امام على علیه السلام و عدالت
آرشیو
چکیده
متن
پیش گفتار
عدالت از مفاهیمى است که شرافت و بزرگى آن، همه افراد بشر را به تحسین واداشته است. انسان از وقتى که خود و جامعه را شناخته است، به ضرورت حضور ارجمند عدالت در زندگى، براى تعالى خود و اجتماعاش پى برده است. با آنکه کلمه «عدالت» داراى کاربردى فراگیر است، معالوصف تعریف آن داراى فراز و نشیبهایى است که دستیابى به یک معناى متفق علیه را مشکل کرده است.
سعى ما در این مقاله بر آن بوده است که با آوردن چند تعریف ارایه شده براى عدالت، به تقسیم بندى آن بپردازیم و آنگاه به جایگاه عدالت در اسلام اشاره و دیدگاه امام علىعلیه السلام پیرامون این موضوع را بررسى کنیم. همچنین در این نوشتار تلاش کردهایم، میزان اعتناى امام به عدالت را از راه رفتار و گفتار آن حضرت به دست آوریم.
در این بررسى عمده توجه خود را معطوف دوره حکومت امام نمودهایم، زیرا نهادى که اصالتا عهدهدار گسترش عدالت و جلوگیرى از بى عدالتى است، حکومت است. توجه به این موضوعات مىتواند براى سیاستمداران در جامعه اسلامى تذکرى باشد، تا با اقتدا به امامعلیه السلام دین را بهتر بیاموزند، چه اینکه آن امام، الگویى بىمانند براى حاکمان است و جامعه ما در تمامى حالات نیازمند اقتدا به آن حضرت است، تا شیوه حکمرانى در کشور به شیوه حکومت علوى نزدیکتر گردد. والا اگر تشیع فقط به احساس و اعتقاد خلاصه شود، کمترین جلوه را از خود آشکار ساخته است. سؤالى که این نوشتار به دنبال یافتن پاسخى براى آن است، این است که از نگاه امامعلیه السلام یک حکومت دینى و یا حکومت در جامعه دینداران چگونه باید باشد تا ضمن توسعه رفاه، رفتارش نیز دینى باشد؟
پاسخى که به این سؤال داده مىشود به روشنى جایگاه عدالت را در قاموس فکرى و عملى امامعلیه السلام مشخص مىسازد; زیرا اداره بهتر اجتماع و توسعه امنیت و رفاه در کنار دینى بودن حکومت، تنها با ملاک عدالت قابل سنجش است و از این رو مدعاى ما در این مقاله این است که در تجربه تاریخى حکومت علىعلیه السلام تمام توجه حکومت معطوف به گسترش عدالت اجتماعى بوده است و هیچ منفعت و مصلحت دیگرى، جایگزین عدالت نشده است.
مقایسه عدالتباسایر مفاهیم اخلاقى
عدل و عدالتیکى از اساسىترین مفاهیم در باب سخن از عقل عملى است، حکیمان با تقسیم عقل - به اعتبار مدرکاتش - به دو قسم عقل نظرى و عقل عملى بر این باورند که دامنه عقل عملى محدود به چند مفهوم کلى، همچون: تحسین عدالت و علم و شجاعت و ناپسند شمردن ظلم است (1) .البته حق این است که علم و شجاعت نیز وقتى پسندیدهاند که مطابق عدالتباشند وگرنه علم آتش افکن و شجاعت مظلوم شکن نیز کم نبوده و نیست. و حتى مفهوم شریفى چون راستگویى وقتى قابل تحسین است که بر طبق عدالتباشد وگرنه صداقتى که به ویرانى و خونریزى بیانجامد ظلمى آشکار است که هیچ ستایش عاقلانهاى را در خور نخواهد بود. با این بیان مىتوان گفت: عدالت مفهومى در عرض سایر مفاهیم اخلاقى نیستبلکه اساسا عدالت روشى است که مىتواند سنگ محک تمام ارزشهاى دیگر و سنگ بناى تمامى ابعاد زندگانى انسانى باشد.
تعریف عدالت
تعریف عدالت تا حدودى پیچیده است. کلمه عدالت همیشه در کنار مفهوم «حق» است. حق امرى اعتبارى و زاییده اختصاص است (2) .انسان به جهت انسان بودن و در اجتماع بودنش اختصاصاتى دارد.
-البته خود مفهوم اختصاص نیز امرى اعتبارى است- که آن اختصاصات منشا اعتبار مفهوم دیگرى بهنام «حق» مىشود. این مفهوم پایهاى است که تعاریف عدالتبر آن بنیاد نهاده شده است. در تعریف لغوى عدل آمده است:
«العدل: الانصاف و هو اعطاء المرء ماله و اخذ ما علیه» (3) ; عدل یعنى انصاف و این که به هر فرد آنچه اختصاص به او دارد بدهى و از او هر آنچه که باید گرفتبگیرى.
تعریف مختار مرحوم شهید مطهرى رعایتحقوق افراد و عطا کردن حق هر ذى حق به او است. (4)
مرحوم علامه طباطبائى معناى اصلى عدالت را اقامه مساوات میان امور مىداند. به این بیان که: «به هر امرى آنچه سزاوار ستبدهى، تا همه امور مساوى شود و هر یک در جاى خود که مستحق آن است قرار گیرد». (5)
مخفى نماند در دیدگاه عالمان دینى کلمه «قسط» نیز همان معناى کلمه عدل را داراست و فرق خاصى بین این دو نگذاردهاند. مع الوصف در نگاه بعضى از دین پژوهان عدل رعایت استحقاق قانونى هر فرد، در مقابل نقشى است که در اجتماع دارا مىباشد;
به عبارتى اعطاى حقوق به اندازه قرار دادهاى بسته شده. حال آنکه قسط، اعطا و رعایتحقوق واقعى فرد است که ممکن است از میزان قرار دادى بیشتر و یا کمتر باشد. (6)
برتراندراسل معتقد است عدالت عبارت از هر چیزى است که اکثریت مردم آن را عادل بدانند ; از این رو مىگوید:
براى فهم دقیقتر عدالت، باید سنتها و احساسات جامعهاى که این کلمه را در مورد آن به کار مىبریم، در نظر بگیریم (7) .البته با این حساب کلمه عدالت تنها یک مشترک لفظى خواهد بود که در جوامع مختلف و فرهنگهاى متفاوت داراى معنایى جداگانه است، در حالى که ادعاى جهان شمول بودن معناى عدالت، ادعایى دور از واقع نیست.
در نهایت در بحث تعریف عدالتباید گفت; عدم تبعیض و رعایت مساوات در اعطاى حقوق به دارندگان اختصاصات متساوى، اگر به عنوان تعریف عدالت پذیرفته نشود، لااقل یکى از لوازم اصلى عدالت است.
اقسام عدالت
در یک جمع بندى کلى، مىتوان عدالت را به سه قسم عدالت اجتماعى، عدالت اقتصادى و عدالتسیاسى تقسیم کرد. البته عدالت اجتماعى مفهوم عامى است و شامل انواع دیگر نیز مىشود، اما به جهت اهمیت عدالتسیاسى و اقتصادى دامنه عدالت اجتماعى را تضییق کردهایم و آن دو را جداگانه ذکر کردهایم.
الف) عدالت اجتماعى:
این نوع عدالتبیشتر به حقوق فى نفسه انسانها و حقوق مربوط به روابط افراد جامعه با یکدیگر مربوط مىشود. تمام افراد جامعه، جداى از شخصیتحقوقى شان، در حقوقى که عدالت اجتماعى بدانها تکیه دارد، برابرند. تکیه گاه عدالت اجتماعى نیز حقوقى است که انسانها به دلیل انسان بودن و به دلیل عضویت در اجتماع، از آنها برخوردارند. تساوى در حق حیات و تساوى در آزادى از مصادیق مهم عدالت اجتماعى اند. از این رو تساوى در برابر قانون مىتواند شاخصه مهم عدالت اجتماعى محسوب شود.
ب) عدالت اقتصادى:
زمینه این قسم از عدالت روابط افراد جامعه با امور اقتصادى هم چون کار و دستمزد و شغل است. حق برخوردارى از دستاوردهاى شخصى، استحقاق برابر در برخوردارى از منابع ملى و به طور خاص برخوردارى از بیت المال از مصادیق عدالت اقتصادى به شمار مىرود.
