ریشهها و عوامل دین زدایى در غرب و شرق
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیش گفتار
انسان عصر ارتباطات در قرن 21 توجه و رویکردى به پدیده دین پیدا کرده است و بهکاوش و پژوهش در ابعاد مختلف دین پرداخته است. متفکران جهان در کنار این مسکنگزیده و به ژرف کاوى در مسایل دینى پرداختهاند از این رو آشنایى با تاریخ تحولاتفکرى و دین پژوهشى در غرب براى پاسخگویى به شبهات جدید کلامى لازم و ضرورىاست، بر ما است تا با ریشه اساسى فرهنگ و اندیشه غرب آشنا شویم و اسباب نفوذتفکرات جهان غرب در عالم اسلام را بشناسیم، تا بتوانیم با نقد شبهات، وضعیت مطلوب وآرمانى مدینه فاضله فرهنگ اسلام و اندیشه ناب دینى را براى تشنگان حقیقت ترسیمکنیم.
این مقاله مىکوشد تا سمت و سوى تحقیقات را با توجه به شبهات جدید کلامى با الهاماز سیره علمى و عملى علامه طباطبایى روشن سازد.
دگرگونى در اندیشه
امروزه همواره بحث از تغییر و تحول است. تحولى فراگیر که به عقیده عدهاى، درثابتترین معیارهاى بشرى رسوخ کرده است و بسان موریانهاى، پایههاى ثبات را درحیات انسان متزلزل مىسازد. در نظر معتقدان به این فرایند، هیچ یک از معارف بشرى دربرابر این تغییرات، تاب مقاوت نخواهد داشت و حتى ارزشهاى مقدس و پایههاىمذهبى و علمى نیز دستخوش تطور و تغییرى عظیم خواهد شد. برداشتهایى این چنینى ازتحولات جدید غرب و برخى علل دیگر موجب آن گشته که پارهاى از متفکران متجدد درنظریات خویش، همه حقایق را تسلیم تمایلات و سبک و سلیقه انسان این عصر کنند و بهکهنگى و فرسودگى حقایق که بشر آن را قبول دارد- و مهمترین آن یعنى مذهب- فتوادهند.
این عده در طرز تفکر خویش، عموما به طبیعت و علوم طبیعى متوسل شده و بىهیچدلیل درستى، با استناد به برخى اکتشافات جدید و سیر جبرى طبیعت، زمانه و تاریخ،ثبات و بقاى ارزشهاى انسانى را انکار مىکنند; عجیب اینکه در طول قرنها روندطبیعت، در نظام قانونمندى جهان تغییر قابل ملاحظهاى رخ نداده و بسیارى از حقایقمقبول بشر، همان ثبات خویش را داراست; چنانکه بسیارى از قوانین و حقایق نیز تغییرمحسوسى نکرده است و اعتقاد به این سیر جبرى - در فرض درستى آن - مؤید دیدگاهمخالف آنان خواهد بود.
انسان نیز در ارتباط خویش با متن واقعیت، دچار تغییرى بنیادین نگشته است; تولد وزندگى و سیر او به ضعف و سستى و مرگ، با همه تحولات ظاهرى محیط - و تصور او ازجهان- تغییر نمىکند و وضع کلى او در عالم وجود، میان دو بى انتها و آغاز و انجامىمجهول قرار گرفته و ثابت است.
این نظریات بىدلیل و رشد متورم صنعت، زمانى موجب آن گشته بود که بشر به ویژهانسان غربى، تحت تاثیر توهم ذهنى خویش و سرمستى ناشى از آن، بنیاد عقاید خویش رابا تندباد انتقاد و بدگویى، از بیخ بر کند و به کلى اهیتحقیقى و معنوى خود را فراموشکند و یکباره به موجودى کاملا مادى و بسان حیوانات، درندهخو و طمع ورز بدل شود.
خودخواهى و خودرایى بشر آن روز، را دیگرانى که فروغ انسانیت، هنوز در وجودشانطلعلعى داشت را بر آن مىداشت تا تاوان این خودرایى انسان مادى غرب را بپردازند;طبیعت و محیط زندگى نیز رمق خویش را از دست داد و آرامش و سکون از بین رفت.
انسان لاابالى این عصر، به دستخویش، پایههاى آسایش خویش را خراب کرد و آثارپیشینیان را که طى سالها رنج و تجربه، به دست آمده بود; با بىاعتنایى خود، محو و نابودکرد.
در چنین محیطى که همه چیز در برابر فطرت انسان، صفآرایى کرده بود، ناگهانصداى نجات خواهى انسان این عصر بلند شده و فطرت خفته بشر، بار دیگر قدرتخویش را نشان داد. و خواستار تعدیل نظامهاى فکرى و اجتماعى حاکم بر محیط خویششد; از آن رو که جو حاکم، با گرایش شدید مادى خویش، راه را بر خواستههاى اصیلانسانى بسته بود.
چنین انقلاب روحى ما با بازنگرى مبادى فکرى مادیگرى و بازگشتبه سوى عقایدگذشته، همراه شد و انسان قرن بیستم، دریافت که حرکتى خطرناک را آغاز کرده است، ازاین رو این قرن را باید قرن زنده شدن دوباره معنویات دانست. (1)
مذهب زدایى در جهان اسلام
عالم اسلام نیز همچون مجموعههاى فرهنگى دیگر از آسیب مذهب زدایى کهاز غرب آغاز شده بود. از سالها پیش، مبانى اصیل اسلامى به وسیله پارهاى ازدانشوران، دچار چالشى عمیق گشت. این روند، گاه با تحریف معنوى عقاید واحکام اسلامى همراه بود و گاه نیز سیرى کاملا متضاد با مذهب داشت.
آثار سوء این تاثیرپذیرى، در حالى که غرب به فکر بازسازى اعتقادات مذهبىخویش است، هنوز نیز ادامه دارد. گویا بانیان این تقلید، هنوز به امالعقاید خویشیعنى غرب، نظرى نیفکندهاند تا ببینند، انسان غربى چگونه در پى یافتن ریشههاىخویش مىکوشد تا از امواج خروشان ضد فطرى بشر خارج شود. و در یابد کهاهمیت فوقالعاده دین در حیات انسان، بر متفکران عالم غرب آشکارتر شده است.
جریانات عمده فکرى
به هر روى، تحولات فکرى در غرب، چنان تاثیرى بر مجموعههاى اسلامىنهاده است که همگان را -از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب- به تفکرو پژوهش وا داشته است. در میان روشنفکران مسلمان - به معناى اصطلاحى نهحقیقى - سه جریان عمده تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب به وجود آمده وهمواره سبب ساز مناظرات متفکران شده است. این سه جریان عبارتند از:
1 - مارکسیسم: که تحت تاثیر آموزههاى مارک و برخى دیگر، در میان بسیارىاز جوامع، براى رهایى از وضع نامطلوب گسترش یافته که البته با اثبات تاریخى عدمکارایى آن، جاذبه خود را از دست داده است;
2 - لیبرالیسم و پوزیتویسم: (2) این دو جریان همسو، در ابتدا بیشتر در ابعادسیاسى، اجتماعى و دینى آن تبلیغ مىشود و هماکنون علاوه بر آن به برخى از ابعادفلسفى و فرهنگى نیز گسترش یافته است;
3 - اگزیستانسیالیسم: که تحت تاثیر تفکر فیلسوف مشهور آلمانى، «مارتینهیدگر» شکل گرفته و اکنون در پارهاى از اندیشهها رسوخ کرده است.
تاثیرات نامطلوب جریانات فکرى
ویژگى مشترک دو جریان اخیر - لیبرالیسم، پوزیتویسم و اگزیستانسیالیسم-اعتقاد به تعارض میان عقل و وحى و مخالفتبا ابعاد عقلانى و استدلالى مکتباسلامى است که به بنیاد اعتقادى اسلام از دو سو تهاجم کرده است طرفدارانپوزیتویسم، توجه به عالم «حس» و ماده را بنیاد تفکر و تفسیر جهان هستى و دیناسلام قرار مىدهند و ابعاد غیر مادى اسلام را تا سرحد مسایل طبیعى و حسىتنزل مىدهند.
گروه معتقد به تفکر اگزیستانسیالیستى با بینشى نامتعادل کلیه ابعاد مادى، حسىو علمى تفکر و تمدن اسلامى را به فراموشى مىسپارند و به نوعى عرفان فاقدسلوک و عمل و کاملا نظرى و متناقض و توهمانگیز مبادرت مىورزند. از این رو درعرصه عمل و در مواجهه با مسایلى همچون توسعه و صنعت دچار تشتت ودرماندگى مىشوند.
برخى از روشنفکران معتقد به فلسفههاى تحلیلى و پوزیتویستى با طرح «فلسفهدین» و «کلام جدید» که البته در جاى خود شایسته بحث و بررسى است- سعى درتحمیل فرهنگ مسیحى درآمیخته با تفکرات مادى، بر جهان اسلام دارند و تلاشبسیار مىکنند تا اثبات کنند که اسلام همانند مسحیت در عصر جدید به تصحیح وتکمیل نقائص، نیاز دارد.
