زبان دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بحث ما درباره «زبان دین» است. این بحثبا همین نام در فرهنگ و فلسفه غرب مطرح و بحث گستردهاى است و در تحت آن مسایل بسیارى مطرح است.
گرچه در فلسفه و کلام و اصول مبحثى مستقل با این نام وجود ندارد، اما اگر فهرست مسایلى که در زبان دین مطرح است مورد توجه قرار گیرد، مشاهده مىشود که در جاى جاى فلسفه و کلام و علم اصول مباحثى است که به زبان دین مربوط مىشود.
یکى از مهمترین مسالهها در زبان دین آن است که دقیقا مدلول و محکى خدا چیست؟ رسالهها و مقالههاى متعددى براى تبیین مدلول لفظ جلاله در فلسفه غرب نگاشته شده است.
مساله دیگر محمول گزارههاى دینى است، آیا اوصاف خداوند که محمول پارهاى از گزارههاى دینى استبه عنوان مثال:خداوند مهربان است، عطوف است، عالم است و قادر است، هم معنى محمولات قضایاى عرفى است؟ آیا مفهوم عالم، عادل و بخشنده و عطوف و امثال این همان است که براى انسانها به کار مىرود؟
بحث عمده دیگر، معنادارى زبان دین است. آیا گزارههاى دینى معنا دارند، معیار آن چیست؟ فلسفه پوزیتیویسمى، معنادارى گزارههاى دینى را انکار مىکرد، ولى این نظریه، امروز مدافعى ندارد و معنادارى گزارههاى دینى و کیفیت معناى آن هنوز بحث زندهاى است.
از دیگر مباحث مهمى که در زبان دین مطرح است، سمبلیک بودن زبان دین است. آیا الفاظى که در دین به کار گرفته مىشود رمز است؟ نشانهاى براى امور دیگر است؟ یا همانند استعمال الفاظ در زبان عرفى است؟
اسطوره بودن زبان دینى هم نظریه دیگرى است.
در هر حال مباحثى که در زمینه زبان دین مطرح مىشود، گستره بزرگى را در بر مىگیرد.
بحث امروز ما در باره فدئیسم ویتگنشتاین است.
فدئیسم نظریهاى براى رفع تعارض علم و دین
فدئیسم نظریه مهمى در حل تعارض علم و دین است، گر چه نظریهاى در باب گزارههاى دینى است ولى در باره علم هم قابل تطبیق است. در فلسفه غرب دو نفر از سرشناسترین فیلسوفان و متکلمان این قرن، مدافع افراطىترین برداشت از فدئیسم بودند، یکى کرگه گارد و دیگرى ویتگنشتاین.
بنده در این بحثسرفصلها و فشرده سخنان ویتگنشتاین را مىآورم.
فدئیسم ظاهرا از ریشه لاتین فیدز گرفته شده، و معناى آن ایمان است و اصطلاحى استبراى نظریهاى که مىگوید:
ایمان یک ساحت مستقل است و در فهم گفتههاى دینى و ایمانى و در پذیرش و اعتقاد به آن، نیازى به بیرون از حیطه ایمان و حیطه اعتقاد دینى نداریم.
از قرنها پیش و از زمان سقراط به دنبال تایید عقلانى گفتههاى دینى از سوى عالمان بوده اند. سخن قائلان این نظریه آن است که چنین تاییدى نه لازم است و نه مقدور، آنان معتقدند براى حوزههاى بیرون علم کمک به علم مقدور نیست و براى بیرون دین کمک به دین. آنان مىگویند: هیچ معیار بیرونى نمىتواند یک ساحت درونى را ارزیابى کند. حیات ایمانى نیز از همین امور درونى است. حیات دینى و زبان خاص آن کاملا مستقل است، لذا کرگه گارد معتقد بود که دین غیر عقلانى است و مقصودش این بود که با معیارهاى عقلانى نباید آن را محک زد. ویتگنشتاین هم به همین نتیجه رسیده بود گرچه نظر آنان با هم فرق مىکرد.
آراى ویتگنشتاین در این باب کاملا روشن نیست و عمده دریافتى که از حرفهاى ویتگنشتاین به دست آوردهایم تقریرها و توضیحهاى شاگردان او پیتروینج و نورمن مالکم و فیلیپس است.
