تأملی در چهل حدیث
آرشیو
چکیده
متن
در میان آثار فکری و علمی رهبر فقید انقلاب، کتاب چهل حدیث و شماری دیگر[277] ـ که از چند و چونِ تحول و تعالی اخلاق و شخصیت، آگاه میسازد ـ جای گاه بلندی را به خود اختصاص داده است. امام، در یکی از وصیتهای خود، بدین نکته اشارت داشته است:
کتب خطی این جانب را در صورت امکان طبع میکنند و اگر کسی خواست طبع کند در اختیار او بگذارند؛ به طوری که ضایع نشود، خصوصاً کتب اخلاقی را.[278]
عنایتِ معظمله به نوشتارهای عرفانی و اخلاقی و نشرِ آن در جامعه، حاکی از ضرورت پرداختن به آمادهسازی روح و قلب در جهت ایفای مسؤولیت خداگونگی و همراهی با پیامبران ابراهیمی است. چنان که از گفتارهای وی ـ پیش و پس از تأسیس نظامِ جمهوری اسلامی ـ برمیاید، تکلیفِ مسلمانی؛ پیروی از انبیا در مجاهده نفسانی و مبارزه عدالتخواهانه اجتماعی میباشد. از منظر دینی امام خمینی، درستی هر دعوت و حرکتی را باید در میزانِ ایمان و معرفتِ پیامبران جستوجو نمود. درحقیقت، آنان همواره الگوی رفتار و کمالجویی و عزتطلبی اجتماعی و تاریخی خواهند بود. افزون بر منشها ـ که باید همخوانی با اخلاق الهی انبیا داشته باشد ـ روشهای برخورد با موافقان و مخالفانِ دعوتِ دینی، میبایست حاکی از شیوههای معقول و مقبولِ انبیا باشد. فرعون ـ که در فرومایگی و خودکامگی، نمادِ شناخته شدهای از اربابِ قدرت است ـ آنگاه که مخاطبِ وحی و هدایتگری خداوند قرار میگیرد، باید با وی به نرمی و آسانی سخن گفت.[279] چرا که هدایت، رحمت و شفقتِ روحانی میطلبد تا بتوان فروفتادهای را از چاه ظلمانی طبیعت و نفس دستگیری نمود. این همه، محتاج بصیرت و سعه صدر است که موسی کلیمالله از آن بهره داشت، و بدین گونه بود که قومِ نادان و ماجراجوی
بنیاسرائیل را از پارهای از پستیهای روحی و کاستیهای جمعی رهانید. به راستی، بدون مدد گرفتن از اخلاقالله، چگونه میتوان پیامبری را به انجام رسانید و جانها را در برابر اینه حقیقت و کرامت انسانی نشانید؟ تکرارِ نام و یادِ انبیا در آثار شفاهی و مکتوب امام خمینی ـ چه از موضع مرجعیت و چه از موضع زعامتِ اجتماعی و سیاسی ـ در واقع نمایانگر چارچوبِ نهضت و خدمتِ صادقانه اوست.
اهتمام در تحقیق و بیان مقولات عرفانی و اخلاقی، از سوی ایشان، لزوم تجهیزِ فکری و روحی و رفتاری مسلمانان را در برابر باطل و طاغوت، خاطرنشان میسازد. این که امام، در سالیان پیش از نهضتِ 15 خرداد، به تدریس و تعلیم مباحث اخلاقی در حوزه روی میآورد و در کنار فقه و اصول، از معرفت و تزکیه نفس سخن میراند، در واقع خواستار تکامل همه جانبه حرکتِ دینی است. غفلت از روحیات و خلقیاتِ پیامبرانه، به خصوص در سطح مدیریتِ جامعه، سبب میشود که حقیقتها و فضیلتها از بسترِ دعوت دینی و حیات اجتماعی رخت بربندد و نابسامانی هراسناکی در تمامی عرصههای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی سایه افکند. گسستهای نگرانکننده امروز میان نسلها و آرمانها در روشنی از لزوم استمرار روش و منش پیامبران حکایت میکند. نظر به همین واقعیتها و خطرخیزیها بود که رهبر فقید انقلاب را از سویی به عدالت و قانونگرایی و از سویی دیگر به اخلاق و تهذیب نفسانی خرد و کلانِ اجتماع، برمیانگیخت و از او رهبری در عین حال آموزگارِ اخلاق و معنویت ساخته بود.
در این جا، طی محورهایی که برگزیدهایم، در شناختِ اثری علمی و معنوی از امام خمینی خواهیم کوشید. شاید از این رهگذر بتوان دغدغههای انبیایی وی را یادآور گشت و در صراط تعالی و عزت خود و تداوم میراثِ صالحان در عینیتِ زندگی گام برداشت.
1ـ اخلاق، مذهب و عرفان
آشنایی با خصلتهای شایسته و ناشایسته، آن گاه کارساز است که بتوان با توانمندی به دست آمده از معرفتهای مذهبی و بینشهای عرفانی، به خودشناسی و خودسازی پرداخت. مذهب، افزون بر آن که ایمان به خداوند و آخرت را پشتوانه اندیشه تحول باطنی و شخصیتی میسازد، راه و رسم چگونگی نیل به اخلاق متعالی را مینمایاند. در سخنان و مواضع رفتاری پیشوایان دین، در روشنی، مفاهیم و فرجامها و دستورالعملها به دست داده شده است؛ به طوری که هرکس میتواند در پرتو ایات قرآنی و احادیث و سیره آنان، نگاهی واقعبینانه و کارآمد داشته باشد. از این رو،
مجموعه مناسبِ اخلاقی و تأثیرگذار در سرنوشت مردمان، همان است که در ارتباط با مذهب و رهنمودهای زندگی شمول آن بوده و از ایمانِ مذهبی سرچشمه گرفته باشد. گسست میانِ اخلاق و مذهب، پایداری سالک و سلوک را در معرض تردید قرار میدهد، و افراد متمایل به دگرگونی خو و خصلتها را از دسترس به منظومه عقلانی حاکم بر نگرشها و کنشها محروم میسازد.
روشنبینی حاصل از نگرشِ حقگرایانه مذهب، فرد را در شناختها و چالشهای روانی توانا ساخته و او را در نیل به محصولهای اخلاقی خیرگرایانه کامیاب میدارد. پرورش یافته اخلاق دینی، چنان در تعالی روح اوج مییابد، که انگیزههای فردی و جمعیاش یک سر، در جهت مصالح و منافع همگان است. هر خصلتی که در صراط ایمان و مذهب تجلی میکند، در حقیقت بسترساز خوبیها و مهرورزیهای انسانی خواهد گشت. دستپروردگانِ مذهب در ابعاد اخلاقی رشد کرده و هر کدام نمادِ ارزشهای والایی شناخته میشوند که پیامبران در درازنای تاریخ به منظور حاکمیتِ آن کوشیدهاند. البته نباید از نظر دور داشت که این همه نیازمندِ آگاهی از گوهر بنیادی دین ـ که همانا توحید و یکتاگرایی در عشق و پرستش است ـ و همچنین درستی آموزههای مذهبی ـ اخلاقی میباشد.
سالکِ راه توحید در طریق دستیابی به اخلاص و هدایت و کرامتِ اخلاقی و بهرهگیری از جلوههای جمال و جلال حق در صفات و اعمال، و چیرگی بر سپاهیانِ جهل و تحجر، به مددِ علم و حکمت و محبت، برمیخیزد. همین خواستنها ـ که در بسترِ مذهبِ پاک به چشم میخورد ـ زمینهساز تغییر ساختارهای شخصیتی و اجتماعی میشود.
امام خمینی در باب ارتباطِ مذهب و اخلاق، به روش و کنش پیامبران اشاره کرده و تأثیرگذاری دعوت و آموزههای دینی آنان را در هدایتگری و کنترلِ تمایلاتِ طبیعی انسان مینمایاند. در این منظرِ توحیدی، انسانها برای نیل به خصلتهای نیک و پرورش روحانیشان ـ چنان که در تعالیم پارهای از اهل تصوف و اخلاق و احادیث آمده است ـ به نفسکُشی و گریز از دنیا و زندگی و لذتهای آن، فراخوانده نمیشوند. در سیر و پویه معنوی انبیا، انسانها باید در پرتو گرایشهای عقلانی و ایمانی، به تعادل روانی و رفتاری دست یابند. افراط و تفریطهای جاهلانه رهروانِ تعالی اخلاق، در مکتبِ نبوت، بر اساس میزانِ خرد و فطرتِ خداجویانهشان، به عدل و احسان ـ که فرمانِ خداوند است ـ میگراید. توجه به عقل و تعقل ـ که همواره موردِ توصیه دین و پیشوایان آن است ـ تأثیرهای ماندگاری بر روندِ سالم خودسازیها خواهد گذارد. از یک سو، در فهم و درکِ آموزههای مذهبی و اخلاقی، و از دیگرسو در عملِ مناسب با آن همه و عدم
کژروی، این عنصر بنیادی خرد است که به تشخیص و موضعگیری درست و کارآمد در حیات جمعی بشر، مدد میرساند. مذهب، ضمن دعوت به خردورزی به خصوص در فرایندِ تحول اخلاقی، روشنایی خرد و فطرت انسانی را افزوده و میگسترد.
هیچ یک از انبیای عظام ـ علیهمالسلام ـ جلو شهوت و غضب و وهم را به طور کلی نگرفتهاند و هیچ داعی الی الله تاکنون نگفته است؛ باید «شهوت» را به کلی کُشت [و میراند]،و نایره «غضب» را به کلی خاموش کرد، و تدبیرِ «وهم» را از دست داد! بلکه فرمودهاند باید جلو آنها را گرفت که در تحت میزانِ عقل و قانون الهی انجام وظیفه دهند: زیرا این قوا، هر یک میخواهند کار خود را انجام و به مقصود خویش نایل شوند، اگرچه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود... پس هر نفسی که با قوانینِ الهیه و موازین عقلیه، ملکات خود را تطبیق کرد، سعید است.[280]
کارکردِ مذهب در عرصه اخلاق فردی و اجتماعی، حاکی از قانونگرایی و خردورزی است. بدین سان هر تحولی ـ که چشم به راه آن در باطنها و کردارها و نظامها هستیم ـ در گرو پایبندی سالکِ اخلاقی به قانونهایی میباشد که دین، هماهنگ با ساختارِ فطری بشر به دست داده است. بدون قانونمندی حرکت ما در جهت تزکیه درونی و تکامل اخلاقی، نمیتوان راهی برای برون رفت از تاریکیهای نفسانی و تجاوزپیشگیهای نهان جست. تقوا، در حقیقت بسترسازِ معرفت و اقدامِ آگاهانه و پیگیرانه مؤمنان در راستای قانونهایی است که از توحید و یکتاپرستی سرچشمه میگیرد. درست و نادرستِ این همه، در طی منازلِ سلوکِ معنوی انسانِ متمایل به اخلاق کریمه و سازنده، در سایه خرد و سنجش و داوری آن ممکن است. دستآوردهای شگرف و تحسینبرانگیزِ اخلاقی و تأثیرگذار بر سرنوشت ملتها را ـ حتی در جمع دینداران ـ را باید از برکاتِ خردها و معرفتهای پالایش یافته دانست. سعید یا شقی بودنِ بشر، درست از همین زاویه نگریسته میشود. هر که خرد را چراغ راه تربیت خویش برگرفت و مذهب را حامل عزت و حکمت شناخت، بیگمان در هنگام خشم و شهوت، چنان که درخور مقام خلیفه الهی اوست خواهد کوشید، بیآن که خود را از عناصرِ مددکار در جهت دفاع و بقای نسل و نشاط و کمال محروم سازد.
از چیزهایی که انسان را در این سلوک معاونت میکند و انسان باید مواظب آن باشد، «موازنه» است و آن چنان است که انسانِ عاقل، منافع و مضار هر یک از اخلاق فاسده و ملکاتِ رذیله را که زاییده شده شهوت
و غضب و واهمه است که سرخودند و در تحت تصرف شیطان! مقایسه کند با منافع و مضار هر یک از اخلاق حسنه و فضایل نفسانیه و ملکات فاضله که زاییده شده اینها است که در تحت تصرفِ عقل و شرعند![281]
در سیرِ عقلانی سالک است که به دست میاید؛ هیچ نقطه پایانی برای ارضای غرایز آدمی وجود ندارد و او باز در طلب و فزونخواهی میباشد. این همه حاکی از فطرتِ عشق بنیاد اوست. کمالجویی در هر کس ـ خیر یا شر ـ وجود داشته و او را به اقدام صواب یا ناصواب وا میدارد، تا آن که با مرگ آرام گیرد. امام خمینی با بهرهگیری از محضر عارفِ واصل، حضرت شیخ محمدعلی شاهآبادی (قدس سره) بر این باور است که انسان به طور فطری، شیفته چیزی است که از آن نصیب ندارد. همین دلبستگیها است که باعث تجاوز و خسران، یا تقوا و رستگاری میگردد. تأمل و تعقل در فرجامِ بندگی نفس و خیانتها و جنایتهای ناشی از آن، سبب برقراری موازنه میان نیروها و کششهای طبیعی و فطری خواهد گشت.
میل و آرزوی ما نیز محدود به حدی نیست. مثلاً قوه شهویه در انسان، طوری است که اگر زنهای یک شهر به فرض محال به دست او بیاید، باز متوجه زنهای شهر دیگر است... تنور شهوت فروزان است و انسان به آرزوی خود نرسیده و همینطور قوه غضب در انسان، طوری مخلوق است که اگر مالکالرقابِ مطلق یک مملکت شود، متوجه مملکت دیگر میشود!... پس انسان همیشه عاشق چیزی است که ندارد و به دست او نیست! و این فطرتی است که مشایخ عظام و حکمای بزرگ اسلام خصوصاً استاد و شیخ ما در معارفِ الهیه، جناب عارفِ کامل آقامیرزا محمدعلی شاهآبادی ـ روحی له الفداه ـ به [مددِ] آن، کثیری از معارف الهیه را ثابت میفرمایند.[282]
مذهب، آنگاه در رشد اخلاقی مردم تأثیر میگذارد و زندگی و نظام اجتماعی را سامان میدهد، که آنان دایم در حال خردورزی باشند و حقیقتهای دینی را فراتر از تقلید و ترس و تعصب، در جای گاه نظر و تفکر نشانیده باشند. اخلاق متعالی، عقلانیتی در خور ظهور اخلاقالله میطلبد، که در سکوتها و خلوتهای تأمل برانگیز فراچنگِ سالکان حق میاید.
اخبار وارده در کتب معتبره ما را که همه علمای امامیه قبول دارند، درست میدانی... ادعیه و مناجات وارده از ائمه معصومین ـ سلامالله علیهم ـ را صحیح میدانی... قدری تأمل کن در مضمونِ آنها. قدری تفکر نما در
فقرات آنها. لازم نیست یک دعای طولانی را یک دفعه با عجله و شتاب بخوانی و تفکر در معانیش نکنی... از همه گذشته، قدری تفکر در قرآن کن.[283]
بیتردید هنگامی سالک میتواند در روشنای ایمان و دین، رهتوشههایی مناسب با حیات و ابدیت به دست آورد که به مددِ خردورزیهای مستمرِ خویش و جستوجوی معنا و مبنا در دین و متون پیراسته آن، گامهایی برداشته باشد. آنان که به ظاهرِ تکلیفهای دینی و ایمانی بسنده کرده و زحمت اندیشیدن در فلسفه آموزههای اعتقادی و اخلاقی و عبادی را بر خود هموار نمیسازند، چگونه تنگنای قلب را به فراخنای آن تبدیل میکنند؟ نظرها و رفتارهای حاکی از معرفت و زایشهای روشن و تأثیرگذار آن است که موجب ظهور نور خدایی ایمان در جان آدمی میشود. خصلتهای زشت و زیانباری همچون حسد ـ که عالم و عامی بدان گرفتارند ـ محصول شوم جهل و ظاهرنگری در دین و تکلیفهاست. این آلودگیهای باطنی و روانی مجالی برای بالیدن ایمان در ساحتِ روح آدمی باقی نگذاشته و به تدریج دل را تیره و بیمار و دچار نابودی میسازد. به میزانی که تجربههای مثبتِ اخلاقی و رفتاری ناشی از تعقل و تعبد بالا رود، ایمان و دینداری انسان، معنا و حضور مییابد، و مذهب توانمندی خود را در دگرگونی ساختارهای روانی و اجتماعی نشان میدهد.
معلوم است؛ ایمان، نوری است الهی که قلب را مورد تجلیاتِ حق ـ جل جلاله ـ قرار دهد. چنان که در احادیث قدسیه منقول است: «لایسعنی ارضی و لاسمائی بل یسعنی قلب عبدی المؤمن»،[284] این نورِ معنوی، این بارقه الهیه که قلب را وسیعتر از جمیع موجودات قرار میدهد، منافات دارد با آن تنگی و تاریکی که در قلب از کدورتِ این رذیله [حسد] پیدا شود. قلب محزون و افسرده، سینه گرفته و تنگ، چهره عبوس و چین در چین شود. این حالات، نور ایمان را باطل کند و قلب انسانی را بمیراند.[285]
در حوزه مذهب، باید از کسانی یاد کرد که بر اثر بیگانگی با اندیشه و عدم ژرفکاوی در عرصه آموزهها و تجربههای دینی، با برداشتهای مذهبی و علمی و فکری سالکانِ بینایی مخالفت ورزیده و آنان را بیمحابا تکفیر و تفسیق میکنند. شکی نیست که اخلاقِ به دست آمده از رهگذر جهل و تقلید و تحجرِ این گروه مدعی علم و دیانت، نمیتواند الگودهی مناسبی برای زمانه و جامعه به همراه داشته باشد. چرا که بسترِ جهلآلود مذهبیشان، قدرت زایندگی معانی را از آنان سلب کرده و آنان را در برابر
اصحابِ اندیشه و کاوش و روشنگری نشانده است. حاصلِ گریز از میدانهای معرفت و زایندگی آن، و به خصوص سوق دادن مردمان به انجام مناسک و تکلیفهای عاری از فکر و دانش، روحیات و خلقیاتی مغایر با بعثت و نجاتبخشی آن خواهد بود. مفاهیم بلند صبر و شکر و تقوا در این قضای ظلمتآلود، وارونه شده و به عناصری در ستیز با توحید و کرامت انسانی تبدیل خواهد شد. رهبر فقید انقلاب، در باب تفکر و لزوم آن در زندگی مؤمنان ـ به خصوص پیرامونِ حق و اسماء و صفات و کمالات حضرت دوست ـ از وجودِ مصیبتبار ظاهربینانِ جاهلی یاد میکند که ادعای ایمان و علم به دین دارند، و در حق کوچک و بزرگ، طعن و لعن روا میدارند.
برای تفکر، فضیلت بسیار است و تفکر، مفتاح ابواب معارف و کلید خزاین کمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتمیه سلوکِ انسانیت است و در قرآن شریف و احادیث کریمه، تعظیم بلیغ و تمجید کامل از آن گردید. و در کافی[286] شریف [مرحوم شیخ کلینی] سند به حضرت صادق ـ علیه السلام ـ رساند: «افَضل العبادة إدمان التفکر فی الله و فی قدرته.» و در حدیث نبوی ـ صلیالله علیه و آله ـ است که تفکر یک ساعت از عبادت یک سال [و در حدیث دیگر، هفتاد سال] بهتر است.[287]
لیکن مصیبت در آن است که در لباسِ اهل علم، بعضی جاهلان پیدا شده در قرون اخیره که ندیده و نسنجیده، و از کتاب و سنت عاری و بری بوده، مجردِ جهل خود را دلیلِ بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته و برای رواج بازار خود، نظر در معارف را ـ که غایتِ مقصد انبیا و اولیاست ـ و سرتاپای کتاب و اخبار اهل بیت ـ سلامالله علیهم ـ مشحون از آن است، حرام شمرده و هر ناسزایی و تهمتی را از اهل آن دریغ نداشته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف کرده و اسباب تفرقه کلمه و شتاتِ جمعیت مسلمین گردیدهاند.[288]
از منظر امام خمینی، سلوکِ دینی ـ اخلاقی که در تقوا آشکار میشود، سببساز اخلاق عارفانه و عشاقانه میگردد. تا سالک در شکلگیری ارتباطِ اخلاق و مذهب و به تعبیرِ دیگر؛ اخلاق و ایمان توفیقی فراچنگ خویش نیاورد، در نیل به منازل سلوک و مشاهده جلوههای عشق و معشوق ناکامی خواهد داشت. به سخنی دیگر، عرفان و حالات عارفانه، زاییده همین قدمهای کوتاه و کوچک، ولی مستمر است که هر ایمان آورده به حق بر میدارد. امام خمینی، تقوا را در ترکِ بدیها و انجام
خوبیها دانسته، و این همه را موجب ورود سالک به دایره عشق و شهود برمیشمارد. بدینسان، به هم آمیختگی اخلاق و مذهب و عرفان را در روش حکیمانه مینگریم؛ که انبیا و اولیا همواره بدان اهتمام ورزیدهاند.
