آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

آن شب آرامش از کائنات رخت‏بربست‏چرا که در خانه على(ع) کسى آرام گرفته بود که لحظه لحظه زندگیش آرامش پیامبر(ص) بود.
کسى که هر گاه پیامبر(ص) مى‏خواست‏بوى بهشت را استشمام کند، او را مى‏بویید، چرا که او همه چیز پیامبر(ص) «ام ابیها» بود.
وقتى آهنگ جنگ مى‏کرد،آخرین وداع، وداع با او بود
و هر گاه بازمى‏گشت، خسته و مجروح، غمگین از آزار و اذیت‏نخست‏به سراغ او مى‏رفت چرا که سلام او سرود آرامش بودآن شب در خانه على(ع) چراغى به خاموشى گرایید، که پیامبر(ص) در شب دیجور جاهلیت در کوچه پس کوچه‏هاى مکه بر دوش مى‏کشید بر دستانش بوسه مى‏زد و در نواى ضجه دختران زنده بگور شده آرام در گوشش زمزمه مى‏کرد.
اى سیده زنان عالم، تو زن را از گور زنده مى‏کنى و از جاهلیت مى‏رهانى.
نه امروز، نه فردا براى همیشه تاریخ
آن شب در خانه على(ع) خلاصه قرآن، کوثر ایمان و پاره تن پیامبر(ص) با سینه‏اى پاره شده، فریاد محمد(ص) را به گوش اصحاب مى‏رساند فاطمة بضعة منى و هى نور عینى و ثمرة فؤادى و روحى التى بین جنبى و هى الحوراء الانسیه. فاطمه پاره تن من است، نور چشمان من است، میوه دل و روح من است و او حورى است انسان صفت‏من آذاها، فقد آذانى و من اغضبها فقد اغضبنى و من سرها فقد سرنى و من سائها فقد سائنى‏هر کس اورا بیازارد، مرا آزرده است‏هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
سرور او، سرور من است‏اندوه او اندوه من است.
ان الله یغضب لغضبک ... و یرضى لرضاک‏خداوند به خشم تو خشمگین و به رضاى تو راضى است.
آن شب على(ع) غرق نگاه کسى بود که پیامبر(ص) از نظاره او و على(ع) سیر نمى‏شد.
چرا که او یادگار «خدیجه‏» بود و على(ع) یادگار «ابى‏طالب‏» دو پشتوانه اسلام و او، و پس از آن «عام الحزن‏».
«فاطمه‏» تصویر خدیجه بود و على تصویر ابى‏طالب.
و اینک نه «فاطمه‏» على(ع) بلکه «خدیجه‏» محمد «ام ابیها»ى محمد(ص) مى‏رفت تا از قاب نگاه «على‏»7 تا قاب نگاه «پیامبر»9 پرواز کند.
فاطمه‏اى که آتش جهنم را بر ذریه و شیعه على(ع) حرام کرد.
على روزى را به خاطر مى‏آورد که پیامبر(ص) در خانه او رو به فاطمه کرد و گفت:
یا فاطمة: اتدرین لم سمیت فاطمه؟
فاطمه جان! هیچ مى‏دانى چرا فاطمه نامیده شده‏اى و على رو به پیامبر کرد و گفت ... یا رسول الله شما بازگویید.
و پیامبر فرمود: «ان الله عز و جل قد فطمها و ذریتها عن النار یوم القیامة‏»خداوند بزرگ ... او و فرزندانش را از آتش دوزخ در قیامت‏باز مى‏دارد.
آن شب على(ع)، قهرمانى که قهرمانان را به زانو درآورده بود، در برابر غمى به بلنداى آسمان و دردى به درازناى ابدیت‏زانو زد.
نه على(ع)، آن شب همه ملائک هم تاب ایستادن نداشتند سکوتى سنگین بر گیتى سایه گسترده بود و زمین در سوگ سیده زنان عالم در سکون به سر مى‏برد.
اول مظلوم تاریخ، اولین مظلومه تاریخ را ... نظاره مى‏کرد.
