ قرآن فرموده و حق است. تمام عالم اگر جمع بشوند و بگویند علماثبات کرده است که چنین نیست ما مىگوییم قرآن درست مىگوید شما اشتباهکردهاید. زیرا علم خدا نوسان ندارد. آنچه را خدا به عنوان بیان یک حقیقتىفرمود، آن عوض شدنى نیست. علم; البته آنچه به نام علم نامیده مىشود، ممکناست عوض بشود یعنى فرضیات، تئوریها، نظریات تایید شده، گاهى هم بعد ازمدتى، ممکن است معلوم شود تاییدها بیجا بود. فرضیات ابطال مىشود. اما وحىالهى هیچ وقتباطل نمىشود. مگر ما در فهمیدنش اشتباه کنیم یا روایتى که بهپیغمبرى یا امامى نسبت دادهاند، در نقلش اشتباهى رخ داده باشد.
اما اگر چیزىدانستیم که خدا و پیغمبر و امام معصوم فرمودند، آن غلط نمىشود. پس راه حلاختلافى که بین علم و دین در مورد اسلام مطرح مىشود این است که ما برویمیقینیات دین را بشناسیم. آنچه یقینیات قرآن و سنت است هیچ وقت اشتباهنمىشود. ممکن است، پیرایههایى به عقاید دینى بسته شده باشد یا روایات نادرستدر کتابهاى روایتى وارد شده باشد. این مسائل هست، از دوازده قرن پیش علماىما گفتهاند و خیلى زحمت کشیدهاند که روایت صحیح و ضعیف را از هم جدا کنند.
ولى به هر حال وجود روایات ضعیف در بین کتابهاى روایتى را ما انکار نمىکنیم.
ادعاى ما این است که اگر دانستیم پیغمبر و امام سخنى فرمودهاند (یعنى سندشقطعى بود.)با هیچ علمى تضاد نخواهد داشت. مگر اینکه آن علم، علم نباشد.
تئوریهایى باشد قابل ابطال. در آن صورت وحى مقدم است. علم قطعى با دین قطعى،یعنى با اسلام قطعى، هیچ تضادى ندارد.
ما خیالمان از این جهت راحت است.
در مورد ارزشها، چه ارزشهاى اخلاقى و چه ارزشهاى حقوقى و اجتماعى و سیاسى طبقعقاید ما تابع مصالح و مفاسد واقعى و نفسالامرى است و تابع میل و سلیقه اشخاصنیست. اگر تمام مردم کشورى مسلمان، بیایند به قانونى که برخلاف قانون خدا وپیغمبر است راى بدهند کمترین ارزشى نخواهد داشت.
آنجایى که قانونى از خدا و پیغمبر است چه کسى حق دارد مخالفتبکند؟
چگونه مىتوانند مصالح و مفاسد دنیا و آخرت رفتارها را کشف کنند.
کسى که راه خانه خودش را گم مىکند مىخواهد راه زندگى ابدى به مردم نشانبدهد؟ «افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لکم کیفتحکمون»؟ (سوره 10، آیه 35)قرآن با عقل ما سخن مىگوید. مىگوید آن کسى که تاراهنماییش نکنند راه به جایى نمىبرد او اولى هستبه رهبرى یا کسى که جز بهحق هدایت نمىکند؟
هر چه مىگوید درست است، از چه کسى باید پیروى کنیم؟ از آن کسى که خودشاحتیاج به راهنمایى دارد؟ کورى عصاکش کور دگر شود. کسى باید راه را به شمانشان دهد که خود بر همه حقایق آگاه باشد. راه را تا آخر خط ببیند. نه کسى کهپیش پایش را هم درست نمىبیند.
ما انسانهایى که «ما اوتیتم من العلم الاقلیلا» (سوره17، آیه 85)، پیش پایمان را هم درست نمىبینیم. چگونه مىخواهیمهمه مصالح و مفاسد راهى که به سوى ابدیت داریم را درک کنیم. پس این تضاد هیچوقتبه این صورت حل نمىشود. ما باید راهى پیدا کنیم که عقاید اسلامى به صورتمنطقى و قابل قبول در دسترس جوانان قرار بگیرد. ما معتقدیم دین ما مطابق بافطرت عقل است. در تمام عقاید ما مطلبى که بر خلاف برهان عقلى باشد وجود ندارد«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» اما ممکن است در اثر مطالعات، یاتبلیغات مؤثر افکار غلطى در بین مردمى رواج پیدا کند. اگر گفتیم یک عقیدهاىمطابق عقل و منطق و فطرت است، معنایش این نیست که همه بتوانند آن را صاف وصریح اثبات کنند. اثبات بسیارى از مسائل عقلى احتیاج به براهین پیچیده دارد.
مخصوصا رفع شبهات، (شبهاتى که مکاتب فلسفى الحادى ترویج مىکنند، ممکن است دراذهان بماند. جوابش را به آسانى نفهمند.) وقتى ما گفتیم اسلام دینى استمنطقى، مطابق عقل و فطرت. معنایش این نیست که هر کسى در هر سنى با هر اندازهمعلومات، مىتواند تمام عقاید اسلامى را اثبات کند و به همه شبهات جواب بدهد.