ج) عدالتسیاسى:
عدالتسیاسى همانگونه که از نامش پیدا است در محیط سیاسى نمود مىیابد، و مراد از آن حقوق متقابلى است که والى و رعیتبر یکدیگر دارند. در واقع عدالتسیاسى محصول تساوى والى و رعیت در مقام اداى حقوق یکدیگر است. بر این اساس عدالتسیاسى داراى دو عنصر است; یکى حقوق مردم بر حاکم و دیگرى حقوق حاکم بر مردم. از مؤلفههاى دسته اول مىتوان از تامین و اجراى عدالت اقتصادى و اجتماعى توسط حاکم و توجه به حق نظارت و کنترل مردم بر حاکم نام برد. از مؤلفههاى دسته دوم مىتوان اجراى دستورات حاکم، پرداختن مالیاتهاى دولتى و به طور کلى تن دادن به قانون را ذکر کرد.
بالاخره مىتوان از عدالت قضایى نیز نام برد که بحث از آن متاخر از سه نوع گذشته است. عدالت قضایى وقتى جایى براى طرح دارد که عدالتهاى سه گانه مذکور تحقق نیافته باشد و از این مسیر احیانا دعوا و تخاصمى ایجاد شده باشد که در نتیجه، قاضى از راه قوه قهریه در مقام بازگرداندن آب رفته از جوى عدالت، به مسیر عادى و طبیعىاش باشد.
همانطور که گذشت، عدالتبر اساس مفهوم حق پایه ریزى شده است، با این حساب مىتوان تقسیم بندى دیگرى براى عدالتبر اساس انواع حقوق ذکر کرد:
1) حقوقى که انسان بما هوانسان داراست. به دلیل تساوى تام و تمام انسانها در انسانیت، حقوق و اختصاصات انسانى آنها نیز برابر است. عدالت مبتنى بر این حقوق عبارت است از اعمال و اعطاء بالسویه این حقوق به انسانها.
2) حقوقى که انسان به جهت عضویتش در اجتماع داراست، منشا این حقوق اعتباراتى است که عقلا براى اداره جامعه تاسیس مىکنند و نمونه بارز آن وضع قوانین است. عدالت مبتنى بر این حقوق، اجراى بالسویه قانون است.
3) حقوقى که افراد به دلیل تلاشها و اختصاصات فردى خود کسب مىکنند. همچون حق برخوردارى از محصول کار و تلاش، البته عدالت در اینجا دیگر اعطاى بالسویه نیست، بلکه اعطاى یک جانبه حقوق به صاحبان حقوق است.
جایگاه عدالت در اسلام
از افلاطون نقل شده است که عدالت مادر همه فضایل اخلاقى است (8) .از این رو بشر همواره عدالت را عزیز مىداشته است.
نیاز به عدالت از دو جهت است: اول) از این جهت که زندگى اجتماعى در بشر تکامل یافته نیست و این عدالت است که هم راه تکامل را هموار مىسازد و هم در نهایت، مقصود این تکامل است.
دوم) از این جهت که رفتار بشر تحت تاثیر خواستههاى درونى او است و این خواستهها با رعایتحقوق دیگران تطابق ندارد. بلکه غالبا در خلاف جهت آن است. با توجه به آنچه گذشت، روشن مىشود که چرا اسلام کنترل فردى و کنترل اجتماعى را در راستاى تحقق عدالت، از اهداف اساسى دین بر شمرده است. عدل به مفهوم اجتماعى اش در قرآن هدف نبوت معرفى شده است «لقد ارسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» (9)
«ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق از باطل) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند.»
و به مفهوم فردىاش مبناى معاد است «و نضع الموازین القسط لیوم القیامه» (10) . «ما ترازوى عدل را در روز قیامتبرپا مىکنیم»
شهید مطهرى در باب اهمیت عدالت در اسلام مىگوید:
کلام اسلامى بیش از هر چیزى به مساله عدل پرداخت، فقه اسلامى قبل از هر چیزى مساله عدل برایش مطرح شد و در جهان سیاست اسلامى بیش از هر کلمهاى، کلمه عدل به گوش مىخورد. (11) بعضى عالمان دینى معتقدند هیچ امرى در اسلام نیست مگر اینکه هدف آن تحقق عدالت در حیات اجتماعى بشر است. (12) در اعتقاد مؤمنان نیز، عدالت هم منشا احکام دینى است، هم مقتضاى آنها و حکمى که عادلانه نباشد، دینى نیست. (13)
هیچ قانونى در نظام اسلام نیست، مگر این که از عدل سرچشمه گرفته است. و عدالت در اسلام از اصولى است که تخصیص بردار نیست. (14)
مرحوم شهید مطهرى درباره رابطه بین ایمان و عدالت معتقد است: ایمان به خداوند زیر بناى اندیشه عدالت و حقوق ذاتى مردم است و بهترین ضامن اجراى عدالت ایمان است. (15)
تنها اعتقاد به خداوند است که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول مىسازد و افراد را صاحب حق مىکند و استیفاى حقوق را یک وظیفه شرعى معرفى مىکند. (16)
عدالت از دیدگاه امام علىعلیه السلام
اقامه قسط و عدل در میان مردم طبق بیان قرآن کریم هدف بعثت انبیا بوده است و این هدف بزرگ، تنها با قدرت و حکومتبه دست آمدنى است (17) .
در این راستا علىعلیه السلام نیز تنها هدف پذیرش حکومت را «احقاق حق» و «ابطال باطل» اعلام فرموده است (18) .در دیدگاه امیرالمؤمنین آن اصلى که تعادل اجتماع را حفظ مىکند و همه را راضى و پیکر اجتماع را قرین سلامت و به روح اجتماع آرامش مىدهد عدالت است. (19)
حضرت در نامهاى به مالک اشتر نوشته است: «بهترین چشم روشنى والیان برقرارى عدل در شهرهایى است که تحتحکومت آنها است و (در نتیجه) ابراز مودت و علاقه رعیتبه آنها است. (20)
فردى از امام سؤال مىکند «عدالت» برتر استیا «جود»؟ امام مىفرماید: «عدل جریانها را در مجراى طبیعى خود قرار مىدهد و «جود» آن را از مجراى خود خارج مىسازد. «عدالت» قانون عام و مدبر و مدیرى است که شامل همه اجتماع مىشود حال آنکه «جود» این گونه نیست. پس عدالتبرتر است. (21)
امیرالمؤمنینعلیه السلام به این قانون عام اجتماع در حدى فراتر از ملاکهاى بشرى توجه دارند و آن را میزانى خداوندى بر مىشمارند: «ان العدل میزان الله الذى وضعه للخلق و نصبه لاقامة الحق». (22) اینک به طور جزیىتر به بررسى دیدگاههاى امام علیه السلام در چهار مقوله عدالت اجتماعى، عدالتسیاسى، عدالت اقتصادى و ظلم که ضد عدالت است مىپردازیم:
عدالت اجتماعى: امام در دومین روز حکومتخود و در اولین سخنرانى، بعد از بیعت مردم از تساوى حقوق سخن مىگویند و مهاجرین و انصار را با مسلمانان متاخر و حتى تازه مسلمانان در حقوق و حدود برابر دانسته و مىفرمایند.
«مال از آن خداوند است و بین شما به تساوى تقسیم مىشود هیچ کس در این تقسیم بر دیگران برترى ندارد و براى متقین در روز قیامتبهترین اجر و ثواب خواهد بود. خداوند دنیا را اجر و ثواب متقین قرار نداد». (23)
این حرکت امام از همان روز اول مقدمه ناسازگارىهاى کسانى را فراهم آورد که به برترىها و مزایاى شخصى خویش خوگرفته بودند. اینان نزد امام مىآمدند و با جسارت مىگفتند ما بزرگان قوم هستیم و امام در پاسخ مىفرمودند: «ذلیل نزد من عزیز است تا حق او را از ظالم بگیرم و قوى نزد من ضعیف است تا حق مظلوم را از او بستانم». (24)
مخالفان مساوات:
براى یاران خیراندیش امام نیز گویى روشن بود که مساله مساوات و برابرى منشا ابراز مخالفتها و ایستادگىها در برابر حکومت امام شده است. از این رو از سر خیرخواهى از ایشان مىخواستند، در آن شرایط به خاطر مصلحت، موضوع مساوات را مسکوت بگذارد، امام در پاسخ مىفرمودند:
آیا از من مىخواهید پیروزى را به قیمتستمگرى و تبعیض درباره افراد تحتحکومتم به دست آورم؟!! سوگند به خدا تا دنیا دنیا است، چنین کارى نخواهم کرد. اگر همه این اموال مال خود من بود. هرگز تبعیض روا نمىداشتم تا چه رسد به اینکه مال، مال خدا است (25) .
