بانوى بهشتى
آرشیو
چکیده
متن
در دامن پر مهر اسلام، شیر زنانى پرورش یافتهاند که نامشان چون ستاره در آسمان فضایل مىدرخشد. چهرههاى پر فروغى که از چشمههاى معرفت جرعهها نوشیدند و تشنگان کوثر عشق و ایمان را از زلال ولایتسیراب نمودند. در ژرفاى روحشان دریایى از عشق به اهل بیت(ع) موج مىزند و تاریخ گویاى نقش ارزندهشان در نهضت عظیم نبوى و برافراشتن پرچم ولایت علوى است.
«اسماء بنت عمیس» یکى از پیشگامان در اسلام، مهاجرت، جهاد و یارى اهل بیت(ع) است که عمر خود را وقف پایدارى اسلام و تداوم ولایت کرد. در این مقاله با زندگى سراسر حماسه و ایثار این بانوى بهشتى آشنا مىشویم. و شما را نیز در این زیارت به دیدار بانوان قبیله ابرار مىبریم.
تبار اسماء
پدرش عمیس فرزند معد بنتیم، بود که نسبتش با چند واسطه به عفرس بنافتل (سرسلسله قبیله خثعم) منتهى مىشد و مادرش هند (و خوله جرشیه) نامیده مىشد. وى دختر عوف بنزهیر از قبیله جرش بود. چون در میان عرب بهترین دامادها را داشت، پیامبر(ص) او را ستوده است. وى قبل از عمیس با حارث بنجون ازدواج کرده بود. در روایات از اسماء و خواهرنش با عنوان خواهران بهشتى یاد شده است.
پرستوى مهاجر
در زمانى که دعوت پنهانى پیامبر اکرم(ص) ادامه داشت و هسته نخستین امت اسلامى بآرامى در حال شکل گرفتن بود اسماء به همراه همسرش جعفر بنابیطالب به محضر پیامبر(ص) شتافت و به یگانگى معبود و رسالت رسول(ص) شهادت داد و در روزگارى که یاران دین خدا بسیار اندک بودند، نام خود را جزو پیشگامان اسلام ثبت کرد.
رفته رفته به شمار پیروان دین آسمانى افزوده مىشد. پیامبر خانه «ارقم» را پایگاه تبلیغى خود ساخت. مشرکان با احساس خطر عظیمى که در انتظارشان بود، گرد هم آمده، پیمان بستند که تازه مسلمانان قبایل خود را شکنجه کنند. رفتار وحشیانه آنان از جدى بودن نهضتى حکایت مىکرد که با سرعتى چون برق به پیش مىتاخت. آنها ایمانآورندگان را تحت فشار قرار دادند، به طورى که گروهى زیر شکنجههاى ایشان جان باختند، یا دچار محنتهاى فراوان شدند. یاسر، عمار، سمیه، بلال، خباب بنارث و صهیب بنسنان رومى، تنها نمونههایى هستند که تاریخ نام آنان را به حافظه سپرده است.
سیاست جدید قریشیان جامعه را به دو گروه معارض هم تقسیم کرد. با توجه به بنیانهاى به ظاهر مستحکم مشرکان از نظر سابقه تاریخى و تعصبهاى قومى و نژادى، گمان مىرفت که بزودى بساط دعوت جدید پرچیده شود. با رویکرد قدرتمندان به رفتار خشونتآمیز از گرایش روزافزون به اسلام کاسته مىشد، زیرا کینهتوزیهاى اهل مکه منظرههاى دردناکى پیش روى مؤمنان مجسم کرده بود و گاه به رعب و وحشت آنان مىانجامید.
«اسماء بنت عمیس» یکى از پیشگامان در اسلام، مهاجرت، جهاد و یارى اهل بیت(ع) است که عمر خود را وقف پایدارى اسلام و تداوم ولایت کرد.
هجرت مؤمنان از مرکز تشنج و تنش، اصولىترین اقدامى بود که رهبرى نهضت مىتوانست در پیش گیرد. از اینروى آنگاه که در باره مهاجرت از ایشان کسب تکلیف شد فرمود «هر گاه به خاک حبشه سفر کنید، برایتان سودمند خواهد بود زیرا با وجود زمامدارى نیرومند و دادگر، در آنجا به کسى ظلم نمىشود و آنجا سرزمین صدق و پاکى است و مىتوانید در آن دیار به سر برید تا خدا گشایشى پیش آورد.» گروهى ده الى پانزده نفر که چهار زن در میانشان به چشم مىخورد اولین مهاجران به آن سرزمین بودند. آنان در ماه رجب سال پنجم بعثتحرکت کرده، شعبان و رمضان را در حبشه ماندند ولى در پى بروز شایعهاى مبنى بر تغییر سیاست قریش، در ماه شوال به مکه باز گشتند افرادى همچون رقیه دختر رسول خدا(ص)، در ماه شوال و همسرش عثمان بنعفان در نخستین گروه مهاجران حضور داشتند.
آنها پس از با خبر شدن از ناآرامى مکه بار دیگر در همان روزهاى نخستبازگشت رو به سوى حبشه کردند و به این ترتیب مهاجرت اصلى شکلپذیرفت. آنان83 نفر یاد شدهاند که 11 نفرشان زن بودند و به سرپرستى جعفر بنابیطالب و همراهى همسرش اسماء وارد حبشه شدند.
این اقدام مهاجران چند فایده عمده داشت. نخست آنکه نیرویى معتقد و آماده براى نهضت در مقابل هر نوع قتل عام به حساب مىآمدند و از شدت یافتن دامنه اختلاف میان مشرکان و مؤمنان تا به بار نشستن نهضت جلوگیرى مىکرد و به علاوه تبلیغ اسلام در فرامرزهاى مکه مىشد. و در نهایت دست مشرکان را از آنان کوتاه کرده، به اقدامات انفعالى وا مىداشت; که با شکست مشرکان مبنى بر بازگرداندن مهاجران، بر اوج ذلتشان افزوده شد.
سالهاى فراق از خورشید رسالت
روایاتى که نحوه زندگى مهاجران حبشه را ترسیم مىکند، برخى به وضعیتخوب و گاه ایدهآل آن سرزمین براى مسلمانان اشاره دارد، مانند فرموده پیامبر(ص) که حبشه را سرزمین سودمند دانسته بود. و سخن ام سلمه (همسر ابىسلمه که بعدها به افتخار همسرى پیامبر دستیافت) که مىگفت: وقتى به حبشه رسیدیم با نجاشى همچون بهترین همسایه بودیم. او به دین ما گروید و ما بدون اینکه اذیتشویم یا چیزى بشنویم خدا را عبادت مىکردیم.
و شعر عبدالله بنحرث که گفت:
هر یک از بندگان خدا در مکه مغلوب شد ما سرزمین خدا را گسترده یافتیم انسانها را از لذت و خوارى نجات مىدهد و به ذلت زندگى و مرگ همراه با عار صبر نکنید.
از طرف دیگر بانو اسماء بنت عمیس در پاسخ طعنه یکى از صحابه مىگوید: شما با رسول خدا بودید. او گرسنههایتان را سیر و نادانهایتان را راهنمایى مىکرد و ما [به لطف پروردگار از رنجآفرینى شما] دور افتاده بودیم ...
سیاست جدید قریشیان جامعه را به دو گروه معارض هم تقسیم کرد. با توجه به بنیانهاى به ظاهر مستحکم مشرکان از نظر سابقه تاریخى و تعصبهاى قومى و نژادى، گمان مىرفت که بزودى بساط دعوت جدید پرچیده شود.
حقیقت این است که محیط حبشه نسبتبه جو پر خفقان و فشار مکه که کانون تشنجبود محیطى آرام به نظر مىرسید. علاوه بر اینکه وجود پادشاه عادل آن، میزان امنیت و عدالت اجتماعى و سیاسى را تا حد درخور ملاحظه افزایش مىداد. اما عوامل مخالف که در ارکان حکومت هم دست داشتند با تشنجآفرینى موجبات نگرانى مهاجران را فراهم مىساختند. از جمله زمانى که نمایندگان قریش به قصد استرداد مهاجران به نزد نجاشى آمدند. غالب وزیران وى با سفیران قریش هماواز خواستار بازگرداندن مهاجران شدند. همچنین وقتى نجاشى سخن قرآن را در مورد عیسى بنمریم زبان جعفر شنید و در مقابل آن سر تسلیم فرود آورد و بر اثر تاثر فراوان گریست. کینهتوزیها علیه جعفر - خصوصا در میان درباریان که از سوى گروه قریش تطمیع شده بودند - پدید آمد. امسلمه از واقعیات فوق چنین پرده برمىدارد: زمانى که هدایاى قریش به کشیشان مؤثر افتاد آنان پس از اسلام آوردن نجاشى با همدستى برخى رجال منطقه علیه وى شوریدند. به خدا سوگند هرگز اندوهى سنگینتر از آن ندیدیم که خبر شورش علیه نجاشى به ما رسید; از بیم آنکه مبادا آنها بر نجاشى غلبه کنند و در نتیجه مردى بر سر کار آید که، همانند نجاشى که حقانیت ما را درک مىکرد با ما رفتار نکند. به همین دلیل مسلمانان همیشه آرزوى پیروزى نجاشى بر دشمنانش را داشتند.