آیا مىشود دور جامعه اسلامى یک حصارى کشید که افکار بیگانگان وارد نشود؟ آیاجوانان این کتابها و افکار را نباید مطالعه کنند؟ نباید بخوانند؟ نبایدبشنوند؟ مگر چشمها و گوشها و دلها به دست ماست؟ شبهات مطرح و کتابها نوشتهیا از زبانهاى خارجى ترجمه مىشود. پس با انتشار علم و فکر که نمىتوان مبارزهکرد و هیچ چارهاى جز اینکه ما بنیه علمى و فرهنگى خودمان را تقویت کنیمنمىماند. تنها راه جلوگیرى از مفاسد عقیدتى و اخلاقى و فکرى جوانهاى ما تقویتبنیه فکرى و علمى آنهاست. البته این کار مسایل جنبى هم دارد. که محافظتهایىمىبایست در ضمن آن باشد. هر شبههاى را در هر جایى نباید مطرح کرد، آنهایى کهاهل تعهدند و خودشان را در مقابل خدا مسوول مىدانند در محیطى که نمىتوانند،خودشان جواب شبهه را بدهند، نباید شبهه را مطرح کنند.
برخورد ما باید مسوولانه باشد. ببینیم با افکار دیگران چه مىکنیم. وقتىشبههاى را در ذهن جوانى به وجود آوردیم که هنوز خود، قدرت جوابگویى به اینشبهه را نداریم. ذهنش مشوش مىشود و ممکن است در اصل دینش شک بکند.
امروز در فرهنگ دنیا این نکته مطرح است که جوان باید آزاد باشد. اما تا چهاندازه؟ تا آنجا که برود و خودش را توى چاه بیندازد؟ القاى شبههاى که اساسدین را در ذهن جوانها متزلزل مىکند، به منزله انداختن جوان در آتش است.
استادى که شبهه را القا مىکند ولى جوابش را نمىداند باید جواب شبهه را یادبگیرد. آنگاه در کلاس درس القا کند. بالاخره این واکسن (تقویت مبانى فکرى)مىبایست تزریق بشود، مسایلى هست که جوابهاى متعددى در سطحهاى مختلف دارد. درسطحهاى نازل براى کسانى که فکرشان کوتاهتر است، در سطحهاى متوسط براى کسانىکه یک مقدار ورزیده شدهاند و در سطحهاى عالى علمى براى برجستهترین دانشمندانو فیلسوفان دنیا. کلام در این است که این واکسن را مىبایست تکثیر و بعد تزریقکرد. این معلومات در پیش همان چند نفرى که گوشه و کنارى مىدانند، نبایدذخیره بشود. باید چارهاى اندیشید تا این معلومات به صورتى قابل تزریق و قابلعرضه به سطوح مختلف جامعه باشد.
اسلام در مقابل مخالفینش داد مىزند «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» اگرراست مىگویید دلیل بیاورید.
براى خدایش، توحیدش، براى مسایل مختلفش دلیل مىآورد. براهینى در خود قرآنآمده. بسیارى از براهین در روایات و سنن آمده است. ما مطلب بىدلیل وبىبرهانى نداریم و چیزى بر خلاف برهان و منطق هم ارائه نمىکنیم. جوانهاىدانشگاهى بیشتر در معرض خطرهاى فکرى و عقیدتى قرار دارند. مىبایست واکسینهبشوند. اما برنامه دانشگاهها چنین اجازهاى را نداده است. در گذشته به هیچوجهنبود. امروز هم که قدمهایى برداشته شده تا یک سلسله مسایل عقیدتى و اسلامى دردانشگاهها تدریس بشود، نقصهاى زیادى دارد. بالاتر از همه انگیزه پژوهش وتحقیق در جوانان باید رشد کند. باید نسبتبه مسایل دینى حساس بشوند. برخلافآن روح تسامحى که در غرب ترویج مىشود. که نسبتبه مسایل دینى بىتفاوت باشید.
شما باید در مقابل عقاید ضد اسلامى حساسیت داشت. باید دانستسعادت دنیا وآخرت در پذیرفتن اسلام و شقاوت دنیا و آخرت دیگران در انکار اسلام است. اینروح اسلام است.
اصولا این مسائل در چه جوامعى به ظهور مىرسد؟
در جوامع غربى در خصوص این معضل چه چارهجویىها شده است؟
و بالاخره اسلام و جوامع اسلامى چه راهکارهایى براى نسل امروز ارائه مىکنند؟
پاسخ به این پرسشها توسط استاد محمدتقى مصباح یزدى در کنفرانس علمى دانشگاهشریف تهران ارائه شد. آنچه مىخوانید گزیده آن مباحث است. دوام توفیق ایشانرا از خداى بزرگ خواهانیم و شما را به مطالعه این مقاله فرا مىخوانیم.
کوثر
مشکلات جوانان
عامل اصلى; تضاد فکرها و عقیدههاى دینى و مذهبى است که درجامعه وجود دارد. جوانان با این اختلافها و تضادها آشنا مىشوند و در ذهنشانسوالهایى پدید مىآید مبنى بر اینکه در بین این افکار و عقاید کدام رابرگزیند؟ اگر نتوانند به این سؤال پاسخ قانعکنندهاى بدهند، دچار سرگردانىمىشوند و در صورت شدت این وضعیتبه بحران اعتقادى دچار مىشوند.
بنابراین اگر جامعهاى بسته و یکپارچه بود، که چندان ارتباطى با فرهنگ و تمدنپیرامون خود نداشته باشد و یک سلسله افکار و اعتقادهاى سنتى که در میان آنجامعه جارى است، پایدار خواهد ماند. نسل جوان هم بر اساس همان افکار و عقایدپرورش پیدا مىکنند. خواه عقاید حق باشد، خواه باطل. به هر حال مشکل و بحرانىپیش نخواهد آمد.
