آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

جوان امروز چه مشکلى دارد؟
اصولا این مسائل در چه جوامعى به ظهور مى‏رسد؟
در جوامع غربى در خصوص این معضل چه چاره‏جویى‏ها شده است؟
و بالاخره اسلام و جوامع اسلامى چه راه‏کارهایى براى نسل امروز ارائه مى‏کنند؟
پاسخ به این پرسشها توسط استاد محمدتقى مصباح یزدى در کنفرانس علمى دانشگاه‏شریف تهران ارائه شد. آنچه مى‏خوانید گزیده آن مباحث است. دوام توفیق ایشان‏را از خداى بزرگ خواهانیم و شما را به مطالعه این مقاله فرا مى‏خوانیم.
کوثر
مشکلات جوانان
عامل اصلى; تضاد فکرها و عقیده‏هاى دینى و مذهبى است که درجامعه وجود دارد. جوانان با این اختلافها و تضادها آشنا مى‏شوند و در ذهنشان‏سوالهایى پدید مى‏آید مبنى بر اینکه در بین این افکار و عقاید کدام رابرگزیند؟ اگر نتوانند به این سؤال پاسخ قانع‏کننده‏اى بدهند، دچار سرگردانى‏مى‏شوند و در صورت شدت این وضعیت‏به بحران اعتقادى دچار مى‏شوند.
بنابراین اگر جامعه‏اى بسته و یکپارچه بود، که چندان ارتباطى با فرهنگ و تمدن‏پیرامون خود نداشته باشد و یک سلسله افکار و اعتقادهاى سنتى که در میان آن‏جامعه جارى است، پایدار خواهد ماند. نسل جوان هم بر اساس همان افکار و عقایدپرورش پیدا مى‏کنند. خواه عقاید حق باشد، خواه باطل. به هر حال مشکل و بحرانى‏پیش نخواهد آمد.
ولى امروزه اکثر قریب به اتفاق جوامع دنیا با هم ارتباط فرهنگى دارند و ازافکار و آراء و عقاید همدیگر مطلع مى‏شوند و طبعا این مساله در همه جوامع‏پیش مى‏آید. البته در داخل یک جامعه هم ممکن است ادیان، مذاهب و عقاید مختلفى‏وجود داشته باشد که موجب تضاد فکرى نوجوانان و جوانان شود.
جوان از یک طرف آغاز استقلال فکریش هست و مى‏خواهد حق و باطل را از هم تشخیص‏دهد، و از طرف دیگر رسوب عقاید سالمندان را ندارد، ذهنش انعطاف‏پذیرتر است.
این است که بیش از سایر گروههاى سنى تحت تاثیر عقاید و افکار دیگران واقع‏مى‏شود و در معرض تضادهاى عقیدتى و احیانا بحرانهاى فکرى قرار مى‏گیرد.
لذا این موضوع را به عنوان مشکل جوانان مورد توجه قرار مى‏دهیم. و مى‏پرسیم‏اینگونه مشکلات فکرى و عقیدتى که براى جوانها پیش مى‏آید، علتش چیست؟، چگونه‏مى‏شود با آن مبارزه کرد و این مشکل از چه راهى باید حل شود؟
شناخت عوامل
هر چند عامل کلى; تضاد عقاید، افکار و فرهنگهاست. اما مى‏توان‏این عامل را در سه عامل جزئى‏تر مشخص کرد.
1 تضاد در مسائل دینى
گاه تضاد بین عقاید دینى خانوادگى با عقاید دینى‏دیگران مطرح مى‏شود.
فرض کنید شخصى در خانواده مسلمانى متولد مى‏شود، آنگاه با دوستان، همکلاسان وهمکاران که از مذاهب دیگرى مثلا مذهب مسیحى هستند تماس مى‏گیرد، این تضاد صرفادر زمینه مسایل دینى است. یعنى برخورد دو نوع معتقدات دینى، براى چنین جوانى‏این مساله مطرح مى‏شود که آیا توحید حق است‏یا تثلیث؟ هر کدام براى خودشان‏دلائلى دارند.
