شرح حدیث معرفت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
قال ابن حمدون فى تذکرته:
«قال موسى بن جعفر(ع): وجدت علم الناس فى اربع. اولها: انتعرف ربک، والثانیه: ان تعرف ما صنع بک، والثالثه: ان تعرف مااراد منک، والرابعه: ان تعرف ما یخرجک من دینک». (1)
امام کاظم(ع) فرموده است علم مردم را در چهار چیز یافتهام.
اول: آنکه خدایت را بشناسىدوم: آنکه بدانى در تو چه صنایعى را به کار بردهسوم: آنکه بدانى در آفرینش تو چه ارادهاى داشتهچهارم: آنکه بدانى چه چیز تو را از دینتبیرون مىبرد
این حدیث در کشف الغمه و روضه بحار و اعیان الشیعه به همینمضمون از امام کاظم(ع) آمده و در کتاب مسندالامام الکاظم(ع) (ج1، ص 248) نیز نقل شده است و در بعضى از کتب این روایتبامختصر تفاوتى در عبارت، از امام صادق(ع) نیز آمده است.
مىتوان چهار علمى را که امام کاظم فرموده به این عبارت بیانکرد:
اول خداشناسى، دوم خودشناسى، سوم وظیفهشناسى، چهارمانحرافشناسى.
امام(ع) در این حدیث مىخواهد بفرماید علمى که تمام مردم جهاندر همه ادوار به آن نیاز دارند و باید آن را فرا گیرند و اساسسعادت مادى و معنوى خویش را بر آن استوار سازند چهار علم است.
ان تعرف ربک
ایمان به آفریدگار جهان و پدید آورنده کیهان فطرى همه انسانهااست و به قضاى حکیمانه بارىتعالى، در نهاد همه آنان نهفته استو با کمترین توجه به آن حقیقت پى مىبرند. وابستگى مخلوق بهخالق و ربط پدیده، به پدید آورنده آنقدر روشن و بدیهى است کههر انسان بدون تردید آن را درک مىکند و بر همین اساسفرستادگان خداوند در سخنانى که به قوم خود مىگفتند وجودآفریدگار جهان را غیرقابل تردید مىخواندند. قرآن شریف در اینباره فرموده است:
(قالت رسلهم افى الله شک فاطر السموات والارض). (2)
رسولان الهى به قوم خود مىگفتند آیا در وجود آفریدگار که خالقآسمانها و زمین استشک و تردیدى وجود دارد؟
دانشمندان الهى امروز در باره آفریدگار جهان همانند پیامبرانخدا سخن مىگویند.
در سال1873 م بعضى از فلاسفه آلمان در نامهاى به داروین از وىسؤال کردند: با نظریهاى که در باره بنیاد انواع، ابراز کردهاىآیا جهان هستى را پدیده مادى مىدانید یا آن که خداوند حکیم راآفریده آن مىشناسى؟ داروین در پاسخ نوشت:
«عقل رشید و فکر سلیم، کمترین شبههاى ندارد که محال است اینجهان پهناور با این همه آیات روشن و شواهد متقن، با این همهنفوس ناطقه و عقول مفکره بر اثر تصادف و اتفاق کور و نادان بهوجود آمده باشد. زیرا تصادف نابینا قادر نیست نظام منظمبیافریند و سازمان حکیمانه به وجود آورد.
به نظر من این بزرگترین برهان بر وجود ذات اقدس الهى است و ازآنجایى که این برهان ارزنده تایید شده منطق و علم است،پیرامون براهین دیگرى که مىتواند خداوند جهان را اثبات نمایدبحث نمىکنم، چه ممکن است همین برهان بسیارى از اهل فضل و دانشرا اقناع نماید. ولى در اوقاتى که تازه وارد بحث و تحقیق شدهبودم و در باره آفریدگار جهان فکر مىکردم شک و تردیدهاىبسیارى در ضمیرم راه یافته بود. از آن جمله از خود مىپرسیدمکه علت اولى از کجا آمده است؟ آیا خداوند هم آغاز و انجامىدارد؟ طولى نکشید که متوجه شدم پیروان مکتب مادى نیز گرفتاراین شک و تردید هستند و آنان هم باید از خود بپرسند ماده ازکجا آمده است؟ آیا ماده را اول و ابتدایى هستیا آن که ازلىاست و آغازى ندارد؟
در ابتدا داروین به کشمکش درونى خود که «اگر عالم از خدا بهوجود آمده خدا از کجا به وجود آمده است؟» جواب ردى مىدهد وبا خود مىگوید اگر بر فرض من از اعتقاد به آفریدگار حکیم دستبردارم و از مکتب مادى پیروى کنم و بگویم عالم، از ماده بهوجود آمده استباز هم با همان پرسش رو به رو خواهم بود و همانسؤال در باره ماده پیش مىآید که «اگر عالم از ماده به وجودآمده، ماده از کجا به وجود آمده است؟» پیروان مکتب مادى درجواب خواهند گفت ماده ازلى و قدیم است همیشه بوده و آغازندارد. من نیز در پاسخ مادیون که مىگویند: «اگر عالم از خدابه وجود آمده خدا از کجا به وجود آمده؟» مىگویم خداوند ازلىاست و آغاز ندارد.
داروین سپس براى اثبات وجود خداوند حکیم سؤال دیگرى را بامادیون در میان مىگذارد و از آنان مىپرسد.
این نظام منظم و سازمانهاى حکیمانه از کجا آمده است؟ ایناندازهگیرىهاى حساب شده و دقیق که عقلهاى بشر در برابرشوامانده و به عجز و ناتوانى خود اعتراف مىکند، چگونه به وجودآمده است؟
هرگز تصادف نادان و ماده بىشعور قادر نیست نظام حکیمانهبیافریند. (3)
آلبرت انیشتین مىگوید:
من در این دنیا ماده و نیروى ازلى نمىبینم و آفرینش جهان رانتیجه تصادف و اتفاق نمىدانم من در آفرینش جهان مشیت قادرمتعال را مىبینم و بس. (4)
آیا هیچ انسان عاقل و بااطلاعى مىتواند باور کند که ماده بىحسو بىشعور با تصادف خود را آغاز کرده و به خود نظم بخشیده واین نظم براى وى باقیمانده باشد؟جواب این سؤال منفى است. هنگامى که انرژى به ماده نو تبدیلمىشود این تبدیل مطابق قانونى صورت مىگیرد و مادهاى که به دستمىآید از همان قوانینى پیروى مىکند که مادههاى موجود پیش ازآن پیروى مىکردند. (5)
کریسى موریسن، رییس آکادمى علوم در نیویورک در باره حیاتحیوانات و نباتات و رابطه طبیعى و ضرورى آن دو با یکدیگر بحثگستردهاى مىکند. سپس براى نفى تصادف چنین مىگوید:
آیا مىتوان گفت که فقط بر حسب اتفاق، یک سلول منشا حیاتحیوانات و سلول دیگر ریشه و اصل حیات نباتات گردیده است؟ (6)
از آنچه گفته شد این نتیجه به دست مىآید که در مکتب آسمانىپیامبران وجود خالق حکیم، امرى بدیهى و تردیدناپذیر است.
همچنین بسیارى از دانشمندان نامى و افراد تحصیل کرده و عالم،به آفریدگار جهان عقیده قطعى و تردیدناپذیر دارند. با اینتفاوت که گروهى از آنان عقیده درونى خویش را به زبان مىآورندو به وجود آفریدگار حکیم اعتراف مىکنند ولى، بعضى بر اثرمحدودیتهاى سیاسى، تعصبهاى جمعى و دیگر عوامل از مادیگرى سخنمىگویند و عقیده درونى خویش را بروز نمىدهند، اما همین افرادگاهى در شرایط خاصى قرار مىگیرند و عقیده باطنى خود را ظاهرمىکنند.
به خاطر دارم روزنامهها نوشتند: یکى از افسران عالى رتبهاتحاد جماهیر شوروى داوطلب شد تا با سفینه فضایى به بیرون جوزمین برود و خود را درفضا بیفکند تا معلوم شود نظریه احساسبىوزنى در آن فضا صحیح استیا باطل.
سفینه فضایى آماده شد و تمام وسایل و لوازم آزمایش مهیا شد ازآن جمله بندمحکمى بود که باید یک سر آن به داخل سفینه بستهباشد و سر دیگرش به کمر افسر داوطلب تا در فضاى بیکران رابطهسفینه و افسر قطع نشود. خلبان سفینه و افسر داوطلب از جو زمینخارج شدند. وقتى به فضاى مورد نظر رسیدند به دستور زمین،افسر، کمربند را محکم بست و فضانورد، در سفینه را گشود و اوخود را به فضا انداخت و معلوم شد نظریه بىوزنى در آن فضا صحیحو مطابق با واقع است.
هنگامى که دو مسافر فضا به زمین بازگشتند یکى از خبرنگاران ازآن افسر پرسید:
موقعى که مىخواستید خود را به فضا بیفکنید چه احساسى داشتید؟
پاسخ داد نگران بودم؟ سؤال کرد در آن حال چه مىکردید؟ گفت:
دعا مىخواندم. پرسید دعا مىخواندید؟ گفت: آرى دعا مىخواندم.
این افسر، در ظاهر کمونیستبود اما در باطن الهى بود و بهآفریدگار توانا و حکیم عقیده داشت و در آن موقع وحشتزا دعامىخواند و آن را که در باطن داشت آشکار کرد.