ولى امروزه اکثر قریب به اتفاق جوامع دنیا با هم ارتباط فرهنگى دارند و ازافکار و آراء و عقاید همدیگر مطلع مىشوند و طبعا این مساله در همه جوامعپیش مىآید. البته در داخل یک جامعه هم ممکن است ادیان، مذاهب و عقاید مختلفىوجود داشته باشد که موجب تضاد فکرى نوجوانان و جوانان شود.
جوان از یک طرف آغاز استقلال فکریش هست و مىخواهد حق و باطل را از هم تشخیصدهد، و از طرف دیگر رسوب عقاید سالمندان را ندارد، ذهنش انعطافپذیرتر است.
این است که بیش از سایر گروههاى سنى تحت تاثیر عقاید و افکار دیگران واقعمىشود و در معرض تضادهاى عقیدتى و احیانا بحرانهاى فکرى قرار مىگیرد.
لذا این موضوع را به عنوان مشکل جوانان مورد توجه قرار مىدهیم. و مىپرسیماینگونه مشکلات فکرى و عقیدتى که براى جوانها پیش مىآید، علتش چیست؟، چگونهمىشود با آن مبارزه کرد و این مشکل از چه راهى باید حل شود؟
شناخت عوامل
هر چند عامل کلى; تضاد عقاید، افکار و فرهنگهاست. اما مىتواناین عامل را در سه عامل جزئىتر مشخص کرد.
1 تضاد در مسائل دینى
گاه تضاد بین عقاید دینى خانوادگى با عقاید دینىدیگران مطرح مىشود.
فرض کنید شخصى در خانواده مسلمانى متولد مىشود، آنگاه با دوستان، همکلاسان وهمکاران که از مذاهب دیگرى مثلا مذهب مسیحى هستند تماس مىگیرد، این تضاد صرفادر زمینه مسایل دینى است. یعنى برخورد دو نوع معتقدات دینى، براى چنین جوانىاین مساله مطرح مىشود که آیا توحید حق استیا تثلیث؟ هر کدام براى خودشاندلائلى دارند.
2 تقابل مسائل دینى و علمى
قسم دیگر از تضادها، برخورد دینى با دستاوردهاىعلمى است. ممکن است جوانى در محیط خانواده اعتقاداتى را پذیرفته باشد. وقتىوارد محیطهاى علمى و دانشگاهى مىشود، با یک سلسله نظریات و آراء علمى آشنامىشود و درمىیابد که بین آراء علمى و معتقدات مذهبى چندان سازگارى وجودندارد. حاصل اینکه یا باید اعتقاداتى را که به عنوان اعتقادات مذهبى بوده،نگهدارد و عقاید علمى را رد کند و یا برعکس. البته اکثرا به خاطر گرایش وجاذبه مسایل علمى و مخصوصا جو علمى محیطهاى آموزشى عقاید مذهبى که مخالفنظریات علمى باشد، تحتالشعاع قرار مىگیرد و ممکن است موجب بحرانهایى هم شود.
3 تقابل با ارزشهاى موجود در جامعه
نوع دیگر تمایلاتى است که در جامعه وجوددارد. قسم اول بین دو دسته از عقاید دینى بود. قسم دوم بین عقاید دینى بانظریات علمى، اما قسم سوم بین عقاید و ارزشهاى دینى از یکسو و ارزشها وتمایلات اجتماعى از سوى دیگر است که براى این فرض هم مثالهاى زیادى مىتوان درنظر گرفت. هر کس بر اساس تربیتهاى دینى که در محیط خانواده عرضه مىشود، یکسلسله رفتارهایى را به عنوان کار خوب و متقابلا کارهاى دیگرى را به عنوانکارهاى بد مىپذیرد. اما وقتى وارد اجتماع مىشود یا ارزشهاى مخالف به او عرضهمىگردد (یعنى به او گفته مىشود که چیزهایى را که شما خوب مىدانید بد است وآنچه را بد مىپنداشتید، خوب است) عملا یک سلسله ارزشهایى که با معتقدات دینىاو سازگار نیست، ترویج مىشود. و یا لااقل به این شکل هست که محیط جامعهتمایلاتى را در جوان برمىانگیزاند که ارضاء آن تمایلات با معتقدات دینى سازگارنیست. جو جامعه به گونهاى است که غرایزى را تحریک مىکند، میلهایى رابرمىانگیزاند، کششهایى را در انسان به وجود مىآورد.
سائقههایى در روح شخص پدید مىآورد و او را به طرفى مىکشاند که بر خلاف جهتحرکتى است که مىبایستبر اساس معتقدات دینى انجام گیرد.
یعنى دین مىگوید: چیزهایى حرام است اما جامعه آنها را ترویج مىکند یا جوجامعه طورى است که انگیزههایى براى انجام آن کار حرام وجود دارد. شهوت وغریزه جوان را تحریک مىکند و او را به سوى کارهاى حرام مىکشاند. این هم عاملسومى است تا جوانى که هنوز عقاید دینى در او رسوخ نکرده، دچار اضطراب وآشفتگى بشود و با خود زمزمه کند به وجود این میل شدید که به این کار دارم،چگونه بپذیرم که کار بدى است؟ با وجود اینکه این کار در جامعه پذیرفته شدهاست، چگونه از آن اجتناب کنم؟ آیا واقعا بد است؟ حال اگر نتواند پاسخ صحیحىبه این سؤال بدهد، تدریجا به حالتسرگردانى مىافتد و نتیجتا یا عقاید دینىخود را انکار مىکند و یا دچار بحران و اضطراب روحى مىشود. به عبارت دیگرجوان همواره در بین یک کشش دینى و یک کشش اجتماعى در حال تضاد است.
