دورنمایى از زندگى امام هفتم (ع)
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در این مقالهآمده دورنمایى است از زندگى امام هفتمحضرت موسى بن جعفر علیهالسلام که در سه بخش ولادت، امامت وشهادت;تنظیم شده است.
ولادت تا امامت
پیشواى هفتم; حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام در روز هفتم ماه صفرسال صد و بیست و هشت هجرى در «ابواء» دیده به جهان گشود. پدر گرامىاش امامصادق علیهالسلام و مادر ارجمندش «حمیده» بربریه، یکى از زنان با فضیلتبود.
او به حدى از اصالتخانوادگى و فضایل انسانى برخوردار بود که امام صادقعلیهالسلام دربارهاش فرمود: «حمیده مصفاه من الادناس، کسبیکه الذهب، مازالتالاملاک تحرسها حتى ادیت الى کرامه منالله لى و الحجه من بعدى; حمیده ازپلیدىها پاک است; مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى کردندتا به منرسید، به خاطر کرامتى که خدا نسبتبه من و حجت پس از من فرمود.»
نامى کهبراى این کودک انتخاب گردید، موسى بود که تا آن روز در خاندان رسالت و امامتسابقه نداشت و یادآور مجاهدتهاى موسى بن عمران (ع) بود. آن حضرت با القابکاظم; عبد صالح و باب الحوائج و ... نیز یاد مىشد و مشهورترین کنیهاش ابوالحسنو ابو ابراهیم بود. امام کاظم (ع) در دوران کودکى تحت مراقبت و تربیت پدر ومادر گرامىاش، مراحل رشد و کمال را پیمود و مدت بیستسال از دوران زندگى خودرا در محضر پرفیض و مکتب سازنده پدر سپرى کرد.
آن حضرت در این مدت از سیره و عمل عالى و ارزنده پدر بزرگوارش الهام مىگرفت واز علوم و دانش او بهره مىجست; به طورى که امام صادق علیهالسلام دستور داد زنانمسلمان، براى فراگیرى مسایل دینى به او مراجعه کنند.
امامت تا شهادت امام
موسى کاظم علیهالسلام در سال صد و چهل و هشت هجرى که پدر بزرگوارش امام صادق(ع) توسط منصور، مسموم شد و به شهادت رسید به دستور الهى به منصب پرافتخارامامت نایل آمد.
تحکیم امامت
در زمان امام صادق علیهالسلام عدهاى از یاران آن حضرت، اسماعیل،فرزند بزرگ ایشان را امام آینده خود مىپنداشتند. اما آنگاه که اسماعیل در سنینجوانى از دنیا رفت امام ششم از مرگ او خبر داد و حتى امام جنازه فرزندش را بهبزرگان قوم، نشان داد تا علت ریشه عقیده پیشوایى اسماعیل را بخشکاند.
امام(ع) بعد از مرگ اسماعیل در فرصتهاى مناسب یارانش را به امام پس از خود، موسىبن جعفر (ع) راهنمایى مىکرد که به چند نمونه اشاره مىکنیم:
1 مفضل بن عمر مىگوید: «کنت عند ابى عبدالله علیهالسلام فدخل ابوابراهیمموسى (ع) و هو غلام، فقال لى ابو عبدالله علیهالسلام: استوص به، و ضع امره عندمن تثق به من اصحابک; خدمت امام صادق (علیهالسلام) بودم که ابو ابراهیم; موسىبن جعفر که در سن جوانى بود، وارد شد.
امام فرمود: وصیت مرا درباره این بپذیر و بدانکه او امام است و موضوع امامتاو را با هر یک از اصحاب خود که مورد اطمیناناند، در میان بگذار.
2 اسحاق بن جعفر بن محمد (ع) مىگوید: «روزى خدمت پدرم بودم که على بن عمربن على; پسر امام چهارم (ع) از پدرم پرسید: قربانت گردم، بعد از شما به چه کسىپناه ببریم؟ فرمود: کسى که دو لباس زرد پوشیده، و دو گیسو دارد و اکنون از طرفاین در نزد تو مىآید. او هر دو لنگه در را با دو دستش باز مىکند.
چیزى نگذشت که دیدیم دو دست دو لنگه در را گرفته، و آنها را گشود و ظاهر گشت.
او ابو ابراهیم (ع) بود که روبروى ما قرار گرفته بود».
3 صفوان جمالمىگوید: منصور بن حازم به امام صادق (ع) عرض کرد:
پدر و مادرم به قربانت، مرگ هر صبح و شام به سراغ جانها مىآید، اگر اتفاقىافتاد، امام کیست؟ امام صادق (ع) در حالى که با دستبه شانه است ابوالحسن (ع)مىزد، فرمود: اگر چنین شد، امام شما این است.
4 على بن جعفر مىگوید: پدرم امام صادق (ع) به گروهى از اصحابش فرمود:
«سفارش مرا درباره فرزندم موسى بپذیرید; زیرا او از همه فرزندانم و از کسانىکه از من به یادگار مىمانند، برتر است و جانشینم پس از من و حجتخدا بربندگانش خواهد بود.»
دوران امامت
دوران امامت امام موسى بن جعفر (علیهالسلام)از سال صد و چهل و هشتشروع شد و تا سال صد و هشتاد و سه هجرى به طول انجامید.