معرفت آفریدگار، آدمى را از صف مادیون جدا مىکند و به گروهالهیین، پیوند مىدهد. معرفتبارى تعالى در مکتب پیامبران پایهاصلى انسان سازى و زیربناى تمام مدارج کمال است. ولى بایدتوجه داشت که خداشناسى به تنهایى و بدون سه مرحله دیگر علمراهگشا نیست. مجموع این علوم، حس مسوولیت را در نهاد انسانبیدار مىکند، او را به راه خدا سوق مىدهد و به اطاعت اوامربارى تعالى و دورى از گناهان وادار مىکند. در پرتو سعى و عملو پیروى از پیامبران الهى، استعدادهاى درونىاش به فعلیت درمىآید و مدارج کمال را که لایق او استبه شایستگى مىپیماید.
ان تعرف ما صنع بک
دومین مرحله علم که در حدیثحضرت موسى بن جعفر(علیهماالسلام)آمده آن است که خود را بشناسى و بدانى که خداوند توانابه مشیتحکیمانه خود در ساختمان تو چه صنایعى را به کار بردهو چه ذخایر گرانقدرى را در وجود تو به ودیعه سپرده است. انسانبراى رسیدن به این علم لازم است عقل خود را به کار گیرد،خویشتن را مطالعه و بررسى دقیق کند و صنایع و ذخایرى کهخداوند در وجود او قرار داده و به حیوانات نداده است را شمارشکند، سپس در خود بیندیشد که از چه رو خداوند حکیم، مرا بهگونهاى خاص آفریده و از حیوانات ممتاز ساخته است.
براى آن که مرحله دوم معرفتیعنى خودشناسى تا اندازهاى بیانشود اشارهاى به عطایاى اختصاصى خالق توانا به انسان خواهیمداشت.
عقل
محبوبترین و شریفترین مخلوق و حجتحضرت بارىتعالى عقل است.
امام موسى بن جعفر(علیهما السلام) در این باره فرموده است:
«یا هشام! ان لله على الناس حجتین، حجه ظاهره و حجه باطنهفاما الظاهره فالرسل والانبیاء والائمه و اما الباطنه، فالعقول». (7)
اى هشام! خداوند بر مردم، دو حجت دارد، یکى حجت ظاهر و دیگرىحجتباطن. اما حجت ظاهر، پیامبران و انبیا و ائمه هستند.و حجتباطن، عقلهاى مردم است.
عقل، عالىترین فصل است که انسان را از انواع حیوانات ممتازمىکند، عقل چراغ فروزان هدایت است.
«عن النبى(ص) استرشدوا العقل ترشدوا ولا تعصوه فتندموا». (8)
رسول اکرم(ص) فرموده است: از عقل، رهبرى و راهنمایى بخواهیدتا هدایتشوید و از دستور عقل، سرپیچى ننمایید که سرانجامنادم و پشیمان خواهید شد.
اولیاى گرامى اسلام در باره عقل و ارزش معنوى آن از جهات متعددسخن گفته و در احادیث، اهمیت آن را خاطرنشان ساختهاند.
«قال رسولالله(ص): ما قسم الله للعباد شیئا افضل منالعقل». (9)
رسول خدا(ص) فرموده است: خداوند بین بندگان خودتقسیم ننموده است چیزى را که برتر و افضل از عقل باشد.
هوش
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى، هوش سرشارى است که آفریدگار جهانبه انسان عطا کرده است. آدمى در پرتو فطانت طبیعى و هوش فطرى،توانسته استبه پارهاى از اسرار جهان آگاه شود و به زوایاىتاریک طبیعت راه یابد، و از آنها به نفع زندگى خود بهرهبردارىکند.
بشر بر اثر هوش خدادادى، تا اندازهاى به علل و معالیل جهانخلقت واقف شده و به اعماق زمین و دریاها دستیافته، گنجینههاىسطحى و معادن عمقى آنها را شناسایى کرده به خواص و آثارشان پىبرده، به گونههاى مختلف از آنها استفاده نموده، و به زندگىخویش بهبود بخشیده است.
وجدان اخلاقى
از جمله عنایات اختصاصى خداوند به انسان وجدان اخلاقى است، درپرتو وجدان اخلاقى، انسان بدون مربى و معلم فضایل و رذایل رامىفهمد و حسن و قبح آنها را درک مىکند. قرآن شریف در این بارهفرموده است:
(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) (10)
قسم به جان بشر و قسم به خداوندى که آن را موزون و معتدلآفریده و خوبىها و بدىهایش را از راه فیض تکوینى به وى الهامنموده است.
تمام انسانها بدون نیاز به مدرسه و آموزش مىدانند که راستگویىخوب است و دروغگویى بد، وفاى به عهد خوب است و عهدشکنى بد،اداى امانتخوب است و خیانت در امانتبد، انصاف خوب است و عملخلاف انصاف بد.
منشا شناخت این فضایل و رذایل اخلاقى، هدایت تکوینى آفریدگارحکیم است که به وسیله الهام فطرى، در ضمیر بشر نهاده و باسرشت همه انسانها آمیخته است تا با پیروى از آن به تکاملبرسند.
«عن ابى عبدالله(ع) قال: فالهمها فجورها و تقواها، قال: بینلها ما تاتى و ما تترک». (11)
امام صادق(ع) در تفسیر آیه (فالهمها فجورها و تقواها) فرمودهاست: خداوند بر بشر تبیین نموده آن را که خوب استباید انجامدهد و آن را که بد استباید ترک گوید.
رسول اکرم(ص) در حدیثى که از آن حضرت نقل شده است ودیعه فطرىو وجدان اخلاقى را با تعبیر دیگرى بیان فرموده است.
مردى به نام وابصه بن سعید اسدى که از مخالفین اسلام و مسلمینبود، حضور پیشواى اسلام به منظور پرسشى شرفیاب شد.
فقال لا ادع من البرو الاثم شیئا الا سئلته عنه فلما اتاه قال لهبعض اصحابه الیک یا وابصه عن رسول الله فقال(ص) دعه ادن یاوابصه، فدنوت، فقال اسئل عما جئت له او اخبرک قال اخبرنى، قالجئت تسئل عن البرو الاثم، قال نعم، فضرب بیده على صدره ثم قالیا وابصه البر ما اطمئنتبه الصدر والاثم ما تردد فى الصدر وحال فى القلب و ان افتاک الناس. (12)
گفت هیچ چیز از خوب و بد را ترک نمىگویم مگر آن که از آن حضرتسؤال کنم. وقتى حضور رسول خدا رسید و چون در باطن با آن حضرتدشمن بود بعضى از اصحاب به وى گفتند: اى وابصه نزدیک نرو و ازپیامبر فاصله بگیر. حضرت به آن صحابى فرمود: او را واگذارید وبه وابصه گفت: نزدیک بیا. مىگوید نزدیک آمدم. آنگاه فرمود:
آیا تو سؤال مىکنى از آنچه براى آن آمدهاى یا من به تو خبربدهم؟ وابصه گفت: شما بگویید که براى چه آمدهام؟ فرمود:
آمدهاى سؤال کنى از نیکى و گناه. گفت: بلى، به همین منظورآمدم. حضرت با دستخود به سینه وى زد و فرمود: اى وابصه نیکىآن است که دل در انجام آن مطمئن است و گناه چیزى است که دل درانجام آن بىقرار و مردد است، اگر چه مردم به تو گفته باشند آنعملى استخوب و روا.
وجدان اخلاقى پاسدار نیکىها
خداوند براى حسن اجراى اوامر و نواهى، وجدان اخلاقى را ضامناجرا قرار داده، وجدان مانع مهمى در تعدیات است و افراد متخلفرا با سرزنشهاى درونى و شکنجههاى طاقتفرسا کیفر مىدهد.
قرآن در این باره فرموده است:
(لا اقسم بیوم القیامه ولا اقسم بالنفس اللوامه). (13)
قسم به روز قیامت که روز مجازات گناهکاران است و قسم به نفسلوامه که آدمى را در باره گناهان ملامت مىکند و با شکنجهدردناک، رنج و عذاب مىدهد.
تمایلات عالى انسانى
از جمله مزایایى که آفریدگار حکیم به بشر عطا کرده تمایلاتعالى انسانى از قبیل: دیگر دوستى، حمایت از مظلوم، ایثار و ازخودگذشتگى، تعاون و کمک به دیگران، همدردى با دردمندان، ودیگر صفات ارزنده است.
هر یک از تمایلات به منزله شاخه بارورى در بشر و انسانیت است واگر به خوبى مورد حمایت قرار گیرد و به درستى پرورش یابد،مىتواند در شان رفیع انسانى اثر مفیدى بگذارد و درى را ازکمال و سعادت به روى آدمى بگشاید. عن النبى(ص): قال: لیسبمؤمن من بات ریان و جاره جائع ظمئان. (14)
رسول خدا فرموده: مؤمن نیست آن کس که شب غذاى کافى خورده وسیراب باشد در حالى که همسایهاش گرسنه و تشنه است.
تمایلات عالى انسانى مظاهر مختلفى دارد و به کار بستن آنهامورد توصیه و تاکید اسلام. هر کس از راه خدمتبه مردم اینتمایلات را بیشتر اقناع کند در انسانیتبه مقام رفیعترى نایلآمده است.
قدرت تکلم
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى انسان، قدرت تکلم است. خداوندآدمى را به گونهاى آفریده که مىتواند تکلم کند و به وسیلهنطق، آنچه را که در ضمیر دارد براى دیگران بیان کند. قرآنشریف در این باره فرموده است:
(خلق الانسان علمه البیان). (15)
خداوند انسان را آفرید و به وى تعلیم بیان نموده است.
بیان
کلمهاى است که زبان و قلم را شامل مىشود. این دو عامل وسیلهبسیار مؤثرى براى انتقال علوم از نسلهاى گذشته به نسلهاى بعدىاست.