پس راه سلوک الیالله سهل و آسان شود و طریق انسانیت برای او روشن و وسیع گردد و قدم او، کم کم قدم حق شود و ریاضت او ریاضتِ حق گَردد، و از نفس و آثار و اطوار آن گریزان شود، و در خود عشق به حق مشاهده کند، و به وعدههای بهشت و حور و قصور قانع نشود. و مطلوب دیگری و منظور دیگری طلب کند و از خودبینی و خودخواهی متنفر گردد.[289]
کوششهای اخلاقی مؤمنان، در حقیقت، تجلی عبودیت به شمار میاید و کارهای عبادی محسوب میشود. هر نگرش و ارادهای معطوف به تغییر ساختار اخلاقی خود، که با انگیزه تقرب به خداوند صورت میگیرد، همچون نماز و روزه و حج، عملی عبادی شناخته میشود. عمل صالح در منظر قرآنی، آن چیزی است که زمینه متجلی شدن آثار توحید و ایمان به غیب را در زندگی انسان پدیدار سازد. حرکتِ درونی و نفسانی به سمت و سوی عزتنفس و خلق و خوی الهی ـ که در صبر و شکر و توکل و تقوا و قناعت و تواضع و سعه صدر و محبت و صدق و صفای باطن و کردار، آشکار میشود ـ چیزی به جز عبادتِ خدا نیست. نزدیکی اخلاق و مذهب در جهانبینی و زندگی صالحان ـ که در واقع عینِ یگانگی آن دو میباشد ـ بر اثرِ استحکام پیوندهای دینی ـ روانی، مؤمنان را در آستانه نگاهها و جوششهای عارفانه قرار میدهد. فراگیری عمل صالح در ذهن و زبان و جانِ آدمی، صراط تعالی و روشنبینی عاشقان حق را هموار میسازد، و آثار مثبت و جامعهسازانه اخلاق حسنه انبیا و اولیا را به صورت ماندگار درمیآورد.
امام خمینی، با عنایت بدین نکته ـ که سالکانِ اخلاق و معنویت در صراطِ عبادت حق، بینشها و برداشتهای گوناگون از حقیقت داشته و هر کدام فراخور حال و مقام خویش نصیبی دارند ـ طریق سلوکِ حقجویانه را به تصویر میکشد. در هر یک از این منزلها، جلوههایی از حق آشکار میشود و بهرههایی به دست داده میشود که گاه جاهلان از عرصه معرفت و الهام و تجلی را به طعن و لعنِ دیگران وامیدارد. فاصلههایی که میان ایمانها و اخلاقها و به تعبیری در وادی باورهای تجربی و عینی میافتد و برخی را فراتر از عادت و انسِ عوام میبرد، در واقع حاصل گذر از مرتبههای مأنوس و ظاهرگرایانهای است که دین را از روح توحیدی جدا ساخته است. عارفان حق، همان عابداناند که از رهگذر اعتقادهای استوار و مستمر خویش، منزلهای معرفت و
عبادت و تخلق به اخلاقالله را پشت سرگذارده و هیچگاه از طلب و عشقِ پاکبازانهشان، غفلت نمیورزند. اخلاق در این منظر ـ که منزلهای پیموده و افقهای عاشقانه را مینمایاند ـ عینِ عرفان و عبودیت حق تعالی است.
عابد... میفهمد که خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حرکاتِ قلب و ظاهر و باطنش، همه در پیشگاه مقدس حاضرند، بلکه همه نفسِ حضورند. و اگر با قلم عقل، این مطلب برهانی را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتیاضات علمیه و عملیه ایمان به این قضیه یقینیه ایمانیه پیدا کرد، آن وقت حضور قلب در تجلی، ایماناً پیدا میکند. و پس از کمالِ این ایمان و مجاهدات و ریاضات و تقوای کامل قلب، هدایتِ الهیه شامل حالش شده و بهرهای از تجلیات افعالی بالعیان و الشهود برای قلب او حاصل شود، تا وقتی که قلب، یک سره مرآتِ تجلیات گردید... و اگر قلبِ سالک از پرتو فیض اقدس در ازل، قابلیتش بیش از این باشد... مورد تجلیاتِ اسمائیه شود و همان مراتب را طی کرده و به فنای صفاتی نایل شود و به مناسبت عینِ ثابتش، اسمی از اسماء الهیه فانی گردد... و اگر از تجلی فیض اقدس، استعداد
بیش از این اندازه باشد... سالک به خود اید و مورد تجلیاتِ ذاتیه گردد... اجر این سالک جز با ذات مقدس نیست. و گاه افتد که برای سالک در این مقام نیز افاقه حاصل اید، پس به حسب استعداد خود و مناسبت احاطه عین ثابتش، به هدایتِ خلق قیام کند: «یا ایها المدثر. قم فانذر» و اگر عین ثابتش تابع اسم اعظم باشد، دایره نبوت به او ختم شود، چنان که به رسول اکرم و نبی معظم خاتم ـ صلیالله علیه و آله ـ ختم شد.[290]
عارف در سلوک روشناش، هرچه پیشتر میرود، در فتوحاتِ معنویاش، سرشار از معنا و رحمت میگردد و فروغ عرفانِ عاشقانهاش بر جامعه و تاریخ بشر، سایه مهرورزانه میافکند. تجلی اسمای حق در ابعادِ افعالی و صفاتی و ذاتی ـ که محصولِ سلوک و اخلاص و بصیرت است ـ از عارف، فریادگری میسازد که همواره اندوه مردم در سینه دارد و رنج هدایتگریشان را بر خویشتن هموار میسازد. مثال اعلای چنین عرفان و عشق به حق پیوستهای، همانا خاتم پیامبران است که مأمور هدایت و استقامت در صراط توحید و اقامه قسط و عدل میباشد. دیگر عارفان و سالکان، هر یک به فراخور حال خود به بهرههایی از عرفان آکنده از حکمت و شجاعت در ابراز حقیقت و جانبداری از عدالت، دست مییابند. بدینسان، اخلاق، پای به پای ایمان و عرفان، مددکار سالک بوده و او را از تاریکیها و تنگناهای نفسانی و اجتماعی بیرون میآورد و مظهر اسمای جلال و جمالِ خداوند میگرداند. سکوتهای عارفانه که دایم هماغوش بصیرتها بوده و آبستن کرامتهای روحی و خلقی است، بسترساز عدالتطلبی و حماسهآفرینی گشته و سرنوشت مردمان را به نیکویی رقم خواهد زد.
2ـ تفسیر مفاهیمِ اخلاقی
درستی و نادرستی تعبیرها و تفسیرها، به ویژه در حوزه مذهب و اخلاق، تأثیرگذاری سودمند یا زیانباری برای جامعه، در پی خواهد داشت. بیانِ ارزشهای دینی و اخلاقی، در گرو شناخت و تجربههای کارآمدی است که فراهم آمده است. امام خمینی با ارائه تصویرهای مناسب و معقول از آرمانهای اخلاقی، نشان میدهد که قرآن و سنت پیامبر را نیک دریافته، و آموزههای وحیانی را همواره به کار بسته است. البته افزون بر آن، باید از جامعیت فکری و علمی او یاد کرد، که سبب داناییاش از نظرگاههای گوناگون در تاریخ دین گشته است. مطالعه آثار قلم و مشاهده آثار قدم در میان جماعتِ مسلمانان از فیلسوف و عارف و صوفی گرفته تا فقیه و واعظ و محدث، از رهبر فقید انقلاب، معلمی بزرگوار و برخوردار از
سعه صدر در برابر مشربهای مختلف ساخته است. برخوردِ عالمانه و رویکرد نقادانه[291] او در عرصه سخن و تعلیم اخلاقی و عرفانی، در عین بهرهگیری از مجموعه گرانسنگِ فرهنگ و اندیشه و ادبیات،[292] باعث روشنی مکتب تعلیمی و تربیتیاش شده است. اکنون پارهای از تفسیرهای امام پیرامون آموزههای اخلاقی را میآوریم.
1ـ 2ـ صبر
امام خمینی، با عنایت به اشارت زیر: «ان الحر حر علی جمیع احواله ان نابته نائبه صبرلها»،[293]مقوله صبر را در ارتباط تنگاتنگ با آزادی و آزادگی وی برمیشمارد. صابر از این نظرگاه، کسی است که از سلطه نفس و طاغوت درآمده و خود را یوسفوار تسلیم حقیقت ساخته است.
از نتایج بزرگ و ثمرات عظیمه این حریت و خروج از عبودیت نفس، صبر در بلیات و نوائب است.[294]اگر انسان مدتی در پیشآمدهای ناگوار و بلیات روزگار و در مشقت عبادات و مناسک و تلخی ترک لذات نفسانیه به واسطه فرمان حضرت ولیالنعم صبر کند... کم کم نفس عادت میکند... برای نفس، ملکه راسخه نوریه پیدا میشود که به واسطه آن از مقام صبر ترقی میکند و به مقامات عالیه دیگر نایل میشود، بلکه صبر در معاصی، منشأ تقوای نفس شود، و در صبر در طاعات، منشأ انس به حق گردد و صبر در بلیات، منشأ رضا به قضای الهی شود. و اینها از مقامات بزرگ اهل ایمان، بلکه اهل عرفان است.[295]
صبر، نسبت به ایمان و مؤمنِ مورد نظر، مفهومی از مفاهیم خود را آشکار میسازد. همانگونه که شکیبایی در برابر لغزشها و هوسها، دشوارتر از بردباری در طریق طاعت حق است، میتوان گفت که صبر در مراحل بالاتر سلوک ایمانی و عرفانی، ظرفیتِ فزونتری را برای روح مؤمن میطلبد. ایمانهایی که از رهگذر تجربه و معرفت دینی، فراخنای شایسته خود را یافتهاند، عرصه دیگری برای صبر پدید میآورند که مناسب با گستره و ژرفی آن میباشد. صبر عابدانه و صبر عارفانه که در زندگی ایمانآورندگان به چشم میخورد، از تفاوت در نگرشها و کنشهای آنان حکایت میکند. سلوکِ ایمانی که استمرار مییابد و روح به سیر متعالی خود ادامه میدهد، صبر در مفاهیمی بالاتر و فراختر ظاهر میشود و رهروان حقیقت و کرامت انسانی را چنان که انتظار میرود، مدد میرساند. بدینسان است که صبر و ایمان به سر و کالبد انسان تشبیه شده است. به سخنی دیگر، هیچ سالکی در هیچ منزلی از منازلِ سلوک و معرفت خویش، بینیاز از مقام صبر نیست. صبر در نردبان ایمان، از معنایی فروتر به
معنایی برتر صعود مینماید و دریچههای دیگری از حکمت به روی سالکِ موحد میگشاید.
برای صبر، درجات دیگری است که راجع به اهل سلوک و کمّل و اولیاست، چنان که از آن [درجات] «صبر فیالله» است و آن ثبات در مجاهده است و ترک مألوفات و مأنوسات، بلکه ترک خویشتن است در راه محبوب... و مرتبه دیگر، «صبر معالله» است و آن راجع به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقتِ خروج از جلبابِ بشریت و تجرد از ملابسِ افعال و صفات، و متجلی شدن قلب به تجلیاتِ اسماء و صفات، و تواردِ واردات انس و هیبت، و حفظ نفس از تلوّنات و غیبت از مقام انس و شهود. و درجه دیگر، «صبر عنالله» است و آن از درجاتِ عشاق و مشتاقین است از اهل شهود و عیان، در صورتی که رجوع به عالَم خود کنند و به عالم کثرت و صحو برگردند و این أشق مراتب صبر و مشکلترین مقامات است. و به این مرتبه، اشاره فرموده مولای سالکان و پیشوای کاملان و امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ در دعای شریف کمیل: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک؟»... و درجه دیگر، صبر بالله است و آن برای اهل تمکین و استقامت است، که بعد از حال صحو و بقاء بالله، و پس از تخلق به اخلاق الله برای آنها رخ دهد.[296]
2ـ 2ـ تقوا
پس از تعریف تقوا در لغت ـ که همانا از وقایه بوده و مفهوم نگاهداری دارد ـ و ذکر تفسیر پیشوایان دین که حفظ نفس از سرکشی در برابر فرمانهای خداوند است، امام خمینی چنین برداشت میکند:
تقوا، گرچه از مدارج کمال و مقامات نیست، ولی بیآن نیز حصولِ مقامی امکان ندارد، زیرا مادامی که نفس ملوّث به لوثِ محرمات است، داخل در باب انسانیت و سالک طریق آن نیست، و مادامی که تابع مشتهیات و لذائذ نفسانیه است و حلاوت لذائذ در کام او است، اول مقام کمالات نفسانیه برای او رخ ندهد. و تا حُب و علاقه به دنیا در قلب او باقی است،به مقام متوسطین و زاهدین نرسد، و تا حب نفس در کامنِ ذات او است، به مقام مخلصین و محبین نایل نگردد. و تا کثراتِ ملک و ملکوت در قلب او ظاهر است، به مقام مجذوبین نرسد و تا کثراتِ اسماء در باطن ذات او متجلی است،به فنای کلی نایل
نگردد. و تا قلب التفات به مقامات دارد، به مقامِ کمالِ فنا نرسد، و تا تلوین در کار است، به مقام تکوین نرسد و ذات به مقامِ اسم ذاتی در سرِّ او، تجلی ازلی و ابدی نکند. پس تقوای عامه از محرمات است و [تقوای] خاصه از مشتهیات، و [تقوای] زاهدان از علاقه به دنیا و [تقوای] مخلصان از حبِ نفس، و [تقوای] مجذوبان از ظهور کثراتِ افعالی، و [تقوای] فانیان از کثراتِ اسمائی، و [تقوای] واصلان از توجه به فنا، و [تقوای] متمکنّان از تلوینات. «فاستقم کما امرت» و از برای هر یک از مراتب، شرحی است.[297]
بدینگونه، در مفهوم تقوا، ضرورتهایی نهفته است که نمیتوان در سیر و پویه اخلاقی از آن همه چشم پوشید و بیمددِ تقوا، توفیق وصول به خوبیها و تداوم آن را در زندگی انتظار داشت. خویشتن بانی در برابر هوسها و خیالها و کششهای مغایر با معراج روحانی ـ که در طی سلوک اخلاقی رخ مینماید ـ سببساز حضور فکری و باطنی پویندگان نیکیهای روان و رفتار میباشد. یادکردِ هر مرحله از کمال نفسانی همراه با تقوای الهی، از لزوم مراقبت حکایت دارد که ایمان در گرو آن است.
3ـ ریشههای فسادِ شخصیت و قدرت
طرح ارزشها و معیارهای اخلاقی، هنگامی سودمند میافتد که در کنار آن، از عوامل کژروی منشها، سخن به میان اید و به روشنی عناصر ظلمتزای درونی را بشناسیم. غفلت از جنبه منفی و کارکرد صفاتِ اهریمنی ـ که غالباً بر اثر خودستاییها و رواج روحیه چاپلوسی در جامعه میباشد ـ اثربخشی صفات پسندیده و حرکت تکامل گرایانه اخلاقی را مورد تردید و انکار قرار میدهد. با وجود ریشههای تباهکاری و خودخواهی در باطنِ خود، چگونه میتوان در باب تحول ساختاری فرد و جامعه، اطمینانِخاطر به چنگ آورد؟ آفتشناسی اخلاقی و رفتاری، پیش از سلوک و مجاهده نفسانی و در طی منزلهای آن، اجتنابناپذیر مینماید. در پارهای از حدیثها، در روشنی بدین موارد اشارت رفته و فرجام افراد و اقوام نمایانده شده است، که در کتاب چهل حدیث آن را پی میگیریم.
1ـ 3ـ خودبزرگبینی (کبر)
تمامی خصلتها و شیوههای ناپسند و زیانبار، ریشه در کبر دارد؛ چنان که درباره شیطان ـ در قرآن، هنگام گزینش آدم به خلیفةالهی و فرمان سجود و تعظیم مقام والای وی ـ آمده است، او به سبب کبرورزی خود، دچار طغیانگری در برابر خداوند گشته و مطرودِ حق واقع شد. از امام صادق
ـ علیهالسلام ـ درباره الحاد، سؤال میشود، آن حضرت، پستترین مرتبه آن را، خود بزرگبینی انسان برمیشمارد.[298] امام خمینی زمینه اصلی پیدایش کبر در آدمی را، پندارهای بیاساسی میداند که او را واداشته تا خود را برخوردار از کمال پندارد و دیگران را تحقیر کند. این حالتِ شیطانی را، در مورد هر جماعتی میتوان نظارهگر بود، ولی به نظر میرسد که خودبزرگنگری در میان اصحاب فقه و شریعت دور از انتظار بوده و سبب گمراهی و گریز مردمان از دین میشود.
کبر را اسباب بسیاری است که برگشت تمام آنها به این است که انسان در خود کمالی توهم کند که آن باعث عُجب شود و مخلوط با حُب نفس گردیده، حجابِ کمال دیگران شده، آنها را ناقصتر از خود گمان کند و این سبب ترفّع قلبی یا ظاهر میگردد.[299]
در فقها و علمای فقه و حدیث و طلاب آن، نیز گاهی کسی پیدا شود که مردم دیگر را حقیر شمارد و بر آنها تکبر فروشی کند و خود را مستحق همه اِکرام و اِعظام داند و لازم داند که همه مردم اطاعتِ امر او کنند و هر چه گوید چون و چرا نکنند! خود را «لایسأل عما یفعل و هم یسألون»[300] انگارد. و جز خود و چند نفر معدودی مثل خود را اهل بهشت نداند! و اسم هر طایفهای از هر علمی در میان اید، به آن طعن زند و جز علم خود را که از آن نیز بهره کافی ندارد، سایر علوم را ندیده و نسنجیده طرد کند و اسباب هلاک داند... این بیچاره بیخبر از دیانت و علم، خلاف قول خدا و رسول کرده و آن را به صورتِ دین درآورده، با آن که سیره سلف و خلف از علمای بزرگ، غیر از این بوده [است].[301]
2ـ 3ـ حسد
رشکورزی آدمی، حاکی از نادانی و ناتوانی وی در کسب فضیلتها میباشد که او را به بدخواهی و دشمنی با سالکان علم و عمل برمیانگیزد و جامعه را دچار گسست و انحطاط میسازد. در حدیثی از امام جعفر صادق(ع) از حسد به عنوان آفت دین یاد شده است.[302] بدینسان آشکار میشود که بیشترین لطمه رشکورزان متوجه ایمان و مذهب خواهد بود؛ چرا که آنان از تقدیر و نصیب پروردگار ناخرسند بوده و سعی در تضعیف و هلاکت یکدیگر دارند.
