آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

قیام، مرد و زن نمى‏شناسد و سازندگى مرزى ندارد، غیرت را در جنسیت‏حبس نکرده‏اند واین حصار و حایل نمى‏تواند چشم‏پوشى از رسالت‏بزرگى که بر دوش انسان است را توجیه کند. و به آن امانت‏بزرگ نمى‏توان خیانت کرد.
نیمى از بشر را براى زندگى در جهل و بى‏خبرى نساخته‏اند و بار سنگین مسؤولیت را از آنان برنگرفته‏اند و «زن‏» بودن نباید پوشیدن ترمه تساهلى باشد براى توجیه به عزلت کشیدن زنان.
هیچ‏کس این ظلم را روا نمى‏دارد که چنین ادعا کند: شریفترین موجودات خلقت را براى استثمار ساخته‏اند، و اینکه، «بشویند» و «برویند» و «بپرورند» و در جهل فرو برند و حول خود ننگرند، و خود را حلقه‏اى گسسته بدانند که اتصالى به سلسله‏اى ندارد و اگر ارتباطى هست‏براى تولید نسل است و ابقاى نسل بشر.
در اجتماع زیستن یعنى «متاثر شدن‏» و «مؤثر بودن‏». و این براى همه آدمیان است و هر کس به مقتضاى توانش بهره‏اى از آن مى‏گیرد و یا دیگرى را بهره‏مند مى‏کند.
زن به عنوان انسان یا اشرف مخلوقات گاه «هاجرى‏» مى‏شود رسول صبور و تنهاى خداوند در آن عطشناکترین سرزمین دنیا، تشنه و تنها و سرگردان و سخت مى‏گریزد براى آب، و از سراب به سراب مى‏جهد. هیچ گاه مایوس نمى‏گردد، هروله‏اى براى شکستن عطش داغ اسماعیل امیدش، خود فدا کردن براى نجات «دیگرى‏» که از اوست، و خدا مى‏خواهد بر شانه‏هاى او خانه‏اش را بنا کند و جمعى و اجتماعى را قرنها از آنسوى عالم، گرد آن خانه بگرداند.
و گاه «آسیه‏اى‏» مى‏شود که باید موساى سرگردان و گریزان از قتل را از نیل برگیرد و از او عصادارى بسازد که از چوبى خشک، اژدهایى از عصیان خلق کند و در شام تاریک بنى‏اسرائیل ید بیضایى بپرورد و آنگاه مطمئن از خداى خود خانه‏اى را نزد او بخواهد.
و بار دیگر «مریمى‏» حامله عیساى «حیات‏» و «هستى‏» که در هجوم جهل و تهاجم لکه‏هاى ننگ اجتماعى بر دامن خویش به درگاه خدایش پناه مى‏برد و قباى قضاوت را بر تن نوزادش مى‏پوشد تا خود را روح خدا بنامد از دامن پاک مریم براى اصلاح امتى جاهل و فردا حیات مى‏بخشد مردگان متعفن قومى را که مى‏بایست از دامن پاک زنى به سعادت رسند.
و یک بار دیگر تاریخ «خدیجه‏اى‏» را مى‏طلبد که تکیه‏گاه مطمئن و حریرین محمد(ص) شود و زندگانى شیرین خود را در رسالتى ببازد که باید جهانى نو بسازد. سروش رسالت را بشنود و اولین مؤمن هنجارشکن مکه شود، روى از همه خدایان برتابد و خود را از راستاى «هبل‏» در خم رکوع خدا بپیچاند، تنهاییهاى حرانشینى محمد(ص) را تحمل کند و خار از علم مى‏کارد و خود را حبس دیوارهاى بى‏تفاوتى نمى‏کند.
هر دردى که بر جان زنى دردمند نشسته، تلخیش مذاق زینب را آزرده.
سال ششم هجرى چشم به روى تیغ تیز بیداد مى‏گشاید و جنگى چند ساله بین جهل و علم و کفر و ایمان را به نظاره مى‏ایستد.
پنج‏سال بعد دستان کوچک و معصومش تب داغ قیام و عدالت محمد را در آب سرد ملاطفت مى‏شوید.
زینب، خاکسپارى «مهربانى‏» را به گریه مى‏نشیند و بعد از او چله‏نشینى سکوت اسفبار على مظلوم و کوتاه شدن دست او از آنچه حقش بود.
زینب امروز مى‏چشد طعم تلخ محرومیت را، از آنچه که مى‏بایست داشته باشد و با انحراف تاریخ، در درد جانکاهى که مادر لاى چوبه‏هاى در ظلم مى‏کشد زینب باید بسوزد و در آغاز حیات و بلوغ بى‏عدالتیهاى اجتماعى و به هم خوردن تعادل ترازوى عدالتى که طرفة‏العینى آویزان بود، باز او شعله‏ور شود. و فردا به جاى مهر گرم مادر بر جسدى سرد که جز او مویه‏گرى ندارد اشک ریزد.
زینب، ناظر سکوت مرگبار پدر و گریه‏هاى نیمه‏شبش در حلقوم چاه‏هاى غربت است.
زینب پاره‏هاى جگر برادر دردمندش را در تشت جور مى‏بیند و آنگاه است که‏زهر سیاست و جنگ بر سر دنیا را در تار و پودش حس مى‏کند و اینگونه چهارمین تکیه‏گاه او نیز فرو مى‏ریزد.
زینب فریادگر عاشوراست، خشت‏خشت مناره وجودش از خون عزیزترین‏هایش ساخته شد. حلقومش پر از فریادهاى خونین و دلش مالامال درد ظلم است، و هر آنچه از درد شنیده به عیان دیده است!