حیوانات نیز صداهایى از گلو و حنجره بیرون مىدهند و به وسیلهآن مقاصدى را که دارند به افراد نوع خود یا فرزندان خویشمىفهمانند ولى بین سخن گفتن انسان و اصوات حیوانات تفاوتهایىاست از آن جمله:
صوت حیوان ناشى از وراثت طبیعى و در چهار چوبه غرایز محدوداست و از آن حد فراتر نمىرود و اما سخن گفتن انسان، ناشى ازفکر و اندیشه است از این رو در باره هر چیز، خلق کلام مىکند وآنچه در ذهن دارد را با اداى کلمات یا جملات براى دیگران بیانمىکند.
على(ع) در این باره مىفرماید:
«ما الانسان لولا اللسان الا صوره ممثله او بهیمه مهمله». (16)
اگر انسان، گویا آفریده نشده بود و قدرت تکلم نداشت او چیزىجز تصویر ممثل یا حیوانى متروک و مهمل نبود.
آزادى عمل
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى انسان، آزادى عمل است. خط مشىحیوان در شوون مختلف زندگى به وسیله غرایز ترسیم شده و طبق آنعمل مىکند. گرچه ممکن است، تصور شود حیوان نیز مانند انسانآزادى عمل دارد و غرایز را با اراده و اختیار خود به کارمىبندد اما در واقع چنین نیست. حیوان در محدوده غرایز خودمحبوس و محصور است و جز آن نمىتواند عملى را انجام دهد.
اما انسان، در بعد انسانى خود در شوون معنوى و مادى، آزادىعمل دارد; از جهت ایمان مىتواند الهى باشد یا مادى، موحد باشدیا مشرک، از جهت اخلاق مىتواند امین باشد یا خائن، راستبگویدیا دروغ، وفادار به عهد یا عهدشکن باشد.
از نظر مادى، نیز در ساختن مسکن و وسیله نقلیه، تهیه لباس وغذا، و دیگر امور مربوط به زندگى آزادى عمل دارد.
آزادى عمل و انتخاب در انسان ریشه فطرى دارد و پایهگذارى آناز زمانى است که نطفهاش در رحم مستقر مىشود. قرآن شریف در اینباره فرموده است:
(انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعابصیرا). (17)
ما انسان را از نطفه مخلوط و ماده آفریدهایم به گونهاى کهشایسته آزمایش است و ما امتحانش مىکنیم از این رو گوش دلش راشنوا و چشم دلش را بینا قرار دادیم.
انسان و تمام حیوانات از نطفه مخلوط آفریده شدهاند اما چیزىکه همانند «فصل ممیز»، انسان را از حیوانات جدا مىکندقابلیت آزمایش و امتحان است. مىدانیم امتحان زمانى به موقعاست که شخص آزادى عمل و انتخاب داشته باشد و اگر موجودى درکارخود مجبور است، کلمه امتحان در بارهاش به کار برده نمىشود وآزمودنش لغو و بیهوده است.
خداوند در قرآن شریف آزادى عمل انسان را در زمینه هدایتتشریعى با عبارتهاى مختلفى بیان فرموده است:
(و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر). (18)
پیامبر، به مردم بگو دین حق همان است که از طرف پروردگارتانآمده است هر که مىخواهد ایمان بیاورد و هر که مىخواهد به آنکافر شود. (ان هو الا ذکر للعالمین لمن شاء منکم انیستقیم). (19)
قرآن شریف جز ذکر و آگاهى براى عالمیان نیست اما کسانى از آنبهرهمند مىشوند که بخواهند حرکاتشان مستقیم باشد و در صراط حققدم بردارند. (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا). (20) ما راه هدایت را به انسان ارایه نمودیم او است که مىتواندهدایت ما را شاکر باشد و مىتواند نعمت هدایت را کفران نماید.
کمال خواهى نامحدود
از جمله عطایاى اختصاصى آفریدگار به انسانها کمال خواهىنامحدود است و استعداد و قابلیت آدمى در پیمودن مدارج کمال،محدودیتى ندارد. از این رو تمناى وى نیز نامحدود است و هر قدردر راه کمال پیشتر رود عطش تعالى و تکامل در وى بیشتر مىشود.
این امتیاز بزرگ از این جهتبه انسان اعطا شده است که ازآزادى خود بیشترین استفاده صحیح و مشروع را بنماید، در ایامعمر، هر قدر مىتواند براى کسب کمال بکوشد، و موجبات تعالىمعنوى خود را فراهم آورد.
بدبختانه بعضى از افراد این خصیصه انسانى را در مجارى نادرستبه کار مىبرند. و به جاى این که از آن در راه تعالى انسان وکمال واقعى استفاده کنند آن را در مجراى حرص به کار مىبرند وتمناى نامحدود خویش را با دنیاپرستى و مال اندوزى اقناعمىکنند. امام صادق(ع) در عبارتى کوتاه، کمال واقعى و کمالموهوم انسانها را در کنار یکدیگر آورده و فرموده است:
«منهومان لا یشبعان منهوم علم و منهوم مال». (21)
دو حریص گرسنهاند که هرگز سیر نمىشوند، یکى گرسنه علم است وآن دیگر گرسنه مال.
بهرهورى از دیگر موجودات
یکى دیگر از مزایاى بشر، این است که خداوند، تمام موجوداتارضى از معدن و نبات و حیوان را براى او آفریده و همه آنها رامقهور وى ساخته است. قرآن شریف در این باره مىفرماید:
(الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا). (22) خداوندى که تمام موجودات ارضى را براى شما آفریده است.
انسان عاقل پس از آن که از مزایاى آفرینش خود و به تفاوتهایىکه بین خلقت او و حیوانات است آگاه شد، و اهمیت و ارزش هر یکاز آنها را شناخت. جا دارد از خود سؤال کند چرا خداوند حکیماین مزایا را به او اختصاص داده و حیوانات را از آنها بىنصیبکرده است؟
باید دانست که او حکیم است و کار لغو نمىکند پس حتما در اینکار اراده و قصدى داشته است، از این رو باید از هر راهى کهممکن استبه اراده او پى برد و از خواستهاش آگاه گشت، و طبقدستور او عمل کرد. این سومین عملى است که در حدیث امامکاظم(ع) آمده است.
ان تعرف ما اراد منک
سومین علم آن است که بدانى پروردگار حکیم از آفرینش تو چهارادهاى داشته است. بشر تنها از راه وحى مىتواند به ارادهحضرت بارى تعالى پى برد و از خواسته او آگاه شود. کسانى کهخود به مقام شامخ رسالت نایل آمدهاند و از طرف حضرت بارىتعالى به هدایت مردم مبعوث شدهاند، مىتوانند از اراده الهىآگاه گردند، زیرا خداوند خواسته خود را از راه وحى به آناناعلام مىفرماید و کسانى که پیامبر نیستند و به آنان وحىنمىشود، باید تحقیق و جستجو کنند تا فرستاده خدا را در عصرخود بشناسند و از راه شواهد متقن و آیات محکم به رسالتش مطمئنشوند و به وى ایمان بیاورند، و از اوامر و نواهى او کهدستورهاى الهى است، پیروى کنند و از این راه اراده آفریدگاررا بشناسند و طبق خواستههایش عمل نمایند. منصور بن حازم، ازاصحاب امام صادق(ع) است، او در مقام مناظره با مخالفین ازهمین منطق استفاده و با آنان بحث کرد، او گفته خود را براىامام صادق(ع) اینچنین شرح مىدهد:
«قلت: ان من عرف ان له ربا فقد ینبغى له ان یعرف ان لذلکالرب رضا و سخطا و انه لا یعرف رضاه و سخطه الا بوحى او رسولفمن لم یاته الوحى فقد ینبغى له ان یطلب الرسل فاذا لقیهمعرف انهم الحجه و ان لهم الطاعه المفترضه». (23)
گفتم: کسى که دانست او را خالق و مالکى استسزاوار است کهبداند براى آن مالک خشنودى و خشمى است و این که خشنودى و خشمششناخته نمىشود جز از راه وحى یا به وسیله فرستاده او، کسى کهبر وى وحى نازل نمىشود شایسته است از پى رسولان الهى برود.
موقعى که آنان را ملاقات مىکند، از راه شواهد و دلایل متوجهمىشود اینان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است.
آن کس که فرستاده خدا را شناخت و به وى ایمان آورد، باید بدونقید و شرط مطیع اوامر و نواهى او باشد و تعالیمش را بدون چونو چرا به کار بندد زیرا اطاعت از رسول خدا اطاعت از خداونداست و دستورهایش چیزى جز اراده و خواسته حضرت بارى تعالىنیست.
(من یطع الرسول فقد اطاع الله). (24)
کسى که رسول خدا را اطاعت کند بى گمان خدا را اطاعت نمودهاست.
ناتوانى عقل در درک علت همه احکام
بعضى از افراد، اصرار دارند گفتههاى پیامبر را که احکام الهىاستبا عقل نارساى خود بسنجند و به سر هر حکمى واقف شوند واگر به آن پى نبردند از اطاعتشانه خالى کنند به این گروهباید گفت: دین به معناى اطاعت از بارى تعالى است. شمامىخواهید از عقل کوتاه خود پیروى کنید و نام آن را دین خدابگذارید؟ اگر چنین بود در هیچ عصرى فرستادن پیامبر ضرورتنمىداشت. امام رضا(ع) در این باره مىفرماید:
«انما امتحن الله عزوجل الناس بطاعته لما عقلوه و مالمیعقلوه ایجابا للحجه و قطعا للشبهه». (25)
حضرت رضا(ع) فرموده: خداوند، مردم را به طاعت و فرمانبرى خودآزمایش مىکند، خواه ماده آزمایش براى آنان قابل تعقل باشد یانباشد و هدف آزمایش، این است که حجتخدا بر مردم الزام آورباشد و جاى شبهه در اطاعت و عدم طاعتباقى نماند. شناختاراده الهى ایجاب مىکند که بشر از پى انبیا برود و از راه وحىکه بر آنان نازل مىشود اراده خداوند را بشناسد، به رضا و غضبشواقف شود و وظایف دینى و تکالیف شرعى خود را بشناسد و بداندکه مهمل و خودسر آفریده نشده است.
