آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

آنچه در این مقاله‏آمده دورنمایى است از زندگى امام هفتم‏حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام که در سه بخش ولادت، امامت وشهادت;تنظیم شده است.
ولادت تا امامت
پیشواى هفتم; حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام در روز هفتم ماه صفرسال صد و بیست و هشت هجرى در «ابواء» دیده به جهان گشود. پدر گرامى‏اش امام‏صادق علیه‏السلام و مادر ارجمندش «حمیده‏» بربریه، یکى از زنان با فضیلت‏بود.
او به حدى از اصالت‏خانوادگى و فضایل انسانى برخوردار بود که امام صادق‏علیه‏السلام درباره‏اش فرمود: «حمیده مصفاه من الادناس، کسبیکه الذهب، مازالت‏الاملاک تحرسها حتى ادیت الى کرامه من‏الله لى و الحجه من بعدى; حمیده ازپلیدى‏ها پاک است; مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى کردندتا به من‏رسید، به خاطر کرامتى که خدا نسبت‏به من و حجت پس از من فرمود.»
نامى که‏براى این کودک انتخاب گردید، موسى بود که تا آن روز در خاندان رسالت و امامت‏سابقه نداشت و یادآور مجاهدت‏هاى موسى بن عمران (ع) بود. آن حضرت با القاب‏کاظم; عبد صالح و باب الحوائج و ... نیز یاد مى‏شد و مشهورترین کنیه‏اش ابوالحسن‏و ابو ابراهیم بود. امام کاظم (ع) در دوران کودکى تحت مراقبت و تربیت پدر ومادر گرامى‏اش، مراحل رشد و کمال را پیمود و مدت بیست‏سال از دوران زندگى خودرا در محضر پرفیض و مکتب سازنده پدر سپرى کرد.
آن حضرت در این مدت از سیره و عمل عالى و ارزنده پدر بزرگوارش الهام مى‏گرفت واز علوم و دانش او بهره مى‏جست; به طورى که امام صادق علیه‏السلام دستور داد زنان‏مسلمان، براى فراگیرى مسایل دینى به او مراجعه کنند.
امامت تا شهادت امام
موسى کاظم علیه‏السلام در سال صد و چهل و هشت هجرى که پدر بزرگوارش امام صادق(ع) توسط منصور، مسموم شد و به شهادت رسید به دستور الهى به منصب پرافتخارامامت نایل آمد.
تحکیم امامت
در زمان امام صادق علیه‏السلام عده‏اى از یاران آن حضرت، اسماعیل،فرزند بزرگ ایشان را امام آینده خود مى‏پنداشتند. اما آنگاه که اسماعیل در سنین‏جوانى از دنیا رفت امام ششم از مرگ او خبر داد و حتى امام جنازه فرزندش را به‏بزرگان قوم، نشان داد تا علت ریشه عقیده پیشوایى اسماعیل را بخشکاند.
امام(ع) بعد از مرگ اسماعیل در فرصت‏هاى مناسب یارانش را به امام پس از خود، موسى‏بن جعفر (ع) راهنمایى مى‏کرد که به چند نمونه اشاره مى‏کنیم:
1 مفضل بن عمر مى‏گوید: «کنت عند ابى عبدالله علیه‏السلام فدخل ابوابراهیم‏موسى (ع) و هو غلام، فقال لى ابو عبدالله علیه‏السلام: استوص به، و ضع امره عندمن تثق به من اصحابک; خدمت امام صادق (علیه‏السلام) بودم که ابو ابراهیم; موسى‏بن جعفر که در سن جوانى بود، وارد شد.
امام فرمود: وصیت مرا درباره این بپذیر و بدانکه او امام است و موضوع امامت‏او را با هر یک از اصحاب خود که مورد اطمینان‏اند، در میان بگذار.
2 اسحاق بن جعفر بن محمد (ع) مى‏گوید: «روزى خدمت پدرم بودم که على بن عمربن على; پسر امام چهارم (ع) از پدرم پرسید: قربانت گردم، بعد از شما به چه کسى‏پناه ببریم؟ فرمود: کسى که دو لباس زرد پوشیده، و دو گیسو دارد و اکنون از طرف‏این در نزد تو مى‏آید. او هر دو لنگه در را با دو دستش باز مى‏کند.
چیزى نگذشت که دیدیم دو دست دو لنگه در را گرفته، و آنها را گشود و ظاهر گشت.
او ابو ابراهیم (ع) بود که روبروى ما قرار گرفته بود».