تمام اوصاف معنویه و صوریه مؤمن، منافی است با آثاری که از حسد در ظاهر و باطن پیدا شود. مؤمن خوشبین است به خدای تعالی و راضی است به قسمتهایی که بین بندگانش [نموده]. حسود، غضبناک
است به حق تعالی و رویگردان است از تقدیرات او... مؤمن، بدی مؤمنین را نمیخواهد و آن را عزیز [می] دارد. حسود برخلاف آن است... مؤمن خوف و حُزنی ندارد جز از مبدأ تعالی و مرجع. حسود، خوف و حزنش در اطراف محسود چرخ میزند. مؤمن، گشادهجبین است و بُشرای او در صورت او است. حسود، جبینش درهم و عبوس است. مؤمن، متواضع است. حسود تکبر کند در بسیاری از اوقات، پس حسد، آفتِ ایمان است و آن را میخورد؛ آنسان که هیزم آتش را.[303]
3ـ 3ـ دنیاپرستی
در تحلیل رخدادهای ناگوار و خانمانسوز، همواره شیفتگی به دنیا و قدرت و ثروت را، بسترساز بیدادگریها مینگریم. دنیاطلبی، عقیده و خصلتها و کردارها را از جاده خیرخواهی بیرون برده و در راستای منفعتجوییهای زوالپذیر قرار میدهد. از این رو، امام صادق ـ علیهالسلام ـ دنیاپرستی را، سرآغاز زشتیها و بدیها و ستمکاریها دانسته است.[304]
تعلق قلب و محبت دنیا، عبارت از دنیای مذموم است و هر چه دلبستگی به آن زیادتر باشد، حجاب بین انسان و دار کرامتِ او و پرده مابین قلب و حق، بیشتر و غلیظتر شود و آنچه در بعضی از احادیثِ شریفه است که از برای خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت، حجابهای ظلمانی [می]تواند همین تعلقاتِ قلبیه باشد به دنیا، و هرقدر تعلقات بیشتر باشد، حجابها زیادتر است، و هرچه تعلق شدیدتر باشد، حجاب غلیظتر و خرق آن مشکلتر است.[305] [علامه مجلسی] از یکی از محققان نقل فرماید که: دنیا و آخرتِ تو، عبارت است از دو حالت از حالاتِ قلب تو. آن چه نزدیک است و قبل از مردن، نامش دنیا است، و آنچه بعد از این اید و پس از مردن است، نامش آخرت است.[306]و از مفاسد بسیار بزرگِ [دنیاطلبی] چنان که حضرت شیخِ عارف ما [شاهآبادی] ـ روحی فداه ـ میفرمودند، آن است که اگر محبتِ دنیا، صورتِ قلب انسان گردد و انس به او شدید شود، در وقت مردن که برای او کشف شود؛ که حق تعالی او را از محبوبش جدا میکند و مابین او و مطلوباتش افتراق میاندازد با سخطناکی و بغض به او از دنیا برود. و این فرمایشِ کمرشکن، باید انسان را خیلی بیدار کند که قلب خود را خیلی نگاه دارد.[307]
4ـ سلوک و خطرخیزی آن
سلوکهای اخلاقی و مذهبی، در عین حال که بشارتهای بسیاری به همراه خود دارد، راهی بس دشوار و خطرخیز است و بسا که سالکانی در خم کوچهای از شهر عشق و عرفان بازمانند. پیشوایان دین، در ضمن ترغیب به کمالجویی و تهذیب نفسانی، مؤمنان را از آفات سلوک آگاه ساختهاند. محرومیت از رحمت الهی برای اینان، بیش از آن است که درباره بزهکاران تصور میشود؛ چرا که حجابهای فروافتاده بر دیدگان سالکانِ مغرور، مانع از دیدار حقیقت و وصول به معانی خواهد بود. در کتاب چهل حدیث، با آوردن حدیثهایی در این باب، روشنگری سودمندی صورت گرفته است، که اینک بدان میپردازیم.
1ـ 4ـ عُجب (خودپسندی)
بسیاری از اهل ایمان و اخلاق، به سبب مشاهده نیکیها در خود و زشتیها در دیگران، دچار خودبینی شده و احساس برتری بر بندگان خدا پیدا میکنند و بر خدا و پیامبر منت میگذارند که ایمان و تقوا ورزیدهاند.
رذیله عُجب، از حُبنفس پیدا شود... از این جهت است که انسان، اعمال کوچک خودش به نظرش بزرگ اید و خود را به واسطه آن از خوبان و خاصان درگاه حق شمارد و خود را به واسطه اعمالِ ناقابل، مستحق ثنا و مستوجب مدح داند، بلکه قبایح اعمالش، گاهی در نظرش نیکو جلوه کند. اگر از غیرِ [خودش] اعمال بهتر و بزرگتر از اعمال خود دید، چندان اهمیت نمیدهد و همیشه کارهای خوب مردم را تأویل و به یک مرتبه از بدی میکند و کارهای زشت و ناهنجار خود را تأویل به یک مرتبه از خوبی میکند. نسبت به خلق خدا بدبین است، ولی نسبت به خودش، خوشبین!... اگر حق تعالی ما را به واسطه همین اعمالی که در نظر ما حسنه است! به آتش قهر و غضب بسوزاند، به جاست و موافق عدل است.[308]عُجب، خودش به نفسه از مهلکات و موبقات است و ایمان و اعمالِ انسان را بر بادِ فنا میدهد و فاسد میکند... امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ فرموده است: من دخله العجب، هلک؛[309]کسی که راه یابد در او عُجب، هلاک شود. و صورت این سرور در برزخ و مابعدالموت، وحشت و هولناکی سخت است که هیچ وحشتی، شبیه آن نیست.[310]
به نظر میرسد که، هیچ خطری بسان خودپسندی، سلوک و سالک را تهدید نمیکند؛ چرا که شحص ادعای دینداری دارد و خود را در شمار مؤمنانِ مقرب
میشمارد. چنین شرایطی باعث میشود که کمترین تردیدی در صواب بودن عمل و ایمان به وجود نیاید و احتمال بازگشت به حقیقت، در طی زمان رو به کاهش رود. از این رو، میتوان گفت که وسوسهگری شیطان در این حوزه ظلمانی، بیش از حالات گناه و طغیانگری گناهکاران، کارگر میافتد و امیدها را به یأس تبدیل میکند. موسی بن عمران ـ علیهالسلام ـ از شیطان میپرسد: مرا از گناهی آگاه کن که اگر آدمیزادگان آن را مرتکب شوند، بر آنان سلطه خواهی یافت! شیطان پاسخ میدهد: هنگامی که آنان دچار خودپسندی شده و عمل نیک خود را بزرگ شمرده و کار زشت خود را کوچک نگرد.[311]
خدمتی که این جماعتِ خودخواه به شیطان میکنند، هیچ بیدادگری در حق دین روا نمیدارد؛ زیرا که ظاهرِ دین را نگاه داشته و موجب بدبینی و سلب اعتماد دیگران خواهد گشت. در حقیقت، این متظاهرانِ به دین و ایمان و معنویت، باعث رواج روحیه ریاکارانه در جامعه خواهند شد و سامانبخشی آن را دشوار، بل محال میسازند. فرجام شوم خودپسندی در دینداری، بیگمان ریاکاری است و مؤمنانِ مغرور به عمل و ایمانِ خود، خواه ناخواه از جاده صدق و صفا دور خواهند افتاد.
و از مفاسدِ دیگر [عُجب] آن که انسان را به ریا وادار کند. زیرا که انسان نوعاً اگر اعمالش را ناچیز شمارد و اخلاقش را فاسد داند و ایمانش را قابل نشمارد و معجب نباشد به ذات و صفات و اعمال خویش، بلکه خود و همه چیز خود را زشت و پلید داند، آنها را در معرض نمایش برنیاورد و خودنمایی نکند. متاع فاسدِ زشت را به بازار مکاره نبرند. ولی چون خود را کامل دید و اعمال را قابل، درصدد جلوه براید و خودفروش گردد.[312]
2ـ 4ـ ریا
ریاکاران که خود را پنهان نمودهاند و در کار فریبِ خلقاند؛ در حقیقت، مشرکانیاند که از ایمان و هدایتهای آن بینصیب ماندهاند. در اینباره، امام صادق ـ علیهالسلام ـ چنین فرموده است:
«کلی ریاء شرک. انه من عمل للناس کان توابه علی الناس و من عمللله، کان توابه علیالله؛»[313]هر ریایی شرک است. همانا کسی که برای [خودنمایی در پیشگاه] مردم کار کند، پاداش او بر عهده آنان است. و کسی که برای رضای خداوند، کار و خدمت دارد، پاداش خود را از او میستاند.
ریاکاری حاکی از غفلت پارهای افراد از احاطه قیومی پروردگار، نسبت به انسان و جهان است. آنان که سرگرم ربودنِ دلهای
عواماند، گمان میکنند که میتوان بدون اذن خدا در عرصه تکوین تصرف نمود و توفیق دوستی قلبها را از آنِ خود ساخت. وقتی که ریاکار از ضبط نفس و قلب خویش ناتوان است، چگونه میتواند جانها را شیفته خودساخته و در منظرِ عام جلوهگر شود؟ سلوکِ ریاآلود، در اخلاق و شریعت، سبب فزونی ظلمات روحی میشود و سالک را از دستیابی به کمترین بهره از روشنای حکمت بازمیدارد. دیر یا زود، همگان پی خواهند برد که انگیزههای پنهانی خدمتها و مجاهدتها و حمایتهای اظهار شده از دین و مردم، رنگ شیطانی دارد، نه رنگ خدایی.
خدای تبارک و تعالی صاحبِ قلب و متصرف در او است و شما که یک بنده ضعیفِ عاجز هستید، نمیتوانید تصرف در قلوب کنید بیتصرفِ حق، بلکه اراده او قاهر است بر اراده شما و همه موجودات. پس ریا و سالوسِ شما [ریاکاران] اگر برای جلبِ قلوبِ عباد است و جانبِ دلها نگاه داشتن و منزلت و قدر در قلوب پیدا کردن، و اشتهار به خوبی یافتن است، این [از] تصرف شما به کلی خارج و در تحت تصرفِ حق است. خداوندِ قلوب و صاحبِ دلها به هرکس میخواهد، قلوب را متوجه میفرماید. بلکه ممکن است شما [فریبپیشگان] نتیجه به عکس بگیرید. دیدیم و شنیدیم اشخاصِ سالوسِ دورو که قلوب آنها پاک نبود، آخرِ کار رسوا شدند.[314]
5ـ راهکارهای درمانی
مقوله اخلاق به لحاظ انتظاری که از آن میرود و باید آثار مرتبط آن حاکی از چند و چون درمان بیماریهای شخصیتی افراد باشد، از دیگر مقولاتِ علمی و فرهنگی متمایز میگردد. امام خمینی در این اثر و دیگر نوشتارها و گفتارهای معنوی و اخلاقی، افزون بر ارائه تعریفها، به بیان راهکارهای درمانی همت گمارده است. تفاوتهایی که میانِ کتاب چهل حدیث و کتابهایی از این دست به چشم میخورد، از همین زاویه باید مورد بررسی قرار داد. در این نوع آثار، معلم اخلاق در عین حال که به تفسیر کلمات و متون میپردازد، چگونگی دستیابی نوسالکان به حقیقتِ نهفته در آن همه را مطرح میکند. بالینی بودن کتابهای اخلاقی همچون معراجالسعاده ملااحمد نراقی، و نیز شماری از آثار تربیتی امام از همین جهت موردنظر میباشد. وصف کردن، آنگاه تأثیرگذار است و سالک را از مرحلهای به مرحله دیگر راهبر است، که طی دستورالعملهای روشن و ممکن، به تدریج آمادگی عبور از موانع کمال پدیدار گردد. البته تنها کتابهایی، چنین ویژگی را دارا
خواهند بود که تقریر و تحریرِ آن از سوی پیرِ سالکی صورت پذیرفته باشد، که با منزلهای عشق و سلوک آشنایی دارد. به هر حال، امام خمینی در این یادگارِ مکتوباش، پس از تعریفِ واژگان اخلاقی و عرفانی، در علاج بیماریها سخن میراند و خواننده طالبِ معنا را روشنایی طریق میبخشد. در این جا، پارهای راهکارهای درمانی را میآوریم.
1ـ 5ـ غیبت
از جمله عادتهای زشت و جبرانناپذیر، همانا بدگویی در غیاب دیگران است. رواج غیبت در نشستهای فامیلی و شغلی و غیر آن، در حقیقت موجب سلب اعتماد و سست شدن پیوندها میشود و جامعه را به سمت و سوی فروپاشی و انحطاط سوق میدهد. درمانِ این بیماری، به راستی دشوار بوده و همت جمعی را میطلبد که اغلب در جنبههای مثبت کمتر میتوان آن را سراغ گرفت. امام خمینی، از یک سو دانایی و از دیگر سو کوشش مستمر شخص را جهت رهایی از این ورطه ضروری برمیشمارد.
بدان که علاج این خطیئه عظیمه چون خطیئات دیگر به علم نافع و عمل تواند بود. اما [به لحاظ] علمی، پس چنین است که انسان تفکر کند در فایده مترتبه بر این عمل، و آن را مقایسه کند با نتایج سوء و ثمرات زشتی که بر آن مترتب است و آن را در میزان عقل گذاشته، از آن استفتاء
نماید. البته انسان با خود دشمنی ندارد، تمام معاصی از روی جهالت و نادانی و غفلت از مبادی آن و نتایج آن از انسان صادر میشود. اما فایده خیالی مترتب بر آن است که انسان [را وادار میکند]... با بذلهگویی و هرزهسرایی که ملایم با طبیعتِ حیوانی یا شیطانی است، صرف وقت نموده و مجلسآرایی [نماید]... امام [به لحاظ] عملی، به این [صورت] است که تا چندی با هر زحمت شده، کفّنفس از این معصیت کرده، مهار زبان خود را در دست گرفته، کاملاً از خود مراقبت کنی و با خود قرارداد کنی که چندی مرتکب این خطیئه نشوی... کمکم کار بر تو آسان میشود، پس از چندی احساس میکنی که طبعاً از آن منزجر و متنفری.[315]
2ـ 5ـ خشم
بیتوجهی به حالات خود در هنگام خشم، باعث پشیمانی و زیانهای فردی و اجتماعی خواهد شد. غلبه خشم بر وجود آدمی، او را از شنیدن و دیدن حقیقت محروم میسازد و امکان تفاهم و تعاون را سلب میکند. بسیاری از جنایتها و ستمها بر اثر خشمگین بودن انسان واقع میشود، و هیچ دلیل عقلانی و منفعت اجتماعی ندارد. نجات از این حالتِ شیطانی و حیوانی، چندان آسان و ممکن نیست، و البته رفتار مطبوع نزدیکان ـ که حاکی از مهرورزی و حوصله و گشادگی سینه در برابر برخورد و پرخاشگری میباشد ـ به میزان بسیاری از پیامدهای ناگوار غضبِ شخص میکاهد. امام خمینی افزون بر تفکر، بر توجه و التفات شخصی خشمگین در قدمهای نخست تأکید دارد و او را به کنترل خویشتن فرا میخواند.
این قوه [غضب] مثل آتش کم کم اشتعال پیدا میکند و رو به اشتداد میگذارد تا این که تنورش سوزان، و نائرهاش سخت فروزان شود، و عنان را از دست انسان به کلی بگیرد، و نور عقل و ایمان را خاموش کند و چراغ هدایت را یک سره منطقی نماید و انسان را بیچاره و ذلیل کند. باید انسان ملتفت باشد تا اشتعال آن زیاد نشده، و نائره آن شدت پیدا نکرده، خود را به وسایلی منصرف کند، یا به رفتن از آن محلی که اسبابِ غضب در آن جا فراهم شده و یا به تغییر حال؛ اگر نشسته است، برخیزد، و اگر ایستاده است، بنشیند. یا به ذکر خدای تعالی اشتغال پیدا کند.[316]
راه کار اساسی درمانِ خشمگینی، همانا نجات از خودخواهی است که انسان را متمایل به جاهطلبی و تجاوزپیشگی در جامعه میکند و همواره آتشِ خشم مهار گسیخته را، شعلهور نگاه میدارد. رفتار و
گفتارِ مهرورزانه، به خصوص در آزمونهایی ـ که زندگی پیش روی انسانها پدید میآورد ـ از خیرخواهی روانهای آزاده و روشن حکایت دارد. در واقع، همین مواضع مثبت و عادلانه اخلاقی و اجتماعی است که در بسیاری از جانها تأثیر میگذارد و آنان را از اسارتِ قوه غضب و خشونت میرهاند.
از معالجات اساسی غضب، قلع ماده آن است به برطرف کردن اسبابِ مهیجه آن... یکی از آنها حُب نفس است که از آن، حُب مال و جاه و شرف و حُب نفوذ اراده و بسط قدرت تولید میشود.[317]
3ـ 5ـ آرزوهای جاهلانه
ملامتی نیست که آدمی، دیده به اینده دوزد و افقهای روشن و نیکویی را در زندگیاش آرزومند باشد. کمالطلبی انسان که در فطرت الهیاش نهفته است، او را برمیانگیزد که همواره رو به فزونی کنشهای مناسب با خداگونگی باشد. چنین ایدههایی که رستگاری فرد و اجتماع را تأمین و تضمین میکند و از خودبینیهای حقیر، پیراسته است، بیگمان ضرورت اجتنابناپذیرِ حیات معنوی انسانهاست. آن چه سبب سرزنشِ مردمان و نکوهش آرزوهای آنان میشود، همان جنبه خودخواهانه است، که جامعه را به سمت و سوی هوسپرستی و بزهکاری سوق میدهد. در حقیقت، آرزوهای دور و درازی که ناشی از نادانی است، مانع سلوکِ عقلانی و عرفانی میگردد و پیوسته در کنار خواستههای منحط نفسانی مشاهده میشود. امام خمینی، ذکر احوال معصومان را، سببساز درمان آدمی در باب آرزوگراییهای خسرانآمیز تلقی میکند؛ به طوری که اندیشیدن در آن همه، حدیث آرزومندی را به جاده صواب کشاند و انسان راه ابدیت را بنگرد و سلوک کند.
خوب است قدری در حال آن حضرت [امیرمؤمنان] حضرت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ که اشرفِ خلیقه و معصوم از خطا و نسیان و لغزش و طغیان هستند، تفکر کنیم و بفهمیم که ما در چه حال هستیم آنها در چه حال بودند؟ علمِ آنها به بزرگی سفرِ [ابدیت] و خطر آن [از ناحیه هوای نفس و آرزوی دراز دنیوی]، از آنها راحت را سلب کرده و جهلِ ما، نسیان در ما ایجاد کرده.[318]
6ـ اندرزهای دلاویز
از شیوههای تأثیرگذار در مقوله اصلاح نفس و تربیتِ مطلوب اخلاقی و اجتماعی، همانا موعظه کردن است. اگر نیک نگریسته شود، فلسفه موعظه، بیدارگری در عرصه وجدانِ انسانی است. اندرزها، در حقیقت، راههای کوتاه و مستقیمیاند که سالک را
سریعتر و مطمئنتر به هدف نایل میگرداند. واعظ ـ که خود متخلق به اخلاق خدایی است ـ قصد خودنمایی و تظاهر به خوبی نداشته و با هرگونه تحمیل و اجبار در سلوک بیگانه است. او، در حقیقت، چراغ راهی را روشن نگاه میدارد که همگان به طور فطری، متمایل به آن بوده و میکوشند تا بازگشت به خویش کنند. لطفی که در اشارههای موعظه، جلوهگری میکند و دلها را میرباید و سلوکها را از سهولت آکنده میسازد، در واقع زاییده راستی و یگانگی زبانها و روانهاست. در قرآن کریم و کتابهای دیگر آسمانی و نیز در سیره اخلاقی انبیا و اولیا، فراوان به اندرزهایی برمیخوریم که به سببِ سرشاری آن همه از صدق و صفای باطن موعظهکننده و قبول خاطر مخاطبهای آشنا و طالب، بسترساز تحولهای نظرگیر درونی بودهاند.
این که موعظه در ذهن پارهای از کسان، جای گاه بلندِ خود را نیافته و چندان بدان اهمیت نمیدهند، از تزویرِ برخی اهل وعظ و ارشاد حکایت دارد. ولی نمیتوان در کنار این واعظان خودفروش، دیده از سیمای صالحانی برگرفت که ابوذر وار از حکمت پیامبر و علی بن ابیطالب(ع)، مینوشیدند و جستوجوگران معانی را سیراب میساختند. در این جا، مجال آن نیست که به پیامدهای پارهای از مواعظِ صادقانه در سرگذشت مردمان اشاره شود. به هر حال میتوان گفت که بشر در هر عصری، تشنه موعظهای است که از جان پیراستهای براید و وجدانِ تکاپوگر آدمی را راه نماید. امام خمینی، در جای جای چهل حدیث، جانِ حقجوی مخاطباش را، لبِ آبِ جاری موعظه مینشاند. اکنون نمونههایی از آن را میآوریم.