در مدت سى و پنجسال امامتبا خلیفههاى وقت; منصور دوانیقى، مهدى، هادى وهارونالرشید معاصر بود.
حضرت، پس از رحلت پدر، رهبرى و ارشاد علمى و فکرى را به عهده گرفت و گروهزیادى از دانشمندان، محدثان، مفسران، فقها و متکلمان را پرورش داد.
شرایط سیاسى و حکومت منصور ایجاب مىکرد که امام (علیهالسلام) مبارزه خود را ازابعاد علمى آغاز کند و از طریق نشر معارف به جلوگیرى از شیوع عقاید منحرفبپردازد.
در همین راستا داستان ذیل را مىخوانیم: منصور دوانیقى پس از این که امام صادق(علیهالسلام) را مسموم کرد، زمینه را براى از میان برداشتن دیگر مخالفان مناسبدید; از اینرو به فرماندار مدینه، محمد بن سلیمان نوشت: «اگر جعفر بن محمدشخصى را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن» فرماندار درپاسخ نوشت: جعفر بن محمد در وصیت نامهاش 5 نفر را جانشین خود قرار داده است;منصور دوانیقى، محمد بن سلیمان فرماندار مدینه عبدالله بن جعفر، موسى بنجعفر و حمیده همسر آن حضرت. در پایان نامه فرماندار، از خلیفه کسب تکلیف کردکه کدام یک را گردن بزند.
منصور که هرگز تصور نمىکرد با چنین وضعى روبه رو شود، به شدت خشمگین شد و گفت:
اینها را نمىتوان کشت. البته مخفى نماند که امام صادق (علیهالسلام) با تنظیمچنین وصیت نامه سیاسى توانست ا زقتل امام موسى (ع) جلوگیرى کند و اینگونه وصیتاز باب تقیه بود; زیرا نزد شیعه لیاقت نداشتن چند نفرى که در وصیت نامه حضرتذکر شدهاند، واضح و روشن بود.
آن امام مظلوم به خاطر حق گویى و افشاگرى بر ضد خلفاى بنى عباس; مخصوصا هارونالرشید همواره زندانى بود و بین چهار تا هفتسال از عمر شریفش را در زندانهاىمخوف به سر برد.
در این راستا دو ماجراى ذیل مورد توجه تاریخ نگاران قرار گرفته است.
1 مهدى عباسى، سومین خلیفه عباسى براى سرپوش گذاشتن بر جنایات خود، روزىاعلام کرد، مىخواهم مظالم مردم و حقوقى را که مردم بر گردنم دارند، بهصاحبانشان بدهم.
امام کاظم (علیهالسلام) این مطلب را شنید و نزد مهدى عباسى رفت.
مهدى ظاهرا به اداى حقوق مردم اشتغال داشت، به او فرمود: چرا حقوق از دسترفته ما باز نمىگردد؟
مهدى عباسى گفت: حقوق شما چیست؟ امام فرمود: «فدک». مهدى گفت: حدود فدک رامشخص کن تا به شما بازگردانم. امام (ع) فرمود: حد اول آن کوه احد، حد دوم عریشمصر، حد سوم «سیف البحر» حدود شام و سوریه و حد چهارمش «دومه الجندل» (بینشام و عراق) است.
مهدى پرسید همه اینها از حدود فدک است؟
امام کاظم (ع) پاسخ داد: آرى. به یکباره آثار خشم در چهره مهدى عباسى آشکارشد، چرا که امام فهماند حکومت همه دنیاى اسلام باید در دست ائمه باشد. پس خلیفهاز جا برخاست و از آنجا رفت در حالى که مىگفت: «این حدود بسیار است، بایدپیرامون آن بیندیشم».
2 روزى دیگر هارون از امام کاظم (ع) فدک را تقاضاکرد و گفت: فدک را بگیر تا رسما آن را به تو واگذار کنم. امام کاظم (ع) هیچعکسالعملى نشان نداد.
هارون اصرار زیادى نمود تا اینکه حدود آن چه اندازه است؟
امام فرمود: اگر آن را مشخص کنم، در اختیار من نخواهى گذاشت.
هارون اظهار داشت: به حق جدت قطعا آن را در اختیار تو مىگذارم.
امام (ع) فرمود: حد اول آن، «عدن» (قسمتى از یمن). چهره هارون عوض شد امامادامه داد: حد دوم آن «سمرقند» است; رنگ چهره هارون بیشتر تغییر کرد. اماماضافه کرد: حد سوم آن، «آفریقا» است. هارون از این سخن به قدرى ناراحتشد کهرنگش سیاه گشت امام فرمود: حد چهارم آن، «سیف البحر» است.
هارون گفت: «فلم یبق لنا شىء»; بنابراین چیزى براى ما باقى نمىماند.
امام فرمود: من گفتم که تو آن را در اختیار من نخواهى گذاشت.
هارون در همین هنگام تصمیم کشتن آن حضرت را گرفت.
شیوه مبارزاتى
امامعلیهالسلام به روشهاى مختلف در برابر حکومت عباسى موضعگیرى مىکرد و یارانش رادر این زمینه راهنمایى مىفرمود. براى نمونه به دو مورد اشاره مىکنیم:
1 امام (ع) به صفوان فرمود: همه ویژگیهاى تو جز یک مورد پسندیده است چراشترهاى خود را به هارون کرایه مىدهى.