3 صفوان جمال‏مى‏گوید: منصور بن حازم به امام صادق (ع) عرض کرد:
پدر و مادرم به قربانت، مرگ هر صبح و شام به سراغ جان‏ها مى‏آید، اگر اتفاقى‏افتاد، امام کیست؟ امام صادق (ع) در حالى که با دست‏به شانه است ابوالحسن (ع)مى‏زد، فرمود: اگر چنین شد، امام شما این است.
4 على بن جعفر مى‏گوید: پدرم امام صادق (ع) به گروهى از اصحابش فرمود:
«سفارش مرا درباره فرزندم موسى بپذیرید; زیرا او از همه فرزندانم و از کسانى‏که از من به یادگار مى‏مانند، برتر است و جانشینم پس از من و حجت‏خدا بربندگانش خواهد بود.»
دوران امامت
دوران امامت امام موسى بن جعفر (علیه‏السلام)از سال صد و چهل و هشت‏شروع شد و تا سال صد و هشتاد و سه هجرى به طول انجامید.
در مدت سى و پنج‏سال امامت‏با خلیفه‏هاى وقت; منصور دوانیقى، مهدى، هادى وهارون‏الرشید معاصر بود.
حضرت، پس از رحلت پدر، رهبرى و ارشاد علمى و فکرى را به عهده گرفت و گروه‏زیادى از دانشمندان، محدثان، مفسران، فقها و متکلمان را پرورش داد.
شرایط سیاسى و حکومت منصور ایجاب مى‏کرد که امام (علیه‏السلام) مبارزه خود را ازابعاد علمى آغاز کند و از طریق نشر معارف به جلوگیرى از شیوع عقاید منحرف‏بپردازد.
در همین راستا داستان ذیل را مى‏خوانیم: منصور دوانیقى پس از این که امام صادق(علیه‏السلام) را مسموم کرد، زمینه را براى از میان برداشتن دیگر مخالفان مناسب‏دید; از این‏رو به فرماندار مدینه، محمد بن سلیمان نوشت: «اگر جعفر بن محمدشخصى را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن‏» فرماندار درپاسخ نوشت: جعفر بن محمد در وصیت نامه‏اش 5 نفر را جانشین خود قرار داده است;منصور دوانیقى، محمد بن سلیمان فرماندار مدینه عبدالله بن جعفر، موسى بن‏جعفر و حمیده همسر آن حضرت. در پایان نامه فرماندار، از خلیفه کسب تکلیف کردکه کدام یک را گردن بزند.
منصور که هرگز تصور نمى‏کرد با چنین وضعى روبه رو شود، به شدت خشمگین شد و گفت:
اینها را نمى‏توان کشت. البته مخفى نماند که امام صادق (علیه‏السلام) با تنظیم‏چنین وصیت نامه سیاسى توانست ا زقتل امام موسى (ع) جلوگیرى کند و این‏گونه وصیت‏از باب تقیه بود; زیرا نزد شیعه لیاقت نداشتن چند نفرى که در وصیت نامه حضرت‏ذکر شده‏اند، واضح و روشن بود.
آن امام مظلوم به خاطر حق گویى و افشاگرى بر ضد خلفاى بنى عباس; مخصوصا هارون‏الرشید همواره زندانى بود و بین چهار تا هفت‏سال از عمر شریفش را در زندانهاى‏مخوف به سر برد.
در این راستا دو ماجراى ذیل مورد توجه تاریخ نگاران قرار گرفته است.
1 مهدى عباسى، سومین خلیفه عباسى براى سرپوش گذاشتن بر جنایات خود، روزى‏اعلام کرد، مى‏خواهم مظالم مردم و حقوقى را که مردم بر گردنم دارند، به‏صاحبانشان بدهم.
امام کاظم (علیه‏السلام) این مطلب را شنید و نزد مهدى عباسى رفت.
مهدى ظاهرا به اداى حقوق مردم اشتغال داشت، به او فرمود: چرا حقوق از دست‏رفته ما باز نمى‏گردد؟
مهدى عباسى گفت: حقوق شما چیست؟ امام فرمود: «فدک‏». مهدى گفت: حدود فدک رامشخص کن تا به شما بازگردانم. امام (ع) فرمود: حد اول آن کوه احد، حد دوم عریش‏مصر، حد سوم «سیف البحر» حدود شام و سوریه و حد چهارمش «دومه الجندل‏» (بین‏شام و عراق) است.