وجود جو ستیز علیه مسلمانان و پیامبر را مىتوان در رفتار نجاشى دوم به طور محسوس مشاهده کرد که به محض رسیدن نامه پیامبر آن را از هم درید و کمال بىاحترامى را به آن نوشته ابراز داشت.
از سویى آنان به سبب مهاجر بودنشان از داشتن زمین و سرمایه اولیه محروم مىگشتند. بر اساس نوشته تاریخنگاران نجاشى اول شخصى را به خانه جعفر بنابیطالب فرستاد تا از وضع زندگانى وى گزارش بدهد و او نتیجه تحقیقات خود را چنین بیان کرد: جعفر در شدت فقر و بر روى خاک مىنشیند و در منزل فرش او تنها خاک است.»
به هر روى اسماء مدت پانزده سال (از سال پنجم بعثت تا هفتم بعد از هجرت) بدینگونه زندگى مىگذراند و به موجب اینکه همسرش نمایندگى پیامبر(ص) را بر عهده داشت اى بسا مورد رجوع زنان مهاجر بوده است.
نوید بازگشت
مهاجران همچنان منتظر دستور رسول خدا(ص) بودند. رسول اکرم(ص) طى نامهاى به نجاشى وى را به اسلام دعوت کرد و خواستار برگرداندن مسلمانان شد. نجاشى نیز ضمن نامهاى که به رسول خدا(ص) نوشت اسلام آوردنش به دست جعفر را اعلام کرد و هدایایى را به جعفر سپرد تا به خدمت پیامبر برساند چون دستور رسول اکرم(ص) به اطلاع مهاجران رسید همگىبه عشق پیامبرى که سالها پیش براى آخرین بار با سیماى نورانیش وداع گفته بودند روى به سوى مدینه آوردند.
جنگ خیبر
بازگشت مهاجران همزمان با جنگ خیبر بود. در یکى از روزها پیامبر پرچم جنگ را به دست عمر و روز دیگر به ابوبکر داد اما هر دو در فتح قلعههاى مستحکم خیبر ناکام ماندند و بر اثر حملات دشمن ناچار به عقب نشستند. پیامبر(ص) بعد از این دو اتفاق فرمود «ارونیه ترونى رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یاخدها بحقها لیس بفرار» او (على) را به من نشان دهید تا مردى را ببینید که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. این پرچم را بسزا بگیرد و فرار نکند به هر تقدیر جنگ با فتح قلعه خیبر به دست امیرمؤمنان (ع) پایان یافت و درست در همین زمان کاروان مهاجران خود را به محل جنگ رساند. رسول خدا(ص) که از فتح خیبر بسیار شادمان بود با دیدن کاروان و نمایندهاش جعفر شادیش دوچندان شد و با جعفر روبوسى کرد و فرمود: «ما ادرى بایهما انا اشد فرحا بقدوم جعفر ام بفتح خیبر» نمىدانم به کدام بیشتر خوشحالى کنم، به آمدن جعفر یا فتح خیبر!
در این روز دو برادر هر یک در جبههاى ویژه توانسته بودند سکاندارى مطمئن و پیروز باشند. على(ع) در جبهه جنگ و جعفر در جبهه هجرت و مبارزه سیاسى و برونمرزى. در آنجا پیامبر(ص) به مثابه هدیهاى جاودانه نمازى را که به نام جعفر طیار معروف استبه او یاد داد.
آزرده از آشنا!
اسماء نیز از دیدار رسول(ص) شادمان بود اما این خوشحالى با دیدن عمر بنخطاب و برخورد نامناسب وى با اسماء به یکباره فرو ریخت. عمر به نزد اسماء آمد و گفت: «اى حبشیه، ما بر شما در هجرت سبقت گرفتیم» دریغ! وى زمانى پیشرتر در پى فرار از میدان کارزار به «گریز پا» مورد شماتت قرار گرفته بود و اینک این گونه به سخنى نسنجیده قلبى آسمانى را به رنج مىآورد. اسماء خسته از سالها رنج و غربت که انتظار خیر مقدم از آنان داشتبه یک باره برافروخت و گفت «به جان خودم سوگند راست گفتى، شما با رسول خدا بودید، به خدا قسم الان به نزد رسول خدا(ص) مىروم و اینها را به او باز مىگویم.
او نزد رسول(ص) آمد و آنچه را که شنیده بود گفت و افزود: اى رسول خدا، مردان بر ما تفاخر مىکنند و گمان مىبرند که ما از نخستین مهاجران نیستیم!»پیامبر فرمود: «بل لکم هجرتان الى ارض حبشه و نحن مرهونون بکة ثم هاجرتم بعد ذلک» بلکه براى شما دو هجرت استبه سوى حبشه هجرت کردید و ما مرهون به مکه بودیم آنگاه شما بار دیگر هجرت کردید. بر اساس روایتى دیگر فرمود: دروغ گفت آن که اینچنین سخن راند. براى شما دو هجرت است: به سوى نجاشى و به سوى من.
بدین طریق اسماء از دستاورد عظیم هجرت که همانا «محفوظ ماندن مؤمنان از گزند دشمنان و حفظ ستون اسلام بود» دفاع کرد و در میدان افکار عمومى، مجالى براى پایمال شدن این حقوق نداد. هجرتى که براى رهایى از شکنجهها، حفظ عقیده، آرمانهاى دینى، گسترش مکتب انجام گرفت داراى ارزشى درخشان بود و خداوند متعال بارها از آن به شایستگى یاد کرده است.
هدیه خدا
جان پاک اسماء ریشه در آسمان داشت و به حق پیوسته بود. او که از آغاز پیوند زناشویى خویشتن را وقف مکتب نبوى نمود و ارزشها را چراغ راه خود ساخته بود همواره مرزبان حق شناخته مىشد. از جمله در ماجرایى که منجر به نزول آیه 35 سوره احزاب شد. پاکیزه بانوى مهاجر در نخستین روزهاى بازگشتبا زنان پیامبر دیدار کرد و آنان به خاطر مقاومتها و صبر و تحمل او را ستودند. اما خود او از ناگفتهها، دوران دورى از رسول خدا، مردم حبشه و هر آنچه دیده بود، سخن گفت. در آن حال زنان از آیات نازل شده سخن گفتند. اسماء پرسید: آیا در باره ما هم چیزى نازل شده است؟! گروهى اظهار بىاطلاعى کردند و برخى نیز به صراحت جواب منفى دادند. اسماء که از نزدیک با درد سالها حضور در صحنه آشنا بود و خود نیز تندیس تلاش شناخته مىشد با قلبى شکسته و دیدگانى نمدار به حضور پیامبر(ص) آمد و عرضه داشت: اى رسول خدا(ص)، گویا زنان پیوسته زیانکارند و از هیچ بهرهاى نصیب ندارند! رسول اکرم(ص) علت را پرسید، گفت: در قرآن بخوبى از آنان یاد نشده است!
هنوز فروغ کلام اسماء خاموش نشده و جانش آرام نگرفته بود که فرشته وحى هدیهاى براى زنان فرو فرستاد و از مهر پروردگار به ایشان خبر آورد: آیت نازل شده چنین بود:
«ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدقین و المتصدقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرین اعدالله مغفرة و اجرا عظیما»
بىگمان مردان و زنان ملسمان، مردان و زنان مؤمن، مردان و زنان فرمانبر و مردان و زنان درستکار و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقهبخش، و مردان و زنان روزهدار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خداوند را بسیار یاد مىکنند خداوند براى همگیشان آمرزش و پاداشى بزرگ آماده ساخته است. نزول این آیه در حقیقت تکریم و پاسداشت تلاشهاى بانوان در عرصه فعالیتهایشان بود و با عنایتبه فرهنگآفرینى قرآن کریم این انتظار مىرفت که دیدگاه یک جانبه مردان تا حدى تعدیل شود. روح آیه دفاع از حق بدون لغزش به طرفى خاص است. و بر نفس عمل - بدون توجه یا با توجه یکسان - به جنسیت تکیه دارد. بنابر این بر خلاف برخى نویسندگان که سخن راندن اسماء را به روحیه «زنورى» یا «زنگرایى» یا «مردستیزى» وى حمل مىکنند باید گفت محققان ارجمند به هنگام بحث از موضوعات جدید مانند نقد مسائل مربوط به زنان از قبیل فمینیسم با احتیاط کامل عمل نموده، از بستن پیرایه به اسوههاى ایمان که سرمایههاى معنوى جوامع اسلامى به شمار مىروند خوددارى نمایند.