عرض کرد: براى سفر حج کرایه مىدهم و خودم هم به دنبال شترها نمىروم.
فرمود: آیا دوست ندارى، هارون حداقل تا بازگشت از مکه زنده بماند تا کرایهاترا بپردازد؟
گفت: چرا.
حضرت فرمود: «من احب بقائهم فهو منهم و من کان منهم کان ورد النار; کسى کهدوست دار بقاى ستمگران باشد، از آنان بشمار مىآید و هر کس با آنان باشد، جایشدر آتش است.»
2 به زیاد بن سلمه فرمود: اى زیاد; اگر از پرتگاه بلندى فروافتم و پاره پاره گردم، برایم بهتر است از این که در دستگاه جور منصبىرابپذیریم; یا بر بساط یکى از آنان قدم بگذارم.
امام کاظم (ع) با بر حذرداشتن یاران از پذیرفتن منصب دولتى که تقویتحاکمان ظالم را در پى داشت و ضمناین که خط بطلانى بر مشروعیت دستگاه خلافت عباسى مىکشید، زمامداران غاصب را بهانزوا کشانده، از داشتن پایگاه مردمى نیز محروم مىساخت.
البته امام با اشغال مناصب مهم توسط یاران شایسته و مورد اعتماد مخالفتنمىکرد; زیرا کسب این موقعیت از یک سو موجب نفوذ در دستگاه حکومتى مىشد و ازسوى دیگر باعث مىشد مردم تحتحمایت کارگزاران نفوذى امام قرار بگیرند. به قدرترسیدن «على به یقطین» در دستگاه خلافت در همین راستا بود. وى که از شاگردانبرجسته امام و شخصیتى مورد اعتماد بود; از طرف هارون به وزارت برگزیده شد. علىبن یقطین در تمام مدت وزارت، دژى استوار و پناهگاهى مطمئن براى شیعیان محسوبمىشد و در آن شرایط دشوار براى تامین اعتبارات لازم به منظور حفظ حیات واستقلال اقتصادى یاران امام (ع) نقش مؤثرى ایفا مىکرد. جالب این که وى چندینبار خواست از پستخود استعفا دهد، که امام (ع) او را از تصمیمش برگرداند.
سیره عملى و اخلاقى
الف) عبادت
شناخت ویژه امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع)از خداوند، او را به عبادتى افزون و راز و نیازى عاشقانه با پروردگار سوقمىداد. از این رو به محض فراغت از کارهاى اجتماعى، به عبادت و نیایش مىپرداخت.
هنگامى که امام به دستور هارون به زندان افتاد، عرض کرد: «پروردگارا! مدتهابود از تو مىخواستم فراغتبراى عبادت به من عطا فرمایى، اینک خواستهام رابرآورده ساختى، تو را بر این نعمتسپاس مىگویم.» در عبادت آن بزرگوار همین بسکه در زیارتش مىخوانیم: «... الذى کان یحیى اللیل بالسهر الى السحر بمواصلهالاستغفار حلیف السجده الطویله و الدموع الغزیره و المناجات الکثیره و الضراعاتالمتصله» آن بزرگوارى که شب تا صبح به استغفار بیدار و شب زندهدار بود و درسجده طولانى با چشم اشکبار با خدا به مناجات و راز و نیاز و زارى به درگاه خدامشغول بود و این دعا را بسیار مىخواند: «اللهم انى اسئلک الراحه عند الموتو العفو عند الحساب» خدایا! آسایش هنگام مرگ و بخشایش هنگام حساب را از تومىخواهم.
ب) گذشت و بردبارى
لقب «کاظم» براى حضرت گویاى همین خصلت و شهرت ایشان بهفرو خوردن خشم و غضب است. ابن حجر عسقلانى; دانشمند و محدث اهل سنت مىنویسد:
«موسى کاظم، وارث علوم پدر و داراى فضل و کمال او بود. در پرتو گذشت وبردبارى فوقالعادهاى که در رفتار با مردم نادان از خود نشان داد، کاظم لقبیافت...»
نمونهاى از بردبارى حضرت
مردى در مدینه با دشنام و توهین امامعلیهالسلام را آزار مىداد. برخى از یاران امام (ع) پیشنهاد کردند او را از میانبردارند. اما امام (ع) آنان را از این کار منع کرد. و از محل کار او درمزرعهاى بیرون مدینه بود، پرسید آنگاه به چهارپایى سوار شد و خود را به مزرعهاو رساند. مرد با دیدن امام فریاد مىزد زراعت مرا پایمال نکن!
اما حضرتاعتنایى نکرد و همچنان جلوتر مىآمد. وقتى روبروى مرد کشاورز رسید، پیاده شد وبا گشادهرویى پرسید:
براى این مزرعه چقدر خرج کردهاى؟
گفت: صد دینار. فرمود: امیدوارى چقدر سود نصیب تو شود؟ گفت: دویست دینار.
حضرت سیصد دینار به او داد و فرمود: زراعت هم از آن خودت; بدان آنچه را کهامیدوارى برداشت کنى، خدا به تو خواهد رسانید.
آن مرد بىدرنگ از جا برخاست و سر امام کاظم (ع) را بوسید و با نهایت پوزش ازامام خواست گناهش را نادیده بگیرد.
