واقفیه و اندیشه واقفىگرى پس از امام کاظم(ع)
آرشیو
چکیده
متن
«ولقد اخذ الله میثاق بنىاسرائیل و بعثنا منهم اثنى عشر نقیبا»
تاریخ تشیع هماره با فراز و نشیبهاى زیادى همراه بوده است تا شیعیان را دربوته آزمایش قرار داده، صفوف حق و باطل و خالص از ناخالص را جدا نماید. شیعیانحقیقى طبق روایات بسیارى که از پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(علیهم السلام)نقل شده، معتقد به دوازده جانشین براى پیامبر(ص) هستند.
جابر جعفى از اصحاب امام باقر(ع) مىگوید: از آن حضرت سؤال کردم، معنى این آیه«ان عده الشهور عندالله اثنى عشر شهرا فى کتاب الله ...» چیست؟ (تعدادماهها در کتاب خداوند از ابتداى آفرینش دوازده ماه معرفى شده است.)
حضرت آهى کشید و فرمود: مقصود خداوند از سال، جدم رسول الله(ص) است که دوازده ماه دارد.
از امیرالمؤمنین تا من و فرزندم جعفر، پسرش موسى، فرزند او على، فرزندش محمد،فرزند او على، فرزند او حسن، فرزند او مهدى. که دوازده امام و حجتخدا در بینمردم و نگهبانان وحى و علم خدایند ...
با این همه، عدهاى که خود را شیعهمىدانند امامان را کمتر از دوازده نفر مىدانند که واقفیه از جمله این گروههاستدر بیشتر موارد، منظور از واقفیه کسانى هستند که در امام کاظم(ع) توقف کردند وولایت امامهاى بعد از ایشان را نپذیرفتند.
واقفیه خود به دو گروه تقسیم شدند:
گروهى معتقد بودند امام موسى بن جعفر(ع) زنده و از نظرها غایب است و گروهىدیگر که اعتقاد داشتند حضرت که آخرین امام بود، رحلت فرمود. به این گروه قطعیهمىگویند.
بسیارى از واقفیان مانند ابىنصر بزنطى با دیدن معجزات امام رضا(ع)دست از انحراف برداشتند و بقیه که بر عناد خود اصرار ورزیدند و به مصداق«یریدون لیطفوا نور الله بافواههم والله متم نوره» پس از مدتى کوتاه اثرىاز آنان باقى نماند و تلاشهایشان تاثیرى در روند حرکت امامت نداشت. این نیز بهسبب موضعگیرى فکرى و سیاسى ائمه(علیهم السلام) در برابر آنان بود. یونس بنیعقوب مىگوید: از امام رضا(ع) پرسیدم:
به کسانى که گمان دارند پدر شما زنده است، زکات پرداخت کنم؟ فرمود: هرگز!
آنان کافر، مشرک و فاسد هستند.
این موضع امامان شیعه سبب شد تا شیعیان ازارتباط با واقفیان خوددارى کرده، از آنان کنارهگیرى کنند. شیخ بهایى، در اینباره مىنویسد: شیعیان از گفتگو و همنشینى با واقفیان خوددارى مىکردند چه رسدکه از آنها حدیث نقل کنند. بلکه مىتوان گفتبا آنان بیشتر مخالفت مىکردند، تادشمنان اهلبیت(علیهم السلام) چرا که در مواردى به خاطر تقیه مجبور بودند بامخالفین اهل بیت ارتباطات داشته باشند اما انگیزهاى براى برقرارى ارتباط باواقفىها نمىدیدند تا آنجا که به واقفیه عنوان «کلاب ممطوره» (سگهاى بارانخورده) اطلاق مىکردند.
از سوى دیگر; در زمان امام کاظم(ع) فرهنگ و معارف شیعىبه شکل کامل و گسترده در میان شیعیان روشن شده بود از این رو، چنین انحرافاتىتاثیرى در اصل تشیع نداشت.
از زمان امام باقر(ع) به بعد توسط امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) تعداد زیادىاز شیعیان چنان پرورش یافتند که هر کدام استوانهاى در فقه و کلام شیعى به حسابمىآمدند. افرادى چون هشام بن حکم، هشام بن سالم، یونس بن عبدالرحمان و على بناسماعیل از بزرگان شیعه بودند که از رسوخ انحراف در مذهب شیعه جلوگیرى کردند.
اما اغلب منحرفین افراد ضعیف النفسى بودند که جز در شرایط خاصى زمینه رشدنداشتند.
عوامل پیدایش واقفیه
بىشک دستسیاستبازان عباسى و مزدوران برمکى در ایجادمشکلات و موانع در مسیر اهلبیت(علیهم السلام) نقش بسزایى داشت; اما انگیزههاىاصلى پیدایش واقفیه را باید در این عوامل جستجو کرد:
1-علاقه به زخارف دنیوى
دنیا دریایى ژرف است که بسیارى را در خود غرق کردهاست. پیامبران الهى و ائمه(علیهم السلام) هماره مردم را از این خطر بزرگ آگاهکردهاند و آن را ریشه همه گناهان دانستهاند و پیامبر اکرم(ص) مىفرمود: دنیاباعث هلاکتشما و گذشتگان از شما بوده و هست.