شاید بیشترین جوامعى که دچار این مشکلات از سنخ مشکلات عقیدتى و دینى شدهاند،جوامع غربى (بعد از دوران رنسانس) باشند. در قرون وسطى عقاید حاکم درکشورهاى غربى مسیحیتى بود که کلیسا و عمدتا کلیساى کاتولیک ترویج مىکرد.
البته در بعضى از کشورها کلیساهاى ارتدکس هم فعالیت داشتند و برخى ازکلیساهاى دیگر که حالا منقرض شدهاند. مسایلى را به عنوان عقاید دینى به مردمارائه مىکردند و عمده جوامع غربى هم تابع این مذاهب بودند. اما از دورانرنسانس به بعد اکتشافات علمى جدید نوعى تضاد بین عقاید مذهبى که کلیسا عرضهمىکرد، با نظریات علمى که دانشمندان ارائه مىکردند و احیانا به اثباتمىرساندند، ظاهر شد و موجبات بحران فکرى و دینى در میان مردم اروپا و بخصوصقشر جوان فراهم آورد.
تسامح، نسخهاى که غرب مىپیچد
اول قلمرو دین را ازقلمرو علم جدا کردند آنگاه گفتند ما مسایلى داریم که باید از راه علم حلبشود و دین حق اظهار نظر نسبتبه این مسایل را ندارد.
قلمرو دین لاهوت و مسایل الهیات است. خدا، فرشتگان، قیامت و موضوعهایى از اینقبیل. اما مسایلى که مربوط به زندگى این جهان است، باید با سرانگشت علم حلشود. بنابراین بین دین و علم تضادى بوجود نخواهد آمد.
این راه حلى بود که براى بخش دوم از مشکلات عقیدتى و دینى جوانان به کارگرفته شد. اما قسم سوم (اختلاف بین دین و ارزشهاى دینى با ارزشهاى اجتماعى)عمدتا در مسایل حقوقى و قانونى ظهور پیدا مىکرد; مثلا معاشرت زنى که شوهردارد با مرد دیگرى یا برقرارى روابط جنسى بین یک زن بیگانه با مرد بیگانه،این از نظر دین ممنوع است.
غالب ادیانى که ما مىشناسیم، ارتباط جنسى رامحدود مىکنند اما تمایلاتى در جوامع وجود دارد که این مرز شکسته شود و مخصوصااز آن وقتى که جوامع رو به صنعتى شدن رفتند و شرکت زنها در کارخانجات واجتماعات زیاد شد، این مسایل بیشتر مطرح شد. براى این مشکل هم راه حلى شبیهتفکیک قلمرو دین از علم پیدا کردند و گفتند دین راجع به مسایل زندگى دنیاکارى ندارد. این مسایل مربوط به قانون است. دین در امور قانونى و حقوقىنباید دخالت کند و هر جامعهاى باید قانون خودش را به دلخواه خودش وضع کند هرچه اکثر مردم پسندیدند ارزش مثبت و هر چه را اکثریت رد کردند، ارزش منفىمىشود. بنابراین اگر در جامعهاى روابط جنسى بین دو هم جنس هم مطلوب واقع شدو اکثریت جامعه آن را پذیرفتند، هیچ مانعى ندارد. آن کسانى که دلشان مىخواهدخیلى مقید به دین باشند، در محیط خانواده خودشان این کار را نکنند و الا ازنظر قانونى اشکالى ندارد.
خلاصه اینکه دین فقط براى یک سلسله مراسم عبادى مثل دعا و نماز ماند و ازمسایل جدى زندگى (مربوط به علم یا قانون و ارزشهاى اجتماعى)شد.
تدریجا براى این مسایل فلسفههایى نوشتند و مورد بحث قرار دادند به این صورتکه اصولا ارزشها، باید و نبایدها با واقعیات سر و کارى ندارد اینها یک سلسلهمسایل سلیقهاى است. کسانى که خوششان مىآید، ارزشى را مىپذیرند، کسانى کهخوششان نمىآید، ارزش دیگرى را مىپذیرند.
همانطورى که مردم سلیقههاى مختلفى در انتخاب رنگ لباس دارند، ارزشهایى هم کهحاکم بر جامعه است از قبیل گرایشها، میلها و سلیقههایى است که افراد و جوامعدر آن مختلفند هر جامعهاى آنچه تمایل دارد به عنوان یک ارزش مثبت معرفىمىکند و از آن تبعیت مىکند. بنابراین ارزشهاى اجتماعى اعم از ارزشهاى رسمى واخلاقى، حقوقى و قانونى و آداب و رسوم از این قبیل است و نباید بر سر آنهادعوا کرد. طبعا آن جاهایى که در محل مشاجره و کشمکش قرار مىگیرد، مسایلحقوقى و قضایى است، که باید در آنها تابع اکثریتبود اما جاهایى که محلمشاجره نیست، باید به افکار همدیگر احترام گذاشت و هر کس در چارچوب زندگىشخصى خود مىتواند به هر چه مىخواهد، عمل کند و اگر کار به مشاجره کشید، بایدارزشهایى که اکثریت مردم مىپذیرند، حاکم و داور باشد; یعنى قانون تابع راىاکثریت مردم است. اما در آنجا که مسایل اجتماعى مطرح نیست، افراد مىتوانندطبق سلیقههاى جمعى خودشان با هم کنار بیایند و آنجایى هم که قانون نیست، هرکسى آزاد استبر اساس سلیقه خود عمل کند.