به هر روى کاروان مهاجران به همراه لشکر پیروز اسلام وارد مدینه شد. جماعت استقبال کننده پیش آمده، آنان را تا داخل مدینه همراهى نمودند. شور و شادى مردم آنگاه به اوج رسید که مهاجران را در میان لشکر پیروز اسلام دیدند. زمانى بعد مهاجران هر یک به خانه نزدیکان یا ساکنان مدینه راهنماى شدند. رسول اکرم(ص) خانواده جعفر را در نزدیکى مسجد مسکن داد بدین طریق آنان مىتوانستند عطش سالها دورى از رسول خدا(ص) را فرو نشانند. به علاوه که همین امر مقدمات ارتباطى دلنشین میان اسماء و حضرت فاطمه زهرا(س) را پدید آورد. تا آنجا که اسماء شبانهروز به خدمتیگانه فرزند برگزیده خدا همت گماشت.
عروج جعفر بنابیطالب
هنوز یک سال از سکونت آرام و زندگى آسمانى آن بانو و همسرش سپرى نشده بود که واقعه جنگ موته پیش آمد. در سال هشتم هجرى رسول اکرم(ص) لشکرى به فرماندهى زید بنحارثه و قائممقامى جعفر به منطقه موته فرستاد و لشکر مسلمانان با سه هزار نیرو در مقابل نیروى صد هزار نفرى دشمن مواجه شد. جابر ماجراى جنگ و شهادت جعفر را که در جمادىالاولى سال هشتم هجرت اتفاق افتاد این گونه بیان مىکند:
روزى که جنگ موته آغاز شد ما نماز صبح را با پیامبر(ص) خواندیم. بعد از نماز پیامبر(ص) به بالاى منبر رفت و فرمود «برادران شما براى حنگ با مشرکان درگیر شدند. پیامبر(ص) گفتارش را با آرامى و درنگ بیان مىفرمود ... زید بنحارثه شهید شد ... علم افتاد ... پرچم را جعفر برداشت. آه ... دست جعفر قطع شد. او پرچم را به دست دیگر گرفت! مىبینم که دست دیگرش نیز قطع شد و پرچم را به سینه فشرده است! ... جعفر شهید شد...»
اسماء مىگوید: صبح آن روزى که جعفر شهید شد من چهل پوست دباغى کرده، آرد براى خمیر تدارک دیده، صورت فرزندانم را شسته و به موهایشان روغن زده بودم. در آن احوال رسول اکرم(ص) به خانه ما وارد شد و فرمود: اى اسماء، فرزندان جعفر کجایند؟ من آنها را حاضر کرده; به خدمتش بردم. برگزیده خدا بچهها را به آغوش گرفت و بر سر و صورتشان بوسه زد و بویید و سیلاب اشک از چشمانش جارى بود.
گفتم: اى رسول خدا(ص) از جعفر خبرى شده است؟
فرمود: آرى امروز شهید شد!
من به شدت گریستم و زنان مهاجر و انصار با شنیدن شیون من به خانهام شتافتند. و ابراز همدردى کردند. رسول خدا(ص) نیز به نزد دخترش فاطمه(س) رفت و اندکى بعد دیدم فاطمه(س) فریادکنان وا عماه وا جعفراه مىگفت و به سوى من آمد و فرمود: سزاست که گریهکنندگان بر همانند او بگریند.
خاطره دیدار رسول(ص)
عبدالله پسر جعفر مىگوید: روزى را که رسول خدا(ص) به نزد مادرم آمد به خاطر دارم. او دستبر سر من و برادرم کشید و در همان حال اشک به روى محاسنش مىچکید و مىفرمود: «اللهم ان جعفر قد قدم الیک الى احسن الثواب فاخلفه من ذریته باحسن ما خلفت احدا من عبادک فى ذریته»: خدایا، جعفر در پى بهترین پاداش به سوى تو آمد. و فرزندان او را با بهترین شیوهاى که بستگان بندگانت را حفط مىکنى محافظت فرما.
آنگاه فرمود: اى اسماء،آیا به توبشارتى بدهم؟ مادرم گفت: آرى اى رسول خدا(ص) پدر و مادرم فدایتباد! فرمود: خداوند دو بال به جعفر داده است که با آنها در بهشتسیر کند.
با یادگاران همسر
فرزندان اسماء و جعفر در حبشه به دنیا آمدند. آنان در سرزمین حبشه اگر از نظاره سیماى آخرین پیامبر خدا بىنصیب بودند دو تحفه آسمانى چون پدر و مادر را در کنار خود مىدیدند. پدر و مادرى که در روزگار همانند آنها کمتر یافتشده است. در آنجا اسماء براى آنان هم مادر بود و هم آموزگار. آموزگارى که مدت زمانى زودگذر از بهشتبه سوى ایشان آمده و زمانى نه چندان دور بار دیگر بر آن است تا به سراى پیشین خود رو کند.آنچه در حبشه براى آنان رنجآور بود اینکه پدرشان نه صاحب زمین بود و نه آنچنان سرمایهاى داشت که بتواند براحتى امور زندگانى را بگذراند. در مدینه نیز جعفر غالبا در جنگها حضور داشت و بناچار مادر به تنهایى امور خانواده را اداره مىکرد. او نیک آموخته بود که با نبود مردان زنان در صحنههاى اقتصادى و اجتماعى ناچار به قبول مسؤولیت هستند. گفتنى است که حضور در محضر فاطمه زهرا(س) و مانوس شدن با وى و همدم شدن فرزندانش با حسن و حسین(ع) در کسب بینش صحیح سیاسى و انتقال آن به فرزندان وى نقش اصلى داشته است. اسماء به این واسطه توانست عشق نبوى و مهر علوى را در جان فرزندانش جارى سازد.
عبدالله
او بزرگترین فرزند اسماء و متولد حبشه بود که در پى بخشندگى زیاد به دریاى کرم لقب گرفت. بر اساس روایتسلیم بنقیس از برخورد عبدالله با روباه پیر (معاویه) عمق شعور سیاسى وى آشکار مىشود. عبدالله خود مىگوید: زمانى نزد معاویه رفتم که حسن(ع) و حسین(ع) نیز همراه من بودند و عبدالله پسر عباس همنشین معاویه بود. معاویه به من رو کرد و گفت: «اى عبدالله، چقدر حسن و حسین را محترم مىشمارى! در حالى که نه آن دو از تو بهتر هستند نه پدرشان از پدرت و اگر مادرشان دختر پیامبر نبود مىگفتم مادرتان نز چیزى از مادرشان کم ندارد.»
معاویه در آن بود که با برترى دادن عبدالله بر سید جوانان اهل بهشت، و از بین بردن شرافت اهل بیت(ع) او را وادار به غرور نماید تا با سخنانى مغرورانه حسن و حسین(ع) را کوچک بشمارد. معاویه حتى شرافت فاطمه(س) را نیز تنها در شرافت نسبى وى با پیامبر خلاصه نمود. البته این حربه را معاویه بارها آزموده و افراد مختلفى را گرفتار تعصبات قومى و شخصى کرده و بذر نفاق را در دلشان کاشته بود.
عبدالله مىگوید: «پاسخ دادم به خدا تو از مقام آنها و پدر و مادرشان کم اطلاعى و بلکه به خدا آن دو از من، پدرشان از پدرم و مادرشان از مادرم بهتر هستند. اى معاویه، تو از آنچه من از رسول الله(ص) شنیدهام غافلى ... مقام آنها والاتر از آن است که در اندیشه خرد تو جاى گیرد.»دشمنى و کینهتوزى معاویه بنابىسفیان با عبدالله بنجعفر ریشه در ارتباط نسبى و عقیدتى وى با امیرمؤمنان(ع) داشت. از آن سو عبدالله در مکتب عشق و شهامت و در دامن مادرى شیردل پرورش یافته بود و ترسى از دستگاه تزویرى معاویه به خود راه نمىداد.