بنیانگذاران واقفیه سه نفر بهنامهاى; على بن ابىحمزه بطائنى، زیاد بن مروان قندى و عثمان بن عیسى رواسى ازوکلاء امام کاظم(ع) بودند و اموال فراوانى که مربوط به آن حضرت بود را دراختیار داشتند. آنان به جهت تصاحب این اموال ادعا کردند که موسى بن جعفر(ع)زنده و غایب است. چرا که در صورت اقرار به امامتحضرت رضا(ع) ناچار بودند آناموال را تحویل ایشان دهند. از این روى نه تنها اموال را غصب کردند بلکه ازاین امکانات جهت فریب دادن شیعیان دیگر مانند; حمزه بن بزیع، ابن مکارى، کرامخثعمى و دیگران استفاده کردند.
یونس بن عبدالرحمان بر این حقیقت تصریح مىکندو مىگوید: در زمان رحلت امام کاظم(ع) وکلاى حضرت اموال فراوانى را که مربوط بهامام بود، در اختیار داشتند و این، سبب توقف آنان گردید. (زیاد قندى هفتادهزار دینار و على بن حمزه سى هزار دینار)
من با آنان مخالفت کردم و طبق وصىامام کاظم(ع) مردم را به طرف حضرت رضا(ع) دعوت کردم، روزى آن دو نزد من آمدندو گفتند: چرا چنین سخن مىگویى؟! اگر مال و ثروت مىخواهى بىنیازت مىکنیم. دههزار دینار به تو مىدهیم و ساکتباش. به آن دو گفتم: ما از ائمه(علیهم السلام)روایت داریم که هرگاه بدعتهایى آشکار شود، عالمان باید علم خود را اظهار کنندوگرنه نور ایمان از آنان سلب مىشود و من در هر حال تلاش در راه خدا را رهانخواهم کرد. آن دو نفر کینه مرا در دل گرفتند و به من ناسزا گفتند.
سومین نفر; عثمان بن عیسى رواسى وکیل امام کاظم(ع) در مصر بود و اموال بسیارى(وجوهات شیعیان براى امام(ع) ) را در اختیار داشت.
امام رضا(ع) سفیرى نزد او فرستاد و دستور تحویل وجوهات را صادر فرمود; عثمانبن عیسى در جواب نوشت:
پدر شما زنده است. حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: پدر من ازدنیا رختبربسته و ما ارث او را تقسیم کردیم و این خبر حتمى است. عثمان بنعیسى بار دیگر در پاسخ نوشت:
اگر پدر شما زنده باشد، شما را حقى در این اموالنیست و اگر از دنیا رحلت کرده استبه من دستور نداد اموال را به شما تحویلدهم.
درباره یکى دیگر از واقفیان; منصور بن یونس برزج نیز همین علت ذکر شدهاست. او با اینکه به دستور امام کاظم(ع) خدمت على بن موسى(ع) رسید و جانشینىایشان را تبریک گفت، ولى بعد از شهادت امام هفتم این حقیقت را انکار کرد وتنها دلیلش این بود که اموالى را که مربوط به مقام امامتبود، تصاحب کند.
2- سن امام جواد(ع)
امام رضا(ع) پسرى بجز امام جواد(ع) نداشتند که در هنگام امامتهفتسال داشت، کسانى که با مقام امامت آشنایى نداشتند، باور این موضوع برایشانمشکل بود; از این رو در ولایت امام رضا(ع) دچار تردید شدند.
البته هر چند این مساله در زمان امام کاظم(ع) پدید نیامد، ولى براى کسانى کهاز قبل به واقفیه گرویده بودند، دستاویز شد و موجبات توقف عدهاى دیگر را فراهمآورد.
شیخ مفید در این باره مىنویسد: با رحلت على بن موسى الرضا(ع) و جانشینى امامجواد(ع) در سن هفتسالگى، شیعیان به سه گروه تقسیم شدند:
الف: گروهى که اکثریت را تشکیل مىدادند و طبق سفارش حضرت رضا(ع) به امامتامام جواد(ع) معتقد شدند.
ب: گروهى که دست از اعتقاد به امامتحضرت رضا(ع) برداشتند و به واقفیهگرائیدند.
ج: و گروه سوم که به امامت احمد بن موسى(ع) (فرزند دیگر امام کاظم(ع) ) قائلشدند و گفتند: امام رضا(ع) به امامت او سفارش فرموده است.
دلیل هر دو گروه، کم بودن سن امام جواد(ع) بود.
نوبختى; مولف فرق الشیعه نیز همین سخن را تایید کرده است. کم بودن سن امام جواد(ع) موجب شگفتى بعضىاز شیعیان نیز شد که امام رضا(ع) ضمن مقایسه آن حضرت با عیسى بن مریم، که درگهواره به مقام نبوت رسیده بود، در مقام زدودن این شگفتى برآمد.
صفوان بن یحیى که از یاران بسیار موفق امام بود، از حضرت رضا(ع) سؤال کرد کهخداوند روزى را که شما در میان ما نباشید، نیاورد، ولى اگر چنین حادثهاى رخداد، امام بعد از شما کیست؟
حضرت به امام جواد(ع) اشاره کرد (در حالى که آن حضرت سه سال داشت).
پرسید: ایشان که سه سال بیشتر ندارد! فرمود: مگر ایرادى هست عیسى(ع) سه سالهبود و پیغمبرى خدا را نیز بر عهده داشت.