پس این دو قسم اختلاف و تفاوت تضاد دین با علم و دیگرى تضاد دین با ارزشهاىپذیرفته شده از طرف جامعه که در مسایل دین پیش مىآید، راه حل اصولى پیدا کردو تنها اختلافهایى ماند که بین ادیان وجود دارد.
در یک جامعهاى ممکن است چند مذهب که هر کدام طرفداران پر و پا قرصى دارند،وجود داشته باشد در این جامعه اختلافات مذهبى نمود خواهد یافت و طبعا بیشتراز همه در نسل جوان مىتوان اثرش را دید زیرا این اختلاف آنها را دچار حیرت وسرگردانى مىکند و احیانا به بحران مىانجامد.
حال چه باید کرد. در پاسخ گفتند اساسا وقتى دین از واقعیات زندگى جدا شد، ازسنخ همان سلیقهها و ارزشها مىشود، پذیرفتن دین مانند پذیرفتن یک واقعیت علمىو یک واقعیت عینى نیست زیرا چیزهایى را که در عالم مىپذیریم دو دسته هستند.
یک دسته واقعیاتى است که صرفنظر از شناختها و عحیده ما وجود دارد ماه وخورشید در آسمان هستند زمین به دور خورشید مىچرخد اینها واقعیات خارجى است وباید علم ثابت کند اما گاهى چیزهایى را مىپذیریم که جنبه شخصى و درونى دارد.ارزشها مطلقا از این گونه هستند.
بسیارى از زیباییهایى که ما براى اشیاء قائل هستیم، جنبه شخصى دارد.شاهدش این است که نسبتبه اشخاص و اصناف مردم، فرق مىکند.
ممکن است کسانى چیزى را زشتبدانند و چیز دیگرى را زیبا بدانند. ولى ما ازآن بدمان بیاید. پس پسندیدن و درک زیبایى امرى روانى و شخصى است. دین هم ازهمین قبیل است. باور قلبى است و نمىشود براى کسى اثبات کرد. پس دین عینیت،خارجیت و موضوعیت ندارد. آنها گفتند مسایل عقیدتى از سنخ ایمان است نه ازسنخ علم. ایمان جنبه شخصى دارد و نمىشود براى آن دلیل اقامه کرد. کسى دلش بهاین خوش است که معتقد به خداى یگانه باشد و یکى دیگر خوشش مىآید به دو خداقائل باشد; یکى خداى خیر و دیگرى خداى شر.
در معتقدات ماوراء طبیعت هم همینطور استیا اصلا ماوراء طبیعهاى در کار نیستدر این صورت مردم نباید با هم مجادله کنند چون نمىشود اثبات کرد، دلیل علمىندارد چون علم مخصوص به تجربیات است و آنچه قابل تجربه نباشد و قابل ارائهبه غیر نباشد، از قلمرو علم خارج است. وقتى دین از قلمرو علم خارج شد دیگرجایى براى دعوا نمىماند و دین امرى شخصى مىشود، هر کسى هر چى خوشش آمد.
بر این اساس مساله تسامح در دین را ترویج کردند و این ابتکار را یکى ازافتخارات فرهنگ خودشان قلمداد کردند که فرهنگ جامعه ما به قدرى در سطح بالاواقع شده است که با همه ادیان به خوبى و خوشى مىسازد و به همه احتراممىگذارد. عقیده هر کسى براى خودش مقدس و محترم دین هر کسى براى خودش محترم.
در کلیساى خودش هر جورى مىخواهد عبادت کند. مباحث متافیزیک به طور کامل ازقلمرو علم و اثبات و تحقیق خارج شد و تفکر پوزیتیویسم جاى تفکر متافیزیک راگرفت. مسائل دینى که از جمله مسائل متافیزیکى، استبه عنوان مسائل غیرقابلحل به وسیله علم و غیر قابل حل یقینى قلمداد شد و اینگونه ترویجشد که همهادیان با هم بسازند. این راه حلى بود که جوامع غربى بعد از رنسانس تا به حالبراى حل تضادهاى دینى جوانان چارهاندیشى کردند و به کار بستند، آنان روحتسامح را در مسائل دینى ترویج کردند و صدور فرهنگ غرب به جوامع دیگر.
روح تسامح دینى به جوامع دیگر از جمله جامعه ما سرایت کرد و به همان اندازهکه ایران تحت تاثیر فرهنگ غربى واقع شده بود (به خصوص در پنجاه سال گذشته)تحت تاثیر این عنصر فرهنگى غرب نیز واقع شد و روح تسامح دینى کاملا ترویجگردید.
اسلام چه مىگوید
کسانى که کمترین آشنایى با الفباى اسلام و قرآن دارندمىدانند که اسلام هیچ گاه آشتى بین توحید شرک و حق و باطل را نمىپسندد، درستاست که در مقام دعوت به پیغمبر مىفرماید: «ادع الى سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن»(سوره16، آیه 125) و در مقاممعاشرت مىفرماید; هیچ مانعى نیستبه دشمنانتان هم احسان کنید. با کفار ومشرکین هم با «نیکى» و «قسط» رفتار کنید.