1ـ 6ـ توبه
ای عزیز! مبادا شیطان و نفس اماره وارد شوند، بر تو وسوسه نمایند. اقدام بهتر است... از لطفِ خداوند مایوس مشو و از رحمتِ حق ناامید مباش که حق تعالی اگر تو به مقدار مقدور اقدام کنی، راه را بر تو سهل میکند و راه نجات را به تو نشان میدهد. بدان که یأس از رحمت حق، بزرگترین گناهی است که گمان نمیکنم در نفس، هیچ گناهی بدتر و پیشتر از آن تأثیر نماید. انسانِ مایوس از رحمت حق، چنان ظلمتی قلبش را فرا بگیرد و چنان افسار گسیخته شود که با هیچ چیز اصلاحش نمیتوان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوی و گناهان و تبعاتِ آن در نظرت بزرگ اید. رحمت حق از همه چیز بزرگتر و به هر چیز شامل است. «دادِ حق را قابلیتْ شرط نیست.»... خداوند وعده رحمت داده، وعده مغفرت فرموده. تو یک قدم پیش بیا و به سوی درگاه قدس او
قدمگذار، او خود از تو با هر وسیلهای [که] هست دستگیری میفرماید. و اگر نتوانستی تأدیه حقوق او کنی، از حقوق خود میگذرد و حقوق دیگران را اگر نتوانستی تأدیه نمایی، جبران میفرماید.... ای عزیز! راه حق سهل است و آسان.[319]
2ـ 6ـ مناجات
عزیزم! تو مناجات با حق را مثل تکلم با یک نفر [از] بندگان ناچیز حساب کن، چه شده است که اگر با یک نفر از دوستان ـ سهل است ـ با یک نفر از بیگانگان، اشتغال به صحبت داشته باشی، مادام که با او مذاکره میکنی، از غیرغافلی و با تمام توجه به او مشغولی، ولی در اشتغال به مکالمه و مناجات با ولی النعم و پروردگار عالمیان به کلی از او منصرف و غافلی و به دیگر امور متوجهی؟! ایا قدر بندگان از ذات مقدسِ حق افزون است؟ یا تکلم با آنها، ارزشش از مناجات با قاضیالحاجات بیشتر است؟ آری من و [شما] مناجات با حق را نمیدانیم چیست. تکالیفِ الهیه را سربارِ امور میدانیم. البته امری که تحمیل بر شخص شد و سربارِ زندگانی گردید، در نظر اهمیت نخواهد داشت. باید سرچشمه را اصلاح کرد و ایمان به خداوند و فرمایشاتِ انبیا پیدا کرد تا کار اصلاح شود. همه بدبختیها از ضعف ایمان و سستی یقین است.[320]
3ـ 6ـ انگیزههای خالصانه
«ای عزیز! علاج و کلالعلاج در این است که انسان [در جهت الهی شدن علمِ خود]... مجاهده کند و با هر ریاضت و جدیتی شده، قصدِ خود را تخلیص کند. سرمایه نجات و سرچشمه فیوضات، تخلیصِ نیت و نیتِ خالص است.» «من اخلص لله اربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه[321]؛ هرکس چهل روز، خویشتن را برای خداوند خالص گرداند، چشمههای حکمت از قلب او بر زبانش جاری خواهد گشت. اخلاص چهل روزه، این است آثار و فوایدش. پس شما که چهل سال یا بیشتر در جمع اصطلاحات و مفاهیم در هر علمی کوشیدید و خود را علامه در علوم میدانید! و از «جُندالله» محسوب میکنید و در قلب خود، اثری از حکمت، و در لسانِ خود قطرهای از آن نمیبینید! بدانید تحصیل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده، بلکه برای شیطان و هوای نفس کوشش کردید... خدا میداند که اگر با این علومِ ضایعه باطله و این اوهام
فاسده، و کدوراتِ قلبیه و اخلاق ذمیمه، منتقل به آن عالم شویم! چه ابتلا و مصیبتهایی در دنبال داریم و چه عقبات و درکاتی در پی داریم و این علوم و اخلاقِ [آلوده به ریا و شرک] برای ما چه ظلمتها و وحشتها و آتشها فراهم مینماید.[322]
4ـ 6ـ آزادی و عزت
«ای عزیز!... کسی را تصرفی در مملکتِ مالک الملوک نیست. پس اینقدر برای این چند روزه دنیا و شهوات محدوده موقته، از خلق بیهمه چیز تملق مگو و از خدای خود غافل مشو و حریت و آزادی خود را حفظ کن و قیدِ عبودیت و اسارت را از گردنِ خود بردار و در جمیع احوال آزاد شو. چنان که [معصوم] در حدیثِ شریف فرماید: «ان الحر حر علی جمیع احواله.»[323]و بدان که غنا به غنای قلب و بینیازی از حالات روح است... از اسارت بیرون بیا و در این عالم آزادانه زیست کن، تا در آن عالم آزاد باشی وگرنه صورتِ این اسارت را در آنجا حاضر خواهی یافت و بدان که آن طاقتفرساست. اولیای خدا با آن که... به حریت مطلقه نایل [آمده] بودند، با این حال دلهای آنها چنان لرزان بود و از عاقبتِ امر چنان ناله میکردند و جزع مینمودند که عقول متحیر از آن است.»[324] «اگر توجه به ذات مقدس او پیدا کردی و دلت خاضع در محضر او گردید، از هر دو عالم وارهی و طوق عبودیتِ مخلوق را از گردن بیرون کنی.» «العبودیه جوهرة کنهما الربوبیة.»[325] بندگی خدا، گوهر گرانبهایی است که باطنِ آن آزادی و ربوبیت است. به واسطه عبودیتِ حق و توجه به نقطه واحده مرکزیه، و إفناء تمام قوا و سلطنتها در تحت سلطنت مطلقه الهیه، چنان حالتی در قلب پیدا شود که قهر و سلطنت بر همه عوالم کند، و از برای روح، حالتِ عظمت و رفعتی پیدا شود که جز در پیشگاه ربوبیت و آنها که اطاعتِ آنها [معصومان] اطاعتِ ذات مقدس حق است، سر به اطاعتِ احدی ننهد.»[326]
5ـ 6ـ نفاقورزی
«ای عزیز! یکی از مراتب نفاق و دورویی و دوزبانی، نفاق با خداوند متعال و دورویی کردن با مالکالملوک و ولیالنعم است که ما در این عالم مبتلای به آن هستیم و از آن غافلیم، و پردههای ضخیم جهل و نادانی و حجابهای ظلمانی خودخواهی و
حُب دنیا و نفس، به طوری آن را به ما مستور کرده که بعید است تا پس از کشفِ سرایر و رفع حجب و کوچ کردن از عالم طبیعت و رخت بر بستن از دار غرور و نشه غفلتانگیز بر آن تنبه پیدا کنیم... اگر از عامه خلق و عوام هستیم، دعوی اسلام و ایمان و زهد و خلوص کنیم و اگر از اهل علم و فقاهت هستیم، دعوی کمال اخلاص و ولایت و خلافتِ رسول کنیم! و متشبّث میشویم به قول منقول از رسول اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ: «اللهم ارحم خلفایی» و قول صاحب الامر ـ روحی له الفداه ـ: «انهم حجتی» و سایر اقوال منقوله از ائمه هدی ـ سلام الله علیهم ـ در شأن علما و فقها.»
ای عزیزِ مدعی اسلام! در حدیثِ شریفِ کافی از حضرت رسول ـ صلیالله علیه و آله ـ منقول است: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»[327]؛ مسلمان، کسی است که مسلمانان سالم باشند از دست و زبانِ او، چه شده است که من و تو به هر اندازه که قدرت داشته باشیم و دستمان برسد، آزار زیردستان را روامیداریم... و اگر با دست نتوانستیم آزارشان کنیم، با تیغِ زبان در حضور آنها وگرنه در غیاب، اشتغال به کشفِ اسرار و هتکِ أستار آنها پیدا میکنیم و به تهمت و غیبتشان میپردازیم، پس ما که مسلمانان، از دست و زبانمان سالم نیستند، دعوی اسلامیتمان، مخالف با حقیقت، و قلبمان مخالف با [ظاهر]مان است، پس در زمره منافقان و دو رویانیم.[328]
7ـ نیایشهای روحانگیز
از دیگر شیوههای تعلیمی کتاب چهل حدیث، نیایشهای کوتاهی میباشد که در حاشیه حدیثها و تفسیرهای اخلاقی و عرفانی به چشم میخورد. تردیدی نیست که یاری جستن از نیروی دعا در تعلیم و تهذیبنفس، نقش و تأثیر بسیاری بر سالکِ حقیقت میگذارد و او را به تکاپوگری در عرصه معرفتآموزی و کسب معنویت برمیانگیزد. گفتوگوی عارفانه پیر و مراد با پروردگار، روشنتر و آسانتر، به سبب انتقال مفاهیم انسانی گشته و مخاطب را آمادگی فزونتری میبخشد. در نیایش با معشوق سبحانی، خودخواهیها و خودنماییها کمتر مجالی برای بروز مییابد، و دل در واقع، گوینده و تعلیمدهنده مخاطبان مشتاق میباشد. در لابهلای درخواستها، لطافت و بصیرت موج میزند. اشارههایی که در مضامینِ روحانگیز دعا وجود دارد، سالک را به عشق و شوقی معجزهآسا میکشاند و او را از دهلیزهای تنگ و تاریکِ نفس و محیط به
سلامت عبور میدهد. تأمل در این نیایشها نشان میدهد که پیرِ دانا و سالک، پس از طرح جنبههای مثبت یا منفی و به تعبیری؛ فلاح و خسرانِ آدمی، و بهرهگیری از قرآن و سنت و اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ خود و مهمانهای معنویاش را به ضیافتِ حضرت دوست میبرد و در سایه کلمات حق میپرورد. گوش جان را به کلام لطیفِ دعا میسپاریم، شاید که سبب حضور باطن و بیداری وجدان و روشنای روان گردد.
1ـ 7ـ شرمساری
خداوندا! ما عاجزیم از شکرِ نعمِ تو. لسانِ ما و همه موجودات الکن است از حمد و ثنای تو. جز آن که سرِ خجلت به پیش افکنیم و از بیحیاییهای خویش عذر بخواهیم، چاره نداریم. ما چه هستیم که لایقِ رحمتهای تو باشیم؟ ولی سعه رحمت و عمومِ نعمتِ تو بیش از آن است که در حوصله تقریر اید. «انت کما اثنیت علی نفسک.»[329] خداوندا! سینه سوزناکی به ما عنایت فرما و از آتشِ ندامت، جذوه ندامت در قلبِ ما بیفکن و آن را به این آتش دنیایی بسوزان و کدورتِ قلبیه ما را برطرف فرما و ما را از این عالم، بیتبعاتِ معاصی ببر. انک ولی النعم و علی کل شیءٍ قدیر.[330]
2ـ 7ـ اعتراف
بارالها! تو از سریره بندگان آگاهی و قصور و تقسیر ما را مطّلعی و ضعف و ناتوانی ما را میدانی، تو ما را به رحمتِ خود غرق کردی، پیش از آن که سؤالی کنیم. نعمتهای تو، ابتدایی و تفضلهای تو بیسابقه سؤال و استمداد است. ما اکنون معترف به تقصیرِ خود هستیم، کفرانِ نعمِ غیرمتناهیه تو کردیم و خود را مستحقِ عذاب الیم و دخول جحیم میدانیم و پیش خود چیزی سراغ نداریم و وسیلهای در دست نداریم، جز آن که تو خود را معرفی کردی به لسانِ انبیا؛ به تفضل و ترحم و سعه جود و رحمت، و ما تو را بدین صفت شناختیم به قدر استعدادِ خود. تو با مشتی خاک چه میکنی جز رحمت و تفضل؟ «این رحمتک الواسعه؟ این ایادیک الشامله؟ این فضلک العمیم؟ این کرمک یا کریم؟[331]
3ـ 7ـ توفیق
خداوندا! ما را از این خواب طولانی بیدار کن و از مستی و بیخودی هشیار فرما و دل ما را به نور ایمان صفا بده! و به حال ما ترحم فرما. ما مردِ این میدان نیستیم. تو خود ما را دستگیری نما و از چنگالِ
شیطان و هوای نفس نجات بده. بحق اولیائک محمد و آله الطاهرین ـ صلواتالله علیهم اجمعین.[332]
4ـ 7ـ بینایی
خداوندا! این نورانیتِ بصیرتِ قلوب ـ که اولیا از تو خواستند و خواهش نمودند به نورانیتِ آن واصل به تو شوند ـ چه بصیرتی است؟ بارالها! این حجبِ نور ـ که در لسانِ ائمه معصومین ما متداول است ـ چیست؟ این معدنِ عظمت و جلال و عزِّ قدس و کمال چه چیزی است که غایتِ مقصد آن بزرگواران است و ما تا آخر از فهمِ علمی آن هم محرومیم، تا چه رسد به ذوق آن و شهودِ آن؟! خداوندا! ما که بندگانِ سیهروی سیهروزگاریم، جز خور و خواب و بغض و شهوت، از چیزِ دیگر اطلاع نداریم و در فکر اطلاع هم نیستیم. تو خود نظر لطفی به ما کن و ما را از این خواب بیدار و از این مستی هشیار فرما.[333]
5ـ 7ـ امید و اطمینان
خداوندا! بارالها! ما دستمان از همه چیز کوتاه [بوده] و خود میدانیم که ناقص و ناچیزیم و لایقِ درگاه تو و فراخورِ بارگاه قدس تو چیزی نداریم... ما اهل معصیت و محجوبین از ساحتِ کبریا چه بگوییم؟ جز این که با لقلقه لسان عرض کنیم: رجاء ما به مراحم تو است، و امید و ثقه ما به فضل و مغفرت تو است و به جود و کرم آن ذاتِ مقدس است. چنان که در لسانِ اولیای تو وارد است.[334]
6ـ 7ـ خداخواهی
خداوندا! تو به ما توفیق عنایت کن. تو ما را به وظایفِ خود آشنا کن. تو از انوارِ معارفِ خود که قلوبِ عرفا و اولیا را لبریز کردی، یک نصیبی به ما عنایت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنتِ خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنی «الحمدلله رب العالمین» [را] به ما بیچارههای غافل ـ که همه محامد را به خلق نسبت میدهیم ـ بفهمان. تو حقیقتِ «ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک.»[335]را به ما بفهمان. تو کلمه مبارکه توحید را به قلوبِ قاسیه مکدره ما وارد کن. ما اهل حجاب و ظلمتیم و اهل شرک و نفاق. ما خودخواه و خودپسندیم. تو حُبنفس و حُبدنیا را از دل ما بیرون کن. تو ما را خداخواه و خداپرست کن. انک علی کل شیء قدیر.[336]
8ـ نقد و نظر
امام خمینی در عین حال که در جای جای کتابِ چهل حدیث، از آرا و برداشتهای بزرگانِ اندیشه و دین، در حوزههای عرفانی و فلسفی و کلامی و اخلاقی بهره میستاند، نقد و نظر عالمانه را به هم میآمیزد. موردهایی در نقل و نقدِ گفتار امام محمد غزالی (ص 334) و ملاصدرای شیرازی (ص 433 و 533) و فقهای گریزان از معارف نظری و تأملِ فلسفی درباره پارهای از ایات و احادیث ـ به خصوص ایات مبارکه سوره حدید و برخی خطبههای نهجالبلاغه ـ، (ص 527 و 555) به چشم میخورد. این همه از اندیشهورزی امام خمینی و تکریمِ علم و عالمان در بهرهگیری توأم با بحث و انتقاد و پالایشِ سخنها، حکایت دارد. چنین شیوه محققانهای سبب میشود که سخنها و رهیافتهای علمی و عملی در میزان نهاده شود و ارادتورزیهای ابلهانه به ساحتِ فکر و فرهنگ راه نیابد و بابِ اجتهاد در گستره حیات، همواره مفتوح و گرهگشا و روشنگر باشد. از ویژگیهای نظرگیر روشِ امام خمینی در رساله چهل حدیث این است که در عین نگاه داشتن حرمتِ دین و ایمان و متونِ مورد اعتماد و تغذیه کننده تفکر دینی، فراخنای عرصه اندیشه آدمی را میطلبد و تکفیر و تفسیقهای مرسوم میان جاهلان خودپرست را حاکی از حسدورزی و خودبزرگنگری میشمارد. از این نظرگاه؛ بسیاری از مخالفتهای فکری و مذهبی را میتوان شیوه فرصتطلبانی دانست که از رهگذر عوام فریبی، منفعتجویی خود را تضمین میکنند.
رهبر فقید انقلاب، پس از وصفِ بهشت و دوزخ در منظرهای گوناگون ـ که از آن به بهشت کردارهای نیک و دوزخ کارهای بد، بهشت و دوزخِ اخلاق و در نهایت، بهشتِ لقا و دوزخِ فراق تعبیر میشود ـ در شگفت است که جماعتی ندانسته و نسنجیده، به رد و انکار اولیا و کلامشان میپردازند. گفتار زیر از روشنبینی و سعه صدر امام خمینی حکایت دارد، که بر اساس آن میتوان به حقیقتهای دور از دسترسِ نادانها و بیادبها اندک اندک نزدیک و آشنا شد. بدینسان طرد و لعن و طعنهای ناصواب ـ که همواره اندیشهها را در حصار بسته و تاریکِ تقلید و تعصب محبوس میدارد ـ شایسته فضای علمی و دینی نیست. حاصل این همه، عقیم ماندنِ فکر و انحطاطِ تدریجی باورها و نظرها، و بیگانگی با افقهای نوینِ دانش و بینش انسانی است که زمانها و مکانها را در مینوردد. چنان که در این کلام حکمتآمیز به دست میاید، بیش از آن که مخالفتها، مبنای علمی و فکری داشته باشد، متکی به سلیقهها و شنیدهها بوده و در بستر جهالت میروید.
تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض، چیزی گفت که
به سلیقه شما نمیاید و با ذائقه شما گوارا نیست، حمل به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشأ و اساسی داشته باشد از کتاب و سنت، و عقل شما به آن بر نخورده باشد! چه فرق میکند که یک نفر فقیه، یک فتوا بدهد؛ از باب «دیات» مثلاً که شما کمتر دیدهاید و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید او را، یا آن که یک نفر سالک الیالله یا عارف بالله، یک حرف بزند راجع به معارفِ الهیه، یا راجع به احوال بهشت و جهنم، و شما بدون مراجعه به مدرکش [در متون معتبر دینی] او را رد کنید سهل است، توهین کنید! یا جسارت نمایید! ممکن است آن شخصی که اهل آن وادی است و صاحبِ آن فن است، یک مدرکی از کتاب خدا داشته باشد، و یا از اخبار ائمه هدی داشته باشد و شما به آن برنخورده باشید. آن وقت شما، ردِّ خدا و رسول کردهاید بدون عذر موجه. و معلوم است [عبارتهایی همچون] «به سلیقه من درست نبود» یا «علم من به این جا نرسیده بود» و یا «از اَهل منبر برخلاف آن شنیدم» [حاکی از] عذر نیست.[337]
بدینگونه است که مرحوم امام خمینی، فراتر از کتبِ فقه و اصول رفته و با آثار و مشربهای گونهگون عرفانی آشنا میشود. تأمل در چهل حدیث حاکی از انعکاس رهیافتهای عارفانه ناموران عرصه ادب و عرفان، به خصوص مولانا جلالالدین محمد بلخی است، که از او به «عارف مشهور» تعبیر میکند.