امام (ع) تبسمى کرد و بازگشت ...
روز بعد آن شخص در مسجد نشسته بود که امام وارد شد. تا نگاه مرد به امام (ع)افتاد، گفت: خدا بهتر مىداند سالتخود را در کدام خاندان قرار دهد.
دوستان باشگفتى پرسیدند که داستان چیست؟ تا دیروز به امام دشنام مىگفتى. اودوباره امام (ع) را دعا کرد و با دوستانش به ستیزه برخاست.
امام (ع) از یارانش پرسید: کدام بهتر است; نیتشما یا رفتار من؟
ج) کار وتلاش
موسى بن جعفر (ع) زمین زراعت داشت و خود به کشاورزى مىپرداخت.
حسن بن على; یکى از یاران و شاگردان آن حضرت از قول پدرش اینگونه نقل مىکند:
«موسى بن جعفر (ع) را در مزرعهاش در حالى که در اثر شدت تلاش و فعالیت، عرق تاقدمهایش رسیده بود، ملاقات کردم. پرسیدم: فدایتشوم مردان (کارگرانتان) کجاهستند که خود این گونه مشغول کار هستید؟
فرمود: اى على، بزرگوارتر از من و پدرم با دستخودشان در امر زراعت کارمىکردند. عرض کردم آنان کیستند؟
فرمود: جدم رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین و پدران بزرگوارم سپس فرمود: کشاورزىاز کارهاى پیامبران و فرستادگان الهى و نیکوکاران است.»
د) سخاوت و کرم
جود و سخاوت، از بارزترین صفات پیشواى هفتم (ع) بود. امام امکانات مالى خود را کهاز راه زراعت و کشاورزى بدست آورده بود، در اختیار نیازمندان مىگذاشت. اینجمله که «تعجب از کسى است که کیسه بخشش موسى به جعفر (ع) به او رسیده باشدولى باز اظهار تنگدستى کند.» در مدینه به صورت ضربالمثل درآمده بود.
آن بزرگوار، مواد غذایى و دیگر نیازمندىهاى ضرورى را به خانه مستمندان مدینهمىبرد بىآنکه حتى خود مستمندان بدانند این نعمتها از کجا رسیده است.
شهادت
موضع گیریهاى امام (ع) در برابر حکومت هارون، موجب شد که هارون حضرت رازیر نظر بگیرد و رابطه ایشان را با مردم قطع کند. از اینرو آن بزرگوار رادستگیر و روانه زندان ساخت. اولین زندان حضرت در بصره بود که مدت یک سال طولکشید.
عیسى بن جعفر; نوه منصور دوانیقى در نامهاى که براى هارون مىنویسد وضعیت امامرا در این زندان بازگو مىکند و مىنویسد: «مدتى است که موسى بن جعفر (ع) درزندان من است. در این مدت او را آزمودم و جاسوسانى بر او گماشتم. چیزى جزعبادت و دعا از او دیده نشد. کسى را مامور کردم تا دعاهاى او را بشنود. شنیدهنشد که بر تو یا من نفرین کند. براى خود نیز جز به آمرزش و رحمت، دعایى نمىکندبنابراین کسى را بفرست تا موسى بن جعفر را به او تحویل دهم و گرنه او را آزادمىکنم» پس از وصول نامه عیسى، هارون مامورى فرستاد تاامام را از بصره بهبغداد نزد فضل بن ربیع; یکى از وزراى هارون ببرد. امام مدت طولانى در زندان فضلبه سر برد تا اینکه هارون از فضل خواست تا امام را بکشد.
ولى فضل چنین نکرد. هارون براى فضل نامه نوشت و خواست امام کاظم(ع) را به فضلبن یحى برمکى بسپارد. او حضرت راتحویل گرفت و در یکى از اطاقهاى خانهاش تحتنظر قرار داد و دیدهبانانى بر او گماشت، آن بزرگوار شب و روز سرگرم عبادت بودو بیشتر روزها را روزه مىگرفت; هارون از فضل بن یحیى برمکى نیز خواستحضرت رابه قتل برساند. ولى او دستبه چنین اقدامى نزد. هارون امام را به سندى بن شاهکسپرد. حضرت مخوفترین و تاریکترین دوران حبس را در این زندان سپرى کرد وسرانجام به دستور هارون روز بیست و پنجم رجب سال صد و هشتاد و سه هجرى درزندان «سندى بن شاهک» مسموم شد و پس از سه روز به شهادت رسید. سندى بن شاهک(براى ظاهر سازى) چند نفر قاضى و اشخاصى عادل نما را احضار کرد تا بر مرگطبیعى امام گواهى دهند; اما به اذن الهى امام کاظم(ع) متوجه آنها شد و فرمود:
«اشهدوا على انى مقتول بالسم، منذ ثلاثه ایام. اشهدوا انى صحیح الظاهر لکنىمسموم، و ساحمر فى آخر هذا الیوم حمره شدیده منکره... فمضى (ع) کما قال فىآخر الیوم الثالث ...» گواهى دهید که من مدت سه روز است که مسموم شدهام،ظاهرا سالم هستم ولى مسموم شدهام و به زودى بر اثر این مسمومیت از دنیا مىروم،... و به این ترتیب در آخر روز سوم هفتمین ستاره فروزان آسمان ولایت چشم ازجهان فرو بست.