جالب است دانسته شود یکى از علل اساسى اعتراض طلحه و زبیر به امامعلیه السلام مساله تقسیم بیتالمال بود. وقتى امام از آنها علت ناسازگارىشان را پرسید، گفتند: تو حق ما را در تقسیم بیت المال با غیر ما مساوى قرار دادى! امام در پاسخ فرمودند: این شیوه تقسیم رسول خداصلى الله علیه وآله بود که حکم قرآن نیز همین گونه است و رسول خدا کسانى را که در راه خدا با جان و مال جنگیده بودند در تقسیم بیت المال با دیگران مساوى قرار مىداد. (26)
اجراى تساوى درتقسیمبیتالمال آنقدر براى مردم عرب غیر منتظره بود که حتى امهانى خواهر امیرالمؤمنینعلیه السلام وقتى متوجه شد که سهم او از بیتالمال برابر با سهم کنیز عجمىاش مقرر شده با عصبانیت نزد امام رفت و به او اعتراض کرد و امام نیز پاسخ داد که در قرآن برترى عرب را بر عجم ندیده است (27) .
عنایتخاص امام به مشکلات مردم
توجه امام به حقوقى که کمتر به چشم جامعه آن زمان مىآمد، خود داستانى شیرین و دلنشین است. براى مثال در زمان حکومت آن حضرت، پیر مردى با چشمانى نابینا به تکدى مشغول بود. امام از حال او پرسید، گفتند:
مردى نصرانى است که در جوانى در دوایر حکومت مشغول خدمتبوده، امام سخت متاثر شده و فرمود:
در روزگار جوانى او را به کار گماشتید و چون پیرو عاجز شد از حق خویش محرومش ساختید، پس به خازن بیت المال دستور داد تا امور معیشت او را از صندوق دارایى عمومى بپردازند. (28) این واقعه بازگوى توجه علىعلیه السلام به حقوق بازنشستگى یک شهروند مسیحى است.
اهمیتحقوق بشرى در نظر امیرالمؤمنینعلیه السلام به اندازهاى بود که در ابراز تاسف از بىحرمتى کردن سپاهیان معاویه، در یک هجوم، به خانه زنى یهودى و ذمى و ربودن زیورآلات او فرمودند:
اگر مرد مسلمانى از ناراحتى این امر بمیرد قابل ملامت نیست، بلکه بدان مرگ قابل ستایش نیز هست.
حق آزادى مردم در حکومت امام به حدى بود که خوارج، این سرسختترین دشمنان امام به راحتى در مسجد حضرت به سخن پراکنى و حتى توهین به امام مىپرداختند و حضرت در عین اینکه قدرت داشتند نه تنها هیچ یک از آنها را توبیخ نکردند، بلکه حتى سهم آنان را از بیت المال نیز قطع نکردند.
در یک کلام حقوق مردم در نگاه امامعلیه السلام آنچنان جایگاهى داشت، که به تعبیر جرج جرداق تمام وصایا و نامههاى امام به والیان حول یک محور واحد بود و آن عدالتبود. (29)
عدالتسیاسى: عدالتسیاسى محصول اداى حقوق سیاسى است. در دیدگاه على علیه السلام بزرگترین حقوقى که خداوند اداى آن را فرض کرده استحقوق سیاسى است (30) .
همانطور که قبلا گذشت، مراد از حقوق سیاسى حق والى بر مردم و حق مردم بر والى است. به نظر امام این دو نوع حق متقابلاند (31) .
در این راستا حق مردم بر والى عبارت از این است که حاکم اموال عمومى را به مصرف مردم برساند و در تعلیم و تادیب و خیرخواهى مردم بکوشد (32) و در اثر فضل و افتخارى که بدان نایل شده رفتارش را با مردم تغییر ندهد، بلکه رافتش به آنان افزون شود (33) و حکومت را امانتى بداند که در دست او است و بداند که خداوند از او رعایت و حفظ حقوق مردم را مىخواهد و او نباید به استبداد و مطابق میل بین مردم رفتار کند (34) .
حضرت در دستورالعملى که به مالک اشتر نوشتهاند، فرمودند:
مهربانى به رعیت و دوست داشتن آنان و لطف در حق ایشان را شعار دل و جان خود ساز، و چون درندهاى مباش که خوردنشان را غنیمتشمرى، زیرا آنها دو دستهاند یا برادران دینى تواند و یا در آفرینش با تو همسانند... به خطاى آنها نگاه مکن و از گناهشان در گذر، همانگونه که دوست دارى خداوند نیز تو را مشمول عفو وبخشایش خود کند... من از رسول خدا بارها شنیدهام که گفت: پاک و آراسته نیست، امتى که در آن امت زیر دست نتواند بدون لکنت زبان حقش را از قوى دستبستاند... (35) .
حقوق والى بر مردم نیز در دیدگاه امامعلیه السلام، وفا به بیعت و خیرخواهى حضورى و غیابى و اجابت و اطاعت است. (36)
در اهمیتحق نظارت و کنترل مردمى بر حکومت، در نهج البلاغه آمده است:
«بر من گمان مبرید که گفتن حرف حقى بر من ثقیل و گران خواهد بود و من خواهان آنم که در گفتههایتان مرا تعظیم کنید، چه اینکه هر کس را که گفتن سخن حقى یا راهنمایى به عدل بر او گران آید، عمل به آن برایش سختتر خواهد بود. پس، از گفتن حرف حقى به من یا مشورت عادلانهاى دریغ نورزید،...» (37) .
عدالت اقتصادى: مردم یکى از مناطق، نزد امیرالمؤمنینعلیه السلام آمدند و گفتند که در سرزمین آنها آثار نهرى وجود دارد که گذشت زمان و حوادث روزگار مجراى آن را تغییر داده و هرگاه آن نهر تجدید شود، در آبادى آن اقلیم و ثروت مسلمین تاثیرى بسزا خواهد داشت. و از امام خواستند که به حاکم آنان فرمان دهد تا آنها و مردم را به بیگارى در حفر آن نهر بگمارد. امام به تجدید حفر نهر ابراز علاقه فرمودند، ولى با موضوع کار اجبارى با آنکه موضوع تقاضاى خودشان بود، موافقت ننمودند. از این رو در نامهاى که به حاکم آن دیار نوشتهاند، از او خواستند که مردم آن اقلیم را نزد خود بطلبد، تا اگر کار نهر آنگونه باشد، که ایشان وصف کردهاند، هر کدام از ایشان را که به طیب خاطر مایل باشد به کار بگمارد، ولى چون نهر ساخته شد متعلق به کسانى خواهد بود که در تجدید آن کار کرده و زحمت کشیدهاند نه آنانکه از کار خوددارى کردند (38) .
در این فرمان امام، دو اصل مهم از اصول مربوط به کار و پاداش پایه ریزى شده است.
یکى) حق آزادى کار و خودمختارى کارگر
دوم) تخصیص درآمد و منفعت کار به طبقه زحمتکش و مولد ثروت.
برخورد با ظلم
رفتار ظالمانه و پایمال سازى حقوق در جاى جاى سیره قولى و عملى امام نکوهش شده است. علىعلیه السلام دلیل قبول حکومت توسط خود را دو چیز شمردهاند: یکى حضور و اقبال مردم و دیگرى پیمانى که خداوند از علما گرفته است تا بر سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم صبر نکنند (39) .
در دیدگاه امامعلیه السلام هیچ چیزى مانند ظلم حاکمان بر مردم غضب خدا را بر نمىانگیزد (40) .
آنچه راه تمام دشمنىها با حکومت امام را هموار مىساخت، این بود که حضرت هیچ گاه سر از عدالتگسترى بر نتافتند و نخواستند دامن حکومتخود را به ظلم و بىعدالتى آلوده سازند. بى مناسبت نیستبه عنایت امام به قضاوت عادلانه نیز اشاره بنماییم.
نقل است که در زمان حکومتخلیفه دوم فردى از امام شکایتى نزد خلیفه برد او امام را حاضر کرد و به ایشان گفت:
یا اباالحسن دوشادوش مدعى بنشین.
در این هنگام آثار ناراحتى در چهره امام آشکار شد.
عمر گفتیا على از اینکه دوشادوش مدعى بنشینى اکراه دارى؟
علىعلیه السلام فرمودند:
نه، ولى ناراحتىام از این است که بین من و مدعى، مساوات را رعایت نکردى، زیرا مرا با گفتن کنیهام تکریم کردى، ولى او را اینگونه گرامى نداشتى (41) .