زینب، از آنانى زجر دیده که دیروز جدش را مى‏آزردند; از ابوسفیان و آنانى که در رداى کفر بودند و امروز در قباى پیامبر و کسوت رسالت‏به نام دین بر ریشه دین تیغ مى‏زنند.
زینب، دیروز در آن مستورى و امروز در کویرى از همه کس و همه چیز حیران و سرگردان. دستانى را مى‏جوید که از آستین برادر بریده. و حلقومى را که بوسه‏گاه پیامبر بود.
او برادرش را از زهرا، اینگونه امانت نگرفته، او باید به زهرا بگوید که حسین را چه کردند.
او در آن قلزم پر خون و قحطسالى انسانیت دنبال حسینش مى‏گردد و آنگاه که جسد بى‏سرش را مى‏یابد رگهاى بریده‏اش را بوسه‏باران مى‏کند و از دل مى‏نالد و مى‏گوید: خدایا! این قربانى کوچک را از ما بپذیر!
زینب قافله‏سالار اسیران سیلى خورده است، فرزندان پیامبر را اینگونه به زنجیر کشیده و شهر به شهر مى‏گردانند و از پرده عفافشان بیرون مى‏کشند. زینب کوفیان بى‏وفایى را نفرین مى‏کند.
زینب، امروز فریاد و خون و اشک را به هم مى‏آمیزد و راز عداوت فرزندان زر و زور و تزویر را بر ملا مى‏کند که اگر اینان رداى پیامبر را نیز بپوشند رذالتشان پوشانده نخواهد شد.
زینب، از محمد تا حسین را فریاد مى‏کشد، روز شمار جور شمشیرها را از «لیلة المبیت‏» تا حلقوم حسین باز مى‏گوید.
او قاصد خوب برادر است و پیامبر بزرگ رسالت وى، از بیتوته حرا تا سینه شکافته حمزه تا مظلومیت على اصغر.
زینب، براى بودن حرکت کرد. و براى «بودن‏» باید از هر آنچه تعلق است‏برهد.
«نخواهى‏» تا دامى برایت نتند و «نداشته باشى‏» تا نهراسى و اگر دارى بر باختنش مضطرب نگردى.
پاى در بندى نداشته باشى و براى خود خدا نتراشى و هر روز عبد معبودى نگردى.
«بودن‏» مکه و مدینه و کوفه و کربلا و دمشق نمى‏شناسد. «بودن‏» مقامى است که فقط از «رهیدن‏» نصیب انسان مى‏گردد.
زینب الگویى است از «بودن‏» از «زندگى‏» از «سیلان‏» از «حرکت‏» از «ماندن‏» از «عشق‏» از «ایثار» از «عفت‏» از «مسؤولیت‏پذیرى‏» از «قیام‏» از «هجرت و فریاد» و از «تاثیر بر خلق‏»!
این الگو، پولادین زنى است آتش دیده درد، و پتک خورده رنج، زینب درسى است‏براى تمام زنان تاریخ که باید رسالتى این چنین داشته باشند.
او مى‏آموزد که باید «ماند» و براى «ماندن‏» باید کوله‏بار آتش درد نسلها را بر دوش کشید.
این تلاش براى «بودن‏» را باید زنده کرد، این آلت لهو و لعب بودن زن را باید در هم شکست، آن کنج‏هاى عزلت را باید فرو ریخت تا «زن بودن‏» «عزلت نشینى‏» معنى نگردد.
زنان براى یافتن هویت‏خود راهى بس طولانى در این تنگناى تار تاریخ دارند. باید بجویند خود را، و این «جستن‏» سرمایه مى‏طلبد «دردمندى‏» «صبر» «عفت و پاکى‏» «حرکت‏» «پیام و فریاد» و تلاش پاک و پایدار و دیروز خاک زنده بگورى بر سرش مى‏ریختند و امروز مرده «رنگش‏» کرده‏اند و سرگردان بین دو بى‏انتهاى «بى خودى‏» و «خدایى بودن‏»، و زینب از هاجر بود تا زهرا.
زنان باید با تولد «زینب‏» خود را تولد یافته بدانند، پیامبر نجات از زنده بگورى باشند. بر کوفیان پیمان‏شکن لعنت کنند و هیچگاه از فریاد بر سر کاخ‏نشینان فرو ننشینند و در هر کوى و برزن پیام خون برادرانشان را به پژواک بنشانند.
و اینگونه است که زنى هماره خواهد ماند و زینبى خواهد شد در تاریخ.
تولد زینب تولد رسالت زنان است، رسولى که در کوتاهترین مقطع تاریخ و در خاموش‏ترین بیابان و در مسمومترین فضا به یک واقعه خونین حیات بخشد و پژواک این پیام تا ابد مناره به مناره مى‏گردد و گنبد به گنبد طنین مى‏افکند و سینه به سینه همراه دستها و دوش به دوش همراه زنجیرها مى‏گردد.
باید به زینب، دو رکعت «فریاد» اقتدا کرد، باید همسفره صبرش شد و در سایه عفافش عفت را آموخت و باید از مدینه تا کربلا و کوفه و دمشق همراهش کوله‏بار مسؤولیتهاى اجتماعى را حمل کرد و از این کنج تاریکى که تاریخ براى زنان برگزیده بیرون جهید و اینگونه است که زنان «بودن‏» را تجربه مى‏کنند. که جز این نیستى و نابودى است و گم شدن در لاى رنگها.
و زینب مى‏زید و نمى‏میرد بى آنکه لحظه‏اى در تاریخ بماند!

تبلیغات