ولادت تا امامت
پیشواى هفتم; حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام در روز هفتم ماه صفرسال صد و بیست و هشت هجرى در «ابواء» دیده به جهان گشود. پدر گرامىاش امامصادق علیهالسلام و مادر ارجمندش «حمیده» بربریه، یکى از زنان با فضیلتبود.
او به حدى از اصالتخانوادگى و فضایل انسانى برخوردار بود که امام صادقعلیهالسلام دربارهاش فرمود: «حمیده مصفاه من الادناس، کسبیکه الذهب، مازالتالاملاک تحرسها حتى ادیت الى کرامه منالله لى و الحجه من بعدى; حمیده ازپلیدىها پاک است; مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى کردندتا به منرسید، به خاطر کرامتى که خدا نسبتبه من و حجت پس از من فرمود.»
نامى کهبراى این کودک انتخاب گردید، موسى بود که تا آن روز در خاندان رسالت و امامتسابقه نداشت و یادآور مجاهدتهاى موسى بن عمران (ع) بود. آن حضرت با القابکاظم; عبد صالح و باب الحوائج و ... نیز یاد مىشد و مشهورترین کنیهاش ابوالحسنو ابو ابراهیم بود. امام کاظم (ع) در دوران کودکى تحت مراقبت و تربیت پدر ومادر گرامىاش، مراحل رشد و کمال را پیمود و مدت بیستسال از دوران زندگى خودرا در محضر پرفیض و مکتب سازنده پدر سپرى کرد.
آن حضرت در این مدت از سیره و عمل عالى و ارزنده پدر بزرگوارش الهام مىگرفت واز علوم و دانش او بهره مىجست; به طورى که امام صادق علیهالسلام دستور داد زنانمسلمان، براى فراگیرى مسایل دینى به او مراجعه کنند.
امامت تا شهادت امام
موسى کاظم علیهالسلام در سال صد و چهل و هشت هجرى که پدر بزرگوارش امام صادق(ع) توسط منصور، مسموم شد و به شهادت رسید به دستور الهى به منصب پرافتخارامامت نایل آمد.
تحکیم امامت
در زمان امام صادق علیهالسلام عدهاى از یاران آن حضرت، اسماعیل،فرزند بزرگ ایشان را امام آینده خود مىپنداشتند. اما آنگاه که اسماعیل در سنینجوانى از دنیا رفت امام ششم از مرگ او خبر داد و حتى امام جنازه فرزندش را بهبزرگان قوم، نشان داد تا علت ریشه عقیده پیشوایى اسماعیل را بخشکاند.
امام(ع) بعد از مرگ اسماعیل در فرصتهاى مناسب یارانش را به امام پس از خود، موسىبن جعفر (ع) راهنمایى مىکرد که به چند نمونه اشاره مىکنیم:
1 مفضل بن عمر مىگوید: «کنت عند ابى عبدالله علیهالسلام فدخل ابوابراهیمموسى (ع) و هو غلام، فقال لى ابو عبدالله علیهالسلام: استوص به، و ضع امره عندمن تثق به من اصحابک; خدمت امام صادق (علیهالسلام) بودم که ابو ابراهیم; موسىبن جعفر که در سن جوانى بود، وارد شد.
امام فرمود: وصیت مرا درباره این بپذیر و بدانکه او امام است و موضوع امامتاو را با هر یک از اصحاب خود که مورد اطمیناناند، در میان بگذار.
2 اسحاق بن جعفر بن محمد (ع) مىگوید: «روزى خدمت پدرم بودم که على بن عمربن على; پسر امام چهارم (ع) از پدرم پرسید: قربانت گردم، بعد از شما به چه کسىپناه ببریم؟ فرمود: کسى که دو لباس زرد پوشیده، و دو گیسو دارد و اکنون از طرفاین در نزد تو مىآید. او هر دو لنگه در را با دو دستش باز مىکند.
چیزى نگذشت که دیدیم دو دست دو لنگه در را گرفته، و آنها را گشود و ظاهر گشت.
او ابو ابراهیم (ع) بود که روبروى ما قرار گرفته بود».
3 صفوان جمالمىگوید: منصور بن حازم به امام صادق (ع) عرض کرد:
پدر و مادرم به قربانت، مرگ هر صبح و شام به سراغ جانها مىآید، اگر اتفاقىافتاد، امام کیست؟ امام صادق (ع) در حالى که با دستبه شانه است ابوالحسن (ع)مىزد، فرمود: اگر چنین شد، امام شما این است.
4 على بن جعفر مىگوید: پدرم امام صادق (ع) به گروهى از اصحابش فرمود:
«سفارش مرا درباره فرزندم موسى بپذیرید; زیرا او از همه فرزندانم و از کسانىکه از من به یادگار مىمانند، برتر است و جانشینم پس از من و حجتخدا بربندگانش خواهد بود.»
دوران امامت
دوران امامت امام موسى بن جعفر (علیهالسلام)از سال صد و چهل و هشتشروع شد و تا سال صد و هشتاد و سه هجرى به طول انجامید.
در مدت سى و پنجسال امامتبا خلیفههاى وقت; منصور دوانیقى، مهدى، هادى وهارونالرشید معاصر بود.