3-غسل امام به وسیله امام
ازروایات استفاده مىشود که امام را باید امام غسل دهد، در حالى که موسى بنجعفر(ع) در زندان بغداد به شهادت رسید و امام رضا(ع) در آن زمان در مدینه بسرمىبرد. این موضع دستاویزى دیگر براى واقفیه گردید. ابوبصیر مىگوید: یکى ازوصیتهاى امام باقر(ع) به امام صادق(ع) این بود که وقتى از دنیا رفتم، غیر ازتو مرا غسل ندهد زیرا امام را فقط امام غسل مىدهد. و ابومعمر مىگوید: از امامرضا(ع) سؤال کردم: آیا امام را فقط امام غسل مىدهد؟ فرمود: این، سنتى است ازموسى بن عمران(ع).
در مقابل این ادعاى واقفیه، جوابى از سوى على بن موسىالرضا(ع) نقل شده است احمد بن عمر حلال مىگوید:
به حضرت رضا(ع) عرض کردم: واقفیه در مورد انکار امامتشما به اینکه امام رافقط امام غسلمىدهد،استدلالمىکنند.
آنها چه مىدانند؟! تو چه جواب دادى؟
قربانتشوم به آنها گفتم: اگر مولاى من بفرماید پدرم را در آسمان یا درزیرزمین غسل دادم، قبول مىکنم و آنچه مىگوید صحیح مىدانم.
-چنین نگو.
-پس چه بگویم؟
بگو من او را غسل دادم.
بگویم شما آن حضرت را غسل دادهاید؟
آرى.
شیخ صدوق از این اشکال به صورتى دیگرى پاسخ داده، مىنویسد:
نهى ائمه(علیهم السلام) از غسل امام توسط غیر امام به این معنى است که دخالتدیگران در غسل امام حرام است نه اینکه هر کس امام را غسل داد، او امام بعداست. بنابراین کسانى که امام کاظم(ع) را غسل دادهاند، مرتکب حرام شدهاند، نهاینکه امام رضا(ع) امام نیست.
آخر سخن اینکه: احتمال مىرود مقصود روایات، از غسل امام توسط امام، این باشدکه امام مسوول تجهیز امام استیعنى غسل و کفن و دفن امام یا باید توسط خودامام یا به اجازه و رضایت او باشد.
4- قائم بودن امام کاظم(ع)
یکى دیگر از عوامل پیدایش واقفیه چنانکه پیش ازآن درباره بعضى از ائمه به وجود آمد، مهدویتبود که در میان شیعه از قوت زیادىبرخوردار است هر چند روایات اهل سنت نیز دست کمى از آن ندارد. البته هموارهاین انحراف معلول فرصتطلبى و سودجویى اشخاص فرصتطلب نبود بلکه گاه به خاطراعتقاد به مهدى آل محمد(ص) و ندانستن مصداق واقعى آن بود که برخى را دچارکجروى مىکرد. ناگفته نماند که وجود اندیشههاى غلوآمیز نیز در پیدایش این کجروى بىتاثیر نبود، به هر حال اندیشه مهدویت امام کاظم(ع) از طرف واقفیه ترویجمىگردید.
رنجها و فشارهاى روحى و جسمى شیعیان سببى دیگر بود که آنان بىصبرانهدر انتظار قائم آل محمد(ص) باشند; به گونهاى که در مورد هر یک از ائمه فکرکنند قائم آل محمد(ص) اوست.
علامه وحید بهبهانى در این مورد مىنویسد:
«شیعیان به علت محنتهایى که گرفتار آنها بودند و نیز کینهاى که از دشمنان در دلداشتند، پیوسته مشتاق دولت آل محمد(ص) بوده و خود را به این آرزو امیدوار نگاهمىداشتند و از این رو بود که پیوسته از قائم سؤال مىکردند و برخى مىگفتند امامبعد، قائم است. »
سبب سوم در پیدایش فکر قائمیت امام کاظم(ع) روایاتى است کهاز بزرگان دین نقل شده است که برخى از آنها چنین است:
یزید صائغ مىگوید: وقتى خداوند موسى بن جعفر(ع) را به امام صادق(ع) عنایتکرد، من زینتى از نقره تهیه کردم و هدیه را به حضورش بردم. امام صادق(ع)فرمود:
به خدا قسم این را به قائم آل محمد(ص) هدیه کردى.
و در روایت دیگر کهاز على(ع) نقل شده است، برقرار کننده قسط و عدل پس از ظلم و جور همنام شکافندهدریا و در حدیث دیگر فرزند حمیده، مادر امام کاظم(ع) ، معرفى شده است.
درپاسخ باید گفت:
بعضى از این روایات از نظر سند مخدوش مىباشند.دوم اینکه، امامان معصوم(علیهم السلام) همه قائم به امر خدایند ولى قائمى کهزمین را پر از عدل و داد مىکند، مهدى موعود(عج)است.
عبدالعظیم حسنى مىگوید:
به امام جواد(ع) عرض کردم:
امیدوارم قائماهلبیت(علیهم السلام) که زمین را پر از عدالت مىکند، همانطور که از ستم پر شدهاست، شما باشید، فرمود:
هر یک از ما قائم به امر خداى عز و جل مىباشیم و همهما مردم را به دین خدا دعوت مىنماییم; ولى قائمى که خداوند به وسیله او زمینرا کفر پاک مىکند و آن را از عدالت پر مىنماید، کسى است که زمان ولادتش بر مردممخفى است و از میان ایشان غایب مىشود و حرام استبردن نامش. او همنامپیامبر(ص) است.