(ایحسب الانسان ان یترک سدى). (26)
آیا انسان، گمان مىکند که او مهمل و غیرمکلف رها شده است؟
قرآن شریف، کتاب وحى الهى است که بر پیامبر اسلام نازل شده استو خداوند اراده خود را در تکالیف مردم، در آیات متعددى بیانکرده است. اما در این کتاب آیات مجملى وجود دارد که مردماراده الهى را از آنها نمىفهمند، خداوند تبیین و توضیح آنآیات را به عهده نبى اکرم(ص) گذارده و فرموده است:
(و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم). (27)
ما قرآن کریم را بر تو نازل نمودیم تا براى مردم بیان کنى وتوضیح دهى آنچه را که خداوند به منظور تبیین اراده خود برآنان فرو فرستاده است.
تبیین کنندگان آیات الهى
در حیات پیشواى اسلام، مبین کتاب وحى، ایشان بود. آن حضرت(ص)براى آن که بعد از مرگش حجتبر مردم تمام باشد و مسلمانان درشناخت اراده الهى دچار حیرت نشوند - به موجب روایات بسیارى کهتمام علماى عامه و خاصه به طرق مختلف از پیشواى اسلام نقلکردهاند - تبیین کتاب وحى را بر عهده اهل بیتخود که عالم بهدقایق در رموز قرآناند واگذار کرد و کتاب و عترت را به صورتدو امانتبزرگ به آنان سپرد.
عن النبى(ص) قال انى مخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى8اهل بیتى لن تضلوا ما تمسکتم بهما و انهما لن یفترقا حتى یرداعلى الحوض. (28)
رسول اکرم(ص) فرمود: من دو امانتسنگین را بین شما به جاىمىگذارم: یکى کتاب خداست و آن دیگر عترتم. - یعنى اهل بیتم مادامى که به این دو متمسک هستید از گمراهى در امانید و ایندو از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض، بر من وارد شوند.
ابن اثیر که از علماى بزرگ عامه است متن حدیث را از رسولاکرم(ص) نقل کرده و در معنى کلمه ثقلین، چنین گفته است:
«سماهما ثقلین لان الاخذ بهما والعمل بهما ثقیل». (29)
پیشواى اسلام در باره قرآن و عترت، کلمه ثقلین را به کار برده،از این جهت که اخذ آن دو و عمل به آن دو بسى ثقیل و سنگیناست.
و امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
«یا کمیل! نحن الثقل الاصغر والقرآن الثقل الاکبر». (30)
على(ع) به کمیل بن زیاد فرموده است: اى کمیل! ما ثقل اصغریم وقرآن شریف ثقل اکبر.
کسى که مىخواهد بعد از رسول گرامى(ص) ، اراده خدا را از راهوحى بشناسد و طبق آن عمل نماید باید حتما از دو امانتبزرگپیشواى اسلام استفاده کند و اراده الهى را از طریق کتاب و عترتبشناسد وگرنه از صراط مستقیم منحرف و دچار گمراهى و ضلالتمىشود و این چهارمین علمى است که امام کاظم(ع) خاطرنشانفرموده است.
ان تعرف ما یخرجک من دینک
چهارمین علمى که فراگرفتنش لازم و ضرورى است آن است که بدانىچه چیز تو را از دینتخارج مىکند و به راه ضلالت و گمراهى سوقمىدهد.
قبلا آوردیم که منصوربن حارثه از اصحاب امام صادق(ع) در مناظرهبا مخالفین گفت که براى شناخت رضا و سخط خداوند باید از وحىاستفاده کرد، بنابراین حجتخداوند بین مردم، حضرت رسول اکرماست. گفتند: بلى، سپس ادامه داد و گفت: «قلت فحین مضى رسولالله(ص) من کان الحجه على خلقه؟ فقالوا:
القرآن فنظرت فى القرآن فاذا هو یخاصم به المرجى والقدرىوالزندیق الذى لا یومن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت انالقرآن لا یکون حجه الا بقیم فما قال فیه من شى کان حقا، فقلتلهم:
من قیم القرآن فقالوا ابن مسعود قد کان یعلم و عمر یعلم وحذیفه یعلم، قلت کله»؟
قالوا: لا فلم اجد احدا یقال: انه یعرف ذلک کله الا علیا(ع) واذا کان الشى بین القوم فقال هذا: لا ادرى و قال هذا: لا ادرى وقال هذا: لا ادرى و قال هذا: انا ادرى فاشهد ان علیا(ع) کانقیم القرآن و کانت طاعته مفترضه و کان الحجه على الناس بعدرسول الله(ص)و ان ما قال فى القرآن فهو حق فقال(ع): رحمکالله. (31)
گفتم: موقعى که رسول گرامى(ص) از دنیا رفت، حجتخداوند بر خلق کیست؟ گفتند: قرآن.
نظر کردم دیدم مرجئه، قدریه، حتى زندیق که به قرآن ایمانندارد براى غلبه بر خصم خود به آن استدلال مىکند. با توجه بهاین وضع دانستم که قرآن به تنهایى حجت نیست مگر آن که قیمىداشته باشد تا آنچه در باره قرآن مىگوید حق باشد.
از آنان پرسیدم قیم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن رامىداند، عمر مىداند، حذیفه مىداند. گفتم: اینها تمام قرآن رامىدانند؟ در پاسخ گفتند: نه. پس نمىیابم احدى را که در بارهاشگفته شود تمام قرآن را مىداند جز حضرت على(ع). پس اگر چیزى«مبتلابه» مردم شود و ابن مسعود بگوید نمىدانم و عمر بگویدنمىدانم و حذیفه بگوید نمىدانم و على(ص) بگوید مىدانم، شهادتمىدهم که على(ع) قیم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب و او حجتخداوند استبر مردم بعد از رسول اکرم(ص) و آنچه در باره قرآنبگوید حق است. امام صادق(ع) او را در گفتههایش تایید فرمود ودر بارهاش دعا کرد که خدایت رحمت کند.
از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که پس از رحلتحضرترسول(ص) کسانى از گمراهى در امانند که حافظ کتاب و عترت باشندو از هر دو امانت پیامبر اسلام(ص) پیروى کنند، و کسانى در خطرگمراهى و انحرافند که از دستور پیشواى اسلام سر باز زنند وگفته آن حضرت را در باره کتاب و عترت نادیده انگارند و قرآنشریف را که یکى از دو امانت رهبر اسلام است نگاه دارند و عترترا که حجت الهى و امانت دوم آن حضرت است ترک گویند. و چونبراى فهم آیات قرآن مجید مبین و معلم ندارند و نمىتوانند تمامدقایق کتاب الهى را دریابند، به اراده الهى واقف نمىشوند وسرانجام از صراط مستقیم به انحراف گرایش مىیابند و از دینمرضى خداوند خارج مىشوند.
به موقع است دعاى مختصرى که مرحوم محدث قمى از سیدبن طاووسرضوان الله علیه نقل نموده در پایان این حثبیاوریم:
«اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف رسولکاللهم عرفنى رسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتکاللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دینى».
بار الها! خود را به من بشناسان، که اگر خود را به مننشناسانى رسولت را نمىشناسم. بار الها! رسولت را به منبشناسان که اگر رسول خود را بمن نشناسانى حجت تو را نمىشناسم.
بار الها! حجتت را به من بشناسان، که اگر حجتخود را به مننشناسانى از دینم گمراه خواهم شد. (32)
محتواى این دعا همان است که در حدیث امام کاظم(ع) آمده است.
در آغاز از معرفتحضرت رب العالمین که پایه و اساس تعالى وتکامل استسخن مىگوید. سپس از معرفت رسول اکرم(ص) که حامل وحىالهى و مبین اراده حضرت بارى تعالى است نام مىبرد و پس از آنمعرفت و شناختحجتخدا که به وسیله پیامبر معرفى مىشود درخواست و در پایان عرض مىکند بار الها اگر حجتت را به مننشناسانى در دینم گمراه مىشوم و این جمله آخر دعا همان بندچهارم حدیث امام است.
«والرابعه ان تعرف ما یخرجک من دینک».
چهارمین علم که لازم استبدانى آن است که عامل انحراف را ازصراط مستقیم بشناسى و بدانى چه چیز تو را از دین خدا خارجمىکند.
پىنوشت:
1- مسند الامام الکاظم، ج 1، ص 248.
2- ابراهیم (14): 10.
3- اصل الانواع، ص26-27.
4- اثبات وجود خدا، ص76.
5- اثبات وجود خدا، ص 44.
6- راز آفرینش انسان، ص 58.
7- تحف العقول، ص386.
8- بحار، ج 1، ص96.
9- کافى، ج 1، ص 12.
10- شمس، (91):7 و 8.
11- کافى، ج 1، ص163.
12- قرب الاسناد، ص 135.
13- قیامت (75): 1 و 2.
14- مستدرک الوسایل، ج 2، ص79.
15- رحمان (55):3 و 4.
16- میزان الحکمه، ج 8، ص 490.
17- الانسان (76): 2.
18- الکهف (18):29.
19- التکویر (81):27 و 28.
20- الانسان (76):3.
21- سفینه البحار، ج 1، ص 244.
22- بقره، (2):29.
23- کافى، ج 1، ص 168.
24- النساء، (4): 80.
25- بحار، ج 75، ص 348.
26- القیامه (75):36.
27- النحل (16): 44.
28- سفینه البحار، ج 1، ص 132.
29- نهایه، لغت ثقل.
30- بحار، ج 74، ص 375.
31- کافى، ج 1، ص169.
32- مفاتیح الجنان، چاپ فراهانى، ص 1111.