حضرت، پس از رحلت پدر، رهبرى و ارشاد علمى و فکرى را به عهده گرفت و گروهزیادى از دانشمندان، محدثان، مفسران، فقها و متکلمان را پرورش داد.
شرایط سیاسى و حکومت منصور ایجاب مىکرد که امام (علیهالسلام) مبارزه خود را ازابعاد علمى آغاز کند و از طریق نشر معارف به جلوگیرى از شیوع عقاید منحرفبپردازد.
در همین راستا داستان ذیل را مىخوانیم: منصور دوانیقى پس از این که امام صادق(علیهالسلام) را مسموم کرد، زمینه را براى از میان برداشتن دیگر مخالفان مناسبدید; از اینرو به فرماندار مدینه، محمد بن سلیمان نوشت: «اگر جعفر بن محمدشخصى را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن» فرماندار درپاسخ نوشت: جعفر بن محمد در وصیت نامهاش 5 نفر را جانشین خود قرار داده است;منصور دوانیقى، محمد بن سلیمان فرماندار مدینه عبدالله بن جعفر، موسى بنجعفر و حمیده همسر آن حضرت. در پایان نامه فرماندار، از خلیفه کسب تکلیف کردکه کدام یک را گردن بزند.
منصور که هرگز تصور نمىکرد با چنین وضعى روبه رو شود، به شدت خشمگین شد و گفت:
اینها را نمىتوان کشت. البته مخفى نماند که امام صادق (علیهالسلام) با تنظیمچنین وصیت نامه سیاسى توانست ا زقتل امام موسى (ع) جلوگیرى کند و اینگونه وصیتاز باب تقیه بود; زیرا نزد شیعه لیاقت نداشتن چند نفرى که در وصیت نامه حضرتذکر شدهاند، واضح و روشن بود.
آن امام مظلوم به خاطر حق گویى و افشاگرى بر ضد خلفاى بنى عباس; مخصوصا هارونالرشید همواره زندانى بود و بین چهار تا هفتسال از عمر شریفش را در زندانهاىمخوف به سر برد.
در این راستا دو ماجراى ذیل مورد توجه تاریخ نگاران قرار گرفته است.
1 مهدى عباسى، سومین خلیفه عباسى براى سرپوش گذاشتن بر جنایات خود، روزىاعلام کرد، مىخواهم مظالم مردم و حقوقى را که مردم بر گردنم دارند، بهصاحبانشان بدهم.
امام کاظم (علیهالسلام) این مطلب را شنید و نزد مهدى عباسى رفت.
مهدى ظاهرا به اداى حقوق مردم اشتغال داشت، به او فرمود: چرا حقوق از دسترفته ما باز نمىگردد؟
مهدى عباسى گفت: حقوق شما چیست؟ امام فرمود: «فدک». مهدى گفت: حدود فدک رامشخص کن تا به شما بازگردانم. امام (ع) فرمود: حد اول آن کوه احد، حد دوم عریشمصر، حد سوم «سیف البحر» حدود شام و سوریه و حد چهارمش «دومه الجندل» (بینشام و عراق) است.
مهدى پرسید همه اینها از حدود فدک است؟
امام کاظم (ع) پاسخ داد: آرى. به یکباره آثار خشم در چهره مهدى عباسى آشکارشد، چرا که امام فهماند حکومت همه دنیاى اسلام باید در دست ائمه باشد. پس خلیفهاز جا برخاست و از آنجا رفت در حالى که مىگفت: «این حدود بسیار است، بایدپیرامون آن بیندیشم».
2 روزى دیگر هارون از امام کاظم (ع) فدک را تقاضاکرد و گفت: فدک را بگیر تا رسما آن را به تو واگذار کنم. امام کاظم (ع) هیچعکسالعملى نشان نداد.
هارون اصرار زیادى نمود تا اینکه حدود آن چه اندازه است؟
امام فرمود: اگر آن را مشخص کنم، در اختیار من نخواهى گذاشت.
هارون اظهار داشت: به حق جدت قطعا آن را در اختیار تو مىگذارم.
امام (ع) فرمود: حد اول آن، «عدن» (قسمتى از یمن). چهره هارون عوض شد امامادامه داد: حد دوم آن «سمرقند» است; رنگ چهره هارون بیشتر تغییر کرد. اماماضافه کرد: حد سوم آن، «آفریقا» است. هارون از این سخن به قدرى ناراحتشد کهرنگش سیاه گشت امام فرمود: حد چهارم آن، «سیف البحر» است.
هارون گفت: «فلم یبق لنا شىء»; بنابراین چیزى براى ما باقى نمىماند.
امام فرمود: من گفتم که تو آن را در اختیار من نخواهى گذاشت.
هارون در همین هنگام تصمیم کشتن آن حضرت را گرفت.
شیوه مبارزاتى
امامعلیهالسلام به روشهاى مختلف در برابر حکومت عباسى موضعگیرى مىکرد و یارانش رادر این زمینه راهنمایى مىفرمود. براى نمونه به دو مورد اشاره مىکنیم:
1 امام (ع) به صفوان فرمود: همه ویژگیهاى تو جز یک مورد پسندیده است چراشترهاى خود را به هارون کرایه مىدهى.