پارهاى دیگر از این مرحله نیز بالا رفته و ادعا مىکنند که اساسا حقیقت ادیان راحتى پیامبران نیز - جداى از محدودیت فکرى بشرى خویش - در نیافتهاند، چهرسد به انسانهاى عادى. از این رو حقیقت دین را غیرقابل شناخت واقعى ودسترسى مىدانند. این گروه با سرایت دادن اندیشه «نسبیت» به دایره فهم دیناسلام مساله اعتقاد به اسلام را امرى کاملا نسبى و در نتیجه شخصى اعلام مىکنندو قایل به جدایى دین و سیاست مىشوند.
ریشهیابى فلسفههاى غرب و شناخت انحرافات
در حقیقت، فلسفههاى موجود در جهان غرب، آنچنان متشتت و پراکنده استکه شاید نتوان حد جامع قاطعى از آن ارایه کرد. این تشتت و پراکندگى و تاثیر آن برجوامع غیر غربى موجب گشته است که نتوان، تمام گرایشهاى موجود در جهاناسلام را محدود به چند فلسفه خاص غربى و غیر غربى کرد. و گاه نیز در پارهاى ازاندیشهها، مجموعهاى از نظریات فلسفههاى متفاوت غربى گرد آمده است کهاحصاء و ریشهیابى هر یک از آنها مجالى طولانى و کوششى نامحدود مىطلبد.آنچه امروزه براى جوامع اسلامى براى دفع جریانات ناصحیح روشنفکرى لازم بهنظر مىرسد، بررسى سیر تاریخى و علل شکلگیرى تفکرات کنونى غرب است;چرا که با چنین ریشهیابى مىتوان مرز قاطعى میان اندیشههاى غربى و تفکراتفراگیر اسلام قایل شد، و راه را بر هر گونه التقاط سد کرد. تحلیلى تاریخى در اینباره، راهگشاى هر گونه تلاش فکرى در این زمینه خواهد بود. از آنجا که در تاثیرفکرى جهان غرب بر عالم اسلام، بیشتر بر مسایل دینى و مذهبى تکیه مىشود، دربررسى تاریخى شکلگیرى و تحولات فکرى غرب، بیشتر به روند تغییرات دینپژوهى توجه مىکنیم.
تاریخ تحولات فکرى و دین پژوهى در غرب
با پذیرش آیین مسیحیت از سوى امپراطورى روم و قدرت یافتن کلیسا، دورههزار سالهاى آغاز گشت که ویژگى بارز آن، ایجاد فضاى فکرى یک سویه مسیحىبود. (3) با معرفى عقاید مسیحیتبه عنوان آراء رسمى و پذیرفته شده، بابنظریهپردازى و تعاطى و تبادل افکار بر روى دانشوران بسته شد.
یکى از پیامدهاى همین رخداد تاریخى، تعطیل شدن مدارس و دانشگاههاىیونان و اسکندریه به وسیله امپراطور روم (4) و پراکنده شدن ارباب علوم وخواهندگان دانش از این دو مرکز علمى بود. این واقعه ریشه ناهماهنگى افکارفلسفى با عقاید مسیحى - در آغاز - داشت.
از سوى دیگر با تلاشهاى فراوان دانشمندان در دو حوزه فکرى یونان واسکندریه، بسیارى از آراء علمى و دین پژوهشى یونان، در اذهان جا گرفته بود. اینجو فکرى حاکم و تلاقى سه فرهنگ مسیحى، یهودى و یونانى، رهیافت نوینى را دردین پژوهى تطبیقى پایهریزى کرد. فلاسفهاى همچون اگوستین و آکونیاس در مهدمسیحیت، عقاید آن آیین را در قالب فلسفى یونانى به اذهان فلسفه پسند آن دورانخوراندند و بدین وسیله گام مهمى در پیشبرد سیر دین پژوهشى در غرب برداشتند.
ویژگى این نظام دین پژوهشى (5) آن بود که افکار فلسفى و علمى یونان را بهابزارى براى اثبات حقانیت آیین مسیحیت و عقاید و احکام آن بدل کرد. هر آنچهتوانایى تبیین و توجیه «چرایى» عقاید مسیحى را داشت، مقبول واقع شد و آنچه ازچنین ویژگى برخوردار نبود طرد و نفى شد. (6) افزون بر افکار فلسفى، رفته رفته کلیهآراء علمى یونان به شکل پشتوانه عظیمى براى تبلیغ مسیحیت در آمد و با اصول وریشه مسیحىگرى پیوند خورد، بطورى که این آرا، عقاید مذهبى محسوب شد، وکلیسا مخالفان را بشدت آزار مىکرد. (7)
علامه طباطبایى با اطلاع دقیق از این مباحثبه نقد و نظر پرداخت و در شبیلداى غربت اسلام و ظلمت کفر و شرک و نفاق رسالتخویش را انجام داد. واکنون بر ماست که راه او و شیوه و روش او را در عرصه دین پژوهشى بپاشیم (8) بهطور کلى در قرون وسطى، الهیات از دو عامل نقل و عقل بهره مىجست و این دودر جهت استحکام پایههاى مسیحیت آمیخته شده بود. اما در این میان عقل دردرجه دوم اهمیت قرار داشت و در حقیقت وسیله توجیه نقل محسوب مىشد. ازاین رو هر گاه عقیدهاى مذهبى با توجیهات عقلى قابل تبیین نبود با استدلال کهعقل توانایى درک نقل را ندارد، آن راى و عقیده پذیرفته مىشد.
تزلزل در ارکان دینى و الهیات غرب
قرن چهاردهم میلادى، سرآغاز رخدادهایى است که از دو سو دین پژوهى را درغرب متحول مىساخت. این جریانهاى پیوسته از طرفى بنیاد فلسفه یونانى را که بافهم دین درهم آمیخته بود، متزلزل مىساخت و از سوى دیگر با پیشرفت علومتجربى، آراء علمى یونان را که توجیهى براى عقاید مسیحیت محسوب مىشد،باطل مىکرد.
در انگلستان و فرانسه گرایش به اصالت تسمیه (9) و دورى از عقل گرایى، فلسفهمتافیزیکى را متزلزل و پایههاى آن را نابود مىساخت. در فرانسه نیز در بارهطبیعیات ارسطو مناقشه واقع شد و کم کم، آراى علمى درآمیخته با فهم نصوصدینى، یقینى بودن خود را از دست داد.
زمزمه ناسازگارى فلسفه با عقاید مسیحیت - عقل و دین - و اختلافات اربابکلیسا با یکدیگر و با فرمانروایان، بىتفاوتى مردم را به عقاید مذهبى برانگیخت وگرایش به سوى زندگى مادى و چشمپوشى از مسایل ماوراء طبیعى و الهى (10) را پدیدآورد.
از پیامدهاى دیگر این وقایع، طرز تلقى جدیدى از فهم دین و در نتیجه پیدایشمذهب پروتستان، و نظریه ناسازگارى دین و سیاست است.
سرانجام در اواسط قرون پانزدهم، با سقوط امپراطورى بیزانس زمینه یک تحولفکرى فراگیر و همهجانبه در اروپا پدید آمد و به دستگاه پاپ از هر سو هجوم فکرىو علمى شد.
گرایش عمومى به علوم تجربى، در قرن شانزدهم سبب ساز کشفیات جدیدهمچون کشفیات کپلر، کپرنیک و گالیله شد. این اکتشافات، فلکیات بطلیموس وطبیعیات ارسطو را که باعقاید مسیحیت درآمیخته بود- از دایره حقایق به در برد وآنها را عقایدى خرافى، معرفى کرد. همین تغییر و تحول در نحوه نگرش بهطبیعت، زمین را به کره کوچکى در کنار کهکشانها تبدیل کرد. در نتیجه عاملتوجیه اشرفیت انسان از بین رفت. از این رو در باره آیات کتاب آسمانى در شرافت وافضلیت انسان که سالها با همین آراى خرافى تبیین مىگشت، تردید شد.
این تحولات فکرى باعث طرد روش عقلى - در میان روشهاى فهم دین - شدزیرا عموم دانشمندان، اشتباهات و درک نادرستحقایق را متوجه عقل واستدلالات عقلى مىدانستند؟
موهومات مسحیت و خلاء فکرى در غرب
پیشرفت علوم تجربى در زمانى به وقوع مىپیوست که تعصب و مقاومتروحانیان مسیحى در برابر این کشفیات، و تضاد ظاهرى عقاید مذهبى با علوم،بدبینى مردم را به ارباب کلیسا و دین و مذهب و وسایل توجیه آن برانگیخته و درنتیجه با نابودى تنها فلسفه رایج آن عصر - اسکولاستیک - اذهان عموم، با خلافکرى و عقیدتى روبرو شد.
