آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در دامن پر مهر اسلام، شیر زنانى پرورش یافته‏اند که نامشان چون ستاره در آسمان فضایل مى‏درخشد. چهره‏هاى پر فروغى که از چشمه‏هاى معرفت جرعه‏ها نوشیدند و تشنگان کوثر عشق و ایمان را از زلال ولایت‏سیراب نمودند. در ژرفاى روحشان دریایى از عشق به اهل بیت(ع) موج مى‏زند و تاریخ گویاى نقش ارزنده‏شان در نهضت عظیم نبوى و برافراشتن پرچم ولایت علوى است.
«اسماء بنت عمیس‏» یکى از پیشگامان در اسلام، مهاجرت، جهاد و یارى اهل بیت(ع) است که عمر خود را وقف پایدارى اسلام و تداوم ولایت کرد. در این مقاله با زندگى سراسر حماسه و ایثار این بانوى بهشتى آشنا مى‏شویم. و شما را نیز در این زیارت به دیدار بانوان قبیله ابرار مى‏بریم.
تبار اسماء
پدرش عمیس فرزند معد بن‏تیم، بود که نسبتش با چند واسطه به عفرس بن‏افتل (سرسلسله قبیله خثعم) منتهى مى‏شد و مادرش هند (و خوله جرشیه) نامیده مى‏شد. وى دختر عوف بن‏زهیر از قبیله جرش بود. چون در میان عرب بهترین دامادها را داشت، پیامبر(ص) او را ستوده است. وى قبل از عمیس با حارث بن‏جون ازدواج کرده بود. در روایات از اسماء و خواهرنش با عنوان خواهران بهشتى یاد شده است.
پرستوى مهاجر
در زمانى که دعوت پنهانى پیامبر اکرم(ص) ادامه داشت و هسته نخستین امت اسلامى بآرامى در حال شکل گرفتن بود اسماء به همراه همسرش جعفر بن‏ابیطالب به محضر پیامبر(ص) شتافت و به یگانگى معبود و رسالت رسول(ص) شهادت داد و در روزگارى که یاران دین خدا بسیار اندک بودند، نام خود را جزو پیشگامان اسلام ثبت کرد.
رفته رفته به شمار پیروان دین آسمانى افزوده مى‏شد. پیامبر خانه «ارقم‏» را پایگاه تبلیغى خود ساخت. مشرکان با احساس خطر عظیمى که در انتظارشان بود، گرد هم آمده، پیمان بستند که تازه مسلمانان قبایل خود را شکنجه کنند. رفتار وحشیانه آنان از جدى بودن نهضتى حکایت مى‏کرد که با سرعتى چون برق به پیش مى‏تاخت. آنها ایمان‏آورندگان را تحت فشار قرار دادند، به طورى که گروهى زیر شکنجه‏هاى ایشان جان باختند، یا دچار محنتهاى فراوان شدند. یاسر، عمار، سمیه، بلال، خباب بن‏ارث و صهیب بن‏سنان رومى، تنها نمونه‏هایى هستند که تاریخ نام آنان را به حافظه سپرده است.
سیاست جدید قریشیان جامعه را به دو گروه معارض هم تقسیم کرد. با توجه به بنیانهاى به ظاهر مستحکم مشرکان از نظر سابقه تاریخى و تعصبهاى قومى و نژادى، گمان مى‏رفت که بزودى بساط دعوت جدید پرچیده شود. با رویکرد قدرتمندان به رفتار خشونت‏آمیز از گرایش روزافزون به اسلام کاسته مى‏شد، زیرا کینه‏توزیهاى اهل مکه منظره‏هاى دردناکى پیش روى مؤمنان مجسم کرده بود و گاه به رعب و وحشت آنان مى‏انجامید.
«اسماء بنت عمیس‏» یکى از پیشگامان در اسلام، مهاجرت، جهاد و یارى اهل بیت(ع) است که عمر خود را وقف پایدارى اسلام و تداوم ولایت کرد.
هجرت مؤمنان از مرکز تشنج و تنش، اصولى‏ترین اقدامى بود که رهبرى نهضت مى‏توانست در پیش گیرد. از این‏روى آنگاه که در باره مهاجرت از ایشان کسب تکلیف شد فرمود «هر گاه به خاک حبشه سفر کنید، برایتان سودمند خواهد بود زیرا با وجود زمامدارى نیرومند و دادگر، در آنجا به کسى ظلم نمى‏شود و آنجا سرزمین صدق و پاکى است و مى‏توانید در آن دیار به سر برید تا خدا گشایشى پیش آورد.» گروهى ده الى پانزده نفر که چهار زن در میانشان به چشم مى‏خورد اولین مهاجران به آن سرزمین بودند. آنان در ماه رجب سال پنجم بعثت‏حرکت کرده، شعبان و رمضان را در حبشه ماندند ولى در پى بروز شایعه‏اى مبنى بر تغییر سیاست قریش، در ماه شوال به مکه باز گشتند افرادى همچون رقیه دختر رسول خدا(ص)، در ماه شوال و همسرش عثمان بن‏عفان در نخستین گروه مهاجران حضور داشتند.