ابن ابىالحدید مىنویسد: روزى در حضور معاویه، عمروعاص سخنانى درشتبه عبدالله گفت و وى خشمگین گفت: مرگ بر تو باد! خاموش باش! شکیبایىام زبان مردم را بر من گشوده است و مىپندارند که نمىفهمم ... . اى معاویه، این موضوع که اینها کردار خطاى تو را تصویب کرده، ریختن خون مسلمانان و جنگ با امیر مؤمنان را تایید مىنمایند مغرورت نسازد تا به هر فساد و تباهى آشکارى اقدام کنى. چشم سر و دل تو از حق کور شده است. اگر از خطاى خود دست نمىشویى پس بگذار تا هر چه مىخواهیم بگوییم! معاویه که افشاگریهاى عبدالله را موجب رسوایى خود مىدید، گفت: خدا لعنت کند آن که آتش درون دل تو را مشتعل کرد! هر چه بخواهى برآورده مىکنم. چه اینکه تو فرزند ذوالجناحین و سید بزرگ بنىهاشمى!
عبدالله که متوجه نیرنگ دوباره روباه پیر شد فریاد زد: نه،نه! چنین نیست. آقاى بنىهاشم حسن و حسیناند و هیچ شخصى در این مقام به آنان نمىرسد.
وى که نقشههاى خود را بر آب مىدید در صدد برآمد تا چارهاى تازه بیندیشد. از اینرو زینب دختر عبدالله را براى پسرش یزید خواستگارى کرد. در صورت عملى شدن این نقشه پیوندهاى نسبى فرزندان وى با آل الله را آلوده مىساخت و در جبهه مقابل مىتوانستشکافى ایجاد کند. اما با هوشیارى امام حسن(ع) و عبدالله این اقدام وى نیز ناکام ماند. آرى! عشق و علاقه وى به خاندان نبوت هیچ گاه کاستى نیافت و وقتى به سبب پیرى نتوانست در رکاب حسین(ع) شمشیر بزند و امام حسین(ع) نیز به دلایل خاص پشنهاد (نامه) او مبنى بر بازگشت را نپذیرفت دو تن از فرزندانش را به نامهاى محمد و عون به کمک امام حسین(ع) روانه ساخت تا به درجه شهادت نایل شدند. و در اولین عکسالعمل تنها به جمله «انالله و انا الیه راجعون» بسنده کرد و آنگاه که ابوسلاسل خدمتکارش در مقام تاثر گفت این هم مصیبتى بود که از حسین(ع) به ما رسید، با صلابت در پاسخش گفت: زبان کوتاه دار. در باره حسین چنین مىگویى! به خدا قسم دوست داشتم در کربلا باشم و جانم را فداى او کنم، که شایسته است جانها فدایش شود. شهادت حسین(ع) بر من سخت دشوار است ولى خدا را شکر مىکنم که اگر خود نتوانستم حسین(ع) را یارى کنم فرزندان عزیزم او را به جان یارى کرند.
عبدالله در سال 80 هجرى، (سال حجاف) در نود سالگى از دنیا رفت و در بقیع دفن شد.
محمد
او نیز خاطره دیدار رسول خدا(ص) در روز شهادت پدر را به یاد داشت. آن روز که پیامبر به مادرشان فرمود: غم مخور، من در دنیا و آخرت سرپرست اینها هستم.
پیامبر به او عنایت ویژهاى داشت و مىفرمود: محمد شبیه عمویم ابوطالب است.
او بعد از مرگ عمر داماد امیرمؤمنان(ع) شد و امکلثوم را به همسرى برگزید. او جزو چهار نفرى است که پیامبر اکرم(ص) در بارهشان فرمود: اینها افرادى هستند که همیشه از معصیت پروردگار دورى مىجویند; محمد بنجعفر، محمد بن ابىبکر، محمد بنحذیفه، محمد بنحسینه
عون
قاضى نورالله شوشترى، این فرزند اسماء را شهید و مزارش را شوشتر مىداند ولى برخى او را شهید کربلا مىدانند که در 65 سالگى به شهادت رسیده است.
ازدواجى دیگر
مدتى بعد از شهادت جعفر بنابیطالب ابوبکر با اصرار زیاد از اسماء خواستگارى کرد و او را به عقد خود درآورد. این پیوند در سال هشت هجرى و هنگام جنگ حنین در پى پافشارى ابوبکر و توسط پیامبر انجام گرفت. تاریخنویسان در باره علل و حتى نحوه ازدواج اسماء بنت عمیس با ابوبکر سکوت کردهاند. برخى بر این عقیدهاند که اسماء بعد از جعفر به عقد حمزه درآمد اما باید گفت: حمزه با سلمى خواهر اسماء ازدواج کرد و ازدواجش با اسماء سند تاریخى ندارد. چنین به نظر مىرسد که در این دوران هنوز مواضع خاص ابوبکر خصوصا نسبتبه ولایت امیرمؤمنان(ع) بروز نکرده بود او این ازدواج را براى خود امتیاز بزرگى مىدانست. زیرا اسماء از جایگاه ویژه اجتماعى و نیز درایت و آگاهى سیاسى بهرهمند بود. به هر روى این پیوند تاثیرى در منش و تفکر و تصمیمات اعتقادى و سیاسى اسماء نگذاشت. او بر عقایدش پایبند بود و تاریخ لحظه یا گامى تخطى از اصول مبتنى بر حب آل الله را از وى ثبت نکرده است. در تایید این سخن نکاتى را یادآور خواهیم شد.
مولود حجة الوداع
در زمانى که ابوبکر به همراه سپاه اسلام به یکى از غزوات رفته بود. اسماء خوابى دید که پیامبر در تعبیرش چنین فرمود: ابوبکر برخواهد گشت و از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که خداوند او را مایه خشم کافران و منافقان قرار خواهد داد. اى اسماء نام او را محمد بگذار. در سال دهم هجرى که گروه زیادى پیامبر را در آخرین حج همراهى مىکردند فرزند اسماء در منطقه ذوالحلیفه به دنیا آمد. بر طبق فرموده پیامبر(ص) اسماء فرزند را محمد نامید و از همانجا غسل کرده، احرام بست.
محمد سه سالگى خود را مىگذراند که پدرش چشم از جهان فرو بست و او در دامان امیرمؤمنان(ع) پرورش پیدا کرد و رفته رفته به تربیتشده على شهرت یافت.
تحفه حجة الوداع
آن سال واقعهاى روى داد که تا ابد حق را از ناحق جدا مىکرد. حادثه عظیم غدیر که خط سرخ علوى را بر تارک تاریخ رسم مىنمود و پروانگان عاشق را به سوى سوختن و فانى شدن فرا مىخواند. اسماء نیز همچون زنان بزرگوار دیگر مانند حضرت زهرا، امسلمه، امهانى، فاطمه بنتحمزه، همسر زید بنارقم بخویى واقعه آن روز را به خاطر سپرد و به این وسیله چراغى براى راه فردا که تاریکى همه جا را فرا مىگرفت همراه برداشت. او بارها یادگار خود از حجة الوداع را براى دیگران بازگو کرد تا به این وسیله آنان را به راه حقیقت فرا خواند. از جمله این روایت از اوست: «کان رسول الله(ص) واقفا بمکه مستقبلا ثبیر مستدبرا حرا و هو یقول: انى اقول الیوم کما قال العبد الصالح موسى بنعمران(ع) اسالک اللهم ان تشرح لى صدرى و تیسر لى امرى و اجعل لى وزیرا من اهلى على بنابیطالب اخى اشدد به ارزى و اشرکه فى امرى کما نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنتبى بصیرا.»
رسول خدا در مکه روبهروى ثبیر پشتبه حرا ایستاده بود و فرمود: امروز مىگویم آنطور که بنده صالح موسى بنعمران(ع) گفت: خدایا از تو مىخواهم که به من شرح صدر دهى و امرم را آسان سازى و از اهلم على بنابیطالب برادرم برایم وزیر قرار دهى.
او را در کارم شریک سازى همانظور که زیاد تو را تسبیح مىکنیم و زیاد یاد مىکنیم تو به ما بصیر هستى.
غروب خورشید رسالت
پس از آخرین سفر حج (حجة الوداع) حال پیامبر روز به روز وخیمتر مىشد و فرجام آن چنین شد که پیامبر اکرم(ص) در غروب روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر سال دهم هجرت به سراى باقى شتافت. این واقعه جانگداز براى مردم باور نکردنى بود از بین جمعیت ناگهان عمر بنخطاب فریاد زد او نمرده و همچون عیسى به آسمان رفته و زنده است! اسماء در این حال نزدیک شد و به پیکر پاک رسول خدا(ص) با دقت نگریست و گفت: چنین نیستبلکه پیامبر خدا جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
از این زمان به بعد بود که دوره فشار به اهل بیت پیامبر(ص) آغاز و به شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) و امیرمؤمنان و سلب حاکمیت دینى از آنان منتهى شد. از این روى بررسى نحوه ارتباط و نوع مواضع اسماء بنت عمیس در این دوران، که موضوع قسمت دوم مقاله حاضر مىباشد عظمتشخصیت وى را براى ما آشکار خواهد ساخت.