مظلومه‏اى که، درد خویش را پنهان مى‏داشت تا آه او نمکى بر زخم «مظلوم‏» نباشد. مظلومى که در کنارش خانه‏نشین گشته بود آرام مى‏گریست و آهسته زمزمه مى‏کرد.
صبت على مصائب لو انها صب على الایام صرن لیالیا
مصیبت‏هایى بر من فرود آمد که اگر بر روزها فرود مى‏آمد شب مى‏شد.
اول مظلوم، اولین مظلومه را مى‏نگریست.
مظلومه‏اى که در بستر بیمارى رو به زنان مهاجر و انصار کرد و با صداى حزین گفت:
اصبحت والله عائفة لدنیا کن، قالیة لرجالکن‏به خدا، صبح کردم در حالى که از دنیاى شما متنفرم، مردان شما را دشمن مى‏شمرم و از آنان بیزارم.
آن شب على(ع) به اولین مدافع «ولایت‏»، به چشم اولین قربانى آن مى‏نگریست.
به اولین خطبه آتشین در دفاع از حریم «امامت‏»به اولین «سپر»در هجوم به خانه‏اى که «جبرئیل‏» دربان آن بود.
آن شب على(ع) تنها به همسر خویش نمى‏نگریست.
به زبان على(ع)
به فریاد على(ع)
به همرزم و همراه على(ع) مى‏نگریست‏که او را با ماه تنها نهاده بود.
واینک على(ع) است و فصل سکوت در راه‏و اینک على(ع) است و فصل نجوا با چاه‏فصل غربت در حضر، فصل خطر در سفرفصل نبرد، نبرد با قاسطین با مارقین با ناکثین‏و اینک على تنها است، تنهاتر از ماه
آن شب على(ع) بار دیگر فاطمه را براى آخرین بار نظاره کردرخسار زرد از روزه‏پاهاى ورم کرده از نمازدستانى تاول زده از آسیاب خانه‏و پهلویى شکسته چون قلب حسن(ع) و حسین(ع) و نجوایى با کفن‏کاش فاطمه(س)، امشب ابن‏ملجم فرق مرا مى‏شکافت.
دنیاى على(ع) فاطمه‏اى بود و پوستینى که حسن(ع) و حسین(ع) بر آن مى‏خفتند، و کوزه‏اى آب، و سفره‏اى نان که یا تهى بود و یا مسکین و یتیم واسیرى بر آن مى‏نشست و نگاه محبت‏آمیز فاطمه به على(ع).
و دنیاى فاطمه چه بود، على(ع) بود و ذوالفقار و زره‏اى خسته از نبرد، در بازگشت از همدردى با یتیمان و مناجات، سلامى همواره بر لب،السلام علیک یا بنت رسول الله.
شیرینترین و زیباترین تصویر زندگى‏در خانه‏اى گلین و محقر
او در طول زندگى از على(ع) هیچ نخواست جز حراست از مکتب پدر و على(ع) نیز از فاطمه هیچ نخواست جز سلامى به رسول الله‏9 و مرگى از خدا بعد از او.
آن شب ماه در سوگ مهربانترین مادر روزگار مویه مى‏کرد.
و اشک چشم «حسنین‏»7 با ملائک عرش بر خانه بى‏فرش على(ع) فرو مى‏ریخت.
فاطمه(س) این یگانه، یادگار پیامبر(ص) در خانه على(ع) قاموسهایى بر جاى نهاده بود که هر یک واژه واژه سعادت بشریت را در سینه نهفته داشتند.
قاموس صبر و صلح، قاموس شجاعت و شهادت و قاموس فریاد و شرافت.
فاطمه(س) رسولانى داشت که هر یک باید «رسالت‏» او را به اتمام مى‏رساندند.
حسن(ع)، باید مى‏رفت، تا صبر و صلح فاطمه را بر صفحه تاریخ به تصویر کشد و خون دل خورده او را در تشت «مظلومیت‏» فرو ریزد تا پرده از رخساره «تزویر» زمان بزداید.
حسین(ع)، باید مى‏رفت تا رایت‏خروش و خشم فاطمه(س) را در شهادت‏آباد کربلا به اهتزاز درآورد و گلوى خویش، این بوسه‏گاه مادر را به تیغ «زور» سپارد تا درس پیروزى خون بر شمشیر را به عالمیان بیاموزد.