آنها پس از با خبر شدن از ناآرامى مکه بار دیگر در همان روزهاى نخست‏بازگشت رو به سوى حبشه کردند و به این ترتیب مهاجرت اصلى شکل‏پذیرفت. آنان‏83 نفر یاد شده‏اند که 11 نفرشان زن بودند و به سرپرستى جعفر بن‏ابیطالب و همراهى همسرش اسماء وارد حبشه شدند.
این اقدام مهاجران چند فایده عمده داشت. نخست آنکه نیرویى معتقد و آماده براى نهضت در مقابل هر نوع قتل عام به حساب مى‏آمدند و از شدت یافتن دامنه اختلاف میان مشرکان و مؤمنان تا به بار نشستن نهضت جلوگیرى مى‏کرد و به علاوه تبلیغ اسلام در فرامرزهاى مکه مى‏شد. و در نهایت دست مشرکان را از آنان کوتاه کرده، به اقدامات انفعالى وا مى‏داشت; که با شکست مشرکان مبنى بر بازگرداندن مهاجران، بر اوج ذلتشان افزوده شد.
سالهاى فراق از خورشید رسالت
روایاتى که نحوه زندگى مهاجران حبشه را ترسیم مى‏کند، برخى به وضعیت‏خوب و گاه ایده‏آل آن سرزمین براى مسلمانان اشاره دارد، مانند فرموده پیامبر(ص) که حبشه را سرزمین سودمند دانسته بود. و سخن ام سلمه (همسر ابى‏سلمه که بعدها به افتخار همسرى پیامبر دست‏یافت) که مى‏گفت: وقتى به حبشه رسیدیم با نجاشى همچون بهترین همسایه بودیم. او به دین ما گروید و ما بدون اینکه اذیت‏شویم یا چیزى بشنویم خدا را عبادت مى‏کردیم.
و شعر عبدالله بن‏حرث که گفت:
هر یک از بندگان خدا در مکه مغلوب شد ما سرزمین خدا را گسترده یافتیم انسانها را از لذت و خوارى نجات مى‏دهد و به ذلت زندگى و مرگ همراه با عار صبر نکنید.
از طرف دیگر بانو اسماء بنت عمیس در پاسخ طعنه یکى از صحابه مى‏گوید: شما با رسول خدا بودید. او گرسنه‏هایتان را سیر و نادانهایتان را راهنمایى مى‏کرد و ما [به لطف پروردگار از رنج‏آفرینى شما] دور افتاده بودیم ...
سیاست جدید قریشیان جامعه را به دو گروه معارض هم تقسیم کرد. با توجه به بنیانهاى به ظاهر مستحکم مشرکان از نظر سابقه تاریخى و تعصبهاى قومى و نژادى، گمان مى‏رفت که بزودى بساط دعوت جدید پرچیده شود.
حقیقت این است که محیط حبشه نسبت‏به جو پر خفقان و فشار مکه که کانون تشنج‏بود محیطى آرام به نظر مى‏رسید. علاوه بر اینکه وجود پادشاه عادل آن، میزان امنیت و عدالت اجتماعى و سیاسى را تا حد درخور ملاحظه افزایش مى‏داد. اما عوامل مخالف که در ارکان حکومت هم دست داشتند با تشنج‏آفرینى موجبات نگرانى مهاجران را فراهم مى‏ساختند. از جمله زمانى که نمایندگان قریش به قصد استرداد مهاجران به نزد نجاشى آمدند. غالب وزیران وى با سفیران قریش هماواز خواستار بازگرداندن مهاجران شدند. همچنین وقتى نجاشى سخن قرآن را در مورد عیسى بن‏مریم زبان جعفر شنید و در مقابل آن سر تسلیم فرود آورد و بر اثر تاثر فراوان گریست. کینه‏توزیها علیه جعفر - خصوصا در میان درباریان که از سوى گروه قریش تطمیع شده بودند - پدید آمد. ام‏سلمه از واقعیات فوق چنین پرده برمى‏دارد: زمانى که هدایاى قریش به کشیشان مؤثر افتاد آنان پس از اسلام آوردن نجاشى با همدستى برخى رجال منطقه علیه وى شوریدند. به خدا سوگند هرگز اندوهى سنگین‏تر از آن ندیدیم که خبر شورش علیه نجاشى به ما رسید; از بیم آنکه مبادا آنها بر نجاشى غلبه کنند و در نتیجه مردى بر سر کار آید که، همانند نجاشى که حقانیت ما را درک مى‏کرد با ما رفتار نکند. به همین دلیل مسلمانان همیشه آرزوى پیروزى نجاشى بر دشمنانش را داشتند.
