آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

بحث ما درباره «زبان دین‏» است. این بحث‏با همین نام در فرهنگ و فلسفه غرب مطرح و بحث گسترده‏اى است و در تحت آن مسایل بسیارى مطرح است.
گرچه در فلسفه و کلام و اصول مبحثى مستقل با این نام وجود ندارد، اما اگر فهرست مسایلى که در زبان دین مطرح است مورد توجه قرار گیرد، مشاهده مى‏شود که در جاى جاى فلسفه و کلام و علم اصول مباحثى است که به زبان دین مربوط مى‏شود.
یکى از مهم‏ترین مساله‏ها در زبان دین آن است که دقیقا مدلول و محکى خدا چیست؟ رساله‏ها و مقاله‏هاى متعددى براى تبیین مدلول لفظ جلاله در فلسفه غرب نگاشته شده است.
مساله دیگر محمول گزاره‏هاى دینى است، آیا اوصاف خداوند که محمول پاره‏اى از گزاره‏هاى دینى است‏به عنوان مثال:خداوند مهربان است، عطوف است، عالم است و قادر است، هم معنى محمولات قضایاى عرفى است؟ آیا مفهوم عالم، عادل و بخشنده و عطوف و امثال این همان است که براى انسان‏ها به کار مى‏رود؟
بحث عمده دیگر، معنادارى زبان دین است. آیا گزاره‏هاى دینى معنا دارند، معیار آن چیست؟ فلسفه پوزیتیویسمى، معنادارى گزاره‏هاى دینى را انکار مى‏کرد، ولى این نظریه، امروز مدافعى ندارد و معنادارى گزاره‏هاى دینى و کیفیت معناى آن هنوز بحث زنده‏اى است.
از دیگر مباحث مهمى که در زبان دین مطرح است، سمبلیک بودن زبان دین است. آیا الفاظى که در دین به کار گرفته مى‏شود رمز است؟ نشانه‏اى براى امور دیگر است؟ یا همانند استعمال الفاظ در زبان عرفى است؟
اسطوره بودن زبان دینى هم نظریه دیگرى است.
در هر حال مباحثى که در زمینه زبان دین مطرح مى‏شود، گستره بزرگى را در بر مى‏گیرد.
بحث امروز ما در باره فدئیسم ویتگنشتاین است.
فدئیسم نظریه‏اى براى رفع تعارض علم و دین
فدئیسم نظریه مهمى در حل تعارض علم و دین است، گر چه نظریه‏اى در باب گزاره‏هاى دینى است ولى در باره علم هم قابل تطبیق است. در فلسفه غرب دو نفر از سرشناس‏ترین فیلسوفان و متکلمان این قرن، مدافع افراطى‏ترین برداشت از فدئیسم بودند، یکى کرگه گارد و دیگرى ویتگنشتاین.
بنده در این بحث‏سرفصل‏ها و فشرده سخنان ویتگنشتاین را مى‏آورم.
فدئیسم ظاهرا از ریشه لاتین فیدز گرفته شده، و معناى آن ایمان است و اصطلاحى است‏براى نظریه‏اى که مى‏گوید:
ایمان یک ساحت مستقل است و در فهم گفته‏هاى دینى و ایمانى و در پذیرش و اعتقاد به آن، نیازى به بیرون از حیطه ایمان و حیطه اعتقاد دینى نداریم.
از قرن‏ها پیش و از زمان سقراط به دنبال تایید عقلانى گفته‏هاى دینى از سوى عالمان بوده اند. سخن قائلان این نظریه آن است که چنین تاییدى نه لازم است و نه مقدور، آنان معتقدند براى حوزه‏هاى بیرون علم کمک به علم مقدور نیست و براى بیرون دین کمک به دین. آنان مى‏گویند: هیچ معیار بیرونى نمى‏تواند یک ساحت درونى را ارزیابى کند. حیات ایمانى نیز از همین امور درونى است. حیات دینى و زبان خاص آن کاملا مستقل است، لذا کرگه گارد معتقد بود که دین غیر عقلانى است و مقصودش این بود که با معیارهاى عقلانى نباید آن را محک زد. ویتگنشتاین هم به همین نتیجه رسیده بود گرچه نظر آنان با هم فرق مى‏کرد.
