خردورزى در معارف دینى ازدیدگاه علامه طباطبایى رحمه الله
آرشیو
چکیده
متن
پیش گفتار
در بین ادیان زنده جهان هیچیک، به اندازه اسلام و اولیاى آن، در باب خرد و خردورزى سخن نگفتهاند. (1) ازویژگىهاى بارز معارف اسلامى، دعوت همگان به تعقل و تفکر و پرهیز از خمود عقلى و جمود فکرى است. بهگفته علامه طباطبایىرحمه الله، تنها در قرآن کریم بیش از سیصد آیه در ستایش خردورزى و سفارش به تفکر و تدبروجود دارد. (2) قرآن کریم علاوه بر آنکه معارف خود را خردپذیر و عقلانى دانسته و براى اثبات حقانیت آنها بهاقامه براهین عقلى مىپردازد بلکه از مخالفان خود نیز برهان مىطلبد:
«قلهاتوا برهانکم ان کنتم صادقین (3) ». این دین در قلمرو امور فرا عقلى نیز به بیان فلسفه احکام و فروعاتدینى مىپردازد.
به عنوان مثال، در باب نماز (4) مىفرماید:
«انالصلاة تنهى عنالفحشاء و المنکر (5) ».
از این رو مىتوان گفت «از دیدگاه قرآن مدار کارها عقل است» و مخالفتیا موافقت، باید براساسبرهان و استدلال باشد.
خرد ستیزى، ایمان بدون پشتوانه علم و تقلید کورکورانه، در معارف اسلامى امورى نکوهیدهاند. درهیچ کلامى از اولیاى دین، سخنى در ستایش این امور مذموم دیده نمىشود. ایمان و علم دوشادوش همو بلکه ملازم یکدیگرند. اگر در دینى دعوت به ایمان بىدلیل و اعتقاد به امور نامعقول شود، گواهى برالهى نبودن آن دین است.
چگونه ممکن است، پیامى که براى هدایت آدمیان فرستاده مىشود بر پایه امور نامعقول و خرد ستیزاستوار باشد؟ و دعوت به تقلید جاهلانه کند؟ و آنها را به نادیده گرفتن بزرگترین امتیاز انسانیتخویشیعنى عقل ترغیب کند؟ بهگونهاى که برخلاف حکم فطرت و سرشتخود، امور بىبرهان را گردننهند؟ (6)
با توجه به آنچه آورده شد، پرسشهایى به ذهن مىآید; منظور از این عقل که قرآن، همگان را به آناحاله مىدهد و دعوت خود را بر پایه آن استوار مىسازد چیست؟ آیا اسلام هر نوع تفکر و استدلالى ازهر شخصى و با هر انگیزهاى را تایید و تاکید مىکند؟ آیا اسلام که به خردورزى و اندیشهورى دعوت کردهبه نتایج و پیامدهاى آن نیز، ولو مخالف با احکام و معارف خودش باشد، پایبند است؟
نسبت عقل و وحى با یکدیگر چگونهاست؟ آیا همیشه، هم دل و هم زباناند؟ در صورت بروزاختلاف کدامین را باید تقدم بخشید؟ و بالاخره این سؤال اساسى پیش مىآید که با وجود بهرهمندىآدمیان از نیروى عقل چه نیازى به وحى و پیام آسمانى است؟
این سؤالات بحثانگیزترین پرسشهایى است که در طول تاریخ اسلام، همواره اذهان بسیارى ازبزرگان را به خود مشغول داشته است. و کتابهاى بسیارى در پاسخ به این پرسشها نوشته شده است.
عالمان اسلامى در مواجهه با این پرسشها نگرشهاى متفاوتى داشتهاند (7) .
گروهى چون اهل الحدیث، حنبلیان، ظاهریان و اخباریان با تعصب و تصلب بر ظواهر کتاب و سنتجانب نقل را ترجیح داده و عقل و برهان را نادیده گرفتند. این دسته را مىتوان نصگرایان افراطى نامید.
گروهى دیگر چون معتزلیان و افرادى مانند ابن رشد و ابن طفیل - بنابرنظر مشهور- درست در نقطهمقابل دسته اول، بر ترجیح جانب عقل کوشیدند و عقل را یگانه معیار و میزان فهم شریعت پنداشته وبهاى بسیار اندکى به ظواهر دادند. ایندسته را مىتوان عقل گرایان افراطى دیندار نامید.
دسته سوم یگانه راه نجات بخش و حقیقتیاب را، تصفیه باطن و زدودن زنگارهاى غفلت و هواپرستى دانسته، نه عقل را کار ساز دانستند و نه نقل را راهگشا.
البته در این میان عالمان تطبیقى نیز کم نبودند، کسانى که در پى یافتن راهحلهایى براى جمع بیندادههاى عقل و نقل و دل برآمدند. افرادى همچون ابن عربى، عبدالرزاق کاشانى، ابن فهد حلى، شهیدثانى و فیض کاشانى در تطبیق وحى و عرفانکوشیدند. برخى دیگر چون ابونصر فارابى، شیخ شهابالدینسهروردى و صائنالدین محمد ترکه، در تطبیق برهان و عرفان تلاش کردند و پارهاى دیگر مانند قاضىسعید قمى در هماهنگ کردن عقل و وحى کوشیدند و بالاخره جمعى دیگر نیز مانند ابن سینا وصدرالمتالهین سعى در جمع بین عقل و وحى و عرفان را داشتند. (8)
علامه طباطبائىرحمه الله نیز یکى از بارزترین عالمانى است که به مساله عقل و وحى و ارتباط و نسبت آنهاتوجهاى ویژه داشته و در جهت تطبیق آن دو تلاش گستردهاى کرده است. سیره علمى و عملى اینفیلسوف بزرگ بهترین گواه همت او در هماهنگسازى عقل و وحى و کشف است. (9) البته وى به رغمتلاشهاى بىدریغش در این مساله معتقد است که نزاع عقل و وحى را پایانى نیست و تلاش فیلسوفان ومتکلمان در هماهنگسازى آنها، تلاشى جاودانه و پایانناپذیر خواهد بود:
رگ رگ است این آب شیرین آب شور در خلایق مىرود تا نفخ صور
تلاش ما، در این نوشتار کوتاه، بر آن است که به مساله عقل و وحى از دیدگاه علامه طباطبائى، نگاهىگذرا افکنده و دیدگاه این فیلسوف بزرگ را درباب مهمترین مسایل مربوط به این حوزه، دریابیم.
مفهوم عقل
منظور از عقلى که این همه اسلام آن را سفارش و ستایش کرده «فطرت» است، گوهرى که در همهآدمیان، به یکسان، وجود دارد.
همه انسانها امور فطرى و مطابق با سرشتخود را خواه ناخواه مىپذیرند و اختلاف و نزاعى در آنندارند و اگر نزاعى باشد، از قبیل مشاجره در بدیهیات است که ناشى از عدم دقت در اطراف موضوعاست. (10)
طریق صحیح تفکر و ادراک عقلى مقبول تعالیم اسلامى، بهکارگیرى و استفاده از استدلال و برهاناست. برهانى که مبتنى بر مقدمات بدیهى و یا منجر به بدیهى باشد. (11) بنابراین اگر بر هر امرى برهانفلسفى - که از مقدمات یقینى تشکیل مىشود- اقامه شود. اسلام آن مساله راپذیرفته و تایید مىکند. وهیچ واهمهاى از پذیرش پیامدهاى برهان، به عنوان امرى دینى و حکمى الهى وجود ندارد. و از مصادیقروشن قاعده اصولى مشهور «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» است.
دلیل حجیتبرهان عقلى
حجیتبرهان عقلى، امرى ذاتى و قطعى و بىنیاز از اثبات است. به عبارت بهتر، حجیتبرهان،اثباتپذیر نیست. زیرا از امور بدیهى است و بهترین دلیل حجیت و حقانیت امور بدیهى، بداهتشاناست (12) .
«آفتاب آمد دلیل آفتاب».