وجود جو ستیز علیه مسلمانان و پیامبر را مى‏توان در رفتار نجاشى دوم به طور محسوس مشاهده کرد که به محض رسیدن نامه پیامبر آن را از هم درید و کمال بى‏احترامى را به آن نوشته ابراز داشت.
از سویى آنان به سبب مهاجر بودنشان از داشتن زمین و سرمایه اولیه محروم مى‏گشتند. بر اساس نوشته تاریخ‏نگاران نجاشى اول شخصى را به خانه جعفر بن‏ابیطالب فرستاد تا از وضع زندگانى وى گزارش بدهد و او نتیجه تحقیقات خود را چنین بیان کرد: جعفر در شدت فقر و بر روى خاک مى‏نشیند و در منزل فرش او تنها خاک است.»
به هر روى اسماء مدت پانزده سال (از سال پنجم بعثت تا هفتم بعد از هجرت) بدین‏گونه زندگى مى‏گذراند و به موجب اینکه همسرش نمایندگى پیامبر(ص) را بر عهده داشت اى بسا مورد رجوع زنان مهاجر بوده است.
نوید بازگشت
مهاجران همچنان منتظر دستور رسول خدا(ص) بودند. رسول اکرم(ص) طى نامه‏اى به نجاشى وى را به اسلام دعوت کرد و خواستار برگرداندن مسلمانان شد. نجاشى نیز ضمن نامه‏اى که به رسول خدا(ص) نوشت اسلام آوردنش به دست جعفر را اعلام کرد و هدایایى را به جعفر سپرد تا به خدمت پیامبر برساند چون دستور رسول اکرم(ص) به اطلاع مهاجران رسید همگى‏به عشق پیامبرى که سالها پیش براى آخرین بار با سیماى نورانیش وداع گفته بودند روى به سوى مدینه آوردند.
جنگ خیبر
بازگشت مهاجران همزمان با جنگ خیبر بود. در یکى از روزها پیامبر پرچم جنگ را به دست عمر و روز دیگر به ابوبکر داد اما هر دو در فتح قلعه‏هاى مستحکم خیبر ناکام ماندند و بر اثر حملات دشمن ناچار به عقب نشستند. پیامبر(ص) بعد از این دو اتفاق فرمود «ارونیه ترونى رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یاخدها بحقها لیس بفرار» او (على) را به من نشان دهید تا مردى را ببینید که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. این پرچم را بسزا بگیرد و فرار نکند به هر تقدیر جنگ با فتح قلعه خیبر به دست امیرمؤمنان (ع) پایان یافت و درست در همین زمان کاروان مهاجران خود را به محل جنگ رساند. رسول خدا(ص) که از فتح خیبر بسیار شادمان بود با دیدن کاروان و نماینده‏اش جعفر شادیش دوچندان شد و با جعفر روبوسى کرد و فرمود: «ما ادرى بایهما انا اشد فرحا بقدوم جعفر ام بفتح خیبر» نمى‏دانم به کدام بیشتر خوشحالى کنم، به آمدن جعفر یا فتح خیبر!
در این روز دو برادر هر یک در جبهه‏اى ویژه توانسته بودند سکاندارى مطمئن و پیروز باشند. على(ع) در جبهه جنگ و جعفر در جبهه هجرت و مبارزه سیاسى و برون‏مرزى. در آنجا پیامبر(ص) به مثابه هدیه‏اى جاودانه نمازى را که به نام جعفر طیار معروف است‏به او یاد داد.
آزرده از آشنا!