آراى ویتگنشتاین در این باب کاملا روشن نیست و عمده دریافتى که از حرف‏هاى ویتگنشتاین به دست آورده‏ایم تقریرها و توضیح‏هاى شاگردان او پیتروینج و نورمن مالکم و فیلیپس است.
اساسى‏ترین نکته‏اى که در باب زبان دین در فدئیسم مطرح است، یکتایى زبان دین است. زبان یکتا یعنى این که هیچ‏گاه نباید نحوه‏هاى گفتار دینى را با گفتار دیگرى مقایسه کنیم. سخن ویتگنشتاین این است که هر زبانى اختصاصات خودش را دارد و ما نمى‏توانیم بگوییم که جمله «من به خدا اعتقاد دارم یا خدا هست‏» واقعا مانند جمله خبرى در علم است و اصلا چرا باید این چنین باشد. از این یکتایى نتیجه‏اى مى‏گیرد که براى ما غریب است و باید روى آن تامل کرد. او مى‏گوید: اگر دو نفر ملحد و متدین، گزاره‏هایى را بر زبان بیاورند که یکى نفى و دیگرى ایجاب است، این گزاره‏ها اصلا مخالف هم نیستند. اگر متدین بگوید: قیامتى هست و ملحد بگوید: قیامت نیست، حرف آنان متناقض یکدیگر نیست، زیرا در دو حیطه و در دو نحوه حیات هستند و در دو سیستم مجزا فکر مى‏کنند. این‏ها یک چیز را نفى و اثبات نمى‏کنند، لذا کسى که بیرون از این حیات است نمى تواند بفهمد آن کسى که مى‏گوید خدا هست و قیامت هست، چه مى‏گوید و نمى‏تواند حرف او را تایید کند، چون زبان دین برخاسته از نحوه خاصى از حیات است و تا در این حیات حضور نداشته باشد، نمى‏فهمد کلام او چیست؟
از این جا مى‏رسیم به اصطلاح خیلى مهم و اساسى در مکتوبات ویتگنشتاین با عنوان نحوه‏هاى حیات است.
این اصطلاح یکى از عمده‏ترین اصطلاحاتى است که در فلسفه ویتگنشتاین باید مورد توجه قرار گیرد. او معتقد است که انسان داراى نحوه‏هاى مختلف حیات است و زبان او متناسب با این نحوه‏هاى حیات تدوین مى‏شود.
(زبان در اصطلاح ویتگنشتاین و فیلسوفان تحلیلى و حتى منطق‏دانان، این اصوات و الفاظ نیست، مقصودشان از زبان، مدالیل و مفاهیم الفاظ است. وقتى مى‏گویند که هر نحوه حیات، زبان مخصوص خودش را دارد، یعنى ایده‏ها و تفکرات و مفاهیم مخصوص و ویژه خودش را در ذهن آن کسى که به این حیات زیست مى‏کند، ایجاد مى‏کند و این تصوراتند که در نهایت چگونگى تعامل با عالم خارج را براى او ایجاد مى‏کنند.)
ادعاى ویتگنشتاین این است که وقتى یک معتقد، لفظ جلاله را، لفظ «الله‏» را به کار مى‏برد، تلقى و فهم او از این لفظ، تلقى و فهم خاصى است. و ملحد هنگامى که این لفظ را به کار مى‏برد تلقى و فهم و معنى دیگرى را اراده کرده است، این‏ها با هم تعارض و تناقضى ندارند. نحوه‏هاى حیات که پشتوانه زبان دینى‏اند قابل تایید یا استدلال و غیره نیست، نحوه حیات را باید زیست. افراد یا به نحوه حیات ایمانى زندگى مى‏کنند یا به نحوه حیات غیر ایمانى.
علم هم همین طور است. در علم هم یک نحوه حیات است. این نحوه حیات را نیز باید زیست، بنیان ندارد، اصولا نفى بنیان چیزى است که ویتگنشتاین به او رسیده، نه علم، نه دین و نه غیره، بنیان ندارند به این معنا که تایید عقلانى و اثبات نمى‏پذیرند. ریشه این مطلب آن است که همین الفاظ; بنیان داشتن، استدلال کردن واقعیت و لا واقعیت، منشاش یک گونه زبان و یک نحوه حیات خاص است و ما بیرون از این حیات‏هاى خاص، زبانى نداریم که مستقل باشد و بتواند این نحوه‏هاى حیات و زبان آن را با هم ارزیابى کند.