نه با دلیل عقلى مىتوان حجیتبرهان را اثباتکرد; چرا که «تقدم شى بر نفس» خواهد بود و مفسدهدور است و نه با دلیل نقلى و شرعى، زیرا در آن صورت «دور» خواهد بود، براى آن که حجیت ظواهردینى، خود، متوقف بر برهان عقلى است. (13)
ابطال برهان نیز همین گونه است، حجیتبرهان عقلى، ابطالپذیر هم نیست. نه با دلیل عقلىمىتوان حجیت عقل را انکار کرد و نه با دلیل شرعى.
علامه طباطبائى در پاسخ کسانى که معتقدند آیات و روایات، عقل را حجت نمىدانند دلیل بودن آنرا ابطال کردهاند، مىفرماید: این سخن به منزله تیشهاى استکه ابتدا به ریشه آیات و روایات زده مىشودو حقانیت آنها را ابطال مىکند، زیرا اثبات حقانیت و معصومیت وحى، راهى جز طریق عقل ندارد. (14)
ضرورت پذیرش برهان
هر سخنى که در تایید حجیت و حقانیتبرهان عقلى گفته مىشود، جنبه تنبیهى و تعلیلى داشته وهیچگاه به هدف اثبات آن نیست. و چون حجیت آن ذاتى و قطعى است، کسى نمىتواند از تمسک به آنجلوگیرى کند. مگر نه اینکه مطلوب همه آدمیان، رسیدن به حقیقت و واقعیت است. پس چیزى کهحقنمایى، ذاتى آن است، چگونه مىتوان به آن بىمهرى کرد. از همینجا است که علامه طباطبائى بر اینسخن اخباریان که «ائمهاطهارعلیهما السلام بعد از شناخت امام، در عقل را مسدود کرده و از تکیه بر آن بر حذرداشتهاند» (15) به شدت مىتازد و مىفرماید:
... هو من اعجب الخطا ولوابطل حکمالعقل بعد معرفةالامام کان فیه ابطال التوحید والنبوة و الامامة و سائرالمعارف الدینیه و کیف یمکن ان ینتج من العقل نتیجه ثم یبطل بهاحکمه و تصدیق النتیجة بعینها... . (16)
این سخن از عجیبترین اشتباهات است. اگر پس از معرفت امام، حکم عقل راباطل بپنداریم، به معناى ابطال توحید و نبوت و امامت و دیگر معارف دینى است.چگونه ممکن است از عقل نتیجهاى گرفت و سپس با آن حکم عقل را ابطال کرد و درهمان حال نتیجه را تصدیق نمود.
جایگاه تقوا در خردورزى
قرآن کریم در بسیارى از آیات کافران، فاسقان و منافقان را از دانش سودمند و تعقل کارآمد بىبهرهدانسته و دسترسى بىتقوایان را به حقایق قرآنى، ناممکن مىداند.
«و ما یتذکر الا من ینیب (17) ».
«و من یتقالله یجعل له مخرجا (18) ».
آیا این آیات به معناى آن است که تعقل کافران و بىتقوایان از نظر قرآن، امرى بیهوده و بىنتیجهاست؟ تقوا چه نقشى در تعقل دارد که خردورزى ناپارسایان راه به جایى نمىبرد.
بىتردید، قرآن کریم مخالفان خود را به تعقل و تدبر فراخوانده و در برابر کافران و حقگریزان،احتجاجات عقلى فراوانى را به کار گرفته است. همچنین پیامبر اسلام و ائمهاطهارعلیهما السلام، در برابر منحرفانو دین ستیزان، از براهین عقلى مدد جسته و به آنها استناد کردهاند. اینها همه به روشنى، گواهى مىدهندکه نشاندن پارسایى در کنار خردورزى و دانشاندوزى، به معناى آن نیست که بىتقوایان از درک براهینعقلى ناتوانند والا همه آن احتجاجات، بیهوده بود. زیرا در آن صورت، کافران و مشرکان، راهى براىادراک حقایق نداشتند و راه عقل بر آنان بسته بود. و اگر گفته شود که این احتجاجات براى زمانى است کهآنان ایمان آورده و تقوا را همنشین تعقل کنند، باز هم از بیهودگى و بىفایدگىشان نمىکاست.
بنابراین منظور از همنشینى تقوا و تعقل آن است که روح و سرشت آدمى به آن حالت پاکى و صداقتنخستین و فطرىاش برگردد تا به آسانى حقایق را پذیرا شود. (19)
توضیح آنکه، انسان داراى مجموعهاى از نیروهاى متضاد و متزاحم است. هر نیرویى، بىتوجه بهنیروهاى دیگر، سر در کار خویش دارد و در اندیشه ارضاى خواستههاى خود است. اگر انسان به یکى ازاین قوا، گرایش بیشترى نشان دهد و در ارضاى خواستههاى آن کوشش بیشترى کند. سرکشى آن قوه وسرکوبى قواى دیگر را در پىخواهد داشت. و انسانیت انسان، که بر پایه مجموعه این نیروها شکلمىگیرد، در میان این کوتاهى و زیاده روىها پایمال مىشود. پس، چارهاى جز ارضاى همه نیروهاىنفسانى، به طور مساوى و عادلانه، وجود ندارد. انسان واقعى کسى است که در ارضاى معقولخواستههاى تمامى قواى درونیش کوتاهى نکند.
از سوى دیگر انسان در ابتداى پیدایش خود، از بسیارى از علوم و معارف آگاهى ندارد، کسب دانش وتوسعه دانستنىها معلول کارکرد قواى درونى است. طبیعتا تلاش انسان در جهت ارضاى خواستههاىیکى از این قوا موجب میل فکرى به سوى آن و غفلت از مقتضیات سایر قوا و در نتیجه انحراف فکرى وعقیدتى خواهد شد. چرا که حب و بغضها، جهتگیرىهاى تعصبآمیز و در یک کلام، تمایلاتنفسانى، مسیر تفکر صحیح را منحرف مىکنند. به تعبیر زیبا و دلنشین امیرالمؤمنینعلیه السلام:
اکثر مصارعالعقول تحتبروق المطامع; (20) آنجا که برق شمشیر طمع در فضاى اندیشه بلند مىشود، بیشترین جایى است کهعقل به زمین مىخورد.
صاف خواهى چشم و عقل و سمع را بر دران تو پردههاى طمع را هر که را باشد طمع الکن شود با طمع کى چشم و دل روشن شود (21)
قرآن کریم نیز، در جاى جاى آیات خود، بر این حقیقت صحه مىگذارد و پیروى از شهوات و امیالحیوانى را موجب گمراهى مىداند و اسیران نیروهاى غضبى و شهوى را، از شناختحقیقت محجوبمىداند و رهایى از چنگال نفسانیات و خواستههاى شیطانى را، راه رستگارى و سعادت معرفى مىکند:
«فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا الا منتاب و آمن و عمل صالحا» (22)
سپس قومى که نماز را ضایع کرده و از شهوات و تمایلات نفسانى پیروى مىکردند،جانشین آن قوم خداپرستشدند. و اینان به زودى سزاى گمراهى خود را خواهند دید;مگر آنان که توبه کرده، ایمان آورده و کردار نیکو انجام دهند.
«ساصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فىالارض بغیرالحق و ان یروا کل آیة لایؤمنوابها و ان یروا سبیلالرشد لا یتخذوه سبیلا و ان یروا سبیلالغى یتخذوه سبیلا ذلک بانهمکذبوا بایاتنا و کانوا عنها غافلین» (23) .
به زودى کسانى را که به ناحق تکبر مىورزند، از (فهم) نشانههاى خود باز خواهم داشت;اینان اگر هرگونه نشانهاى (از عظمتخداوند) را ببینند، ایمان نمىآورند; و اگر راه هدایت را بهآنها بنمایانند، بر نمىگزینند[اما] اگر مسیر ضلالت را ببینند آن را برخواهند گزید. این [حقگریزى آنان] بدان جهت است که آیات خداوند را تکذیب کرده و از آنها غافل شدند.