اسماء نیز از دیدار رسول(ص) شادمان بود اما این خوشحالى با دیدن عمر بن‏خطاب و برخورد نامناسب وى با اسماء به یکباره فرو ریخت. عمر به نزد اسماء آمد و گفت: «اى حبشیه، ما بر شما در هجرت سبقت گرفتیم‏» دریغ! وى زمانى پیشرتر در پى فرار از میدان کارزار به «گریز پا» مورد شماتت قرار گرفته بود و اینک این گونه به سخنى نسنجیده قلبى آسمانى را به رنج مى‏آورد. اسماء خسته از سالها رنج و غربت که انتظار خیر مقدم از آنان داشت‏به یک باره برافروخت و گفت «به جان خودم سوگند راست گفتى، شما با رسول خدا بودید، به خدا قسم الان به نزد رسول خدا(ص) مى‏روم و اینها را به او باز مى‏گویم.
او نزد رسول(ص) آمد و آنچه را که شنیده بود گفت و افزود: اى رسول خدا، مردان بر ما تفاخر مى‏کنند و گمان مى‏برند که ما از نخستین مهاجران نیستیم!»پیامبر فرمود: «بل لکم هجرتان الى ارض حبشه و نحن مرهونون بکة ثم هاجرتم بعد ذلک‏» بلکه براى شما دو هجرت است‏به سوى حبشه هجرت کردید و ما مرهون به مکه بودیم آنگاه شما بار دیگر هجرت کردید. بر اساس روایتى دیگر فرمود: دروغ گفت آن که اینچنین سخن راند. براى شما دو هجرت است: به سوى نجاشى و به سوى من.
بدین طریق اسماء از دستاورد عظیم هجرت که همانا «محفوظ ماندن مؤمنان از گزند دشمنان و حفظ ستون اسلام بود» دفاع کرد و در میدان افکار عمومى، مجالى براى پایمال شدن این حقوق نداد. هجرتى که براى رهایى از شکنجه‏ها، حفظ عقیده، آرمانهاى دینى، گسترش مکتب انجام گرفت داراى ارزشى درخشان بود و خداوند متعال بارها از آن به شایستگى یاد کرده است.
هدیه خدا
جان پاک اسماء ریشه در آسمان داشت و به حق پیوسته بود. او که از آغاز پیوند زناشویى خویشتن را وقف مکتب نبوى نمود و ارزشها را چراغ راه خود ساخته بود همواره مرزبان حق شناخته مى‏شد. از جمله در ماجرایى که منجر به نزول آیه 35 سوره احزاب شد. پاکیزه بانوى مهاجر در نخستین روزهاى بازگشت‏با زنان پیامبر دیدار کرد و آنان به خاطر مقاومتها و صبر و تحمل او را ستودند. اما خود او از ناگفته‏ها، دوران دورى از رسول خدا، مردم حبشه و هر آنچه دیده بود، سخن گفت. در آن حال زنان از آیات نازل شده سخن گفتند. اسماء پرسید: آیا در باره ما هم چیزى نازل شده است؟! گروهى اظهار بى‏اطلاعى کردند و برخى نیز به صراحت جواب منفى دادند. اسماء که از نزدیک با درد سالها حضور در صحنه آشنا بود و خود نیز تندیس تلاش شناخته مى‏شد با قلبى شکسته و دیدگانى نمدار به حضور پیامبر(ص) آمد و عرضه داشت: اى رسول خدا(ص)، گویا زنان پیوسته زیانکارند و از هیچ بهره‏اى نصیب ندارند! رسول اکرم(ص) علت را پرسید، گفت: در قرآن بخوبى از آنان یاد نشده است!
هنوز فروغ کلام اسماء خاموش نشده و جانش آرام نگرفته بود که فرشته وحى هدیه‏اى براى زنان فرو فرستاد و از مهر پروردگار به ایشان خبر آورد: آیت نازل شده چنین بود:
«ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدقین و المتصدقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرین اعدالله مغفرة و اجرا عظیما»
بى‏گمان مردان و زنان ملسمان، مردان و زنان مؤمن، مردان و زنان فرمانبر و مردان و زنان درستکار و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه‏بخش، و مردان و زنان روزه‏دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خداوند را بسیار یاد مى‏کنند خداوند براى همگیشان آمرزش و پاداشى بزرگ آماده ساخته است. نزول این آیه در حقیقت تکریم و پاسداشت تلاشهاى بانوان در عرصه فعالیتهایشان بود و با عنایت‏به فرهنگ‏آفرینى قرآن کریم این انتظار مى‏رفت که دیدگاه یک جانبه مردان تا حدى تعدیل شود. روح آیه دفاع از حق بدون لغزش به طرفى خاص است. و بر نفس عمل - بدون توجه یا با توجه یکسان - به جنسیت تکیه دارد. بنابر این بر خلاف برخى نویسندگان که سخن راندن اسماء را به روحیه «زن‏ورى‏» یا «زن‏گرایى‏» یا «مردستیزى‏» وى حمل مى‏کنند باید گفت محققان ارجمند به هنگام بحث از موضوعات جدید مانند نقد مسائل مربوط به زنان از قبیل فمینیسم با احتیاط کامل عمل نموده، از بستن پیرایه به اسوه‏هاى ایمان که سرمایه‏هاى معنوى جوامع اسلامى به شمار مى‏روند خوددارى نمایند.