و جابر بن یزید جعفى مىگوید:
از امام باقر(ع) درباره قائم سؤال شد، حضرت دستخود را به شانه امام صادق(ع) زد و فرمود:
به خدا قسم که این، قائم آل محمد(ص) است.
عنبسه نیز مىگوید:
بعد از رحلت امام باقر(ع) خدمت امام صادق(ع) رسیدم و اینحدیث جابر را به اطلاع آن حضرت رساندم. فرمود:
جابر راست گفته، مگر شمانمىدانید که هر امامى قائمى به حق است.
همچنین در سخن دانشمندان دینى به غیرحضرت مهدى(عج) نیز قائم گفته شده است. شیخ مفید در مورد امام رضا(ع) مىنویسد:
امام قائم بعد از موسى بن جعفر(ع) فرزند او على بن موسى الرضا(ع) بود.
سومینپاسخ از روایتى به دست مىآید که حاکى است روایات قائم بودن امام کاظم(ع) تحریفشده دست واقفیه است:
حسن بن قیاما مىگوید: از امام رضا(ع) سؤال کردم چه اتفاقى براى پدر شما افتاد؟
(زنده استیا رحلت کرد؟) حضرت فرمود:
از دنیا رفت همانطور که پدران او از دنیارفتند. گفتم:
پس این حدیث که زرعه از محمد بن سماعه نقل کرده، چیست که امامصادق(ع) مىفرماید:
براى فرزندم (امام کاظم(ع) ) پنجحادثه رخ خواهد داد کهبراى پیامبران واقع شد. مورد حسات واقع مىشود همان گونه که یوسف مورد حسادتواقع شد، غایب مىشود همان گونه که یونس غایب شد و ...
حضرت پاسخ داد:
زرعه دروغ گفته است زیرا حدیثسماعه این است که امام صادق(ع)فرمود:
در مورد قائم پنجحادثه رخ مىدهد و نفرمود پسرم.
بنابراین، اضافه کردناین کلمه (ابنى) از سوى واقفیه بوده است.
5تاخیر در تولد امام جواد(ع)
بعد از امام حسین(ع) امامت هر یک از آنبزرگواران به فرزندشان مىرسد و زنان در این امر بهرهاى ندارند. از سوى دیگرامام رضا(ع) در سال203 رحلت کردند و امام جواد(ع) سال 195 متولد شدند; یعنى 8سال قبل از شهادت حضرت رضا(ع) . این تاخیر توانستبراى مدت کمى سبب شک بعضىاز شیعیان گردد و به دست واقفیان بهانه بدهد.
ابن قیاماى واقفى نامهاى خدمت امام رضا(ع) نوشت که شما چگونه امام هستید، درحالى که فرزند ندارید؟ امام در جواب وى نوشتند:
از کجا دانستى من فرزندى ندارمبه خدا قسم این ایام نمىگذرد مگر آنکه خداوند به من فرزندى عنایت مىکند که سببجدایى حق از باطل گردد.
بعد از تولد امام جواد(ع) ، امام رضا(ع) ضمن اعلام اینخبر، بهانهجویىهاى واقفیه را باطل کردند و حجت را بر آنها تمام نمودند.
پایان ظلمت
عواملى که سبب شکست واقفیان گردید را مىتوان بدین ترتیب برشمرد:
الف: تلاشها و بیانات روشنگر امامان معصوم(علیهم السلام) علیه واقفیه که به سهدسته تقسیم مىشود:
1 سخنانى که در نکوهش و مذمت واقفیه بیان گردیده است; مانند سخن امامرضا(ع) در ضمن روایات متعدد، که مىفرماید:
«اینها معاند حق و برپا کننده گناههستند و برگشتشان به طرف جهنم خواهد بود سرگردان زندگى مىکنند و بىدینمىمیرند. لعنتخدا بر آنان باد که بسیار دروغ مىگویند. آنانى که گفتند دستخدابسته است واقفیانند».
2 تاکید بر ادامه داشتن امامت تا حضرت مهدى(عج);این مطلب را در زیارتنامه هر یک از ائمه مشاهده مىنماییم. تاکیدهاى فراوان برزیارت قبر على بن موسى الرضا(ع) نیز خود اعلام مبارزهاى آشکار علیه واقفیهمىباشد.
3 نبرد مالى و اقتصادى با واقفیان; به گونهاى که شیعیان را ازپرداخت زکات به واقفیه منع کردند.
ب: تلاش شیعیان، که بخشى از آن به صورت مناظره با بزرگان واقفیه بود; همچونمناظره على بن اسماعیل میثمى و یونس بن عبدالرحمان با بعضى از آنان. و بخشىبه صورت تالیف کتاب در رد واقفیه.
نجاشى رجالى بزرگ شیعه، کتابهاى زیادى تحت عنوان «الرد على الواقفه» برمىشمرد که از سوى اصحاب ائمه(علیهم السلام) تالیف شده است.
ج: بىپایگى و بطلان واقفیه. سنت الهى بر احقاق حق و ابطال باطل است هر چند کهباطل چند روزى جولان دارد; اما دولت از آن حق است. بطلان و بىاساس بودن واقفیانرا با توجه به عوامل پیدایش آنان و روشهاى کاربردى این گروه مىتوان پى برد;چرا که ابزارى که آنان در پیشبرد اهداف خود در اختیار داشتند، عبارت بود از:
تطمیع، تحریف، تهدید و کتمان حقایق که هر یک با توجه به حقایقى تاریخى اثباتمىگردد.
