بهشت پیامبر(ص)
آرشیو
چکیده
متن
آن شب آرامش از کائنات رختبربستچرا که در خانه على(ع) کسى آرام گرفته بود که لحظه لحظه زندگیش آرامش پیامبر(ص) بود.
کسى که هر گاه پیامبر(ص) مىخواستبوى بهشت را استشمام کند، او را مىبویید، چرا که او همه چیز پیامبر(ص) «ام ابیها» بود.
وقتى آهنگ جنگ مىکرد،آخرین وداع، وداع با او بود
و هر گاه بازمىگشت، خسته و مجروح، غمگین از آزار و اذیتنخستبه سراغ او مىرفت چرا که سلام او سرود آرامش بودآن شب در خانه على(ع) چراغى به خاموشى گرایید، که پیامبر(ص) در شب دیجور جاهلیت در کوچه پس کوچههاى مکه بر دوش مىکشید بر دستانش بوسه مىزد و در نواى ضجه دختران زنده بگور شده آرام در گوشش زمزمه مىکرد.
اى سیده زنان عالم، تو زن را از گور زنده مىکنى و از جاهلیت مىرهانى.
نه امروز، نه فردا براى همیشه تاریخ
آن شب در خانه على(ع) خلاصه قرآن، کوثر ایمان و پاره تن پیامبر(ص) با سینهاى پاره شده، فریاد محمد(ص) را به گوش اصحاب مىرساند فاطمة بضعة منى و هى نور عینى و ثمرة فؤادى و روحى التى بین جنبى و هى الحوراء الانسیه. فاطمه پاره تن من است، نور چشمان من است، میوه دل و روح من است و او حورى است انسان صفتمن آذاها، فقد آذانى و من اغضبها فقد اغضبنى و من سرها فقد سرنى و من سائها فقد سائنىهر کس اورا بیازارد، مرا آزرده استهر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
سرور او، سرور من استاندوه او اندوه من است.
ان الله یغضب لغضبک ... و یرضى لرضاکخداوند به خشم تو خشمگین و به رضاى تو راضى است.
آن شب على(ع) غرق نگاه کسى بود که پیامبر(ص) از نظاره او و على(ع) سیر نمىشد.
چرا که او یادگار «خدیجه» بود و على(ع) یادگار «ابىطالب» دو پشتوانه اسلام و او، و پس از آن «عام الحزن».
«فاطمه» تصویر خدیجه بود و على تصویر ابىطالب.
و اینک نه «فاطمه» على(ع) بلکه «خدیجه» محمد «ام ابیها»ى محمد(ص) مىرفت تا از قاب نگاه «على»7 تا قاب نگاه «پیامبر»9 پرواز کند.
فاطمهاى که آتش جهنم را بر ذریه و شیعه على(ع) حرام کرد.
على روزى را به خاطر مىآورد که پیامبر(ص) در خانه او رو به فاطمه کرد و گفت:
یا فاطمة: اتدرین لم سمیت فاطمه؟
فاطمه جان! هیچ مىدانى چرا فاطمه نامیده شدهاى و على رو به پیامبر کرد و گفت ... یا رسول الله شما بازگویید.
و پیامبر فرمود: «ان الله عز و جل قد فطمها و ذریتها عن النار یوم القیامة»خداوند بزرگ ... او و فرزندانش را از آتش دوزخ در قیامتباز مىدارد.
آن شب على(ع)، قهرمانى که قهرمانان را به زانو درآورده بود، در برابر غمى به بلنداى آسمان و دردى به درازناى ابدیتزانو زد.
نه على(ع)، آن شب همه ملائک هم تاب ایستادن نداشتند سکوتى سنگین بر گیتى سایه گسترده بود و زمین در سوگ سیده زنان عالم در سکون به سر مىبرد.
اول مظلوم تاریخ، اولین مظلومه تاریخ را ... نظاره مىکرد.