به هر روى کاروان مهاجران به همراه لشکر پیروز اسلام وارد مدینه شد. جماعت استقبال کننده پیش آمده، آنان را تا داخل مدینه همراهى نمودند. شور و شادى مردم آنگاه به اوج رسید که مهاجران را در میان لشکر پیروز اسلام دیدند. زمانى بعد مهاجران هر یک به خانه نزدیکان یا ساکنان مدینه راهنماى شدند. رسول اکرم(ص) خانواده جعفر را در نزدیکى مسجد مسکن داد بدین طریق آنان مى‏توانستند عطش سالها دورى از رسول خدا(ص) را فرو نشانند. به علاوه که همین امر مقدمات ارتباطى دلنشین میان اسماء و حضرت فاطمه زهرا(س) را پدید آورد. تا آنجا که اسماء شبانه‏روز به خدمت‏یگانه فرزند برگزیده خدا همت گماشت.
عروج جعفر بن‏ابیطالب
هنوز یک سال از سکونت آرام و زندگى آسمانى آن بانو و همسرش سپرى نشده بود که واقعه جنگ موته پیش آمد. در سال هشتم هجرى رسول اکرم(ص) لشکرى به فرماندهى زید بن‏حارثه و قائم‏مقامى جعفر به منطقه موته فرستاد و لشکر مسلمانان با سه هزار نیرو در مقابل نیروى صد هزار نفرى دشمن مواجه شد. جابر ماجراى جنگ و شهادت جعفر را که در جمادى‏الاولى سال هشتم هجرت اتفاق افتاد این گونه بیان مى‏کند:
روزى که جنگ موته آغاز شد ما نماز صبح را با پیامبر(ص) خواندیم. بعد از نماز پیامبر(ص) به بالاى منبر رفت و فرمود «برادران شما براى حنگ با مشرکان درگیر شدند. پیامبر(ص) گفتارش را با آرامى و درنگ بیان مى‏فرمود ... زید بن‏حارثه شهید شد ... علم افتاد ... پرچم را جعفر برداشت. آه ... دست جعفر قطع شد. او پرچم را به دست دیگر گرفت! مى‏بینم که دست دیگرش نیز قطع شد و پرچم را به سینه فشرده است! ... جعفر شهید شد...»
اسماء مى‏گوید: صبح آن روزى که جعفر شهید شد من چهل پوست دباغى کرده، آرد براى خمیر تدارک دیده، صورت فرزندانم را شسته و به موهایشان روغن زده بودم. در آن احوال رسول اکرم(ص) به خانه ما وارد شد و فرمود: اى اسماء، فرزندان جعفر کجایند؟ من آنها را حاضر کرده; به خدمتش بردم. برگزیده خدا بچه‏ها را به آغوش گرفت و بر سر و صورتشان بوسه زد و بویید و سیلاب اشک از چشمانش جارى بود.
گفتم: اى رسول خدا(ص) از جعفر خبرى شده است؟
فرمود: آرى امروز شهید شد!
من به شدت گریستم و زنان مهاجر و انصار با شنیدن شیون من به خانه‏ام شتافتند. و ابراز همدردى کردند. رسول خدا(ص) نیز به نزد دخترش فاطمه(س) رفت و اندکى بعد دیدم فاطمه(س) فریادکنان وا عماه وا جعفراه مى‏گفت و به سوى من آمد و فرمود: سزاست که گریه‏کنندگان بر همانند او بگریند.
خاطره دیدار رسول(ص)
عبدالله پسر جعفر مى‏گوید: روزى را که رسول خدا(ص) به نزد مادرم آمد به خاطر دارم. او دست‏بر سر من و برادرم کشید و در همان حال اشک به روى محاسنش مى‏چکید و مى‏فرمود: «اللهم ان جعفر قد قدم الیک الى احسن الثواب فاخلفه من ذریته باحسن ما خلفت احدا من عبادک فى ذریته‏»: خدایا، جعفر در پى بهترین پاداش به سوى تو آمد. و فرزندان او را با بهترین شیوه‏اى که بستگان بندگانت را حفط مى‏کنى محافظت فرما.