تاریخ تشیع هماره با فراز و نشیبهاى زیادى همراه بوده است تا شیعیان را دربوته آزمایش قرار داده، صفوف حق و باطل و خالص از ناخالص را جدا نماید. شیعیانحقیقى طبق روایات بسیارى که از پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(علیهم السلام)نقل شده، معتقد به دوازده جانشین براى پیامبر(ص) هستند.
جابر جعفى از اصحاب امام باقر(ع) مىگوید: از آن حضرت سؤال کردم، معنى این آیه«ان عده الشهور عندالله اثنى عشر شهرا فى کتاب الله ...» چیست؟ (تعدادماهها در کتاب خداوند از ابتداى آفرینش دوازده ماه معرفى شده است.)
حضرت آهى کشید و فرمود: مقصود خداوند از سال، جدم رسول الله(ص) است که دوازده ماه دارد.
از امیرالمؤمنین تا من و فرزندم جعفر، پسرش موسى، فرزند او على، فرزندش محمد،فرزند او على، فرزند او حسن، فرزند او مهدى. که دوازده امام و حجتخدا در بینمردم و نگهبانان وحى و علم خدایند ...
با این همه، عدهاى که خود را شیعهمىدانند امامان را کمتر از دوازده نفر مىدانند که واقفیه از جمله این گروههاستدر بیشتر موارد، منظور از واقفیه کسانى هستند که در امام کاظم(ع) توقف کردند وولایت امامهاى بعد از ایشان را نپذیرفتند.
واقفیه خود به دو گروه تقسیم شدند:
گروهى معتقد بودند امام موسى بن جعفر(ع) زنده و از نظرها غایب است و گروهىدیگر که اعتقاد داشتند حضرت که آخرین امام بود، رحلت فرمود. به این گروه قطعیهمىگویند.
بسیارى از واقفیان مانند ابىنصر بزنطى با دیدن معجزات امام رضا(ع)دست از انحراف برداشتند و بقیه که بر عناد خود اصرار ورزیدند و به مصداق«یریدون لیطفوا نور الله بافواههم والله متم نوره» پس از مدتى کوتاه اثرىاز آنان باقى نماند و تلاشهایشان تاثیرى در روند حرکت امامت نداشت. این نیز بهسبب موضعگیرى فکرى و سیاسى ائمه(علیهم السلام) در برابر آنان بود. یونس بنیعقوب مىگوید: از امام رضا(ع) پرسیدم:
به کسانى که گمان دارند پدر شما زنده است، زکات پرداخت کنم؟ فرمود: هرگز!
آنان کافر، مشرک و فاسد هستند.
این موضع امامان شیعه سبب شد تا شیعیان ازارتباط با واقفیان خوددارى کرده، از آنان کنارهگیرى کنند. شیخ بهایى، در اینباره مىنویسد: شیعیان از گفتگو و همنشینى با واقفیان خوددارى مىکردند چه رسدکه از آنها حدیث نقل کنند. بلکه مىتوان گفتبا آنان بیشتر مخالفت مىکردند، تادشمنان اهلبیت(علیهم السلام) چرا که در مواردى به خاطر تقیه مجبور بودند بامخالفین اهل بیت ارتباطات داشته باشند اما انگیزهاى براى برقرارى ارتباط باواقفىها نمىدیدند تا آنجا که به واقفیه عنوان «کلاب ممطوره» (سگهاى بارانخورده) اطلاق مىکردند.
از سوى دیگر; در زمان امام کاظم(ع) فرهنگ و معارف شیعىبه شکل کامل و گسترده در میان شیعیان روشن شده بود از این رو، چنین انحرافاتىتاثیرى در اصل تشیع نداشت.
از زمان امام باقر(ع) به بعد توسط امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) تعداد زیادىاز شیعیان چنان پرورش یافتند که هر کدام استوانهاى در فقه و کلام شیعى به حسابمىآمدند. افرادى چون هشام بن حکم، هشام بن سالم، یونس بن عبدالرحمان و على بناسماعیل از بزرگان شیعه بودند که از رسوخ انحراف در مذهب شیعه جلوگیرى کردند.
اما اغلب منحرفین افراد ضعیف النفسى بودند که جز در شرایط خاصى زمینه رشدنداشتند.
عوامل پیدایش واقفیه
بىشک دستسیاستبازان عباسى و مزدوران برمکى در ایجادمشکلات و موانع در مسیر اهلبیت(علیهم السلام) نقش بسزایى داشت; اما انگیزههاىاصلى پیدایش واقفیه را باید در این عوامل جستجو کرد:
1-علاقه به زخارف دنیوى
دنیا دریایى ژرف است که بسیارى را در خود غرق کردهاست. پیامبران الهى و ائمه(علیهم السلام) هماره مردم را از این خطر بزرگ آگاهکردهاند و آن را ریشه همه گناهان دانستهاند و پیامبر اکرم(ص) مىفرمود: دنیاباعث هلاکتشما و گذشتگان از شما بوده و هست.