«دست تصرفِ حق باز است و تمام دایره تحقق بالحقیقة از اوست و دیگری را در آن راهی نیست. بلکه همه عالم، ظهورِ قدرت و نعمتِ اوست و رحمت او شامل هر چیز است و تمام نعم از اوست و برای کسی نعمتی نیست تا منعم باشد. بلکه هستی عالم از اوست و دیگری را هستی نیست تا به او چیزی منسوب شود، ولی چشمها کور، و گوشها کر، و قلبها محجوب است.»[338]«دیده میخواهم سبب سوراخ کن.»[339]
کتب خطی این جانب را در صورت امکان طبع میکنند و اگر کسی خواست طبع کند در اختیار او بگذارند؛ به طوری که ضایع نشود، خصوصاً کتب اخلاقی را.[278]
عنایتِ معظمله به نوشتارهای عرفانی و اخلاقی و نشرِ آن در جامعه، حاکی از ضرورت پرداختن به آمادهسازی روح و قلب در جهت ایفای مسؤولیت خداگونگی و همراهی با پیامبران ابراهیمی است. چنان که از گفتارهای وی ـ پیش و پس از تأسیس نظامِ جمهوری اسلامی ـ برمیاید، تکلیفِ مسلمانی؛ پیروی از انبیا در مجاهده نفسانی و مبارزه عدالتخواهانه اجتماعی میباشد. از منظر دینی امام خمینی، درستی هر دعوت و حرکتی را باید در میزانِ ایمان و معرفتِ پیامبران جستوجو نمود. درحقیقت، آنان همواره الگوی رفتار و کمالجویی و عزتطلبی اجتماعی و تاریخی خواهند بود. افزون بر منشها ـ که باید همخوانی با اخلاق الهی انبیا داشته باشد ـ روشهای برخورد با موافقان و مخالفانِ دعوتِ دینی، میبایست حاکی از شیوههای معقول و مقبولِ انبیا باشد. فرعون ـ که در فرومایگی و خودکامگی، نمادِ شناخته شدهای از اربابِ قدرت است ـ آنگاه که مخاطبِ وحی و هدایتگری خداوند قرار میگیرد، باید با وی به نرمی و آسانی سخن گفت.[279] چرا که هدایت، رحمت و شفقتِ روحانی میطلبد تا بتوان فروفتادهای را از چاه ظلمانی طبیعت و نفس دستگیری نمود. این همه، محتاج بصیرت و سعه صدر است که موسی کلیمالله از آن بهره داشت، و بدین گونه بود که قومِ نادان و ماجراجوی
بنیاسرائیل را از پارهای از پستیهای روحی و کاستیهای جمعی رهانید. به راستی، بدون مدد گرفتن از اخلاقالله، چگونه میتوان پیامبری را به انجام رسانید و جانها را در برابر اینه حقیقت و کرامت انسانی نشانید؟ تکرارِ نام و یادِ انبیا در آثار شفاهی و مکتوب امام خمینی ـ چه از موضع مرجعیت و چه از موضع زعامتِ اجتماعی و سیاسی ـ در واقع نمایانگر چارچوبِ نهضت و خدمتِ صادقانه اوست.
اهتمام در تحقیق و بیان مقولات عرفانی و اخلاقی، از سوی ایشان، لزوم تجهیزِ فکری و روحی و رفتاری مسلمانان را در برابر باطل و طاغوت، خاطرنشان میسازد. این که امام، در سالیان پیش از نهضتِ 15 خرداد، به تدریس و تعلیم مباحث اخلاقی در حوزه روی میآورد و در کنار فقه و اصول، از معرفت و تزکیه نفس سخن میراند، در واقع خواستار تکامل همه جانبه حرکتِ دینی است. غفلت از روحیات و خلقیاتِ پیامبرانه، به خصوص در سطح مدیریتِ جامعه، سبب میشود که حقیقتها و فضیلتها از بسترِ دعوت دینی و حیات اجتماعی رخت بربندد و نابسامانی هراسناکی در تمامی عرصههای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی سایه افکند. گسستهای نگرانکننده امروز میان نسلها و آرمانها در روشنی از لزوم استمرار روش و منش پیامبران حکایت میکند. نظر به همین واقعیتها و خطرخیزیها بود که رهبر فقید انقلاب را از سویی به عدالت و قانونگرایی و از سویی دیگر به اخلاق و تهذیب نفسانی خرد و کلانِ اجتماع، برمیانگیخت و از او رهبری در عین حال آموزگارِ اخلاق و معنویت ساخته بود.
در این جا، طی محورهایی که برگزیدهایم، در شناختِ اثری علمی و معنوی از امام خمینی خواهیم کوشید. شاید از این رهگذر بتوان دغدغههای انبیایی وی را یادآور گشت و در صراط تعالی و عزت خود و تداوم میراثِ صالحان در عینیتِ زندگی گام برداشت.
1ـ اخلاق، مذهب و عرفان
آشنایی با خصلتهای شایسته و ناشایسته، آن گاه کارساز است که بتوان با توانمندی به دست آمده از معرفتهای مذهبی و بینشهای عرفانی، به خودشناسی و خودسازی پرداخت. مذهب، افزون بر آن که ایمان به خداوند و آخرت را پشتوانه اندیشه تحول باطنی و شخصیتی میسازد، راه و رسم چگونگی نیل به اخلاق متعالی را مینمایاند. در سخنان و مواضع رفتاری پیشوایان دین، در روشنی، مفاهیم و فرجامها و دستورالعملها به دست داده شده است؛ به طوری که هرکس میتواند در پرتو ایات قرآنی و احادیث و سیره آنان، نگاهی واقعبینانه و کارآمد داشته باشد. از این رو،
مجموعه مناسبِ اخلاقی و تأثیرگذار در سرنوشت مردمان، همان است که در ارتباط با مذهب و رهنمودهای زندگی شمول آن بوده و از ایمانِ مذهبی سرچشمه گرفته باشد. گسست میانِ اخلاق و مذهب، پایداری سالک و سلوک را در معرض تردید قرار میدهد، و افراد متمایل به دگرگونی خو و خصلتها را از دسترس به منظومه عقلانی حاکم بر نگرشها و کنشها محروم میسازد.
روشنبینی حاصل از نگرشِ حقگرایانه مذهب، فرد را در شناختها و چالشهای روانی توانا ساخته و او را در نیل به محصولهای اخلاقی خیرگرایانه کامیاب میدارد. پرورش یافته اخلاق دینی، چنان در تعالی روح اوج مییابد، که انگیزههای فردی و جمعیاش یک سر، در جهت مصالح و منافع همگان است. هر خصلتی که در صراط ایمان و مذهب تجلی میکند، در حقیقت بسترساز خوبیها و مهرورزیهای انسانی خواهد گشت. دستپروردگانِ مذهب در ابعاد اخلاقی رشد کرده و هر کدام نمادِ ارزشهای والایی شناخته میشوند که پیامبران در درازنای تاریخ به منظور حاکمیتِ آن کوشیدهاند. البته نباید از نظر دور داشت که این همه نیازمندِ آگاهی از گوهر بنیادی دین ـ که همانا توحید و یکتاگرایی در عشق و پرستش است ـ و همچنین درستی آموزههای مذهبی ـ اخلاقی میباشد.
سالکِ راه توحید در طریق دستیابی به اخلاص و هدایت و کرامتِ اخلاقی و بهرهگیری از جلوههای جمال و جلال حق در صفات و اعمال، و چیرگی بر سپاهیانِ جهل و تحجر، به مددِ علم و حکمت و محبت، برمیخیزد. همین خواستنها ـ که در بسترِ مذهبِ پاک به چشم میخورد ـ زمینهساز تغییر ساختارهای شخصیتی و اجتماعی میشود.
امام خمینی در باب ارتباطِ مذهب و اخلاق، به روش و کنش پیامبران اشاره کرده و تأثیرگذاری دعوت و آموزههای دینی آنان را در هدایتگری و کنترلِ تمایلاتِ طبیعی انسان مینمایاند. در این منظرِ توحیدی، انسانها برای نیل به خصلتهای نیک و پرورش روحانیشان ـ چنان که در تعالیم پارهای از اهل تصوف و اخلاق و احادیث آمده است ـ به نفسکُشی و گریز از دنیا و زندگی و لذتهای آن، فراخوانده نمیشوند. در سیر و پویه معنوی انبیا، انسانها باید در پرتو گرایشهای عقلانی و ایمانی، به تعادل روانی و رفتاری دست یابند. افراط و تفریطهای جاهلانه رهروانِ تعالی اخلاق، در مکتبِ نبوت، بر اساس میزانِ خرد و فطرتِ خداجویانهشان، به عدل و احسان ـ که فرمانِ خداوند است ـ میگراید. توجه به عقل و تعقل ـ که همواره موردِ توصیه دین و پیشوایان آن است ـ تأثیرهای ماندگاری بر روندِ سالم خودسازیها خواهد گذارد. از یک سو، در فهم و درکِ آموزههای مذهبی و اخلاقی، و از دیگرسو در عملِ مناسب با آن همه و عدم
کژروی، این عنصر بنیادی خرد است که به تشخیص و موضعگیری درست و کارآمد در حیات جمعی بشر، مدد میرساند. مذهب، ضمن دعوت به خردورزی به خصوص در فرایندِ تحول اخلاقی، روشنایی خرد و فطرت انسانی را افزوده و میگسترد.
هیچ یک از انبیای عظام ـ علیهمالسلام ـ جلو شهوت و غضب و وهم را به طور کلی نگرفتهاند و هیچ داعی الی الله تاکنون نگفته است؛ باید «شهوت» را به کلی کُشت [و میراند]،و نایره «غضب» را به کلی خاموش کرد، و تدبیرِ «وهم» را از دست داد! بلکه فرمودهاند باید جلو آنها را گرفت که در تحت میزانِ عقل و قانون الهی انجام وظیفه دهند: زیرا این قوا، هر یک میخواهند کار خود را انجام و به مقصود خویش نایل شوند، اگرچه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود... پس هر نفسی که با قوانینِ الهیه و موازین عقلیه، ملکات خود را تطبیق کرد، سعید است.[280]
کارکردِ مذهب در عرصه اخلاق فردی و اجتماعی، حاکی از قانونگرایی و خردورزی است. بدین سان هر تحولی ـ که چشم به راه آن در باطنها و کردارها و نظامها هستیم ـ در گرو پایبندی سالکِ اخلاقی به قانونهایی میباشد که دین، هماهنگ با ساختارِ فطری بشر به دست داده است. بدون قانونمندی حرکت ما در جهت تزکیه درونی و تکامل اخلاقی، نمیتوان راهی برای برون رفت از تاریکیهای نفسانی و تجاوزپیشگیهای نهان جست. تقوا، در حقیقت بسترسازِ معرفت و اقدامِ آگاهانه و پیگیرانه مؤمنان در راستای قانونهایی است که از توحید و یکتاپرستی سرچشمه میگیرد. درست و نادرستِ این همه، در طی منازلِ سلوکِ معنوی انسانِ متمایل به اخلاق کریمه و سازنده، در سایه خرد و سنجش و داوری آن ممکن است. دستآوردهای شگرف و تحسینبرانگیزِ اخلاقی و تأثیرگذار بر سرنوشت ملتها را ـ حتی در جمع دینداران ـ را باید از برکاتِ خردها و معرفتهای پالایش یافته دانست. سعید یا شقی بودنِ بشر، درست از همین زاویه نگریسته میشود. هر که خرد را چراغ راه تربیت خویش برگرفت و مذهب را حامل عزت و حکمت شناخت، بیگمان در هنگام خشم و شهوت، چنان که درخور مقام خلیفه الهی اوست خواهد کوشید، بیآن که خود را از عناصرِ مددکار در جهت دفاع و بقای نسل و نشاط و کمال محروم سازد.
از چیزهایی که انسان را در این سلوک معاونت میکند و انسان باید مواظب آن باشد، «موازنه» است و آن چنان است که انسانِ عاقل، منافع و مضار هر یک از اخلاق فاسده و ملکاتِ رذیله را که زاییده شده شهوت
و غضب و واهمه است که سرخودند و در تحت تصرف شیطان! مقایسه کند با منافع و مضار هر یک از اخلاق حسنه و فضایل نفسانیه و ملکات فاضله که زاییده شده اینها است که در تحت تصرفِ عقل و شرعند![281]
در سیرِ عقلانی سالک است که به دست میاید؛ هیچ نقطه پایانی برای ارضای غرایز آدمی وجود ندارد و او باز در طلب و فزونخواهی میباشد. این همه حاکی از فطرتِ عشق بنیاد اوست. کمالجویی در هر کس ـ خیر یا شر ـ وجود داشته و او را به اقدام صواب یا ناصواب وا میدارد، تا آن که با مرگ آرام گیرد. امام خمینی با بهرهگیری از محضر عارفِ واصل، حضرت شیخ محمدعلی شاهآبادی (قدس سره) بر این باور است که انسان به طور فطری، شیفته چیزی است که از آن نصیب ندارد. همین دلبستگیها است که باعث تجاوز و خسران، یا تقوا و رستگاری میگردد. تأمل و تعقل در فرجامِ بندگی نفس و خیانتها و جنایتهای ناشی از آن، سبب برقراری موازنه میان نیروها و کششهای طبیعی و فطری خواهد گشت.
میل و آرزوی ما نیز محدود به حدی نیست. مثلاً قوه شهویه در انسان، طوری است که اگر زنهای یک شهر به فرض محال به دست او بیاید، باز متوجه زنهای شهر دیگر است... تنور شهوت فروزان است و انسان به آرزوی خود نرسیده و همینطور قوه غضب در انسان، طوری مخلوق است که اگر مالکالرقابِ مطلق یک مملکت شود، متوجه مملکت دیگر میشود!... پس انسان همیشه عاشق چیزی است که ندارد و به دست او نیست! و این فطرتی است که مشایخ عظام و حکمای بزرگ اسلام خصوصاً استاد و شیخ ما در معارفِ الهیه، جناب عارفِ کامل آقامیرزا محمدعلی شاهآبادی ـ روحی له الفداه ـ به [مددِ] آن، کثیری از معارف الهیه را ثابت میفرمایند.[282]
مذهب، آنگاه در رشد اخلاقی مردم تأثیر میگذارد و زندگی و نظام اجتماعی را سامان میدهد، که آنان دایم در حال خردورزی باشند و حقیقتهای دینی را فراتر از تقلید و ترس و تعصب، در جای گاه نظر و تفکر نشانیده باشند. اخلاق متعالی، عقلانیتی در خور ظهور اخلاقالله میطلبد، که در سکوتها و خلوتهای تأمل برانگیز فراچنگِ سالکان حق میاید.
اخبار وارده در کتب معتبره ما را که همه علمای امامیه قبول دارند، درست میدانی... ادعیه و مناجات وارده از ائمه معصومین ـ سلامالله علیهم ـ را صحیح میدانی... قدری تأمل کن در مضمونِ آنها. قدری تفکر نما در
فقرات آنها. لازم نیست یک دعای طولانی را یک دفعه با عجله و شتاب بخوانی و تفکر در معانیش نکنی... از همه گذشته، قدری تفکر در قرآن کن.[283]
بیتردید هنگامی سالک میتواند در روشنای ایمان و دین، رهتوشههایی مناسب با حیات و ابدیت به دست آورد که به مددِ خردورزیهای مستمرِ خویش و جستوجوی معنا و مبنا در دین و متون پیراسته آن، گامهایی برداشته باشد. آنان که به ظاهرِ تکلیفهای دینی و ایمانی بسنده کرده و زحمت اندیشیدن در فلسفه آموزههای اعتقادی و اخلاقی و عبادی را بر خود هموار نمیسازند، چگونه تنگنای قلب را به فراخنای آن تبدیل میکنند؟ نظرها و رفتارهای حاکی از معرفت و زایشهای روشن و تأثیرگذار آن است که موجب ظهور نور خدایی ایمان در جان آدمی میشود. خصلتهای زشت و زیانباری همچون حسد ـ که عالم و عامی بدان گرفتارند ـ محصول شوم جهل و ظاهرنگری در دین و تکلیفهاست. این آلودگیهای باطنی و روانی مجالی برای بالیدن ایمان در ساحتِ روح آدمی باقی نگذاشته و به تدریج دل را تیره و بیمار و دچار نابودی میسازد. به میزانی که تجربههای مثبتِ اخلاقی و رفتاری ناشی از تعقل و تعبد بالا رود، ایمان و دینداری انسان، معنا و حضور مییابد، و مذهب توانمندی خود را در دگرگونی ساختارهای روانی و اجتماعی نشان میدهد.
معلوم است؛ ایمان، نوری است الهی که قلب را مورد تجلیاتِ حق ـ جل جلاله ـ قرار دهد. چنان که در احادیث قدسیه منقول است: «لایسعنی ارضی و لاسمائی بل یسعنی قلب عبدی المؤمن»،[284] این نورِ معنوی، این بارقه الهیه که قلب را وسیعتر از جمیع موجودات قرار میدهد، منافات دارد با آن تنگی و تاریکی که در قلب از کدورتِ این رذیله [حسد] پیدا شود. قلب محزون و افسرده، سینه گرفته و تنگ، چهره عبوس و چین در چین شود. این حالات، نور ایمان را باطل کند و قلب انسانی را بمیراند.[285]
در حوزه مذهب، باید از کسانی یاد کرد که بر اثر بیگانگی با اندیشه و عدم ژرفکاوی در عرصه آموزهها و تجربههای دینی، با برداشتهای مذهبی و علمی و فکری سالکانِ بینایی مخالفت ورزیده و آنان را بیمحابا تکفیر و تفسیق میکنند. شکی نیست که اخلاقِ به دست آمده از رهگذر جهل و تقلید و تحجرِ این گروه مدعی علم و دیانت، نمیتواند الگودهی مناسبی برای زمانه و جامعه به همراه داشته باشد. چرا که بسترِ جهلآلود مذهبیشان، قدرت زایندگی معانی را از آنان سلب کرده و آنان را در برابر
اصحابِ اندیشه و کاوش و روشنگری نشانده است. حاصلِ گریز از میدانهای معرفت و زایندگی آن، و به خصوص سوق دادن مردمان به انجام مناسک و تکلیفهای عاری از فکر و دانش، روحیات و خلقیاتی مغایر با بعثت و نجاتبخشی آن خواهد بود. مفاهیم بلند صبر و شکر و تقوا در این قضای ظلمتآلود، وارونه شده و به عناصری در ستیز با توحید و کرامت انسانی تبدیل خواهد شد. رهبر فقید انقلاب، در باب تفکر و لزوم آن در زندگی مؤمنان ـ به خصوص پیرامونِ حق و اسماء و صفات و کمالات حضرت دوست ـ از وجودِ مصیبتبار ظاهربینانِ جاهلی یاد میکند که ادعای ایمان و علم به دین دارند، و در حق کوچک و بزرگ، طعن و لعن روا میدارند.
برای تفکر، فضیلت بسیار است و تفکر، مفتاح ابواب معارف و کلید خزاین کمالات و علوم است و مقدمه لازمه حتمیه سلوکِ انسانیت است و در قرآن شریف و احادیث کریمه، تعظیم بلیغ و تمجید کامل از آن گردید. و در کافی[286] شریف [مرحوم شیخ کلینی] سند به حضرت صادق ـ علیه السلام ـ رساند: «افَضل العبادة إدمان التفکر فی الله و فی قدرته.» و در حدیث نبوی ـ صلیالله علیه و آله ـ است که تفکر یک ساعت از عبادت یک سال [و در حدیث دیگر، هفتاد سال] بهتر است.[287]
لیکن مصیبت در آن است که در لباسِ اهل علم، بعضی جاهلان پیدا شده در قرون اخیره که ندیده و نسنجیده، و از کتاب و سنت عاری و بری بوده، مجردِ جهل خود را دلیلِ بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته و برای رواج بازار خود، نظر در معارف را ـ که غایتِ مقصد انبیا و اولیاست ـ و سرتاپای کتاب و اخبار اهل بیت ـ سلامالله علیهم ـ مشحون از آن است، حرام شمرده و هر ناسزایی و تهمتی را از اهل آن دریغ نداشته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف کرده و اسباب تفرقه کلمه و شتاتِ جمعیت مسلمین گردیدهاند.[288]
از منظر امام خمینی، سلوکِ دینی ـ اخلاقی که در تقوا آشکار میشود، سببساز اخلاق عارفانه و عشاقانه میگردد. تا سالک در شکلگیری ارتباطِ اخلاق و مذهب و به تعبیرِ دیگر؛ اخلاق و ایمان توفیقی فراچنگ خویش نیاورد، در نیل به منازل سلوک و مشاهده جلوههای عشق و معشوق ناکامی خواهد داشت. به سخنی دیگر، عرفان و حالات عارفانه، زاییده همین قدمهای کوتاه و کوچک، ولی مستمر است که هر ایمان آورده به حق بر میدارد. امام خمینی، تقوا را در ترکِ بدیها و انجام
خوبیها دانسته، و این همه را موجب ورود سالک به دایره عشق و شهود برمیشمارد. بدینسان، به هم آمیختگی اخلاق و مذهب و عرفان را در روش حکیمانه مینگریم؛ که انبیا و اولیا همواره بدان اهتمام ورزیدهاند.