سعدى نیز همین حقیقت قرآنى را به صورت زیبایى بیان کرده است:
حقیقتسرایى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته نبینى که هرجا که برخاست گرد نبیند نظر گر چه بینا است مرد (24)
در نتیجه تحصیل تقوا که همان تعدیل نیروهاى انسانى است، موجب پاکى و زلالى فطرت انسان وفزونى بینش و بصیرت او مىشود و پذیرش حقایق و بهرهمندى از دانشهاى سودمند و دستیابى بهاندیشههاى درست را در پى خواهد داشت. (25)
«ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» (26)
تعارض عقل و شرع
در صورت بروز اختلاف بین حکم عقل و نقل قطعى، آیا باز هم دلیل عقلى از احترام برخوردار بوده واسلام آن را تایید مىکند؟ و یا اینکه پیام این پیامبر درونى، در هنگام تعارض، شیطانى بوده و پذیرفتهنیست؟
در پاسخ به ا ین سؤال باید گفت، این احتمال کاملا بىمورد است و به هیچ وجه امکان تحقق نداردوالا تناقض را در پى خواهد داشت. زیرا - همانطور که پیشتر گفتیم- حجیت ظواهر دینى متوقف بربرهان عقلى است. اثبات ضرورت و حقانیت و عصمت دین، همگى امورى مبتنى بر عقلاند. عقل استکه انسان را به پیروى از دستورات دین وا مىدارد. حال چگونه ممکن است همین عقل، بر بطلان آنچیزى که ابتدا حقانیتش را اثبات کرده است دلیل اقامه کند؟! و حکمى بر خلاف محتواى حکم پیشینخود داشته باشد؟
علامه طباطبائى در این مورد مىفرماید:
... ان الکتاب والسنة القطعیة من مصادیق مادل صریح العقل على کونهما من الحق والصدق و من المحال ان یبرهن العقل ثانیا على بطلان ما برهن على حقیقته اولا (27) .
بعد از آنکه عقل صراحتا بر حقانیت و درستى قرآن و سنت قطعى دلیل آوردهاست، محال است که دوباره برهانى برخلاف آنها اقامه کند.
تعارض بین دو حکمى که به مرحله قطعیت رسیده باشند ممکن نیست. دو حکم عقلى یا شرعىقطعى هرگز نمىتوانند در تعارض با یکدیگر باشند، چنانچه حکم شرعى قطعى با حکم عقلى قطعى نیزامکان تعارض ندارند. زیرا حکم شرعى در صورتى به مرحله قطعیت مىرسد که واجد شرایط زیر باشد:
الف) صدور آن از ناحیه معصوم، قطعى و یقینى باشد;
ب) دلالتى روشن بر مدعا داشته باشد به گونهاى که احتمال دیگرى را بر نتابد;
ج) صدور آن نیز به قصد بیان حکم الهى باشد و احتمال تقیه و ظاهر سازى در آن نرود.
پس از این مراحل معرفتبه دست آمده از دلیل حکم شرعى صفت قطعیت پیدا مىکند. حال اگرفرض شود، عقل به صورت قطعى برخلاف مفاد چنین حکمى باشد، طبیعى است که این حکم عقلىقطعى، در چگونگى دلالت دلیل شرعى تاثیر گذاشته و مانع از دلالت قطعى و یقینى آن بر مدعا خواهدشد. و شرط دوم محقق نخواهد بود. بنابراین، تعارض حکم شرعى قطعى با حکم عقلى قطعى،امکانپذیر نیست.
یکى از مواردى که امکان تعارض بین حکم عقل و وحى وجود دارد، جایى است که دلیل عقلىقطعى با ظاهر حکمى شرعى ناسازگار باشد. در اینجا چه باید کرد؟ جانب عقل را مقدم داشتیا وحى؟
به عقیده علامه طباطبائى، حکم این مساله بدیهى و روشن است. زیرا حجیت قطع، ذاتى آن است ولزوم پیروى از آن، نیازمند اثبات نیست. و در هرجا، قطع داشته باشیم، آن را با هیچ چیز دیگرى معاوضهنخواهیم کرد و چیزى را بر آن مقدم نخواهیم داشت. (28)
ظواهر دینى متوقف بر ظهورى است که در لفظ وجود دارد و این ظهور، دلیل ظنىاست و ظن نمىتواند با علم و یقینى که از اقامه برهان حاصل مىشود، مقاومت کند. (29)
رابطه عقل و نبوت
هدف از بعثت پیامبران چیست؟ آیا نیروهاى معرفتى -عقل و حس- که خداوند به رایگان در اختیارآدمیان نهاده است، او را از وحى بىنیاز نمىکند؟ در جایى که عقل، انسان را به پیروى از حق و باورصحیح و کردار نیکو فرا مىخواند و راه را از چاه مىنمایاند، و از او مىخواهد که در مسیر فضیلت وپارسایى گام نهد، برانگیختن پیامبران چه ضرورتى دارد؟
علامه طباطبائى براى اثبات ضرورت برانگیختن پیامبران و ناتوانى عقل در تامین سعادت نهایىانسان، به عقل عملى و عقل نظرى و وظایف هر یک اشاره کرده و مىفرماید:
عقلى که آدمى را به سوى حق مىخواند و به پیروى از باورهاى صحیح و کردارهاىنیکو امر مىکند، «عقل عملى» است... نه «عقل نظرى» که وظیفهاش شناختحقیقتاشیاء است... و عقل عملى نیز مقدمات حکم خود را از احساسات درونى و باطنىمىگیرد. اما آن احساساتى که از ابتدا به صورت بالفعل در انسان وجود دارند و بهفعالیت مىپردازند، احساسات نیروهاى شهوى و غضبى است. اما نیروى ناطقه قدسى،در آغاز به صورت بالقوه وجود دارد. این احساسات فطرى و باطنى باعث اختلافمىشوند و آن احساساتى که به صورت بالفعل موجودند، اجازه فعالیتبه قوه ناطقه رانمىدهند. همچنان که ما وضع انسانها را به چشم خود مىبینیم که هر قوم و یا فردىکه تربیت صالح ندیده باشد، به زودى به سوى بربریت متمایل مىشود، با اینکه همهانسانهاى وحشى، هم عقل دارند و هم فطرت، ولى مىبینیم که هیچکارى از آنهاساخته نیست. پس ناگزیر باید پذیرفت که آدمیان هرگز از نبوت بىنیاز نخواهندبود. (30)
مرحوم علامه، بیان دیگرى نیز در اثبات نیازمندى بشر به دین و عدم کفایت عقل (31) دارد که خلاصهآن را در ادامه مىآوریم:
خداى متعال، به صورت تکوینى، در سرشت هریک از انواع آفریدهها، راهى مشخص و غریزى براىسیر به سوى کمال مطلوب متناسب با هر نوع را قرار داده است. و همه مخلوقات را از هدایت تکوینىخویش بهرهمند ساخته است.
«الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى (32) »
انسان نیز که یکى از آفریدههاى الهى است، از این قانون کلى خارج نمىباشد. او نیز با هدایت تکوینىبه سوى کمال واقعى خود در حرکت است. علاوه بر این انسان، افزون بر جنبههاى غریزى مشترکى که باسایر آفریدهها دارد، از ویژگى اختصاصى دیگرى به نام عقل نیز بهرهمند است که با کمک آن مىتواندبسیارى از نیروهاى موجود در طبیعت را در خدمتخود آورده و از آنها بهرهبردارى کند.
انسان، بر خلاف بسیارى دیگر از مخلوقات، موجودى اجتماعى و مدنىالطبع است. این ویژگى، او رابه سوى پذیرش قانون و قبول پارهاى از محدویتهاى فردى و اجتماعى مىکشاند. از این رو همهانسانهاى سالمى که خواستار منافع خود هستند، در پى یافتن قانونى اجتماعىاند که وظیفه هر یک ازافراد اجتماع و سزاى متخلفان را مشخص کند و تامین کننده سعادت همه افراد جامعه باشد.