اما از نظر فکرى و عقیدتى آنچنان باید به دین خود قائل باشید که کوچکتریناحتمال براى حقانیت مذاهب دیگر در دلتان پیدا نشود و در مقابل کسانى کهرویاروى شما قرار مىگیرند و در مسائل عقیدتى با شما مبارزه مىکنند، باسرسختى تمام بایستید.
از اینروى خداوند در قرآن، سوره 60، آیه 4، مىفرماید: «اى مسلمانها باید دراین جهت از حضرت ابراهیم و پیروان او الگو بگیرید. حضرت ابراهیم به مردمبتپرست فرمود ما از شما بیزاریم. بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى برقراراست تا هنگامى که به خداى یگانه ایمان بیاورید.» و در سوره ممتحنهمىفرماید: «اسوه حسنه» استبراى شما حضرت ابراهیم که برخوردشان با مشرکیناین چنین بود. با کمال صراحت گفتبین ما و شما تا روز قیامت دشمنى برقراراست مگر اینکه ایمان به خداى یگانه بیاورید.
قرآن به مسلمانان مىگوید شما باید به ابراهیم تاسى کنید. با این بینشى کهاسلام به ما عرضه مىکند و با این الگویى که براى ما معرفى مىکند، آیا مىتوانحتى براى مذهب بتپرستى نوعى قداست قایل شویم و به عنوان یک عنصرى در فرهنگاصیل مردمان رنجدیده آن را مطرح کنیم و بگوییم که اینها داراى یک فرهنگ اصیلهستند استعمارگران آمدند اینها را از بین بردند و بتکدههاشان را خراب واینها را از فرهنگ خودشان جدا کردند.
البته کسانى که به سرخپوستان آمریکایى یا به سایر کشورهاى دیگر ستم رواداشتند، ظلمشان محکوم است اما این مجوز نمىشود که بتپرستى آنها را تقدیسکنیم و بگوییم این عنصرى از عناصر اصیل فرهنگ اصیل اقوامى است پس ما باید بهچشم قداستبه اینها نگاه بکنیم. آیا این یک اقتباس از فرهنگ تسامحگرایىفرهنگ غرب نسبتبه مسایل دینى نیست؟! این راه یک راه اسلامى به نظر نمىرسد کهما براى اینکه جوانان ایرانى دچار تضاد فکرى در زمینه مسائل عقیدتى نشوند بهآنها بیاموزیم که به همه ادیان احترام بگذارند، و ما فقط ارزشهایى عمومى راترویج کنیم; راستگویى، درستکردارى، گفتار نیک.
کردار نیک، پندار نیک، همینها، بقیه چیزها را بگذاریم مردم هر طورى که دلشانبخواهد، با آنها رفتار کند. این کار معنایش نفى اصالت دین استیعنى ما دینحقى نداریم و اسلام و مسیحیت، در این جهت تفاوتى با هم ندارند.
نظیرش در مساله رابطه دین با ارزشها مطرح مىشود که امورى شخصى است. مىگویندبیخود زحمت نکشید همانطور که رنگ و سلیقه لباس براى هر کسى محترم است،ارزشهاى اخلاقى و ارزشهاى اجتماعى هم که منشا وضع قوانین حقوقى و قضایى وجزایى مىشود، همینطور از امور دلخواه و پسند شخصى است و مبتنى بر حقایق نفسالامرى نیست. تابع مصالح و مفاسد واقعى نیست و معنایش این است که اسلام، درواقع قانون و حکمى ندارد.
دیگر این اصلى که امروز در فرهنگ دنیا حاکم است و در علوم انسانى به عنوانیکى از محورهاى مهم شناخته مىشود که (انسان سالم انسانى است که با دیگرانسازگار باشد چه انسان نرمال انسان بهنجار است که با همه خوب مىتواند بسازد.
اصل این است، اما انسانى که مىگوید: من معتقدم یک خدا هست و تو مىگویى دوخدا، پس ما با هم دشمن هستیم «بدابیننا و بینکم العداوه و البغضاء» (سوره60، آیه 4) اینها در روانشناسى جدید انسانهاى بهنجارى نیستند.) اسلام اینهارا نمىپسندد مىگوید: «قد کانت لکم اسوه حسنه فى ابراهیم» همانطور که او بامشرکین گفت «بدابیننا و بینکم العداوه و البغضاء ابدا حتى تومنوا باللهوحده» (سوره 60، آیه 4) شما هم باید بگویید تا روز قیامتبا مشرکین دشمنیممگر به خداى یگانه ایمان بیاورند. دشمنیم دشمنى آشکار «بدابیننا و بینکمالعداوه و البغضاء» این هم ته دلش نبود، صاف گفت «قال لقومه» به مردم صافگفت آهاى مردم بتپرست من دلم از شما صاف نمىشود محبتشما در دل من نمىآید بهخداى یگانه ایمان بیاورید وگرنه تا روز قیامت دشمن شما خواهیم بود. قرآن مامسلمانها مىگوید شما باید از ابراهیم پیروى کنید و باید اینگونه باشید.
فرهنگ غربى مىگوید روح تسامح در دین باید آسانگیر باشید. هر کس هر دینى داردمقدس است. دین یک موضوع سلیقهاى است. این راهحل با قرآن نمىسازد.