2 تقابل مسائل دینى و علمى
قسم دیگر از تضادها، برخورد دینى با دستاوردهاى‏علمى است. ممکن است جوانى در محیط خانواده اعتقاداتى را پذیرفته باشد. وقتى‏وارد محیطهاى علمى و دانشگاهى مى‏شود، با یک سلسله نظریات و آراء علمى آشنامى‏شود و درمى‏یابد که بین آراء علمى و معتقدات مذهبى چندان سازگارى وجودندارد. حاصل اینکه یا باید اعتقاداتى را که به عنوان اعتقادات مذهبى بوده،نگهدارد و عقاید علمى را رد کند و یا برعکس. البته اکثرا به خاطر گرایش وجاذبه مسایل علمى و مخصوصا جو علمى محیطهاى آموزشى عقاید مذهبى که مخالف‏نظریات علمى باشد، تحت‏الشعاع قرار مى‏گیرد و ممکن است موجب بحرانهایى هم شود.
3 تقابل با ارزشهاى موجود در جامعه
نوع دیگر تمایلاتى است که در جامعه وجوددارد. قسم اول بین دو دسته از عقاید دینى بود. قسم دوم بین عقاید دینى بانظریات علمى، اما قسم سوم بین عقاید و ارزشهاى دینى از یکسو و ارزشها وتمایلات اجتماعى از سوى دیگر است که براى این فرض هم مثالهاى زیادى مى‏توان درنظر گرفت. هر کس بر اساس تربیتهاى دینى که در محیط خانواده عرضه مى‏شود، یک‏سلسله رفتارهایى را به عنوان کار خوب و متقابلا کارهاى دیگرى را به عنوان‏کارهاى بد مى‏پذیرد. اما وقتى وارد اجتماع مى‏شود یا ارزشهاى مخالف به او عرضه‏مى‏گردد (یعنى به او گفته مى‏شود که چیزهایى را که شما خوب مى‏دانید بد است وآنچه را بد مى‏پنداشتید، خوب است) عملا یک سلسله ارزشهایى که با معتقدات دینى‏او سازگار نیست، ترویج مى‏شود. و یا لااقل به این شکل هست که محیط جامعه‏تمایلاتى را در جوان برمى‏انگیزاند که ارضاء آن تمایلات با معتقدات دینى سازگارنیست. جو جامعه به گونه‏اى است که غرایزى را تحریک مى‏کند، میلهایى رابرمى‏انگیزاند، کششهایى را در انسان به وجود مى‏آورد.
سائقه‏هایى در روح شخص پدید مى‏آورد و او را به طرفى مى‏کشاند که بر خلاف جهت‏حرکتى است که مى‏بایست‏بر اساس معتقدات دینى انجام گیرد.
یعنى دین مى‏گوید: چیزهایى حرام است اما جامعه آنها را ترویج مى‏کند یا جوجامعه طورى است که انگیزه‏هایى براى انجام آن کار حرام وجود دارد. شهوت وغریزه جوان را تحریک مى‏کند و او را به سوى کارهاى حرام مى‏کشاند. این هم عامل‏سومى است تا جوانى که هنوز عقاید دینى در او رسوخ نکرده، دچار اضطراب وآشفتگى بشود و با خود زمزمه کند به وجود این میل شدید که به این کار دارم،چگونه بپذیرم که کار بدى است؟ با وجود اینکه این کار در جامعه پذیرفته شده‏است، چگونه از آن اجتناب کنم؟ آیا واقعا بد است؟ حال اگر نتواند پاسخ صحیحى‏به این سؤال بدهد، تدریجا به حالت‏سرگردانى مى‏افتد و نتیجتا یا عقاید دینى‏خود را انکار مى‏کند و یا دچار بحران و اضطراب روحى مى‏شود. به عبارت دیگرجوان همواره در بین یک کشش دینى و یک کشش اجتماعى در حال تضاد است.
شاید بیشترین جوامعى که دچار این مشکلات از سنخ مشکلات عقیدتى و دینى شده‏اند،جوامع غربى (بعد از دوران رنسانس) باشند. در قرون وسطى عقاید حاکم درکشورهاى غربى مسیحیتى بود که کلیسا و عمدتا کلیساى کاتولیک ترویج مى‏کرد.
البته در بعضى از کشورها کلیساهاى ارتدکس هم فعالیت داشتند و برخى ازکلیساهاى دیگر که حالا منقرض شده‏اند. مسایلى را به عنوان عقاید دینى به مردم‏ارائه مى‏کردند و عمده جوامع غربى هم تابع این مذاهب بودند. اما از دوران‏رنسانس به بعد اکتشافات علمى جدید نوعى تضاد بین عقاید مذهبى که کلیسا عرضه‏مى‏کرد، با نظریات علمى که دانشمندان ارائه مى‏کردند و احیانا به اثبات‏مى‏رساندند، ظاهر شد و موجبات بحران فکرى و دینى در میان مردم اروپا و بخصوص‏قشر جوان فراهم آورد.