ابطالپذیرى عقاید مسییحیت و مسایل علمى قدیم که سالها در ذهن مردمیقینى و درستبه شمار مىآمدند باعث ایجاد حس بدبینى به تمام یقینیات و درنتیجه بروز شکگرایى شد. از این رو، پارهاى از دانشمندان در این دوره به صراحتدر باره یقینى بودن کشفیات تازه علمى نیز تردید مىکردند.
رویکرد احیاگرانه فکرى و دینى در غرب
در قرن هفدهم میلادى فعالیتهاى مختلفى براى ترمیم ویرانىهاى فکرىرنسانس و از جمله مبارزه با شکگرایى و اثرهاى سوء آن بر دین و عقل انجامگرفت. کلیسائیان غالبا در صدد برآمدند که وابستگى مسیحیت را به عقل و علمببرند و عقاید مذهبى را از راه دل و ایمان تقویت کنند ولى فلاسفه و دانشمندانکوشیدند تا پایه محکم و تزلزل ناپذیرى براى دانش و ارزش بجویند، به گونهاى کهنوسانات فکرى و طوفانهاى اجتماعى نتواند بنیاد آن را نابود سازد.
در این دوران برخى از دانشمندان نیز براى سامان دهى به وضعیت فکرىموجود و مبارزه با شک گرایى و جبران خلا فکرى، بار دیگر به دامان عقل پناه بردندو از راه استدلات عقلى وجود حقایق را در عالم خارج اثبات کردند. این رویکرد، نقطه عطف دوبارهاى در جهت احیاى روش عقلانى در حیطه معرفتهاى مقبول،بود در حالىکه غرب در فهم حقایق دینى، مسیرى ضد عقلى را مىپیمود، اینافکار و آراء در آن عصر متزلزل فکرى مایه آرامش خاطر بسیارى از دانش پژوهشانو دینداران گردید و دین پژوهان دیگرى نیز در تحکیم مبانى این نهضت فکرىکوشیدند (11) ، ولى به هر حال، این کوششها نتوانست روش عقلى را همچون گذشتهدر میان روشهاى علوم رواج دهد، از سوى دیگر توجه عموم دانشوران به علومتجربى معطوف شده بود که باعث کندى رشد روش عقلى مىشد.
در حالى که روش تعقلى در قاره اروپا تجدید حیات مىکرد و عقل، رفته رفتهمقام و منزلتخود را در معرفتحقایق دینى باز مىیافت، همزمان گرایش دیگرىرشد مىیافت که مبتنى بر اصالتحس و تجربه در فهم حقایق و واقعیات بود (12) آغازاین گرایش را به اواخر قرون وسطى باز مىگشت که قائلان به اصالت تسمیه، (13) باسخنان خویش درباره اصالت عقل مناقشه مىکردند و تردید داشتند. دوره اوج اینجریان از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد ادامه داشت.
خلا فکرى موجود و زمینههاى شک گرایى و عدم رشد کافى تعقل گرایى از یکسو، و پیشرفت چشمگیر علوم تجربى از سوى دیگر، باعثشد تا تجربه و آزمایشجایگزین استدلالات عقلى شود. این شیوه معرفت و شناختبه دایره فهم دین نیزسرایت و آن را به روشى نو در فهم حقایق دینى بدل کرد. دانشمندان، انتقاداتبسیارى بر عقل و روش تعقلى وارد کردند و حس و تجربه، سرچشمه همهشناختها شد.
رهیافتهایى فکرى قرن نوزدهم
در قرن نوزدهم تغییرات بسیارى در زیرساختهاى فکرى رخ داد، تحولاتى نظیرانتشار نظریه داروین، گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان، پیشرفتهاىمردمشناسى و باستانشناسى و زبانشناسى و پیدایش نظریات جدید در باب منشادین، هر یک به طریقى در روند فکرى غرب تاثیر داشت و دیدگاهى خاص درمسایل دینى و مذهبى به وجود مىآورد. گسترش فتوحات استعمارى غربیان دراین قرن باعث آشنایى بیشتر با زبانها و ادیان شرقى و آفریقایى شد و به منظوریادگیرى این فرهنگها، برنامه گستردهاى در دانشگاههاى غرب به اجرا درآمد وانسان غربى با شیوههاى گوناگون رفتار و اندیشه مواجه شد.
غربیان با مطالعه تطبیقى و شناخت ادیان و مشترکات آن «دینشناسى تطبیقى»را پایه نهادند.
انتشار نظریه تکامل داروین، تحول دیگرى بود که تاثیر مهمى بر تلقىدانشمندان غربى از مذهب گذاشت. این نظریه مستقیما با برخى از باورهاى دینىدر ستیز بود و پارهاى دیگر از مسایل دینى همچون رابطه خداوند با طبیعت وخلقت انسان، ثبات و جاودانگى دین و اخلاق در اثر ظهور این نظریه و تکامل آنتوسط دانشمندان دیگر در معرض تردید قرار گرفت.
پیشرفتهاىمردمشناسى،باستانشناسى و زبانشناسى نیز تاثیر خود را در مسایلمربوط به دین نظیر: فطرى بودن توحید و خداپرستى و اصالت و اعتبار تاریخىپارهاى از متون مقدس دینى، برجاى گذارد.
همچنین پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین نیز، دین پژوهى را در جریانىخاص قرار داد.
به هر تقدیر، مجموعه این عوامل، سبب شد تا اندیشمندان و دین شناسانغربى با رهیافتى نقادانه و تحلیلى و دیدگاهى فارغالبال و بیرونى، به بررسى پدیدهدین بپردازند و به جاى دقت در ویژگىهاى هر دین، با چشمپوشى از تنوعات وتشخصات ادیان، به پژوهش درباره دین بپردازند. این روش علاوه بر برخىپیامدهاى نامطلوب، داراى پارهاى رهآوردهاى نیک نیز هست.
ریشه اساسى فرهنگ و فلسفه جدید غرب
بررسىهاى تاریخى نشان مىدهد که عامل اساسى دینزدایى در غرب، نواقصموجود در فهم مسایل دینى و گرایش مادى دانشمندان غربى است و هیچ عاملحقیقى که توجیهى منطقى و مستدل براى این روند در غرب به دست دهد، در میاننیست.
فلسفهاى که هماکنون فرهنگ غرب مبتنى بر آن است، ریشه مادىگرایى دارد وگرایش مادى کشورهاى غربى به کلى موجب گشته، عامل معنوى پیوند دهندهافکار در آن جامعه از هم پاشیده شود و افکار بسیار متفاوتى ظاهر شوند که وجهمشترک آنها، مذهب زدایى و مخالفتبا معنویات است.
عوامل نفوذ تفکر دینزدایى در شرق
علاوه بر امور درونى، امور زیر تاثیر بسیارى در ایجاد این تفکر داشتهاند:
الف) مذهبزدایى در غرب و نفوذ آن در دیگر جوامع،
ب) گسترش فتوحات استعمارى غرب،
ج) گسترش قدرت صنعتى و تجارى غرب،
د) در دست داشتن ابزارهاى تبلیغى پیشرفته و گسترده در جهان غرب.
مروى بر شبهات ناشى از تفکر غرب
در روند تاثیرپذیرى جهان اسلام از اندیشههاى جهان غرب، شبهات بسیارىدرباره تعالیم و حقایق مذهبى (و اسلامى) طرح شد که بسیارى از خودباختگانناآگاه نیز آن را پذیرفتند و به تبیین و ترویج آن پرداختند. در زیر به مهمترین اینشبهات اشاره مىکنیم:
1) پوزیتویسم:
اختلافات موجود در آراى فلسفى و عقلى که سبب گردید پارهاى از دانشمندانتجربهگرا یقینى بودن روشهاى فلسفى و عقلى را زیر سؤال برده، معیار درستى هرگزاره را مشاهده و آزمایش حسى آن قرار دهند. افرادى نظیر راجربیکن(1294-1214)، فرانسیس بیکن (1626-1561)، جان لاک (1704-1632) ازبنیانگذاران پوزیتویسم به شمار مىروند.
نتیجه معرفتى چنین نظریهاى، عدم اعتنا به مقولاتى همچون خدا، روح، وحىو آخرت است چرا که اینها، هیچ یک بوسیله آزمون حسى قابل دریافت و تجربهنخواهند بود، لذا یک دانشمند پوزیتویست، هیچ چارهاى بجز سکوت در برابرآموزههاى دینى ندارد.
این نظریه امروزه، در میان بسیارى از متصدیان علوم تجربى در دانشگاههاىاسلامى، به صورت حمله فکرى و روانى به آراى فلسفى، خود را ظاهر کرده است.در حقیقت پوزیتویسم نباید به عنوان تنها راه، آموزش و بهرهگیرى علوم تجربىپنداشته شود. چرا که در حس و تجربه نیز همانند عقل و حتى بیشتر از آن خطا رخمىدهد. علاوه بر آن علوم تجربى در تمامى زمینهها مبتنى بر پیشفرضها وقواعدى کلى هستند که راه تجربه بر آن بسته است. لذا عقل و حس نباید، دو رقیبو ضد یکدیگر به شمار آیند، بلکه این دو مىتوانند در خدمت معرفت دینى ومعاضد هم باشند.