نتیجهگیرى
گاهى مشاهده مىشود که عدهاى به دنبال یافتن جایگاه مصلحت در حکومت، از نگاه امام علىعلیه السلام هستند. آنچه از سیره حضرت بر مىآید، این است که امام لحظهاى پا را از دایره عدالت فراتر ننهادند و اگر مصلحتبه معناى چشم پوشى (ولو موقتى) از حقیقت و عدالت در راستاى بقاى حکومت است، چنین امرى هیچگاه از امام مشاهده نشد. بلکه علىعلیه السلام با علم به اینکه پافشارى اش بر اقامه عدل، گروههاى نفس پرست و نفع طلب زمانهاش را به مقاومتبرخواهد انگیخت، مع الوصف در سیره خود به هیچ وجه تجدیدنظر نکردند.
از این رفتار امام بر مىآید که عدالت، اصلى است که به هیچ عنوان تخصیص بردار نیست. حکمتحکومت در نگاه امام تنها اجراى عدالت است و حکومت ولو در موارد نادرى، اگر به ظلم آلوده شود فلسفه وجودى خود را از بین برده است.
نزد علىعلیه السلام حکومتبه اندازه لنگه کفشى ارزش ندارد مگر آنکه حقى در پرتو آن اقامه شود و یا از باطلى باز داشته شود (42) .
آنچه از رفتار و گفتار امام علىعلیه السلام در عرصه حکومت مىتوان برداشت کرد، این است که فلسفه سیاسى آن بزرگوار حول سه محور اساسى شکل گرفته است که هر سه رابطه تنگاتنگى با عدالت دارند:
1) رابطه جانبینى حق و تکلیف:
هر حقى تکلیفى به همراه دارد و هر تکلیفى نیز حقى. هیچ مکلفى نیست، مگر اینکه حقوقى دارد و هیچ صاحب حقى نیست، مگر اینکه تکالیفى دارد و تنها خداوند صاحب حق بلاتکلیف است (43) .
2) نفى ظلم:
نادیده گرفتن و پایمال ساختن حقوق مردم در قاموس فکرى و عملى امامعلیه السلام شدیدا نفى شده است و بدترین آفتى است که ممکن استحاکم به آن مبتلا شود.
3) پرهیز از دنیاى مذموم:
قدرت و ثروت در نظر امامعلیه السلام مقولاتى ابزارىاند که به هیچ وجه نباید هدف را، که برقرارى عدالت درونى و بیرونى است، تحت الشعاع قرار دهند.
توجه افراطى به قدرت و ثروت منشا بر هم خوردن رابطه حق و تکلیف است. آفت اساسى حقوق مردم همان حس نفعطلبى و زیاده خواهى است که در درون آدمیان فطرتا نهاده شده است.
عدم توازن حق و تکلیف مساوى با ظلم است.
در جوامع امروزى سعى بر آن شده است تا با وضع قوانین بیرونى به کنترل توازن حق و تکلیف پرداخته شود و عدالت از این مسیر تامین شود. اما واقعیت این است که قوانین بیرونى هیچ گاه توان کنترل خواستههاى درونى را نداشته و ندارند. از این رو مرکز ثقل بحث از اقامه عدالت در جامعه، بر قرارى عدالت درونى به معنى تعدیل خواستههاى درونى انسانها است، عدالتبیرونى از نظر علماى اخلاق پرتوى از عدالت درونى است.
«کسى حقیقتا امر به عدل مىکند و مىتواند بکند که خودش عادل بوده باشد و صلاح و سداد در دلش جاى گرفته باشد.» (44) مادام که آدمیان از درون تعهدى به اخلاق نداشته باشند و فقط از قوانین قضایى و حقوقى بترسند، به سر منزل کمال انسانى نخواهند رسید.
«همه مشکل در جهان ما این است که کسانى دم از آزادى و عدالت مىزنند که خدا را جدى نمىگیرند» (45) .
تقبیح دنیاگرایى و اصل قرارگرفتن دنیا که سراسر سیره قولى و عملى امام علىعلیه السلام را فرا گرفته است، سرچشمه عدالتطلبى امام را نشان مىدهد و بیانگر منشا مخالفت دنیا طلبان در قبال عدالتگسترى امام است. حضرت در این باره فرمودهاند:
«و اما اتباع الهوى فیصد عن الحق (46) ».
پیروى از خواستههاى نفس مانع از اقامه حق مىشود.
پىنوشتها:
1. محمد رضا المظفر، اصول الفقه، الطبعة الرابعه، قم- موسسه مطبوعاتى اسماعیلیان 1370، ص 222.
2. سید محمد حسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2 قم- انتشارات صدرا، بدون تاریخ، ص 214.
3. مصطفى ابراهیم و...، معجمالوسیط، ج 2، بیروت- دار احیاء التراث العربى، ص 594.
4. مرتضى مطهرى، عدل الهى، چاپ دوم- تهران انتشارات صدرا، بدون تاریخ، صص 62- 59.
5. سید محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 12، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، بنیاد علمى فرهنگى علامه طباطبائى، 1363، ص 276.
6. على شریعتى، جامعهشناسى ادیان، بدون تاریخ، صص 332- 331.
7. برتراندراسل، اخلاق و سیاست در جامعه، ترجمه محمود حیدریان، چاپ اول، تهران، 1341، ص 43.
8. مرتضى مطهرى، عدل الهى، چاپ دوم، تهران- انتشارات صدرا، بدون تاریخ، ص 38.
9. حدید (57): 25.
10. انبیاء (21): 47.
11. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 38.
12. جعفر سبحانى، معالم الحکومة الاسلامیة، اصفهان- مکتبة الامام امیرالمؤمنین علىعلیه السلام، ص 409.
13. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، چاپ اول، تهران- مؤسسه فرهنگى صراط، 1376، ص 302.
14. جعفر سبحانى، معالم الحکومة الاسلامیة، مکتبةالامام امیرالمؤمنینعلیه السلام صص 419- 418.
15. مرتضى مطهرى، سیرى در نهجالبلاغه، چاپ دوم، قم- مرکز مطبوعاتى دارالتبلیغ اسلامى، 1354، ص 124.
16. مرتضى مطهرى، علل گرایش به مادیگرى، چاپ سیزدهم، تهران- انتشارات صدرا، 1372، ص 303.
17. محمدرضا حکیمى، الحیات، ج 2، الطبعة الثالثة، طهران، دائرة الطباعة و النشر، 1360، ص 413.
18. نهجالبلاغه، خطبه 33.
19. مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، چاپ دوم، قم، مرکز مطبوعاتى دارالتبلیغ اسلامى، 1354، ص 113.
20. نهجالبلاغه، نامه 53.
21. نهجالبلاغه، حکمت 437.
22. محمد محمدى رى شهرى، میزانالحکمه، ج 6، تهران- دارالحدیث، ص 78.
23. ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 7، الطبعة الثانیه، بیروت، دارالکتب العربیه، 1967، ص 27.
24. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانیة، ج 1، بیروت- دارالمکتبةالحیاط، 1970، ص 120.
25. نهج البلاغه، خطبه 126.
26. ابنابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، صص42-41.
27. رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، چاپ اول، قم- انتشارات انصاریان، 1376، ص 70.
28. محمدبنالحسن الحرالعاملى، وسایلالشیعه، ج 15، الطبعه السادسة، طهران، مکتبة الاسلامى، 1403، ص 66.
29. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانیة، ج 1، ص 89.
30. نهجالبلاغه، خطبه 216.
31. نهجالبلاغه، خطبه 216.
32. نهجالبلاغه، خطبه 34.
33. نهجالبلاغه، نامه 51.
34. نهجالبلاغه، نامه 5.
35. نهجالبلاغه، نامه 53.
36. نهج البلاغه، خطبه 34.
37. نهجالبلاغه، خطبه، 216.
38. صدرالدین بلاغى، عدالت و قضا در اسلام، چاپ دوم، تهران- انتشارات امیرکبیر، ص 78.
39. نهجالبلاغه، خطبه 3.
40. نهجالبلاغه، نامه 53.
41. ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 17، ص 65.
42. نهجالبلاغه، خطبه 33.
43. نهجالبلاغه، خطبه 216.
44. سید محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 12، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، ص 475.
45. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، چاپ تهران- مؤسسه فرهنگى صراط، 1376، صص 166- 165.