«قال موسى بن جعفر(ع): وجدت علم الناس فى اربع. اولها: انتعرف ربک، والثانیه: ان تعرف ما صنع بک، والثالثه: ان تعرف مااراد منک، والرابعه: ان تعرف ما یخرجک من دینک». (1)
امام کاظم(ع) فرموده است علم مردم را در چهار چیز یافتهام.
اول: آنکه خدایت را بشناسىدوم: آنکه بدانى در تو چه صنایعى را به کار بردهسوم: آنکه بدانى در آفرینش تو چه ارادهاى داشتهچهارم: آنکه بدانى چه چیز تو را از دینتبیرون مىبرد
این حدیث در کشف الغمه و روضه بحار و اعیان الشیعه به همینمضمون از امام کاظم(ع) آمده و در کتاب مسندالامام الکاظم(ع) (ج1، ص 248) نیز نقل شده است و در بعضى از کتب این روایتبامختصر تفاوتى در عبارت، از امام صادق(ع) نیز آمده است.
مىتوان چهار علمى را که امام کاظم فرموده به این عبارت بیانکرد:
اول خداشناسى، دوم خودشناسى، سوم وظیفهشناسى، چهارمانحرافشناسى.
امام(ع) در این حدیث مىخواهد بفرماید علمى که تمام مردم جهاندر همه ادوار به آن نیاز دارند و باید آن را فرا گیرند و اساسسعادت مادى و معنوى خویش را بر آن استوار سازند چهار علم است.
ان تعرف ربک
ایمان به آفریدگار جهان و پدید آورنده کیهان فطرى همه انسانهااست و به قضاى حکیمانه بارىتعالى، در نهاد همه آنان نهفته استو با کمترین توجه به آن حقیقت پى مىبرند. وابستگى مخلوق بهخالق و ربط پدیده، به پدید آورنده آنقدر روشن و بدیهى است کههر انسان بدون تردید آن را درک مىکند و بر همین اساسفرستادگان خداوند در سخنانى که به قوم خود مىگفتند وجودآفریدگار جهان را غیرقابل تردید مىخواندند. قرآن شریف در اینباره فرموده است:
(قالت رسلهم افى الله شک فاطر السموات والارض). (2)
رسولان الهى به قوم خود مىگفتند آیا در وجود آفریدگار که خالقآسمانها و زمین استشک و تردیدى وجود دارد؟
دانشمندان الهى امروز در باره آفریدگار جهان همانند پیامبرانخدا سخن مىگویند.
در سال1873 م بعضى از فلاسفه آلمان در نامهاى به داروین از وىسؤال کردند: با نظریهاى که در باره بنیاد انواع، ابراز کردهاىآیا جهان هستى را پدیده مادى مىدانید یا آن که خداوند حکیم راآفریده آن مىشناسى؟ داروین در پاسخ نوشت:
«عقل رشید و فکر سلیم، کمترین شبههاى ندارد که محال است اینجهان پهناور با این همه آیات روشن و شواهد متقن، با این همهنفوس ناطقه و عقول مفکره بر اثر تصادف و اتفاق کور و نادان بهوجود آمده باشد. زیرا تصادف نابینا قادر نیست نظام منظمبیافریند و سازمان حکیمانه به وجود آورد.
به نظر من این بزرگترین برهان بر وجود ذات اقدس الهى است و ازآنجایى که این برهان ارزنده تایید شده منطق و علم است،پیرامون براهین دیگرى که مىتواند خداوند جهان را اثبات نمایدبحث نمىکنم، چه ممکن است همین برهان بسیارى از اهل فضل و دانشرا اقناع نماید. ولى در اوقاتى که تازه وارد بحث و تحقیق شدهبودم و در باره آفریدگار جهان فکر مىکردم شک و تردیدهاىبسیارى در ضمیرم راه یافته بود. از آن جمله از خود مىپرسیدمکه علت اولى از کجا آمده است؟ آیا خداوند هم آغاز و انجامىدارد؟ طولى نکشید که متوجه شدم پیروان مکتب مادى نیز گرفتاراین شک و تردید هستند و آنان هم باید از خود بپرسند ماده ازکجا آمده است؟ آیا ماده را اول و ابتدایى هستیا آن که ازلىاست و آغازى ندارد؟
در ابتدا داروین به کشمکش درونى خود که «اگر عالم از خدا بهوجود آمده خدا از کجا به وجود آمده است؟» جواب ردى مىدهد وبا خود مىگوید اگر بر فرض من از اعتقاد به آفریدگار حکیم دستبردارم و از مکتب مادى پیروى کنم و بگویم عالم، از ماده بهوجود آمده استباز هم با همان پرسش رو به رو خواهم بود و همانسؤال در باره ماده پیش مىآید که «اگر عالم از ماده به وجودآمده، ماده از کجا به وجود آمده است؟» پیروان مکتب مادى درجواب خواهند گفت ماده ازلى و قدیم است همیشه بوده و آغازندارد. من نیز در پاسخ مادیون که مىگویند: «اگر عالم از خدابه وجود آمده خدا از کجا به وجود آمده؟» مىگویم خداوند ازلىاست و آغاز ندارد.
داروین سپس براى اثبات وجود خداوند حکیم سؤال دیگرى را بامادیون در میان مىگذارد و از آنان مىپرسد.
این نظام منظم و سازمانهاى حکیمانه از کجا آمده است؟ ایناندازهگیرىهاى حساب شده و دقیق که عقلهاى بشر در برابرشوامانده و به عجز و ناتوانى خود اعتراف مىکند، چگونه به وجودآمده است؟
هرگز تصادف نادان و ماده بىشعور قادر نیست نظام حکیمانهبیافریند. (3)
آلبرت انیشتین مىگوید:
من در این دنیا ماده و نیروى ازلى نمىبینم و آفرینش جهان رانتیجه تصادف و اتفاق نمىدانم من در آفرینش جهان مشیت قادرمتعال را مىبینم و بس. (4)
آیا هیچ انسان عاقل و بااطلاعى مىتواند باور کند که ماده بىحسو بىشعور با تصادف خود را آغاز کرده و به خود نظم بخشیده واین نظم براى وى باقیمانده باشد؟جواب این سؤال منفى است. هنگامى که انرژى به ماده نو تبدیلمىشود این تبدیل مطابق قانونى صورت مىگیرد و مادهاى که به دستمىآید از همان قوانینى پیروى مىکند که مادههاى موجود پیش ازآن پیروى مىکردند. (5)
کریسى موریسن، رییس آکادمى علوم در نیویورک در باره حیاتحیوانات و نباتات و رابطه طبیعى و ضرورى آن دو با یکدیگر بحثگستردهاى مىکند. سپس براى نفى تصادف چنین مىگوید:
آیا مىتوان گفت که فقط بر حسب اتفاق، یک سلول منشا حیاتحیوانات و سلول دیگر ریشه و اصل حیات نباتات گردیده است؟ (6)
از آنچه گفته شد این نتیجه به دست مىآید که در مکتب آسمانىپیامبران وجود خالق حکیم، امرى بدیهى و تردیدناپذیر است.
همچنین بسیارى از دانشمندان نامى و افراد تحصیل کرده و عالم،به آفریدگار جهان عقیده قطعى و تردیدناپذیر دارند. با اینتفاوت که گروهى از آنان عقیده درونى خویش را به زبان مىآورندو به وجود آفریدگار حکیم اعتراف مىکنند ولى، بعضى بر اثرمحدودیتهاى سیاسى، تعصبهاى جمعى و دیگر عوامل از مادیگرى سخنمىگویند و عقیده درونى خویش را بروز نمىدهند، اما همین افرادگاهى در شرایط خاصى قرار مىگیرند و عقیده باطنى خود را ظاهرمىکنند.
به خاطر دارم روزنامهها نوشتند: یکى از افسران عالى رتبهاتحاد جماهیر شوروى داوطلب شد تا با سفینه فضایى به بیرون جوزمین برود و خود را درفضا بیفکند تا معلوم شود نظریه احساسبىوزنى در آن فضا صحیح استیا باطل.
سفینه فضایى آماده شد و تمام وسایل و لوازم آزمایش مهیا شد ازآن جمله بندمحکمى بود که باید یک سر آن به داخل سفینه بستهباشد و سر دیگرش به کمر افسر داوطلب تا در فضاى بیکران رابطهسفینه و افسر قطع نشود. خلبان سفینه و افسر داوطلب از جو زمینخارج شدند. وقتى به فضاى مورد نظر رسیدند به دستور زمین،افسر، کمربند را محکم بست و فضانورد، در سفینه را گشود و اوخود را به فضا انداخت و معلوم شد نظریه بىوزنى در آن فضا صحیحو مطابق با واقع است.
هنگامى که دو مسافر فضا به زمین بازگشتند یکى از خبرنگاران ازآن افسر پرسید:
موقعى که مىخواستید خود را به فضا بیفکنید چه احساسى داشتید؟
پاسخ داد نگران بودم؟ سؤال کرد در آن حال چه مىکردید؟ گفت:
دعا مىخواندم. پرسید دعا مىخواندید؟ گفت: آرى دعا مىخواندم.
این افسر، در ظاهر کمونیستبود اما در باطن الهى بود و بهآفریدگار توانا و حکیم عقیده داشت و در آن موقع وحشتزا دعامىخواند و آن را که در باطن داشت آشکار کرد.
معرفت آفریدگار، آدمى را از صف مادیون جدا مىکند و به گروهالهیین، پیوند مىدهد. معرفتبارى تعالى در مکتب پیامبران پایهاصلى انسان سازى و زیربناى تمام مدارج کمال است. ولى بایدتوجه داشت که خداشناسى به تنهایى و بدون سه مرحله دیگر علمراهگشا نیست. مجموع این علوم، حس مسوولیت را در نهاد انسانبیدار مىکند، او را به راه خدا سوق مىدهد و به اطاعت اوامربارى تعالى و دورى از گناهان وادار مىکند. در پرتو سعى و عملو پیروى از پیامبران الهى، استعدادهاى درونىاش به فعلیت درمىآید و مدارج کمال را که لایق او استبه شایستگى مىپیماید.