مهدى پرسید همه اینها از حدود فدک است؟
امام کاظم (ع) پاسخ داد: آرى. به یکباره آثار خشم در چهره مهدى عباسى آشکارشد، چرا که امام فهماند حکومت همه دنیاى اسلام باید در دست ائمه باشد. پس خلیفه‏از جا برخاست و از آنجا رفت در حالى که مى‏گفت: «این حدود بسیار است، بایدپیرامون آن بیندیشم‏».
2 روزى دیگر هارون از امام کاظم (ع) فدک را تقاضاکرد و گفت: فدک را بگیر تا رسما آن را به تو واگذار کنم. امام کاظم (ع) هیچ‏عکس‏العملى نشان نداد.
هارون اصرار زیادى نمود تا اینکه حدود آن چه اندازه است؟
امام فرمود: اگر آن را مشخص کنم، در اختیار من نخواهى گذاشت.
هارون اظهار داشت: به حق جدت قطعا آن را در اختیار تو مى‏گذارم.
امام (ع) فرمود: حد اول آن، «عدن‏» (قسمتى از یمن). چهره هارون عوض شد امام‏ادامه داد: حد دوم آن «سمرقند» است; رنگ چهره هارون بیشتر تغییر کرد. امام‏اضافه کرد: حد سوم آن، «آفریقا» است. هارون از این سخن به قدرى ناراحت‏شد که‏رنگش سیاه گشت امام فرمود: حد چهارم آن، «سیف البحر» است.
هارون گفت: «فلم یبق لنا شى‏ء»; بنابراین چیزى براى ما باقى نمى‏ماند.
امام فرمود: من گفتم که تو آن را در اختیار من نخواهى گذاشت.
هارون در همین هنگام تصمیم کشتن آن حضرت را گرفت.
شیوه مبارزاتى
امام‏علیه‏السلام به روشهاى مختلف در برابر حکومت عباسى موضع‏گیرى مى‏کرد و یارانش رادر این زمینه راهنمایى مى‏فرمود. براى نمونه به دو مورد اشاره مى‏کنیم:
1 امام (ع) به صفوان فرمود: همه ویژگیهاى تو جز یک مورد پسندیده است چراشترهاى خود را به هارون کرایه مى‏دهى.
عرض کرد: براى سفر حج کرایه مى‏دهم و خودم هم به دنبال شترها نمى‏روم.
فرمود: آیا دوست ندارى، هارون حداقل تا بازگشت از مکه زنده بماند تا کرایه‏ات‏را بپردازد؟
گفت: چرا.
حضرت فرمود: «من احب بقائهم فهو منهم و من کان منهم کان ورد النار; کسى که‏دوست دار بقاى ستمگران باشد، از آنان بشمار مى‏آید و هر کس با آنان باشد، جایش‏در آتش است.»
2 به زیاد بن سلمه فرمود: اى زیاد; اگر از پرتگاه بلندى فروافتم و پاره پاره گردم، برایم بهتر است از این که در دستگاه جور منصبى‏رابپذیریم; یا بر بساط یکى از آنان قدم بگذارم.
امام کاظم (ع) با بر حذرداشتن یاران از پذیرفتن منصب دولتى که تقویت‏حاکمان ظالم را در پى داشت و ضمن‏این که خط بطلانى بر مشروعیت دستگاه خلافت عباسى مى‏کشید، زمامداران غاصب را به‏انزوا کشانده، از داشتن پایگاه مردمى نیز محروم مى‏ساخت.
البته امام با اشغال مناصب مهم توسط یاران شایسته و مورد اعتماد مخالفت‏نمى‏کرد; زیرا کسب این موقعیت از یک سو موجب نفوذ در دستگاه حکومتى مى‏شد و ازسوى دیگر باعث مى‏شد مردم تحت‏حمایت کارگزاران نفوذى امام قرار بگیرند. به قدرت‏رسیدن «على به یقطین‏» در دستگاه خلافت در همین راستا بود. وى که از شاگردان‏برجسته امام و شخصیتى مورد اعتماد بود; از طرف هارون به وزارت برگزیده شد. على‏بن یقطین در تمام مدت وزارت، دژى استوار و پناهگاهى مطمئن براى شیعیان محسوب‏مى‏شد و در آن شرایط دشوار براى تامین اعتبارات لازم به منظور حفظ حیات واستقلال اقتصادى یاران امام (ع) نقش مؤثرى ایفا مى‏کرد. جالب این که وى چندین‏بار خواست از پست‏خود استعفا دهد، که امام (ع) او را از تصمیمش برگرداند.