46. نهج البلاغه، خطبه 42.
عدالت از مفاهیمى است که شرافت و بزرگى آن، همه افراد بشر را به تحسین واداشته است. انسان از وقتى که خود و جامعه را شناخته است، به ضرورت حضور ارجمند عدالت در زندگى، براى تعالى خود و اجتماعاش پى برده است. با آنکه کلمه «عدالت» داراى کاربردى فراگیر است، معالوصف تعریف آن داراى فراز و نشیبهایى است که دستیابى به یک معناى متفق علیه را مشکل کرده است.
سعى ما در این مقاله بر آن بوده است که با آوردن چند تعریف ارایه شده براى عدالت، به تقسیم بندى آن بپردازیم و آنگاه به جایگاه عدالت در اسلام اشاره و دیدگاه امام علىعلیه السلام پیرامون این موضوع را بررسى کنیم. همچنین در این نوشتار تلاش کردهایم، میزان اعتناى امام به عدالت را از راه رفتار و گفتار آن حضرت به دست آوریم.
در این بررسى عمده توجه خود را معطوف دوره حکومت امام نمودهایم، زیرا نهادى که اصالتا عهدهدار گسترش عدالت و جلوگیرى از بى عدالتى است، حکومت است. توجه به این موضوعات مىتواند براى سیاستمداران در جامعه اسلامى تذکرى باشد، تا با اقتدا به امامعلیه السلام دین را بهتر بیاموزند، چه اینکه آن امام، الگویى بىمانند براى حاکمان است و جامعه ما در تمامى حالات نیازمند اقتدا به آن حضرت است، تا شیوه حکمرانى در کشور به شیوه حکومت علوى نزدیکتر گردد. والا اگر تشیع فقط به احساس و اعتقاد خلاصه شود، کمترین جلوه را از خود آشکار ساخته است. سؤالى که این نوشتار به دنبال یافتن پاسخى براى آن است، این است که از نگاه امامعلیه السلام یک حکومت دینى و یا حکومت در جامعه دینداران چگونه باید باشد تا ضمن توسعه رفاه، رفتارش نیز دینى باشد؟
پاسخى که به این سؤال داده مىشود به روشنى جایگاه عدالت را در قاموس فکرى و عملى امامعلیه السلام مشخص مىسازد; زیرا اداره بهتر اجتماع و توسعه امنیت و رفاه در کنار دینى بودن حکومت، تنها با ملاک عدالت قابل سنجش است و از این رو مدعاى ما در این مقاله این است که در تجربه تاریخى حکومت علىعلیه السلام تمام توجه حکومت معطوف به گسترش عدالت اجتماعى بوده است و هیچ منفعت و مصلحت دیگرى، جایگزین عدالت نشده است.
مقایسه عدالتباسایر مفاهیم اخلاقى
عدل و عدالتیکى از اساسىترین مفاهیم در باب سخن از عقل عملى است، حکیمان با تقسیم عقل - به اعتبار مدرکاتش - به دو قسم عقل نظرى و عقل عملى بر این باورند که دامنه عقل عملى محدود به چند مفهوم کلى، همچون: تحسین عدالت و علم و شجاعت و ناپسند شمردن ظلم است (1) .البته حق این است که علم و شجاعت نیز وقتى پسندیدهاند که مطابق عدالتباشند وگرنه علم آتش افکن و شجاعت مظلوم شکن نیز کم نبوده و نیست. و حتى مفهوم شریفى چون راستگویى وقتى قابل تحسین است که بر طبق عدالتباشد وگرنه صداقتى که به ویرانى و خونریزى بیانجامد ظلمى آشکار است که هیچ ستایش عاقلانهاى را در خور نخواهد بود. با این بیان مىتوان گفت: عدالت مفهومى در عرض سایر مفاهیم اخلاقى نیستبلکه اساسا عدالت روشى است که مىتواند سنگ محک تمام ارزشهاى دیگر و سنگ بناى تمامى ابعاد زندگانى انسانى باشد.
تعریف عدالت
تعریف عدالت تا حدودى پیچیده است. کلمه عدالت همیشه در کنار مفهوم «حق» است. حق امرى اعتبارى و زاییده اختصاص است (2) .انسان به جهت انسان بودن و در اجتماع بودنش اختصاصاتى دارد.
-البته خود مفهوم اختصاص نیز امرى اعتبارى است- که آن اختصاصات منشا اعتبار مفهوم دیگرى بهنام «حق» مىشود. این مفهوم پایهاى است که تعاریف عدالتبر آن بنیاد نهاده شده است. در تعریف لغوى عدل آمده است:
«العدل: الانصاف و هو اعطاء المرء ماله و اخذ ما علیه» (3) ; عدل یعنى انصاف و این که به هر فرد آنچه اختصاص به او دارد بدهى و از او هر آنچه که باید گرفتبگیرى.
تعریف مختار مرحوم شهید مطهرى رعایتحقوق افراد و عطا کردن حق هر ذى حق به او است. (4)
مرحوم علامه طباطبائى معناى اصلى عدالت را اقامه مساوات میان امور مىداند. به این بیان که: «به هر امرى آنچه سزاوار ستبدهى، تا همه امور مساوى شود و هر یک در جاى خود که مستحق آن است قرار گیرد». (5)
مخفى نماند در دیدگاه عالمان دینى کلمه «قسط» نیز همان معناى کلمه عدل را داراست و فرق خاصى بین این دو نگذاردهاند. مع الوصف در نگاه بعضى از دین پژوهان عدل رعایت استحقاق قانونى هر فرد، در مقابل نقشى است که در اجتماع دارا مىباشد;
به عبارتى اعطاى حقوق به اندازه قرار دادهاى بسته شده. حال آنکه قسط، اعطا و رعایتحقوق واقعى فرد است که ممکن است از میزان قرار دادى بیشتر و یا کمتر باشد. (6)
برتراندراسل معتقد است عدالت عبارت از هر چیزى است که اکثریت مردم آن را عادل بدانند ; از این رو مىگوید:
براى فهم دقیقتر عدالت، باید سنتها و احساسات جامعهاى که این کلمه را در مورد آن به کار مىبریم، در نظر بگیریم (7) .البته با این حساب کلمه عدالت تنها یک مشترک لفظى خواهد بود که در جوامع مختلف و فرهنگهاى متفاوت داراى معنایى جداگانه است، در حالى که ادعاى جهان شمول بودن معناى عدالت، ادعایى دور از واقع نیست.
در نهایت در بحث تعریف عدالتباید گفت; عدم تبعیض و رعایت مساوات در اعطاى حقوق به دارندگان اختصاصات متساوى، اگر به عنوان تعریف عدالت پذیرفته نشود، لااقل یکى از لوازم اصلى عدالت است.
اقسام عدالت
در یک جمع بندى کلى، مىتوان عدالت را به سه قسم عدالت اجتماعى، عدالت اقتصادى و عدالتسیاسى تقسیم کرد. البته عدالت اجتماعى مفهوم عامى است و شامل انواع دیگر نیز مىشود، اما به جهت اهمیت عدالتسیاسى و اقتصادى دامنه عدالت اجتماعى را تضییق کردهایم و آن دو را جداگانه ذکر کردهایم.
الف) عدالت اجتماعى:
این نوع عدالتبیشتر به حقوق فى نفسه انسانها و حقوق مربوط به روابط افراد جامعه با یکدیگر مربوط مىشود. تمام افراد جامعه، جداى از شخصیتحقوقى شان، در حقوقى که عدالت اجتماعى بدانها تکیه دارد، برابرند. تکیه گاه عدالت اجتماعى نیز حقوقى است که انسانها به دلیل انسان بودن و به دلیل عضویت در اجتماع، از آنها برخوردارند. تساوى در حق حیات و تساوى در آزادى از مصادیق مهم عدالت اجتماعى اند. از این رو تساوى در برابر قانون مىتواند شاخصه مهم عدالت اجتماعى محسوب شود.
ب) عدالت اقتصادى:
زمینه این قسم از عدالت روابط افراد جامعه با امور اقتصادى هم چون کار و دستمزد و شغل است. حق برخوردارى از دستاوردهاى شخصى، استحقاق برابر در برخوردارى از منابع ملى و به طور خاص برخوردارى از بیت المال از مصادیق عدالت اقتصادى به شمار مىرود.