«اسماء بنت عمیس» یکى از پیشگامان در اسلام، مهاجرت، جهاد و یارى اهل بیت(ع) است که عمر خود را وقف پایدارى اسلام و تداوم ولایت کرد. در این مقاله با زندگى سراسر حماسه و ایثار این بانوى بهشتى آشنا مىشویم. و شما را نیز در این زیارت به دیدار بانوان قبیله ابرار مىبریم.
تبار اسماء
پدرش عمیس فرزند معد بنتیم، بود که نسبتش با چند واسطه به عفرس بنافتل (سرسلسله قبیله خثعم) منتهى مىشد و مادرش هند (و خوله جرشیه) نامیده مىشد. وى دختر عوف بنزهیر از قبیله جرش بود. چون در میان عرب بهترین دامادها را داشت، پیامبر(ص) او را ستوده است. وى قبل از عمیس با حارث بنجون ازدواج کرده بود. در روایات از اسماء و خواهرنش با عنوان خواهران بهشتى یاد شده است.
پرستوى مهاجر
در زمانى که دعوت پنهانى پیامبر اکرم(ص) ادامه داشت و هسته نخستین امت اسلامى بآرامى در حال شکل گرفتن بود اسماء به همراه همسرش جعفر بنابیطالب به محضر پیامبر(ص) شتافت و به یگانگى معبود و رسالت رسول(ص) شهادت داد و در روزگارى که یاران دین خدا بسیار اندک بودند، نام خود را جزو پیشگامان اسلام ثبت کرد.
رفته رفته به شمار پیروان دین آسمانى افزوده مىشد. پیامبر خانه «ارقم» را پایگاه تبلیغى خود ساخت. مشرکان با احساس خطر عظیمى که در انتظارشان بود، گرد هم آمده، پیمان بستند که تازه مسلمانان قبایل خود را شکنجه کنند. رفتار وحشیانه آنان از جدى بودن نهضتى حکایت مىکرد که با سرعتى چون برق به پیش مىتاخت. آنها ایمانآورندگان را تحت فشار قرار دادند، به طورى که گروهى زیر شکنجههاى ایشان جان باختند، یا دچار محنتهاى فراوان شدند. یاسر، عمار، سمیه، بلال، خباب بنارث و صهیب بنسنان رومى، تنها نمونههایى هستند که تاریخ نام آنان را به حافظه سپرده است.
سیاست جدید قریشیان جامعه را به دو گروه معارض هم تقسیم کرد. با توجه به بنیانهاى به ظاهر مستحکم مشرکان از نظر سابقه تاریخى و تعصبهاى قومى و نژادى، گمان مىرفت که بزودى بساط دعوت جدید پرچیده شود. با رویکرد قدرتمندان به رفتار خشونتآمیز از گرایش روزافزون به اسلام کاسته مىشد، زیرا کینهتوزیهاى اهل مکه منظرههاى دردناکى پیش روى مؤمنان مجسم کرده بود و گاه به رعب و وحشت آنان مىانجامید.
«اسماء بنت عمیس» یکى از پیشگامان در اسلام، مهاجرت، جهاد و یارى اهل بیت(ع) است که عمر خود را وقف پایدارى اسلام و تداوم ولایت کرد.
هجرت مؤمنان از مرکز تشنج و تنش، اصولىترین اقدامى بود که رهبرى نهضت مىتوانست در پیش گیرد. از اینروى آنگاه که در باره مهاجرت از ایشان کسب تکلیف شد فرمود «هر گاه به خاک حبشه سفر کنید، برایتان سودمند خواهد بود زیرا با وجود زمامدارى نیرومند و دادگر، در آنجا به کسى ظلم نمىشود و آنجا سرزمین صدق و پاکى است و مىتوانید در آن دیار به سر برید تا خدا گشایشى پیش آورد.» گروهى ده الى پانزده نفر که چهار زن در میانشان به چشم مىخورد اولین مهاجران به آن سرزمین بودند. آنان در ماه رجب سال پنجم بعثتحرکت کرده، شعبان و رمضان را در حبشه ماندند ولى در پى بروز شایعهاى مبنى بر تغییر سیاست قریش، در ماه شوال به مکه باز گشتند افرادى همچون رقیه دختر رسول خدا(ص)، در ماه شوال و همسرش عثمان بنعفان در نخستین گروه مهاجران حضور داشتند.
آنها پس از با خبر شدن از ناآرامى مکه بار دیگر در همان روزهاى نخستبازگشت رو به سوى حبشه کردند و به این ترتیب مهاجرت اصلى شکلپذیرفت. آنان83 نفر یاد شدهاند که 11 نفرشان زن بودند و به سرپرستى جعفر بنابیطالب و همراهى همسرش اسماء وارد حبشه شدند.
این اقدام مهاجران چند فایده عمده داشت. نخست آنکه نیرویى معتقد و آماده براى نهضت در مقابل هر نوع قتل عام به حساب مىآمدند و از شدت یافتن دامنه اختلاف میان مشرکان و مؤمنان تا به بار نشستن نهضت جلوگیرى مىکرد و به علاوه تبلیغ اسلام در فرامرزهاى مکه مىشد. و در نهایت دست مشرکان را از آنان کوتاه کرده، به اقدامات انفعالى وا مىداشت; که با شکست مشرکان مبنى بر بازگرداندن مهاجران، بر اوج ذلتشان افزوده شد.
سالهاى فراق از خورشید رسالت
روایاتى که نحوه زندگى مهاجران حبشه را ترسیم مىکند، برخى به وضعیتخوب و گاه ایدهآل آن سرزمین براى مسلمانان اشاره دارد، مانند فرموده پیامبر(ص) که حبشه را سرزمین سودمند دانسته بود. و سخن ام سلمه (همسر ابىسلمه که بعدها به افتخار همسرى پیامبر دستیافت) که مىگفت: وقتى به حبشه رسیدیم با نجاشى همچون بهترین همسایه بودیم. او به دین ما گروید و ما بدون اینکه اذیتشویم یا چیزى بشنویم خدا را عبادت مىکردیم.
و شعر عبدالله بنحرث که گفت:
هر یک از بندگان خدا در مکه مغلوب شد ما سرزمین خدا را گسترده یافتیم انسانها را از لذت و خوارى نجات مىدهد و به ذلت زندگى و مرگ همراه با عار صبر نکنید.
از طرف دیگر بانو اسماء بنت عمیس در پاسخ طعنه یکى از صحابه مىگوید: شما با رسول خدا بودید. او گرسنههایتان را سیر و نادانهایتان را راهنمایى مىکرد و ما [به لطف پروردگار از رنجآفرینى شما] دور افتاده بودیم ...
سیاست جدید قریشیان جامعه را به دو گروه معارض هم تقسیم کرد. با توجه به بنیانهاى به ظاهر مستحکم مشرکان از نظر سابقه تاریخى و تعصبهاى قومى و نژادى، گمان مىرفت که بزودى بساط دعوت جدید پرچیده شود.
حقیقت این است که محیط حبشه نسبتبه جو پر خفقان و فشار مکه که کانون تشنجبود محیطى آرام به نظر مىرسید. علاوه بر اینکه وجود پادشاه عادل آن، میزان امنیت و عدالت اجتماعى و سیاسى را تا حد درخور ملاحظه افزایش مىداد. اما عوامل مخالف که در ارکان حکومت هم دست داشتند با تشنجآفرینى موجبات نگرانى مهاجران را فراهم مىساختند. از جمله زمانى که نمایندگان قریش به قصد استرداد مهاجران به نزد نجاشى آمدند. غالب وزیران وى با سفیران قریش هماواز خواستار بازگرداندن مهاجران شدند. همچنین وقتى نجاشى سخن قرآن را در مورد عیسى بنمریم زبان جعفر شنید و در مقابل آن سر تسلیم فرود آورد و بر اثر تاثر فراوان گریست. کینهتوزیها علیه جعفر - خصوصا در میان درباریان که از سوى گروه قریش تطمیع شده بودند - پدید آمد. امسلمه از واقعیات فوق چنین پرده برمىدارد: زمانى که هدایاى قریش به کشیشان مؤثر افتاد آنان پس از اسلام آوردن نجاشى با همدستى برخى رجال منطقه علیه وى شوریدند. به خدا سوگند هرگز اندوهى سنگینتر از آن ندیدیم که خبر شورش علیه نجاشى به ما رسید; از بیم آنکه مبادا آنها بر نجاشى غلبه کنند و در نتیجه مردى بر سر کار آید که، همانند نجاشى که حقانیت ما را درک مىکرد با ما رفتار نکند. به همین دلیل مسلمانان همیشه آرزوى پیروزى نجاشى بر دشمنانش را داشتند.