اما آیا بشر توانسته است و یا اصولا مىتواند با استمداد از نیروى عقل خود، قانونى فراگیر که تامینکننده هدف فوق باشد، تهیه و تدوین کند؟ نگاهى گذرا به تاریخ بشریت نشان مىدهد که تاکنون انسانهابه خودى خود و بى مدد وحى نتوانستهاند به این خواسته اولى و ضرورى خویش دستیابند. اینحقیقت تاریخى ما را متوجه این نکته مهم مىکند که اصولا تدوین چنین قانون سترگى برعهده خرد خردآدمیان نهاده نشده است. چه عقل فردى و چه عقل جمعى، هیچکدام توانایى چنین کارى را ندارند. والاپس از گذشت هزاران سال از عمر بشر، مىبایستشاهد تحقق این امر مىبودیم. به عبارت دیگر:
قانون کامل مشترکى که باید سعادت جامعه بشرى را تامین کند و باید بشر از راهآفرینش و تکوین به سوى آن دایتشود، اگر تکوینا به عهده خرد گذاشته شده بودهر انسان با خردى آن را درک مىکرد چنانکه سود و زیان و سایر ضروریات زندگىخود را درک مىکند ولى از چنین قانونى تاکنون خبرى نیست... و چون به مقتضاىنظریه هدایت عمومى وجود چنین درکى در نوع انسان ضرورى است ناگزیر دستگاهدرک کننده دیگرى در میان نوع انسانى باید وجود داشته باشد که وظایف واقعىزندگى را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و این شعور و درک که غیر ازعقل و حس مىباشد، شعور وحى نامیده مىشود. (33)
ایرادى بر دیدگاه علامه
اگر بخواهیم به ظاهر بیان علامه تمسک کنیم، دست کم با دو اشکال مواجه مىشویم:
نخست آنکه منطقا نمىتوان از وجود هدایت تکوینى در حیوانات و نباتات و امثال آن و راهیابىغریزى آنها را به سوى کمال نهایىشان، چنین نتیجه گرفت که آدمیان نیز از این هدایت تکوینى،برخوردارند.
دوم آنکه، این مساله تاریخى که عقل آدمیان تاکنون نتوانسته استبراى سعادت خود، قانونى کامل وبىنقص سامان دهد، لزوما به این معنا نیست که بشر، در هیچ زمانى، نتواند با کمک عقل خود راه هدایترا بیابد. یعنى با این برهان تاریخى و تجربى، نمىتوان لزوم نبوت و هدایت وحیانى را براى آینده بشر، بهاثبات رسانید. آنچه مسلم و قطعى است، این است که تاکنون عقل بشر ناقص بوده و نتوانسته استقانونى جامع براى تامین سعادت نهایى خویش و برطرف کردن اختلافات اجتماعى، تدوین کند، و از اینرو دخالتخداوند و برانگیختن پارهاى از بندگان خویش و فرستادن پیامهاى ویژه براى هدایت آدمیان،لازم بود. اما از کجا که انسانها در آینده، ولو آیندهاى بسیار دور، نیز توانایى تهیه و تدوین چنین قانونى رابا کمک عقل خویش نداشته باشند؟ زیرا همچنانکه در عرصه علوم طبیعى و تجربى پردههاى بسیارى راگشودند و نادانستنىهاى فراوانى را دانستنى کردند، ممکن است در قلمرو دانشهاى مربوط به کمالنهایى و سعادت جاودانه خود نیز، در آینده پیشرفتهاى چشمگیرى داشته باشند به گونهاى که خودبتوانند اختلافات اجتماعى را برطرف کرده و سعادت خویش را بشناسند. (34)
در پاسخ باید گفت که منظور حضرت علامه نارسایى نیروهاى عادى شناخت، یعنى حس و عقل،دریافتن و شناختن کمال نهایى و طریق سعادت بشرى است. یعنى اصولا آدمیان با نیروى حس و عقل،به هیچ وجه نمىتوانند کمال نهایى خویش را بیابند. علامه در جاى دیگرى درباره نارسایى عقلمىگوید:
«همان عقل اجتماعى انسان است که به اتکاى احساسات درونى و بیرونى فکر خودبه سوى اختلاف دعوت مىکند و البته چنین عاملى وسیله رفع اختلافات نمىتواندبودهباشد» (35) .
بهنظر علامهرحمه الله نیروى عقل در هیچ زمانى نمىتواند به تنهایى و مستقل از وحى، کمالنهایى را بیابد وقانونى فراگیر در صحنه اجتماع حاکم کند، به گونهاى که سعادت و کمال بشر را محقق کند. بنابراین بااستناد به حکمت الهى و صفت هدایت در مىیابیم که خداوند باید از راه دیگرى که همان وحىباشد،«مسیر هدایت» را بر آدمیان بنمایاند و آنان را از «چاه»هاى گمراهى و ضلالت رهایى بخشد. پسنیاز بشر به هدایتهاى آسمانى، نیازى ابدى و جاودانه است.
خاتمه
آنچه گفته شد به معناى بىنیازى از دین و محوریت همه جانبه عقل نیست. بلکه آدمیان با وجودبهرهمندى از عقل، پیوسته نیازمند راهنمایىها و دستگیرىهاى پیامبران بوده و هستند و براى شناختراه سعادت و کمال حقیقى خود و برطرف کردن اختلافات اجتماعى، راهى جز پیروى از وحى ندارند.
علامه طباطبائىرحمه الله در کنار مبارزه با دیدگاه نصگرایان افراطى که بر تدین بدون تعقل تاکید ورزیده،رابطه مثبتى بین دیندارى و خردورزى نمىبینند و همچنین مخالفتبا راى خردگرایان افراطى دین ستیزکه با وجود عقل، آدمیان را بى نیاز از وحى و پیام آسمانى مىدانند و همچنین رد دیدگاه خردگرایانافراطى دین دار که دین را صرفا در محدوده عقل مىخواهند و حتى سخنان خردگریز و فوق عقل دین رابر نمىتابند- بر عقلگرایى معتدل و میانه تاکید کرده و معتقد است، نباید به انگیزه حرمت نهادن به عقلاز حریم وحى کاست، یا به منظور حفظ قداست وحى، ارزش و اهمیت عقل را نادیده گرفت. عقل ووحى دو حجت الهىاند; از اینرو نه تنها بین دادههاى آنها، تعارضى نیست، بلکه از همراهى وهمآهنگى کاملى نیز برخوردارند و سعادت بشر در گرو همزیستى همدلانه عقل و وحى است.
پىنوشتها:
1) شیعه در اسلام، محمد حسین طباطبائى بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبائى، تهران، 1362 ش، ص 42 و بررسىهاى اسلامى صص214-213.
2) المیزان فىتفسیرالقرآن، ج5، ص 255.
3) بقره (2): 111 .
4) المیزان فىتفسیرالقرآن، ج5، ص 255.
5) عنکبوت(29): 45.
6) على والفلسفةالالهیة، ص 12-11.
7) المیزان فىتفسیرالقرآن، قم، چاپ جامعه مدرسین، ج5، ص 283.
8) همان.
9) براى نمونه، ر.ک: الرسائلالتوحیدیه که علامه طباطبائى در این کتاب معارف اعتقادى را ابتدا با دلایل عقلى و فلسفى، مبرهن مىکند وسپس با آیات و روایات فراوانى به اقامه دلیل نقلى مىپردازد. در یک فصل ادله عقلى و در فصل پس از آن شواهد نقلى را ذکر مىکند.
10) همان، ص 255.
11) همان، ص 258.
12) همان، ص 266.
13) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
14) شیعه، ص 219 و همچنین ر.ک: بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
15) بحارالانوار، ج2، ص 314.
16) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج 2، ص 314.
17) غافر (40):13.
18) طلاق (65): 2.
19) المیزان فىتفسیر القرآن، ج5، صص 268-267 .
20) نهجالبلاغة، ترجمه جعفر شهیدى، قصارالحکم، حکمت 219.
21) مثنوى معنوى، جلالالدین موسوى، تهران، نگاه، دفتر دوم، ابیات 570 و 580 .
22) مریم (19): 59 و 60 .
23) اعراف (7): 146.
24) کلیات سعدى، تصحیح محمدعلى فروغى، تهران، طلوع، بوستان، ص 301.
25) المیزان فىتفسیرالقرآن، ج5، صص 270-267 .
26) انفال (8): 29 .
27) المیزان فىتفسیرالقرآن، ج5، ص 258.
28) ظهور شیعه، صص35-34; شیعه، ص 50 .
29) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
30) المیزان فىتفسیر القرآن، ج2، ص 148.
31) شیعه در اسلام، صص 85-80 .
32) طه (20): 50.
33) شیعه در اسلام، ص 84 .
34) براى توضیح بیشتر ر.ک: راه و راهنماشناسى، صص 18-16 و پژوهشى در عصمت معصومان، صص 108-106 .