بنیانگذاران واقفیه سه نفر بهنامهاى; على بن ابىحمزه بطائنى، زیاد بن مروان قندى و عثمان بن عیسى رواسى ازوکلاء امام کاظم(ع) بودند و اموال فراوانى که مربوط به آن حضرت بود را دراختیار داشتند. آنان به جهت تصاحب این اموال ادعا کردند که موسى بن جعفر(ع)زنده و غایب است. چرا که در صورت اقرار به امامتحضرت رضا(ع) ناچار بودند آناموال را تحویل ایشان دهند. از این روى نه تنها اموال را غصب کردند بلکه ازاین امکانات جهت فریب دادن شیعیان دیگر مانند; حمزه بن بزیع، ابن مکارى، کرامخثعمى و دیگران استفاده کردند.
یونس بن عبدالرحمان بر این حقیقت تصریح مىکندو مىگوید: در زمان رحلت امام کاظم(ع) وکلاى حضرت اموال فراوانى را که مربوط بهامام بود، در اختیار داشتند و این، سبب توقف آنان گردید. (زیاد قندى هفتادهزار دینار و على بن حمزه سى هزار دینار)
من با آنان مخالفت کردم و طبق وصىامام کاظم(ع) مردم را به طرف حضرت رضا(ع) دعوت کردم، روزى آن دو نزد من آمدندو گفتند: چرا چنین سخن مىگویى؟! اگر مال و ثروت مىخواهى بىنیازت مىکنیم. دههزار دینار به تو مىدهیم و ساکتباش. به آن دو گفتم: ما از ائمه(علیهم السلام)روایت داریم که هرگاه بدعتهایى آشکار شود، عالمان باید علم خود را اظهار کنندوگرنه نور ایمان از آنان سلب مىشود و من در هر حال تلاش در راه خدا را رهانخواهم کرد. آن دو نفر کینه مرا در دل گرفتند و به من ناسزا گفتند.
سومین نفر; عثمان بن عیسى رواسى وکیل امام کاظم(ع) در مصر بود و اموال بسیارى(وجوهات شیعیان براى امام(ع) ) را در اختیار داشت.
امام رضا(ع) سفیرى نزد او فرستاد و دستور تحویل وجوهات را صادر فرمود; عثمانبن عیسى در جواب نوشت:
پدر شما زنده است. حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: پدر من ازدنیا رختبربسته و ما ارث او را تقسیم کردیم و این خبر حتمى است. عثمان بنعیسى بار دیگر در پاسخ نوشت:
اگر پدر شما زنده باشد، شما را حقى در این اموالنیست و اگر از دنیا رحلت کرده استبه من دستور نداد اموال را به شما تحویلدهم.
درباره یکى دیگر از واقفیان; منصور بن یونس برزج نیز همین علت ذکر شدهاست. او با اینکه به دستور امام کاظم(ع) خدمت على بن موسى(ع) رسید و جانشینىایشان را تبریک گفت، ولى بعد از شهادت امام هفتم این حقیقت را انکار کرد وتنها دلیلش این بود که اموالى را که مربوط به مقام امامتبود، تصاحب کند.
2- سن امام جواد(ع)
امام رضا(ع) پسرى بجز امام جواد(ع) نداشتند که در هنگام امامتهفتسال داشت، کسانى که با مقام امامت آشنایى نداشتند، باور این موضوع برایشانمشکل بود; از این رو در ولایت امام رضا(ع) دچار تردید شدند.
البته هر چند این مساله در زمان امام کاظم(ع) پدید نیامد، ولى براى کسانى کهاز قبل به واقفیه گرویده بودند، دستاویز شد و موجبات توقف عدهاى دیگر را فراهمآورد.
شیخ مفید در این باره مىنویسد: با رحلت على بن موسى الرضا(ع) و جانشینى امامجواد(ع) در سن هفتسالگى، شیعیان به سه گروه تقسیم شدند:
الف: گروهى که اکثریت را تشکیل مىدادند و طبق سفارش حضرت رضا(ع) به امامتامام جواد(ع) معتقد شدند.
ب: گروهى که دست از اعتقاد به امامتحضرت رضا(ع) برداشتند و به واقفیهگرائیدند.
ج: و گروه سوم که به امامت احمد بن موسى(ع) (فرزند دیگر امام کاظم(ع) ) قائلشدند و گفتند: امام رضا(ع) به امامت او سفارش فرموده است.
دلیل هر دو گروه، کم بودن سن امام جواد(ع) بود.
نوبختى; مولف فرق الشیعه نیز همین سخن را تایید کرده است. کم بودن سن امام جواد(ع) موجب شگفتى بعضىاز شیعیان نیز شد که امام رضا(ع) ضمن مقایسه آن حضرت با عیسى بن مریم، که درگهواره به مقام نبوت رسیده بود، در مقام زدودن این شگفتى برآمد.
صفوان بن یحیى که از یاران بسیار موفق امام بود، از حضرت رضا(ع) سؤال کرد کهخداوند روزى را که شما در میان ما نباشید، نیاورد، ولى اگر چنین حادثهاى رخداد، امام بعد از شما کیست؟
حضرت به امام جواد(ع) اشاره کرد (در حالى که آن حضرت سه سال داشت).
پرسید: ایشان که سه سال بیشتر ندارد! فرمود: مگر ایرادى هست عیسى(ع) سه سالهبود و پیغمبرى خدا را نیز بر عهده داشت.