عرض کرد: براى سفر حج کرایه مىدهم و خودم هم به دنبال شترها نمىروم.
فرمود: آیا دوست ندارى، هارون حداقل تا بازگشت از مکه زنده بماند تا کرایهاترا بپردازد؟
گفت: چرا.
حضرت فرمود: «من احب بقائهم فهو منهم و من کان منهم کان ورد النار; کسى کهدوست دار بقاى ستمگران باشد، از آنان بشمار مىآید و هر کس با آنان باشد، جایشدر آتش است.»
2 به زیاد بن سلمه فرمود: اى زیاد; اگر از پرتگاه بلندى فروافتم و پاره پاره گردم، برایم بهتر است از این که در دستگاه جور منصبىرابپذیریم; یا بر بساط یکى از آنان قدم بگذارم.
امام کاظم (ع) با بر حذرداشتن یاران از پذیرفتن منصب دولتى که تقویتحاکمان ظالم را در پى داشت و ضمناین که خط بطلانى بر مشروعیت دستگاه خلافت عباسى مىکشید، زمامداران غاصب را بهانزوا کشانده، از داشتن پایگاه مردمى نیز محروم مىساخت.
البته امام با اشغال مناصب مهم توسط یاران شایسته و مورد اعتماد مخالفتنمىکرد; زیرا کسب این موقعیت از یک سو موجب نفوذ در دستگاه حکومتى مىشد و ازسوى دیگر باعث مىشد مردم تحتحمایت کارگزاران نفوذى امام قرار بگیرند. به قدرترسیدن «على به یقطین» در دستگاه خلافت در همین راستا بود. وى که از شاگردانبرجسته امام و شخصیتى مورد اعتماد بود; از طرف هارون به وزارت برگزیده شد. علىبن یقطین در تمام مدت وزارت، دژى استوار و پناهگاهى مطمئن براى شیعیان محسوبمىشد و در آن شرایط دشوار براى تامین اعتبارات لازم به منظور حفظ حیات واستقلال اقتصادى یاران امام (ع) نقش مؤثرى ایفا مىکرد. جالب این که وى چندینبار خواست از پستخود استعفا دهد، که امام (ع) او را از تصمیمش برگرداند.
سیره عملى و اخلاقى
الف) عبادت
شناخت ویژه امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع)از خداوند، او را به عبادتى افزون و راز و نیازى عاشقانه با پروردگار سوقمىداد. از این رو به محض فراغت از کارهاى اجتماعى، به عبادت و نیایش مىپرداخت.
هنگامى که امام به دستور هارون به زندان افتاد، عرض کرد: «پروردگارا! مدتهابود از تو مىخواستم فراغتبراى عبادت به من عطا فرمایى، اینک خواستهام رابرآورده ساختى، تو را بر این نعمتسپاس مىگویم.» در عبادت آن بزرگوار همین بسکه در زیارتش مىخوانیم: «... الذى کان یحیى اللیل بالسهر الى السحر بمواصلهالاستغفار حلیف السجده الطویله و الدموع الغزیره و المناجات الکثیره و الضراعاتالمتصله» آن بزرگوارى که شب تا صبح به استغفار بیدار و شب زندهدار بود و درسجده طولانى با چشم اشکبار با خدا به مناجات و راز و نیاز و زارى به درگاه خدامشغول بود و این دعا را بسیار مىخواند: «اللهم انى اسئلک الراحه عند الموتو العفو عند الحساب» خدایا! آسایش هنگام مرگ و بخشایش هنگام حساب را از تومىخواهم.
ب) گذشت و بردبارى
لقب «کاظم» براى حضرت گویاى همین خصلت و شهرت ایشان بهفرو خوردن خشم و غضب است. ابن حجر عسقلانى; دانشمند و محدث اهل سنت مىنویسد:
«موسى کاظم، وارث علوم پدر و داراى فضل و کمال او بود. در پرتو گذشت وبردبارى فوقالعادهاى که در رفتار با مردم نادان از خود نشان داد، کاظم لقبیافت...»
نمونهاى از بردبارى حضرت
مردى در مدینه با دشنام و توهین امامعلیهالسلام را آزار مىداد. برخى از یاران امام (ع) پیشنهاد کردند او را از میانبردارند. اما امام (ع) آنان را از این کار منع کرد. و از محل کار او درمزرعهاى بیرون مدینه بود، پرسید آنگاه به چهارپایى سوار شد و خود را به مزرعهاو رساند. مرد با دیدن امام فریاد مىزد زراعت مرا پایمال نکن!
اما حضرتاعتنایى نکرد و همچنان جلوتر مىآمد. وقتى روبروى مرد کشاورز رسید، پیاده شد وبا گشادهرویى پرسید:
براى این مزرعه چقدر خرج کردهاى؟
گفت: صد دینار. فرمود: امیدوارى چقدر سود نصیب تو شود؟ گفت: دویست دینار.
حضرت سیصد دینار به او داد و فرمود: زراعت هم از آن خودت; بدان آنچه را کهامیدوارى برداشت کنى، خدا به تو خواهد رسانید.
آن مرد بىدرنگ از جا برخاست و سر امام کاظم (ع) را بوسید و با نهایت پوزش ازامام خواست گناهش را نادیده بگیرد.
امام (ع) تبسمى کرد و بازگشت ...