محدوده و شعاع نحوه‏هاى حیات و زبان آن
بحث‏بعد در باره محدوده و شعاع تاثیر نحوه‏هاى حیات و زبان آن است. آیا نحوه‏هاى حیات فقط در زبان دین یا زبان علم موثر است‏یا در کل ایده‏هاى انسان تاثیر مى‏گذارد؟ یکى از شاگردان ویتگنشتاین به نام پیتروینج که در باب فلسفه‏هاى علوم اجتماعى سخنان زیادى دارد، مى‏گوید:
حتى مرز واقعیت و لا واقعیت هم دایر مدار زبان و نحوه‏هاى خاص حیات است. او مقاله‏اى کلاسیک در این باره دارد که مورد بحث‏بسیارى قرار گرفته، ایشان در باره مقاله معروفى که یکى از انسان‏شناسان سرشناس در باره فهم یک جامعه ابتدایى دارد، سؤال مهمى را مطرح مى‏کند.
در آن مقاله گفته شده است که براى فهم یک جامعه بدوى باید با آن هم صحبت‏شد و در کارهایشان شرکت کرد. نویسنده با اشاره به اعتقاد مردم بدوى در تاثیر جادوگرى در امور زندگى، ادعا مى‏کند که گرچه این تفکر مربوط به یک زبان و نحوه خاص حیات است، اما تفکرى غلط است و باید اصلاح شود. این سخن محل بحث پیتروینج قرار گرفته و مى‏گوید:
به چه دلیل معیار واقعیت و لا واقعیت را همان چیزى قرار مى‏دهید که علم شما اروپایى‏ها مى‏گوید؟! شما معیارى دارید و آن‏ها هم معیار دیگرى، به چه دلیل معیار شما مطابق با واقع است و معیار آنان مطابق نیست.
پیتروینج در صدد ایجاد تشکیک نیست، بلکه مطلب اساسى‏ترى را طرح مى‏کند و مى‏گوید: اساسا واقعیت و لا واقعیت و تطابق یک نظریه با واقع برخاسته از یک نحوه حیات خاص است.
البته این سخن خیلى ریشه‏اى است. آیا معیار مستقلى وجود دارد که واقعیت را از غیر واقعیت جدا کند؟ آیا معیار مشخص و بالاتر، از تصوراتى که از این حیات حاصل مى‏شود در اختیار بشر هست تا بتواند بین همه انحاى حیات قضاوت کند. یا هر حیات و زبانى که از آن برخاسته، تفکیک خاصى بین واقعیت و لا واقعیت مى‏کند و به گونه‏اى خاص مساله تطابق نظریات و مفاهیم با عالم خارج را مطرح مى‏کند.
پیتروینج مدعى است که چنین معیارى در اختیار بشر نیست. البته این دیدگاه به نسبیتى منتهى مى‏شود که خروج از آن بسیار دشوار است.
در کتاب ایده یک علم اجتماعى آقاى پیتروینج هجمه دیگرى به علم‏گرایى غربى دارد که اساسى‏تر از بحث مرز واقعیت و لا واقعیت است. در آن جا مى‏گوید:
حتى منطق که براى استنتاج یک قضیه از قضیه دیگرى است، وابسته به نحوه‏هاى حیات اجتماعى ما است. معقولیت استنتاج، معیار مستقلى ندارد. ما در یک نحوه حیات خاص هست که مى‏گوییم: این قضایا از این قضایا استنتاج مى‏شود، لذا این ادعا که کل ارزیابى‏ها و گزاره‏هاى منطقى چیزهاى ثابتى است را نمى‏پذیرد و معتقد است این مدعا برخاسته از یک نحوه حیات خاص است.