3-غسل امام به وسیله امام
ازروایات استفاده مىشود که امام را باید امام غسل دهد، در حالى که موسى بنجعفر(ع) در زندان بغداد به شهادت رسید و امام رضا(ع) در آن زمان در مدینه بسرمىبرد. این موضع دستاویزى دیگر براى واقفیه گردید. ابوبصیر مىگوید: یکى ازوصیتهاى امام باقر(ع) به امام صادق(ع) این بود که وقتى از دنیا رفتم، غیر ازتو مرا غسل ندهد زیرا امام را فقط امام غسل مىدهد. و ابومعمر مىگوید: از امامرضا(ع) سؤال کردم: آیا امام را فقط امام غسل مىدهد؟ فرمود: این، سنتى است ازموسى بن عمران(ع).
در مقابل این ادعاى واقفیه، جوابى از سوى على بن موسىالرضا(ع) نقل شده است احمد بن عمر حلال مىگوید:
به حضرت رضا(ع) عرض کردم: واقفیه در مورد انکار امامتشما به اینکه امام رافقط امام غسلمىدهد،استدلالمىکنند.
آنها چه مىدانند؟! تو چه جواب دادى؟
قربانتشوم به آنها گفتم: اگر مولاى من بفرماید پدرم را در آسمان یا درزیرزمین غسل دادم، قبول مىکنم و آنچه مىگوید صحیح مىدانم.
-چنین نگو.
-پس چه بگویم؟
بگو من او را غسل دادم.
بگویم شما آن حضرت را غسل دادهاید؟
آرى.
شیخ صدوق از این اشکال به صورتى دیگرى پاسخ داده، مىنویسد:
نهى ائمه(علیهم السلام) از غسل امام توسط غیر امام به این معنى است که دخالتدیگران در غسل امام حرام است نه اینکه هر کس امام را غسل داد، او امام بعداست. بنابراین کسانى که امام کاظم(ع) را غسل دادهاند، مرتکب حرام شدهاند، نهاینکه امام رضا(ع) امام نیست.
آخر سخن اینکه: احتمال مىرود مقصود روایات، از غسل امام توسط امام، این باشدکه امام مسوول تجهیز امام استیعنى غسل و کفن و دفن امام یا باید توسط خودامام یا به اجازه و رضایت او باشد.
4- قائم بودن امام کاظم(ع)
یکى دیگر از عوامل پیدایش واقفیه چنانکه پیش ازآن درباره بعضى از ائمه به وجود آمد، مهدویتبود که در میان شیعه از قوت زیادىبرخوردار است هر چند روایات اهل سنت نیز دست کمى از آن ندارد. البته هموارهاین انحراف معلول فرصتطلبى و سودجویى اشخاص فرصتطلب نبود بلکه گاه به خاطراعتقاد به مهدى آل محمد(ص) و ندانستن مصداق واقعى آن بود که برخى را دچارکجروى مىکرد. ناگفته نماند که وجود اندیشههاى غلوآمیز نیز در پیدایش این کجروى بىتاثیر نبود، به هر حال اندیشه مهدویت امام کاظم(ع) از طرف واقفیه ترویجمىگردید.
رنجها و فشارهاى روحى و جسمى شیعیان سببى دیگر بود که آنان بىصبرانهدر انتظار قائم آل محمد(ص) باشند; به گونهاى که در مورد هر یک از ائمه فکرکنند قائم آل محمد(ص) اوست.
علامه وحید بهبهانى در این مورد مىنویسد:
«شیعیان به علت محنتهایى که گرفتار آنها بودند و نیز کینهاى که از دشمنان در دلداشتند، پیوسته مشتاق دولت آل محمد(ص) بوده و خود را به این آرزو امیدوار نگاهمىداشتند و از این رو بود که پیوسته از قائم سؤال مىکردند و برخى مىگفتند امامبعد، قائم است. »
سبب سوم در پیدایش فکر قائمیت امام کاظم(ع) روایاتى است کهاز بزرگان دین نقل شده است که برخى از آنها چنین است:
یزید صائغ مىگوید: وقتى خداوند موسى بن جعفر(ع) را به امام صادق(ع) عنایتکرد، من زینتى از نقره تهیه کردم و هدیه را به حضورش بردم. امام صادق(ع)فرمود:
به خدا قسم این را به قائم آل محمد(ص) هدیه کردى.
و در روایت دیگر کهاز على(ع) نقل شده است، برقرار کننده قسط و عدل پس از ظلم و جور همنام شکافندهدریا و در حدیث دیگر فرزند حمیده، مادر امام کاظم(ع) ، معرفى شده است.
درپاسخ باید گفت:
بعضى از این روایات از نظر سند مخدوش مىباشند.دوم اینکه، امامان معصوم(علیهم السلام) همه قائم به امر خدایند ولى قائمى کهزمین را پر از عدل و داد مىکند، مهدى موعود(عج)است.
عبدالعظیم حسنى مىگوید:
به امام جواد(ع) عرض کردم:
امیدوارم قائماهلبیت(علیهم السلام) که زمین را پر از عدالت مىکند، همانطور که از ستم پر شدهاست، شما باشید، فرمود:
هر یک از ما قائم به امر خداى عز و جل مىباشیم و همهما مردم را به دین خدا دعوت مىنماییم; ولى قائمى که خداوند به وسیله او زمینرا کفر پاک مىکند و آن را از عدالت پر مىنماید، کسى است که زمان ولادتش بر مردممخفى است و از میان ایشان غایب مىشود و حرام استبردن نامش. او همنامپیامبر(ص) است.