مظلومهاى که، درد خویش را پنهان مىداشت تا آه او نمکى بر زخم «مظلوم» نباشد. مظلومى که در کنارش خانهنشین گشته بود آرام مىگریست و آهسته زمزمه مىکرد.
صبت على مصائب لو انها صب على الایام صرن لیالیا
مصیبتهایى بر من فرود آمد که اگر بر روزها فرود مىآمد شب مىشد.
اول مظلوم، اولین مظلومه را مىنگریست.
مظلومهاى که در بستر بیمارى رو به زنان مهاجر و انصار کرد و با صداى حزین گفت:
اصبحت والله عائفة لدنیا کن، قالیة لرجالکنبه خدا، صبح کردم در حالى که از دنیاى شما متنفرم، مردان شما را دشمن مىشمرم و از آنان بیزارم.
آن شب على(ع) به اولین مدافع «ولایت»، به چشم اولین قربانى آن مىنگریست.
به اولین خطبه آتشین در دفاع از حریم «امامت»به اولین «سپر»در هجوم به خانهاى که «جبرئیل» دربان آن بود.
آن شب على(ع) تنها به همسر خویش نمىنگریست.
به زبان على(ع)
به فریاد على(ع)
به همرزم و همراه على(ع) مىنگریستکه او را با ماه تنها نهاده بود.
واینک على(ع) است و فصل سکوت در راهو اینک على(ع) است و فصل نجوا با چاهفصل غربت در حضر، فصل خطر در سفرفصل نبرد، نبرد با قاسطین با مارقین با ناکثینو اینک على تنها است، تنهاتر از ماه
آن شب على(ع) بار دیگر فاطمه را براى آخرین بار نظاره کردرخسار زرد از روزهپاهاى ورم کرده از نمازدستانى تاول زده از آسیاب خانهو پهلویى شکسته چون قلب حسن(ع) و حسین(ع) و نجوایى با کفنکاش فاطمه(س)، امشب ابنملجم فرق مرا مىشکافت.
دنیاى على(ع) فاطمهاى بود و پوستینى که حسن(ع) و حسین(ع) بر آن مىخفتند، و کوزهاى آب، و سفرهاى نان که یا تهى بود و یا مسکین و یتیم واسیرى بر آن مىنشست و نگاه محبتآمیز فاطمه به على(ع).
و دنیاى فاطمه چه بود، على(ع) بود و ذوالفقار و زرهاى خسته از نبرد، در بازگشت از همدردى با یتیمان و مناجات، سلامى همواره بر لب،السلام علیک یا بنت رسول الله.
شیرینترین و زیباترین تصویر زندگىدر خانهاى گلین و محقر
او در طول زندگى از على(ع) هیچ نخواست جز حراست از مکتب پدر و على(ع) نیز از فاطمه هیچ نخواست جز سلامى به رسول الله9 و مرگى از خدا بعد از او.
آن شب ماه در سوگ مهربانترین مادر روزگار مویه مىکرد.
و اشک چشم «حسنین»7 با ملائک عرش بر خانه بىفرش على(ع) فرو مىریخت.
فاطمه(س) این یگانه، یادگار پیامبر(ص) در خانه على(ع) قاموسهایى بر جاى نهاده بود که هر یک واژه واژه سعادت بشریت را در سینه نهفته داشتند.
قاموس صبر و صلح، قاموس شجاعت و شهادت و قاموس فریاد و شرافت.
فاطمه(س) رسولانى داشت که هر یک باید «رسالت» او را به اتمام مىرساندند.
حسن(ع)، باید مىرفت، تا صبر و صلح فاطمه را بر صفحه تاریخ به تصویر کشد و خون دل خورده او را در تشت «مظلومیت» فرو ریزد تا پرده از رخساره «تزویر» زمان بزداید.