35) بررسىهاى اسلامى، ص 239 .
در بین ادیان زنده جهان هیچیک، به اندازه اسلام و اولیاى آن، در باب خرد و خردورزى سخن نگفتهاند. (1) ازویژگىهاى بارز معارف اسلامى، دعوت همگان به تعقل و تفکر و پرهیز از خمود عقلى و جمود فکرى است. بهگفته علامه طباطبایىرحمه الله، تنها در قرآن کریم بیش از سیصد آیه در ستایش خردورزى و سفارش به تفکر و تدبروجود دارد. (2) قرآن کریم علاوه بر آنکه معارف خود را خردپذیر و عقلانى دانسته و براى اثبات حقانیت آنها بهاقامه براهین عقلى مىپردازد بلکه از مخالفان خود نیز برهان مىطلبد:
«قلهاتوا برهانکم ان کنتم صادقین (3) ». این دین در قلمرو امور فرا عقلى نیز به بیان فلسفه احکام و فروعاتدینى مىپردازد.
به عنوان مثال، در باب نماز (4) مىفرماید:
«انالصلاة تنهى عنالفحشاء و المنکر (5) ».
از این رو مىتوان گفت «از دیدگاه قرآن مدار کارها عقل است» و مخالفتیا موافقت، باید براساسبرهان و استدلال باشد.
خرد ستیزى، ایمان بدون پشتوانه علم و تقلید کورکورانه، در معارف اسلامى امورى نکوهیدهاند. درهیچ کلامى از اولیاى دین، سخنى در ستایش این امور مذموم دیده نمىشود. ایمان و علم دوشادوش همو بلکه ملازم یکدیگرند. اگر در دینى دعوت به ایمان بىدلیل و اعتقاد به امور نامعقول شود، گواهى برالهى نبودن آن دین است.
چگونه ممکن است، پیامى که براى هدایت آدمیان فرستاده مىشود بر پایه امور نامعقول و خرد ستیزاستوار باشد؟ و دعوت به تقلید جاهلانه کند؟ و آنها را به نادیده گرفتن بزرگترین امتیاز انسانیتخویشیعنى عقل ترغیب کند؟ بهگونهاى که برخلاف حکم فطرت و سرشتخود، امور بىبرهان را گردننهند؟ (6)
با توجه به آنچه آورده شد، پرسشهایى به ذهن مىآید; منظور از این عقل که قرآن، همگان را به آناحاله مىدهد و دعوت خود را بر پایه آن استوار مىسازد چیست؟ آیا اسلام هر نوع تفکر و استدلالى ازهر شخصى و با هر انگیزهاى را تایید و تاکید مىکند؟ آیا اسلام که به خردورزى و اندیشهورى دعوت کردهبه نتایج و پیامدهاى آن نیز، ولو مخالف با احکام و معارف خودش باشد، پایبند است؟
نسبت عقل و وحى با یکدیگر چگونهاست؟ آیا همیشه، هم دل و هم زباناند؟ در صورت بروزاختلاف کدامین را باید تقدم بخشید؟ و بالاخره این سؤال اساسى پیش مىآید که با وجود بهرهمندىآدمیان از نیروى عقل چه نیازى به وحى و پیام آسمانى است؟
این سؤالات بحثانگیزترین پرسشهایى است که در طول تاریخ اسلام، همواره اذهان بسیارى ازبزرگان را به خود مشغول داشته است. و کتابهاى بسیارى در پاسخ به این پرسشها نوشته شده است.
عالمان اسلامى در مواجهه با این پرسشها نگرشهاى متفاوتى داشتهاند (7) .
گروهى چون اهل الحدیث، حنبلیان، ظاهریان و اخباریان با تعصب و تصلب بر ظواهر کتاب و سنتجانب نقل را ترجیح داده و عقل و برهان را نادیده گرفتند. این دسته را مىتوان نصگرایان افراطى نامید.
گروهى دیگر چون معتزلیان و افرادى مانند ابن رشد و ابن طفیل - بنابرنظر مشهور- درست در نقطهمقابل دسته اول، بر ترجیح جانب عقل کوشیدند و عقل را یگانه معیار و میزان فهم شریعت پنداشته وبهاى بسیار اندکى به ظواهر دادند. ایندسته را مىتوان عقل گرایان افراطى دیندار نامید.
دسته سوم یگانه راه نجات بخش و حقیقتیاب را، تصفیه باطن و زدودن زنگارهاى غفلت و هواپرستى دانسته، نه عقل را کار ساز دانستند و نه نقل را راهگشا.
البته در این میان عالمان تطبیقى نیز کم نبودند، کسانى که در پى یافتن راهحلهایى براى جمع بیندادههاى عقل و نقل و دل برآمدند. افرادى همچون ابن عربى، عبدالرزاق کاشانى، ابن فهد حلى، شهیدثانى و فیض کاشانى در تطبیق وحى و عرفانکوشیدند. برخى دیگر چون ابونصر فارابى، شیخ شهابالدینسهروردى و صائنالدین محمد ترکه، در تطبیق برهان و عرفان تلاش کردند و پارهاى دیگر مانند قاضىسعید قمى در هماهنگ کردن عقل و وحى کوشیدند و بالاخره جمعى دیگر نیز مانند ابن سینا وصدرالمتالهین سعى در جمع بین عقل و وحى و عرفان را داشتند. (8)
علامه طباطبائىرحمه الله نیز یکى از بارزترین عالمانى است که به مساله عقل و وحى و ارتباط و نسبت آنهاتوجهاى ویژه داشته و در جهت تطبیق آن دو تلاش گستردهاى کرده است. سیره علمى و عملى اینفیلسوف بزرگ بهترین گواه همت او در هماهنگسازى عقل و وحى و کشف است. (9) البته وى به رغمتلاشهاى بىدریغش در این مساله معتقد است که نزاع عقل و وحى را پایانى نیست و تلاش فیلسوفان ومتکلمان در هماهنگسازى آنها، تلاشى جاودانه و پایانناپذیر خواهد بود:
رگ رگ است این آب شیرین آب شور در خلایق مىرود تا نفخ صور
تلاش ما، در این نوشتار کوتاه، بر آن است که به مساله عقل و وحى از دیدگاه علامه طباطبائى، نگاهىگذرا افکنده و دیدگاه این فیلسوف بزرگ را درباب مهمترین مسایل مربوط به این حوزه، دریابیم.
مفهوم عقل
منظور از عقلى که این همه اسلام آن را سفارش و ستایش کرده «فطرت» است، گوهرى که در همهآدمیان، به یکسان، وجود دارد.
همه انسانها امور فطرى و مطابق با سرشتخود را خواه ناخواه مىپذیرند و اختلاف و نزاعى در آنندارند و اگر نزاعى باشد، از قبیل مشاجره در بدیهیات است که ناشى از عدم دقت در اطراف موضوعاست. (10)
طریق صحیح تفکر و ادراک عقلى مقبول تعالیم اسلامى، بهکارگیرى و استفاده از استدلال و برهاناست. برهانى که مبتنى بر مقدمات بدیهى و یا منجر به بدیهى باشد. (11) بنابراین اگر بر هر امرى برهانفلسفى - که از مقدمات یقینى تشکیل مىشود- اقامه شود. اسلام آن مساله راپذیرفته و تایید مىکند. وهیچ واهمهاى از پذیرش پیامدهاى برهان، به عنوان امرى دینى و حکمى الهى وجود ندارد. و از مصادیقروشن قاعده اصولى مشهور «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» است.
دلیل حجیتبرهان عقلى
حجیتبرهان عقلى، امرى ذاتى و قطعى و بىنیاز از اثبات است. به عبارت بهتر، حجیتبرهان،اثباتپذیر نیست. زیرا از امور بدیهى است و بهترین دلیل حجیت و حقانیت امور بدیهى، بداهتشاناست (12) .
«آفتاب آمد دلیل آفتاب».
نه با دلیل عقلى مىتوان حجیتبرهان را اثباتکرد; چرا که «تقدم شى بر نفس» خواهد بود و مفسدهدور است و نه با دلیل نقلى و شرعى، زیرا در آن صورت «دور» خواهد بود، براى آن که حجیت ظواهردینى، خود، متوقف بر برهان عقلى است. (13)
ابطال برهان نیز همین گونه است، حجیتبرهان عقلى، ابطالپذیر هم نیست. نه با دلیل عقلىمىتوان حجیت عقل را انکار کرد و نه با دلیل شرعى.