2) شبهه بى اعتبارى منطق ارسطویى:
این شبهه، نمودى دیگر از پوزیتویسم است. کلیسا در برخورد با معارفغیرمسیحى، دو نوع موضع نامعقول داشت: ابتدا در برخورد با معارفى نظیر منطق وفلسفه یونانى، جنبه تفریط را در پیش گرفت و تمامى آن را نفى کرد. اما بعدها در اثرفشار ناشى از فرهنگ یونانى، بناچار تسلیم و دچار افراط گردید. تا به جایى کهحمله به هر یک از این علوم (اعم از طب، فلسفه، منطق و هیات یونانى) حمله بهعقاید مسیحى، تلقى مىشد. در چنین شرایطى، کلیسا، عقاید خرافى و مباحثبىارزش کلامى خویش را با علوم یونانى تبیین مىکرد و به همین خاطر، این علوم ازارکان مسیحیتبه شمار مىرفت.
رنسانس که تحول فکرى مردم غرب را در پى داشت، باعثشد که عده زیادىبراى فرار از پذیرش عقاید خرافى مسیحیت و نیز معرفى واقعى راههاى معرفتىدیگر، منطق ارسطویى را بى اعتبار شمرده، گاه و بیگاه به آن متعرض شوند. بهعنوان مثال از فرانسیس بیکن، نقل شده است که:
«منطق ارسطو چیزى جز خیالبافى نیست» (14) .
همین عقیده نیز گاه در بین دانشمندان مسلمان بدون هیچ ریشهیابى دقیق پذیرفته مىشود.
3) شبهه بىاعتبارى فلسفه:
یکى از اسباب اصلى این توهم، اختلاف شدید آراى فلاسفه در مسایل واحد است که هر کسرا در ابتدا، دچار حیرت کرده و این توهم را پدید مىآورد که شاید فلسفه و روشهاى آن عقیم وبىاعتبار باشند.
فرانسیس بیکن در مهمترین اثر خود - پیشرفت دانش - چنین مىنویسد:
«همین که مردم ببینند، عقاید مختلفى، درباره حقیقت وجود دارد، بزودى مستعد تحقیرآن مىگردند و چنین مىپندارند که اشخاصى که درباره آن متفق نیستند، در اشتباهند». (15)
ولتر از کسانى است که فلسفه اولى را بىحاصل و خیالبافى مىانگاشت:
«در این علم، هر چه حقیقت است، آن است است که همه مىدانند و باقى، موهوماتاست و همه هیچ گاه به درستى معلوم نخواهند شد... اهل نظر جز لفاظى و سخنرانى هنرىندارند». (16)
نکته جالب اینکه اساسا فلسفه غرب، محصول فکر همین مخالفان فلسفه است. حمله بهفلسفه تنها به کلیت آن محدود نبود و شامل جزئیات آن هم نظیر علت غایى، قوه و فعل و خودعلیت مىشد. در حقیقت، قالب فلسفى تفسیر جهان، دیگر مقبولیت نداشت، به ناچار دانشمندانجدید، در صدد ارائه چارچوب جدیدى براى تفسیر هستى برآمدند که به تدریجبه فلسفه علمىمشهور شد.
4) شبهه بى اعتبارى براهین اثبات وجود خدا
حمله به منطق ارسطویى و معرفت فلسفى، مقدمهاى براى حمله به براهین اثبات وجود خدابود، کانت از جمله کسانى بود که علاوه بر اعتقاد به بىارزشى فلسفه نظرى، براهین اثبات وجودخدا را بىاعتبار مىدانست:
«خدایى که ارباب دیانت و حکماى الهى در نظر دارند، دل ما هم به او گواهى مىدهد، اماآنها مىخواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا مىروند، زیرا که راهیقین به وجود چنین مبداى، استدلال عقلى نیست; چنانکه براهینى که مىآورند، هیچ کدامقاطع و وافى نمىشود». (17)
نکته مهمى که در این هجوم به چشم مىخورد، این است که اغلب این منتقدان خود از فلاسفهالهىاند و روشن است که مقصودشان، بىاعتبار کردن عقاید دینى نیست، اما به هر حال، بازتاباین حمله، به ویژه در میان عوام و حتى تحصیل کردگان سطحىنگر، ضعف اعتقادات و باورهاىدینى است.
5) شبهه خود بسندگى ماده
یکى از شبهاتى که ماتریالیسم دیالکتیک، بیشترین سوء استفاده را از آن کرد، شبهه خودبسندگى ماده است.
بعد از آنکه علم جدید در قرن هفدهم بنیاد شد و در قرون بعد، گسترش پیدا کرد، این سؤالمطرح شد که اگر مىتوان ساز و کار طبیعت را با استفاده از اکتشافات علمى فهمید و پیشبینى کردو اگر مىتوان طبیعت را از راه علم شناخت، دیگر چه نیازى به فرض وجود خدا در طبیعت است؟چرا چنین فرض نکنیم که طبیعت مانند دستگاهى است که به اقتضاى قوانین علمى، کار مىکند وخود در درون خود، ماشینى کامل است که نیازهاى خود را برآورده مىکند. ایان باربور شبههخودپسندگى ماده را چنین توصیف مىکند:
«نوشتهاى از لاپلاس بعنوان نمونهاى از برداشت جبرانگارانه و واگشت گرایانه از طبیعتمطرح شد، که آن را دستگاهى خود بسنده مىدانست که کلیه حوادث آیندهاش هم، بنحولایتغیرى، طبق قوانین "مادهمتحرک" تعیین شده است». (18)
6) شبهه معنى دارى
قوىترین شبههاى که در عصرروشنگرى (رنسانس) پدید آمد، شبهه معنىدارى است. علت ظهور این شبهه هر گونه معنا ومفهوم واقعى از گزارههاى دینى نفى شد و کلیه گزارههاى مذهبى و از جمله اثبات وجود خدا اینقابلیتبحث را از دست داد. (19)
1) مجله مسجد سال سوم شماره 17 «بحران معنویت در جهان غرب و بازگشت مجدد به مذهب» ترجمه بهجتیزد خواستى.
2) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 152 تا 278 و دکتر میر شمسالدین ادیب سلطانى، در رساله عمومىو محمدعلى فروغى، سیرحکمت در اروپا، ص 15 به بعد.
3) این دوره هزار ساله به قرون وسطى موسوم است. قرون وسطى بهطورى که لغت نامه دهخدا نیز مىگوید به سالهاى 395 میلادىتا 1453 میلادى گفته مىشود.
4) سال 529. م.
5) فلسفهاى که در این نظام، رواج یافت، فلسفه اسکولاستیک (مدرسى) نام دارد که به علت نفوذ و نظارت کلیسا بر مدارس،سالها در مراکز علمى تدریس مىشد.
6) به همین جهت در ابتدا از افکار افلاطون که با اصول مسیحیت مطابق بود، امتثال مىشد و آراى ارسطویى که چندان سازگارى بامسیحىگرى نداشت، منکوب شد. اما بعدها در اثر نفوذ اسلام در اروپا و ترجمه آثار فلاسفه اسلامى، غربیان با افکار ارسطو آشناشدند و آن را پذیرفتند تا آنکه کلیسا نیز در برابر این موج فکرى تاب نیاورد و این افکار را پذیرفت.
7) از جمله آراء علمى که براى توجیه عقاید مسیحیتبه کار مىرفت کیهان شناسى بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم و گردشتمام ستارگان و سیارات را به دور آن مىدانست، این راى، مایه اشرف بودن انسان تلقى مىشد، اشرفیت انسان بر دیگر موجودات ازعقاید مسیحیتبود.
8) ر.ک: اصول فلسفه و روش رئالیسم، بدایة الحکمه و نهایة الحکمه و المیزان ج 8، ص 299 و ج 16، ص 260-178 و ج 1، ص 47 وشیعه در اسلام، ص 230-50 تعلیقه بر بحار، ج 105، ص 103 و تعلیقه بر شفاء و اسفار.
9) نومینالیسم، انکار وجود کلیات و قائل شدن به وجود اسماء صادق برکثیرین.
10) اومانیسم.
11) این جمله معروف از رنه دکارت فرانسوى است که مىگفت: من شک مىکنم پس هستم. یعنى اگر در وجود هر چیزى شک راهیابد هیچگاه در وجود خود شک، تردیدى راه نخواهد یافت و چون وجود شک بدون شک کننده معنى ندارد پس وجود انسانهاىشک کننده و اندیشمند هم قابل تردید نخواهد بود. سپس این دانشمند کوشید قواعد خاصى براى تفکر و اندیشه وضع نماید.
12) آمپرلیسم.
13) نومینالیسم.
14) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 1،ص 141.
15) ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص 110.
16) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 191.
17) پیشین، ص 262 به بعد.
18) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 96.
19) در شماره 20 پیام حوزه ص 40 مقالهاى درباره زبان دین منتشر شده است.