بازى‏هاى زبانى
موضوع دیگرى که به همین بحث وابسته است و در آراى ویتگنشتاین خیلى دخیل بوده، بحث‏بازى‏هاى زبانى است. در اوایل قرن بیستم اکثر فیلسوفان تحلیلى و منطق‏دانان، معتقد بودند که زبان (مجموعه مفاهیم در ذهن) حاکى از عالم واقع است و تصویرى از واقع ارائه مى‏کند. تصویر ذهنى ممکن است مطابق با واقع باشد و ممکن است که مطابق با واقع نباشد، ولى در هر حال کار مفاهیم ذهنى، تصویر کردن عالم واقع است.
ویتگنشتاین این عملیات ذهنى را تئورى تصویر مى‏نامد و ذهن را همانند آئینه‏اى در مقابل واقع مى‏داند.
ویتگنشتاین با چرخشى کامل در کتاب روح مطهر این دیدگاه را کنار گذاشته و مى‏گوید:
یکى از اشتباه‏ترین کارها در باب زبان، همین تئورى تصویر است.اساسا ما واقعیت را تصویر نمى‏کنیم، بلکه زبان، کارى مثل یک بازى انجام مى‏دهد. فیلسوف نباید به دنبال یافتن ساختار تصویرى باشد که تطابق بیشترى با واقع دارد. اصولا چنین فرم منطقى وجود ندارد. این اشتباه است که در سیستم نظرى‏مان به دنبال سیستم گزاره‏هاى خبرى که موضوع و محمول دارد، باشیم. یک فیلسوف باید هر چیز را همان طور که هست‏باقى بگذارد و نگاه کند که مردم چگونه حرف مى‏زنند، (لذا به اینها فیلسوفان تحلیلى زبان طبیعى مى‏گویند) کار ما این نیست که چه حرفى درست‏تر است، کار فیلسوف تنها تفکیک گفته‏ها است. یک سخن، علمى و دیگرى دینى است، یکى تبریک و تهنیت است و یکى انشاء و مدح و ذم و... این‏ها انحاى بازى‏هاى زبانى است که انسان در گفتارش انجام مى‏دهد. فیلسوف نباید این‏ها را ارزیابى کند، چون بحث ارزیابى نیست، بحث تطابق نیست. زبان کارى است که ما انجام مى‏دهیم، و این زبان ما حصل یک شکل از زندگى است، با هر نحوه زندگى، زبانى خلق مى‏شود و کار فیلسوف هم این نیست که این زبان مطابق با واقع است‏یا نیست.
ویتگنشتاین مى‏گوید: کارى که انسان در موقع گفتارش انجام مى‏دهد، یک بازى زبانى است.
عمده‏ترین بحثى که ویتگنشتاین در این بازى زبانى مطرح مى‏کند این است که الفاظ بیرون از ظرف و زمینه کاربردشان معنا ندارند. او مى‏گوید: ما همیشه فکر کرده‏ایم که هر لفظ داراى معنایى است که در جمله به کار برده شده است.
ما هم در علم اصول خودمان مى‏گوییم استعمال همیشه متاخر است، بعضى‏ها گفته‏اند وضع بالاستعمال هم داریم، ولى اصولا نظریه اصولیین ما این است که استعمال رتبتا متاءخرتر از وضع است.
ویتگنشتاین مى‏گوید: اساسا معنا از خود کاربرد در مى‏آید، معنا همیشه در این کاربردهاى خاص پیدا مى‏شود، او قایل به زمینه‏گرایى است، یعنى این که هیچ وقت معنایى مستقل از زمینه وجود ندارد.این شعارى است که از حرف‏هاى ویتگنشتاین فهمیده‏اند، او مدعى مى‏شود براى فهم معانى الفاظ در یک زمان باید روشن شود، در این زبان خاص چه استعمالاتى و کاربردهایى شده است. این کاربردها مجموعه قراردادهایى است که به شکل ارتکازى در یک جامعه وجود دارد. مردم ارتکازا قراردادهایى براى کاربرد الفاظ دارند.الفاظ با آن زمینه و بستر خاص مجموعا، معنایى را شکل مى‏دهند که مدعى هستیم زبان‏ها واجد هستند.