علامه طباطبائى در پاسخ کسانى که معتقدند آیات و روایات، عقل را حجت نمىدانند دلیل بودن آنرا ابطال کردهاند، مىفرماید: این سخن به منزله تیشهاى استکه ابتدا به ریشه آیات و روایات زده مىشودو حقانیت آنها را ابطال مىکند، زیرا اثبات حقانیت و معصومیت وحى، راهى جز طریق عقل ندارد. (14)
ضرورت پذیرش برهان
هر سخنى که در تایید حجیت و حقانیتبرهان عقلى گفته مىشود، جنبه تنبیهى و تعلیلى داشته وهیچگاه به هدف اثبات آن نیست. و چون حجیت آن ذاتى و قطعى است، کسى نمىتواند از تمسک به آنجلوگیرى کند. مگر نه اینکه مطلوب همه آدمیان، رسیدن به حقیقت و واقعیت است. پس چیزى کهحقنمایى، ذاتى آن است، چگونه مىتوان به آن بىمهرى کرد. از همینجا است که علامه طباطبائى بر اینسخن اخباریان که «ائمهاطهارعلیهما السلام بعد از شناخت امام، در عقل را مسدود کرده و از تکیه بر آن بر حذرداشتهاند» (15) به شدت مىتازد و مىفرماید:
... هو من اعجب الخطا ولوابطل حکمالعقل بعد معرفةالامام کان فیه ابطال التوحید والنبوة و الامامة و سائرالمعارف الدینیه و کیف یمکن ان ینتج من العقل نتیجه ثم یبطل بهاحکمه و تصدیق النتیجة بعینها... . (16)
این سخن از عجیبترین اشتباهات است. اگر پس از معرفت امام، حکم عقل راباطل بپنداریم، به معناى ابطال توحید و نبوت و امامت و دیگر معارف دینى است.چگونه ممکن است از عقل نتیجهاى گرفت و سپس با آن حکم عقل را ابطال کرد و درهمان حال نتیجه را تصدیق نمود.
جایگاه تقوا در خردورزى
قرآن کریم در بسیارى از آیات کافران، فاسقان و منافقان را از دانش سودمند و تعقل کارآمد بىبهرهدانسته و دسترسى بىتقوایان را به حقایق قرآنى، ناممکن مىداند.
«و ما یتذکر الا من ینیب (17) ».
«و من یتقالله یجعل له مخرجا (18) ».
آیا این آیات به معناى آن است که تعقل کافران و بىتقوایان از نظر قرآن، امرى بیهوده و بىنتیجهاست؟ تقوا چه نقشى در تعقل دارد که خردورزى ناپارسایان راه به جایى نمىبرد.
بىتردید، قرآن کریم مخالفان خود را به تعقل و تدبر فراخوانده و در برابر کافران و حقگریزان،احتجاجات عقلى فراوانى را به کار گرفته است. همچنین پیامبر اسلام و ائمهاطهارعلیهما السلام، در برابر منحرفانو دین ستیزان، از براهین عقلى مدد جسته و به آنها استناد کردهاند. اینها همه به روشنى، گواهى مىدهندکه نشاندن پارسایى در کنار خردورزى و دانشاندوزى، به معناى آن نیست که بىتقوایان از درک براهینعقلى ناتوانند والا همه آن احتجاجات، بیهوده بود. زیرا در آن صورت، کافران و مشرکان، راهى براىادراک حقایق نداشتند و راه عقل بر آنان بسته بود. و اگر گفته شود که این احتجاجات براى زمانى است کهآنان ایمان آورده و تقوا را همنشین تعقل کنند، باز هم از بیهودگى و بىفایدگىشان نمىکاست.
بنابراین منظور از همنشینى تقوا و تعقل آن است که روح و سرشت آدمى به آن حالت پاکى و صداقتنخستین و فطرىاش برگردد تا به آسانى حقایق را پذیرا شود. (19)
توضیح آنکه، انسان داراى مجموعهاى از نیروهاى متضاد و متزاحم است. هر نیرویى، بىتوجه بهنیروهاى دیگر، سر در کار خویش دارد و در اندیشه ارضاى خواستههاى خود است. اگر انسان به یکى ازاین قوا، گرایش بیشترى نشان دهد و در ارضاى خواستههاى آن کوشش بیشترى کند. سرکشى آن قوه وسرکوبى قواى دیگر را در پىخواهد داشت. و انسانیت انسان، که بر پایه مجموعه این نیروها شکلمىگیرد، در میان این کوتاهى و زیاده روىها پایمال مىشود. پس، چارهاى جز ارضاى همه نیروهاىنفسانى، به طور مساوى و عادلانه، وجود ندارد. انسان واقعى کسى است که در ارضاى معقولخواستههاى تمامى قواى درونیش کوتاهى نکند.
از سوى دیگر انسان در ابتداى پیدایش خود، از بسیارى از علوم و معارف آگاهى ندارد، کسب دانش وتوسعه دانستنىها معلول کارکرد قواى درونى است. طبیعتا تلاش انسان در جهت ارضاى خواستههاىیکى از این قوا موجب میل فکرى به سوى آن و غفلت از مقتضیات سایر قوا و در نتیجه انحراف فکرى وعقیدتى خواهد شد. چرا که حب و بغضها، جهتگیرىهاى تعصبآمیز و در یک کلام، تمایلاتنفسانى، مسیر تفکر صحیح را منحرف مىکنند. به تعبیر زیبا و دلنشین امیرالمؤمنینعلیه السلام:
اکثر مصارعالعقول تحتبروق المطامع; (20) آنجا که برق شمشیر طمع در فضاى اندیشه بلند مىشود، بیشترین جایى است کهعقل به زمین مىخورد.
صاف خواهى چشم و عقل و سمع را بر دران تو پردههاى طمع را هر که را باشد طمع الکن شود با طمع کى چشم و دل روشن شود (21)
قرآن کریم نیز، در جاى جاى آیات خود، بر این حقیقت صحه مىگذارد و پیروى از شهوات و امیالحیوانى را موجب گمراهى مىداند و اسیران نیروهاى غضبى و شهوى را، از شناختحقیقت محجوبمىداند و رهایى از چنگال نفسانیات و خواستههاى شیطانى را، راه رستگارى و سعادت معرفى مىکند:
«فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا الا منتاب و آمن و عمل صالحا» (22)
سپس قومى که نماز را ضایع کرده و از شهوات و تمایلات نفسانى پیروى مىکردند،جانشین آن قوم خداپرستشدند. و اینان به زودى سزاى گمراهى خود را خواهند دید;مگر آنان که توبه کرده، ایمان آورده و کردار نیکو انجام دهند.
«ساصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فىالارض بغیرالحق و ان یروا کل آیة لایؤمنوابها و ان یروا سبیلالرشد لا یتخذوه سبیلا و ان یروا سبیلالغى یتخذوه سبیلا ذلک بانهمکذبوا بایاتنا و کانوا عنها غافلین» (23) .
به زودى کسانى را که به ناحق تکبر مىورزند، از (فهم) نشانههاى خود باز خواهم داشت;اینان اگر هرگونه نشانهاى (از عظمتخداوند) را ببینند، ایمان نمىآورند; و اگر راه هدایت را بهآنها بنمایانند، بر نمىگزینند[اما] اگر مسیر ضلالت را ببینند آن را برخواهند گزید. این [حقگریزى آنان] بدان جهت است که آیات خداوند را تکذیب کرده و از آنها غافل شدند.