سیره عملى و اخلاقى
الف) عبادت
شناخت ویژه امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع)از خداوند، او را به عبادتى افزون و راز و نیازى عاشقانه با پروردگار سوق‏مى‏داد. از این رو به محض فراغت از کارهاى اجتماعى، به عبادت و نیایش مى‏پرداخت.
هنگامى که امام به دستور هارون به زندان افتاد، عرض کرد: «پروردگارا! مدتهابود از تو مى‏خواستم فراغت‏براى عبادت به من عطا فرمایى، اینک خواسته‏ام رابرآورده ساختى، تو را بر این نعمت‏سپاس مى‏گویم.» در عبادت آن بزرگوار همین بس‏که در زیارتش مى‏خوانیم: «... الذى کان یحیى اللیل بالسهر الى السحر بمواصله‏الاستغفار حلیف السجده الطویله و الدموع الغزیره و المناجات الکثیره و الضراعات‏المتصله‏» آن بزرگوارى که شب تا صبح به استغفار بیدار و شب زنده‏دار بود و درسجده طولانى با چشم اشک‏بار با خدا به مناجات و راز و نیاز و زارى به درگاه خدامشغول بود و این دعا را بسیار مى‏خواند: «اللهم انى اسئلک الراحه عند الموت‏و العفو عند الحساب‏» خدایا! آسایش هنگام مرگ و بخشایش هنگام حساب را از تومى‏خواهم.
ب) گذشت و بردبارى
لقب «کاظم‏» براى حضرت گویاى همین خصلت و شهرت ایشان به‏فرو خوردن خشم و غضب است. ابن حجر عسقلانى; دانشمند و محدث اهل سنت مى‏نویسد:
«موسى کاظم، وارث علوم پدر و داراى فضل و کمال او بود. در پرتو گذشت وبردبارى فوق‏العاده‏اى که در رفتار با مردم نادان از خود نشان داد، کاظم لقب‏یافت...»
نمونه‏اى از بردبارى حضرت
مردى در مدینه با دشنام و توهین امام‏علیه‏السلام را آزار مى‏داد. برخى از یاران امام (ع) پیشنهاد کردند او را از میان‏بردارند. اما امام (ع) آنان را از این کار منع کرد. و از محل کار او درمزرعه‏اى بیرون مدینه بود، پرسید آنگاه به چهارپایى سوار شد و خود را به مزرعه‏او رساند. مرد با دیدن امام فریاد مى‏زد زراعت مرا پایمال نکن!
اما حضرت‏اعتنایى نکرد و همچنان جلوتر مى‏آمد. وقتى روبروى مرد کشاورز رسید، پیاده شد وبا گشاده‏رویى پرسید:
براى این مزرعه چقدر خرج کرده‏اى؟
گفت: صد دینار. فرمود: امیدوارى چقدر سود نصیب تو شود؟ گفت: دویست دینار.
حضرت سیصد دینار به او داد و فرمود: زراعت هم از آن خودت; بدان آنچه را که‏امیدوارى برداشت کنى، خدا به تو خواهد رسانید.
آن مرد بى‏درنگ از جا برخاست و سر امام کاظم (ع) را بوسید و با نهایت پوزش ازامام خواست گناهش را نادیده بگیرد.
امام (ع) تبسمى کرد و بازگشت ...
روز بعد آن شخص در مسجد نشسته بود که امام وارد شد. تا نگاه مرد به امام (ع)افتاد، گفت: خدا بهتر مى‏داند سالت‏خود را در کدام خاندان قرار دهد.
دوستان باشگفتى پرسیدند که داستان چیست؟ تا دیروز به امام دشنام مى‏گفتى. اودوباره امام (ع) را دعا کرد و با دوستانش به ستیزه برخاست.
امام (ع) از یارانش پرسید: کدام بهتر است; نیت‏شما یا رفتار من؟
ج) کار وتلاش
موسى بن جعفر (ع) زمین زراعت داشت و خود به کشاورزى مى‏پرداخت.