چگونه مىتوانیم با آنها که روح تسامح دارند، سازگار باشیم دین ما مىگویدنسبتبه مشرکین و دشمنان اسلام باید دشمن باشیم. آنها مىگویند با هم مهربانباشید. مىگویند اسلام مربوط به لاهوت است نه در سیاستحرفى دارد نه در اقتصاد،نه در علوم انسانى، نه در علوم تجربى. دین حق ندارد در قلمرو علم دخالت کند.
براى اینکه اروپایىها گفتند و موفق شدند ما هم اگر بخواهیم دینمان محفوظباشد. باید در علم دخالت نکنیم آیا اسلام همین را مىگوید؟ یا اسلام مىگوید«ولا یاتیه الباطل من بین یدیه و من خلفه»؟ (سوره 41، آیه 41) آنچه یقیناخدا و پیغمبر فرمودند و به عنوان بیان یک واقعیتى در دست مردم قرار دادهاند،حق است ولو تمام عالم برخلافش را بگویند. یک روز تمام عالم مىگفتند زمین مرکزعالم استستارگان دور زمین مىچرخند، قرآن گفت «کل فى فلک یسبحون» هر یک ازاین ستارههایى را که شما در آسمان مىبینید در فلکى شناور است در مدارىمىچرخد. این موضوع علمى است آیا موضوع لاهوتى است؟ مربوط به رابطه انسان بالاهوت است؟ قرآن فرموده و حق است. تمام عالم اگر جمع بشوند و بگویند علماثبات کرده است که چنین نیست ما مىگوییم قرآن درست مىگوید شما اشتباهکردهاید. زیرا علم خدا نوسان ندارد. آنچه را خدا به عنوان بیان یک حقیقتىفرمود، آن عوض شدنى نیست. علم; البته آنچه به نام علم نامیده مىشود، ممکناست عوض بشود یعنى فرضیات، تئوریها، نظریات تایید شده، گاهى هم بعد ازمدتى، ممکن است معلوم شود تاییدها بیجا بود. فرضیات ابطال مىشود. اما وحىالهى هیچ وقتباطل نمىشود. مگر ما در فهمیدنش اشتباه کنیم یا روایتى که بهپیغمبرى یا امامى نسبت دادهاند، در نقلش اشتباهى رخ داده باشد.
اما اگر چیزىدانستیم که خدا و پیغمبر و امام معصوم فرمودند، آن غلط نمىشود. پس راه حلاختلافى که بین علم و دین در مورد اسلام مطرح مىشود این است که ما برویمیقینیات دین را بشناسیم. آنچه یقینیات قرآن و سنت است هیچ وقت اشتباهنمىشود. ممکن است، پیرایههایى به عقاید دینى بسته شده باشد یا روایات نادرستدر کتابهاى روایتى وارد شده باشد. این مسائل هست، از دوازده قرن پیش علماىما گفتهاند و خیلى زحمت کشیدهاند که روایت صحیح و ضعیف را از هم جدا کنند.
ولى به هر حال وجود روایات ضعیف در بین کتابهاى روایتى را ما انکار نمىکنیم.
ادعاى ما این است که اگر دانستیم پیغمبر و امام سخنى فرمودهاند (یعنى سندشقطعى بود.)با هیچ علمى تضاد نخواهد داشت. مگر اینکه آن علم، علم نباشد.
تئوریهایى باشد قابل ابطال. در آن صورت وحى مقدم است. علم قطعى با دین قطعى،یعنى با اسلام قطعى، هیچ تضادى ندارد.
ما خیالمان از این جهت راحت است.
در مورد ارزشها، چه ارزشهاى اخلاقى و چه ارزشهاى حقوقى و اجتماعى و سیاسى طبقعقاید ما تابع مصالح و مفاسد واقعى و نفسالامرى است و تابع میل و سلیقه اشخاصنیست. اگر تمام مردم کشورى مسلمان، بیایند به قانونى که برخلاف قانون خدا وپیغمبر است راى بدهند کمترین ارزشى نخواهد داشت.
آنجایى که قانونى از خدا و پیغمبر است چه کسى حق دارد مخالفتبکند؟
چگونه مىتوانند مصالح و مفاسد دنیا و آخرت رفتارها را کشف کنند.
کسى که راه خانه خودش را گم مىکند مىخواهد راه زندگى ابدى به مردم نشانبدهد؟ «افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لکم کیفتحکمون»؟ (سوره 10، آیه 35)قرآن با عقل ما سخن مىگوید. مىگوید آن کسى که تاراهنماییش نکنند راه به جایى نمىبرد او اولى هستبه رهبرى یا کسى که جز بهحق هدایت نمىکند؟
هر چه مىگوید درست است، از چه کسى باید پیروى کنیم؟ از آن کسى که خودشاحتیاج به راهنمایى دارد؟ کورى عصاکش کور دگر شود. کسى باید راه را به شمانشان دهد که خود بر همه حقایق آگاه باشد. راه را تا آخر خط ببیند. نه کسى کهپیش پایش را هم درست نمىبیند.