تسامح، نسخه‏اى که غرب مى‏پیچد
اول قلمرو دین را ازقلمرو علم جدا کردند آنگاه گفتند ما مسایلى داریم که باید از راه علم حل‏بشود و دین حق اظهار نظر نسبت‏به این مسایل را ندارد.
قلمرو دین لاهوت و مسایل الهیات است. خدا، فرشتگان، قیامت و موضوع‏هایى از این‏قبیل. اما مسایلى که مربوط به زندگى این جهان است، باید با سرانگشت علم حل‏شود. بنابراین بین دین و علم تضادى بوجود نخواهد آمد.
این راه حلى بود که براى بخش دوم از مشکلات عقیدتى و دینى جوانان به کارگرفته شد. اما قسم سوم (اختلاف بین دین و ارزشهاى دینى با ارزشهاى اجتماعى)عمدتا در مسایل حقوقى و قانونى ظهور پیدا مى‏کرد; مثلا معاشرت زنى که شوهردارد با مرد دیگرى یا برقرارى روابط جنسى بین یک زن بیگانه با مرد بیگانه،این از نظر دین ممنوع است.
غالب ادیانى که ما مى‏شناسیم، ارتباط جنسى رامحدود مى‏کنند اما تمایلاتى در جوامع وجود دارد که این مرز شکسته شود و مخصوصااز آن وقتى که جوامع رو به صنعتى شدن رفتند و شرکت زنها در کارخانجات واجتماعات زیاد شد، این مسایل بیشتر مطرح شد. براى این مشکل هم راه حلى شبیه‏تفکیک قلمرو دین از علم پیدا کردند و گفتند دین راجع به مسایل زندگى دنیاکارى ندارد. این مسایل مربوط به قانون است. دین در امور قانونى و حقوقى‏نباید دخالت کند و هر جامعه‏اى باید قانون خودش را به دلخواه خودش وضع کند هرچه اکثر مردم پسندیدند ارزش مثبت و هر چه را اکثریت رد کردند، ارزش منفى‏مى‏شود. بنابراین اگر در جامعه‏اى روابط جنسى بین دو هم جنس هم مطلوب واقع شدو اکثریت جامعه آن را پذیرفتند، هیچ مانعى ندارد. آن کسانى که دلشان مى‏خواهدخیلى مقید به دین باشند، در محیط خانواده خودشان این کار را نکنند و الا ازنظر قانونى اشکالى ندارد.
خلاصه اینکه دین فقط براى یک سلسله مراسم عبادى مثل دعا و نماز ماند و ازمسایل جدى زندگى (مربوط به علم یا قانون و ارزشهاى اجتماعى)شد.
تدریجا براى این مسایل فلسفه‏هایى نوشتند و مورد بحث قرار دادند به این صورت‏که اصولا ارزشها، باید و نبایدها با واقعیات سر و کارى ندارد اینها یک سلسله‏مسایل سلیقه‏اى است. کسانى که خوششان مى‏آید، ارزشى را مى‏پذیرند، کسانى که‏خوششان نمى‏آید، ارزش دیگرى را مى‏پذیرند.
همانطورى که مردم سلیقه‏هاى مختلفى در انتخاب رنگ لباس دارند، ارزشهایى هم که‏حاکم بر جامعه است از قبیل گرایشها، میلها و سلیقه‏هایى است که افراد و جوامع‏در آن مختلفند هر جامعه‏اى آنچه تمایل دارد به عنوان یک ارزش مثبت معرفى‏مى‏کند و از آن تبعیت مى‏کند. بنابراین ارزشهاى اجتماعى اعم از ارزشهاى رسمى واخلاقى، حقوقى و قانونى و آداب و رسوم از این قبیل است و نباید بر سر آنهادعوا کرد. طبعا آن جاهایى که در محل مشاجره و کشمکش قرار مى‏گیرد، مسایل‏حقوقى و قضایى است، که باید در آنها تابع اکثریت‏بود اما جاهایى که محل‏مشاجره نیست، باید به افکار همدیگر احترام گذاشت و هر کس در چارچوب زندگى‏شخصى خود مى‏تواند به هر چه مى‏خواهد، عمل کند و اگر کار به مشاجره کشید، بایدارزشهایى که اکثریت مردم مى‏پذیرند، حاکم و داور باشد; یعنى قانون تابع راى‏اکثریت مردم است. اما در آنجا که مسایل اجتماعى مطرح نیست، افراد مى‏توانندطبق سلیقه‏هاى جمعى خودشان با هم کنار بیایند و آنجایى هم که قانون نیست، هرکسى آزاد است‏بر اساس سلیقه خود عمل کند.