انسان عصر ارتباطات در قرن 21 توجه و رویکردى به پدیده دین پیدا کرده است و بهکاوش و پژوهش در ابعاد مختلف دین پرداخته است. متفکران جهان در کنار این مسکنگزیده و به ژرف کاوى در مسایل دینى پرداختهاند از این رو آشنایى با تاریخ تحولاتفکرى و دین پژوهشى در غرب براى پاسخگویى به شبهات جدید کلامى لازم و ضرورىاست، بر ما است تا با ریشه اساسى فرهنگ و اندیشه غرب آشنا شویم و اسباب نفوذتفکرات جهان غرب در عالم اسلام را بشناسیم، تا بتوانیم با نقد شبهات، وضعیت مطلوب وآرمانى مدینه فاضله فرهنگ اسلام و اندیشه ناب دینى را براى تشنگان حقیقت ترسیمکنیم.
این مقاله مىکوشد تا سمت و سوى تحقیقات را با توجه به شبهات جدید کلامى با الهاماز سیره علمى و عملى علامه طباطبایى روشن سازد.
دگرگونى در اندیشه
امروزه همواره بحث از تغییر و تحول است. تحولى فراگیر که به عقیده عدهاى، درثابتترین معیارهاى بشرى رسوخ کرده است و بسان موریانهاى، پایههاى ثبات را درحیات انسان متزلزل مىسازد. در نظر معتقدان به این فرایند، هیچ یک از معارف بشرى دربرابر این تغییرات، تاب مقاوت نخواهد داشت و حتى ارزشهاى مقدس و پایههاىمذهبى و علمى نیز دستخوش تطور و تغییرى عظیم خواهد شد. برداشتهایى این چنینى ازتحولات جدید غرب و برخى علل دیگر موجب آن گشته که پارهاى از متفکران متجدد درنظریات خویش، همه حقایق را تسلیم تمایلات و سبک و سلیقه انسان این عصر کنند و بهکهنگى و فرسودگى حقایق که بشر آن را قبول دارد- و مهمترین آن یعنى مذهب- فتوادهند.
این عده در طرز تفکر خویش، عموما به طبیعت و علوم طبیعى متوسل شده و بىهیچدلیل درستى، با استناد به برخى اکتشافات جدید و سیر جبرى طبیعت، زمانه و تاریخ،ثبات و بقاى ارزشهاى انسانى را انکار مىکنند; عجیب اینکه در طول قرنها روندطبیعت، در نظام قانونمندى جهان تغییر قابل ملاحظهاى رخ نداده و بسیارى از حقایقمقبول بشر، همان ثبات خویش را داراست; چنانکه بسیارى از قوانین و حقایق نیز تغییرمحسوسى نکرده است و اعتقاد به این سیر جبرى - در فرض درستى آن - مؤید دیدگاهمخالف آنان خواهد بود.
انسان نیز در ارتباط خویش با متن واقعیت، دچار تغییرى بنیادین نگشته است; تولد وزندگى و سیر او به ضعف و سستى و مرگ، با همه تحولات ظاهرى محیط - و تصور او ازجهان- تغییر نمىکند و وضع کلى او در عالم وجود، میان دو بى انتها و آغاز و انجامىمجهول قرار گرفته و ثابت است.
این نظریات بىدلیل و رشد متورم صنعت، زمانى موجب آن گشته بود که بشر به ویژهانسان غربى، تحت تاثیر توهم ذهنى خویش و سرمستى ناشى از آن، بنیاد عقاید خویش رابا تندباد انتقاد و بدگویى، از بیخ بر کند و به کلى اهیتحقیقى و معنوى خود را فراموشکند و یکباره به موجودى کاملا مادى و بسان حیوانات، درندهخو و طمع ورز بدل شود.
خودخواهى و خودرایى بشر آن روز، را دیگرانى که فروغ انسانیت، هنوز در وجودشانطلعلعى داشت را بر آن مىداشت تا تاوان این خودرایى انسان مادى غرب را بپردازند;طبیعت و محیط زندگى نیز رمق خویش را از دست داد و آرامش و سکون از بین رفت.
انسان لاابالى این عصر، به دستخویش، پایههاى آسایش خویش را خراب کرد و آثارپیشینیان را که طى سالها رنج و تجربه، به دست آمده بود; با بىاعتنایى خود، محو و نابودکرد.
در چنین محیطى که همه چیز در برابر فطرت انسان، صفآرایى کرده بود، ناگهانصداى نجات خواهى انسان این عصر بلند شده و فطرت خفته بشر، بار دیگر قدرتخویش را نشان داد. و خواستار تعدیل نظامهاى فکرى و اجتماعى حاکم بر محیط خویششد; از آن رو که جو حاکم، با گرایش شدید مادى خویش، راه را بر خواستههاى اصیلانسانى بسته بود.
چنین انقلاب روحى ما با بازنگرى مبادى فکرى مادیگرى و بازگشتبه سوى عقایدگذشته، همراه شد و انسان قرن بیستم، دریافت که حرکتى خطرناک را آغاز کرده است، ازاین رو این قرن را باید قرن زنده شدن دوباره معنویات دانست. (1)
مذهب زدایى در جهان اسلام
عالم اسلام نیز همچون مجموعههاى فرهنگى دیگر از آسیب مذهب زدایى کهاز غرب آغاز شده بود. از سالها پیش، مبانى اصیل اسلامى به وسیله پارهاى ازدانشوران، دچار چالشى عمیق گشت. این روند، گاه با تحریف معنوى عقاید واحکام اسلامى همراه بود و گاه نیز سیرى کاملا متضاد با مذهب داشت.
آثار سوء این تاثیرپذیرى، در حالى که غرب به فکر بازسازى اعتقادات مذهبىخویش است، هنوز نیز ادامه دارد. گویا بانیان این تقلید، هنوز به امالعقاید خویشیعنى غرب، نظرى نیفکندهاند تا ببینند، انسان غربى چگونه در پى یافتن ریشههاىخویش مىکوشد تا از امواج خروشان ضد فطرى بشر خارج شود. و در یابد کهاهمیت فوقالعاده دین در حیات انسان، بر متفکران عالم غرب آشکارتر شده است.
جریانات عمده فکرى
به هر روى، تحولات فکرى در غرب، چنان تاثیرى بر مجموعههاى اسلامىنهاده است که همگان را -از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب- به تفکرو پژوهش وا داشته است. در میان روشنفکران مسلمان - به معناى اصطلاحى نهحقیقى - سه جریان عمده تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب به وجود آمده وهمواره سبب ساز مناظرات متفکران شده است. این سه جریان عبارتند از:
1 - مارکسیسم: که تحت تاثیر آموزههاى مارک و برخى دیگر، در میان بسیارىاز جوامع، براى رهایى از وضع نامطلوب گسترش یافته که البته با اثبات تاریخى عدمکارایى آن، جاذبه خود را از دست داده است;
2 - لیبرالیسم و پوزیتویسم: (2) این دو جریان همسو، در ابتدا بیشتر در ابعادسیاسى، اجتماعى و دینى آن تبلیغ مىشود و هماکنون علاوه بر آن به برخى از ابعادفلسفى و فرهنگى نیز گسترش یافته است;
3 - اگزیستانسیالیسم: که تحت تاثیر تفکر فیلسوف مشهور آلمانى، «مارتینهیدگر» شکل گرفته و اکنون در پارهاى از اندیشهها رسوخ کرده است.
تاثیرات نامطلوب جریانات فکرى
ویژگى مشترک دو جریان اخیر - لیبرالیسم، پوزیتویسم و اگزیستانسیالیسم-اعتقاد به تعارض میان عقل و وحى و مخالفتبا ابعاد عقلانى و استدلالى مکتباسلامى است که به بنیاد اعتقادى اسلام از دو سو تهاجم کرده است طرفدارانپوزیتویسم، توجه به عالم «حس» و ماده را بنیاد تفکر و تفسیر جهان هستى و دیناسلام قرار مىدهند و ابعاد غیر مادى اسلام را تا سرحد مسایل طبیعى و حسىتنزل مىدهند.
گروه معتقد به تفکر اگزیستانسیالیستى با بینشى نامتعادل کلیه ابعاد مادى، حسىو علمى تفکر و تمدن اسلامى را به فراموشى مىسپارند و به نوعى عرفان فاقدسلوک و عمل و کاملا نظرى و متناقض و توهمانگیز مبادرت مىورزند. از این رو درعرصه عمل و در مواجهه با مسایلى همچون توسعه و صنعت دچار تشتت ودرماندگى مىشوند.
برخى از روشنفکران معتقد به فلسفههاى تحلیلى و پوزیتویستى با طرح «فلسفهدین» و «کلام جدید» که البته در جاى خود شایسته بحث و بررسى است- سعى درتحمیل فرهنگ مسیحى درآمیخته با تفکرات مادى، بر جهان اسلام دارند و تلاشبسیار مىکنند تا اثبات کنند که اسلام همانند مسحیت در عصر جدید به تصحیح وتکمیل نقائص، نیاز دارد.