پس راه سلوک الیالله سهل و آسان شود و طریق انسانیت برای او روشن و وسیع گردد و قدم او، کم کم قدم حق شود و ریاضت او ریاضتِ حق گَردد، و از نفس و آثار و اطوار آن گریزان شود، و در خود عشق به حق مشاهده کند، و به وعدههای بهشت و حور و قصور قانع نشود. و مطلوب دیگری و منظور دیگری طلب کند و از خودبینی و خودخواهی متنفر گردد.[289]
کوششهای اخلاقی مؤمنان، در حقیقت، تجلی عبودیت به شمار میاید و کارهای عبادی محسوب میشود. هر نگرش و ارادهای معطوف به تغییر ساختار اخلاقی خود، که با انگیزه تقرب به خداوند صورت میگیرد، همچون نماز و روزه و حج، عملی عبادی شناخته میشود. عمل صالح در منظر قرآنی، آن چیزی است که زمینه متجلی شدن آثار توحید و ایمان به غیب را در زندگی انسان پدیدار سازد. حرکتِ درونی و نفسانی به سمت و سوی عزتنفس و خلق و خوی الهی ـ که در صبر و شکر و توکل و تقوا و قناعت و تواضع و سعه صدر و محبت و صدق و صفای باطن و کردار، آشکار میشود ـ چیزی به جز عبادتِ خدا نیست. نزدیکی اخلاق و مذهب در جهانبینی و زندگی صالحان ـ که در واقع عینِ یگانگی آن دو میباشد ـ بر اثرِ استحکام پیوندهای دینی ـ روانی، مؤمنان را در آستانه نگاهها و جوششهای عارفانه قرار میدهد. فراگیری عمل صالح در ذهن و زبان و جانِ آدمی، صراط تعالی و روشنبینی عاشقان حق را هموار میسازد، و آثار مثبت و جامعهسازانه اخلاق حسنه انبیا و اولیا را به صورت ماندگار درمیآورد.
امام خمینی، با عنایت بدین نکته ـ که سالکانِ اخلاق و معنویت در صراطِ عبادت حق، بینشها و برداشتهای گوناگون از حقیقت داشته و هر کدام فراخور حال و مقام خویش نصیبی دارند ـ طریق سلوکِ حقجویانه را به تصویر میکشد. در هر یک از این منزلها، جلوههایی از حق آشکار میشود و بهرههایی به دست داده میشود که گاه جاهلان از عرصه معرفت و الهام و تجلی را به طعن و لعنِ دیگران وامیدارد. فاصلههایی که میان ایمانها و اخلاقها و به تعبیری در وادی باورهای تجربی و عینی میافتد و برخی را فراتر از عادت و انسِ عوام میبرد، در واقع حاصل گذر از مرتبههای مأنوس و ظاهرگرایانهای است که دین را از روح توحیدی جدا ساخته است. عارفان حق، همان عابداناند که از رهگذر اعتقادهای استوار و مستمر خویش، منزلهای معرفت و
عبادت و تخلق به اخلاقالله را پشت سرگذارده و هیچگاه از طلب و عشقِ پاکبازانهشان، غفلت نمیورزند. اخلاق در این منظر ـ که منزلهای پیموده و افقهای عاشقانه را مینمایاند ـ عینِ عرفان و عبودیت حق تعالی است.
عابد... میفهمد که خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حرکاتِ قلب و ظاهر و باطنش، همه در پیشگاه مقدس حاضرند، بلکه همه نفسِ حضورند. و اگر با قلم عقل، این مطلب برهانی را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتیاضات علمیه و عملیه ایمان به این قضیه یقینیه ایمانیه پیدا کرد، آن وقت حضور قلب در تجلی، ایماناً پیدا میکند. و پس از کمالِ این ایمان و مجاهدات و ریاضات و تقوای کامل قلب، هدایتِ الهیه شامل حالش شده و بهرهای از تجلیات افعالی بالعیان و الشهود برای قلب او حاصل شود، تا وقتی که قلب، یک سره مرآتِ تجلیات گردید... و اگر قلبِ سالک از پرتو فیض اقدس در ازل، قابلیتش بیش از این باشد... مورد تجلیاتِ اسمائیه شود و همان مراتب را طی کرده و به فنای صفاتی نایل شود و به مناسبت عینِ ثابتش، اسمی از اسماء الهیه فانی گردد... و اگر از تجلی فیض اقدس، استعداد
بیش از این اندازه باشد... سالک به خود اید و مورد تجلیاتِ ذاتیه گردد... اجر این سالک جز با ذات مقدس نیست. و گاه افتد که برای سالک در این مقام نیز افاقه حاصل اید، پس به حسب استعداد خود و مناسبت احاطه عین ثابتش، به هدایتِ خلق قیام کند: «یا ایها المدثر. قم فانذر» و اگر عین ثابتش تابع اسم اعظم باشد، دایره نبوت به او ختم شود، چنان که به رسول اکرم و نبی معظم خاتم ـ صلیالله علیه و آله ـ ختم شد.[290]
عارف در سلوک روشناش، هرچه پیشتر میرود، در فتوحاتِ معنویاش، سرشار از معنا و رحمت میگردد و فروغ عرفانِ عاشقانهاش بر جامعه و تاریخ بشر، سایه مهرورزانه میافکند. تجلی اسمای حق در ابعادِ افعالی و صفاتی و ذاتی ـ که محصولِ سلوک و اخلاص و بصیرت است ـ از عارف، فریادگری میسازد که همواره اندوه مردم در سینه دارد و رنج هدایتگریشان را بر خویشتن هموار میسازد. مثال اعلای چنین عرفان و عشق به حق پیوستهای، همانا خاتم پیامبران است که مأمور هدایت و استقامت در صراط توحید و اقامه قسط و عدل میباشد. دیگر عارفان و سالکان، هر یک به فراخور حال خود به بهرههایی از عرفان آکنده از حکمت و شجاعت در ابراز حقیقت و جانبداری از عدالت، دست مییابند. بدینسان، اخلاق، پای به پای ایمان و عرفان، مددکار سالک بوده و او را از تاریکیها و تنگناهای نفسانی و اجتماعی بیرون میآورد و مظهر اسمای جلال و جمالِ خداوند میگرداند. سکوتهای عارفانه که دایم هماغوش بصیرتها بوده و آبستن کرامتهای روحی و خلقی است، بسترساز عدالتطلبی و حماسهآفرینی گشته و سرنوشت مردمان را به نیکویی رقم خواهد زد.
2ـ تفسیر مفاهیمِ اخلاقی
درستی و نادرستی تعبیرها و تفسیرها، به ویژه در حوزه مذهب و اخلاق، تأثیرگذاری سودمند یا زیانباری برای جامعه، در پی خواهد داشت. بیانِ ارزشهای دینی و اخلاقی، در گرو شناخت و تجربههای کارآمدی است که فراهم آمده است. امام خمینی با ارائه تصویرهای مناسب و معقول از آرمانهای اخلاقی، نشان میدهد که قرآن و سنت پیامبر را نیک دریافته، و آموزههای وحیانی را همواره به کار بسته است. البته افزون بر آن، باید از جامعیت فکری و علمی او یاد کرد، که سبب داناییاش از نظرگاههای گوناگون در تاریخ دین گشته است. مطالعه آثار قلم و مشاهده آثار قدم در میان جماعتِ مسلمانان از فیلسوف و عارف و صوفی گرفته تا فقیه و واعظ و محدث، از رهبر فقید انقلاب، معلمی بزرگوار و برخوردار از
سعه صدر در برابر مشربهای مختلف ساخته است. برخوردِ عالمانه و رویکرد نقادانه[291] او در عرصه سخن و تعلیم اخلاقی و عرفانی، در عین بهرهگیری از مجموعه گرانسنگِ فرهنگ و اندیشه و ادبیات،[292] باعث روشنی مکتب تعلیمی و تربیتیاش شده است. اکنون پارهای از تفسیرهای امام پیرامون آموزههای اخلاقی را میآوریم.
1ـ 2ـ صبر
امام خمینی، با عنایت به اشارت زیر: «ان الحر حر علی جمیع احواله ان نابته نائبه صبرلها»،[293]مقوله صبر را در ارتباط تنگاتنگ با آزادی و آزادگی وی برمیشمارد. صابر از این نظرگاه، کسی است که از سلطه نفس و طاغوت درآمده و خود را یوسفوار تسلیم حقیقت ساخته است.
از نتایج بزرگ و ثمرات عظیمه این حریت و خروج از عبودیت نفس، صبر در بلیات و نوائب است.[294]اگر انسان مدتی در پیشآمدهای ناگوار و بلیات روزگار و در مشقت عبادات و مناسک و تلخی ترک لذات نفسانیه به واسطه فرمان حضرت ولیالنعم صبر کند... کم کم نفس عادت میکند... برای نفس، ملکه راسخه نوریه پیدا میشود که به واسطه آن از مقام صبر ترقی میکند و به مقامات عالیه دیگر نایل میشود، بلکه صبر در معاصی، منشأ تقوای نفس شود، و در صبر در طاعات، منشأ انس به حق گردد و صبر در بلیات، منشأ رضا به قضای الهی شود. و اینها از مقامات بزرگ اهل ایمان، بلکه اهل عرفان است.[295]
صبر، نسبت به ایمان و مؤمنِ مورد نظر، مفهومی از مفاهیم خود را آشکار میسازد. همانگونه که شکیبایی در برابر لغزشها و هوسها، دشوارتر از بردباری در طریق طاعت حق است، میتوان گفت که صبر در مراحل بالاتر سلوک ایمانی و عرفانی، ظرفیتِ فزونتری را برای روح مؤمن میطلبد. ایمانهایی که از رهگذر تجربه و معرفت دینی، فراخنای شایسته خود را یافتهاند، عرصه دیگری برای صبر پدید میآورند که مناسب با گستره و ژرفی آن میباشد. صبر عابدانه و صبر عارفانه که در زندگی ایمانآورندگان به چشم میخورد، از تفاوت در نگرشها و کنشهای آنان حکایت میکند. سلوکِ ایمانی که استمرار مییابد و روح به سیر متعالی خود ادامه میدهد، صبر در مفاهیمی بالاتر و فراختر ظاهر میشود و رهروان حقیقت و کرامت انسانی را چنان که انتظار میرود، مدد میرساند. بدینسان است که صبر و ایمان به سر و کالبد انسان تشبیه شده است. به سخنی دیگر، هیچ سالکی در هیچ منزلی از منازلِ سلوک و معرفت خویش، بینیاز از مقام صبر نیست. صبر در نردبان ایمان، از معنایی فروتر به
معنایی برتر صعود مینماید و دریچههای دیگری از حکمت به روی سالکِ موحد میگشاید.
برای صبر، درجات دیگری است که راجع به اهل سلوک و کمّل و اولیاست، چنان که از آن [درجات] «صبر فیالله» است و آن ثبات در مجاهده است و ترک مألوفات و مأنوسات، بلکه ترک خویشتن است در راه محبوب... و مرتبه دیگر، «صبر معالله» است و آن راجع به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقتِ خروج از جلبابِ بشریت و تجرد از ملابسِ افعال و صفات، و متجلی شدن قلب به تجلیاتِ اسماء و صفات، و تواردِ واردات انس و هیبت، و حفظ نفس از تلوّنات و غیبت از مقام انس و شهود. و درجه دیگر، «صبر عنالله» است و آن از درجاتِ عشاق و مشتاقین است از اهل شهود و عیان، در صورتی که رجوع به عالَم خود کنند و به عالم کثرت و صحو برگردند و این أشق مراتب صبر و مشکلترین مقامات است. و به این مرتبه، اشاره فرموده مولای سالکان و پیشوای کاملان و امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ در دعای شریف کمیل: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک؟»... و درجه دیگر، صبر بالله است و آن برای اهل تمکین و استقامت است، که بعد از حال صحو و بقاء بالله، و پس از تخلق به اخلاق الله برای آنها رخ دهد.[296]
2ـ 2ـ تقوا
پس از تعریف تقوا در لغت ـ که همانا از وقایه بوده و مفهوم نگاهداری دارد ـ و ذکر تفسیر پیشوایان دین که حفظ نفس از سرکشی در برابر فرمانهای خداوند است، امام خمینی چنین برداشت میکند:
تقوا، گرچه از مدارج کمال و مقامات نیست، ولی بیآن نیز حصولِ مقامی امکان ندارد، زیرا مادامی که نفس ملوّث به لوثِ محرمات است، داخل در باب انسانیت و سالک طریق آن نیست، و مادامی که تابع مشتهیات و لذائذ نفسانیه است و حلاوت لذائذ در کام او است، اول مقام کمالات نفسانیه برای او رخ ندهد. و تا حُب و علاقه به دنیا در قلب او باقی است،به مقام متوسطین و زاهدین نرسد، و تا حب نفس در کامنِ ذات او است، به مقام مخلصین و محبین نایل نگردد. و تا کثراتِ ملک و ملکوت در قلب او ظاهر است، به مقام مجذوبین نرسد و تا کثراتِ اسماء در باطن ذات او متجلی است،به فنای کلی نایل
نگردد. و تا قلب التفات به مقامات دارد، به مقامِ کمالِ فنا نرسد، و تا تلوین در کار است، به مقام تکوین نرسد و ذات به مقامِ اسم ذاتی در سرِّ او، تجلی ازلی و ابدی نکند. پس تقوای عامه از محرمات است و [تقوای] خاصه از مشتهیات، و [تقوای] زاهدان از علاقه به دنیا و [تقوای] مخلصان از حبِ نفس، و [تقوای] مجذوبان از ظهور کثراتِ افعالی، و [تقوای] فانیان از کثراتِ اسمائی، و [تقوای] واصلان از توجه به فنا، و [تقوای] متمکنّان از تلوینات. «فاستقم کما امرت» و از برای هر یک از مراتب، شرحی است.[297]
بدینگونه، در مفهوم تقوا، ضرورتهایی نهفته است که نمیتوان در سیر و پویه اخلاقی از آن همه چشم پوشید و بیمددِ تقوا، توفیق وصول به خوبیها و تداوم آن را در زندگی انتظار داشت. خویشتن بانی در برابر هوسها و خیالها و کششهای مغایر با معراج روحانی ـ که در طی سلوک اخلاقی رخ مینماید ـ سببساز حضور فکری و باطنی پویندگان نیکیهای روان و رفتار میباشد. یادکردِ هر مرحله از کمال نفسانی همراه با تقوای الهی، از لزوم مراقبت حکایت دارد که ایمان در گرو آن است.
3ـ ریشههای فسادِ شخصیت و قدرت
طرح ارزشها و معیارهای اخلاقی، هنگامی سودمند میافتد که در کنار آن، از عوامل کژروی منشها، سخن به میان اید و به روشنی عناصر ظلمتزای درونی را بشناسیم. غفلت از جنبه منفی و کارکرد صفاتِ اهریمنی ـ که غالباً بر اثر خودستاییها و رواج روحیه چاپلوسی در جامعه میباشد ـ اثربخشی صفات پسندیده و حرکت تکامل گرایانه اخلاقی را مورد تردید و انکار قرار میدهد. با وجود ریشههای تباهکاری و خودخواهی در باطنِ خود، چگونه میتوان در باب تحول ساختاری فرد و جامعه، اطمینانِخاطر به چنگ آورد؟ آفتشناسی اخلاقی و رفتاری، پیش از سلوک و مجاهده نفسانی و در طی منزلهای آن، اجتنابناپذیر مینماید. در پارهای از حدیثها، در روشنی بدین موارد اشارت رفته و فرجام افراد و اقوام نمایانده شده است، که در کتاب چهل حدیث آن را پی میگیریم.
1ـ 3ـ خودبزرگبینی (کبر)
تمامی خصلتها و شیوههای ناپسند و زیانبار، ریشه در کبر دارد؛ چنان که درباره شیطان ـ در قرآن، هنگام گزینش آدم به خلیفةالهی و فرمان سجود و تعظیم مقام والای وی ـ آمده است، او به سبب کبرورزی خود، دچار طغیانگری در برابر خداوند گشته و مطرودِ حق واقع شد. از امام صادق
ـ علیهالسلام ـ درباره الحاد، سؤال میشود، آن حضرت، پستترین مرتبه آن را، خود بزرگبینی انسان برمیشمارد.[298] امام خمینی زمینه اصلی پیدایش کبر در آدمی را، پندارهای بیاساسی میداند که او را واداشته تا خود را برخوردار از کمال پندارد و دیگران را تحقیر کند. این حالتِ شیطانی را، در مورد هر جماعتی میتوان نظارهگر بود، ولی به نظر میرسد که خودبزرگنگری در میان اصحاب فقه و شریعت دور از انتظار بوده و سبب گمراهی و گریز مردمان از دین میشود.
کبر را اسباب بسیاری است که برگشت تمام آنها به این است که انسان در خود کمالی توهم کند که آن باعث عُجب شود و مخلوط با حُب نفس گردیده، حجابِ کمال دیگران شده، آنها را ناقصتر از خود گمان کند و این سبب ترفّع قلبی یا ظاهر میگردد.[299]
در فقها و علمای فقه و حدیث و طلاب آن، نیز گاهی کسی پیدا شود که مردم دیگر را حقیر شمارد و بر آنها تکبر فروشی کند و خود را مستحق همه اِکرام و اِعظام داند و لازم داند که همه مردم اطاعتِ امر او کنند و هر چه گوید چون و چرا نکنند! خود را «لایسأل عما یفعل و هم یسألون»[300] انگارد. و جز خود و چند نفر معدودی مثل خود را اهل بهشت نداند! و اسم هر طایفهای از هر علمی در میان اید، به آن طعن زند و جز علم خود را که از آن نیز بهره کافی ندارد، سایر علوم را ندیده و نسنجیده طرد کند و اسباب هلاک داند... این بیچاره بیخبر از دیانت و علم، خلاف قول خدا و رسول کرده و آن را به صورتِ دین درآورده، با آن که سیره سلف و خلف از علمای بزرگ، غیر از این بوده [است].[301]
2ـ 3ـ حسد
رشکورزی آدمی، حاکی از نادانی و ناتوانی وی در کسب فضیلتها میباشد که او را به بدخواهی و دشمنی با سالکان علم و عمل برمیانگیزد و جامعه را دچار گسست و انحطاط میسازد. در حدیثی از امام جعفر صادق(ع) از حسد به عنوان آفت دین یاد شده است.[302] بدینسان آشکار میشود که بیشترین لطمه رشکورزان متوجه ایمان و مذهب خواهد بود؛ چرا که آنان از تقدیر و نصیب پروردگار ناخرسند بوده و سعی در تضعیف و هلاکت یکدیگر دارند.