آنگاه فرمود: اى اسماء،آیا به توبشارتى بدهم؟ مادرم گفت: آرى اى رسول خدا(ص) پدر و مادرم فدایت‏باد! فرمود: خداوند دو بال به جعفر داده است که با آنها در بهشت‏سیر کند.
با یادگاران همسر
فرزندان اسماء و جعفر در حبشه به دنیا آمدند. آنان در سرزمین حبشه اگر از نظاره سیماى آخرین پیامبر خدا بى‏نصیب بودند دو تحفه آسمانى چون پدر و مادر را در کنار خود مى‏دیدند. پدر و مادرى که در روزگار همانند آنها کمتر یافت‏شده است. در آنجا اسماء براى آنان هم مادر بود و هم آموزگار. آموزگارى که مدت زمانى زودگذر از بهشت‏به سوى ایشان آمده و زمانى نه چندان دور بار دیگر بر آن است تا به سراى پیشین خود رو کند.آنچه در حبشه براى آنان رنج‏آور بود اینکه پدرشان نه صاحب زمین بود و نه آنچنان سرمایه‏اى داشت که بتواند براحتى امور زندگانى را بگذراند. در مدینه نیز جعفر غالبا در جنگها حضور داشت و بناچار مادر به تنهایى امور خانواده را اداره مى‏کرد. او نیک آموخته بود که با نبود مردان زنان در صحنه‏هاى اقتصادى و اجتماعى ناچار به قبول مسؤولیت هستند. گفتنى است که حضور در محضر فاطمه زهرا(س) و مانوس شدن با وى و همدم شدن فرزندانش با حسن و حسین(ع) در کسب بینش صحیح سیاسى و انتقال آن به فرزندان وى نقش اصلى داشته است. اسماء به این واسطه توانست عشق نبوى و مهر علوى را در جان فرزندانش جارى سازد.
عبدالله
او بزرگترین فرزند اسماء و متولد حبشه بود که در پى بخشندگى زیاد به دریاى کرم لقب گرفت. بر اساس روایت‏سلیم بن‏قیس از برخورد عبدالله با روباه پیر (معاویه) عمق شعور سیاسى وى آشکار مى‏شود. عبدالله خود مى‏گوید: زمانى نزد معاویه رفتم که حسن(ع) و حسین(ع) نیز همراه من بودند و عبدالله پسر عباس همنشین معاویه بود. معاویه به من رو کرد و گفت: «اى عبدالله، چقدر حسن و حسین را محترم مى‏شمارى! در حالى که نه آن دو از تو بهتر هستند نه پدرشان از پدرت و اگر مادرشان دختر پیامبر نبود مى‏گفتم مادرتان نز چیزى از مادرشان کم ندارد.»
معاویه در آن بود که با برترى دادن عبدالله بر سید جوانان اهل بهشت، و از بین بردن شرافت اهل بیت(ع) او را وادار به غرور نماید تا با سخنانى مغرورانه حسن و حسین(ع) را کوچک بشمارد. معاویه حتى شرافت فاطمه(س) را نیز تنها در شرافت نسبى وى با پیامبر خلاصه نمود. البته این حربه را معاویه بارها آزموده و افراد مختلفى را گرفتار تعصبات قومى و شخصى کرده و بذر نفاق را در دلشان کاشته بود.
عبدالله مى‏گوید: «پاسخ دادم به خدا تو از مقام آنها و پدر و مادرشان کم اطلاعى و بلکه به خدا آن دو از من، پدرشان از پدرم و مادرشان از مادرم بهتر هستند. اى معاویه، تو از آنچه من از رسول الله(ص) شنیده‏ام غافلى ... مقام آنها والاتر از آن است که در اندیشه خرد تو جاى گیرد.»دشمنى و کینه‏توزى معاویه بن‏ابى‏سفیان با عبدالله بن‏جعفر ریشه در ارتباط نسبى و عقیدتى وى با امیرمؤمنان(ع) داشت. از آن سو عبدالله در مکتب عشق و شهامت و در دامن مادرى شیردل پرورش یافته بود و ترسى از دستگاه تزویرى معاویه به خود راه نمى‏داد.
ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: روزى در حضور معاویه، عمروعاص سخنانى درشت‏به عبدالله گفت و وى خشمگین گفت: مرگ بر تو باد! خاموش باش! شکیبایى‏ام زبان مردم را بر من گشوده است و مى‏پندارند که نمى‏فهمم ... . اى معاویه، این موضوع که اینها کردار خطاى تو را تصویب کرده، ریختن خون مسلمانان و جنگ با امیر مؤمنان را تایید مى‏نمایند مغرورت نسازد تا به هر فساد و تباهى آشکارى اقدام کنى. چشم سر و دل تو از حق کور شده است. اگر از خطاى خود دست نمى‏شویى پس بگذار تا هر چه مى‏خواهیم بگوییم! معاویه که افشاگریهاى عبدالله را موجب رسوایى خود مى‏دید، گفت: خدا لعنت کند آن که آتش درون دل تو را مشتعل کرد! هر چه بخواهى برآورده مى‏کنم. چه اینکه تو فرزند ذوالجناحین و سید بزرگ بنى‏هاشمى!
عبدالله که متوجه نیرنگ دوباره روباه پیر شد فریاد زد: نه،نه! چنین نیست. آقاى بنى‏هاشم حسن و حسین‏اند و هیچ شخصى در این مقام به آنان نمى‏رسد.
وى که نقشه‏هاى خود را بر آب مى‏دید در صدد برآمد تا چاره‏اى تازه بیندیشد. از این‏رو زینب دختر عبدالله را براى پسرش یزید خواستگارى کرد. در صورت عملى شدن این نقشه پیوندهاى نسبى فرزندان وى با آل الله را آلوده مى‏ساخت و در جبهه مقابل مى‏توانست‏شکافى ایجاد کند. اما با هوشیارى امام حسن(ع) و عبدالله این اقدام وى نیز ناکام ماند. آرى! عشق و علاقه وى به خاندان نبوت هیچ گاه کاستى نیافت و وقتى به سبب پیرى نتوانست در رکاب حسین(ع) شمشیر بزند و امام حسین(ع) نیز به دلایل خاص پشنهاد (نامه) او مبنى بر بازگشت را نپذیرفت دو تن از فرزندانش را به نامهاى محمد و عون به کمک امام حسین(ع) روانه ساخت تا به درجه شهادت نایل شدند. و در اولین عکس‏العمل تنها به جمله «انالله و انا الیه راجعون‏» بسنده کرد و آنگاه که ابوسلاسل خدمتکارش در مقام تاثر گفت این هم مصیبتى بود که از حسین(ع) به ما رسید، با صلابت در پاسخش گفت: زبان کوتاه دار. در باره حسین چنین مى‏گویى! به خدا قسم دوست داشتم در کربلا باشم و جانم را فداى او کنم، که شایسته است جانها فدایش شود. شهادت حسین(ع) بر من سخت دشوار است ولى خدا را شکر مى‏کنم که اگر خود نتوانستم حسین(ع) را یارى کنم فرزندان عزیزم او را به جان یارى کرند.
عبدالله در سال 80 هجرى، (سال حجاف) در نود سالگى از دنیا رفت و در بقیع دفن شد.
محمد
او نیز خاطره دیدار رسول خدا(ص) در روز شهادت پدر را به یاد داشت. آن روز که پیامبر به مادرشان فرمود: غم مخور، من در دنیا و آخرت سرپرست اینها هستم.
پیامبر به او عنایت ویژه‏اى داشت و مى‏فرمود: محمد شبیه عمویم ابوطالب است.
او بعد از مرگ عمر داماد امیرمؤمنان(ع) شد و ام‏کلثوم را به همسرى برگزید. او جزو چهار نفرى است که پیامبر اکرم(ص) در باره‏شان فرمود: اینها افرادى هستند که همیشه از معصیت پروردگار دورى مى‏جویند; محمد بن‏جعفر، محمد بن ابى‏بکر، محمد بن‏حذیفه، محمد بن‏حسینه
عون
قاضى نورالله شوشترى، این فرزند اسماء را شهید و مزارش را شوشتر مى‏داند ولى برخى او را شهید کربلا مى‏دانند که در 65 سالگى به شهادت رسیده است.
ازدواجى دیگر
مدتى بعد از شهادت جعفر بن‏ابیطالب ابوبکر با اصرار زیاد از اسماء خواستگارى کرد و او را به عقد خود درآورد. این پیوند در سال هشت هجرى و هنگام جنگ حنین در پى پافشارى ابوبکر و توسط پیامبر انجام گرفت. تاریخ‏نویسان در باره علل و حتى نحوه ازدواج اسماء بنت عمیس با ابوبکر سکوت کرده‏اند. برخى بر این عقیده‏اند که اسماء بعد از جعفر به عقد حمزه درآمد اما باید گفت: حمزه با سلمى خواهر اسماء ازدواج کرد و ازدواجش با اسماء سند تاریخى ندارد. چنین به نظر مى‏رسد که در این دوران هنوز مواضع خاص ابوبکر خصوصا نسبت‏به ولایت امیرمؤمنان(ع) بروز نکرده بود او این ازدواج را براى خود امتیاز بزرگى مى‏دانست. زیرا اسماء از جایگاه ویژه اجتماعى و نیز درایت و آگاهى سیاسى بهره‏مند بود. به هر روى این پیوند تاثیرى در منش و تفکر و تصمیمات اعتقادى و سیاسى اسماء نگذاشت. او بر عقایدش پایبند بود و تاریخ لحظه یا گامى تخطى از اصول مبتنى بر حب آل الله را از وى ثبت نکرده است. در تایید این سخن نکاتى را یادآور خواهیم شد.