وجود جو ستیز علیه مسلمانان و پیامبر را مىتوان در رفتار نجاشى دوم به طور محسوس مشاهده کرد که به محض رسیدن نامه پیامبر آن را از هم درید و کمال بىاحترامى را به آن نوشته ابراز داشت.
از سویى آنان به سبب مهاجر بودنشان از داشتن زمین و سرمایه اولیه محروم مىگشتند. بر اساس نوشته تاریخنگاران نجاشى اول شخصى را به خانه جعفر بنابیطالب فرستاد تا از وضع زندگانى وى گزارش بدهد و او نتیجه تحقیقات خود را چنین بیان کرد: جعفر در شدت فقر و بر روى خاک مىنشیند و در منزل فرش او تنها خاک است.»
به هر روى اسماء مدت پانزده سال (از سال پنجم بعثت تا هفتم بعد از هجرت) بدینگونه زندگى مىگذراند و به موجب اینکه همسرش نمایندگى پیامبر(ص) را بر عهده داشت اى بسا مورد رجوع زنان مهاجر بوده است.
نوید بازگشت
مهاجران همچنان منتظر دستور رسول خدا(ص) بودند. رسول اکرم(ص) طى نامهاى به نجاشى وى را به اسلام دعوت کرد و خواستار برگرداندن مسلمانان شد. نجاشى نیز ضمن نامهاى که به رسول خدا(ص) نوشت اسلام آوردنش به دست جعفر را اعلام کرد و هدایایى را به جعفر سپرد تا به خدمت پیامبر برساند چون دستور رسول اکرم(ص) به اطلاع مهاجران رسید همگىبه عشق پیامبرى که سالها پیش براى آخرین بار با سیماى نورانیش وداع گفته بودند روى به سوى مدینه آوردند.
جنگ خیبر
بازگشت مهاجران همزمان با جنگ خیبر بود. در یکى از روزها پیامبر پرچم جنگ را به دست عمر و روز دیگر به ابوبکر داد اما هر دو در فتح قلعههاى مستحکم خیبر ناکام ماندند و بر اثر حملات دشمن ناچار به عقب نشستند. پیامبر(ص) بعد از این دو اتفاق فرمود «ارونیه ترونى رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یاخدها بحقها لیس بفرار» او (على) را به من نشان دهید تا مردى را ببینید که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. این پرچم را بسزا بگیرد و فرار نکند به هر تقدیر جنگ با فتح قلعه خیبر به دست امیرمؤمنان (ع) پایان یافت و درست در همین زمان کاروان مهاجران خود را به محل جنگ رساند. رسول خدا(ص) که از فتح خیبر بسیار شادمان بود با دیدن کاروان و نمایندهاش جعفر شادیش دوچندان شد و با جعفر روبوسى کرد و فرمود: «ما ادرى بایهما انا اشد فرحا بقدوم جعفر ام بفتح خیبر» نمىدانم به کدام بیشتر خوشحالى کنم، به آمدن جعفر یا فتح خیبر!
در این روز دو برادر هر یک در جبههاى ویژه توانسته بودند سکاندارى مطمئن و پیروز باشند. على(ع) در جبهه جنگ و جعفر در جبهه هجرت و مبارزه سیاسى و برونمرزى. در آنجا پیامبر(ص) به مثابه هدیهاى جاودانه نمازى را که به نام جعفر طیار معروف استبه او یاد داد.
آزرده از آشنا!
اسماء نیز از دیدار رسول(ص) شادمان بود اما این خوشحالى با دیدن عمر بنخطاب و برخورد نامناسب وى با اسماء به یکباره فرو ریخت. عمر به نزد اسماء آمد و گفت: «اى حبشیه، ما بر شما در هجرت سبقت گرفتیم» دریغ! وى زمانى پیشرتر در پى فرار از میدان کارزار به «گریز پا» مورد شماتت قرار گرفته بود و اینک این گونه به سخنى نسنجیده قلبى آسمانى را به رنج مىآورد. اسماء خسته از سالها رنج و غربت که انتظار خیر مقدم از آنان داشتبه یک باره برافروخت و گفت «به جان خودم سوگند راست گفتى، شما با رسول خدا بودید، به خدا قسم الان به نزد رسول خدا(ص) مىروم و اینها را به او باز مىگویم.
او نزد رسول(ص) آمد و آنچه را که شنیده بود گفت و افزود: اى رسول خدا، مردان بر ما تفاخر مىکنند و گمان مىبرند که ما از نخستین مهاجران نیستیم!»پیامبر فرمود: «بل لکم هجرتان الى ارض حبشه و نحن مرهونون بکة ثم هاجرتم بعد ذلک» بلکه براى شما دو هجرت استبه سوى حبشه هجرت کردید و ما مرهون به مکه بودیم آنگاه شما بار دیگر هجرت کردید. بر اساس روایتى دیگر فرمود: دروغ گفت آن که اینچنین سخن راند. براى شما دو هجرت است: به سوى نجاشى و به سوى من.
بدین طریق اسماء از دستاورد عظیم هجرت که همانا «محفوظ ماندن مؤمنان از گزند دشمنان و حفظ ستون اسلام بود» دفاع کرد و در میدان افکار عمومى، مجالى براى پایمال شدن این حقوق نداد. هجرتى که براى رهایى از شکنجهها، حفظ عقیده، آرمانهاى دینى، گسترش مکتب انجام گرفت داراى ارزشى درخشان بود و خداوند متعال بارها از آن به شایستگى یاد کرده است.
هدیه خدا
جان پاک اسماء ریشه در آسمان داشت و به حق پیوسته بود. او که از آغاز پیوند زناشویى خویشتن را وقف مکتب نبوى نمود و ارزشها را چراغ راه خود ساخته بود همواره مرزبان حق شناخته مىشد. از جمله در ماجرایى که منجر به نزول آیه 35 سوره احزاب شد. پاکیزه بانوى مهاجر در نخستین روزهاى بازگشتبا زنان پیامبر دیدار کرد و آنان به خاطر مقاومتها و صبر و تحمل او را ستودند. اما خود او از ناگفتهها، دوران دورى از رسول خدا، مردم حبشه و هر آنچه دیده بود، سخن گفت. در آن حال زنان از آیات نازل شده سخن گفتند. اسماء پرسید: آیا در باره ما هم چیزى نازل شده است؟! گروهى اظهار بىاطلاعى کردند و برخى نیز به صراحت جواب منفى دادند. اسماء که از نزدیک با درد سالها حضور در صحنه آشنا بود و خود نیز تندیس تلاش شناخته مىشد با قلبى شکسته و دیدگانى نمدار به حضور پیامبر(ص) آمد و عرضه داشت: اى رسول خدا(ص)، گویا زنان پیوسته زیانکارند و از هیچ بهرهاى نصیب ندارند! رسول اکرم(ص) علت را پرسید، گفت: در قرآن بخوبى از آنان یاد نشده است!
هنوز فروغ کلام اسماء خاموش نشده و جانش آرام نگرفته بود که فرشته وحى هدیهاى براى زنان فرو فرستاد و از مهر پروردگار به ایشان خبر آورد: آیت نازل شده چنین بود:
«ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدقین و المتصدقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرین اعدالله مغفرة و اجرا عظیما»
بىگمان مردان و زنان ملسمان، مردان و زنان مؤمن، مردان و زنان فرمانبر و مردان و زنان درستکار و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقهبخش، و مردان و زنان روزهدار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خداوند را بسیار یاد مىکنند خداوند براى همگیشان آمرزش و پاداشى بزرگ آماده ساخته است. نزول این آیه در حقیقت تکریم و پاسداشت تلاشهاى بانوان در عرصه فعالیتهایشان بود و با عنایتبه فرهنگآفرینى قرآن کریم این انتظار مىرفت که دیدگاه یک جانبه مردان تا حدى تعدیل شود. روح آیه دفاع از حق بدون لغزش به طرفى خاص است. و بر نفس عمل - بدون توجه یا با توجه یکسان - به جنسیت تکیه دارد. بنابر این بر خلاف برخى نویسندگان که سخن راندن اسماء را به روحیه «زنورى» یا «زنگرایى» یا «مردستیزى» وى حمل مىکنند باید گفت محققان ارجمند به هنگام بحث از موضوعات جدید مانند نقد مسائل مربوط به زنان از قبیل فمینیسم با احتیاط کامل عمل نموده، از بستن پیرایه به اسوههاى ایمان که سرمایههاى معنوى جوامع اسلامى به شمار مىروند خوددارى نمایند.