تمام اوصاف معنویه و صوریه مؤمن، منافی است با آثاری که از حسد در ظاهر و باطن پیدا شود. مؤمن خوشبین است به خدای تعالی و راضی است به قسمتهایی که بین بندگانش [نموده]. حسود، غضبناک
است به حق تعالی و رویگردان است از تقدیرات او... مؤمن، بدی مؤمنین را نمیخواهد و آن را عزیز [می] دارد. حسود برخلاف آن است... مؤمن خوف و حُزنی ندارد جز از مبدأ تعالی و مرجع. حسود، خوف و حزنش در اطراف محسود چرخ میزند. مؤمن، گشادهجبین است و بُشرای او در صورت او است. حسود، جبینش درهم و عبوس است. مؤمن، متواضع است. حسود تکبر کند در بسیاری از اوقات، پس حسد، آفتِ ایمان است و آن را میخورد؛ آنسان که هیزم آتش را.[303]
3ـ 3ـ دنیاپرستی
در تحلیل رخدادهای ناگوار و خانمانسوز، همواره شیفتگی به دنیا و قدرت و ثروت را، بسترساز بیدادگریها مینگریم. دنیاطلبی، عقیده و خصلتها و کردارها را از جاده خیرخواهی بیرون برده و در راستای منفعتجوییهای زوالپذیر قرار میدهد. از این رو، امام صادق ـ علیهالسلام ـ دنیاپرستی را، سرآغاز زشتیها و بدیها و ستمکاریها دانسته است.[304]
تعلق قلب و محبت دنیا، عبارت از دنیای مذموم است و هر چه دلبستگی به آن زیادتر باشد، حجاب بین انسان و دار کرامتِ او و پرده مابین قلب و حق، بیشتر و غلیظتر شود و آنچه در بعضی از احادیثِ شریفه است که از برای خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت، حجابهای ظلمانی [می]تواند همین تعلقاتِ قلبیه باشد به دنیا، و هرقدر تعلقات بیشتر باشد، حجابها زیادتر است، و هرچه تعلق شدیدتر باشد، حجاب غلیظتر و خرق آن مشکلتر است.[305] [علامه مجلسی] از یکی از محققان نقل فرماید که: دنیا و آخرتِ تو، عبارت است از دو حالت از حالاتِ قلب تو. آن چه نزدیک است و قبل از مردن، نامش دنیا است، و آنچه بعد از این اید و پس از مردن است، نامش آخرت است.[306]و از مفاسد بسیار بزرگِ [دنیاطلبی] چنان که حضرت شیخِ عارف ما [شاهآبادی] ـ روحی فداه ـ میفرمودند، آن است که اگر محبتِ دنیا، صورتِ قلب انسان گردد و انس به او شدید شود، در وقت مردن که برای او کشف شود؛ که حق تعالی او را از محبوبش جدا میکند و مابین او و مطلوباتش افتراق میاندازد با سخطناکی و بغض به او از دنیا برود. و این فرمایشِ کمرشکن، باید انسان را خیلی بیدار کند که قلب خود را خیلی نگاه دارد.[307]
4ـ سلوک و خطرخیزی آن
سلوکهای اخلاقی و مذهبی، در عین حال که بشارتهای بسیاری به همراه خود دارد، راهی بس دشوار و خطرخیز است و بسا که سالکانی در خم کوچهای از شهر عشق و عرفان بازمانند. پیشوایان دین، در ضمن ترغیب به کمالجویی و تهذیب نفسانی، مؤمنان را از آفات سلوک آگاه ساختهاند. محرومیت از رحمت الهی برای اینان، بیش از آن است که درباره بزهکاران تصور میشود؛ چرا که حجابهای فروافتاده بر دیدگان سالکانِ مغرور، مانع از دیدار حقیقت و وصول به معانی خواهد بود. در کتاب چهل حدیث، با آوردن حدیثهایی در این باب، روشنگری سودمندی صورت گرفته است، که اینک بدان میپردازیم.
1ـ 4ـ عُجب (خودپسندی)
بسیاری از اهل ایمان و اخلاق، به سبب مشاهده نیکیها در خود و زشتیها در دیگران، دچار خودبینی شده و احساس برتری بر بندگان خدا پیدا میکنند و بر خدا و پیامبر منت میگذارند که ایمان و تقوا ورزیدهاند.
رذیله عُجب، از حُبنفس پیدا شود... از این جهت است که انسان، اعمال کوچک خودش به نظرش بزرگ اید و خود را به واسطه آن از خوبان و خاصان درگاه حق شمارد و خود را به واسطه اعمالِ ناقابل، مستحق ثنا و مستوجب مدح داند، بلکه قبایح اعمالش، گاهی در نظرش نیکو جلوه کند. اگر از غیرِ [خودش] اعمال بهتر و بزرگتر از اعمال خود دید، چندان اهمیت نمیدهد و همیشه کارهای خوب مردم را تأویل و به یک مرتبه از بدی میکند و کارهای زشت و ناهنجار خود را تأویل به یک مرتبه از خوبی میکند. نسبت به خلق خدا بدبین است، ولی نسبت به خودش، خوشبین!... اگر حق تعالی ما را به واسطه همین اعمالی که در نظر ما حسنه است! به آتش قهر و غضب بسوزاند، به جاست و موافق عدل است.[308]عُجب، خودش به نفسه از مهلکات و موبقات است و ایمان و اعمالِ انسان را بر بادِ فنا میدهد و فاسد میکند... امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ فرموده است: من دخله العجب، هلک؛[309]کسی که راه یابد در او عُجب، هلاک شود. و صورت این سرور در برزخ و مابعدالموت، وحشت و هولناکی سخت است که هیچ وحشتی، شبیه آن نیست.[310]
به نظر میرسد که، هیچ خطری بسان خودپسندی، سلوک و سالک را تهدید نمیکند؛ چرا که شحص ادعای دینداری دارد و خود را در شمار مؤمنانِ مقرب
میشمارد. چنین شرایطی باعث میشود که کمترین تردیدی در صواب بودن عمل و ایمان به وجود نیاید و احتمال بازگشت به حقیقت، در طی زمان رو به کاهش رود. از این رو، میتوان گفت که وسوسهگری شیطان در این حوزه ظلمانی، بیش از حالات گناه و طغیانگری گناهکاران، کارگر میافتد و امیدها را به یأس تبدیل میکند. موسی بن عمران ـ علیهالسلام ـ از شیطان میپرسد: مرا از گناهی آگاه کن که اگر آدمیزادگان آن را مرتکب شوند، بر آنان سلطه خواهی یافت! شیطان پاسخ میدهد: هنگامی که آنان دچار خودپسندی شده و عمل نیک خود را بزرگ شمرده و کار زشت خود را کوچک نگرد.[311]
خدمتی که این جماعتِ خودخواه به شیطان میکنند، هیچ بیدادگری در حق دین روا نمیدارد؛ زیرا که ظاهرِ دین را نگاه داشته و موجب بدبینی و سلب اعتماد دیگران خواهد گشت. در حقیقت، این متظاهرانِ به دین و ایمان و معنویت، باعث رواج روحیه ریاکارانه در جامعه خواهند شد و سامانبخشی آن را دشوار، بل محال میسازند. فرجام شوم خودپسندی در دینداری، بیگمان ریاکاری است و مؤمنانِ مغرور به عمل و ایمانِ خود، خواه ناخواه از جاده صدق و صفا دور خواهند افتاد.
و از مفاسدِ دیگر [عُجب] آن که انسان را به ریا وادار کند. زیرا که انسان نوعاً اگر اعمالش را ناچیز شمارد و اخلاقش را فاسد داند و ایمانش را قابل نشمارد و معجب نباشد به ذات و صفات و اعمال خویش، بلکه خود و همه چیز خود را زشت و پلید داند، آنها را در معرض نمایش برنیاورد و خودنمایی نکند. متاع فاسدِ زشت را به بازار مکاره نبرند. ولی چون خود را کامل دید و اعمال را قابل، درصدد جلوه براید و خودفروش گردد.[312]
2ـ 4ـ ریا
ریاکاران که خود را پنهان نمودهاند و در کار فریبِ خلقاند؛ در حقیقت، مشرکانیاند که از ایمان و هدایتهای آن بینصیب ماندهاند. در اینباره، امام صادق ـ علیهالسلام ـ چنین فرموده است:
«کلی ریاء شرک. انه من عمل للناس کان توابه علی الناس و من عمللله، کان توابه علیالله؛»[313]هر ریایی شرک است. همانا کسی که برای [خودنمایی در پیشگاه] مردم کار کند، پاداش او بر عهده آنان است. و کسی که برای رضای خداوند، کار و خدمت دارد، پاداش خود را از او میستاند.
ریاکاری حاکی از غفلت پارهای افراد از احاطه قیومی پروردگار، نسبت به انسان و جهان است. آنان که سرگرم ربودنِ دلهای
عواماند، گمان میکنند که میتوان بدون اذن خدا در عرصه تکوین تصرف نمود و توفیق دوستی قلبها را از آنِ خود ساخت. وقتی که ریاکار از ضبط نفس و قلب خویش ناتوان است، چگونه میتواند جانها را شیفته خودساخته و در منظرِ عام جلوهگر شود؟ سلوکِ ریاآلود، در اخلاق و شریعت، سبب فزونی ظلمات روحی میشود و سالک را از دستیابی به کمترین بهره از روشنای حکمت بازمیدارد. دیر یا زود، همگان پی خواهند برد که انگیزههای پنهانی خدمتها و مجاهدتها و حمایتهای اظهار شده از دین و مردم، رنگ شیطانی دارد، نه رنگ خدایی.
خدای تبارک و تعالی صاحبِ قلب و متصرف در او است و شما که یک بنده ضعیفِ عاجز هستید، نمیتوانید تصرف در قلوب کنید بیتصرفِ حق، بلکه اراده او قاهر است بر اراده شما و همه موجودات. پس ریا و سالوسِ شما [ریاکاران] اگر برای جلبِ قلوبِ عباد است و جانبِ دلها نگاه داشتن و منزلت و قدر در قلوب پیدا کردن، و اشتهار به خوبی یافتن است، این [از] تصرف شما به کلی خارج و در تحت تصرفِ حق است. خداوندِ قلوب و صاحبِ دلها به هرکس میخواهد، قلوب را متوجه میفرماید. بلکه ممکن است شما [فریبپیشگان] نتیجه به عکس بگیرید. دیدیم و شنیدیم اشخاصِ سالوسِ دورو که قلوب آنها پاک نبود، آخرِ کار رسوا شدند.[314]
5ـ راهکارهای درمانی
مقوله اخلاق به لحاظ انتظاری که از آن میرود و باید آثار مرتبط آن حاکی از چند و چون درمان بیماریهای شخصیتی افراد باشد، از دیگر مقولاتِ علمی و فرهنگی متمایز میگردد. امام خمینی در این اثر و دیگر نوشتارها و گفتارهای معنوی و اخلاقی، افزون بر ارائه تعریفها، به بیان راهکارهای درمانی همت گمارده است. تفاوتهایی که میانِ کتاب چهل حدیث و کتابهایی از این دست به چشم میخورد، از همین زاویه باید مورد بررسی قرار داد. در این نوع آثار، معلم اخلاق در عین حال که به تفسیر کلمات و متون میپردازد، چگونگی دستیابی نوسالکان به حقیقتِ نهفته در آن همه را مطرح میکند. بالینی بودن کتابهای اخلاقی همچون معراجالسعاده ملااحمد نراقی، و نیز شماری از آثار تربیتی امام از همین جهت موردنظر میباشد. وصف کردن، آنگاه تأثیرگذار است و سالک را از مرحلهای به مرحله دیگر راهبر است، که طی دستورالعملهای روشن و ممکن، به تدریج آمادگی عبور از موانع کمال پدیدار گردد. البته تنها کتابهایی، چنین ویژگی را دارا
خواهند بود که تقریر و تحریرِ آن از سوی پیرِ سالکی صورت پذیرفته باشد، که با منزلهای عشق و سلوک آشنایی دارد. به هر حال، امام خمینی در این یادگارِ مکتوباش، پس از تعریفِ واژگان اخلاقی و عرفانی، در علاج بیماریها سخن میراند و خواننده طالبِ معنا را روشنایی طریق میبخشد. در این جا، پارهای راهکارهای درمانی را میآوریم.
1ـ 5ـ غیبت
از جمله عادتهای زشت و جبرانناپذیر، همانا بدگویی در غیاب دیگران است. رواج غیبت در نشستهای فامیلی و شغلی و غیر آن، در حقیقت موجب سلب اعتماد و سست شدن پیوندها میشود و جامعه را به سمت و سوی فروپاشی و انحطاط سوق میدهد. درمانِ این بیماری، به راستی دشوار بوده و همت جمعی را میطلبد که اغلب در جنبههای مثبت کمتر میتوان آن را سراغ گرفت. امام خمینی، از یک سو دانایی و از دیگر سو کوشش مستمر شخص را جهت رهایی از این ورطه ضروری برمیشمارد.
بدان که علاج این خطیئه عظیمه چون خطیئات دیگر به علم نافع و عمل تواند بود. اما [به لحاظ] علمی، پس چنین است که انسان تفکر کند در فایده مترتبه بر این عمل، و آن را مقایسه کند با نتایج سوء و ثمرات زشتی که بر آن مترتب است و آن را در میزان عقل گذاشته، از آن استفتاء
نماید. البته انسان با خود دشمنی ندارد، تمام معاصی از روی جهالت و نادانی و غفلت از مبادی آن و نتایج آن از انسان صادر میشود. اما فایده خیالی مترتب بر آن است که انسان [را وادار میکند]... با بذلهگویی و هرزهسرایی که ملایم با طبیعتِ حیوانی یا شیطانی است، صرف وقت نموده و مجلسآرایی [نماید]... امام [به لحاظ] عملی، به این [صورت] است که تا چندی با هر زحمت شده، کفّنفس از این معصیت کرده، مهار زبان خود را در دست گرفته، کاملاً از خود مراقبت کنی و با خود قرارداد کنی که چندی مرتکب این خطیئه نشوی... کمکم کار بر تو آسان میشود، پس از چندی احساس میکنی که طبعاً از آن منزجر و متنفری.[315]
2ـ 5ـ خشم
بیتوجهی به حالات خود در هنگام خشم، باعث پشیمانی و زیانهای فردی و اجتماعی خواهد شد. غلبه خشم بر وجود آدمی، او را از شنیدن و دیدن حقیقت محروم میسازد و امکان تفاهم و تعاون را سلب میکند. بسیاری از جنایتها و ستمها بر اثر خشمگین بودن انسان واقع میشود، و هیچ دلیل عقلانی و منفعت اجتماعی ندارد. نجات از این حالتِ شیطانی و حیوانی، چندان آسان و ممکن نیست، و البته رفتار مطبوع نزدیکان ـ که حاکی از مهرورزی و حوصله و گشادگی سینه در برابر برخورد و پرخاشگری میباشد ـ به میزان بسیاری از پیامدهای ناگوار غضبِ شخص میکاهد. امام خمینی افزون بر تفکر، بر توجه و التفات شخصی خشمگین در قدمهای نخست تأکید دارد و او را به کنترل خویشتن فرا میخواند.
این قوه [غضب] مثل آتش کم کم اشتعال پیدا میکند و رو به اشتداد میگذارد تا این که تنورش سوزان، و نائرهاش سخت فروزان شود، و عنان را از دست انسان به کلی بگیرد، و نور عقل و ایمان را خاموش کند و چراغ هدایت را یک سره منطقی نماید و انسان را بیچاره و ذلیل کند. باید انسان ملتفت باشد تا اشتعال آن زیاد نشده، و نائره آن شدت پیدا نکرده، خود را به وسایلی منصرف کند، یا به رفتن از آن محلی که اسبابِ غضب در آن جا فراهم شده و یا به تغییر حال؛ اگر نشسته است، برخیزد، و اگر ایستاده است، بنشیند. یا به ذکر خدای تعالی اشتغال پیدا کند.[316]
راه کار اساسی درمانِ خشمگینی، همانا نجات از خودخواهی است که انسان را متمایل به جاهطلبی و تجاوزپیشگی در جامعه میکند و همواره آتشِ خشم مهار گسیخته را، شعلهور نگاه میدارد. رفتار و
گفتارِ مهرورزانه، به خصوص در آزمونهایی ـ که زندگی پیش روی انسانها پدید میآورد ـ از خیرخواهی روانهای آزاده و روشن حکایت دارد. در واقع، همین مواضع مثبت و عادلانه اخلاقی و اجتماعی است که در بسیاری از جانها تأثیر میگذارد و آنان را از اسارتِ قوه غضب و خشونت میرهاند.
از معالجات اساسی غضب، قلع ماده آن است به برطرف کردن اسبابِ مهیجه آن... یکی از آنها حُب نفس است که از آن، حُب مال و جاه و شرف و حُب نفوذ اراده و بسط قدرت تولید میشود.[317]
3ـ 5ـ آرزوهای جاهلانه
ملامتی نیست که آدمی، دیده به اینده دوزد و افقهای روشن و نیکویی را در زندگیاش آرزومند باشد. کمالطلبی انسان که در فطرت الهیاش نهفته است، او را برمیانگیزد که همواره رو به فزونی کنشهای مناسب با خداگونگی باشد. چنین ایدههایی که رستگاری فرد و اجتماع را تأمین و تضمین میکند و از خودبینیهای حقیر، پیراسته است، بیگمان ضرورت اجتنابناپذیرِ حیات معنوی انسانهاست. آن چه سبب سرزنشِ مردمان و نکوهش آرزوهای آنان میشود، همان جنبه خودخواهانه است، که جامعه را به سمت و سوی هوسپرستی و بزهکاری سوق میدهد. در حقیقت، آرزوهای دور و درازی که ناشی از نادانی است، مانع سلوکِ عقلانی و عرفانی میگردد و پیوسته در کنار خواستههای منحط نفسانی مشاهده میشود. امام خمینی، ذکر احوال معصومان را، سببساز درمان آدمی در باب آرزوگراییهای خسرانآمیز تلقی میکند؛ به طوری که اندیشیدن در آن همه، حدیث آرزومندی را به جاده صواب کشاند و انسان راه ابدیت را بنگرد و سلوک کند.
خوب است قدری در حال آن حضرت [امیرمؤمنان] حضرت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ که اشرفِ خلیقه و معصوم از خطا و نسیان و لغزش و طغیان هستند، تفکر کنیم و بفهمیم که ما در چه حال هستیم آنها در چه حال بودند؟ علمِ آنها به بزرگی سفرِ [ابدیت] و خطر آن [از ناحیه هوای نفس و آرزوی دراز دنیوی]، از آنها راحت را سلب کرده و جهلِ ما، نسیان در ما ایجاد کرده.[318]
6ـ اندرزهای دلاویز
از شیوههای تأثیرگذار در مقوله اصلاح نفس و تربیتِ مطلوب اخلاقی و اجتماعی، همانا موعظه کردن است. اگر نیک نگریسته شود، فلسفه موعظه، بیدارگری در عرصه وجدانِ انسانی است. اندرزها، در حقیقت، راههای کوتاه و مستقیمیاند که سالک را
سریعتر و مطمئنتر به هدف نایل میگرداند. واعظ ـ که خود متخلق به اخلاق خدایی است ـ قصد خودنمایی و تظاهر به خوبی نداشته و با هرگونه تحمیل و اجبار در سلوک بیگانه است. او، در حقیقت، چراغ راهی را روشن نگاه میدارد که همگان به طور فطری، متمایل به آن بوده و میکوشند تا بازگشت به خویش کنند. لطفی که در اشارههای موعظه، جلوهگری میکند و دلها را میرباید و سلوکها را از سهولت آکنده میسازد، در واقع زاییده راستی و یگانگی زبانها و روانهاست. در قرآن کریم و کتابهای دیگر آسمانی و نیز در سیره اخلاقی انبیا و اولیا، فراوان به اندرزهایی برمیخوریم که به سببِ سرشاری آن همه از صدق و صفای باطن موعظهکننده و قبول خاطر مخاطبهای آشنا و طالب، بسترساز تحولهای نظرگیر درونی بودهاند.
این که موعظه در ذهن پارهای از کسان، جای گاه بلندِ خود را نیافته و چندان بدان اهمیت نمیدهند، از تزویرِ برخی اهل وعظ و ارشاد حکایت دارد. ولی نمیتوان در کنار این واعظان خودفروش، دیده از سیمای صالحانی برگرفت که ابوذر وار از حکمت پیامبر و علی بن ابیطالب(ع)، مینوشیدند و جستوجوگران معانی را سیراب میساختند. در این جا، مجال آن نیست که به پیامدهای پارهای از مواعظِ صادقانه در سرگذشت مردمان اشاره شود. به هر حال میتوان گفت که بشر در هر عصری، تشنه موعظهای است که از جان پیراستهای براید و وجدانِ تکاپوگر آدمی را راه نماید. امام خمینی، در جای جای چهل حدیث، جانِ حقجوی مخاطباش را، لبِ آبِ جاری موعظه مینشاند. اکنون نمونههایی از آن را میآوریم.