ج) عدالتسیاسى:
عدالتسیاسى همانگونه که از نامش پیدا است در محیط سیاسى نمود مىیابد، و مراد از آن حقوق متقابلى است که والى و رعیتبر یکدیگر دارند. در واقع عدالتسیاسى محصول تساوى والى و رعیت در مقام اداى حقوق یکدیگر است. بر این اساس عدالتسیاسى داراى دو عنصر است; یکى حقوق مردم بر حاکم و دیگرى حقوق حاکم بر مردم. از مؤلفههاى دسته اول مىتوان از تامین و اجراى عدالت اقتصادى و اجتماعى توسط حاکم و توجه به حق نظارت و کنترل مردم بر حاکم نام برد. از مؤلفههاى دسته دوم مىتوان اجراى دستورات حاکم، پرداختن مالیاتهاى دولتى و به طور کلى تن دادن به قانون را ذکر کرد.
بالاخره مىتوان از عدالت قضایى نیز نام برد که بحث از آن متاخر از سه نوع گذشته است. عدالت قضایى وقتى جایى براى طرح دارد که عدالتهاى سه گانه مذکور تحقق نیافته باشد و از این مسیر احیانا دعوا و تخاصمى ایجاد شده باشد که در نتیجه، قاضى از راه قوه قهریه در مقام بازگرداندن آب رفته از جوى عدالت، به مسیر عادى و طبیعىاش باشد.
همانطور که گذشت، عدالتبر اساس مفهوم حق پایه ریزى شده است، با این حساب مىتوان تقسیم بندى دیگرى براى عدالتبر اساس انواع حقوق ذکر کرد:
1) حقوقى که انسان بما هوانسان داراست. به دلیل تساوى تام و تمام انسانها در انسانیت، حقوق و اختصاصات انسانى آنها نیز برابر است. عدالت مبتنى بر این حقوق عبارت است از اعمال و اعطاء بالسویه این حقوق به انسانها.
2) حقوقى که انسان به جهت عضویتش در اجتماع داراست، منشا این حقوق اعتباراتى است که عقلا براى اداره جامعه تاسیس مىکنند و نمونه بارز آن وضع قوانین است. عدالت مبتنى بر این حقوق، اجراى بالسویه قانون است.
3) حقوقى که افراد به دلیل تلاشها و اختصاصات فردى خود کسب مىکنند. همچون حق برخوردارى از محصول کار و تلاش، البته عدالت در اینجا دیگر اعطاى بالسویه نیست، بلکه اعطاى یک جانبه حقوق به صاحبان حقوق است.
جایگاه عدالت در اسلام
از افلاطون نقل شده است که عدالت مادر همه فضایل اخلاقى است (8) .از این رو بشر همواره عدالت را عزیز مىداشته است.
نیاز به عدالت از دو جهت است: اول) از این جهت که زندگى اجتماعى در بشر تکامل یافته نیست و این عدالت است که هم راه تکامل را هموار مىسازد و هم در نهایت، مقصود این تکامل است.
دوم) از این جهت که رفتار بشر تحت تاثیر خواستههاى درونى او است و این خواستهها با رعایتحقوق دیگران تطابق ندارد. بلکه غالبا در خلاف جهت آن است. با توجه به آنچه گذشت، روشن مىشود که چرا اسلام کنترل فردى و کنترل اجتماعى را در راستاى تحقق عدالت، از اهداف اساسى دین بر شمرده است. عدل به مفهوم اجتماعى اش در قرآن هدف نبوت معرفى شده است «لقد ارسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» (9)
«ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق از باطل) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند.»
و به مفهوم فردىاش مبناى معاد است «و نضع الموازین القسط لیوم القیامه» (10) . «ما ترازوى عدل را در روز قیامتبرپا مىکنیم»
شهید مطهرى در باب اهمیت عدالت در اسلام مىگوید:
کلام اسلامى بیش از هر چیزى به مساله عدل پرداخت، فقه اسلامى قبل از هر چیزى مساله عدل برایش مطرح شد و در جهان سیاست اسلامى بیش از هر کلمهاى، کلمه عدل به گوش مىخورد. (11) بعضى عالمان دینى معتقدند هیچ امرى در اسلام نیست مگر اینکه هدف آن تحقق عدالت در حیات اجتماعى بشر است. (12) در اعتقاد مؤمنان نیز، عدالت هم منشا احکام دینى است، هم مقتضاى آنها و حکمى که عادلانه نباشد، دینى نیست. (13)
هیچ قانونى در نظام اسلام نیست، مگر این که از عدل سرچشمه گرفته است. و عدالت در اسلام از اصولى است که تخصیص بردار نیست. (14)
مرحوم شهید مطهرى درباره رابطه بین ایمان و عدالت معتقد است: ایمان به خداوند زیر بناى اندیشه عدالت و حقوق ذاتى مردم است و بهترین ضامن اجراى عدالت ایمان است. (15)
تنها اعتقاد به خداوند است که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول مىسازد و افراد را صاحب حق مىکند و استیفاى حقوق را یک وظیفه شرعى معرفى مىکند. (16)
عدالت از دیدگاه امام علىعلیه السلام
اقامه قسط و عدل در میان مردم طبق بیان قرآن کریم هدف بعثت انبیا بوده است و این هدف بزرگ، تنها با قدرت و حکومتبه دست آمدنى است (17) .
در این راستا علىعلیه السلام نیز تنها هدف پذیرش حکومت را «احقاق حق» و «ابطال باطل» اعلام فرموده است (18) .در دیدگاه امیرالمؤمنین آن اصلى که تعادل اجتماع را حفظ مىکند و همه را راضى و پیکر اجتماع را قرین سلامت و به روح اجتماع آرامش مىدهد عدالت است. (19)
حضرت در نامهاى به مالک اشتر نوشته است: «بهترین چشم روشنى والیان برقرارى عدل در شهرهایى است که تحتحکومت آنها است و (در نتیجه) ابراز مودت و علاقه رعیتبه آنها است. (20)
فردى از امام سؤال مىکند «عدالت» برتر استیا «جود»؟ امام مىفرماید: «عدل جریانها را در مجراى طبیعى خود قرار مىدهد و «جود» آن را از مجراى خود خارج مىسازد. «عدالت» قانون عام و مدبر و مدیرى است که شامل همه اجتماع مىشود حال آنکه «جود» این گونه نیست. پس عدالتبرتر است. (21)
امیرالمؤمنینعلیه السلام به این قانون عام اجتماع در حدى فراتر از ملاکهاى بشرى توجه دارند و آن را میزانى خداوندى بر مىشمارند: «ان العدل میزان الله الذى وضعه للخلق و نصبه لاقامة الحق». (22) اینک به طور جزیىتر به بررسى دیدگاههاى امام علیه السلام در چهار مقوله عدالت اجتماعى، عدالتسیاسى، عدالت اقتصادى و ظلم که ضد عدالت است مىپردازیم:
عدالت اجتماعى: امام در دومین روز حکومتخود و در اولین سخنرانى، بعد از بیعت مردم از تساوى حقوق سخن مىگویند و مهاجرین و انصار را با مسلمانان متاخر و حتى تازه مسلمانان در حقوق و حدود برابر دانسته و مىفرمایند.
«مال از آن خداوند است و بین شما به تساوى تقسیم مىشود هیچ کس در این تقسیم بر دیگران برترى ندارد و براى متقین در روز قیامتبهترین اجر و ثواب خواهد بود. خداوند دنیا را اجر و ثواب متقین قرار نداد». (23)
این حرکت امام از همان روز اول مقدمه ناسازگارىهاى کسانى را فراهم آورد که به برترىها و مزایاى شخصى خویش خوگرفته بودند. اینان نزد امام مىآمدند و با جسارت مىگفتند ما بزرگان قوم هستیم و امام در پاسخ مىفرمودند: «ذلیل نزد من عزیز است تا حق او را از ظالم بگیرم و قوى نزد من ضعیف است تا حق مظلوم را از او بستانم». (24)
مخالفان مساوات:
براى یاران خیراندیش امام نیز گویى روشن بود که مساله مساوات و برابرى منشا ابراز مخالفتها و ایستادگىها در برابر حکومت امام شده است. از این رو از سر خیرخواهى از ایشان مىخواستند، در آن شرایط به خاطر مصلحت، موضوع مساوات را مسکوت بگذارد، امام در پاسخ مىفرمودند:
آیا از من مىخواهید پیروزى را به قیمتستمگرى و تبعیض درباره افراد تحتحکومتم به دست آورم؟!! سوگند به خدا تا دنیا دنیا است، چنین کارى نخواهم کرد. اگر همه این اموال مال خود من بود. هرگز تبعیض روا نمىداشتم تا چه رسد به اینکه مال، مال خدا است (25) .