پس این دو قسم اختلاف و تفاوت تضاد دین با علم و دیگرى تضاد دین با ارزشهاى‏پذیرفته شده از طرف جامعه که در مسایل دین پیش مى‏آید، راه حل اصولى پیدا کردو تنها اختلافهایى ماند که بین ادیان وجود دارد.
در یک جامعه‏اى ممکن است چند مذهب که هر کدام طرفداران پر و پا قرصى دارند،وجود داشته باشد در این جامعه اختلافات مذهبى نمود خواهد یافت و طبعا بیشتراز همه در نسل جوان مى‏توان اثرش را دید زیرا این اختلاف آنها را دچار حیرت وسرگردانى مى‏کند و احیانا به بحران مى‏انجامد.
حال چه باید کرد. در پاسخ گفتند اساسا وقتى دین از واقعیات زندگى جدا شد، ازسنخ همان سلیقه‏ها و ارزشها مى‏شود، پذیرفتن دین مانند پذیرفتن یک واقعیت علمى‏و یک واقعیت عینى نیست زیرا چیزهایى را که در عالم مى‏پذیریم دو دسته هستند.
یک دسته واقعیاتى است که صرفنظر از شناختها و عحیده ما وجود دارد ماه وخورشید در آسمان هستند زمین به دور خورشید مى‏چرخد اینها واقعیات خارجى است وباید علم ثابت کند اما گاهى چیزهایى را مى‏پذیریم که جنبه شخصى و درونى دارد.ارزشها مطلقا از این گونه هستند.
بسیارى از زیباییهایى که ما براى اشیاء قائل هستیم، جنبه شخصى دارد.شاهدش این است که نسبت‏به اشخاص و اصناف مردم، فرق مى‏کند.
ممکن است کسانى چیزى را زشت‏بدانند و چیز دیگرى را زیبا بدانند. ولى ما ازآن بدمان بیاید. پس پسندیدن و درک زیبایى امرى روانى و شخصى است. دین هم ازهمین قبیل است. باور قلبى است و نمى‏شود براى کسى اثبات کرد. پس دین عینیت،خارجیت و موضوعیت ندارد. آنها گفتند مسایل عقیدتى از سنخ ایمان است نه ازسنخ علم. ایمان جنبه شخصى دارد و نمى‏شود براى آن دلیل اقامه کرد. کسى دلش به‏این خوش است که معتقد به خداى یگانه باشد و یکى دیگر خوشش مى‏آید به دو خداقائل باشد; یکى خداى خیر و دیگرى خداى شر.
در معتقدات ماوراء طبیعت هم همین‏طور است‏یا اصلا ماوراء طبیعه‏اى در کار نیست‏در این صورت مردم نباید با هم مجادله کنند چون نمى‏شود اثبات کرد، دلیل علمى‏ندارد چون علم مخصوص به تجربیات است و آنچه قابل تجربه نباشد و قابل ارائه‏به غیر نباشد، از قلمرو علم خارج است. وقتى دین از قلمرو علم خارج شد دیگرجایى براى دعوا نمى‏ماند و دین امرى شخصى مى‏شود، هر کسى هر چى خوشش آمد.
بر این اساس مساله تسامح در دین را ترویج کردند و این ابتکار را یکى ازافتخارات فرهنگ خودشان قلمداد کردند که فرهنگ جامعه ما به قدرى در سطح بالاواقع شده است که با همه ادیان به خوبى و خوشى مى‏سازد و به همه احترام‏مى‏گذارد. عقیده هر کسى براى خودش مقدس و محترم دین هر کسى براى خودش محترم.
در کلیساى خودش هر جورى مى‏خواهد عبادت کند. مباحث متافیزیک به طور کامل ازقلمرو علم و اثبات و تحقیق خارج شد و تفکر پوزیتیویسم جاى تفکر متافیزیک راگرفت. مسائل دینى که از جمله مسائل متافیزیکى، است‏به عنوان مسائل غیرقابل‏حل به وسیله علم و غیر قابل حل یقینى قلمداد شد و اینگونه ترویج‏شد که همه‏ادیان با هم بسازند. این راه حلى بود که جوامع غربى بعد از رنسانس تا به حال‏براى حل تضادهاى دینى جوانان چاره‏اندیشى کردند و به کار بستند، آنان روح‏تسامح را در مسائل دینى ترویج کردند و صدور فرهنگ غرب به جوامع دیگر.