حسین(ع)، باید مىرفت تا رایتخروش و خشم فاطمه(س) را در شهادتآباد کربلا به اهتزاز درآورد و گلوى خویش، این بوسهگاه مادر را به تیغ «زور» سپارد تا درس پیروزى خون بر شمشیر را به عالمیان بیاموزد.
و زینب; زینب3 باید مىرفت تا ناگفتههاى فاطمه(س) را در فضاى سکوت و سکون فریاد زند و ستونهاى کاخ «زر» را با خطبه آتشین خود فرو ریزد.
آن شب این رسولان فاطمه(س)، این غنچههاى نشکفته، در سایهسار نخل غدیر خم، خم شده بودند و از ظلم تندباد غاصبان به خود مىپیچیدند، بىخبر از آنکه وقتى خسته و بىرمق آرام گیرند، دیگر آرامش از على(ع) رختبرمىدارد، و نخل غدیر خم مىماند و خم شدن در چاه مظلومیت تا روزى که از همین خانه گلین فاطمه(س) گلى به نام مهدى(عج) روید که دنیا را به «گلستان زهرا» تبدیل کند.
و «حق» او را و «فدک» فاطمه(س) را باز گرداند.
آن شب، بهشتسیرت زمین، بهشت محمد(ص)، امانت محمد(ص) چون کشتى در تلاطم امواج سهمگین در ساحل «وعده» پیامبر آرام گرفت،همان وعده، همان رازى که پیامبر در واپسین لحظات زندگى خویش در گوشش زمزمه کرد و غنچه لبخند را که شبنم اشک بر آن آرام گرفته بود بر لبانشان شکفته ساختراز سر به مهر پرپر شدنوعده دیدارو اینک على(ع) در دل سنگینترین شب تاریخقبل از فصل سکوت، قبل از هنگامه خروش، باید بهشت محمد(ص) را به محمد(ص) باز گرداند و شفیع محشر خدا را به خدا سپارد.
آن شب على(ع) ماند و فاطمه(س)فاطمه از على دل نمىکند و على هم از فاطمه آن شب على(ع) در آرزوى جایى بود که فاطمه را، این همسنگ قرآن، این آیت آفرینش را در آن جارى دهد اما کجا؟
مگر دردانه «ملکوت» در صدف مکان و زمان مىگنجد؟
بقیع رفتگان!
او هیچ نشانى از خاک بر تن نداشت تا قبر او را در خاک جستجو کنیدآسمان نیلگون تصویرى از یک گونه نیلى و سیلى خورده اوست و دریاقطره از اشک فرو ریختهاشباور کنید، آن شب على(ع) هیچ جا را به وسعت قلب خویش نیافت تا فاطمه را در آن جاى دهد.
فاطمه را در قلب على جستجو کنید
اگر آنجا نیست پس چرا وقتى آسمان دل على(ع) ابرى و بارانى مىشودهر قطرهاش عطر فاطمه مىدهد.
باور کنید، آن شب فاطمه، نه خانه دل على را ترک کرد و نه خانه گلینى که گلهاى معطرش رنگ و بوى مظلومیت او را داشتندفاطمه(س) با على(ع) ماند در «جمل» در «صفین» در «نهروان» همانگونه که با على(ع) بوددر «بدر» در «احد» و در «خیبر»فاطمه با گلهاى معطرش باقى ماندباور کنید:
آنگاه که در «مدائن» سجاده از زیر پاى حسن(ع) کشیدند این فاطمه بود که او را از زمین بلند کردآن روز که در کربلا سر حسین(ع) بر نى رفتاین فاطمه بود که خاک و خون از رخسارش زدودو آن شب که در خرابه شام زینب3 لحظهاى به خواب رفتاین فاطمه بود که سر او را به دامان گرفتباور کنید،فاطمه با على(ع) بود، با حسن و حسین(ع) ماند و با زینبیان هست و فردا از آن مکتب اوست.