روز بعد آن شخص در مسجد نشسته بود که امام وارد شد. تا نگاه مرد به امام (ع)افتاد، گفت: خدا بهتر مىداند سالتخود را در کدام خاندان قرار دهد.
دوستان باشگفتى پرسیدند که داستان چیست؟ تا دیروز به امام دشنام مىگفتى. اودوباره امام (ع) را دعا کرد و با دوستانش به ستیزه برخاست.
امام (ع) از یارانش پرسید: کدام بهتر است; نیتشما یا رفتار من؟
ج) کار وتلاش
موسى بن جعفر (ع) زمین زراعت داشت و خود به کشاورزى مىپرداخت.
حسن بن على; یکى از یاران و شاگردان آن حضرت از قول پدرش اینگونه نقل مىکند:
«موسى بن جعفر (ع) را در مزرعهاش در حالى که در اثر شدت تلاش و فعالیت، عرق تاقدمهایش رسیده بود، ملاقات کردم. پرسیدم: فدایتشوم مردان (کارگرانتان) کجاهستند که خود این گونه مشغول کار هستید؟
فرمود: اى على، بزرگوارتر از من و پدرم با دستخودشان در امر زراعت کارمىکردند. عرض کردم آنان کیستند؟
فرمود: جدم رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین و پدران بزرگوارم سپس فرمود: کشاورزىاز کارهاى پیامبران و فرستادگان الهى و نیکوکاران است.»
د) سخاوت و کرم
جود و سخاوت، از بارزترین صفات پیشواى هفتم (ع) بود. امام امکانات مالى خود را کهاز راه زراعت و کشاورزى بدست آورده بود، در اختیار نیازمندان مىگذاشت. اینجمله که «تعجب از کسى است که کیسه بخشش موسى به جعفر (ع) به او رسیده باشدولى باز اظهار تنگدستى کند.» در مدینه به صورت ضربالمثل درآمده بود.
آن بزرگوار، مواد غذایى و دیگر نیازمندىهاى ضرورى را به خانه مستمندان مدینهمىبرد بىآنکه حتى خود مستمندان بدانند این نعمتها از کجا رسیده است.
شهادت
موضع گیریهاى امام (ع) در برابر حکومت هارون، موجب شد که هارون حضرت رازیر نظر بگیرد و رابطه ایشان را با مردم قطع کند. از اینرو آن بزرگوار رادستگیر و روانه زندان ساخت. اولین زندان حضرت در بصره بود که مدت یک سال طولکشید.
عیسى بن جعفر; نوه منصور دوانیقى در نامهاى که براى هارون مىنویسد وضعیت امامرا در این زندان بازگو مىکند و مىنویسد: «مدتى است که موسى بن جعفر (ع) درزندان من است. در این مدت او را آزمودم و جاسوسانى بر او گماشتم. چیزى جزعبادت و دعا از او دیده نشد. کسى را مامور کردم تا دعاهاى او را بشنود. شنیدهنشد که بر تو یا من نفرین کند. براى خود نیز جز به آمرزش و رحمت، دعایى نمىکندبنابراین کسى را بفرست تا موسى بن جعفر را به او تحویل دهم و گرنه او را آزادمىکنم» پس از وصول نامه عیسى، هارون مامورى فرستاد تاامام را از بصره بهبغداد نزد فضل بن ربیع; یکى از وزراى هارون ببرد. امام مدت طولانى در زندان فضلبه سر برد تا اینکه هارون از فضل خواست تا امام را بکشد.
ولى فضل چنین نکرد. هارون براى فضل نامه نوشت و خواست امام کاظم(ع) را به فضلبن یحى برمکى بسپارد. او حضرت راتحویل گرفت و در یکى از اطاقهاى خانهاش تحتنظر قرار داد و دیدهبانانى بر او گماشت، آن بزرگوار شب و روز سرگرم عبادت بودو بیشتر روزها را روزه مىگرفت; هارون از فضل بن یحیى برمکى نیز خواستحضرت رابه قتل برساند. ولى او دستبه چنین اقدامى نزد. هارون امام را به سندى بن شاهکسپرد. حضرت مخوفترین و تاریکترین دوران حبس را در این زندان سپرى کرد وسرانجام به دستور هارون روز بیست و پنجم رجب سال صد و هشتاد و سه هجرى درزندان «سندى بن شاهک» مسموم شد و پس از سه روز به شهادت رسید. سندى بن شاهک(براى ظاهر سازى) چند نفر قاضى و اشخاصى عادل نما را احضار کرد تا بر مرگطبیعى امام گواهى دهند; اما به اذن الهى امام کاظم(ع) متوجه آنها شد و فرمود:
«اشهدوا على انى مقتول بالسم، منذ ثلاثه ایام. اشهدوا انى صحیح الظاهر لکنىمسموم، و ساحمر فى آخر هذا الیوم حمره شدیده منکره... فمضى (ع) کما قال فىآخر الیوم الثالث ...» گواهى دهید که من مدت سه روز است که مسموم شدهام،ظاهرا سالم هستم ولى مسموم شدهام و به زودى بر اثر این مسمومیت از دنیا مىروم،... و به این ترتیب در آخر روز سوم هفتمین ستاره فروزان آسمان ولایت چشم ازجهان فرو بست.