جالب است دانسته شود یکى از علل اساسى اعتراض طلحه و زبیر به امامعلیه السلام مساله تقسیم بیتالمال بود. وقتى امام از آنها علت ناسازگارىشان را پرسید، گفتند: تو حق ما را در تقسیم بیت المال با غیر ما مساوى قرار دادى! امام در پاسخ فرمودند: این شیوه تقسیم رسول خداصلى الله علیه وآله بود که حکم قرآن نیز همین گونه است و رسول خدا کسانى را که در راه خدا با جان و مال جنگیده بودند در تقسیم بیت المال با دیگران مساوى قرار مىداد. (26)
اجراى تساوى درتقسیمبیتالمال آنقدر براى مردم عرب غیر منتظره بود که حتى امهانى خواهر امیرالمؤمنینعلیه السلام وقتى متوجه شد که سهم او از بیتالمال برابر با سهم کنیز عجمىاش مقرر شده با عصبانیت نزد امام رفت و به او اعتراض کرد و امام نیز پاسخ داد که در قرآن برترى عرب را بر عجم ندیده است (27) .
عنایتخاص امام به مشکلات مردم
توجه امام به حقوقى که کمتر به چشم جامعه آن زمان مىآمد، خود داستانى شیرین و دلنشین است. براى مثال در زمان حکومت آن حضرت، پیر مردى با چشمانى نابینا به تکدى مشغول بود. امام از حال او پرسید، گفتند:
مردى نصرانى است که در جوانى در دوایر حکومت مشغول خدمتبوده، امام سخت متاثر شده و فرمود:
در روزگار جوانى او را به کار گماشتید و چون پیرو عاجز شد از حق خویش محرومش ساختید، پس به خازن بیت المال دستور داد تا امور معیشت او را از صندوق دارایى عمومى بپردازند. (28) این واقعه بازگوى توجه علىعلیه السلام به حقوق بازنشستگى یک شهروند مسیحى است.
اهمیتحقوق بشرى در نظر امیرالمؤمنینعلیه السلام به اندازهاى بود که در ابراز تاسف از بىحرمتى کردن سپاهیان معاویه، در یک هجوم، به خانه زنى یهودى و ذمى و ربودن زیورآلات او فرمودند:
اگر مرد مسلمانى از ناراحتى این امر بمیرد قابل ملامت نیست، بلکه بدان مرگ قابل ستایش نیز هست.
حق آزادى مردم در حکومت امام به حدى بود که خوارج، این سرسختترین دشمنان امام به راحتى در مسجد حضرت به سخن پراکنى و حتى توهین به امام مىپرداختند و حضرت در عین اینکه قدرت داشتند نه تنها هیچ یک از آنها را توبیخ نکردند، بلکه حتى سهم آنان را از بیت المال نیز قطع نکردند.
در یک کلام حقوق مردم در نگاه امامعلیه السلام آنچنان جایگاهى داشت، که به تعبیر جرج جرداق تمام وصایا و نامههاى امام به والیان حول یک محور واحد بود و آن عدالتبود. (29)
عدالتسیاسى: عدالتسیاسى محصول اداى حقوق سیاسى است. در دیدگاه على علیه السلام بزرگترین حقوقى که خداوند اداى آن را فرض کرده استحقوق سیاسى است (30) .
همانطور که قبلا گذشت، مراد از حقوق سیاسى حق والى بر مردم و حق مردم بر والى است. به نظر امام این دو نوع حق متقابلاند (31) .
در این راستا حق مردم بر والى عبارت از این است که حاکم اموال عمومى را به مصرف مردم برساند و در تعلیم و تادیب و خیرخواهى مردم بکوشد (32) و در اثر فضل و افتخارى که بدان نایل شده رفتارش را با مردم تغییر ندهد، بلکه رافتش به آنان افزون شود (33) و حکومت را امانتى بداند که در دست او است و بداند که خداوند از او رعایت و حفظ حقوق مردم را مىخواهد و او نباید به استبداد و مطابق میل بین مردم رفتار کند (34) .
حضرت در دستورالعملى که به مالک اشتر نوشتهاند، فرمودند:
مهربانى به رعیت و دوست داشتن آنان و لطف در حق ایشان را شعار دل و جان خود ساز، و چون درندهاى مباش که خوردنشان را غنیمتشمرى، زیرا آنها دو دستهاند یا برادران دینى تواند و یا در آفرینش با تو همسانند... به خطاى آنها نگاه مکن و از گناهشان در گذر، همانگونه که دوست دارى خداوند نیز تو را مشمول عفو وبخشایش خود کند... من از رسول خدا بارها شنیدهام که گفت: پاک و آراسته نیست، امتى که در آن امت زیر دست نتواند بدون لکنت زبان حقش را از قوى دستبستاند... (35) .
حقوق والى بر مردم نیز در دیدگاه امامعلیه السلام، وفا به بیعت و خیرخواهى حضورى و غیابى و اجابت و اطاعت است. (36)
در اهمیتحق نظارت و کنترل مردمى بر حکومت، در نهج البلاغه آمده است:
«بر من گمان مبرید که گفتن حرف حقى بر من ثقیل و گران خواهد بود و من خواهان آنم که در گفتههایتان مرا تعظیم کنید، چه اینکه هر کس را که گفتن سخن حقى یا راهنمایى به عدل بر او گران آید، عمل به آن برایش سختتر خواهد بود. پس، از گفتن حرف حقى به من یا مشورت عادلانهاى دریغ نورزید،...» (37) .
عدالت اقتصادى: مردم یکى از مناطق، نزد امیرالمؤمنینعلیه السلام آمدند و گفتند که در سرزمین آنها آثار نهرى وجود دارد که گذشت زمان و حوادث روزگار مجراى آن را تغییر داده و هرگاه آن نهر تجدید شود، در آبادى آن اقلیم و ثروت مسلمین تاثیرى بسزا خواهد داشت. و از امام خواستند که به حاکم آنان فرمان دهد تا آنها و مردم را به بیگارى در حفر آن نهر بگمارد. امام به تجدید حفر نهر ابراز علاقه فرمودند، ولى با موضوع کار اجبارى با آنکه موضوع تقاضاى خودشان بود، موافقت ننمودند. از این رو در نامهاى که به حاکم آن دیار نوشتهاند، از او خواستند که مردم آن اقلیم را نزد خود بطلبد، تا اگر کار نهر آنگونه باشد، که ایشان وصف کردهاند، هر کدام از ایشان را که به طیب خاطر مایل باشد به کار بگمارد، ولى چون نهر ساخته شد متعلق به کسانى خواهد بود که در تجدید آن کار کرده و زحمت کشیدهاند نه آنانکه از کار خوددارى کردند (38) .
در این فرمان امام، دو اصل مهم از اصول مربوط به کار و پاداش پایه ریزى شده است.
یکى) حق آزادى کار و خودمختارى کارگر
دوم) تخصیص درآمد و منفعت کار به طبقه زحمتکش و مولد ثروت.
برخورد با ظلم
رفتار ظالمانه و پایمال سازى حقوق در جاى جاى سیره قولى و عملى امام نکوهش شده است. علىعلیه السلام دلیل قبول حکومت توسط خود را دو چیز شمردهاند: یکى حضور و اقبال مردم و دیگرى پیمانى که خداوند از علما گرفته است تا بر سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم صبر نکنند (39) .
در دیدگاه امامعلیه السلام هیچ چیزى مانند ظلم حاکمان بر مردم غضب خدا را بر نمىانگیزد (40) .
آنچه راه تمام دشمنىها با حکومت امام را هموار مىساخت، این بود که حضرت هیچ گاه سر از عدالتگسترى بر نتافتند و نخواستند دامن حکومتخود را به ظلم و بىعدالتى آلوده سازند. بى مناسبت نیستبه عنایت امام به قضاوت عادلانه نیز اشاره بنماییم.
نقل است که در زمان حکومتخلیفه دوم فردى از امام شکایتى نزد خلیفه برد او امام را حاضر کرد و به ایشان گفت:
یا اباالحسن دوشادوش مدعى بنشین.
در این هنگام آثار ناراحتى در چهره امام آشکار شد.
عمر گفتیا على از اینکه دوشادوش مدعى بنشینى اکراه دارى؟
علىعلیه السلام فرمودند:
نه، ولى ناراحتىام از این است که بین من و مدعى، مساوات را رعایت نکردى، زیرا مرا با گفتن کنیهام تکریم کردى، ولى او را اینگونه گرامى نداشتى (41) .