و زینب; زینب‏3 باید مى‏رفت تا ناگفته‏هاى فاطمه(س) را در فضاى سکوت و سکون فریاد زند و ستونهاى کاخ «زر» را با خطبه آتشین خود فرو ریزد.
آن شب این رسولان فاطمه(س)، این غنچه‏هاى نشکفته، در سایه‏سار نخل غدیر خم، خم شده بودند و از ظلم تندباد غاصبان به خود مى‏پیچیدند، بى‏خبر از آنکه وقتى خسته و بى‏رمق آرام گیرند، دیگر آرامش از على(ع) رخت‏برمى‏دارد، و نخل غدیر خم مى‏ماند و خم شدن در چاه مظلومیت تا روزى که از همین خانه گلین فاطمه(س) گلى به نام مهدى(عج) روید که دنیا را به «گلستان زهرا» تبدیل کند.
و «حق‏» او را و «فدک‏» فاطمه(س) را باز گرداند.
آن شب، بهشت‏سیرت زمین، بهشت محمد(ص)، امانت محمد(ص) چون کشتى در تلاطم امواج سهمگین در ساحل «وعده‏» پیامبر آرام گرفت،همان وعده، همان رازى که پیامبر در واپسین لحظات زندگى خویش در گوشش زمزمه کرد و غنچه لبخند را که شبنم اشک بر آن آرام گرفته بود بر لبانشان شکفته ساخت‏راز سر به مهر پرپر شدن‏وعده دیدارو اینک على(ع) در دل سنگین‏ترین شب تاریخ‏قبل از فصل سکوت، قبل از هنگامه خروش، باید بهشت محمد(ص) را به محمد(ص) باز گرداند و شفیع محشر خدا را به خدا سپارد.
آن شب على(ع) ماند و فاطمه(س)فاطمه از على دل نمى‏کند و على هم از فاطمه آن شب على(ع) در آرزوى جایى بود که فاطمه را، این همسنگ قرآن، این آیت آفرینش را در آن جارى دهد اما کجا؟
مگر دردانه «ملکوت‏» در صدف مکان و زمان مى‏گنجد؟
بقیع رفتگان!
او هیچ نشانى از خاک بر تن نداشت تا قبر او را در خاک جستجو کنیدآسمان نیلگون تصویرى از یک گونه نیلى و سیلى خورده اوست و دریاقطره از اشک فرو ریخته‏اش‏باور کنید، آن شب على(ع) هیچ جا را به وسعت قلب خویش نیافت تا فاطمه را در آن جاى دهد.
فاطمه را در قلب على جستجو کنید
اگر آن‏جا نیست پس چرا وقتى آسمان دل على(ع) ابرى و بارانى مى‏شودهر قطره‏اش عطر فاطمه مى‏دهد.
باور کنید، آن شب فاطمه، نه خانه دل على را ترک کرد و نه خانه گلینى که گلهاى معطرش رنگ و بوى مظلومیت او را داشتندفاطمه(س) با على(ع) ماند در «جمل‏» در «صفین‏» در «نهروان‏» همانگونه که با على(ع) بوددر «بدر» در «احد» و در «خیبر»فاطمه با گلهاى معطرش باقى ماندباور کنید:
آنگاه که در «مدائن‏» سجاده از زیر پاى حسن(ع) کشیدند این فاطمه بود که او را از زمین بلند کردآن روز که در کربلا سر حسین(ع) بر نى رفت‏این فاطمه بود که خاک و خون از رخسارش زدودو آن شب که در خرابه شام زینب‏3 لحظه‏اى به خواب رفت‏این فاطمه بود که سر او را به دامان گرفت‏باور کنید،فاطمه با على(ع) بود، با حسن و حسین(ع) ماند و با زینبیان هست و فردا از آن مکتب اوست.
باور کنیددر آدینه‏اى که دوباره عدالت على(ع) ظهور مى‏کنداین انگشت نورانى اوست که مهدى‏اش(عج) را هدایت مى‏کندو به او مى‏گوید که ...
«و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون‏»

تبلیغات