ما انسانهایى که «ما اوتیتم من العلم الاقلیلا» (سوره17، آیه 85)، پیش پایمان را هم درست نمىبینیم. چگونه مىخواهیمهمه مصالح و مفاسد راهى که به سوى ابدیت داریم را درک کنیم. پس این تضاد هیچوقتبه این صورت حل نمىشود. ما باید راهى پیدا کنیم که عقاید اسلامى به صورتمنطقى و قابل قبول در دسترس جوانان قرار بگیرد. ما معتقدیم دین ما مطابق بافطرت عقل است. در تمام عقاید ما مطلبى که بر خلاف برهان عقلى باشد وجود ندارد«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» اما ممکن است در اثر مطالعات، یاتبلیغات مؤثر افکار غلطى در بین مردمى رواج پیدا کند. اگر گفتیم یک عقیدهاىمطابق عقل و منطق و فطرت است، معنایش این نیست که همه بتوانند آن را صاف وصریح اثبات کنند. اثبات بسیارى از مسائل عقلى احتیاج به براهین پیچیده دارد.
مخصوصا رفع شبهات، (شبهاتى که مکاتب فلسفى الحادى ترویج مىکنند، ممکن است دراذهان بماند. جوابش را به آسانى نفهمند.) وقتى ما گفتیم اسلام دینى استمنطقى، مطابق عقل و فطرت. معنایش این نیست که هر کسى در هر سنى با هر اندازهمعلومات، مىتواند تمام عقاید اسلامى را اثبات کند و به همه شبهات جواب بدهد.
آیا مىشود دور جامعه اسلامى یک حصارى کشید که افکار بیگانگان وارد نشود؟ آیاجوانان این کتابها و افکار را نباید مطالعه کنند؟ نباید بخوانند؟ نبایدبشنوند؟ مگر چشمها و گوشها و دلها به دست ماست؟ شبهات مطرح و کتابها نوشتهیا از زبانهاى خارجى ترجمه مىشود. پس با انتشار علم و فکر که نمىتوان مبارزهکرد و هیچ چارهاى جز اینکه ما بنیه علمى و فرهنگى خودمان را تقویت کنیمنمىماند. تنها راه جلوگیرى از مفاسد عقیدتى و اخلاقى و فکرى جوانهاى ما تقویتبنیه فکرى و علمى آنهاست. البته این کار مسایل جنبى هم دارد. که محافظتهایىمىبایست در ضمن آن باشد. هر شبههاى را در هر جایى نباید مطرح کرد، آنهایى کهاهل تعهدند و خودشان را در مقابل خدا مسوول مىدانند در محیطى که نمىتوانند،خودشان جواب شبهه را بدهند، نباید شبهه را مطرح کنند.
برخورد ما باید مسوولانه باشد. ببینیم با افکار دیگران چه مىکنیم. وقتىشبههاى را در ذهن جوانى به وجود آوردیم که هنوز خود، قدرت جوابگویى به اینشبهه را نداریم. ذهنش مشوش مىشود و ممکن است در اصل دینش شک بکند.
امروز در فرهنگ دنیا این نکته مطرح است که جوان باید آزاد باشد. اما تا چهاندازه؟ تا آنجا که برود و خودش را توى چاه بیندازد؟ القاى شبههاى که اساسدین را در ذهن جوانها متزلزل مىکند، به منزله انداختن جوان در آتش است.
استادى که شبهه را القا مىکند ولى جوابش را نمىداند باید جواب شبهه را یادبگیرد. آنگاه در کلاس درس القا کند. بالاخره این واکسن (تقویت مبانى فکرى)مىبایست تزریق بشود، مسایلى هست که جوابهاى متعددى در سطحهاى مختلف دارد. درسطحهاى نازل براى کسانى که فکرشان کوتاهتر است، در سطحهاى متوسط براى کسانىکه یک مقدار ورزیده شدهاند و در سطحهاى عالى علمى براى برجستهترین دانشمندانو فیلسوفان دنیا. کلام در این است که این واکسن را مىبایست تکثیر و بعد تزریقکرد. این معلومات در پیش همان چند نفرى که گوشه و کنارى مىدانند، نبایدذخیره بشود. باید چارهاى اندیشید تا این معلومات به صورتى قابل تزریق و قابلعرضه به سطوح مختلف جامعه باشد.
اسلام در مقابل مخالفینش داد مىزند «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» اگرراست مىگویید دلیل بیاورید.
براى خدایش، توحیدش، براى مسایل مختلفش دلیل مىآورد. براهینى در خود قرآنآمده. بسیارى از براهین در روایات و سنن آمده است. ما مطلب بىدلیل وبىبرهانى نداریم و چیزى بر خلاف برهان و منطق هم ارائه نمىکنیم. جوانهاىدانشگاهى بیشتر در معرض خطرهاى فکرى و عقیدتى قرار دارند. مىبایست واکسینهبشوند. اما برنامه دانشگاهها چنین اجازهاى را نداده است. در گذشته به هیچوجهنبود. امروز هم که قدمهایى برداشته شده تا یک سلسله مسایل عقیدتى و اسلامى دردانشگاهها تدریس بشود، نقصهاى زیادى دارد. بالاتر از همه انگیزه پژوهش وتحقیق در جوانان باید رشد کند. باید نسبتبه مسایل دینى حساس بشوند. برخلافآن روح تسامحى که در غرب ترویج مىشود. که نسبتبه مسایل دینى بىتفاوت باشید.
شما باید در مقابل عقاید ضد اسلامى حساسیت داشت. باید دانستسعادت دنیا وآخرت در پذیرفتن اسلام و شقاوت دنیا و آخرت دیگران در انکار اسلام است. اینروح اسلام است.