پارهاى دیگر از این مرحله نیز بالا رفته و ادعا مىکنند که اساسا حقیقت ادیان راحتى پیامبران نیز - جداى از محدودیت فکرى بشرى خویش - در نیافتهاند، چهرسد به انسانهاى عادى. از این رو حقیقت دین را غیرقابل شناخت واقعى ودسترسى مىدانند. این گروه با سرایت دادن اندیشه «نسبیت» به دایره فهم دیناسلام مساله اعتقاد به اسلام را امرى کاملا نسبى و در نتیجه شخصى اعلام مىکنندو قایل به جدایى دین و سیاست مىشوند.
ریشهیابى فلسفههاى غرب و شناخت انحرافات
در حقیقت، فلسفههاى موجود در جهان غرب، آنچنان متشتت و پراکنده استکه شاید نتوان حد جامع قاطعى از آن ارایه کرد. این تشتت و پراکندگى و تاثیر آن برجوامع غیر غربى موجب گشته است که نتوان، تمام گرایشهاى موجود در جهاناسلام را محدود به چند فلسفه خاص غربى و غیر غربى کرد. و گاه نیز در پارهاى ازاندیشهها، مجموعهاى از نظریات فلسفههاى متفاوت غربى گرد آمده است کهاحصاء و ریشهیابى هر یک از آنها مجالى طولانى و کوششى نامحدود مىطلبد.آنچه امروزه براى جوامع اسلامى براى دفع جریانات ناصحیح روشنفکرى لازم بهنظر مىرسد، بررسى سیر تاریخى و علل شکلگیرى تفکرات کنونى غرب است;چرا که با چنین ریشهیابى مىتوان مرز قاطعى میان اندیشههاى غربى و تفکراتفراگیر اسلام قایل شد، و راه را بر هر گونه التقاط سد کرد. تحلیلى تاریخى در اینباره، راهگشاى هر گونه تلاش فکرى در این زمینه خواهد بود. از آنجا که در تاثیرفکرى جهان غرب بر عالم اسلام، بیشتر بر مسایل دینى و مذهبى تکیه مىشود، دربررسى تاریخى شکلگیرى و تحولات فکرى غرب، بیشتر به روند تغییرات دینپژوهى توجه مىکنیم.
تاریخ تحولات فکرى و دین پژوهى در غرب
با پذیرش آیین مسیحیت از سوى امپراطورى روم و قدرت یافتن کلیسا، دورههزار سالهاى آغاز گشت که ویژگى بارز آن، ایجاد فضاى فکرى یک سویه مسیحىبود. (3) با معرفى عقاید مسیحیتبه عنوان آراء رسمى و پذیرفته شده، بابنظریهپردازى و تعاطى و تبادل افکار بر روى دانشوران بسته شد.
یکى از پیامدهاى همین رخداد تاریخى، تعطیل شدن مدارس و دانشگاههاىیونان و اسکندریه به وسیله امپراطور روم (4) و پراکنده شدن ارباب علوم وخواهندگان دانش از این دو مرکز علمى بود. این واقعه ریشه ناهماهنگى افکارفلسفى با عقاید مسیحى - در آغاز - داشت.
از سوى دیگر با تلاشهاى فراوان دانشمندان در دو حوزه فکرى یونان واسکندریه، بسیارى از آراء علمى و دین پژوهشى یونان، در اذهان جا گرفته بود. اینجو فکرى حاکم و تلاقى سه فرهنگ مسیحى، یهودى و یونانى، رهیافت نوینى را دردین پژوهى تطبیقى پایهریزى کرد. فلاسفهاى همچون اگوستین و آکونیاس در مهدمسیحیت، عقاید آن آیین را در قالب فلسفى یونانى به اذهان فلسفه پسند آن دورانخوراندند و بدین وسیله گام مهمى در پیشبرد سیر دین پژوهشى در غرب برداشتند.
ویژگى این نظام دین پژوهشى (5) آن بود که افکار فلسفى و علمى یونان را بهابزارى براى اثبات حقانیت آیین مسیحیت و عقاید و احکام آن بدل کرد. هر آنچهتوانایى تبیین و توجیه «چرایى» عقاید مسیحى را داشت، مقبول واقع شد و آنچه ازچنین ویژگى برخوردار نبود طرد و نفى شد. (6) افزون بر افکار فلسفى، رفته رفته کلیهآراء علمى یونان به شکل پشتوانه عظیمى براى تبلیغ مسیحیت در آمد و با اصول وریشه مسیحىگرى پیوند خورد، بطورى که این آرا، عقاید مذهبى محسوب شد، وکلیسا مخالفان را بشدت آزار مىکرد. (7)
علامه طباطبایى با اطلاع دقیق از این مباحثبه نقد و نظر پرداخت و در شبیلداى غربت اسلام و ظلمت کفر و شرک و نفاق رسالتخویش را انجام داد. واکنون بر ماست که راه او و شیوه و روش او را در عرصه دین پژوهشى بپاشیم (8) بهطور کلى در قرون وسطى، الهیات از دو عامل نقل و عقل بهره مىجست و این دودر جهت استحکام پایههاى مسیحیت آمیخته شده بود. اما در این میان عقل دردرجه دوم اهمیت قرار داشت و در حقیقت وسیله توجیه نقل محسوب مىشد. ازاین رو هر گاه عقیدهاى مذهبى با توجیهات عقلى قابل تبیین نبود با استدلال کهعقل توانایى درک نقل را ندارد، آن راى و عقیده پذیرفته مىشد.
تزلزل در ارکان دینى و الهیات غرب
قرن چهاردهم میلادى، سرآغاز رخدادهایى است که از دو سو دین پژوهى را درغرب متحول مىساخت. این جریانهاى پیوسته از طرفى بنیاد فلسفه یونانى را که بافهم دین درهم آمیخته بود، متزلزل مىساخت و از سوى دیگر با پیشرفت علومتجربى، آراء علمى یونان را که توجیهى براى عقاید مسیحیت محسوب مىشد،باطل مىکرد.
در انگلستان و فرانسه گرایش به اصالت تسمیه (9) و دورى از عقل گرایى، فلسفهمتافیزیکى را متزلزل و پایههاى آن را نابود مىساخت. در فرانسه نیز در بارهطبیعیات ارسطو مناقشه واقع شد و کم کم، آراى علمى درآمیخته با فهم نصوصدینى، یقینى بودن خود را از دست داد.
زمزمه ناسازگارى فلسفه با عقاید مسیحیت - عقل و دین - و اختلافات اربابکلیسا با یکدیگر و با فرمانروایان، بىتفاوتى مردم را به عقاید مذهبى برانگیخت وگرایش به سوى زندگى مادى و چشمپوشى از مسایل ماوراء طبیعى و الهى (10) را پدیدآورد.
از پیامدهاى دیگر این وقایع، طرز تلقى جدیدى از فهم دین و در نتیجه پیدایشمذهب پروتستان، و نظریه ناسازگارى دین و سیاست است.
سرانجام در اواسط قرون پانزدهم، با سقوط امپراطورى بیزانس زمینه یک تحولفکرى فراگیر و همهجانبه در اروپا پدید آمد و به دستگاه پاپ از هر سو هجوم فکرىو علمى شد.
گرایش عمومى به علوم تجربى، در قرن شانزدهم سبب ساز کشفیات جدیدهمچون کشفیات کپلر، کپرنیک و گالیله شد. این اکتشافات، فلکیات بطلیموس وطبیعیات ارسطو را که باعقاید مسیحیت درآمیخته بود- از دایره حقایق به در برد وآنها را عقایدى خرافى، معرفى کرد. همین تغییر و تحول در نحوه نگرش بهطبیعت، زمین را به کره کوچکى در کنار کهکشانها تبدیل کرد. در نتیجه عاملتوجیه اشرفیت انسان از بین رفت. از این رو در باره آیات کتاب آسمانى در شرافت وافضلیت انسان که سالها با همین آراى خرافى تبیین مىگشت، تردید شد.
این تحولات فکرى باعث طرد روش عقلى - در میان روشهاى فهم دین - شدزیرا عموم دانشمندان، اشتباهات و درک نادرستحقایق را متوجه عقل واستدلالات عقلى مىدانستند؟
موهومات مسحیت و خلاء فکرى در غرب
پیشرفت علوم تجربى در زمانى به وقوع مىپیوست که تعصب و مقاومتروحانیان مسیحى در برابر این کشفیات، و تضاد ظاهرى عقاید مذهبى با علوم،بدبینى مردم را به ارباب کلیسا و دین و مذهب و وسایل توجیه آن برانگیخته و درنتیجه با نابودى تنها فلسفه رایج آن عصر - اسکولاستیک - اذهان عموم، با خلافکرى و عقیدتى روبرو شد.