باور کنیددر آدینهاى که دوباره عدالت على(ع) ظهور مىکنداین انگشت نورانى اوست که مهدىاش(عج) را هدایت مىکندو به او مىگوید که ...
«و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون»
کسى که هر گاه پیامبر(ص) مىخواستبوى بهشت را استشمام کند، او را مىبویید، چرا که او همه چیز پیامبر(ص) «ام ابیها» بود.
وقتى آهنگ جنگ مىکرد،آخرین وداع، وداع با او بود
و هر گاه بازمىگشت، خسته و مجروح، غمگین از آزار و اذیتنخستبه سراغ او مىرفت چرا که سلام او سرود آرامش بودآن شب در خانه على(ع) چراغى به خاموشى گرایید، که پیامبر(ص) در شب دیجور جاهلیت در کوچه پس کوچههاى مکه بر دوش مىکشید بر دستانش بوسه مىزد و در نواى ضجه دختران زنده بگور شده آرام در گوشش زمزمه مىکرد.
اى سیده زنان عالم، تو زن را از گور زنده مىکنى و از جاهلیت مىرهانى.
نه امروز، نه فردا براى همیشه تاریخ
آن شب در خانه على(ع) خلاصه قرآن، کوثر ایمان و پاره تن پیامبر(ص) با سینهاى پاره شده، فریاد محمد(ص) را به گوش اصحاب مىرساند فاطمة بضعة منى و هى نور عینى و ثمرة فؤادى و روحى التى بین جنبى و هى الحوراء الانسیه. فاطمه پاره تن من است، نور چشمان من است، میوه دل و روح من است و او حورى است انسان صفتمن آذاها، فقد آذانى و من اغضبها فقد اغضبنى و من سرها فقد سرنى و من سائها فقد سائنىهر کس اورا بیازارد، مرا آزرده استهر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
سرور او، سرور من استاندوه او اندوه من است.
ان الله یغضب لغضبک ... و یرضى لرضاکخداوند به خشم تو خشمگین و به رضاى تو راضى است.
آن شب على(ع) غرق نگاه کسى بود که پیامبر(ص) از نظاره او و على(ع) سیر نمىشد.
چرا که او یادگار «خدیجه» بود و على(ع) یادگار «ابىطالب» دو پشتوانه اسلام و او، و پس از آن «عام الحزن».
«فاطمه» تصویر خدیجه بود و على تصویر ابىطالب.
و اینک نه «فاطمه» على(ع) بلکه «خدیجه» محمد «ام ابیها»ى محمد(ص) مىرفت تا از قاب نگاه «على»7 تا قاب نگاه «پیامبر»9 پرواز کند.
فاطمهاى که آتش جهنم را بر ذریه و شیعه على(ع) حرام کرد.
على روزى را به خاطر مىآورد که پیامبر(ص) در خانه او رو به فاطمه کرد و گفت:
یا فاطمة: اتدرین لم سمیت فاطمه؟
فاطمه جان! هیچ مىدانى چرا فاطمه نامیده شدهاى و على رو به پیامبر کرد و گفت ... یا رسول الله شما بازگویید.
و پیامبر فرمود: «ان الله عز و جل قد فطمها و ذریتها عن النار یوم القیامة»خداوند بزرگ ... او و فرزندانش را از آتش دوزخ در قیامتباز مىدارد.
آن شب على(ع)، قهرمانى که قهرمانان را به زانو درآورده بود، در برابر غمى به بلنداى آسمان و دردى به درازناى ابدیتزانو زد.
نه على(ع)، آن شب همه ملائک هم تاب ایستادن نداشتند سکوتى سنگین بر گیتى سایه گسترده بود و زمین در سوگ سیده زنان عالم در سکون به سر مىبرد.
اول مظلوم تاریخ، اولین مظلومه تاریخ را ... نظاره مىکرد.
مظلومهاى که، درد خویش را پنهان مىداشت تا آه او نمکى بر زخم «مظلوم» نباشد. مظلومى که در کنارش خانهنشین گشته بود آرام مىگریست و آهسته زمزمه مىکرد.