روح تسامح دینى به جوامع دیگر از جمله جامعه ما سرایت کرد و به همان اندازه‏که ایران تحت تاثیر فرهنگ غربى واقع شده بود (به خصوص در پنجاه سال گذشته)تحت تاثیر این عنصر فرهنگى غرب نیز واقع شد و روح تسامح دینى کاملا ترویج‏گردید.
اسلام چه مى‏گوید
کسانى که کمترین آشنایى با الفباى اسلام و قرآن دارندمى‏دانند که اسلام هیچ گاه آشتى بین توحید شرک و حق و باطل را نمى‏پسندد، درست‏است که در مقام دعوت به پیغمبر مى‏فرماید: «ادع الى سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن‏»(سوره‏16، آیه 125) و در مقام‏معاشرت مى‏فرماید; هیچ مانعى نیست‏به دشمنانتان هم احسان کنید. با کفار ومشرکین هم با «نیکى‏» و «قسط‏» رفتار کنید.
اما از نظر فکرى و عقیدتى آنچنان باید به دین خود قائل باشید که کوچکترین‏احتمال براى حقانیت مذاهب دیگر در دلتان پیدا نشود و در مقابل کسانى که‏رویاروى شما قرار مى‏گیرند و در مسائل عقیدتى با شما مبارزه مى‏کنند، باسرسختى تمام بایستید.
از اینروى خداوند در قرآن، سوره 60، آیه 4، مى‏فرماید: «اى مسلمانها باید دراین جهت از حضرت ابراهیم و پیروان او الگو بگیرید. حضرت ابراهیم به مردم‏بت‏پرست فرمود ما از شما بیزاریم. بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى برقراراست تا هنگامى که به خداى یگانه ایمان بیاورید.» و در سوره ممتحنه‏مى‏فرماید: «اسوه حسنه‏» است‏براى شما حضرت ابراهیم که برخوردشان با مشرکین‏این چنین بود. با کمال صراحت گفت‏بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى برقراراست مگر اینکه ایمان به خداى یگانه بیاورید.
قرآن به مسلمانان مى‏گوید شما باید به ابراهیم تاسى کنید. با این بینشى که‏اسلام به ما عرضه مى‏کند و با این الگویى که براى ما معرفى مى‏کند، آیا مى‏توان‏حتى براى مذهب بت‏پرستى نوعى قداست قایل شویم و به عنوان یک عنصرى در فرهنگ‏اصیل مردمان رنج‏دیده آن را مطرح کنیم و بگوییم که اینها داراى یک فرهنگ اصیل‏هستند استعمارگران آمدند اینها را از بین بردند و بتکده‏هاشان را خراب واینها را از فرهنگ خودشان جدا کردند.
البته کسانى که به سرخپوستان آمریکایى یا به سایر کشورهاى دیگر ستم رواداشتند، ظلمشان محکوم است اما این مجوز نمى‏شود که بت‏پرستى آنها را تقدیس‏کنیم و بگوییم این عنصرى از عناصر اصیل فرهنگ اصیل اقوامى است پس ما باید به‏چشم قداست‏به اینها نگاه بکنیم. آیا این یک اقتباس از فرهنگ تسامح‏گرایى‏فرهنگ غرب نسبت‏به مسایل دینى نیست؟! این راه یک راه اسلامى به نظر نمى‏رسد که‏ما براى اینکه جوانان ایرانى دچار تضاد فکرى در زمینه مسائل عقیدتى نشوند به‏آنها بیاموزیم که به همه ادیان احترام بگذارند، و ما فقط ارزشهایى عمومى راترویج کنیم; راستگویى، درست‏کردارى، گفتار نیک.
کردار نیک، پندار نیک، همین‏ها، بقیه چیزها را بگذاریم مردم هر طورى که دلشان‏بخواهد، با آنها رفتار کند. این کار معنایش نفى اصالت دین است‏یعنى ما دین‏حقى نداریم و اسلام و مسیحیت، در این جهت تفاوتى با هم ندارند.
نظیرش در مساله رابطه دین با ارزشها مطرح مى‏شود که امورى شخصى است. مى‏گویندبیخود زحمت نکشید همان‏طور که رنگ و سلیقه لباس براى هر کسى محترم است،ارزشهاى اخلاقى و ارزشهاى اجتماعى هم که منشا وضع قوانین حقوقى و قضایى وجزایى مى‏شود، همین‏طور از امور دلخواه و پسند شخصى است و مبتنى بر حقایق نفس‏الامرى نیست. تابع مصالح و مفاسد واقعى نیست و معنایش این است که اسلام، درواقع قانون و حکمى ندارد.