ان تعرف ما صنع بک
دومین مرحله علم که در حدیثحضرت موسى بن جعفر(علیهماالسلام)آمده آن است که خود را بشناسى و بدانى که خداوند توانابه مشیتحکیمانه خود در ساختمان تو چه صنایعى را به کار بردهو چه ذخایر گرانقدرى را در وجود تو به ودیعه سپرده است. انسانبراى رسیدن به این علم لازم است عقل خود را به کار گیرد،خویشتن را مطالعه و بررسى دقیق کند و صنایع و ذخایرى کهخداوند در وجود او قرار داده و به حیوانات نداده است را شمارشکند، سپس در خود بیندیشد که از چه رو خداوند حکیم، مرا بهگونهاى خاص آفریده و از حیوانات ممتاز ساخته است.
براى آن که مرحله دوم معرفتیعنى خودشناسى تا اندازهاى بیانشود اشارهاى به عطایاى اختصاصى خالق توانا به انسان خواهیمداشت.
عقل
محبوبترین و شریفترین مخلوق و حجتحضرت بارىتعالى عقل است.
امام موسى بن جعفر(علیهما السلام) در این باره فرموده است:
«یا هشام! ان لله على الناس حجتین، حجه ظاهره و حجه باطنهفاما الظاهره فالرسل والانبیاء والائمه و اما الباطنه، فالعقول». (7)
اى هشام! خداوند بر مردم، دو حجت دارد، یکى حجت ظاهر و دیگرىحجتباطن. اما حجت ظاهر، پیامبران و انبیا و ائمه هستند.و حجتباطن، عقلهاى مردم است.
عقل، عالىترین فصل است که انسان را از انواع حیوانات ممتازمىکند، عقل چراغ فروزان هدایت است.
«عن النبى(ص) استرشدوا العقل ترشدوا ولا تعصوه فتندموا». (8)
رسول اکرم(ص) فرموده است: از عقل، رهبرى و راهنمایى بخواهیدتا هدایتشوید و از دستور عقل، سرپیچى ننمایید که سرانجامنادم و پشیمان خواهید شد.
اولیاى گرامى اسلام در باره عقل و ارزش معنوى آن از جهات متعددسخن گفته و در احادیث، اهمیت آن را خاطرنشان ساختهاند.
«قال رسولالله(ص): ما قسم الله للعباد شیئا افضل منالعقل». (9)
رسول خدا(ص) فرموده است: خداوند بین بندگان خودتقسیم ننموده است چیزى را که برتر و افضل از عقل باشد.
هوش
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى، هوش سرشارى است که آفریدگار جهانبه انسان عطا کرده است. آدمى در پرتو فطانت طبیعى و هوش فطرى،توانسته استبه پارهاى از اسرار جهان آگاه شود و به زوایاىتاریک طبیعت راه یابد، و از آنها به نفع زندگى خود بهرهبردارىکند.
بشر بر اثر هوش خدادادى، تا اندازهاى به علل و معالیل جهانخلقت واقف شده و به اعماق زمین و دریاها دستیافته، گنجینههاىسطحى و معادن عمقى آنها را شناسایى کرده به خواص و آثارشان پىبرده، به گونههاى مختلف از آنها استفاده نموده، و به زندگىخویش بهبود بخشیده است.
وجدان اخلاقى
از جمله عنایات اختصاصى خداوند به انسان وجدان اخلاقى است، درپرتو وجدان اخلاقى، انسان بدون مربى و معلم فضایل و رذایل رامىفهمد و حسن و قبح آنها را درک مىکند. قرآن شریف در این بارهفرموده است:
(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) (10)
قسم به جان بشر و قسم به خداوندى که آن را موزون و معتدلآفریده و خوبىها و بدىهایش را از راه فیض تکوینى به وى الهامنموده است.
تمام انسانها بدون نیاز به مدرسه و آموزش مىدانند که راستگویىخوب است و دروغگویى بد، وفاى به عهد خوب است و عهدشکنى بد،اداى امانتخوب است و خیانت در امانتبد، انصاف خوب است و عملخلاف انصاف بد.
منشا شناخت این فضایل و رذایل اخلاقى، هدایت تکوینى آفریدگارحکیم است که به وسیله الهام فطرى، در ضمیر بشر نهاده و باسرشت همه انسانها آمیخته است تا با پیروى از آن به تکاملبرسند.
«عن ابى عبدالله(ع) قال: فالهمها فجورها و تقواها، قال: بینلها ما تاتى و ما تترک». (11)
امام صادق(ع) در تفسیر آیه (فالهمها فجورها و تقواها) فرمودهاست: خداوند بر بشر تبیین نموده آن را که خوب استباید انجامدهد و آن را که بد استباید ترک گوید.
رسول اکرم(ص) در حدیثى که از آن حضرت نقل شده است ودیعه فطرىو وجدان اخلاقى را با تعبیر دیگرى بیان فرموده است.
مردى به نام وابصه بن سعید اسدى که از مخالفین اسلام و مسلمینبود، حضور پیشواى اسلام به منظور پرسشى شرفیاب شد.
فقال لا ادع من البرو الاثم شیئا الا سئلته عنه فلما اتاه قال لهبعض اصحابه الیک یا وابصه عن رسول الله فقال(ص) دعه ادن یاوابصه، فدنوت، فقال اسئل عما جئت له او اخبرک قال اخبرنى، قالجئت تسئل عن البرو الاثم، قال نعم، فضرب بیده على صدره ثم قالیا وابصه البر ما اطمئنتبه الصدر والاثم ما تردد فى الصدر وحال فى القلب و ان افتاک الناس. (12)
گفت هیچ چیز از خوب و بد را ترک نمىگویم مگر آن که از آن حضرتسؤال کنم. وقتى حضور رسول خدا رسید و چون در باطن با آن حضرتدشمن بود بعضى از اصحاب به وى گفتند: اى وابصه نزدیک نرو و ازپیامبر فاصله بگیر. حضرت به آن صحابى فرمود: او را واگذارید وبه وابصه گفت: نزدیک بیا. مىگوید نزدیک آمدم. آنگاه فرمود:
آیا تو سؤال مىکنى از آنچه براى آن آمدهاى یا من به تو خبربدهم؟ وابصه گفت: شما بگویید که براى چه آمدهام؟ فرمود:
آمدهاى سؤال کنى از نیکى و گناه. گفت: بلى، به همین منظورآمدم. حضرت با دستخود به سینه وى زد و فرمود: اى وابصه نیکىآن است که دل در انجام آن مطمئن است و گناه چیزى است که دل درانجام آن بىقرار و مردد است، اگر چه مردم به تو گفته باشند آنعملى استخوب و روا.
وجدان اخلاقى پاسدار نیکىها
خداوند براى حسن اجراى اوامر و نواهى، وجدان اخلاقى را ضامناجرا قرار داده، وجدان مانع مهمى در تعدیات است و افراد متخلفرا با سرزنشهاى درونى و شکنجههاى طاقتفرسا کیفر مىدهد.
قرآن در این باره فرموده است:
(لا اقسم بیوم القیامه ولا اقسم بالنفس اللوامه). (13)
قسم به روز قیامت که روز مجازات گناهکاران است و قسم به نفسلوامه که آدمى را در باره گناهان ملامت مىکند و با شکنجهدردناک، رنج و عذاب مىدهد.
تمایلات عالى انسانى
از جمله مزایایى که آفریدگار حکیم به بشر عطا کرده تمایلاتعالى انسانى از قبیل: دیگر دوستى، حمایت از مظلوم، ایثار و ازخودگذشتگى، تعاون و کمک به دیگران، همدردى با دردمندان، ودیگر صفات ارزنده است.
هر یک از تمایلات به منزله شاخه بارورى در بشر و انسانیت است واگر به خوبى مورد حمایت قرار گیرد و به درستى پرورش یابد،مىتواند در شان رفیع انسانى اثر مفیدى بگذارد و درى را ازکمال و سعادت به روى آدمى بگشاید. عن النبى(ص): قال: لیسبمؤمن من بات ریان و جاره جائع ظمئان. (14)
رسول خدا فرموده: مؤمن نیست آن کس که شب غذاى کافى خورده وسیراب باشد در حالى که همسایهاش گرسنه و تشنه است.
تمایلات عالى انسانى مظاهر مختلفى دارد و به کار بستن آنهامورد توصیه و تاکید اسلام. هر کس از راه خدمتبه مردم اینتمایلات را بیشتر اقناع کند در انسانیتبه مقام رفیعترى نایلآمده است.
قدرت تکلم
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى انسان، قدرت تکلم است. خداوندآدمى را به گونهاى آفریده که مىتواند تکلم کند و به وسیلهنطق، آنچه را که در ضمیر دارد براى دیگران بیان کند. قرآنشریف در این باره فرموده است:
(خلق الانسان علمه البیان). (15)
خداوند انسان را آفرید و به وى تعلیم بیان نموده است.
بیان
کلمهاى است که زبان و قلم را شامل مىشود. این دو عامل وسیلهبسیار مؤثرى براى انتقال علوم از نسلهاى گذشته به نسلهاى بعدىاست.