صبت على مصائب لو انها صب على الایام صرن لیالیا
مصیبتهایى بر من فرود آمد که اگر بر روزها فرود مىآمد شب مىشد.
اول مظلوم، اولین مظلومه را مىنگریست.
مظلومهاى که در بستر بیمارى رو به زنان مهاجر و انصار کرد و با صداى حزین گفت:
اصبحت والله عائفة لدنیا کن، قالیة لرجالکنبه خدا، صبح کردم در حالى که از دنیاى شما متنفرم، مردان شما را دشمن مىشمرم و از آنان بیزارم.
آن شب على(ع) به اولین مدافع «ولایت»، به چشم اولین قربانى آن مىنگریست.
به اولین خطبه آتشین در دفاع از حریم «امامت»به اولین «سپر»در هجوم به خانهاى که «جبرئیل» دربان آن بود.
آن شب على(ع) تنها به همسر خویش نمىنگریست.
به زبان على(ع)
به فریاد على(ع)
به همرزم و همراه على(ع) مىنگریستکه او را با ماه تنها نهاده بود.
واینک على(ع) است و فصل سکوت در راهو اینک على(ع) است و فصل نجوا با چاهفصل غربت در حضر، فصل خطر در سفرفصل نبرد، نبرد با قاسطین با مارقین با ناکثینو اینک على تنها است، تنهاتر از ماه
آن شب على(ع) بار دیگر فاطمه را براى آخرین بار نظاره کردرخسار زرد از روزهپاهاى ورم کرده از نمازدستانى تاول زده از آسیاب خانهو پهلویى شکسته چون قلب حسن(ع) و حسین(ع) و نجوایى با کفنکاش فاطمه(س)، امشب ابنملجم فرق مرا مىشکافت.
دنیاى على(ع) فاطمهاى بود و پوستینى که حسن(ع) و حسین(ع) بر آن مىخفتند، و کوزهاى آب، و سفرهاى نان که یا تهى بود و یا مسکین و یتیم واسیرى بر آن مىنشست و نگاه محبتآمیز فاطمه به على(ع).
و دنیاى فاطمه چه بود، على(ع) بود و ذوالفقار و زرهاى خسته از نبرد، در بازگشت از همدردى با یتیمان و مناجات، سلامى همواره بر لب،السلام علیک یا بنت رسول الله.
شیرینترین و زیباترین تصویر زندگىدر خانهاى گلین و محقر
او در طول زندگى از على(ع) هیچ نخواست جز حراست از مکتب پدر و على(ع) نیز از فاطمه هیچ نخواست جز سلامى به رسول الله9 و مرگى از خدا بعد از او.
آن شب ماه در سوگ مهربانترین مادر روزگار مویه مىکرد.
و اشک چشم «حسنین»7 با ملائک عرش بر خانه بىفرش على(ع) فرو مىریخت.
فاطمه(س) این یگانه، یادگار پیامبر(ص) در خانه على(ع) قاموسهایى بر جاى نهاده بود که هر یک واژه واژه سعادت بشریت را در سینه نهفته داشتند.
قاموس صبر و صلح، قاموس شجاعت و شهادت و قاموس فریاد و شرافت.
فاطمه(س) رسولانى داشت که هر یک باید «رسالت» او را به اتمام مىرساندند.
حسن(ع)، باید مىرفت، تا صبر و صلح فاطمه را بر صفحه تاریخ به تصویر کشد و خون دل خورده او را در تشت «مظلومیت» فرو ریزد تا پرده از رخساره «تزویر» زمان بزداید.
حسین(ع)، باید مىرفت تا رایتخروش و خشم فاطمه(س) را در شهادتآباد کربلا به اهتزاز درآورد و گلوى خویش، این بوسهگاه مادر را به تیغ «زور» سپارد تا درس پیروزى خون بر شمشیر را به عالمیان بیاموزد.