اکنون به اصل بحث‏برمى‏گردیم.دیدگاه‏هایى که مطرح شد به خوبى رابطه علم و دین را مشخص مى‏کند و یکى از روشن ترین نظریات و پاسخ‏ها به تعارض علم و دین است. این دیدگاه در یک جمله ساده مى‏گوید: این ارتباط وجود ندارد، علم و دین بیگانه‏اند و علم به هیچ وجهى حق ندارد به ادعایى که عینیت و واقعیت دارد در باره دین سخن گوید، و اساسا باب ارزیابى دین از بیرون بسته است. تنها کسانى که در این نحوه حیات، یعنى حیات دینى شرکت مى‏کنند مى‏توانند در باره جزئیات دین سخن بگویند. هیچ کسى نمى‏تواند در باره کل دین سخن بگوید، چون سخن گفتن در این باره نیز در محدوده حیات دیگرى مطرح مى‏شود که آن هم گزارشى از دین نیست‏بلکه در واقع بیان ارزش‏ها و معیارهاى یک حیات بیرون دین است.
علم هم همین طور است. هیچ کس در باره کل علم نمى تواند سخن بگوید، زیرا سخن او بیرون از حیات علمى است.
این مباحث‏بسیار بنیانى است و با چند سرفصل قابل ارزیابى دقیق نیست، لذا تنها به بیان چهار پرسش بسنده مى‏کنم.
اول: منظور از نحوه حیاتى که ویتگنشتاین طرح مى‏کند چیست؟ این عبارت در حالى‏که یکى از ارکان نظریات فلسفى ویتگنشتاین است، اما مبهم است. ویتگنشتاین تنها در کتاب تحقیقات فلسفى پنج‏بار این کلمه را به کار برده است و در هیچ جا هم توضیح وافى در باره آن نیامده است.
بعضى‏ها گفته‏اند: نحوه حیات یعنى یک بازى زبانى خاص، اما قراینى در نوشته‏هاى او شاهد بر نادرستى این سخن است. بازى زبانى خیلى خاص‏تر از نحوه حیات است.
برخى معتقد شده‏اند، مقصود از حیات در کلام ویتگنشتاین، زندگى خاص است، کارى که یک موجود زنده انجام مى‏دهد یک نحوه حیات است.
تفسیرى که شاگردان او بر آن اتفاق نظر دارند، آن است که نحوه حیات شامل تمامى چهارچوب‏هاى فرهنگى، فکرى و اندیشه یک انسان است. این نحوه حیات او است، بافت فرهنگى و اجتماعى که در آن زندگى مى‏کند نحوه حیات او را تشکیل مى‏دهد.
این تفسیر مفهوم روشن و دقیقى را ارائه نمى دهد و نمى‏توان مطالب فراوان این مبحث را بر آن بار کرد.
دوم: کلام پیروینج و ادعاى او مبنى بر اختلاف نحوه‏هاى حیات و نبود هیچ نقطه ثابتى در وراى انحاى حیات منجر به نسبى‏گرایى مطلق مى‏شود. در حالى که خود ویتگنشتاین با شکاکیت و نسبى‏گرایى مطلق مخالف است، و بحثى دقیق در باب نفى شکاکیت در مکتوبات ویتگنشتاین موجود است.
یکى از نویسندگانى که در باره همین بحث کتابى را جمع‏آورى کرده، معتقد است که ویتگنشتاین معتقد به جدایى کامل نحوه‏هاى حیات از یکدیگر نیست، بلکه انسان‏ها در بخش‏هایى از نحوه‏هاى حیات با هم مشترکند.
سوم: ادعاى پیتروینج در باره تمیز واقعیت و لا واقعیت در یک زمان و بیانات او در باره منطق منجر به نسبى‏گرایى مطلق است و اساسا آیا مى‏توان تصور کرد که مطلبى مانند «عدم امکان اجتماع نقیضین‏» در نحوه حیات دیگرى ممکن باشد.
چهارم: آیا معیارى براى تفکیک نحوه‏هاى حیات داریم؟ این بحث‏ها به دنبال آن بود که ثابت کند زبان دین از زبان علم مستقل است، حال چه معیارى براى تفکیک نحوه‏هاى حیات است، معیار تفکیک چیست؟ و علاوه بر آن آیا ادیان مختلف یک حیات حساب مى‏شوند؟ یا هر دین یک حیات است؟
آیا مذاهب در درون یک دین، حیات‏هاى مختلف‏اند یا یک حیاتند؟ معیار تفکیک چیست؟

تبلیغات