و جابر بن یزید جعفى مىگوید:
از امام باقر(ع) درباره قائم سؤال شد، حضرت دستخود را به شانه امام صادق(ع) زد و فرمود:
به خدا قسم که این، قائم آل محمد(ص) است.
عنبسه نیز مىگوید:
بعد از رحلت امام باقر(ع) خدمت امام صادق(ع) رسیدم و اینحدیث جابر را به اطلاع آن حضرت رساندم. فرمود:
جابر راست گفته، مگر شمانمىدانید که هر امامى قائمى به حق است.
همچنین در سخن دانشمندان دینى به غیرحضرت مهدى(عج) نیز قائم گفته شده است. شیخ مفید در مورد امام رضا(ع) مىنویسد:
امام قائم بعد از موسى بن جعفر(ع) فرزند او على بن موسى الرضا(ع) بود.
سومینپاسخ از روایتى به دست مىآید که حاکى است روایات قائم بودن امام کاظم(ع) تحریفشده دست واقفیه است:
حسن بن قیاما مىگوید: از امام رضا(ع) سؤال کردم چه اتفاقى براى پدر شما افتاد؟
(زنده استیا رحلت کرد؟) حضرت فرمود:
از دنیا رفت همانطور که پدران او از دنیارفتند. گفتم:
پس این حدیث که زرعه از محمد بن سماعه نقل کرده، چیست که امامصادق(ع) مىفرماید:
براى فرزندم (امام کاظم(ع) ) پنجحادثه رخ خواهد داد کهبراى پیامبران واقع شد. مورد حسات واقع مىشود همان گونه که یوسف مورد حسادتواقع شد، غایب مىشود همان گونه که یونس غایب شد و ...
حضرت پاسخ داد:
زرعه دروغ گفته است زیرا حدیثسماعه این است که امام صادق(ع)فرمود:
در مورد قائم پنجحادثه رخ مىدهد و نفرمود پسرم.
بنابراین، اضافه کردناین کلمه (ابنى) از سوى واقفیه بوده است.
5تاخیر در تولد امام جواد(ع)
بعد از امام حسین(ع) امامت هر یک از آنبزرگواران به فرزندشان مىرسد و زنان در این امر بهرهاى ندارند. از سوى دیگرامام رضا(ع) در سال203 رحلت کردند و امام جواد(ع) سال 195 متولد شدند; یعنى 8سال قبل از شهادت حضرت رضا(ع) . این تاخیر توانستبراى مدت کمى سبب شک بعضىاز شیعیان گردد و به دست واقفیان بهانه بدهد.
ابن قیاماى واقفى نامهاى خدمت امام رضا(ع) نوشت که شما چگونه امام هستید، درحالى که فرزند ندارید؟ امام در جواب وى نوشتند:
از کجا دانستى من فرزندى ندارمبه خدا قسم این ایام نمىگذرد مگر آنکه خداوند به من فرزندى عنایت مىکند که سببجدایى حق از باطل گردد.
بعد از تولد امام جواد(ع) ، امام رضا(ع) ضمن اعلام اینخبر، بهانهجویىهاى واقفیه را باطل کردند و حجت را بر آنها تمام نمودند.
پایان ظلمت
عواملى که سبب شکست واقفیان گردید را مىتوان بدین ترتیب برشمرد:
الف: تلاشها و بیانات روشنگر امامان معصوم(علیهم السلام) علیه واقفیه که به سهدسته تقسیم مىشود:
1 سخنانى که در نکوهش و مذمت واقفیه بیان گردیده است; مانند سخن امامرضا(ع) در ضمن روایات متعدد، که مىفرماید:
«اینها معاند حق و برپا کننده گناههستند و برگشتشان به طرف جهنم خواهد بود سرگردان زندگى مىکنند و بىدینمىمیرند. لعنتخدا بر آنان باد که بسیار دروغ مىگویند. آنانى که گفتند دستخدابسته است واقفیانند».
2 تاکید بر ادامه داشتن امامت تا حضرت مهدى(عج);این مطلب را در زیارتنامه هر یک از ائمه مشاهده مىنماییم. تاکیدهاى فراوان برزیارت قبر على بن موسى الرضا(ع) نیز خود اعلام مبارزهاى آشکار علیه واقفیهمىباشد.
3 نبرد مالى و اقتصادى با واقفیان; به گونهاى که شیعیان را ازپرداخت زکات به واقفیه منع کردند.
ب: تلاش شیعیان، که بخشى از آن به صورت مناظره با بزرگان واقفیه بود; همچونمناظره على بن اسماعیل میثمى و یونس بن عبدالرحمان با بعضى از آنان. و بخشىبه صورت تالیف کتاب در رد واقفیه.
نجاشى رجالى بزرگ شیعه، کتابهاى زیادى تحت عنوان «الرد على الواقفه» برمىشمرد که از سوى اصحاب ائمه(علیهم السلام) تالیف شده است.
ج: بىپایگى و بطلان واقفیه. سنت الهى بر احقاق حق و ابطال باطل است هر چند کهباطل چند روزى جولان دارد; اما دولت از آن حق است. بطلان و بىاساس بودن واقفیانرا با توجه به عوامل پیدایش آنان و روشهاى کاربردى این گروه مىتوان پى برد;چرا که ابزارى که آنان در پیشبرد اهداف خود در اختیار داشتند، عبارت بود از:
تطمیع، تحریف، تهدید و کتمان حقایق که هر یک با توجه به حقایقى تاریخى اثباتمىگردد.