حیوانات نیز صداهایى از گلو و حنجره بیرون مىدهند و به وسیلهآن مقاصدى را که دارند به افراد نوع خود یا فرزندان خویشمىفهمانند ولى بین سخن گفتن انسان و اصوات حیوانات تفاوتهایىاست از آن جمله:
صوت حیوان ناشى از وراثت طبیعى و در چهار چوبه غرایز محدوداست و از آن حد فراتر نمىرود و اما سخن گفتن انسان، ناشى ازفکر و اندیشه است از این رو در باره هر چیز، خلق کلام مىکند وآنچه در ذهن دارد را با اداى کلمات یا جملات براى دیگران بیانمىکند.
على(ع) در این باره مىفرماید:
«ما الانسان لولا اللسان الا صوره ممثله او بهیمه مهمله». (16)
اگر انسان، گویا آفریده نشده بود و قدرت تکلم نداشت او چیزىجز تصویر ممثل یا حیوانى متروک و مهمل نبود.
آزادى عمل
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى انسان، آزادى عمل است. خط مشىحیوان در شوون مختلف زندگى به وسیله غرایز ترسیم شده و طبق آنعمل مىکند. گرچه ممکن است، تصور شود حیوان نیز مانند انسانآزادى عمل دارد و غرایز را با اراده و اختیار خود به کارمىبندد اما در واقع چنین نیست. حیوان در محدوده غرایز خودمحبوس و محصور است و جز آن نمىتواند عملى را انجام دهد.
اما انسان، در بعد انسانى خود در شوون معنوى و مادى، آزادىعمل دارد; از جهت ایمان مىتواند الهى باشد یا مادى، موحد باشدیا مشرک، از جهت اخلاق مىتواند امین باشد یا خائن، راستبگویدیا دروغ، وفادار به عهد یا عهدشکن باشد.
از نظر مادى، نیز در ساختن مسکن و وسیله نقلیه، تهیه لباس وغذا، و دیگر امور مربوط به زندگى آزادى عمل دارد.
آزادى عمل و انتخاب در انسان ریشه فطرى دارد و پایهگذارى آناز زمانى است که نطفهاش در رحم مستقر مىشود. قرآن شریف در اینباره فرموده است:
(انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعابصیرا). (17)
ما انسان را از نطفه مخلوط و ماده آفریدهایم به گونهاى کهشایسته آزمایش است و ما امتحانش مىکنیم از این رو گوش دلش راشنوا و چشم دلش را بینا قرار دادیم.
انسان و تمام حیوانات از نطفه مخلوط آفریده شدهاند اما چیزىکه همانند «فصل ممیز»، انسان را از حیوانات جدا مىکندقابلیت آزمایش و امتحان است. مىدانیم امتحان زمانى به موقعاست که شخص آزادى عمل و انتخاب داشته باشد و اگر موجودى درکارخود مجبور است، کلمه امتحان در بارهاش به کار برده نمىشود وآزمودنش لغو و بیهوده است.
خداوند در قرآن شریف آزادى عمل انسان را در زمینه هدایتتشریعى با عبارتهاى مختلفى بیان فرموده است:
(و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر). (18)
پیامبر، به مردم بگو دین حق همان است که از طرف پروردگارتانآمده است هر که مىخواهد ایمان بیاورد و هر که مىخواهد به آنکافر شود. (ان هو الا ذکر للعالمین لمن شاء منکم انیستقیم). (19)
قرآن شریف جز ذکر و آگاهى براى عالمیان نیست اما کسانى از آنبهرهمند مىشوند که بخواهند حرکاتشان مستقیم باشد و در صراط حققدم بردارند. (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا). (20) ما راه هدایت را به انسان ارایه نمودیم او است که مىتواندهدایت ما را شاکر باشد و مىتواند نعمت هدایت را کفران نماید.
کمال خواهى نامحدود
از جمله عطایاى اختصاصى آفریدگار به انسانها کمال خواهىنامحدود است و استعداد و قابلیت آدمى در پیمودن مدارج کمال،محدودیتى ندارد. از این رو تمناى وى نیز نامحدود است و هر قدردر راه کمال پیشتر رود عطش تعالى و تکامل در وى بیشتر مىشود.
این امتیاز بزرگ از این جهتبه انسان اعطا شده است که ازآزادى خود بیشترین استفاده صحیح و مشروع را بنماید، در ایامعمر، هر قدر مىتواند براى کسب کمال بکوشد، و موجبات تعالىمعنوى خود را فراهم آورد.
بدبختانه بعضى از افراد این خصیصه انسانى را در مجارى نادرستبه کار مىبرند. و به جاى این که از آن در راه تعالى انسان وکمال واقعى استفاده کنند آن را در مجراى حرص به کار مىبرند وتمناى نامحدود خویش را با دنیاپرستى و مال اندوزى اقناعمىکنند. امام صادق(ع) در عبارتى کوتاه، کمال واقعى و کمالموهوم انسانها را در کنار یکدیگر آورده و فرموده است:
«منهومان لا یشبعان منهوم علم و منهوم مال». (21)
دو حریص گرسنهاند که هرگز سیر نمىشوند، یکى گرسنه علم است وآن دیگر گرسنه مال.
بهرهورى از دیگر موجودات
یکى دیگر از مزایاى بشر، این است که خداوند، تمام موجوداتارضى از معدن و نبات و حیوان را براى او آفریده و همه آنها رامقهور وى ساخته است. قرآن شریف در این باره مىفرماید:
(الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا). (22) خداوندى که تمام موجودات ارضى را براى شما آفریده است.
انسان عاقل پس از آن که از مزایاى آفرینش خود و به تفاوتهایىکه بین خلقت او و حیوانات است آگاه شد، و اهمیت و ارزش هر یکاز آنها را شناخت. جا دارد از خود سؤال کند چرا خداوند حکیماین مزایا را به او اختصاص داده و حیوانات را از آنها بىنصیبکرده است؟
باید دانست که او حکیم است و کار لغو نمىکند پس حتما در اینکار اراده و قصدى داشته است، از این رو باید از هر راهى کهممکن استبه اراده او پى برد و از خواستهاش آگاه گشت، و طبقدستور او عمل کرد. این سومین عملى است که در حدیث امامکاظم(ع) آمده است.
ان تعرف ما اراد منک
سومین علم آن است که بدانى پروردگار حکیم از آفرینش تو چهارادهاى داشته است. بشر تنها از راه وحى مىتواند به ارادهحضرت بارى تعالى پى برد و از خواسته او آگاه شود. کسانى کهخود به مقام شامخ رسالت نایل آمدهاند و از طرف حضرت بارىتعالى به هدایت مردم مبعوث شدهاند، مىتوانند از اراده الهىآگاه گردند، زیرا خداوند خواسته خود را از راه وحى به آناناعلام مىفرماید و کسانى که پیامبر نیستند و به آنان وحىنمىشود، باید تحقیق و جستجو کنند تا فرستاده خدا را در عصرخود بشناسند و از راه شواهد متقن و آیات محکم به رسالتش مطمئنشوند و به وى ایمان بیاورند، و از اوامر و نواهى او کهدستورهاى الهى است، پیروى کنند و از این راه اراده آفریدگاررا بشناسند و طبق خواستههایش عمل نمایند. منصور بن حازم، ازاصحاب امام صادق(ع) است، او در مقام مناظره با مخالفین ازهمین منطق استفاده و با آنان بحث کرد، او گفته خود را براىامام صادق(ع) اینچنین شرح مىدهد:
«قلت: ان من عرف ان له ربا فقد ینبغى له ان یعرف ان لذلکالرب رضا و سخطا و انه لا یعرف رضاه و سخطه الا بوحى او رسولفمن لم یاته الوحى فقد ینبغى له ان یطلب الرسل فاذا لقیهمعرف انهم الحجه و ان لهم الطاعه المفترضه». (23)
گفتم: کسى که دانست او را خالق و مالکى استسزاوار است کهبداند براى آن مالک خشنودى و خشمى است و این که خشنودى و خشمششناخته نمىشود جز از راه وحى یا به وسیله فرستاده او، کسى کهبر وى وحى نازل نمىشود شایسته است از پى رسولان الهى برود.
موقعى که آنان را ملاقات مىکند، از راه شواهد و دلایل متوجهمىشود اینان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است.
آن کس که فرستاده خدا را شناخت و به وى ایمان آورد، باید بدونقید و شرط مطیع اوامر و نواهى او باشد و تعالیمش را بدون چونو چرا به کار بندد زیرا اطاعت از رسول خدا اطاعت از خداونداست و دستورهایش چیزى جز اراده و خواسته حضرت بارى تعالىنیست.
(من یطع الرسول فقد اطاع الله). (24)
کسى که رسول خدا را اطاعت کند بى گمان خدا را اطاعت نمودهاست.
ناتوانى عقل در درک علت همه احکام
بعضى از افراد، اصرار دارند گفتههاى پیامبر را که احکام الهىاستبا عقل نارساى خود بسنجند و به سر هر حکمى واقف شوند واگر به آن پى نبردند از اطاعتشانه خالى کنند به این گروهباید گفت: دین به معناى اطاعت از بارى تعالى است. شمامىخواهید از عقل کوتاه خود پیروى کنید و نام آن را دین خدابگذارید؟ اگر چنین بود در هیچ عصرى فرستادن پیامبر ضرورتنمىداشت. امام رضا(ع) در این باره مىفرماید:
«انما امتحن الله عزوجل الناس بطاعته لما عقلوه و مالمیعقلوه ایجابا للحجه و قطعا للشبهه». (25)
حضرت رضا(ع) فرموده: خداوند، مردم را به طاعت و فرمانبرى خودآزمایش مىکند، خواه ماده آزمایش براى آنان قابل تعقل باشد یانباشد و هدف آزمایش، این است که حجتخدا بر مردم الزام آورباشد و جاى شبهه در اطاعت و عدم طاعتباقى نماند. شناختاراده الهى ایجاب مىکند که بشر از پى انبیا برود و از راه وحىکه بر آنان نازل مىشود اراده خداوند را بشناسد، به رضا و غضبشواقف شود و وظایف دینى و تکالیف شرعى خود را بشناسد و بداندکه مهمل و خودسر آفریده نشده است.