دیگر این اصلى که امروز در فرهنگ دنیا حاکم است و در علوم انسانى به عنوان‏یکى از محورهاى مهم شناخته مى‏شود که (انسان سالم انسانى است که با دیگران‏سازگار باشد چه انسان نرمال انسان بهنجار است که با همه خوب مى‏تواند بسازد.
اصل این است، اما انسانى که مى‏گوید: من معتقدم یک خدا هست و تو مى‏گویى دوخدا، پس ما با هم دشمن هستیم «بدابیننا و بینکم العداوه و البغضاء» (سوره‏60، آیه 4) اینها در روانشناسى جدید انسانهاى بهنجارى نیستند.) اسلام اینهارا نمى‏پسندد مى‏گوید: «قد کانت لکم اسوه حسنه فى ابراهیم‏» همان‏طور که او بامشرکین گفت «بدابیننا و بینکم العداوه و البغضاء ابدا حتى تومنوا بالله‏وحده‏» (سوره 60، آیه 4) شما هم باید بگویید تا روز قیامت‏با مشرکین دشمنیم‏مگر به خداى یگانه ایمان بیاورند. دشمنیم دشمنى آشکار «بدابیننا و بینکم‏العداوه و البغضاء» این هم ته دلش نبود، صاف گفت «قال لقومه‏» به مردم صاف‏گفت آهاى مردم بت‏پرست من دلم از شما صاف نمى‏شود محبت‏شما در دل من نمى‏آید به‏خداى یگانه ایمان بیاورید وگرنه تا روز قیامت دشمن شما خواهیم بود. قرآن مامسلمانها مى‏گوید شما باید از ابراهیم پیروى کنید و باید اینگونه باشید.
فرهنگ غربى مى‏گوید روح تسامح در دین باید آسان‏گیر باشید. هر کس هر دینى داردمقدس است. دین یک موضوع سلیقه‏اى است. این راه‏حل با قرآن نمى‏سازد.
چگونه مى‏توانیم با آنها که روح تسامح دارند، سازگار باشیم دین ما مى‏گویدنسبت‏به مشرکین و دشمنان اسلام باید دشمن باشیم. آنها مى‏گویند با هم مهربان‏باشید. مى‏گویند اسلام مربوط به لاهوت است نه در سیاست‏حرفى دارد نه در اقتصاد،نه در علوم انسانى، نه در علوم تجربى. دین حق ندارد در قلمرو علم دخالت کند.
براى اینکه اروپایى‏ها گفتند و موفق شدند ما هم اگر بخواهیم دینمان محفوظباشد. باید در علم دخالت نکنیم آیا اسلام همین را مى‏گوید؟ یا اسلام مى‏گوید«ولا یاتیه الباطل من بین یدیه و من خلفه‏»؟ (سوره 41، آیه 41) آنچه یقیناخدا و پیغمبر فرمودند و به عنوان بیان یک واقعیتى در دست مردم قرار داده‏اند،حق است ولو تمام عالم برخلافش را بگویند. یک روز تمام عالم مى‏گفتند زمین مرکزعالم است‏ستارگان دور زمین مى‏چرخند، قرآن گفت «کل فى فلک یسبحون‏» هر یک ازاین ستاره‏هایى را که شما در آسمان مى‏بینید در فلکى شناور است در مدارى‏مى‏چرخد. این موضوع علمى است آیا موضوع لاهوتى است؟ مربوط به رابطه انسان بالاهوت است؟ قرآن فرموده و حق است. تمام عالم اگر جمع بشوند و بگویند علم‏اثبات کرده است که چنین نیست ما مى‏گوییم قرآن درست مى‏گوید شما اشتباه‏کرده‏اید. زیرا علم خدا نوسان ندارد. آنچه را خدا به عنوان بیان یک حقیقتى‏فرمود، آن عوض شدنى نیست. علم; البته آنچه به نام علم نامیده مى‏شود، ممکن‏است عوض بشود یعنى فرضیات، تئوریها، نظریات تایید شده، گاهى هم بعد ازمدتى، ممکن است معلوم شود تاییدها بیجا بود. فرضیات ابطال مى‏شود. اما وحى‏الهى هیچ وقت‏باطل نمى‏شود. مگر ما در فهمیدنش اشتباه کنیم یا روایتى که به‏پیغمبرى یا امامى نسبت داده‏اند، در نقلش اشتباهى رخ داده باشد.