اساسىترین نکتهاى که در باب زبان دین در فدئیسم مطرح است، یکتایى زبان دین است. زبان یکتا یعنى این که هیچگاه نباید نحوههاى گفتار دینى را با گفتار دیگرى مقایسه کنیم. سخن ویتگنشتاین این است که هر زبانى اختصاصات خودش را دارد و ما نمىتوانیم بگوییم که جمله «من به خدا اعتقاد دارم یا خدا هست» واقعا مانند جمله خبرى در علم است و اصلا چرا باید این چنین باشد. از این یکتایى نتیجهاى مىگیرد که براى ما غریب است و باید روى آن تامل کرد. او مىگوید: اگر دو نفر ملحد و متدین، گزارههایى را بر زبان بیاورند که یکى نفى و دیگرى ایجاب است، این گزارهها اصلا مخالف هم نیستند. اگر متدین بگوید: قیامتى هست و ملحد بگوید: قیامت نیست، حرف آنان متناقض یکدیگر نیست، زیرا در دو حیطه و در دو نحوه حیات هستند و در دو سیستم مجزا فکر مىکنند. اینها یک چیز را نفى و اثبات نمىکنند، لذا کسى که بیرون از این حیات است نمى تواند بفهمد آن کسى که مىگوید خدا هست و قیامت هست، چه مىگوید و نمىتواند حرف او را تایید کند، چون زبان دین برخاسته از نحوه خاصى از حیات است و تا در این حیات حضور نداشته باشد، نمىفهمد کلام او چیست؟
از این جا مىرسیم به اصطلاح خیلى مهم و اساسى در مکتوبات ویتگنشتاین با عنوان نحوههاى حیات است.
این اصطلاح یکى از عمدهترین اصطلاحاتى است که در فلسفه ویتگنشتاین باید مورد توجه قرار گیرد. او معتقد است که انسان داراى نحوههاى مختلف حیات است و زبان او متناسب با این نحوههاى حیات تدوین مىشود.
(زبان در اصطلاح ویتگنشتاین و فیلسوفان تحلیلى و حتى منطقدانان، این اصوات و الفاظ نیست، مقصودشان از زبان، مدالیل و مفاهیم الفاظ است. وقتى مىگویند که هر نحوه حیات، زبان مخصوص خودش را دارد، یعنى ایدهها و تفکرات و مفاهیم مخصوص و ویژه خودش را در ذهن آن کسى که به این حیات زیست مىکند، ایجاد مىکند و این تصوراتند که در نهایت چگونگى تعامل با عالم خارج را براى او ایجاد مىکنند.)
ادعاى ویتگنشتاین این است که وقتى یک معتقد، لفظ جلاله را، لفظ «الله» را به کار مىبرد، تلقى و فهم او از این لفظ، تلقى و فهم خاصى است. و ملحد هنگامى که این لفظ را به کار مىبرد تلقى و فهم و معنى دیگرى را اراده کرده است، اینها با هم تعارض و تناقضى ندارند. نحوههاى حیات که پشتوانه زبان دینىاند قابل تایید یا استدلال و غیره نیست، نحوه حیات را باید زیست. افراد یا به نحوه حیات ایمانى زندگى مىکنند یا به نحوه حیات غیر ایمانى.
علم هم همین طور است. در علم هم یک نحوه حیات است. این نحوه حیات را نیز باید زیست، بنیان ندارد، اصولا نفى بنیان چیزى است که ویتگنشتاین به او رسیده، نه علم، نه دین و نه غیره، بنیان ندارند به این معنا که تایید عقلانى و اثبات نمىپذیرند. ریشه این مطلب آن است که همین الفاظ; بنیان داشتن، استدلال کردن واقعیت و لا واقعیت، منشاش یک گونه زبان و یک نحوه حیات خاص است و ما بیرون از این حیاتهاى خاص، زبانى نداریم که مستقل باشد و بتواند این نحوههاى حیات و زبان آن را با هم ارزیابى کند.
محدوده و شعاع نحوههاى حیات و زبان آن
بحثبعد در باره محدوده و شعاع تاثیر نحوههاى حیات و زبان آن است. آیا نحوههاى حیات فقط در زبان دین یا زبان علم موثر استیا در کل ایدههاى انسان تاثیر مىگذارد؟ یکى از شاگردان ویتگنشتاین به نام پیتروینج که در باب فلسفههاى علوم اجتماعى سخنان زیادى دارد، مىگوید:
حتى مرز واقعیت و لا واقعیت هم دایر مدار زبان و نحوههاى خاص حیات است. او مقالهاى کلاسیک در این باره دارد که مورد بحثبسیارى قرار گرفته، ایشان در باره مقاله معروفى که یکى از انسانشناسان سرشناس در باره فهم یک جامعه ابتدایى دارد، سؤال مهمى را مطرح مىکند.
در آن مقاله گفته شده است که براى فهم یک جامعه بدوى باید با آن هم صحبتشد و در کارهایشان شرکت کرد. نویسنده با اشاره به اعتقاد مردم بدوى در تاثیر جادوگرى در امور زندگى، ادعا مىکند که گرچه این تفکر مربوط به یک زبان و نحوه خاص حیات است، اما تفکرى غلط است و باید اصلاح شود. این سخن محل بحث پیتروینج قرار گرفته و مىگوید:
به چه دلیل معیار واقعیت و لا واقعیت را همان چیزى قرار مىدهید که علم شما اروپایىها مىگوید؟! شما معیارى دارید و آنها هم معیار دیگرى، به چه دلیل معیار شما مطابق با واقع است و معیار آنان مطابق نیست.
پیتروینج در صدد ایجاد تشکیک نیست، بلکه مطلب اساسىترى را طرح مىکند و مىگوید: اساسا واقعیت و لا واقعیت و تطابق یک نظریه با واقع برخاسته از یک نحوه حیات خاص است.
البته این سخن خیلى ریشهاى است. آیا معیار مستقلى وجود دارد که واقعیت را از غیر واقعیت جدا کند؟ آیا معیار مشخص و بالاتر، از تصوراتى که از این حیات حاصل مىشود در اختیار بشر هست تا بتواند بین همه انحاى حیات قضاوت کند. یا هر حیات و زبانى که از آن برخاسته، تفکیک خاصى بین واقعیت و لا واقعیت مىکند و به گونهاى خاص مساله تطابق نظریات و مفاهیم با عالم خارج را مطرح مىکند.
پیتروینج مدعى است که چنین معیارى در اختیار بشر نیست. البته این دیدگاه به نسبیتى منتهى مىشود که خروج از آن بسیار دشوار است.
در کتاب ایده یک علم اجتماعى آقاى پیتروینج هجمه دیگرى به علمگرایى غربى دارد که اساسىتر از بحث مرز واقعیت و لا واقعیت است. در آن جا مىگوید:
حتى منطق که براى استنتاج یک قضیه از قضیه دیگرى است، وابسته به نحوههاى حیات اجتماعى ما است. معقولیت استنتاج، معیار مستقلى ندارد. ما در یک نحوه حیات خاص هست که مىگوییم: این قضایا از این قضایا استنتاج مىشود، لذا این ادعا که کل ارزیابىها و گزارههاى منطقى چیزهاى ثابتى است را نمىپذیرد و معتقد است این مدعا برخاسته از یک نحوه حیات خاص است.
بازىهاى زبانى
موضوع دیگرى که به همین بحث وابسته است و در آراى ویتگنشتاین خیلى دخیل بوده، بحثبازىهاى زبانى است. در اوایل قرن بیستم اکثر فیلسوفان تحلیلى و منطقدانان، معتقد بودند که زبان (مجموعه مفاهیم در ذهن) حاکى از عالم واقع است و تصویرى از واقع ارائه مىکند. تصویر ذهنى ممکن است مطابق با واقع باشد و ممکن است که مطابق با واقع نباشد، ولى در هر حال کار مفاهیم ذهنى، تصویر کردن عالم واقع است.
ویتگنشتاین این عملیات ذهنى را تئورى تصویر مىنامد و ذهن را همانند آئینهاى در مقابل واقع مىداند.
ویتگنشتاین با چرخشى کامل در کتاب روح مطهر این دیدگاه را کنار گذاشته و مىگوید:
یکى از اشتباهترین کارها در باب زبان، همین تئورى تصویر است.اساسا ما واقعیت را تصویر نمىکنیم، بلکه زبان، کارى مثل یک بازى انجام مىدهد. فیلسوف نباید به دنبال یافتن ساختار تصویرى باشد که تطابق بیشترى با واقع دارد. اصولا چنین فرم منطقى وجود ندارد. این اشتباه است که در سیستم نظرىمان به دنبال سیستم گزارههاى خبرى که موضوع و محمول دارد، باشیم. یک فیلسوف باید هر چیز را همان طور که هستباقى بگذارد و نگاه کند که مردم چگونه حرف مىزنند، (لذا به اینها فیلسوفان تحلیلى زبان طبیعى مىگویند) کار ما این نیست که چه حرفى درستتر است، کار فیلسوف تنها تفکیک گفتهها است. یک سخن، علمى و دیگرى دینى است، یکى تبریک و تهنیت است و یکى انشاء و مدح و ذم و... اینها انحاى بازىهاى زبانى است که انسان در گفتارش انجام مىدهد. فیلسوف نباید اینها را ارزیابى کند، چون بحث ارزیابى نیست، بحث تطابق نیست. زبان کارى است که ما انجام مىدهیم، و این زبان ما حصل یک شکل از زندگى است، با هر نحوه زندگى، زبانى خلق مىشود و کار فیلسوف هم این نیست که این زبان مطابق با واقع استیا نیست.
ویتگنشتاین مىگوید: کارى که انسان در موقع گفتارش انجام مىدهد، یک بازى زبانى است.
عمدهترین بحثى که ویتگنشتاین در این بازى زبانى مطرح مىکند این است که الفاظ بیرون از ظرف و زمینه کاربردشان معنا ندارند. او مىگوید: ما همیشه فکر کردهایم که هر لفظ داراى معنایى است که در جمله به کار برده شده است.
ما هم در علم اصول خودمان مىگوییم استعمال همیشه متاخر است، بعضىها گفتهاند وضع بالاستعمال هم داریم، ولى اصولا نظریه اصولیین ما این است که استعمال رتبتا متاءخرتر از وضع است.
ویتگنشتاین مىگوید: اساسا معنا از خود کاربرد در مىآید، معنا همیشه در این کاربردهاى خاص پیدا مىشود، او قایل به زمینهگرایى است، یعنى این که هیچ وقت معنایى مستقل از زمینه وجود ندارد.این شعارى است که از حرفهاى ویتگنشتاین فهمیدهاند، او مدعى مىشود براى فهم معانى الفاظ در یک زمان باید روشن شود، در این زبان خاص چه استعمالاتى و کاربردهایى شده است. این کاربردها مجموعه قراردادهایى است که به شکل ارتکازى در یک جامعه وجود دارد. مردم ارتکازا قراردادهایى براى کاربرد الفاظ دارند.الفاظ با آن زمینه و بستر خاص مجموعا، معنایى را شکل مىدهند که مدعى هستیم زبانها واجد هستند.
اکنون به اصل بحثبرمىگردیم.دیدگاههایى که مطرح شد به خوبى رابطه علم و دین را مشخص مىکند و یکى از روشن ترین نظریات و پاسخها به تعارض علم و دین است. این دیدگاه در یک جمله ساده مىگوید: این ارتباط وجود ندارد، علم و دین بیگانهاند و علم به هیچ وجهى حق ندارد به ادعایى که عینیت و واقعیت دارد در باره دین سخن گوید، و اساسا باب ارزیابى دین از بیرون بسته است. تنها کسانى که در این نحوه حیات، یعنى حیات دینى شرکت مىکنند مىتوانند در باره جزئیات دین سخن بگویند. هیچ کسى نمىتواند در باره کل دین سخن بگوید، چون سخن گفتن در این باره نیز در محدوده حیات دیگرى مطرح مىشود که آن هم گزارشى از دین نیستبلکه در واقع بیان ارزشها و معیارهاى یک حیات بیرون دین است.
علم هم همین طور است. هیچ کس در باره کل علم نمى تواند سخن بگوید، زیرا سخن او بیرون از حیات علمى است.
این مباحثبسیار بنیانى است و با چند سرفصل قابل ارزیابى دقیق نیست، لذا تنها به بیان چهار پرسش بسنده مىکنم.
اول: منظور از نحوه حیاتى که ویتگنشتاین طرح مىکند چیست؟ این عبارت در حالىکه یکى از ارکان نظریات فلسفى ویتگنشتاین است، اما مبهم است. ویتگنشتاین تنها در کتاب تحقیقات فلسفى پنجبار این کلمه را به کار برده است و در هیچ جا هم توضیح وافى در باره آن نیامده است.
بعضىها گفتهاند: نحوه حیات یعنى یک بازى زبانى خاص، اما قراینى در نوشتههاى او شاهد بر نادرستى این سخن است. بازى زبانى خیلى خاصتر از نحوه حیات است.
برخى معتقد شدهاند، مقصود از حیات در کلام ویتگنشتاین، زندگى خاص است، کارى که یک موجود زنده انجام مىدهد یک نحوه حیات است.
تفسیرى که شاگردان او بر آن اتفاق نظر دارند، آن است که نحوه حیات شامل تمامى چهارچوبهاى فرهنگى، فکرى و اندیشه یک انسان است. این نحوه حیات او است، بافت فرهنگى و اجتماعى که در آن زندگى مىکند نحوه حیات او را تشکیل مىدهد.
این تفسیر مفهوم روشن و دقیقى را ارائه نمى دهد و نمىتوان مطالب فراوان این مبحث را بر آن بار کرد.
دوم: کلام پیروینج و ادعاى او مبنى بر اختلاف نحوههاى حیات و نبود هیچ نقطه ثابتى در وراى انحاى حیات منجر به نسبىگرایى مطلق مىشود. در حالى که خود ویتگنشتاین با شکاکیت و نسبىگرایى مطلق مخالف است، و بحثى دقیق در باب نفى شکاکیت در مکتوبات ویتگنشتاین موجود است.
یکى از نویسندگانى که در باره همین بحث کتابى را جمعآورى کرده، معتقد است که ویتگنشتاین معتقد به جدایى کامل نحوههاى حیات از یکدیگر نیست، بلکه انسانها در بخشهایى از نحوههاى حیات با هم مشترکند.
سوم: ادعاى پیتروینج در باره تمیز واقعیت و لا واقعیت در یک زمان و بیانات او در باره منطق منجر به نسبىگرایى مطلق است و اساسا آیا مىتوان تصور کرد که مطلبى مانند «عدم امکان اجتماع نقیضین» در نحوه حیات دیگرى ممکن باشد.
چهارم: آیا معیارى براى تفکیک نحوههاى حیات داریم؟ این بحثها به دنبال آن بود که ثابت کند زبان دین از زبان علم مستقل است، حال چه معیارى براى تفکیک نحوههاى حیات است، معیار تفکیک چیست؟ و علاوه بر آن آیا ادیان مختلف یک حیات حساب مىشوند؟ یا هر دین یک حیات است؟
آیا مذاهب در درون یک دین، حیاتهاى مختلفاند یا یک حیاتند؟ معیار تفکیک چیست؟
گرچه در فلسفه و کلام و اصول مبحثى مستقل با این نام وجود ندارد، اما اگر فهرست مسایلى که در زبان دین مطرح است مورد توجه قرار گیرد، مشاهده مىشود که در جاى جاى فلسفه و کلام و علم اصول مباحثى است که به زبان دین مربوط مىشود.
یکى از مهمترین مسالهها در زبان دین آن است که دقیقا مدلول و محکى خدا چیست؟ رسالهها و مقالههاى متعددى براى تبیین مدلول لفظ جلاله در فلسفه غرب نگاشته شده است.
مساله دیگر محمول گزارههاى دینى است، آیا اوصاف خداوند که محمول پارهاى از گزارههاى دینى استبه عنوان مثال:خداوند مهربان است، عطوف است، عالم است و قادر است، هم معنى محمولات قضایاى عرفى است؟ آیا مفهوم عالم، عادل و بخشنده و عطوف و امثال این همان است که براى انسانها به کار مىرود؟
بحث عمده دیگر، معنادارى زبان دین است. آیا گزارههاى دینى معنا دارند، معیار آن چیست؟ فلسفه پوزیتیویسمى، معنادارى گزارههاى دینى را انکار مىکرد، ولى این نظریه، امروز مدافعى ندارد و معنادارى گزارههاى دینى و کیفیت معناى آن هنوز بحث زندهاى است.
از دیگر مباحث مهمى که در زبان دین مطرح است، سمبلیک بودن زبان دین است. آیا الفاظى که در دین به کار گرفته مىشود رمز است؟ نشانهاى براى امور دیگر است؟ یا همانند استعمال الفاظ در زبان عرفى است؟
اسطوره بودن زبان دینى هم نظریه دیگرى است.
در هر حال مباحثى که در زمینه زبان دین مطرح مىشود، گستره بزرگى را در بر مىگیرد.
بحث امروز ما در باره فدئیسم ویتگنشتاین است.
فدئیسم نظریهاى براى رفع تعارض علم و دین
فدئیسم نظریه مهمى در حل تعارض علم و دین است، گر چه نظریهاى در باب گزارههاى دینى است ولى در باره علم هم قابل تطبیق است. در فلسفه غرب دو نفر از سرشناسترین فیلسوفان و متکلمان این قرن، مدافع افراطىترین برداشت از فدئیسم بودند، یکى کرگه گارد و دیگرى ویتگنشتاین.
بنده در این بحثسرفصلها و فشرده سخنان ویتگنشتاین را مىآورم.
فدئیسم ظاهرا از ریشه لاتین فیدز گرفته شده، و معناى آن ایمان است و اصطلاحى استبراى نظریهاى که مىگوید:
ایمان یک ساحت مستقل است و در فهم گفتههاى دینى و ایمانى و در پذیرش و اعتقاد به آن، نیازى به بیرون از حیطه ایمان و حیطه اعتقاد دینى نداریم.
از قرنها پیش و از زمان سقراط به دنبال تایید عقلانى گفتههاى دینى از سوى عالمان بوده اند. سخن قائلان این نظریه آن است که چنین تاییدى نه لازم است و نه مقدور، آنان معتقدند براى حوزههاى بیرون علم کمک به علم مقدور نیست و براى بیرون دین کمک به دین. آنان مىگویند: هیچ معیار بیرونى نمىتواند یک ساحت درونى را ارزیابى کند. حیات ایمانى نیز از همین امور درونى است. حیات دینى و زبان خاص آن کاملا مستقل است، لذا کرگه گارد معتقد بود که دین غیر عقلانى است و مقصودش این بود که با معیارهاى عقلانى نباید آن را محک زد. ویتگنشتاین هم به همین نتیجه رسیده بود گرچه نظر آنان با هم فرق مىکرد.
آراى ویتگنشتاین در این باب کاملا روشن نیست و عمده دریافتى که از حرفهاى ویتگنشتاین به دست آوردهایم تقریرها و توضیحهاى شاگردان او پیتروینج و نورمن مالکم و فیلیپس است.
اساسىترین نکتهاى که در باب زبان دین در فدئیسم مطرح است، یکتایى زبان دین است. زبان یکتا یعنى این که هیچگاه نباید نحوههاى گفتار دینى را با گفتار دیگرى مقایسه کنیم. سخن ویتگنشتاین این است که هر زبانى اختصاصات خودش را دارد و ما نمىتوانیم بگوییم که جمله «من به خدا اعتقاد دارم یا خدا هست» واقعا مانند جمله خبرى در علم است و اصلا چرا باید این چنین باشد. از این یکتایى نتیجهاى مىگیرد که براى ما غریب است و باید روى آن تامل کرد. او مىگوید: اگر دو نفر ملحد و متدین، گزارههایى را بر زبان بیاورند که یکى نفى و دیگرى ایجاب است، این گزارهها اصلا مخالف هم نیستند. اگر متدین بگوید: قیامتى هست و ملحد بگوید: قیامت نیست، حرف آنان متناقض یکدیگر نیست، زیرا در دو حیطه و در دو نحوه حیات هستند و در دو سیستم مجزا فکر مىکنند. اینها یک چیز را نفى و اثبات نمىکنند، لذا کسى که بیرون از این حیات است نمى تواند بفهمد آن کسى که مىگوید خدا هست و قیامت هست، چه مىگوید و نمىتواند حرف او را تایید کند، چون زبان دین برخاسته از نحوه خاصى از حیات است و تا در این حیات حضور نداشته باشد، نمىفهمد کلام او چیست؟
از این جا مىرسیم به اصطلاح خیلى مهم و اساسى در مکتوبات ویتگنشتاین با عنوان نحوههاى حیات است.
این اصطلاح یکى از عمدهترین اصطلاحاتى است که در فلسفه ویتگنشتاین باید مورد توجه قرار گیرد. او معتقد است که انسان داراى نحوههاى مختلف حیات است و زبان او متناسب با این نحوههاى حیات تدوین مىشود.
(زبان در اصطلاح ویتگنشتاین و فیلسوفان تحلیلى و حتى منطقدانان، این اصوات و الفاظ نیست، مقصودشان از زبان، مدالیل و مفاهیم الفاظ است. وقتى مىگویند که هر نحوه حیات، زبان مخصوص خودش را دارد، یعنى ایدهها و تفکرات و مفاهیم مخصوص و ویژه خودش را در ذهن آن کسى که به این حیات زیست مىکند، ایجاد مىکند و این تصوراتند که در نهایت چگونگى تعامل با عالم خارج را براى او ایجاد مىکنند.)
ادعاى ویتگنشتاین این است که وقتى یک معتقد، لفظ جلاله را، لفظ «الله» را به کار مىبرد، تلقى و فهم او از این لفظ، تلقى و فهم خاصى است. و ملحد هنگامى که این لفظ را به کار مىبرد تلقى و فهم و معنى دیگرى را اراده کرده است، اینها با هم تعارض و تناقضى ندارند. نحوههاى حیات که پشتوانه زبان دینىاند قابل تایید یا استدلال و غیره نیست، نحوه حیات را باید زیست. افراد یا به نحوه حیات ایمانى زندگى مىکنند یا به نحوه حیات غیر ایمانى.
علم هم همین طور است. در علم هم یک نحوه حیات است. این نحوه حیات را نیز باید زیست، بنیان ندارد، اصولا نفى بنیان چیزى است که ویتگنشتاین به او رسیده، نه علم، نه دین و نه غیره، بنیان ندارند به این معنا که تایید عقلانى و اثبات نمىپذیرند. ریشه این مطلب آن است که همین الفاظ; بنیان داشتن، استدلال کردن واقعیت و لا واقعیت، منشاش یک گونه زبان و یک نحوه حیات خاص است و ما بیرون از این حیاتهاى خاص، زبانى نداریم که مستقل باشد و بتواند این نحوههاى حیات و زبان آن را با هم ارزیابى کند.
محدوده و شعاع نحوههاى حیات و زبان آن
بحثبعد در باره محدوده و شعاع تاثیر نحوههاى حیات و زبان آن است. آیا نحوههاى حیات فقط در زبان دین یا زبان علم موثر استیا در کل ایدههاى انسان تاثیر مىگذارد؟ یکى از شاگردان ویتگنشتاین به نام پیتروینج که در باب فلسفههاى علوم اجتماعى سخنان زیادى دارد، مىگوید:
حتى مرز واقعیت و لا واقعیت هم دایر مدار زبان و نحوههاى خاص حیات است. او مقالهاى کلاسیک در این باره دارد که مورد بحثبسیارى قرار گرفته، ایشان در باره مقاله معروفى که یکى از انسانشناسان سرشناس در باره فهم یک جامعه ابتدایى دارد، سؤال مهمى را مطرح مىکند.
در آن مقاله گفته شده است که براى فهم یک جامعه بدوى باید با آن هم صحبتشد و در کارهایشان شرکت کرد. نویسنده با اشاره به اعتقاد مردم بدوى در تاثیر جادوگرى در امور زندگى، ادعا مىکند که گرچه این تفکر مربوط به یک زبان و نحوه خاص حیات است، اما تفکرى غلط است و باید اصلاح شود. این سخن محل بحث پیتروینج قرار گرفته و مىگوید:
به چه دلیل معیار واقعیت و لا واقعیت را همان چیزى قرار مىدهید که علم شما اروپایىها مىگوید؟! شما معیارى دارید و آنها هم معیار دیگرى، به چه دلیل معیار شما مطابق با واقع است و معیار آنان مطابق نیست.
پیتروینج در صدد ایجاد تشکیک نیست، بلکه مطلب اساسىترى را طرح مىکند و مىگوید: اساسا واقعیت و لا واقعیت و تطابق یک نظریه با واقع برخاسته از یک نحوه حیات خاص است.
البته این سخن خیلى ریشهاى است. آیا معیار مستقلى وجود دارد که واقعیت را از غیر واقعیت جدا کند؟ آیا معیار مشخص و بالاتر، از تصوراتى که از این حیات حاصل مىشود در اختیار بشر هست تا بتواند بین همه انحاى حیات قضاوت کند. یا هر حیات و زبانى که از آن برخاسته، تفکیک خاصى بین واقعیت و لا واقعیت مىکند و به گونهاى خاص مساله تطابق نظریات و مفاهیم با عالم خارج را مطرح مىکند.
پیتروینج مدعى است که چنین معیارى در اختیار بشر نیست. البته این دیدگاه به نسبیتى منتهى مىشود که خروج از آن بسیار دشوار است.
در کتاب ایده یک علم اجتماعى آقاى پیتروینج هجمه دیگرى به علمگرایى غربى دارد که اساسىتر از بحث مرز واقعیت و لا واقعیت است. در آن جا مىگوید:
حتى منطق که براى استنتاج یک قضیه از قضیه دیگرى است، وابسته به نحوههاى حیات اجتماعى ما است. معقولیت استنتاج، معیار مستقلى ندارد. ما در یک نحوه حیات خاص هست که مىگوییم: این قضایا از این قضایا استنتاج مىشود، لذا این ادعا که کل ارزیابىها و گزارههاى منطقى چیزهاى ثابتى است را نمىپذیرد و معتقد است این مدعا برخاسته از یک نحوه حیات خاص است.
بازىهاى زبانى
موضوع دیگرى که به همین بحث وابسته است و در آراى ویتگنشتاین خیلى دخیل بوده، بحثبازىهاى زبانى است. در اوایل قرن بیستم اکثر فیلسوفان تحلیلى و منطقدانان، معتقد بودند که زبان (مجموعه مفاهیم در ذهن) حاکى از عالم واقع است و تصویرى از واقع ارائه مىکند. تصویر ذهنى ممکن است مطابق با واقع باشد و ممکن است که مطابق با واقع نباشد، ولى در هر حال کار مفاهیم ذهنى، تصویر کردن عالم واقع است.
ویتگنشتاین این عملیات ذهنى را تئورى تصویر مىنامد و ذهن را همانند آئینهاى در مقابل واقع مىداند.
ویتگنشتاین با چرخشى کامل در کتاب روح مطهر این دیدگاه را کنار گذاشته و مىگوید:
یکى از اشتباهترین کارها در باب زبان، همین تئورى تصویر است.اساسا ما واقعیت را تصویر نمىکنیم، بلکه زبان، کارى مثل یک بازى انجام مىدهد. فیلسوف نباید به دنبال یافتن ساختار تصویرى باشد که تطابق بیشترى با واقع دارد. اصولا چنین فرم منطقى وجود ندارد. این اشتباه است که در سیستم نظرىمان به دنبال سیستم گزارههاى خبرى که موضوع و محمول دارد، باشیم. یک فیلسوف باید هر چیز را همان طور که هستباقى بگذارد و نگاه کند که مردم چگونه حرف مىزنند، (لذا به اینها فیلسوفان تحلیلى زبان طبیعى مىگویند) کار ما این نیست که چه حرفى درستتر است، کار فیلسوف تنها تفکیک گفتهها است. یک سخن، علمى و دیگرى دینى است، یکى تبریک و تهنیت است و یکى انشاء و مدح و ذم و... اینها انحاى بازىهاى زبانى است که انسان در گفتارش انجام مىدهد. فیلسوف نباید اینها را ارزیابى کند، چون بحث ارزیابى نیست، بحث تطابق نیست. زبان کارى است که ما انجام مىدهیم، و این زبان ما حصل یک شکل از زندگى است، با هر نحوه زندگى، زبانى خلق مىشود و کار فیلسوف هم این نیست که این زبان مطابق با واقع استیا نیست.
ویتگنشتاین مىگوید: کارى که انسان در موقع گفتارش انجام مىدهد، یک بازى زبانى است.
عمدهترین بحثى که ویتگنشتاین در این بازى زبانى مطرح مىکند این است که الفاظ بیرون از ظرف و زمینه کاربردشان معنا ندارند. او مىگوید: ما همیشه فکر کردهایم که هر لفظ داراى معنایى است که در جمله به کار برده شده است.
ما هم در علم اصول خودمان مىگوییم استعمال همیشه متاخر است، بعضىها گفتهاند وضع بالاستعمال هم داریم، ولى اصولا نظریه اصولیین ما این است که استعمال رتبتا متاءخرتر از وضع است.