(ایحسب الانسان ان یترک سدى). (26)
آیا انسان، گمان مىکند که او مهمل و غیرمکلف رها شده است؟
قرآن شریف، کتاب وحى الهى است که بر پیامبر اسلام نازل شده استو خداوند اراده خود را در تکالیف مردم، در آیات متعددى بیانکرده است. اما در این کتاب آیات مجملى وجود دارد که مردماراده الهى را از آنها نمىفهمند، خداوند تبیین و توضیح آنآیات را به عهده نبى اکرم(ص) گذارده و فرموده است:
(و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم). (27)
ما قرآن کریم را بر تو نازل نمودیم تا براى مردم بیان کنى وتوضیح دهى آنچه را که خداوند به منظور تبیین اراده خود برآنان فرو فرستاده است.
تبیین کنندگان آیات الهى
در حیات پیشواى اسلام، مبین کتاب وحى، ایشان بود. آن حضرت(ص)براى آن که بعد از مرگش حجتبر مردم تمام باشد و مسلمانان درشناخت اراده الهى دچار حیرت نشوند - به موجب روایات بسیارى کهتمام علماى عامه و خاصه به طرق مختلف از پیشواى اسلام نقلکردهاند - تبیین کتاب وحى را بر عهده اهل بیتخود که عالم بهدقایق در رموز قرآناند واگذار کرد و کتاب و عترت را به صورتدو امانتبزرگ به آنان سپرد.
عن النبى(ص) قال انى مخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى8اهل بیتى لن تضلوا ما تمسکتم بهما و انهما لن یفترقا حتى یرداعلى الحوض. (28)
رسول اکرم(ص) فرمود: من دو امانتسنگین را بین شما به جاىمىگذارم: یکى کتاب خداست و آن دیگر عترتم. - یعنى اهل بیتم مادامى که به این دو متمسک هستید از گمراهى در امانید و ایندو از هم جدا نمىشوند تا در کنار حوض، بر من وارد شوند.
ابن اثیر که از علماى بزرگ عامه است متن حدیث را از رسولاکرم(ص) نقل کرده و در معنى کلمه ثقلین، چنین گفته است:
«سماهما ثقلین لان الاخذ بهما والعمل بهما ثقیل». (29)
پیشواى اسلام در باره قرآن و عترت، کلمه ثقلین را به کار برده،از این جهت که اخذ آن دو و عمل به آن دو بسى ثقیل و سنگیناست.
و امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
«یا کمیل! نحن الثقل الاصغر والقرآن الثقل الاکبر». (30)
على(ع) به کمیل بن زیاد فرموده است: اى کمیل! ما ثقل اصغریم وقرآن شریف ثقل اکبر.
کسى که مىخواهد بعد از رسول گرامى(ص) ، اراده خدا را از راهوحى بشناسد و طبق آن عمل نماید باید حتما از دو امانتبزرگپیشواى اسلام استفاده کند و اراده الهى را از طریق کتاب و عترتبشناسد وگرنه از صراط مستقیم منحرف و دچار گمراهى و ضلالتمىشود و این چهارمین علمى است که امام کاظم(ع) خاطرنشانفرموده است.
ان تعرف ما یخرجک من دینک
چهارمین علمى که فراگرفتنش لازم و ضرورى است آن است که بدانىچه چیز تو را از دینتخارج مىکند و به راه ضلالت و گمراهى سوقمىدهد.
قبلا آوردیم که منصوربن حارثه از اصحاب امام صادق(ع) در مناظرهبا مخالفین گفت که براى شناخت رضا و سخط خداوند باید از وحىاستفاده کرد، بنابراین حجتخداوند بین مردم، حضرت رسول اکرماست. گفتند: بلى، سپس ادامه داد و گفت: «قلت فحین مضى رسولالله(ص) من کان الحجه على خلقه؟ فقالوا:
القرآن فنظرت فى القرآن فاذا هو یخاصم به المرجى والقدرىوالزندیق الذى لا یومن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت انالقرآن لا یکون حجه الا بقیم فما قال فیه من شى کان حقا، فقلتلهم:
من قیم القرآن فقالوا ابن مسعود قد کان یعلم و عمر یعلم وحذیفه یعلم، قلت کله»؟
قالوا: لا فلم اجد احدا یقال: انه یعرف ذلک کله الا علیا(ع) واذا کان الشى بین القوم فقال هذا: لا ادرى و قال هذا: لا ادرى وقال هذا: لا ادرى و قال هذا: انا ادرى فاشهد ان علیا(ع) کانقیم القرآن و کانت طاعته مفترضه و کان الحجه على الناس بعدرسول الله(ص)و ان ما قال فى القرآن فهو حق فقال(ع): رحمکالله. (31)
گفتم: موقعى که رسول گرامى(ص) از دنیا رفت، حجتخداوند بر خلق کیست؟ گفتند: قرآن.
نظر کردم دیدم مرجئه، قدریه، حتى زندیق که به قرآن ایمانندارد براى غلبه بر خصم خود به آن استدلال مىکند. با توجه بهاین وضع دانستم که قرآن به تنهایى حجت نیست مگر آن که قیمىداشته باشد تا آنچه در باره قرآن مىگوید حق باشد.
از آنان پرسیدم قیم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن رامىداند، عمر مىداند، حذیفه مىداند. گفتم: اینها تمام قرآن رامىدانند؟ در پاسخ گفتند: نه. پس نمىیابم احدى را که در بارهاشگفته شود تمام قرآن را مىداند جز حضرت على(ع). پس اگر چیزى«مبتلابه» مردم شود و ابن مسعود بگوید نمىدانم و عمر بگویدنمىدانم و حذیفه بگوید نمىدانم و على(ص) بگوید مىدانم، شهادتمىدهم که على(ع) قیم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب و او حجتخداوند استبر مردم بعد از رسول اکرم(ص) و آنچه در باره قرآنبگوید حق است. امام صادق(ع) او را در گفتههایش تایید فرمود ودر بارهاش دعا کرد که خدایت رحمت کند.
از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که پس از رحلتحضرترسول(ص) کسانى از گمراهى در امانند که حافظ کتاب و عترت باشندو از هر دو امانت پیامبر اسلام(ص) پیروى کنند، و کسانى در خطرگمراهى و انحرافند که از دستور پیشواى اسلام سر باز زنند وگفته آن حضرت را در باره کتاب و عترت نادیده انگارند و قرآنشریف را که یکى از دو امانت رهبر اسلام است نگاه دارند و عترترا که حجت الهى و امانت دوم آن حضرت است ترک گویند. و چونبراى فهم آیات قرآن مجید مبین و معلم ندارند و نمىتوانند تمامدقایق کتاب الهى را دریابند، به اراده الهى واقف نمىشوند وسرانجام از صراط مستقیم به انحراف گرایش مىیابند و از دینمرضى خداوند خارج مىشوند.
به موقع است دعاى مختصرى که مرحوم محدث قمى از سیدبن طاووسرضوان الله علیه نقل نموده در پایان این حثبیاوریم:
«اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف رسولکاللهم عرفنى رسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتکاللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دینى».
بار الها! خود را به من بشناسان، که اگر خود را به مننشناسانى رسولت را نمىشناسم. بار الها! رسولت را به منبشناسان که اگر رسول خود را بمن نشناسانى حجت تو را نمىشناسم.
بار الها! حجتت را به من بشناسان، که اگر حجتخود را به مننشناسانى از دینم گمراه خواهم شد. (32)
محتواى این دعا همان است که در حدیث امام کاظم(ع) آمده است.
در آغاز از معرفتحضرت رب العالمین که پایه و اساس تعالى وتکامل استسخن مىگوید. سپس از معرفت رسول اکرم(ص) که حامل وحىالهى و مبین اراده حضرت بارى تعالى است نام مىبرد و پس از آنمعرفت و شناختحجتخدا که به وسیله پیامبر معرفى مىشود درخواست و در پایان عرض مىکند بار الها اگر حجتت را به مننشناسانى در دینم گمراه مىشوم و این جمله آخر دعا همان بندچهارم حدیث امام است.
«والرابعه ان تعرف ما یخرجک من دینک».
چهارمین علم که لازم استبدانى آن است که عامل انحراف را ازصراط مستقیم بشناسى و بدانى چه چیز تو را از دین خدا خارجمىکند.
پىنوشت:
1- مسند الامام الکاظم، ج 1، ص 248.
2- ابراهیم (14): 10.
3- اصل الانواع، ص26-27.
4- اثبات وجود خدا، ص76.
5- اثبات وجود خدا، ص 44.
6- راز آفرینش انسان، ص 58.
7- تحف العقول، ص386.
8- بحار، ج 1، ص96.
9- کافى، ج 1، ص 12.
10- شمس، (91):7 و 8.
11- کافى، ج 1، ص163.
12- قرب الاسناد، ص 135.
13- قیامت (75): 1 و 2.
14- مستدرک الوسایل، ج 2، ص79.
15- رحمان (55):3 و 4.
16- میزان الحکمه، ج 8، ص 490.
17- الانسان (76): 2.
18- الکهف (18):29.
19- التکویر (81):27 و 28.
20- الانسان (76):3.
21- سفینه البحار، ج 1، ص 244.
22- بقره، (2):29.
23- کافى، ج 1، ص 168.
24- النساء، (4): 80.
25- بحار، ج 75، ص 348.
26- القیامه (75):36.
27- النحل (16): 44.
28- سفینه البحار، ج 1، ص 132.
29- نهایه، لغت ثقل.
30- بحار، ج 74، ص 375.
31- کافى، ج 1، ص169.
32- مفاتیح الجنان، چاپ فراهانى، ص 1111.