ابطالپذیرى عقاید مسییحیت و مسایل علمى قدیم که سالها در ذهن مردمیقینى و درستبه شمار مىآمدند باعث ایجاد حس بدبینى به تمام یقینیات و درنتیجه بروز شکگرایى شد. از این رو، پارهاى از دانشمندان در این دوره به صراحتدر باره یقینى بودن کشفیات تازه علمى نیز تردید مىکردند.
رویکرد احیاگرانه فکرى و دینى در غرب
در قرن هفدهم میلادى فعالیتهاى مختلفى براى ترمیم ویرانىهاى فکرىرنسانس و از جمله مبارزه با شکگرایى و اثرهاى سوء آن بر دین و عقل انجامگرفت. کلیسائیان غالبا در صدد برآمدند که وابستگى مسیحیت را به عقل و علمببرند و عقاید مذهبى را از راه دل و ایمان تقویت کنند ولى فلاسفه و دانشمندانکوشیدند تا پایه محکم و تزلزل ناپذیرى براى دانش و ارزش بجویند، به گونهاى کهنوسانات فکرى و طوفانهاى اجتماعى نتواند بنیاد آن را نابود سازد.
در این دوران برخى از دانشمندان نیز براى سامان دهى به وضعیت فکرىموجود و مبارزه با شک گرایى و جبران خلا فکرى، بار دیگر به دامان عقل پناه بردندو از راه استدلات عقلى وجود حقایق را در عالم خارج اثبات کردند. این رویکرد، نقطه عطف دوبارهاى در جهت احیاى روش عقلانى در حیطه معرفتهاى مقبول،بود در حالىکه غرب در فهم حقایق دینى، مسیرى ضد عقلى را مىپیمود، اینافکار و آراء در آن عصر متزلزل فکرى مایه آرامش خاطر بسیارى از دانش پژوهشانو دینداران گردید و دین پژوهان دیگرى نیز در تحکیم مبانى این نهضت فکرىکوشیدند (11) ، ولى به هر حال، این کوششها نتوانست روش عقلى را همچون گذشتهدر میان روشهاى علوم رواج دهد، از سوى دیگر توجه عموم دانشوران به علومتجربى معطوف شده بود که باعث کندى رشد روش عقلى مىشد.
در حالى که روش تعقلى در قاره اروپا تجدید حیات مىکرد و عقل، رفته رفتهمقام و منزلتخود را در معرفتحقایق دینى باز مىیافت، همزمان گرایش دیگرىرشد مىیافت که مبتنى بر اصالتحس و تجربه در فهم حقایق و واقعیات بود (12) آغازاین گرایش را به اواخر قرون وسطى باز مىگشت که قائلان به اصالت تسمیه، (13) باسخنان خویش درباره اصالت عقل مناقشه مىکردند و تردید داشتند. دوره اوج اینجریان از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد ادامه داشت.
خلا فکرى موجود و زمینههاى شک گرایى و عدم رشد کافى تعقل گرایى از یکسو، و پیشرفت چشمگیر علوم تجربى از سوى دیگر، باعثشد تا تجربه و آزمایشجایگزین استدلالات عقلى شود. این شیوه معرفت و شناختبه دایره فهم دین نیزسرایت و آن را به روشى نو در فهم حقایق دینى بدل کرد. دانشمندان، انتقاداتبسیارى بر عقل و روش تعقلى وارد کردند و حس و تجربه، سرچشمه همهشناختها شد.
رهیافتهایى فکرى قرن نوزدهم
در قرن نوزدهم تغییرات بسیارى در زیرساختهاى فکرى رخ داد، تحولاتى نظیرانتشار نظریه داروین، گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان، پیشرفتهاىمردمشناسى و باستانشناسى و زبانشناسى و پیدایش نظریات جدید در باب منشادین، هر یک به طریقى در روند فکرى غرب تاثیر داشت و دیدگاهى خاص درمسایل دینى و مذهبى به وجود مىآورد. گسترش فتوحات استعمارى غربیان دراین قرن باعث آشنایى بیشتر با زبانها و ادیان شرقى و آفریقایى شد و به منظوریادگیرى این فرهنگها، برنامه گستردهاى در دانشگاههاى غرب به اجرا درآمد وانسان غربى با شیوههاى گوناگون رفتار و اندیشه مواجه شد.
غربیان با مطالعه تطبیقى و شناخت ادیان و مشترکات آن «دینشناسى تطبیقى»را پایه نهادند.
انتشار نظریه تکامل داروین، تحول دیگرى بود که تاثیر مهمى بر تلقىدانشمندان غربى از مذهب گذاشت. این نظریه مستقیما با برخى از باورهاى دینىدر ستیز بود و پارهاى دیگر از مسایل دینى همچون رابطه خداوند با طبیعت وخلقت انسان، ثبات و جاودانگى دین و اخلاق در اثر ظهور این نظریه و تکامل آنتوسط دانشمندان دیگر در معرض تردید قرار گرفت.
پیشرفتهاىمردمشناسى،باستانشناسى و زبانشناسى نیز تاثیر خود را در مسایلمربوط به دین نظیر: فطرى بودن توحید و خداپرستى و اصالت و اعتبار تاریخىپارهاى از متون مقدس دینى، برجاى گذارد.
همچنین پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین نیز، دین پژوهى را در جریانىخاص قرار داد.
به هر تقدیر، مجموعه این عوامل، سبب شد تا اندیشمندان و دین شناسانغربى با رهیافتى نقادانه و تحلیلى و دیدگاهى فارغالبال و بیرونى، به بررسى پدیدهدین بپردازند و به جاى دقت در ویژگىهاى هر دین، با چشمپوشى از تنوعات وتشخصات ادیان، به پژوهش درباره دین بپردازند. این روش علاوه بر برخىپیامدهاى نامطلوب، داراى پارهاى رهآوردهاى نیک نیز هست.
ریشه اساسى فرهنگ و فلسفه جدید غرب
بررسىهاى تاریخى نشان مىدهد که عامل اساسى دینزدایى در غرب، نواقصموجود در فهم مسایل دینى و گرایش مادى دانشمندان غربى است و هیچ عاملحقیقى که توجیهى منطقى و مستدل براى این روند در غرب به دست دهد، در میاننیست.
فلسفهاى که هماکنون فرهنگ غرب مبتنى بر آن است، ریشه مادىگرایى دارد وگرایش مادى کشورهاى غربى به کلى موجب گشته، عامل معنوى پیوند دهندهافکار در آن جامعه از هم پاشیده شود و افکار بسیار متفاوتى ظاهر شوند که وجهمشترک آنها، مذهب زدایى و مخالفتبا معنویات است.
عوامل نفوذ تفکر دینزدایى در شرق
علاوه بر امور درونى، امور زیر تاثیر بسیارى در ایجاد این تفکر داشتهاند:
الف) مذهبزدایى در غرب و نفوذ آن در دیگر جوامع،
ب) گسترش فتوحات استعمارى غرب،
ج) گسترش قدرت صنعتى و تجارى غرب،
د) در دست داشتن ابزارهاى تبلیغى پیشرفته و گسترده در جهان غرب.
مروى بر شبهات ناشى از تفکر غرب
در روند تاثیرپذیرى جهان اسلام از اندیشههاى جهان غرب، شبهات بسیارىدرباره تعالیم و حقایق مذهبى (و اسلامى) طرح شد که بسیارى از خودباختگانناآگاه نیز آن را پذیرفتند و به تبیین و ترویج آن پرداختند. در زیر به مهمترین اینشبهات اشاره مىکنیم:
1) پوزیتویسم:
اختلافات موجود در آراى فلسفى و عقلى که سبب گردید پارهاى از دانشمندانتجربهگرا یقینى بودن روشهاى فلسفى و عقلى را زیر سؤال برده، معیار درستى هرگزاره را مشاهده و آزمایش حسى آن قرار دهند. افرادى نظیر راجربیکن(1294-1214)، فرانسیس بیکن (1626-1561)، جان لاک (1704-1632) ازبنیانگذاران پوزیتویسم به شمار مىروند.
نتیجه معرفتى چنین نظریهاى، عدم اعتنا به مقولاتى همچون خدا، روح، وحىو آخرت است چرا که اینها، هیچ یک بوسیله آزمون حسى قابل دریافت و تجربهنخواهند بود، لذا یک دانشمند پوزیتویست، هیچ چارهاى بجز سکوت در برابرآموزههاى دینى ندارد.
این نظریه امروزه، در میان بسیارى از متصدیان علوم تجربى در دانشگاههاىاسلامى، به صورت حمله فکرى و روانى به آراى فلسفى، خود را ظاهر کرده است.در حقیقت پوزیتویسم نباید به عنوان تنها راه، آموزش و بهرهگیرى علوم تجربىپنداشته شود. چرا که در حس و تجربه نیز همانند عقل و حتى بیشتر از آن خطا رخمىدهد. علاوه بر آن علوم تجربى در تمامى زمینهها مبتنى بر پیشفرضها وقواعدى کلى هستند که راه تجربه بر آن بسته است. لذا عقل و حس نباید، دو رقیبو ضد یکدیگر به شمار آیند، بلکه این دو مىتوانند در خدمت معرفت دینى ومعاضد هم باشند.