به هر روى کاروان مهاجران به همراه لشکر پیروز اسلام وارد مدینه شد. جماعت استقبال کننده پیش آمده، آنان را تا داخل مدینه همراهى نمودند. شور و شادى مردم آنگاه به اوج رسید که مهاجران را در میان لشکر پیروز اسلام دیدند. زمانى بعد مهاجران هر یک به خانه نزدیکان یا ساکنان مدینه راهنماى شدند. رسول اکرم(ص) خانواده جعفر را در نزدیکى مسجد مسکن داد بدین طریق آنان مىتوانستند عطش سالها دورى از رسول خدا(ص) را فرو نشانند. به علاوه که همین امر مقدمات ارتباطى دلنشین میان اسماء و حضرت فاطمه زهرا(س) را پدید آورد. تا آنجا که اسماء شبانهروز به خدمتیگانه فرزند برگزیده خدا همت گماشت.
عروج جعفر بنابیطالب
هنوز یک سال از سکونت آرام و زندگى آسمانى آن بانو و همسرش سپرى نشده بود که واقعه جنگ موته پیش آمد. در سال هشتم هجرى رسول اکرم(ص) لشکرى به فرماندهى زید بنحارثه و قائممقامى جعفر به منطقه موته فرستاد و لشکر مسلمانان با سه هزار نیرو در مقابل نیروى صد هزار نفرى دشمن مواجه شد. جابر ماجراى جنگ و شهادت جعفر را که در جمادىالاولى سال هشتم هجرت اتفاق افتاد این گونه بیان مىکند:
روزى که جنگ موته آغاز شد ما نماز صبح را با پیامبر(ص) خواندیم. بعد از نماز پیامبر(ص) به بالاى منبر رفت و فرمود «برادران شما براى حنگ با مشرکان درگیر شدند. پیامبر(ص) گفتارش را با آرامى و درنگ بیان مىفرمود ... زید بنحارثه شهید شد ... علم افتاد ... پرچم را جعفر برداشت. آه ... دست جعفر قطع شد. او پرچم را به دست دیگر گرفت! مىبینم که دست دیگرش نیز قطع شد و پرچم را به سینه فشرده است! ... جعفر شهید شد...»
اسماء مىگوید: صبح آن روزى که جعفر شهید شد من چهل پوست دباغى کرده، آرد براى خمیر تدارک دیده، صورت فرزندانم را شسته و به موهایشان روغن زده بودم. در آن احوال رسول اکرم(ص) به خانه ما وارد شد و فرمود: اى اسماء، فرزندان جعفر کجایند؟ من آنها را حاضر کرده; به خدمتش بردم. برگزیده خدا بچهها را به آغوش گرفت و بر سر و صورتشان بوسه زد و بویید و سیلاب اشک از چشمانش جارى بود.
گفتم: اى رسول خدا(ص) از جعفر خبرى شده است؟
فرمود: آرى امروز شهید شد!
من به شدت گریستم و زنان مهاجر و انصار با شنیدن شیون من به خانهام شتافتند. و ابراز همدردى کردند. رسول خدا(ص) نیز به نزد دخترش فاطمه(س) رفت و اندکى بعد دیدم فاطمه(س) فریادکنان وا عماه وا جعفراه مىگفت و به سوى من آمد و فرمود: سزاست که گریهکنندگان بر همانند او بگریند.
خاطره دیدار رسول(ص)
عبدالله پسر جعفر مىگوید: روزى را که رسول خدا(ص) به نزد مادرم آمد به خاطر دارم. او دستبر سر من و برادرم کشید و در همان حال اشک به روى محاسنش مىچکید و مىفرمود: «اللهم ان جعفر قد قدم الیک الى احسن الثواب فاخلفه من ذریته باحسن ما خلفت احدا من عبادک فى ذریته»: خدایا، جعفر در پى بهترین پاداش به سوى تو آمد. و فرزندان او را با بهترین شیوهاى که بستگان بندگانت را حفط مىکنى محافظت فرما.
آنگاه فرمود: اى اسماء،آیا به توبشارتى بدهم؟ مادرم گفت: آرى اى رسول خدا(ص) پدر و مادرم فدایتباد! فرمود: خداوند دو بال به جعفر داده است که با آنها در بهشتسیر کند.
با یادگاران همسر
فرزندان اسماء و جعفر در حبشه به دنیا آمدند. آنان در سرزمین حبشه اگر از نظاره سیماى آخرین پیامبر خدا بىنصیب بودند دو تحفه آسمانى چون پدر و مادر را در کنار خود مىدیدند. پدر و مادرى که در روزگار همانند آنها کمتر یافتشده است. در آنجا اسماء براى آنان هم مادر بود و هم آموزگار. آموزگارى که مدت زمانى زودگذر از بهشتبه سوى ایشان آمده و زمانى نه چندان دور بار دیگر بر آن است تا به سراى پیشین خود رو کند.آنچه در حبشه براى آنان رنجآور بود اینکه پدرشان نه صاحب زمین بود و نه آنچنان سرمایهاى داشت که بتواند براحتى امور زندگانى را بگذراند. در مدینه نیز جعفر غالبا در جنگها حضور داشت و بناچار مادر به تنهایى امور خانواده را اداره مىکرد. او نیک آموخته بود که با نبود مردان زنان در صحنههاى اقتصادى و اجتماعى ناچار به قبول مسؤولیت هستند. گفتنى است که حضور در محضر فاطمه زهرا(س) و مانوس شدن با وى و همدم شدن فرزندانش با حسن و حسین(ع) در کسب بینش صحیح سیاسى و انتقال آن به فرزندان وى نقش اصلى داشته است. اسماء به این واسطه توانست عشق نبوى و مهر علوى را در جان فرزندانش جارى سازد.
عبدالله
او بزرگترین فرزند اسماء و متولد حبشه بود که در پى بخشندگى زیاد به دریاى کرم لقب گرفت. بر اساس روایتسلیم بنقیس از برخورد عبدالله با روباه پیر (معاویه) عمق شعور سیاسى وى آشکار مىشود. عبدالله خود مىگوید: زمانى نزد معاویه رفتم که حسن(ع) و حسین(ع) نیز همراه من بودند و عبدالله پسر عباس همنشین معاویه بود. معاویه به من رو کرد و گفت: «اى عبدالله، چقدر حسن و حسین را محترم مىشمارى! در حالى که نه آن دو از تو بهتر هستند نه پدرشان از پدرت و اگر مادرشان دختر پیامبر نبود مىگفتم مادرتان نز چیزى از مادرشان کم ندارد.»
معاویه در آن بود که با برترى دادن عبدالله بر سید جوانان اهل بهشت، و از بین بردن شرافت اهل بیت(ع) او را وادار به غرور نماید تا با سخنانى مغرورانه حسن و حسین(ع) را کوچک بشمارد. معاویه حتى شرافت فاطمه(س) را نیز تنها در شرافت نسبى وى با پیامبر خلاصه نمود. البته این حربه را معاویه بارها آزموده و افراد مختلفى را گرفتار تعصبات قومى و شخصى کرده و بذر نفاق را در دلشان کاشته بود.
عبدالله مىگوید: «پاسخ دادم به خدا تو از مقام آنها و پدر و مادرشان کم اطلاعى و بلکه به خدا آن دو از من، پدرشان از پدرم و مادرشان از مادرم بهتر هستند. اى معاویه، تو از آنچه من از رسول الله(ص) شنیدهام غافلى ... مقام آنها والاتر از آن است که در اندیشه خرد تو جاى گیرد.»دشمنى و کینهتوزى معاویه بنابىسفیان با عبدالله بنجعفر ریشه در ارتباط نسبى و عقیدتى وى با امیرمؤمنان(ع) داشت. از آن سو عبدالله در مکتب عشق و شهامت و در دامن مادرى شیردل پرورش یافته بود و ترسى از دستگاه تزویرى معاویه به خود راه نمىداد.
ابن ابىالحدید مىنویسد: روزى در حضور معاویه، عمروعاص سخنانى درشتبه عبدالله گفت و وى خشمگین گفت: مرگ بر تو باد! خاموش باش! شکیبایىام زبان مردم را بر من گشوده است و مىپندارند که نمىفهمم ... . اى معاویه، این موضوع که اینها کردار خطاى تو را تصویب کرده، ریختن خون مسلمانان و جنگ با امیر مؤمنان را تایید مىنمایند مغرورت نسازد تا به هر فساد و تباهى آشکارى اقدام کنى. چشم سر و دل تو از حق کور شده است. اگر از خطاى خود دست نمىشویى پس بگذار تا هر چه مىخواهیم بگوییم! معاویه که افشاگریهاى عبدالله را موجب رسوایى خود مىدید، گفت: خدا لعنت کند آن که آتش درون دل تو را مشتعل کرد! هر چه بخواهى برآورده مىکنم. چه اینکه تو فرزند ذوالجناحین و سید بزرگ بنىهاشمى!