نتیجهگیرى
گاهى مشاهده مىشود که عدهاى به دنبال یافتن جایگاه مصلحت در حکومت، از نگاه امام علىعلیه السلام هستند. آنچه از سیره حضرت بر مىآید، این است که امام لحظهاى پا را از دایره عدالت فراتر ننهادند و اگر مصلحتبه معناى چشم پوشى (ولو موقتى) از حقیقت و عدالت در راستاى بقاى حکومت است، چنین امرى هیچگاه از امام مشاهده نشد. بلکه علىعلیه السلام با علم به اینکه پافشارى اش بر اقامه عدل، گروههاى نفس پرست و نفع طلب زمانهاش را به مقاومتبرخواهد انگیخت، مع الوصف در سیره خود به هیچ وجه تجدیدنظر نکردند.
از این رفتار امام بر مىآید که عدالت، اصلى است که به هیچ عنوان تخصیص بردار نیست. حکمتحکومت در نگاه امام تنها اجراى عدالت است و حکومت ولو در موارد نادرى، اگر به ظلم آلوده شود فلسفه وجودى خود را از بین برده است.
نزد علىعلیه السلام حکومتبه اندازه لنگه کفشى ارزش ندارد مگر آنکه حقى در پرتو آن اقامه شود و یا از باطلى باز داشته شود (42) .
آنچه از رفتار و گفتار امام علىعلیه السلام در عرصه حکومت مىتوان برداشت کرد، این است که فلسفه سیاسى آن بزرگوار حول سه محور اساسى شکل گرفته است که هر سه رابطه تنگاتنگى با عدالت دارند:
1) رابطه جانبینى حق و تکلیف:
هر حقى تکلیفى به همراه دارد و هر تکلیفى نیز حقى. هیچ مکلفى نیست، مگر اینکه حقوقى دارد و هیچ صاحب حقى نیست، مگر اینکه تکالیفى دارد و تنها خداوند صاحب حق بلاتکلیف است (43) .
2) نفى ظلم:
نادیده گرفتن و پایمال ساختن حقوق مردم در قاموس فکرى و عملى امامعلیه السلام شدیدا نفى شده است و بدترین آفتى است که ممکن استحاکم به آن مبتلا شود.
3) پرهیز از دنیاى مذموم:
قدرت و ثروت در نظر امامعلیه السلام مقولاتى ابزارىاند که به هیچ وجه نباید هدف را، که برقرارى عدالت درونى و بیرونى است، تحت الشعاع قرار دهند.
توجه افراطى به قدرت و ثروت منشا بر هم خوردن رابطه حق و تکلیف است. آفت اساسى حقوق مردم همان حس نفعطلبى و زیاده خواهى است که در درون آدمیان فطرتا نهاده شده است.
عدم توازن حق و تکلیف مساوى با ظلم است.
در جوامع امروزى سعى بر آن شده است تا با وضع قوانین بیرونى به کنترل توازن حق و تکلیف پرداخته شود و عدالت از این مسیر تامین شود. اما واقعیت این است که قوانین بیرونى هیچ گاه توان کنترل خواستههاى درونى را نداشته و ندارند. از این رو مرکز ثقل بحث از اقامه عدالت در جامعه، بر قرارى عدالت درونى به معنى تعدیل خواستههاى درونى انسانها است، عدالتبیرونى از نظر علماى اخلاق پرتوى از عدالت درونى است.
«کسى حقیقتا امر به عدل مىکند و مىتواند بکند که خودش عادل بوده باشد و صلاح و سداد در دلش جاى گرفته باشد.» (44) مادام که آدمیان از درون تعهدى به اخلاق نداشته باشند و فقط از قوانین قضایى و حقوقى بترسند، به سر منزل کمال انسانى نخواهند رسید.
«همه مشکل در جهان ما این است که کسانى دم از آزادى و عدالت مىزنند که خدا را جدى نمىگیرند» (45) .
تقبیح دنیاگرایى و اصل قرارگرفتن دنیا که سراسر سیره قولى و عملى امام علىعلیه السلام را فرا گرفته است، سرچشمه عدالتطلبى امام را نشان مىدهد و بیانگر منشا مخالفت دنیا طلبان در قبال عدالتگسترى امام است. حضرت در این باره فرمودهاند:
«و اما اتباع الهوى فیصد عن الحق (46) ».
پیروى از خواستههاى نفس مانع از اقامه حق مىشود.
پىنوشتها:
1. محمد رضا المظفر، اصول الفقه، الطبعة الرابعه، قم- موسسه مطبوعاتى اسماعیلیان 1370، ص 222.
2. سید محمد حسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2 قم- انتشارات صدرا، بدون تاریخ، ص 214.
3. مصطفى ابراهیم و...، معجمالوسیط، ج 2، بیروت- دار احیاء التراث العربى، ص 594.
4. مرتضى مطهرى، عدل الهى، چاپ دوم- تهران انتشارات صدرا، بدون تاریخ، صص 62- 59.
5. سید محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 12، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، بنیاد علمى فرهنگى علامه طباطبائى، 1363، ص 276.
6. على شریعتى، جامعهشناسى ادیان، بدون تاریخ، صص 332- 331.
7. برتراندراسل، اخلاق و سیاست در جامعه، ترجمه محمود حیدریان، چاپ اول، تهران، 1341، ص 43.
8. مرتضى مطهرى، عدل الهى، چاپ دوم، تهران- انتشارات صدرا، بدون تاریخ، ص 38.
9. حدید (57): 25.
10. انبیاء (21): 47.
11. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 38.
12. جعفر سبحانى، معالم الحکومة الاسلامیة، اصفهان- مکتبة الامام امیرالمؤمنین علىعلیه السلام، ص 409.
13. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، چاپ اول، تهران- مؤسسه فرهنگى صراط، 1376، ص 302.
14. جعفر سبحانى، معالم الحکومة الاسلامیة، مکتبةالامام امیرالمؤمنینعلیه السلام صص 419- 418.
15. مرتضى مطهرى، سیرى در نهجالبلاغه، چاپ دوم، قم- مرکز مطبوعاتى دارالتبلیغ اسلامى، 1354، ص 124.
16. مرتضى مطهرى، علل گرایش به مادیگرى، چاپ سیزدهم، تهران- انتشارات صدرا، 1372، ص 303.
17. محمدرضا حکیمى، الحیات، ج 2، الطبعة الثالثة، طهران، دائرة الطباعة و النشر، 1360، ص 413.
18. نهجالبلاغه، خطبه 33.
19. مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، چاپ دوم، قم، مرکز مطبوعاتى دارالتبلیغ اسلامى، 1354، ص 113.
20. نهجالبلاغه، نامه 53.
21. نهجالبلاغه، حکمت 437.
22. محمد محمدى رى شهرى، میزانالحکمه، ج 6، تهران- دارالحدیث، ص 78.
23. ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 7، الطبعة الثانیه، بیروت، دارالکتب العربیه، 1967، ص 27.
24. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانیة، ج 1، بیروت- دارالمکتبةالحیاط، 1970، ص 120.
25. نهج البلاغه، خطبه 126.
26. ابنابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، صص42-41.
27. رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، چاپ اول، قم- انتشارات انصاریان، 1376، ص 70.
28. محمدبنالحسن الحرالعاملى، وسایلالشیعه، ج 15، الطبعه السادسة، طهران، مکتبة الاسلامى، 1403، ص 66.
29. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانیة، ج 1، ص 89.
30. نهجالبلاغه، خطبه 216.
31. نهجالبلاغه، خطبه 216.
32. نهجالبلاغه، خطبه 34.
33. نهجالبلاغه، نامه 51.
34. نهجالبلاغه، نامه 5.
35. نهجالبلاغه، نامه 53.
36. نهج البلاغه، خطبه 34.
37. نهجالبلاغه، خطبه، 216.
38. صدرالدین بلاغى، عدالت و قضا در اسلام، چاپ دوم، تهران- انتشارات امیرکبیر، ص 78.
39. نهجالبلاغه، خطبه 3.
40. نهجالبلاغه، نامه 53.
41. ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 17، ص 65.
42. نهجالبلاغه، خطبه 33.
43. نهجالبلاغه، خطبه 216.
44. سید محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 12، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، ص 475.
45. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، چاپ تهران- مؤسسه فرهنگى صراط، 1376، صص 166- 165.
46. نهج البلاغه، خطبه 42.