اما اگر چیزى‏دانستیم که خدا و پیغمبر و امام معصوم فرمودند، آن غلط نمى‏شود. پس راه حل‏اختلافى که بین علم و دین در مورد اسلام مطرح مى‏شود این است که ما برویم‏یقینیات دین را بشناسیم. آنچه یقینیات قرآن و سنت است هیچ وقت اشتباه‏نمى‏شود. ممکن است، پیرایه‏هایى به عقاید دینى بسته شده باشد یا روایات نادرست‏در کتابهاى روایتى وارد شده باشد. این مسائل هست، از دوازده قرن پیش علماى‏ما گفته‏اند و خیلى زحمت کشیده‏اند که روایت صحیح و ضعیف را از هم جدا کنند.
ولى به هر حال وجود روایات ضعیف در بین کتابهاى روایتى را ما انکار نمى‏کنیم.
ادعاى ما این است که اگر دانستیم پیغمبر و امام سخنى فرموده‏اند (یعنى سندش‏قطعى بود.)با هیچ علمى تضاد نخواهد داشت. مگر اینکه آن علم، علم نباشد.
تئوریهایى باشد قابل ابطال. در آن صورت وحى مقدم است. علم قطعى با دین قطعى،یعنى با اسلام قطعى، هیچ تضادى ندارد.
ما خیالمان از این جهت راحت است.
در مورد ارزشها، چه ارزشهاى اخلاقى و چه ارزشهاى حقوقى و اجتماعى و سیاسى طبق‏عقاید ما تابع مصالح و مفاسد واقعى و نفس‏الامرى است و تابع میل و سلیقه اشخاص‏نیست. اگر تمام مردم کشورى مسلمان، بیایند به قانونى که برخلاف قانون خدا وپیغمبر است راى بدهند کمترین ارزشى نخواهد داشت.
آنجایى که قانونى از خدا و پیغمبر است چه کسى حق دارد مخالفت‏بکند؟
چگونه مى‏توانند مصالح و مفاسد دنیا و آخرت رفتارها را کشف کنند.
کسى که راه خانه خودش را گم مى‏کند مى‏خواهد راه زندگى ابدى به مردم نشان‏بدهد؟ «افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لکم کیف‏تحکمون‏»؟ (سوره 10، آیه 35)قرآن با عقل ما سخن مى‏گوید. مى‏گوید آن کسى که تاراهنماییش نکنند راه به جایى نمى‏برد او اولى هست‏به رهبرى یا کسى که جز به‏حق هدایت نمى‏کند؟
هر چه مى‏گوید درست است، از چه کسى باید پیروى کنیم؟ از آن کسى که خودش‏احتیاج به راهنمایى دارد؟ کورى عصاکش کور دگر شود. کسى باید راه را به شمانشان دهد که خود بر همه حقایق آگاه باشد. راه را تا آخر خط ببیند. نه کسى که‏پیش پایش را هم درست نمى‏بیند.
ما انسانهایى که «ما اوتیتم من العلم الاقلیلا» (سوره‏17، آیه 85)، پیش پایمان را هم درست نمى‏بینیم. چگونه مى‏خواهیم‏همه مصالح و مفاسد راهى که به سوى ابدیت داریم را درک کنیم. پس این تضاد هیچ‏وقت‏به این صورت حل نمى‏شود. ما باید راهى پیدا کنیم که عقاید اسلامى به صورت‏منطقى و قابل قبول در دسترس جوانان قرار بگیرد. ما معتقدیم دین ما مطابق بافطرت عقل است. در تمام عقاید ما مطلبى که بر خلاف برهان عقلى باشد وجود ندارد«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین‏» اما ممکن است در اثر مطالعات، یاتبلیغات مؤثر افکار غلطى در بین مردمى رواج پیدا کند. اگر گفتیم یک عقیده‏اى‏مطابق عقل و منطق و فطرت است، معنایش این نیست که همه بتوانند آن را صاف وصریح اثبات کنند. اثبات بسیارى از مسائل عقلى احتیاج به براهین پیچیده دارد.
مخصوصا رفع شبهات، (شبهاتى که مکاتب فلسفى الحادى ترویج مى‏کنند، ممکن است دراذهان بماند. جوابش را به آسانى نفهمند.) وقتى ما گفتیم اسلام دینى است‏منطقى، مطابق عقل و فطرت. معنایش این نیست که هر کسى در هر سنى با هر اندازه‏معلومات، مى‏تواند تمام عقاید اسلامى را اثبات کند و به همه شبهات جواب بدهد.