و زینب; زینب3 باید مىرفت تا ناگفتههاى فاطمه(س) را در فضاى سکوت و سکون فریاد زند و ستونهاى کاخ «زر» را با خطبه آتشین خود فرو ریزد.
آن شب این رسولان فاطمه(س)، این غنچههاى نشکفته، در سایهسار نخل غدیر خم، خم شده بودند و از ظلم تندباد غاصبان به خود مىپیچیدند، بىخبر از آنکه وقتى خسته و بىرمق آرام گیرند، دیگر آرامش از على(ع) رختبرمىدارد، و نخل غدیر خم مىماند و خم شدن در چاه مظلومیت تا روزى که از همین خانه گلین فاطمه(س) گلى به نام مهدى(عج) روید که دنیا را به «گلستان زهرا» تبدیل کند.
و «حق» او را و «فدک» فاطمه(س) را باز گرداند.
آن شب، بهشتسیرت زمین، بهشت محمد(ص)، امانت محمد(ص) چون کشتى در تلاطم امواج سهمگین در ساحل «وعده» پیامبر آرام گرفت،همان وعده، همان رازى که پیامبر در واپسین لحظات زندگى خویش در گوشش زمزمه کرد و غنچه لبخند را که شبنم اشک بر آن آرام گرفته بود بر لبانشان شکفته ساختراز سر به مهر پرپر شدنوعده دیدارو اینک على(ع) در دل سنگینترین شب تاریخقبل از فصل سکوت، قبل از هنگامه خروش، باید بهشت محمد(ص) را به محمد(ص) باز گرداند و شفیع محشر خدا را به خدا سپارد.
آن شب على(ع) ماند و فاطمه(س)فاطمه از على دل نمىکند و على هم از فاطمه آن شب على(ع) در آرزوى جایى بود که فاطمه را، این همسنگ قرآن، این آیت آفرینش را در آن جارى دهد اما کجا؟
مگر دردانه «ملکوت» در صدف مکان و زمان مىگنجد؟
بقیع رفتگان!
او هیچ نشانى از خاک بر تن نداشت تا قبر او را در خاک جستجو کنیدآسمان نیلگون تصویرى از یک گونه نیلى و سیلى خورده اوست و دریاقطره از اشک فرو ریختهاشباور کنید، آن شب على(ع) هیچ جا را به وسعت قلب خویش نیافت تا فاطمه را در آن جاى دهد.
فاطمه را در قلب على جستجو کنید
اگر آنجا نیست پس چرا وقتى آسمان دل على(ع) ابرى و بارانى مىشودهر قطرهاش عطر فاطمه مىدهد.
باور کنید، آن شب فاطمه، نه خانه دل على را ترک کرد و نه خانه گلینى که گلهاى معطرش رنگ و بوى مظلومیت او را داشتندفاطمه(س) با على(ع) ماند در «جمل» در «صفین» در «نهروان» همانگونه که با على(ع) بوددر «بدر» در «احد» و در «خیبر»فاطمه با گلهاى معطرش باقى ماندباور کنید:
آنگاه که در «مدائن» سجاده از زیر پاى حسن(ع) کشیدند این فاطمه بود که او را از زمین بلند کردآن روز که در کربلا سر حسین(ع) بر نى رفتاین فاطمه بود که خاک و خون از رخسارش زدودو آن شب که در خرابه شام زینب3 لحظهاى به خواب رفتاین فاطمه بود که سر او را به دامان گرفتباور کنید،فاطمه با على(ع) بود، با حسن و حسین(ع) ماند و با زینبیان هست و فردا از آن مکتب اوست.
باور کنیددر آدینهاى که دوباره عدالت على(ع) ظهور مىکنداین انگشت نورانى اوست که مهدىاش(عج) را هدایت مىکندو به او مىگوید که ...
«و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون»