آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

قال ابن حمدون فى تذکرته:
«قال موسى بن جعفر(ع): وجدت علم الناس فى اربع. اولها: ان‏تعرف ربک، والثانیه: ان تعرف ما صنع بک، والثالثه: ان تعرف مااراد منک، والرابعه: ان تعرف ما یخرجک من دینک‏». (1)
امام کاظم(ع) فرموده است علم مردم را در چهار چیز یافته‏ام.
اول: آن‏که خدایت را بشناسى‏دوم: آن‏که بدانى در تو چه صنایعى را به کار برده‏سوم: آن‏که بدانى در آفرینش تو چه اراده‏اى داشته‏چهارم: آن‏که بدانى چه چیز تو را از دینت‏بیرون مى‏برد
این حدیث در کشف الغمه و روضه بحار و اعیان الشیعه به همین‏مضمون از امام کاظم(ع) آمده و در کتاب مسندالامام الکاظم(ع) (ج‏1، ص 248) نیز نقل شده است و در بعضى از کتب این روایت‏بامختصر تفاوتى در عبارت، از امام صادق(ع) نیز آمده است.
مى‏توان چهار علمى را که امام کاظم فرموده به این عبارت بیان‏کرد:
اول خداشناسى، دوم خودشناسى، سوم وظیفه‏شناسى، چهارم‏انحراف‏شناسى.
امام(ع) در این حدیث مى‏خواهد بفرماید علمى که تمام مردم جهان‏در همه ادوار به آن نیاز دارند و باید آن را فرا گیرند و اساس‏سعادت مادى و معنوى خویش را بر آن استوار سازند چهار علم است.
ان تعرف ربک
ایمان به آفریدگار جهان و پدید آورنده کیهان فطرى همه انسان‏هااست و به قضاى حکیمانه بارى‏تعالى، در نهاد همه آنان نهفته است‏و با کمترین توجه به آن حقیقت پى مى‏برند. وابستگى مخلوق به‏خالق و ربط پدیده، به پدید آورنده آن‏قدر روشن و بدیهى است که‏هر انسان بدون تردید آن را درک مى‏کند و بر همین اساس‏فرستادگان خداوند در سخنانى که به قوم خود مى‏گفتند وجودآفریدگار جهان را غیرقابل تردید مى‏خواندند. قرآن شریف در این‏باره فرموده است:
(قالت رسلهم افى الله شک فاطر السموات والارض). (2)
رسولان الهى به قوم خود مى‏گفتند آیا در وجود آفریدگار که خالق‏آسمان‏ها و زمین است‏شک و تردیدى وجود دارد؟
دانشمندان الهى امروز در باره آفریدگار جهان همانند پیامبران‏خدا سخن مى‏گویند.
در سال‏1873 م بعضى از فلاسفه آلمان در نامه‏اى به داروین از وى‏سؤال کردند: با نظریه‏اى که در باره بنیاد انواع، ابراز کرده‏اى‏آیا جهان هستى را پدیده مادى مى‏دانید یا آن که خداوند حکیم راآفریده آن مى‏شناسى؟ داروین در پاسخ نوشت:
«عقل رشید و فکر سلیم، کمترین شبهه‏اى ندارد که محال است این‏جهان پهناور با این همه آیات روشن و شواهد متقن، با این همه‏نفوس ناطقه و عقول مفکره بر اثر تصادف و اتفاق کور و نادان به‏وجود آمده باشد. زیرا تصادف نابینا قادر نیست نظام منظم‏بیافریند و سازمان حکیمانه به وجود آورد.
به نظر من این بزرگترین برهان بر وجود ذات اقدس الهى است و ازآنجایى که این برهان ارزنده تایید شده منطق و علم است،پیرامون براهین دیگرى که مى‏تواند خداوند جهان را اثبات نمایدبحث نمى‏کنم، چه ممکن است همین برهان بسیارى از اهل فضل و دانش‏را اقناع نماید. ولى در اوقاتى که تازه وارد بحث و تحقیق شده‏بودم و در باره آفریدگار جهان فکر مى‏کردم شک و تردیدهاى‏بسیارى در ضمیرم راه یافته بود. از آن جمله از خود مى‏پرسیدم‏که علت اولى از کجا آمده است؟ آیا خداوند هم آغاز و انجامى‏دارد؟ طولى نکشید که متوجه شدم پیروان مکتب مادى نیز گرفتاراین شک و تردید هستند و آنان هم باید از خود بپرسند ماده ازکجا آمده است؟ آیا ماده را اول و ابتدایى هست‏یا آن که ازلى‏است و آغازى ندارد؟
در ابتدا داروین به کشمکش درونى خود که «اگر عالم از خدا به‏وجود آمده خدا از کجا به وجود آمده است؟» جواب ردى مى‏دهد وبا خود مى‏گوید اگر بر فرض من از اعتقاد به آفریدگار حکیم دست‏بردارم و از مکتب مادى پیروى کنم و بگویم عالم، از ماده به‏وجود آمده است‏باز هم با همان پرسش رو به رو خواهم بود و همان‏سؤال در باره ماده پیش مى‏آید که «اگر عالم از ماده به وجودآمده، ماده از کجا به وجود آمده است؟» پیروان مکتب مادى درجواب خواهند گفت ماده ازلى و قدیم است همیشه بوده و آغازندارد. من نیز در پاسخ مادیون که مى‏گویند: «اگر عالم از خدابه وجود آمده خدا از کجا به وجود آمده؟» مى‏گویم خداوند ازلى‏است و آغاز ندارد.
داروین سپس براى اثبات وجود خداوند حکیم سؤال دیگرى را بامادیون در میان مى‏گذارد و از آنان مى‏پرسد.
این نظام منظم و سازمان‏هاى حکیمانه از کجا آمده است؟ این‏اندازه‏گیرى‏هاى حساب شده و دقیق که عقل‏هاى بشر در برابرش‏وامانده و به عجز و ناتوانى خود اعتراف مى‏کند، چگونه به وجودآمده است؟
هرگز تصادف نادان و ماده بى‏شعور قادر نیست نظام حکیمانه‏بیافریند. (3)
آلبرت انیشتین مى‏گوید:
من در این دنیا ماده و نیروى ازلى نمى‏بینم و آفرینش جهان رانتیجه تصادف و اتفاق نمى‏دانم من در آفرینش جهان مشیت قادرمتعال را مى‏بینم و بس. (4)
آیا هیچ انسان عاقل و بااطلاعى مى‏تواند باور کند که ماده بى‏حس‏و بى‏شعور با تصادف خود را آغاز کرده و به خود نظم بخشیده واین نظم براى وى باقیمانده باشد؟جواب این سؤال منفى است. هنگامى که انرژى به ماده نو تبدیل‏مى‏شود این تبدیل مطابق قانونى صورت مى‏گیرد و ماده‏اى که به دست‏مى‏آید از همان قوانینى پیروى مى‏کند که ماده‏هاى موجود پیش ازآن پیروى مى‏کردند. (5)
کریسى موریسن، رییس آکادمى علوم در نیویورک در باره حیات‏حیوانات و نباتات و رابطه طبیعى و ضرورى آن دو با یکدیگر بحث‏گسترده‏اى مى‏کند. سپس براى نفى تصادف چنین مى‏گوید:
آیا مى‏توان گفت که فقط بر حسب اتفاق، یک سلول منشا حیات‏حیوانات و سلول دیگر ریشه و اصل حیات نباتات گردیده است؟ (6)
از آنچه گفته شد این نتیجه به دست مى‏آید که در مکتب آسمانى‏پیامبران وجود خالق حکیم، امرى بدیهى و تردیدناپذیر است.
همچنین بسیارى از دانشمندان نامى و افراد تحصیل کرده و عالم،به آفریدگار جهان عقیده قطعى و تردیدناپذیر دارند. با این‏تفاوت که گروهى از آنان عقیده درونى خویش را به زبان مى‏آورندو به وجود آفریدگار حکیم اعتراف مى‏کنند ولى، بعضى بر اثرمحدودیت‏هاى سیاسى، تعصب‏هاى جمعى و دیگر عوامل از مادیگرى سخن‏مى‏گویند و عقیده درونى خویش را بروز نمى‏دهند، اما همین افرادگاهى در شرایط خاصى قرار مى‏گیرند و عقیده باطنى خود را ظاهرمى‏کنند.
به خاطر دارم روزنامه‏ها نوشتند: یکى از افسران عالى رتبه‏اتحاد جماهیر شوروى داوطلب شد تا با سفینه فضایى به بیرون جوزمین برود و خود را درفضا بیفکند تا معلوم شود نظریه احساس‏بى‏وزنى در آن فضا صحیح است‏یا باطل.
سفینه فضایى آماده شد و تمام وسایل و لوازم آزمایش مهیا شد ازآن جمله بندمحکمى بود که باید یک سر آن به داخل سفینه بسته‏باشد و سر دیگرش به کمر افسر داوطلب تا در فضاى بیکران رابطه‏سفینه و افسر قطع نشود. خلبان سفینه و افسر داوطلب از جو زمین‏خارج شدند. وقتى به فضاى مورد نظر رسیدند به دستور زمین،افسر، کمربند را محکم بست و فضانورد، در سفینه را گشود و اوخود را به فضا انداخت و معلوم شد نظریه بى‏وزنى در آن فضا صحیح‏و مطابق با واقع است.
هنگامى که دو مسافر فضا به زمین بازگشتند یکى از خبرنگاران ازآن افسر پرسید:
موقعى که مى‏خواستید خود را به فضا بیفکنید چه احساسى داشتید؟
پاسخ داد نگران بودم؟ سؤال کرد در آن حال چه مى‏کردید؟ گفت:
دعا مى‏خواندم. پرسید دعا مى‏خواندید؟ گفت: آرى دعا مى‏خواندم.
این افسر، در ظاهر کمونیست‏بود اما در باطن الهى بود و به‏آفریدگار توانا و حکیم عقیده داشت و در آن موقع وحشت‏زا دعامى‏خواند و آن را که در باطن داشت آشکار کرد.
معرفت آفریدگار، آدمى را از صف مادیون جدا مى‏کند و به گروه‏الهیین، پیوند مى‏دهد. معرفت‏بارى تعالى در مکتب پیامبران پایه‏اصلى انسان سازى و زیربناى تمام مدارج کمال است. ولى بایدتوجه داشت که خداشناسى به تنهایى و بدون سه مرحله دیگر علم‏راهگشا نیست. مجموع این علوم، حس مسوولیت را در نهاد انسان‏بیدار مى‏کند، او را به راه خدا سوق مى‏دهد و به اطاعت اوامربارى تعالى و دورى از گناهان وادار مى‏کند. در پرتو سعى و عمل‏و پیروى از پیامبران الهى، استعدادهاى درونى‏اش به فعلیت درمى‏آید و مدارج کمال را که لایق او است‏به شایستگى مى‏پیماید.
ان تعرف ما صنع بک
دومین مرحله علم که در حدیث‏حضرت موسى بن جعفر(علیهماالسلام)آمده آن است که خود را بشناسى و بدانى که خداوند توانابه مشیت‏حکیمانه خود در ساختمان تو چه صنایعى را به کار برده‏و چه ذخایر گران‏قدرى را در وجود تو به ودیعه سپرده است. انسان‏براى رسیدن به این علم لازم است عقل خود را به کار گیرد،خویشتن را مطالعه و بررسى دقیق کند و صنایع و ذخایرى که‏خداوند در وجود او قرار داده و به حیوانات نداده است را شمارش‏کند، سپس در خود بیندیشد که از چه رو خداوند حکیم، مرا به‏گونه‏اى خاص آفریده و از حیوانات ممتاز ساخته است.
براى آن که مرحله دوم معرفت‏یعنى خودشناسى تا اندازه‏اى بیان‏شود اشاره‏اى به عطایاى اختصاصى خالق توانا به انسان خواهیم‏داشت.
عقل
محبوب‏ترین و شریف‏ترین مخلوق و حجت‏حضرت بارى‏تعالى عقل است.
امام موسى بن جعفر(علیهما السلام) در این باره فرموده است:
«یا هشام! ان لله على الناس حجتین، حجه ظاهره و حجه باطنه‏فاما الظاهره فالرسل والانبیاء والائمه و اما الباطنه، فالعقول‏». (7)
اى هشام! خداوند بر مردم، دو حجت دارد، یکى حجت ظاهر و دیگرى‏حجت‏باطن. اما حجت ظاهر، پیامبران و انبیا و ائمه هستند.و حجت‏باطن، عقل‏هاى مردم است.
عقل، عالى‏ترین فصل است که انسان را از انواع حیوانات ممتازمى‏کند، عقل چراغ فروزان هدایت است.
«عن النبى(ص) استرشدوا العقل ترشدوا ولا تعصوه فتندموا». (8)
رسول اکرم(ص) فرموده است: از عقل، رهبرى و راهنمایى بخواهیدتا هدایت‏شوید و از دستور عقل، سرپیچى ننمایید که سرانجام‏نادم و پشیمان خواهید شد.
اولیاى گرامى اسلام در باره عقل و ارزش معنوى آن از جهات متعددسخن گفته و در احادیث، اهمیت آن را خاطرنشان ساخته‏اند.
«قال رسول‏الله(ص): ما قسم الله للعباد شیئا افضل من‏العقل‏». (9)
رسول خدا(ص) فرموده است: خداوند بین بندگان خودتقسیم ننموده است چیزى را که برتر و افضل از عقل باشد.
هوش
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى، هوش سرشارى است که آفریدگار جهان‏به انسان عطا کرده است. آدمى در پرتو فطانت طبیعى و هوش فطرى،توانسته است‏به پاره‏اى از اسرار جهان آگاه شود و به زوایاى‏تاریک طبیعت راه یابد، و از آن‏ها به نفع زندگى خود بهره‏بردارى‏کند.
بشر بر اثر هوش خدادادى، تا اندازه‏اى به علل و معالیل جهان‏خلقت واقف شده و به اعماق زمین و دریاها دست‏یافته، گنجینه‏هاى‏سطحى و معادن عمقى آن‏ها را شناسایى کرده به خواص و آثارشان پى‏برده، به گونه‏هاى مختلف از آن‏ها استفاده نموده، و به زندگى‏خویش بهبود بخشیده است.
وجدان اخلاقى
از جمله عنایات اختصاصى خداوند به انسان وجدان اخلاقى است، درپرتو وجدان اخلاقى، انسان بدون مربى و معلم فضایل و رذایل رامى‏فهمد و حسن و قبح آن‏ها را درک مى‏کند. قرآن شریف در این باره‏فرموده است:
(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) (10)
قسم به جان بشر و قسم به خداوندى که آن را موزون و معتدل‏آفریده و خوبى‏ها و بدى‏هایش را از راه فیض تکوینى به وى الهام‏نموده است.
تمام انسان‏ها بدون نیاز به مدرسه و آموزش مى‏دانند که راستگویى‏خوب است و دروغگویى بد، وفاى به عهد خوب است و عهدشکنى بد،اداى امانت‏خوب است و خیانت در امانت‏بد، انصاف خوب است و عمل‏خلاف انصاف بد.
منشا شناخت این فضایل و رذایل اخلاقى، هدایت تکوینى آفریدگارحکیم است که به وسیله الهام فطرى، در ضمیر بشر نهاده و باسرشت همه انسان‏ها آمیخته است تا با پیروى از آن به تکامل‏برسند.
«عن ابى عبدالله(ع) قال: فالهمها فجورها و تقواها، قال: بین‏لها ما تاتى و ما تترک‏». (11)
امام صادق(ع) در تفسیر آیه (فالهمها فجورها و تقواها) فرموده‏است: خداوند بر بشر تبیین نموده آن را که خوب است‏باید انجام‏دهد و آن را که بد است‏باید ترک گوید.
رسول اکرم(ص) در حدیثى که از آن حضرت نقل شده است ودیعه فطرى‏و وجدان اخلاقى را با تعبیر دیگرى بیان فرموده است.
مردى به نام وابصه بن سعید اسدى که از مخالفین اسلام و مسلمین‏بود، حضور پیشواى اسلام به منظور پرسشى شرفیاب شد.
فقال لا ادع من البرو الاثم شیئا الا سئلته عنه فلما اتاه قال له‏بعض اصحابه الیک یا وابصه عن رسول الله فقال(ص) دعه ادن یاوابصه، فدنوت، فقال اسئل عما جئت له او اخبرک قال اخبرنى، قال‏جئت تسئل عن البرو الاثم، قال نعم، فضرب بیده على صدره ثم قال‏یا وابصه البر ما اطمئنت‏به الصدر والاثم ما تردد فى الصدر وحال فى القلب و ان افتاک الناس. (12)
گفت هیچ چیز از خوب و بد را ترک نمى‏گویم مگر آن که از آن حضرت‏سؤال کنم. وقتى حضور رسول خدا رسید و چون در باطن با آن حضرت‏دشمن بود بعضى از اصحاب به وى گفتند: اى وابصه نزدیک نرو و ازپیامبر فاصله بگیر. حضرت به آن صحابى فرمود: او را واگذارید وبه وابصه گفت: نزدیک بیا. مى‏گوید نزدیک آمدم. آنگاه فرمود:
آیا تو سؤال مى‏کنى از آنچه براى آن آمده‏اى یا من به تو خبربدهم؟ وابصه گفت: شما بگویید که براى چه آمده‏ام؟ فرمود:
آمده‏اى سؤال کنى از نیکى و گناه. گفت: بلى، به همین منظورآمدم. حضرت با دست‏خود به سینه وى زد و فرمود: اى وابصه نیکى‏آن است که دل در انجام آن مطمئن است و گناه چیزى است که دل درانجام آن بى‏قرار و مردد است، اگر چه مردم به تو گفته باشند آن‏عملى است‏خوب و روا.
وجدان اخلاقى پاسدار نیکى‏ها
خداوند براى حسن اجراى اوامر و نواهى، وجدان اخلاقى را ضامن‏اجرا قرار داده، وجدان مانع مهمى در تعدیات است و افراد متخلف‏را با سرزنش‏هاى درونى و شکنجه‏هاى طاقت‏فرسا کیفر مى‏دهد.
قرآن در این باره فرموده است:
(لا اقسم بیوم القیامه ولا اقسم بالنفس اللوامه). (13)
قسم به روز قیامت که روز مجازات گناهکاران است و قسم به نفس‏لوامه که آدمى را در باره گناهان ملامت مى‏کند و با شکنجه‏دردناک، رنج و عذاب مى‏دهد.
تمایلات عالى انسانى
از جمله مزایایى که آفریدگار حکیم به بشر عطا کرده تمایلات‏عالى انسانى از قبیل: دیگر دوستى، حمایت از مظلوم، ایثار و ازخودگذشتگى، تعاون و کمک به دیگران، همدردى با دردمندان، ودیگر صفات ارزنده است.
هر یک از تمایلات به منزله شاخه بارورى در بشر و انسانیت است واگر به خوبى مورد حمایت قرار گیرد و به درستى پرورش یابد،مى‏تواند در شان رفیع انسانى اثر مفیدى بگذارد و درى را ازکمال و سعادت به روى آدمى بگشاید. عن النبى(ص): قال: لیس‏بمؤمن من بات ریان و جاره جائع ظمئان. (14)
رسول خدا فرموده: مؤمن نیست آن کس که شب غذاى کافى خورده وسیراب باشد در حالى که همسایه‏اش گرسنه و تشنه است.
تمایلات عالى انسانى مظاهر مختلفى دارد و به کار بستن آن‏هامورد توصیه و تاکید اسلام. هر کس از راه خدمت‏به مردم این‏تمایلات را بیشتر اقناع کند در انسانیت‏به مقام رفیع‏ترى نایل‏آمده است.
قدرت تکلم
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى انسان، قدرت تکلم است. خداوندآدمى را به گونه‏اى آفریده که مى‏تواند تکلم کند و به وسیله‏نطق، آنچه را که در ضمیر دارد براى دیگران بیان کند. قرآن‏شریف در این باره فرموده است:
(خلق الانسان علمه البیان). (15)
خداوند انسان را آفرید و به وى تعلیم بیان نموده است.
بیان
کلمه‏اى است که زبان و قلم را شامل مى‏شود. این دو عامل وسیله‏بسیار مؤثرى براى انتقال علوم از نسل‏هاى گذشته به نسل‏هاى بعدى‏است.
حیوانات نیز صداهایى از گلو و حنجره بیرون مى‏دهند و به وسیله‏آن مقاصدى را که دارند به افراد نوع خود یا فرزندان خویش‏مى‏فهمانند ولى بین سخن گفتن انسان و اصوات حیوانات تفاوت‏هایى‏است از آن جمله:
صوت حیوان ناشى از وراثت طبیعى و در چهار چوبه غرایز محدوداست و از آن حد فراتر نمى‏رود و اما سخن گفتن انسان، ناشى ازفکر و اندیشه است از این رو در باره هر چیز، خلق کلام مى‏کند وآنچه در ذهن دارد را با اداى کلمات یا جملات براى دیگران بیان‏مى‏کند.
على(ع) در این باره مى‏فرماید:
«ما الانسان لولا اللسان الا صوره ممثله او بهیمه مهمله‏». (16)
اگر انسان، گویا آفریده نشده بود و قدرت تکلم نداشت او چیزى‏جز تصویر ممثل یا حیوانى متروک و مهمل نبود.
آزادى عمل
یکى دیگر از مزایاى اختصاصى انسان، آزادى عمل است. خط مشى‏حیوان در شوون مختلف زندگى به وسیله غرایز ترسیم شده و طبق آن‏عمل مى‏کند. گرچه ممکن است، تصور شود حیوان نیز مانند انسان‏آزادى عمل دارد و غرایز را با اراده و اختیار خود به کارمى‏بندد اما در واقع چنین نیست. حیوان در محدوده غرایز خودمحبوس و محصور است و جز آن نمى‏تواند عملى را انجام دهد.
اما انسان، در بعد انسانى خود در شوون معنوى و مادى، آزادى‏عمل دارد; از جهت ایمان مى‏تواند الهى باشد یا مادى، موحد باشدیا مشرک، از جهت اخلاق مى‏تواند امین باشد یا خائن، راست‏بگویدیا دروغ، وفادار به عهد یا عهدشکن باشد.
از نظر مادى، نیز در ساختن مسکن و وسیله نقلیه، تهیه لباس وغذا، و دیگر امور مربوط به زندگى آزادى عمل دارد.
آزادى عمل و انتخاب در انسان ریشه فطرى دارد و پایه‏گذارى آن‏از زمانى است که نطفه‏اش در رحم مستقر مى‏شود. قرآن شریف در این‏باره فرموده است:
(انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعابصیرا). (17)
ما انسان را از نطفه مخلوط و ماده آفریده‏ایم به گونه‏اى که‏شایسته آزمایش است و ما امتحانش مى‏کنیم از این رو گوش دلش راشنوا و چشم دلش را بینا قرار دادیم.
انسان و تمام حیوانات از نطفه مخلوط آفریده شده‏اند اما چیزى‏که همانند «فصل ممیز»، انسان را از حیوانات جدا مى‏کندقابلیت آزمایش و امتحان است. مى‏دانیم امتحان زمانى به موقع‏است که شخص آزادى عمل و انتخاب داشته باشد و اگر موجودى درکارخود مجبور است، کلمه امتحان در باره‏اش به کار برده نمى‏شود وآزمودنش لغو و بیهوده است.
خداوند در قرآن شریف آزادى عمل انسان را در زمینه هدایت‏تشریعى با عبارت‏هاى مختلفى بیان فرموده است:
(و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر). (18)
پیامبر، به مردم بگو دین حق همان است که از طرف پروردگارتان‏آمده است هر که مى‏خواهد ایمان بیاورد و هر که مى‏خواهد به آن‏کافر شود. (ان هو الا ذکر للعالمین لمن شاء منکم ان‏یستقیم). (19)
قرآن شریف جز ذکر و آگاهى براى عالمیان نیست اما کسانى از آن‏بهره‏مند مى‏شوند که بخواهند حرکاتشان مستقیم باشد و در صراط حق‏قدم بردارند. (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا). (20) ما راه هدایت را به انسان ارایه نمودیم او است که مى‏تواندهدایت ما را شاکر باشد و مى‏تواند نعمت هدایت را کفران نماید.
کمال خواهى نامحدود
از جمله عطایاى اختصاصى آفریدگار به انسان‏ها کمال خواهى‏نامحدود است و استعداد و قابلیت آدمى در پیمودن مدارج کمال،محدودیتى ندارد. از این رو تمناى وى نیز نامحدود است و هر قدردر راه کمال پیشتر رود عطش تعالى و تکامل در وى بیشتر مى‏شود.
این امتیاز بزرگ از این جهت‏به انسان اعطا شده است که ازآزادى خود بیشترین استفاده صحیح و مشروع را بنماید، در ایام‏عمر، هر قدر مى‏تواند براى کسب کمال بکوشد، و موجبات تعالى‏معنوى خود را فراهم آورد.
بدبختانه بعضى از افراد این خصیصه انسانى را در مجارى نادرست‏به کار مى‏برند. و به جاى این که از آن در راه تعالى انسان وکمال واقعى استفاده کنند آن را در مجراى حرص به کار مى‏برند وتمناى نامحدود خویش را با دنیاپرستى و مال اندوزى اقناع‏مى‏کنند. امام صادق(ع) در عبارتى کوتاه، کمال واقعى و کمال‏موهوم انسان‏ها را در کنار یکدیگر آورده و فرموده است:
«منهومان لا یشبعان منهوم علم و منهوم مال‏». (21)
دو حریص گرسنه‏اند که هرگز سیر نمى‏شوند، یکى گرسنه علم است وآن دیگر گرسنه مال.
بهره‏ورى از دیگر موجودات
یکى دیگر از مزایاى بشر، این است که خداوند، تمام موجودات‏ارضى از معدن و نبات و حیوان را براى او آفریده و همه آن‏ها رامقهور وى ساخته است. قرآن شریف در این باره مى‏فرماید:
(الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا). (22) خداوندى که تمام موجودات ارضى را براى شما آفریده است.
انسان عاقل پس از آن که از مزایاى آفرینش خود و به تفاوت‏هایى‏که بین خلقت او و حیوانات است آگاه شد، و اهمیت و ارزش هر یک‏از آن‏ها را شناخت. جا دارد از خود سؤال کند چرا خداوند حکیم‏این مزایا را به او اختصاص داده و حیوانات را از آن‏ها بى‏نصیب‏کرده است؟
باید دانست که او حکیم است و کار لغو نمى‏کند پس حتما در این‏کار اراده و قصدى داشته است، از این رو باید از هر راهى که‏ممکن است‏به اراده او پى برد و از خواسته‏اش آگاه گشت، و طبق‏دستور او عمل کرد. این سومین عملى است که در حدیث امام‏کاظم(ع) آمده است.
ان تعرف ما اراد منک
سومین علم آن است که بدانى پروردگار حکیم از آفرینش تو چه‏اراده‏اى داشته است. بشر تنها از راه وحى مى‏تواند به اراده‏حضرت بارى تعالى پى برد و از خواسته او آگاه شود. کسانى که‏خود به مقام شامخ رسالت نایل آمده‏اند و از طرف حضرت بارى‏تعالى به هدایت مردم مبعوث شده‏اند، مى‏توانند از اراده الهى‏آگاه گردند، زیرا خداوند خواسته خود را از راه وحى به آنان‏اعلام مى‏فرماید و کسانى که پیامبر نیستند و به آنان وحى‏نمى‏شود، باید تحقیق و جست‏جو کنند تا فرستاده خدا را در عصرخود بشناسند و از راه شواهد متقن و آیات محکم به رسالتش مطمئن‏شوند و به وى ایمان بیاورند، و از اوامر و نواهى او که‏دستورهاى الهى است، پیروى کنند و از این راه اراده آفریدگاررا بشناسند و طبق خواسته‏هایش عمل نمایند. منصور بن حازم، ازاصحاب امام صادق(ع) است، او در مقام مناظره با مخالفین ازهمین منطق استفاده و با آنان بحث کرد، او گفته خود را براى‏امام صادق(ع) این‏چنین شرح مى‏دهد:
«قلت: ان من عرف ان له ربا فقد ینبغى له ان یعرف ان لذلک‏الرب رضا و سخطا و انه لا یعرف رضاه و سخطه الا بوحى او رسول‏فمن لم یاته الوحى فقد ینبغى له ان یطلب الرسل فاذا لقیهم‏عرف انهم الحجه و ان لهم الطاعه المفترضه‏». (23)
گفتم: کسى که دانست او را خالق و مالکى است‏سزاوار است که‏بداند براى آن مالک خشنودى و خشمى است و این که خشنودى و خشمش‏شناخته نمى‏شود جز از راه وحى یا به وسیله فرستاده او، کسى که‏بر وى وحى نازل نمى‏شود شایسته است از پى رسولان الهى برود.
موقعى که آنان را ملاقات مى‏کند، از راه شواهد و دلایل متوجه‏مى‏شود اینان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است.
آن کس که فرستاده خدا را شناخت و به وى ایمان آورد، باید بدون‏قید و شرط مطیع اوامر و نواهى او باشد و تعالیمش را بدون چون‏و چرا به کار بندد زیرا اطاعت از رسول خدا اطاعت از خداونداست و دستورهایش چیزى جز اراده و خواسته حضرت بارى تعالى‏نیست.
(من یطع الرسول فقد اطاع الله). (24)
کسى که رسول خدا را اطاعت کند بى گمان خدا را اطاعت نموده‏است.
ناتوانى عقل در درک علت همه احکام
بعضى از افراد، اصرار دارند گفته‏هاى پیامبر را که احکام الهى‏است‏با عقل نارساى خود بسنجند و به سر هر حکمى واقف شوند واگر به آن پى نبردند از اطاعت‏شانه خالى کنند به این گروه‏باید گفت: دین به معناى اطاعت از بارى تعالى است. شمامى‏خواهید از عقل کوتاه خود پیروى کنید و نام آن را دین خدابگذارید؟ اگر چنین بود در هیچ عصرى فرستادن پیامبر ضرورت‏نمى‏داشت. امام رضا(ع) در این باره مى‏فرماید:
«انما امتحن الله عزوجل الناس بطاعته لما عقلوه و مالم‏یعقلوه ایجابا للحجه و قطعا للشبهه‏». (25)
حضرت رضا(ع) فرموده: خداوند، مردم را به طاعت و فرمانبرى خودآزمایش مى‏کند، خواه ماده آزمایش براى آنان قابل تعقل باشد یانباشد و هدف آزمایش، این است که حجت‏خدا بر مردم الزام آورباشد و جاى شبهه در اطاعت و عدم طاعت‏باقى نماند. شناخت‏اراده الهى ایجاب مى‏کند که بشر از پى انبیا برود و از راه وحى‏که بر آنان نازل مى‏شود اراده خداوند را بشناسد، به رضا و غضبش‏واقف شود و وظایف دینى و تکالیف شرعى خود را بشناسد و بداندکه مهمل و خودسر آفریده نشده است.
(ایحسب الانسان ان یترک سدى). (26)
آیا انسان، گمان مى‏کند که او مهمل و غیرمکلف رها شده است؟
قرآن شریف، کتاب وحى الهى است که بر پیامبر اسلام نازل شده است‏و خداوند اراده خود را در تکالیف مردم، در آیات متعددى بیان‏کرده است. اما در این کتاب آیات مجملى وجود دارد که مردم‏اراده الهى را از آن‏ها نمى‏فهمند، خداوند تبیین و توضیح آن‏آیات را به عهده نبى اکرم(ص) گذارده و فرموده است:
(و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم). (27)
ما قرآن کریم را بر تو نازل نمودیم تا براى مردم بیان کنى وتوضیح دهى آنچه را که خداوند به منظور تبیین اراده خود برآنان فرو فرستاده است.
تبیین کنندگان آیات الهى
در حیات پیشواى اسلام، مبین کتاب وحى، ایشان بود. آن حضرت(ص)براى آن که بعد از مرگش حجت‏بر مردم تمام باشد و مسلمانان درشناخت اراده الهى دچار حیرت نشوند - به موجب روایات بسیارى که‏تمام علماى عامه و خاصه به طرق مختلف از پیشواى اسلام نقل‏کرده‏اند - تبیین کتاب وحى را بر عهده اهل بیت‏خود که عالم به‏دقایق در رموز قرآن‏اند واگذار کرد و کتاب و عترت را به صورت‏دو امانت‏بزرگ به آنان سپرد.
عن النبى(ص) قال انى مخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى‏8اهل بیتى لن تضلوا ما تمسکتم بهما و انهما لن یفترقا حتى یرداعلى الحوض. (28)
رسول اکرم(ص) فرمود: من دو امانت‏سنگین را بین شما به جاى‏مى‏گذارم: یکى کتاب خداست و آن دیگر عترتم. - یعنى اهل بیتم مادامى که به این دو متمسک هستید از گمراهى در امانید و این‏دو از هم جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض، بر من وارد شوند.
ابن اثیر که از علماى بزرگ عامه است متن حدیث را از رسول‏اکرم(ص) نقل کرده و در معنى کلمه ثقلین، چنین گفته است:
«سماهما ثقلین لان الاخذ بهما والعمل بهما ثقیل‏». (29)
پیشواى اسلام در باره قرآن و عترت، کلمه ثقلین را به کار برده،از این جهت که اخذ آن دو و عمل به آن دو بسى ثقیل و سنگین‏است.
و امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:
«یا کمیل! نحن الثقل الاصغر والقرآن الثقل الاکبر». (30)
على(ع) به کمیل بن زیاد فرموده است: اى کمیل! ما ثقل اصغریم وقرآن شریف ثقل اکبر.
کسى که مى‏خواهد بعد از رسول گرامى(ص) ، اراده خدا را از راه‏وحى بشناسد و طبق آن عمل نماید باید حتما از دو امانت‏بزرگ‏پیشواى اسلام استفاده کند و اراده الهى را از طریق کتاب و عترت‏بشناسد وگرنه از صراط مستقیم منحرف و دچار گمراهى و ضلالت‏مى‏شود و این چهارمین علمى است که امام کاظم(ع) خاطرنشان‏فرموده است.
ان تعرف ما یخرجک من دینک
چهارمین علمى که فراگرفتنش لازم و ضرورى است آن است که بدانى‏چه چیز تو را از دینت‏خارج مى‏کند و به راه ضلالت و گمراهى سوق‏مى‏دهد.
قبلا آوردیم که منصوربن حارثه از اصحاب امام صادق(ع) در مناظره‏با مخالفین گفت که براى شناخت رضا و سخط خداوند باید از وحى‏استفاده کرد، بنابراین حجت‏خداوند بین مردم، حضرت رسول اکرم‏است. گفتند: بلى، سپس ادامه داد و گفت: «قلت فحین مضى رسول‏الله(ص) من کان الحجه على خلقه؟ فقالوا:
القرآن فنظرت فى القرآن فاذا هو یخاصم به المرجى والقدرى‏والزندیق الذى لا یومن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت ان‏القرآن لا یکون حجه الا بقیم فما قال فیه من شى کان حقا، فقلت‏لهم:
من قیم القرآن فقالوا ابن مسعود قد کان یعلم و عمر یعلم وحذیفه یعلم، قلت کله‏»؟
قالوا: لا فلم اجد احدا یقال: انه یعرف ذلک کله الا علیا(ع) واذا کان الشى بین القوم فقال هذا: لا ادرى و قال هذا: لا ادرى وقال هذا: لا ادرى و قال هذا: انا ادرى فاشهد ان علیا(ع) کان‏قیم القرآن و کانت طاعته مفترضه و کان الحجه على الناس بعدرسول الله(ص)و ان ما قال فى القرآن فهو حق فقال(ع): رحمک‏الله. (31)
گفتم: موقعى که رسول گرامى(ص) از دنیا رفت، حجت‏خداوند بر خلق کیست؟ گفتند: قرآن.
نظر کردم دیدم مرجئه، قدریه، حتى زندیق که به قرآن ایمان‏ندارد براى غلبه بر خصم خود به آن استدلال مى‏کند. با توجه به‏این وضع دانستم که قرآن به تنهایى حجت نیست مگر آن که قیمى‏داشته باشد تا آنچه در باره قرآن مى‏گوید حق باشد.
از آنان پرسیدم قیم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن رامى‏داند، عمر مى‏داند، حذیفه مى‏داند. گفتم: این‏ها تمام قرآن رامى‏دانند؟ در پاسخ گفتند: نه. پس نمى‏یابم احدى را که در باره‏اش‏گفته شود تمام قرآن را مى‏داند جز حضرت على(ع). پس اگر چیزى‏«مبتلابه‏» مردم شود و ابن مسعود بگوید نمى‏دانم و عمر بگویدنمى‏دانم و حذیفه بگوید نمى‏دانم و على(ص) بگوید مى‏دانم، شهادت‏مى‏دهم که على(ع) قیم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب و او حجت‏خداوند است‏بر مردم بعد از رسول اکرم(ص) و آنچه در باره قرآن‏بگوید حق است. امام صادق(ع) او را در گفته‏هایش تایید فرمود ودر باره‏اش دعا کرد که خدایت رحمت کند.
از آنچه مذکور افتاد این نتیجه به دست آمد که پس از رحلت‏حضرت‏رسول(ص) کسانى از گمراهى در امانند که حافظ کتاب و عترت باشندو از هر دو امانت پیامبر اسلام(ص) پیروى کنند، و کسانى در خطرگمراهى و انحرافند که از دستور پیشواى اسلام سر باز زنند وگفته آن حضرت را در باره کتاب و عترت نادیده انگارند و قرآن‏شریف را که یکى از دو امانت رهبر اسلام است نگاه دارند و عترت‏را که حجت الهى و امانت دوم آن حضرت است ترک گویند. و چون‏براى فهم آیات قرآن مجید مبین و معلم ندارند و نمى‏توانند تمام‏دقایق کتاب الهى را دریابند، به اراده الهى واقف نمى‏شوند وسرانجام از صراط مستقیم به انحراف گرایش مى‏یابند و از دین‏مرضى خداوند خارج مى‏شوند.
به موقع است دعاى مختصرى که مرحوم محدث قمى از سیدبن طاووس‏رضوان الله علیه نقل نموده در پایان این حث‏بیاوریم:
«اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف رسولک‏اللهم عرفنى رسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتک‏اللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ضللت عن دینى‏».
بار الها! خود را به من بشناسان، که اگر خود را به من‏نشناسانى رسولت را نمى‏شناسم. بار الها! رسولت را به من‏بشناسان که اگر رسول خود را بمن نشناسانى حجت تو را نمى‏شناسم.
بار الها! حجتت را به من بشناسان، که اگر حجت‏خود را به من‏نشناسانى از دینم گمراه خواهم شد. (32)
محتواى این دعا همان است که در حدیث امام کاظم(ع) آمده است.
در آغاز از معرفت‏حضرت رب العالمین که پایه و اساس تعالى وتکامل است‏سخن مى‏گوید. سپس از معرفت رسول اکرم(ص) که حامل وحى‏الهى و مبین اراده حضرت بارى تعالى است نام مى‏برد و پس از آن‏معرفت و شناخت‏حجت‏خدا که به وسیله پیامبر معرفى مى‏شود درخواست و در پایان عرض مى‏کند بار الها اگر حجتت را به من‏نشناسانى در دینم گمراه مى‏شوم و این جمله آخر دعا همان بندچهارم حدیث امام است.
«والرابعه ان تعرف ما یخرجک من دینک‏».
چهارمین علم که لازم است‏بدانى آن است که عامل انحراف را ازصراط مستقیم بشناسى و بدانى چه چیز تو را از دین خدا خارج‏مى‏کند.
پى‏نوشت:
1- مسند الامام الکاظم، ج 1، ص 248.
2- ابراهیم (14): 10.
3- اصل الانواع، ص‏26-27.
4- اثبات وجود خدا، ص‏76.
5- اثبات وجود خدا، ص 44.
6- راز آفرینش انسان، ص 58.
7- تحف العقول، ص‏386.
8- بحار، ج 1، ص‏96.
9- کافى، ج 1، ص 12.
10- شمس، (91):7 و 8.
11- کافى، ج 1، ص‏163.
12- قرب الاسناد، ص 135.
13- قیامت (75): 1 و 2.
14- مستدرک الوسایل، ج 2، ص‏79.
15- رحمان (55):3 و 4.
16- میزان الحکمه، ج 8، ص 490.
17- الانسان (76): 2.
18- الکهف (18):29.
19- التکویر (81):27 و 28.
20- الانسان (76):3.
21- سفینه البحار، ج 1، ص 244.
22- بقره، (2):29.
23- کافى، ج 1، ص 168.
24- النساء، (4): 80.
25- بحار، ج 75، ص 348.
26- القیامه (75):36.
27- النحل (16): 44.
28- سفینه البحار، ج 1، ص 132.
29- نهایه، لغت ثقل.
30- بحار، ج 74، ص 375.
31- کافى، ج 1، ص‏169.
32- مفاتیح الجنان، چاپ فراهانى، ص 1111.

تبلیغات