2) شبهه بى اعتبارى منطق ارسطویى:
این شبهه، نمودى دیگر از پوزیتویسم است. کلیسا در برخورد با معارفغیرمسیحى، دو نوع موضع نامعقول داشت: ابتدا در برخورد با معارفى نظیر منطق وفلسفه یونانى، جنبه تفریط را در پیش گرفت و تمامى آن را نفى کرد. اما بعدها در اثرفشار ناشى از فرهنگ یونانى، بناچار تسلیم و دچار افراط گردید. تا به جایى کهحمله به هر یک از این علوم (اعم از طب، فلسفه، منطق و هیات یونانى) حمله بهعقاید مسیحى، تلقى مىشد. در چنین شرایطى، کلیسا، عقاید خرافى و مباحثبىارزش کلامى خویش را با علوم یونانى تبیین مىکرد و به همین خاطر، این علوم ازارکان مسیحیتبه شمار مىرفت.
رنسانس که تحول فکرى مردم غرب را در پى داشت، باعثشد که عده زیادىبراى فرار از پذیرش عقاید خرافى مسیحیت و نیز معرفى واقعى راههاى معرفتىدیگر، منطق ارسطویى را بى اعتبار شمرده، گاه و بیگاه به آن متعرض شوند. بهعنوان مثال از فرانسیس بیکن، نقل شده است که:
«منطق ارسطو چیزى جز خیالبافى نیست» (14) .
همین عقیده نیز گاه در بین دانشمندان مسلمان بدون هیچ ریشهیابى دقیق پذیرفته مىشود.
3) شبهه بىاعتبارى فلسفه:
یکى از اسباب اصلى این توهم، اختلاف شدید آراى فلاسفه در مسایل واحد است که هر کسرا در ابتدا، دچار حیرت کرده و این توهم را پدید مىآورد که شاید فلسفه و روشهاى آن عقیم وبىاعتبار باشند.
فرانسیس بیکن در مهمترین اثر خود - پیشرفت دانش - چنین مىنویسد:
«همین که مردم ببینند، عقاید مختلفى، درباره حقیقت وجود دارد، بزودى مستعد تحقیرآن مىگردند و چنین مىپندارند که اشخاصى که درباره آن متفق نیستند، در اشتباهند». (15)
ولتر از کسانى است که فلسفه اولى را بىحاصل و خیالبافى مىانگاشت:
«در این علم، هر چه حقیقت است، آن است است که همه مىدانند و باقى، موهوماتاست و همه هیچ گاه به درستى معلوم نخواهند شد... اهل نظر جز لفاظى و سخنرانى هنرىندارند». (16)
نکته جالب اینکه اساسا فلسفه غرب، محصول فکر همین مخالفان فلسفه است. حمله بهفلسفه تنها به کلیت آن محدود نبود و شامل جزئیات آن هم نظیر علت غایى، قوه و فعل و خودعلیت مىشد. در حقیقت، قالب فلسفى تفسیر جهان، دیگر مقبولیت نداشت، به ناچار دانشمندانجدید، در صدد ارائه چارچوب جدیدى براى تفسیر هستى برآمدند که به تدریجبه فلسفه علمىمشهور شد.
4) شبهه بى اعتبارى براهین اثبات وجود خدا
حمله به منطق ارسطویى و معرفت فلسفى، مقدمهاى براى حمله به براهین اثبات وجود خدابود، کانت از جمله کسانى بود که علاوه بر اعتقاد به بىارزشى فلسفه نظرى، براهین اثبات وجودخدا را بىاعتبار مىدانست:
«خدایى که ارباب دیانت و حکماى الهى در نظر دارند، دل ما هم به او گواهى مىدهد، اماآنها مىخواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا مىروند، زیرا که راهیقین به وجود چنین مبداى، استدلال عقلى نیست; چنانکه براهینى که مىآورند، هیچ کدامقاطع و وافى نمىشود». (17)
نکته مهمى که در این هجوم به چشم مىخورد، این است که اغلب این منتقدان خود از فلاسفهالهىاند و روشن است که مقصودشان، بىاعتبار کردن عقاید دینى نیست، اما به هر حال، بازتاباین حمله، به ویژه در میان عوام و حتى تحصیل کردگان سطحىنگر، ضعف اعتقادات و باورهاىدینى است.
5) شبهه خود بسندگى ماده
یکى از شبهاتى که ماتریالیسم دیالکتیک، بیشترین سوء استفاده را از آن کرد، شبهه خودبسندگى ماده است.
بعد از آنکه علم جدید در قرن هفدهم بنیاد شد و در قرون بعد، گسترش پیدا کرد، این سؤالمطرح شد که اگر مىتوان ساز و کار طبیعت را با استفاده از اکتشافات علمى فهمید و پیشبینى کردو اگر مىتوان طبیعت را از راه علم شناخت، دیگر چه نیازى به فرض وجود خدا در طبیعت است؟چرا چنین فرض نکنیم که طبیعت مانند دستگاهى است که به اقتضاى قوانین علمى، کار مىکند وخود در درون خود، ماشینى کامل است که نیازهاى خود را برآورده مىکند. ایان باربور شبههخودپسندگى ماده را چنین توصیف مىکند:
«نوشتهاى از لاپلاس بعنوان نمونهاى از برداشت جبرانگارانه و واگشت گرایانه از طبیعتمطرح شد، که آن را دستگاهى خود بسنده مىدانست که کلیه حوادث آیندهاش هم، بنحولایتغیرى، طبق قوانین "مادهمتحرک" تعیین شده است». (18)
6) شبهه معنى دارى
قوىترین شبههاى که در عصرروشنگرى (رنسانس) پدید آمد، شبهه معنىدارى است. علت ظهور این شبهه هر گونه معنا ومفهوم واقعى از گزارههاى دینى نفى شد و کلیه گزارههاى مذهبى و از جمله اثبات وجود خدا اینقابلیتبحث را از دست داد. (19)
1) مجله مسجد سال سوم شماره 17 «بحران معنویت در جهان غرب و بازگشت مجدد به مذهب» ترجمه بهجتیزد خواستى.
2) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 152 تا 278 و دکتر میر شمسالدین ادیب سلطانى، در رساله عمومىو محمدعلى فروغى، سیرحکمت در اروپا، ص 15 به بعد.
3) این دوره هزار ساله به قرون وسطى موسوم است. قرون وسطى بهطورى که لغت نامه دهخدا نیز مىگوید به سالهاى 395 میلادىتا 1453 میلادى گفته مىشود.
4) سال 529. م.
5) فلسفهاى که در این نظام، رواج یافت، فلسفه اسکولاستیک (مدرسى) نام دارد که به علت نفوذ و نظارت کلیسا بر مدارس،سالها در مراکز علمى تدریس مىشد.
6) به همین جهت در ابتدا از افکار افلاطون که با اصول مسیحیت مطابق بود، امتثال مىشد و آراى ارسطویى که چندان سازگارى بامسیحىگرى نداشت، منکوب شد. اما بعدها در اثر نفوذ اسلام در اروپا و ترجمه آثار فلاسفه اسلامى، غربیان با افکار ارسطو آشناشدند و آن را پذیرفتند تا آنکه کلیسا نیز در برابر این موج فکرى تاب نیاورد و این افکار را پذیرفت.
7) از جمله آراء علمى که براى توجیه عقاید مسیحیتبه کار مىرفت کیهان شناسى بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم و گردشتمام ستارگان و سیارات را به دور آن مىدانست، این راى، مایه اشرف بودن انسان تلقى مىشد، اشرفیت انسان بر دیگر موجودات ازعقاید مسیحیتبود.
8) ر.ک: اصول فلسفه و روش رئالیسم، بدایة الحکمه و نهایة الحکمه و المیزان ج 8، ص 299 و ج 16، ص 260-178 و ج 1، ص 47 وشیعه در اسلام، ص 230-50 تعلیقه بر بحار، ج 105، ص 103 و تعلیقه بر شفاء و اسفار.
9) نومینالیسم، انکار وجود کلیات و قائل شدن به وجود اسماء صادق برکثیرین.
10) اومانیسم.
11) این جمله معروف از رنه دکارت فرانسوى است که مىگفت: من شک مىکنم پس هستم. یعنى اگر در وجود هر چیزى شک راهیابد هیچگاه در وجود خود شک، تردیدى راه نخواهد یافت و چون وجود شک بدون شک کننده معنى ندارد پس وجود انسانهاىشک کننده و اندیشمند هم قابل تردید نخواهد بود. سپس این دانشمند کوشید قواعد خاصى براى تفکر و اندیشه وضع نماید.
12) آمپرلیسم.
13) نومینالیسم.
14) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 1،ص 141.
15) ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص 110.
16) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 191.
17) پیشین، ص 262 به بعد.
18) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 96.
19) در شماره 20 پیام حوزه ص 40 مقالهاى درباره زبان دین منتشر شده است.