ویتگنشتاین مىگوید: اساسا معنا از خود کاربرد در مىآید، معنا همیشه در این کاربردهاى خاص پیدا مىشود، او قایل به زمینهگرایى است، یعنى این که هیچ وقت معنایى مستقل از زمینه وجود ندارد.این شعارى است که از حرفهاى ویتگنشتاین فهمیدهاند، او مدعى مىشود براى فهم معانى الفاظ در یک زمان باید روشن شود، در این زبان خاص چه استعمالاتى و کاربردهایى شده است. این کاربردها مجموعه قراردادهایى است که به شکل ارتکازى در یک جامعه وجود دارد. مردم ارتکازا قراردادهایى براى کاربرد الفاظ دارند.الفاظ با آن زمینه و بستر خاص مجموعا، معنایى را شکل مىدهند که مدعى هستیم زبانها واجد هستند.
اکنون به اصل بحثبرمىگردیم.دیدگاههایى که مطرح شد به خوبى رابطه علم و دین را مشخص مىکند و یکى از روشن ترین نظریات و پاسخها به تعارض علم و دین است. این دیدگاه در یک جمله ساده مىگوید: این ارتباط وجود ندارد، علم و دین بیگانهاند و علم به هیچ وجهى حق ندارد به ادعایى که عینیت و واقعیت دارد در باره دین سخن گوید، و اساسا باب ارزیابى دین از بیرون بسته است. تنها کسانى که در این نحوه حیات، یعنى حیات دینى شرکت مىکنند مىتوانند در باره جزئیات دین سخن بگویند. هیچ کسى نمىتواند در باره کل دین سخن بگوید، چون سخن گفتن در این باره نیز در محدوده حیات دیگرى مطرح مىشود که آن هم گزارشى از دین نیستبلکه در واقع بیان ارزشها و معیارهاى یک حیات بیرون دین است.
علم هم همین طور است. هیچ کس در باره کل علم نمى تواند سخن بگوید، زیرا سخن او بیرون از حیات علمى است.
این مباحثبسیار بنیانى است و با چند سرفصل قابل ارزیابى دقیق نیست، لذا تنها به بیان چهار پرسش بسنده مىکنم.
اول: منظور از نحوه حیاتى که ویتگنشتاین طرح مىکند چیست؟ این عبارت در حالىکه یکى از ارکان نظریات فلسفى ویتگنشتاین است، اما مبهم است. ویتگنشتاین تنها در کتاب تحقیقات فلسفى پنجبار این کلمه را به کار برده است و در هیچ جا هم توضیح وافى در باره آن نیامده است.
بعضىها گفتهاند: نحوه حیات یعنى یک بازى زبانى خاص، اما قراینى در نوشتههاى او شاهد بر نادرستى این سخن است. بازى زبانى خیلى خاصتر از نحوه حیات است.
برخى معتقد شدهاند، مقصود از حیات در کلام ویتگنشتاین، زندگى خاص است، کارى که یک موجود زنده انجام مىدهد یک نحوه حیات است.
تفسیرى که شاگردان او بر آن اتفاق نظر دارند، آن است که نحوه حیات شامل تمامى چهارچوبهاى فرهنگى، فکرى و اندیشه یک انسان است. این نحوه حیات او است، بافت فرهنگى و اجتماعى که در آن زندگى مىکند نحوه حیات او را تشکیل مىدهد.
این تفسیر مفهوم روشن و دقیقى را ارائه نمى دهد و نمىتوان مطالب فراوان این مبحث را بر آن بار کرد.
دوم: کلام پیروینج و ادعاى او مبنى بر اختلاف نحوههاى حیات و نبود هیچ نقطه ثابتى در وراى انحاى حیات منجر به نسبىگرایى مطلق مىشود. در حالى که خود ویتگنشتاین با شکاکیت و نسبىگرایى مطلق مخالف است، و بحثى دقیق در باب نفى شکاکیت در مکتوبات ویتگنشتاین موجود است.
یکى از نویسندگانى که در باره همین بحث کتابى را جمعآورى کرده، معتقد است که ویتگنشتاین معتقد به جدایى کامل نحوههاى حیات از یکدیگر نیست، بلکه انسانها در بخشهایى از نحوههاى حیات با هم مشترکند.
سوم: ادعاى پیتروینج در باره تمیز واقعیت و لا واقعیت در یک زمان و بیانات او در باره منطق منجر به نسبىگرایى مطلق است و اساسا آیا مىتوان تصور کرد که مطلبى مانند «عدم امکان اجتماع نقیضین» در نحوه حیات دیگرى ممکن باشد.
چهارم: آیا معیارى براى تفکیک نحوههاى حیات داریم؟ این بحثها به دنبال آن بود که ثابت کند زبان دین از زبان علم مستقل است، حال چه معیارى براى تفکیک نحوههاى حیات است، معیار تفکیک چیست؟ و علاوه بر آن آیا ادیان مختلف یک حیات حساب مىشوند؟ یا هر دین یک حیات است؟
آیا مذاهب در درون یک دین، حیاتهاى مختلفاند یا یک حیاتند؟ معیار تفکیک چیست؟