مولود حجة الوداع
در زمانى که ابوبکر به همراه سپاه اسلام به یکى از غزوات رفته بود. اسماء خوابى دید که پیامبر در تعبیرش چنین فرمود: ابوبکر برخواهد گشت و از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که خداوند او را مایه خشم کافران و منافقان قرار خواهد داد. اى اسماء نام او را محمد بگذار. در سال دهم هجرى که گروه زیادى پیامبر را در آخرین حج همراهى مى‏کردند فرزند اسماء در منطقه ذوالحلیفه به دنیا آمد. بر طبق فرموده پیامبر(ص) اسماء فرزند را محمد نامید و از همانجا غسل کرده، احرام بست.
محمد سه سالگى خود را مى‏گذراند که پدرش چشم از جهان فرو بست و او در دامان امیرمؤمنان(ع) پرورش پیدا کرد و رفته رفته به تربیت‏شده على شهرت یافت.
تحفه حجة الوداع
آن سال واقعه‏اى روى داد که تا ابد حق را از ناحق جدا مى‏کرد. حادثه عظیم غدیر که خط سرخ علوى را بر تارک تاریخ رسم مى‏نمود و پروانگان عاشق را به سوى سوختن و فانى شدن فرا مى‏خواند. اسماء نیز همچون زنان بزرگوار دیگر مانند حضرت زهرا، ام‏سلمه، ام‏هانى، فاطمه بنت‏حمزه، همسر زید بن‏ارقم بخویى واقعه آن روز را به خاطر سپرد و به این وسیله چراغى براى راه فردا که تاریکى همه جا را فرا مى‏گرفت همراه برداشت. او بارها یادگار خود از حجة الوداع را براى دیگران بازگو کرد تا به این وسیله آنان را به راه حقیقت فرا خواند. از جمله این روایت از اوست: «کان رسول الله(ص) واقفا بمکه مستقبلا ثبیر مستدبرا حرا و هو یقول: انى اقول الیوم کما قال العبد الصالح موسى بن‏عمران(ع) اسالک اللهم ان تشرح لى صدرى و تیسر لى امرى و اجعل لى وزیرا من اهلى على بن‏ابیطالب اخى اشدد به ارزى و اشرکه فى امرى کما نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنت‏بى بصیرا.»
رسول خدا در مکه روبه‏روى ثبیر پشت‏به حرا ایستاده بود و فرمود: امروز مى‏گویم آنطور که بنده صالح موسى بن‏عمران(ع) گفت: خدایا از تو مى‏خواهم که به من شرح صدر دهى و امرم را آسان سازى و از اهلم على بن‏ابیطالب برادرم برایم وزیر قرار دهى.
او را در کارم شریک سازى همانظور که زیاد تو را تسبیح مى‏کنیم و زیاد یاد مى‏کنیم تو به ما بصیر هستى.
غروب خورشید رسالت
پس از آخرین سفر حج (حجة الوداع) حال پیامبر روز به روز وخیم‏تر مى‏شد و فرجام آن چنین شد که پیامبر اکرم(ص) در غروب روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر سال دهم هجرت به سراى باقى شتافت. این واقعه جانگداز براى مردم باور نکردنى بود از بین جمعیت ناگهان عمر بن‏خطاب فریاد زد او نمرده و همچون عیسى به آسمان رفته و زنده است! اسماء در این حال نزدیک شد و به پیکر پاک رسول خدا(ص) با دقت نگریست و گفت: چنین نیست‏بلکه پیامبر خدا جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
از این زمان به بعد بود که دوره فشار به اهل بیت پیامبر(ص) آغاز و به شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) و امیرمؤمنان و سلب حاکمیت دینى از آنان منتهى شد. از این روى بررسى نحوه ارتباط و نوع مواضع اسماء بنت عمیس در این دوران، که موضوع قسمت دوم مقاله حاضر مى‏باشد عظمت‏شخصیت وى را براى ما آشکار خواهد ساخت.

تبلیغات