سعدى نیز همین حقیقت قرآنى را به صورت زیبایى بیان کرده است:
حقیقتسرایى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته نبینى که هرجا که برخاست گرد نبیند نظر گر چه بینا است مرد (24)
در نتیجه تحصیل تقوا که همان تعدیل نیروهاى انسانى است، موجب پاکى و زلالى فطرت انسان وفزونى بینش و بصیرت او مىشود و پذیرش حقایق و بهرهمندى از دانشهاى سودمند و دستیابى بهاندیشههاى درست را در پى خواهد داشت. (25)
«ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» (26)
تعارض عقل و شرع
در صورت بروز اختلاف بین حکم عقل و نقل قطعى، آیا باز هم دلیل عقلى از احترام برخوردار بوده واسلام آن را تایید مىکند؟ و یا اینکه پیام این پیامبر درونى، در هنگام تعارض، شیطانى بوده و پذیرفتهنیست؟
در پاسخ به ا ین سؤال باید گفت، این احتمال کاملا بىمورد است و به هیچ وجه امکان تحقق نداردوالا تناقض را در پى خواهد داشت. زیرا - همانطور که پیشتر گفتیم- حجیت ظواهر دینى متوقف بربرهان عقلى است. اثبات ضرورت و حقانیت و عصمت دین، همگى امورى مبتنى بر عقلاند. عقل استکه انسان را به پیروى از دستورات دین وا مىدارد. حال چگونه ممکن است همین عقل، بر بطلان آنچیزى که ابتدا حقانیتش را اثبات کرده است دلیل اقامه کند؟! و حکمى بر خلاف محتواى حکم پیشینخود داشته باشد؟
علامه طباطبائى در این مورد مىفرماید:
... ان الکتاب والسنة القطعیة من مصادیق مادل صریح العقل على کونهما من الحق والصدق و من المحال ان یبرهن العقل ثانیا على بطلان ما برهن على حقیقته اولا (27) .
بعد از آنکه عقل صراحتا بر حقانیت و درستى قرآن و سنت قطعى دلیل آوردهاست، محال است که دوباره برهانى برخلاف آنها اقامه کند.
تعارض بین دو حکمى که به مرحله قطعیت رسیده باشند ممکن نیست. دو حکم عقلى یا شرعىقطعى هرگز نمىتوانند در تعارض با یکدیگر باشند، چنانچه حکم شرعى قطعى با حکم عقلى قطعى نیزامکان تعارض ندارند. زیرا حکم شرعى در صورتى به مرحله قطعیت مىرسد که واجد شرایط زیر باشد:
الف) صدور آن از ناحیه معصوم، قطعى و یقینى باشد;
ب) دلالتى روشن بر مدعا داشته باشد به گونهاى که احتمال دیگرى را بر نتابد;
ج) صدور آن نیز به قصد بیان حکم الهى باشد و احتمال تقیه و ظاهر سازى در آن نرود.
پس از این مراحل معرفتبه دست آمده از دلیل حکم شرعى صفت قطعیت پیدا مىکند. حال اگرفرض شود، عقل به صورت قطعى برخلاف مفاد چنین حکمى باشد، طبیعى است که این حکم عقلىقطعى، در چگونگى دلالت دلیل شرعى تاثیر گذاشته و مانع از دلالت قطعى و یقینى آن بر مدعا خواهدشد. و شرط دوم محقق نخواهد بود. بنابراین، تعارض حکم شرعى قطعى با حکم عقلى قطعى،امکانپذیر نیست.
یکى از مواردى که امکان تعارض بین حکم عقل و وحى وجود دارد، جایى است که دلیل عقلىقطعى با ظاهر حکمى شرعى ناسازگار باشد. در اینجا چه باید کرد؟ جانب عقل را مقدم داشتیا وحى؟
به عقیده علامه طباطبائى، حکم این مساله بدیهى و روشن است. زیرا حجیت قطع، ذاتى آن است ولزوم پیروى از آن، نیازمند اثبات نیست. و در هرجا، قطع داشته باشیم، آن را با هیچ چیز دیگرى معاوضهنخواهیم کرد و چیزى را بر آن مقدم نخواهیم داشت. (28)
ظواهر دینى متوقف بر ظهورى است که در لفظ وجود دارد و این ظهور، دلیل ظنىاست و ظن نمىتواند با علم و یقینى که از اقامه برهان حاصل مىشود، مقاومت کند. (29)
رابطه عقل و نبوت
هدف از بعثت پیامبران چیست؟ آیا نیروهاى معرفتى -عقل و حس- که خداوند به رایگان در اختیارآدمیان نهاده است، او را از وحى بىنیاز نمىکند؟ در جایى که عقل، انسان را به پیروى از حق و باورصحیح و کردار نیکو فرا مىخواند و راه را از چاه مىنمایاند، و از او مىخواهد که در مسیر فضیلت وپارسایى گام نهد، برانگیختن پیامبران چه ضرورتى دارد؟
علامه طباطبائى براى اثبات ضرورت برانگیختن پیامبران و ناتوانى عقل در تامین سعادت نهایىانسان، به عقل عملى و عقل نظرى و وظایف هر یک اشاره کرده و مىفرماید:
عقلى که آدمى را به سوى حق مىخواند و به پیروى از باورهاى صحیح و کردارهاىنیکو امر مىکند، «عقل عملى» است... نه «عقل نظرى» که وظیفهاش شناختحقیقتاشیاء است... و عقل عملى نیز مقدمات حکم خود را از احساسات درونى و باطنىمىگیرد. اما آن احساساتى که از ابتدا به صورت بالفعل در انسان وجود دارند و بهفعالیت مىپردازند، احساسات نیروهاى شهوى و غضبى است. اما نیروى ناطقه قدسى،در آغاز به صورت بالقوه وجود دارد. این احساسات فطرى و باطنى باعث اختلافمىشوند و آن احساساتى که به صورت بالفعل موجودند، اجازه فعالیتبه قوه ناطقه رانمىدهند. همچنان که ما وضع انسانها را به چشم خود مىبینیم که هر قوم و یا فردىکه تربیت صالح ندیده باشد، به زودى به سوى بربریت متمایل مىشود، با اینکه همهانسانهاى وحشى، هم عقل دارند و هم فطرت، ولى مىبینیم که هیچکارى از آنهاساخته نیست. پس ناگزیر باید پذیرفت که آدمیان هرگز از نبوت بىنیاز نخواهندبود. (30)
مرحوم علامه، بیان دیگرى نیز در اثبات نیازمندى بشر به دین و عدم کفایت عقل (31) دارد که خلاصهآن را در ادامه مىآوریم:
خداى متعال، به صورت تکوینى، در سرشت هریک از انواع آفریدهها، راهى مشخص و غریزى براىسیر به سوى کمال مطلوب متناسب با هر نوع را قرار داده است. و همه مخلوقات را از هدایت تکوینىخویش بهرهمند ساخته است.
«الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى (32) »
انسان نیز که یکى از آفریدههاى الهى است، از این قانون کلى خارج نمىباشد. او نیز با هدایت تکوینىبه سوى کمال واقعى خود در حرکت است. علاوه بر این انسان، افزون بر جنبههاى غریزى مشترکى که باسایر آفریدهها دارد، از ویژگى اختصاصى دیگرى به نام عقل نیز بهرهمند است که با کمک آن مىتواندبسیارى از نیروهاى موجود در طبیعت را در خدمتخود آورده و از آنها بهرهبردارى کند.
انسان، بر خلاف بسیارى دیگر از مخلوقات، موجودى اجتماعى و مدنىالطبع است. این ویژگى، او رابه سوى پذیرش قانون و قبول پارهاى از محدویتهاى فردى و اجتماعى مىکشاند. از این رو همهانسانهاى سالمى که خواستار منافع خود هستند، در پى یافتن قانونى اجتماعىاند که وظیفه هر یک ازافراد اجتماع و سزاى متخلفان را مشخص کند و تامین کننده سعادت همه افراد جامعه باشد.