حسن بن على; یکى از یاران و شاگردان آن حضرت از قول پدرش اینگونه نقل مى‏کند:
«موسى بن جعفر (ع) را در مزرعه‏اش در حالى که در اثر شدت تلاش و فعالیت، عرق تاقدمهایش رسیده بود، ملاقات کردم. پرسیدم: فدایت‏شوم مردان (کارگرانتان) کجاهستند که خود این گونه مشغول کار هستید؟
فرمود: اى على، بزرگوارتر از من و پدرم با دست‏خودشان در امر زراعت کارمى‏کردند. عرض کردم آنان کیستند؟
فرمود: جدم رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین و پدران بزرگوارم سپس فرمود: کشاورزى‏از کارهاى پیامبران و فرستادگان الهى و نیکوکاران است.»
د) سخاوت و کرم
جود و سخاوت، از بارزترین صفات پیشواى هفتم (ع) بود. امام امکانات مالى خود را که‏از راه زراعت و کشاورزى بدست آورده بود، در اختیار نیازمندان مى‏گذاشت. این‏جمله که «تعجب از کسى است که کیسه بخشش موسى به جعفر (ع) به او رسیده باشدولى باز اظهار تنگ‏دستى کند.» در مدینه به صورت ضرب‏المثل درآمده بود.
آن بزرگوار، مواد غذایى و دیگر نیازمندى‏هاى ضرورى را به خانه مستمندان مدینه‏مى‏برد بى‏آنکه حتى خود مستمندان بدانند این نعمتها از کجا رسیده است.
شهادت
موضع گیریهاى امام (ع) در برابر حکومت هارون، موجب شد که هارون حضرت رازیر نظر بگیرد و رابطه ایشان را با مردم قطع کند. از این‏رو آن بزرگوار رادستگیر و روانه زندان ساخت. اولین زندان حضرت در بصره بود که مدت یک سال طول‏کشید.
عیسى بن جعفر; نوه منصور دوانیقى در نامه‏اى که براى هارون مى‏نویسد وضعیت امام‏را در این زندان بازگو مى‏کند و مى‏نویسد: «مدتى است که موسى بن جعفر (ع) درزندان من است. در این مدت او را آزمودم و جاسوسانى بر او گماشتم. چیزى جزعبادت و دعا از او دیده نشد. کسى را مامور کردم تا دعاهاى او را بشنود. شنیده‏نشد که بر تو یا من نفرین کند. براى خود نیز جز به آمرزش و رحمت، دعایى نمى‏کندبنابراین کسى را بفرست تا موسى بن جعفر را به او تحویل دهم و گرنه او را آزادمى‏کنم‏» پس از وصول نامه عیسى، هارون مامورى فرستاد تاامام را از بصره به‏بغداد نزد فضل بن ربیع; یکى از وزراى هارون ببرد. امام مدت طولانى در زندان فضل‏به سر برد تا اینکه هارون از فضل خواست تا امام را بکشد.
ولى فضل چنین نکرد. هارون براى فضل نامه نوشت و خواست امام کاظم(ع) را به فضل‏بن یحى برمکى بسپارد. او حضرت راتحویل گرفت و در یکى از اطاقهاى خانه‏اش تحت‏نظر قرار داد و دیده‏بانانى بر او گماشت، آن بزرگوار شب و روز سرگرم عبادت بودو بیشتر روزها را روزه مى‏گرفت; هارون از فضل بن یحیى برمکى نیز خواست‏حضرت رابه قتل برساند. ولى او دست‏به چنین اقدامى نزد. هارون امام را به سندى بن شاهک‏سپرد. حضرت مخوفترین و تاریکترین دوران حبس را در این زندان سپرى کرد وسرانجام به دستور هارون روز بیست و پنجم رجب سال صد و هشتاد و سه هجرى درزندان «سندى بن شاهک‏» مسموم شد و پس از سه روز به شهادت رسید. سندى بن شاهک(براى ظاهر سازى) چند نفر قاضى و اشخاصى عادل نما را احضار کرد تا بر مرگ‏طبیعى امام گواهى دهند; اما به اذن الهى امام کاظم(ع) متوجه آنها شد و فرمود:
«اشهدوا على انى مقتول بالسم، منذ ثلاثه ایام. اشهدوا انى صحیح الظاهر لکنى‏مسموم، و ساحمر فى آخر هذا الیوم حمره شدیده منکره... فمضى (ع) کما قال فى‏آخر الیوم الثالث ...» گواهى دهید که من مدت سه روز است که مسموم شده‏ام،ظاهرا سالم هستم ولى مسموم شده‏ام و به زودى بر اثر این مسمومیت از دنیا مى‏روم،... و به این ترتیب در آخر روز سوم هفتمین ستاره فروزان آسمان ولایت چشم ازجهان فرو بست.

تبلیغات