آیا مى‏شود دور جامعه اسلامى یک حصارى کشید که افکار بیگانگان وارد نشود؟ آیاجوانان این کتابها و افکار را نباید مطالعه کنند؟ نباید بخوانند؟ نبایدبشنوند؟ مگر چشمها و گوشها و دلها به دست ماست؟ شبهات مطرح و کتابها نوشته‏یا از زبانهاى خارجى ترجمه مى‏شود. پس با انتشار علم و فکر که نمى‏توان مبارزه‏کرد و هیچ چاره‏اى جز اینکه ما بنیه علمى و فرهنگى خودمان را تقویت کنیم‏نمى‏ماند. تنها راه جلوگیرى از مفاسد عقیدتى و اخلاقى و فکرى جوانهاى ما تقویت‏بنیه فکرى و علمى آنهاست. البته این کار مسایل جنبى هم دارد. که محافظتهایى‏مى‏بایست در ضمن آن باشد. هر شبهه‏اى را در هر جایى نباید مطرح کرد، آنهایى که‏اهل تعهدند و خودشان را در مقابل خدا مسوول مى‏دانند در محیطى که نمى‏توانند،خودشان جواب شبهه را بدهند، نباید شبهه را مطرح کنند.
برخورد ما باید مسوولانه باشد. ببینیم با افکار دیگران چه مى‏کنیم. وقتى‏شبهه‏اى را در ذهن جوانى به وجود آوردیم که هنوز خود، قدرت جوابگویى به این‏شبهه را نداریم. ذهنش مشوش مى‏شود و ممکن است در اصل دینش شک بکند.
امروز در فرهنگ دنیا این نکته مطرح است که جوان باید آزاد باشد. اما تا چه‏اندازه؟ تا آنجا که برود و خودش را توى چاه بیندازد؟ القاى شبهه‏اى که اساس‏دین را در ذهن جوانها متزلزل مى‏کند، به منزله انداختن جوان در آتش است.
استادى که شبهه را القا مى‏کند ولى جوابش را نمى‏داند باید جواب شبهه را یادبگیرد. آنگاه در کلاس درس القا کند. بالاخره این واکسن (تقویت مبانى فکرى)مى‏بایست تزریق بشود، مسایلى هست که جوابهاى متعددى در سطحهاى مختلف دارد. درسطحهاى نازل براى کسانى که فکرشان کوتاهتر است، در سطحهاى متوسط براى کسانى‏که یک مقدار ورزیده شده‏اند و در سطحهاى عالى علمى براى برجسته‏ترین دانشمندان‏و فیلسوفان دنیا. کلام در این است که این واکسن را مى‏بایست تکثیر و بعد تزریق‏کرد. این معلومات در پیش همان چند نفرى که گوشه و کنارى مى‏دانند، نبایدذخیره بشود. باید چاره‏اى اندیشید تا این معلومات به صورتى قابل تزریق و قابل‏عرضه به سطوح مختلف جامعه باشد.
اسلام در مقابل مخالفینش داد مى‏زند «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین‏» اگرراست مى‏گویید دلیل بیاورید.
براى خدایش، توحیدش، براى مسایل مختلفش دلیل مى‏آورد. براهینى در خود قرآن‏آمده. بسیارى از براهین در روایات و سنن آمده است. ما مطلب بى‏دلیل وبى‏برهانى نداریم و چیزى بر خلاف برهان و منطق هم ارائه نمى‏کنیم. جوانهاى‏دانشگاهى بیشتر در معرض خطرهاى فکرى و عقیدتى قرار دارند. مى‏بایست واکسینه‏بشوند. اما برنامه دانشگاهها چنین اجازه‏اى را نداده است. در گذشته به هیچوجه‏نبود. امروز هم که قدمهایى برداشته شده تا یک سلسله مسایل عقیدتى و اسلامى دردانشگاهها تدریس بشود، نقصهاى زیادى دارد. بالاتر از همه انگیزه پژوهش وتحقیق در جوانان باید رشد کند. باید نسبت‏به مسایل دینى حساس بشوند. برخلاف‏آن روح تسامحى که در غرب ترویج مى‏شود. که نسبت‏به مسایل دینى بى‏تفاوت باشید.
شما باید در مقابل عقاید ضد اسلامى حساسیت داشت. باید دانست‏سعادت دنیا وآخرت در پذیرفتن اسلام و شقاوت دنیا و آخرت دیگران در انکار اسلام است. این‏روح اسلام است.
 

تبلیغات