اما آیا بشر توانسته است و یا اصولا مىتواند با استمداد از نیروى عقل خود، قانونى فراگیر که تامینکننده هدف فوق باشد، تهیه و تدوین کند؟ نگاهى گذرا به تاریخ بشریت نشان مىدهد که تاکنون انسانهابه خودى خود و بى مدد وحى نتوانستهاند به این خواسته اولى و ضرورى خویش دستیابند. اینحقیقت تاریخى ما را متوجه این نکته مهم مىکند که اصولا تدوین چنین قانون سترگى برعهده خرد خردآدمیان نهاده نشده است. چه عقل فردى و چه عقل جمعى، هیچکدام توانایى چنین کارى را ندارند. والاپس از گذشت هزاران سال از عمر بشر، مىبایستشاهد تحقق این امر مىبودیم. به عبارت دیگر:
قانون کامل مشترکى که باید سعادت جامعه بشرى را تامین کند و باید بشر از راهآفرینش و تکوین به سوى آن دایتشود، اگر تکوینا به عهده خرد گذاشته شده بودهر انسان با خردى آن را درک مىکرد چنانکه سود و زیان و سایر ضروریات زندگىخود را درک مىکند ولى از چنین قانونى تاکنون خبرى نیست... و چون به مقتضاىنظریه هدایت عمومى وجود چنین درکى در نوع انسان ضرورى است ناگزیر دستگاهدرک کننده دیگرى در میان نوع انسانى باید وجود داشته باشد که وظایف واقعىزندگى را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و این شعور و درک که غیر ازعقل و حس مىباشد، شعور وحى نامیده مىشود. (33)
ایرادى بر دیدگاه علامه
اگر بخواهیم به ظاهر بیان علامه تمسک کنیم، دست کم با دو اشکال مواجه مىشویم:
نخست آنکه منطقا نمىتوان از وجود هدایت تکوینى در حیوانات و نباتات و امثال آن و راهیابىغریزى آنها را به سوى کمال نهایىشان، چنین نتیجه گرفت که آدمیان نیز از این هدایت تکوینى،برخوردارند.
دوم آنکه، این مساله تاریخى که عقل آدمیان تاکنون نتوانسته استبراى سعادت خود، قانونى کامل وبىنقص سامان دهد، لزوما به این معنا نیست که بشر، در هیچ زمانى، نتواند با کمک عقل خود راه هدایترا بیابد. یعنى با این برهان تاریخى و تجربى، نمىتوان لزوم نبوت و هدایت وحیانى را براى آینده بشر، بهاثبات رسانید. آنچه مسلم و قطعى است، این است که تاکنون عقل بشر ناقص بوده و نتوانسته استقانونى جامع براى تامین سعادت نهایى خویش و برطرف کردن اختلافات اجتماعى، تدوین کند، و از اینرو دخالتخداوند و برانگیختن پارهاى از بندگان خویش و فرستادن پیامهاى ویژه براى هدایت آدمیان،لازم بود. اما از کجا که انسانها در آینده، ولو آیندهاى بسیار دور، نیز توانایى تهیه و تدوین چنین قانونى رابا کمک عقل خویش نداشته باشند؟ زیرا همچنانکه در عرصه علوم طبیعى و تجربى پردههاى بسیارى راگشودند و نادانستنىهاى فراوانى را دانستنى کردند، ممکن است در قلمرو دانشهاى مربوط به کمالنهایى و سعادت جاودانه خود نیز، در آینده پیشرفتهاى چشمگیرى داشته باشند به گونهاى که خودبتوانند اختلافات اجتماعى را برطرف کرده و سعادت خویش را بشناسند. (34)
در پاسخ باید گفت که منظور حضرت علامه نارسایى نیروهاى عادى شناخت، یعنى حس و عقل،دریافتن و شناختن کمال نهایى و طریق سعادت بشرى است. یعنى اصولا آدمیان با نیروى حس و عقل،به هیچ وجه نمىتوانند کمال نهایى خویش را بیابند. علامه در جاى دیگرى درباره نارسایى عقلمىگوید:
«همان عقل اجتماعى انسان است که به اتکاى احساسات درونى و بیرونى فکر خودبه سوى اختلاف دعوت مىکند و البته چنین عاملى وسیله رفع اختلافات نمىتواندبودهباشد» (35) .
بهنظر علامهرحمه الله نیروى عقل در هیچ زمانى نمىتواند به تنهایى و مستقل از وحى، کمالنهایى را بیابد وقانونى فراگیر در صحنه اجتماع حاکم کند، به گونهاى که سعادت و کمال بشر را محقق کند. بنابراین بااستناد به حکمت الهى و صفت هدایت در مىیابیم که خداوند باید از راه دیگرى که همان وحىباشد،«مسیر هدایت» را بر آدمیان بنمایاند و آنان را از «چاه»هاى گمراهى و ضلالت رهایى بخشد. پسنیاز بشر به هدایتهاى آسمانى، نیازى ابدى و جاودانه است.
خاتمه
آنچه گفته شد به معناى بىنیازى از دین و محوریت همه جانبه عقل نیست. بلکه آدمیان با وجودبهرهمندى از عقل، پیوسته نیازمند راهنمایىها و دستگیرىهاى پیامبران بوده و هستند و براى شناختراه سعادت و کمال حقیقى خود و برطرف کردن اختلافات اجتماعى، راهى جز پیروى از وحى ندارند.
علامه طباطبائىرحمه الله در کنار مبارزه با دیدگاه نصگرایان افراطى که بر تدین بدون تعقل تاکید ورزیده،رابطه مثبتى بین دیندارى و خردورزى نمىبینند و همچنین مخالفتبا راى خردگرایان افراطى دین ستیزکه با وجود عقل، آدمیان را بى نیاز از وحى و پیام آسمانى مىدانند و همچنین رد دیدگاه خردگرایانافراطى دین دار که دین را صرفا در محدوده عقل مىخواهند و حتى سخنان خردگریز و فوق عقل دین رابر نمىتابند- بر عقلگرایى معتدل و میانه تاکید کرده و معتقد است، نباید به انگیزه حرمت نهادن به عقلاز حریم وحى کاست، یا به منظور حفظ قداست وحى، ارزش و اهمیت عقل را نادیده گرفت. عقل ووحى دو حجت الهىاند; از اینرو نه تنها بین دادههاى آنها، تعارضى نیست، بلکه از همراهى وهمآهنگى کاملى نیز برخوردارند و سعادت بشر در گرو همزیستى همدلانه عقل و وحى است.
پىنوشتها:
1) شیعه در اسلام، محمد حسین طباطبائى بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبائى، تهران، 1362 ش، ص 42 و بررسىهاى اسلامى صص214-213.
2) المیزان فىتفسیرالقرآن، ج5، ص 255.
3) بقره (2): 111 .
4) المیزان فىتفسیرالقرآن، ج5، ص 255.
5) عنکبوت(29): 45.
6) على والفلسفةالالهیة، ص 12-11.
7) المیزان فىتفسیرالقرآن، قم، چاپ جامعه مدرسین، ج5، ص 283.
8) همان.
9) براى نمونه، ر.ک: الرسائلالتوحیدیه که علامه طباطبائى در این کتاب معارف اعتقادى را ابتدا با دلایل عقلى و فلسفى، مبرهن مىکند وسپس با آیات و روایات فراوانى به اقامه دلیل نقلى مىپردازد. در یک فصل ادله عقلى و در فصل پس از آن شواهد نقلى را ذکر مىکند.
10) همان، ص 255.
11) همان، ص 258.
12) همان، ص 266.
13) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
14) شیعه، ص 219 و همچنین ر.ک: بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
15) بحارالانوار، ج2، ص 314.
16) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج 2، ص 314.
17) غافر (40):13.
18) طلاق (65): 2.
19) المیزان فىتفسیر القرآن، ج5، صص 268-267 .
20) نهجالبلاغة، ترجمه جعفر شهیدى، قصارالحکم، حکمت 219.
21) مثنوى معنوى، جلالالدین موسوى، تهران، نگاه، دفتر دوم، ابیات 570 و 580 .
22) مریم (19): 59 و 60 .
23) اعراف (7): 146.
24) کلیات سعدى، تصحیح محمدعلى فروغى، تهران، طلوع، بوستان، ص 301.
25) المیزان فىتفسیرالقرآن، ج5، صص 270-267 .
26) انفال (8): 29 .
27) المیزان فىتفسیرالقرآن، ج5، ص 258.
28) ظهور شیعه، صص35-34; شیعه، ص 50 .
29) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج1، ص 104.
30) المیزان فىتفسیر القرآن، ج2، ص 148.
31) شیعه در اسلام، صص 85-80 .
32) طه (20): 50.
33) شیعه در اسلام، ص 84 .
34) براى توضیح بیشتر ر.ک: راه و راهنماشناسى، صص 18-16 و پژوهشى در عصمت معصومان، صص 108-106 .
35) بررسىهاى اسلامى، ص 239 .