1ـ 6ـ توبه
ای عزیز! مبادا شیطان و نفس اماره وارد شوند، بر تو وسوسه نمایند. اقدام بهتر است... از لطفِ خداوند مایوس مشو و از رحمتِ حق ناامید مباش که حق تعالی اگر تو به مقدار مقدور اقدام کنی، راه را بر تو سهل میکند و راه نجات را به تو نشان میدهد. بدان که یأس از رحمت حق، بزرگترین گناهی است که گمان نمیکنم در نفس، هیچ گناهی بدتر و پیشتر از آن تأثیر نماید. انسانِ مایوس از رحمت حق، چنان ظلمتی قلبش را فرا بگیرد و چنان افسار گسیخته شود که با هیچ چیز اصلاحش نمیتوان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوی و گناهان و تبعاتِ آن در نظرت بزرگ اید. رحمت حق از همه چیز بزرگتر و به هر چیز شامل است. «دادِ حق را قابلیتْ شرط نیست.»... خداوند وعده رحمت داده، وعده مغفرت فرموده. تو یک قدم پیش بیا و به سوی درگاه قدس او
قدمگذار، او خود از تو با هر وسیلهای [که] هست دستگیری میفرماید. و اگر نتوانستی تأدیه حقوق او کنی، از حقوق خود میگذرد و حقوق دیگران را اگر نتوانستی تأدیه نمایی، جبران میفرماید.... ای عزیز! راه حق سهل است و آسان.[319]
2ـ 6ـ مناجات
عزیزم! تو مناجات با حق را مثل تکلم با یک نفر [از] بندگان ناچیز حساب کن، چه شده است که اگر با یک نفر از دوستان ـ سهل است ـ با یک نفر از بیگانگان، اشتغال به صحبت داشته باشی، مادام که با او مذاکره میکنی، از غیرغافلی و با تمام توجه به او مشغولی، ولی در اشتغال به مکالمه و مناجات با ولی النعم و پروردگار عالمیان به کلی از او منصرف و غافلی و به دیگر امور متوجهی؟! ایا قدر بندگان از ذات مقدسِ حق افزون است؟ یا تکلم با آنها، ارزشش از مناجات با قاضیالحاجات بیشتر است؟ آری من و [شما] مناجات با حق را نمیدانیم چیست. تکالیفِ الهیه را سربارِ امور میدانیم. البته امری که تحمیل بر شخص شد و سربارِ زندگانی گردید، در نظر اهمیت نخواهد داشت. باید سرچشمه را اصلاح کرد و ایمان به خداوند و فرمایشاتِ انبیا پیدا کرد تا کار اصلاح شود. همه بدبختیها از ضعف ایمان و سستی یقین است.[320]
3ـ 6ـ انگیزههای خالصانه
«ای عزیز! علاج و کلالعلاج در این است که انسان [در جهت الهی شدن علمِ خود]... مجاهده کند و با هر ریاضت و جدیتی شده، قصدِ خود را تخلیص کند. سرمایه نجات و سرچشمه فیوضات، تخلیصِ نیت و نیتِ خالص است.» «من اخلص لله اربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه[321]؛ هرکس چهل روز، خویشتن را برای خداوند خالص گرداند، چشمههای حکمت از قلب او بر زبانش جاری خواهد گشت. اخلاص چهل روزه، این است آثار و فوایدش. پس شما که چهل سال یا بیشتر در جمع اصطلاحات و مفاهیم در هر علمی کوشیدید و خود را علامه در علوم میدانید! و از «جُندالله» محسوب میکنید و در قلب خود، اثری از حکمت، و در لسانِ خود قطرهای از آن نمیبینید! بدانید تحصیل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده، بلکه برای شیطان و هوای نفس کوشش کردید... خدا میداند که اگر با این علومِ ضایعه باطله و این اوهام
فاسده، و کدوراتِ قلبیه و اخلاق ذمیمه، منتقل به آن عالم شویم! چه ابتلا و مصیبتهایی در دنبال داریم و چه عقبات و درکاتی در پی داریم و این علوم و اخلاقِ [آلوده به ریا و شرک] برای ما چه ظلمتها و وحشتها و آتشها فراهم مینماید.[322]
4ـ 6ـ آزادی و عزت
«ای عزیز!... کسی را تصرفی در مملکتِ مالک الملوک نیست. پس اینقدر برای این چند روزه دنیا و شهوات محدوده موقته، از خلق بیهمه چیز تملق مگو و از خدای خود غافل مشو و حریت و آزادی خود را حفظ کن و قیدِ عبودیت و اسارت را از گردنِ خود بردار و در جمیع احوال آزاد شو. چنان که [معصوم] در حدیثِ شریف فرماید: «ان الحر حر علی جمیع احواله.»[323]و بدان که غنا به غنای قلب و بینیازی از حالات روح است... از اسارت بیرون بیا و در این عالم آزادانه زیست کن، تا در آن عالم آزاد باشی وگرنه صورتِ این اسارت را در آنجا حاضر خواهی یافت و بدان که آن طاقتفرساست. اولیای خدا با آن که... به حریت مطلقه نایل [آمده] بودند، با این حال دلهای آنها چنان لرزان بود و از عاقبتِ امر چنان ناله میکردند و جزع مینمودند که عقول متحیر از آن است.»[324] «اگر توجه به ذات مقدس او پیدا کردی و دلت خاضع در محضر او گردید، از هر دو عالم وارهی و طوق عبودیتِ مخلوق را از گردن بیرون کنی.» «العبودیه جوهرة کنهما الربوبیة.»[325] بندگی خدا، گوهر گرانبهایی است که باطنِ آن آزادی و ربوبیت است. به واسطه عبودیتِ حق و توجه به نقطه واحده مرکزیه، و إفناء تمام قوا و سلطنتها در تحت سلطنت مطلقه الهیه، چنان حالتی در قلب پیدا شود که قهر و سلطنت بر همه عوالم کند، و از برای روح، حالتِ عظمت و رفعتی پیدا شود که جز در پیشگاه ربوبیت و آنها که اطاعتِ آنها [معصومان] اطاعتِ ذات مقدس حق است، سر به اطاعتِ احدی ننهد.»[326]
5ـ 6ـ نفاقورزی
«ای عزیز! یکی از مراتب نفاق و دورویی و دوزبانی، نفاق با خداوند متعال و دورویی کردن با مالکالملوک و ولیالنعم است که ما در این عالم مبتلای به آن هستیم و از آن غافلیم، و پردههای ضخیم جهل و نادانی و حجابهای ظلمانی خودخواهی و
حُب دنیا و نفس، به طوری آن را به ما مستور کرده که بعید است تا پس از کشفِ سرایر و رفع حجب و کوچ کردن از عالم طبیعت و رخت بر بستن از دار غرور و نشه غفلتانگیز بر آن تنبه پیدا کنیم... اگر از عامه خلق و عوام هستیم، دعوی اسلام و ایمان و زهد و خلوص کنیم و اگر از اهل علم و فقاهت هستیم، دعوی کمال اخلاص و ولایت و خلافتِ رسول کنیم! و متشبّث میشویم به قول منقول از رسول اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ: «اللهم ارحم خلفایی» و قول صاحب الامر ـ روحی له الفداه ـ: «انهم حجتی» و سایر اقوال منقوله از ائمه هدی ـ سلام الله علیهم ـ در شأن علما و فقها.»
ای عزیزِ مدعی اسلام! در حدیثِ شریفِ کافی از حضرت رسول ـ صلیالله علیه و آله ـ منقول است: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»[327]؛ مسلمان، کسی است که مسلمانان سالم باشند از دست و زبانِ او، چه شده است که من و تو به هر اندازه که قدرت داشته باشیم و دستمان برسد، آزار زیردستان را روامیداریم... و اگر با دست نتوانستیم آزارشان کنیم، با تیغِ زبان در حضور آنها وگرنه در غیاب، اشتغال به کشفِ اسرار و هتکِ أستار آنها پیدا میکنیم و به تهمت و غیبتشان میپردازیم، پس ما که مسلمانان، از دست و زبانمان سالم نیستند، دعوی اسلامیتمان، مخالف با حقیقت، و قلبمان مخالف با [ظاهر]مان است، پس در زمره منافقان و دو رویانیم.[328]
7ـ نیایشهای روحانگیز
از دیگر شیوههای تعلیمی کتاب چهل حدیث، نیایشهای کوتاهی میباشد که در حاشیه حدیثها و تفسیرهای اخلاقی و عرفانی به چشم میخورد. تردیدی نیست که یاری جستن از نیروی دعا در تعلیم و تهذیبنفس، نقش و تأثیر بسیاری بر سالکِ حقیقت میگذارد و او را به تکاپوگری در عرصه معرفتآموزی و کسب معنویت برمیانگیزد. گفتوگوی عارفانه پیر و مراد با پروردگار، روشنتر و آسانتر، به سبب انتقال مفاهیم انسانی گشته و مخاطب را آمادگی فزونتری میبخشد. در نیایش با معشوق سبحانی، خودخواهیها و خودنماییها کمتر مجالی برای بروز مییابد، و دل در واقع، گوینده و تعلیمدهنده مخاطبان مشتاق میباشد. در لابهلای درخواستها، لطافت و بصیرت موج میزند. اشارههایی که در مضامینِ روحانگیز دعا وجود دارد، سالک را به عشق و شوقی معجزهآسا میکشاند و او را از دهلیزهای تنگ و تاریکِ نفس و محیط به
سلامت عبور میدهد. تأمل در این نیایشها نشان میدهد که پیرِ دانا و سالک، پس از طرح جنبههای مثبت یا منفی و به تعبیری؛ فلاح و خسرانِ آدمی، و بهرهگیری از قرآن و سنت و اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ خود و مهمانهای معنویاش را به ضیافتِ حضرت دوست میبرد و در سایه کلمات حق میپرورد. گوش جان را به کلام لطیفِ دعا میسپاریم، شاید که سبب حضور باطن و بیداری وجدان و روشنای روان گردد.
1ـ 7ـ شرمساری
خداوندا! ما عاجزیم از شکرِ نعمِ تو. لسانِ ما و همه موجودات الکن است از حمد و ثنای تو. جز آن که سرِ خجلت به پیش افکنیم و از بیحیاییهای خویش عذر بخواهیم، چاره نداریم. ما چه هستیم که لایقِ رحمتهای تو باشیم؟ ولی سعه رحمت و عمومِ نعمتِ تو بیش از آن است که در حوصله تقریر اید. «انت کما اثنیت علی نفسک.»[329] خداوندا! سینه سوزناکی به ما عنایت فرما و از آتشِ ندامت، جذوه ندامت در قلبِ ما بیفکن و آن را به این آتش دنیایی بسوزان و کدورتِ قلبیه ما را برطرف فرما و ما را از این عالم، بیتبعاتِ معاصی ببر. انک ولی النعم و علی کل شیءٍ قدیر.[330]
2ـ 7ـ اعتراف
بارالها! تو از سریره بندگان آگاهی و قصور و تقسیر ما را مطّلعی و ضعف و ناتوانی ما را میدانی، تو ما را به رحمتِ خود غرق کردی، پیش از آن که سؤالی کنیم. نعمتهای تو، ابتدایی و تفضلهای تو بیسابقه سؤال و استمداد است. ما اکنون معترف به تقصیرِ خود هستیم، کفرانِ نعمِ غیرمتناهیه تو کردیم و خود را مستحقِ عذاب الیم و دخول جحیم میدانیم و پیش خود چیزی سراغ نداریم و وسیلهای در دست نداریم، جز آن که تو خود را معرفی کردی به لسانِ انبیا؛ به تفضل و ترحم و سعه جود و رحمت، و ما تو را بدین صفت شناختیم به قدر استعدادِ خود. تو با مشتی خاک چه میکنی جز رحمت و تفضل؟ «این رحمتک الواسعه؟ این ایادیک الشامله؟ این فضلک العمیم؟ این کرمک یا کریم؟[331]
3ـ 7ـ توفیق
خداوندا! ما را از این خواب طولانی بیدار کن و از مستی و بیخودی هشیار فرما و دل ما را به نور ایمان صفا بده! و به حال ما ترحم فرما. ما مردِ این میدان نیستیم. تو خود ما را دستگیری نما و از چنگالِ
شیطان و هوای نفس نجات بده. بحق اولیائک محمد و آله الطاهرین ـ صلواتالله علیهم اجمعین.[332]
4ـ 7ـ بینایی
خداوندا! این نورانیتِ بصیرتِ قلوب ـ که اولیا از تو خواستند و خواهش نمودند به نورانیتِ آن واصل به تو شوند ـ چه بصیرتی است؟ بارالها! این حجبِ نور ـ که در لسانِ ائمه معصومین ما متداول است ـ چیست؟ این معدنِ عظمت و جلال و عزِّ قدس و کمال چه چیزی است که غایتِ مقصد آن بزرگواران است و ما تا آخر از فهمِ علمی آن هم محرومیم، تا چه رسد به ذوق آن و شهودِ آن؟! خداوندا! ما که بندگانِ سیهروی سیهروزگاریم، جز خور و خواب و بغض و شهوت، از چیزِ دیگر اطلاع نداریم و در فکر اطلاع هم نیستیم. تو خود نظر لطفی به ما کن و ما را از این خواب بیدار و از این مستی هشیار فرما.[333]
5ـ 7ـ امید و اطمینان
خداوندا! بارالها! ما دستمان از همه چیز کوتاه [بوده] و خود میدانیم که ناقص و ناچیزیم و لایقِ درگاه تو و فراخورِ بارگاه قدس تو چیزی نداریم... ما اهل معصیت و محجوبین از ساحتِ کبریا چه بگوییم؟ جز این که با لقلقه لسان عرض کنیم: رجاء ما به مراحم تو است، و امید و ثقه ما به فضل و مغفرت تو است و به جود و کرم آن ذاتِ مقدس است. چنان که در لسانِ اولیای تو وارد است.[334]
6ـ 7ـ خداخواهی
خداوندا! تو به ما توفیق عنایت کن. تو ما را به وظایفِ خود آشنا کن. تو از انوارِ معارفِ خود که قلوبِ عرفا و اولیا را لبریز کردی، یک نصیبی به ما عنایت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنتِ خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنی «الحمدلله رب العالمین» [را] به ما بیچارههای غافل ـ که همه محامد را به خلق نسبت میدهیم ـ بفهمان. تو حقیقتِ «ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک.»[335]را به ما بفهمان. تو کلمه مبارکه توحید را به قلوبِ قاسیه مکدره ما وارد کن. ما اهل حجاب و ظلمتیم و اهل شرک و نفاق. ما خودخواه و خودپسندیم. تو حُبنفس و حُبدنیا را از دل ما بیرون کن. تو ما را خداخواه و خداپرست کن. انک علی کل شیء قدیر.[336]
8ـ نقد و نظر
امام خمینی در عین حال که در جای جای کتابِ چهل حدیث، از آرا و برداشتهای بزرگانِ اندیشه و دین، در حوزههای عرفانی و فلسفی و کلامی و اخلاقی بهره میستاند، نقد و نظر عالمانه را به هم میآمیزد. موردهایی در نقل و نقدِ گفتار امام محمد غزالی (ص 334) و ملاصدرای شیرازی (ص 433 و 533) و فقهای گریزان از معارف نظری و تأملِ فلسفی درباره پارهای از ایات و احادیث ـ به خصوص ایات مبارکه سوره حدید و برخی خطبههای نهجالبلاغه ـ، (ص 527 و 555) به چشم میخورد. این همه از اندیشهورزی امام خمینی و تکریمِ علم و عالمان در بهرهگیری توأم با بحث و انتقاد و پالایشِ سخنها، حکایت دارد. چنین شیوه محققانهای سبب میشود که سخنها و رهیافتهای علمی و عملی در میزان نهاده شود و ارادتورزیهای ابلهانه به ساحتِ فکر و فرهنگ راه نیابد و بابِ اجتهاد در گستره حیات، همواره مفتوح و گرهگشا و روشنگر باشد. از ویژگیهای نظرگیر روشِ امام خمینی در رساله چهل حدیث این است که در عین نگاه داشتن حرمتِ دین و ایمان و متونِ مورد اعتماد و تغذیه کننده تفکر دینی، فراخنای عرصه اندیشه آدمی را میطلبد و تکفیر و تفسیقهای مرسوم میان جاهلان خودپرست را حاکی از حسدورزی و خودبزرگنگری میشمارد. از این نظرگاه؛ بسیاری از مخالفتهای فکری و مذهبی را میتوان شیوه فرصتطلبانی دانست که از رهگذر عوام فریبی، منفعتجویی خود را تضمین میکنند.
رهبر فقید انقلاب، پس از وصفِ بهشت و دوزخ در منظرهای گوناگون ـ که از آن به بهشت کردارهای نیک و دوزخ کارهای بد، بهشت و دوزخِ اخلاق و در نهایت، بهشتِ لقا و دوزخِ فراق تعبیر میشود ـ در شگفت است که جماعتی ندانسته و نسنجیده، به رد و انکار اولیا و کلامشان میپردازند. گفتار زیر از روشنبینی و سعه صدر امام خمینی حکایت دارد، که بر اساس آن میتوان به حقیقتهای دور از دسترسِ نادانها و بیادبها اندک اندک نزدیک و آشنا شد. بدینسان طرد و لعن و طعنهای ناصواب ـ که همواره اندیشهها را در حصار بسته و تاریکِ تقلید و تعصب محبوس میدارد ـ شایسته فضای علمی و دینی نیست. حاصل این همه، عقیم ماندنِ فکر و انحطاطِ تدریجی باورها و نظرها، و بیگانگی با افقهای نوینِ دانش و بینش انسانی است که زمانها و مکانها را در مینوردد. چنان که در این کلام حکمتآمیز به دست میاید، بیش از آن که مخالفتها، مبنای علمی و فکری داشته باشد، متکی به سلیقهها و شنیدهها بوده و در بستر جهالت میروید.
تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض، چیزی گفت که
به سلیقه شما نمیاید و با ذائقه شما گوارا نیست، حمل به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشأ و اساسی داشته باشد از کتاب و سنت، و عقل شما به آن بر نخورده باشد! چه فرق میکند که یک نفر فقیه، یک فتوا بدهد؛ از باب «دیات» مثلاً که شما کمتر دیدهاید و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید او را، یا آن که یک نفر سالک الیالله یا عارف بالله، یک حرف بزند راجع به معارفِ الهیه، یا راجع به احوال بهشت و جهنم، و شما بدون مراجعه به مدرکش [در متون معتبر دینی] او را رد کنید سهل است، توهین کنید! یا جسارت نمایید! ممکن است آن شخصی که اهل آن وادی است و صاحبِ آن فن است، یک مدرکی از کتاب خدا داشته باشد، و یا از اخبار ائمه هدی داشته باشد و شما به آن برنخورده باشید. آن وقت شما، ردِّ خدا و رسول کردهاید بدون عذر موجه. و معلوم است [عبارتهایی همچون] «به سلیقه من درست نبود» یا «علم من به این جا نرسیده بود» و یا «از اَهل منبر برخلاف آن شنیدم» [حاکی از] عذر نیست.[337]
بدینگونه است که مرحوم امام خمینی، فراتر از کتبِ فقه و اصول رفته و با آثار و مشربهای گونهگون عرفانی آشنا میشود. تأمل در چهل حدیث حاکی از انعکاس رهیافتهای عارفانه ناموران عرصه ادب و عرفان، به خصوص مولانا جلالالدین محمد بلخی است، که از او به «عارف مشهور» تعبیر میکند.
«دست تصرفِ حق باز است و تمام دایره تحقق بالحقیقة از اوست و دیگری را در آن راهی نیست. بلکه همه عالم، ظهورِ قدرت و نعمتِ اوست و رحمت او شامل هر چیز است و تمام نعم از اوست و برای کسی نعمتی نیست تا منعم باشد. بلکه هستی عالم از اوست و دیگری را هستی نیست تا به او چیزی منسوب شود، ولی چشمها کور، و گوشها کر، و قلبها محجوب است.»[338]«دیده میخواهم سبب سوراخ کن.»[339]