عبدالله که متوجه نیرنگ دوباره روباه پیر شد فریاد زد: نه،نه! چنین نیست. آقاى بنىهاشم حسن و حسیناند و هیچ شخصى در این مقام به آنان نمىرسد.
وى که نقشههاى خود را بر آب مىدید در صدد برآمد تا چارهاى تازه بیندیشد. از اینرو زینب دختر عبدالله را براى پسرش یزید خواستگارى کرد. در صورت عملى شدن این نقشه پیوندهاى نسبى فرزندان وى با آل الله را آلوده مىساخت و در جبهه مقابل مىتوانستشکافى ایجاد کند. اما با هوشیارى امام حسن(ع) و عبدالله این اقدام وى نیز ناکام ماند. آرى! عشق و علاقه وى به خاندان نبوت هیچ گاه کاستى نیافت و وقتى به سبب پیرى نتوانست در رکاب حسین(ع) شمشیر بزند و امام حسین(ع) نیز به دلایل خاص پشنهاد (نامه) او مبنى بر بازگشت را نپذیرفت دو تن از فرزندانش را به نامهاى محمد و عون به کمک امام حسین(ع) روانه ساخت تا به درجه شهادت نایل شدند. و در اولین عکسالعمل تنها به جمله «انالله و انا الیه راجعون» بسنده کرد و آنگاه که ابوسلاسل خدمتکارش در مقام تاثر گفت این هم مصیبتى بود که از حسین(ع) به ما رسید، با صلابت در پاسخش گفت: زبان کوتاه دار. در باره حسین چنین مىگویى! به خدا قسم دوست داشتم در کربلا باشم و جانم را فداى او کنم، که شایسته است جانها فدایش شود. شهادت حسین(ع) بر من سخت دشوار است ولى خدا را شکر مىکنم که اگر خود نتوانستم حسین(ع) را یارى کنم فرزندان عزیزم او را به جان یارى کرند.
عبدالله در سال 80 هجرى، (سال حجاف) در نود سالگى از دنیا رفت و در بقیع دفن شد.
محمد
او نیز خاطره دیدار رسول خدا(ص) در روز شهادت پدر را به یاد داشت. آن روز که پیامبر به مادرشان فرمود: غم مخور، من در دنیا و آخرت سرپرست اینها هستم.
پیامبر به او عنایت ویژهاى داشت و مىفرمود: محمد شبیه عمویم ابوطالب است.
او بعد از مرگ عمر داماد امیرمؤمنان(ع) شد و امکلثوم را به همسرى برگزید. او جزو چهار نفرى است که پیامبر اکرم(ص) در بارهشان فرمود: اینها افرادى هستند که همیشه از معصیت پروردگار دورى مىجویند; محمد بنجعفر، محمد بن ابىبکر، محمد بنحذیفه، محمد بنحسینه
عون
قاضى نورالله شوشترى، این فرزند اسماء را شهید و مزارش را شوشتر مىداند ولى برخى او را شهید کربلا مىدانند که در 65 سالگى به شهادت رسیده است.
ازدواجى دیگر
مدتى بعد از شهادت جعفر بنابیطالب ابوبکر با اصرار زیاد از اسماء خواستگارى کرد و او را به عقد خود درآورد. این پیوند در سال هشت هجرى و هنگام جنگ حنین در پى پافشارى ابوبکر و توسط پیامبر انجام گرفت. تاریخنویسان در باره علل و حتى نحوه ازدواج اسماء بنت عمیس با ابوبکر سکوت کردهاند. برخى بر این عقیدهاند که اسماء بعد از جعفر به عقد حمزه درآمد اما باید گفت: حمزه با سلمى خواهر اسماء ازدواج کرد و ازدواجش با اسماء سند تاریخى ندارد. چنین به نظر مىرسد که در این دوران هنوز مواضع خاص ابوبکر خصوصا نسبتبه ولایت امیرمؤمنان(ع) بروز نکرده بود او این ازدواج را براى خود امتیاز بزرگى مىدانست. زیرا اسماء از جایگاه ویژه اجتماعى و نیز درایت و آگاهى سیاسى بهرهمند بود. به هر روى این پیوند تاثیرى در منش و تفکر و تصمیمات اعتقادى و سیاسى اسماء نگذاشت. او بر عقایدش پایبند بود و تاریخ لحظه یا گامى تخطى از اصول مبتنى بر حب آل الله را از وى ثبت نکرده است. در تایید این سخن نکاتى را یادآور خواهیم شد.
مولود حجة الوداع
در زمانى که ابوبکر به همراه سپاه اسلام به یکى از غزوات رفته بود. اسماء خوابى دید که پیامبر در تعبیرش چنین فرمود: ابوبکر برخواهد گشت و از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که خداوند او را مایه خشم کافران و منافقان قرار خواهد داد. اى اسماء نام او را محمد بگذار. در سال دهم هجرى که گروه زیادى پیامبر را در آخرین حج همراهى مىکردند فرزند اسماء در منطقه ذوالحلیفه به دنیا آمد. بر طبق فرموده پیامبر(ص) اسماء فرزند را محمد نامید و از همانجا غسل کرده، احرام بست.
محمد سه سالگى خود را مىگذراند که پدرش چشم از جهان فرو بست و او در دامان امیرمؤمنان(ع) پرورش پیدا کرد و رفته رفته به تربیتشده على شهرت یافت.
تحفه حجة الوداع
آن سال واقعهاى روى داد که تا ابد حق را از ناحق جدا مىکرد. حادثه عظیم غدیر که خط سرخ علوى را بر تارک تاریخ رسم مىنمود و پروانگان عاشق را به سوى سوختن و فانى شدن فرا مىخواند. اسماء نیز همچون زنان بزرگوار دیگر مانند حضرت زهرا، امسلمه، امهانى، فاطمه بنتحمزه، همسر زید بنارقم بخویى واقعه آن روز را به خاطر سپرد و به این وسیله چراغى براى راه فردا که تاریکى همه جا را فرا مىگرفت همراه برداشت. او بارها یادگار خود از حجة الوداع را براى دیگران بازگو کرد تا به این وسیله آنان را به راه حقیقت فرا خواند. از جمله این روایت از اوست: «کان رسول الله(ص) واقفا بمکه مستقبلا ثبیر مستدبرا حرا و هو یقول: انى اقول الیوم کما قال العبد الصالح موسى بنعمران(ع) اسالک اللهم ان تشرح لى صدرى و تیسر لى امرى و اجعل لى وزیرا من اهلى على بنابیطالب اخى اشدد به ارزى و اشرکه فى امرى کما نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا انک کنتبى بصیرا.»
رسول خدا در مکه روبهروى ثبیر پشتبه حرا ایستاده بود و فرمود: امروز مىگویم آنطور که بنده صالح موسى بنعمران(ع) گفت: خدایا از تو مىخواهم که به من شرح صدر دهى و امرم را آسان سازى و از اهلم على بنابیطالب برادرم برایم وزیر قرار دهى.
او را در کارم شریک سازى همانظور که زیاد تو را تسبیح مىکنیم و زیاد یاد مىکنیم تو به ما بصیر هستى.
غروب خورشید رسالت
پس از آخرین سفر حج (حجة الوداع) حال پیامبر روز به روز وخیمتر مىشد و فرجام آن چنین شد که پیامبر اکرم(ص) در غروب روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر سال دهم هجرت به سراى باقى شتافت. این واقعه جانگداز براى مردم باور نکردنى بود از بین جمعیت ناگهان عمر بنخطاب فریاد زد او نمرده و همچون عیسى به آسمان رفته و زنده است! اسماء در این حال نزدیک شد و به پیکر پاک رسول خدا(ص) با دقت نگریست و گفت: چنین نیستبلکه پیامبر خدا جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
از این زمان به بعد بود که دوره فشار به اهل بیت پیامبر(ص) آغاز و به شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) و امیرمؤمنان و سلب حاکمیت دینى از آنان منتهى شد. از این روى بررسى نحوه ارتباط و نوع مواضع اسماء بنت عمیس در این دوران، که موضوع قسمت دوم مقاله حاضر مىباشد عظمتشخصیت وى را براى ما آشکار خواهد ساخت.